۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شناخت *


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شناخت ●
خدا

تازه شدم تازه شدم کهنه بدم تازه شدم
سنگ بدم سازه شدم درچه چه دروازه شدم

خرتک نیمه جان بدم نی نی استخوان بدم
من قلم خران بدم فیله شدم نازه شدم

هیچ نگر که شد همه پشگل بره شد رمه
جهان گرفت یک تنه آن که نمی بازه شدم

صفر بدم بیست شدم آن که چو او نیست شدم
ماه به ماهیست شدم بی حد و اندازه شدم

کم بده ام کُر شده ام تهی بدم پُر شده ام
قطره بدم دُر شده ام از دل و جان خازه شدم

چاه بدم راه شدم آه بدم ماه شدم
بنده بدم شاه شدم حرمت آوازه شدم

بسته بدم باز شدم باز بدم راز شدم
راز جهانساز شدم آن که ز خود زاده شدم

23 / 11 / 1387 10:17

شکر

شاعر "آیا" متخلّص به هیچستان ●
در فرگرد پیشین مشکلاتی را که نداشتن شناخت برای آدمیان درست میکند در خلاصه ای از زندگی خود بیان کردم ودر این فرگرد با توجه به نظریات فیلسوف ودانشمند بزرگ ایران وجهان* ارد بزرگ
به بررسی آن در محودوده وسیعتری میپردازیم من خود طی تجربیاتی مه در مهاجرتم دراینمورد داشته ام بخوبی دریافته ام که زمانی کسی وکشوری میتواند خود را درجائی دیگر از دنیا بشناساند که تلاش کند آگاهی های بیشتری را بصورت مستند برای جهانیان ارسال نمیاید با آمدن ماهواره وانترنت تا حدود زیادی این مشکل برطرف شده است اما پیش ازاین بسیار انسانهاوی وجود داشتند که ایران را بسیار کم میشناختند و امروزه نیز براساس انقلاب واختلافاتی که دیگر کشورها با ایران دارند همچنان ایران رابه عنوانی کشوری عربی ومسلمان که باهمه ی دنیا مشکل دارد وجهان سومی ست که انسانهای آن تمتممدت در پی اشوب وسروصدا در سطح بین اللملی ست , میشناسد وصدالبته این خواسته ی کشورهای امریکا واروپاست که برای بدنشان دادن ایران واعلام اینکه با کشوری بیفرهنگگ روبرو هستیم که از سیاست های جاری در دنیا هیچ نمیداند ودرعین حال آشوب طلبی ست که پای آن بیافتد تروریست خوبی هم میشود به دنیا نمایانده شده ایم تا جائی که مردم عامی کشورها که جمعیت بزرگتری را نسبت به افراد بزرگ واندیشمند جامعه هادارا هستند درهمین تصورات وبا همینگونه اگاهی دادن های نادرست رسانه ای همان را روزانه می آموزند که از رسانه ی ملی خود دریافت میکنند وکمتر کسی نیز هست که وقت خود را بگذارد ودر اینترنت وکتاب به شناخت ایران وقت خود را نهاده تابتواند با فکری درست واندیشه ای آموخته در مورد ایران وایرانی وخصوصیا ت وآئین ورسوم ایران صحبت کند یا عقیده ای را عنوان دارد .دراین میان بودن درمیان مردمی کهاینگونه افکاری در مغز ایشان از ایرزان وایرانی پر شده است ساده نبوده ونیست ودرد به تنها مهارجت کردن از طون وزندگی درمیان افرادی که ایشان را ضد ایرانی ومسلمان پرورش داده اند نیز آسان بنوده نخواهد بود اما چاره در گریز نبود وباید واقعیت را قبول کرد که مردم دنیا بدرستی انگونه که باید با ما با ملت ما وزنوع زندگی ونحوه ی تفکر ودین وآئین ونژاد ایرانی به آنشکل که برحق وروا باشد آشنا نیستند وبه ناحق پرشده از افکار مسموم شده اند که مردم ایران وملت وکشور ایران در لباسی خالی از انسانیت به دیگران نشان میدهد وبا شناختی که بناحق درجلوه های سیاسی اینگونه جلوه داده شد ازما وحشیانی با قانون بربریت در ذهن ایشان شاخته اند که زبان حرف او زبان خشم است وعمل او خرابکاری وویرانی ودست بلند کردن بر یکدیگر وکشت وکشتار خویش و همچنین داشتنن فکر نابودی دیگران, همه کس الا ایران وایرانی که هیتلر را پیش ماروسفید میکند وقتی میبینیم چگونه تصوری ازما در ذهن جهانیان ساخته اند.
__●__ کوچ پرستوها « ف.شیدا»__●__

درنگاهم
سایه غم بود
در هنگام کوچ

پایم نمی کشید...
قلبم نمی گذاشت
و نگاه
قطره های اشکم را

به استقبال جدائی ها
روان کرده بود

رفتن ناگزیز بود
وُ ماندن بی ثمر
دیگر برایم
هیچ نمانده بود

تا به حرمت آن...
چادر ماندن بپا کنم

هرگز نمیدانستم
...آه

هرگز نمیدانستم
روز کوچ پرستوها

روز کوچ من
خواهد شد

و روزی ...
راهی شدن
تنها چاره راهم

وقت کوچ است
آری...سفر منتظر است

که مرا راهی رفتن سازد
وقت کوچ است

و در این جاده ی تنهائی
من و دل تنهائیم

کوچ من کوچ پرستوها بود!!!
لیک من تنهایم

و پرستوی دگر
بامن نیست

کوچ من کوچ پرستوها بود!!
به شبی بس تاریک
و رهی طولانی
کوچ من کوچ پرستوها بود!!! »
__●__ 21آبانماه ۱۳۸۴« ف . شیدا »__●__
(* وصدالبته بزرگان ودانشمندان واستادان واندیشمندان بزرگ دنیا و کشورهای دیگر چنین تصوراتی بروی ایران وایرانی ندارند وشناختی کاملتر وبهتر از مردم ایران با شناخت تاریخ وآداب رسوم ملی ایرانی و... را دارا هستند )اما سیاست فعلی جهانی برای سیاستمداران فعلی دنیا اینگونه حکم میکند که برای به کرسی نشاندن ادعاهای خود درمورد ایران از بدترین زاویه ی ممکن ایران را به دنیا معرفی کنند وهرگاه مشکلی ایجاد میشود در بوق وکرنا کرده وبه گوش جهانیان برسانند ولی انگاه که مردم ما با بمب شیمیائی صدام دسته دسته کشته وناقص میشدند حتی هیچکس در کل دنیا نمیدانست ایران کجاست وچه بر سر ملت وکشور او می اید وزمانی که پای نشان دادن ایران وایرانی میرسد , بجای آن اما از بدترین مناطق ایران فیلم گرفته وبدترین شرایط زندگی ها در حلب آباد وکارتون خوابها ومهعتادینی را نشان میدهد که این گوشه وآن گشوه افتاده اند درصورتی که جمعیت فقیر وکارتون خواب وبی خانمان کشور آمریکا نیز کم نبوده ونیست وبخصوص پس از رکود اقتصادی دردنیا که بیشترین صدمه نیز بر پیکر امریکا وارد شد برتعاد بیخانمانهائی که مجبور به ترک خانه های خود شدند وبانک خانه های آنان را بعلت نداشتن پول پرداخت وام ها ترک کردند ودرماشین وخیابان خانوادگی زندگی میکردند افزوده شد اما پنهانکاری های سیاسی احتماعی همین کشورها با محدود کردن فیلمبرداری از مناطق مردم خیابان نشین وفقیر پوشش خوبی برای آن است که ایران را کشوری فقیر وبی فرهنگ وآشوب طلب جلوه دهند ومقدمات جنگ را در اذهان عمومی همانگونه بوجودد بیاورند که اول با افغانستان سپس با عراق شروع کرده وبداخل آن با موافقت عمومی جهان وارد شدند وزندگی های بیشتری را به فقر وبدبختی ومرگ کشاندند وبااینکه بازیهای سیاسی درخور فهم همان سیاستمداران است وبسیار چیزهای پشت پرده وجود دارد که منو شما از آن بی خبریم اما اینکه کشوری با تاریخی با عظمت وچندین هزارساله در دید جهانیان اینگونه پنهان مانده است چیزی نسیت که اتقاق افتاده باشد یا منو شما در آن مقصر باشیم که برای این نیز برنامه ریزی های پشت پرده ای طی سالهای بسیار بوده وهست که ایرانی هنوز عرب شناخته میشود وآئین مسلمانی که در هرکجای عالم با سنتهای خود آن کشور مخلوط شده ودر امیزش بوده است را نیز با، سنن وفرهنگ ونژاد ایرانی درهم امیخته اند تا فکر جهانیان را معطوف باین سازند که مسلمان در هرجای دنیا انسانی ست که فرهنگ نداردوفقط با نام مسلمان بودن در دنیا بنام ما ودرجای ما,بصورت کتبی ونوشته شده اند ، تا اینگونه برداشت شود که ایران عرب نما تفاوتی با عرب مسلمان ندارد که پای دین چون به میان بیاید زبان او شمشیر اوست ومرگ وکشتار دیگران جهاد ملی و... در بدترین شکل ممکن ایرانی مسلمان یعنی به نوعی قاتل وتروریست بی فرهنگ .که این خود خصومت سیاستمداران را درسیاست با ایران وایرانی برای انکسی که چون من 20 سال بیشتر است کهاخبار جهان وبرنامه های تلوزیونی را در سطوح مختلف نگاه میکنم وهرجا پای ایران وصحبت کشور به میان پامد دنبال انرا گرفته ام تا فردا که دربیرون ازمن سوال میشود بیخبر نباشم بخوبی وپرواضح استت که آنچه ازما وایران بخورد چهانیان میدهند تنها بدترین شکل انسان است که در آن حتی موفقیتهای ایران وایرانی به شکل خطری جانی برای جوامع دیگر عنوان میشود ازجمله انرژی اتمی که سالهایبسیاراست هربار که سخن از آن به میان آمد بخوبی متوجه شدم که یکماهی برنامه های تلوزیون مختص شد به اعدام ها ایران جنگ ایراناقتصاد ایران برخودر ایران با دیگر کشورها ونشان دادن پیاپی سخنان بزرگان اگر سخنی را به گونه ای گفته اند که فرهنگ وسیاست وقانون ملی آنرا نمی پذیرد یا نشان دادن فقر ملی و مردمی ایران یا تنها شکایتهائی که برعلیه ایران میشد وپس ازان مجدد به این معقوله باز میگشتند که یادتان بماند جهانیان که چنیم مردمی بزودی دارای انرژی اتمی خواهد شد ووای بحال ما اگر بگذاریم.!!! وقتی اینگونه توجهات را به نوع پخش اخبار ومستندها میزول بداریم بخوبی متوجه میشویم که مداوم در نمایاندن امریکا واروپا بعنوان کشوهای بافرهنگ ونمایش ایران بعنوان گشوری فقر زده وبی فرهنک وآشوب طزلب بی شک جز بازیهای سیاسی نیست که مردم عام را با فکر خود هماهنگ کنند تا اگر روزی اعلام شد مجبوریم برای جلوگیری از خطر با ایران جنگ کنیم چون افغانستان چون عراق ,مردم نیز در سطح گسترده ای موافق این عمل باشند و درعین حال گروههای صلح جهان در تعداد معدودی قرار بگیرند که دیگر صدای ایشان شنیده نشود بااینوصف بخوبی می بینیم که « شناخت» میتواند برای هرکسی شناختی کاملا نادرست وبرحساب برنامه ریزی های از قبل پیش بینی شده ومغلطه کاری ها وروسوا نمائی هائی باشد که فکر اذهان عمومی جهان را به بیراهه بکشد درهمین راستا در اندیشه وفکر ونظریه ای نیز یک آدم عادی هم میتواند روباه صفتانه افکار دیگران را بتدریج مسموم کرده وهمگان را همپا وهمراه خویش کرده با خود موافق ساخته وبه مقاصدی برسد که تنها نفه شخصی اورا جوابگو باشد ودیگران را به چاه خود انداخته دیادردریای اندیشه ای نادرستی غرق کند که هیچ تصور نمیرفت در پشت آن اینهمه دشمنی ونامردمی ونا رفیقی خفته باشدوحتی خشم وکینه ای گاه از حسادت گاه از دشمنی گاه از درد پیروزیهای دیگران نیزدران نقش عمده ای داشته باشد ومسلم است که هیچ کشوری حتی کشورهای برتر دنیا نیز بدون گرفتاریهائی نیست که همگان در سراسرز دنیا دارند اما همانگونه که یکی درایران صورت خویش با سیلی سرخ نگاه میدارد ودرد درون پنهان میسازد تا آبرو داری کند در سطح سیاسی ,سیاستمداران , نیز لباس فاخر یکنفر را نشان میدهند وشکم گرسنه صدها انسان دیگررا پنهان میسازنداما کشوری ثروتمند چون ایران را باذخایر نفتی ومعادن بسیار وضنایعی که میتواند با هریک از دیگر کشورها پیشی بگیرد در ساکشون وتحریم اقتصادی نگاه میدارند تا قادر نباشد لباس فاخر را برتم بیشترین مردم خود کند واینها جائی داشته باشند تا حلب آباد وسیع تر شود وکارتون خوابهای جمعیت بزرگتری گردند تا جائی دربرنامه های تلوزیونی برای نشان دادن فقط داشته باشند در نام ایران.تاسف برانگیز است که همانگونه که بسیاری ازمردم عامی کشور خود ما ایران نیز وقت خود را تلف نمیکنند تا با دیگر کشورها آشنا شوند وبه اخبار ورسانه درحد همان خبرهای کوتاه رسانه ای قناعت میکنند جمعیت جهان نیز ازاینگونه افراد عامی شرشار شده است که آنقدر سرگرم زندگی اتوماتیک وار امروزی شده اند که برایشان مهم هم نیست در کشور بغلی چه خبر است چه برسد که آنسوس زمین را لازم بداند که افراد وملت وکشوری را بشناسد ودراین اندیشه که این دانش به چه درد من در نان دراوردن من میخورد ازهم بی خبر میمانیم وسیاستمداران جهان جولانگاهی برای بازیهای سیاسی خود پیدا میکنند که فکر واندیشه های مردم را از« شناخت» واقعی دور نگه دارند واین تقصیر ایشان نیست که موفق میشوند این تقصیر من ایرانی ست که نیامده ام ازخود وایران وایرانی آنقدر کسی بسارم برنامه ای بسازم مستندی با توجه به افکار عمومی ,ودر حد جهانی و به دیگر کشورها عرضه کنم که اینهمه در سیاهی افکار دیگران گم یا حتی چهره ای تیره نباشم. این گناه من است که وقتی درخیابان با غریبه ای برخورد میکنم تنها به لباس او نگاه میکنم نه به ماهیت ودرون وفکر واندیشه ی او وهمین در وسعتی گشترده تر بازمیکردد به شناخت جهانیان آیا من سعی کرده ام جهانم را مردم دنیا را اخلاقیات وافکار ونوع بینش ویطیقه ی زندگی ایشان را بشناسم که توقع داشته باشم بدون تلاش من همه هم مرا بشناسند هم ریشه های ملی مرا؟؟چرا کشورهای بزرگ دنیا اینهمه در نگاه تمامی ملتها شناخته شده اند وایران درگوشه ای جا مانده است ایشان مقصرند یا من ایرانی بعنوان سیاستمدار بعنوان دولت بعنوان ملت بعنوان همشهری بعنوان ایرانی وبعنوان انسان؟ قبول کنیم که کسی اهمیت نمیدهد من یا تو که هستیم وچه هستیم .منو شما وقتی مهم میشویم وقتی دیده میشویم که تلاشی برای اینکه کسی باشیم کرده باشیم وموقعی شناخت صورت میگیرد که من نوعی بخواهم مرا بشناسند ودرست بشناسند وتا بدین شکل از فردیت خود شخصیت خود بودن خود هستی خو.د ملت خود کشور خود بتوانم دفاع کنم ودر سخن با غریبه کم میاورده وبتوانم لااقل درسطحی روشنفکرانه جوابگو باشم
●از نفرتی لبریز"از :« احمد شاملو__●__
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
_●سروده ای از :« احمد شاملو● »_
من همواره تلاش داشته ام, تا اگر درپاسخ سوالات غریبه ای نااشنا با یاران وایرانی , اواز اخبار دنیا مطلع است من نیز کمیتی نداشته باشم وچون او خبر بد فقط ایران را به رخ کشید من نیزتوان اینرا داشتهباشم چند نمونه ای از فقر این گوشه وآن گوشه ی جهان را در امریکا واروپا باو یاد اور شوم اگر زنجیز زدن وزخم شدن پشت مرا در عزاداری امام حسین به تمسیخر گرفت من نیز میخ کوبیدن افراد عامی مسیحی ایشان را در روز به صلیب کشیدن حضرت مسیح یاداور شوم وبه مقایسه بنشینم اگر چرخیدن مرا به دور دیوار متبرک مکّه مقدس مرا, به باد مسخره گرفت من نیز سرتکان دادن مذهب جهودیت در جلوی دیواری را بیاد بیاورم وسرخم کردن خود ایشان را درمقابل مجسمه ی متبرک حضرت و پیامبر خداوند ایشان را هم خاطر نشان کنم ,اما اگر او مسخره کرد من در قالب اسنانیت انسان باشم وفقط یاداور شوم که تفاوتی نیست بین دین با دین آئین با آئین تفکر با تفکر اما شکل انجام آن متفاوت است و شما نیز اینگونه اخلاقیانت وسنت هائی را دارید اما کمتر بدین وایمان فکر میکنید که بیادتان بیاید کدامین سنت شما بحد سنت من میتواند در یک جایگاه ومقام از لحاظ ارشی وخوب وبد بودن باشد وسعی نمیکنم فراموش کنم که مسلمانم انگونه که شما سعی میکنید باسم روشنفکری ایمان خویش را به روز شنبه ویکشنبه ای واگذار کنید که کمتر نیز به کلیسا میروید وفقط صدای زنگ کلیسای شما یکی شنبه برای شاخه ای ازدین حضرت مسیح (کاتولیک) بصدا درمیاید و دیکری یکشنبه برای نیایش ویاداوری دین در مذهب حضرت مسیح درشاخه ای دیگر( پروتستان * اما منو مسلمان حضرت مسیح را ارج مینهیم چون در تاریخ اسلام ایشان نیز فرستاده ای ازسوی خداست وجزئی از تاریخ دین ما بمانند نوح و موسی....
شما نه دیروزهای تاریخ خود را که باهمان نوح ومسیح وموسی شروع شد به خاطر دارید نه اموخته اید که در تاریخ اسلام نیز مسلمان ,حضرت مسیح ومادر مقدس حضرت مریم را مسلمان عالم, ارج وارزش مینهد وهرگز بی حرمتی به ایشان نمیکند واینرا گناه در دین خود میشمارد که از فرستادگان وپیامبران خدا به بدی ساد کرده یا ایشان را بی حرمت کند چه در نزد خدا چه در نزد صاحب آن دین چه حتی درمقابل دین خود یعنی اسلام, آنهم در وقتی که شما کاریکاتور محمد را دراینجا وآنجا برای به خشم دراوردن مسلمان وتوهین به مذهب ومرام او دردنیا پخش میکنید بیاینکه بیاد داشته باشید خود را روشنفکر میدانید وباادب وبا تربیت و با فرهنگ!!! راستی چه شد که اینجا فراموش کردید که شما انسانهابرتر وبا فمر وروشنفکری هسستید که این نیز سوالی ست که حتما وباید از ایشان بپرسیم ومن نیز میپرسم وقتی احساس کنم قصد توهین به مرام وایمان وشخصیت من است وکشور من!اما تو دوست ابیرزانی من هموطن ایرانی من که روزانه با چنین مشکلاتی مواجه نیستی وخشم روزانه ات را درخانه حتی پای اخبار تحریک میکنند چگونه در کشور دروطن ازخود دفاع میکنی که صدایت بدرستی نه به معنای خشونت وبی فرهنگی که بنام انسانی متمدن وبافرهنک وتاریخ ایرانی به گوش جهانیان برسانی؟ قصهی عشق ومعرفت ودوستی ایران وایرانی قصه بود یا واقعیتی همبستکی ایران وایرانی افسانه بود یا انقلابی را رقم زد تو چه میکنی ایرانی من؟!
چه اشتباه بزرگی ... حامد تقدسی● »

دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رود
سنگین و پر سکوت
با نغمه های غریبانه باز خواندمت
اما دگر چه سود ؟
کز این حدیث هزارباره جان بی نفس
رنجور و خسته ام

با هر ترانه تو را تا کران عشق
بردم ولی چه زود
رنجیدی از ترانه ققنوس شب نوشت
وز رنگ تنگدلی های آخرین سرود
همچون هم او که رفت ،
بس سهمگین و غریب
فرسنگ ها دور تر از روح صحبتم
غمگین شدی و دلت با ترانه ای
ابری شد و گرفت

من کیستم ؟
که به تکرار هر غزل
آزرده می کنم دلی و بازش نمی برم
بر طرف ساحل معنا و عمق شعر

جانا
چه اشتباه بزرگی که هرچه بود
نادیده خواندی و ققنوس ناشناس
همچون همان صداقت آخرین کلام
ختم ترانه این جان خسته شد .

حیف از حدیث عشق

● شاعر:حامد تقدسی »●
اما احترام که یکطرفه نمیشود همانگونه که من احترام دین شما را نگاه میدارم ودر جنبه مسلمانی خویش خود را موظف به این میدانم که تمامی پیامبران فرستاده ازسوی خداوند را محترم بشمارم شما نیز موظفید پیامبر فرستاده شده از سوی خدای مرا ارج بگذارید وبه حرمت وقاموش او ومسلمان توهین نکنید واین سخنی بوده وهست که هرجا سخن از ان پیش بیاید به همین شکل انرا به مردم خارج گفته ام وبعد ازاین نیز خواهم گفت چراکه انسان متمدن وتحصیلکرده تنها دهان باز نمیکند که چیزی بگوید واگر بگوید با شناخت چند جانبه سخن میگوید وتنها به شناخت یکطرفه ی خود اکتفا نمیکند بلکه دانش آنچه را که از آن سخن میگوید نیر دنبال کرده است درغیر اینصورت هیچ حقی به سخن واظهار نظر ندارد حتی بعنوان ایده ی شخصی اگر به درستی وغلط بودن آن اطمینان ندارد..این مردم عامی وعادی هستند که لب به گفتن چنین سخنانی درخارج باز میکنند که زبان شما زبان شمشیر است واوج آمال شما چرخیدن بدور یک ساختمان ِگِلی به نام خانه ی خدای متبرک ومقدس شما وفقر فرهنگی شما از آتش زدنهای سفارتهای دیگر کشورها درداخل ایران پیداست!!! مه رفتار وسخن نماینده ی شخصیت آدمی است انسان عاقل وروشنفکر ودانا با چوب وباتوم واتش زدن وشیشه شکستن وخرابکاری حرف نمیزند که فقط درآرامش حرف میزند!!!! عجب!
●پشت دروازه های خیال...ف.شیدا●
حقیقت را پشت دروازه های خیال
جا نهادم
نه از آنرو
که تلخیش آزارم میداد
که بودنش
رویایم را برهم میریخت
و آرزویم را بر باد میداد
اما حقیقت را به باد بخشیدم
که در گذر خویش همگان را هشیار کند
اما دلم ... آه ... دلم
غمگنانه بر مزار آرزوهایم
گریان بود
آخر تفاوت میان حقیقت با حقیقت
بسیار بود
حقیقت من رنجباره ی سنگین روزگاری بود
که کوله بارش را
به درازای عمرم بر دوش میکشیدم
و حقایق تلخ و شیرین
در آلبوم یا دوّاره های دیروزم اما..
گاه میخندید گاه تبسمی داشت
گاه نگاهی بود بدون عمق
حقیقت اما عبور لحظه های ممتد عمر بود
که ریزش باران پائیز را بیاد میآورد
آنگاه که چتر اندوهم باز نمیشد
تا خیس واژه های درد نگردم!!!
● شنبه 24 فروردین 1387(فرزانه شیدا)●
واگراین شخص وان شخص دردنیای کنونی درخارج ازایران شناختی درست وواقعی برایارن وایرانی داشت حتی بخود اجازه نمیداد بدون دانش آن بدون شناخت از آن لب بگشاید واظهار نظری انهم به توهین به ایران وایرانی ودین وآئین وسنت ونژاد اورا روا بدارد واگرچه پیشرفت علم ودنیای اینترنت بسیاری از عمده مشکلات شناخت را کم کرده است اما انسان عامی با درجه تحصیلی حداقل دپیلم درهمه ای دنیا تعداد بیشتری را درخود دارد تا افرادی که با دانش وپژوش درسطح روشنفکران جامعه قرار گرفته باشند حتی درمحدوده کار روزانه ودرعین حال بااینکه امروزه در سصطح دیپلم نیز بسیار بسیار بیشتر ازعلم بهره میگیرند وحتی درکلاسهای سالیانه بخشی کوچک نیز به شناخت دین ها ومذاهب میپردازند اما بخشی وجود ندارد که ما درایران به شناخت امکریکائی واروپای اموزشی دیده باشیم وایشان درشناخت ایرانی ونژاد ایرانی درنتیجه شناخت وقتی کامل نیست سخن گفتن از آن بی جاست ووقتی ازاین موقعیتهای اختصاصی دردنیای رسانه ها , بزرگان سیاستمدار جهانی استفاده میکنند ,شما فکر میکنید وظیفه ی یک ایرانی مسلمان چه میبایست باشد که نمایاندن تقوا عشق دوستی صلح ومحبت دستگیری ویاری رساندن در خط به خط قرآن ما به فراوانی هست که ما بعنوان مسلمان چگونه انرا درنگاه جهانیان جلوه داده ایم که اینگونه به خشم وترس بما نگاه میکنند؟!
___ سرای آرزو، از ف.شیدا ______
زیاس ســینه اندر ساحـل تردید می گشتم
بدنبال یقـــینی محـکم وجــاوید می گشتم
مــرا در وصـل رویـت آرزو هم کُــشت
که حتی در سرای آرزو، نومید می گشتم
_____فرزانه شیدا _________
ما میبایست خود را دنیای خود را آئین خود را ،زندگی خود را ,کشور خویش را دوست بداریم بر آن ارج نهاده خواهان شناخت درست خویش ارزخود باشیم وشناختی درست نیز از خود بردیگران بدهیم تا به قدرت شناختی درست وتفکری روشن ,توان آنرا داشته باشیم تا این عشق را در سخن وعمل خود بگونه ای دلپذیر بدنیا نشان دهیم نه با خشم وکینه که این راه مسلمانی نیست .مسلمان واقعی خشم را صلاح نمیداند وبر « حق زبان» واحترام گذاشتن ومحترم بودن و بر شخصیت خویش جلائی روشنی دادن وخود ساختن وداشتن بینش درست بر دنیا وزندگی خود وخداوند یکتا , اصرار نیز میورزدما چقدر گوش میکنیم ، ما چقدر برای آن تلاش کرده ومیکنیم تا مسلمانی را درخود مسلمان باشیم در درستی وواقعیت وحقیقت واقعی, نام یک مسلمان نه فقط مسلمانی که دین را به ارث برده است که آنرا دردل با شناخت درست دنبال میکند تا درجهان خود به معناتی واقعی انسان باشد وبرحق که اگر براستی ودرستی برحق عمل کنیم انسانیم درنام هر دینی که میخواهد باشد چه برسد اسلام که خود آئین انسانیت را میاموزد درزقت دل ومحبت درون وباعشق.
● عاشقانه ...از ف.شیدا ●
پشت پرچین آرزو دیروز
قلب غمگین من چه خالی بود
روزگار دوباره دل بستن
همچو یک واژه ی خیالی بود
بی خبر زانکه عاشقی ناگاه
خود ره قلب من کند پیدا
آرزو در کنار حسرت وعشق
می ستاند ز سینه قلب مرا
می برم دل کنون به خلوت شعر
بار دیگر به آبی رویا
در طپشهای عاشق قلبم
می سرایم دوباره نام ترا
زین پس وتاابد به واژه ی عشق
نام تو جاودانه میگردد
هر غزل هر ترانه هر شعرم
بهر تو عاشقانه میگردد
رنگ چشمان تو نخواهد رفت
هرگز از ذهن قلب من بیرون
در هراسم که بینم این دل را
بی تو قلبی شکسته ومحزون
دل مرا میبرد بگوشه ی غم
کُنج حسرت بگوشهء رویا
می سراید به غصه ها, بدریغ
دم بدم شعر عاشقی مرا
نیمه ء روح من تو بودی تو
او که هر لحظه آرزو کردم
تا بیابم ترا به کنج دلم
هر کجا بوده جستجو کردم
درنگاهت اگرچه نقش من است
عمق قلبت بگو که جا دارم
گو مرا عاشقانه میخواهی
گو تو هستی یگانه پندارم
با من از عاشقی بخوان هردم
گر که حتی سرود تکراریست
جوشش شعر من ز چشمه ی عشق
همره نام تو ز دل جاریست
بعد از این دل نگیرد آرامی
گر بماند به کُنج تنهائی
ای خدا عشق او بمن دادی
گو کنون هم تو همره مائی
بر نگیرم دگرز سجده ی عشق
چون ترا از خدا طلب کردم
ای خدائی که خود همه عشقی
دلشکسته بجا تو مگذارم
بر دل عاشقم دمی بنگر
بر لبم مانده آه و صد ایکاش
آرزو را به قلب من مشکن
بار دیگر پناه این دل باش
بی تو هم ای گرفته از من دل
زندگانی گذر نخواهد داشت
عاشقی دانه ء محبت را
همره نام تو به قلبم کاشت
من کنون عاشقانه غمگینم
گرچه لبزیز آرزو اما
دل ترا میزند صدا هر دم
منو تو کی شود به روزی ما
آرزو ! همرهم بمان تا دهر
دل به امید من بسوزاند
گر ببیند چنین مرا عاشق
دانه ی عشق من برویاند
در شب بیقرارم امشب
تا سحر گاه من نفیر دعاست
عاشقی را چگونه باید بود
دل کنون عاشقانه در دنیاست
● 22بهمن ماه 1385/ فرزانه شیدا ●
هر یک ازما موظفیم بگونه ای درخور فهم مردم امروز خود را وافکار واندیشه ی خود را چه در نام مسلمان چه درنام انسان برای ایشان باز کنیم ودرکنار دین, ایران ونژاد آرایی را به همگان معرفی کنیم تا با عرب آشنا نشویم من بنام فرزانه شیدا فقط دواسم درکنار یکدیگرم شما نیز همینطور چه کسی جز خود ما این دواسم را ثابت میکند ومیگوید که فرزانه شیدا کیست؟ احمد شاملو چه کسی ست ؟سردبیر مجله جوانان چه نام دارد ؟قانون گزاز مجلس ایران چه نامیده میشود در صدر دولت چه کسانی نشسته اند در میان ملت منکیستم تو کیستی او کیست اینرامن در عمل دررفتار درشخصیت درکارخود به شما میشناسانم شما بمن ودر سطح بالاتر با انجام کارهای مثبت به شهر جامعه وسرانجام دنیا پس ما درقبال خود شخصیت خود دین خود نژاد خود موظفیم که درنام اسیم وفامیل خود ار حرمت وشخصیت وکشور خود بعنوان یک انسان ایرانی دفاع کنیم وخود را به جهانیان باز شناسانیم حتی اگر منبعنوان فرزانهشیدا درامریکا نام غریبی باقی ماندم لااقل درنام ایرانی نامی غریب از کشوری غریب نباشم . وزمانی که بنام اسنان دراین نامکاری انجام میدهم تصمیمی میگیرم درپیرامون من نیز این تصمیم ثمرده ای مثبت داشته باشد واهنگ موفقیت متن طبیعت جهان را پر کند نه تنها گوش خیال مرا در رویای اینکه روزی بالاخره برخواهم خواست وکسی خواهم شد که امروز آن روزاست تا اول از هرچیز خود را بشناسیم وشناختی درست ازخود بدیگران وحتی به جهانیان بدهیم .
● غزل 16 از :«حسین منزوی »●
برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام
تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام
غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است
صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام
چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه
فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام
کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون
من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام
بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را
تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام
حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است
این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام
من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست
عذر خواهم را هم آن چاک گریبان کرده ام
چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم
با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام
سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من
بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام
از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام
خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام
● ____از :«حسین منزوی » _____●
شناخت زمانی صورت میگیرد که برای آن تلاش کنیم چه نمایاندن وشناساندن شخص خود دران مطرح باشد چه ملت ومملکت ما چه جهان ما چه دین ما چه مهمتر ازهمه خدای ما که درنگاه بسیاری خدای مسلمان خدای خشم است وراهنما ی ما بعنوان پیامبر پیغمبر شمشیر واینهم آیه وسوره در کتاب متبرک قرآن ازنگاه جهل دنیا پنهان مانده است که اگر بواقع مسلمان ولاقعی باشیم بهترین مسلمانیم وبهتری خدا خدای یکتای ماست که برحق است وظلم نمیشناسد وخشم نمیگرید ومظهر رحمت وبرکت وبزرگی وعشق ودوستی ست .چرا درتاریکی شناخت خود وایمان خود ازسوی جهانیان دردنیا مانده ایم؟!


*-اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند . ارد بزرگ
*-بسیاری از جنگها و آوردهای مردمی از روی نبود شناخت و آگاهی آنها نسبت به یکدیگر بوده است . ارد بزرگ
*-برای رسیدن به کامیابی نباید از شکست های پیشین خیلی ساده بگذرید ، شناخت موشکافانه آنها ، پیشرفت شما را در پی خواهد داشت . ارد بزرگ
*- شناخت ما از درون خویش آن اندازه هست که بتوانیم انتخابی درست در بدترین زمانها
داشته باشیم باید به نتیجه گیری خود احترام بگذاریم . ارد بزرگ

●پایان فرگرد شناخت●
● نویسنده : فرزانه شیدا ●

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7738.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی *


شادی چیزی نیست که بما بدهند ,
شادی آن چیزهائیست
که خود به خود میدهیم
تا به یاری آن شادمان باشیم.
چون امید چون تلاش چون پشتکار
ودرنهایت موفقیت ف.شیدا


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شادی ●
در زندگی آدمی « شادی» وشوق وشور از جمله احساساتی ست که آدمی نیاز فراوان به آن دارد ومیدانیم که زمانی که شادمان شده ولبخند زده یا میخندیم فعل وانفعالاتی شیمیائی دردرون ما صورت میگردد که بقای عمر انسان را نیز بیشتر کرده برعمر انسان میافزاید , کمااینکه بسیار گفته اند که خنده طول عمر را زیاد میکند ما انسانها نیازمند این هستیم که از خود و پیرامون خود احساس رضایت داشته باشیم تا بتوانیم دردرون خود احساس شادی را افزایش دهیم وبا روحیه ای شادتر با دنیاروبرو شویم در فرگرد خنده نیز گفتم که زمانی که انسان تلاش کند در بدترین شرایط نیز روحیه ی خود را حفظ نماید وبا حَربه ی خنده از اندوه خود بکاهد, درواقع بر بیشترین اندوه موجود در دل غلبه کرده است و انسانی بردبار وشکیبا میشود که این صبر وشکیبائی در زندگی او بسیار اورا یاری خواهد داد تا شرایط بد زندگی را براحت از سر بگذراند من خود فردی هستم ک درتمامی شرایط میخندم واجازه نمیدهم درد یا اندوه یا فشاری در زندگی مرا ازپای بیاندازد واین جاصل سالها زندگی درخارج بوده است که انسان همیشه در اطراف خود کسانی را پدیا نمیکند که بتواند با ایشان تااینحد راحت وصمیمی باشد که همه ی هم وغم خود را با آنان در میان بگذارد ودرعین حال کمتر با کسی در باب غمها سخن میگویم وبیشتر مواقع در گرده همائی ها ومهمانی های دوستانه نیز چه در محیط فامیلی باشد چه دوستی تلاشم براین است که این چند ساعت باهم بودن را حتی اگر روزها وهفته ای باشد در شرایطی بگذرانیم که همگی احساس راحتی وارامش وشادی کنیم وبرای آن از هیچ چیز نیز درخانه ام دریغ نمیکنم ودرعین حال ازخانواده ی مادری آموخته ام که زندگی با تمامی بالا وپائین ها وقتی صمیمیت ومهر درمیان افراد باشد براحتی میتوان همه چیز را در زندگی ازسر گذراند وهمیشه نیز درجمع خانواده ی خودساعات خوبی داشته ایم که به بگو بخنده وشادی وسرور طی میشود وحتی برای داشتن جسنی خانوادگی بهانه لازم نداریم وهمینکه دور هم باشیم کافیست که تا میتوانیم ازاین لحظات لذت ببریم مسلم است که روزهائی در زندگی همگان هست که انسان آنروز شادی چو.ن دیگر روزها احساس شادی وبی غمی نکند ومشکلاتی از راه میرسند که بناگاه برنامه ی زندگی را ازروال خارج میکند بااینمهه باز تربیت خانه وخانواده ی من بگونه ای بوده است که حتی درگویایئ غم خود از جنبه های شوخ آن استفاده میکنیم وکمی هم درعین داشتن مشکل وغم میخندیدم وهمین باعث میشود که براحتی خودرا درمقابل شرایط نباخته با روحیه ی بهتری با هرچه هست مواجه شویم زندگی شخصی من در خانواده ای ساده وکارمند بمانند همه خانواده های ایرانی فراز ونشیب بسیاری را پشت سر گذاشت وزمانی که از خانه مادربیرون رفته و زندگی شخصی خود را شروع کردم نیز مسئله مهاجرت ودنیای جدید سبب شد که هیچ روزی در زندگیم یکروز معمولی ساکت ارام وبدون دردسر نبود وهمیشه با مشکل ومشکلاتی روبرو میشدیم که برایمان در دنیای خارج تازگی داشت وتا آشنا شدن به زندگی وراه ورسم زندگی درمحیطی آشنا وایستادن برسر پای خود منو همسرم ده سال را به سختی ومشقاتی فراوان در ابتدا با یک فرزند وپی ازچند سالی با دوفرزند از سر گذرانیدم که طی آن به تحصیل وکار پرداخته وزندگی خود را ازهیچ به یک زندگی معمولی دراوردیم که بتوانیم در ارامشی نسبتامادی ومعنوی خانه خودراخانه ای بسازیم که تازه پس از ده سال شده بود خانه ای ایرانی بادوفرزند ودر رفاه نسبی وبا کمتر مشکلاتی نسبت به پیش وباز اگر صادقانه بخواهم بگویم همیشه چیزی جدید هست که بادنیای ایرانی ما تفاوت داشته باشد تابرای حل آن با فرزندان خود به فکر واندیشه فرو رفته وبدنبال چاره راهی باشیم که هم توان زندگی دور از وطن وبامردمانی ازهمه ی سرزمین ها را که دریک مکان جمع شده اند داشته باشیم هم فشاری به خانه وخانواده وفرزند ما بخاطر دوگانگی فرهنگ واجتماع نیامده همه درآرامش باشیم وحق یکی درخانه از بین نرود وفکرایرانی ما محدودیتهای را که برایمان ایجاد میکند به طریقه ای چاره بجوئیم که هم بتوانیم درجای فعلی عادی ومعمولی چون دیگران زندگی کنیم وماننددیگران باشیم هم ایرانی باشیم وزندگی عادی ومعمولی یک ایرانی را حفظ کرده باشیم هم در کشور فعلی توان جایگزینی نثبتی را داشته باشیم این از زمرمه مشکلاتی ست که شما با آن در زندگی خود مواجه نیستید ونیازی هم به فکر رکدن به آن ندارید اما برای ما هرروز روز تازه ای ست که با چیزی تازه تر مواجه میویم حتی باوجود بیست سال زندگی در کشوری دیگر در عین حال چون من 26 سال از عمر خودرااززمان تولددرایران بزرگ شدم وبااخلاق ورفتار وشخصیت ایرانی بدنیائی آمدم که از ان در دنیای نروژ به آن صورت حرفی زده نشده بود وکمتر با ایران وایارنی شانا بودند وبااخلاقیات ایرانی بیشترین چیزی که میدانستند این بود که ایران کشوری مسلمان است وحتی هنوز هم بسیاری ازمردم اروپا ما را از نژاد عرب به علت مسلمان بودند تصور میکنند وکسی بااین مسئله آشنا نبود که ایرانی هیچ رابطه ای با عرب ندارد مگر دراسم اسلام ونژاد ایرانی را کمتر کسی میشناخت و درعین حال زمان زیادی نمیگذشت که مهاجر ایرانی باین سرزمین مهاجرت کرده باشدو بیشتر نیز جوانان پسر ومجرد بودند که در این دوره در اکثر کشورها مقیم شده بودندوخانواده در بین ایرانی مهاجر کم بود درنتیجه به نسبت دیگر مهاجرین ایرانیان درمییان مردم اروپا هنوز ملتی ناشناخته بودند که هرچه مردم اروپا وبخصوص نروژ از آن میدانست باین ختم میشد که انقلاب کرده است و در محدوده ی کمی در خلاصه اخبار ومتن های کوتاهی از ایران شخنانی شنیده بودند که در اخبار جهان گفته میشد یا دربرنامه ای به کوتاهی خلاصه شده بود,وبرخی نیز میگفتند تا پیش از انقلاب حتی اسم ایران را نشنیده بودند که البته این مختص به اسکاندیناوی بود که بعلت هوای سرد وبرفی آن کمتر ایرانیان باینسوی سرزمین می آمدند و بااینکه در هر فصل سال توریستهای زیادی را مهمان میشود اما ماهم درایران اسکاندیناوی یعنی کشورهای نروژ سوئ ودانمارک را کشورهائی میدانستیم که شش ماه روز وشش ماه شب است درصورتی که تنها در منطقه ی بالای این کشورها در شمال که نزدیک قطب است بدین گونه است وزندگی دراینجا هم روال عادی خود را داردبا زمستانهای سنکین وبا وصف تمام این احوال زندگی درجائی که چه از لحاط محیطی متفاوت بود چه از لحاظ دین وآئین وهم در ندا شتن شناختی دوطرفه ودرست بین ما واروپائیان قرار گرفته بودیم ,لذاشاد بودن واحساس آرامش کردن درمحیطی که نه من با آن آشنا بودم نه دنیای پیرامون من مرا میشناخت ,زندگی کردن در آن وایستادن بروی پای خود وهم شناساندن که هستم چه هستم در روزانه ها ی زندگی هم یادگیری زبان هم از پس کارهای خود برآمدن دراین دنیای تازه برای من وهمگان درخارج,کار ساده ای نبود اما بهرجهت زمانی که پا به درون این زندگی تازه درکشوری دیگر نهادم تنها یک هدف را پیش رو داشتم وآن اینکه منو همسرم میبایست به هرشکلی هست تحصیل کنیم ومشقات راه را بهرگونه که قادر باشیم پشت سر بگذاریم ونگذاریم تنهائی وغربت مانع از اهدافی شود که بخاطر آن زندگی درگشور خود را ترک کرده ایم وغم غربت ودوری خانواده را بردل خود همواره کرده ایم درنتیجه لااقل تحمل همه اینها می بایست نتیجه ای مثبت را برای ما دربر داشته باشدکه ارزش اینهمه جدائیها ودورشدن ها واز صفر شروع کردن را داشته باشد
¤ تا سرودن¤ شاعر:« احمد زاهدی »¤
برای خواندنِ شعری آمده‌ام
که سروده نشده
و نوشیدنِ جامی
که آورده؟!

تنهایی را چاره‌ای نیست
این واژه را نمی‌شود جمع بست

برای پرستویی آواز می‌خوانم
که حنجره‌اش را به من قرض داده است
و گنجشک‌های سردِ ترس‌خورده
هم‌آوازِ من می‌شوند
که باز بهار
مثلِ همیشه دیر
بر نعشِ پرستو می‌رسد

برای خواندنِ فاتحه‌ای آمده بود؛ رفت
شعری که سروده نمی‌شود؛ می‌میرد.

¤ شاعر:« احمد زاهدی »¤
بااین تفکر درشرایط همیشه پیش بینی نشده زندگی در هر قدم جدید بودتنها تلاش ما این بود که خانه محیط ارامش ما باشد ودرکنارهم ویاری هم موفق شویم که هریک آمالی که بخاطر آن خانواده های خود راترک کرده ایم برسیم واین باعث شد که ازاولی سالها تلاش خود را شروع کردیم وبه همه طریقی بیکدیگر یاری رساندیم تا با شرایط درس وتحصیل وخانه وخانواده همواره وقت درس خواندن بیرون بودن ودر خانه بودن ما به طریقی باشد که به هیچ یک فاتشری وارد نیاید وحتی چهار سال اول که تنها یک فرزند داشتیم همسر من صبح زود ازخانه خارج میشد وساعت ده شب بخانه میامد وعلت این بود که انزمان ما در شهراسلو نبودیم و دانشگاه او بیرون از اسلو بود وما در شهر در نزدیکی اسلو زندگی میکردیم وبرای رسیدن به دانشکده دواتوبوس ویک قطار را روزانه برای رفتن ومجدد همان تعداد را برای برگشتن استفاده میکرد وبعلت دوری راه واینکه درخانه نیز موقعیت درس خواندن نداشتتمام روز را در دانشکده وبر سرکلاسهائی بود که در ساعات متفاوت شروع میشد وامکان برگشت به خانه را نداشت وهمین شرایط را چند سال بعد که او دیگر کار میکرد من درشهرخود به دوره فشرده ی دکوراسیون را شروع کردم و روزانه با رفتن به کلاسهای خود و بردن واوردن فرزندم از مهد کودک وخانه داری نیز مشغول بودم وچند سال بعد که دوفرزند داشتم برای رفتن به دانشگاه طراحی ودوخت ودیزاین مد ,روزانه با یک قطار سپس یک اتوبوس ویک بار سوار شدن به مترو به دانشکده ی خود میرسیدیم وهمین راه را نیز در برگشت طی میکردم فرزند کوچم را ازمهد کودک آورده فرزنداول یکی ئوساعتی زودتر ازما در خانه بود وروز درخانه ی ما از ساعت 5 بعدازظهر بعنوان خانواده شروع میشد درحالتی که هم باید به خانه وبچه ها رسیدگی میشد هم هرروزه من میبایست مقدار زیادی کار در ساعت 8 فرداصبح به دانشگده تحویل میدادم ونه حتی یکساعت دیرتر . واین درست در زمانی بود که دکتر من علنا اعلام کرده بود که دردهای عضلانی من تنها یک بیماری زودگذر براثر فشار بالای تحصیلی وکار وخانه داری نیست که برای همیشه ماندگار خواهد شد وبهتراسیست من ارام گرفته درخانه بمانم وتحصیل را در نمیه راه رها کنم ومن زیر بار نرفتم چراکه همیشه وهمواره وهنوز معتقدم کتاری را یا شروع نکن یا وقتی سروع کردی بنحو احسن انجام بده وتمام من انوقت است که میتوانی بگوئی تلاشم را کرده ام وازخود راضی باشی واگرچنین نکنی ممکن است عمری با خود دراین اندیشه بسر ببری که تاگر رها نکرده بودم اگرادامه داده بود وهرطور بود خود را به هدف به خط اخر میرساندم زندگیم چگونه میشدوبا افسوس واگرها زندگی را برخود تلخ کنیم وقتی که میتوان تاجائی که میشود مقاومت کرد وبه انتها رسید ومن به انتهای اهداف خود تا همواره تا بامروز زندگی رسیده ام وهرگز کار نیمه تمامی را بجا نگذاشته ام که برای ان برنامه ای نداشته باشم وبی شک اگر کاری را برای مدتی بدلایل کمبود وقت یا گرفتاری در بخش دیگری از زندگی , به تعویق انداخته یا بیاندازم برنامه ریزی آنرا نیزکرده ام که چگونه وکی , کجا درچه ساعاتی وچه موقعی , آنرا تمام کنم .
در واقع کاری شروع شده وکار تمام نشده در زندگی من معنا ندارد باید تمام شود حال به هرشکلی که هست هرچه هست هرگونه هست , شروع که شد می بایست تمام شود , و«اما واگری» نیز پذیرفته نیست بااینکه میگویند بخود سخت بگیری دنیا برایت سخت میگیرد دنیا را اسان بگیر تا ساده برتو بگذرد اما درجائی که سخت کرفتن کاری نهایت موعود را برای آدمی دارد که شادی وموفقیت آدمی در انتهای آن ایستاده است باید سخت گرفت باید تلاش کرد باید هر مشقتی را پذیرفت باید برنده شد رفت ورسید.
ودر واقع با همین افکار نیز بود که شرایط زند گی من وخانواده ام در نروژ , 4سال با تحصیل شوهرم و4 سال تحصیل من بدنبال خود باین رسید که هردو شاغل شده وباز همان دوندگی روزانه را بدون اینکه حتی کسی را داشته باشیم که بتوانیم در دوران بیماری خود یا فرزنادن ما ازاو یاری بطلبیم یا ساعتی فرزند خود را باو بسپاریم گذشت تا اینکه دیگر هردو تحصیلکرد ه وشاغل بودیم وخندان بودن وشاد بودن اگرچه دراینهمه فشار روزانه سخت بود
اما بازهم هیچ کدام ازاینهمه خستگی ها وفشارها وحتی درد جا نزدیم وهیچ چیز نیزباعث نشد که از خنده وشادی ما کم شود ودرمحیط خانه وخانواد باهم شادبودیم ومشکل عمده ای در گذر زندگی با زندگی ودنیای پیرامون خود نداشتیم مگر فشارهای اقتصادی دوره ی دانشجوئی, که تحمل شرایط آن برای ما مطلب مهمی نبود . انهم وقتی میدانستیم درنهایت میتوانیم دراین کشور با مدرکی خوب شاغل شده حقوق مناسبی دریافت کنیم و تمام سختیهای امروز را درفردا جبران کنیم .
پس میبینید که انسان اگر بخواهد وتصمیم بگیرد که خود را به جائی برساند حتی درغربت وتنهائی وبی کسی نیز موفق میشود واینکه بگوئیم امکانات وموقعیتها درخارج بیشتر است وهرکسی بداند که موقعیت هست مسلم برای خود کسی میشود نهایت بی انصافیست چراکه هستند هزاران مهاجری که تمام این امکانات برای انان بوده است اما موفق به تمام کردن تحصیل نشدند یا اصلا تحصیل نکردند یا همواره وابسته به اداره کار با کمترین حقوق بیکاری بوده به سختی ومشقت وحتی اندوه ورنج وافسردگی زندگی کرده اند ومیکنند ودلخوش بوده اند که فقط درخارج بوده اند ونه تنها باهمه امکاناتی که« صدای طبل آن نیزاز همان "دور "خوش است» کسی نشدند بلکه بسیار نیز بهخواری کشیده شده یا سرانجام ازغم روزگار به کوشه ی انزوا واندوه وافسردگی افتاده اند ودرعین حال باوجود اینکه هنوز همان امکانات هست هنور وقت دارند هنوز میتوانند شروع کنند به آنچه هست رضایت داده وبه هرچه هست میسازند ونام سرنوشت میکذارند ودرنهایت میگوینتد آسمان همه جا یکرنک است اما به شکلی منفی .واری آسمان همه جا یکرنگ است اما درهمه جا میتوان درپشت ابر نیز دلی آبی افتابی بود انسانی گرم از تلاش وخواهان رسیدن به ارزو بود وگرنه وطن باشد یا غربتگاه یا قربانگاه درهریه جا میشود قربانی زندگی بود که بسیاری نیز متاسفانه خود را همواره قربانیان زندگی وسرنوشت میدانند.
¤ عشق و جان¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
چه خوش آن سوزشی کز یار باشد
بنازم آتشی کز دوست افتد
خوشا شب زنده داری های بسیار
که در فرقت به جان هیزم بریزد
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید
¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
اما انسانهای موفق درخارج ازکشور غریبه های تنهائی بوده اند که جز خود کسی را نداشته اند اما همین انسانها , کسانی بوده اند که هریک را برای شما نام ببرم ساعات استراحت وخواب وراحتی کمتری را در زندگی داشته اند ودرنهایت اگر به جائی رسیده اند باز جایگاهی بوده ایت که برای حفط ان مجبور بوده اند چون همیشه تلاش مداومی را دنبال کنند چون همه جای دنیا به 8 ساعت کار حقوق میدهند وبدون کارکرد مشترک زن وشوهر زندگی به شکل راحتی نخواهد چرخید چراکه اینجا نیز گرانی خود را دارد وبه نسبت حقوقی که دریافت میشود مالیاتی نیز پرداخت میگردد وبه همان نسبت نیز مواد غذائی ونیازهای اولیه زندگی هزینه های خودرا طلب میکند.چنانچه خانه ای هم موفق به خرید شده باشیم که ماهانه مبلغ زیادی ازحقوق را نیز بابت این خانه یا نه اجاره خانه می بایت کنار بگذاریم اکثرا سالها طول میکشد تا کسی درخارج قادر به خرید خانه ای باشد وخود پس از 12 سال با شاغل شدن خودم وهمسرم توانستیم صاحبخانه شویم همه وهمه نماینده ی این است که زندگی درایران وخارج به یک گونه میگذرد اما شما میتوانید با زبان مادر با مردمی زندگی کنید که شما را میفهمند وما باید با زبان دیگری صحبت کنیم با مردمی که مارا نمیشناسند و با قانون و رفتارها و اخلاقیات متفاوتی انهم نه فقط با یک شخص نروژی که باانواع نژادها وکشورها بسازیم ودرعین حال هم خود را مجبور باشیم به همه ثابت کنیم وهم زندگی رابرای خود یک زندگی ثابت کنیم که توان زندگی درآن را داشته باشیم
● صدای زندگی از: ف.شیدا●
درصدای باران
یا صدای باد
در خش خش برگها
تا کاغذی رها در هوا
در صدای رود یا نوای موج
در چهچهه مرغ های بهاری
یا در همهمه هائی
کوچه وخیابان
آنچه همه در پی آنیم
صدای زندگیست
مانده ام با کدامین نوا
در کدامین صدا
وتا کجا میشود
دلخوش بود
مانده ام
در کشاکش بودن
دلم را در کدامین خرابه
پنهان کنم
تا درناله های پر طپش قلبم
ازپا نیافتم
و باز بشنوم نوای زندگی را
که دوراست از صدای دل
دورتر ازمن و حتی بودنم
بر جای مانده ام
فرو رفته در خویش
مانده در سکوتی دردآور
بسته لب در آروزی سخن
چگونه تاب آورم
زیستن را
آه غم هرروز چون پیچکی
در دلم می پیچد
نفس تنگ میشود
بیقراری دلم را
لرزان میکند
بی تاب میشوم
و میخواهم در صدای باد
در صدائی از زندگی
خود را فراموش کنم
تو چه میدانی چقدر سخت است
در دور دست آه کشیدن
و بی هیچ رسیدنی راه پوئیدن
و باز هیچ...هیچ ...هیچ
ایکاش اینگونه نبود
جمعه، 14 اردیبهشت، 1386
¤سروده ی : فرزانه شیدا¤
درنتیجه قبول کنید شاد بودن وشاد ماندن بااینهمه فشار کار سختی ست واگر موفق شوی انسانی هستی که دیگر به زندگی با تجربه وشناخت نگاه میکنی وبی تجربه وخام نیز نیستی که همین فشارها ادمی را سنگ زیرین آسیابی میکند که برای شادی هم جای خود را در زندگی خود پیدا کند ودرتمامی پیچ وخم ها بازهم خندان باشد .
¤عمری¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
آویخته
خود را از سایه‌‌ی جهان، به‌دار
یک‌تن که می‌پنداشت
می‌رسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامه‌ای
این ماه را که شکست
شب‌های ما تیره شد
جزایش را آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ تاریک بی‌مهتاب
می‌پنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لب‌های صبح را نبوسید.
¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
ولی میبینیم بسیاری را که همه چیز دارند الا شادی یا کلکسیون غمها ومشکلالت آنان پر شده است یا کلکسیون دارائی آنها اما همچنان درنمونه ی این کلکسیون جای شادی خالیست واین همان کمبود معنوی انسانی ست که خود را نمیشناسد که قدرت خود را درزندگی تجربه نکرده است که خود راباور نکرده است که همگان را زندگی را دنیا را به این شکل نگاه میکند که همه چیز وهمه کس برعلیه اوست وپای اینگونه افرادی چون بنشینید در نظر او در زندگی او نیز همگان مقصرند وهیچکس دست یاوری برای او دراز نمیکند هرکسی فقط بفکر خود است وانگارکه همه موظفند تنها به فکر ایشان باشند وازکار وزندگی خود زده بفکر شادی وشادنمودن وخوشبخت کردن ایشان باشند .درعین حال همه ی دیگران را نیز درزندگی درفکر خود تحقیر میکند انسانهای شکست خورده وموفق همه فقط شانس خوبی آورده اند که توانسته اند مکسی شوند یا اینکه بابای پولداری داشته اند که باینجا رسیده اند و....بی انکه اینه ای درپیش روی فکر خویش بگذارد وببیند خود چه بوده است چه کرده است چه میکند همه چیز را مقصر میداند جز خود را وهمه زندگی خویش را بازی سرنوشتی میپندارد که او تنها بازیچه ی آن بوده است بی آنکه بداند هیچکس باندازه ی خود او مقصر نیست . ما نه تنها از یکدیگر بدور افتاده ایم که ازخود خویش نیز دور شده ایم که اجازه میدهیم ناکامی های زندگی برما چیره گردد وبرما پیروز شود.

¤ آی آدمــا ... آی آدمــا!! ف.شیدا ¤

آی آدما ... ای آدمـا...

چـی شد صـفای قــدیما ؟!

رســـمای خـوب زنـــدگی

محبت و عــشق و صــفا

چـــی شـد دلای مــــهربـون

بــا قــلبی خــالی از جــفا

نـه بــود دروغی بیـن ما

نه شـکلی از رنـگ وریـا

اون هــمزبــونــی هـمدلـی

آخـه بگیــن رفتــه کجـا؟!

انـــار چیــــزای جـدیـدی

اومـده درجــای اینـــا

زنـدگــی مـــادی شــــده

تمام ســرمــــایه مـــا

خـونه ومـــاشین و زمیـــن

دستــــه چــک و پــو لوُ طــلا

هــر کسی در فـکر خـود ش

از غــم دیگـــرون جـــدا

از قـــلب خـوب آدمــا

شـمابگیـن ! چی مـونده جا ؟!

میــگذریـــم از کـنــار هــم

با ســردی وُ.. بـی اعتنـا

بیــــن دلــا ی آدمـــا

اینــهمه بـی مهـری چــرا؟!

از روزگـــار امــــروزی
دلـم گرفتـه بخدا
دنیا شـده برای ما
غربت سرد ِآدما!!
بایدبپاشـیم دوباره
عـطر محبـت تـوُهـوا
دست بزاریم تُودسـت هم
بشـیم دوباره آشنا!
بدیم به مهربونیها
دوباره رونق و جـلا
با هـم بـاشیم, کنارهـم
یکـدلو گـرمو همصـدا
تاکه نشه دنیای ما
غربت سـرد آدما
با مهربونـی خـدا
ساخـته شـده دنیـای ما
قدرشوبـایـد بـدونیــم
توُ زندگیِ گـذرا
بیان وهـمصدا بشیــن
دوباره مثـل قـدیـما
با مـهربونـی ها باشیـم
بنده ی خــوب اون خــدا
بیـاین باهمدیگه باشیـم
آی آدمــا ... آی آدمــا!!
¤ سروده ی فرزانه شیدا 1382¤
دنیا وامکانات برای انسان برای همه درجائی که هستیم به یکسان است فکر کنید چرا براستی کی از هیچ به همه چیز رسید ودیگر نرسید وبه عملکرد هریک درنوع وشکل زندگی ایشان نگاه کنید بی شک جواب خود را بدون گفتن من درخواهید یافت کسی با نشستن وخوابیدن وناله کردن کسی نشد ونمیشود وشادی برای آنانی نخواهد بود که تلاشی برای داشتن ان نمیکنندوهمواره از اوضاع گله مند واز دنیا ومردم شاکیند ,درنتیجه جائی هم برای شاد بودن برای خود باقی نمیگذارد تا شادی را حتی برای خود معنا کند.ئودر نهایت بپذیریم که:* شادی چیزی نیست که بما بدهند , شادی آن چیزهائیست که خود به خود میدهیم تا به یاری آن شادمان باشیم. چون امید چون تلاش چون پشتکار ودرنهایت موفقیت ف.شیدا
¤ اتفاق ؛:از« قیصر امین پور »¤
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد.
¤ از:« قیصر امین پور »¤
رازها در هنگامه شادی و بازی آدمی است . نکته فراموش شده جهان اندیشه ، تعریف درست این حالت هاست . ارد بزرگ
شادی و امید روان آدمی را می پرورد گر چه تن رنجور و زخمی باشد . ارد بزرگ
شادی و بهروزیمان را با ارزش بدانیم ، تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورد درست برجایی نمی گذارد . ارد بزرگ
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن . ارد بزرگ
آنکه نگاه و سخنش لبریز از شادی ست در دوران سختی نیز ماهی های بزرگتری از آب می گیرد . ارد بزرگ
ابله ترین آدمیان آنانیند که با مسخره نمودن شایسته گان شاد می گردند . ارد بزرگ
* سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ارد بزرگ
هنگامه شادمانه سرودن و بنواختن ، چه زود گذر و کوتاه ست . ارد بزرگ
باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است . ارد بزرگ
بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ
سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست . ارد بزرگ
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند . ارد بزرگ
_____پایان فرگرد سرنوشت_____
¤ نویسنده : فرزانه شیدا ¤


برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_8500.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد سرنوشت *



● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سرنوشت ●

●بدترین زمان زندگی ما , « بهترین »زمان تلاش وکوشش وتغییر برای رشد وپیشرفت ماست .ف.شیدا

در فرگردهای پیشین نیز بسیارگفتم که انسان سرنوشت ساز خویش است وزمانی که نیاز براین بوده است که انسان همه ی آنچه را داشته به کناری بگذارد واز صفر زندگی خود را شروع کندوازخود خویش انسانی بسازد که زین پس توانائی بیشتری در زندگی داشته باشد آنگاه متوجه میشود که خود را اسیر دست تقدیر وسرنوشت دیدن تنها فکر وتخیلی ست که در ذهن خود به بیهوده پرورانده ایم واین امر بر بیشتر انسانهائی خود ساخته نیز ثابت شده است . انسان تا زمانی که افسار اسب زندگی خویش را بردست نگیرد اسب سرکش دنیا وسرونوشت به هر شکل که دوست دارد خواهد تاخت وآدمی که خودوزندگی وسرنوشت خویش رانیز دوست نمیداردبراینکه چگونه این زندگی بگذردنیز توجهی نداشته وچندان گام شایان توجهی نیزدرزندگی خود بر نخواهد داشت.
___________________
دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت * گلستان سعدی *
_________
معمولا انسانهائی که براثر فشار زندگی خواه ازکودکی خواه در زمانیکه مسئولیت بار زندگی را بردوش میکشند وتلاشهای ایشان بی ثمر میماند خودرا اسیر دست سرنوشت وتقدیر میپندارند وبسیار نیز نمونه جمله های از مردم میشنویم که میگویند : انگار مارا برای خوشبخت وشاد بودن نیآفریده اند, سرنوشت بامن سریاری نداشت , تقدیر من چنین بود , قسمت اینگونه میخواست اما در نظر بسیاری از بزرگان عالم این تنها بهانه ایست برای اینکه خشنود نبودن خویش از زندگی وهرچه را که هستیم برای خود ودیگران توجیه کنیم بنظر من تنها چیزی که چاره ای برآن نیست مرگ است ودرغییر اینصورت در بدترین وبهترین شرایط انسان اگر تصمیم بگیرد زندگی خود را بگونه ای دیگر شروع کند همواره درهر سنی نیز که باشد قادر است اینکاررا انجام دهد واگر پشتکار وایمان بخدا وخود را همواره با خویش داشته باشد سخت ترین راهها بلندترین کوهها وتمامی آنچه که میتواند برسر راه او مشکلاتی را برای ادامه ایجاد کند از سرخواهد گذراند کافی ست که دراین زمان از خوشبختی وموفق بودن دردر «سرنوشت »و« هستی » خود را چون معشوقی بنگرد که رسیدن به وصال آن رسیدن به آمال وآرزوهاست ودرفکر به سازی وپیشرفت وخود سازی خویش باشد
____________
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست* رباعیات سعدی*
_______
بسیار دیده ایم نیروی فکر وقدرت اندیشه آنگونه انسانی از آدمیان ساخته است که تا دیروز بودن ایشان هرگز تصور نمیکردیم چنین پشتکار وهمّتی را درچنته داشته باشد یا قادر باشد کمترین موقعیت زندگی خویش را به شکلی خوب اداره کند اما همان شخص در منطقه ی فشار وناچاری گاه بدست خود معجزه ای در زندگی خود میکند که همگان را در شگفت می آندازد وتمامی این تنهها بخاطر این مسئله است که یا زمانی انسان از اینکه آنچه هست باشد واینگونه ای که امروز ودیروز زندگی میکند ,ادامه دهد به ستوه می آید یا اینکه دست همان سرنوشت وروزگار او را به تنگنای فشار زندگی میشکاند ونفس براو تنگ شده احساس میکند که اینجا دیگر باید کاری کرد وباید دانست اگر زمانی فشار زندگی باوج رسید لحظه ی شروع ماست دقیقا درهمینجاست که خداوند دونیا سرنوشت وکائنات تصمیم گرفته اند فرصتی به ما بدهند تا ازخود کسی بسازیم وخود را از برهوت دنیای سرد ونابسامان وناخوشایند خویش برهانیم وحتی اگر دنیای پیشین ما نیز دراین منطقه چندان دنیای بدیهم نبوده باشتد دراین نقطه , مکان برخواستن وپیش رفتن و به خود خویش رسیدن وتلاش برای زندگیست.
____فصل شکفتن واژه ها /ف.شیدا_____
در کُنج شهر
سرگردان واژه های تردید
در عبور تند چرخ ها وگاه ها
چه سرگردانند
ای همکلام عشق
برای باغچه از فصل روئیدن بگو
در شهر جز
دود ونگاه های مانده بر خاک
هیچ نمانده است
وکودکان توپهای رنگی خویش را
در پستوی خانه
فراموش کرده اند
بازی بودن وزندگی را
در چرخهای گذران وگامهای تند می بینم
که از عشق هیچ نمیداند
وجز عقربه های ساعت
نگران هیچ چیز نیست
واژه هایم دردمند سخن
باز مانده اند
وصدای " آه " در هیاهوی چرخها
با خاک یکی میشود!
واژه هایم را به دانه های بهار می بخشم
که شکفتن را آغازی داشته باشد
درفصل جوانه ها
آنگه که
چتر ها باران را انتظار می کشند
وآه دیده ها اشک را
بامن بگو
فصل رویش دل در کجاست !؟
_____از:« فـرزانه شـیدا/دوم اردیبهشت 1387»_____
درصورتی که همگان آنچه را که در فشار ومشکلات برخود می بینند وناچار به تحمل وصبوری شده یا خویش را می بازند «بخت بد »خود میخوانند اما اگر به زندگی افراد شهیر وبزرگ دنیا بنگریم هیچکس در آسودگی خیال وراحتی و با نهادن پا برروی پا ونشستن ولم دادنی کسی نشد که امروز شده است ونامی برای خود ساخته است که چه در قید حیات باشد چه نه همواره یاد بودن او کارهائی که در طول زندگی خود کرد نام و خاطره وسرگذشت زندگی او وحتی دوران بودن خود او بیاد همگان میماند ودرتاریخ دنیا جاودان شده ومیشود . عشق بخود عشق بدنیا عشق به آخرت میتواند از انسان کسی را بسازد که درخودد سازی خویش در سخت ترین راهای ممکن با جان ودل وباامید وپشتکار قدم بگذارد وبا قدرت کامل تلاش کند که از بیراهه ها به راه رسیده وبه نقطه ومبداء آمال وآرزوهای خویش دست یابد وازخویشتن خویش کسی بسازد که همواره آرزویش را داشته است.
___ * بازگشت سروده ای از:« فریدون توللی »_____
تا بازگشت ِ ما همه باشد به سوی ِ تو
ما ، از توییم و ، آینه پرداز ِ روی ِ تو
خرم دمی که چون پر ِ کاهی ، به دست ِ باد
زین خاکدان ِ تیره ، در افتم به کوی ِ تو
از چشم ِ سر ،نهانی و بر چشم ِ دل عیان
بیچاره کوردل ، که کند جستجوی ِ تو !
زاهد که آن " بدی " همه بر اهرمن نهاد
خصمی نهاده در بر ِ ذات ِ نکوی ِ تو !
از ماست هر " بدی " که بدین عقل ِ چاره ساز
لب تشنه ایم و باده ی ما ، در سبوی ِ تو
اندیشه گرم ِ حیرت و عشق ، اوفتاده مست
زان حلقه های ِ زلف ِ خوش ِ نافه بوی ِ تو
هر زاد و مرگ ما ، همه تا " بود " دیگری است
ریگی به جا نمانده و نماند ، به جوی ِ تو
بس خلیل ِ پادشاه و گدا ، کز زمانه رفت
تا در زمانه تازه شود ، گفتگوی ِ تو
بر میر ِ کاروان چو حرامی ، تویی امید
دست ِ دعای ِ هر دو ، چو خیزد به سوی ِ تو
زنجیر ِ کهکشان که سپهرش بود به دام
تاری بود ز حلقه ی زنجیر ِ موی ِ تو
عارف خموش و واعظ ِ جاهل ، به صد قیاس
پر کرده عالمی همه ، از های و هوی ِ تو
آن عقده ای که وهم و خرد بر تو ، ره نیافت
با پرده های ِ غنچه وش تو به توی ِ تو
آن مرگ ِ خوش به کام ِ فریدون فرو فرست
ای داغ ِ سینه ، باغ ِ خوش آرزوی ِ تو
______ سروده ی :« فریدون توللی » _____
باینوصف خوب است ما نیز ازاین الگوهای بزرگ دنیا بیآموزیم که تلاش در بدترین زمان وامید به بهتر شدن اوضاع ِزندگی وپشتکار برای بهتر کردن زندگی خود ویا کوششی برای رسیدن به هدفی همواره زمانی برای انسانی شروع میشود که دربدترین زمان ممکن زندگی خود سر میکند یااینکه زمانیست که میبایست شروع کند واین همان شتر بختی ست که انتظارش را میکشیم همان خوشبختی ست که بدرخانه ی ما میکوبد ووشاید سالها در دل آرزویش را کرده ایم . در نتیجه بدترین شرایط ممکن در زندگی ما بهترین زمان تغییر است ودرجای اینکه خود را باخته به گوشه ی غم پناه بریم ودست از زندگی شسته زندگی را بدست زندگی بسپاریم وافسار اسب سرکش خویش را در دنیا رها کنیم زمان ان است که این اسب را رام کرده وبا همان او به آنسوی مرزهای گرفتاری ومشکلات بتازیم وهم خود هم سرنوشت خویش را تغییر داده یا به بازسازی دوباره ی آن اقدام کنیم .
______ «فریدون مشیری »:بیا ز سنگ بپرسیم ____
درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
____سروده ی:«فریدون مشیری » ____
درواقع آدمی زمانی که عمر کوتاه زندگی بشر را شاهد است بایستی بداند که این فاصله ی تولد تا مرگ برای این نیست که فقط از آن باین برسیم واین میانه را « زندگی» بنامیم ودرنهایت ودردوران پیری پس از گذر از سختی های بسیار فقط بگوئیم خوب اینهمه زندگی من بود من قرار بود انیگونه زندگی کنم وسرنوشت من این بود اینچنین سخنی را شما هرگز ازانسانی خردمند ودانا وعاقل با ذکر این مطلب نمیشنوید که من تلاشم را در زندگی کردم تا این باشم که امروز هستم حال خوب یا بد من تلاشم را به نیکی ودرستی با پشتکار وصبوری انجام داده ام .مسلم است آنه در زندگی در دوران پیری بر صندلی تجربه ی عمری زندگی کردن نشسته است نیز دوران خوب وبد بسیار دیده است اما پیش ازاین نیز نوشتیم فقط از سر گذراندن مشکلی درزندگی وگذر از آن معنای زندگی وتلاش ندارد درواتقع وقتی میتوان گفت از زیر بار مشکلی خود را رها کردم که برای آن بیشترین تلاش ممکن را نیز کرده باشم وتغییر وتحولی در زندگی خویش ایجاد کرده باشم اگر فقط از مانعی ودردی وفشار ومشکلی رد شدم دلیل برموفق بودن من در زندگی نیست اینکه در این راستا ازخود چه ساختم چگونه پیش رفتم وبرای خود چه تغییری حاصل کردم که دیگرباره به همین مشکل دچار نشوم ومجدد درتنگنای دیگری چون این نیافتم آنگاه است که میگویند پیروز شده ام وموفق وسربلند از مشکلی رها شده ام .
____ کوچه های رفتن , ف.شیدا ______
اگر من من بودم
در کوچه های زندگی
اگر تو بودی
در کوچه های گذر
هیچگاه زندگی
اینگونه دلتنگ نبود
وهر گز گذر فصلها
اینچنین
بی رنگ نمیشد.
ــــــ‌۱۳۸۲ / فرزانه شیداــــــــ
شاید بگوئید درشعار میتوان همه کس بود همه چیز شد اما امکانات وموقعیتهاا نیز موثرند در صورتی که این خود ما هستیم که امکانات وموقعیت را فراهم میکنیم وگرنه دراین دنیا هرکس آنقدر مشکل وگرفتاری خود را دارد که حتی برای یک زندگی درخوشبختی وثروت نیر وقت خود را برای ما نمیگذارد که بخواهد دل سوزانده وموقعیتی برای ما بسازد موقعیت آنزمان ساخته میشود که ما پیشنهادی دریافت میکنیم وبرآن فکر میکنیم وآنرا میپذیریم یا نمیپذیریم یا برای پذیرش آن شرط وشروطی موافق با موقعیت خویش را میگذاریم اما درهر شکل آنرا پذیرفته وانجامش میدهیم وخودرا با شرایط آن تطبیق میدهیم همانگونه که ارد بزرگ نیر میفرمایند که انسان باید بروز باشد ودرهر سن وزمانی از موقعیتهای پیش آمده در زندگی خویش بنحو احسن استفاده کند باید اینرا نیز اضافه کرد که اگرچه ما نمیتوانیم تمام پیشنهادات وموقعیتهائی را که در سرراه ما قرار میگیرد بدون چون وچرا بپذیریم اما عاقل آن است که وقتی میداند درشرایط کنونی راه دوم وبهتری نیست از آنچه هست به بهترین شکل ممکن سودد جسته در رشد وپیشرفت خویش تلاش کرده وازخود وزندگی خویش ولحظات عمر خویش استفاده برده موقعیت فعلی را برای خود به شکلی بسازد که قادر باشد از آن به نحو احسن استفاده کند وتغییری درفضای زندگی وافکار واندیشه وعملکردهای خود داده وزندگی رااز دریچه ی دیگری نگته کند وراههای دیگر زندگی را نیز بیآزماید شاید درآن نیز انسانی موفق باشد لااقل ازاینکه با یک نه خود را آسوده کنیم وبگوئیم تمایل باین کار وآنکار راندارم بهتر است چراکه دراین شکل ما تغییری در رزوگارخود نداده ایم , ما تغییرات را وقتی به زندگی خود راه میدهیم که درزندگی خود رابرای تغییر گشوده بگذاریم وهمه امکاناتی را که پیش پای ما قرار میگیرد از کمترین تا بالاترین بیآزمائیم . اینکه من مثلا آدم بیکاری باشم و دستم خالی باشد وکسی کاری بمن پیشنهاد کند وبرای آنکه علاقه ای به آن ندارم با یک نه خود راراحت کنم اشتبایست که همگان مرتکب میشوند ومیگویند من اینکاره نیستم اما کار به هر شکل درهر طبقه بندی ای که از کار باشد ایا بهتر از دست خالی بودن وبیپولی وگرفتاری نیست لاالقل درگرفتن وانجام اینکار موقعیت مادی خود را حتی درسطح کم اگر از فشار بیرون آورده دستهای بازتری داشته باشیم بهتر نمیتوانیم بفکر کار دیگر موقعیت دیگر وشرایط دیگر باشیم ودرکنار کار فعلی تلاش کنیم آنچه را که دوست داریم پیدا کنیم وآنگاه موقعیت آنرا در شرایط بهتری برای خود بسازیم تا یارای این را داشته باشیم که از کار فعلی بیرون آمده به کار وحرفه ای بپردازیم که دوست داشته ایم درواقع این حماقت است که من: موقعیت کاری رابنام اینکه دوست ندارمازدست بدهم وبیکار بمانم شاید انکاری را که دوست دارم پیدا کنم .باین شکل من موقعیت داشتن یک کار وداشتن پول وشرایط بهتر را حواب نه داده ام واین درست نیست که در بیکاره بودن بدنبال بهترین موقعیت بگردم که انسانی که درمحیط کار باشد بیشتنر شرایپیدا کردن کار دیگر را پیدا خواهد کرد وباافراد بیشتری آشنا خواهد شد که درمیان آنان میتوان کسی وکسانی را پیدا کرد که یاالگوی خویش قراردهیم یااینکه توسط آنان راه وچاه بیآموزیم یااینکه ازخود آنان وبه کمک ایشان کاروحرفه ای راپیدا کنیم که مایلیم انجام دهیم پس می بینید که دقیقا تصمیمات ماست که سرنوشت ساز ماست نه هیچ چیز دیگر .
____ کدام " از فرزانه شیدا _____
سالهاست بهارم را
به خزان فروخته ام
و رشته رشته موهایم را
به خاطرات برف
وگرمای تنم را
به سردی زمستان اندوه
گذرم از جاده های بهاری
به تابستان زندگی
چه زودگذر بوده است
من آخر صاحبش نبوده ام
و همچنان در جاده های زندگی
که براه برفیء زمستانی اندوه
میرسد.... در تکرار تکرارها
درمانده ام
کدامین صدا را باید شنید
صدای درونم را
که میپرسد: بیاد داری
یا صدائی را که میگوید
ز خاطر ببر
کدامین صدا را خواهم شنید
بکدامین گوش فراخواهم داد
در آینده ... فرداها
در کدامین جاده ها
چه خواهم کرد.....نمیدانم
آرامشم کجاست؟! ...نمیدانم
کدامین ره به جاده بهار
خواهد رسید
وقتی که نگاه مغموم است؟
! اردیبهشت ۱۳۸۳ چهارشنبه
ـــــــــ سروده ی: فرزانه شیدا ـــــــ
امید که دراتنخاب راه وکار وزندگی وسرنوشت خویش همواره براین اعتقاد باشیم که بهترین راه وبهترین کار , در زندگی ما راهیست که در آن انسانیت و شرف انسانی ,خوبی , ترقیی ورشد وخود سازی خویش را درآن پایه قرار دهیم که چون این باشیم موفق نیز خواهیم بود انسانی که برخود خویش احترام بگذارد در خود سازی خود نیز دربهترین راهها با قلبی آگاه وبا پشتکاری قوی وامید قدرتمند به خدا وند خود وبه خود راه زندگی خویش را براحتی پیدا میکند وبه سرتانجامی خوب نیز دست خواهد یافت که سزاوار آن است ما هرچه را ارزو کنیم نوع آرزوی ما که برای آن تلاش میکنیم نماینده این است که چگونه انسانی میخواهیم باشیم پس وقتی آرزوئی میکنیم وهدفی راانتخاب میکنیم وتصمیم به رفتن درآن وتلاش برای آن میکنیم خوب است همیشه ببینیم که اینراه که انتخاب کردیم براستی چه کسی ازما میسازد انسانی شریف وپاک وزحمتکش یا مزدوزنی خودخواه وخود بین در بیراهه های خطا با انتخاب راههای نادرسیت وداشتن آرزوهای ناصواب ورسیدن به پول ومکنت وجاهی که در دید خداوند وهمیچنین خود وجامعه راهی برخطاست ودرگناه ونانی حرام یا اینکه براستی میخواهیم انسانی با نامی خوب باشیم که هر آن راهی را , راهی شویم از آن بهترین را برای خویش وجامعه یخویش طلب میکنیم وبا هدفی پاک ودیدگانی باز درپی نانی صواب ونامی بنام هستیم که سربلندی ما باشد درنتیجه در انتخاب سرنوشت خود بر آرزوها ونوع آرزوهای خود توجه کنید تا خود را نیز بشناسید وگام در بهترین راهی بگذارید که ازشما کسی میسازد که همواره ازخوددراضی باشید هم خود قادر باشید بخود با سربلندی احترام بگذارید هم دیگران. ¤
*-کسی که عاشق خود و سرنوشت خویش نیست هیچ کاری از او بعید نیست . ارد بزرگ
*- اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد . ارد بزرگ
*- در هر سرنوشتی ، رازی مهم فرو نهفته است . ارد بزرگ
_____پایان فرگرد سرنوشت_____
¤ نویسنده : فرزانه شیدا ¤

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_04.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد خودبینی و غرور *

ـــــــــ بودن ـــــ
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را
به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!* احمد شاملو

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد خودبینی و غرور ●
انسان تاموقعی که خود را نشناخته است ممکن است خصوصیات اخلاقی متفاوتی را ازخود نشان دهد که شایسته ی یک انسان دانا وعاقل نیست از جمله خصوصیات واخلاقهای بدی که انسان ممکن است ازخود نشان دهد یکی همین غرور بیجا وخودبینی وفخر بیمورده است واگرچه انسانهای اطراف آدمی نیزدرداشتن این احساس درآدمی بی ثمر نیستند اما بااینحال انسانی کخه خود را بشناسد وانسانی خردمند باتهوش ودانتا باشد میداند که آدمی دراوج قدرت ومکنت ومقام نیز باز چیزی برای فخر فروختن وغرور بیجا ندارد که تمامی آنچه داریم ونداریم به دمی ونفسی ممکن است از بین رفته ودود هوا شود وبرباد رفته حتی اگر سالیان دراز برای آن تلاش کرده باشیم وبرای ساختن وداشتن چیزی عمری را نیز صرف کرده ابشیم انسان اندیسمند وخردمند ودانا همواره براین عقیده است که هرچه از آن اوست ودیعه وهدیه ای از خداست وبه همانگونه که داد پس نیز میتواند بگیرد درنتیجه نیازی به غرور داشتن برچیزی نیست که از آن واقعی آدمی نیست .
_____ « چه حاصل , »_____
رفیقا خون دل خوردن چه حاصل
به پیش شعله افسردن چه حاصل
چرا خود را به خلوت می کشانی
در این بیگانگی مردن چه حاصل
_____ شعر از « صالح وحدت »_____
درواقع او میداند که دنیای معنویات ومادیات جدای یکدیگرند وتازمانی که دنیای معنوی ما سراشار نباشد منیازهای مادی ما تمامی نخواهد داشت اما وقتی از نیازهای معنوی وروحی غنی باشیم هیچ چیز دراین دنیا باعث فحر وغرور وخودخواهی وخود پرستی ما نخواهد شد چراکه هیچ چیز براستی ارزشی آنچنان ندارد که اسنان بخاطر آن مغرور شده خویش را ببازد وبا منم من های بی دلیل ازحرمت خویش بکاهد چراکه اگر چیزی برای نشان دادن وجود داشته باشد واگر چیزی برای دیدن همان دیگران خواهد دید هم نیازی به تبلیغ آن نیست وهم اینکه چه سودی دارد انسان با دارئی ومکنت وثروت یا حتی دانش وآگاهی بدیگر کسانی بالاتر وپائین ترازخود فخر فروخته به حود پرستی گرایش داشته و|آنرا مداوم نیز به رخ دیگران کشیده یا حس خودخواهی وخود پرستی وغرور خویش را وسیله ای سازد برای خودنمائی خویش وکم شمردن دیگران که خردمند میداند درمقام انسانی هیچکس درجایگاه خود کم نیست ,وهیچکس نیز بالاتر نیست, واگر طبقات اجتماعی / اقتصادی انسانها را در طبقاتی قرارد میدهد ودرجایگاه معنوی وتربیتی هرانسانی نیز طبقه بندی انسانهای را دراجتماعات بوجود اورده است که بر اساس آن نمونه اخلاقیات خوب وبد ,کمبود ها وکاستی ها یا داشتن دارائی های معنوی ومادی وهمچنین فقر ونداری های اجتماعی ومعنوی/مادی یک انسانی را ازانسانی دیگر جدا میسازد باز نیز دلیل بر برتر بودن انسانی بردیگری نیست .کسی که معنای عشق ومحبت را فراموش کرده باشد میتواند براحتی با تکیر وعود بینی وغرور بیجا مهر به خود ودیگران را نیز فراموش کند وایمان خویش را نیز به غرور وخود بینی خویش ببازد چراکه انستانی آگاه وهشیار میداند که هرگز دردنیائی که هست با تمتامی خو.بی بدی های آن هیچ آدمی درمقامی بالاتر ازاین نمیتواند باشد که دردرجه ی اول فق به فقی « انسان » باشد که چون ایمگونه فکر کند نه هرگز خود را برتر از دیگری میپندارد نه بخود اجازه میدهد دیگران را پائین تر ازخود بداندد ویا تحقیر دررفتار ونگاه وزبان را با دیگران داشته باشد.که این خودباختگی شخصیتی ست که آدمیت وانسانیت را ازخاطر برده باشد.
______ « آنگاه که بدنیاآمدم » ____
آنگاه که بدنیا آمدم
گوئی با رنگهای محبت
رنگهای وجودم را نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمرم را
درتقویم های ٫٫ بودن ٫٫
...ورق میزدم
انگار که دستهای محبت
چین های عمیق تری بر پیشانی ام
کشید
وآنگاه که خمیده تر از پیش
٫٫محبت ٫٫ را بردوش کشیدم

گوئی که خطوط ٫٫ مهربانی٫٫
نقاشی درونم را چروکیده کرد !
اما آنچه دیدم

از هرکه بود ... نامهربانی بود وبس!
با آنکه عاشقانه دوست داشته ام...

هرآنچه را که قلبی داشت وروحی
و زندگی میکرد در طبیعت خدا !!!
....
ملالی نیست
محبت اما همیشه بامن بوده است

همگام با عشقی که خداوند درسینه ام
با قلم موئی مهربانی وعشق

نقاشی کرده است
که نامش دل بود

تا در قاب زندگی... طپشی داشته باشم
در دنیائی هرچند .... نامهربان...

هرچند... غریبه با دل.....
اما پروازی باشم در دنیا

چون پروانه ای عاشق
و تا همیشه ....

آشنا با کلام زیبای محبت
تا بر گل وباغ وشمع

بر طبیعت وعشق
برمهربانی واژه ها

تنها وتا همیشه بگوید:
دوستت دارم... دوستت دارم
و وجودش
رنگی باشد از قلم اسطوره ای خداوند
_____۲۲ تیرماه ۱۳۸۲/سروده ی فرزانه شیدا____
که خردمندان ودانایان جهان یکپارچه وهمگام براین عقیده متحد هستند که انسان ارزشمند است ومقاتم اورا شخصیت اوست که میسازد نه پایه های اقتصادی اجتماعی وفرهنگی او .شما میتوانید پروفسور واستادی رانیز ببینید که از با وجود بودن درومقامی والا از کمبود شخصیتی برخوردار است که هرگز کسی باو علاقه ای نداشته باشد وهمگان از نشست وبرخاست بااو نه تنها لذتی نبرده که حتی خشمگین وعصبانی وناراحت شوند درکنار آن میتوانید با شخصی عامی وساده بنشیند وبرخیزید زمانی که در کناراو هم بسیار به شما خوش گذشته هم احترام متقابلی را دیده اید وهم ساعات خوبی را گذرانیده اید. مهر وانستانیت نشانه خرد وبزرگی ست نه تفخر وخودنمائی وخود پرستی وغرور کاذب بی دلیلی که با یک پیروزی انسان را ازخود بیخود کند که آن پیروزی درواقع بااین شکل شکستی بیش نیست که به رور زمان اثر خود را درجامعه ودرنگاه وتفکر دیگران بر شخص مذدکور نشان خواهد داد وتنهائی وجدا ماندن ازجامعه ای که تحمل چنین آدمی را ندارد تاوان چنین شخصیت ورفتاریست حال درهرکجای مقام ومکنت وشهرت نیز که ایستاده باشد..درکل انسانی که خداوند را نمیشناسد وازایمان خالی ست دچار تکبر وغرور بیجا ئی میشو که دانش اورا رو تزلزل برده از حرمت او بتدریج میکاهد وخودبیتی چنان اورا کور میسازد که قادر بدیدن این نیست که رو به قهقرائی میرود که شایسته یک انسان تحصیلکرده درمقامی شایسته ی انسانی نیست.ودردنیائی که تاابد از آن ما نیست مال ومکنت وشهرتی که تاهمیشه برای انسان نحواهد ماند دیگر چه فخر فروختن دارد؟! وخودبینی ای که براساس مادیا ت ومعنویت دهنی وفکربوجود بیاید نیزعین خودباختکی عقلی ست که هیچ از زندگی نیآموخته باشد وبراحتی نیز تجربیات زندگی را به یبک دوباره برنده شدنی باخته است که درنهایت میبایست ان را نیز بگذارد که دراین دنیا بماند وخود برود ونام نکو نیز از کسی برجا نخواهد ماند که با دنیا دانش شخصیتی خد باخته را که دچار تکبر وخود بینی وخودخوادهی بود به جامعه بخشید ورفت نه دانشی را که دنیا نیازمند آن است.
____" سه " شاعر : « صالح وحدت »___
یکی در مرگِ شقایق
یکی در فصل ِ خزان
و هر بار تو به من زندگانی بخشیدی!
تو مهربانانه به من عاطفه بخشیدی!
تو به من گفتی بمان
و من ماندم!
مـــــاندم!
من ماندم که با تو بروم به سر قله احساس
که قدم بزنیم در کوچه بن بستِ شکوه
خالی از شک
خالی از ترس
خالی ازبیم
و من اکنون تنها به ابدیت خواهم رفت
به تنهایی با بید سخن خواهم گفت
و به آن دنیای دگر خواهم رفت....
آرام خواهم رفت! شاعر : « صالح وحدت »___
چراکه این شخصیت فکری ومعنوی انسان است که مقام اورا مشخص میکند نه مقام اجتماعی او ما مسلم است که به مقام مادر وبزرگتر وبزرگان جامعه وکشاتی با دانش واندیشه ارج فراوان میگذاریم اما درمیان همین انسانها که نمیبایست کمبودی دید انسانی فخر میفروشد دیگری خود پرستی میکند ان یکی با غرور کاذب همگان را ازخویش آزده میسازد گسی دیگر با زبان خود تلخی وشکست روحی کمتر ازخود را باعث میگردد که هیچیک از اینها نماد بزرگی نیست که نماد فقر معنوی یک انسان بزرگ است که درجایگاه بزرگ ومحترم خویش خود را باخته است وبا توهین وبدخلقی وخودنمائی وزبانی تلخ به دیگران مداوم قصد نشان دادن قدرت وخودنمای خویش را دارد درصورتی که دنیا انیان آزموده باشد زمانی که به تکبر وغرور وخودنمائی وخود پرستی آلوده شود از هیچ دانش ارزشمندی برخوردار نیست که مقدارزیادی برگه ومدرک زمینی برای خویش جمع کرده است که هیچیک انسانیت اورا ثابت که نمیکند هیچ گاه شخصیت او ازاعتبار دانش اونیز میکاهد بسیار دیده ام که بعضی از افراد مشهور ومعروف آنچنان غرّه بخود ومقام خود میشوند که بیاحترامی وتندی وبدصحبت کردن بادیگران را نوعی خدمت نیز به شخص متقابل حساب میکنند که اگر بااو اینگونه باشم او بهتر میتواند خود را پیشرفت دهد تا بانزبان ناز ونوازش به او راه وچاه نشان دهم اما باخرد کردن غرور دیگران دراصل خود خویش را ضایع وبیاعتبار کرده ایم واگر کسی با تندی اخلاق ما که اتسم دلسوزی بران نهاده ایم اما تکبریست که دردرون ازدانش خویش داریم که بخود اجازه میدهیم دیگران را کوچک کنیم که به لج بیافتد وخودرابالا بکشد که این موفقیتی بزرگ نیست ونخواهد بود ,که باید بداند شکست ایشان است .
___" تفاوت را نمره آموخت "»____
جنگ است
جنگ تفاوت ها
جنگ تفکر ها
جنگ فاصله چشم و دیدن
زمان پر دادن اقاقی هاست
و زمان رویاندن طوطی ها
خاک حاصلخیز
حاصل شخم بود
بر می گردم به زمان پکی هایم
کاش نیمکت نبود
و ای کاش صندلیم یک نفره بود
تا در میان خود باشم
او که بود میانمان هیچ
هیچ را در کلاس آموختم
درس خوب
نمره بیست
غرش چشم را در کلاش شنیدم
تفاوت را نمره آموخت
من چه می دانستم
کاش کلاس نمی رفتم
شاید پدر هنوز خانه بود
_____ سروده ی : « امیر بخشایی »____
چراکهچون برزگی شخصیتی را خرد سازد حال شخصیت هرکه می خواهد باشد اما باین شکل مثلا یک انسان جوان را آنچنان با شخصیت وغرور او بازی کرده وارا خرد وخوار کرده باشدباشد که تاابد کینه ی او وامثال اورا بدل گرفته باشد واگر درراه زندگی خود را بالاکشید نه از سراین بود که همپای او گام بردارد وکسی شود چون او ازاین جهت بود که برای خود کسی باشد که امثال ایشان جرات اینرا پیدا نکنند که باغرور وشخصیت او بازی کنند درنتیجه وقتی ما بعنوان بزرگ خردمندی درمقابل کسی قرار میگیریم که راهنمائی ما, راهنما ی زندگی وموفقیت اوست زشت ترین کار وبدترین عمل خوار کردن وتوهین باوست که این نتیجه ای عکس را به همراه خواهد داشت وتنفر ایشان را بر جامعه ی بزرگان نیز زیاد خواهد کرد چراکه شاید این شخص تنها کسی بوده باشد که تاکنون این جوان وشخص دوم بااو ملاقات کرده باشد اما ممکن است این تصور براو جا بیافتد که تمامی انسانهای دانشمند وبزرگ وفیلسوف ودانا اسنانهای پرتکبر وخودخواهی هستند که دیگران را ازبالا نگاه میکنند وبخود حق میدهند شخصیت دیگران را کوچک کرده باو یاداور شوندکه:« تو فعلا درمقامی نیستی که من ترا قبول داشته باشم وهنور کسی نیستی واگر میخواهی کسی باشی یا میخوای چون من باشی!! درس بخوان وخودتت را بمن برسان تا من ترا آدم حساب کنم یان نهایت کمبود انسانی ستک دانش خود را قدرت خویش میپندارد وسلاحی برای ازردن وازار دیگران واسیب رساندن به جامعه ای وشخصیت وروان وروحی این نهایت پستی یک انسان تحصیلکرده است که با شهرت وموفقیت خویش دیگران را پست بدارد واحترام متقابل را به تمامی اهل جامعه به تمامی سنتها مکتی ها افکارها واندیشه ها وطبقات انسانی را فراموش کند وخودرا بگونه ای جدا از دیگران بدارد که این «منبرتر» را مداوم قصد به رخ کشیدن داشته باشد که اگربراستی « برتر » بود اینگونه رفتاری راهم نیز درشان انسانی ودر مقام دانش خود نمیدانست
●آسمان مال من است: « ف.شیدا» ●
هر کجا هم باشم ..
آسمان مال من است..
گر که رنگش آبي
گر که گريان و
پراز ابر غم است
گر به هنگام غروب نيلي و نارنجي
آسمان مال من است
ترسم آن است ببينم
يکروز دل من با من نيست
و ندانم که دگر عشق کجاست
و ببينم روحم
در قفس زنداني ست..
و ببينم در باغ
آن گل پر پر سرخ
تن ويران من است
و دگر ياري نيست
وببينم که حقيقت ز درء باغ گريخت
تا سوالش نکنيم
آسمان مال من است که مرا
در شب پرواز شناخت
و مرا خوار نکرد

تا که شاعر باشم
و به هر واژه زبانم آزاد
وبه احساس دلم بالي داد

تاکه آزاده گيم... در يابم
و به عرياني روح رنگ زيبائي را آسماني بينم .
___ 17 فروردین 1385از فرزانه شیدا _____
اینکه شخصی , دیگران را هرکه هست حتی فرد بیکاری را که گوشه ی خیابان افتاده است ومعتاد است خوار بدارد واورا به دیده تحقیر بنگرد انسان وقتی که براثر اشتباهات خود به اعتیاد گرفتار میشود انسانی بیمار ونیازمند یاریست که همواره نیز بدور ریخته میشود چراکه اورا کسی درجوامع قبول ندارد اما همپای او بزرگیست که معتاد به خود پرستی وخود بزرگ بینی شده باشد وبا اینکار قصد خود نمائی خویش را داشته باشد که هردو دراین میان بیمارند وفرقی براین دونیست وقتی عقل دیگر کشش آنرا نداشته باشد که خود خویش را درهرجایگاهی که هست شخصیتی متعادل وانسانی ازخود نشان ندهدیک انسان معتاد ودراصل بیمار که با داروئی سمی جان خویش را ازبین میبرد وتمامی قدرتها ونیروهای انسانی خود را به زمان نعشه بودنی میبازد که هستی اورا برباد میدهد درست هم مقام بزرگی ست که با سم خودپرستی وغرور شخصیت بزرگ هم خود هم نام بزرگان دیگر را بر باد داده است ودرعین حال دردنیای نعشگی ازخود پرستی وغرور ونخوت به چنان دنیای ماورائی رفته است که خیال میکند همه کس وهمگان زیر دستان او هستند وحق دارد همیشه برهمه کس بتازد وهرکه را میخواهد خوار کند وهرگز شما نخواهید دید شخصیتی که اینگونه عمل میکند براستی دردرون نیز انسان بزرگ واندیشمنئدی باشد که ارزش حتی مقام فعلی را نیز داشته باشد گاه میگویند غرور درجائی خوب است بله اما درجائی که این غرور آسیبی بر شخصیت ما ودیگران وراد نسازد کما آدمیان آزادیم هرگونه میخواهیم فکر ورفتار وزندگی کنیم اما حق نداریم مرزهای دیگران را از بین ببریم به عنوان اینکه بیشتر میدانیم یا بهتر میفهمیم بخود اجازه دهیم که دیگران را خوار کنیم یا باانتقادات مدوام واندرهائی که بوی خودنمائی وخود پرستی وغرور میدهد دیگران را کمتر ازخود درچجایگاهی دورازخود نگاهداریم که چون چنین کنیم کم کم انسانی تنها وبی کس نیز خواهیم شد چون درهرمقامی هم باشیم هیچکسی دوست ندارد با چینین انسانی دررابطه باشد ومفخر فورش وخودپرستی مداوم وغرور بیجای اورا تحمل کند وشخصیت چنین شخصی با تمام دانش تحصیلی درواقع در خطر نزول تدریجی است که به روزی بخود امده میبیند بخاطر یکی دو پیروزی وموفقیت که اورا چند پله ای بالاتر ازدیگران برد چنان خودباخته واسیر خویشتن خویش شده است که غرور چشمان بینای اورا کور کرده ودیگر نه تنها خوب وبد خویش را فراموش کرزده است که خوب بودانسانها رانیز اهمیتی نداده وخود را دمیان بسیاری ازانسانها ک.چگ وخراب کرده است وشخصیتی منفور وتنفر امیز ازخود بجا گذاشته است کهکسی نیز بخوبی واحترام ازاو یاد دنمیکند مگر براساس اینکه نخواهد درجمعی خود را ک.وچک کند که احترام شخصیتی اورا درمقابل دیگران حفظ میکند اما دراندورن همگان تنفر وبیزاری شدیدی نسبت باین شخص بوجود آمده است که به استناد آن هیچکس درواقعیت زندگی برای او پشیزی نیز ارزش قائل نیست واگر حصور وجود اورا درجامعه ای همسان ویکسان در گردهم ا|ئیها ومجالی ومحافل علمی وکاری ومجلس مهمانی بزرگان تحمل میکند اول واخر حرمت داری خویش را کرده است نه اینکه حرمت اورا بخواهد نگاهدارد واینگونه است که خردمندی با تمام خرد عقل خویش به غرور میبازد وجامه ای را از خود میراند ودرنهایت نیز بخود آمده میبیند رانده شدن جامعه ای شده است که تا دیروز از بالا همه رادران نگاه میگرد وخیال میکرد برای خود کسیست که دیگر کسی قدرت کوبیدن اورا ندارد انسانها چو.ن بخواهند کسی را ازاوج به پایئن بکشند برایس ان تنها کافبیست ظلمو ستم وآزاری را برایشان روا داریم وبرخود اجازه دهیم که کس وکانی را کمتر ازخوئد بمشاریم که معمولا انسان ازجائی صدمه میخورد که انتظارش راندارد ومعمولا همیشه درجائی نقطه ضعفی هست که دیگران با آن بتوانند تا حد بسیار زیاد انسان را ازاوج به پائین انداخته وبدار مجازاتی بیاویزند که طناب آنرا خود بایشان دراده ایم با رفتار وتکبر وغرمور وخود پرستی خویش.درنتیجه هیچ انسان متکبر ومغروروخودبینی بزرگ نیست وبزرگ نیز دیده وخواده نمیشود وقتی قادر نیست درک کند که بزرگی به تکبر وخود بینی نیست که این عین جهل ونادانی ست.
*- اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای او را خوار مساز ، بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی . ارد بزرگ
*-خودبینی ، خواستگاهش درون است و آدمی را شیفته خویش می سازد ، وارون بر این خواستگاه *-افتادگی پیرامون ماست ، که همگان را به سوی ما می کشاند . ارد بزرگ
*-آدم خودبین ، چاره ای جز فرود آمدن ، ندارد . ارد بزرگ
*-اگر غرورت را گم کرده ایی به کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی به دریا . ارد بزرگ
_____ پایان فرگرد د خودبینی و غرور______

●نویسنده : فرزانه شیدا●

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_5990.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گذشت و بخشش*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گذشت و بخشش ●
¤ مسخ از »:« فریدون مشیری »¤
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره آب و هوا و خورشیدش
چو قطره قطره خون در وجود من جاری است
چنین به دیده من ناشناس می اید ؟
میان اینهمه مردم میان اینهمه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشتر نمی داند
ز یکدیگر همه بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه بیگانه وار می نگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور سرخ سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه سپیده دمان
درست گویی جانی به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب می خندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه دوستی است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره تاب زرتشت است
شراب روشن خورشید و
گونه ساقی است
سرود حافظ و جوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی که شعله سیال
به لحظه ای بدن صد هزار انسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی از خاک رخت بربسته است
و ‌آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را ز خاک بردارد
به قتل ماه کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون چه فاتاده ست ؟
یکی یه پرسش بی پاسخم جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت به آفتاب دهد
که در زمین که اسیر سیاهکاریهاست
و قلب ها دگر از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته را تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی انسان است ¤فریدون مشیری »¤
زمانی که انسان در طول عمر خود پیچ وخم های فراوان را طی میکندو با تجربیات خود در ادامه ی راه به بسیار مسائل دیگر برخورد میکند کمکم به این پی میبرد که دراین گذر آموخته های بسیاری را درتوشه ی تجربیات خویش با خود همراه کرده است ودراین گذر بسیار آموخته هائی را دردل دارد که هریک برای او ارزشمند ودرعین حال برای ادامه ی راه مهم وراهگشاست .زنئگی انسان را بگونه ای میسازد که آدمی خود در آئینه ی نگاه درون خود برخویش بخوبی میداند که چگونه اثراتی را دراین راه بر فکر وذهن ودرون ودل خویش چون زخمه ای یا چون هدیه ای با خود دارد وچه چیزهائی ازاو انسان امروزی را ساخته است وچگونه تا رسیدن به نقطه ی فعلی زندگی درهر سنی که هست این بار زندگی را بردوش کشیده وچه دیده وچه آموخته از تجارب مهم زندگی این است که انسان شخصیتی را برای خویش میسازد که خوب یا بد درتمامی عمر او بااو خواهد بودوهمواره نیز هراثری که این شخصیت فعلی براو وبردیگران بگذارد بخوبی وبدی درنام او ثبت خواهد شد.
*اوج ِ درد !فریدون توللی »________
فرخای ِ هستی ، درین سال ِ عمر
خدا را ، چه بر دیده تنگ آیدم ؟
به هر دم ، بلایی عجب ، نو به نو
ازین چرخ ِ فیروزه رنگ آیدم
به گرگ آشتی ها ، چه بندم امید ؟
چو بر سینه ، زخم ِ پلنگ آیدم
فرا پیش ِ گورم ، کنون گو که بخت
عروسانه ، با ساز و چنگ آیدم !
چو آزاده ام ، رنج چندین سکوت
به گردن ، یکی پالهنگ آیدم
نخواهم دگر مهر ِ گردون ِ دون
به چشم ، اربتی شوخ و شنگ آیدم
" زمین " تا یکی هست و " مردم " یکی
چرا ، نفرت از روم و زنگ آیدم ؟
چرا زیر ِ این آسیا سنگ ِ دهر
به دل ، قهر ِ چین و فرنگ آیدم ؟
" جهان " موج درد است و من " اوج ِ درد "
مقامی نه ، تا کس به جنگ آیدم !
چو ، آن کاخ ِ آیینه ، کردم به شعر
سزد ، بر سر ، از کینه ، سنگ آیدم !
نه آنم ، که لافم ، بدین کام و نام
که از کار ِ بیهوده ، ننگ آیدم
چو مستم ز افسون ِ آن چشم ِ مست
چه حاجت ، به افیون و بنگ آیدم ؟
ستیزی ، نورزم به کس گر هزار
هماورد رویینه چنگ ، آیدم 1
و یا ، تا به موری دهم دانه ای
به سر ، تیغ ِ تیمور ِ لنگ آیدم
ولی ، تا تو بینی به من نقش ِ خویش
نخواهم ، بر آیینه زنگ آیدم
کنون ، کاندرین کوج ِ هستی ، مدام
هراس ِ نفیر ِ نهنگ آیدم !
کنون کز گذرگاه ِ پیری ، به گوش
خروش ِ درنگا درنگ آیدم !
کنون ، گرچه با کوچ ِ این کاروان
زهر گوشه ، تیر ِ خدنگ آیدم !
همان غمگسارم به اندوه ِ خلق
که نوشاب ِ شادی ، شرنگ آیدم!
شتاب ای فریدون به مردن رواست
گر آن مرگ ِ خوش بی درنگ آیدم !
* فریدون توللی »_______
دنیا آدمی را میسازد اما آدمی نیز خود دراین ساختار سهم بزرگی را داراس سهمی که ازاو انسانی برتر یا انسانی ناامید یا شکست خورده ای دائمی را میسازد که در طول عمر خویش هرآنچه دید وشنید وآموخت بر او وزندگی ودنیای او خطوطی جاودانه رارسم کرد که برای مثال من نوعی را که فرزانه نامیده میشوم فرزانه ای کرد که امروز درهرکجای بودن نیز که ایستاده باشم موفق وناموفق با فرزانه ی کودکی ونوجوانی خویش بسیار متفاوتم ,چراکه در دیروزهای زندگی من شخصی بوده ام که در وابستگی سنی به خانواده بیشتر ازاینکه نقشی در شکل زندگی خود بصورت بزرگی اشت وبه شکل عمده ای وجود وحضورم محسوس باشد همواره تابع کس وکسانی بوده ام که وجودوجضورز ایشان شکل مهم وعمده ای را درزندگی من بازی کرده است ودرنام والدین وخانواده مرا به گونه وروش خویش پیش میبردند واینکه شخصیت انسانی فردی منو ما وانسانها درکانون خانواده بشکل شخصیت دائمی خود برای همیشه ی زندگی ثبت میشود تنها بخشی از قصه ی زندگی همگان است چراکه , ما ازدرون خانواده ی مادری شروع به ساختار خویش کرده ایم اما درادامه راه که بعنوان فردی مجزا زندگی را شروع کرده ایم خودسازی ما مربوط به نمونه افکار شخصی وتصمیمات شخصی ما بوده است که چگونه آدمی بخواهیم که باشیم وچگونه اثری را دوست داشته باشیم بردیگران بگذاریم یا خواسته وناخواسته اثری را بردیگران گذاشته ومیگذاریم وبرای آنکه کسی باشیم که دوست داریم باشیم حتی زحمت وتلاش را نیز شروع کنیم وبه خود سازی خود رداخته ایم در عین حال به نظر من درشکل زندگی , انسانی که در راه رشد فکری وساختار دورنی خویش انسانی کوشا بوده است ویا بر حسب شکل زندگی ناچار شده است که بیشتر از انچه درتوان دارد ازخویش مایه بگذارد ودر خودسازی خویش از روزگار نیز یاری گرفتهاست درواقع همان شیوه ی زندگی یا نوعی زندگی که به خواست او یا ازروزگار بنوعی برای او ساخته شده است توسط همان مشکلات وفشارهای زندگی در ساختار درونی وفکری واحساسی ما خود مزید برعلت شده آدمی را به منطقه ای از فکر واحساس میرساند ورسانده که ازخود شخصی دیگری درآینه ی فکر خویش می بیند که با روزگار کودکی ونوجوانی بسیار تغییراتی رابرخود داشته است وصرفنظر ازاینکه ممکن است درآینه خانه تغییرات چهره یخویش را بعنوان انسانی پخته تر شاهد باشد اما آنچه درون اورا داناتر وپخته تر کرده است چیزیست که در نام هستی او شکلی دائمی گرفته دراین میان انسانی درکل زندگی را برای خود خویش میخواهد کسی هستی خودرا با عزیزان خویش تقسیم میکند وبیرون از این چارچوب بدیگران کاری ندارد وکسی نیز خود را هم برای خودهم خانواده هم دنیا میخواهد ودراین راه تلاشی را نیز داشته است که درمحبوبیت خود درمیان همگان کوشا باشد وبرای اینکه اینگونه آأمی نیز باشد تنها تصمیم شخصی نیست که تاثر گذار است بلکه نهاد آدمی به سوی چیزی گرایش بیشتری نشان میدهد مثلا شخصی درهمه حال وهمیشه همگان را دوست میدارد وبراحتی این احساس را به کسی از دست نمیدهد مگر به چنیدین بار براو ثابت شود که او آنکسی نیست که اسنان بتواند اینهمه اورا جدای دیگران قرار دهد وحتی کمی بیشتر از بقیه دوست داشته باشد ودر صمیمیت بااو تلاش کند حال این شخص شاید نزدیکترین فرد زندگی انسان باشد یا غریبه ترین ادمی که بناگاه در زندگی ما آمده است واثر خوبی را دربارها دیدنی برجا نهاده است اما درکل آدمی که گذشا وبخشش را پایه واساس زندگی خویش قرار دهد انسان انعطاف پذیریست که بمانند چوبی خشک تدرباد نخواهد شکست یا مانند درختی تنومند درطوفان ثابت نخواهد بود بلکه روحیه ی انعطاف پذیری او قادراست بسیار در تغییرات روحیتغییر کرده وانعطافی نیز با دیگران داشته باشد بسیارند کسانی که وقتی با یکبار بدی دیدن میگویند فلانی بد , تا همیشه آن فلانی برای او آدم بدی ست وهرگز نیز شانس دوباره ای باو نمیدهد بسیارند انسانهاوی که کمتر کسی را بخود راه میدهند تا انسان حتی شانس این را داشته باشد که خود را باو بشناساند بسیارند کسانی که تفاوت نمیکند با چه کسی دوست هستند چراکه دوستی انان دوستی عمقی نیست باهمه دوستند وبا هیچکس صمیمی نیستد وکنتر نیز دردوستی خویش با دیگیران صمیمیتی عمیق یا علاقه ای عمیق به شخصی دارند که بود ونبود او آنچنان تاثیر عمیقی براو بگذارد که دلتنگ ندیدن او شود ویا حتی شاید متوجه نبودن او هم درخیل دوستان خویش نمیشود وبسیارند فراوان دوستانی دارند که دردوستی با هریک اثری عمیق ازخود بردیگری باقی میگذارند که کمتر کسی حاضراست دوستی اورا از ددست بدهد وازکمترین فرصتی نیز استفاده میکند تا اورا ببینید وازلطف بااو بودن نیز برخوردارشود

¤ چرا تکرارم نمیـکنی...؟!سروده ی ف.شیدا ¤

چرا دیگر تکرارم نمیـکنی...؟!
چرا در واپسـین لحظه های عاشــقی
در میان یادها وخاطره ها...

آندم که بر شانه های پـرواز
نشسـته ای
تا " دورشدن "
را بیآموزی!!

در میان خیالت...
مرغک دلم را ،
هـمراه خـویش نـُبردی؟
نمیدانستی مگر،
عاشقانه میخواهمت ؟!

... پس ازاین اما...
دیگر،بالهای پروازم ،

گشوده نخواهد شد...
در آبی ِ بیکرانِ عشق
...اما...آه...
چرا دیگر تکرارم نمیکنی؟

مگر نبود آن" لحظـه های قسـم"
آن لحظه لحظه ی
سرودن ِ ترانه های عاشقی
در... بند... بندهای " پیوند"
در عاشقانه واژه های
" باتو میمـانم" ...
"بی تو میمیرم " !!!

اما...چرا
چرا چهره ام را،
که تا همیشه ،
آینه ی خویش میخواستی

..حتی...لحظه ای ،
درخـاطرت نبود؟!چرا...؟
چگونه توانای رفتنت بود؟!

چگونه پرواز را
"در فصل کوچ"
بی من... به بالهای رفتن سپرده ای؟!
چرا امروز تکرارم نمیکنی
آری نامم را...عشــقم را...قلبم را
چرا تکرارم نمـیکنی ؟....
آخر مگر، چـه شد ؟!!!
¤ دوشنبه 23 شهريور 1388 سروده ی فــرزانه شیـدا¤
ومعمولا گروه آخری بهترین خصوصیات اخلاقی بخصوص گذشت وبخشش را در لیست افکار واخلاقیات خویش دارند وهمیشه برای دیگران درهر حدی ازدوستی هم که باشد حاضر به یاری ودلجوئی هستند وهیچوقت نیز کسی را از خمویش نمیرانند مگر احساس کنند این شکل ازدوستی بااین فرد ثمره مساعدی برای او نخواهد داشت وطیانی دراین میان به یکی خواهد رسید درنتیجه انسانی که قلبی رئوف وانعطاف پذیر ومهربان وخوش اخلاقی دارد ازجمله انسانهائی ست که در گذشت وبخشش حتی پا پیش گذاشته وشاید حتی نگذارد کسی که خطائی را انجام داده نیز باین نقطه درمقابل او برسد که احساس شرم کند وپیش ازانکه دیدن شرم او را شاهد باشند باو بازخواهند گفت که هرچه بود هرچه هست شد وتمام شد بهتراست فراموش شود وازنو آغاز کنیم .
¤ نمی شناختم اورا...ف.شیدا ¤

نمی شناخت مرا
اما چون نگاهم کرد ،

خندید...آرام ، ملیح
مهربان وگرم!

مهربانی در نگاهش ...
جرقه ای زد...وبدور نگریست

نمی شناختم اورا...اما آشنایم بود
با درخشش مهری که درشراره های نگاه..

وکافی بود مرا ...بس بود مرا...
اینگونه آشنائی را...تا آشنایش باشم!

نگاهش گوئی ، با نگاهم سازشی داشت.
ایکاش این نگاه دوباره بر می گشت

تا بنگرد نگاهم را...
تا گرمی آتشین مهربانیش

لبخند پاینده... بر لبانش
گرمی خورشید روزگارم باشد!

ونوازش دهنده ی قلب بیقرارم!
نگاهش به پاکی نماز بود!

به بی گناهی گل
به زیبائی گلشن های پرمحبت عشق

.... نمی شناختم اورا...اما آشنایم بود!
گوئی همزبانم بود بیشتر از هرکسی!

آشنائی بس دیرینه بود ،اما...
که فقط نامش را نمی دانستم

شاید محبت بود ،‌نام او
شاید عشق

شاید دوستی
شاید انسانیت

وشاید مهدی(عج)
هرچه بود ... نمی شناختم اورا

اما آشنایم بود!
۲۲ مهر ۱۳۸۳/۲۰۰۳ آگوست
¤ نروژ /اسلو- فرزانه شیدا¤
اینگونه گذشت وببخشی را شما درانسانهائی میتوانید ببینید که در زندگیخ ود درعین حالکه همگان را دوست میدارند وبه یاری همگان نیز میشتابند .شما از اینگونه اسنسانها بالاترین شکل اسنانیت وبخششی را شاهد خواهید بود که به باور انسان نیز نمیرسد ایشان انسانهائی هشتند که فرشتگان راه دیگرانند وراهنمای رسیده به امید وعشق وهدف همگان ودرعین حال جز بخدا ازهمه کس وارسته وبی نیاز که نیازی به پذیرفته شدن درمیان جمعی ودردل کسی را ندارند چراکه با شخصیت والا وارزشمند ومهربان خویش درمیان همه نوع انسانی , بخواهند یا نخواهند پذیرفته شده اند. و هرگز خود را به کسی آنگونه وابسته نمیکنند که باعث معذب بودن وناراحتی شخص متقابل شود درواقع انسان بخشنده وباگذشت حتی برای اینکه دوستی ومهر او پذیرفته شود نیز دردرون شاد است وهمین اورا کافیست که بداند درمیان دلی بعنوانی دوستی خودب جا گرفته است ودرعین حال همیشه اماده است تا زمانی که باو نیاز دارند یاری خود را رسانده ودر تلاشند که همواره برحق باشند ایشان نیازی باینکه درجامعه ای پذیرفته شوند را ندارند چراکه خلق وخوی باطنی ورفتاری وظاهری آنان بگونه ایست که حتی بدون تلاش نیز هرکجا بروند بی چون وچرا پذیرفته میشوند ومشکلی نیز با مردم ندارند ودراستثنائات است که کسی بااینگونه فردی به بی تفاوتی رفتار کند وهمگان خواهی نخواهی متوجه حضور چنین شخصی درمیان خود میشوند انسان باگذشت وبخشنده خلقی مهربان داردکه با هیچکش احساس دشمنی نمیکند ازهیچکس نمی ترسد از کسی دوری نمیکند وحتی وجود او اگر هست هم برای خود هست و هم برای دیگران وحتی برای اینکه به کسی ثابت کند که مهربانی پاک وخوبی را با یک احساس انسانی به همگان دارد نیز تلاشی نمیکند چراکه درکل براحتی همگان آنان را میبینند وبلافاصله نیز با یکی دوجمله ای که درجمع ممکن است درجوابی وپاسخی بگویند تاثیر همگانی خود را نیز بجا میگذارند چرا که اینان تنها فردی بخشنده وبزرگوار وبا گذشا نیستند ایسنان نمونه ی انسانهای واقعی دنیا هستند که زندگی دردنیا را نعمتت وبرکت میدانند وزندگی درمیان دیگر آدمیان را سعادت میشمارند ودوست داشتن وعاشق بودن به تمامی هست ونیست خلقت را وظیفه ی انسانی درنتیجه وجود چنین شخصی درمیان این دنیای سراسر بدی به سهولت نمایان شده وهمگان تفاوت معنوی ورفتاری وفکری وشخصیتی اورا با دیگر انسانها درک واحساس میکنند ودرنهایت کلام باید گفت ایشان انسانهای بزرگی هستند که درنوع انسانیت فرشتگان روی زمین هستند کسانی که گوئی خداوند برای ارامش دیگر انسانها برزیمن میفرستد نت بادیدن ایشان یاد انسان بودن خوب بودن مهربان بودن وداشتن خصلتهای خوب وارزشمند اسنانی دریادها زنده شده وازخاطر نرود وهمین اینانند که دردنیائی جامعه های, شهری و محله ای وحتی درهمسایگی ودخانه یما مجزا ازدیگر انسانها اما درکنارتمامی انسانها بوضوح دیده شده وافکار همگان را در بود ونبود خویش بخود جلب میکنند تا دیده شوند وبیاد بمانند وحتی به انان فکر نیز بکنیم وگاه انسانها نمیتوانند باورکنند هنوز میشود انساانهائی را دید وشناخت که درجامه ی انسانی براستی انسانند ودر واقع درپاکی روح واندیشه فرشته.
وهموراه چنین انسانهای بزرگی رهبران جامعه های کوچک وبزرگ هستند ودرجامه لباس ساده ی یک انسان یک همش محلی یک همسایه ویک همشهری و.....همواره از ارزش واحترام ومحبت همه ی مردم نیز برخوردارند وبا نامی نیک زندگی کرده با مهربانی راه عمر طی کرده وبا نیکو نامی نیز از دنیا رخت بربسته خاطره حضور ووجودد خویش را تاهمیشه زندگی دریادهای دیگران باقی میگذارند کسانی که وقتی دهستند نیز ندیدن آنان آنقدر دلتنگ کننده است که انسان آرزو داردنتا میتواند موقعیت اینرا داشته باشد که درکنار چنین آدمی حتی لحظاتی را سرکند واز برکت وجود وحضور وسخن ومهرخردمندانه وسرشار از لطف ومهربانی وصمیمیت اوبرخوردار و بهره مند شوند
¤ شاعر «آیا»,متخلص به " هیچستان" ¤ خدا
قدم بر مدار از قدم رهروا
مگر در تکدی این شش نوابه نه پا در آمایش اول به راه
چو آماده گشتی به آرایش آ

پس آنگه نیایش شو سر تا به پا
ستایش کند غرقت اندر خدا

سپس آید آسایش از لطف شاه
به آرامش آیی تو گردی رها

فقط شش قدم ای تو جویای راه
بیا تا نهی دست در دست شاه

از آن پس رها کن دگر هر چه را
پی خور دوان باش مانند ماه
شکر8/7/1388¤ شاعر «آیا»,متخلص به هیچستان¤______
ومن میتوانم بگویم اینها براستی نکه ای نورانی ازمحبت ومهر وجود خداوندی هستند که خداوند به عمد اینان را اینگونه آفریده است تا همیشه وهمواره یاد فرشته وشیطان وخوبی وبدی را ازطریق ایشان به یادها باز گرداند شاید که انسانهائی که ازنعمت عقل واندیشه وروح واحساس برخوردارند تلاش کنند انسانی باشند همانند اینان وازایشان راه درستی خوبی ومهربانی را بیآموزند ودر بهترکردن راه وروش خویش درزندگی تلاش کنند وحتی به یاری بزرگ منشی روح اینگونه انسانهاست که افراد بسیاری در زندگی راه خویش را پیدا میکنند وچون رهبرانی هستند که حتی شنیدن قصه وغصه ی زندگی ایشان بهترین راهنمای زندگی برای آدمیان است وروح تلاش پشتکار عشق دوستی وخوبی را نیز با هر نفس وکلام وگام واشاه رهای به دیگران نیز القا کرده افرادی متبرکند که بر وجود ایشان بدرگاه خداوند میبایسا شکر کرده وقدر اینگونه اسنانهائی را درپیرامون خیش نیز میبایست بدانیم که کمتردردنیای بی احساس وزشت وپراز رنگ وریای کنونی شاهد دیدن قدیسه هائی هستیم که در لباس انسان درجسم انسانی براستی فرشته هستند وبس.
¤ فرشته یا شیطان از:« پیمان آزاد » ¤
هیأت تو به گونه ایست
که نمی دانم
فرشته ای یا شیطان ؟
به مواخذه در من می نگری
که چرا به گونه ی دیگری ؟
فریاد خوان
محک همه پلیدیهایی
از دوزخ می ایی
تو را با زیبایی چه کار !
به مرگت ناخرسندم
به روشنیت دلبسته ام
که روزی زندان خودباختگی را واگذاری
و عاشقانه
دل به انسان سپاری سروده ای از :« پیمان آزاد » ¤
*- با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . ارد بزرگ
*-بخشش میزان فر و شکوه آدمی را نشان می دهد . ارد بزرگ
*- راز اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش . ارد بزرگ
_____ پایان فرگرد گذشت و بخشش ______
¤ نویسنده: فرزانه شیدا ¤

منبع :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_4790.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *همسر*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد همسر●
انسان در زندگی خود همواره بدنبال کسی میگردد که کامل کننده روح وجسم او باشد وبرای انکه همدمی نیز در زندگی خویش داشته باشد با عشق ویا بدون عشق ازدواج میکند بهرشکل همانگونه که خداونددر لحظه ی آفرینش « انسان» , «آدم وحوا» را بعنوان جفت وتکمیل کننده یکدیگر آفرید نیاز انسان نیز به جفت وداشتن همدم وشریک نیازی درونی وذاتی ست انسان هرگز نمیتواند بدون همودم زندگی کند وکسی که شریک روحی وقلبی آدمی در زندگی باشد وتوان شناخت کامل آدمی را نیز داشته باشد کسی جز عشق وهمسر زندگی انسان نیست .آدمی درجایگاههای مختلف زندگی خود نقشهای متفاوتی را دارد درقالب فرزند نقش فرزندی را بازی میکند درقالب برادرو خواهر نیز به گونه ای دیگر رفتار میکند ودر قالب همسر نیز شخصیت خاص خود را دارد چراکه با هریک نیز میبایست به طریقه ای منطقی رفتار کرده واز مهرو محبت خویش آنان را بی بهره نگذاشته وخود نیز محبت متقابلی را دریافت نماید .مادر انسان بعنوان مادر فرزند خود را درجایگاه فرزندی بخوبی میشناسد اما رفتار وکردار یک فرزند با مادر خویش بسیار متفاوت است با رفتاری که با خواهروبرادر ودوست وهمسایه ودر نهایت امر با شریک وهمسر خویش دارد چراکه آدمی هریک را بنوعی دوست میداردودرنتیجه نمونه ی رفتار با هریک نیز متفاوت خواهد بود وشاید همسرآدمی بیش از خانواده شخصی خوداو, همسرخود را خویش بشناسد چراکه برای مثال بسیاری از رفتارها را ما با مادر خودانجام نمیدهیم ونوعی احترام خاص را به پدر ومادر خود میگذاریم که این نوع احترام در رابطه با همسر ما فرق میکند ورابطه های به گونه ای ست که هر انسانی درخانه ی شخصی خود که متعلق بخود اوست بیشتر خود را ازهمه ی زاوایای فکری واحساسی خود نشان میدهد درنتیجه آنکه بیش از هرکسی انسان را میشناسد وبا تمامی اخلاقهای ریز ودرشت و بزرگ وکوچک ونقطه ضعفهاو نقطه قوتهای رفتاری ما آشنا میشود ،همسر ماست زیرا معمولا بین دوشریک رودرباسی ویا چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد واحترامی متقابل و مشترک درمیان ایشان است که بر پایه ی شراکتی احساسی وبر اساس یک زندگی مشترک بنا شده است ومسئولیت هریک بر دیگری شکلی مجزا از خانه وخانواده ی اولیه داردو نه به شکل مسئولیت والدین بر فرزند است نه مسئولیت خواهر برادری بلکه شکلی جدا ومتفاوت از دیگر رابطه هاست که بر اساس آن آدمی میتواند درخانه ای با زن یا کردی یک عمر زندگی کند ودرکناراو همه شادیها وغمها واشکها ولبخندها را شریک باشد بی انکه نیازی به پنهان کردن احساس درونی خویش داشته باشد وهمین احساس روراستی وصداقت مابین طرفین بیشترین دیوارها ومرزهائی را که انسان با دیگران قائل میشود برداشته وسبب میگردد که شرکای زندکی درمقام همسردرحد بسیار گسترده ای به یکدیگر نزدیک ویابا اخلاقیات کلی وجزئی هم آنشا شوند چیزهائی که شاید برای نشان دادن این نوع اخلاقها ورفتارها نیازی نمیبینیم که آنرا به مادر یا اهل خانواده یاولیه خود نشان دهیم یا احسای که شاید سالها درخود داشته ایم اما هرگز ازوجود آن خانواده یاولیه ما با خبر نمیگردد چراکه نیازی نیست با آنان این گونه مواردی را درمیان بنهیم.در واقع ما در خانه ی مادری خود نوعی مصرف کننده هستیم که هرچه راهسست وهرچه را تهیه میشود با همان شکلی که هست میپذیریم ومصرف میکنیم حتی اگر خود نیز پس از دوران تحصیل شاغل شده باشیم وهمچنان در خانه مادری زندگی کنیم باز مصرف کنندگان تابعی هستیم که بیشترین مسئولیت زندگی ما بر دوش والدین است و حتی اگر کمک خرجخانواده ای نیز باشیم باز درمقام اولیه پدرومادر افراد حاکم بر خانه هستند درنتیجه ما شکل مصرف کننده ار را داریم که تقاضاهای خود را دراین خانه ازطریق والدینبراورده میکنیم اما در زندگی شخصی هم تولیدکننده هم مصرف کننده هم سازنده هم مسئول تمامی موقعیتهای زندگی مشترک خود می بایشم وهمین قاعده باعث میگردد که درمقام مردوزنی که مسئولیت یک زندگی را بعهده گرفته اند مجبور وموطف به انجام کارهائی باشیم که تا پیش ازاین اجباری درانجام آن نداشته ایم وهرچقدر نیز درزندگ خانوادگی خود تجربه کسب کرده ابشیم کانون زندگی مشترک تجارب بسیار دیگری را برما خواهد آموخت که هریک از آن را در بخشی از زندگی یادخواهیم گرفت وبراساس نوع زندگی مقدار درآمد ... مشکلات وفشارهای زندگی وخوب وبد بودن شکل اقتصادی آن تجربه های متفاوتی ست که تا پیش ازآن با فردی ناشناس ازخانواده ای دیگر با تربیتی متفاوت آنرا تجربه نکرده ایم مسلم است که وقتی خانواده مادری درزمانی که ما فرزندان آن خانه هستیم به شیوه وروش خودمسائل زندگی را حل میکنند وهمگی دراین کانون باهم وبا نحوه ی برخورد وپاسخ به مشکل ومسئله وموقعیتی اشنا هستیم . اما نمونه برخوردهائی که ما در زندگی مشترک با فردی ازخانواده ای دیگر آغاز میکنیم حتی اگر این مرد یا زن ازمیان اقوام خود ما نیز باشند یا کسی بیرون ازخانواده تفاوتی نمیکند شخصی جدا از خانه وخانواده ی مادری ست که نمونه رفتارها وعملکرد ه ها وعکس العمل های او شیوه ی شخصی ورفتاری خاص خود را دارد که براساس تربیت خانوادگی او درخانه مادری شکل گرفته است ماممکن است درخانه وخانواده خود انسانهای بسیار ارامی باشیم یا انسانهائی بسیار شلوغ یا خندان یا پرخاشگر اما درخانه وخانواده شخصی خود بسیاری ازرفتارهای دخترانه وپسرانه ما تبدیل به رفتارهائی میشود که یک انسان مسئول را وادار میکند تا درآن نوع رفتار تجدید نظری نموده وبه گونه ای رفتار کند که همسر او نیز ازاینگونه رفتارها بحجد او راضی باشد برای مثال :اگر تا دیروز درداخل خانه ی مادری ساعتها میتوانستیم با صدای بلند آهنگی گوش کنیم درخانه ی مشترک ممکن است با کسی زندگی کنیم که نه صدای بسیار بلند را دوست داشته باشد یا نه حتی اهنگهای موردعلاقه ی ما برای او جالب باشد واز آنجا که در محیط خانه وخانواده قرار براین نیست که یکی مراحم دیگری باشد وحق زندگی براین شکل بنا شده است که زن وشوهر وفرزندان همه اسایشی مشترک داشته ودر زندگی وختانه ی خود احساس راحتی وازادی کنند لذا گاه مجبور میشویم نمونه اخلاقهائی چون گوش دادن اهنگی بصدای بلند به اهنگهای مورد علاقه ی خودرا برای ساعات طولانی یا به ساعاتی منتقلب کنیم که مزاحم اهل خانواده همسر یا فرزند خود نباشیم و یا اینکه اگر مایلیم حتما در ساعتی بخصوص با گوش دادن اهنگی ارام بگیریم به شکلی اینکار را انجام دهیم که ملاحظه ی فرد متقابل نیز شده باشد مثلا دراتاقی دیگر به ارامی یا با گذاشتن گوشی چراکه انسان نمیتواند بطور کلی دریک زندگی جدید خود را تغییر دهد زیرا خصیت اصلی انشانی او در زمانی که درخانه ی مادری بود شکل گرفته است وحتما انقدر بزرگ شده است که دیگر شخصیتی را برای خود ساخته باشد که توانسته است خود را آماده ی دازدواج وقبول مسئولیتی ببیند ومن به شخصه با تجربیاتی که داشته ودیده ام باین نتیجه رسیده ام که ازدواج در سن کم که درایران معتقدند انسان میتواند زن یا شوهر کم سن خود را چون موم دردست بگیرد واورا انگونه بسازد که دوست دارد اشتباه محضی ست که تنها به اختلافات شدید مابین زن وشهر وحتی جدائی وطلاق میکشد دختر یا پسری که درسن رشد فکری برای ازدواج نباشند وتازمانی که درخود امادگی ازدواج را نمیبینند نه میبایست اقدام به ازدواج کنند نه اجازه بدهند که دیگران برای ایشان تعیین تکلیف کنند که او به خانه بخت رفته وسروسامان بگیرد چون یکی ازدواج ودیگری بچه دار شدن از مسئولیتهای بزرگ وخطیریست که انسان عاقل هرگز بدون آمادگی اقدام به آن نمیکند چراکه دراین جا پای انسان وانسانهای دیگری درمیان است که در این راستا ما مسئل این اشخاص خواهیم بود درنتیجه اینکه کاری را باوجود اگاهی براینکه هنوز امادگی نداریم انجام دهیم وسپس درخود قدرت این را نبینیم که این مسئولیت را بدرستی انجام دهیم خیانتی به زندگی خود زندگی همسر وفرزند کماست چراکه انسان عاقل هرگزمسئولیتی را قبول نمیکند که قادر به انجا آن نیست واین نه تنها در زندگی خانواده که درخانه ی مادری که درمدرسه درمحل کار دراجتماع این خود قانون است که :«هرگز کاری را نکن که میدانی ازعهده ی آن بر نمیائی وهرگز مسئولیتی را که با آن اشنا نیستی بعهده نگیر» چون هرنتیجه ای که عاید شود وهرگونه کاری که انجام شود ,اگر بدرستی انجام نشود به دیگران نیز اثری مستقیم میگذارد وتنها اسیب وزیان ان به شخص خود ما نیست ما بایک ازدواج حساب نشده هم خود را دچار یک زندگی ناخواسته میکنیم که درآن بهر دلیل احساس ارامش ورضایت وخوشبختی نمی کنیم هم خانواده مادری طرفین را دچار دردسر کرده ایم وقتی متوجه شوند که خانه ی شخصی دختر یا پسر ایشان خانه شاد وامنیت وارامش او نیست.
____ بازگرد, سروده ی فرزانه شیدا______
یکبار برای تو از خود گدذشتم
یکبار بخاطر تو از دل
یکبار در راه تو از زندگی
امروز می بینم که تونیز نیستی
اما هر چه میکنم می بینم
از تو نمی توانم بگذرم
بازگرد
تا در همیشگی بودنم
تنها از آن تو باشم و بس
باز گرد
تا برای تو " خود " را
" زندگی " را
و " دل " را
تا آخرین لحظه ی حیات
با تمامیت " عشق " ازز آن تو کنم
بمن بازگرد
سروده ی فرزانه شیدا
____ بازگرد, سروده ی فرزانه شیدا______
درواقع همواره یک زندکی مشترک اگر به نتیجه ای خوب نرسد تنها پسر ودختر خانواده ها نیستند که دچار مشگکل میشوند بلکه مشکلات ناشی از یک ازدواج حساب نشده بودن داشتن موقعیتهای ازدواج وحتی امادگی داشتن برای زندگی با فردی دیگر ازخانواده ای دیگر و پایه ریزی روابطی بین خود خانواده مادری وخانواده ی همسر وهمچنین با تجربه یا اگاهی گافی یانداشتن درطی زندگی مشکلاتی که در سر راه تفاهم طرفین قرار میگیرد چون نداشتن کار وپول و کمبود هائی نظیر این و درکل کمبود هرچه که به یک زندگی رنگ وجلای یک زندگی آرام را میدهد دوخانواده ی دیگر را نیز درزندگی خود وایشان ,ناراحت افسرده آشفته ونگران خود میکنیم وباین شکل نه خود به خوشبختی رسیده ایم ونه حتی اجازه داده ایم که خانواده های شخصی خود بمانند همیشه وبه روال عادی زندگی خود ارامش خود را داشته باشند مسلمک است مادر وپدر که بداتنند فرزند ایشان درزنگی شخصی خود ناراحت است وخوشبخت نیستاحاس دردورنج ناراحتی میکنند. .چون به شکست منجر شود روح وجان هردو اسن افراد برباد رفته مواحساس شکست تا مدتها براو وهمچنین خانواده ی مادری او اثری ماندگار میگذارد وحتی ممکن است منجر باین گردد که شخصی برای ابد تنها ماند ن را برازدواج وداشتن همسر وفرزند ترجیح دهد ومسلم این است که هیچکسی برای طلاق گرفتن ازدواج نمیکند که اگر به این خط اخر رسید خوشحال باشد وزمانی هم که طلاق باعث خوشحالبیش میگردد در موقعیتی ست که بسیار رنج واندوهی را بهر دلیل بر روح ودرون وفکر واحساس خویش تحمل کرده است وبرحق باشد یا ناحق بهرشکل اززندگی خویش راضی نبوده است ومدتی را به ناراحتی بسر بردئه است واثرات ان روحیه وفکر ودهن ودل او را هموارع در اسارت خود نگته میدارد مگر اینکه انسان جایگزین این در التیامی بیابد که بتوسط آن قادر شود اندوه وشکست پیشین را فراموش کند حال میخواهد با عشقی وسروسامان گرفتنی دریک ازدواج موفق این التیام صورت بگیرد یا موفقیتی دیگر درزمینه های زندگی که اندوه شخص را به شوقی بخاطر زمان حال وموفقیت امروزی از بین ببرد. وگاه نیز یکی دیگری را عاشقانه دوست میدارد اما دیگری بخاطر اینکه بااو احساس شادی وخوشبختی نمیکند تصمیم به جدائی گرفته وقلبی را که دوست دار وعاشق او بوده است در شکست دائمی عشق خود راها کرده وبسوی زندگی جدید خود شاید با همسری دیگر ودرجائی دیگر میرود واندوه وشکست این عشق بردلی تا ابد برجا میماند
____ سروده ی فرزانه شیدا______
بپای عاشقی ها مینویسم
هر آن اشکی که در پای تو ریزم
تورفتی قلب من جا مانده اینجا
ولی تنها توئی عشق عزیزم
پس ازتو دل نمیگیرد قراری
ندارم بعد تو من روزگاری
تو رفتی و زمستان جدائی
ترک داده دلم در بیصدائی
زاین سرمای تلخ بیقراری
نمی آید دگر برما بهاری
اگر حتی دگر با من نمانی!
نگیرم دل زتو درزندگانی
وگر از تو نگیرم هم نشانی
درون سینه ی من جاودانی
بپای عاشقی ها مینویسم
هر آن اشکی که در پای تو ریزم
هر آن اشکی که در پای تو ریزم.
اول اردیبهشت 1378/ پانزدهم آپریل 2008
____ سروده ی فرزانه شیدا /ف.شیدا _____
درنتیجه بااینکه عشق و ازدواج امری مقدس وبسیار عالی وبهترین گامیست که انسان یکبار برای همیشه ی زندگی خود برمیدارد بامیسد خوشبخت شدن امااگر حساب شده نباشد فاجه است بر سه خانواده خانوادی شخصی خود ما خانواده مادریخو وخانواده مادری همسربا یکی کیاعضای این دوخانواده درقالب خواهر وبرادر وبسیار دیده ایم فاجعه هائی را که ازدواجهای اجباری یا حساب نشده یا عاشقانه های بی پایه بدون پایه های فکری ودرک مسئولیتهای سخت زندگی رخ داده اند وحتی دران یک زندگی برای ابد نابود شده است یا به جدائی واسیری زن ومرد وفرزندان آن خانواده ویا حتی به حادثه های دردنکی منجر شده است که در بخش حوادث میخواینم ودران مادری خود بوچه های خود را میکشد تا از فقط زندگی یا شوهر بداخلاق راحت شده وخود وبچه های خود را با مرگ خود نجات دهد یا پدری چنین میکند چون قادر نیست خرج زندگی ایشان را تامین کند وقادر به تحمل این نیست که همسرو فرزندان خود را درفشاروگرسنگی وناداری ببیند یا خانه ای همواره درجنگ ودعواست که هیچوقت به تفاهم های مشترکی نمیرسد وفرزندانی عصبانی غنکین خشم الود وپرخاشگر را تربیت میکند و....هزاران ایرادی که از یک خانه نادریت وناارام بدون تفاهم برمیخزد وانسانهای درجامعه به رفت وامد میپردازند که دردرون وبیرون به هیچ شکلی ارامش فمر وحالت روحی روانی مساعدی ندارد وشاید منتظر جرقه ای هستند که انفجاری مهیب را یا درهمان خانه یا درجامعه سبب شوند لذا همسر انسانیست که ما مسئول زندگی او هستیم چه درمقابل اقای خانه چه درمقام خانم خانه ودرمقابل فرزندا نیز به همین نسبت مسئولیتهای خطیری را بردوش میگشیم وبازی یااین محیط خانوادگی بازی درشهر بازی نیست که بازی با زندگی واینده انسان وانسانهائیست که حق زندگی ارامی درامنیت رادارند چه از لحاظ روحی چه مادی چه معنوی حداقل درشکل ساده ی ان ودرواقع داشتن سقفی با کمترین امکانات زندگی ارام حق مسلم تک تک ادمیان است که چه دولت چه اجتماع چه همسر همگی درخدمت یکدیگر میبایست انرا برای هم فراهم کنند چراکه وقتی خانه ای دردرون درانفجار درد وفقر وخشم باشد جامعه ای دراین درد خواهد سوخت چرا که افرادی که ازاین خانه خارج میشوند اگر درکل شهر 100 نفر باشند صد خطا صد اخلاق ناشایست ونادرست صد مشکل وگرفتاری را, با خود به جامعه میاورند وخشم درونی ایشان ونارضایتی یا حجتی افسردگی ایشان انتقال مستقیم با افرادی دارد که درمجاورت او خواهند بود در فرگردهای پیشین نیز گفتیم کمتر حال واحساس وفکر ما به ظاهر شاید اهمیتی دردنیا نداشته باشدذ ئخود را انقدر مهم نبینیم که فکر کنیم هر گونه فکر کنم به هر شکل احساس کنم هرجور عمل کنم اثری براین دنیا ندارد کسی مرا نمیبیند کسی به من اهمیت نمیدهد درصورتی که تنهاترین انسان دنیا که نه پدرومادری برای او وجود دارد وبه شکلی از داشتن ایسشان محروم بوده یا شده است وهمسری ودوست واشنائی را هم نداشته باشد هرگونه حال وفکر واحساس وروزگاری که داشته باشد درهرکجا قدم بگذارد اثر خود را مستقیما به جامعه های که دران هست چه جامعه ای کوچک باشد چه بزرگ خواهد گذاشت با همان رفتار ساکت وبی حرف وافسرده یا خشکگین وعصبانی وپرخاشگر یا درسروصدا کردنی وخنده های بلند بیخیالی یا عصبی...هرچه هست محیط اطراف ما تحت تائیر رفتار ما ست وتحت تائیر عکسا لعملهائی که ازدرون ما نشعه گرفته بر جامعه ی ما تاثیر میگذارد فرزندیکه تصور میکند درخانه ی خود برای او اهمیتی قائل نیستند وهست ونیست او تفاوتی نمیکند چه ان خانه را بااین احسا سخود بدرد میکشد چه جامعه را درنتیجه همسر که یکی ازشاخه های مهم زندگی شخصی انسان است هر تاثیری که ما براو او برما بگذارد هم ما وهم محیط رندگی ودنیا ما ودیگرادمیان را نیز تحت تاثیر میگذارد.
¤ گلوی شوق, شاعر:« قیصر امین پور »¤
شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل ، انتخاب لازم نیست
خیال دار تو را خصم از چه می بافد ؟
گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست
ز بس که گریه نگردم غرور بغض شکست
برای غسل دل مرده آب لازم نیست
کجاست جای تو ؟ - از آفتاب می پرسم -
سوال روشن ما را جواب لازم نیست
ز پشت پنجره بر خیز تا به کوچه رویم
برای دیدن تصویر ، قاب لازم نیست .
¤ شاعر:« قیصر امین پور »¤
در کل لازمه ی یک همزیستی مسالمت آمیز درکانون خانواده وهنچنین جامعه این است که در نهایت توجه ودقت وبااحترام و همچنین ملاحظه کردن یکدیگر در موقعیتهای متفاوت , تفاهمی مشترک ایجاد شود که روابط متقابل روفتاری وگرفتاری را در شکلی پایه ریز یکنند که زن وشوهر همواره بتوانند با یکدیگر صحبت کرده احترام یکدیگر را نگاهداشته وباعث شادی وارامش یکدیگر درمحیط خانواده باشند وحتی اختلافات کوچک وبزرگ خود ر بهخانواده ی شخصی ومادری خود یا به جامعه منتقل نکنند وموضوعات شخصی خود را باهم درمیان گذاشته در رفع آن بکشوند ودرمحیطی آرام کودکان خود را پرورش دهند مسلم است که زندگی کنونی وفشارهای ناشی از زندگی اموری خلق وخوی خسته ای را بر انسان برجا میگذارد اما بازاینهم دلیل نمیشود که تلافی مشکلاتی را که همگان دارند بر سرخانه وخانواده ی خود خالی کنیم و درمحیط خانواده نیز در هریک از جایگاههائی که هستیم شوهر یا همسر یا پدر ومادر و حتی فرزند موظفیم رعایت حال یگدیگر را کرده وبا دیگر افراد خانواده روابطی خوب با مهربانی ونرمش وارامش را حفظ کرده تلاش کنیم خانه این محل اسایبش وتنها جیایگاه واقعی استراحت وراحتی انسان براستی مکانی آرام برای زندگی باشدودرصورتی که متوجه شدیم که دراین امر موفق نیستیم چاره رراههائی را پیش ازاینکه ازهم بطور کامل دورشویم بر زندگی هود پیدا کنیم ولی زمانی که تمامی تلاشهای بین دونفر به بن بست میرسد باید قبول کرد که تفاهم درمیان این دوشخص ممکن نیست وصدمه ای که ازاین همزیستی ممکن است برهریک خورده وزندگی فرزندان خانه وخانواده را نیز به تباهی با حادثه های ناگوار بکشد اتگر با مشاورتهای خانوادکی با افرادی آموزش دیده به جائی نرسید انگاه جدائی را بپذیریم والی این اخرین راه برای یک زندگی مشترک است وانسان حتی الامکان می بایست تلاش خودرا بکارگیرد که با ملاحظه وگذشت تفاهم رابرقرار کند ونه کی قربانی دیگری شود ونه یکی اززندگی وآمدن به خانه بیزار ودر گریز.

¤ حرف آخر ,شاعر:« قیصر امین پور »¤
هزار خواهش و آیا
هزار پرسش و اما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
هزار بود و نبود
هزار شاید و باید
هزار باد و مباد
هزار کار نکرده
هزار کاش و اگر
هزار بار نبرده
هزار پوک و مگر
هزار بار همیشه
هزار بار هنوز ...
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
بر این هزار خط ناتمام بگذاری
مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری
¤ شاعر:« قیصر امین پور »¤
درواقع شناختی که درطول یک زندگی مشترک همسرازماو ما,ازاوداریم بیشترین شناخت ممکن است که کسی میتواند از یک فرد داشته باشد چراکه همسفره وهمسفر وهمخانه بودن سرانجام باعث این میشود که بتمامی عادت ها واخلاقها ورفتارها وبرخوردهای یکدیگر آشنا شویم ودرزمانی طولانی حتی شناخت بحدی میرسد که انسان میداند حرمت وعمل وسخن بعدی فرد متقابل او چه خواهد بود وبرهر چیزی چگونه عمس العملی نشان میدهد چه چیز او را ازکوره بدر کرده ویا باعثخنده وشادی او میشود کی وکجا میتواند چیزی را ازاو دخروات کند چه را حتی بپرسد چه را نپرسد ودرواقع حتی جواب سوالات خویش را با شناختی که دارد میداند ونمونه ی رفتاری را که با هرحرف وعمل خواهد دید پیشاپیش میداند وحدس میزند ومعمولا نیز این حد درست هست زمانی که تااینحد با شخصی آشنا شده باشیم یعنی قادر بوده ایم کامل بدرون او راه یابیم وزمانی که دراین منطقه با شخصی رسیده باشیم قادریم حتی او را دربیشترین چیزهائی که مایلیم همراه خود همراه کرده یا اگر میدانیم با چیزی همراه وهمپای ما نخواهد شد یا راضی به انجام کاری نیست ازاو تقاضا هم نکنیم که تا همفکری یا همراهی او را داشته باشیم وبگونه ای به انچه میخواهیم رسیدگی کنیم که براو نیز تاثیر منفی نداشته باشد ولی اگرتمامی انچه برای ذاو میکنیم جوابی متقابل نداشته باشد بهتر است باورکنیم که این احساس متقابل وتوجه متقابل نیست که ما دریافت میکنیم بلکه یکی برای دیگریست نه هردو برای همئدیگر واینجاست که باید قبول کنیم که تفاهم متقابل وجود ندارد.این نیز کاملا روشن واشکاراست که هریک چگونه ادمی برای خود وزندگی وخانواده ی شخصی خود هستند ودرعین حال اشتراکی دوستانه همراه با عشق وعطوفت است که این عشق را انسان به والدین خویش به طریقه ی دیگری نشان میدهد وبا عشق وعلاقه ای که به خواهر وبرادر خود نیزمعطوف میدارد بسیار متفاوت است بخصوص وقتی دختر یا پسری ازخانواده خئد جدا میشوند وتشکیل زندگی میدهند بعنوان شوهر یا همسر اخلاق ورفتار تازه ای را شروع میکند که به تناسب اخلاق فردی که بااو ازدواج کرده است برنامه ریزی شده است البته نه باینگونه که انسان بنشیند وبا خود فکر کند از فردا که چشم درخانه ی خود بعنوان همسر بازکردم اینطور وانطور بااو رفتار میکنم بلکه آنچه در زندگی بر اساس اخلاقیات یک عمر زندگی به آن عادت داشته ایم با وجود یک همسر دچار تفاوتهائی میشود که برای حفظ زندگی شخصی از اخلاقی ورفتاری وعادتی شاید دست کشیده وبه اخلاق ورفقتاری دیگری شروع به زندگی کنیم بدین معنی که با گذشتها وبخشها وگاه حتی پافشاری هائی خود را با همسر خویش هماهنگ میسازیم تا تفاهم فی مابین ایجاد شود وبگونه ای باشد که راحتی وشادی هردو نفر درخانه ای که زین پس منزل وسرای اوست فراهم گردد .مثلا اگر شخصی بوده ایم که بسیاری ازساعات روز را در بیرون سر میکردیم وقتی به زندگی مشترکی وارد میشویم سعی میکنیم ساعات بودندرخانه وبا همسر درمحیط خانواده را زیادتر کنیم تا وظایفی را که بعنوان همسر پذیرفته ایم بتوانیم دراین ساعات به ان بپردازیم حال این وظیفه میخواهد این باشد که به همسر خود در کارخانه یا خرید منزل همکاری کنیم یا نه با توجه باینکه مثلا همسر ما تمام روز خانه بوده است خود را باو برسانیم که ازتنهائی دربیاید واحساس تنهائی نکندو تمامی این مسئولیتها ازما انسانی جدید با شرایطی جدید را میسازد وتفاهم که اولین ومهمترین نقش را درزندگی مشترک بازی میکند زنمانی شکل میگیرد که هدرو بخاطر یکدیگر از برخی چیزهائی که عادت ایشان بوده یا دوست داشته اند دست میکشند یا با توافق طرفین برنامه های جداگانه برای خود را داشته باشند مثلا انواع کارهائی که یکی علاقه دارد وان یکی ندارد میریزند تا همچنان در کنارهم زندگی خویش را ادامه دهند ولزومی باین نباشد کخه بخعطر یکی دوویا حتی چند تفاوت اخلاقی حتی مهم ناچار به از هم پاشیدنی یک زندگی شوند که با کنار گذاشتن مشکلاتی حاشیه ورعایت بیکدیگر میتواند همچنان برای هردو دربسیاری ازجاها یک زندگی ارام ودلپذیر وموافق با یکیدیگر را سبب شود
¤ شاعر معاصر «آیا» متخّلص به «هیچستان»¤
خدا
تو باید دستمو کوتاه کنی از تاب موهات
تو باید قلبمو راهی کنی با اخم نگات
تو باید اسممو همراهی کنی تا نوک باد
یا یه شب گم کنی اونو لای آهنگ صدات
دل من گور عمومی همه آرزو هاس
هی نخون سنگشو که می گیره بارون چشات !
آخه تو غنچۀ نشکفته ای هستی ولی من
یه کویرم نمی خوام بخشکه تو من ریشه هات
دل به من نده که من عاشق قلب عاشقم
نه واسه عاشقی جونم واسه یه کباب هات !
برو از پیشم برو کنا راون که لایقه
تا بدونه قدرتو جون بده واسه خوبیات !
بزا باورش کنم که خواب آشفته ای بود
اون شب وصل و تموم خنده های بی صدات !
شکر
¤ شعر از:شاعر معاصر «آیا» / «هیچستان»¤
باید توجه داشت که اگر در زندگی مشترک پای فرزند وفرزندانی درمیان است وزندگی آنان نیز تحت الشعاع نوه زندگی ماست فرزندی درچنین زندگی مشترکی که از آن سخن گفتیم همچنان این دوشریک قادر باشند والدین خوبی برایفرزند وفرزندان باقی بمانند ودرعین حال که زندگی شخصی وفردی خود را درکنار زندگی مشترک حفظ کرده اند باعث ناراحتی وعذاب یگدیگر نیز نشوند وباید بخاطر سپرد که دراین خانه ی مشترک انسان در سن جوانانی وشادابی با هزاران آرزو وارد میشود وتاروز پیری شریک وهمدم یکنفر میشود که میتواند همه ی عمر اورا عاشقانه دوست داشته باشد یا زندگی سعادتمندی دررضایت بااو داشته باشد یا برعکس عمری به غم زندگی کند اما اقدام به طلاق نیز نکند که در بسیاری موارد اینگونه است وطرفین استارت زندگی دوباره را با عمری دیک زندگی غمناک بودن خواهان نیستند وبیتوجه باینکه هزگونه روحیه ای داشته باشند ان خانه نیز همان روحیه را خواهد داشت عمری را سر میکنند درحالی که شاید با شروعی دوباره بتوانند دوست داشته باشند ودوست داشته شومد وهردوطرفین بدون هم با اقدام به جدائی وشروع یک زندگی جدید انسانهای موفق وشادی نیز باشند وفرزندان موفق تری را نیز به جامعه تحویل دهند ودرکل زندگی انقدر ارزشمند است که تلاش ادمی میبایست براین نهاده شود که در زندگی خود یک زندگی هوب وارام را برای خویش بسازیم که درآن ارامش روحی وجسمی ومعنوی ومادی ما بحدی تکمیل شده باشد که احساس زندگی کردن احساسی خوشایند برای ما باشد نه روزمره گی بودن ویکنواختی کسل کننده ای که برای بیدار شدن دران هیچ بهانه ای نداشته باشیم درنتیجه ازدوا ج این امر مقدس وارزشمند را می بایست با دقت وتوجه بسیار به مرحله عمل دراورد چرا که عمری زندگی درخوبی وبدی را درپیش رو دارد وخوشبختانه دنیای کنونی آنقدر بیشن ودانش به جوانان امروزی داده است که پیش از ساختار خود وزندگی خویش وبدون امادگی ازدواج اقدام به اینکار نکنند وکسی دیگر را نیز دچار مشکلات عدیده ی زندگی ننمایند باامید اینکه کانون گرم همه خانواده ها در سراسر دنیا لبریز از عشق وشادی وهمدلی وهمراهی وموفقیت باشد.آمین.
*- جفتت اگر پرید برای پریدن عجله نکن . ارد بزرگ
*-همیشه بین خود و همسرت بازه ای را نگاهدار تا به خواری گرفتار نشوی . ارد بزرگ
*- گسستن دو همسر می تواند خاندانی را از هم بپاشد . ارد بزرگ
*-مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید . ارد بزرگ
______ پایان فرگرد همسر _______
¤ نویسنده: فرزانه شیدا ¤


برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_03.html

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان