۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

داستانهای کوتاه

معبد شیوا
تفسیرهای خاخام
خدا و کودک
مورچه
اینم از سیزده به درشون....
رویاها
عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ شلمچه
وسوسه
ماجرای مرد خبیث
ارشک و رودخانه مردمی
درسی از ابومسلم خراسانی
روسپی و راهب از پائولو کوئیلو
راه بهشت از پائولو کوئیلو
دلمشغولی های شاه سلطان حسین
خشم فرمانروای یزد
کوزه ترک خورده
سفر هفتاد ساله
ساختن روح
شادی در تنهایی نیست
فروتنی فریاپت
قهرمان های آدمهای کوچک
میخهایی بر روی دیوار
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
مزدور
برایت ارزوی کافی میکنم!!!
نا امیدی خردمندان را هم به زمین می زند
لیلی، خودش را به آتش کشید
لیلی، تشنه تر شد
لیلی، پروانه خدا
لیلی، نام دیگر آزادی
وجود و دریای خرد
آیا تکرار تاریخ ممکن است لیلی، رفتن است
آیا در پس مرگ زندگی ست
شیطان از انتشار لیلی می ترسد
اسب سرکش در سینه لیلی
لیلی، زیر درخت انار
لیلی، نام تمام دختران زمین است
احترام به شایستگان
جواز بهشت
سم
نشان لیاقت عشق
تزریق خون
امنیت در دستگاه دیوانی !
امید ، خود زندگیست
خانم نظافتچی
تصمیم مهم
آخرین ضربه بود
جنگ خوب است یا بد ؟
سرانجام عشق به ایران
زیر سایه های لغزان برف
ساعت را نگاه می کنم
درخشش سپید و خنک معشوق
شانه خودخواه از زیبا تبریزی
قدرت عجیب یک کودک
سنگتراش
قلب جغد پیر شکست
بزرگترین حکمت
خولی و خر نامرد
بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد !
کاریمی" تعریف می کند :
کودکی با پای برهنه
شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم
عروسک پشت پرده از صادق هدایت
آخرین باری که دیدمش
مردی که فقط می خواست بگوید سیب
گل سرخی برای محبوبم
چند لحظه خودتونو اونجا ببینید..
عقاب
فقر
حکمت خدا
نابینا و ماه
بهشت و جهنم
ایجاد امنیت وظیفه فرمانرواست
عروسک
شکلات
نوشته روی دیوار
نوشته روی دیوار
دلربایی پیش از مرگ
ایمان
دو کوزه
فرزانگی پیری
پارمیس
شبی راه‌زنان
کمک خواندنی شاه سلطان حسین به سیل زدگان
یادگـــــاری
طعم عشق به میهن
گفتگو با کودکان
راه بهشت
گهواره خالی از داکتر اکرم عثمان
گفتگو با کودکان از یاسمین آتشی
بهای عشق از داکتر ش. پرتو
بشـنو از نی چون حکایت می کند از اکرم عثمان
داستانی از حضرت سلیمان
پهـلوی تابوت
امید کسی را نا امید نکن
افسانه هندی
مهمترین پشتوانه فرمانروایان
بتی که شکست
پدرم و رادیوی کوچکش از قادر مرادی
آوازه نام رودکی
زن حامله روی درخت از عزیز معتضدی
داستان کوتاه پرستـــــو از عزیز معتضدی








داستانهای کوتاه

معبد شیوا
تفسیرهای خاخام
خدا و کودک
مورچه
اینم از سیزده به درشون....
رویاها
عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ شلمچه
وسوسه
ماجرای مرد خبیث
ارشک و رودخانه مردمی
درسی از ابومسلم خراسانی
روسپی و راهب از پائولو کوئیلو
راه بهشت از پائولو کوئیلو
دلمشغولی های شاه سلطان حسین
خشم فرمانروای یزد
کوزه ترک خورده
سفر هفتاد ساله
ساختن روح
شادی در تنهایی نیست
فروتنی فریاپت
قهرمان های آدمهای کوچک
میخهایی بر روی دیوار
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
مزدور
برایت ارزوی کافی میکنم!!!
نا امیدی خردمندان را هم به زمین می زند
لیلی، خودش را به آتش کشید
لیلی، تشنه تر شد
لیلی، پروانه خدا :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، نام دیگر آزادی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ وجود و دریای خرد :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آیا تکرار تاریخ ممکن است :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، رفتن است :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آیا در پس مرگ زندگی ست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شیطان از انتشار لیلی می ترسد :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ اسب سرکش در سینه لیلی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، زیر درخت انار :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ لیلی، نام تمام دختران زمین است :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ احترام به شایستگان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ جواز بهشت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ سم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نشان لیاقت عشق :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ تزریق خون :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ امنیت در دستگاه دیوانی ! :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ امید ، خود زندگیست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ خانم نظافتچی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ تصمیم مهم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آخرین ضربه بود :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ جنگ خوب است یا بد ؟ :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ سرانجام عشق به ایران :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ زیر سایه های لغزان برف :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ ساعت را نگاه می کنم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ درخشش سپید و خنک معشوق :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شانه خودخواه از زیبا تبریزی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ قدرت عجیب یک کودک :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ سنگتراش :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ قلب جغد پیر شکست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ بزرگترین حکمت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ خولی و خر نامرد :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ بلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد ! :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ کاریمی" تعریف می کند : :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ کودکی با پای برهنه :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ عروسک پشت پرده از صادق هدایت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ آخرین باری که دیدمش :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ مردی که فقط می خواست بگوید سیب :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ گل سرخی برای محبوبم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ چند لحظه خودتونو اونجا ببینید.. :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ عقاب :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ فقر :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ حکمت خدا :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نابینا و ماه :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ بهشت و جهنم :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ ایجاد امنیت وظیفه فرمانرواست :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ عروسک :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شکلات :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نوشته روی دیوار :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ نوشته روی دیوار :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ دلربایی پیش از مرگ :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ ایمان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ دو کوزه :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ فرزانگی پیری :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ پارمیس :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ شبی راه‌زنان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ کمک خواندنی شاه سلطان حسین به سیل زدگان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ یادگـــــاری :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ طعم عشق به میهن :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٦ گفتگو با کودکان
راه بهشت :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ گهواره خالی از داکتر اکرم عثمان :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ گفتگو با کودکان از یاسمین آتشی :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ بهای عشق از داکتر ش. پرتو :: ۱۳۸۸/۱۱/۱٤ بشـنو از نی چون حکایت می کند از اکرم عثمان :: ۱۳۸٧/۱٢/٢٤ داستانی از حضرت سلیمان :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ پهـلوی تابوت :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ امید کسی را نا امید نکن :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ افسانه هندی :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ مهمترین پشتوانه فرمانروایان :: ۱۳۸٧/۱٢/۱٢ بتی که شکست :: ۱۳۸٧/٩/٥ پدرم و رادیوی کوچکش از قادر مرادی :: ۱۳۸٧/۸/۳٠ آوازه نام رودکی :: ۱۳۸٧/۸/٢٥ زن حامله روی درخت از عزیز معتضدی :: ۱۳۸٧/۸/٢٥ داستان کوتاه پرستـــــو از عزیز معتضدی ::

ارشک و رودخانه مردمی




آغاز ایجاد دودمان اشکانیان در کناره رود اترک ( پارتها )

جوانان ایرانی به ستوه آمده از ستم دودمان سلوکی بارها به پیش ارشک ( اشک یکم ) آمده و خواستار طغیان بر ضد پادشاه سلوکی می شدند و ارشک به رود آرام اترک می نگریست و می گفت تا زمانی که جریان مردمی آرام است طغیان ما همانند فریاد بی پژواک خواهد بود و باید صبر کرد .



اشک یکم

پس از چندی یارانش خبر آوردند که دیودوتس ( دیودوت یکم ) والی یونانی باکتریا بر علیه آنتیوخوس دوم پادشاه سلوکی شورش نموده و دولت مستقل باختر را تشکیل داده است .


دیودوت یکم

باکتریا ( که به کشور باختر تغییر نام یافت )

ارشک دستور گردهمایی جوانان سلحشور پهلوی را در دره وسیع اترک داد و رو به آنها کرد و گفت امروز رودهای مردمی سرشار از حس انتقامند در این هنگامه باید همچون موج بلندی دودمان یونانیان را به زیر آوریم .
موج اشکانیان خیلی زود دودمان سلوکی و همچنین باختر را به زیر کشید و کشورمان ایران را باز ابر قدرت بی رقیب جهان نمود .
ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : بستر اندیشه توده ها همانند بستر رودخانه در حال دگرگونی است جریانی که دارای پسامدهای نیرومند و گاه هولناکی در ریشه و پایه خود است . ارشک با زمان سنجی مناسب ضربه نهایی و کاریی بر دودمان ستم سلوکی وارد آورد و این دروازه شکوه دوباره ایران شد .

عکس هایی از رود اترک و دشت آن






یاسمین آتشی

داستان کوتاه

http://da3tanekotah.persianblog.ir/post/108/

سخن بزرگان


ارد بزرگ : آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی شک آموزگار آیندگان خواهد شد .

ارد بزرگ : آرمان را نباید فراموش ساخت اما می توان هر آن ، به روشی بهتر برای رسیدن به آن اندیشید .

ارد بزرگ : آدمهای فرهمند به نیرو و توان خویش ایمان دارند .

ارد بزرگ : اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند !!!.

ارد بزرگ : آنچه رخ داده را باید پذیرفت اما آنچه روی نداده را می توان به میل خویش ساخت .

ارد بزرگ : سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .

ارد بزرگ : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .

ارد بزرگ : خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است .

ارد بزرگ : آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند .

ارد بزرگ : آنکه در بیراهه قدم بر می دارد آرمان و هدف خویش را گم کرده است .

ارد بزرگ : اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند .

ارد بزرگ : مدیران پر حرف ، وقتی برای عمل ندارند.

ارد بزرگ : ساده باش ، آهوی دشت زندگی ، خیلی زود با نیرنگ می میرد .

ارد بزرگ : دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی فراتر از خشکی دارند اما هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند .



http://30min.mastertopforum.net

منبع سایت افق شیروان - محمد سیاح

http://www.ofogshirvan.ir

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد آرزو *


● پایان جلد نهم ●
● مناجات عشق●
بار الها...
تخم عشق را در دل جانان بکار
عاشقان را با خودت مأنوس ساز
درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز
عشق را سامان بده...
عشق را از نو بساز...
● سروده ی :«احسان ضامنی »●


● بعُد سوم آرمان نامه ی ارد بزرگ●
● فرگرد آرزو●
___ " ای نسیم دلنواز آرزو " از ف.شیدا

ای نسیم دلنواز آرزو
با دل من قصه ای دیگر بگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور ِامید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من از روزگار
گو سرشکی کز جفا زاری شده
پای گلزار وفا جاری شده

گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که سازِ ان نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها , بدون همدمی

ای نسیم دلنواز آرزو
قلبِ« شیدا» را در آتش ها بجو
گرچه دامن میزنی این شعله را
قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را
لیک دیگر بال وپر را سوختم
خود به عشقی ,شعله را افروختم
سوختم در شعله ها ,با سوز دل
بال وپر در عشقِ نار افروز دل
سوختم صد آرزو , در نار عشق
باامیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق
آه ...بر این ارزو آن صد امید
وه که دل , ناکامی , دنیا کشید


ای نسیمِ دلنوازِ آرزو
با خدایم قصه ی دل را بگو
گو که چَشم ِ , انتظار من توئی
در شب راز ونیاز ِ من , توئی
ازتو میخواهم کرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من در باورم
همرهم باش ای یگانه یاورم
___5 آذرماه 1382 از فرزانه شیدا ____
امید وآرزو تنها بهانه های انسان وتنها دست آویز رهائی بخش دل در دنیائی ست که با فشار ومشکلات وسختیهای روزمره هردم برای انسان مشکلی آفریده ودر راهها وبیراهه ها ودوراهی ها آدمی را سرگردان کرده است اما در قدرت ارزو وامید قردتی هست که دل را وامیدارد تا برای رسیدذن به اهداف خوبیش درهر زمینه ای که هست چه احساسی باشد ومعنوی چه بر حسب نیازها باشد ومادی به هر شکل انسان را وادار میکند اندیشه ای برای رسیدن به آرزوها وامیدهای خویش داشته باشد وبه گفته بزرگان آرزو کردن خود نیمی از راه رفتن است که چون آرزو کنیم نیمی از راه را رفته ایم وچون تصمیم بگیرم نیمه ی دیگری از راه را طی کرده ایم وچون در رسیدن به آن اصرار ورزیم به انتهای راه وبه آمال خود خواهیم رسید چراکه نقش اولیه را برای رسیدن به اهداف بیش از هرکسی خود ما هستیم که تعیین میکنیم وتلاش ماست که آنرا به هدف میرساند همواره دراین سوی آبها زمانی که سخن از آرزو وخواستن چیزی میشود اصرار براین است که آنچه را میخواهی تا اخرین گام دنبال کن ودرنمیه راه برنگرد چراکه عمری در یک بلاتکلیفی فکری باخود باقی میمانی واین که مدوام ازخود درطول تمام زندگی بپرسی: اگر باز نگشته بودم اگر تا اخر میرفتم اگر حتی جواب آری یا نه را برخود ثابت میکردم انگاه تصمیم به بازگشت ورها کردن آرزو میگرفتم , جز اینکه آزار تمام زندیگ تو شود هیچ فرایندی در پی نخواهد داشت ورنج واندوه دائمی تو در زندگی تو خواهد بود بخصوص وقتی چیزی را ازته دل ارزو میکنیم رها کردن آن در نیمه راه بدون اینکه مطمئن شویم که آیا به ان میرسیدیم یا نه تاابد داغ دل آدمی میگردد وانگاه است که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست میدارید وآرزوی رسیدن به آن را دارید از هیچ کوششی دریغ نکنید وحتما پیگیراین مسئله باشید که ایا آن شخص نیز خواستار شما هست یا خیر ایا ان هدف به مقصود میرسد یانه وجواب را برای خود روشن کنید چراکه اگر کسی یت وبه جای او تصمیم بگیرید که بی من خوشبخت تر خواهد شد واورا ترک بگوئید عمری دراین افکار بخود خواهید پیچید که ایا براستی کار درستی کردم ایا بیمن او واقعا خوشبخت است آنهم زمانی که خود روی خوشی را بعد ازو ندیده اید وهمواره دل را اسیر او میدانستید وهرگز این اجازه را بخود ندهیدکه بجای او جواب خود را بدهید این چیزی نیست که من ازخود وتجربه ی خود به تنهائی گفته باشم که این نظریه ای علمی ست که انسان زمانی که چیزی را واقعا میخواهد هرچه باشد اگر دنیمه راه آنرا رها کند بی آنکه به آن رسیده بیاشد ودرتصور خویش آنرا دست نیافتنی بپندارد همیشه در طول عمر خود حسرت آنرا خواهد خورد وخیال وفکر اینکه شاید به هدف میرسید شاید اینگونه که او تصور میکرد نمیشد اورا درهمه ی زندگی آزار خواهد داد
●از آرزو : « فرزانه شیدا »●

بصد آرزو زندگی باختم
به رنج وغم وغصه ها ساختم
ندانسته رفتم ره مرگ خویش
خودم را به غمها در انداختم

به عشق شدم واله ای دربدر
با آوراه گی دائما در سفر
به بیماری وتب همیشه روان
نیازم به بستر زسوز جگر

یگانه دلم را به غم سوختم
غم زندگی در دل اندوختم
به شبها نشستم به کنجی غمین
به ظلمت چراغ ِ غم افروختم

نیاز دمی دیدن روی تو
رسیدن به سرمنزل وکوی تو
به آغوش خود جای دادن ترا
کشیدن به جان بوی گیسوی تو

بدیوانگی رهنمونم نمود
درِ بی کسی را برویم گشود
مرا ازهمه دور وبیگانه کرد
بدانسان که بامن بجز تو نبود

کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید
که بربادرفتم بصدها امید
دگر دیدگانم بجز سیل اشک
براین چهره ام چیز دیگر ندید

شده دل چو مخروبه ویران سرا
چو دادم زکف عاشقی چون ترا
مرا حسرتی مانده ودرد وسوز
زسوزم قراری نمانده مرا

دل از عاشقی کی توانم بُرید
که دل جزتو عشقی درونش ندید
فقط نام تو بوده در قلب من
که فریاد دل شد چو نامت شنید

تواند مگر بگذرد از تو باز
چو دل برتو دارد امیدونیاز
مرا عشق تو چون نفس های دل
تو با بودنت بودنم را بساز
● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانه شیدا»●
اینکه گفتیم , در زمینه کار زندگی تحصیل عشق به کسی چیزی جائی همواره واقعیت داشته است که انسان از آن ارام نمیگیرد مگر اینکه تا اخر راه را حتی با سالهایی طولانی انتظار برود اما هرگونه هست می بایست جواب آری یا نه را گرفته باشد اکر جواب اری بود تکلیف آدمی روشن میشود وچون نه بود نیز لااقل انسان خاطر خکع میشود که انچه می بایست انجام دهد , انجام داده است وحال اگر نهایت آن باین رسید که جواب منفی باشد یا شکست باز هزار بار بهتر از بی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان را بیش از آنچه درتصور کسی باشد ازار دهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل خواهد بود درنتیجه زمانی که انسان در می یابد کجای راه ایستاده است وجواب خود را دریافت میکند اسوده تر میتواند براه زندگی خویش ادامه دهد وبدنبال اهدافی دیگر راهی شود که شاید صدبار بیشتر ازاین خواسته میتواند اورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمیخورد که نمیداند انتهای ان چه بود وهمواره نیز به انتهای آن فکر میکند.
● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●

همه هست آرزویم که بگویم آشنا را
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

همه شب نهاده‌ام من سر خود بر آستانت
ز وجود خود بخوانم به خدا خدا خدا را

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
چو شنیده‌ام که سلطان نظری کند گدا را

نخورم ز هیچ دامی دو سه دانة ریایی
که ندیده‌ام ز واعظ همه نور پارسا را

تو چنان لطیف و خوبی که اگر به مجلس آیی
به کرشمه‌ای بگیری به دمی تو جان ما را

به هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم
که به گرد او نشاید که رسد غزال پا را

چه خوشست حال جلوه که جفای کس نبیند
اگرم ببینم اما بکند وفا شما را

تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان
سر خود ز آستانش که خدا دهد رضا را
●شعر از «فربود شکوهی »●
انسان می بایست هر آرزوئی را که میکند به مرحله ی اجزا درآید وتصمیم بگیردکه رسیدن به آن را امتحان کند چراکه همواره چیزی که به شدت خواهان آنیم به سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف ما رسیدن به آن باشد ودرنیمه های راه سرد نگردیم واز مشکلات خود را نبازیم گاه زندگی با همه ی تلاشها بگونه ای پیش میرود که انسان تمامی تلاش خود را نیز مبذول میدارد تا به هدف اخر برسد اما بر حسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیا باشد یا دیوارهائی در راه هدف که این دیوارها میتوانند حتی افراددیگری باشند که سد راه آدمی میگردند وبه رشکل آدمی را از راه رفته یا پشیمان یا خسته میکنند اما درهمه شکل باید بخاطر داشت هدفی وارزوئی ارزشمند است که آدمی تمام تلاش خود را برای رسیدن آن کرده باشد حتی تاگر منجر به شکست شود چراکه شکستها خود تنجربه های زندگی هستند که در فردای ما صدبرابر جواب مثبت را برای هدفق دیگر کاری دیگر راهی دیگر به ما خواهند داد ما همیشه شکست را بگونه ی غمناکی نگاه میکنیم درحالی که بارها نیز نوشته ام درهرچه وهرجا وهرکس که بنگرید اگر به نهایتی مثبت رسیده است هزاران شکستی را نیز در راه دیده است تا به انتهائی دلخواه دست یافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود براورده کرده است هیچگس هرگز قادر نیست که بی امید وآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن از ارزو ها وصرفنظر کردن از خواسته ها تنها باعث میگردد که ما دچار اندوه وسرخوردگی شویم درحالی ک اگر گام اول را درهر راهی برداریم هرچه هست مطمئنا انگیزه باز پیش رفتن بهتر بما القا خواهد شد تا نشستن وتنها درامیدی آرزو کردن .
● چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●
چیزی که برمن درتمامی زندگی براستی ثابت شده است این است که :« خواستن , توانستن است» وزمانی که آدمی خود را باور داشته باشد آرزوئی زا ازته دل خواستار باشد وزمینه ی رفتن ورسیدن را فراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشد که میرسد هم کائنات به یاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یاری خواهد بخشید هم قدرت امید اورا گپراز انرژی خواهد کرد هم هر یک گام که جلو میرود شادتر گشته برای ادامه ی آن بیشتر انگیزه پیدا میکند . در این سوی آبها ورود به دانشگاهها با داشتن نمرده ای خوب آسان است وخروج بسیار سخت در ایران ورود وخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش میاید کسی که بدورن دانشگاهی رفت نیمه راه آنرا رها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی را حتی شده با عقب انداختن یکسالی دنبال میکنند واگر کسی درنیمه راه رها کرده باشد مسلم بدانید کمبود مالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانه ی دیگر بیشتر بهانه است تا حقیقت چراکه همواره وقتی چیزی را رها میکنیم که از باور خود دست میکشیم واز اینکه باور داشته باشیم موفق میشویم من زمانی که در سن بالا دانشگاه را شروع کردم در سال اول 100 نفر در سه کلاس دردو رشته باهم شروع کردیم درنهایت 20 نفر ازاین همه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم با توجه باینکه در شروع تمامی دانشجویان این کلاس بین 18 تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنها یکنفر بود که ازهمسر جدا شده بود ویک فرزند داشت و سال یک را قبول شده سال دوم دانشگاه را پس از یکهفته ترک کرد ودرواقع من تنها 37 ساله ی کلاس بودم که از استاد خود نیز بزرگتربوده ولی همواره تمام تکالیف عملی را که روزانه از کلاسها میگرفتم میبایست سر ساعت 8 صبح با وجود اینکه همواره تعداد زیادی بود چه در طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل میدادم اما هربار از هریک پرسیدم چرا ترک تحصیل میکند درکنار هزار ویک دلیلی که می اورد ازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل دادن کارهای عملی از عهده ووقت او خارج است یااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت برای خود وفرزندم باشم یا من نمیتوانم هم کار کنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمیگذارد وهمیشه خسته ام یا دیگری میگفت من برای کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بود واگر میدانستم روزانه میبایست اینهمه کار تحویل بدهم پایم را اینجا نمیگذاشتم ودانشگده نیز که ازهمه در اول سال امضا میگرفت که دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شهریه میبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی میماند وهرروز نیز باافتخار میگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهر دارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارد اینجا یعنی قربانگاه کسی میماند که خود را قربانی اینکار کند البته دورع نمیگفت بدوشکل قربانی میشدیم هم تاکر گلاس را ترک میگکردیم میبایست تااخرین وجه شهریه را سرموقع پرداخت میکردیم هم اگر میماندیم چون من که ازهمه شرایط بدتری داشتم تنها خارجی کلاس بودم دورتر ازهمه درشهری دیگر زندگی میکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیز ازهمه بالاتر بود وفشار دکاری خانه وخانواده را نیز بردوش داشتم می بایست برای آنازجان گذشته تمامی ساعات را کار میکردم وکار که کردم وکردم ودرنهایت استاد سال اول من که همزمان با فارغ التحصیلی من بازنشست میشد وخانومی بود متولد نروژ بود که در فرانسه بزرگ شده بود ودانشکده ی ما که مرکز اصلی آن فرانسه بود اورا که استاد کلاسهای فرانسه بود بدرخواست او به نروژ فرستاده بود چون میخواست مابقی سالهای زندگی را درکشور خود باشد ووقتی مدرک را بدست گرفته بودم مرا بوسیده گفت 20 سال است که استادم درطی این بیست سال هرگز شاگردی با پشتکارتو عزم وهمت وجسارت وقدرت تو ندیده ومیدانم دیگر هم نخواهم دید چون تو کم بدنیا می آیند وکم شناخته میشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من به بیرون آورد چراکه خود دیده بودم بهانه هاست که برای ترک تحصیل میاورند ومن برای ترک تحصیل تمامی آن بهانه ها را هرروزه داشتم انهم در کشوری سرد وبرفی ولی نمیخواستم باورکنم که نمیتوانم ویا از پس آن بر نمی آیم ویا حتی چوب لای چرخ گذاشتنهای دانشکده ای راسیست که با خارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کاز هیچ تلاشی دریغ نمیکرد تا دانشجویان یکی پس از دیگر کم آورده بروند وایشان چراکه بسیار نیز پولکی بودند پول مفت دانشجوی بیچاره را که وام گرفته بود دریافت میکردند وبسیار به ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بود وچراکه دانشجوی بیچاره با درصد ی بالا وام گرفته از دولت به دولت بدهکار میشد وایشان پولدار .بارها که بسیار ازدست ازارهای ایشان خسته میشدم بفکر این میافتادم که شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهمم اما حس قوی خواسییتن واینکه بایشان خود را نبازم ونگذارم ایشان برنده باشند نیز وادارم میکرد حتی شده به لج ونشاندن ایشان برسرجا , روی پا ی خود بیاستم وهزارباری را که بچه ای دیگر کلاس گریه کنان به مدرسه امدند وگفتند من نرسیده ام تمرین را تمام کگنم وکارا نمیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی میز گذاشتم بماند که گاه برای آزار میگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شد که تو تحویل دادی و حرف مرا قبول نمیکردند وامتیازی نیز ازنمره من کم میکردند ناحق ونارواو متاسفانه هیچ کسی ازانهمه درکلاس لب باز نمیکرد که اینکه مجبور است زودترازهمه درکلاس حاضر باشد بخاطر دوری راه وهمیشه هم در کلاس اولین نفر است چطور میتوانی بگوئی دیر تحویل داده است درواقع نوعی هماهنگی نیز بین شاگرد واستاد باهم بود که با خارجیان مهاجر کلاس مخالفتهای نامحسوس اما واقعی داشته باشند که انرا درعمل ابراز میکردند ودررفتار پنهان, حال چه درکلاس من که اول دوسه نفر خارجی بودیم ودرنیمه دوم تنها من باقی مانده بود تا باخر کارهم ماندم چون مخصوصوبرای اینهم شده میخواستم بمانم با همه چوب لای چرخ گذاشتنهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیانی که مهاجربودند موفق به گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمه یکی پس از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودند وبتدریج نیز ترک کردند وبا دوستی یارانی که ازمن جلوتر بودم درسختن دریافتم که ایشان به بهانه ی کمبود زبان خارجیان حتی اگر شاگردان مشگل زبان هم نداشته باشند یا به ایشان درست کمک درسی نمیکنند یا انقدر اورا ازار میدهند که بجان آمده ترک تحصیل کند واونیز کاری نمیتواند بکند جز اینکه مبلغ امضا شده داشگاهی را برای شهریه بپردازد وچون هرچه باشیم درحد یک نروزی زبان کامل کامل نداریم شکایت هم بکنیم ایشان پیروز میشوند که من چه کنم این فرد نروزی را درست نمیفهمد لذا نمره نمیاورد وحتی درخوردن نمره های ما به گونه های مختلف درطی این سالها بسیار مرا آزده کردند ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استاد برای ازپا دراوردن ما مهاجرین آنقدرروزانه بوضوح دیده میشد که درطی این سالها من تنها یک دوست نروژی در کلاس داشتم که میتوانستم اورا دوست خود بخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمیکندودرکارها نیز بسیار مرا یاری میکرد وهرچه را که معلم ازیاد دادن بمن به بهانه های مختلف از آن سرباز میزد یا با بی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف میکرد ویاد میداد که من سردرنمیاوردم انگاه انرا به یاری این دوست خودمیاموختم واگر او نبود ویا او نیز گرفتار بود خود تمامی تلاشم را معطوف باین میکردم که یاد بکگیرم به هرشکلی که ممکن بود و ازکلاسهای بالاتر از شاگردان آن کلاسها میپرسیدم ویا از خواندن کتاب درسی دانشگده که انگلیسی بود با درکنار گذاشتن دیگشنری برای پیدات کردن کلمات تکنیکی که محاورده ای نبود یاری میجستم ودر جستجو برای پیدا کردن جواب به هردردی میزدم ولی هرچه بود درنهایت بهر شکل کاررا اما تحویل میدادم بخصوص وقتی میدیدم این همکاری نکردنها تنها برای این است که من نتوانم بموقع کار را تحویل دهم .با اینوصف تصور کنید که چقدر میتوانستم ازهمه سو درفشار زند گی باشم اما در فرگردهاتی پیشین نیز بازگفتم که من کاری را یا شروع نمیکنم یا اگر شروع کنم زیر سنگ هم باشد به پایان میرسانم نه اینکه لجبازم که شاید در رابطه با همکلاسی واستادان بودم اما بیشتر علت آن است که هدفمندم که برای هدف وتصمیم خود ارزش قائلم که چون چیزی را قبول کنم خود راموظف به تمام کردن ان به نحو احسن میدانم واینگونه اندیشه ای تمامی مشکلات را برایم با همه ی سختی ها وفشار ها قابل تحمل میکند چون «امید »اینکه« میدانم» حتما بااین شکل به انتها میرسم وبه «هدف» خود میرسم , نمیگذارد که جا بزنم یا کوتاه بیایم ویا ناامید شوم یا اینکه حتی خسته شوم چراکه من در معنای واقعی کلمه «میخواهم که برسم »و «میرسم » وباید خاطر نشان شوم که این یعنی « باور خود» چیزی که بارها وبارها نوشتم " تا خود راباور نکنیم رسیدن به هرچیزی مشکل است وباز اگر خود را باور داشته باشیم تمامی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تا اخردرتمامی راهای رفته , رفته ام م ورسیده ام با یا بی معلم درهمیشه زندگی هرچه آموخته امبه همین شکل بوده است وبسیار چیزها را نیز تنها ودون معلم یادگرفته ام وازاین بابت نیز ازخود همیشه خشنود بوده ام که معلمم ایمان من بخود وخداست وبیش ازاین نیازی برکسی نیست مگر برای انکه خویشتن را بهتر وبیشنر بشناسم وبهتر زندگی کنم با آموختنی وتلاشی دیگر.
● آرزو از: فرزانه شیدا ●
من نیـازم ... یک نیـاز
گرم و ســوزان .... پُرلهــیب
آتـش عــشق سـت اندر ســینه ام
راه قلبم ‌، راه عشق است وامید
گـرچه می سوزم سراپا در شــرار...
در محبت چاره میجویم که باز
نور شمع زندگی روشن شود
در پیش راه
من نـیازم یک نیـاز
سینه ام از عشق میسوزد و باز
حاصل ،، بودن ،،
نمیدانم کـه چــیست
گـر نیـابم
،، معدن عشق ،، و امــید
من نیــازم یک نیــاز
شعله ای در ســوز و ســاز
عشق عالـم در دل و در ســینه ام
میـروم ره را و گه پرمی کشم
در بهشت آبی آن آسمان
میـروم بااینکه میدانم کـه باز
درنهـایت میـرسم بر عــشق او
برخــدای جـاودان عاشـــقی
من نیــازم یک ‌نیــاز‌
●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●
حالا ا گر درهمه ی راههای رفته زندگیم تا بامروز همیشه همه چیز همواره بروقف مراد نبود وجائی نیز کمی وکاستی بوده وهست واگراین میان گوشه ایارخواسته هایم آنگونه نشد که میبایست میشد برای من هیچ ایرادی ندارد البته باز تلاش میکنم اگر میشد انرا بهتر کنم اما اگر نمیشود میپذیرم وخود را بیهوده ناراحت نمیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت در زندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق با خواسته ی ما از اب درنمی اید اما مهم این است که « اصل »انرا بدست اورده باشیم حال گوشه ی یکی از اینهمه کمی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی که تمامی بیسکوئیت های آن را سالم در دست داشته باشم وگوشه ی یکی شکسته باشد وغمگین شوم گه ای وای چرا کامل کامل نیست اما همینکه هست همینکه انرا بدست اورده ام همینکه شیرینی ان مال من است برایمن برای تمامی انسانها هدفمند وپرتلاش, میبایست کافی باشد واگر تمامی این موضوعات را برای شما در بخش بخش کتاب بُعد سوم ارمان نامه بازگو میکنم تنها برای این است که بگویم باایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است» وتا جائی که توان در بدن هست رسیدن به آرزوها نیز ممکن است وتنها وقتی بازمیمانیم که آرزوی ما در وجود شخصی دیگر باشد واوو سرباز زند یعنی چیزی مثال عشق که ما بخوایهم واو نخواهد یا دیگران نگذارند وپای آدمی دیگر وسط باشد اینطور بگویم آدمیان بسیار برسر راه یکدیگر دیوار میشوند اما از دیوار گوشتی هم میتوان گذشت به گونه ای که خود او حتی احساس نکند که اگر اینگونه درمقابل ما ایستاد وسد راه شد درواقع بیش از بادی نبود که ما ازمیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ما وجود انسانی هرآدمی را که به بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ما سدی میشود خودبخود کنار میزند ما حتی از میان روح وجسم او نیز میتوانیم گذر کنیم بی انکه خود او اینرا حس کرده یا بداند که ما گذر کرده ایم واین این ایستادن او تنها کوچک کردن خود بوده وبس .ووقتی باین نتیجه میرسد که برمیگردد ومیبیند که این اوست که همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده است اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنها اعتماد بنفس میخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.
●*- هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید . ارد بزرگ
*- اگر برای رسیدن به آرزوهای خویش زور گویی پیشه کنیم ، پس از چندی کسانی را در برابرمان خواهیم دید که دیگر زورمان به آنها نمی رسد . ارد بزرگ
*- کسی که چند آرزوی درهم ورهم دارد به هیچ کدام از آنها نمی رسد مگر آنکه با ارزشترین آنها را انتخاب کند و آن را هدف نهایی خویش سازد . ارد بزرگ
*- آینده جوانان را از روی خواسته ها ، و گفتار ساده اشان ، می توان پی برد . نپنداریم که میزان دارایی و یا امکانات ، دلیلی بر پیروزی و یا شکست آنهاست ، مهم خواسته و آرزوی آنهاست . ارد بزرگ
*- به آرزوهایی خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند . ارد بزرگ
*- توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید. ارد بزرگ
___ پایان فرگرد آرزو ____
●به قلم : فرزانه شیدا ●

منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد آرزو *


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *




● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گزینش ●
در فرگردهای مختلف بسیار از خود سازی وباور خویش سخن گفتیم وازاینکه بهترین راه شناخت وجود خود وهستی ودنیا این است که بر دانش خود بیافزائیم وتجربیات زندگی خود ودیگران را در زندگی با دقت وتوجه درذهن ویاد زنده بداریم واز آن استفاده ای مثبت وبجا کنیم, به این مطلب نیز اشاره شد که داشتن الگو ویا الگوهای مناسب ومثبت بهترین روش برای ماست تا توسط اندیشه های نوین بزرگان خود را به سرمنزل مقصود برسانیم وبه آروهای وامیدهای خود جامه ی عمل پوشانده تلاش کنیم زندگی تمربخشی را برای خود فراهم کنیم که شادی ورضایت ما را نیز فراهم کند باین نیز تکیه داشتیم که شادی وارامش آدمی وقتی میسر است که دید دل وفکر وذهن وروح را رشد وپرورش داده وتلاش کنیم دنیا را از دیدگان بزرگان بنگریم که توسط تجربیات خویش انسانهای موفق ونامداری شدند که در راه زندگی مشقات زیادی را پشت سر نهادند تا امروز ما فقط خواننده ی روزگار وسرنوشت وزندگینامه ی ایشان باشیم وقتی که در پیشاروی خود یک زندگی برای خود داریم که میبایست بسازیم وبه شادی وخوشبختی در آن زندگی کنیم به روح وروان انسان پرداختیم وگفتیم که آدمی دردرون خویش از احساساتی برخوردار است که روان وروح اورا بسوی بد بودن وخوب بودن میکشاند به بررسی انستنهای خود نما وغرور وخود بین نشستیم وانسان بدبین وبدگور وبدخو را تفسیر کردیم سرامدان وبزرگان را درجایگاه نامی خود ک چه اندیشمندی بودند ویا استادی به تفضیل به آن پرداختیم ودرنهایت تمامی این فرگردها همواره به نتایج یکسان رسیدیم : خدا, خود سازی روح وروان واندیشه , دانش , تلاش وهدف.
¤ گم کرده عمر ! فریدون توللی »¤
بس که این هنگام و این هنگامه ماند
انتظارم کشت و دردم ، به نشد !
از کمین جویان ، خدنگی برنخاست
وز کمانداران کمانی ، زه نشد !
نیم ِ عمرم در ستیز آمد به سر
نیم ِ دیگر بر فنا شد ، درشکست
دور ِ گردون شوق ِ من در سینه کشت
دیو ِ افسون دست ِ من ، بر چاره بست !
جامه بر تن گر نباشد ، گو مباش
کس ندارد شکوه ، از بی جامگی!
بسته کامی را چه سازم با هنر ؟
ویژه در چرخشت ِ این خودکامگی
دشنه ها آبی نزد بر تشنه ها
- تا نپنداری ز کوشش تن زدیم -
غرقه در خونیم و رنجور از تلاش
مشت ِ رویین بس که بر جوشن زدیم !
بر هنرمندی چو من ، با این سکوت
زندگی مرگ است و مرگی بس دراز !
هر دمی بر جان ِ من آید غمی
همچو پیکانی که بارد از فراز
دل درین چاه است و بر بالای ِ چاه
از کمانداران ِ سلطان ، لشکری !
پا درین زندان ِ آزادی منه
ای که آزادانه ، دور از کشوری ! ¤از: « فریدون توللی »¤
ازاین نیز سخن گفتیم که تقدیر وسرنوشت وبخت ما تا جائی که به مرگ مربوط نباشد دردست خود ماست وقدرت شگرفی بر تغییر وتبدیل سرنوشت خود داریم اگرکه اهداف خود را مشخص کرده باشیم واتفاقات ورویدادها بخش ناگزیر زندگی ماست که میبایست انتظار آنرا نیز در زندگی داشته باشیم وخوبی وبدی روزهای زندگی همراه با صبر وشکیبائی را تنها زمانی میتوانیم در زندکی خود پذیرفته وبا آن کنار آمد وراحل آنرا بجوئیم که بینش وگزینش درستی از زندگی داشته باشیم که بز برمیگردد ب اینکه چگونه آدمی هستیم چقدر در زندگی اموخته ایم چقدر تجربه داریم چه کسی را الگو ی خود قرار داده ایم وباورهای ما چیست واوج زندگی خود را درکدامین قله ای قبول داشته وبه گزینش کدامین اندیشه ای آنرا قله ی آمال خود کرده ایم وبرای آن چه میکنیم, چه کرده ایم وچه میخواهیم از این پس انجام دهیم
● اوج را در مقابله باید جست از « امیر بخشایی »●
قبل از سپیده دم
قبل از آنکه خورشید بیدار شود
به ملاقات آب خواهم رفت
و وضو را با او در میان خواهم گذاشت
به ملاقات بید خواهم رفت
همانجا که خورشید

در لابه لایش برای خود گیسو می جست
به ملاقات ابر خواهم رفت
به من خواهد گفت
روی صورتش خواهمنشست
اگر پکم کند
به پایش خواهم افتاد
و با رویاندن سایه ای خواهم ساخت
به ملاقات خود خواهم رفت
کودکی خواهم دید
در مقابل باد
بادبادکش به اوج می رفت
از بودنم با او هیچ خواهم گفت
خود می دانم وارونه پوشیده ام
اوج را در مقابله باید جست
●از : « امیر بخشایی »
با وصف تمامی این احوال قدرت تصمیم وگزینش را نیز به تکرار در فرگردها عنوان کردیم که هرکجا هستیم هرچه فکر یا احساس میکنیم نتیجه ی تصمیماتی ست که در زندگی خود گرفته ایم واکنون درهرکجای زندگی که ایستاده ایم وهرگونه فکر واندیشه واحساسی را درذهن در طول زندگی انباشته وبه باور آن نشسته ایم تماما براساس راهی بوده است که آنرا با تصمیم خود هدف قرار دادیم وتلاش کردیم پیروز شویم یا حداقل مشقات ومشکلات را به سربلندی از سر بگذرانیم وپیچ وخم ها وفراز نشیب های زندگی را چون عاقلی طی کنیم
غزل 20 حسین منزوی »
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
سروده ی :« حسین منزوی »
زمانی که گاه دنیا نیز مارا به دیوانگی میکشد وبه بی صبری وناشکیبی بدنیال چاره راه میگردیم وچون تجربه داشته باشیم و چه الگوئی. وچون دانش درستی داشته باشیم وبینیش صحیح ,بی شک قادر خواهیم بود گزینش درست خویش را درچنین مکانی از زندگی که تحت فشار هستیم بدرستی برگزیده وچاره راه درستی را نیز انتخاب کنیم که بی شک با عجله وخود باختن به سرانجام درستی نمیرسد وتصمیم ناگهانی گرفتن واز سر فشار نیز گزینشی درست در روزگار زندگی ما نخواهد بود.
___● هیچکس لایق نباشد بر سجود:« از ف.شیدا » ●

با تو گفتم روزگار ِخود بجو
در جهانی کز منواز آن توست
در شناسائی خود با هرشناخت
تاکه روشن گرددت, راه درست

باتو گفتم غّرقه بر خود هم مباش
زندگی کوتاه و« بودن» لحظه ای ست
دردم وآهی رود ,جانی ز تن
نام آن در « بودن» ما «زندگیست»

با تو گفتم اشک را پنهان مکن
تا رهاگردی ز اندوه درون
با توگفتم شادی دل را بجو
تا نگردی دست دنیائی, زَبوُن

بس سخن راندم ز کوشش از تلاش
تا بدانی همّت ما رهبر است
گفتم از دانش بجوئی خویش را
بخت ما در کُنج دانش , اختر است

با چه اصراری ,به تو گفتم ,زتو:
"خویش خود "را دردرون خود بجو
راه رفتن گرچه پر شیب وفراز
میشود پیداکنی راهی نکوُ

باتو اما چُون بگویم چُون گذشت
این ره رفتن مرا در زندگی
من که افتادم, شکستم ,باختم
شاخه های دل دراین بالندگی

سرنیاوردم به ذلّتها فرو
چونکه که کس لایق نباشد بر سجود
بامن وبا قلب من «والاترین»
جز خدواند بزرگ من نبود


گر شکستم ,باختم, ویران شدم
خودبرون کردم ز ویرانی ودرد
از کسی هرگز , مراباکی نبود
تا تواند دل کند در سینه سرد

غربتم ازمن مرا دیگر نساخت
تا کسی گردم زخود افتاده دور
بلکه در بودن دراین غربت سرا
بس دلی بودم توانمند وصبور

دور خود دیدم چه نادان مردمی
همچو مارانی که در دل میخزند
نیش ایشان نوش قلب من نشد
زآنکه بودم نزد قلبم سربلند

گه شنیدم خوب وبد از میهنم
درجوابی ساده گفتم خود بجو
در پی حق وحقیقت شو روان
زآندم از حق وحقیقتها بگو

مطلب بی پایه گفتن جهل توست
درسکوتی خواری تو ,کمتر است
حرف بی برهان مزن با هرکسی
چونکه خاموشی زخواری بهتر است

کم سخن گو , گر نداری دانشی
یا سخن گو با دلیلی استوار
دل زخاموش رهان وروشن ببین
یا که خاموشی گزین با افتخار

بسکه دیدم من جّدل ها با دلم
خسته بودم گه کداری از جواب
لیکن آرامش ندارد سینه ای
کاّو فرو ماند به ذلت بی جواب

آری ازخود , باتو بس گفتم ولی
زندگانی , در سخن در آسان بّود
خنده وشادی وروز ِ خوب وبد
در دل من همچنان پنهان بّود

● فرزانه شیدا /1388/اُسلو - نروژ●
زندگانی وخوب وبد آن مسلما برهمگان نقش خویش را نمودار کرده است ولی انچه سرمایه ی زندگی ما خواهد بود خویشتن داری خود درآرامش تلاش در شکوفائی وزیستن در دنیائی ست که باغ هستی ما در آن رشد ونمو میکند تا کسی باشیم برای خود واطافیان خود تا قدرت این را داشته باشیم که در صدای زندگی ,ترانه هستی خود را درعشق ودوستی ومحبت بااکسیر زندگی مخلوط کنیم وشعر تازه ای از بودن وهستی بخوانیم که نه فقط شعری وغزل وترانه ای باشد که درواقع زندگی ما باشد در سرزمین بودن ودر دنیائی که درآن " «نقش بودن ما» می بایست سایه ای نیز داشته باشد " ,سایه ای دیدنی » بدین معنی که , تا در« روشنی ها »حضور نداشته باشیم « سایه ای »نیز ازما نخواهد بودچه در روز باشد چه درشب .در زندگی این« حضور داشتن » یعنی برخود وزندگی خویش ارج نهادن وبرای ثبوت هستی خود ,ازخود کسی ساختن تا سایه ی ما نیز وجود داشته باشد ونام ما نیز باما وبی ما همواره به یاد بماند وخاطره ی , خوشایند بسیار مردمانی باشند که از نکوئی وخوبی یادمیکنند ونامی ماندگار وخوب را نیز فراموش نمیکنند.همه ی اینها گزینش وتصمیم وانتخاب منو شماست که انسانی با سایه باشیم وبا نام نکو یا درسیاهی باشیم ودرخواری ودرخاطره ی همگان محکوم به بدی وحتی نیستی.
● اکسیر زندگی از :«پیمان آزاد »●
اکسیر زندگی است شعر
تابندگی است شعر
با شعر می توان
از غم گسست و رست
به اندوه دل نبست
با شعر می توان
عشقی دوگانه داشت
در دل امید کاشت
در سر نوای هزاران ترانه داشت
با شعر می توان
سرسبز بود
آواز کرد
ز بیهودگی گذشت
پرواز کرد
با شعر می توان
در فصل سرد بود
سرشار درد بود
اما بهار را
گرمی خورشید را شناخت
دل را قوی نمود
به افسردگی نباخت
با شعر می توان
معشوق را ندید
از یاد او برفت
از عشق او برید
با شعر می توان
عمر دوباره کرد
پژمردگی گذاشت
در فصل برف و سوز
شب را
غرق ستاره کرد
با شعر می توان
خوشبخت بود و شاد
از هر چه نفرت است
دل را تهی نمود
آن را به عشق داد
● از :«پیمان آزاد »●
گزینش وانتخاب ما در واقع سازنده ی راه ماست ما دراین دنیا به هیچکس جز خود وخداوند خویش بدهکار نیستیم واگر نیازی هست بر گزینشهای درست زندگی تماما برای خود ما,زندکی ما,دنیای ماست تادر مقابل خداوند نیز باسربلندی خویش نشان دهیم که لایق داشتن این زندگی در دنیائی که او بما ارزانی داشته است بوده ایم .

*- سکوی پرش و گزینش بهتر می تواند در هر گاه و جایی یافت شود ، مهم آنست که تا آن زمان ، پاکی و شادابی خویش را نگاه داریم . ارد بزرگ
*- گزینش می تواند درست و یا نادرست باشد ، گزینش گری یک هنر است . بهره بردن از تجربه های دیگران می تواند به گزینش راه درست کمک کند . ارد بزرگ
*- گزینش امروز ما ، برآیند اندیشه ها و راه بسیار درازیست که تا کنون از آن گذشته ایم . این گزینش می تواند سیمای نوی را از ما به نمایش بگذارد . ارد بزرگ
*- آنکس ، رستاخیز و دگرگونی بزرگی را فراهم می آورد که پیشتر بارها و بارها با تصمیم گیری های بسیار ، خود ساخته شده است. ارد بزرگ
● پایان فرگرد گزینش ●
● به قلم فرزانه شیدا ●

منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شناخت *


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شناخت ●
خدا

تازه شدم تازه شدم کهنه بدم تازه شدم
سنگ بدم سازه شدم درچه چه دروازه شدم

خرتک نیمه جان بدم نی نی استخوان بدم
من قلم خران بدم فیله شدم نازه شدم

هیچ نگر که شد همه پشگل بره شد رمه
جهان گرفت یک تنه آن که نمی بازه شدم

صفر بدم بیست شدم آن که چو او نیست شدم
ماه به ماهیست شدم بی حد و اندازه شدم

کم بده ام کُر شده ام تهی بدم پُر شده ام
قطره بدم دُر شده ام از دل و جان خازه شدم

چاه بدم راه شدم آه بدم ماه شدم
بنده بدم شاه شدم حرمت آوازه شدم

بسته بدم باز شدم باز بدم راز شدم
راز جهانساز شدم آن که ز خود زاده شدم

23 / 11 / 1387 10:17

شکر

شاعر "آیا" متخلّص به هیچستان ●
در فرگرد پیشین مشکلاتی را که نداشتن شناخت برای آدمیان درست میکند در خلاصه ای از زندگی خود بیان کردم ودر این فرگرد با توجه به نظریات فیلسوف ودانشمند بزرگ ایران وجهان* ارد بزرگ
به بررسی آن در محودوده وسیعتری میپردازیم من خود طی تجربیاتی مه در مهاجرتم دراینمورد داشته ام بخوبی دریافته ام که زمانی کسی وکشوری میتواند خود را درجائی دیگر از دنیا بشناساند که تلاش کند آگاهی های بیشتری را بصورت مستند برای جهانیان ارسال نمیاید با آمدن ماهواره وانترنت تا حدود زیادی این مشکل برطرف شده است اما پیش ازاین بسیار انسانهاوی وجود داشتند که ایران را بسیار کم میشناختند و امروزه نیز براساس انقلاب واختلافاتی که دیگر کشورها با ایران دارند همچنان ایران رابه عنوانی کشوری عربی ومسلمان که باهمه ی دنیا مشکل دارد وجهان سومی ست که انسانهای آن تمتممدت در پی اشوب وسروصدا در سطح بین اللملی ست , میشناسد وصدالبته این خواسته ی کشورهای امریکا واروپاست که برای بدنشان دادن ایران واعلام اینکه با کشوری بیفرهنگگ روبرو هستیم که از سیاست های جاری در دنیا هیچ نمیداند ودرعین حال آشوب طلبی ست که پای آن بیافتد تروریست خوبی هم میشود به دنیا نمایانده شده ایم تا جائی که مردم عامی کشورها که جمعیت بزرگتری را نسبت به افراد بزرگ واندیشمند جامعه هادارا هستند درهمین تصورات وبا همینگونه اگاهی دادن های نادرست رسانه ای همان را روزانه می آموزند که از رسانه ی ملی خود دریافت میکنند وکمتر کسی نیز هست که وقت خود را بگذارد ودر اینترنت وکتاب به شناخت ایران وقت خود را نهاده تابتواند با فکری درست واندیشه ای آموخته در مورد ایران وایرانی وخصوصیا ت وآئین ورسوم ایران صحبت کند یا عقیده ای را عنوان دارد .دراین میان بودن درمیان مردمی کهاینگونه افکاری در مغز ایشان از ایرزان وایرانی پر شده است ساده نبوده ونیست ودرد به تنها مهارجت کردن از طون وزندگی درمیان افرادی که ایشان را ضد ایرانی ومسلمان پرورش داده اند نیز آسان بنوده نخواهد بود اما چاره در گریز نبود وباید واقعیت را قبول کرد که مردم دنیا بدرستی انگونه که باید با ما با ملت ما وزنوع زندگی ونحوه ی تفکر ودین وآئین ونژاد ایرانی به آنشکل که برحق وروا باشد آشنا نیستند وبه ناحق پرشده از افکار مسموم شده اند که مردم ایران وملت وکشور ایران در لباسی خالی از انسانیت به دیگران نشان میدهد وبا شناختی که بناحق درجلوه های سیاسی اینگونه جلوه داده شد ازما وحشیانی با قانون بربریت در ذهن ایشان شاخته اند که زبان حرف او زبان خشم است وعمل او خرابکاری وویرانی ودست بلند کردن بر یکدیگر وکشت وکشتار خویش و همچنین داشتنن فکر نابودی دیگران, همه کس الا ایران وایرانی که هیتلر را پیش ماروسفید میکند وقتی میبینیم چگونه تصوری ازما در ذهن جهانیان ساخته اند.
__●__ کوچ پرستوها « ف.شیدا»__●__

درنگاهم
سایه غم بود
در هنگام کوچ

پایم نمی کشید...
قلبم نمی گذاشت
و نگاه
قطره های اشکم را

به استقبال جدائی ها
روان کرده بود

رفتن ناگزیز بود
وُ ماندن بی ثمر
دیگر برایم
هیچ نمانده بود

تا به حرمت آن...
چادر ماندن بپا کنم

هرگز نمیدانستم
...آه

هرگز نمیدانستم
روز کوچ پرستوها

روز کوچ من
خواهد شد

و روزی ...
راهی شدن
تنها چاره راهم

وقت کوچ است
آری...سفر منتظر است

که مرا راهی رفتن سازد
وقت کوچ است

و در این جاده ی تنهائی
من و دل تنهائیم

کوچ من کوچ پرستوها بود!!!
لیک من تنهایم

و پرستوی دگر
بامن نیست

کوچ من کوچ پرستوها بود!!
به شبی بس تاریک
و رهی طولانی
کوچ من کوچ پرستوها بود!!! »
__●__ 21آبانماه ۱۳۸۴« ف . شیدا »__●__
(* وصدالبته بزرگان ودانشمندان واستادان واندیشمندان بزرگ دنیا و کشورهای دیگر چنین تصوراتی بروی ایران وایرانی ندارند وشناختی کاملتر وبهتر از مردم ایران با شناخت تاریخ وآداب رسوم ملی ایرانی و... را دارا هستند )اما سیاست فعلی جهانی برای سیاستمداران فعلی دنیا اینگونه حکم میکند که برای به کرسی نشاندن ادعاهای خود درمورد ایران از بدترین زاویه ی ممکن ایران را به دنیا معرفی کنند وهرگاه مشکلی ایجاد میشود در بوق وکرنا کرده وبه گوش جهانیان برسانند ولی انگاه که مردم ما با بمب شیمیائی صدام دسته دسته کشته وناقص میشدند حتی هیچکس در کل دنیا نمیدانست ایران کجاست وچه بر سر ملت وکشور او می اید وزمانی که پای نشان دادن ایران وایرانی میرسد , بجای آن اما از بدترین مناطق ایران فیلم گرفته وبدترین شرایط زندگی ها در حلب آباد وکارتون خوابها ومهعتادینی را نشان میدهد که این گوشه وآن گشوه افتاده اند درصورتی که جمعیت فقیر وکارتون خواب وبی خانمان کشور آمریکا نیز کم نبوده ونیست وبخصوص پس از رکود اقتصادی دردنیا که بیشترین صدمه نیز بر پیکر امریکا وارد شد برتعاد بیخانمانهائی که مجبور به ترک خانه های خود شدند وبانک خانه های آنان را بعلت نداشتن پول پرداخت وام ها ترک کردند ودرماشین وخیابان خانوادگی زندگی میکردند افزوده شد اما پنهانکاری های سیاسی احتماعی همین کشورها با محدود کردن فیلمبرداری از مناطق مردم خیابان نشین وفقیر پوشش خوبی برای آن است که ایران را کشوری فقیر وبی فرهنگ وآشوب طلب جلوه دهند ومقدمات جنگ را در اذهان عمومی همانگونه بوجودد بیاورند که اول با افغانستان سپس با عراق شروع کرده وبداخل آن با موافقت عمومی جهان وارد شدند وزندگی های بیشتری را به فقر وبدبختی ومرگ کشاندند وبااینکه بازیهای سیاسی درخور فهم همان سیاستمداران است وبسیار چیزهای پشت پرده وجود دارد که منو شما از آن بی خبریم اما اینکه کشوری با تاریخی با عظمت وچندین هزارساله در دید جهانیان اینگونه پنهان مانده است چیزی نسیت که اتقاق افتاده باشد یا منو شما در آن مقصر باشیم که برای این نیز برنامه ریزی های پشت پرده ای طی سالهای بسیار بوده وهست که ایرانی هنوز عرب شناخته میشود وآئین مسلمانی که در هرکجای عالم با سنتهای خود آن کشور مخلوط شده ودر امیزش بوده است را نیز با، سنن وفرهنگ ونژاد ایرانی درهم امیخته اند تا فکر جهانیان را معطوف باین سازند که مسلمان در هرجای دنیا انسانی ست که فرهنگ نداردوفقط با نام مسلمان بودن در دنیا بنام ما ودرجای ما,بصورت کتبی ونوشته شده اند ، تا اینگونه برداشت شود که ایران عرب نما تفاوتی با عرب مسلمان ندارد که پای دین چون به میان بیاید زبان او شمشیر اوست ومرگ وکشتار دیگران جهاد ملی و... در بدترین شکل ممکن ایرانی مسلمان یعنی به نوعی قاتل وتروریست بی فرهنگ .که این خود خصومت سیاستمداران را درسیاست با ایران وایرانی برای انکسی که چون من 20 سال بیشتر است کهاخبار جهان وبرنامه های تلوزیونی را در سطوح مختلف نگاه میکنم وهرجا پای ایران وصحبت کشور به میان پامد دنبال انرا گرفته ام تا فردا که دربیرون ازمن سوال میشود بیخبر نباشم بخوبی وپرواضح استت که آنچه ازما وایران بخورد چهانیان میدهند تنها بدترین شکل انسان است که در آن حتی موفقیتهای ایران وایرانی به شکل خطری جانی برای جوامع دیگر عنوان میشود ازجمله انرژی اتمی که سالهایبسیاراست هربار که سخن از آن به میان آمد بخوبی متوجه شدم که یکماهی برنامه های تلوزیون مختص شد به اعدام ها ایران جنگ ایراناقتصاد ایران برخودر ایران با دیگر کشورها ونشان دادن پیاپی سخنان بزرگان اگر سخنی را به گونه ای گفته اند که فرهنگ وسیاست وقانون ملی آنرا نمی پذیرد یا نشان دادن فقر ملی و مردمی ایران یا تنها شکایتهائی که برعلیه ایران میشد وپس ازان مجدد به این معقوله باز میگشتند که یادتان بماند جهانیان که چنیم مردمی بزودی دارای انرژی اتمی خواهد شد ووای بحال ما اگر بگذاریم.!!! وقتی اینگونه توجهات را به نوع پخش اخبار ومستندها میزول بداریم بخوبی متوجه میشویم که مداوم در نمایاندن امریکا واروپا بعنوان کشوهای بافرهنگ ونمایش ایران بعنوان گشوری فقر زده وبی فرهنک وآشوب طزلب بی شک جز بازیهای سیاسی نیست که مردم عام را با فکر خود هماهنگ کنند تا اگر روزی اعلام شد مجبوریم برای جلوگیری از خطر با ایران جنگ کنیم چون افغانستان چون عراق ,مردم نیز در سطح گسترده ای موافق این عمل باشند و درعین حال گروههای صلح جهان در تعداد معدودی قرار بگیرند که دیگر صدای ایشان شنیده نشود بااینوصف بخوبی می بینیم که « شناخت» میتواند برای هرکسی شناختی کاملا نادرست وبرحساب برنامه ریزی های از قبل پیش بینی شده ومغلطه کاری ها وروسوا نمائی هائی باشد که فکر اذهان عمومی جهان را به بیراهه بکشد درهمین راستا در اندیشه وفکر ونظریه ای نیز یک آدم عادی هم میتواند روباه صفتانه افکار دیگران را بتدریج مسموم کرده وهمگان را همپا وهمراه خویش کرده با خود موافق ساخته وبه مقاصدی برسد که تنها نفه شخصی اورا جوابگو باشد ودیگران را به چاه خود انداخته دیادردریای اندیشه ای نادرستی غرق کند که هیچ تصور نمیرفت در پشت آن اینهمه دشمنی ونامردمی ونا رفیقی خفته باشدوحتی خشم وکینه ای گاه از حسادت گاه از دشمنی گاه از درد پیروزیهای دیگران نیزدران نقش عمده ای داشته باشد ومسلم است که هیچ کشوری حتی کشورهای برتر دنیا نیز بدون گرفتاریهائی نیست که همگان در سراسرز دنیا دارند اما همانگونه که یکی درایران صورت خویش با سیلی سرخ نگاه میدارد ودرد درون پنهان میسازد تا آبرو داری کند در سطح سیاسی ,سیاستمداران , نیز لباس فاخر یکنفر را نشان میدهند وشکم گرسنه صدها انسان دیگررا پنهان میسازنداما کشوری ثروتمند چون ایران را باذخایر نفتی ومعادن بسیار وضنایعی که میتواند با هریک از دیگر کشورها پیشی بگیرد در ساکشون وتحریم اقتصادی نگاه میدارند تا قادر نباشد لباس فاخر را برتم بیشترین مردم خود کند واینها جائی داشته باشند تا حلب آباد وسیع تر شود وکارتون خوابهای جمعیت بزرگتری گردند تا جائی دربرنامه های تلوزیونی برای نشان دادن فقط داشته باشند در نام ایران.تاسف برانگیز است که همانگونه که بسیاری ازمردم عامی کشور خود ما ایران نیز وقت خود را تلف نمیکنند تا با دیگر کشورها آشنا شوند وبه اخبار ورسانه درحد همان خبرهای کوتاه رسانه ای قناعت میکنند جمعیت جهان نیز ازاینگونه افراد عامی شرشار شده است که آنقدر سرگرم زندگی اتوماتیک وار امروزی شده اند که برایشان مهم هم نیست در کشور بغلی چه خبر است چه برسد که آنسوس زمین را لازم بداند که افراد وملت وکشوری را بشناسد ودراین اندیشه که این دانش به چه درد من در نان دراوردن من میخورد ازهم بی خبر میمانیم وسیاستمداران جهان جولانگاهی برای بازیهای سیاسی خود پیدا میکنند که فکر واندیشه های مردم را از« شناخت» واقعی دور نگه دارند واین تقصیر ایشان نیست که موفق میشوند این تقصیر من ایرانی ست که نیامده ام ازخود وایران وایرانی آنقدر کسی بسارم برنامه ای بسازم مستندی با توجه به افکار عمومی ,ودر حد جهانی و به دیگر کشورها عرضه کنم که اینهمه در سیاهی افکار دیگران گم یا حتی چهره ای تیره نباشم. این گناه من است که وقتی درخیابان با غریبه ای برخورد میکنم تنها به لباس او نگاه میکنم نه به ماهیت ودرون وفکر واندیشه ی او وهمین در وسعتی گشترده تر بازمیکردد به شناخت جهانیان آیا من سعی کرده ام جهانم را مردم دنیا را اخلاقیات وافکار ونوع بینش ویطیقه ی زندگی ایشان را بشناسم که توقع داشته باشم بدون تلاش من همه هم مرا بشناسند هم ریشه های ملی مرا؟؟چرا کشورهای بزرگ دنیا اینهمه در نگاه تمامی ملتها شناخته شده اند وایران درگوشه ای جا مانده است ایشان مقصرند یا من ایرانی بعنوان سیاستمدار بعنوان دولت بعنوان ملت بعنوان همشهری بعنوان ایرانی وبعنوان انسان؟ قبول کنیم که کسی اهمیت نمیدهد من یا تو که هستیم وچه هستیم .منو شما وقتی مهم میشویم وقتی دیده میشویم که تلاشی برای اینکه کسی باشیم کرده باشیم وموقعی شناخت صورت میگیرد که من نوعی بخواهم مرا بشناسند ودرست بشناسند وتا بدین شکل از فردیت خود شخصیت خود بودن خود هستی خو.د ملت خود کشور خود بتوانم دفاع کنم ودر سخن با غریبه کم میاورده وبتوانم لااقل درسطحی روشنفکرانه جوابگو باشم
●از نفرتی لبریز"از :« احمد شاملو__●__
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
_●سروده ای از :« احمد شاملو● »_
من همواره تلاش داشته ام, تا اگر درپاسخ سوالات غریبه ای نااشنا با یاران وایرانی , اواز اخبار دنیا مطلع است من نیز کمیتی نداشته باشم وچون او خبر بد فقط ایران را به رخ کشید من نیزتوان اینرا داشتهباشم چند نمونه ای از فقر این گوشه وآن گوشه ی جهان را در امریکا واروپا باو یاد اور شوم اگر زنجیز زدن وزخم شدن پشت مرا در عزاداری امام حسین به تمسیخر گرفت من نیز میخ کوبیدن افراد عامی مسیحی ایشان را در روز به صلیب کشیدن حضرت مسیح یاداور شوم وبه مقایسه بنشینم اگر چرخیدن مرا به دور دیوار متبرک مکّه مقدس مرا, به باد مسخره گرفت من نیز سرتکان دادن مذهب جهودیت در جلوی دیواری را بیاد بیاورم وسرخم کردن خود ایشان را درمقابل مجسمه ی متبرک حضرت و پیامبر خداوند ایشان را هم خاطر نشان کنم ,اما اگر او مسخره کرد من در قالب اسنانیت انسان باشم وفقط یاداور شوم که تفاوتی نیست بین دین با دین آئین با آئین تفکر با تفکر اما شکل انجام آن متفاوت است و شما نیز اینگونه اخلاقیانت وسنت هائی را دارید اما کمتر بدین وایمان فکر میکنید که بیادتان بیاید کدامین سنت شما بحد سنت من میتواند در یک جایگاه ومقام از لحاظ ارشی وخوب وبد بودن باشد وسعی نمیکنم فراموش کنم که مسلمانم انگونه که شما سعی میکنید باسم روشنفکری ایمان خویش را به روز شنبه ویکشنبه ای واگذار کنید که کمتر نیز به کلیسا میروید وفقط صدای زنگ کلیسای شما یکی شنبه برای شاخه ای ازدین حضرت مسیح (کاتولیک) بصدا درمیاید و دیکری یکشنبه برای نیایش ویاداوری دین در مذهب حضرت مسیح درشاخه ای دیگر( پروتستان * اما منو مسلمان حضرت مسیح را ارج مینهیم چون در تاریخ اسلام ایشان نیز فرستاده ای ازسوی خداست وجزئی از تاریخ دین ما بمانند نوح و موسی....
شما نه دیروزهای تاریخ خود را که باهمان نوح ومسیح وموسی شروع شد به خاطر دارید نه اموخته اید که در تاریخ اسلام نیز مسلمان ,حضرت مسیح ومادر مقدس حضرت مریم را مسلمان عالم, ارج وارزش مینهد وهرگز بی حرمتی به ایشان نمیکند واینرا گناه در دین خود میشمارد که از فرستادگان وپیامبران خدا به بدی ساد کرده یا ایشان را بی حرمت کند چه در نزد خدا چه در نزد صاحب آن دین چه حتی درمقابل دین خود یعنی اسلام, آنهم در وقتی که شما کاریکاتور محمد را دراینجا وآنجا برای به خشم دراوردن مسلمان وتوهین به مذهب ومرام او دردنیا پخش میکنید بیاینکه بیاد داشته باشید خود را روشنفکر میدانید وباادب وبا تربیت و با فرهنگ!!! راستی چه شد که اینجا فراموش کردید که شما انسانهابرتر وبا فمر وروشنفکری هسستید که این نیز سوالی ست که حتما وباید از ایشان بپرسیم ومن نیز میپرسم وقتی احساس کنم قصد توهین به مرام وایمان وشخصیت من است وکشور من!اما تو دوست ابیرزانی من هموطن ایرانی من که روزانه با چنین مشکلاتی مواجه نیستی وخشم روزانه ات را درخانه حتی پای اخبار تحریک میکنند چگونه در کشور دروطن ازخود دفاع میکنی که صدایت بدرستی نه به معنای خشونت وبی فرهنگی که بنام انسانی متمدن وبافرهنک وتاریخ ایرانی به گوش جهانیان برسانی؟ قصهی عشق ومعرفت ودوستی ایران وایرانی قصه بود یا واقعیتی همبستکی ایران وایرانی افسانه بود یا انقلابی را رقم زد تو چه میکنی ایرانی من؟!
چه اشتباه بزرگی ... حامد تقدسی● »

دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رود
سنگین و پر سکوت
با نغمه های غریبانه باز خواندمت
اما دگر چه سود ؟
کز این حدیث هزارباره جان بی نفس
رنجور و خسته ام

با هر ترانه تو را تا کران عشق
بردم ولی چه زود
رنجیدی از ترانه ققنوس شب نوشت
وز رنگ تنگدلی های آخرین سرود
همچون هم او که رفت ،
بس سهمگین و غریب
فرسنگ ها دور تر از روح صحبتم
غمگین شدی و دلت با ترانه ای
ابری شد و گرفت

من کیستم ؟
که به تکرار هر غزل
آزرده می کنم دلی و بازش نمی برم
بر طرف ساحل معنا و عمق شعر

جانا
چه اشتباه بزرگی که هرچه بود
نادیده خواندی و ققنوس ناشناس
همچون همان صداقت آخرین کلام
ختم ترانه این جان خسته شد .

حیف از حدیث عشق

● شاعر:حامد تقدسی »●
اما احترام که یکطرفه نمیشود همانگونه که من احترام دین شما را نگاه میدارم ودر جنبه مسلمانی خویش خود را موظف به این میدانم که تمامی پیامبران فرستاده ازسوی خداوند را محترم بشمارم شما نیز موظفید پیامبر فرستاده شده از سوی خدای مرا ارج بگذارید وبه حرمت وقاموش او ومسلمان توهین نکنید واین سخنی بوده وهست که هرجا سخن از ان پیش بیاید به همین شکل انرا به مردم خارج گفته ام وبعد ازاین نیز خواهم گفت چراکه انسان متمدن وتحصیلکرده تنها دهان باز نمیکند که چیزی بگوید واگر بگوید با شناخت چند جانبه سخن میگوید وتنها به شناخت یکطرفه ی خود اکتفا نمیکند بلکه دانش آنچه را که از آن سخن میگوید نیر دنبال کرده است درغیر اینصورت هیچ حقی به سخن واظهار نظر ندارد حتی بعنوان ایده ی شخصی اگر به درستی وغلط بودن آن اطمینان ندارد..این مردم عامی وعادی هستند که لب به گفتن چنین سخنانی درخارج باز میکنند که زبان شما زبان شمشیر است واوج آمال شما چرخیدن بدور یک ساختمان ِگِلی به نام خانه ی خدای متبرک ومقدس شما وفقر فرهنگی شما از آتش زدنهای سفارتهای دیگر کشورها درداخل ایران پیداست!!! مه رفتار وسخن نماینده ی شخصیت آدمی است انسان عاقل وروشنفکر ودانا با چوب وباتوم واتش زدن وشیشه شکستن وخرابکاری حرف نمیزند که فقط درآرامش حرف میزند!!!! عجب!
●پشت دروازه های خیال...ف.شیدا●
حقیقت را پشت دروازه های خیال
جا نهادم
نه از آنرو
که تلخیش آزارم میداد
که بودنش
رویایم را برهم میریخت
و آرزویم را بر باد میداد
اما حقیقت را به باد بخشیدم
که در گذر خویش همگان را هشیار کند
اما دلم ... آه ... دلم
غمگنانه بر مزار آرزوهایم
گریان بود
آخر تفاوت میان حقیقت با حقیقت
بسیار بود
حقیقت من رنجباره ی سنگین روزگاری بود
که کوله بارش را
به درازای عمرم بر دوش میکشیدم
و حقایق تلخ و شیرین
در آلبوم یا دوّاره های دیروزم اما..
گاه میخندید گاه تبسمی داشت
گاه نگاهی بود بدون عمق
حقیقت اما عبور لحظه های ممتد عمر بود
که ریزش باران پائیز را بیاد میآورد
آنگاه که چتر اندوهم باز نمیشد
تا خیس واژه های درد نگردم!!!
● شنبه 24 فروردین 1387(فرزانه شیدا)●
واگراین شخص وان شخص دردنیای کنونی درخارج ازایران شناختی درست وواقعی برایارن وایرانی داشت حتی بخود اجازه نمیداد بدون دانش آن بدون شناخت از آن لب بگشاید واظهار نظری انهم به توهین به ایران وایرانی ودین وآئین وسنت ونژاد اورا روا بدارد واگرچه پیشرفت علم ودنیای اینترنت بسیاری از عمده مشکلات شناخت را کم کرده است اما انسان عامی با درجه تحصیلی حداقل دپیلم درهمه ای دنیا تعداد بیشتری را درخود دارد تا افرادی که با دانش وپژوش درسطح روشنفکران جامعه قرار گرفته باشند حتی درمحدوده کار روزانه ودرعین حال بااینکه امروزه در سصطح دیپلم نیز بسیار بسیار بیشتر ازعلم بهره میگیرند وحتی درکلاسهای سالیانه بخشی کوچک نیز به شناخت دین ها ومذاهب میپردازند اما بخشی وجود ندارد که ما درایران به شناخت امکریکائی واروپای اموزشی دیده باشیم وایشان درشناخت ایرانی ونژاد ایرانی درنتیجه شناخت وقتی کامل نیست سخن گفتن از آن بی جاست ووقتی ازاین موقعیتهای اختصاصی دردنیای رسانه ها , بزرگان سیاستمدار جهانی استفاده میکنند ,شما فکر میکنید وظیفه ی یک ایرانی مسلمان چه میبایست باشد که نمایاندن تقوا عشق دوستی صلح ومحبت دستگیری ویاری رساندن در خط به خط قرآن ما به فراوانی هست که ما بعنوان مسلمان چگونه انرا درنگاه جهانیان جلوه داده ایم که اینگونه به خشم وترس بما نگاه میکنند؟!
___ سرای آرزو، از ف.شیدا ______
زیاس ســینه اندر ساحـل تردید می گشتم
بدنبال یقـــینی محـکم وجــاوید می گشتم
مــرا در وصـل رویـت آرزو هم کُــشت
که حتی در سرای آرزو، نومید می گشتم
_____فرزانه شیدا _________
ما میبایست خود را دنیای خود را آئین خود را ،زندگی خود را ,کشور خویش را دوست بداریم بر آن ارج نهاده خواهان شناخت درست خویش ارزخود باشیم وشناختی درست نیز از خود بردیگران بدهیم تا به قدرت شناختی درست وتفکری روشن ,توان آنرا داشته باشیم تا این عشق را در سخن وعمل خود بگونه ای دلپذیر بدنیا نشان دهیم نه با خشم وکینه که این راه مسلمانی نیست .مسلمان واقعی خشم را صلاح نمیداند وبر « حق زبان» واحترام گذاشتن ومحترم بودن و بر شخصیت خویش جلائی روشنی دادن وخود ساختن وداشتن بینش درست بر دنیا وزندگی خود وخداوند یکتا , اصرار نیز میورزدما چقدر گوش میکنیم ، ما چقدر برای آن تلاش کرده ومیکنیم تا مسلمانی را درخود مسلمان باشیم در درستی وواقعیت وحقیقت واقعی, نام یک مسلمان نه فقط مسلمانی که دین را به ارث برده است که آنرا دردل با شناخت درست دنبال میکند تا درجهان خود به معناتی واقعی انسان باشد وبرحق که اگر براستی ودرستی برحق عمل کنیم انسانیم درنام هر دینی که میخواهد باشد چه برسد اسلام که خود آئین انسانیت را میاموزد درزقت دل ومحبت درون وباعشق.
● عاشقانه ...از ف.شیدا ●
پشت پرچین آرزو دیروز
قلب غمگین من چه خالی بود
روزگار دوباره دل بستن
همچو یک واژه ی خیالی بود
بی خبر زانکه عاشقی ناگاه
خود ره قلب من کند پیدا
آرزو در کنار حسرت وعشق
می ستاند ز سینه قلب مرا
می برم دل کنون به خلوت شعر
بار دیگر به آبی رویا
در طپشهای عاشق قلبم
می سرایم دوباره نام ترا
زین پس وتاابد به واژه ی عشق
نام تو جاودانه میگردد
هر غزل هر ترانه هر شعرم
بهر تو عاشقانه میگردد
رنگ چشمان تو نخواهد رفت
هرگز از ذهن قلب من بیرون
در هراسم که بینم این دل را
بی تو قلبی شکسته ومحزون
دل مرا میبرد بگوشه ی غم
کُنج حسرت بگوشهء رویا
می سراید به غصه ها, بدریغ
دم بدم شعر عاشقی مرا
نیمه ء روح من تو بودی تو
او که هر لحظه آرزو کردم
تا بیابم ترا به کنج دلم
هر کجا بوده جستجو کردم
درنگاهت اگرچه نقش من است
عمق قلبت بگو که جا دارم
گو مرا عاشقانه میخواهی
گو تو هستی یگانه پندارم
با من از عاشقی بخوان هردم
گر که حتی سرود تکراریست
جوشش شعر من ز چشمه ی عشق
همره نام تو ز دل جاریست
بعد از این دل نگیرد آرامی
گر بماند به کُنج تنهائی
ای خدا عشق او بمن دادی
گو کنون هم تو همره مائی
بر نگیرم دگرز سجده ی عشق
چون ترا از خدا طلب کردم
ای خدائی که خود همه عشقی
دلشکسته بجا تو مگذارم
بر دل عاشقم دمی بنگر
بر لبم مانده آه و صد ایکاش
آرزو را به قلب من مشکن
بار دیگر پناه این دل باش
بی تو هم ای گرفته از من دل
زندگانی گذر نخواهد داشت
عاشقی دانه ء محبت را
همره نام تو به قلبم کاشت
من کنون عاشقانه غمگینم
گرچه لبزیز آرزو اما
دل ترا میزند صدا هر دم
منو تو کی شود به روزی ما
آرزو ! همرهم بمان تا دهر
دل به امید من بسوزاند
گر ببیند چنین مرا عاشق
دانه ی عشق من برویاند
در شب بیقرارم امشب
تا سحر گاه من نفیر دعاست
عاشقی را چگونه باید بود
دل کنون عاشقانه در دنیاست
● 22بهمن ماه 1385/ فرزانه شیدا ●
هر یک ازما موظفیم بگونه ای درخور فهم مردم امروز خود را وافکار واندیشه ی خود را چه در نام مسلمان چه درنام انسان برای ایشان باز کنیم ودرکنار دین, ایران ونژاد آرایی را به همگان معرفی کنیم تا با عرب آشنا نشویم من بنام فرزانه شیدا فقط دواسم درکنار یکدیگرم شما نیز همینطور چه کسی جز خود ما این دواسم را ثابت میکند ومیگوید که فرزانه شیدا کیست؟ احمد شاملو چه کسی ست ؟سردبیر مجله جوانان چه نام دارد ؟قانون گزاز مجلس ایران چه نامیده میشود در صدر دولت چه کسانی نشسته اند در میان ملت منکیستم تو کیستی او کیست اینرامن در عمل دررفتار درشخصیت درکارخود به شما میشناسانم شما بمن ودر سطح بالاتر با انجام کارهای مثبت به شهر جامعه وسرانجام دنیا پس ما درقبال خود شخصیت خود دین خود نژاد خود موظفیم که درنام اسیم وفامیل خود ار حرمت وشخصیت وکشور خود بعنوان یک انسان ایرانی دفاع کنیم وخود را به جهانیان باز شناسانیم حتی اگر منبعنوان فرزانهشیدا درامریکا نام غریبی باقی ماندم لااقل درنام ایرانی نامی غریب از کشوری غریب نباشم . وزمانی که بنام اسنان دراین نامکاری انجام میدهم تصمیمی میگیرم درپیرامون من نیز این تصمیم ثمرده ای مثبت داشته باشد واهنگ موفقیت متن طبیعت جهان را پر کند نه تنها گوش خیال مرا در رویای اینکه روزی بالاخره برخواهم خواست وکسی خواهم شد که امروز آن روزاست تا اول از هرچیز خود را بشناسیم وشناختی درست ازخود بدیگران وحتی به جهانیان بدهیم .
● غزل 16 از :«حسین منزوی »●
برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام
تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام
غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است
صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام
چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه
فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام
کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون
من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام
بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را
تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام
حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است
این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام
من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست
عذر خواهم را هم آن چاک گریبان کرده ام
چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم
با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام
سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من
بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام
از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام
خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام
● ____از :«حسین منزوی » _____●
شناخت زمانی صورت میگیرد که برای آن تلاش کنیم چه نمایاندن وشناساندن شخص خود دران مطرح باشد چه ملت ومملکت ما چه جهان ما چه دین ما چه مهمتر ازهمه خدای ما که درنگاه بسیاری خدای مسلمان خدای خشم است وراهنما ی ما بعنوان پیامبر پیغمبر شمشیر واینهم آیه وسوره در کتاب متبرک قرآن ازنگاه جهل دنیا پنهان مانده است که اگر بواقع مسلمان ولاقعی باشیم بهترین مسلمانیم وبهتری خدا خدای یکتای ماست که برحق است وظلم نمیشناسد وخشم نمیگرید ومظهر رحمت وبرکت وبزرگی وعشق ودوستی ست .چرا درتاریکی شناخت خود وایمان خود ازسوی جهانیان دردنیا مانده ایم؟!


*-اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند . ارد بزرگ
*-بسیاری از جنگها و آوردهای مردمی از روی نبود شناخت و آگاهی آنها نسبت به یکدیگر بوده است . ارد بزرگ
*-برای رسیدن به کامیابی نباید از شکست های پیشین خیلی ساده بگذرید ، شناخت موشکافانه آنها ، پیشرفت شما را در پی خواهد داشت . ارد بزرگ
*- شناخت ما از درون خویش آن اندازه هست که بتوانیم انتخابی درست در بدترین زمانها
داشته باشیم باید به نتیجه گیری خود احترام بگذاریم . ارد بزرگ

●پایان فرگرد شناخت●
● نویسنده : فرزانه شیدا ●

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7738.html

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان