۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

خـواجه نصیر الدیـن طوسى


زاد روز

خـواجه نصیر الدیـن طوسى، روز شنبه یازدهـم جمادى الاول سال 597 هـ.ق در شهر طوس خراسان چشـم به جهان گشـود نام او محمد، کنیه اش (ابو جعفر ) لقبش (نصیر الدیـن) (محقق طوسى) (استاد البشر) و شهرتـش (خـواجه) است.

آموخته ها
خواجه نصیر الدیـن ایام کودکى و جـوانى خود را در طوس گذراند، و دروس مقدماتى از قبیل خـواندن و نوشتـن، قرائت قرآن، قـواعد زبان عربـى و فارسى، معانى و بیان و مقدارى از علـوم منقـول از قبیل حدیث و ... را نزد پدر روحانى خـود (محمد بـن حسـن طـوسى) فراگرفت در ایـن ایام خواجه نصیر از مادرش در یادگیرى خـواندن قـرآن و متـون فارسـى استفاده مـى کـرد .خواجه بعد از طى دوره سطح عالى در نیشابـور و برای ادامه تحصیل به شهر رى و از آنجا به قم و بعد از مدتی راهى اصفهان شد، لیکـن در اصفهان استادى که بتـواند از او استفاده نماید، نیافت بعد از انـدک مـدتـى به عراق مهاجـرت نمـود در عراق علـم فقه را فراگرفته و در سال 619 هـ ق، موفق به اخذ درجه اجتهاد و اجازه روایت از معین الـدیـن گشت خـواجه در عراق در درس اصـول فقه علامه حلـى حـاضـر گشت، وى نیز متقـابلا در درس حکمت خواجه شرکت مى نمود ایـن سنت حسنه تاکنون در حـوزه ها باقى است و استاد و شاگرد به فراخـور معلـومات علمـى یکـدیگر از هـم استفاده مـى کنند و نهایت تـواضع و فروتنـى را براى کسب علـم از خود نشان مى دهند.
خـواجه سپـس در موصل نجـوم و ریاضـى را مـىآمـوزد به ایـن ترتیب خـواجه نصیر دوران تحصیل خـود را پشت سر مـى گذارد و بعد از مـدتها دورى از وطـن و خـانـواده قصـد عزیمت به خـراسـان مـى کنـد.

اساتید
خواجه نصیر الدین از محضر اساتیدی که از محضرشان بهره مند گردیده است عبارتند از:
1 ـ از محضر دایى بزرگوارش (نور الدیـن على بـن محمد شیعى) .
2 ـ از محضر ریاضـى دان معروف آن زمان (محمد حاسب) کسب فیض نموده است.
3ـ آخریـن استادى که خواجه در طوس پیـش او تلمذ نمود (عبدالله بـن حمزه) دایى پدرش بوده است.
4 _ درس خارج فقه و حدیث و رجال را در محضر امام سراج الدین کسب علم نمود.
5_ فرید الدیـن داماد نیشابورى دانشمند بزرگ آن عصر بود که خـواجه در حضـور ایـن استـاد اشـارات ابـن سینا را آمـوخت.
6ـ کتاب قانـون ابـن سینا را از قطب الـدیـن فرا گرفته و در نهایت از محضـر عارف نامـور شیخ عطار نیشابـورى بهره مند گردید.
7ـ ابـو السادات اسعد بـن عبد القادر.
8 _ خـواجه نصیر علـم فقه را از محضـر (معین الدیـن سالم) فرا گرفته است.
9ـ در موصل از محضر (کمال الدیـن موصلى) نجـوم و ریاضـى را آموخت.

شاگردان
شاگردان بسیاری از محضر خواجه کسب علم نموده اند که معروف ترین آنان را می توان : علامه حلی و ابـن فـوطـى یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب را نام برد.

تألیفات
آثار علمى و قلمـى فـراوانـى از خـواجه به یادگار مانـده که به برخى از آنها اشاره مى گردد.
1 ـ تجرید العقایـد
2 ـ شرح اشارت بـو علـى سینا
3 ـ قـواعد العقـایـد
4 ـ اخلاق ناصـرى
5 ـ آغاز و انجام
6 ـ تحـریـر مجسطـى
7 ـ تحریر اقلیـدس
8 ـ تجـریـد المنطق
9 ـ اساس الاقتباس
10 ـ ذیج ایلخانـى
11 ـ آداب البحث
12 ـ آداب المتعلمیـن
13 ـ روضه القلوب
14 ـ اثبات بقاء نفس
15 ـ تجرید الهندسه
16 ـ اثبات جوهر
17 ـ جامع الحساب
18 ـ اثبات عقل
19 ـ جام گیتى نما
20 ـ اثبات واجب الوجود
21 ـ الجبر و الاختیار
22 ـ استخراج تقویم
23 ـ خلافت نامه
24 ـ اختیارات نجوم
25 ـ رساله در کلیات طب
26 ـ ایام و لیالى
27 ـ علم المثلث
28 ـ الاعتقادات
29 ـ شـرح اصـول کافـى


گفتار بزرگان
علامه حلـى از شاگردان بر جسته خـواجه که از بزرگتریـن علماى مذهب تشیع است در باره خصوصیات اخلاقى استادش مى گوید: خـواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلـى تصنیفات بسیار دارد و در علـوم اسلامـى بر طریقه مذهب شیعه کتابها نوشت او شریف تریـن دانشمندى بود که مـن در عمرم دیـدم.
(ابـن فـوطـى) یکـى از شـاگـردان حنبلى مـذهب خـواجه نصیـر در خصـوص اخلاق استـادش مـى نـویسد : خـواجه مردى فاضل و کریـم الاخلاق و نیکـو سیرت و فـروتـن بـود و هیچگاه از درخـواست کسـى دل تنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى کرد و بـرخورد او با همه با خوش رویـى بـود.
(ابـن شاکر) یکى دیگر از مـورخان اهل بیت است که اخلاق خـواجه را چنین توصیف مى کند: خواجه بسیار نیکـو صـورت، خوش رو، کـریـم، سخـى، بـردبار، خـوش معاشـرت، زیـرک و با فـراست بـود و یکـى از سیاستمـداران روزگار به شمار مـى رفت.
(جـرجـى زیـدان) دربـاره خـواجه چنیـن مـى نـویسـد : علـم و حکمت به دست این ایرانـى در دورتـریـن نقطه هاى بلاد مغول رفت تـو گویى نور تابان بـود در تیره شامى.
برو کلمـن آلمانـى در کتاب تاریخ ادبیات راجع به قرن هفتـم مى نویسد : مشهورترین علما و مؤلفین ایـن عصر مطلقا و بدون شک نصیر الدیـن طوسى است.
در کتاب تحفه الاحباب محدث قمـى، صاحب مفـاتیح الجنـان، در مـورد خـواجه نصیـر مـى نـویسـد : نصیر المله و الدین، سلطان الحکماء و المتکلمیـن، فخر الشیعه و حجة الفـرقه النـاجیه استـاد البشـر و العقل الحـادى عشر.
خصوصیات اخلاقی
خـواجه را نمى تـوان یک دانشمند محصـور در قلـم و کتاب به شمار آورد او هرگز زندگى خـویـش را در مفاهیـم و واژه ها خلاصه نکرد آنجا که پاى اخلاق و انسانیت به میان مـىآمد، او ارزشهاى الهى و اسلامى را بر همه چیز ترجیح مـى داد خواجه از زندان نفـس و خـود خـواهى رها گشته بـود زندانى که با علـم و دانـش نتـوان از آن بیرون آمد بلکه رهایـى از آن ایمان به خـداوند متعال و تقـوا و عمل صـالح لازم دارد بـا وجـود اینکه بیـش از هفت قـرن از عصـر خواجه مى گذرد ولى هنوز سخـن او، رفتار او و دانش او، زینت بخـش مجـالـس و محـافل اهل علـم و دانـش مـى بـاشـد.

فعالیت
چنـدى از فتح بغداد نگذشته بـود، که هلاکـو خـواجه را به ساختـن رصد خانه تشـویق کرد هلاکو کلیه موقوفات را به خـواجه واگذار کرد تـا 110 آنها را به مصـرف رصـد خـانه بـرسـاند.
خـواجه به امر هلاکـو، مشاهیر، حکما و منجمان را به مراغه احضار کرد رصـد خانه مراغه در سال 656 هـ. ق، آغاز و در سال 672 هـ. ق، به اتمام رسید در ایـن رصد خانه از ابزار نجـومـى که از قلعه المـوت و بغداد آورده بـودنـد استفـاده گـردیـد خـواجه تـوانست کتابخانه عظیمـى در آنجا تأسیـس کنـد تعداد کتب آن را بالغ بـر چهار صـد هزار جلـد نـوشته انـد.

دوران بازگشت به میهن
خواجه در بیـن راه بازگشت به میهن از شهرهاى مختلف عبـور کرد و به نیشابـور رسید , نیشابور در آن زمان چند بار مـورد هجـوم قرار گرفته بـود و شهر در دست مغولان بـود.
خواجه بعد از نیشابـور به طـرف طـوس زادگاه خـویـش ادامه مسیـر داد و از آنحا خـود را به قایـن رساند تا بعد از سالها به دیدار مادر و خـواهرش مـوفق شـود مدتـى در قایـن اقامت کـرده و به تقـاضـاى اهل شهر امام جماعت مسجـد شهر را قبول و به مسائل دینـى مردم رسیـدگـى کرد و اطلاعاتـى نیز درباره قوم مغول به دست آورد.
خـواجه در سال 628 هـ ق، در شهر قایـن با دختر فخر الـدین نقاش پیمان زناشـویـى بست و به ایـن ترتیب دوره اى دیگر از زندگى پر فراز و نشیب خـواجه آغاز گردید. بعد از چند ماه سکونت در شهر قایـن از طرف محتشـم قهستان به نام ناصر الدیـن که مردى فاضل و کـریـم و دوست دار فلاسفه بـود دعوت به قلعه شـد او به اتفـاق همسـرش به قلعه اسمـاعیلیـان رهسپـار گـردیـد.
قلعه هاى اسماعیلیه بهترین و محکـم تریـن مکان در بـرابـر حمله مغولها بود.
در ایـن مدت که خـواجه نصیر در قلعه قهستان بود بسیار مورد احترام و تکریم قرار مى گرفت و آزادانه به شهر قایـن رفت و آمد داشته و به امور مردم رسیدگى مى نمود در همیـن زمان بود که به در خـواست میزبـان کتـاب (طهاره الاعراق) ابـن مسکـویه را از عربـى به فـارسـى تـرجمه کـرد و نام آن را اخلاق ناصـرى (به نام میزبان خود) نهاد.
خـواجه نصیر حـدود 26 سال در قلعه هاى اسماعیلیه به سر برد و در ایـن مـدت دست به تألیف و تحریر کتابهاى متعددى زد از جمله شرح اشارات ابـن سینا، اخلاق ناصرى، رساله معینیه، مطلوب المومنیـن، روضه القلوب، رساله تـولى و تبرى و ... خـواجه در ایـن دوره از زندگانى پر ماجراى خویـش از کتابخانه هاى غنى اسماعیلیان بهره ها بـرد و به علت نبـوغ فکرى و دانـش و آلایـش معروف و سرشناس گشت.
مغول بیشتـر ممالک اسلامـى را به اطاعت خـود در آورده بـود ولـى اسماعیلیه و بنـى عباس هنـوز در قـدرت بـودند در حالـى که سران مغول در فکر یـورش به بغداد، مقر بنـى عباس، بـودند اسماعیلیه ظلـم و ستـم را از حد گذرانده و فساد آنقدر شدت پیدا کرده بود که کسى طاقت نداشت تا جایى که قاضى شمس الدیـن قزوینى که عالـم و مورد اعتماد مردم قزویـن بود از ستم فزون از حد اسماعیلیه به (قا آن )نـوه چنگیز خان شکایت بـرده و طلب کمک نمـود تا اینکه (قا آن) برادر کوچک خـود هلاکو خان را مأمـور سر کـوبى قلعه هاى اسماعیلیه کرد. هلاکـو خان در سال 651 هـ ق، بـا 12000 نفـر روانه قهستان شـد نماینده اى پیش (ناصر الدیـن) گسیل داشته و او را به قبول اطاعت از خود فرمان داد ناصر الدین که در ایـن زمان پیر و ناتوان شده بود به نزد هلاکو رفت و تسلیم گردید هلاکو هـم او را محترم شمرد و به حکومت شهر تـون (فردوس کنونى) فرستاد با تسلیـم شدن ناصر الـدیـن عملا شکستـى در جبهه اسماعلیه رخ داد و مغولان قلعه ها را یکى پس از دیگرى تسخیر کردند.
خواجه نصیر با اطلاع از ایـن جریان دانست که هلاکـو مرد خـونریزى نیست چـون که ناصـر الـدیـن را دولت دیگر بخشیـده سپـس هلاکـو دو نماینده نزد (خورشاه) فرستاد و او را به تسلیـم شـدن خـواند، خورشاه با مشـورت و صلاح دیـد خـواجه حاضـر به قبـول اطاعت شـد خـواجه مذاکراتـى با هلاکـو داشت و ضمـن آن گفت پادشاه نباید از قلعه ها نگران باشد چـونکه دلایل نجـومى چنان نشان مى دهد که دولت اسماعیلیه در حال سقوط است پیـش بینى خواجه درست بود روز شنبه اول ذیقعده سال 654 هـ ق، با تسلیـم شـدن خـورشاه نقطه پایان بر حکـومت اسماعیلیان در ایران گذاشته شد و از آن پـس جز نامـى از اسماعیلیان در تاریخ باقـى نماند خان مغول خـواجه را که در جلـوگیرى از خونریزى و تسلیـم شدن خـورشاه نقـش بسزایى داشت با احتـرام پذیـرفت و از او تجلیل فـراوانـى نمـود.

وفات
هیجـدهـم مـاه ذیحجه سـال 672 هـ ق، آسمـان بغداد رنگ دیگـرى داشت گـویى اتفاقى در شرف وقـوع است که آرامـش را از ایـن شهر بگیرد و مردم را در عزا بنشاند.
با رحلت خواجه بغداد یکپارچه غرق ماتـم شد و اشکها چون سیلاب از گونه ها جارى گردید، با ارتحال خـواجه جهان تشیع بزرگتریـن حامى خویـش را در دستگاه حکومت از دست داد خواجه با احترام خاصى به سـوى آستان مقـدس امام کاظم (علیه السلام) تشییع و در جـوار آن امام همام به خاک سپرده شد.



چهار حکایت کوتاه از زندگی خواجه به قلم یاسمین آتشی :


تاسف خواجه نصیرالدین طوسی بر حال عباسیان


خواجه نصیرالدین توسی را گفتند آنگاه که خلافت 525 ساله عباسیان را سرنگون نمودی بر چه حال آنها بیشتر متاسف شدی ؟ گفت اینکه هر چه دفتر و دیوان بود به پیش خاندان آنها تقسیم گشته و از اهل اندیشه هیچ آنجا ندیدمی . حکومت داری با خویشان ره به سوی نیستی بردن است .
ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید : بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت .

دودمان عباسیان زنجیره ایی از خویشاوندان در هم تنیده بود که با تدبیر ایرانیان ( ابومسلم خراسانی ) برای مهار تازیان بر روی کار آمده و از آنجای که به سرکشی و ظلم روی آورد با تدبیر ایرانی ( خواجه نصیر الدین توسی ) نابود گشت .

یاسمین آتشی



بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی


عطاملک‌ جوینی‌ که‌ یکی‌ از وزیران‌ دربار هلاکو می‌باشد و کتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ی باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

یاسمین آتشی


احترام به شایستگان

خواجه نصیر الدین توسی در ابتدای وزارت خویش بود ، که تعدادی از نزدیکان بدو گفتند ایران مدیری همچون شما نداشته و تاریخ همچون شما کمتر به یاد دارد .

یکی از آنها گفت : نام همشهری شما خواجه نظام الملک توسی هم به اندازه نام شما بلند نبود . خواجه نصیر سر به زیر افکنده و گفت : خواجه نظام الملک باعث فخر و شکوه ایران بود آموخته های من برآیند تلاشهای انسانهای والا مقامی همچون اوست. حرف خواجه به جماعت فهماند که او اهل مبالغه و پذیرش حرف بی پایه و اساس نیست.
ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید : "شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند."
شاید اگر خواجه نصیر الدین طوسی هم به آن سخنان اعتنا می نمود هیچگاه نمی توانست گامهای بلندی در جهت استقلال و رشد میهنمان بردارد.


یاسمین آتشی



نا امیدی خردمندان را هم به زمین می زند

خواجه نصیر الدین طوسی پس از مدتها وارد زادگاه خویش طوس شد . سراغ دوست دانای دوران کودکی خویش را گرفت مردم گفتند او حکیم شهر ماست اما یک سال است تنها نفس سرد از سینه اش بیرون می آید و نا امیدی در وجودش رخنه نموده است .

خواجه به دیدار دوست گوشه نشین خویش رفت و دید آری او تمام پنجره های امید به آینده را در وجود خویش بسته است . به دوست خویش گفت تو دانا و حکیمی اما نه به آن میزان که خود را از دردسر نا امیدی برهانی ، دوستش گفت دیگر هیچ شعله امیدی نمی تواند وجودم را در این جهان رو به نیستی گرما بخشد ، خواجه گفت اتفاقا هست دستش را گرفت و گفت می خواهم قاضی نیشابور باشی ، و می دانم از تو کسی بهتر نخواهم یافت .

ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است .

می گویند یک سال پس از آن عده ایی از بزرگان طوس به دیدار قاضی نیشابور رفتند و با تعجب دیدند هر داستانی بر زبان قاضی می آید امیدوارانه و دلگرم کننده است .



یاسمین آتشی


استاد بی همتا فردوسی

http://www.sharemation.com/poorochist/Ferdosi%20Toosi.jpg

فردوسي استاد بي همتاي شعر و خرد پارسي و بزرگترين حماسه سراي جهان است. اهميت فردوسي در آن است چه با آفريدن اثر هميشه جاويد خود، نه تنها زبان ، بلكه كل فرهنگ و تاريخ و در يك سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ايراني را جاودانگي بخشيد و خود نيز برآنچه كه ميكرد و برعظمت آن ، آگاه بود و مي دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ويژه يك ملت ، در واقع آن ملت را زندگي و جاودانگي بخشيده است .

بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كـردم بديــن پــــارسي

فردوسي در سال 329 هجري برابر با 940 ميلادي در روستاي باژ از توابع طوس در خانواده اي از طبقه دهقانان ديده به جهان گشود و در جواني شروع به نظم برخي از داستانهاي قهرماني كرد. در سال 370 هجري برابر با 980 ميلادي زير ديد تيز و مستقيم جاسوس هاي بغداد و غزنين ، تنظيم شاهنامه را آغاز مي كند و به تجزيه و تحليل نيروهاي سياسي بغداد و عناصر ترك داخلي آنها مي پردازد. فردوسي ضمن بيان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنين ، بلكه با عناصر داخلي آنها نيز مي ستيزد و در واقع ، طرح تئوري نظام جانشين عرب و ترك را مي ريزد حداقل آرزوي او اين بود كه تركيبي از اقتدار ساسانيان و ويژگيهاي مثبت سامانيان را در ايران ببيند. چهار عنصر اساسي براي فردوسي ارزشهاي بنيادي و اصلي به شمار مي آيد و او شاهنامه خود را در مربعي قرار داده كه هر ضلع آن بيانگر يكي از اين چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: مليت ايراني ، خردمندي ، عدالت و دين ورزي او هر موضوع و هر حكايتي را برپايه اين چهار عنصر تقسيم مي كند. علاوه بر اين ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگي ما ايرانيان است كه مي كوشد تا به تاخت و تاز ترك هاي متجاوز و امويان و عباسيان ستمگر پاسخ دهد او ايراني را معادل آزاده مي داند و از ايرانيان با تعبير آزادگان ياد مي كند؛ بدان سبب كه پاسخي به ستمهاي امويان و عباسيان نيز داده باشد؛ چرا كه مدت زمان درازي ، ايرانيان ، موالي خوانده مي شدند و با آنان همانند انسان هاي درجه دوم رفتار مي شد بنابراين شاهنامه از اين منظر، بيش از آن كه بيان انديشه ها و نيات يك فرد باشد، ارتقاي نگرشي ملي و انساني و يا تعالي بخشيدن نوعي جهانبيني است.

سي سال بعد يعني در سال 400 هجري برابر با 1010 ميلادي پس از پايان خلق شاهنامه اين اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوي نشان داده مي شود. به علت هاي گوناگون كه مهمترينشان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حكومتي با فردوسي باعث برگشتن فردوسي به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسي در سال 411 هجري برابر با 1020 ميلادي در زادگاه خود بدرود حيات گفت ولي ياد و خاطره اش براي همه دوران در قلب ايرانيان جاودان مانده است.

زبان ، شرح حال انسان هاست اگر زبان را برداريم ، تقريبا چيزي از شخصيت ، عقايد، خاطرات و افكار نظام يافته ما باقي نخواهد ماند بدون زبان ، موجوديت انسان هم به پايان مي رسد زبان ، ذخيره نمادين انديشه ها، عواطف ، بحران ها، مخالفت ها، نفرت ها، توافق ها، وفاداري ها، افكار قالبي و انگيزه هايي است كه در سوق دادن و تجلي هويت فرهنگي انسانها نقش اساسي دارد.همگان بر اين باورند كه واژه ها در كارگاه انديشه و جهان بيني انديشمندان و روشنفكران هر دوره در هم مي آميزند تا زايش مفاهيم عميق انساني تا ابد تداوم يابد. با وجود اين ، در يك داوري دقيق ، تمايزات غيرقابل كتمان و قوت كلام سخنسراي نام آور ايراني حكيم ابوالقاسم فردوسي با همتايان همعصر خود آشكارا به چشم مي خورد زبان و كلمات برآمده از ذهن فرانگر و تيزبين او، در محدوديت قالبهاي شعري ، تن به اسارت نمي سپارد و ناگزير به گونه شگفت آوري زنده ، ملموس و دورپرواز است فردوسي به علت ضرورت زماني و جو اختناق حاكم در زمان خود، بالاجبار براي بيان مسائل روز: زباني كنايه و اسطوره اي انتخاب كرده است ؛ در حالي كه محتواي مورد بحث او مسائل جاري زمان است بدين اعتبار، فردوسي از معدود افرادي است كه توان به تصوير كشيدن جنايات قدرت سياسي زمان خويش را داشته است پايان سخن آن كه انگيزه فردوسي از آفريدن شاهنامه مبارزه با استعمار و استثمار سياسي ، اقتصادي و فرهنگي خلفاي عباسي و سلطه اميران ترك بود .

آنچه كورش كرد و دارا وانچه زرتشت مهين
زنده گشت از همت فردوسي سحـر آفرين
نام ايــــران رفته بــود از يـاد تا تـازي و تـرك
تركــتــازي را بــرون راندند لاشـــه از كـمين
اي مبـــارك اوستـــاد‚ اي شاعـــر والا نژاد
اي سخنهايت بســوي راستي حبلي متين
با تـــو بد كـــردند و قــدر خدمتت نشناختند
آزمـــنـــدان بــخيـــل و تاجـــداران ضـنــيــن

زندگی نامه



حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.

همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.

چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

او خود می گوبد:

بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.

ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.

تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.

فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.

در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.

اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.

از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.

شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.

فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.

او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.


ویژگیهای هنری شاهنامه

"شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.

اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد. ارد بزرگ متفکر شهیر کشورمان می گوید : ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود .

ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.



ادامه مطلب در آدرس زیر :

http://243.blogfa.com/post-139.aspx

شجاعت از دیدگاه بزرگان

مردان شجاع فرصت می آفرینند ترسوها و ضعفا منتظر فرصت می نشینند . گوته

مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد . ارد بزرگ

شجاعت مانند عشق ، از امید تغذیه می شود . بناپارت

آدم شجاع یکبار می میرد ولی ترسو هزار بار . الین چانک

آنکه را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست . سعدی

مهارت دریانورد در طوفان و شجاعت سرباز در میدان جنگ، ظاهر می گردد، باطن و سیرت مردم را در حین بدبختی و مصیبت آنها ، می توان شناخت. دانیال حکیم

شجاعت داشته باش تا با حقیقت رو به رو شوی . استون

برای‌ ازدواج‌ کردن‌، بیش‌ از جنگ‌ رفتن‌، شجاعت‌ لازم‌ است‌. کریستین‌

شجاعت حقیقی ،موفق شدن بر شداید زندگی است . ناپلئون

از ابرانسان است که انسان های برتر دلگرمی و شجاعت می گیرند . فردریش نیچه

پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . ارد بزرگ


برگرفته از :

http://bufsystem.persianblog.ir/post/185

عشق در نگاه بزرگان

عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد . مادر ترزا

عشق نخستین سبب وجود انسانیست . وونارگ

عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارد بزرگ

عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . شکسپیر

عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی . شانفور

عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست . کوستین

عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . جبران خلیل جبران

عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است . مادام دوژیرادرن

عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است . زابوتن

عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است . ژرژسان

عشق معجزه ایست . امیل زولا

عشق شیرینی زندگیست . مارسل تینر

عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند . سنت بوو

عشق یکنوع تب و حرارت شدید است . استاندال

عشق گل کمیابی است . آندره توریه

عشق حادثه ایست . کولارن

عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد . ریشله

عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . بوبن

عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . ایوانز

عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم . کن بلانچارد

عشق یعنی ترس از دست دادن تو . مثل ایتالیائی

عشق تاریخچه زندگی است.... اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . مادام دواستال

عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند . لئوبوسکالیا

عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند . ویکتور هوگو

عشق رمز بزرگیست . افلاطون

عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد . شانفور

عشق نبوغ عقل است. توسنل

عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار . کراتس

عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود . مادموازل دوسگوری

عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد . ولت

عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . آلفونس کار

عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند . کرنی

عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است . برنارد شاو

عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد .؟

عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد . د. اسمیت

عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند . مارکوس بیکل

عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند . ژرژسان


برگرفته از :

http://bufsystem.persianblog.ir/post/8

ادب در دیدگاه بزرگان



کشتن گنجشکها کرکس ها را ادب نمی کند . آبراهام لینکلن

ادب و محبت خرجی ندارد ولی همه چیز را خریداری میکند. متاجیو

بخش بزرگی از ادب آدمی برآیند ریشه نژادی و خانوادگی است . ارد بزرگ

ادب سودمند اینست که پند گیری از دیگری نه آن که دیگری از تو پند گیرد. انوشیروان

تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت. لویی پاستور



برگرفته
http://bufsystem.persianblog.ir/post/13

زن در اندیشه و افکار بزرگان


زن شاهکار خلقت است . برنارد شاو

زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . ارد بزرگ

در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل . مالرب

انتقام شیرین است مخصوصا برای زنان . بایرون

تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است . امرسون

زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست . آناتول فرانس

اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ . ناپلئون

مردها را شجاعت به جلو می‌راند و زنها را حسادت. برنارد شاو

نگهداری دم ماهی و دل زن از مشکلات است . آرتور شوپنهاور

به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن ! . فردریش نیچه

مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان . رومن رولان

اگر از طبقه‌ بالا زن‌ بگیرید، به‌جای‌ خویشاوند ارباب‌ خواهید داشت‌. لئوپول

مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند. کونته ورسیه

با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد . بردون

خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . رابیندرانات تاگور

زن همیشه سن خود را از تاریخ ازدواج حساب می کند ، نه تاریخ تولد . ارهارد

هرچه ایمان مرد به هوشش بیشتر شود زن بهتر میتواند گولش بزند . لرد بایرن

زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است. گوته

زنانیکه می خواهند مرد باشند،زنانی هستند که نمی دانند زن هستند .الکساندر دوما

برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و ...مارکوس آنا

زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود . هرود

منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود. لامارتین

چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش . ویلیام شکسپیر

جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترین غرایز خود دور می شود . فردریش نیچه

شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است . جورج ولز

زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی‌توانند خود را زیبا جلوه دهند. برنارد شاو

هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است . شیلر

زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد, و مرد عاقل می گذارد که زنش اورا تربیت کند . مارک تواین

هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود می داند . جونسون

مردانی که بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی می کنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند . ارد بزرگ

زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند. داستایوفسکی

اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند . ارد بزرگ

زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمایشگر پاکی ، نمونه عطوفت و چشمه عنایت است . اقبال لاهوری

آیندۀ اجتماع در دست مادران است . اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد . ابوفور

به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ، به همان اندازۀ قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است . میشله

آیا برده هستی؟
پس دوست نتوانی بود
آیا خودکامه هستی؟
پس دوستی نتوانی داشت
در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس . فردریش نیچه

زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد . آلفونس دوده

زنان تحصیلکرده همسران خوبی از آب در می آیند , زیرا برای اینکه توضیح بدهند که چرا غذا شور یا بیمزه شده است کلمات بیشتری در اختیار دارند. باب هاپ

کسانیکه ازدواج کرده اند خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است ، زیرا می خواهند فقط و فقط خودشان از این موهبت تمتّع گیرند . دیسرائیلی

خودپسندی زنان بزرگترین علت بد بختی ایشان و زوال خانواده هاست . هیچ چیز به اندازۀ خودپسندی زن ها بنای خانواده ها را ویران نکرده است . چارلی چاپلین

کشتن میل ستیزه جوئی در بسیاری زنان کاری بی اثر است و درست مانند آن است که سعی کنی با فشار بادکنکی را در زیر آب نگه داری دوباره بیرون می زند!! . ورا هتریکس

زن ها علاقۀ زیادی به ریاضیات دارند ، زیرا آنها سن خود را تقسیم بر دو و قیمت لباسهایشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه می کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترین دوستان خود می افزایند . مارسل آشار


برگرفته از : روانشناسان و جامعه شناسان
http://bufsystem.persianblog.ir/1385/9/

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *شکست*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شکست●
« غزلی شکسته برای ماه غمگین نشسته از:فریدون مشیری »
گل بود و می شکفت بر امواج آب ماه
می بود و مستی آور
مثل شراب ماه
شبهای لاجوردی
بر پرنیان ابر
همراه لای لای خموش ستاره ها
می شد چراغ رهگذر دشت خواب ماه
روزی پرنده ای
با بال آهنین و نفس های آتشین
برخاست از زمین
آورد بالهای گران را به اهتزاز
چرخید بر فراز
پرواز کرد تا لب ایوان آفتاب
آمد به زیر سایه بال عقاب ماه
اینک زنی است آنجا
عریان و اشکبار
غارت شده به بستر آشفته شرمسار
غمگین نشسته خسته و خرد و خراب ماه
داوودی در شب سپید هزار پر
سر بر نمی کند به سلام ستاره ها
برگرد خویش هاله ای از آه بسته است
تا روی خود نهان کند از آفتاب ماه
از قعر این غبار
من بانگ می زنم
کای شبچراغ مهر
ما با سیاهکاری شب خو نمی کنیم
مسپارمان به ظلمت جاوید
هرگز زمین مباد
از دولت نگاه تو نومید
نوری به ما ببخش
بر ما دوباره از سر رحمت بتاب ماه
____« سروده ای از:از:فریدون مشیری »____
زمانی که انسان برای زندگی خود تلاش میکند همواره در راههای بسیاری قدم میگذارد که خواسته وناخواسته با مشکلات ومشقات وزحماتی نیز به همراه است که انسان برای گذر از هریک از آن تجریبههای بسصیاری نیز بدست اورده وشالوده ی زندگی خود را بر مبنای آن پایه ریزی میکند تا در راه های بعدی رفتن کمتر دچار مشکل شود ومسلم است که تمامی آدیمان در هرمقام ومرتبه ای اززندگی نیز که قرار داشته باشند در طول زندگی بارها طعم شکست را احساس خواهند کرد واینکه چگونه با آن روبرو شده عکس العمل نشان داده باآن کنار بیایند ویا آنرا از سر بگذرانند همه وهمه بستگی باین دارد که اندیشه های فردی او بر اساس چه مبنی ای استوار گشته است انسانها هریک بگونه ای با مشکلات مواجه میشوند ,طی فرگردها نیز بسیار گفته شد که اندیشه وتفکر آدمی برروی خود آنچه در باره ی خویش می اندیشد ,بسیار تاثیر گزار زندگی درراهای بعدی ما در گذر عمر میشود وباز گفتیم عده ای نیازمند این هستند که خود را با برنامه ریزی دقیقی در راه زندگی پیش برند وگروهی همواره منتظر یاری وتشویق یا تائید دیگرانند زندگی میکنند وتابع مطلق نظریه عام وخاص وفرق نمیکند چه کسی همینقدر که اورا تائید کنند برای او کافی ست تا توان رفتن به راهی را درخود پیدت کند وحتی به شوق وذوق راهی شود . دیگر گروه ,گروهی افراد ی بی انگیزه هستند که در بیتفاوتی مطلق اصلا برایشان مهم نیست امروز چگونه سر شد دیروز چگونه گذشت فردا چه خواهد داشت وتنها مصرف کنندگان بی سود وبی فایده ی جامعه هستند که حتی به زور کارهای خود راانجام میدهند وپیروزی وشکست هم مثل بقیه ی امور فرقی ندارد که اتفاق بیافتد یا نیافنتد موفق باشند یا نباشند مهم این است که امروز نه کسی کار بکارشان داشتهباشد نهنیازی باشد خود بدیگران کاری داشته باشند وتا حتیالمکان فقط بودن آنان درجامعه برای مصرف نیازهای سخصی وضروری آدمیست و نه بیشتر که این دسته همانگونه که بی ثمکر بدنیا امده زندگی میکنند بیثمر نیز میمرند وهرگز نه برخود سودی داشته اند نه بردیگران. تعدادی دیگر نیز , درهدف بی تفاوت دربودن خودر در زندگی همواره یا به فکر سودند هم هیچ چیز برای ایشان مهم نیست وروزگاررا با آنگونه میگذرانند که هرجا بهتر بود درهمانجا چادر میزنند وهرکجا بارانی وسردوبرفی مهارجرت کرده وهمواره آماده ی مهاجرت به محلی دیگر دراندیشه وفکر وزاه زندگی خود هستند وقانون فکری انان بدین شکل برای آنان معنی نیشود که هرکجا دیگران درآن بهتر امروزرا میگذرانند همانجا برای ماندن خوب وایده آل است وییلاق ویشلاق فکری آنان بنا بر اب وباد وهوائی ست که سود فعلی آنان را درامروز جابگو باشد وفردا راهم خدابزرگ است وباز میشود دید بقیه کجا هستند وهمانجا رفت وبود وماند تافردای دگر واین شکل اندیشه ی ذهنی وتصمیم گیری درنحوه ی نو زندگی نه هدفمنداست نه رییشه ای در ایده آلی دارد ایده آل انان درامروزیست که فردائی داشته باشد یا خیر نفع وسد امروزی را جوابگوست وبرای ایشانن همین کافی ست ودرنتیجه اینگونه اندیشه ای نه بر مبنای اندیشه ی بزرگی وعالمی استوار ورشد یافته است نه هدفمند بوده نه سرانجامی را دنبال میکند وشکست وموفقیت نیز اگرچه بی تاثیر برعوالم آنان نیست اما اگرهم شکست خوردند باز هستند دیگرانی که جای خوبی اطراق کرده باشند که او بتواند ازآنان نمونه گرفته همانجا را امتحان کند که صدالبیته اینگونه الگو برداری از یک الگوی مشخصه ی موفق نیست بلکه درست بمانند چادرنشینان صحراست که فقط حائی اطراق میکنند که لزوم زندگی آنان ایجاب میکند وبااینکه قبیله های اینگونه ای هرگز انسانهای بیخودی نبوده نیستند اما این گرئه یاد شده ازافرادی ساخته شده اند که تنا سود ومنفعت امروزی برای آنان مطرح است وفرقی نمیکند دنیا چگونه بگذردهرکه بهتر براو گذشت باهمان او همراه میشود و برخی نیز با هرچه پیش اید خوش آید زندگی میکنند وهدفی جدی را برای امروز وفردا در سر ندارند وتنها هستند که باشند نمیدانم بدرستی کدامین بیشتر از زندگی لذت میبرد ادکه راحتی امرزو را با هرچه هست ورضایت از اوضاع برخود ساده میکند یا آنکه تمامی روز وشب برای رسیدن به ادهداف خویش زندگی میکند وکمتر اسودگی وراحتی روز را هدف خویش قرار میدهد وساعات استراحت نیز به شکلی در روح وفکر ودهن خوددرگیر برنانه ی بعدی ست واگرچه چنین انسانیبه سرانجامی خوب نیز میرسد اما عمری شکست وپیروزیرا با دست وخواست خود تجربه میکند چرا که خود بدنبال آین است که راههای بیشماری را رفته در نتیجه برای هرتجربه ای شکست وپیروزی های بسیاری را نیز متحمل میشود که شاید اگر کمتر بخود برای رسیدن فشار آورده بود کمتر مشکاتی را میدید وکمتر نیز صدمات راه را متحمل میشد اودرنهایت میرسم به گروه تابع که همواره وهمیشه هدفهای ایشان را دیگران تعینن میکنند یا اگر خود اندیشه وفکر ارزو ونظری داشته باشد تا دیگری اورا هل ندهد گامی برنمیدارد وهمچنین ئاتید وتوشیق یا رد ونفی هخواسته ی او در نظر دیگران برای او مهم است وتا آنان تائیدی وموافقتی ازخود نشان ندهند او نیز گامی برنخواهد داشت وهمچنین به همین راحتی وسهولت نیزمردم ودیگران میتوانند اورا به اوج وقعرشادی وغم یا پیروزی وشکست ببرند بااینوصف گروه اخر که شناخته شده به گروه باد هستند باقی میماند که هرسو باد بوزد همان سو متمایل وییلاق قشراق فکری آنان سازنده ی زندگی امروز آنان است وفردا هم که هیچ اصلا به فردا فکری ندارند بکنند چرامکه ایده آلی را جیستجو نمیکنند وامروز که خود راشاد وخوشبخت اساس میکنند برایشان کافی ست درنتیجه نمونه تجربیاتی که هریک از این گروه نیز درگیروزی وشکست خود بدست میاورند همانقدر متفاوت ومتضاد است که نوع زندگی آنان هست واین گروها نیز درهمه جوامع دنیا وجود دارند که اگر به سنت وآئین وآداب وروسوم واندیشه های همگانی نیز خود را مقید کنند تنها برای همان لحظاتی ست که نیاز است اینکاررابکنند.
___ بوسه ی سلام /از« ف.شیدا»_____
بی گمان درپس رفتن ها
" باز گشتی " نهفته بود ..
تا در حریم میان
کلام ودست وگرمی،
نگاه وآتش وسوزندگی،
سلام را بوسه ای باشد،
میان گنگی احساسی
که دورافتاده از نزدیکی ها..
به دگربار شراری می گرفت ،
تا نقش دلواپس دلتنگی ،
گم شود ،
در لمس دستها،
ودر آغوش نگاه ،
و ختم" بدرود" را ،
به انباری ببخشد
که تا دیروز
پشت پرچین های سبز،
اما بی روح ،پنهان بود!
اگرچه همیشه وهمواره
حس میشد در میانه ی دل!!!
ورنج می بخشید بر " بدرود" دیروز
و شتابی داشت
بر " سلامِ" دوباره ی همیشه ماندن،
واز سفر دست کشیدن!!!
و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،،
را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!!
اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه،
که بر خلوت ِهمیشه ساکت شبانه ای،
که قلم،در بی قلمی ها ،
هزار واژه را نقاشی میکرد !
تا او بداند بی واژه نمانده است
در دوری نگاه
در ندیدن چهره ناشناخته ای
که آشنا میزد و غریبه نبود!!
میدانی آخر،
در بین حروف و واژه و قلم
دلبستگی بسیار بود،
با دستهای نوشتن ...
مرتبط به رگهای ره کشیده
از دل بر قلمى که
بسیار گفتنى داشت!!
تا " بدورد" را،
به آبی احساسی بسپارد،
که میدانست ،
در عمق آسمان بی انتها ،
جایگاهی دارد،
از تبلور احساسی که ،
اگرچه بی سخن مانده بود...
اما قلم را از،،
دستهای گرم قلبی،،
بر خطوط کاغذ میکشید !!!
که تنها واژه سلام ،
میدانست وبس !!!...
اینگونه نیز، در رسم
باز هم گذشتن از شبی،
میشد باز هم دوباره نوشت
و تکرار مداوم دوستت دارم
را به واژه سپرد
تا هزار نقش تازه
را رنگ زند بر بوم بودنها...
ویکروز سرانجام
در نگاه تو بگوید: سلام....
در رسم واژه و شعر تو!!...
در رسم هزار بار عاشقى ،
هزار بار
تکرار دلواژ ه هاى ناگفته!
گاه دلتنگی غروب میکند
در کنج آسمان دل
و،« سه باره »
شاعر میشوم !!!
«هزار باره » عاشق!!!
¤¤¤ پنجشنبه 22 آذر۱۳۸۶سروده ی : فرزانه شیدا ¤¤¤
ودرواقع تنها گروه اول انسانهای موفق واقعی دنیا هستند که نام این گروئه را «گروه عاشقان» میگذارم« عاشقان رسیدن».چرا که در این گروه انسانهای هدفمند وزحمتکش وکوشا بیشترازهمه بار سختی وزحمت وشکست وپیروزی خود وهمچنین زندگی اجتماعی وحتی گذران چرخه ی زنگی کشور وملت خویش را بردوش کشیده وسختی های بسیاری نیز می بینند ودرنتیجه درجایگاهی که ایستاده اند واقعا و براستی لایق آن هستند چرا که زحمات شبانه روزی بسیاری را نیز برای آن متحمل شده اند و بار زندگی همگان را بردوش داشته اند تا درپیشرفت خود به پیشرفت جامعه نیز توان یاری رساندن داشته باشندوهمواره دقت نظر با ارج نهادن به تمامی ریشه های فرهنگی اجتماعی سنتی دینی و....همراه با توجه واندیشه ای والا همراه با حرمت نگاهداشتن وحتی دلسوزی انسان دوستانه ای برای جامعه عمر خود را باارزش وسبز زندگی کرده اند تا سرسبزی دهنده ی زندگی همگان باشند.
____ «هفتخوان از:فریدون مشیری »_____
چه توفان درین باغ بگشودد ست
که سرو بلند تناور شکست ؟
چه شوری در آن جان والا فتاد
که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه نیرو سر راه بر او گرفت
که نیرو از آن چنگ و بازو گرفت ؟
چه خشکی در آن کام آتش فشاند
که آن تشنه جان را به آتش کشاند ؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید ؟
که سیمرغ از قله ها پر کشید
چه نیرنگ در کار سهراب رفت ؟
که با مرگ پیچید و در خواب رفت
چه جادو دل از دست رستم ربود ؟
که بیرون شد از هفتخوانش نبود
خمار کدامین می اش درگرفت ؟
که از ساقی مرگ ساغر گرفت
پدر را ندانم چه بیداد رفت
که تیمار فرزندش از یاد رفت
« سروده ای از:از:فریدون مشیری »
من به شخصه معتقدم که انسان درطول عمر شاید زمان عمراو اجازه اینرا ندهد که به تمامی آرزوهای خوئد دست یابد ولی میبایست تلاش کند که به بیشترین آنها برسد ودراینراه انتظار شسکت وپیروزی را نیز داشته باشد ودرخود این قدرت ونیروی فکری را ایجادکند که همینقدر که تلاش میکنم کافی یست باید کافی باشد تا بتواند مطمئن باشد که کم کاری برای رسیدن به آرزوها واهداف خود نکرده ام وتمام هم وغم خود را نیز بکار برده ام تا همان باشم که میخواهم باشم و درهمان جایگاهی قرار بگیرم که دوست دارم آنجا باشم و به همان چیزهایی دست یابم که آرزوی دست یافتن به آنرا داشته ودارم واین گونه تفکری خود نیازمند این است که انسان بر اعتماد بنفس خویش بیافزایدبراحتی ازراه رفته با تشویق وحتی تنبیه وازار همکاری نکردن دیگرانی که همیشه درزندگی انسانها هستنداز راه رفته باز نگردد ومغلوبب خود ودیگران وجهان وزندگی نشود حتی وقتی که شکست میخورد باز ایستاده بخود بگوید ایرادی ندارد من میرم ومیرسم باورکنید اینگونه فکری بهترین مشوق ادمی برای خود اوست بی اینکه نیاز داشته باشد که حتی دیگران بااو همفکری وهمکاری کند میرود ومیرسد من خود اینگونه آدمی بوده وهستم که اگرچه شاید با شنیدن مخالفتها متاسف شوم اما ازکارخویش متاسف نوشتم ازنوع ایده ونظر دیگران است که متاسف میگردم چراکه من میدانم به کجا روانم چرا میخواهم درجستجوی چه هستم چه را ارزوی خود میدانم چه مراشاد وغمگین میکند چیزی که برای رسیدن به هریک از آنان هیچ کسی نه گامی برایم برخواهد داشت نه زحمت حتی فکر کردن انرا بخود خواهد داد نه لااقل آنقدر که برای خود من مهم است کهباشم چه باشم کجا باشم درنتیجه هرچه بشنوم هرچه بگویند هرگونه افکاری را درمورد خود ببینم تنها باین فکرز میکنم هدفی دارم که برای من مهم است چه برای دیگران باشد چه نباشد برای من مهم است واین منم که زندگی خود را زندگی میکنم درنتیجه این منم که میبایست شادی وغم خود را رنگ ببخشم این منم که می بایست شکست وپیروزی خود را تحمل کنم این منم کهمیبایست دگرباره بیاستم ومادامه دهم تا زمانی که هستم باید باشم بگونه باشم که باید باشم برای خود تا بااین برای خود بودن قادر باشم برای دیگران نیزر باشم چه خانواده ام باشد چه آشنایانتم چه کشورم چه جهانم وحتی اگر عددی نیز دردنیائی نباشم همانقدر که تلاش خود را میکنم کافیست تا بدانم بودنم هرچه هست پرکردن یک فضا نیست که نه ثمر بخش باشد نه اثر گزار نه بی فایده نه دردامور لااقل برای خود وکسان من بودنم ارزش داشته باشد که بدانم هستیم بی ثمر نبود حال براین قدر بدانند یا ندانند این به حال.احوال وذهن ودرون خود آنان بازخواهد گشت وحرفی واصرای نیست که اسنام همواره وهمیشه محبوب دیگران باشد همینقدر که ازار کسی نباشد وسعی کند چنین نباشد کافیست تا حضور او حضوری باشد که لااقل اگر خدمتگزار نیست آسیب رسان وزیان دهنده هم نیست وزندگیخود را مبکند به بهترین نخحوی که قادراست تلاش کند تا هستی خودرا رنگی بخشد که حداقل برای خودش آبی ترین اسمان را داشته باشد حتی گاه در پشت ابر اما همواره باز آبی آفتابی. که آسشمان همیشه آبی ست همیشه درآن خورشید هست این مائیم که وقتی ابراست وخورشید پیدا نیست درون وبر ون به ابر میسپاریم و برسیاهی .لذا تنها زمانی میتوانیم که اززندگی خود خشن.ود باشیم که بداینم برای خود بیاثر بی ثمر وبیهوده نبوده ایم چه در شکست چه درپیروزی.
____ دریاب : از ف.شیدا _____
من برای دل خود میگوشم
گرچه در چشم تو
بیهوده به کار
روزگاران خوش خویش
به سختی دادم
گرچه در دیده ی تو
بی ثمراز هستی وبود
دل به ویرانه ی هستی دادم
من ولی آبادم !
تو خودت را دریاب
وبه ویرانی خود دیده بدوز
وبه آبادی خود ایمن باش
که ترا نیست اگر چشم دلی
دل ما لیک تماما نگه است
____فرزانه شیدا /1388_____
*_ گاهی شالوده و ریشه شکست های بزرگ ، از اشتباهات بسیار ریز و کوچک سرچشمه می گیرد . ارد بزرگ
*_ فرومایگان پس از پیروزی ، همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند . ارد بزرگ ___ پایان فرگرد شکست ____ نویسنده فرزانه شیدا_____





فرزانه شیدا شاعر و پژوهشگر ایرانی متولد 1340 و مقیم شهر اسلو در کشور نروژ است . سروده های او سرشار از احساسات پاک و زیبای یک بانوی ایرانی ست .

در ایران هم میهنان او را با بررسی اندیشه های ارد بزرگ (Orod Bozorg) می شناسند . بررسی های عمیق او بر اندیشه های یک فیلسوف بسیار خواندنی و آموزنده است .
فرزانه شیدا با نگاهی روان شناختی و گاها جامعه شناسانه افکار و نظریات ارد بزرگ را مورد پژوهش قرار می دهد .
کتاب یازده جلدی ((بعد سوم آرمان نامه)) حاصل سالها پژوهش اوست .

تسلط فرزانه شیدا بر ادبیات غنی فارسی و اشراف کامل بر صنایع ادبی ، از او یگانه ایی ساخته است ، که باعث شده بسیاری او را مرجع خویش در امر سرودن و شعر نمایند .

متاسفانه آب و هوای سرد کشور نروژ ، این شاعر سرشناس کشورمان را دچار استخوان درد های طولانی مدت نموده است در این شرایط و با این که بخش عمده ایی از فعالیتهای اجتماعی او کاسته شده اما با شور و عشق به مردم کشورش ایران همچنان می نگارد و نسل امروز را همچون یک مادر مهربان همراهی می نماید .

برای این بانوی فرهیخته کشورمان آرزوی طول عمر و سلامتی می نماییم



دوست از دیدگاه بزرگان

بهترین دوست
هیچ گاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش می دهد . ارد بزرگ


ابله ترین دوستان
ابله ترین دوستان ما، خطرناک ترین دشمنان هستند.سقراط


دوست یا برادر
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند . امیل فاگو


شر دوست
خدایا ! مرا از دوستانم محافظت بفرما . چون می دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم ! . ولتر


نابودی زمان
دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. ارد بزرگ


رابطه دشمن و دوست
آنکه از دشمن داشتن می ترسد ، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت . هزلت


دوست واقعی
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . مارکز


تاثیر دوست
صفات هر کس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست. کارلایل


رفیق بازی
هرگز بخاطر دوستت ، از انجام وظیفه ای چشم مپوش. سن لانبر


نگه داشتن دوست
دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است. باتلر


توبیخ دوست
دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین . اسکاروایلد


بعضی
بعضی ها طوری هستند که دوستانشان هرقدر از آنها پایین تر باشند بیشتر دوستشان دارند . چترفیلد


دوستان تو
همه کسانی که با تو می خندند دوستان تو نیستند. مثل آلمانی


بهترین چیز جهان
چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست . آکویناس


پایداری در دوستی
در دوستی درنگ کن ، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش . سقراط


فاصله با دوستان
برای آنکه همواره دوستانمان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه ای میان خود و آنها داشته باشیم . ارد بزرگ


دوستی و خانواده
دوستان عبارت از خانواده ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است . آلفونس کار


دوست نیکو
نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشکار نکند . پور سینا


برای اهل اندیشه
هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ


جزر و مد در دوستی
اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟ . جبران خلیل جبران


گاه سختی
دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد . بزرگمهر


تو بی نظیری
در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف کسیکه فکر میکند تو بی نظیری » . براون


بدگویی از دوستان
خموشی در برابر بدگویی از دوستان ، گونه ای دشمنی است . ارد بزرگ


روزهای بارانی
دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد . پل نرولا


آن دوست
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد . جبران خلیل جبران


شکارگاه دشمنان
دوستان برای نخجیر دشمنان ، چون تیر و پیکان اند . بزرگمهر


قلب دو دوست
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران


حد دوست و دشمن
هر بدی میتوانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد . سعدی


ارزش دوست
بهترین وسیله برای کاهش دشمنان ازدیاد دوستان است . انوره دوبالزاک


در روز سختی
به ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی . ارد بزرگ


راز دوستی و ثروت
بهترین و حقیقی ترین دوستانم از تهی دستانند . توانگران از دوستی چیزی نمی دانند . موزارت


شراکت با دوست
اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو . ارد بزرگ


زمان سختی
دوست زمان احتیاج ، دوست حقیقی است . ضرب المثل انگلیسی


دلداری
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . گابریل گارسیا مارکز


دوست انسان
نفرت به همان اندازه دوست داشتن ، خوب است . یک دشمن می توان به خوبی یک دوست باشد . برای خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد . جبران خلیل جبران


دوستی دشمن
دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند . پس آنگه به دوستی کارها کند که هیچ دشمنی نتواند . سعدی


درک دوست
اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی. او را هرگز درک نخواهی کرد. جبران خلیل جبران


تفسیر دوستان
بیشتر بدبختی های ما قابل تحمل تر از تفسیرهایی است که دوستانمان درباره آنها می کنند . کولتون


ترس از دوست
از دشمن خودت یکبار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین


دوست نیکو
نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند. بوعلی سینا


نیکی به دوستان
اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید . کورش


دوستان زیاد
بهترین وسیله دفع دشمنان ، ازدیاد دوستان است . بیسمارک


تنها دوست
من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام ! . ناپلئون


دوستان محافظه کار
دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ

برگرفته از : جملات حکیمانه از بزرگترین دانشمندان ، روانشناسان و جامعه شناسان

http://bufsystem.persianblog.ir/post/193

مسعود اسپنتمان از فلسفه ارد بزرگ می گوید


ارد بزرگ می گوید : بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و …


یکی از تفاوتهای بنیادین اندیشه ی ایرانی و سامی، نگرش گردونه ای آریاییان به هستی و پدیده هایش است. جهان اندیشه ی ایرانی، "پس از مرگ" نیز دارد چرا که آنها هرگز به "آخر خط" نمیرسند، هر پایانی برای ایشان سرآغازی دیگر است، زیرا مرگ را پسرفتی اهریمنانه میدانند. به وارون، در اندیشه ی سامیان، هستی و به ویژه زمان ساختاری راسته ای [خطی] دارد. سامیان بر این باورند که جهان روزی آغازیده است و روزی میمیرد، آنها زمان را دارای آغاز و پایان میدانند. در حالی که هندیان آریایی به تناسخ [گردش همیشگی روانها در تن] باور دارند. ایرانیان زروانگرا نیز، زمان را به چهار دوره سه هزار ساله بخش میکردند دوره نخست که آفرینش، مینوی است. دوره دوم یا بندهشن که اورمزد هستی را می آفریند، بی آنکه اهریمن را بدان راهی باشد. دوره سوم یا گمیچشن که اهریمن هستی را با بدی می آلاید و در پایان، سه هزاره انجامین یا ویچارشن که در میان نیکی و بدی جداسری می افتد..... و این چرخه تا همیشه پایدار و پیوسته است. گواه این نگرش، واژه ی "یاره" در ادب پارسی [در چم دستبند، طوق] است که با واژه ی "year" در زبان انگلیسی همریشه اند و هر دو بر گردونگی و گردی و بی پایانی دلالت دارند.... به همین شوند، یهودیان سامی نژاد به دو گروه بخش میشوند، صدوقیان و فریسیان, که نخستین دسته، به جهان پس از مرگ باور ندارند اما گروه دوم در چیرگی ایرانیان بر بابل، اندبشه ی آریایی گردونگی زمان و پیرو آن نگرش چهان پس از مرگ را پذیرا شدند. گردونگی و گردش، گونه ای پویایی است، هر باشنده ی سامانه، در هر کجای اندامواره که میپوید، خود را آغاز و پایان نمیداند و نمی ایستید،

او در هر درنگ از "بودن" به "شدن" میرسد. ازین روست که واژه ی منفعل و بیکنش "تقدیر" که دلالت بر "سرنوشتی بی دگرگونی و کم و کاست برای آدمی" دارد، در اندیشه ی ایرانی با واژه ی کنشگر "بُوِش" به گفتار میرسد، که از مصدر "بودن" که در گذشته و اکنون روی میدهد، با "ش" به آینده پیوند میخورد، ازین رو پویایی و جنبش از بودن به شدن را نشان میدهد. این پویایی گردونه ای، با شادی در همپیوندی اند. چرا که جمعه و شنبه و یکشنبه (آدینه های سامی مسلمانان، یهودیان، مسیحیان) از گونه ی آرامش همراه با رخوت و سستی، همانند "خدا 6 روزه جهان را آفرید و روز هفتم استراحت کرد" میباشند، اما ایرانیان، درازگاهی؛ "هفته" نداشتند بلکه در درازای هر ماه، روزهای رامش را، با شادی و پویایی در جنبش بودند.
نوروز که در آغاز هر سال شکوه خود را بر پهنه ی بهار میگستراند، یکی دیگر از گردونگی های طبیعت است. (تنی چند از پژوهشگران باختری و پیرو آنها مهرداد بهار، آیین نوروز را دنباله رو آیین زنده گردی خدای شهید در میان رودان، و پیرو آن جشنی سامی میداند)
از جلوه گاههای مهم گردونگی گیتی میتوان چامه پارسی را نمونه آورد:
"گردش" سال فقط یک شب یلدا دارد / من بدون تو هزاران شب یلدا دارم
پراکند "گرد" جهان موبدان / نهاد از بر آذران، "گنبدان" (فردوسی پاکزاد)
درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری "چرخ" نیلوفری را (پروین اعتصامی)
و ..........
در اوستا میخوانیم که "مهر فراخ چراگاه" هر روز سوار بر "گردونه خورشید" از فراز کوه هرابرزئیتی به جنبش در می آید و سراسر گیتی را میپیماید ........ در هنر دبیره ی ایرانی نیز گردی و گردونگی بر راستا-نگاری میچربد که خود نمونه ای از روان عرفانی-ایرانی است. به ویژه در معماری که مزگت های ایرانی کهسازه هایی همسان با نمونه ی آسمانی خود هستند.


مسعود اسپنتمان

sepitemann@yahoo.com


زندگی در نگاه بزرگان

زندگی به تناسب شهامت آدمی گسترش یا فروکش می‌یابد. آنین نین

زندگی مانند نقش و نگارهای قالی ایرانی است که زیبا هست ولی درک معنای آن مشکل است . آلدوس هاکلی

زندگی از بودن شروع می شود و تا شدن ادامه می یابد . ارد بزرگ

زندگی من همواره چون فاجعه ای بوده است که هرگز اتفاق نیافتاده بود !!! . أوئستین وویک

زندگی انسان مانند شبنمی است که از برگ گلی می لغزد و فرو می چکد. بودا

زندگی هوس یکی شدن برای عشق ورزیدن که توی جمع باشی و هم کلامی برای خودت پیدا کنی. یکی که مکمل عشقت باشه وکاملش کنه. قرار نست که اون حتما موافق جنست باشه، قراره که عاشق باشه وهمدل باشه . بنجامین دسریل

زندگی کردن چون مجموعه ای ست از لایه های زیرین یک سازنده گی عاشقانه ایست که دوباره و دوباره در طول زندگی بازسازی می شود اینرا زمانی باور می کنی که آنرا امتحان کرده باشی!!! . بیورنست یئرن

زندگی بدون عشق همچون درختی است بدون شکوفه و باروبر. جبران خلیل جبران

زندگی خود را تبدیل به مدرسه ای برای یاد گرفتن کن. جان دیوئی

زندگی چیست ؟ یک مزبلۀ کثیف ، یک قتلگاه فجیع ، یک دارالمجانین بزرگ که تا کنون تحت هیچ قانون منظمی اداره نشده است . ویر

زندگی مانند لبخند ژوکوند است، در نظر اول به روی بیننده تبسّم می کند، امّا اگر در او دقیق شوی می گرید . ژری تایلر

زندگی تراژدی است برای آن‌کسی‌که احساس می‌کند و کمدی است برای آنکه می‌اندیشد.ژان دلابرویر

زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست .آنگاه که به درون آن پای می نهید، همه هستی خویش را همراه داشته باشید . جبران خلیل جبران

زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است. رابنیندرانات تاگور

زندگی با عشق هرگز تیره نیست. لئو بولیسکا

زندگی بدون موسیقی اشتباه است . فردریش نیچه

زندگی کوتاه است اما طولانی ترین چیزیست که در اختیار ما انسانها قرار دارد. فررد هاند هاین

زندگی آنقدر کوتاه است که بعضی ها فقط میرسند کارهای ضروری خود راانجام دهند!!! . فرد هند فاین

زندگی ما ، زائیده اندیشه ماست. مارک اورل

زندگی خواب است و عشق رؤیای آن . موسسه

زندگی بازیچۀ دست اقبال نیست ، بلکه فرصت عظیمی است که باید از ان استفاده کرد و مغتنمش شمرد . مارون

زندگی به چیزی نمی ارزد ، اما ارزش هیچ چیزی به اندازه زندگی نیست. مالرو

زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه وعقل نیست. مارک تواین

ماخذ : سخن بزرگان

http://bufsystem.persianblog.ir/post/10

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *اندیشه*

از زندگی هر آنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه که آرزویش را داریم

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد اندیشه ●
والاترین« اندیشه» اندیشه ای ست که قادر باشد بردیگر اندیشه های جاری در زندگی مردم اثر منطقی گذاشته واندیشه ای برتر باشد تا در فکر اندیشمندان ودر اندیشه همگانی تحولّی را ایجاد نماید .
ما انسانها به چه اندیشه میکنیم چه افکاری را در درون خود زیر ورو میکنیم با کدامین دیدگاهی دنیا را نگریسته باکدامین تفسیری آنرا برخود معنا میکنیم تا کجای افکار درست تفکر میکنیم وآیا دهن ما در راه درستی گام برمیدارد آیا بدرستی اندیشه های خود اطمینان داریم آیا دید روشنی بر زندگی داشته وداریم .آیا اندیشه های ما الگوئی دارد ویا اینکه تمامی آنچه در ذهن وفکر وروح ودل ما میکذرد تنها براساس احساس ماست یا تربیت ما یا اینکه شکل آموزش خانوادگی واجتماعی ما ؟مامی این سوالات از جمله سوالاتی ست که انیان میبایست برای خود جوابی بر آن داشته باشد وبداند که ازکدامین منبع ریشه ی افکار خود را گرفته یا دوست دارد چه منبعی را برای شکل ذهنی خود بکار بگیرد کگروهی علوم منطق وفلسفه را انتخاب کرده ویکی از هراز شاخه ی این علوم برای ایشان جلب توجه کرده وبا آن تفکر واندیشه خود را پیش میبرند عده ای دنیا را ازنگاه خشک تری می بینند چون ریاضیدانان و علومی نظیر این تعدادی به دنیای فکری جامعه واندیشه های همگانی خو کرده ونیازی در پرورش شخصی نمیبینند چراکه در جواب دادن بدنیای اجتماعی خود آنچه را آموخته اند کافی ومناسب میدانند و برخی به چون وچرا همه چیز از دیدگاه های مختلف پرداخته مایلند جنبه های علمی مختلفی را در دست داشته باشند که زمانی که به هریک ازاین علوم نیاز پیدا میکنند قادر باشند از اگاهی های همان علم در آن زمینه استفاده نمایند .
____ مبهوت شعری از: « حمید مصدق »____
در این جهان چون برهوت مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چهقدر شیرین بود ؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری
آری عقاب شیطان را
من در بهشا دیدم
و نیز رنج آدم و حوا را
دراین زمین زندان
و رنج جاودانه انسان
دیدم مرا
این غرق در ملال
دیو محیط من این دوی اضطراب
می کاهد از درون چو چناران دیرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق رایح ای مست می کند
گفتی که باغ عشق بهشت است
در باغ عشق او
از پله های مرمر
با قامتی بلندتر از افرا
می آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق و وسوسه می آورد
دیدم که دستهای سپیدش
انبوه گیسوان سیاهش را
آشفته می کند
دیدم که انعطاف نگاهش
پرواز پاک چلچله ها بود
ناگاه دیدگان چو گشودم
چه وحشتی
دیدم فریب بود فروپوش دهشتی
دیدم که با تمام ظرافت او
ازهم گسیخت
ریخت فروریخت
هیچ شد
چه خوابهای نغز طلایی را
پنداشتم
نقش حقیقتی ست
چه جامه های فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله های رویا
بردوخته
چه شعله های سرکش
در باغهای پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعلههای سرکش آن عشق
سوخته بودم
_____ شعر از: « حمید مصدق »______
اینگونه افراد وهمچنین اشخاصی که بهرشکل علوم وپایه های علمی را برای تفکر خویش را انتخاب کرده اند بی شک از افراد ساده وعامی جامعه نیستند وگروه اندیشمندانی هستند که چه در مقام های فکری بالا خود را رساند وجایگاهی برای خوددر جامعه ودر دنیا به ثبت برسانند چه درسطح عامی خودرا میان عوام نگاهداشته اما بگونه ای دیگر تفکر کنند که استادین و دانشجویان وافرادی با اندیشه های پرورش یافته از این جمله اند که این گروه نیز تعدادی خود را به ماقم بالا رسانیده وخود را مشخص ومجزا میکنند عده ای درسطح استادی ومدرس بودن خود عمری از دانش خویش بهره گرفته ودیگران را آموزش میدهند که در هرشکل این هدف نیز ارزشمند است وقابل احترام ودر کل این دوگروه ازافرادی هستند که جوامع دنیا را رو به رشد وپیشرفت برده یا حداقل افکار واندیشه ی آنان بر پیرامون آنان اثری مثبت نهاده و ارزشمند است وحضور و وجود ایشان بر هرکه وهرچه در اطراف این گروه باشد تاثیر داشته .
____ « هلال ماه» از : ف.شیدا ______
باز شب دیگری ماه ِ دلم جان گرفت
«آن » مَه کامل شد ُو «این دل سوزان» گرفت
لحظه ی سبزِ دعا... قصهء عشق و وفا
او که در این لحظه ها ،وعده و پیمان گرفت
من به چه سان بگذرم زینهمه دلدادگی
او که ز ره آمد ُو سینه چه حرمان گرفت
حسرتِ دیدارِ او.... لحظه ی شوق وصال
عقل مرا او زمن ... این دم حیران گرفت
من به چه شوقی روم زین شب غم بی امید
او که ز ره آمد ُو قلب ِ من , آسان گرفت
او شده در چشمِ من... همچو خدا ی زمین
وای خداوند من ... او ز من ایمان گرفت
او زمن ایمان گرفت
جمعه 7 دیماه ۱۳۸۶
_____ سروده ی : فرزانه شیدا _____
حضور این گروه ها نیز, بتدریج مردم عامی, تفاوتهای فکری میان خود رابا این گروه احساس میکند ودرمی یابند که ایشان پله وپلکانی در اندیشه وعملکرده بالاتر از مردم عام ایستاده اند . از آن جهت که طرز فکر واندیشه این دوگروه متضاد با جامعه ی عام ودنیای ساده شهری وکشوری مردمیست که زیستن را به معنای زندگی کردن در شبانه روز ورسیدن به خواسته ای عادی زندگی میدانند در فرگردهای آرمان نامه ی ارد بزرگ همواره اشاره به آدمیانی شده اند که ازاین گروهند ودسته ی اندیشمندان جوامع را تشکیل میدهند که دراصل دنیا وقدرت دنیوی وقدرت فکری وحتی اجتماعی دنیا در دست ایشان است خواه درلباس کاشفی ومخترعی باشد خواه در دست اهل قلمی ویا در جایگاههای سیاسی واجتماعی کشوری وبسیار دیگر از سازمانهای بزرگ دنیا که ایشان بنوعی وبه شکلی مدیر گرداننده یا اثر گزار برآن هستند
ــــــ بانوی شب از ف.شیدا ــــــ
بر واژه ها چنگ میزنم
و دلم ، دلم بر آفتاب میسوزد
که مرا بر پرتو خویش باز میخواند
و من ... آه ... من ...
در سایه های ناماندگار
هنوز بخود می پیچم ، می پیچم
و کلام عشق محو تر از همیشه
آفتاب را فریب میدهد
در درخشش شیشه ی شکسته خویش
این میان تصویر قلب شکسته ام
درخششی دیگر دارد
بر چهره شیشه ای عشق
و سنگی در کنار آن
آری بخند....
آفتاب برای من نبود
نه مگر برای
به رخ کشیدن تصویر شکسته ی دلم
بر شیشه تکه تکه ی عشقی نابسامان
اما بانوی شب بودن نیز
عالمی دارد
حتی اگر شکسته دلی
بیش نباشم
و فراموش شده ای
در دیدگان آبی خورشید گون عشقم
و غمزده ای
از نگاه خورشید افتاده
بانوی شب بودن نیز عالمی دارد
حتی اگه همه شب آسمان آبیم
نوری از حضور عشق نداشته باشد
و شهاب گونه
به مرگ نزدیک گردم
حتی اگر هرگز باز نیاید
و هرگز باز نپذیرم شکسته دل را
دوباره عاشقی کردن
بانوی شب بودن نیز عالمی دارد
حتی در تنهائی که
آه چرا کتمان کنم
همیشه بانوی تنهای شب بوده ام
همین
و گم شده در دروغ
دلباخته بر خیال
همیشه بانوی شب بوده ام!!
¤¤¤ ف . شیدا - چهارشنبه 21 فروردین1387¤¤¤
دراین میان اندیشه هائی هستند که در درون فکر« آدمی » جایگزین میگردند که اینگونه اندیشه ها همواره قادر است سازنده عوامل وعملکرده ها وعکس ا لعملهائی در زندگی آدمی باشد و در زندگی ما عامل رخ دادها وفرایند های بسیاری میگردد که در شکل وفرم زندگی انسان گاه تغییرات اساسی بوجود میاورد واندیشه ای در صدر تمامی افکار ما میشوند فکر وششکلی از تفکر که در نوع خود میتواند تمتامی اندیشه وذهن آدمی را بخویش مشغول ساخته ودرسرنوشت آدمی تغییراتی را ایجاد کند که تا دیروز شاید در باور خویش نیز نمیدیدیم که اینگونه مسیر زندگی خود را تغییر داده یا سازگار با راهی جدید کنیم که تحولی در تمامی اندیشه وذهن وعملکرد وحتی روزمره گی ما داشته باشد واینگونه افکار واندیشه ها گاه میتواند تا پای مرگ مخرب باشد وگاه نجات دهنده ی روح آدمی وگاه پیشتوانه هدفهای زندگی وحامی تلاش در راه پیشبرد اهداف وآرزوها لذا میبایست همواره به اندیشه هائی که پیرامون ماست دقت کافی داشته باشیم وخود را درگیر تفکراتی دنکنیم که مارا از مسیر اصلی اهداف درست ما بدور میدارد مبادا که به خطا رفته وآنچه را که داشته ایم نیز از دست بدهیم یا در مسیری بیافتیم که بازگشت از آن برای من با سهولت مقدور نباشد یا اسیر انسانهائی شویم که عمدا چنین مسیری را در سر راه دیگر آدمیان قفرار میدهند وارا در پندار. اندیشه خویش طعمه ی خوبی می بیینند که توسط او به اهداف شخصی خود دست یابند در نتیجه اتنخاب انواع اندیشه های تازه ای که در راه ما قرار میگیرد وفکر .ذهن مارا مشغول میدارد بسیار مهم است که از کدامین ریشه ومسلک ومرام وتفکری برخاسته اند وآیا تبعیت از آن بسوی روشنائیست یا آدمی را به یساهی دنیائی میکشد که حتی درآن خود را نیز از خاطره برده وتماتمی اهداف خویش را نیز از کف میدهیم ودرنهایت در وادی « چه کنم » اسیر راههایی شویم که نه قدرت بازگشت از آن را داشته باشیم نه حتی فرصت بازگشت ونه بدانیم چگونه باز گردیم این است که همواره می بایست با اندیشه های جدید بشدت مراقب بود وهرگز بدون دریافتن ریشه ومنبع آن دل به تفکری نبندیم که در راه ما بیش از آنکه سودمند باشد منحرف کننده ی افکار واقعی وحقیقی آدمی باشند دراین راستا میتوان ایرنا نیز گفت که بسیار راحت میشو.ددر کادو پیچی واژه های زیبا زشت ترین کلام را زیبا جلوه دادوبدترین مقصود رابه رنگ خوبیها به مردم تحویل داده واز آن سود برد براحتی میسر است که تفسیری به بیراهه ها راه برد وسخنی وایده ای وفکری بمانند باغ بهشتی در زمین شادی بخش ومسرور دهئده باشد وبراستی باعث جلای فکر روح آدمی شود .
ــــــــــ سروده ی: « فریدون مشیری
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره آب و هوا و خورشیدش
چو قطره قطره خون در وجود من جاری است
چنین به دیده من ناشناس می اید ؟
میان اینهمه مردم میان اینهمه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشتر نمی داند
ز یکدیگر همه بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه بیگانه وار می نگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور سرخ سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه سپیده دمان
درست گویی جانی به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب می خندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه دوستی است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره تاب زرتشت است
شراب روشن خورشید و
گونه ساقی است
سرود حافظ و جوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی که شعله سیال
به لحظه ای بدن صد هزار انسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی از خاک رخت بربسته است
و ‌آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را ز خاک بردارد
به قتل ماه کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون چه فاتاده ست ؟
یکی یه پرسش بی پاسخم جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت به آفتاب دهد
که در زمین که اسیر سیاهکاریهاست
و قلب ها دگر از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته را تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی انسان است
ـــــــــــ سروده ی: « فریدون مشیری*
براساس آنچه تاکنون گفته شد ما میبایست وقتی به سخنی وایده ای وافکاری برخورد میکنیم گوینده وارائه دهندذه ی آن اندیشه را نیز بطور کامل بررسی کینم وببینیم آیا او در زندگی خود درعملکردهای زندگی خود در تجربه های زندگی خود همان هست که ادعا میکند یا خودرا شناسانده است یبا تنها قالبی درجسمی زیباست که روح در اون خود نیز تبعیت از گفتار خویش نمیکند وایا براستی ادم موفق هست یا تنها ازاو رحف شنیده ایم که چیشت وکیست وتحقیقوبررسی درشخصیت وزندگی او بهترین چاره راه ماست که بدانیم ازچه کسی چه ایده ای را باید برداشت کرده بر افکار خودداضافه کنیم.
______« خلوت عشق» ______

ترک دل را گر کنم در زندگی
دفتر قلبم تهی گردد تهی

شعر معبودم گریزد از دلم
ره نیابم بعد از این در هر رهی

گم شوم در لحظه های روزگار
گیج وسرگردان ... نمیگیرم قرار

خلوتم خالی شود از عشق او
از نیایش بر در پروردگار

همچو درویشم به کنج شاعری
بر لبم نام محمد(ص) ... یا علی(ع)

خلوتم را میبرم تا اوج ...ذن...!
بال بگشایم به پرواز و پری

آسمانم آبی و مهد خداست
سینه ام آبی به رنگ کبریاست

اندرین خلوت منم با شعر خویش
روزگارم از همه مردم جداست

کس به عرفانش نمیفهمد مرا
یا دل «شیدا » به عرفان خدا

گر بگویم در دلم چون وچراست
در نمییابد دل ِ« فرزانه» را

من به «شیدائی »خود دل بسته ام
این چنین شاید دلی وارسته ام

در تواضع سر بدامان خدا
اینچنین با مهر او پیوسته ام
چهارشنبه 13 دی1385
____از : (ف.شیدا) ______
برای مثال «عشق» درزندگی آدمی میتواند بطور گشترده ای تغییر دهنده ی ذهن و فکر آدمی باشد بگونه ای که انسان بههرچه وهرچیز که عشق میوزرد چون عشق به خداوند وخلقت او , میتواند آنچنان آدمی را به خویش مشغول سازد که تمامی فکر ودهن آدمی معطوف به آن شده وتمامی ریشه های فکری انسان را تحت اختیار وتسلط خود بگیرد ودراین راه نیز می بایست به روشنی راه رفتن را پیش گرفت که گاه به نام خداوند نیز بدورغ میشود به خطا وبه گمراهی رفت ودر سیاهی های ذهن کسانی گم شد که به نام او دشمن اندیشه ی آدمی بوده ودر درون خود به اهداف دیگری را دنبال میکنند که با یاری گرفتن از عشق آدمی به خداوند بره جسته وبا کلامی زیبا انیان را به بیراهه های فکری میکشند بگونه ای که بناگاه متوجه میشویم که راه شطان را در خطا پیموده ایم وهرگز در مسیر اصلی ودرستی نبوده ایم اینجاست که اگر ذهنی بیدارو هشیار باشد کمتر دچار اینگونه دامها میگردد وکتر به بیراهه های ادمیانی خواهد رفت که در پی انسانهای سادته دل عاشقی میگردند که در جستجوی خویش ودرنهایت خداوندگار خویش همواره غرق سوالندد واینان نیز این سوالات را به زیبائی پاسجگو خواهند بود اما نه د راه خیر که شر وجود وحضور وسخن آنان زمانیبرانسان ثابت میگردد که زیان وآسیب رسیده وطعم تلخ آنرا چشیده باشیم لذا برای انکه آدمی در زندگی خود اندیشه های درستی را پیگیری کند دردرجه اول به رشد فکری نیازمند است به شناخت خوب وبد واقعی زندگی اندیشه های همگانی مثبت ونگاه به اندیشه های والا ومنطقی که دارای ریشه ها وپایه های درست بوده وبر اشخاص دیگر نیز سود معنوی وفکری بخشیده است دراینصورت است که انسان میتواند با شناخت در راه اندیشه های نوین نیز گامبرداشته وبا دقت نظر ونگاه به الگوی بیان کننده آن ایده ونظر واندیشه دریابد که ایا براستی راه او به انتهائی رسیده است که دنباله روئی را باخود همراه کند ویا اورا به راه خویش بخواند یاخیر .در انتها واتمام وختم کلام باز باین نتیجه میرسیم که هیچ چیز برای انسان بهتر ازپرورش فکر ودرون خود نیست تا بتواند آگاهانه خود را در زندگی بالا کشیده وبا روشنفکری دید ونگاه بسوی گامهای بعدی رهنمون شود با این ثبات عقیده واین راحتی خیال که مطمئن باشد به بیراهه نخواهد رسید وبن بستی در سر راه اندیشه او یافت نخواهد شد آنگاه است که انسان میتواند حتی خود بوجود آورنده افکار واندیشه های جدید باشد که دیگران را نیز مجذوب نوع تفکر ونکاه خویش گرداند وخود نیز به جمع اندیشمندانی بپیوندد که آگاهی از افکار آنان دراو نیز دیدگاهی روشن تر را بوجود آورده تا بتواند بهتر ببیند فکر کن وبه دید دیگری زندگانی را ببیند نگاهی که لازمه ی رشد فکریست ولازمه ی آنکه انسان را هه اهداف زندگی خوئد برساند پس درتمامی فرگردها ما همواره به یکنتیجه ی کلی رسیده ایم وآن اینکه « فکر ودهن خود را پرورش داده وبر دانش خویش بیافزائیم » تا قادر باشیم جهانی بهتر دنیائیمطلوب تر واحساسی زیباتر به زندکی داشته وبه اهداف خود بهتر دست یافته ارزوها ی زندگی خود را از رویا به حقیقت مبدل کینم تا همانگونه که در آغاز اسین فرگرد گفتیم لیاقت بدست آوردن ودست یافتن به ارزوهای خود را داشتنه باشیم وبتوانیم یکی یک آن را برآورده نمائیم وحس رضایت دراز خویش را درخود پرورش دهیم رضایتی که مبنی بر درستی کردار ورفتا وپندار ما داشته باشد وبداینم در بیراهه نیستیم وبه مبدا اولیه خود یعنی خداوند وبه پاکی او وروح بزرگ او نزدیک میشویم تا خویشتن را بدرستی شناخته وپیدا کنیم وچون اینگونه ازخود راضی باشیم در راه واهدافی گام خواهیم نهاد که پیروزی مثبتی را نیز به همراه خواهد داشت وباعث شرمساری ما ازخود نخواهد بود وسربلندی انسان را نیز به همراه خواهد داشت همراه با رضای خداوند ی که خود خواهان این است که اول ازهرچیز به بخود پرداخته وخود ساخته ای باشیم که قادر باشدجهان پیرامون خویش را نیز درخدمت بشری چه با اعمال چه باافکار خویش بسازد با آرزوی اینکه شاهد این باشیم که جهانی مملو وسرشار از انسانهائی را صاحب هستیم که وجودد هریک روشنی بخش وسازنده ی جهان ماست وخود نیز یکی از انهمه باشیم
____________________
اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . ارد بزرگ
آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . ارد بزرگ
پایان فرگرد اندیشه _____
¤¤¤ نویسنده: فرزانه شیدا¤¤¤






فرزانه شیدا شاعر و پژوهشگر ایرانی متولد 1340 و مقیم شهر اسلو در کشور نروژ است . سروده های او سرشار از احساسات پاک و زیبای یک بانوی ایرانی ست .

در ایران هم میهنان او را با بررسی اندیشه های ارد بزرگ (Orod Bozorg) می شناسند . بررسی های عمیق او بر اندیشه های یک فیلسوف بسیار خواندنی و آموزنده است .
فرزانه شیدا با نگاهی روان شناختی و گاها جامعه شناسانه افکار و نظریات ارد بزرگ را مورد پژوهش قرار می دهد .
کتاب یازده جلدی ((بعد سوم آرمان نامه)) حاصل سالها پژوهش اوست .

تسلط فرزانه شیدا بر ادبیات غنی فارسی و اشراف کامل بر صنایع ادبی ، از او یگانه ایی ساخته است ، که باعث شده بسیاری او را مرجع خویش در امر سرودن و شعر نمایند .

متاسفانه آب و هوای سرد کشور نروژ ، این شاعر سرشناس کشورمان را دچار استخوان درد های طولانی مدت نموده است در این شرایط و با این که بخش عمده ایی از فعالیتهای اجتماعی او کاسته شده اما با شور و عشق به مردم کشورش ایران همچنان می نگارد و نسل امروز را همچون یک مادر مهربان همراهی می نماید .

برای این بانوی فرهیخته کشورمان آرزوی طول عمر و سلامتی می نماییم





پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان