۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است

ارد بزرگ می گوید : بن و ریشه هستی مانند گردونه ای دوار است که همه چیز را گرد رسم کرده است برسان : گردش روزها ، چرخش اختران و ستارگان ، چرخش آب بر روی زمین ، زایش و مرگ ، نیکی و بدی ، گردش خون در بدن ، حرکت اتم و …


یکی از تفاوتهای بنیادین اندیشه ی ایرانی و سامی، نگرش گردونه ای آریاییان به هستی و پدیده هایش است. جهان اندیشه ی ایرانی، "پس از مرگ" نیز دارد چرا که آنها هرگز به "آخر خط" نمیرسند، هر پایانی برای ایشان سرآغازی دیگر است، زیرا مرگ را پسرفتی اهریمنانه میدانند. به وارون، در اندیشه ی سامیان، هستی و به ویژه زمان ساختاری راسته ای [خطی] دارد. سامیان بر این باورند که جهان روزی آغازیده است و روزی میمیرد، آنها زمان را دارای آغاز و پایان میدانند. در حالی که هندیان آریایی به تناسخ [گردش همیشگی روانها در تن] باور دارند. ایرانیان زروانگرا نیز، زمان را به چهار دوره سه هزار ساله بخش میکردند دوره نخست که آفرینش، مینوی است. دوره دوم یا بندهشن که اورمزد هستی را می آفریند، بی آنکه اهریمن را بدان راهی باشد. دوره سوم یا گمیچشن که اهریمن هستی را با بدی می آلاید و در پایان، سه هزاره انجامین یا ویچارشن که در میان نیکی و بدی جداسری می افتد..... و این چرخه تا همیشه پایدار و پیوسته است. گواه این نگرش، واژه ی "یاره" در ادب پارسی [در چم دستبند، طوق] است که با واژه ی "year" در زبان انگلیسی همریشه اند و هر دو بر گردونگی و گردی و بی پایانی دلالت دارند.... به همین شوند، یهودیان سامی نژاد به دو گروه بخش میشوند، صدوقیان و فریسیان, که نخستین دسته، به جهان پس از مرگ باور ندارند اما گروه دوم در چیرگی ایرانیان بر بابل، اندبشه ی آریایی گردونگی زمان و پیرو آن نگرش چهان پس از مرگ را پذیرا شدند. گردونگی و گردش، گونه ای پویایی است، هر باشنده ی سامانه، در هر کجای اندامواره که میپوید، خود را آغاز و پایان نمیداند و نمی ایستید،

او در هر درنگ از "بودن" به "شدن" میرسد. ازین روست که واژه ی منفعل و بیکنش "تقدیر" که دلالت بر "سرنوشتی بی دگرگونی و کم و کاست برای آدمی" دارد، در اندیشه ی ایرانی با واژه ی کنشگر "بُوِش" به گفتار میرسد، که از مصدر "بودن" که در گذشته و اکنون روی میدهد، با "ش" به آینده پیوند میخورد، ازین رو پویایی و جنبش از بودن به شدن را نشان میدهد. این پویایی گردونه ای، با شادی در همپیوندی اند. چرا که جمعه و شنبه و یکشنبه (آدینه های سامی مسلمانان، یهودیان، مسیحیان) از گونه ی آرامش همراه با رخوت و سستی، همانند "خدا 6 روزه جهان را آفرید و روز هفتم استراحت کرد" میباشند، اما ایرانیان، درازگاهی؛ "هفته" نداشتند بلکه در درازای هر ماه، روزهای رامش را، با شادی و پویایی در جنبش بودند.
نوروز که در آغاز هر سال شکوه خود را بر پهنه ی بهار میگستراند، یکی دیگر از گردونگی های طبیعت است. (تنی چند از پژوهشگران باختری و پیرو آنها مهرداد بهار، آیین نوروز را دنباله رو آیین زنده گردی خدای شهید در میان رودان، و پیرو آن جشنی سامی میداند)
از جلوه گاههای مهم گردونگی گیتی میتوان چامه پارسی را نمونه آورد:
"گردش" سال فقط یک شب یلدا دارد / من بدون تو هزاران شب یلدا دارم
پراکند "گرد" جهان موبدان / نهاد از بر آذران، "گنبدان" (فردوسی پاکزاد)
درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری "چرخ" نیلوفری را (ناصر خسرو)
و ..........
در اوستا میخوانیم که "مهر فراخ چراگاه" هر روز سوار بر "گردونه خورشید" از فراز کوه هرابرزئیتی به جنبش در می آید و سراسر گیتی را میپیماید ........ در هنر دبیره ی ایرانی نیز گردی و گردونگی بر راستا-نگاری میچربد که خود نمونه ای از روان عرفانی-ایرانی است. به ویژه در معماری که مزگت های ایرانی کهسازه هایی همسان با نمونه ی آسمانی خود هستند.


نوشته بالا از پژوهشگر و محقق کشورمان جناب آقای مسعود اسپنتمان بود .

sepitemann@yahoo.com



گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید

ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .

ز خاکی که خون "سیاوش" بخورد / به ابر اندر آمد یکی سبز نُرد
همه خاک آن شارستان شاد گشت / گیا، بر چمن، سروِ آزاد گشت
نگاریده بر برگها چهرِ اوی / همی بوی مشک آمد از مهرِ اوی
به دی مه بسان بهاران بدی / پرستشگهِ سوگواران بدی
کسی کو ز بهر سیاوش گریست / به زیرِ درختِ بلندش بزیست (شاهنامه فردوسی بزرگ)
از خون جوانان میهن آبیاری میشود، هماره، گلهای وطن. نخستین گل زیبای میهن که پرپر شد، سیاوش بود. گروی زره به دسیسه ی گرسیوز کم توان، سر او را میبرد. قطره خونی از اندامش به روی زمین میچکد که از آن گیاه "پر سیاووشان" میروید. که در همه فصلهای سال، بس بارور شاخ بنیاد است. و این داستان سرآغاز آیین سوگ سیاووشان در ایران، به ویژه در سغد و خوارزم میگردد. در آیین سو و شون زنان به سر و موی خود میکوبند و تن خویش را می خلند، مردان نیز با خستن روی، پاکی و فرهمندی سیاورشن را یاد میکنند که در دوران آل بویه و سپستر،می انجامد به عاشورای حسینی.

کهن الگوی [Archetype] "روییدن گیاهی از خون جوانان " همواره در اندیشه ی ایرانیان جاودانه مانده است. پایداری شگفت آور ایران و ایرانی در جنگهای همیشه تحمیلی ایران، از خون جوانانی سرچشمه میگیرد که در ترازوی سنجش هستومندی خویش، با هستی میهن اهوراییشان، جانباختن را بر سرسپردگی بیگانه برتری دادند. از خون آنانست که ایران آباد است.
از سوی دیگر، کجای این آبادبوم را سراغ دارید که پایمال سم ستوران بیگانه نشده باشد؟ اگر بارها و بارها به ایران، دل گیتی، تازش شده، که اینچنین است، از کدامین سرچشمه سیراب است آبادی این کهن بوم و بر؟
جز از خون دریادلانش/ مگر هست آبی/ که سیراب سازد/ تن تشنه ی بوم را ؟/
به بر آرد از هیچ، آبادبومی/ به زیر افکند دشمن شوم را ؟
به همین شوند گلهای زیبایی که در سرزمین ایران میرویند، نشانه از پایستگی و باروری خاک خویش دارند، خاکی که پیوستگی و زایایی خود را مدیون جوانان جانباخته اش میداند و چه زیبا سرود خیام:
هر سبزه که بر کنار جویی،رسته است/ گویی ز لب فرشته خویی،رسته است
پا بر سبزه تا به خواری ننهی/ کآن سبزه ز خاک لاله رویی،رسته است
یا:
در هر دستی که لاله زاری بوده است/ از سرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید/ خالیست که بر رخ نگاری بوده است


نوشته بالا از پژوهشگر و محقق کشورمان جناب آقای مسعود اسپنتمان بود .

sepitemann@yahoo.com


همسران باید یکدیگر را ستایش کنند

ارد بزرگ می گوید : همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و... ستایشگری برای همه هست .


یکی از بازوهای نیرومند پیکر اندیشه ی ایرانی، فرهنگ "ستایش گری" است که از فرای سده ها و هزاره ها به دست هستومندان کنونی آن رسیده است. در اوستا واژه ی "ستایش"، از پرکاربردترین واژگان این کتاب سپند است.
خشنودی سروش اَشَوَن دلیر تن-منتره یِ سخت رزم افزارِ اهورایی را [ستایش] میکنیم (یسنا، هات 57،سروش یشت سَرِشب)
خورشید جاودانه ی رایومند تیز است را [میستاییم] (خرده اوستا، خورشید نیایش)
[ستایش] به جای می آورم بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ و خرداد و امرداد و گئوش تَشَن و گوشورون و آذر اهورامزدا _ تخشاترین امشاسپندان – را (یسنا، دفتر دوم، هات 1 ، اوستای جلیل دوستخواه)
روانهای جانوران سودمند دشتی را [میستاییم] اینک روانهای اَشَوَن مردان و اَشَوَن زنان – در هر کجا زاده شده اند – را میستاییم. (یسنا، هفت هات، هات 39، بخش 2، اوستای ... دوستخواه)
و ......
بایسته ی گفتارست بدانیم، ستایشگری بنی جداسر با چاپلوسی دارد. چاپلوسی از ایمنی دوستی، سوداندیشی و مایه نگری ریشه میگیرد اما ایرانیان برین باورند: [کسی که همیشه در پی ایمنی و سود خویش است، چگونه به جهان خرمی بخش مهر خواهد ورزید؟ (گاتاها هات 5، بند 2. گزارش فریدون جنیدی)]. ستایشگری، پراکندن شادی با ارزشمند انگاری بی مزد یکدیگر است. ستایشگری از همدلی برمیخیزد و با به گفتار رسیدن، دلها را به بگدیگر پیوند میزند.

« ازین رو بزرگ خانه، کدخدا، شهردار، پادشاه کشور و پیوستگی آنان به یکدیگر چنان بود که در نمازِ گاهِ سپیده دم، به بزرگِ خانه و کشاورز درود و ستایش فرستاده میشد. در نماز بامدادین به کدخدای راست کردار، در نماز نیمروز به شهردار مردم نواز و در نماز اِیوار یا غروبگاه به پادشاه کشور. به وارون، شاهان نیز هنگام نمارِ بامدادین به کشاورز درود و ستایش میفرستادند، چنان که کشاورزان نیز به شهرداران و کدخدایان و شاهان و "همه به هم" (گزارش فریدن جنیدی) »
در آن روزگار، آسمان ایران پر از شادی بود. زمینش پر از ستایش، و روان مردمان از همزیستی با هم، خرسند. کدبانو به کدخدای خانه ستایش و درود میفرستاد. مرد خانه نیز، در برابر او زانو میزد و برایش زندگانی دراز آرزو میکرد. فرزندان چنین خانواده ای پدر و مادرشان را میستودند و همه باهم برای آموزگاران راستی آموز خویش ستایش و درود خواستار بودند. دست بوسی، پابوس، زمین ادب را بوسیدن [در کشتی و ورزش زورخانه همچنان پابرجاست]، همچنین، آفرین به جای آوردن، از گونه آیینهای ستایشگری در ایران است. برای نمونه، هنگامی که زال برای جلوگیری از یورش سام به کابل پیش وی میرود:
[چو زال اندر آمد به پیش پدر/"زمین را ببوسید" و گسترد، بر/// یکی "آفرین" کرد با سام گُرد/وز آبِ دو نرگس،همی گل سترد]


نوشته بالا از پژوهشگر و محقق کشورمان جناب آقای مسعود اسپنتمان بود .

sepitemann@yahoo.com



سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند

ارد بزرگ می گوید : سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند ، بزودی بردگی را نیز تجربه میکنند


چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد / که آزاد را، کاهلی بنده کرد (فردوسی پاکزاد)
در آیین ایرانیان، ستایش شده است کاشتن درختان و آباد کردن زمین، بیوگانی، رنج کشیدن در کار و هرگونه تلاشی در زیستن زمینی، تا آنجا که زرتشت با آیین مینویی برخیِ گاو به دست میترا میستیهد، و آدمیان را به باور نداشتن اندیشه های صوفیانه پند میدهد. او ستاینده زمین است و با خواردارندگان آن میانه ای ندارد. خواه کرپن ها و کویها باشند خواه گئوتم [بودا]. در کتاب "مینوی خرد" برترین زمین آنجا شناسانده میشود که مردی بر روی آن به کشت میپردازد و بدترین زمین، جاییست که بی کشت و رنج بماند. ایرانیان نژاده با زاریستن و آه و نیازورزی سوی ایزد هیچ میانه ای ندارند. آنان، نان، از بازوی خویش میخورند، و سر به گریبان "در بحر مکاشفت مستغرق نمیشوند"، شاید روزیشان از "ملکوت" برسد.
بکارند و ورزند و خود بدروند/ به گاه خورش، سرزنش نشنوند تن آزاد و آباد، گیتی بدوی/ برآسوده از داور و گفتگوی ز فرمان؛ تن آزاده و خورده نوش/ وز آواز پیغاره، آسوده گوش (گزارش فردوسی از کشتورزان)
کاهلی و سستی در آنان راهی ندارد، هرزه درایی نیز نمیکنند، چرا که میدانند هر کشت، چه میوه ای به بار می آورد و هر تخشایی چند گام به جلو است، پس به گزافه "طی الارض" نمیکنند و اهل معجزه و کرامات نیز نیستند. روزه گرفتن در باور ایرانی گناه است، زیرا آنها میدانند: ز نیرو بود مرد را راستی/ ز سستی کژی آید و کاستی

گفتار در آسیب شناسی یکی از مهمترین آک های [آهو، عیب] فرهنگ ایرانیان از همینجا سرچشمه میگیرد که چگونه دریوزگان یاور اهریمن [در باور ایرانیان پیش از اسلام]، به درویشان مرد خدا [در پس از اسلام] دگرگون جای شدند. از دیدگاه تبارشناسی واژگان، این تنها یک دگرگونی در واج های یک واژه نبود (تبدیل شدن "دریوزه" و "دریوش" به "درویش") بلکه جابجایی بنیادینی در اندیشه ی یک ملت معنی میداد. البته، رخداد والایش پایگاه درویشان از جایگاه پست به بالاترین جایگاه مینوی هاژه، در زمان یورش تازیان نیاغازید. این فرآیند کمینه، 300 سال دیرینگی داشت. مسیحیان که چندی بود در روم، پایگاه رسمی دولتی برای پراکندن آیینشان یافته بودند روی به ایران آورده (پیش از رسمی شدن مسیحیت در روم کنستانتین، ارمنیان مهرپریستار، مسیحی شده بودند)، آیینشان را بازگو میکنند. دین آنها در رویارویی با اندیشه ی ایرانی، گوشه گیری، زن نخواستن و روزه گرفتن را خیر میداند. اخلاقیات و میل به زیست در آنها جایی نه در روی زمین پاسخ داده میشود، و اینها همه با اندیشه ی ایرانی همستارند. "مانی" نیز با انبارش اندیشه های گنوستیکی، هندی و مسیحی با مینه های زرتشتی، آیینی نو می آفریند که در آن زهد و صوفی گری، با نبرد روشنایی و تاریکی آمیخته گشته است. اندیشه های صوفیانه، که در مغز ایرانی هیچگاه مجال راه یافتن نداشت؛ این بار آمیخته با خوراک فلسفه ایرانی [جنگ میان نیک و بد] به خورد باشندگان ایران میرود و اثر خود را نیز میگذارد. موبدان زرتشتی به وارون نیاکان دینیار خویش توانایی نواندیشی و پیرایش دین از خرافات را ندارند. آنها حتا معنی بسیاری از بخش های اوستا را نمیدانند، "کرتیر" موبدان موبد ایران در زمان "شاپور یکم و پسرانش"، افلاطونی مذهب است !! آیین های "پتت [توبه]" به اندیشه ی ایرانی راه یافته و قربانی کردن چون دوران پیش از زرتشت، باز، انجام میشود.

جوانانی که هزاران سالست پهلوانانه در آیین میترا، مردانه زیسته اند و دو هزاره است به پویایی و تلاش در راستای آیین مزدیسنا خو گرفتند، در همنشینی با صوفیان این خواردارندگان زمین، جنگ افزارهایشان را رها کرده، زمین را آباد نساخته، رزم و پادرزم را از یاد برده اند. اگر به صوفیان گفته شود جنگی در راه است، دشمن به میهن تاخته است، کاری کنید؛ خواهند گفت: جایگاه ما در لامکان است، اینجا نشد، جای دیگر، اما جنگ بی جنگ که بیزاری ما از هرگونه کنشی آمیخته به خون است. دو نمونه از صوفیان نام آشنا که اینگونه کرداریده اند، یکی"ابوسعید ابوالخیر" که در حمله ترکان به میهن اهوراییمان، دوستِ دزد بود و انباز کاروان، پولهای غارتیده شده ی مردم به دست ترکان را خرج خانقاهش کرده دم بر نمی آورد. همچنین "نجم الدین دایه" نویسنده ی کتاب مهم عرفانی "مرصادالعباد"، زن و فرزند را در یورش مغولان به جا میگذارد و فرار میکند. به هر روی، ایرانیان که پیوستگی میهنشان در درازای تاریخ، مدیون اندیشه ی کنشگر و کارایشان بود، در چنگال اندیشه ی صوفیانه، وادار شدند تا در برابر "تازیانِ مارخوار اهرمن چهره" سر فرود آورند.


نوشته بالا از پژوهشگر و محقق کشورمان جناب آقای مسعود اسپنتمان بود .

sepitemann@yahoo.com



تنها "آغاز ها" را باید "جشن" گرفت

ارد بزرگ می گوید : تنها "آغاز ها" را باید "جشن" گرفت چرا که شیره جهان در رشد و "زایندگیست" .

جشن گرفتن "آغازها" را در شاهنامه فردوسی به آشکارا میتوانیم ببینیم.

برگزاری نخستین جشن [سده] در شاهنامه به زمان هوشنگ باز میگردد که آتش اهورایی نخستین بار پدید می آید:

بگفتا فروغی است این ایزدی / پرستید باید اگر بخردی

یکی جشن کرد آن شب و باده خورد / "سده" نام آن جشن فرخنده کرد

ز هوشنگ ماند این سده یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار


دومین جشن [نوروز] در زمان جمشید برپا میگردد و آن نخستین پرواز آدمی بر فراز زمین است.


چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاهِ فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت اوی / شگفتی فرومانده از بختِ اوی
بخ جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را "روز نو" خواندند

سومین جشن [مهرگان] در زمان فریدون برپا میگردد که جشن پیروزی نیکی بر بدی، فریدون بر ضحاک است

پرستیدن "مهرگان" دینِ اوست / تن آسانی و خوردن آیین اوست


پیوند میان "آغازینگی" و "جشن" و "زایندگی" شایسته ی پژوهش است. برآیند این سه مینه را میتوانیم در واژه ی "نوزاد" [نوزوت] ببینیم. نوزادی یا نوزوتی نام جشن کستی بندی و سدره پوشی زرتشتیان است. هم جشن است، هم زایش، و هم آغاز وینه ای نو در زندگانی باورمندانش. آغازها همواره با زایشها همراهند و به یاد ماندنشان را وامدار جشنی هستند که تنها و تنها برای ماندگاری آن زایش، و آن آغاز برگزار میشود. در این میان، هر چه آن زایش بزرگتر باشد، آغازش آن نیز بزرگتر، و پیرو آن، جشن همتراز با آن نیز پرشکوه تر و به یاد ماندنی تر است. برای نمونه جشن زایش میترا را میتوان نام برد که هزاران سال است در شب چله برگزار میشود و جشنیست بزرگ برای زایش ایزدی بزرگ که آغازنده ی فلسفه و فرزانی بزرگ است.
اکنون اگر یکی از سه گوش زایندگی، آغازینگی و جشن را پاک کنیم، بیگمان فلسفه ی هر سه را از میان برده ایم.

زایندگی، بی آغازینگی، تکرارست
آغازینگی، بی زایندگی، ناباروریست
زایندگی و آغازینگی بی جشن، محکوم به فراموشیست

زایش اندیشه ای را میتوان برای همیشه جشن گرفت که در آغاز به هست در آمدن، باروری نخستین خود را به زایایی همیشگی دگردیسه کند. او پیوسته می زاید چون همیشه بارور است. اما روزی که نتواند پیوستگی خود در خودزایی را با زایشی دوباره نمایان سازد، به مرگ آهسته دچار میشود. و مرگ، آغازی ندارد بلکه پایان است و پایان را جشن نمیگیرند. زیرا جشن، ستایش است [یسنا و جشن در اوستا به معنی ستایش است] و هیچکس مرگ را نمیستاید، مگر آخشیج مرگ زا، که در اندیشه ی ایرانی کسی نیست جز اهریمن.
اگر مرگ داد است بیداد چیست؟ / ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ (فردوسی پاکزاد)

و این چرخه تا بدانجاست که به ساختار فلسفه ای نیرومند برسیم.
اهریمن همخانواده با مرگ و پایان و سوگواریست و در او، زایندگی و آغاز و جشن راهی ندارد. او هستی آور نیست، بلکه فرمانروای نیستی است. ازین رو او را با شیره و شیرازه ی کار جهان میانه ای نیست.
شیره و شیرازه ی گیتی به همراه جشن و زایندگی و آغازینگی، همه آفریده اهورامزدا هستند
(در اسطوره های ایرانی میخوانیم که اهریمن و پیروانش در هر زمستان به جویدن شیرازه و بن جهان میآغازند اما درست در زمان نوروز که چشم دارند جهان از هم بپاشد، میبینند که شیرازه ی استومند هستی باز پیکرینه و استوار گشته است).




نوشته بالا از پژوهشگر و محقق کشورمان جناب آقای مسعود اسپنتمان بود .

sepitemann@yahoo.com



صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند

ارد بزرگ میگوید: صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند میگویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی میگردد و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است! حال آنکه هدف آدمی از زیستن، و درک زوایای پنهان دانش است. به جای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد


کردارهای همراه با آز و نیاز [نه آز]، که رد پای آن را در تاریخ ایران به آسانی میتوانیم بیابیم، در باور ایرانیان از گونه کردارهای اهریمنانه به شمار میروند. انسان آزورز، با بهره گیری از ویژگیهای فرهمندانه ی ظاهری، با گردآوری نیرو، ناخویشتنداری و خشم اهریمنی خود را بر سر نیروهای کمینه طبیعت فرو میریزد. نیازورز نیز، همچون آزورز خشمی در درون خود دارد، اما از داشتن ویژگیهای برون گرایانه محروم است، ازین رو بیکنشانه، خشم را به درون خویش فرومیفکند تا بنیانهای درون را نابود سازد. او از زیستن در گیتی رنج میبرد، زیرا چنانچه بخواهد پای در جایگاه هستومندان و زندگی باوران بگذارد، وادار میشود بی کنشی گذشته را به کناری نهد. و این برابرست با زایایی در هر درنگ و درگیر شدن با کوچک و بزرگ پیشامدهای زندگی که صوفی، نه مرد آنست که با غمش برآید. او استاد تفسیرهای "به وارون" است. به او میگویند "غنیمت شمار این یک دم عمر را" و او تعبیر میکند، که رویدادهای جهان را به کنار بنه و در خود فرو رو. او می اندیشد اگر غذا نخورد و کنش جنسی اش را با واکنشی به تناسب آرام نگرداند، آنگاه "نیاز" از بین میرود. درینجاست که فردوسی وخشور به زبان می آید و میگوید:

{ ز پرهیز هم کس نجست از نیاز }
[تو را ای صوفی پند میدهم که نیاز، همچو آز، از درون میجوشد. اگر نخوری و نخوابی و نزیوی، گرد اینکه نیاز از میان نرفته است، آن را هم تشنه تر ساخته ای]. گفته ی فردوسی، گزاره ای کانتی نیست، مینه آن از درون فرهنگ ایران میجوشد . نمونه:
نه چندان بخور کز دهانت برآید / نه چندان کز ضعف جانت بر آید (سعدی)
آزورزی و نیازورزی هر دو زاده ی مرگند، هر دو تشنه اند. و این تشنگی به وارون آنچه که خواجه نصیر میپندارد تنها با میانه روی در این دو، سیراب نمیشود.بلکه باید غریزه ای دیگر را به کنش انداخت. غریزه ای که با مرگ و نازندگی همستار باشد. و آن غریزه ی زندگیست که شادی از آن میتراود.
از آن دو مینو که در آغاز در اندیشه پدیدار شدند، یکی زندگیست و دیگری نازندگی (گاتاهای اشو زرتشت)
در سه هزارساله ی سوم آفرینش [گمیزش]، با آمیخته شدن نیکی و بدی است که آدمیان به باشندگی رسیدند. ازینروست که غریزه ی مرگ و زندگی تا همیشه در آدمی به جنگ ایستاده اند، تا رستخیز که باز این دو از هم جدایی میگیرند؛ در اساطیر تنها از کیخسرو نام برده شده که توانست با ویچارشن (جدایی،گزارش) نیکی و بدی [زندگی و نازندگی]، بی رستخیز، زنده به مینو رود. زیرا تنها در مینو است که بدی و نیکی، زندگی و نازندگی، در حالت مینویی و جدا از هم زیست میکنند..
غریزه ی زندگی، مرگ را میزداید، جان را استوار میگرداند و روان را پالایش میدهد. زیستن در گیتی و رنج کشیدن در آن، پایستگی جان را در پی می آورد و تندرستی میبخشد. غریزه ی زندگی، اهرمهای غریزه ی مرگ [چون خشم و ویرانگری و میل جنسی] را از چنگ او میستاند و با والایش آن، "هنر" را پدید می آورد. موسیقی، دبیره نگاری، نگارگری و ..... همچنین هنر زیستن، هنر عشق ورزیدن، هنر نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری و چه بسا "هنر رندی" از دیدگاه حافظ، همه و همه والایش همان غرایز ساده و نخستین آدمی اند. با این تفاوت که این بار ابزاری در دست غریزه ی زندگی اند.
و اما صوفی که رنج، از دیدگاه او سخت ترین سهش ها [حس] است. نه اینکه درد و رنج به خودی خود از توانِشِ او فراتر باشد، درد و رنجی که او میکشد هرگز از درد و رنج دیگران بیشی نمیگیرد و چه بسا کمتر هم هست؛ اما، در وی، سامانه ی تحمل کردن و به سفت جان کشیدنِ درد، ضعیف است.

زیرا هرگز با رنج خو نگرفته است و عادت به درد کشیدن ندارد. زیرا به درد آمدن اندام و روان از آفرینش و کار و سختی زاده میشوند، که او با آن بیگانه است. صوفی، در حقیقت با گزیدن "نازندگی" نیروی جان و روان خویش را میکاهد و هرچه درین روند پیش میرود، دردهایی را که در گذشته میتوانست تحمل کند، اکنون برای وی گزنده تر و کشنده ترند.
اما او در دگرگونیها، کرانِگی میگزیند، دگرگونیها عبارتند از زایش و مرگ پدیده ها، که بی هر کدام دیگری معنای خود را از دست میدهد.... آنها زیستندگان در این جهان نیستند.
به همین شوند نیچه، جنگ را میستاید. جنگ، آدمی را به توانِش سختیها وادار ساخته و از پدید آمدن روان و جانی بیمار جلوگیری میکند. جنگ و سختی از پس خود ابرمردان را برجای میگذارد. در جنگهاست که صوفیان میانجیگری را به کرانجی خواهی دگرگون میکنند.


نوشته بالا از پژوهشگر و محقق کشورمان جناب آقای مسعود اسپنتمان بود .

sepitemann@yahoo.com



سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند

ارد بزرگ میگوید: سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند،به اسطوره های کشورهای دیگر دلخوش میکند. فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند



اسطوره [همریشه با story] که در زبان فارسی بدان "میث" یا "میتوخت" [همریشه با mythology] میگویند از گونه پیچیده ترین دانشهای انسانی است. از دیدگاه "پوپر" بر هر آنچه که "ابطال پذیری" علمی ندارد، نمیتوان نام دانش و علم نهاد، ازینرو برخی از ناباوران به شوند گستردگی و کران ناپذیری این دانش، آن را نیمه دانشی نیمه علمی میدانند. برخی نیز پا را فراتر نهاده اند و اسطوره را افسانه و نیرنگ و دروغ و حتا لالایی برای خواب بچه ها میدانند. در این میان فردوسی بزرگ، رای دیگری در سر میپروراند:

تو این را دروغ و فسانه مدان / به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز معنی برد (فردوسی بزرگ)

او برین باور است که کتاب سراسر اسطوره اش، هرگز دروغ و افسانه نیست. افته هایی درین کتاب هست که خردمندانه و باورپذیر مینماید، اما آنهایی هم که باورناپذیر و فرابودانگارانه به دیده می آید، رمز و رازی در خود میپرورد، که بازگشایی مازهای رازش بر گردن خوانندگان این کتاب سترگ است.
"اسطوره" ها، داستانهایی ملی یا فرا ملی هستند که در گستره ی سرزمینی یا جهانی، راز و رمزهای سرشت آدمی، نوزاییهای طبیعت و بسیاری دانستنیهای دیگر را در بر میگیرند. آنها کلید باغ تو در توی گیتی هستند. هر کس کلید را در دست داشته باشد، گیتی را هم در مشت دارد. ازین روست که "امیر معزی میسراید:
مسلمان گر بدانستی که، بت چیست / یقین کردی که دین، در بت پرستیست
او میخواهد بگوید: بتها، پیکرینه شدن اساطیرند؛ به همین شوند همه ی راز و رمزها و پیچیدگیهای جامعه ی تازیان، در بتهایشان نمادینه شده است. چه بسا اگر بتهایشان را فهمیده بودیم، میتوانستیم بهتر به آنها کمک کنیم.

اساطیر یک کشور، کهن الگوی آن کشورند. تفاوت اساطیر کشورها با هم، از دگرسان بودن طبیعت، رخدادها،تاریخ، روح و آداب و رسوم و شیوه اندیشیدن مردم آن کشور شالوده میگیرد؛ هر کوه و دریا در اسطوره یک واژه اند. تا جایی که حتا میتوانیم ادعا کنیم کشورها، فراتر از روند پیشرفت مایگانی و دگردیسی اندامواره شان، همواره کهن الگوی خود را تکرار میکنند. برای نمونه، آیا کسی میتواند تفاوتی میان رهبران مارکسیست شوروی [نمونه استالین]، و تزارهای کهن روسیه [نمونه پطر] و همچنین خاقانهای چین با مائو ببیند؟ و آیا اروپا با یکپارچگی اش، سودای امپراطوری روم را در سر نمیپروراند؟
به هر روی، اسطوره ها گونه ای الگوی ناخودآگاهانه، برای بهره گیری آگاهانه واکنشهای آدمیان در برابر رویدادهای گوناگون روزمره اند با این تفسیر که تاریخ تکرار میشود. کشوری که الگوهای اساطیری اش را فراموش کند محکوم است به بازآموزی و بازآفرینی نمودارهای کهن خود. در این میان، میل به اسطوره خواهی مردمان چنین کشوری را وادار میسازد تا از اساطیر دیگر کشورها بهره گیرند. اما کهن الگوی آن یکی، هرگز روان این یکی را سیراب نمیسازد. و این می انجامد به گونه ای از خودبیگانگی فرهنگی.
مثلی داریم که میگوید: زاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد، راه رفتن خود را نیز از یاد برد.

در کشوری چون ایران، که اساطیر آن بونده تر و رایومندتر از دیگر فرهنگها چهره پردازی شده اند، یا فراتر از آن، بنابر دبستان هگلیسم، روح ملی کشور خود را باز میتابانند (اندیشه استاد مرتضی ثاقب فر) ، بیگانگی با اساطیر، آسیب پذیری و بی پناهی بیشتری به ارمغان می آورد. روح ملی ایران، در یک گزاره ی کوتاه "جنگ همیشگی میان نیکی و بدی"، و خویشکاری آدمیان در یاوری اهورامزدا برای پیروزی در آن است. روح ملی ایران را در شاهنامه، «کتابی که هیچ ملتی همسان با آن را ندارد؛ آرتور نولدکه» به آشکارا در می یابیم؛ آنهم به خردمندانه ترین شیوه. تا جایی که فردوسی، دیو را، به پیکره ی انسان می آراید:
تو مر دیو را مردم بد شناس / کسی کاو ندارد ز یزدان سپاس
یا در داستان جنگ رستم با اکوان دیو، ناخرسندی خود از ناباورانه بودن داستان را باز میگوید:
خردمند کاین داستان بشنود / به دانش گراید، بدین نگرود
ولیکن چو معنیش یاد آوری / شود رام و کوته کند داوری
تو بشنو ز گفتار دهقان پیر / اگرچه نباشد سخن دلپذیر
از آنچه گفتیم پیداست، اسطوره ها، چراغی روشن بر فراز اندیشه اند، تا آدمیان هیچگاه نژادگی و خویشکاری خود در کوره راه های تاریخ را فراموش نکنند.
ارد بزرگ: "بیچاره فرزندانی که اسطوره های سرزمین خویش را فراموش کنند؛ آنان آسیب پذیر و بی سرپناهند."


نوشته بالا از پژوهشگر و محقق کشورمان جناب آقای مسعود اسپنتمان بود .

sepitemann@yahoo.com



کتاب بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ، جلد هشتم

فرزانه شیدا
فرزانه شیدا نویسنده کتاب 11 جلدی
"بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ"




جلد هشتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *پندار*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *استاد*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *هنر*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *روان*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *ستیز*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *آزادی*

کتاب بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ، فرگرد آزادی

فرزانه شیدا
فرزانه شیدا نویسنده کتاب 11 جلدی
"بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ"




خدا

ایران من

ز کوشش و دانش ز ایمان من

سر افراز و پاینده ایران من !

قدم راسخ و پر ز نیرو تنم

دل و جان ودانش به کار افکنم !

چو میراث من از نیاکان من

هنر شد مخور غم تو جانان من !

سحرگه چو سازم من آهنگ کار

سرم پر ز شور ودلم بی قرار

که علم و هنر را به نیرو زنم

به گردون کنم بیرق تو علم !

به کف آهن تفته سازم خمیر !

که آزاده مانی وطن ای کبیر !

ترا چون گلستان کند سعی من !

ترا مهد ایمان کند رأی من !

بود خاک تو خون به رگهای من !

سرور تو امید فردای من !

من آن زاده از نیت آرشم

که بهر وطن جان به آتش کشم !

ره من بود راه مولی علی !

بمان سر بلند فخر دنیا ! غنی !

شکر

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●

● فرگرد آزادی ●

*- آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ

«سروده ای از: حمید مصدق »

نه نه نه

این هزار مرتبه گفتم نه

دیگر توان نمانده توانایی

در بند بند من

از تاب رفته است

شب با تمام وحشت خود خواب رفته است

و در تمام این شب تاریک

تاریک چون تفاهم من با تو

انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را

تکرار می کند

گفتی

امیدهاست

در نا امید بودن من

اما

این ابر تیره را نم باران نبود و نیست

این ابر تیره را سر باریدن

انسان به جای آب

هرم سراب سوخته می نوشد

گلهای نو شکفته

این لاله های سرخ

گل نیست

خون رسته ز خاک است

باور کن اعتماد

از قلبهای کال

بار رحیل بسته

و مهربانی ما را

خشم و تنفر افزون

از یاد برده است

باورنمی کنی ؟

که حس پاک عاطفه در سینه مرده است

سروده ی : «حمید مصدق »

در گام اول لازم است که آزادی را برای خود معناا کنیم وازخود بپرسیم که ما چه چیز را برای خود « آزادی » مینامیم وچه نمرز ومحدودیتی برآن قائل هتستیم وبعنوان فردی که از سوی خداوند ازاد آفریده شد ودرخلقت انسان به « آدمی» قدرت عقل واندیشه وتفکر نیز داده شد چگونه میتوان اورا ازدیدگاه یک فرد اسیر نگریست که به هیچ عنوان با قانون عقل درست درنمیآید ومطق جاری در این اندیشه حکم میکند که زمانی که خالق ما انسان را , انسانی آزاد معرفی میکند چچرا می بایست آدمی خود برخود یا ازسوی دیگری اسارت را قبول داشته وپذیرای اسیر یخود باشد ممسلم است که خداوند در قانون طبیعت انسان خوی آزاده ی اورا نیز زمانی که باو بخشیده است انتظار آزاد منشی اورا نیز داشته است وانسانی که از بدو تولد با ذاتی پاک زاده میشود این تربیت ودانش زندگی اوست که در پیرامون او از انسان انسانی آزاده یا اسیر یا دنباله رو یاقربانی یا برده را میسازد وباز این ما انسانها هستیم که قانونهای زمینی ومرزهای انسانی خود را برای یکدیگر تعین کرده ایم اگر به خواست خداوند بعنوان بزرگترین استاد زندگی خود نگاه کنیم وحرف او را پذیرا باشیم هیچکس دردنیا اسیر زاده نشد وهرگز خود خواوند نیز بین آدمیان سفید پوشت وسیاه پوست وزدر پوست وسرخخ پوست خویش نیز تفاوتی قائل نبود نه آنگونه که ما « آدمیان» قائل شدند وحتی به بردگی واسارت نوع وانواع بشر دست زده وتا سالها نیز بین خود ودیگری حتی بین رنگ مو وچشم خود نیز این تفاوت را قائل بودند که سفید پوست را فرشته , سیاه پوشت را شیطانن یا برده بخوانند .در مقامی کمتر ازخویش قرار دهد واورا ازحق زندگی آزاد درجامعه ی بشری خود محروم کنند اندیشه های نوین بتدریج تمامی اینگونه افکار را پس زده ورد نموده است وامروزه درجهان آدمیان یکسان وبرابرند خواه پوستی ورنگ چشمی متفاوت داشته باشند خواه از ملتی ضعیف تر باشند ودر جهان سوم زندگی کنند ویا اینکه از لحاظ دانش وبیشنش تفاوتی با یکدیگر داشته باشند وامروزه نیز بزرگان واندیشمندان وعالمین جهان درعقیده با یگدیگر متحد هستند که رنگ پوست وتفاوتهای ظاهری ونوع دین وآئین وسنت هیچ یک عاملی براین نیست که ما دیگر انسانهای دنیا را ازخود کمتر یا بالاتر بدانیم ویکی درخدمت دیگری باشیم واگرچه دنیا در قانون هستی خویش نیازمند کسی چون خداوند است تا چرخه ی دنیا بچرخد ودر زمینه های زندگی زمینی نیازمند مدیران وشایستگانی هتسیم که برنامه ریزی ها اساسی واصلی وقانون بندی های جوامع را سروسامان دهد اما هیچیک ازاینها به معنای اسیر بودن شخص زیر دست در دستان مدیریت وبزرگان جامعه نیست چراکه حق پآزادی وهمه نوع آزادی ازجمله آزادی فردی ,آزادی اجتماعی وآزادی تفکر و... یک بیک حق انسانی انسان درهرجامعه متفکر وروشنفکری ست و قانون تمامی ممالک دنیا نیز همانگونه که در فرگردهای پیشین گفته شده امروزه تابع قوانین مشترکی ست که در آن حق انسانی وحقوق بشر وازادی فردی واجتماعی اوو در سرلوحه ی قوانین هر کشوری که در دمکراسی بسر میبرد قرار داردواین نتیجه ی سالهای بیشماری ست که تاریخ خود گویای این بوده است که انسان دراسارت هیچگاه اسارت را نمیپذیرد وبرای ازادی خویش تلاش میکند چراکه ذات او خواهان آزادیست

¤ با تحقیقی ساده نمونه ای ساده را از تعریف آزادی را در اسلام از نظر میگذرانیم که درسایتی مذهبی آزادی را در اسلام را اینگونه تعریف میکند :

¤ «کلمه آزادی »باهمین معنایی که امروز دارد.ازچندقرن پیش برزبانها افتاده،وشایدسبب اختراع این کلمه،نهضت تمدن اروپایی است که ازیکی دو سه قرن پیش شروع شده،ولی معنای این کلمه ازاعصار خیلی قدیم درذهنها جولان داشته،وبه صورت یک آرزو دردلها بوده است.اصل طبیعی تکوینی که این معنی ازآن ناشی می شود این است که آدمی دروجودخودمجهز به اراده است(اداره)آدمی راواداربر عمل می کند اراده یک حالت نفسانی است که اگرازبین برودحس وشعورازآدمی گرفته می شود،ودرنتیجه،انسانیت او باطل می شود.

چیزی که هست این که انسان یک موجوداجتماعی است طبیعت او،اورا بزندگی اراجتماع سوق می دهد ومی گوید:یک فردباید (دلو)خودرادربین (دلوهای) دیگران بیاندازد،اراده وفعلش رادراراده وفعل دیگران داخل کند.این طرز عمل منجر به آن می شودکه آدم دربرابر قانونی که حدودی برای اراده وافعال مردم معین کرده واراده هاوافعالراتعدیل کرده است،خضوع کندپس همان طبیعتی که بیک فردانسان ،آزاد مطلق دراراده وفعل می دهد عینا همان طبیعت،اراده وعمل رامحدودو"طلاق" ابتدایی و"حریت" اولی رامقید میسازد.

قوانین مدنی حضار،چون(بطوریکه خواننده دانست)ساختمان احکام خودرابرپایه کامروائیهای مادی (گذشته،نتیجه آن شده که ملتهادرمعارف اصلی واساسی دینی "آزاد" باشندبخواهندملتزم به آن بشوند نخواهند نشوند همچنین درامر اخلاق وهرچه ماورای قانون باشدوانسان بخواهدواراده واختیار نماید،درتمام اینهامردم "حریت" و"آزادی" دارند معنی" حریت" درنظر تمدن جدید اینست.

امااسلام:چون (همانطورکه معلوم شد)قانون خودرابراساس توحید ودرمرتبه دوم برپایه اخلاق فاضله گذاشته وبعد متعرض هرامرکوچک وبزرگی ازاعمال فردی واجتماعی هرچه میخواهدباشد- شده پس:هیچ چیز نیست که انسان وابسته به آن یاآن وابسته به انسان باشد مگرآنکه شرع اسلامی درآنجاقدم گذاشته یااثرقدم شرع،پیدااست بدین ترتیب،"حریت"به معنای گذشته هیچ مجالی دراراده وافعال مردم ندارد!

چرا،آدمی درهمه آنهاازقیدعبودیت(وبندگی غیرخدا)آزاداست،گرچه این یک کلمه است،ولی اگرکسی درسنت ورویه ی اسلامی وهمچنین سیره ی عملی که دعوت به آن کرده وبین افراد وطبقات اجتماعی برقرارنموده بطورعمیق بحث وبررسی کند،وسپس روش اسلامی راباروشهای آقائی وسروری وزورگوئی اجتماعات متمدن چه بین افراد وطبقات خودشان،وچه روابطی که بین ملت قوی باملت ضعیف،برقراراست مقایسه کند،می فهمدکه چقدراین یک کلمه معنای وسیع ودامنه داری دارد(این آزادی درعقیده که معنایش آزادی ازقیدعبودیت غیرخداست)

ازنظراحکام هم اسلام،درروزیهای پاکیزه ومزایای معتدل حیات که خداوند مباح فرموده،توسعه ی کامل داده البته بدون افراط وتفریط.

***

این مطلب خیلی عجیب است که عده ای ازمفسرین وکسانی که دراین زمینه ها به بحث پرداخته اند، بازحمت فراوان خواسته اند که اثبات کنند،دراسلام،آزادی عقیده وجوددارد.

وبه آیه" لااکراه فی الدین" ونظائرآن استدلال کرده اند خواننده ی محترم می تواند بحث مفصل تفسیری ذیل آیه بالا ومعنای آنرادرجلد دوم" المیزان" مطالعه کند،چیزیکه اینجامی توانیم بگوییم اینست که معلوم شدتوحیداساس همه نوامیس اسلامی است،معذالک چگونه ممکن است اسلام قانون "آزادی عقیده" راتشریح کند.

آیااین ،جزتناقص صریح،معنی دیگری دارد؟

اگر کسی بخواهد بگوید:دراسلام عقیده آزاد است،عینا مثل اینست که بگوید:درقوانین مدنی ازحکومت قانون آزادند.

به عبارت دیگر،"عقیده "یعنی پدیدآمدن یک ادراک تصدیقی درذهن انسان:"عقیده" یک عمل اختیاری نیست که بشود درآن منع یاتجویزکرد،مردم راآزادگذاشت یا بنده چیزیکه قابل منع واباحه است،التزام باعمالیست که ازعقیده ناشی می شود مثلا:دعوت بعقیده، قانع ساختن مردم به یک عقیده، نوشتن ونشر "عقیده" ازبین بردن عقیده مردم ومبارزه باکارهایی که مخالفین عقیده انجام میدهند. اینها کارهائیست که قابل منع وجواز است.

معلوم است که اگراین کارهاباموادقانونیکه بین یک اجتماعی دائراست یاپایه واصل یک قانون،مخالف باشد،مسلما ازطرف قانون،جلوگیری خواهدشد.

اسلام،درتمام قانونگذاریهای خود،جزبرپایه ی" دین توحید" اتکائ نداشته است،دین توحید،یعنی دینیکه سه اصل مسلم راقبول داشته باشد:توحید،نبوت،معاد.این سه عقیده اساسی عقائدی است که مسلمین،یهود،نصاری ومحبوس(اهل کتاب)برآن اجتماع دارند.

نتیجه گرفتیم که:

چرادراسلام "حریت "دیگری وجود داردکه عبارت است از "آزادی".

سایت دستان نت « پایان متن»______

ما در زندگی روزمره ی خود در پی ازادی روح ودل وافکار خویش هستیم وهمواره بدنبال راهی میگردیم که احساس آرامش وامنیت و صلح را در پیرامون خود در درون ودراندیشه ودر روح وفکر خود احساس کرده وبا آن خود را آسوده بدانیم بااینوصف کدامین آأمیست که پذیرای این باشد که آشنائی ودوستی وهمسری وهمسایه ای و.... انسانن را اسیر برده ی دخویش تصور کند وما نیز بیچون وچرا بدون پرسش بدون داشتن دلیل قانع کننده آنرا پذیرفته وتابع خواسته ی کسسی باشیم که با اسارت ما راحتی شخصی خود را طلب میکند نه آسایش وراحتی وخوبی وخوشی ما را در نتیجه هرگز در اینگونه مواردی کسی زیر بار این نخواهد رفت که خود را برده ای دردست انسان دیگری وانسانی همانند او با همان شکل ظاهر اتنسانی چون خود ,بداند ومسلم است که با آن برخوردی شدید خواهد کرد وحق خویش را برای ازادی خود تا پای مرگ جستجو مینماید وحق انسانی خویش را نیز بازپس میخواهد.

¤ « نه خون، نه آب، نه آتش ,از: فریدون مشیری »¤

چگونه اینهمه باران

چگونه این همه آب

که آسمان و زمین را به یکدیگر پیوست

به خشک سال دل و جان ما نمی فشاند؟

چه شد ؟ چگونه شد آخر که دست رحمت ابر

که خار و خاک بیابان خشک را جان داد

لهیب تشنگی جاودانه ما را

به جرعه ای ننشاند

نه هیچ ازین همه خون

که تیغ کینه ز دلهای گرم ریخت به خاک

امید معجزه ای

که ارغوان شکوفان مهربانی را

به دشت خاطر غمگین ما برویاند

نه هیچ از اینهمه آتش

که جاودانه درین خاکدان زبانه کشید

امید آنکه تر و خشک را بسوزاند

بپرس و باز بپرس

بپرس و باز ازین قصه دراز بپرس

بپرس و باز ازین راز جانگداز بپرس

چه شد چگونه شد آخر که بذر خوبی را

نه خون نه آب نه آتش یکی به کار نخورد

بگو کزین برهوت غربت ظلمانی

چگونه باید راهی به روشنایی برد ؟

کدام باد درین دشت تخم نفرت کاشت ؟

کدام دست درین خاک زهر نفرین ریخت ؟

کدام روزنه را می توان گشود و گذشت ؟

کدام پنجره را می توان شکست و گریخت ؟

بزرگوارا ابرا به هر بهانه مبار

که خشک سال دل و جان غم گرفته ما

به خشک سال دیار دگر نمی ماند

نه خون نه آب نه آتش

مگر زلال سرشک

گیاه مهری ازین سرزمین برویاند

¤ سروده ی: « فریدون مشیری »¤

ما در زندگی خود برای یافتن روحی آزاده ی خویش تلاش میکنیم خود را بشناسیم چراکه کیدانیم ازخود به خداوند خویش میرسیم ودیدگان روشن وآزاده ای بدست خواهیم اورد که توسط آن برحق رفتار کنیم واسنانی پاک ودرست وسربلند در مقابل خداوند وخود باشیم تمامی انسانها حتی بدترین آنان درنهاد خود خواستار این هستند که اایشان را درهمه جا قبول داشته باشند ودوست داشته باشند وحرمت ایشان نیز حفظ گردد پس بااین احساس دورنی که احساسی طبیعی وانسانیست چگونه میتوانیم بعنوان یک انسان از انسانی دیگر بخواهیم بدون چشمداشت راحتی واسایش وروفاه وامنیت خویش درخدمت ودراسارت ما باشد وبی چون وچرا هرچه میخواهیم انجام دهد که حتی اگر زیر دست کا نیز باشد درقبال ساعتی که برای راحتی ما میگذارد تا درخدمت ما باشد پول وحقوقی دریافت میکند که زمان آزادی خودرا برای ما صرف کرده است واین را نوعی کار ونان دراوردن برای زندگی خویش میداند حال میخواهد زنی باشد که کارخانه ی ما راانجام میدهد یا گارسونی یا کارمندی یاوکیلی و وزیری چراکه اینوع درخدمت دیگری بودن وبه امور ی رسیدگی کردن « کار» محسوب میشود ودرقبال آن نیز مبلغی دریافت میشود تا امور زندگی نیز برای همگان بگذرد این است که هیچکسی دردنیای کنونی اگر در خدمت انسان دیگری کار کند این انسان هرچقدر بزرگتر ودرمقامی بالاتر ازاو باشد باز موظف است که باو به چشم کسی نگاه کند که اورا اسیتخدام خود کرده است وهرگونه آزاروازیت جسمی وروحی بر کسی که زیر دست ایشان است در قانون دنیا وکشورهای پیشرفته جهان محکوم است چرا که اگر کسی برای دیگری درهرمقامی که هریک هستند کار میکند اسیر دیگری محسوب نمیشود که اجاتزه داشته باشند حتی برسر او فریاد بزنند ویتا دستی بروی او بلند کنند که او نیز حرمت انسانی خود را دارد واگر درجایگاه پائین تری قرار دارد مبنی براین نیست که از انسانیت او چیزی کم شده باشد در« دنیای حق وانسانیت وعدالت »هیچ انسانی درهر جایگاهی که هست خاص وعام کمتر از دیگر انسانی « انسان » نیست واز انسانیت او چیزی کم نشده است اگر این رئیس است وآن دیگری حتی پادوی او وچنانچه ظلمی .واسیب وزیانی نیز چه از لحاظ روحی چه از لحاظ جسمی انسانی برا انسان دیگر وارد اورد خواه آن شخص همسر یا فرزرند او باشد یا زیر دست وخدمتکار خانه ی او یا کارمند و.... بهرشکل یک انسان است وشخص درجوامع پیشرفته حتی حق شکایت از این شخص را دارد که باو در جایگاه مدیر وبالاسر ظلم و ستم وآسیبی روا داشته است وقانون نیز این شخص را چه درمقام بزرگترین انسان وپولدار ترین وقدرتمند ترین شخص آن کشور باشد چه یک رئیس چه یک مدیر مغازه که فروشنده خود را ازاز دهد...درهر مقاتم تفاوتی نمیکند بشدت بااو برخورد خواهد کرد وبسیارنمونه ها را میتوانم نام ببرم که تنها بعلت اینکه شخصی با زبان آزاردهنده ی روحی فرد زیر دست خود بوده است به زندان نیز افتاده است ونمونه های آنرا دراروپا بسیار دیده ام که کارمندی از رئیس خود شکایت کرده وحتی باعث برگنار شدن افرادی میشوند که تنها کلامی نادرست به آنان گفته است واخیرا بودکه یک وزیرخانم در نروژ برکنار شد چراکه به منشی خانم خود گفته بود الان وقت باردار شدن شما نبود که مجبور شوید محل کار را بعلت بارداری مجبور به ترک کارشوی وبدون توجه به نیاز محل کارخود از مرخصی استفاده کنی (طبق قانون کارمندی معممولا کارمند باردار میتواند ازخدمت معاف شده وحقوق اوبطور کامل نیز پرداخت میگردد) وهمین سخن باعث گردید که شدیدا بااین خانم وزیر برخورد کرده وایشان را ازکار برکنارنمودند بااین عنوان که این خانم منشی انسانی آزاد است وحق دارد هروقت که خود دوست دارد باردار شود ورئیس بودن شما این حق را به شما نمیدهد که برای زندگی او تعیین تکلیف نموده وبگوئید چه موقع برای شما مناسب است که او زندگی کند یا باردار شود واینک که به روح این نیز خانم صدمه روانی زدید که او ناراحت ازاین باشد که چرا باردار شد وچرا مجبور به ترک کار بعلت بارداری شد که حق مسلم اوست شما می بایست خسارت آنرا نیز پرداخت نمائید .

_____ الهه شعر سروده ی فرزانه شیدا______

از زخمی بر الهه شعر ،

زخمی بدل گرفتم

تا الیتیام

راهی باقیست

بس دراز!

و گرچه چون شاعر

بی واژه بماند

یا به سکوت در آویزد

خود مرگ شاعری ست اما

(حاشا اگر از مرگ هراسیده باشم.شاملو)!

¤ فرزانه شیدا /یکشنبه 22 اردیبهشت 1387¤

درواقع اینگونه باید بگویئم که ما هم میتوانیم با دست کسی را بزنیم وهم با زبان وتفاوتی نمیکند که شخص درهرکجا خانه یا مدرسه یا مجل کار واجتماع با زبان خودد شخصی را زده وازار دهد وروح اورا برنجاند یا بادست خود اورا بزند که انسانی که بادیت نیز کتک میخورد روح او نیز آسیب می بنیند درنتیجه اینرا خشونت رفتاری وزبانی نام میگذارند ومعتقدند که هیچ انسانی حق ندارد با زبان ورفتار واعمال خود نارحتی وآسیبی بر انسانی دیگر که از لحاظ روحی چه جسمی وارد کند واگر کرد مجرم محسوب میشود این است که مقام انسان درهر جایگاهی هم که باشد مقام والای انسانیست واحدی حق این را ندارد که دیگری را خوار وکوچک کرده وباو آسیب برساند حتی اگر فرزند اوست وکودکی ونوجوان وجوانی درزیر دست دیگری خواه والدین باشد یا ملت یا دولت میبایست بگونه ای درست وانسانی آموزشهای لازمه زندگی را به او درخانه واجتماع ومدرسه ومحل کار بدهند وهیچکس حق ندارد انسانی را بخاطر کمبود دانش یا کوچک بودن ازلحاظ سنی یا فقیر بودن یا هردلیلی که برتری اجتماعی یکی بردیگری را شکل میدهد کسی را آزار دهد وزیان وآسیب روحی وروانی وجسمی براو وارد سازد .

¤ اســیر , سروده ی فرزانه شیدا ¤

اسـیرم ... در سـوت ... در بـودن ...

با تــمامی پنـجره های گــشوده

و در تیـک تاک لــحظه ها

در لبـــهای آینــه

که جــز سـکوت

هیــچ نمــیدانست ،

هیـچ نمیدانـسـت

و جـز نگاه,هیچ نمیگفـت

مـن اما

با سـرودِ سـردِ آینـه

در نام "سکـوت " خیره ام

چـه خواهـم گـفت با او

نمیـدانـم

چه را می جـویم ؟ نمیدانم !!!

با دستـهای بیـقرار

که مبهـوت لمس دیواری ست

سـرد و بی احـساس

پیرامـون اتـاق را

حـس کـرده ام

در لحظه های تـماس

درهـای رفتن ایمن

از گـذر باد

پیـچیده در

تارهای تنبیده ی " غربت "

چـه بیرحـم بر بی کسیم

چـشم دوخـته اسـت

گوئی اسیـرم

با تمامی پنجـره های گشــوده

در دیواری ســرد

در آئینـه ای خاموش و بیصـدا

در درهــای بستـه

در خـود آری در خود

مرا آزادی بخـش

ای افــکار غمــدیدهء تنــهائـی

من از اینجا نیستـم ، نیستـم

مرا در یاب ای عشــق

که تـو تنها دیـوار هــا را

آینــه ها را پنـجـره ها را

به حرف وا خواهی داشـت

اگر با نگاه دل

با قلبی سرشـار از محبـت

به هـر کــجا بنــگری

مــرا دریــاب ای عشــــق

مــرا دریــاب شــایـد

شـایـد کـه آرامـی بگیــرم

شایــد...

¤ سروده ی فرزانه شیدا ¤

در دیــوارها ...درواقع بزرگان دانش وعلم جامعه شناسان انسان شناسان روانشناسان وافرادی که درخدمت روح وروان واندیشه انسانها کار وتلاش میکنند همگی دراین تلاش هستند که بهترین امکانات را برای انسان درهمه ی محیطهای زندگی ازخانه گرفته تا دردنیا فراهم آوردند که انسانی که ازاد زاده شد آزادنیز زمندگی کند واز سوی هیچکسی تحت فشار یا دراسارت وآزار نباشد.پس دیدگاه روشن وروشنفکر هرگز در پی ستم مردم وانسان نیست وهمانگونه که خود را آزاد میپدارد دیگران را نیز می بایست حرمت نگاهداشته وبر آزادی تمام افراد دنیا ارجوارزش قائل شود وبا عملکرذد وروفتار ودستور دادن وزورگوئی کسی را درعمل ورفتار اسیر خود وخواسته های برحق وناحق خود نکند چراکه اگر حتی این خواسته برحق نیز باشد هیچ انسانی حق ندارد دیگری را به زور باخود موافق وهمراه کند وتا زمانی که فردی خود نخواهد دیگران حق ندارند اورا بی دلیل تحت فشار بگذارند که چیزی را بپذیرد که عقل ومنطق او قادر به قبول آن نیست یا اصلا مایل نیست که اینگونه فکر کند شما میدانید که هرگز شما نمیتوانید چیزی را به زور به کسی بدهید مگر آنکه اورا آزار داده باشید تشنه ای را سیراب کردن وگرسنه ای را سیر کردن چیزیست که برحق است او نیاز دارد وخواهان این است که سیر و سیراب .اما بزور کسی را بخوابانیم وبه حلق او غذا بریزیم که بخور به سود توست یا بنوش بدن نیاز دارد تنها ظلم وستمی بر کسی کرده ایم که نیاز به این خوردن ونوشیدن نداشت نه وقتی که نه احساس تشنگی میکرد نه احساس گشنگی.درنتیجه ما نمیتوانیم درهیچ راهی کسی را مجبور به رفتن کنیم مگر خود او بخواهد که برود وهرچه هم صادقانه وبا مهر ومحبت نیز تلاش کنیم اگر مغز او خواهان چنین اندیشه ومنطقی که ما به او میدهیم نباشد تنها آب درهاون کوفتنی ست که به هیچ کجا نمیرسد درنتیجه ازادی فکر واندیشه انسان یگک حق قانونیست که از سوی خداوند درذات او نهاده شده است وجوهر معنویت آوخواهان نگاهداشتن آن است وبرای آنکه خود را ازاد احساس کند از هیچ کاری نیز دریغ نخواهد کرد تا ازکس وکسانی دوری جسته یا رها شود که اورا در فاشر نهاده یا مداوم آزادی اورا ازاو سلب میکنند واین حتی درمحیط کوچک خانواده نیز به فرار کودک ونوجوان وجوان ازخانه باری همیشه انجامیده است که صدمه ی آن اول واخر به جائی برمیگردد که منبع این فرار بوده است یعنی والدین ودرهمین راستا در محیط بزرگتر وبزرگتر نیز همین شکل از عمل وعکسالعمل تکرار میشود اگر رعایت حتل یکدیگر را درنوع احترام نهادن به آزادی فردی وانسانی هم نکنیم وبرای همگان بحد خود ارزش یکسان وحقوق یکشان قائل نباشیم که چون این شد بی شک به جدائیها ستیزها ومشکلات عدیده ای برخواهیم خورد که با مخالفتهای شدید نیز همراه خواهد بود انسان ازاد زاده شده است وازاد نیز زندگی میکند وهرگز زیر بار اسارت نخواهد رفت اگرهمین را بپذیریم درمی یابیم که لزومی نیست کسی را که نمیخواهد دانشی بیاموزد بزور درکلاس درس بنشانیم وکسی را که نیخواهد اه برود بدوانیم.که درنهایت نتیجه ای نیز عاید نخواهد شد جز خستگی واتلاف وقتی بی ثمر چون همینکه وری خود را برگردانیم شخص به سوی میرود که مایل است برود نه آنسو که ما مدانیم حق است یا درست است یا هرچه هست برای او راه او نیست واین حق اوست که راه را برگزیند یا بیراهه را چون باز این حق اوست که تجربه ها را تجربه کند وزندگر با گونه ای که دوست میدارد زندگی کند چراکه یکبار نیز درزندگی بیشتر زنده نیست وحق دارد نوع وشکل زندگی خویش را انتخاب نمایدوخوب وبد دنیای خود را نیز به شیوه ی خود تشخیص داده به شیوه خود زندگی کند وتاجائی که آسیبی به دیگران وارد نمیکند آزاد است که زندگی خود رادر شیوه وبه راه وروش خود زندگی کند.این قانون دنیاست وحتی قانون خدا که بین بنده ی خوب وبد خود نیز تفاوتی قائل نمیشودوهمگان را به قدرت حکمت ورحمت خویش در زیر سایه ی مهر خود نظاره کرده وازهمگان نیز با خبر است باشد که خود پویای راه حقف باشیم وره بسوی رستکاری خویش را پیدا کنیم که این نیز وظیفه ی انسانی ما درمقابل خداوند است.

*-رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی . ارد بزرگ

*- آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ

____ پایان فرگرد آزادی____

¤ نویسنده فرزانه شیدا¤


برگرفته :

http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7302.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *آزادی*

خدا

ایران من

ز کوشش و دانش ز ایمان من

سر افراز و پاینده ایران من !

قدم راسخ و پر ز نیرو تنم

دل و جان ودانش به کار افکنم !

چو میراث من از نیاکان من

هنر شد مخور غم تو جانان من !

سحرگه چو سازم من آهنگ کار

سرم پر ز شور ودلم بی قرار

که علم و هنر را به نیرو زنم

به گردون کنم بیرق تو علم !

به کف آهن تفته سازم خمیر !

که آزاده مانی وطن ای کبیر !

ترا چون گلستان کند سعی من !

ترا مهد ایمان کند رأی من !

بود خاک تو خون به رگهای من !

سرور تو امید فردای من !

من آن زاده از نیت آرشم

که بهر وطن جان به آتش کشم !

ره من بود راه مولی علی !

بمان سر بلند فخر دنیا ! غنی !

شکر

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●

● فرگرد آزادی ●

*- آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ

«سروده ای از: حمید مصدق »

نه نه نه

این هزار مرتبه گفتم نه

دیگر توان نمانده توانایی

در بند بند من

از تاب رفته است

شب با تمام وحشت خود خواب رفته است

و در تمام این شب تاریک

تاریک چون تفاهم من با تو

انسان افسانه مکرر اندوه و رنج را

تکرار می کند

گفتی

امیدهاست

در نا امید بودن من

اما

این ابر تیره را نم باران نبود و نیست

این ابر تیره را سر باریدن

انسان به جای آب

هرم سراب سوخته می نوشد

گلهای نو شکفته

این لاله های سرخ

گل نیست

خون رسته ز خاک است

باور کن اعتماد

از قلبهای کال

بار رحیل بسته

و مهربانی ما را

خشم و تنفر افزون

از یاد برده است

باورنمی کنی ؟

که حس پاک عاطفه در سینه مرده است

سروده ی : «حمید مصدق »

در گام اول لازم است که آزادی را برای خود معناا کنیم وازخود بپرسیم که ما چه چیز را برای خود « آزادی » مینامیم وچه نمرز ومحدودیتی برآن قائل هتستیم وبعنوان فردی که از سوی خداوند ازاد آفریده شد ودرخلقت انسان به « آدمی» قدرت عقل واندیشه وتفکر نیز داده شد چگونه میتوان اورا ازدیدگاه یک فرد اسیر نگریست که به هیچ عنوان با قانون عقل درست درنمیآید ومطق جاری در این اندیشه حکم میکند که زمانی که خالق ما انسان را , انسانی آزاد معرفی میکند چچرا می بایست آدمی خود برخود یا ازسوی دیگری اسارت را قبول داشته وپذیرای اسیر یخود باشد ممسلم است که خداوند در قانون طبیعت انسان خوی آزاده ی اورا نیز زمانی که باو بخشیده است انتظار آزاد منشی اورا نیز داشته است وانسانی که از بدو تولد با ذاتی پاک زاده میشود این تربیت ودانش زندگی اوست که در پیرامون او از انسان انسانی آزاده یا اسیر یا دنباله رو یاقربانی یا برده را میسازد وباز این ما انسانها هستیم که قانونهای زمینی ومرزهای انسانی خود را برای یکدیگر تعین کرده ایم اگر به خواست خداوند بعنوان بزرگترین استاد زندگی خود نگاه کنیم وحرف او را پذیرا باشیم هیچکس دردنیا اسیر زاده نشد وهرگز خود خواوند نیز بین آدمیان سفید پوشت وسیاه پوست وزدر پوست وسرخخ پوست خویش نیز تفاوتی قائل نبود نه آنگونه که ما « آدمیان» قائل شدند وحتی به بردگی واسارت نوع وانواع بشر دست زده وتا سالها نیز بین خود ودیگری حتی بین رنگ مو وچشم خود نیز این تفاوت را قائل بودند که سفید پوست را فرشته , سیاه پوشت را شیطانن یا برده بخوانند .در مقامی کمتر ازخویش قرار دهد واورا ازحق زندگی آزاد درجامعه ی بشری خود محروم کنند اندیشه های نوین بتدریج تمامی اینگونه افکار را پس زده ورد نموده است وامروزه درجهان آدمیان یکسان وبرابرند خواه پوستی ورنگ چشمی متفاوت داشته باشند خواه از ملتی ضعیف تر باشند ودر جهان سوم زندگی کنند ویا اینکه از لحاظ دانش وبیشنش تفاوتی با یکدیگر داشته باشند وامروزه نیز بزرگان واندیشمندان وعالمین جهان درعقیده با یگدیگر متحد هستند که رنگ پوست وتفاوتهای ظاهری ونوع دین وآئین وسنت هیچ یک عاملی براین نیست که ما دیگر انسانهای دنیا را ازخود کمتر یا بالاتر بدانیم ویکی درخدمت دیگری باشیم واگرچه دنیا در قانون هستی خویش نیازمند کسی چون خداوند است تا چرخه ی دنیا بچرخد ودر زمینه های زندگی زمینی نیازمند مدیران وشایستگانی هتسیم که برنامه ریزی ها اساسی واصلی وقانون بندی های جوامع را سروسامان دهد اما هیچیک ازاینها به معنای اسیر بودن شخص زیر دست در دستان مدیریت وبزرگان جامعه نیست چراکه حق پآزادی وهمه نوع آزادی ازجمله آزادی فردی ,آزادی اجتماعی وآزادی تفکر و... یک بیک حق انسانی انسان درهرجامعه متفکر وروشنفکری ست و قانون تمامی ممالک دنیا نیز همانگونه که در فرگردهای پیشین گفته شده امروزه تابع قوانین مشترکی ست که در آن حق انسانی وحقوق بشر وازادی فردی واجتماعی اوو در سرلوحه ی قوانین هر کشوری که در دمکراسی بسر میبرد قرار داردواین نتیجه ی سالهای بیشماری ست که تاریخ خود گویای این بوده است که انسان دراسارت هیچگاه اسارت را نمیپذیرد وبرای ازادی خویش تلاش میکند چراکه ذات او خواهان آزادیست

¤ با تحقیقی ساده نمونه ای ساده را از تعریف آزادی را در اسلام از نظر میگذرانیم که درسایتی مذهبی آزادی را در اسلام را اینگونه تعریف میکند :

¤ «کلمه آزادی »باهمین معنایی که امروز دارد.ازچندقرن پیش برزبانها افتاده،وشایدسبب اختراع این کلمه،نهضت تمدن اروپایی است که ازیکی دو سه قرن پیش شروع شده،ولی معنای این کلمه ازاعصار خیلی قدیم درذهنها جولان داشته،وبه صورت یک آرزو دردلها بوده است.اصل طبیعی تکوینی که این معنی ازآن ناشی می شود این است که آدمی دروجودخودمجهز به اراده است(اداره)آدمی راواداربر عمل می کند اراده یک حالت نفسانی است که اگرازبین برودحس وشعورازآدمی گرفته می شود،ودرنتیجه،انسانیت او باطل می شود.

چیزی که هست این که انسان یک موجوداجتماعی است طبیعت او،اورا بزندگی اراجتماع سوق می دهد ومی گوید:یک فردباید (دلو)خودرادربین (دلوهای) دیگران بیاندازد،اراده وفعلش رادراراده وفعل دیگران داخل کند.این طرز عمل منجر به آن می شودکه آدم دربرابر قانونی که حدودی برای اراده وافعال مردم معین کرده واراده هاوافعالراتعدیل کرده است،خضوع کندپس همان طبیعتی که بیک فردانسان ،آزاد مطلق دراراده وفعل می دهد عینا همان طبیعت،اراده وعمل رامحدودو"طلاق" ابتدایی و"حریت" اولی رامقید میسازد.

قوانین مدنی حضار،چون(بطوریکه خواننده دانست)ساختمان احکام خودرابرپایه کامروائیهای مادی (گذشته،نتیجه آن شده که ملتهادرمعارف اصلی واساسی دینی "آزاد" باشندبخواهندملتزم به آن بشوند نخواهند نشوند همچنین درامر اخلاق وهرچه ماورای قانون باشدوانسان بخواهدواراده واختیار نماید،درتمام اینهامردم "حریت" و"آزادی" دارند معنی" حریت" درنظر تمدن جدید اینست.

امااسلام:چون (همانطورکه معلوم شد)قانون خودرابراساس توحید ودرمرتبه دوم برپایه اخلاق فاضله گذاشته وبعد متعرض هرامرکوچک وبزرگی ازاعمال فردی واجتماعی هرچه میخواهدباشد- شده پس:هیچ چیز نیست که انسان وابسته به آن یاآن وابسته به انسان باشد مگرآنکه شرع اسلامی درآنجاقدم گذاشته یااثرقدم شرع،پیدااست بدین ترتیب،"حریت"به معنای گذشته هیچ مجالی دراراده وافعال مردم ندارد!

چرا،آدمی درهمه آنهاازقیدعبودیت(وبندگی غیرخدا)آزاداست،گرچه این یک کلمه است،ولی اگرکسی درسنت ورویه ی اسلامی وهمچنین سیره ی عملی که دعوت به آن کرده وبین افراد وطبقات اجتماعی برقرارنموده بطورعمیق بحث وبررسی کند،وسپس روش اسلامی راباروشهای آقائی وسروری وزورگوئی اجتماعات متمدن چه بین افراد وطبقات خودشان،وچه روابطی که بین ملت قوی باملت ضعیف،برقراراست مقایسه کند،می فهمدکه چقدراین یک کلمه معنای وسیع ودامنه داری دارد(این آزادی درعقیده که معنایش آزادی ازقیدعبودیت غیرخداست)

ازنظراحکام هم اسلام،درروزیهای پاکیزه ومزایای معتدل حیات که خداوند مباح فرموده،توسعه ی کامل داده البته بدون افراط وتفریط.

***

این مطلب خیلی عجیب است که عده ای ازمفسرین وکسانی که دراین زمینه ها به بحث پرداخته اند، بازحمت فراوان خواسته اند که اثبات کنند،دراسلام،آزادی عقیده وجوددارد.

وبه آیه" لااکراه فی الدین" ونظائرآن استدلال کرده اند خواننده ی محترم می تواند بحث مفصل تفسیری ذیل آیه بالا ومعنای آنرادرجلد دوم" المیزان" مطالعه کند،چیزیکه اینجامی توانیم بگوییم اینست که معلوم شدتوحیداساس همه نوامیس اسلامی است،معذالک چگونه ممکن است اسلام قانون "آزادی عقیده" راتشریح کند.

آیااین ،جزتناقص صریح،معنی دیگری دارد؟

اگر کسی بخواهد بگوید:دراسلام عقیده آزاد است،عینا مثل اینست که بگوید:درقوانین مدنی ازحکومت قانون آزادند.

به عبارت دیگر،"عقیده "یعنی پدیدآمدن یک ادراک تصدیقی درذهن انسان:"عقیده" یک عمل اختیاری نیست که بشود درآن منع یاتجویزکرد،مردم راآزادگذاشت یا بنده چیزیکه قابل منع واباحه است،التزام باعمالیست که ازعقیده ناشی می شود مثلا:دعوت بعقیده، قانع ساختن مردم به یک عقیده، نوشتن ونشر "عقیده" ازبین بردن عقیده مردم ومبارزه باکارهایی که مخالفین عقیده انجام میدهند. اینها کارهائیست که قابل منع وجواز است.

معلوم است که اگراین کارهاباموادقانونیکه بین یک اجتماعی دائراست یاپایه واصل یک قانون،مخالف باشد،مسلما ازطرف قانون،جلوگیری خواهدشد.

اسلام،درتمام قانونگذاریهای خود،جزبرپایه ی" دین توحید" اتکائ نداشته است،دین توحید،یعنی دینیکه سه اصل مسلم راقبول داشته باشد:توحید،نبوت،معاد.این سه عقیده اساسی عقائدی است که مسلمین،یهود،نصاری ومحبوس(اهل کتاب)برآن اجتماع دارند.

نتیجه گرفتیم که:

چرادراسلام "حریت "دیگری وجود داردکه عبارت است از "آزادی".

سایت دستان نت « پایان متن»______

ما در زندگی روزمره ی خود در پی ازادی روح ودل وافکار خویش هستیم وهمواره بدنبال راهی میگردیم که احساس آرامش وامنیت و صلح را در پیرامون خود در درون ودراندیشه ودر روح وفکر خود احساس کرده وبا آن خود را آسوده بدانیم بااینوصف کدامین آأمیست که پذیرای این باشد که آشنائی ودوستی وهمسری وهمسایه ای و.... انسانن را اسیر برده ی دخویش تصور کند وما نیز بیچون وچرا بدون پرسش بدون داشتن دلیل قانع کننده آنرا پذیرفته وتابع خواسته ی کسسی باشیم که با اسارت ما راحتی شخصی خود را طلب میکند نه آسایش وراحتی وخوبی وخوشی ما را در نتیجه هرگز در اینگونه مواردی کسی زیر بار این نخواهد رفت که خود را برده ای دردست انسان دیگری وانسانی همانند او با همان شکل ظاهر اتنسانی چون خود ,بداند ومسلم است که با آن برخوردی شدید خواهد کرد وحق خویش را برای ازادی خود تا پای مرگ جستجو مینماید وحق انسانی خویش را نیز بازپس میخواهد.

¤ « نه خون، نه آب، نه آتش ,از: فریدون مشیری »¤

چگونه اینهمه باران

چگونه این همه آب

که آسمان و زمین را به یکدیگر پیوست

به خشک سال دل و جان ما نمی فشاند؟

چه شد ؟ چگونه شد آخر که دست رحمت ابر

که خار و خاک بیابان خشک را جان داد

لهیب تشنگی جاودانه ما را

به جرعه ای ننشاند

نه هیچ ازین همه خون

که تیغ کینه ز دلهای گرم ریخت به خاک

امید معجزه ای

که ارغوان شکوفان مهربانی را

به دشت خاطر غمگین ما برویاند

نه هیچ از اینهمه آتش

که جاودانه درین خاکدان زبانه کشید

امید آنکه تر و خشک را بسوزاند

بپرس و باز بپرس

بپرس و باز ازین قصه دراز بپرس

بپرس و باز ازین راز جانگداز بپرس

چه شد چگونه شد آخر که بذر خوبی را

نه خون نه آب نه آتش یکی به کار نخورد

بگو کزین برهوت غربت ظلمانی

چگونه باید راهی به روشنایی برد ؟

کدام باد درین دشت تخم نفرت کاشت ؟

کدام دست درین خاک زهر نفرین ریخت ؟

کدام روزنه را می توان گشود و گذشت ؟

کدام پنجره را می توان شکست و گریخت ؟

بزرگوارا ابرا به هر بهانه مبار

که خشک سال دل و جان غم گرفته ما

به خشک سال دیار دگر نمی ماند

نه خون نه آب نه آتش

مگر زلال سرشک

گیاه مهری ازین سرزمین برویاند

¤ سروده ی: « فریدون مشیری »¤

ما در زندگی خود برای یافتن روحی آزاده ی خویش تلاش میکنیم خود را بشناسیم چراکه کیدانیم ازخود به خداوند خویش میرسیم ودیدگان روشن وآزاده ای بدست خواهیم اورد که توسط آن برحق رفتار کنیم واسنانی پاک ودرست وسربلند در مقابل خداوند وخود باشیم تمامی انسانها حتی بدترین آنان درنهاد خود خواستار این هستند که اایشان را درهمه جا قبول داشته باشند ودوست داشته باشند وحرمت ایشان نیز حفظ گردد پس بااین احساس دورنی که احساسی طبیعی وانسانیست چگونه میتوانیم بعنوان یک انسان از انسانی دیگر بخواهیم بدون چشمداشت راحتی واسایش وروفاه وامنیت خویش درخدمت ودراسارت ما باشد وبی چون وچرا هرچه میخواهیم انجام دهد که حتی اگر زیر دست کا نیز باشد درقبال ساعتی که برای راحتی ما میگذارد تا درخدمت ما باشد پول وحقوقی دریافت میکند که زمان آزادی خودرا برای ما صرف کرده است واین را نوعی کار ونان دراوردن برای زندگی خویش میداند حال میخواهد زنی باشد که کارخانه ی ما راانجام میدهد یا گارسونی یا کارمندی یاوکیلی و وزیری چراکه اینوع درخدمت دیگری بودن وبه امور ی رسیدگی کردن « کار» محسوب میشود ودرقبال آن نیز مبلغی دریافت میشود تا امور زندگی نیز برای همگان بگذرد این است که هیچکسی دردنیای کنونی اگر در خدمت انسان دیگری کار کند این انسان هرچقدر بزرگتر ودرمقامی بالاتر ازاو باشد باز موظف است که باو به چشم کسی نگاه کند که اورا اسیتخدام خود کرده است وهرگونه آزاروازیت جسمی وروحی بر کسی که زیر دست ایشان است در قانون دنیا وکشورهای پیشرفته جهان محکوم است چرا که اگر کسی برای دیگری درهرمقامی که هریک هستند کار میکند اسیر دیگری محسوب نمیشود که اجاتزه داشته باشند حتی برسر او فریاد بزنند ویتا دستی بروی او بلند کنند که او نیز حرمت انسانی خود را دارد واگر درجایگاه پائین تری قرار دارد مبنی براین نیست که از انسانیت او چیزی کم شده باشد در« دنیای حق وانسانیت وعدالت »هیچ انسانی درهر جایگاهی که هست خاص وعام کمتر از دیگر انسانی « انسان » نیست واز انسانیت او چیزی کم نشده است اگر این رئیس است وآن دیگری حتی پادوی او وچنانچه ظلمی .واسیب وزیانی نیز چه از لحاظ روحی چه از لحاظ جسمی انسانی برا انسان دیگر وارد اورد خواه آن شخص همسر یا فرزرند او باشد یا زیر دست وخدمتکار خانه ی او یا کارمند و.... بهرشکل یک انسان است وشخص درجوامع پیشرفته حتی حق شکایت از این شخص را دارد که باو در جایگاه مدیر وبالاسر ظلم و ستم وآسیبی روا داشته است وقانون نیز این شخص را چه درمقام بزرگترین انسان وپولدار ترین وقدرتمند ترین شخص آن کشور باشد چه یک رئیس چه یک مدیر مغازه که فروشنده خود را ازاز دهد...درهر مقاتم تفاوتی نمیکند بشدت بااو برخورد خواهد کرد وبسیارنمونه ها را میتوانم نام ببرم که تنها بعلت اینکه شخصی با زبان آزاردهنده ی روحی فرد زیر دست خود بوده است به زندان نیز افتاده است ونمونه های آنرا دراروپا بسیار دیده ام که کارمندی از رئیس خود شکایت کرده وحتی باعث برگنار شدن افرادی میشوند که تنها کلامی نادرست به آنان گفته است واخیرا بودکه یک وزیرخانم در نروژ برکنار شد چراکه به منشی خانم خود گفته بود الان وقت باردار شدن شما نبود که مجبور شوید محل کار را بعلت بارداری مجبور به ترک کارشوی وبدون توجه به نیاز محل کارخود از مرخصی استفاده کنی (طبق قانون کارمندی معممولا کارمند باردار میتواند ازخدمت معاف شده وحقوق اوبطور کامل نیز پرداخت میگردد) وهمین سخن باعث گردید که شدیدا بااین خانم وزیر برخورد کرده وایشان را ازکار برکنارنمودند بااین عنوان که این خانم منشی انسانی آزاد است وحق دارد هروقت که خود دوست دارد باردار شود ورئیس بودن شما این حق را به شما نمیدهد که برای زندگی او تعیین تکلیف نموده وبگوئید چه موقع برای شما مناسب است که او زندگی کند یا باردار شود واینک که به روح این نیز خانم صدمه روانی زدید که او ناراحت ازاین باشد که چرا باردار شد وچرا مجبور به ترک کار بعلت بارداری شد که حق مسلم اوست شما می بایست خسارت آنرا نیز پرداخت نمائید .

_____ الهه شعر سروده ی فرزانه شیدا______

از زخمی بر الهه شعر ،

زخمی بدل گرفتم

تا الیتیام

راهی باقیست

بس دراز!

و گرچه چون شاعر

بی واژه بماند

یا به سکوت در آویزد

خود مرگ شاعری ست اما

(حاشا اگر از مرگ هراسیده باشم.شاملو)!

¤ فرزانه شیدا /یکشنبه 22 اردیبهشت 1387¤

درواقع اینگونه باید بگویئم که ما هم میتوانیم با دست کسی را بزنیم وهم با زبان وتفاوتی نمیکند که شخص درهرکجا خانه یا مدرسه یا مجل کار واجتماع با زبان خودد شخصی را زده وازار دهد وروح اورا برنجاند یا بادست خود اورا بزند که انسانی که بادیت نیز کتک میخورد روح او نیز آسیب می بنیند درنتیجه اینرا خشونت رفتاری وزبانی نام میگذارند ومعتقدند که هیچ انسانی حق ندارد با زبان ورفتار واعمال خود نارحتی وآسیبی بر انسانی دیگر که از لحاظ روحی چه جسمی وارد کند واگر کرد مجرم محسوب میشود این است که مقام انسان درهر جایگاهی هم که باشد مقام والای انسانیست واحدی حق این را ندارد که دیگری را خوار وکوچک کرده وباو آسیب برساند حتی اگر فرزند اوست وکودکی ونوجوان وجوانی درزیر دست دیگری خواه والدین باشد یا ملت یا دولت میبایست بگونه ای درست وانسانی آموزشهای لازمه زندگی را به او درخانه واجتماع ومدرسه ومحل کار بدهند وهیچکس حق ندارد انسانی را بخاطر کمبود دانش یا کوچک بودن ازلحاظ سنی یا فقیر بودن یا هردلیلی که برتری اجتماعی یکی بردیگری را شکل میدهد کسی را آزار دهد وزیان وآسیب روحی وروانی وجسمی براو وارد سازد .

¤ اســیر , سروده ی فرزانه شیدا ¤

اسـیرم ... در سـوت ... در بـودن ...

با تــمامی پنـجره های گــشوده

و در تیـک تاک لــحظه ها

در لبـــهای آینــه

که جــز سـکوت

هیــچ نمــیدانست ،

هیـچ نمیدانـسـت

و جـز نگاه,هیچ نمیگفـت

مـن اما

با سـرودِ سـردِ آینـه

در نام "سکـوت " خیره ام

چـه خواهـم گـفت با او

نمیـدانـم

چه را می جـویم ؟ نمیدانم !!!

با دستـهای بیـقرار

که مبهـوت لمس دیواری ست

سـرد و بی احـساس

پیرامـون اتـاق را

حـس کـرده ام

در لحظه های تـماس

درهـای رفتن ایمن

از گـذر باد

پیـچیده در

تارهای تنبیده ی " غربت "

چـه بیرحـم بر بی کسیم

چـشم دوخـته اسـت

گوئی اسیـرم

با تمامی پنجـره های گشــوده

در دیواری ســرد

در آئینـه ای خاموش و بیصـدا

در درهــای بستـه

در خـود آری در خود

مرا آزادی بخـش

ای افــکار غمــدیدهء تنــهائـی

من از اینجا نیستـم ، نیستـم

مرا در یاب ای عشــق

که تـو تنها دیـوار هــا را

آینــه ها را پنـجـره ها را

به حرف وا خواهی داشـت

اگر با نگاه دل

با قلبی سرشـار از محبـت

به هـر کــجا بنــگری

مــرا دریــاب ای عشــــق

مــرا دریــاب شــایـد

شـایـد کـه آرامـی بگیــرم

شایــد...

¤ سروده ی فرزانه شیدا ¤

در دیــوارها ...درواقع بزرگان دانش وعلم جامعه شناسان انسان شناسان روانشناسان وافرادی که درخدمت روح وروان واندیشه انسانها کار وتلاش میکنند همگی دراین تلاش هستند که بهترین امکانات را برای انسان درهمه ی محیطهای زندگی ازخانه گرفته تا دردنیا فراهم آوردند که انسانی که ازاد زاده شد آزادنیز زمندگی کند واز سوی هیچکسی تحت فشار یا دراسارت وآزار نباشد.پس دیدگاه روشن وروشنفکر هرگز در پی ستم مردم وانسان نیست وهمانگونه که خود را آزاد میپدارد دیگران را نیز می بایست حرمت نگاهداشته وبر آزادی تمام افراد دنیا ارجوارزش قائل شود وبا عملکرذد وروفتار ودستور دادن وزورگوئی کسی را درعمل ورفتار اسیر خود وخواسته های برحق وناحق خود نکند چراکه اگر حتی این خواسته برحق نیز باشد هیچ انسانی حق ندارد دیگری را به زور باخود موافق وهمراه کند وتا زمانی که فردی خود نخواهد دیگران حق ندارند اورا بی دلیل تحت فشار بگذارند که چیزی را بپذیرد که عقل ومنطق او قادر به قبول آن نیست یا اصلا مایل نیست که اینگونه فکر کند شما میدانید که هرگز شما نمیتوانید چیزی را به زور به کسی بدهید مگر آنکه اورا آزار داده باشید تشنه ای را سیراب کردن وگرسنه ای را سیر کردن چیزیست که برحق است او نیاز دارد وخواهان این است که سیر و سیراب .اما بزور کسی را بخوابانیم وبه حلق او غذا بریزیم که بخور به سود توست یا بنوش بدن نیاز دارد تنها ظلم وستمی بر کسی کرده ایم که نیاز به این خوردن ونوشیدن نداشت نه وقتی که نه احساس تشنگی میکرد نه احساس گشنگی.درنتیجه ما نمیتوانیم درهیچ راهی کسی را مجبور به رفتن کنیم مگر خود او بخواهد که برود وهرچه هم صادقانه وبا مهر ومحبت نیز تلاش کنیم اگر مغز او خواهان چنین اندیشه ومنطقی که ما به او میدهیم نباشد تنها آب درهاون کوفتنی ست که به هیچ کجا نمیرسد درنتیجه ازادی فکر واندیشه انسان یگک حق قانونیست که از سوی خداوند درذات او نهاده شده است وجوهر معنویت آوخواهان نگاهداشتن آن است وبرای آنکه خود را ازاد احساس کند از هیچ کاری نیز دریغ نخواهد کرد تا ازکس وکسانی دوری جسته یا رها شود که اورا در فاشر نهاده یا مداوم آزادی اورا ازاو سلب میکنند واین حتی درمحیط کوچک خانواده نیز به فرار کودک ونوجوان وجوان ازخانه باری همیشه انجامیده است که صدمه ی آن اول واخر به جائی برمیگردد که منبع این فرار بوده است یعنی والدین ودرهمین راستا در محیط بزرگتر وبزرگتر نیز همین شکل از عمل وعکسالعمل تکرار میشود اگر رعایت حتل یکدیگر را درنوع احترام نهادن به آزادی فردی وانسانی هم نکنیم وبرای همگان بحد خود ارزش یکسان وحقوق یکشان قائل نباشیم که چون این شد بی شک به جدائیها ستیزها ومشکلات عدیده ای برخواهیم خورد که با مخالفتهای شدید نیز همراه خواهد بود انسان ازاد زاده شده است وازاد نیز زندگی میکند وهرگز زیر بار اسارت نخواهد رفت اگرهمین را بپذیریم درمی یابیم که لزومی نیست کسی را که نمیخواهد دانشی بیاموزد بزور درکلاس درس بنشانیم وکسی را که نیخواهد اه برود بدوانیم.که درنهایت نتیجه ای نیز عاید نخواهد شد جز خستگی واتلاف وقتی بی ثمر چون همینکه وری خود را برگردانیم شخص به سوی میرود که مایل است برود نه آنسو که ما مدانیم حق است یا درست است یا هرچه هست برای او راه او نیست واین حق اوست که راه را برگزیند یا بیراهه را چون باز این حق اوست که تجربه ها را تجربه کند وزندگر با گونه ای که دوست میدارد زندگی کند چراکه یکبار نیز درزندگی بیشتر زنده نیست وحق دارد نوع وشکل زندگی خویش را انتخاب نمایدوخوب وبد دنیای خود را نیز به شیوه ی خود تشخیص داده به شیوه خود زندگی کند وتاجائی که آسیبی به دیگران وارد نمیکند آزاد است که زندگی خود رادر شیوه وبه راه وروش خود زندگی کند.این قانون دنیاست وحتی قانون خدا که بین بنده ی خوب وبد خود نیز تفاوتی قائل نمیشودوهمگان را به قدرت حکمت ورحمت خویش در زیر سایه ی مهر خود نظاره کرده وازهمگان نیز با خبر است باشد که خود پویای راه حقف باشیم وره بسوی رستکاری خویش را پیدا کنیم که این نیز وظیفه ی انسانی ما درمقابل خداوند است.

*-رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی . ارد بزرگ

*- آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ

____ پایان فرگرد آزادی____

¤ نویسنده فرزانه شیدا¤


ماخذ :

http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7302.html

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان