۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

عشق واحساسات

همه ما از نوجوانی و جوانی خاطرات دلبستگی به چیز و یا کسی را در ذهن خود به عنوان خاطره همراه داریم دلبستگی هایی که گاها به اشتباه آن را عشق می نامیدیم

http://th01.deviantart.com/fs9/300W/i/2006/034/5/3/because_I_love_you_by_huetink.jpg

معمولا دختران و پسران با نزدیک شدن به سن رشد و بلوغ هر کشش عاطفی در وجود خود را به عشق تشبیه میکنند. از همان عشقهایی که به گفته مادر بزرگها شبها عاشق میشدند و روزها فارغ.کلمه عشق و عاشق دارای مفهوم و معنی والای است که افسوس در زمان حال به بازیچه زبان تبدیل گشته است.ما یا هنوز مفهوم عشق را نمی دانیم یا کلمه ای که بر احساس میان لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد و ....سایر عشاق معروف نام نهاده بودند عشق نبوده است
این روزها میبینیم که هر ذوستی ساده و کوتاه مدت چند روزه را عشق میخوانند . و به بهای آن در سنین نوجوانی و پاکی تمام زندگی و آینده خود را برای چند روز خوش گذرانی تباه میکنند. حال آنکه اگر به واقع دچار عشق واقعی شده باشند عاشق و معشوق حقیقی هیچگاه مانع شکوفایی و موفقیت یکدیگر نمی شوند. ارد بزرگ در این مورد میگوید : عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد .
از نظر من، عشق از دیرباز بر دوگونه بوده است: عشق گل و بلبل و عشق شمع و پروانه .. براستی کدام یک برازنده و حقیقی است؟ در عشق پروانه و شمع، شمع معشوقی مغرور است که با وجود عشق آتشینی که در سینه دارد، عشقی که او را چنان به فغان و ضجه وامیدارد که پروانه- عاشق بیقرارش را از سرزمینها و محیط های دور به سوی خود فرا میخواند، عشقی که هرچند آنرا بروز نمی دهد اما حرارت وشدت آن ، ذره ذره ی وجود نازکش را می سوزاند و آب میکند، زبان در کام نگه میدارد و سکوت را تا سرحد تباهی و نفی مطلق حفظ میکند. اما با این همه خودپسند نیست و خود می سوزد اما روشنایی سوختنش، قلب عاشقش را نور و حرارت و روشنی می بخشد و با او عشق زنده است. زمانی که وجود شمع به عدم انجامید و حرارت سوزانش ، دل نازکش را بلعید، عشق به اتمام می رسد و عاشقش ناپدید.

در آنسوی قضیه، پروانه عاشقی است که فارغ از هیاهوی دنیا، دیوانه وار به شمع که چون سروسهی با سکوت و ابهتی کوه مانند بر قامت رعنایش تکیه کرده عشق می ورزد و شور عشق او را چنان از خود بیخود کرده که تمام موانع و مشکلات و پایان نامعلوم و گنگ عشقش را فراموش کرده، دل به دریا می سپارد و بی باک از توفان حوادث، سر در راه معشوق میگذارد و به سوی او می تازد و این کار را آنقدر دوام میدهد تا از سرچشمه نور و روشنایی که از قلب پاک معشوقش ساطع است سیراب گردد و بعد ...

http://haghighat-e-tanhaii.persiangig.ir/image/%d8%b9%d8%b4%d9%821.jpg

در عشق گل و بلبل، گل معشوقی است که سرسبد بهار است و مسافری زودرنج و حساس، باید با او چون گل رفتار کرد چرا که با آمدن خزان که موسم عشق نام گرفته ، گل ما غمین شده بدن ظریفش رنگ چروکیدگی به خود می گیرد و بلبل، عاشقی بیقرار است که عشق گل و بوی گل او را چنان از خود بیخود می کند و در عالم مستی فرو می برد که بی اختیار ناله سر می دهد و آنقدر می نالد که دیگر نالیدن با خون و پوست و رنگش می آمیزد و حتی اگر از گل دور باشد و در بین اغیار، باز هم به شوق او می خواند.
نکته جالب در عشق گل و بلبل اینست که این دو به ندرت به وصل هم می رسند و اگر هم دست روزگار آنها را قرین یکدیگر گرداند، این نزدیکی اندکی بیش نیست و تا کسی آن دو را و خوشبختی شان را نظاره میکند، بدون درنگ نقشه هولناکی در سر می پروراند: گل را از ماحولش جدا کرده و خودخواهانه او را بخاطر زیبایی و عطرش در دست گرفته و آنقدر این دست و آن دست میکند تا پژمرده شود و یا اگر مهربانتر باشد آنرا در گلدانی روی میز اتاقش یا پشت پنجره اش قرار می دهد و بلبل را با صد حیله و ترفند و فریب به بند میکشد و در قفسی تنگ زندانی.

عشق قرون معاصر هم اگر متهم به پاکی و صداقت و راستی باشد، عشق گل و بلبل است . چرا که دیگر ذهنیت پروانه ای و عملکردی چون شمع در بین آدمهای این دوره یافت نمی شود. عاشق امروزی همچون بلبل است، صمیمانه عشق می ورزد و دلش از شور یار می تپد و منظور و مطلوبش عشق حقیقی است. بسا اوقات این عشق به وصال می انجامد و شوره زار زندگی، دشت پرگل بهاری می شود اما همانطور که گل و بلبل را ما آدمها از هم جدا میکنیم، مردم نابخرد وعاه شهر ما و یا حوادث روزگار با حرف و حدیث و عملکردهای به ظاهر مصلحانه و خیرخواهانه ، عاشق و معشوق امروز را از هم جدا می سازند.

http://tamby.fulgan.com/pictures/siky-tigers/Lovely.jpg

اما جدای از تقسیم بندی و تعاریف بسیاری که در زبانها و ملیت های مختلف از عشق شده و بعد از این هم خواهد شد آنچه مسلم است هر گاه پای یک عشق واقعی نه یک احساس زودگذر در میان باشد حتی محکمترین انسانها نیز دست تسلیم در برابرش بالا خواهند برد.همانگونه که ارد بزرگ میگوید :عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند .

http://amirpix.persiangig.ir/image/real_love.jpg


منبع :

http://lalehkamran20hooman.blogfa.com/post-15.aspx


سخنان بزرگان

" خوشرفتار کسی است که بتواند با ادمهای بد رفتار سازش کند " . فرانسو



" درست حرف بزن و یا عاقلانه سکوت کن " . ولز هربرت



" دشمن کوچک وجود ندارد " . بنیامین فرانکلین



" دروغ مانند برف است هر چه آن را بگردانی بزرگتر میشود " . مارتین



" اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هر که را دشمنی نباشد بی قدر و بها باشد " . قابوسنامه



" در زندگی نادان سرانجام یک گره ، صدها گره باز نشدنی است " . ارد بزرگ



" خدا به ما دو گوش داده و یک زبان یعنی دوتا بشنو و یکی بیشتر نگو! " . بتوس



" خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمیسوزاند " . تاگور



" خنده بهترین سلاح جنگ با زندگی است " . آناتول فرانس



" خوشبختی در خانه شماست بیهوده آن را در باغ همسایه مجویید " . مارک اورل



" استاد پرورندۀ روان است ، و پدر مادر پرورش دهندۀ جان " . قابوسنامه



" به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش " . ارد بزرگ



" دانش ارزش آن را دارد که به خاطر آن رنج ها بکشی " . فردوسی خردمند



" یوگا پیام خرد است و بشریت وارث این پیام " . دالایی لاما



" شما نمیتوانید با تنفر داشتن از دیگری خودتان را به خدا نزدیکتر کنید، چه معتقد باشید که این خشمی بجاست و یا نه. رابطه میان روح - که شما هستید - و خدا بر اساس عشق است. و جاییکه عشقی پاک وجود دارد، هیچ جایی برای هیچ نوع خشمی وجود ندارد " . سری هارولد کلمپ



" حقیقت زندگی این است که همه ی انسانهایی را که با آنها در تماس هستیم شاد کنیم " . دیپاک چوپرا



" هرکه سخن نسنجد از جوابش برنجد " . سعدی



" روان مردگان و زندگان در یک ظرف در حال چرخش اند " . ارد بزرگ



" آن کس که آفرینندگی و نو آفرینی می خواهد. در نیک یا بد. ناگزیر نخست می باید با نیست و نابود کردن ارزشها آغاز کند " . فردریش نیچه



" به ما می آموزند که به خاطر بسپاریم ، چرا نمی آمزند که فراموش کنیم ؟ هیچکس نیست که زمانی در زندگی خود به این معتقد نشده باشد که حافظه همانگونه که نعمت است بلا و لعنت نیز هست " . ف – ا – دوریویچ



" برای آنکه به فرودستی گرفتار نشویی ، دست گیر آدمیان شو " . ارد بزرگ



" مقیاس ارزش انسان اهمیتی است که به وقت خود میگذارد " . رالف امرسون



" گناهکاران همیشه در دادگاه وجدان خویش مبرا هستند! " . ژورنال



" هیچ چیزی برای یاد گرفتن کوچک و هیچ چیزی برای انجام دادن بزرگ نیست " . ویلیام وان هورن



" هیچ کس نزند بر درخت بی ثمر سنگ " . سعدی



" مشعل نبوغ فروغ نیابد مگر آن زمان که نور حقیقت بر آن بتابد " . کنت دوسکور


" بكوش تا عظمت در نگاهت باشد نه در آنچه می نگری " . آندره ژید



" انسان هیچوقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند كه خیال می‌كند دیگران را فریب داده است " . لارشفوكو



" اگر بت‌ها را واژگون كرده باشی كاری نكرده‌ای، وقتی واقعاْ شهامت خواهی داشت كه خوی بت‌پرستی را در درون خویش از میان برداری " . نیچه







" وظیفه هنرها توصیف موارد خاصی از واقعیت نیست بلکه نشان دادن امور مطلق و کلی ای است که در پشت این موارد خاص و جزئی قرار دارند . به عنوان مثال یک نقاشی زنی خاص و فرزندش را به عنوان شمایل حضرت مریم و عیسی مسیح نشان می دهد اما برای اینکه این تصویر به مثابه هنری والا تلقی شود باید نشان دهنده چیزی از جوهر عشق مادری باشد . تابلوهای نقاشی بسیاری از حضرت مریم و کودک وجود دارد اما تنها هنرمندان بزرگ تصویری می آفرینند که به نظر می رسد عامل ملکوتی موجود در عطوفت مادرانه را ترسیم می کنند. به عبارتی آنچه در یک پرده نقاشی عالی مطرح است ایده یا تصوری است که تنها در یک مورد به خصوص (در اینجا عشق مادرانه) تجلی می یابد و این مورد خاص را تعالی می بخشد و از حد صرفا بازنمود آن فراتر می رود " . شوپنهاور



" برای کسب گنج سکوت ، بارگاه دانش ات را بزرگتر بساز " . ارد بزرگ



" انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود كرد ولی نمیتوان شكست داد " . ارنست همینگوی





" تعلیم به احمق ها همانقدر بی ثمر است که بخواهیم با صابون ذغال را سفید کنیم " . کیتز



" در کنارمان دلبر هست و اگر نیست ، در سفر رسیدن به اویم . پس تنهای وجود ندارد " . ارد بزرگ



" آنکه نفس خود را بالاتر و برتر از آنچه که هست داند هرگز به سرحد کمال نرسد " . فارابی



" محبت دیده را کور و گوش را کر می کند " . حضرت محمد



" کاملترین سرمایه ادب است " . امام عسکری



" نگهداری دم ماهی و دل زن از مشکلات است " . آرتور شوپنهاور



" محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد " . تولستوی



" فرق انسان و سگ در آنست كه اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت " . تولستوی



" آنكه می‌خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می‌باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالارفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی‌كنند " . نیچه



" با بردباری همه چیز در چنگ توست " . ارد بزرگ



" کسانیکه با افکار خوب و عالی دمساز هستند ، هرگز تنها و بی مونس نیستند " . فیلیپ سیدلی



" آن كس كه نداند ؛ خواست خویش را در چیزها چگونه بگمارد ؛ دست كم معنایی بر آن خواهد افزود ... و از آن ؛ این پندار زاده می شود كه گاهی در آن خواست بنیاد باوری بوده است " . فردریش نیچه



" کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد " . فردوسی خردمن

ز اعماق قلبم از این حقیقت که هم نوعانم تنها با تفاوت های جزیی، بی ارزش محسوب می شوند، متاسف هستم. «زیگموند فروید»

اهمیت شخصی ما ایجاب می کند که بیش تر عمرمان از کسی رنجیده باشیم. «کارلوس کاستاندا»

دنیا مشتمل بر دو دسته مردمان است: اول آنان که کارها را انجام می دهند و دوم آن ها که اعتبارش را کسب می کنند. «دوایت مورو»

بسیاری از ما در تلاش برای زندگی بهتر، زندگی کردن را از یاد می بریم. «مارگارت فولر»

تنها دو نیرو است که انسان ها را به یک دیگر می پیوندد: علاقه و ترس. «ناپلئون بناپارت»

برخی ازما توان آن را داریم تا بدبختی های دیگران را به راحتی نظاره کنیم. «لاروشنا کالا»

به برخی از مردم هرگز نمی شود گفت: «شما اشتباه می کنید! «لوئیس آرمسترانگ»

همه نمی توانند قهرمان باشند. چرا که یکی هم باید روی جدول های کنار خیابان بنشیند تا هنگامی که قهرمانان رژه می روند، کف بزند! «ویل راجرز»

بسیاری از ما ضعف در برنامه ریزی را با «بداقبالی» اشتباه می گیریم. «کین هوبارد»

هرگز نمی توانید با مشتی گره کرده دست بدهید. «ایندیرا گاندی»


به انسانی که از دیروزش عاقل تر نباشد، بهای زیادی نمی دهند. «آبراهام لینکلن»

خوشبختی؟ چیزی نیست جز سلامت و حافظه ای ضعیف. «آلبرت شوایتزر»

تنها با سه کلمه می توان همه چیز را درباره ی زندگی خلاصه کرد: «ادامه خواهد داشت». «رابرت فراست»

این عادت ما انسان ها شده است که هرگاه گم شدیم، تندتر بدویم. «رولی می»


برای برخی از مردم، هیچ نوایی دل انگیزتر از صدای سقوط هم نوعانشان نیست. «گروشد مارکوس»

«خودت باش!» بدترین نصیحتی است که می شود به بعضی از آدم ها کرد!؟ «تام میسن»

چه طور می توانید بگویید تمدن پیشرفت نمی کند؟ در هر جنگ انسان ها را به طرز جدیدی می کشند. «ویل راجرز»

«هنر» دروغی است که چشمانمان را به روی حقیقت باز می کند. «پاپلو پیکاسو»

مردمان بزرگ، شهاب سنگ هایی هستند که زمین از سوختنشان روشنایی می گیرد. «ناپلئون بناپارت»

تنها انسان های سطحی و کم مایه خود را تمام و کمال می شناسند. «اسکار وایلد»

قبل از هر چیز، اول بدان که چه چیزی می خواهی. «فردیناند فوخ»

چنان چه ندانی چگونه با زندگی بازی کنی، پس زندگی با تو بازی خواهد کرد. «مرلی شین»

اگر آدم های بد وجود نداشتند، قاضی های خوب نیز به وجود نمی آمدند. «چارلز دیکنز»

من نمی جویم، می یابم. «پابلو پیکاسو»

هرگز نمی توان بی آنکه مشکلات را حل کنی، آن ها را از پیش پای خود برداری. «ام. اسکات پک»

عطشِ قدرت، ریشه در ضعف دارد، نه قدرت! «اریک فروم»

هنگامی که چیزی برای از دست دادن نداری، آزادی. «جنیس چاپلین»

برخی عظمت و بزرگی را از بدو تولد با خود دارند. برخی به بزرگی حقیقی دست می یابند و برخی نیز دیگران را وادار می سازند تا آن ها را بزرگ خطاب کنند. «ویلیام شکسپیر»


می دانم، من و رفتارم یکی نیستیم.

می توانم هر رفتاری را که حس کنم برایم بد است تغییر دهم زیرا که همیشه نفس خوب خود را دارم که از آن استفاده کنم. «دکتر اسپنسر جانسون

برگرفته از :
http://malsouk.mihanblog.com/post/77

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *تلاش*


فرزانه شیدا شاعر و پژوهشگر ایرانی متولد 1340 و مقیم شهر اسلو در کشور نروژ است . سروده های او سرشار از احساسات پاک و زیبای یک بانوی ایرانی ست .

در ایران هم میهنان او را با بررسی اندیشه های ارد بزرگ (Orod Bozorg) می شناسند . بررسی های عمیق او بر اندیشه های یک فیلسوف بسیار خواندنی و آموزنده است .
فرزانه شیدا با نگاهی روان شناختی و گاها جامعه شناسانه افکار و نظریات ارد بزرگ را مورد پژوهش قرار می دهد .
کتاب یازده جلدی ((بعد سوم آرمان نامه)) حاصل سالها پژوهش اوست .

تسلط فرزانه شیدا بر ادبیات غنی فارسی و اشراف کامل بر صنایع ادبی ، از او یگانه ایی ساخته است ، که باعث شده بسیاری او را مرجع خویش در امر سرودن و شعر نمایند .

متاسفانه آب و هوای سرد کشور نروژ ، این شاعر سرشناس کشورمان را دچار استخوان درد های طولانی مدت نموده است در این شرایط و با این که بخش عمده ایی از فعالیتهای اجتماعی او کاسته شده اما با شور و عشق به مردم کشورش ایران همچنان می نگارد و نسل امروز را همچون یک مادر مهربان همراهی می نماید .

برای این بانوی فرهیخته کشورمان آرزوی طول عمر و سلامتی می نماییم





● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد تلاش●
¤¤¤ بودن سروده ی « احمد شاملو » ¤¤¤
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم
اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
¤¤¤ سروده ی « احمد شاملو » ¤¤¤
در زندگی هر انسانی نیروی تلاش و پشتکار همواره ازعوامل مهمی برای ادامه حیات بوده وهست باعث گردیده است که فرد به خواسته های خود دست یافته وخود را انسانی موفق یا خوشبخت احساس کند وهمواره نیز درتمامی جوامع دنیا شاهد آن هستیم که انسانهای موفق از جمله افرادی تلاشگر ودارای پشتکار فراوان هستند که کمتر ممکن است در تصمیمات خود برای ادامه ی زاه وروشی در زندگی درنیمه راه از تلاش باز ایستاده یا حتی از ادامه منصرف شوند چراکه انسان تلاشگر هدف خود را از لحظه ای که گام اولیه را برمیدارد ,میشناسد وکاملا میداند که کدامین گامی را درکجا سرعت داده وچه زمان ایستاده ودرچه موقعیتی مجدد با سرعت فراوان ادامه دهد تلاش درزندگی تنها راهی ست که انسان را به مقاصد مهم زندگی او میرساند .هرگزنیز از ایستادن ونگاه کردن وانتظار کشیدن کسی به چاره راه مثبتی نرسیده است ویا در مکان مطلوب وایده ال خود جای نگرفت تلقی نمیکند وتمامی موانع در نطر او هفت خوانیست که بخواهد نخواهد اگر قصد درسیدن به هدف را دارد باید از آن بگذرد وبماننند امتحتان کلاسی که درهرحال نمیشود از آن فرار کرد برای گرفتن نتیجه تمامی این مشکلات را لحظه ی کلاس ودادن امتحان در کلاس زندگی میداند که درنهایت معدل کاراو بالارفتن به کلاس بالاتر بسوی هدفی بهتر ودرفرداها, اهداف برتری خواهد بود وهمواره شکل آرزوبرای او درهمان شکل آرزوئی رویائی باقی میماند که شاید مداوم نیز به آن فکر میکند اما هرگز برای دریافتن اینکه آیا میتواند به آن ارزو برسد گامی برنداشته وتلاشی نمیکند ولی انسان تلاشکر انقدر درراه خود مصمم است که بخاطر رسیدن به خواسته وهدف خود هیچ چیزی را مانع راه خویش نمیداند م بخاطر آن سختی ها ومشقاتی را متحمل شده وهمواره در جستجوی بهترین ها در زندگی خود باشد واین کاملا آشکار است که انسانی به سرانجامی مطلوب میرسد که دنیا راباتمامی زیبائی ها وراحتی هایش میخواهد ودرکنار استفاده ی مثبت اززمان تفریح وآسودگی وآرامش خود زیک تا دوازده تا بیست وچها وحتی کاه تا جهل وهشت شاعت فراموش نمیشود واین جایگاه زمان خود را دراست که این فرد به هرشکلی باشد درآن جایگزین شده وبه کارهای مربوط به مقاصد واهداف خود مشغول میشود خواه رفتن به کلاسی ونشستن درآن باشد خواه باز گشودن کتابی واموزشی خواه نوشتنی درهرشکل جایگاه تلاش در روزمره ی زندگی او همواره جای ثابت خویش را دارد .ما همیشه به این معقوله فکر میکنیم که تلاش را ازکجا آغاز کنیم مسلم است که تا هدفی درکار نباشد تلاش نیز معنائی نمیگیردوجائی برای تلاش نیست که بخواهیم برای آن برنامه ریزی کنیم.
زندگانی***
زندگانی , گلشن زیبای رویاهاست
یا چو آن دشتی
سراسر غرقه در گلهای صدرنگ امید وعشق
آرزوهائی وآمالی
درفروغ سبز رویائی
زندگانی رنگِ آبی تلاشی در پر پرواز
آسمانی صاف وخورشیدی به اوجی
بال گستردن
تا رسیدنها
به آن کوه بلند شادی وشوراست
دربلندای رسیدنها به هر آمال
زندگانی قصه ی شور وتلاش وعشق وامید است
دربلندی ها نشستن ,دیدن دنیا
از فراز زندگی دیدن, جهانی را
درامیدی پاک درطلوعی نیک در رسالت سوی نیکی های یک « بودن»
تا رسیدن ها به فرداها
تا رسیدن پای رویاها
اینچنین باید امیدی داشت
اینچنین هم, زندگی زیباست
________فرزانه شیدا /1388_________

انسان هدفمند به خوبی میداند درکدامین راه ودرکجا ایستاده است وبدنبال چه ودرجستجوی چیست چه را دوست میدارد واز کجا ترجیح میدهد آغاز کند اما بسیارندد انسانهائی که تلاش برای آنان معنتائی ندارد چراکه در روزگاری که قرار دارند حتی خانه ای وسقفی وجائی نیز ندارند که محل ارامش واسایش شبانه ی آنان باشد تا به معقوله ی تلاش فکر کنند انسانهائی چون زندانیانی که پس از سالهای دور بودن از محیط زندگی شهری بدون پول درجامعه رها میشوند که درمورد زنان این مسئله دردناکتر وبدتر است ویا دختران وپسرانی که از از کانون های پرورش وسرپرستی کودکان بی سرپرست در سن 18 سالگی خارج میشوند ونه اشنا واقوامی دارند نه پول وکاری من البته موقعیت ایران را درسالهای اخیر دراین زمینه نمیدانم اما در اروپا وامریکا کانونهائی برای اینگونه افراد هست که با خروج از زندان یا کانون های پرورشی تا مدتی به انان جا ومکان داده وبه ایشان برای پیدا کردن کار یاری میدهند ودرعین حال موسسات وکارخانجات ومنابع کاری دیگری نیزهست که اداره کار کشور ,ضمانت اینگونه افراد را به شخصه مینماید که درصورتی که خسارتی به محل کار وارد کرده یا خطائی انجام دهند هم خسارت مورد نظر پرداخت شود و هم به جرم سسیدگی شده وقانونی عمل گردد چه درمورد شکل جرم چه مجرم وافرادی خیرخواه وانسان دوستی نیز هستند که محل کار وکارخانه وفروشگاه وغیره خود را دراختیاراینگونه افراد میگذارند وآمادگی خود را براتی پزیرش نیروی کار از اینگونه افراد به اداره کار اعلام میکنند تا شخصی که خواه بر اثراشتباه یا بی کسی یا تنهائی وهردلیلی که به زندان افتاده است پس از آزادی که با مُهر زندانی بودن باو کار نمیدهند بدون کار ومکان زیست باقی نماند که مجبور به رفتن بسوی خطائی دوباره شود وهمچنین چه در زندانها چه در کانونهای سرپرستی به نوع علاقمندی فرد آموزشهائی حرفه ای چون خیاطی /مکانیکی/برق و..امثال اینها را ,به زندانی میدهند که البته دراین خصوص میدانم که چنین حرفه هائی درایران نیز به زندانیانی که جرم بزرگی انجام نداده و مدتی زندانی آنان طولانی نیست میدهند وبه آنان که زندانی ابد نیز هستند با یاد دادن اینگونه رشته هاانان را از بیکاری وعذاب کشیدن در سلولها نجات میدهنداما اینکه حقوقی دریافت میشود یا خیر را نمیدانم چون دراروپا وامریکا برای کارآنان درزندان وحتی ادامه تحصیل نیز یاری ومدد میشود .
¤¤¤پژواک صدا¤¤¤
آنگاه که سایه های متداوم غم
همواره دنبالم میکنند
گریز از خورشید نیز چاره سازِ ِ
سایه های اندوه نیست!
شاید باید روزهای بارانی را
رهسپار کوچه ها باشم
....
اما..آه.. اشک آسمان را چه کنم؟
که تداعی اشکهای شبانه ی دل است
واندوه غمناک تاریکی آسمان...
در میانه ی شب!
...
با روز به همراهی خورشید
در گریز از سایه...
سرگردانم
در شب از تاریکی وسکوت
که گوئی همواره
صدای خفته در گلویم را
به؛ فـریاد؛ التماس میکند!
...
خاموشم
...نه آنکه ...می بایست خاموش بمانم!
زآنرو که صدا را....
وقتی پژواکی نداشته باشد...
وانعکاسی... بی ثمر می بینم
شاید در غروب لحظه های درد...
می باید زندگی کرد!!...
که خاتمه ی تمامی روزهای غمناک است.
سروده ی : فـرزانه شــیدا
دوشنبه 9 شهریور 1388
¤¤¤¤¤¤
بسیاری که سالهای طولانی در زندان بوده اند با مدرک دیپلم یا زیر آن وارد زندان شده ودر زمان امتحان همراه با ماموری به جلسه امتحان رفته ودر جلسه حاضر میشوند و مهندس ودکتر میشوند ویا شغلی مناسب وحرفه ای تحصیلی ودانشگاهی را میاموزند و زمانی که ازاد شدند به یاری دولت استخدام نیز میشوند وهدف این است که کسانی را که میتوان نجات داد واز دنیای جرم وجنایت وخطا بدور کرد یاری کرده وزندگی با یک خطا برای انان تمام شده تلقی نگردد وحق زندگی دوباره را درجامعه داشته باشند بیانکه اَنگ ومهُر زندانی بودن را تا همیشه بر پیشانی بکشند وبسیاری نیز به شرافتمندی ونیگکوکاری کار کرده وحتی جز افراد سرشناس نیز میشوند درمنتیجه همکاری دولت وملت دراینگونه زمینه ها از مجرمی نیز انسانی نیکو میسازد که بتواند چرخی از چرخه ی زندگی را بچرخاند وقصه دوران گذشته ی «بینوایان در داستان ویکتور هوگو» برای بار دیگر وبارهای دیگر تکرار نمیشود که جرمی کوچک یا حتی بزرگ صورت بگیرد اما همواره باسم مجرمی در خفا زندگی کرده ودر شرم بسر برده واز زندگی نیز افتاده عمری به سختی وشرمندگی زندگی کند وقتی شاید اگر کسی دست اورا میگرفت میتوانست اورا نجات داده وحتی خوشبختی وپیروزی او را درزندگی شاهد باشد.
غریبانه¤¤¤
او غریبانه جستجو میکرد
در غروبی" دوباره بودن را
از شب و باد پرس وجو میکرد
لحظه ی سبز پرگشودن را
بعد او ...هر کرانه ی پرواز
سینه ی بیقرار او می سوخت
باد آشفتگی به غوغا بود
مرغ دل را به هر طرف میکوفت
دیده ی بی شکیب او تا صبح
درد خود را به شب بیان میکرد
چونکه از یار خود سخن میگفت
خاطره در دلش فغان میکرد
بر لبش هر ترانه شد جاری
جویباری ز اشک میگردید
از بیابان ,غم, گذر میکرد
در پی میوه ی بهار امید
آنکه اینگونه بی نشان می گشت
این من ِعاشقِ« رسیدن »بود
قلب خود را به « آرزو » می سوخت
در امید دوباره دیدن بود
...
آه می شد دوباره شادی کرد؟
نه به باغ خیال و در پندار
سر رسد عاقبت زمان فراغ
در گلستان پر گل دیدار؟!
...
طاقتم نیست منتطر بودن
روح پرواز من سفر خواهد
ره بسوی یگانه دلدارم
ای خدا از تو بال و پر خواهد!
سروده ی فرزانه شیدا ¤¤¤
با این تفاضیل می بینیم که بسیاری از انسانها در زمینه تلاش ممکن است موقعیت های زندگی انان بگونه ای نباشد که جائی برای تلاش داشته باشند واینجاست که مردمان خیرخواه وروشنفکرین جامعه فریاد رس آنان شده با احیای کانونها با تفکری برنامه ریزی شده انسانهای بسیاریی را به منطقه ای از هیجان زندگی میبرند که او نیز خود را در زندگی قابل بداند که تلاشی وهدفی را دنبال کنداما انسانی که هیچ امیدی به فردای خود وهیچ سرمایه ای رای آینده ندارد براستی نمیداند ازکجا شروع کند واصلا چه را شروع کند هرچند انسانهای خودساخته ای از هیچ به همه چیز میرسند اما ما به استثنائات زندگی نباید توجه داشته باشیم که مردم عام در جمعیت بزرگتری ازجهان زندگی میکنند وآمار مردم عامی درسراسر دنیا آماری چشمگیر است .تلاش را زمانی انسان دلپذیر میبیند که بداند برای هدف خویش راهی هست که توان رفتن انرا داشته باشد وتلاش زمانی زیباست که وقتی هدف مشخص شد انسان با پشتکار وهیجان واعتقاد بخود راه را دراولین کام شروع کرده وتا اخرین گام نیز همچنان امید خویش را باتمامی مشقات حاصله ازاین راه درخود زنده بدارد وخستگی خود را با این اندیشه از تن بدر کند که نیمی ازراه را هرچه بود هرگونه بود آمده ام باقی راه را نیز خاهم رفت وهمین که این جمله را برای خود بعنوان برنامه ای بداند که می بایت عملکردی درست وبرنامه ریزی شده را انجام دهد وهمواره نیز بخود بگوید که : من به انتها وبه فرجام هدف خود میرسم وبی شک نیز خواهد رسید , چراکه زمانی که هدف انسان معین ومشخص باشد و انسان شیفته ی کاری باشد که آنرا هدف قرار داده است وازومند رسیدن به آن را داشته باشدانگاه تمامی تلاش خویش را نیز میذول میدارد تا به سرانجام مثبتی رسیده و با رسیدن به جایگاه موعود با احساس پیروزی وشادی وموفقیت , برخود خویش ثابت کند که خواست وتوانست ورسید وطعم شیرین این موفقیت چیزی ست که براستی همواره زیباترین خاطره ی انسان خواهد بود بخصوص اگر برای رسیدن به آن سختی های فراوان نیز دیده ومتحمل شده باشد .
¤¤¤ « شب در کشتزاران شاعر : « نادر نادرپور ¤¤¤
چراغ خرمنی از دور پیداست
شب مهتاب ، در آن سوی جاده
صدای پر طنین سم اسبی
شود هر لحظه در صحرا زیاده
درختانند با بادی به نجوا
سر از مستی به گوش هم نهاده
کنار جاده ها مسکن گزیده
سیاهیشان چو دزدان پیاده
غریو دوردست آبشاری
چو بانگ مست خیزد بی اراده
سگان نر برآرند از جگر بانگ
به پاسخگویی سگ های ماده
نمای قریه در تاریکی شب
چو کندویی ست بر پهلو فتاده
به طاق کلبه هایش پرتو ماه
تو گویی طاقه ی دیبا گشاده
به چشم اید رخ دهقان پیری
که زیر نور فانوس ,ایستاده
نمایان کرده نور صورتی رنگ
خطوطی را در آن سیمای ساده
خطوطی را که جای پای غم هاست
غم شبها و اشک صبحدم هاست
چو برخیزند مرغان بیابان
ز روی سیم ها در رهگذرها
درخشد سیم ها در نور مهتاب
چنان برق مجسم در نظر ها
صدای محو آوازی از آن دور
نهد تا لحظه ای از خود اثرها
طنین افکن شود در شام خاموش
ز سیاحی غریب آرد خبرها
دمد پاتی کنان دهقان فرتوت
غباری تیره در کوه وکمرها
غباری چون بخار گرم آهک
و یا دودی که خیزد از شررها
جدا سازد نسیمی گندم از کاه
براند کاه و بردارد ثمرها
نهد در یک طرف تلی ز گندم
دهد رجحانش از زردی به زرها
براید چون غبار از ریزش کاه
صدایی نرمتر از بانگ پرها
برد بادی در آن خاموشی شب
ز خرمن ها ، سرود برزگرها
بهم ریزد سکوت شب سرانجام
ز آهنگی نشاط انگیز و آرام
صفیر داس دهقانان شبخیز
هیاهو می کند در کشتزاران
ز رقص خوشه موج افتد به خرمن
چنان کز بادها در چشمه ساران
به گندم زار ها تابیده مهتاب
چو بارانی که بارد در بهاران
سرود چند دهقان دروگر
درآمیزد به بانگ جویباران
طنین مبهم زنگ شترها
به گوش اید هماهنگ قطاران
سواد قلعه ای ویران غمگین
به دل جا داده راز روزگاران
ز هم پاشیده چون دودی غم آلود
سیاهی های موهوم چناران
رسد عطر خیال انگیز صحرا
به کنه خاطرات رهگذاران
مکان گیرد در آن گنجینه ی راز
چو در گنج نهان ، انبوه ماران
به گوش اید هنوز از خرمنی دور
صدای گفتگوی آبیاران
زند چشمک دو اختر بر سر کوه
در اعماق سیاهی های انبوه
¤¤¤« شاعر: « نادر نادرپور »¤¤¤
*ـ نو آوری نتیجه خواست و تلاش ماست نه رخدادهای ناگهانی . ارد بزرگ
ـ سازگاری با زیستگاه و تلاش برای بهتر شدن جایگاه کنونی ویژگی ناب آدمهای پاک است . ارد بزرگ
*ـ آنکه برای بهروزی آدمیان تلاش می کند و راه درست را نشان می دهد بارها و بارها می زید و تا یاد و سخنش جاریست او زاده می شود و باز هم . ارد بزرگ
*ـ آن گاه که ، زایش راهی نو را از درون خویش احساس کردی پای در راهی خواهی گذارد که پیشتر *ـ برای رسیدن بدان بسیار تلاش نموده ایی . ارد بزرگ
*ـ پایداری و تلاش کلید هر بند بسته ای است . ارد بزرگ
¤¤¤ پایان فرگرد تلاش ¤¤¤
¤¤¤نویسنده: فرزانه شیدا¤¤¤


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *سخن*


فرزانه شیدا شاعر و پژوهشگر ایرانی متولد 1340 و مقیم شهر اسلو در کشور نروژ است . سروده های او سرشار از احساسات پاک و زیبای یک بانوی ایرانی ست .

در ایران هم میهنان او را با بررسی اندیشه های ارد بزرگ (Orod Bozorg) می شناسند . بررسی های عمیق او بر اندیشه های یک فیلسوف بسیار خواندنی و آموزنده است .
فرزانه شیدا با نگاهی روان شناختی و گاها جامعه شناسانه افکار و نظریات ارد بزرگ را مورد پژوهش قرار می دهد .
کتاب یازده جلدی ((بعد سوم آرمان نامه)) حاصل سالها پژوهش اوست .

تسلط فرزانه شیدا بر ادبیات غنی فارسی و اشراف کامل بر صنایع ادبی ، از او یگانه ایی ساخته است ، که باعث شده بسیاری او را مرجع خویش در امر سرودن و شعر نمایند .

متاسفانه آب و هوای سرد کشور نروژ ، این شاعر سرشناس کشورمان را دچار استخوان درد های طولانی مدت نموده است در این شرایط و با این که بخش عمده ایی از فعالیتهای اجتماعی او کاسته شده اما با شور و عشق به مردم کشورش ایران همچنان می نگارد و نسل امروز را همچون یک مادر مهربان همراهی می نماید .

برای این بانوی فرهیخته کشورمان آرزوی طول عمر و سلامتی می نماییم






● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سخن ●

___________________________
¤¤¤ بیا ز سنگ بپرسیم از : فریدون مشیری » ¤¤¤
درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
¤¤¤ شعر از : فریدون مشیری » ¤¤¤
انسانها دارای شخصیت متفاوتی هستند وهریک بگونه ای خاص تربیت میشوند که نوع این تربیت به داخل خانواده ای برمیگردد که در ان رشد کرده شخصیت خویش را ساخته وبه جامعه ملحق شده وبااینکه فرهنگ وآداب ورسوم وسنت یک کشور نقش زیادی در تربیت شخصیت آدمی رابازی میکند اما نوع تفکر خانواده وروش وشیوه تربیتی بیشترین اثر را بر شخصیت آدمی باقی میگذارد. معمولا در این زمینه حتی تحصیل ومدارج بالای تحصیلی نیز کمتر قادراست انسانی را که به گونه ای خاص تربیت شده است از شکل تربیتی او دور کرده تبدیل به آدمی دیگری کند وشخصیت شکل گرفته ی آدمی کمتر قادراست از نوع تربیت خود وخوب وبدی که مداوم در زمان کودکی با آن مواجه بوده است دور شود وبه دنیائی دیگر بپیوندد که درآن کل خوب وبد رفتار وکردار متفاوت است اگرچه انسانها یا تعلیم وتربیت ودانش میتوانند انسانهای روشنفکری شوند که دنیای تضادهای فکری را به همگون شدن وهماهنگی سوق داده ویکپارچگی فکری را سبب شوند.
اما تجربه ی شخصی من با انسانهای متفاوت ودین ها وافکار متعدد در دوران 20 سال گذشته با دنیای ناشناخته ای که همواره با آن مواجه بوده ام همواره بمن ثابت کرده است که هرچه از سنت وآئین خود دور شویم هرچه با دنیای جدید نیز هماهنگی ایجاد کنیم بازاما تا خودد نخواهیم تربیت اولیه ما کمترین تکانی درنهاد ما نخواهد خورد وآنکه ازاول ریشه های فکری خویش را بادنیای روشن با افکار واندیشه های جامع تر و با خانواده ای روشن دید وروشن نگر شروع کرده باشد درهرکجای عالم نیز پرورش یافته باشد قادراست راحت تر جذب دنیای افکار واندیشه های متفاوت شده وبینش ونگرش خود را رشد داده وازمیان اینگونه اندیشه های متفاوت بهترین ها را مجزا کرده شخصیت خود را کامل کند وتکامل فکری بیشتری را نیز درخود شاهد باشد نمونه افرادی که من در مدت عمر خود با آنان آشنا شده وسنت ونحوه ی فکر واندیشه آنان را طی رفت وامدها وزندگی با آنان در محیطهای گوناگون دیده ام نماینده ی این بوده است که دنیای بسیاری از انسانها با بودن درهیچ کجای عالم تغییر شایانی نمیکند وآنچه جایگزین رفتار وکردار آنان میشود بیشتر ازاینکه جهره ای نو وجدید ومثبت وروشنفکرانه ای را داشته باشد جلوه ای از خودنمائیهای فرهنگی وذهنی ست که اساس وپایه ی ذهنی نداشته تنها نوعی تلاش برای هماهنگ شدن است اما در طریقه ای نادرست البته گفتن این مطلب که نوع اندیشه وفکر ورفتار وحتی سخن آدمیان با تربیت روزانه میتواند تغییر کند اما کسی که دنیای کوچک ذهنی خود را با پافشاری فراوان درهمان قالبی نگاه میدارد که معتقد است شکستن آن قالبها شکستن آئین خانوادگی ست وهرگز درهیچ کجای عالم نه بینش بازتری در زندگی خود پیدا میکند ,نه نگرش خود را تغییر میدهد, نه قادر به درک اندیشه های نوین خواهد بودو نه حتی تغییری درعملکرد ورفتار روزانه ی او خواهید دیدواگر بسیار نیز در روزمره زندگی خود با تفاوتهای مردمی روبرو شود دنیای خود را برهمگان ترجیح میدهد ودنیای دیگران را تنها نگاه کرده وناظر بر شکل رفتارها وگفتارها و نوع زندگی هاست وهرگز نیز تلاش نمیکند که دریابد ریشه ی هر سنتی درهر جامعه ای چه میتواند باشد یا علت فلان عقیده وفلان رفتار وگفتار از چه بوده وچرا در بین جامعه ای ارواج یافته است .ایستادگی وتعصب داشتن برروی افکارپوسیده یا نادرست یا بدون پایه های علمی واستوار بر عقیده های شخصی بدون ریشه وآموزش ,همواره درتاریخ جهان نیز نشان دهنده ی این بوده است که تنها انسانهائی قادر به رشد وپرورش ورسیدن به بهترین مکانها در زندکی در افکار ودر حتی گفتار بوده اند که از تممی سنتها وآداب رورسوم ملل جهان بهترین بخش ومثبت ترین شکل آنرا برداشت کرده وبر زندگی خویش افزوده اند .اینگونه آدمیانی که هرگز تلاشی برا بهتر شدن دید خود نمیکنند همواره باعث رنج وعذاب فکری وروحی دیگران بوده وحتی در جامعه سازنده مشکلات هدیده ای هستند که گاه به فاجعه ای نیز میکشد وگاه این افارد به مقامی میرسند که میتوانند جامعه وماتی را به ویرلنی کشیده باعث جنگها ومرگ ومیر وکشتار وناعدالتی های شوند که نمونه ی آنان درتاریخ برای همیشه نامشان به قصاوت وبدی ودشمنی وضد انسان بودن جاودانه شده است وازاین جهت است که درگفتار وسخن با همگان میبایست دریابیم که مبادا طرف سخن ما فردی باشد که حتی لیاقت حرف زدن نیز ندارزد وجز ساختن مشکل ودردسر برای ما چیزی به ما نخواهد رسید وهمواره دوستانی را برگزینیم که حق سخن را وحرمت سخن را نگاهداشته ومرزهای خود را نیز بدانند وهمواره از دوستی او بهره ای خوشایند درددستی وهمدلی ببریم وخواهان ودوستدار او بعنوان دوست وهمسخن خود باشیم.
¤¤¤ سکوت وسخن از: ف.شیدا ¤¤¤
نه حتی درسکوت خاُمش غمگین
یکروز تنهائی
نه درآن واپیسن , بس لحظه های, بی نصیبی ,
درسکوتی سرد
نه در جائی که دل خاموش میگردد به نومیدی
نه ا«دم را که در نام « سخن » ناگه فروبندی لبانت را
نمی بینی...نمیبینی زبانی درسخن
همسان وهمرنگ دل وامانده ای تنها
با گوید با تو از رویای هستی از « دم» و« فردا»!
نمی بینی که حتی هرسخن بر دل بیآویزد
چراغی درشب تار خیالی تلخ
که دران تیز میدانی
« سخن» محکوم خاموشی ست
«صدا» بر دار افکار دل نادان
فراوان میدهد در بی کسی ها جان!
نمیبینی که حتی با لب لبخند,
ودرصدواژه ی مهری
جوابی را نکو از دیگری روزی بگیری
بادل خوشرنگ , که درآن خصم خاموشی
نباشد باز...!... نمی بینی که دستان سخن
در یک قلم همواره میگرید
واشک خامه ی اندوه
میان دفتری خاموش میگردد
ودر روز ی که نقش واژه را
بی تو بخواند چشم بدخواهی
چه ها در پشت سر درنام تو
تفسیر میسازد
چه ها درنقد تو, بی مهر میگوید
چه سان نامردمیها را
زند رنگی به چشم دیدگان خسته وبی رنگ
که در «حق سخن » همواره نامردیست!
بباید گاه ساکت بود !
برای انکه در رسم شنیدن خصم خود دارد
برای آنکه در راه تفکر , کفر خود دارد!
سخن با اهل دل گفتن, روا باشد
اگر جای سخن را باتو بگذارند...
سخن اما بگوشی « کر »نباید گفت
سخن با بسته پنداری نشآید گفت
سخن گفتن به دیوار ی,
بسی بهتر دهد برسینه آرامی
دلا !وقت سکوتت نیست
ولی «لطف سخن »را
درجهان دیگر نمی بینم
¤¤¤ سروده ی : فرزانه شیدا- 1388-اُسلو/نروژ¤¤¤
اما این افراد درکنار این برداشتهای مثبت چنین تلاش را نیز داشته اند که همواره همگام با دنیا پیش رفته وکمتر ازدیگر انسانها عقب افتاده ودر دنیا نیز پیشگام باشند ویا لااقل همگام و تلاش داشتهاند تا درهمه ی زمینه های فکری ودر رشته های مختلف با غلاقمندی های شخصی خود , فکر واندیشه ی خود ذاپرورش دهند, بااینوصف درمی یابیم که تنها انسانی به تکامل فکری یا حداقل روشنفکری مطلوبی میرسد که بدنبال ریشه های درست اندیشه وفکر وسخن باشد وعلت ودلایل هرگونه رفنتاری را جستجو کند ومعنای آن را دریابد درمیان ماایرانیها این حرکتی زشت است که شما چیزی را از کسی بخواهید واو آنرا هرچه که هست بسوی شما پرتاب کند اینکار در اینوس ابها بسیار عادیست وبه کسی نیز برنمیخورد چراکه در نهاد وتربیت ایشان اینگونه ازاین عمل برداشت نشده است که او به من توهین کرد که چیزی را پرت کرد درجای دیپر پا دراز کردن پیش بزرگتر درفرهنگ ایرانی زشت وناپسند است اما در اورپا متعقدند هیچکسی نمیبایست خود را معذب دیگری کند ودرعین اینکه احترام متقابل را نگاه میدارند کمترین توهین زبانی را به یکگدیگر روا نمیدارزند ودرفروشگاه خرید شما را باحترام درجلوی شما گذاشته در خیابان نیز چیزی را بسوی شما پرت نمیکنند وقتی که معلمی درکلای برگه امتحانی صحیح شده را جلوی شاگرد خوب وبد خود پرت میکن واینکار به هیچ وجه زشت محسوب نمیشود اما درکلاس زبان خارجی که من ودیگر خارجیان مهاجر بودیم کم کم اینوع رفتارها وعکس العملی که ناخوداگاه نشان میدادیم ,توجه را جلب میکرد تا جائی که یکبار که دبیر دفترم رابسوی من پرت کرد من بناگاه بدون خواست قلبی اخمهایم درهم رفت ونگاه بدی باو انداختم که بلافاصله پرسید چیزی شده وگفتم شاید برای شما این حرکت عادی باشد ولی من هرگز دفتری را به معلمم پرت نمیکنم وهرگز هیچکسی درایران چیزی را به کسی پرت نمیکند چون این عمل نوعی احترام متقابل است وشاید برای شما بی معنا باشد اما ما اینگونه تربیت شده ایم که حتی برای من سخت است شما را بعنوان معلمم « مونا» صداکنم بدون اینکه پسوند وپیشوندی ازخانم یا دبیر یا چیزی مثل این را به آن اضاه کرده باشم چراکه رسم گفتن خانم واقا درایران رسمی مهم است وبرایم نیز مشکل است که در محیط درس ومدرسه برای سهولت حرف زدن وراحتی شما فقط مرا فری صدا میکنید وکمی هنوز به آن عادت ندارم البته از انجهت که میدانم هدف شما بی حرمتی نیست تلاشم دراین است که تربیت خود را که اینگونه مرا باراورده عادت دهم باینکه از پرتاب دفترم دلگیر نشوم اما بااین دانش ایشان درتمام مدتی که لااقل من درکلاس ایشان بودم نه تنها بمن که به همهی افرادکلاس که اتفاقا همگی ایرانی عراقی پاکستانی وازکشورهای همسایه بودیم ومیدانست درنکاتی نیز این احترام رسوم ملی گکشورهای ماست نه دفتری دیگر پرت شد ونه هرگز حرکتی مانند این تکرار شد واحترامی که این شخص بمن ازکشوری دیگر گذاشت نمونه روشنفکری اوست که بمن نیز اینرا گفته و آموخت که ما معتقد به احترام متقابلیم وچون هدف ما همزیستی مسالمت آمیز است نیازی نیست من برای ثبوت رسوم خود شمارا با رفتاری بیازارم که ریشه ی ان در سنت من است اما قصد آن آزردن مهاجری نیست که به کشور من آمده است واکنون همشهری وهم کشوری من شده است و درنتیجه من این احترام را بتو میگذارم که پرت نکنم وتو این احترام را روزانه بمن میگذاری که هرگونه من دردنیای نروژیی خودم زندگی میکنم درتلاشی که با اینکونه آئین ها بسازی وازمن دلخور نشوی .برخلاف آن رفتار نکنی درنتیجه این نشان میدهد تو بیشترازمن در فشار هستی که درکشور مادری خود هستم ودرعین حالدرخلوتی بمن اینرا به شکل خصوصی نیز گفت که سالهاست مدیر ومعلم کلاسهائی چون کلاس من بوده است اما هرگز باین نکته هائی که من باو اموختم وتوجه اورا جلب کردم کس دیگری اشاره ای نکرده بوده است ومعتقد بوئد که یکی دوکشوری که نام نمیبرم آسمان به زمین بیاید بی تربیت ترین وبی ادب ترین ممالک دنیا هستند که سالهاست درکشور نروژ واسکاندیناوی زندگی میکنند اما نه هرگز به بهداشت تن وبدن خود اهمیت میدهند نه به رفتار متقابل ونه چیزی را که مثبت باشد میاموزند ومتاسفانه این کشورها دین اسلام نیز داشتند ومعتقد بود پاکی وشیک پوشی ایرانیان وهمچنین احترامی که ازآنها آموخته ودرمقابل خود نیز دیده است همواره اینرا باو ثابت کرده است که ایرانیان باوجود مسلمان بودن متفاوتندومن نیز به ایشان عرض کردم که نژاد ما عرب نیست بلکه ما ایرانیان پارسی زبان وازنژاد آریائی هستیم وتنها تابع دین اسلام وهیچیک از آداب وروسوم عرب در آداب وروسشوم فرهنگی ما نیست مگر در آئین دینی خود که به روزهائی خاص دردین اسلام همه مسلمانان جهان احترامی خاص میگذارندکه مرتبط با دین است نه با نژاد نه با فرهنگ ونه با شکل اندیشه های ملی دیگر کشورهای مسلمان.در نتیجه مقایسه یک ایرانی پارسی زبان اریائی با دیگر مردمان درکشورهای عرب نشین اشتباه است .درواقع درمیان ایرانیان نیز در زندگی خود در همین جامعه دیده ام که بسیاری رفتارهای ناشایست را ازخود بروز میدهند که باسم ایرانی تمام میشود درصورتی که این نماینده تربیت خانوادگی هر فرد است نه نماینده شخصیت اجتماعی او واین شخصیت اجتماعی که ازخود درجامعه بروز میدهد با طرز حرف زدن های ناشایست یا نگاههای نادرست وپرمعنا یا رفتار های ناهنجار هیچ ربطی به ایرانی ندارد ودرایران نیز این رفتارها زشت وناپسند بوده ولی مردمی که ایرانی را درتعداد کمی درمیان جامعه ی بزرگ خود میشناسد هرخطائی را از ایرانی ببییندبه حساب ایرانی بودن وتربیت اجتماعی وشخصیت رشد نیافته ی او میگذارد واز تاریخ ایرانی واز اثر تمامی بزرگان ایران زمیندر دینا نیز درلباس سک اروپائی عامی چون دیگر عوام دیگر کشورها بیخبر است چراکه در روزانه زندگی خود نیازمند این نیست که برود وببیند بزرگان کشور من چه کسانی بوده وهستند روشنفکران جامعه من چه نام دارند یا مردم جامعه من درکگدامین اندیشه وکدامین شخصیت بیشتر جلوه گر بوده اند وچگونه رشد کرده اند وشاید من نیز اگر اجبار زندکی درمهاجرت برایم لزوم انرا فراهم نمیکرد اینهمه به ریشه فکری وطرز رفتار وسخن ویادگیری سنت ودلایل آن در دینای نروژ واسکاندیناوی که قبلا یک کشور بوده ومجزا شده اند نمیپرداختم اگرچه که همواره علاقمند به انسان وطرز فکرها وسنتهای همه کشورهای دنیا بوده ام ودر زمان بودن درایران نیز همواره به هرچه که چیزی دراین باب بمن میآموخت توجه بسیارداشتم ومعتقدم بودم همه نوع اندیشه. فکر, رفتار وگفتار و سخن باید یادگرفته وآموخته شود تا انسان بهترین را بیاموزد وبهترین شخصیت را برای خویش بسازد واین علاقمندی شخصی بود که دردیگران آنرا نمیبینم که بحدمن اینهمه به ریشه ها وبه رفتارها توجه کنند وحتی چون من حرف وسخن دوست اشنا غریبه را در ضمیر ناخوداگاه خود ضبط کرده حتی خط بخط کلام شخصی وجا ومکان وحالت نشسته وایستاده او را در ده بیست سال پیش بیاد بیاورد که انروز چه گفت دقیقا جملاتش چه بود چه حالتی داشت چه پوشیده بود.وهوا انروز باران بود یا افتاب دقت بیش ازاندازه من که نوعی عادت نیز محسوب میشود گوئی بامن متولد شده است انقدر توجه دوستان واشنایانم را جلب نموده است مکه هرچه را میخواهند بیاد بیاورند به سراغ من میایند وازمن میپرسند توانروزانجا بودی یا نبود دیدی یا ندیدی شنیدی یا نه ومیدانند بطور کامل اگر دران جمع حضور داشته باشم قادمر بیاد بیاورم که دقیقا چه گفته شد وکل آن جمع چه جواب یا چه عکس العملی را نشان داده اند که البته نه از کنجکاوی که من به همه ی اطرافم دقت نظری کامل دارم حتی اگر طبیعت باشد ودران مکان تنهای تنها باشم بسیاری از چیزهارا در ذهن به شکل ناخوداگاه حفط وضبط میکنم تاجای که بارها دقیقا محل گم کردن دستکش یا چیز دیگری را حدس زده بازگشته وانرا پیدا کرده ام. وگاه حتی با یک نگاه گذری اسم فروشگاهی در ذهنم میماند که حتی دقت نیز برآن نداشته ام اما زمان برگشت اگر راهی بوده که برای اولین بار رفته بودم بخاطر اوردم که درموقع رفتن این مغازه واین اسم یا مجسمه پشت انرا دیدم حتی بااینکه جز رنگی ازان نوع وجنس لباس رادقت کرده باشم اما کامل میدانم مجسمه پشت ویترین چه برتن داشته است اینگونه توجهات ودقت کردنها تدر همه چیز باعث میشود گکه انسان نمونه رفتاری دیگران شکل سخن وحتی نوع جمله بندی دوستان ونردیکان خویش را کامل یاد گرفته ووقتی پای تلفن وقتی به شوخی ازمعرفی خود سرباز میزنند وقتی که حرف میزنند با یکی دوکلام ازحالت صدا ونوع کاربرد جمله ایشان را میشنوم درمییابم که چه کسی پای تلفن است.برای شناخت ادمیاتن ونوع سخن ورفتار شاید تااینحد دقت نظر برایهمگان لازم نباشد دکه همانطور که گفتم این نوعی حالت خاص درمن بوده وهست که بصورت ناخوداگاه همه چیز را بخاطر میسپارم وقتی کهاز خاطر میبرم ناهار چه خورده ام اما توجه بهرفتارها ونوع سخن ادمی درحد متعادل کافیست که شخصیت همگان خود را نشان داده وبخوبی دریابیم که هرانسانی چه دیدگاهی دارد وچه نوع تربیتی داشته است وچگونه عملکردی را بادیگران پیشه میکند وروابط دائمی با افراد این موضوع را هرروز برای انسان روشن تر میکند چراکه بطور مداوم رفتار متقابل ونوع سخن را شاهد خواهیم بو.د ودرنهایت پی خواهیم برد که میزان دانش درک وشکل اموزش فرهنگی اودرخانواده واجتماع چگونه بوده است ودمقابل خود چگونه انسانی را داریم وچگونه نیز باید بائو رفتار کنیم
¤¤¤ سکوتت را نمی بخشم از: ف.شیدا ¤¤¤
سکوتت را نمی بخشم
...واینگونه مرا چشم انتظاری دادنِ تلخی...
که در آن دل به آتشها سپردم در شب معبد
ودر خود پیچ وتاب غصه را
سوزنده در آتش
سپردم در پریشانی ِ دل
بر خامه ی گویای فریادی...که شعرم را
به سوز اندرون, در واژه ها میسوخت
!!!
وتو دریک سکوت ِ تلخ...
فقط خامُش , به پنهانی, مرا می دیدی وُ
چیزی نمیگفتی...
!!
سکوتت را نمیبخشم
سکوتت را نمی بخشم که در آتشگه این معبد عشقی
که سوزلن تر ز آتش , شعله ها دیدم
....توازاین شعله, شمع ِ غصه ی دل را
فروزان کرده ای ؛ آنگاه....
براه خود روان گشته, مرا تنها
رها کردی... که سوزد این دلم ,... با شمع اندوه فروزانی
که دستانت, درون سینه ام افروخت
, دراین آتشکده در سوز تنهائی
ترا هرگز نمکیبخشم براین آتش
نه حتی آن سکوتت را....
¤¤¤ فرزانه شیدا -1388/اُسلو -نروژ¤¤¤
کمااینکه بسیاری از انسانها در سخن همواره تلخند ودرفتار همیشه بدخو عده ای همیشه خونسرد وارامند گروهی سریعا عصبی شده وپرخاشگر میشوند تعدادی درهمه حال رعایت دیگران را کرده وحتی خشم ویا احساس خود را پنهانمیدارند گروهی ازایرادگیری مداوم لذدت میبرند وهمه گروهای دیگری که در همین رفتارها طرز سخن انان نیز متعلق به همان گوئه است وکمتر خواهید دید تشکری ازکسی بشنوید که مداوم ازشما ایراد میگیرد یا اینکه ببینید که حرف تشویق آمیزی ازاو به شما برسد بدون اینکه درکنارش هزار« اما »را کنار نگذاشته باشد وبرخلاف آن درفردی انقدر بی تفاوتی میبینید که آسمان را به زمین بیاورید به کُن درون این شخص راهی پیدا نمیکند یا دریابید او چگونه احساسی را درحال حاضر دارد وبا جواب بله نه و سکوت مداوم خود را یا از شناساندن بدیگران پنهان میکند یا هیچ علاقه ای به روابط متقابل با دیگر مردم ندارد یا انکه انقدر صدمه دیده است که ترجیح میدهد دنیای حرف وسخن وفکر ورفتاراو فقط به فقط متعلق بخود اوباشد وحتی دربودن در میان جمعی , تنها جسمی پرکننده ی جائی ست که سخنی به تفضیل نمیگوید وهرگز حرفی برای گفتن ندارد ودرواقع جسم اوست که حضور دارد وخود او خارج از جمع است وهمیشه در سکوت که این یا بعلت آن است که نمیخواهد توجه کسی را جلب کند یا جمع حاضر را قبول ندارد و آنان را قابل به سخن نمیداندوطرز فکر آنان برای او مورد قبول نیست ویا اینکه ازآن جمع دلخوشی ندارد ونمیخواهد با سخن گفتن با آنان درگیر شده وتجربه باو ثابت کرده است که در این جمع بهتراست خاموش باشدوشاید درجائی دیگر تا اینحد انسان خاموش وساکتی نباشد نمونه ی این افراد را درمیان اقوام خود نیز می بینید که اگر به ریشه روزهائی که بااو درخانواده مذکور بوده اید بخوبی در می یابید که چرا او سکوت میکند واگر کسی بوده که هربار لب گشوده دیگران به تلخی جواب دهنده ی سخن وفکر واندیشه ی او بوده اند امروز ترجیح میدهد دنیای آنان متعلق به آنان باشد ودنیای او متعلق بخود و چرا که سخن با هرکسی ودرهرجائی نمیشود گفت وهمواره سخنان ما در نگاه واندیشه دیگران تحلیلی دارد که عده ای قادر به درک آن هستند وگروهی نیز تفسیر های متفاوتی از اندیشه وعلت سخن شما میکنند وتهدادی نیز برایشان فرق نمیکند شما چه میگوئید یا چه گفتید همواره حرف شما را قبول ندارند وحتی بدرستی نیز گوش وبه بحث وجدل باشما میپردازند وچون دقت کنید میبینید دقیق حرف شمارا تکرار میکنند اما بگونه ی خود وبازهم معتقدند شما اشتباه میکنید واو درسست میگوید وبه اینان هرچه سعی کنی بفهمانی که حرف بیکیست ما باهم هم عقیده ایم موفق نمیشوید چون او به شما گوش نمیدهد ودر دهن خود درموقع حتی حرف زدن بدنبال جوابهای دیگری میگردد که در گایان سخن فعلی خود ادامه دهد وهمین باعث میگردد که کمتر ساکت شده وحرف شما را بشمود تا دریابد اوکه اینگونه دفاع میکند خود نیز متوجه نیست دفاعیه ای لازم ندارد چرا که عقیده وفکر دراین نظر یکی بوده است وزمانی که انسان متوجه میشود که او فقط بخاطر اینکه خودرا انسانی فهمیده ودانا جلوه دهد یا نشان دهد کهبسیار چیزها را میداند حتی حاضر نیست اول شنونده باشد انگاه مختالف فکر شما می بینید که بهتر است بگذارید خیال کند این اوست که نظر بهتری ارائه میدهد چراکه او هرگز درنهایت متوجه نیز نمیشود که سخن هردو ی آنها یکی بوده است وتنها علاقمند به بحث وجدل است حتی بی اینکه درنهاد خود این موضوع یا این بحث برای او اهمیت واقعی داشته باشد اما چون در تربیت زندگی خود آموخته است که همه چیز را باید با بحث وجدل بدست اورد دیگر ازگوش دادن هم خود را بی نیاز میداند ومیخواهد همیشه گویندهی اول واخر خودش باشد وگاه انسان خنده اش میگیرد که چرا او اینهمه برای ثبت نظر خود تلاش میکند آنگاهع که شما میدانید او درکجای فکر واندیشه ایستاده است وچه چیزهائی براستی درزندگی او مهم است چه چیزهائی را دوست دارد بیاموزد از چه چیزهائی پرهیز میکند درنتیجه سخن گفتن با همگان مقدور نیست چرا طرز فکر وطریقه ی درک انقدر متفاوت وجنبه برداشت وحتی تفسیر هرچیز از سوی هرکسی ممکن است آنقدر شما را به تعجب وادارد که باورنکنید کسی هنوز در دنیا وجود داشته باشد که باینگونه فکر کندیا مسائل را فقط به طریقه ی خاص ودرست همانجوری ببیند که خودش دوست دارد ببیند اینگونه آدمی با منطق زندگی با اندیشه های منطقی وبا بینش درستی زندگی نمیکند چرا ایستادگی بروی حرفی تا جائی قابل بقول از سوی دیگران است که آن سخن آن حرف آن ایده جنبه منطقی داشته باشد واگر این شخص ازنوع آن انسان هائیست که در نوع دیدگاه ودرک کاملا, متفاوت با همگان فکر میکند آنهم نه درجهت مثبت بلکه در جهتی کاملا متضاد جامعه وبدین شکل سعی میکند خودرا مجزا از اندیشه همگانی نگاه دارد ولی افکار وسخن واندیشه ی او هیچ پایگاهی برای دنبال کردن ندارد وهیچ جایگاهی در منطق وعلو م ذهنی را پر نمیکند بهتراست از مغلطه ی فکری او وهمچنین بحث بیهوده بااو صرف نظر شود چراکه اویا انقدر ادامه میدهد تا حصوله شما سررفته یا شمارا به خشم بیاورد یا با خسته کردن ذهن شما موفق شود حرف اخر را خودش بگوید ودیگرشما جواب ندهید بی انکه بفهمد این سکوت اخر شما ازروی موافقت بااو نبوده است از ناامیدی ویاس این بوده که میبیند شما نه نمیفهمید نه میخواهید بفهمید نه حتی قادرید بفهمید نه مایلید بفهمید وترجیح میدهید همیشه سخن گوی اول واخر خودتان باشید درنتیجه اینگونه افراد جز جدل بیهوده ی زبانی وتحریک اعصاب دیگران راه به هیچ کجا نمیبرند وهرگز نیز درنگاه دیگری انسانی با شعور وفهمیده به حساب نمیایند که برعکس اصرار بر اندیشه غلط نمودار عقب ماندگی فکری کسیست که حتی حاضر نیست سخن شخص متقابل را گوش دهد شاید او فکر بهتری داشته باشد متاسفانه زمانی که انسانها با کسی برخورد میکنند که اورا از نظر فکری در سطحی بالاترازخود میبینند نوعی حسادت ودشمنی نیز این میان حرف میزند وگاه همین احساس باعث میشوددکه شخص متقابل تمام مدت به کوبیدن شما بپردازد بی انکه حتی دلیلی برای اینکار جز حسادت وخشم درونی نسبت به شما داشته باشد و.اگر ازاو بپرسی چند کتاب دراین زمینه خوانده ای یا حتی چند مطلب ازخود من را تا بحال مرور کرده ای به منابعی اشاره میکند که شما هرگز پیدا نمیکنید یا سالهای دور زندگی خود را که کتابی خوانده بود برایتان بازگو میکند که کدامین کتاب وچه فهمید درنهایت میبینید فکر امروزی واندیشه ی امروز نقشی درتفکر این شخص ندارد.در بسیاری مواقع نیز گویندگان سخن با فردی که اورا دردل یا علنا بالاتر ازخود میبنند ومیدانند به شکلی است که ادعای من نیز میفهمم تمام علت و ریشه ی شروع سخن و حرف است اوتنها میخواهد به شما بفهماند که اونیز درجایگاهی ازاندیشه وتفکر قرار دارد کهاورا ازعام جدا میکند ودرمیان افراد گاه با انسانهائی برخودر میکنید که هرلحظه از سخنان انان ونمونه فکر واندیشه ی انان شنیدن دارد شکل فکرکردن وبرداشت وتجزیه وتحلیل آنان انقدر شیرین منطقی وشنیدنی ست که شما علاقمندید ساعتها شنونده افکاراو درهمه ی زمینه ها باشید وحتیاشکالات فکری خود را باو بگوید وبرطرف کنید وآنقدر او چیزهائی برای گفتن دارد که هرچه نیز بگوید باز شما خسته نمیشوید ومایلید تمامی افکار اورا ازاو بیرون بکشید وبااوساعتها حتی شبانه روزی حتی بدون توجه به زمان خوردن خوردن وقهوه وشیرینی فقط محو سخن او شده بیاموزید وبیاموزید اینگونه انسانها براستی افرادی دوست داشتنی هستند که شنیدن آنان برای ادمی نوعی اتفاق خوب وبه نوعی حتی برکت وخوشبختی ست که شما با اینگونه انسانی آشنا شوید وازاو بیاموزید ومطمئن باشید این شخص انسانی پرازاندیشه های زیباست پراز منطق وفلسفه ای درست ومتقاعد کننده پراز حتی ایده های جدید وتفکراتی که شما شاید نمونه ی آنرا درکمتر اسنانی یافته باشید واینانند که چون بدنیا جهت خدمتی اقدام کنند بمانند متفکر وروشنفکر ایرانی ما *ارد بزرگ میتوانند تفکر جامعه ای را مجذوب اندیشه های خود کرده وهمگان را به شنیدن اندیشه ونظریات و افکار خویش جلب کرده وشما با نهایت دقت نیز باو گوش میدهید یا اگر گفتار او درکتابی ست جمع اوریشده باشد با علاقه ای وافر تا انتهای انرا بدون خستگی دنبال میکنید وحتی خواندن وشنیدن سخنان اورا به تکرا وتکرار نیز دذوست میدارید چراکه میبینید درهیچ کجای اندیشه او چیزی پیدا نمیکنید که عیر منطقی باشد و تفسیری ایده ای نیست که قادر به درک نباشد یا گفتاری نیست که ضد جامعه ضد اندیشه همگانی بوده باشد یا مخالفتی را بخود جلب کند مگر از سر دمشنی وحسادت مگر ازروی اینکه قادر نباشند اورا پس رده بر ایده ی او ایده ای بالاتر بیاورند این است که همیشه برای این افراد دشمنان بزرگی یافقت میشود که یا درفکر دزدیدن اندیشه ی او هستند یا درفکر خراب کردن او وبرای اینکار چون اندیشه ای قوی تر را صاحب نیستند به مخالفتهای احمقانه ای دست میزنند که فکر شما را دور کنند وبا مغلطه وبکارگیری شیوه ی زبانی حتی زیبا وبا یاری گرفتن از اندیشه دیگر بزرگان اما نه در راه مثبت که برای خراب کردن شخص مورد علاقه شما به ستیز ومقابله بر میخیزند اما انسانی که ایده وفکری را از بزرگی میپذیرد مطمئنا انسانی نیست که به یکباره با شخصی به نام *ارد بزرگ مواجه شده باشد وهیچ آنشائی ای با اندیشه ی بزرگان نداشته باشد که بادیدن ایده های این دانشمند وفیلسوف ایرانی بی هیچ پشتوانه ی فکری فقط به فقط موافق باشد نه اینگونه نیست تمامی انسانهائی مه به ایده ها وافکار بزرگان توجه میکنند والگوئی چون ارد بزرگ را برای خود الگو قرار میدهند انسانهائی هستند که همیشه بدنبال افکار برتر بوده اند وبا بیشترین نظریات بزرگان اشنائی دارند ودرکل کسی که بدنبال یادگیری سخنان بزرگان باشد خودانسان اندیشمندیست که در زندگی به توقیت دهنی به رشد وپرورش روح واندیشه وذهن خود اهمیت میدهد وبه خواندن ویادگیری بیشترین اندیشه ها نیز می پردازد وحال اگر جوان ونوجوانی بناگاه با اندیشه ی ارد بزرگ بزرگ برخورد میکند به او علاقمند میشود مطمئن باشید کسی نیست که رهگذر کوجه دانائی باشد توجه به سخنان دیگران وبخصوص بزرگان نماینده ی این است که آن شخص فردی عللقمند به اندیشه های نوین است وهمگان بدینگونه نیستند وکافیست این را امتحان کنید تنها یک برگ از سخنان بزرگان یک یا یگ برگ از اندیشه ها وایده های ارد بزرگ را کپی کنید درکنار ان یک برگ از خبر روز کپی بگیرید درکنار آن برگی جدول روزنامه کپی بگیرد برگی نیز ازجوکهای روز فراهم کنید برگی از عکسهای طبیعت برگه ای دیگر از مد روز لباس مرد وزن که در زیرهردوی ان توضیحی نوشته شده باشد در ورقه ای شعری عمیق بنویسید دربرگه ای دیگر شعری سبک وطنز ویا فکاهی...وچندین موضوع مختلف که معمولا انسانها به آن علاقمندند ,و آنگاه درجمعی شامل ازچهار پنج نفربگوئید که چندین برگه دارید که مایلید خوانده شود وایراد گیری شودوبرگه ها را همگی را باهم تقاضا کنید که همگان نگاه کنندو بپرسید هریک از انها کدامین برگه ها را ترجیح میدهند بخوانند وبه شما کمک کنند تا برای شما متن را غلط گیری کنند چون فکر میکنید که غلطهائی درمتن وجود دارد وحتی غلطهای عمدی تایپی نیز دران بگذارید انگاه نمونه فکری دراین منطقه که بصورت عملی نیز امتحان شده است برای شما کامل مشخص میشود یکی میگوید : من حوصله ی سخنان بزرگان را ندارم اون شعر فکاهیه رو بده ببینم که غلط دیکته اش کجاس, دیگری میگوید من عکسای طبیعت و میخوام اون مد روزم بدی متن زیرشو بخونم بد نیست ,انتخاب نمونه عکسها ومتن ها گاه درهمان یکبار وگاهی با یکی دوبار امتحان برای مطمئن شدن شما ازاینکه شاید موقعیت مناسب حال افراد حاضر نبوده است ومثلا فرد خسته بوده باشد یا تازه ازط سرکار رسیده باشد وتحمل کارهای فکری را نداشته باشد ودلایلی نظیر این سرانجامبا یکی دوبار امتحان نشان میدهد که هرکس به کدامین مطلبی علاقمند است وبه چه چیز بیشتر توجه میکند راه ساده تر وکم دردسر تر این است که این گروه را چنیدین بار جمع کنید وهرروز راجبه یکی ازمطالب سخن بگوید بیحوصلگی نشان دادن افراد به هریک از مطالب نمونه ی علاقمندی آنان به مطالب را برای شما روشن میکند دراین میان فردی نیز پیدا میشود که تمامی این برگه ها را نیز با علالقه نگاه میکند وحتی زیر همه را نیز میخواند اینگونه آدمی انسانیست که شما بدون شکل دراو توجه بسیار به زندگی به مطالب مختلف به ایده ها ونظریات به نوع تفکر به اخبار جامعه و....پس میتوانید بدون شک مطمئن باشید او انسان قابل ودانا وارزشمندی در زندگیست که از علاقمندی های متفاوت ومتنوع برخوردار ایت ودرنتیجه در هرچیزی میتواند اطلاعات مفیدی نیز داشته باشد و میتوانید اورا بعنوان دوستی خوب وبرگزیده انتخاب کنید چراکه او انسانی خواهد بود که ازاو یاری ویاوری درشکلی مثبت و باارزش به شما خواهد رسید وبا همفکری های بسیار یا نمونه افکارهای زیبایا شنیدنی وعلاقمندی های متنوع انسانی ست که هرگز باعث کسالت نمیشود چون از هرچه برای او بگوئید اطلاعاتی دارد که شنیدن انرا دوست خواهید داشت وهمیشه بااو لحظات خوبی را سپری خواهید کرد وبهره ای نیز ازاین رابطه خواهید برد که روشن شدن فکر خود آدمیست ویادگیری های متنوع. دوستی همنشینی وهم سخن بودن همواره برای همگان زمانی دلپذیر است که انسان تواند توافق های فکری وعلاقمندیهای مشابه ای را دردوستی با آنان پیدا کند وازاین نشت وبرخواسته دوستانه لذت وفایده وسودی مثبت گرفته ویا چیزی بیاموزد یااینکه دراین همنشینی لحظات خوبی را سپری کند ولی هرگز نشست وبرخاست وهمصحبتی باافرادی که مداوم منفی باشند یا متضاد با اندیشه های جاری یا مخالف دائمی به شکل خضمانه ای دردرون وظاهری دوستانه در بیرون با افکار وسخن وحتی عمل شما جز ازبین بردن وتلف کردن زمان ورسیدن به خشم وناراحتی سودی ندارد وهمیچنین با افرادی که علاقمند به بحث وجدلی بی فایده برای پرکردن زمان باشند وعادت داشته باشند که همیشه درهمه جا با همگان بحت وجدل کرده یا حتی علاقمند به این هستند که دیگران را ناراحت کرده یا احیاسو خشم آنان را ترحیک کنند وعواملی ازاین دست که شکل دوستی نداشته باشد وتنها و اساس برنده شدن وخودنمائی وحتی ثبوت اجباری خود باشد جز آزار روحی وفکری خود هیچ نیست وهمچنین در رابطه با افرادی که پرچانگی های انان وگزافه گوئیهای بی ثمر , سرانجام به هیچ کجا نمیرسد ونه حتی دلپذیر است که باو گوش فرا دهید ونه شیرین وخوشایند وخنده اور که ساعتی به خوشی سرشودکه اینگونه بودن نیز نمیتواند برای انسانی خوشایند باشد وگاه حتی برای دیگران رنج اور وعذاب دهنده نیز خواهد بود درنتیجه بسیار مهم است که دوست وهمسخن انسان کسی یا کسانی باشند که بودن لحظاتی با آنان براستی ارزشی از لحاظ آرامش روحی شادی وداشتن لحظات خوب وحتی اموزشی باشد , این نیر مسلم است که هر کنشی واکنشی را به همراه دارد وبسیار مواقع سخنی را نمیتوان بی جواب گذاشت وتولید ناراحتی وخشمویا اندوهی با سخنی درکسی میشود که بخواهد نخواهد جواب خود را باز پس خواهد گرفت وحتی اگر به سکوت نیز ختم شود دنیا به هرکه سخنبه ناعدلی بگوید نیز پاسخ مناسب خویش را خواهد داد وزمانی اونیز درخواهد یافت که در شکل اندیشه وتفکر وسخن به بیراهه ها رفته وآزردن دیگری نه براو که برهمگان روحی وشخصیتی را بهاو تعلق میدهد که شایسته نام انسانی نیست ودر ذهن دیگران جز ک.چک کردن وخوارنمودن خود سبب دیگری نخواهد داشت وهمواره نیز هم ازاینگونه افراد وهم انواع افراد متفاوتی را که درنمونه گرئه بندی شده آدمیان شناخته شده اند نه تنها در میان اطرافیان وجامعه یخود که درجوامع دیگر نیز میتوان دید که به همین انداره دوستی وهم نشینی وسخن باآنان نتیجه ی مثبت ومنفی درنهاد ما باقی بگذارد ازاینروست که همگان میگویند دوست خوب گنجینه ایست که کمتر بدست ادمی می افتد ودرزمانی که مجبوریم با افکار واخلاق ورفتار واندیشه وسخن متفاوت سرکنیم شایسته تراین است که در داشتن وانتخاب دوستان بسیار دقیق باشیم وهرکسی را درجایگاه دوستی زیاد بخود نزدیک نکینم وبرای هریک مرزی را در دوستیهای خود قائل باشیم ودرضمن انقدر با انان اشنا شده باشیم که بدانیم چکونه رفتاری بااو بهتراست داشته باشیم که ساعتی سرکردن بااو دلپذیر وارزشمند باشد ولحظاتی خوب را فراهم اورد تشابه اخلاقی وافکاری در روزگار اکنون در بسیاری از مناطق دنیا چیزی دیدنی ست که از اندیشه های همگانیریشه میگیرد که توسط رسانه های جهانی انرا به سهولت بیشتری در ذهن افراد روشن ساخته وهمگان را با هم تا حد متوسط ونه کامل اشنا میکند اما اشنائی کامل بیشتر زمانی صورت میگیرد که همنشین همصحبت وهم سفره با آدمیان مختلف باشیم وبه شناخت واقعی انان برسیم.
¤¤¤ آهنگی در سکوت / سروده ای از :کارو ¤¤¤
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن ، آواره کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته ، می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
¤¤¤ شاعر:« کارو » ¤¤¤
همچنین تشابهاتی را میتوان در دنیا با افکار وسنت ملی خود شاهد بود که حالب وتوجه برانگیز است که نمونه های آن این تفکر را برمیانگیزد که انیسسان درهمه ی دنیا میتواند بکگونه ای درجاهائی به شکل مشترک فکر کند حال یا دراندیشه ای والا یا حتی درداشتن خرافات مشابه یا تعصبهای بادلیل وبی دلیل ازجمله اینها تمثیل وضرب المثل وکنایه هاست که پیشتر نیز آران سخن گفتیم وبرای مثال دراین بخش به این میپردازم که دربین ضرب المثلهای ایرانی بسیاری شباهتهای بسیار دیدنی با ضرب المثل ها وافکار حتی امریکائی دیده میشود این شباهت در اروپا درکمترین حد ممکن است وتنها چند نمونه از ضرب المثل های ایرانی را دیده ام که درمیان مردم نروژ وسوئد ودانمارک و فنلاند یا اسکاندیناوی هماهنگ باماست یکی همان رسم :« بزن به تخته چشم نخورد» است که عین همین را در فرهنگ نروژی خود دارند وفقظ «ماشاالله »را دیگر دراخر حرف نمیگویند که گرفته شده از دین اسلام است ,دیگری شماره 13 سیزده میباشد که متعقدند سیزده باشد واین سیزده در روزجمعه هم باشد نحس ترین روز دنیاست ومراقب باش.. و دیگری رسم تخم مرغ رنگ کردن وسبزه گذاشتن اما بروی پنبه است که درعید پاک خود در اروپا این رسم را دارا هستند ودر نهایت تا آنجا که اکنون درخاطرم هست نمونه شکل جوکهائیت که ما برای شهرستانی های خود دیده ایم که میشارند وانان نیز برای دیگر شهرتسانهای خود درکشور ساخته یا سوئدی برای نروژی ج.ک میسازد وبرعکس ودرنهایت هدف این است که بگویم نمونه اخلاقی وطرز فکرها وشکل سخن گفتن بانتمامی ریشه های متفاوت تربیتی وفکری درجائی به نفطه ی اشتراکی میرسد که دیدنی وجالب مشود وحتی شیرین نیز بنظر میرسد که در دوسوی دنیا دور ازهم ممالکی دریک منطقه چون شماه ر13 ومعنای نحسی آن به یک گونه تفکر کنند بی انکه تماسی مستقیم با نمونه سنت وآداب یکدیگر داشته باشندودرکنار اینها همان خلق وخو های سخن گفتن که گرفته شده از دورن آدمیزاد وشخصیت درونی اوست درتمام دنیا نیز مشابه است وانسان های خونسرد وخونگرم وشیرین وبدخلق ومهربان همگان بیک شیوه سخن میگویند که برداشته شده از نوع اخلاق وطرز فکر واحساس وشخصیت فردی آنان است اینجاست که تفاوتهای آدمی در سراسر دنیا بیک نقطه ختم میشود که انسان این مخلوق خداومندی درهرکجای عالم نیز باشد میتواند شباهتهای اخلاقی بسیاری با یکی درآن سرز دنیا داشته باشد وحتی شباهتهای بسیار زیادی نیز درچهره وجالبتر اینکه انسانهای شبیه اگر یکی ایران باشد ودیگری در دورترین نقطه ی اروپا در فکر سخن ونوع کار ورشته نیز یکسان عمل کیکنند هنرگیشه هائی را درایران وامریکا واروپا میشناسم که هیتن خواهر وبرادر دوقلو میمانند ودرست در رشته فرهنگی هنری در رادیو تلوزیون وتائتر و سینما کار میکننند واین ایرانیست وآن دیگری اروپائی یا امریکائی که بمانند این است که ازیک مادر زاده شده باشند ولی هریک درگوشه ای از دنیا بزرگشده باشند درنتیجه ما انسانها درنوع سخن میز میتوانیم اتفاق نظر داشته وهمانند سخن بگویسئم اگر همانند فکر کنیم وچه زیباست زبان همواره بگونه ای بچرخد که ارزش گفتار آن گفته وشخن تا همیشه برجا بماند وسبب احساس مهر ومحبت در دلی یا اموزش و دانشی در ذهنی کند واثری جاودانه داشته باشد.¤¤¤
*- آنکه درست سخن نمی گوید داناترین هم که باشد همگان بی سوادش می پندارند . ارد بزرگ
*- همیشه آن که با شما هم آوا می شود و سخن شما را بازگو می کند نمی تواند هم اندیش شما نیز باشد . ارد بزرگ
*- منتقدین پر حرف بجای عملگرایان کم حرف هم سخن می گویند . ارد بزرگ
*- دیگران خیلی زود بازخورد رفتار ما را نشان می دهند . درستی و نادرستی کردارمان را در نگاه و سخن دیگران خواهیم یافت . ارد بزرگ
*- آنکه پیاپی سخنتان را می برد ، دلخوش به شنیدن سخن شما نیست . ارد بزرگ
*- اگر به سخنی که گفته اید با تمام وجود پایبند هستید، دیگر نیازی نیست برای آن پوزش بخواهید . ارد بزرگ
*- دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید " هر کنشی واکنشی را در پی دارد " پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ
*- سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی . ارد بزرگ
¤¤¤ پایان فرگرد سخن ¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤

بی پناهی و سرگردانی کودک


ارد بزرگ می گوید : بی پناهی و سرگردانی کودک امروز بیش از هر زمان دیگری ست


سرگردانی و بی پناهی از گونه گرایشهای سهشناک و روان-اندوخته ی آدمی است.
اندیشه ورزانی چون فروید و بیشتر یونگ پیدایش فرهنگ و تمدن را زاده ناهمسانی سرشت ساده و ناخودآگاه آغازین آدمی با زندگانی متنوع تر اوی در دوران پسین تر میدانند. زیرا آدمی در دوران زندگانی طبیعی خویش پیش از آغار زیست هاژمانی، هرگز همچون جانوری طبیعی نیست، بلکه چیزهایی میبیند و میشنود که به هیچ روی ریشه از غریزه ی ویژه-طبیعی نمیگیرند. او خوابهایی میبیند که هرگز رویکردی خودآگاهانه ندارند. آنها از هزارها سال زندگی ناخودآگاهانه سرچشمه میگیرند.، او در خود، میان ماده و مینو دوگانگی میپندارد... او دیگر میمون گذشته نیست!
ازین روست که منتسکیو، نیاکانمان را خوشبخت تر میداند، چرا که زندگانی در اجتماع هرگز نمود و الگویی همسان با زندگی در خانواده ندارد که یکی دیگر از تفاوتهای میان جان لاک و تامس هابز را آشکار میکند. در جایی که هابز، خانواده های بزرگ و جداسر از دولتها را نیز دولت میخواند، لاک میان ایجاد ناخودآگاه نهاد سنتی خانواده و ایجاد دولت اجتماعی که صد در صد خودآگاهانه چهره میگیرد ناهمسانی میبیند. ازین رو لاک سرشت طبیعی بشر را عقلانی میداند.درست به همین خاطر است که سرگردانی و بی پناهی انسان امروز بیش از هر زمان دیگرست، چرا که بیش از هر زمان دیگر بر اجتماعی شدن کودک پای میفشارند، و او بیش از هر دوره دیگر زمان کمتری را با خانواده میگذراند. خانواده از وی گرایشها و اخلاقیات ایده آلی میخواهد که جامعه ی پراگمات با آن بیگانه است.
شاید اکنون بتوانیم شوندی برای پاسخ رندانه کوروش به یونانیان بیابیم که گفت: من از کشوری که مردم آن در بازارش به هم دروغ میگویند نمیترسم.... چرا که ایرانیان از دیرباز ساختمان دولت خویش را برپایه قدرت پدرانه ساخته بودند ساختاری بر پایه اندیشه ی کدخدایی. کدخدا در اوستا و شاهنامه در معنای:
مدیر خانه- مدیر روستا- مدیر شهر- و پادشاه و حتا خدا به کار رفته است. کدخدا از پهلوی کتک خوتای گرفته شده است. ازین رو خویشکاری، از خانواده تا خویشکاری خدایی همه پیوسته با همند و زنجیره ای یگانه میسازند.

به همین شوند اورمزد برای پیروزی بر اهریمن به یاری آدمیان میبالد. از یاوری کودک در خانواده خویش تا یاوری پادشاه در کشور. مفهوم فره هم از آنجا پای میگیرد که جامعه نیاز به ویژه گرایی (تخصص) دارد. و هر خانواده در طبقه ای به خویشکاری میپردازد تا برسد به شاهی که خویشکاری اش در ایجاد دادگری و هماهنگی میان خانواده و طبقات است. همچنین ناخوشایند بودن پیشه وری و بازرگانی در میان طبقات ایرانی شاید از همین جا سرچشمه بگیرد. پس در ایران، خواستهای خودآگاهانه ی اجتماعی در پیوستگی با خواستهای طبیعی و ناخودآگاه خانواده قرار میگیرند.
جامعه غربی با همه دستاوردها و کامکاریها و حتی کوتاهی های خویش، دولت را همچون خدای مسیحی، ناظر بر آدمیان میداند و این تنها اوست که میتواند کودک را با جدا ساختن از خانواده، راهبه خویش سازد. (رویکرد غربیان در زمینه آموزش در مدرسه و جامعه، که جدایی کودک از خانواده و در پی آن، شکاف میان ناخودآگاه سنتی و خودآگاه دیوانسالارانه را در پی دارد سرچشمه هزاران بیماری روانی است)

آیا میتوانیم بر پایه آموزشهای کهن خویش، دولتی بنا کنیم که گرچه در ژرفنای خود اجتماعی است، اما هرگز از پداران و مادران نخواهد که فرزندان خود را بی سرپناه و سرگردان در دامان اجتماع بی اخلاق رها کند؟ آیا دولت فرهمند و نوین ایرانی، با دولت سکولار اما مسیحی غربی دگرگونه تر نیست؟


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


آرامش اگر هميشگي باشد

آرامش اگر هميشگي باشد سستي و پلشتي در پي دارد . ارد بزرگ

این گفته ارد بزرگ در تاریخ ایران همچنین در شاهناه فردوسی بزرگ مصداق آشکار دارد. آنجا که در زمان جمشید خوب رمه، مردمان از برکت بهره کشی از بردگان تا 300 سال مرگ و بیماری و رنج را به خود ندیدند (میان بسته دیوان، بسان رهی)، در سرزمینی که جمشید آن ادعای خدایی میکند (پیوستگی خوشی 300 ساله مردم با ادعای خدایی جمشید را هم در نظر آورید) مردم آنچنان فاسد میشوند که آرزوی، (پر از هول شاه اژدهاپیکر)، ضحاکی را میکنند تا هرج و مرج ناشی از 300 سال خوشی پیوسته را با گزندگی و دیکتاتوری به نظم دگرگون سازد. حال آنکه از دست دادن آزادی برای به نظم در آوردن هرج و مرج اشتباهی بزرگتر است. (گناه جمشید تنها، ادعای خدایی است، نه بیدادگری)
یا اینکه در زمان بهرام گور، وی دفاتر دیوانی مالیات را آتش میزند و 23 سال مردم در خوشی و بی رنج پرداخت مالیات می زیند با اینجال هیچکس به اندازه ی بهرام مزه ی نافرمانی و شورش همین مردم را نمیچشد.
یا نگاهی به رفاه رزمیاران ساسانی در پایان این دوره بیندازد، ارتش اشرافی و سنگین اسلحه ساسانی (با نگاهی به نگاره های تاق بستان کرمانشاه) که 300 سال است لرزه بر تن لژیونهای رومی انداخته آنچنان در رفاه زیست میکند که همین بی رنجی موجب پیروزی لشکر پاپتی اعراب را فراهم میسازد.....


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com




شادی کجاست ؟

شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند . ارد بزرگ

در ژرفای هر آدمی چون غنچه ای، ناگهان میشکفد و تن و روان آدمی را مالامال از شادی میکند. بیگمان، ارزشمند انگاری و شادی از ویژگیهای غریزه زندگی (اروس) میباشد که با هرگونه انزوا خواهی صوفیانه زاهدانه و یا هندی که زاده ی غریزه ی مرگند در رویارویی شدید است. میل به تخریب یا میل به گوشه گیری (که نخستین خشمی است رو به بیرون و دومی گرایش خشم به درون) هرکدام نشانه های از آز و نیاز را در خود میپرورند و به همین شوند با شادی که زاده ی عشق به زندگی است بیگانه اند. شاید به همین شوند است که اشو زرتشت، نیکی را همتای زندگی، شادی و هستیوری، در پیکره ی هاژه سرشار از آدمی میداند و بدی را با نازندگی، مرگ و شیون و مویه همذات میپندارد. شادی ناب آن زمان روی میدهد که هر انسان، دیگران را چون خود، یاوری برای پیروزی نیکی بر بدی میداند (ریشه ی اندیشه ی ایرانی) و این یاوری برای به کردار رسیدن راهی جز ارزشمندن دانستن همه ی اندامواره های انسانی آن برای خود نمیشناسد. ازین روست که سعدی بنی آدم را اعضای یک پیکره میداند. این گفته ارد بزرگ بی شک آرمانشهر همه آگاهان است...


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


سخنان ارد بزرگ به کوشش مینا مقدادی

سوار بر روان خویشتن خویش باشید ، پادشاهی بر سپاهی بی گزند ، اگر نگاهتان بر بوسه گاه زمین آسمان گره خورده باشد هیچ فراز و فرودی دلتان را نمی لرزاند . ارد بزرگ


ناراستی ها پیشاپیش رو به مرگ و نیستی اند مگر آنکه ما آنها را در اندیشه و روان خویش زنده نگاه داریم !. ارد بزرگ


سرزمین روان ما بسیار بزرگتر و باشکوه تر از جهان پیرامون ماست . کسانی را بدان راه دهیم که سزاوار آن باشند . ارد بزرگ


روان دانایان فربه تر از دیگران است این نیرویست که دانش به آنها بخشیده است . ارد بزرگ


بدن ایستگاه روان نیست. بدن هدیه و ابزار روان است . ارد بزرگ


گاهی تنها راه درمان روانهای پریشان ، فراموشی است. ارد بزرگ


پرتگاه می تواند به وجدآورنده روان و یا کشنده جسم باشد . ارد بزرگ


برای ماندگاری ، رویایی جز پاکی روان نداشته باش . ارد بزرگ


نیکی برآیند خرد است ، در دل و روان آدمی . ارد بزرگ


هر چه بلند پروازتر باشید تپش دلتان کمتر خواهد شد . فشار و دردهای روانیتان نیز . ارد بزرگ


در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری . ارد بزرگ


خودخواهی ، کاشی سادگی روانت را ، خواهد شکست . ارد بزرگ


برای آنکه روانت را بپروری ، ابتدا با خود یکی شو . ارد بزرگ


روان مردگان و زندگان در یک ظرف در حال چرخش اند . ارد بزرگ


اگر شیفته کارت نباشی ، روانت بیمار می شود و در نهایت پیکرت از پای در خواهد آمد . ارد بزرگ


منبع : http://www.iran20.com/mina28/blog/&category_id=7

سخنان بزرگان جهان

-شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او ميدان بروز و رشد هنر را داده است . ارد بزرگ

-معني حيات را درزيبائي و قدرت اراده بايد جستجو کرد. ماکسيم گورکي

-براي آنکه عمر طولاني باشد، بايد آهسته زندگي کنيم. سيسرون

-دست استاد خويش را ببوس ، چون او هم پدر است هم پرورنده خرد . ارد بزرگ

-شمشيري عليه مهرباني وجود ندارد. ضرب المثل ژاپني

-بزرگترين نابکاري آن است که بپنداريم براي آنکه برترين باشيم بايد دست به ويرانگري چهره ديگران بزنيم . ارد بزرگ

-رضايت وجدان تنها پس از انجام وظيفه است. اسمايلز

-ارزش اخلاقي ، بسته به تعداد وظايفي است که انسان انجام مي دهد. مترلينگ

-ره آورد سفر در درون آدمي ، به جز خرد و پيشرفت نيست . ارد بزرگ

-عشق يعني اراده به توسعه خود با ديگري در جهت ارتقاي رشد دومي. اسكات پك

-ما ديگران را فقط تا آن قسمت از جاده كه خود پيموده‌ايم مي‌توانيم هدايت كنيم. اسكات پك

-کسي داناست که مي داند هيچ نمي داند. ضرب المثل فلسطيني

-سعادت ديگران ، بخشي مهم از خوشبختي ماست. رنان

- ياد اشک و شيفتگي ، آويزه خاموش دلهاست . ارد بزرگ

-با مردمان نيک معاشرت کن تا خودت هم يکي از آنان به شمار روي. ژرژ هربرت

-آدمهاي بزرگ و انديشمند ، بسيار اشک مي ريزند . ارد بزرگ

-آن زنده که کاري نکند ، مرده به از اوست . ضرب المثل ايراني

-با دلسوزي و احترام بيشتري نسبت به ديگران رفتار كنيد . آنتوني رابينز

-فرومايگان پس از پيروزي ، همآورد شکست خورده خويش را به ريشخند مي گيرند . ارد بزرگ

-هنگامي که منتظريد ديگران هيجان را به زندگي شما بازگردانند ، براي توليد عشق و شور و نشاط به آنان وابسته مي شويد و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست مي دهيد . باربارا دي آنجليس

-با تقوي و خوبي مي توان سعادت آفريد. زنون

-گاهي شالوده و ريشه شکست هاي بزرگ ، از اشتباهات بسيار ريز و کوچک سرچشمه مي گيرد . ارد بزرگ

-مرور زمان به خودي خود بسياري از نگراني ها را ازبين مي برد. ديل کارنگي

-انديشه پروازگر است جايي فرودش آوريم که زيبايي خانه دارد . ارد بزرگ

-امکانپذير است که يک ميليون حقيقت را در مغز انباشت ولي هنوز بيسواد بود.آلک بورن

-عصاره همه مهرباني ها را گرفتند و از آن مادر را ساختند. کريستوفر مارلو

-آن گاه که ، زايش راهي نو را از درون خويش احساس کردي پاي در راهي خواهي گذارد که پيشتر براي رسيدن بدان بسيار تلاش نموده ايي . ارد بزرگ

-انسان در همان لحظه که تصميم مي گيرد آزاد باشد ؛ آزاد است. ولتر


منبع : وب سایت وستا نکات - وستا هوذا

http://vestanokat.blogfa.com/post-14.aspx

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سفر*

●آخرین فرگرد جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سفر ●
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
می‌روم با درد و حسرت از دیارت خیر باد
می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد
سر ز پیشت برنمی‌آرم ز دستور طلب
شرم می‌دارم ز روی گلعذارت خیر باد
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت
از خدا باد آفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهد عمرم امان رویت ببینم عاقبت
ور بمیرم در غریبی ز انتظارت خیر باد
گر ز چین زلف تو بویی رسد بر خاک ما
زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد
گر ز من یاد آوری بنویس آنجا قطعه‌ای
سعدیا آن گفته‌های آبدارت خیر باد
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
در دنیای کنونی برخلاف گذشته « سفر» وسفر کردن براحتی وسهولت انجام میشود وانسان با گذر
ساعتی کوتاه خود را در شهری وکشوری دیگر می بیند که مسیری طولانی را در گذشته برای رفتن داشت وبه هفته ها وماهها وگاه سالهای نیز میکشید که آدمی توان رسیدن به جای ئدوری را داشته باشد وخرج سفر نیز بسیار بخاطر آنکه بسیار نیز می بایست در راههای میانه چادره زده یااتراق کرده ومسکن میگزیدند ویا چندی بعد در سالهای بعد در متل ها وهتلهای میانه راه توقف میکردند باعث میشد که این سفر بسیار گران تمام شده وهمین ایستادنها وتوقف کردنها نیز باعث میگردید که انسان بسیار با اهالی آن منطقه ومحل آشنا شود والبته از سوئی اینکه میگویند سفر انسان را پخته میسازد بنظر من درانموقع ودر گذشته ها بیشتر برای مسافر بار تجربه را به همراه داشت تا امروزه که با خرید بلیطی از مثلا نروژ حدود دوساعت بعد در انگلیس باشیم ویکساعت بعد سوئد و...
____ سفر سوم سروده ی « *حمید مصدق » ____

هنگام هنگامه سفر بود
من در جنوب نقش جنون دیدم
آمیزه های آتش و خون دیدم
و میل به جنایت
و میل به جنایت تنها
در جان جانیان خطرنک نیست
از چشم من زبانه کشید آتش
این خشم شعله ور
هنگامه سفر
گهواره فلزی دریایی
می بردم آن زمان
تا ساحل جزیره آغشته با جنون
آنجا برای من
پنداشتی جزیره ممنوع بوده است نه نامسکون
در آن جزیره که آنجا
شاید که سیب سرخ هشیواری ست
گویا که گاه فرصت بیداری ست
دیدم که آن جزیره
آبشخور شگرف هیولای آهنی ست
آن شب
من مست مست بودم
و میل به جنایت
در عمق جان مضطربم شعله می کشید
ای کاش کور بودم
دیدم شگرف هیولاها
دریای پاک را
آلوده می کنند
گهواره فلزی دریا ها
می برد این مسافر غمگین خسته را
هنگام بازگشت
آنک جزیره بی من تنهاست
اینک در انحصار هیولاهاست
ای کاش گهواره گور می شد
آنجا طنین خنده و پچ پچ بود
می سخوت جان خسته این عاشق این حسود
دیدم نهنگ را
کامش گشوده طعمه طلب کن
گهواره فلزی ما را تعقیب می کند
گفتم
در کام این نهنگ
شاید که ایمنی ست
ایا
این ترس ذاتی من بود
که آن نهنگ گرسنه دریا
از لقمه لذیذ تنم بی نصیب ماند ؟
می سوختم
در شعله های خشم خروشان خویشتن
دلاله محبت
عفریته پلید به پیری نشسته می دانست
در من توان نماند و شکیبایی
می برد دیو را
تا حجله گاه پاک اهورا
آه
ای جانیان لحظه عصیان
رفاقتی
در من نمانده است نه صبری نه طاقتی
دیدم که دیو بود و فرشته
کز حجله شکسته قانون برون شدند
اینک نه جلوه ای ز اهورا
اهریمنند هر دو
عفریته پلید به پیری نشسته می خندید
من می گریستم
دیدم پرنده را که ز ساحل پریده بود
دریا تمام شد
آغاز خشکسالی خشکی رسیده بود
در من جنوب
یاد آور جنون و جهالت
یاد آور شکوفه هشیاری ست
من با بطالت پدرم هرگز
بیعت نمی کنم
_____ حمید مصدق » _____
بهرشکل امروزه بیشتر سفرها برای تفریحات تابستانی وزمستانی ست وبااینکه خرج هواپیما وهتل وماندن در شهری وکشور همچنان با روزگار بالا رفته ولی باز انقدر که مسافر دوران گذشته اثر وثمر اراین سفر میدید درامروزه ی زندگی ما کمتر شده است وهرچند که حتی اگر برای تفریح به مسافرت رفته باشیم از اهالی محل جدید نیز بسیار چیزها میاموزیم وبسیار ندیده ها را نیز می بینیم اما پختگی لازمه ی سفری را که انسان با آگاهی براینکه میرود تا بیاموزد نتا اشنا شود تا چیزی ببینید که برای او جنبه تاریخی ویا آموزشی وفرهنگی وعلمی داشته باشد چیز دیگری ست ومن فکر میکنم بزرگان دنیا برخلاف عام حتی سفر تفریحی خویش را چون دیگران به تفریح نمیروند که دراین میان هرچه دیده وشنیده باری ا و چون آموزشی ارزشمند از شناخت آدمیان ودیدن اثار تاریخی موزه ها ونوع فرهنگ واندیشه هاست وبر آن بسیار دقت وتوجه به خرج میرود که سفر تفریحی او نیز سفری پربار باشد کگه وقتی باز میگردد چون مردم عامی فقط خبر از فلان شهرستان بودم وچه لباسهائی چه شهری وچه چیزها که ندیدم فلان کشور بودم ودر مثلا پاریس برج ایفلش آهنی بود راره آورد سفر خود نکنند وچونبپرسی از فرهنگ واجتماع وتاریخ وموزه ونمونه مردمی ونمونه پیشرفتهای روزمره جهانی آن کشور برای شماخواهند گفت .
_____ ( اطلـس دنـیا ) از: فرزانه شیدا _____
دل من خسـته ازاین روزای پررنگ وریاس
خسته از بازیچه بودن توی دسـت آدماس
یعنی تو اطلـس دنـیا جـائـی پیدا نمیشـه
که دل آدماشـم مثله دل پاک خــداس؟!!
همه جارفتمو هـرجا یه جـوری دلـم شکسـت
هـنوزم هـیچ نمیدونم دل ِ من مال کجاس!
یه جائی باید باشـه , توُ دنیا , مالِ دل ِمن
اونجائی که قلب مـن با روزگارش همصداس
اونجائی که دل بتونـه , کمی آروم بگیره
اونجا که کلام دلـها ,با کلامـم , آشناس
اونجا که حـرف محبت , یه کلام تازه نیس
اونجائیکـه عاشـقی ,مخصوص قلب آدماس!
انگاری دنیای من , جدای دنیای همـه اس
آخه این "غریبه"بودن , خالی از لطف وصفاس
همه ی عـمرم تلف شـد , پی این شهرِ غـریب
"امامن هر چی میگردم نمیدونم اون کجاس"!!
_____ سروده ی : فرزانه شیدا _____
دانستن داستان سفر وسخن ایشان و ره آورد سفر انسانهای بزرگ واندیشمند در حدقابل توجهی شنیدنی وعلمی ست وآموزنده وهرچه دیده وشنیده باشد دانستن آن چه براو چه برما که شنوندگان او خواهیمم بود یا کتاب سفرنامه وزندگینامه ی او را میخوانیم دانشی وآموزشی ست در هریک علومی اضافه بر علوم واندیشه ی فکری ما ازاین جهت بسیار خوب است زمانی که به سفر میرویم تلاش کنیم همه چیز را ازتمامی زوایای یک زندگی در آن شهر وکشور ببینیم ونمونه های حتی لباس وغذا وتکنولژی آن کشور را نه برای اینکه حرفی برای گفتن برای خویشان واقوام ببینیم وتجربه کرده وخود نیز لذت ببریم بلکه سعی کنیم ریشه های فرهنگی وریشه های اجتماعی ونوع فرهنگ امروزی انان با مقایسه با گذشته وعلت خوردذن غذاهای مخصوص آنان را نیز بدانیم وبیاموزیم واز دیدن آثار وتاریخ آنان در هر زمینه ای که بدان علاقمندیم حال میخواهد نمونه های ساختمانی دوران بسیسار قدیم تاریخی وموزه باستانی باشد یا نقاشی مدرن از دیدن آنچه دیدنی ودانستنی ست حتما استفاده کرده بدیدار همه برویم علت ها ومعلول های وجود واستفاده ی هرچیزی را بپرسیم وبر رشد فکری خود بیافزائیم چون هیچ چیز درجهان دیروز وامروز بی علت نبوده است وحتی نمونه قاشقهای چوبی مثلا کشور چین وژاپن که تنها دوچوب ساده ومعمولیست وطریقه ی نگاهداشتن آن هم استادی میخواهد وتمرین بی دلیل نبوده که اکثر غذاهای ایشان ازنمونه غذاهائیست که راحت تر با چوب برداشت میشود وحتی برنج دم کرده ی آنان نیز برنجی چسبناک است که براحتی با چوب برداشته میشود این کمترین چیزیست گه چون بپرسی برایش تاریخ آنرا هم میتوانند با تمام علت ومعلولها به شما بگویند وگاه لازم نیست سفری دور برویم تا از یک ژاپنی ویتنامی وچینی بپرسیم علت استفاده از این چوب یا« لباس کیمونوی» شما چیست که در پیرامون خود نیز هستند انسانهای دیگری که از کشورهای دیگر آمده وهمسر دوست ما هستند ویا درشهرما بعنوان توریست وگردشگر آمده اند یا درسفرهای بین شهری خود ما در کشوری که هستیم یا زندگی میکنند یا مسافرند ومیدانید که بزرگان نیز میگویند: پرسیدن عیب نیست , ندانستن عیب است.حتی اگر به خط جاده کشورها هم فقط نگاه کنید برای مثال خط وسط جاده ها نروژ زرد است وسوئد سفید رنگ است که درست در وسط مرز زمینی دیدن اینکه کجای جاده ناگهان مرز سوئد ونروژ جدا میشود چیزیست که شاید کمتر کسی بداند یا وقت صرف کند که به آن خز نگاه کند تا بداند دقیقا کجا وارد کشور دیگر شد وآن محل ونقظه در کدامین شکل وطبیعتی بود . مرزهای نروژ وسوئد چندینوچند مرز زمینی ودریائست که در وسط پلی دریکی از این مرزها خز جاده درست درمیانه پل از زرد تبدیل به سفید میشود وشکما از نروؤ وارد سوئد شده اید واین فقط یک مرز آنهاست ودرطبیعت زیبائی این پل بروی آب قرار گرفته است که خود شاهکار هنری خداوند از زمین ودریا وجنگل آسمان است
____(خط جاده)

من مسافری غریبم، توی جاده های تنها
توی کوله بار عشقم ، نمونده قراری برجا

همه ی شبهای رفتن ، بدون صبح سپیده
اشکای نگاه وقلبم و (خط جاده) رو کشیده!

انگار از نگاه دنیا ، بی تو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن، که مثه شباش سیاهه!

افتاده اسم منو تو ، انگار از دست محبت
تادلم تنها بمونه * توی جاده های غربت !

نمیدونم تو کجائی! منکه آواره ی دهرم
هنوزم با بیقراری ، دنبال (دلم) میگردم!

دلمو من جا گذاشتم ! وقتی راه ما(دوتا) شد!
دل من باهام نیومد ،وقتی دنیامون جدا شد!

من ولی یه چش براهم که امیدش یه سرابه
دیدن دوباره ی تو ، مثه رویا توی خوابه!

بی توتنهائی چه سخته، از تو ُ کوچه ها گذشتن
کسی رو شونه به شونه ، واسه دردو دل نداشتن!

آخه دنیا هم دروغه! مثه خنده های غمگین
که میادرو لب می شینه،که بده به لبها( تمرین*)!

تا بهت بگه دروغی : گریه هات ، واسش غریبه!
اما این دروغ محضه! خنده اش هم یه جور فریبه !

ولی انگار از نگاهش ، ‌باتو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن که مثه شباش سیاهه

همه ی شبای رفتن ، بی تو ، بی صبح سپیده
قطره اشکام توی رفتن ،( خط جاده*) رو کشیده!
_____ده شهریور ۱۳۸۲ اول سپتامبر ۲۰۰۳/ فرزانه شیدا _____
پرسیدن از علت استفاده از مثلا چوب غذای ژاپینی وچین در جایگزین قاشق معمولی ونمونه لباسهای سنتی یا حتی نحوه سلام کردن واینگونه چیزها که برای ما تازه گی دارد از, کمترین سوالاتی ست که تنها پرسیدن آن حتی اموزشی بما میدهد شاید بگوئید دانستن همه چیز برای زندگی ضروری نیست درصورتی که انسان وقتی ضرروت دانش اینگونه چیزهای کوچک وبزرگ را درک میکند که بناگاه مجبور شود برای آن چیز از اطلاعات خود استفاده کند وزمانی که به چنین جاوئی میرسد تازه بفکر چاره می افتد که حال ازکه بپرسم وبدنبال تحقیق وپرسش از مردم میرود درحالی که روزانه حتی درمحیط بسته خانه یا در سفرمسیر اداره ومحل کار در شهر ودر ترابری روزانه ی خود بسیارند چیزهائی که میشود آموخت واین وصعت بیشتری پیدا میکند وقتی که از شهری به شهر دیگر یا از کشوری به کشوری دیگر سفر میکنیم ومیبینیم که طریقه ی زندگی هرکس راه وروش وسیستم واندیشه ودلایل متفاوتی باما یا با دیگر مکانها دارد این است که آنکه بسیار سفر میکند بسیار انسانها را نیزر میبیند وتجربیه این سفر درهر زمینه ای چه لباس ان محل وغذا وفرهنگ وتاریخ باشد چه دیدن ساحل دریای آن با مردم مختلف وتورسیستهای فراوان خود هریک دانش بسیاری را میشود به انسان بدهد که لازمه ی آن تنها کنجکاوی ما ومیل به دانشتن ماست درغیر اینصورت اگر فقط سفر کنیم که بتوانیم به اینوآن بگویئمی اینجا وآنجا را دیده ام وتعداد شهروکشور بشمارید بی آنکه توشه ای ارزشمند ازاین سفر برداشته باشیم سفری تنها برای اتلاف وقت بوده است واگرجه استراحت برای انسان نوعی نیازمندیست اما چه خوب است که ازاین موقعیتها برای یادگیری نیز استفاده کنیم نه اینکه دراتاق هتل را ببیندیم وبنشینیم تاریخ آن کشور را بخوانیم که اینکارا درخانه خود هم میتوانیم انجام دهیم بلکه در شهرستانی وشهری وکشوری با دیده ای هشیارتر وکنجکاو تر وجستجو گری تلاش کنیم بیاموزیم ودانستنی های ارزسمندی را به همراه خود بیاوریم واز تجربیات آ«ان خود در زندگی خویش نیز بهره مند شویم.
*- ره آورد سفر, در درون آدمی ، به جز خرد و پیشرفت نیست . ارد بزرگ
*در کنارمان دلبر هست و اگر نیست ، در سفر رسیدن به اویم . پس تنهای وجود ندارد . ارد بزرگ
____ پایان فرگرد سفر _____
____ نویسنده : فرزانه شیدا _____

منبع :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/01/blog-post_1197.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *اشک*

¤¤¤ اشک از: فرزانه شیدا ¤¤¤
در میان قطره ها
در شوری اشک
در خیسی ورق
در ناتوانی قلم بر نمناکی کاغذ
در بیصدائی محض
قلبی آب میشود
آنگاه که عشق
چون نسیم از پنجره ره میگشاید
و همنفس باد میگردد
دیگر برای سرودن بهانه ای نیست
از حرف تهی
¤¤¤ از اشک سرشارم.ف.شیدا ¤¤¤

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد اشک ●
در فرگردهای پیشین بسیار از احساسات طبیعی بشری ونیاز به داشتن ووجود این اسحسات در قلب وروح وذاتت بشر سخن گفتیم وبراین مسئله نیز تکیه داشتیم که هریک ازیاین حسس ششگانه کهخالق بر مخلوق بخشیده است برای دفاع از خود ودرون خوست وحتی روزنه اشک را به مردوزن اگر به یکشان بخشیده است به جیواناتی نیز داده سات وبه گل نیز عرق وشبنمی ست که طراوات روح گل میشود اشک نیز باعث طراوات روح میگردد چه درغم باشد چه در شادی که درهردو شکل تخلیه روحی انسانی ست از اندوه ویا حتی ذوق و شادی .در فرهنگ تمامی جوامع دنیا این نیز متاسفانه تا مدتها جا افتاده بود که پسر ومرد گریه ننیکند ولی پیتشر نیز گفتیم که اگر چنین بود خداوند روزنه ی اشک واحساس درونی اشک ریختن را که نوعی تحریک شیمیائی درداخل درون بدن است که تبدیل به اشک میشود شاید بگوئید همین اشک باعث تمیز شدن دیدگان ما ازگردوخاک وفرورفتن چیزی کوچک به داخل چشم مسالت اما با احساس درونی اشک ریختن چگونه میشود مخالفت کرد وگفت چینین احساسی را خداوند به مرد نبخشیده است ؟ که این تنها چشم بستن بر حقیقت است که خداوند اشک را برای آن آفرید که انسان وموجودات قادر باشند اندوه درون خودرا از دل به بیرون ریخته وباالتیام روحی خود ازاین طریق خود را از فشارهای زندگی وغمهای دنیا خالی کنند که البته ازدیاد هریک ازاین احساسات برای انسان نیز بمانند تمامی چیزهای دنیا عامل صدمه وآسیبی خواهد بود بر بشر نیز ازدیاد بیش از حد احساساتی باعث ناراحتی های روحی وجسمی میگردد اما بهرشکل آدمی در طغیان اسحاس غم وشادی خود از سوی خداوند دارای قطره های اشک دردرون احساسی در روح وقلب وروزنه ای درچشم است تا قادر باشد خود را آرام کند. ارد بزرگ نیز میفرمایند که:
*- آدمهای بزرگ و اندیشمند ، بسیار اشک می ریزند . ارد بزرگ
وعلت آن بوضوح مشخص است که انیسانهای بزرگ واندیشمند قادر به دیدن بیشتری هستند ودیده دل ورچشم وروح واندیشه ی آنان همواره باعث میگردد اندوه بیشتری نه برخود که بر دنیای خود وانسانهای همزمان با خود را با دل بکشند واگر انسانهائی بودند که قادر بدرک این گونه احساس وشناخت واقعی دنیای اندیشه وذهن ایشان نبود امروزه انسان در اینهمه راحتی ورفاه زندگی نمیکرد که این رفاه اینرشد وپیشرفت جوامع به اشکوخون دل وعرق جبین بزرگانی به آنها رسیده است که برای ما تلاش بسیار کرده اند وگذران روز خود برای خود چون عوام را هدف زندگی قرار نداده اند واحساس واندیشه خویش را چه درعمل با اختراع وکشف خود چه در شعر وکتاب ونوشتار اندیشه های خویش به انسانهای دیگر به ازمغان داده اند نه اندیشه های خود را بدنیا نیز منتقل کنند وراحتی را نیز در زندگی روزمره ی آنان با ساخت بهرتین امکانات رفاهی به هریک ازما هدیه نمایند.
¤¤¤ ترانه آبی از:احمد شاملو »¤¤¤
قیلوله ناگزیر
در طاق طاقی ِ حوضخانه،
تا سالها بعد
آبی را ... مفهومی از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها
با تکرار ِ چشمهای بادام ِ تلخش
در هزار آئینه شش گوش ِ کاشی.
لالای نجوا وار ِ فـّواره ای خرد
که بروقفه خواب آلوده اطلسی ها
می گذشت
تا سالها بعد
آبی را ، مفهومی
ناآگاه ...از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی.

روز ... بر نوک پنجه می گذشت
از نیزه های سوزان نقره
به کج ترین سایه،
تا سالها بعد
تکـّرر آبی را...عاشقانه
مفهومی از، وطن دهد
طاق طاقی های قیلوله
و نجوای خواب آلوده فــّواره ئی مردد
بر سکوت اطلسی های تشنه،
و تکرار ِ نا باورِ هزاران بادام ِتلخ
در هزار آئینه شش گوش کاشی
سالها بعد... سالها بعد
به نیمروزی گرم... ناگاه
خاطره دور دست ِ حوضخانه.
آه امیر زاده کاشی ها
با اشکهای آبیت
¤¤¤ از:احمد شاملو »¤¤¤
دراین میان روح واندیشه واحساس ادمیان چه در عوام و چه درمیان مردم خاص زندگی ساز تمامی ما در دنیا بوده است وبارها گفتیم کمترین اندیشه وفکر واحساس ما بر شمار بسیاری از مردم میتواند اثر گذار باشد وبرای مثال کسی که با دعوا وناراحتی از خانه خارج گردیده هم اهالی آن خانه هم او هم تمامی کسانی که درمجاورت وروبروی این شخص قرار میکیرند وبه شکلی بااو سروکار دارند تحت تاثیر خلق وخوی درهم روزانه ی او که چه در سکوت وتاثر باشد چه در بداخمی وبدخلقی چه هرنوع عکس العملی که انسان درموقع اندوه وخشم نشان میدهد , قرار خواهند گرفت لذامی بایست براین نکته نیز درهمینجا اشاره شود که طغیان احساس واندیشه است که شاهکار وگشفی می آفریند ویا رویداد وفاجعه ای را در دنیای پیرامون ما ودرکل جهان سبب میشودوزایش وتولید وساخت اندیشه های نوعملی وتئوری وامکاناتی در سطح تولیدات وساختار چیزی وچیزهائی وهمچنین باعث انجام شدن خوبی وبدی هائی در سطح جوامع ودرنهایت بر دنیا میگرددکه بر ما نیز اثر گذار خواهد بود.
¤¤¤ آن ِ زایش , از: احمد زاهدی » ¤¤¤
شعری برای نوشیدن
جامی که سرکشیدنِ تقدیر است
خودم، تجویز کرده برای دکتر
سنگ، بی‌هوا تاب/ در هوا دنبالِ…
کبوتری در آب جان می‌کند
و آبی انعکاسِ آسمان است
یا دریا/ برعکس
«چه فرقی می‌کند؟»
مهم آبی‌است که می‌خورده
از هرکجا حالا... حالا که مرده.
آب، شعر می‌شود
کبوتر قربانی
و شاعر، می‌نوشد
جامی برای قربانی
زبان، خیسِ شعر است
و کبوتر باز
رفعِ عطش کرده باشد انگار، می‌پرد.
گنبدِ خورشید پایین‌تر
آسمان، آبی است
در آبِ حوضِ کنارِ من
شعری می‌تابد انگار
از آفتاب.
¤¤¤ آن ِ زایش , از:« احمد زاهدی » ¤¤¤
دراین میان احساس من به عنوان یک فرد میتواند برای تمامی آنان که بامن هستند وبامن برخورد میکنند وحرف ونگاه واحساس ویا نوشته وکتاب من نوعی را میخوانند نیز همانقدر اثر خواهد داشت که اکنون شما با خواندن من دراین کتاب به فکر واندیشه های خود مشغول شده وبه بالاوپائین کردن نظریات وسخن وافکار من یا خود پرداخته وبه بررسی راستی ودرستی آن چه از درون خود وافکار خود باشد چه من می پردازید.درنتیجه میبینیم که چه من شاعر باشم چه نویسنده هماکنون بنوعی در زندگی شما بوده ام بااین کتاب بااین نوشته ویا با شعری وبه همین شکل شما درخانه ومحل کار وپارک وهرجا که الان این نوشته را میخوانید حضوری دراین دنیا دارید که با تمام کردن خواندن این نوشته با فکر وافکار خود به دنیای روزمره خود باز میگرئید وممکن است لحظاتی بعد هرچه خواندید فراموش کنید یا اینکه درخود همچنان بفکر ان باشید اما هرچه هست امروز ودرلحطه ای که بااین نوشته سر کردید چیزی برآنچه که نخوانده بودید افزودید ودر تائید ونفی من نیز با خد به فکر فرورفته ودنیا را نیز در نکاه واندیشه خود دردردون خود بررسی کرید وشاید بیا اشکهای زندگی خود یا کسی افتادید که دوستش داشته اید یا به شکلی انودهگین وخشمکینش نموده اید مقصود من این است که دنیا تتحت تائیر هرچه من میکنم هرکونه که من ویا تو فکر میکنیم روز ما واطرافیان مارا شکل میدهد واین در شکل وسیعتر به جامعه وجوامع دیگر نیز منتقل خواهد شد اگر اندیشه ای وکاری انجام دهیم که همگان قادر بت بهره برداری مثبت از آن باشند یا حتی تاثیری منفی بر دنیائی بگذارد .خواه به خخنده ای باشد خواه به اشکی خواه مثبت یا منفی درهرشکل هستیم امید بودن ما همواره گرمی دهنده ویاری دهنده مردمام اطراف ما زندگی ما ودنیای ما باشد .حتی اگر درقالب سخنی وشعری اندوهی را باخواندن قطعه ای وگفتم جمله کوتاهی باعث شده باشیم که با خود بیاندیشد دراین احساس تنها نبوده ام اگر روزم بارانی بود کسانی نیز روزهای بارانی داشته اند وبهتر است بخاطر بسپارم که روز بارانی او نیز خورشید وآبی آشمان را بدگرباره دید برای منهم نیز چنین خواهد بود.وبا این فکر روحیه ی دوباره خود را درزندگی باز یافته امید وتلاش خود را برای ادامه زندگی بکار گیریم .
¤¤¤ ابری , « از فرزانه شیدا » ¤¤¤
دیگر اما صدای نغمه ی اندوهم
را در پرواز های تنهائی
سر نخواهم داد
دیگر بر شاخ درخت سبز امید
جستجوی نخواهم کرد
میوه های شادی را
دیگر بر رخسار ه آبی ِحوض
نمی جویم...خورشیدِ تابناک ِآتشین را
دیگر بی تو نمیخوانم ...نمیخندم ...نمیگریم
آسمان پروازم ابریست
روزگارم غمناک
قلب من بارانی
¤¤¤ ابری , « از فرزانه شیدا » ¤¤¤
*- آدمهای بزرگ و اندیشمند ، بسیار اشک می ریزند . ارد بزرگ
*- میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ
*- یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست . ارد بزرگ
¤¤¤ پایان فرگرد اشک ¤¤¤
¤¤¤ نویسنده : فرزانه شیدا¤¤¤


منبع :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/01/blog-post_1094.html

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان