۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

*عشق*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *عشق*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعُد سوم (آرمان نامه)اُرد بزرگ ●
● فر گرد عشق ●
Love* - kjærlighet
*- نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . *ارد بزرگ
در فرگرد عشق به نماد عشق در زندگی انسان نگاهی میکنیم وبا درنظر گرفتن سخنان زیبا وجامع ارد بزرگ وتطبیق برخی آن با دیگر سخنان بزرگان جهان به بررسی عشق وماهیت وارزش عشق در زندگی می پردازیم هرچند که كلمات حباب آبند و اعمال قطره طلا * ضرب المثل شرقی*

* عشـق *
آمدم تا در آسمان کبود
پرگشایم بسوی آزادی
خانه سازم بر آن خرابه ی دل
تا بگیرم دوباره آبادی
ره گشایم به شادی بودن
تا بخندم دوباره با شادی
آه ای خدای عشق و امید
کاش عشقی بمن نمیدادی
کاش عشقی بمن نمیدادی!!! * ف.شیدا
عشق وامید دو احساس ذاتی ست که خداوندگار چون دیگر احساسات دردرون آدمی به ارمغان نهاده است معقوله" عشق" , سخنی نا آشنا نیست که در طی قرون بسیار از ایندو دیده وشنیده ایم ،چه در جامعه وزندگی چه در ادبیات وهنر چه در همه زمینه هائی که بنوعی ااحساسات انسانی سروکار دارند.عشق تنها علاقه ای مفرد ومفرط به شخصی از جنس مخالف نیست ،که عشق در بعُد زندگی ما درهمه مراحل میتواند نقشی عمده را در سرنوشت ما بازی نماید چراکه درهر گامی که برداشته بسوی هدفی رهنمون میشویم ،اگر همراه با عشق وعلاقه نباشد در آن موفق نخواهیم بودوبسیار در کتب مختلف ازجمله کتابهای روانشناسی براین مطلب تاکید گردیده است که اگر خواهان سلامتی خود هستید هرگز تن بکاری ندهیدکه خالی از عشق وعلاقه ویا حتی استعداد شما باشد. شاید بپرسید چرا؟
پر واضح است که در راه زندگی آدمی همواره خواهان بهترین ها برای خود بوده است وعلاقه به زیبائی وزیبا دوستی وخواست بهترین ها از جمله خصایص آدمی بشمار میرود واین خود موهبتی ست الهی که خداوند در وجود ما به ارمغان گذاشته است
*- نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست .* ارد بزرگ
ما نمی توانیم بگوئیم که در زندگی خواهان زندگی زیباتر , بهتر وآسوده تر نیستیم ، ما نمیتوانیم زنده باشیم اما از پیرامون خود آنچه دیدنی ست ازجمله طبیعت و دیگر زیبائی هارا نبینیم ویا حتی ازدیدن آن طفره رویم ،اگر در چشم انسان نیاز بدیدار زیبائی ها , عشق و بهترین ها ی زندگی نبودچرا خداوند خود بدستان خویش تا اینحد در خلق آفریده های زیبائی چون طبیعت پرداخته است؟ وچه در قعر دریاها چه در عمق کهکشان ها نیز از آفرینش چنین زیبائی هائی دست نکشیده ست.بااینوصف چگونه میشود بندگان او که بگفته خود او :ذره ای از وجود تعالی او هستندخالی از احساس عشق وزیبا پرستی و....دیگر احساسات باشند؟؟!!زمانی که ما بر حسب احتیاج ونیار مجبور به انجام کاری میشویم که در آن« عشق وعلاقه ای » نیست وتنها ضرورت زندگی ایجاب میکند که در آن طاقت بیاوریم براستی باخود چه کرده ایم؟اینجاست که روانشناسان دنیا از بهترین ها ومعروف ترینها تا ساده ترین ودکتران روانشناس نشسته در مطب باهم اتفاق سلیقه ای مشترک دارند
1/ بی عشق به افسردگی خواهی رسید
2/ با افسردگی به بیماری خواهی افتاد
3/ با بیماری از زندگی روزانه ی خود باز خواهی ماند
4/ با بازماندن در روزانه ی زندگی از داشتن
زندگی بهتر و وضع مادی خوب بی بهره خواهی شد وبه فقر خواهی رسید وهمه وهمه...نشان ازاین دارد که بی عشق زیستن بمانند بی هوا نفس کشیدن استکه جز رسیدن به حالت خفقان روحی وعصبی به جائی نخواهد رسید
* عشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ
اما زمانی که انسان با شیفتگی وعلاقه بکاری, چیزی یا کسی مشغول میشود، دلگرمی او واحساس خوب او , خود راهبر او در زندگی خواهد بود.چراکه در راهی گام برمیدارد که میداند عاشقانه خواهان آن است.
* دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ، ارزش فزونتر . *ارد بزرگ
*باور کن که تو چه هستی آنگاه تو همان خواهی شد وکنایه بر :هرگونه خود را باور داشته باشی همان خواهی شد**ارنست هُلمز
*زينت انسان در سه چيز است ؛ علم، محبت، آزادي. (افلاطون*)
"هدف هرچه میخواهد باشد "زمانی که عشق همراه آدمیست حتی اگر دیوارها ی بتُونی وسدهای محکم
ودره های وسیع وعمیق درپیش روباشد انسان سرانجام راهی برای گذر پیدا خواهد نمود خواه این در طبیعت زندگی وجود داشته باشدخواه تمامی این سدها ودیواره ها ودرها از وجود انسانی ساخته شده باشد که خواهان ممانعت ما از رسیدن با اهداف ماست.برای مثال: یک هنرمند, نقاش, نویسنده , شاعر وووویک مهندس, یک دکتر ودر هرزمینه شغلی دیگری که بخواهیم نام ببریم.یا حتی یک قلب درعشقی عمیق

ـــــ" بهانه": ــــ"
تو برام بهونه ای
تا به شوقی
به روزام نگا کنم
واسه من یه چاره ای
که دلم رو
به غمام رضا کنم
انگاری بودن تو
حتی یاد و خاطره ات
نفس آبی این قلب منه...
تا دل شقایقیم
با همون خال سیاه غصه هاش
واسه تو طپیدنُ و شعری کنه
انگاری بودن تو...
حتی یاد و خاطره ات
تو رگ سرخ وجودم...
مثه یک رود امید
راهی پیدا کرده از
...چشمه ی دل
که همه عاشقی رو...
تو تنم جاری کنه
مثه اون زمزمه ی
رودی که رفت...
از تموم رگ من
تا توی متن وجود.
بی تو دنیا...
مثه یک دشت سیاهه واسه من
واسه من طلوع فردا نداره
خورشید و آفتاب و مهتاب نداره
بی تو چشمامم دیگه خواب نداره
دنیا هم برای من ...مثه یک شب سیاست
.. که همه ستاره هاش...
پشت یک ابر سیا قایم شدن
توی قهر لحظه های بی کسی
تُو سکوت یه شب سرد و سیاه.
بی تو دنیا ...دیگه بودن نداره
وقتی که آسمونش ...آبی رویا نداره
وقتی حرفی از منو ما نداره
چیزی جز غصه ی فردا نداره!
بی تو دنیا...
مثه یک قاب رو دیوار میمونه
خالی از نقاشی زندگیه
رنگ سبز و سرخ و آبی نداره
طرحی از روزای شادی نداره
خالی از تصویر یک عاشقیه...
آخه قابی خالیه
بی تو دنیا دیگه بودن نداره
دل من شوقی به موندن نداره
آره تو بهانه ای...
آره عشق من برام بهانه ای
....واسه قلب عاشقم....
که به شوق بودنت
زندگی روسر کنم
به امید عشق تو....
توی راهه زندگی
خستگی رو
از تنم بدر بکنم
آخه دل محبتو ...
باتو شناخت
قاب خالی دلم
....نقشی گرفت
رنگ زیبای محبت و وفا
نقش رنگین یه باغ باصفا
همه یادآور قدرت خدا....
همه یادآور قدرت خدا.
آره دنیا
بی تو بودن نداره
وقتی که آسمونش
آبی رویا نداره
وقتی که حرفی دیگه...
از منو از ما نداره
تو برام بهونه ای...
یه بهونه ی قشنگ
تا بیادم بمونه ...
همه عشقای قشنگ رو زمین
ذره ی کوچیکی از عشق خداست
عشقی که بی انتهاست
عشقی که بی انتهاست
*" ف.شید ا "- 1383 سوم مهرماه
یک زندگی گرم مشتاقانه ورنده در یاد گرفتن ,آرزوی دانستن و دانش واحساس کردن , اندیشه کردن و عمل کردن است واین آن چیزی است که من میخواهم ونه هیچ چیز دیگر*کاترینه مانی فیلدهمه وهمه وقتی دردرون خود آن اشتیاق وخواستن را می بینند که خواهان آن هستند با وجودی گرم ومتمول از امید هر راهی را که ممکن است حاضرند در پیش گرفته به قله ی اهداف خود برسند.
*(گوته)* اشخاص بزرگ و با همت به كوه مانند، هر چه به ايشان نزديك شوي عظمت وابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند كه چون کمي به آنان نزديك شوي به زودي پستي و ناچيزي خود را بر تو آشكار سازند. *(گوته)
*خاطرم هست در کلاس دکوراسیون ویترینی که میرفتم (پیش از دانشگده دیزاینری مد* )استاد ما که یک مرد دانمارکی بود و به هریک از ما کلاسور بزرگ سفیدی اهدا کرد که روی جلد آن جلدی پلاستیکی / نایلونی کشیده شده بودودرداخل آن میشد کاغذ یا عکسی را قرار دادوگفت آنچه طرح میدهیم وانجام میدهیم همراه با تمامی جزوه ها وعکسهایمان در این "کلاسور: بعنوان نمونه ی کار ما باید جمع گردد اما پیش از شروع کاراولین نقاشی و کار کلاسی ا ین ست که هریک به سلیقه ی خودباید دو نقاشی بکشید که یکی در روی جلد قرار میگیرددومی در پشت جلد که اتمام کلاس ما خواهد بود و مطلب وموضوع نقاشی این است:
*در روی صفحه :" کار را با هدف شروع می کنم *در پشت صفحه: به قله ی خواسته هایم رسیده ام!"
بنظر من این زیباترین تشویق ومحرکی بود که یک استاد میتوانست درشروع کلاس به شاگردان خود بدهد
*کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک می کند راه های سرفرازی را بیابند . *ارد بزرگ
و...
*اگر به موفقیت خود واقعا ایمان داشته باشیدحتما پیروز خواهید شد. *داوید شوارتز *
و بازبگفته اُرد بزرگ* ما همان هستیم که میخواهیم باشیم*
به این معنا که اگر قصد کنم کسی باشم خواهم بود حال دربدترین یا بهترین شکل آن حتی در بحث روانشناسی نیز گفته میشود:
*تکرار یک حرف بخود در هرروز وهر لحظه وهر ثانیه ،باعث باور آن در درون تو میشود*وشاید اینرامیدانید که پایه ی طب روانشناسی بیش از هرچیز بر قدرت تلقین استوار میباشدمن اگر روزی صدبار بخودبگویم من شادترین آدم دنیا هستم وحتی اگر نباشم احساس سرخوشی بمن دست خواهد دا د,البته اگر خود آنرا باتمام دل باور داشته باشم!وشاد نیز خواهم شدبزرگان میگویند: سقف آرزوهايت را تا جائي بالا ببر كه بتواني چراغي به آن نصب كني.حُسن دعا بدرگاه پرورگار نیز درهمین است:گفتن وتکرار خواسته ها که بنوعی" تخلیه روحی" درجائی دیگر امید بخشیدن بما که :کسی درد مرا میداند وحرف مرا میشنودوامید به برآورده شدن دعا که وقتی درباور خود میدانیم از درگاه او شنیده میشویم هرچقدر درگرفتاری ومشکلات دردرون خود روزنه ای ازامید را میگشائیم که طاقت وتوان آدمی را بیشتر میکند تا با صبر وتحمل بانتظار بهتر شدن اوضاع باشد. پس هیچ چیز بی دلیل نیست وهمچنین عشق ووجود عشق در زندگی آدمی که در درجه ی اول دوست داشتن را در با نام مادر میآموزیم وچون عقل کودکانه به درک رسیدبا عشق بخدا آنرا آموزش می بینیم.پس عشق حتی در جنبه ی غمناک خود نیز میتواند ره گشائی باشد برای داشتن امیدی درناامیدی ها هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیزدر خویش بیـآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو!چرا که آرام جان دیگری در راه است . *ارد بزرگ
به اشعار شاعران ونویسندگان نگاه کنید ،آنان که از جدائی وفراق مینویسند اکثرا درمیانه ابیات وسطرهای ایشان ،روزنه ای ازامید را میتوان یافت که شاعر ونویسنده از آن درغالب کلمات حرف میزند*امید به بازدیدن وبرگشتن یار*امید حتی برای یکبار دوباره دیدن او و....یا *شاید باخود آرام گرفتنی بااین یاد که عشق او که رفته است زیباترین خاطره زندگیم بود.!که شادی دل میگردد وآرام دل عاشق.پس میبینیم درنا امیدی بازهم امیدی نهفته است. این لازمه زندگی انسانیست
*هرگز نترس برای فاصله هایئی که میان آرزوها ورویاهایت با حقایق وجود داردهمانقدر که بتوانی رویایش را داشته باشی میتوانی انجامش دهی*بلوا دیویس
عشق هم برای بودن وزیستن وادامه ی هستی لازمه ای انکار ناپذیر است .
________
*آ خرین راه*
بسیار آرام آمدم
شاید.. حتی.. پاورچین
آنقدر آرام که سایه ام نیز
احتیاط میکرد... مبادا...
..آه..!!!
گذر ازاین کوچه ها... اما...
آنگونـه که
می پنداشتم
آسان نبود
می ترسیدم
از دیدن ودیده شدن
از دوباره ...
بر لبی بودن
در نـگاهی
جستجو شـدن
وباز دلشکسته
پای پس کشیدن ورفتن
آرام ...آرامتر از
...صـدای قلبم
آرامتـر از
طپش های درون سینه ام حتی
آرامـتر آمدم

وهمینگونه آرام نیز
...خـواهم رفت
مـرا... دیگر نخواهی دید
کـلامـی زمـن دیگر...
نخواهـی شـنید
وشاید گاه قـلم
باز بگرید...
وناله ای برخـیزد
ازسـوزش نوک قلم
بر واژه های دلشکسته ام
و از اشــکهای
دردآگین شبانه ام
ردپـائی بـماند
در * شـعرم
* در آغوش تنهائی
* در آشیانه شـعر
* در آغــوش شــعر
یا * درکوچــه باغ های ترانه ام
و *در کنج خلوت شعرم
عطر... دلتنگی بپاشــد
دیگر آرام خواهم گرفت..
اگرچه بغض در گلــو
آه در سینه... تنهای تنها
در دلشکستگی ی
شـیداوش روحـم
که در هـزارباره گی
زنــدگیــم...
شــکست آری شـکست....
بی هیچ گناهی
...اما
امـا...زین پس..
مرا نخواهی دید
نه تو...نه او...نه هـیچکس
تـعجب نکن
حتی ترا نیز صدا نکنم
یا برتو چشم ببندم...
وخلوتم را زار بگیریم
دیگر جز شعر
برایم هیچ نمانده است
نه حتی آشیانه هایم
!!!
اما...من...
همیشه در سکوت میروم
من اخر...از بدرود بیزارم
از خداحافظ گفتن ها
در رنجم
بسیار آخر گفته ام: بدرود
توان بار دیگر گفتنم نیست
...نه دیگر باتو
دیگر بس است مرا!
سـلامی
آغاز نمیکنم دیگر
کـه بدرودی...
در پی داشـته بـاشـد
امـا برای تو....
برای او....
وبـرای هـمه
در دل هـزار هـزار
آرزوی خـوب را
آرزو میـکنـم
آه...
آمـدم ..
به آرامـی....
میــروم دگربار
... آهســته!
ودیگر خواهم خـواند...
حتی زیر لـب :
*هـمسفر ..آهسـته تر..
ازکـنار من گـذر
*راه تـو.. راه من اسـت..
بی تـو کـُویـک هــمسفر
*هـمسفر ایـن راه مـا ..*..
راه عـشق است و صـفا
بردی از یاد مگر؟؟؟
تـو وفـای عـشق مـا؟
....
این اما شـعری بـود
در ... روزگاری...
...
که باید فراموشش کنـم
در دوبـاره گـی... شکستن
نه... دیگر نمیخوانم ...
نمی توانم ..نمی توانم
زیـن پـس اما...
زندگانیت خــوش بـاد
که مـیدانـم زین پس ...
هــمیشه
هـزار خـاطره را
با دل مـی کشـم..
با روح مـی برم
و در خـود مـیمیرم

نمیگویمت: بامـید دیـدار
که دیداری نخواهد بود

نمی گویـم ونه حتی

تا بعد....
وآه...
چـه بـی ـمر بـود
ایـن گـذر
چـه پُـراثـر , بـر مـن
فـقط بـه فـقط ..
مـیگویم ترا
شـاد باشـی وخــوشبخت
کـامـران باشــی
و در امـان خـدا
یـادت هـمراه دلـم
مـیماند
در راه,راه ِ رفتن
یـاد تو...تو ..و حـتی تـو
___1383ف.شیدا
*هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیآفرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است .* ارد بزرگ
آرام جانی که میتواند دردرون خودتو باشد اینکه :بگوئی یادش بخیر عشق زیبائی بود ،خاطره ای دوست داشتنی روزگاری خوش.سلامت باشد وشادمان وخوشبخت وبااین حرف دل عاشق هرچند شکسته آرام میگیرد چراکه بهترین ها را برای او که دوستش میدارد خواسته است با امید اینکه اورا که دوست میدارد یا دوست داشته است خوشبخت زندگی کند حتی بودن او بى تو وحتى بدون او!واین یعنی عشق.
*عـشق همچون طوفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کندو انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . *ارد بزرگ
همین که شادی او وآرامش دل خود واورا نیز طلب می کنی بزرگترین عشق ومحبتی ست که میشود داشت:به گفته شاعران و بزرگان وانديشمندان در باره عشـق نگاهی می کنیم:*عشق آن نیست که هرلحظه کنارش باشی َعشق آن است که هرلحظه بیادش باشی ...و همچنین: همینقدر که کسی را دوست بداریم ودوستمان داشته باشد کافیستلازمه ی عشق تنها در بهم رسیدن نیست!يا:اینکه با آتشهای درونی بسوزیوشادی را همچنان در دل داشته باشیخود یک موفقیت در زندگی ست!*والتر پاتر
براى عشق:
ـــــــــــــــــــــــ
من براي بهار شعر نميگويم
بهار بي ترانه نميماند
قناري باز ميخواند
پرنده نغمه ها سر ميدهد
...من اما...
براي عشقـی ميخوانم
در آستانه در اميد
چشم براه نجاتي مـجهول
من براي عشقي ميخوانم
که تنها ميخواهد ،
زنده بماند
در بهاران ِهستی عــشق
وجايگاهي جز دل نميشناسد
چون شعله اي ست
بر شمعي خاموش
چون کودک محبت
زندگي یافته
از مادرعشق
در آغـوش عاطفه ها
...بهار آخر روزي
جا به زمستان خواهدداد
قناري يکروز خواهد رفت
عشق گاه به ويراني ...
گاه شکست رسيد....
دل اما جائي
براي رفتن نداشت
و گريست ..
در کُنج دوستت دارم ها!
نه... من براي بهار
شعر نميگويم
که دل واژه نامه
اشعار عاشقی ست

وعــشق خود
بهار دل ها
من اما...شعر ي خواهم سرود
... براي قلبـی ...
که بهارش ، عاشقي ست
ونغمه هايش
تکرار دوسـتت دارم
با من هم ترانه باش
ف.شيدا فروردين 1386جمعه
ــــــــ پايان ـــــــ
به قلم: فــرزانه شـــیدا

*آرمان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آرمان*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد آرمان●

نویسنده : فرزانه شیدا

مقدمه :

با سلا م
در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار*ارد بزرگ * این مرد اندیشمند را با اشعارخود تلفیق نموده و
کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم. امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب
*ذرات طلائی 2/3 * من بعنوان یادوارّه * ارد بزرگ.
در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار * ارد بزرگ این مرد اندیشمند وفیلسوف ارجمند ایرانی را با اشعارخود تلفیق نموده و کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم .امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب *ذرات طلائی 2/3 *
بعنوان یادوارّه ی از* ارد بزرگ باقى مانده وقادر باشد آنچه در جستجوی آن هستید یافته در راه زندگی از سخنان اين مرد بزرگ سود گرفته وآنرا بکار برده و موفق باشید.

("بعُد سوم")از *آرمان نامه * کتابی ست همراه با متن واشعاری ازمن تا شاید بدینوسیله توانسته باشم این بزرگمرد تاریخ را بگونه ی خودارج نهاده و در کنارنام او این کتاب ماندگار تاریخ را (آرمان نامه )‌ایشان رابه شکلی دیگرما نا تر کنم. شاید که بدینوسیله دیّن خود را به او وبه هموطنان عزیز خودبا ذره ای ناچیزاز نوشتار واشعار خود پرداخته باشم میدانید که زندگی بمانند موجهای دریاست ودر تلاطم این امواج گاه آدمی دچار لغزش ویا ناامیدی واندوه میگردد .اما آنچه بشر را سرپا نگاه داشته و میداردقدرت امیدی ست که اگر نباشد هرگز انسان قادر به ادامه زندگی نیست ،چون حتی ناامید ترین انسانها نیز در درون ناخودآگاه خود همواره بدنبال امید می گردند .تا بوسیله آن قادربه ادامه زندگی خود باشند وچنانچه کسی بگوید :من به "امید " اعتقاد ندارم ،میتوان اورا دروغگوئی بزرگ شمرد.چرا که همینقدر که او با فکر بیدار شدن در صبحی دیگر میخوابد , خود امید اوست به فردا.!وآنکس که در زندگی خود پایدار میماند وخود را از اعماق مشکل یا مشکلات
خویش سربلند بیرون میکشد کسی نیست جز انسانی که به گفته*ارد بزرگ ( آدمهای ماندگار*) خوانده میشوند. در شعر موج دریا , من نیز بگونه خود ابراز داشته ام همچنانکه ایشان میفرمایند:
آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند.*ارد بزرگ
و: پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . *ارد بزرگ
_____* موج دریا: _______
چو دریائی که خاموش است وآرام
خموش و ساکت و اُفـتاده مـوجم
نه طــوفانی ز خـشمم در بگیرد
نه موج ِ خـشم من آید به اوجـم
به نـرمی همـچو دریای خـموشم
که از تن خستگی ها ، بی خروشم
نه مــوج خــشم من، آید به ـاحل
نه لــرزد ، قایقـی بر روی دوشـم
"هــمان دریا بود آرام و خـاموش
که* عمُـقی* بیشتر دارد درونــش
و گر خـاموشی ا ش گـیرد درازا
سـکوتی نیست بر خــشم وجنونش!
که گـر خـشمی بگیر د ... ناگــهانی
ز بهُــت سینه بر جـایـت بمانی
چنان غــُرّنده وبی تاب ووحشی ست
" که نـتوانی زاو ، خشـمش برانـی"!
*مــن آن دریـای آرام و خـموشم
که در دل ، شــیون و فـریاد دارم
اگر چنـدی سـکوتی برگزیـدم
بدنبـال خــودم , بیــداد دارم*
به پشــتم ، قایقی از رنج واندوه
شـناور بوده با، پاروی تقــدیر
کــنم ویـرانه ، روزی قایـقم را
رهانـم سینه را از قـید زنجـیر
که من آخر زـین , این سکوتم
به موج خشم خود دیوانه گردم
به آشـوبی برون ریزم غم خویش
زخــشمم باهــمه , بیـگانه گردم
در آندم کس حریف قلب من نیست
که طوفانم ، هیاهوئی ، ز درد است
ز بغص و کینه و افسردگی هاست
زقلبی مانده در دنیای سرد است

۱۳۶۱دی جمعه فرزانه شیدا ـــــــــــ
همانگونه که در سروده ی موج نیز خواندید سکوت وسازش با مشکلات زندگی راه حل وراه گشائی نخواهد بود چراکه تا * قدمی برداشته نشود کاری انجام نمیگردد واین خود یکی دیگر از پند های *ارد بزرگ است
و: میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند . *ارد بزرگ :
تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . *ارد بزرگ
________دایره سرنوشت:________
در سیاهی های غم گم گشته ام
در جهان آواره ای سرگشته ام
هرچه پیمودم , ره این زندگی
باز هم برجای خود برگشته ام!
سرنوشتم دایره وار است ومن
از همه تکرارها , پُر گشته ام
چون رهیدم از در تقدیر شُوم
با غم وغصه برابر گشته ام
بسکه بودم با غم وغصه شریک
دردرون همچون سماور گشته ام
از یگانه بودن و بی یاوری
عاقبت با "غصه " یاور گشته ام!
ره ندارم بیش از این در زندگی؟!
یا که من فرزانه ای سرگشته ام ؟!
جمعه 12 فروردین 1362 ف.شیدا ــــــــــــــــ
مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشندو برای رسیدن به آن در حال پیکارند .*ارد بزرگ
پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است *ارد بزرگ
یاد کن:_____________
دمی از رفیقان خود یاد کن
تو دل خستگان را کمی شاد کن
تو بنشین به پای سخنهای دوست
زآنچه شنیدی تو فریاد کن
دمی با دل خسته ام یار باش
به درد دل من , تو غمخوار باش
دمی بشنو از درد و ا ندوه یار
بیادم شبی را , تو بیدار باش
شبی بر دل زار و افسرده ام
نظر کن! ببین از چه غم خورده ام
که دل گوید از خنجر یار ودوست
چه زخم عمیقی که من خورده ام !
و زآن پس تو اشک ِ دلم پاک کن

تن ُمرده ام را ، تو در خاک کن
وگر بین مَردم ، دلی شد فنا
تو یادی ز این ، قلب غمناک کن
ـــــــــــ 10/10/1361 ف.شیدا ــــــــــــ
کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزادگان خواهد شکست . *ارد بزرگ

ـــــــــــــــــــــ فریاد ــــــــــــــــــ
دلا فریاد کن فریاد.... فریاد
بگو : ای مردمان بیُهده شاد
چرا آخر بدینسا ن شادمانید
ز پیرامون ِ خود غافل نمانید
همه دنیا بدست گرگ و روباه
همه دنبال ثروت , مکنت وجاه!
دگر "انسان" کلام پرطنین نیست
مگر "انسان" غرور این زمین نیست؟!

دلی سنگی، دلی فولادی وسخت
دل پاک وخدائی ، ازمیان رفت!
همه حا ّسد همه دشمن به کف دام
بروی هر یکی "انسان " بوّد نام!!
خدایا بنده ات ظاهر پسند است
بدستش قفل وزنجیر وکمند است
اسیرت می کند , با قفل و زنجیر
چو آبی می کند روح ِتو تبخیر
خدایا ! بنده ات ظاهر فریب است
برویش نام انسانی غریب است!!
یگانه مظهر درد و سیاهی ست
چو تصویری که ترسیم تباهی ست
تو یاری کن که نامردی بمیرد
که "انسان" نام * انسانی بگیرد
بنام آدمی... بر او ببخشا
خداوندا ... گناهِ ، آدمی را !!
رها کن سینه ی انسان ز تزویر
ز روح آدمی , زشتی ، تو برگیر
که دنیا بی تو دنیای زوال است
فقط جنگ وُ تباهی وجدال است!
به عرش تو ، نگاه ودیده ی ماست
بنام آن خـــداوندی که یکــتا ست
ببخـــشا بر دل انسان رهائی
مـبادا مهر خود ، از ما زُدائـی!
خـــدایا ... این جهان ، آباد گردان
دل ِ این مردمان را ، شـاد گردان .


13 شهریور 1361 ف.شیدا

اگر انسان در راه زندگی تنها وفقط بخود اندیشه کند هرگز زندگانی اجتماعیشکلی از هماهنگی وهمکاری بخود نخواهد گرفت اینکه سعی کنیم به آنچه بما واگذار شده است به خوبی انجام دهیم و تنها سرمان بکار خودمان باشد دوشکل داره

/ تلا ش میکنیم با دیگران در نیافتیم؟ یا فقط گلیم خود رااز آب بکشیم و فرقی برایمان نداشته باشد که چه بر سر دیگران می آید که خوب قانون جنگل نیز مهر ومحبتی بیشتر ازاین را درخودجا داده است.!
2/ اینکه با انجام درست کارخود سعی کنیم چه برای خود چه دیگران فردی مفید باشیم واز اینکه دیگری را دراندوه و ملالت ومشکل می بینیم در نام انسانی خود،تحت تاثیر آن قرار بگیریم .زیرا بسیار ناشایست است از انسانی که بگوید: من کار خودم را میکنم , دیگران هرچه میخواهندبکنند مگرفردا او می آید نان مرا بدهد؟ واگر کسی روزی دلت را شکست یا ترا بگونه ای ترا ناامید کرد آیا درست است که تونیز به مقام انتقام فردا همان کنی که او کرد وخود را درحد شأ ن اوپائین بکشی؟!

" همیشه بخاطر داشته باش که در جائی *سکوت* بهترین جواب هاست":
اگر ساکت همی ماندم , به تندیت از آن آغاز

مَپنداری زبانم نیست , که لبهایم نکردم باز

بخود گفتم خموش ایدل , سکوتت بّه ز هر پاسخ

سگی گر میگزد پایت...توهم گیری زپایش گاز؟!!!

ــــــــــــــ 1363 / ف.شیدا ـــــــــــ
این کاملا واضح است که در میان مرد م، انسانهائی یافت میشوند که دوُن وپست مایه بودهواز رنج دیگران نیز شادی کنند یا حتی مشکل ساز دیگران باشند.

اما تو خود در مقابل ایشان چه میکنی؟ و توخود را چگونه می بینی ؟اینکه در سطح یا جایگاه ا وقرار بگیر ی نه تنها بر توچیزی نخواهد افزود بلکه از حرمت تونیز خواهد کاست:


*آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویا خواسته ای پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . *ارد بزرگ

واین باز دو شکل دارد :
۱/ اینکه من تنها وفقط به نان وراحتی خود می اندیشم
۲/ یا اینکه میترسم ازاینکه محتاج دیگران گردم؟!
اما بگفته ی اندیشمندانه ی* ارد بزرگ: * آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند
هدفمندی،پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست .*ارد بزرگ
_________________________
وآنکه خود خوبی میکند خوبی نیز می بیند:*هدفمندان دارای دلدار ، فرهمندانند . *ارد بزرگ
...و...
* آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد و * آرمانی ارزشمند است که
بهروزی ما ودیگران را در پی داشته باشد . *ارد بزرگ
از سوی دیگر* اُرد بزرگ میفرمایند:از این روست که می بایست گفت هرگز چاه دیگران مباش که تو در کندن آن, خود زودتر ته آن را نظاره گر خواهی بود!زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید .
تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد . *ارد بزرگ
*برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است .ارد بزرگ
واین همان لحظه ایست که باید بدنبال آرمان پری گشوده وپرواز کرد
*پر پرواز*ـــــــــــــــــــــ
در سینه ی من ناله به فریاد رسیده
اشکی دگر از دیده ی غمدیده چکیده
هر خنده به قلبم به غم وغصه در آمیخت
اندوه بسی را دل افسرده کشیده
هرروز مرا صد گذر از شهر هیاهوست
این قلب غمین جز همه آشوب چه دیده؟!
جان وتن وروحم همه آزده ز اینجاست
از شدت غم دل به یکی گوشه خزیده
دردیده ی من هرطرفی مثل قفس شد
حتی نفس راحت ازاین سینه بریده
باید که گریزی زد و زین شهر برون رفت
کاین دل به هوای دگری باز طپیده
بی تاب دلم نابگهان بال وپری یافت
باید که شود زین قفس تنگ رهیده
* کی مرغ ز پرواز حذر کرد وقدم زد؟؟!!
آن مرغ که *داند* ره پرواز *پریده!*
مرغ دل ما هم نتواند که نشیند
بر این دل من لحظه ی * پرواز رسیده
مرغ دل ما هم زتو بگذشت وگذر کرد
آری بدلم *لحظه ی پرواز* رسیده
بامن تومگو قصه زعشقی که دروغ است!
مرغ دل ما بس بوّدش هرچه شنیده!!!

______سه شنبه 6 خردادماه 1365 ف.شیدا
* اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره دستخوش دگرگونی بدست جوانانپس از خود است ورود جوانان به آرامی ، آرمانهای نو پدید می آورد ،و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می گردد . *ارد بزرگ
*گاهی هدف چندان دور از دید آدمی نیسست ولی باید کمی دور شد و آنگاه برگشت چه درخشان
هویداست . *ارد بزرگ

وگاه باید دوباره نگریست و ندیده های چشم را بازدید تا به موفقیت رسیدیا حتی قدمی بهتر وتازه تر برداشت:
ـــــــــــ حسرت ــــــــــ:
گذارم نام خود یکباره ؛حسرت؛
که شاید آورم ؛غم ؛ را به غیرت
زحرمان گر بخود نامش گذارم
نباید "غم " شود حیران ز حیرت!
چنان آورده غم بر روزگارم
که دیگر روز وشب برخود ندارم
چنان امید من درهم شکسته
که در* نومیدی خود درحصارم
ز دنیاوجهان حیرانم ومات
براین "بازندگی" هیهات ..هیهات!
که ناگه آنچنان روزم سیه شد
که منهم خود شدم جزئی ز امواّت!
گرفته آرزویم با جسارت
کمی ته مانده را غم کرده غارت!!
چنان روح ودلم در هم شکسته
که دل افتاده در رنج ومراّرت!
ولی نه....
ولی نه ( ازچه من از پا درافتم؟!)
چرا از عزم خود اینگونه گفتم؟!
بباید دل شود همچون نهالی
*که گوئی از دل *سنگی شکُفتم!*
بباید زنده باشم , پا بگیرم
نصیب خود زاین دنیا بگیرم!
نباید تن دهم بر ناامیدی
نباید دیده از فردا بگیرم
هنوزم در جهانم "زنده هستم"
هنوز از زندگی آکنده هستم!
به قلبی پر طپش در سینه *"هـستـم"!*
"چنین" باید شدن در زندگانی
که بتوانی دراین دنیا بمانی!
به شوقی زیستن راه امید است
"چنین " سرشاری از شور و جوانی

ـــــــــ اول بهمن 1362 شنبه ف.شیداــــ
واینگونه باید بود تا کیهان وکائنات نیز باتو همقدم شده وترا یاری دهند تا خود بسازی وزندگی خویش رابه رشد برسانی
*کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ،و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . *ارد بزرگ
پایان بخش * فرگرد آرمان *
به قلم فرزانه شیدا

جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه


برای مطالعه هر بخش بر روی لینک های زیر کلیک کنید


فهرست کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه

جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد پنجم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد ششم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هشتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد نهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد یازدهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا




فهرست کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد پنجم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد ششم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هشتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد نهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد یازدهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


*آرمان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آرمان*



نویسنده : فرزانه شیدا

مقدمه :

با سلا م
در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار*ارد بزرگ * این مرد اندیشمند را با اشعارخود تلفیق نموده و
کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم. امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب
*ذرات طلائی 2/3 * من بعنوان یادوارّه * ارد بزرگ.
در کتاب بُعد سوم در نظر دارم ایده ها وافکار * ارد بزرگ این مرد اندیشمند وفیلسوف ارجمند ایرانی را با اشعارخود تلفیق نموده و کتاب تازه ای در اختیار علاقمندان قرار دهم .امید این کتاب بمانند *سخنان ماندگار*و همچنين کتاب *ذرات طلائی 2/3 *
بعنوان یادوارّه ی از* ارد بزرگ باقى مانده وقادر باشد آنچه در جستجوی آن هستید یافته در راه زندگی از سخنان اين مرد بزرگ سود گرفته وآنرا بکار برده و موفق باشید.

("بعُد سوم")از *آرمان نامه * کتابی ست همراه با متن واشعاری ازمن تا شاید بدینوسیله توانسته باشم این بزرگمرد تاریخ را بگونه ی خودارج نهاده و در کنارنام او این کتاب ماندگار تاریخ را (آرمان نامه )‌ایشان رابه شکلی دیگرما نا تر کنم. شاید که بدینوسیله دیّن خود را به او وبه هموطنان عزیز خودبا ذره ای ناچیزاز نوشتار واشعار خود پرداخته باشم میدانید که زندگی بمانند موجهای دریاست ودر تلاطم این امواج گاه آدمی دچار لغزش ویا ناامیدی واندوه میگردد .اما آنچه بشر را سرپا نگاه داشته و میداردقدرت امیدی ست که اگر نباشد هرگز انسان قادر به ادامه زندگی نیست ،چون حتی ناامید ترین انسانها نیز در درون ناخودآگاه خود همواره بدنبال امید می گردند .تا بوسیله آن قادربه ادامه زندگی خود باشند وچنانچه کسی بگوید :من به "امید " اعتقاد ندارم ،میتوان اورا دروغگوئی بزرگ شمرد.چرا که همینقدر که او با فکر بیدار شدن در صبحی دیگر میخوابد , خود امید اوست به فردا.!وآنکس که در زندگی خود پایدار میماند وخود را از اعماق مشکل یا مشکلات
خویش سربلند بیرون میکشد کسی نیست جز انسانی که به گفته*ارد بزرگ ( آدمهای ماندگار*) خوانده میشوند. در شعر موج دریا , من نیز بگونه خود ابراز داشته ام همچنانکه ایشان میفرمایند:
آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند.*ارد بزرگ
و: پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . *ارد بزرگ
_____* موج دریا: _______
چو دریائی که خاموش است وآرام
خموش و ساکت و اُفـتاده مـوجم
نه طــوفانی ز خـشمم در بگیرد
نه موج ِ خـشم من آید به اوجـم
به نـرمی همـچو دریای خـموشم
که از تن خستگی ها ، بی خروشم
نه مــوج خــشم من، آید به ـاحل
نه لــرزد ، قایقـی بر روی دوشـم
"هــمان دریا بود آرام و خـاموش
که* عمُـقی* بیشتر دارد درونــش
و گر خـاموشی ا ش گـیرد درازا
سـکوتی نیست بر خــشم وجنونش!
که گـر خـشمی بگیر د ... ناگــهانی
ز بهُــت سینه بر جـایـت بمانی
چنان غــُرّنده وبی تاب ووحشی ست
" که نـتوانی زاو ، خشـمش برانـی"!
*مــن آن دریـای آرام و خـموشم
که در دل ، شــیون و فـریاد دارم
اگر چنـدی سـکوتی برگزیـدم
بدنبـال خــودم , بیــداد دارم*
به پشــتم ، قایقی از رنج واندوه
شـناور بوده با، پاروی تقــدیر
کــنم ویـرانه ، روزی قایـقم را
رهانـم سینه را از قـید زنجـیر
که من آخر زـین , این سکوتم
به موج خشم خود دیوانه گردم
به آشـوبی برون ریزم غم خویش
زخــشمم باهــمه , بیـگانه گردم
در آندم کس حریف قلب من نیست
که طوفانم ، هیاهوئی ، ز درد است
ز بغص و کینه و افسردگی هاست
زقلبی مانده در دنیای سرد است

۱۳۶۱دی جمعه فرزانه شیدا ـــــــــــ
همانگونه که در سروده ی موج نیز خواندید سکوت وسازش با مشکلات زندگی راه حل وراه گشائی نخواهد بود چراکه تا * قدمی برداشته نشود کاری انجام نمیگردد واین خود یکی دیگر از پند های *ارد بزرگ است
و: میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند . *ارد بزرگ :
تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . *ارد بزرگ
________دایره سرنوشت:________
در سیاهی های غم گم گشته ام
در جهان آواره ای سرگشته ام
هرچه پیمودم , ره این زندگی
باز هم برجای خود برگشته ام!
سرنوشتم دایره وار است ومن
از همه تکرارها , پُر گشته ام
چون رهیدم از در تقدیر شُوم
با غم وغصه برابر گشته ام
بسکه بودم با غم وغصه شریک
دردرون همچون سماور گشته ام
از یگانه بودن و بی یاوری
عاقبت با "غصه " یاور گشته ام!
ره ندارم بیش از این در زندگی؟!
یا که من فرزانه ای سرگشته ام ؟!
جمعه 12 فروردین 1362 ف.شیدا ــــــــــــــــ
مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشندو برای رسیدن به آن در حال پیکارند .*ارد بزرگ
پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است *ارد بزرگ
یاد کن:_____________
دمی از رفیقان خود یاد کن
تو دل خستگان را کمی شاد کن
تو بنشین به پای سخنهای دوست
زآنچه شنیدی تو فریاد کن
دمی با دل خسته ام یار باش
به درد دل من , تو غمخوار باش
دمی بشنو از درد و ا ندوه یار
بیادم شبی را , تو بیدار باش
شبی بر دل زار و افسرده ام
نظر کن! ببین از چه غم خورده ام
که دل گوید از خنجر یار ودوست
چه زخم عمیقی که من خورده ام !
و زآن پس تو اشک ِ دلم پاک کن

تن ُمرده ام را ، تو در خاک کن
وگر بین مَردم ، دلی شد فنا
تو یادی ز این ، قلب غمناک کن
ـــــــــــ 10/10/1361 ف.شیدا ــــــــــــ
کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزادگان خواهد شکست . *ارد بزرگ

ـــــــــــــــــــــ فریاد ــــــــــــــــــ
دلا فریاد کن فریاد.... فریاد
بگو : ای مردمان بیُهده شاد
چرا آخر بدینسا ن شادمانید
ز پیرامون ِ خود غافل نمانید
همه دنیا بدست گرگ و روباه
همه دنبال ثروت , مکنت وجاه!
دگر "انسان" کلام پرطنین نیست
مگر "انسان" غرور این زمین نیست؟!

دلی سنگی، دلی فولادی وسخت
دل پاک وخدائی ، ازمیان رفت!
همه حا ّسد همه دشمن به کف دام
بروی هر یکی "انسان " بوّد نام!!
خدایا بنده ات ظاهر پسند است
بدستش قفل وزنجیر وکمند است
اسیرت می کند , با قفل و زنجیر
چو آبی می کند روح ِتو تبخیر
خدایا ! بنده ات ظاهر فریب است
برویش نام انسانی غریب است!!
یگانه مظهر درد و سیاهی ست
چو تصویری که ترسیم تباهی ست
تو یاری کن که نامردی بمیرد
که "انسان" نام * انسانی بگیرد
بنام آدمی... بر او ببخشا
خداوندا ... گناهِ ، آدمی را !!
رها کن سینه ی انسان ز تزویر
ز روح آدمی , زشتی ، تو برگیر
که دنیا بی تو دنیای زوال است
فقط جنگ وُ تباهی وجدال است!
به عرش تو ، نگاه ودیده ی ماست
بنام آن خـــداوندی که یکــتا ست
ببخـــشا بر دل انسان رهائی
مـبادا مهر خود ، از ما زُدائـی!
خـــدایا ... این جهان ، آباد گردان
دل ِ این مردمان را ، شـاد گردان .


13 شهریور 1361 ف.شیدا

اگر انسان در راه زندگی تنها وفقط بخود اندیشه کند هرگز زندگانی اجتماعیشکلی از هماهنگی وهمکاری بخود نخواهد گرفت اینکه سعی کنیم به آنچه بما واگذار شده است به خوبی انجام دهیم و تنها سرمان بکار خودمان باشد دوشکل داره

/ تلا ش میکنیم با دیگران در نیافتیم؟ یا فقط گلیم خود رااز آب بکشیم و فرقی برایمان نداشته باشد که چه بر سر دیگران می آید که خوب قانون جنگل نیز مهر ومحبتی بیشتر ازاین را درخودجا داده است.!
2/ اینکه با انجام درست کارخود سعی کنیم چه برای خود چه دیگران فردی مفید باشیم واز اینکه دیگری را دراندوه و ملالت ومشکل می بینیم در نام انسانی خود،تحت تاثیر آن قرار بگیریم .زیرا بسیار ناشایست است از انسانی که بگوید: من کار خودم را میکنم , دیگران هرچه میخواهندبکنند مگرفردا او می آید نان مرا بدهد؟ واگر کسی روزی دلت را شکست یا ترا بگونه ای ترا ناامید کرد آیا درست است که تونیز به مقام انتقام فردا همان کنی که او کرد وخود را درحد شأ ن اوپائین بکشی؟!

" همیشه بخاطر داشته باش که در جائی *سکوت* بهترین جواب هاست":
اگر ساکت همی ماندم , به تندیت از آن آغاز

مَپنداری زبانم نیست , که لبهایم نکردم باز

بخود گفتم خموش ایدل , سکوتت بّه ز هر پاسخ

سگی گر میگزد پایت...توهم گیری زپایش گاز؟!!!

ــــــــــــــ 1363 / ف.شیدا ـــــــــــ
این کاملا واضح است که در میان مرد م، انسانهائی یافت میشوند که دوُن وپست مایه بودهواز رنج دیگران نیز شادی کنند یا حتی مشکل ساز دیگران باشند.

اما تو خود در مقابل ایشان چه میکنی؟ و توخود را چگونه می بینی ؟اینکه در سطح یا جایگاه ا وقرار بگیر ی نه تنها بر توچیزی نخواهد افزود بلکه از حرمت تونیز خواهد کاست:


*آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویا خواسته ای پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . *ارد بزرگ

واین باز دو شکل دارد :
۱/ اینکه من تنها وفقط به نان وراحتی خود می اندیشم
۲/ یا اینکه میترسم ازاینکه محتاج دیگران گردم؟!
اما بگفته ی اندیشمندانه ی* ارد بزرگ: * آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند
هدفمندی،پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست .*ارد بزرگ
_________________________
وآنکه خود خوبی میکند خوبی نیز می بیند:*هدفمندان دارای دلدار ، فرهمندانند . *ارد بزرگ
...و...
* آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد و * آرمانی ارزشمند است که
بهروزی ما ودیگران را در پی داشته باشد . *ارد بزرگ
از سوی دیگر* اُرد بزرگ میفرمایند:از این روست که می بایست گفت هرگز چاه دیگران مباش که تو در کندن آن, خود زودتر ته آن را نظاره گر خواهی بود!زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید .
تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد . *ارد بزرگ
*برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است .ارد بزرگ
واین همان لحظه ایست که باید بدنبال آرمان پری گشوده وپرواز کرد
*پر پرواز*ـــــــــــــــــــــ
در سینه ی من ناله به فریاد رسیده
اشکی دگر از دیده ی غمدیده چکیده
هر خنده به قلبم به غم وغصه در آمیخت
اندوه بسی را دل افسرده کشیده
هرروز مرا صد گذر از شهر هیاهوست
این قلب غمین جز همه آشوب چه دیده؟!
جان وتن وروحم همه آزده ز اینجاست
از شدت غم دل به یکی گوشه خزیده
دردیده ی من هرطرفی مثل قفس شد
حتی نفس راحت ازاین سینه بریده
باید که گریزی زد و زین شهر برون رفت
کاین دل به هوای دگری باز طپیده
بی تاب دلم نابگهان بال وپری یافت
باید که شود زین قفس تنگ رهیده
* کی مرغ ز پرواز حذر کرد وقدم زد؟؟!!
آن مرغ که *داند* ره پرواز *پریده!*
مرغ دل ما هم نتواند که نشیند
بر این دل من لحظه ی * پرواز رسیده
مرغ دل ما هم زتو بگذشت وگذر کرد
آری بدلم *لحظه ی پرواز* رسیده
بامن تومگو قصه زعشقی که دروغ است!
مرغ دل ما بس بوّدش هرچه شنیده!!!

______سه شنبه 6 خردادماه 1365 ف.شیدا
* اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره دستخوش دگرگونی بدست جوانانپس از خود است ورود جوانان به آرامی ، آرمانهای نو پدید می آورد ،و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می گردد . *ارد بزرگ
*گاهی هدف چندان دور از دید آدمی نیسست ولی باید کمی دور شد و آنگاه برگشت چه درخشان
هویداست . *ارد بزرگ

وگاه باید دوباره نگریست و ندیده های چشم را بازدید تا به موفقیت رسیدیا حتی قدمی بهتر وتازه تر برداشت:
ـــــــــــ حسرت ــــــــــ:
گذارم نام خود یکباره ؛حسرت؛
که شاید آورم ؛غم ؛ را به غیرت
زحرمان گر بخود نامش گذارم
نباید "غم " شود حیران ز حیرت!
چنان آورده غم بر روزگارم
که دیگر روز وشب برخود ندارم
چنان امید من درهم شکسته
که در* نومیدی خود درحصارم
ز دنیاوجهان حیرانم ومات
براین "بازندگی" هیهات ..هیهات!
که ناگه آنچنان روزم سیه شد
که منهم خود شدم جزئی ز امواّت!
گرفته آرزویم با جسارت
کمی ته مانده را غم کرده غارت!!
چنان روح ودلم در هم شکسته
که دل افتاده در رنج ومراّرت!
ولی نه....
ولی نه ( ازچه من از پا درافتم؟!)
چرا از عزم خود اینگونه گفتم؟!
بباید دل شود همچون نهالی
*که گوئی از دل *سنگی شکُفتم!*
بباید زنده باشم , پا بگیرم
نصیب خود زاین دنیا بگیرم!
نباید تن دهم بر ناامیدی
نباید دیده از فردا بگیرم
هنوزم در جهانم "زنده هستم"
هنوز از زندگی آکنده هستم!
به قلبی پر طپش در سینه *"هـستـم"!*
"چنین" باید شدن در زندگانی
که بتوانی دراین دنیا بمانی!
به شوقی زیستن راه امید است
"چنین " سرشاری از شور و جوانی

ـــــــــ اول بهمن 1362 شنبه ف.شیداــــ
واینگونه باید بود تا کیهان وکائنات نیز باتو همقدم شده وترا یاری دهند تا خود بسازی وزندگی خویش رابه رشد برسانی
*کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ،و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . *ارد بزرگ
پایان بخش * فرگرد آرمان *
به قلم فرزانه شیدا

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

گزیده ای از بهترینهای سخنان ارد بزرگ / نیما اسماعیل پور

گزیده ای از بهترینهای سخنان ارد بزرگ

نام کتاب : رهایی بی نقص ؟

گزیده ای از بهترینهای سخنان ارد بزرگ

«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»


نیما اسماعیل پور

نیما اسماعیل پور

اسفند 1388




بزرگمردی که کلامش از خردی ناب و خالص سرچشمه می گیرد و همیشه سعی دارد از زهدان هستی رازی تازه و با طراوت به دنیا آورد تا به ادراک آدمی تفکری درست و پویا هدیه کند که این خاصیت بزرگان تاریخ است نکتهء بسیار مهم در سخنان این بزرگوار این است که کمترین و یا شاید هیچ تناقضی در گفتار وی مشاهده نمی کنیم بی شک پشت پردهء این افکار پرسشگری های بسیاری نهفته است که به گفته خود او پرسشگری حس کودکانه ای است که تا پایان زندگی باید همراهش داشت آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . "ارد بزرگ" ... اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . "ارد بزرگ"



آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند . ارد بزرگ


مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند . ارد بزرگ


پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . ارد بزرگ


تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . ارد بزرگ


به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست . ارد بزرگ


هرگز هنگام گام برداشتن به سوی آرمان بزرگ ، نگاهت به آنانی که دستمزد خویش را پیشاپیش می خواهند نباشد ! تنها به توانایی های خود اندیشه کن . ارد بزرگ


همیشه بدنبال سرنوشتی بهتر برای خود باش ، و اگر کسب دانش آرمانت است هر آنچه در این مسیر رنج ببری ارزشش را دارد . ارد بزرگ


عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند . ارد بزرگ


آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ


آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود . ارد بزرگ


دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ، باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ


سرآمد دشواری و سختی دانایست و دانا چشم خویش را بر بسیاری از زیبایی های زود گذر گیتی خواهد بست . ارد بزرگ


گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان از یک سو و پوزخند اهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه این جهان گذارا است . ارد بزرگ


نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان خواهد بخشید . ارد بزرگ


گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ


مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ، چیزی جز پیگری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ


اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم . ارد بزرگ


برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . ارد بزرگ


برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه راه های نارفته است . ارد بزرگ


برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ


سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند . ارد بزرگ


به حال سرزمینی که روشنفکرش ، حرف فرمانروایان تمامیت خواه را تکرار می کند باید گریست . ارد بزرگ


انتخابات مکان شعبده بازی دیوان سالاران نیست ! . ارد بزرگ


کشوری که گروه های هدفمند سیاسی ندارد انتخابات هر روز بیشتر به پستی می گراید . ارد بزرگ


ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ


صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند می گویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی می گردد و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است ! حال آنکه هدف آدمی از زیستن پیشرفت و درک زوایای پنهان دانش است .
بجای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد . ارد بزرگ


از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . ارد بزرگ


کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند . ارد بزرگ


نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . ارد بزرگ


بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود . ارد بزرگ


پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ


دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ


تندرستی پرشگاه روان بیدار است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ


ادب ادب نمایه آغازین خرد است . ارد بزرگ


با پول ، دانش و آموزش بدست نمی آید ادب دارای ریشه است ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ


باران مهرآسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ


روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ


آنانکه از رسیدن به ریشه ها هراس دارند ، در روزمرگی دست و پا می زنند . ارد بزرگ


هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ


گام نهادن بر نوک کوه وجود ، بسیار سخت تر از هر کار دیگریست . ارد بزرگ


کوهستان را بنگر ، به تو می گوید نوک بلند و خیره ساز آن ، از پس دامنه ایی گسترده ، آسمان را به زانو درآورده است . ارد بزرگ


بزرگداشت کسانی دیدنیست ، که از دیدگان مردم بسیار دورند . ارد بزرگ


ستایشگری هنر است هنری که با آن می توان ناراست ترین آدمیان را هم دلپسند نمود . ارد بزرگ


آنکه خودخواه است توان ستایشگری و مهرورزی ندارد او بسیار تنهاست . ارد بزرگ


در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . ارد بزرگ


سرود طبیعت ضربانی ملایم و کشیده دارد . ارد بزرگ


نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ


کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. ارد بزرگ


استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ


اندیشمند یگانه است و اگر از ترس سکوت نمود با آدمهای دیگر هیچ فرقی ندارد . ارد بزرگ


طبیعت ، آموزگار بزرگیست ، خردمندان از آن درس ها می گیرند . ارد بزرگ


جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن خرد در بستری طوفان زده رشد نمی کند . ارد بزرگ


تنها آغاز ها را باید جشن گرفت چرا که شیره جهان در رشد و زایندگیست . ارد بزرگ


پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند . ارد بزرگ


تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجار همیشگی است . ارد بزرگ


خنده در ورای خود رازها در سینه دارد . ارد بزرگ


شایستگان آنانی هستند که آفریننده و منجی اند . ارد بزرگ


فریبکار و نیرنگ باز هیچ پایگاهی نخواهد داشت آخرین و ترسناکترین درسی که خواهد آموخت تنهایی ست . ارد بزرگ


دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی بلندتر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند . ارد بزرگ


فروتنی در برابر گردنکشان اشتباهی بزرگ است . چرا که این کار آنها را گستاختر و بی پرواتر می نماید . ارد بزرگ


بخت آدمی به گذشتگان ، آیندگان و جهان کهکشان ها گره خورده است . ارد بزرگ


فرمانروایان اگر خویی صوفیانه داشته باشند همواره دشمنان سرزمین خویش را افزون نموده و گستاخ تر می کنند . ارد بزرگ


خردمندان ترس را هم به بازی می گیرند . ارد بزرگ


آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی ست . ارد بزرگ


آدمی می تواند بارها و بارها به شیوه های گوناگون قهرمان شود . ارد بزرگ


آنانی که به ناگهان رشد کرده اند همچون کسی اند که بر تنابی باریک در حال گذرند . ارد بزرگ


برای پویایی و پیشرفت ، گام نخست از پشت درهای بسته برداشته می شود . ارد بزرگ


پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان را هم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ


راهی جز نرمش و بازی با هستی نیست . ارد بزرگ


نخستین کسی که در برابرش باید کُرنش کنی خویشتن خویش است . ارد بزرگ


خموشی ، دری به سوی نگاه ژرف تر است . ارد بزرگ


چهار چوب نگاه ما زمینی است ، اما برآیند اندیشه ما جنبه آسمانی نیز پیدا می کند . ارد بزرگ


مهمتر از امنیت بیرونی ما ، امنیت درونی ماست . هیچ ارتشی نمی تواند نا امنی درون فرو ریخته مان را بهبود بخشد . تنها خود ما هستیم که می توانیم آن را سامان بخشیم . ارد بزرگ


هم رنگ دیگر کسان شدن ، باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است . ارد بزرگ


زمین هر روز هزاران هزار گل زیبا به ما ارزانی می دارد اما کمتر کسی زمین را می بیند . ارد بزرگ


آدمهای فرهمند و خودباور بدنبال کف زدن دیگران نیستند آنها به شکوه و ارزش کار خود باور دارند . ارد بزرگ


تنها با از خودگذشتگی برای دیگران می توان جاودانه شد . ارد بزرگ


خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد . ارد بزرگ


نقادی که در انتهای ارزیابی خویش ، راه و شیوه درست را نشان نمی دهد یاوه گویی بیش نیست . ارد بزرگ


نقد و ارزیابی بی کینه ، پاداشی است که ارزش آن را باید دانست . ارد بزرگ


کارمندان نابکار ، از دزدان و آشوبگران بیشتر به کشور آسیب می رسانند. ارد بزرگ


چه نشانی از بد اندیش بجاست ؟ هیچ . ارد بزرگ


ره آورد گفتگو با نادان دو چیز است : نخست از دست دادن بخشی از عمر و دیگری گرفتار شدن ، به افکار پوچ و بی ارزش . ارد بزرگ


اگر آماده نباشیم ارزشمندترین زمان ها را نیز از دست خواهیم داد ، و کسی که آماده نیست بخت کمتری برای پیروزی خواهد داشت ، آمادگی یعنی بروز بودن در هر حرفه و کاری . ارد بزرگ


تنها تنهایی کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش . ارد بزرگ


دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید ” هر کنشی واکنشی را در پی دارد ” پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ


افزایش ناگهانی مردم سبب کاهش ادب ،فرهنگ و فرهیختگی می گردد آنهم از آن رو که نسل و تبار پیش از آن نمی تواند بایستگیها و وظایف خویش را همچون آموزگار بدرستی انجام دهد . ارد بزرگ


اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . ارد بزرگ


آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . ارد بزرگ


میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ


آنکه می گوید همه چیز خوب است و بدی وجود ندارد با کسی که همه چیز را اهریمنی می پندارد تفاوتی ندارد . برآیند چنین افکار سخیفی به چاه نیستی گرفتار آمدن است تنها کسانی خوبی را خوب می بینند که بدی و اهریمن را باور داشته باشند و از آن پرهیز کنند . ارد بزرگ


شاگردانی که بدون نوآوری ! همواره سخن استاد خویش را تکرار می کنند هیچگاه برای خود و استادشان فر و شکوهی ، ارمغان نمی آورند . ارد بزرگ


شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او میدان بروز و رشد هنر را داده است . ارد بزرگ


سرزمین روان ما بسیار بزرگتر و باشکوه تر از جهان پیرامون ماست . کسانی را بدان راه دهیم که سزاوار آن باشند . ارد بزرگ


مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد . ارد بزرگ


با گذشت ، شما چیزی را از دست نمی دهید بلکه بدست می آورید . ارد بزرگ


اگر غرورت را گم کرده ایی به کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی به دریا . ارد بزرگ


باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است . ارد بزرگ


اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند . ارد بزرگ


بسیاری از جنگها و آوردهای مردمی از روی نبود شناخت و آگاهی آنها نسبت به یکدیگر بوده است . ارد بزرگ


آنکس ، رستاخیز و دگرگونی بزرگی را فراهم می آورد که پیشتر بارها و بارها با تصمیم گیری های بسیار ، خود ساخته شده است. ارد بزرگ


توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید. ارد بزرگ


همواره تنهایی ، توانایی به بار می آورد . ارد بزرگ


آدمیان ترسو و ناکارآمد خود را در دنیایی صوفیانه قهرمان می بینند . ارد بزرگ


سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند ، بزودی بردگی را نیز تجربه می کنند . ارد بزرگ


هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ


دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی ست . ارد بزرگ


صدها راه برای پند و اندرز دادن وجود دارد اما بیشتر بدترین گونه آن ، که همان رو راست پند گفتن است را برمی گزینیم . ارد بزرگ


جز نامیدی و افسردگی هیچ بن بستی در زندگی آدمی نیست . ارد بزرگ


آنکه فکر می کند با گذشتن از زندگی خویش می تواند همه را دلشاد دارد و مخالفی هم نداشته باشد ! سخت در اشتباه است . ارد بزرگ


بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت، این هنجار دردناک زندگی است . ارد بزرگ


آنکه زندگی بدون رنج و تلاش را برمی گزیند پیشاپیش مرگ خویش را نیز جشن گرفته است . ارد بزرگ


دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. ارد بزرگ


سرایش یک بیت درست از زندگی ، نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد . ارد بزرگ


این سخن پذیرفته نیست که : “پیکر بزرگترین زندان روان آدمی است” باید گفت پیکر بهترین دوست و همدم زندگی این جهانی روان است چرا که همیشه بدون کوچکترین بهانه ای بدنبال خواسته های او می دود . این که گفته شود روان در بند بدن است و باید زودتر آزاد شود تا به دیدار دلدار بشتابد ، اشتباه است چون هم او بدن را به روان هدیه نموده است کسی که دلدار می خواهد باید به خواست او تن دهد . ارد بزرگ


در پایان کوچه بن بست زندگی ، بارها و بارها ابله هان را دیدار خواهی کرد . ارد بزرگ


پرسشگری حس کودکانه ایی است که تا پایان زندگی باید همراهش داشت . ارد بزرگ


پرسش روشن شاگرد از پاسخ استاد ارزشمندتر است . ارد بزرگ


آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . ارد بزرگ


دانش امروز فر بسیاری در پی داشته ، اما نیروی جاری سازی آرامش به روان ما را ندارد . امنیت را بزرگان خردمند به ما می بخشند . ارد بزرگ



۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

شعر جاودانه ارد بزرگ سروده شاعر برجسته کشورمان فرزانه شیدا

ارد بزرگ Orod Bozorg / Great Orod

برای دیدن پوستر در اندازه بزرگ بر روی تصویر بالا کلیک کنید


اُرد بزرگ


دراین دنیای وانفسا

گهی ویران گهی شیدا

گهی آواره ی دهری

گهی جا مانده در دنیا



رهم تاریک و گه خاموش

نه گرمی های یک آغوش

چه افسرده رهی رفتم

به قلبی خسته و مدهوش



نه نوری در ره تارم

نه شمعی در شب زارم

نه مهری تا که جان گیرد

درآن قلب ِ گرفتارم



دراین ره وه چه بیهوده

نه دلخوش یا که آسوده

رهی رفتم , بسی گُمره

به دل صد غصه آلوده



بناگه نور رخشانی

توگوئی در زمستانی

بدل گرمیِ بودن داد

به دل زآن درد و ویرانی



از او بس پرس وجو کردم

ز او دل زیرورو کردم

به عشقی با کلام او

به" شیدائی "چه خو کردم



کلامش آسمانی بود

چو اکسیر جوانی بود

به نامش " زندگانی " بود

و " نام او جهانی" بود



سخن از "مرد " دوران است

چو فکرش مایه ی جان است

میان هرکلام او

تو گوئی راز پنهان است



در این دنیا دراین برزن

ز نام "او" بگو با من

بخوان" اندیشه ی" او را

به عشق دل, ز جان و تن



بگو: " اُرد بزرگ " ما

چه می گوید در این دنیا

"کلامِ او" چو آئین است

سخن در هر سخن گویا



سخن؛ حرفِ منو ما نیست

سخن ,از رنجِ فردا نیست

سخن," اندیشه ای ناب "است

چنین "اندیشه "هرجا نیست



کلامش روح جاویدان

وجودش مظهر ایمان

خدای فکر و اندیشه

به نام " اُرد" این ایران



کلامش روح هر شادی

به ویرانی چو" آبادی"

بخوان در هر کلام او

پیام سرخ "آزادی"



پوستر شعر استاد فرزانه شیدا با عنوان "ارد بزرگ" با کفیت خوب و حجم 308 کیلوبایت در لینک های زیر قابل دریافت است

http://avaxtm.com/out.php/i24415_ORODBOZORG.jpg

http://www.freeupload.com.au//uploads/2/OROD BOZORG.jpg

پوستر شعر استاد فرزانه شیدا با عنوان "ارد بزرگ" با کفیت بسیار بالا و حجم 788 کیلوبایت در لینک های زیر قابل دریافت است

http://avaxtm.com/out.php/i24420_ORODBOZORGnew.jpg

http://www.freeupload.com.au//uploads/1/OROD BOZORG new.jpg




۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

شادی

شادی

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com



ارد بزرگ میگوید: شادی کجاست؟ جایی که همه ارزشمند هستند

بزرگان به شادی بیاراستند / می و رود و رامشگران خواستند

ز خنده نیاسود لب یک زمان / ببودند روشن دل و شادمان

همه شادمان نزد شاه آمدند / بدان نامور پیشگاه آمدند (فردوسی بزرگ)

شادی و شادمانگی آن میل به شکفتن است که خون را در رگهای آدمیان روان میکند، خنده بر لب آورده و تن انسان را از تراوش مایه ی خوشی آفرین (اِندورفین) پُر میسازد. شادی، آن قهقهه ی پیوسته ی طبیعت است که از نمایندگی خود در چهره به همه ی تنواره ی آدمی گسیل میشود. هنگامی که شادی بر پیکره ای چیره میگردد، همه ی اندامه ها خود را یکپارچه میبینند و خویشتن را در یگانگی هستی آن پیکره گم میکنند. اشو زرتشت، "آن بازگو کننده ی بزرگ اندیشه ی ایرانی"، شادی را همتای زندگی و هستیوری و همپایه با راستی و نیکی میداند. چرا که زندگی پیشکشی است برای شاد زیستن (اُرُد بزرگ)

همانگونه که اهریمن برای یگانگی در نازیبایی و نازندگی خویش، مویه و شیون را پیشنهاد میدهد، "شادی"،احساس یگانگی در هستی اهورامزدا "آن دانای هستی بخش" است.

انسانی که در شادی غوطه ور است، هیچ بندی را به خود نخواهد پذیرفت. شادی از اساس، گونه ای پویایی است که با گوشه گیری و دربند بودن همِستار است، آن کس که در بند است از بُن نمیتواند شاد باشد، چه، بند، جنبش را از شادی دریغ میکند. آنکس که شاد است، خویشتن را در پیکار با بدی آزاد میبیند و چنین آزاده ای دست بر بندِ چرخِ بلند هم نخواهد داد.

آنکه شادی را پاک میکند، روان آدمیان را به بند کشیده است (اُرُد بزرگ)

به وارون، پراکندنِ غم و اندوه و مویه، ابزاریست در چنگ شبانانِ بدکردار، برای راندنِ رمه های انسانی به هر ناکجا آبادی که خویشتن در اندیشه ی آنند، چنین گوسفندانِ مویه گری را حکومت گرگان بِه.

در کتاب مینوی خرد پیرو اندیشه های اوستایی آمده است بدترین خانه ها جایگاه هاییست که در آن مویه گری میشود و برترین کاشانه ها، خانه های ست که در آنها آوای شادی و سور همیشه شنیده میشود.

ز تو دستِ آهِرمنان دور باد / سراپای تو خانه ی سور باد (فردوسی بزرگ)

"زیگموند فروید" در واپسین سالهای زندگی اش، بر این باور شده بود که آدمی را دو گونه غریزه است. نخست غریزه ی زندگی و دوم غریزه ی مرگ. نخستین غریزه، آدمی را به زیستن در گیتی وادار میسازد، دومی انسان را به بازگشت سوی نیستی و سنگ مایگی فرامیخواند. چنین اندیشه ای را چند هزاره پیش از وی، اشو زرتشت بازگو کرده است که دو مینوی نیکی و بدی با زندگی و نازندگی همسانند. فروید بر این باور بود که: شادی و زیستندگی از ویژگیهای غریزه زندگی (اِروس) میباشد که با هرگونه انزوا خواهی صوفیانه زاهدانه و یا هندی که زاده ی غریزه ی مرگ (تاناتوس) اند در رویارویی شدید است.

میل به تخریب یا میل به گوشه گیری که نخستین خشمی است رو به بیرون و دومی گرایش خشم به درون، هرکدام نشانه های از آز و نیاز را در خود میپرورند و به همین شوند با شادی که زاده ی عشق به زندگی است بیگانه اند. نهصد سال پیش از فروید، چنین اندیشه را فردوسی بزرگ بازگو کرده است:

ز تو دور باد آز و مرگ و نیاز / مبادا به تو دستِ دشمن دراز

آز و نیاز، هر دو از غریزه ی مرگ شالوده میگیرند، آنها دشمنان سوگند خورده ی زندگی اند.

برای آنکه "شادی" بتواند از گزاره ی شناسایی مینوی خود پای بر هستی بگذارد، نیاز است تا به پیکره ی مادی در آید. در اندیشه ی آدمی، شادی ناب آن زمان روی میدهد که هر انسان، دیگران را چون خود، یاوری برای پیروزی نیکی بر بدی میداند و این یاوری برای به کردار رسیدن راهی جز ارزشمند دانستن همه ی اندامواره های آن برای خود نمیشناسد. در جایی که همه ی آدمیان ارزشمند هستند، مویه و شیون و ریشخند و کردارهای اهریمنانه پایگاهی ندارند. شادی در ژرفای انسانی که دیگران وی را ارزشمند دانسته اند چون غنچه ای، ناگهان میشکفد و تن و روان او را مالامال از شادی میکند. چنین شادی ای را میتوان در پایکوبی ها، جشن ها و بزم ها به گستردگی دید.

اگر پایکوبی و شادی نباشد، جهان را ارزش زیستن نیست (اُرُد بزرگ)

در فرهنگ ایران، شادخواری و سورچرانی، شادنوشی و می نوشی، شادمانی و جشن همراستا هستند. آسمان جشن ها پر است از راز و رمزهای شگفت، که جز برای کسانی که شادخوارگی آموخته اند، پرده ی معنی خویش را از چهره بر نمیدارد.

رازها در هنگام شادی و بازی آدمیان است. نکته ی فراموش شده ی جهان اندیشه، تعریف درست این حالت هاست (اُرُد بزرگ)

فزون بر جشنها و بزمها در بازیها نیز شادی را میبینیم. از بُن در کاخی که شادی هست، زمزمه های آسمانی را نیز بار هست. چرا که افلاکیان جز با زبان شادی با هیچ گویش دیگری سخن نمیگویند. آما این سخنان را با گوش نمیتوان شنید، بلکه تنها میتوان در آوایش غرقه شد و آن را حس کرد.

در دیدگاه نامه ی آرامش پرده از سخن برداشتیم که ایرانیان چه در بزم و چه در رزم، از خویشتن پویایی میتراوند. اکنون پرسش این است، آیا چنین هستیورانی که در "بزم" شادند، در "رزم" نیز ایدون اند؟

گرچه ایرانیان در هستی و زندگی میپویند اما از یاد نیز نمیبرند که چرخ دروگرِ فلک را رایی دیگر در سر است. هوشمندی ایرانی نیز از همینجاست که افزون بر تلاشی که در برخورداری از هستی میکنند، واقعیت مرگ با همه ی نیستندگی آن را نیز فراموش نمیکنند: (بدو گفت پردخته کن سر ز باد / که جز مرگ را کس ز مادر نزاد !!!) رزمیاران ایرانی که خویشکاری ایشان در رزم ها ویژه تر است، به شوند آنکه هماره مرگ را پیش چشم دارند، یک آن از شادخواری باز نمی ایستند. آنان بر این باورند که:

بدان ای برادر که تن مرگ را ست / سرِ رزم زن، سودنِ ترگ را ست

کسی زنده بر آسمان نگذرد / شکار است و مرگش همی بِشکَرَد

یکی را برآید به شمشیر، هوش / بدانگه که آید دو لشگر به جوش

تنش کرگس و شیرِ درنده را ست/ سرش نیزه و تیغ برنده را ست

یکی را به بستر برآید زمان/ همی رفت باید، ز بُن، بی گمان

چنین باوری، ایرانیان را بر آن داشته تا پیش از پیکارهای بزرگ، همه ی کوشش خویش را بر آن دارند تا این یک دم عمر را غنیمت شمرند

ارد بزرگ میگوید: آدمهای نیرومند در هنگامِ آوردها و پیکارهای سهمگین، شادی هدیه میدهند.

البته که ایدون است. ایدون باد. ایدون تر!

در شاهنامه، پهلوانان ایران پیش از جنگ، به نوشیدن مِی می ایستند، که شاید زین پس نه شاید بُدَن. در داستان جنگ افراسیاب با نوذر بیم آن میرود که شبستان شاه ایران بدست تورانیان بیفتد و چه ننگی از این بیشتر برای ایرانیان ناموس پرست. درنگ روا نیست، هر چه زودتر باید به پشتیبانی از شبستان رفت. اما با همه ی این تیزی

نشستند بر خان و مَی خواستند / زمانی دل از غم بپیراستند

این مَی خوراگی با سستی و پلشتی و بی اندیشگی پیوندی ندارد. بلکه از احساس مسئولیتی بزرگ سخن میگوید و از نیاز به پرداختن اندیشه ی مرگ: یک امشب به مِی شاد داریم دل / وُز اندیشه آزاد داریم دل

یا هنگامی که سهرابِ گرد به ایران میتازد، کاووس را بیم آن میرود که تاج و تخت خویش از دست برود. بی درنگ گیو را به زابلستان گُسیل میدارد، اما با همه ی تیزی و تندی که رستم میباید از خویشتن نشان دهد:

به می دست بردند و مستان شدند / ز یاد سپهبد به دستان شدند

دگر روز شبگیر هم بر خمار / بیامد تهمتن بر آراست کار

ز مستی هم آن روز باز ایستاد / دوم روز رفتن نیامدش یاد

سه دیگر سحرگه بیاورد مَی/ نیامد ز مَی یاد فرمانِ کَی

در نبرد هفت گُردان نیز این چنین است. رستم و پهلوانان ایرانی در مرز توران به شادخواری و بزم سرگرم اند. زواره پیام می آورد تورانیان با لشکری گُشن در اندیشه ی یورش اند:

چنین گفت با رستمِ شیرمرد / که برخیز و از خرمی بازگرد

که چندان سپاه است کاندازه نیست / ز لشکر بلندی و پستی یکیست

درفشِ جفا پیشه افراسیاب / همی تابد از گَرد چون آفتاب

چو بشنید رستم بخندید سخت / بدو گفت: با ماست پیروز بخت

تو از شاهِ ترکان چه ترسی چنین؟/ ز گَردِ سواران توران زمین

سپاهش فزون نیست از صدهزار / عنان پیچ و برگُستوانوَر سوار

این چنین دلیری و به هیچ انگاری مرگ، از جنگاوری ساخته است که خویشتن، بزرگترین شادخواره ی ایرانست، چنانچه کسی را یارای مَی نوشی و شادخواری با وی نیست. نیروی شگفت رستم در نوشیدن، در یکی از زیباترین و شگفت ترین پرده های بزمی شاهنامه، چنین به سخن در آمده است:

به کف بر نهاد آن درخشنده جام / نخستین ز کاوس کَی برد نام

که شاه زمانه مرا یاد باد / همیشه بر و تخمش آباد باد

به کف برگرفت و زمین داد بوس / چنین گفت کاین باده بر یادِ توس

سرانِ سپه پاک برخواستند / برِ پهلوان خواهش اراستند

که: ما را بدین جامِ مَی رای نیست / به مَی با تو ابلیس را پای نیست!

مَی و گرز یک زخم و میدان جنگ / جز از تو کسی را نیامد به چنگ



برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com

آرامش

آرامش

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com



ارد بزرگ میگوید: آرامش اگر همیشگی باشد، سستی و پلشتی در پی دارد

پهنه ی گیتی جنگ ها و آشتی های بسیاری به خود دیده است.

در مقایسه با "ایران" در بسیاری از گوشه های دیگر گیتی، جنگ پدیده ای نایاب یا کمیاب به شمار میرود. زیرا کمتر سرزمینی بخت آن را داشته که گذرگاه آمد و شد فرهنگهای گوناگون باشد. "ایران" گِردِ آنکه پلی میان فرهنگها و تمدنهای بزرگ بوده، همواره خویشتنیِ خویش را نیز از یاد نبرده است، نمونه ی چنین خویشتن-پایی را در هنر این سرزمین به آشکارا میبینیم. هنری که از همه ی جهان سرمشق گرفته، اما همواره نقش خود را بر کنگره هستی نگاشته است. پافشاری ایران و ایرانی در خویشتن مانی، و نپذیرفتن رنگ بیگانه بر خود، او را به پرداختن بهایی سنگین وادار کرده است. جنگهای همیشگی ایران با خاور و باختر ناشی از چنین رویکردی می باشد. در این میان هوشمندان ایران، برای پرهیز از جنگ دست به دامان "پیمان" شدند.

"پیمان" مرز میان جنگها و آشتیها را میسازد. چه بسیار پیمانهایی که پیام آور آشتی بوده، و چه بسیارتر پیمان شکنی هایی که آغازگر جنگهای خونین شده است.

ارد بزرگ میگوید: میدان پیمانهای گسسته، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت.

ایرانیان در پیمانهایی که با اقوام گوناگون میبستند در تلاش بودند تا با ثابت کردن مرزها، یکپارچگی سرزمینی خویش را نگاهبانی کنند.

اما پس از آنکه جنگی پایان می یابد، با بستن دوباره ی پیمان ها، مردم آشتی جو و آرامش خواه میشوند.

چرا که "آرامش"، روان آدمی را پالایش میدهد و ساز نوآفرینی را برای او کوک میکند. آرامش، دمی از زندگانی است که آدمی با کمک آن میتواند فراتر از بایستگیهای زیستی ساده ی خویش، اندیشه خود را در میدانهای دیگر هستی پرداخت کند.

در این جا میتوانیم با جدا ساختن "آرامشِ ویژه یِ جهان ایرانی" در برابر "آرامشِ ویژه یِ جهانِ خاور و باختر و تازی"، بر یگانگی فرهنگ خود پای بفشاریم.

از دیدگاه پویایی و سرزندگی، دو گونه آرامش داریم. نخست آرامش همراه با سستی و پلشتی و خواب آلودگی که نشان دهنده ی گونه ای حالت تکراری و سکرآور است و ویژه ی بسیاری از سرزمینهای انیران میباشد. دو دگر آرامش جشن ساز که ویژه ی ایران زمین است.

بدیهی است بهای آرامش را بی بهرگان از آن بهتر میدانند. برای ایرانیان که همواره در جبهه های باختر و خاور و نیمروز میجنگیده اند، آرامش چیزی بیش از سستی و پلشتی خواب آلوده میباشد. آرامش چنین مردمی از مایه ی جنگ و حماسه است. حماسه ای سرازیر شده از سرچشمه های آسمانی شادی که تا به زمین روان میشود و تن و روان آدمی را سیراب میسازد. مردمی که در جنگ سرشارند از حماسه و رجز و پویایی و سرود آیا میتوانند آرامشی بدون پویایی و حماسه و گُردمنشی داشته باشند؟

ازین رو پویاییِ ایرانی، یا در راه جنگ و رنج و کار و تلاشندگی زیستی روان است یا در آرامشی جشن ساز.

جشنی سرشار از زندگی که از زایشی نو و بی تکرار مایه میگیرد. چه جشنهای ماهانه و چه جشنهایی چون سده و نوروز و یلدا و چه گاهانبارها و جشنهای فصلی، همگی از رویدادهایی متفاوت و تکرارناشدنی زاییده میشوند. ازین رو برای برپاکنندگان خویش، کارمایه ای شگرف و هنگفت از نیروهای گوناگون و بی تکرار به همراه دارند، و در پی پویایی و شادی و جنبش به ارمغان می آورند.

ایرانیان، درازگاهی؛ "هفته" نداشتند بلکه در درازای هر ماه، جشن ویژه ی آن ماه را، با شادی و پویایی برگزار میکردند.

به وارون، جمعه ها و شنبه ها و یکشنبه ها (آدینه های سامی مسلمانان، یهودیان، مسیحیان) از گونه ی آرامش همراه با پلشتی و سستی، همانند "خدا 6 روزه جهان را آفرید و روز هفتم استراحت کرد" میباشند. در کشورهایی که چنین آدینه هایی دارند، هر پنجاه آدینه ی سال، با یکدیگر همسان هستند، ازین رو آرامش باشنده در آن، کارمایه ای سستی زا و تکرارآفرین دارد. به همین شوند روزهای رامش در باختر بیشتر به "استراحت" و "رخوت" گرایش دارد تا با نوشدگیِ و زایش دوباره ی ویژه ی جشنهای ایرانی.

تا بدینجا آشکارست که روزگارِ ایرانی، چه در آرامش سپری شود چه در جنگ، پویایی خویش را هیچگاه از دست نمیدهد. جشنها و جنگهای ایرانیان از کارمایه ی زمینیِ ایرانیان و رویدادهای سرزمین ایران شالوده میگیرد، به همین شوند پویا و جنبنده و کارآفرین و زاینده است و او را با سستی و پلشتیِ ناشی از تقدیرباوری سامی (خدا بندگان خویش را مقدر ساخته تا در روز "سِبت" استراحت کنند) میانه ای نیست. آرامش ایرانی ریشه در آزادگی و خواستِ ایرانی دارد، و چون نسخه ای آسمانی نیست.

جشن "شش گاهنبار" ایرانی که ریشه ی اندیشه ی یهود در آفرینش 6 روزه جهان است، نماد آفرینش شش وینه(مرحله) ایِ گیتی به دست اورمزد است، اما به وارون اندیشه ی سامی، در درازای سال و در ماههای متفاوت برگزار میشود، گویا "خدای ایران"، (از آنجا که همسان و هم اندیش با باشندگان ایران است)، همچون باشندگان سرزمین خویش از تکرار بیزار است.

اما آرامش سامی تقدیرباور و اجباری آسمانی است

بایسته است بدانیم، آرامش اگر دیر زمانی به درازا بکشد پویایی خویش را از دست خواهد داد چنین آرامشی هرگز نمیتواند آرامشی سازنده باشد. زیرا رنگ تکرار به خود میپذیرد و نیروهای آدمی را با خیزش به سوی یکنواختی، میکاهد. پویایی، در دگرگون شدن رویدادهاست نه در تکرار حالتی یکسان.

از این رو آرامش اگر همیشگی باشد، سستی و پلشتی در پی دارد.

در اسطوره ی ایران و در زمان تهمورث زینوند، دیوها در جنگی به دست ایرانیان برده میشوند. آنان آزادی خویش را در ازای آموختن "یکی نو هنر" بدست می آورند:

کشیدندشان، خسته و بسته، خوار / به جان خواستند آن زمان زینهار

که ما را مکش تا یکی نوهنر / بیاموزنیمت که آید به بر

اما در زمان جمشید خوب رمه، دیوها در زمره ی طبقه ای جداگانه چون "کاست" نجس ها در هند در می آیند.

بفرمود پس دیوِ "ناپاک" را / به آب اندر آمیختن خاک را

و مردم ایران از بخت بهره کشی از نیروی بردگان دیو روی تا سیصد سال مرگ و بیماری و رنج را به خود نمیبینند.

چنین، سال سیصد، همی رفت کار / ندیدند مرگ، اندر آن روزگار

ز رنج و ز بدشان نبود آگهی / میان بسته دیوان بسان رهی

به فرمان مردم نهاده دو گوش / ز رامش، جهان پر ز آوای نوش

چنین آرامش پیوسته ای که سه سده به درازا میکشد، همراه با بهره کشی از نیروی دیوان به جای خویشتنکاری، نیروی زایش مردم را میخشکاند، و ایرانیان را به سستی فرامیخواند. از آنجا که شیرازه ی هاژه در پویایی و خویشتنکاری و پایبندی به پیمانهاست، به شوند سستی درازهنگام مردم، پایه های بن مند هاژه نیز به سستی میگراید و چیزی که در این میان بهره ی باشندگان چنین سرزمینی میگردد، پلشتی و نارایشمندی و هرج و مرج است. با نگاهی نو به اندیشه ی جمشید در [به گیتی جز از خویشتن را ندید]ن، و با پذیرفتن پیوستگی کردار شاه و مردم در یک کشور، میتوانیم شوند گسستگی هاژمان ایرانی در زمان جمشید را بفهمیم. به گفته ی دیگر، به شوند پلشتی و بی نظمی ناشی از سیصد سال آرامش پیوسته، همه ایرانیان چون جمشید به خودخواهی و خودکامگی دچار گشته اند:

[که جز خویشتن را ندانم جهان]

در چنین کشوری، مردم آرزویِ "پر از هول شاه اژدها پیکری" را میکنند تا هرج و مرج ناشی از سیصد سال خوشی پیوسته را با گزندگی و خودکامگیِ همه چیزخواه (دیکتاتوری توتالیتر) به رایشمندی و نظم دگرگون سازد. حال آنکه از دست دادن آزادی برای به نظم درآوردن هرج و مرج، خود اشتباهیست بزرگتر.

آنانی که همیشه در آرامش هستند، لاابالی ترین آدمهایند (اُرُد بزرگ)

یا آنکه در زمان ساسانیان، بهرام گور دستور میدهد تا دفترهای مالیات را آتش زنند. گنجور شاه به وی میگوید که تا بیست و سه سال مردم میتوانند با خوشی و خرمی و آرامش بی آنکه بکارند و بدروند و برنجند از گنج شاه بهره مندانه بخورند و بنوشند:

بدو گفت تا بیست و سه سال نیز / همانا نیازت نیاید به چیز

ز خورد و ز بخشش گرفتم شمار / درمهای این لشکر نامدار

………..

بفرمود پس تا خراج جهان / نخواهند نیز از کهان و مهان

اما دست برداشتن مردم از تلاش و تخشایی همانا و جنگ همانا. آرامشی همیشگی همانا و پلشتی و سستی همانا.

ز بیشی به کژی نهادند روی / پر آزار گشتند و پرخاشجوی

به همین شوند از نو مردم را به کوشش و تلاش و پرهیز از سستی و پلشتی فرامیخواند:

چنین داد پاسخ که تا نیمروز / که بالا کشد مهر گیتی فروز

نباید برآسودن از کشت و ورز / کسی کش کشاورزی او را ست ارز

دگر نیمه را خواب و آسایش است / و گر خوردن و کام و آرایشست

همچنین در پایان دوره ی ساسانی، وضعیت رزمیاران و واسپوهرکان ایران، چنان است که ارتش اشرافی و سنگین افزار ساسانی (با نگاهی به نگاره های تاق بستان کرمانشاه) که چند سده لرزه بر تن لژیون های رومی افکنده است، آنچنان در رفاه و سستی ناشی از آرامش زیست میکند که در برابر لشکر ساده و باورمند تازیان پاپتی به آسانی شکست میخورد.

میگویند رسیدن به آرامش، هدف است. باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است، آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند؟ بیشتر زمان زندگی او در کوهپایه و دامنه میگذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل، و دلدادگی به فرازی دیگر (اُرُد بزرگ)


برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com

کودک

کودک

پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com



ارد بزرگ می گوید : بی پناهی و سرگردانی کودک امروز بیش از هر زمان دیگری ست

سرگردانی و بی پناهی از گونه گرایشهای سهشناک و روان اندوخته ی آدمی است. اندیشمندانی چون فروید و بیشتر یونگ، پیدایش فرهنگ و تمدن را زاده ناهمسانی سرشت ساده و ناخودآگاه آغازین آدمی با زندگانی دگرگونه تر اوی در دوران پسین تر میدانند. به گفته ی دیگر آدمی با فروخوردن غریزه های نخستین خویش که ریشه در نخستندگی سرشت وی داشت، فرهنگ و تمدن را می آموزد.

فروید چنین نخستندگی را تنها در غرایز زیستی آدمی میبیند. برای نمونه میگوید، هاژمانی گشتن رفتار آدمی از زمانی می آغازد که وی وادار میشود به جای گذراندن زمانه روزانه در پیش همسرش (برای پوشش میل جنسی و عشق) به همیاری با دیگران در شکار بپردازد. اما یونگ گِردِ آنکه گفتار فروید را میپذیرد، فراتر از او بر این باور است که، آدمی در دوران زندگانی طبیعی خویش پیش از آغار زیست هاژمانی، هرگز همچون جانوری طبیعی نیست، بلکه چیزهایی میبیند و میشنود که به هیچ روی ریشه از غریزه ی ویژه-طبیعی نمیگیرند. او خوابهایی میبیند که هرگز رویکردی خودآگاهانه ندارند. آنها از هزارها سال زندگی ناخودآگاهانه سرچشمه میگیرند. همچنین آدمی در خود، میان ماده و روح دوگانگی میپندارد زیرا او دیگر میمون گذشته نیست. اما روند فرهنگیزگی با همه ی برتری هایی که بر زیستندگی گله ای انسانهای نخستین دارد، ناخرسندیهایی نیز در پی دارد. چنین پریشانیهایی، هرگز زاده ی تمدن نوین ما نیستند، بلکه در روند تمدن مند شدن، با آدمی پا به پا پیش آمدند. گرایشهایی چون فردگرایی های ناشی از خودآگاهی تک تک آدمیان که از هرگونه آزار روانی دیگری میتواند خلند بیشتری بر انسان بگذارد. ناخودآگاه انسان در گذشته برای رویارویی با چنین روان نژندیهایی راهکارهایی ناخودآگاه چو خود پیش بینی کرده است.

آدمیان در گذشته های دور با گِردِ هم آمدن در همایشهای پایکوبی گروهی در "مَگَه" ها یا همان گونه که امروزه در میان قبیله های نخست زیست آفریقایی میبینیم با گِرد آمدن پیرامون آتش از بی پناهی به آغوش گروه پناه میبردند؛ سپس با خوردن یا بوییدن گیاهان مستی آور یا بوهای چندش زا در خلسه ای همگانی فرومیرفتند تا بدین ابزار سرگردانی خویش در برخورد با گوناگونیهای پیرامون خویش را با فرونهشت روانی در گروه، یگانگی بخشند. به دیده می آید سرافشانی ها در رقص سماع میان درویشان ایرانی، بازمانده ی چنین آیینی از گذشته ی کهن ایران باشد.

اما انسانهای پرورده ی فرهنگ و تمدن ابزاری چون پایکوبی های همگانی و … را در دست ندارد تا بتواند با خواستهای همسان گروه بزرگی از آدمیان روبرو شود. به وارون، انسان متمدن در ویژه گرایی و فرد اندیشی غرق است و همین ناتوانی در یکسان پنداری با پیکره ی هاژه، شوند گزینش "دین" در زندگی انسان نوین است.

«بیشتر ملتهای باستانی در شهریاری هایی زندگی میکردند که اساس آنها بر پایه ی پرهیزگاری سیاسی بود. هنگامی که پرهیزگاری آنها به بالاترین پایه میرسید، چیزهایی می آفریدند که ما امروز نمیبینیم و روانهای کوچک ما را دچار شگفتی میکند. پرورش آنها این برتری را بر ما داشت که هیچگاه بر آن، همستارگویی و نقد فرو نمی آمد. آنها در سالهای پایانی زندگی خود همان چیزها را میگفتند و میشنیدند و میدیدند و میکردند که در سالهای آغاز پرورش در او آغاز شده بود. امروز [سده ی 18م] ما پرورده ی سه پروش گوناگون و همستار با هم هستیم. پرورش پدران – استادان و پرورش هاژمانی. چیزی که در پرورش سومی به ما میگویند همه ی اندیشه های ساخته شده در پرورش نخستین به دست پدران را بهم میزند. بخشی از این پیشامد به شوند آن است که در میان ما خویشکاریها ی دینی و خویشکاریها هاژمانی دوگانه ای بودِش دارد که پیشینیان ما از آن آگاه نبودند (روح القوانین منتسکیو رویه 230)» ازین رو وی، زندگی نیاکانمان را خوشبخت تر از زندگی ما میداند.

درست به همین شوند است که سرگردانی و بی پناهی انسان امروز بیش از هر زمان دیگرست، چرا که بیش از هر زمان دیگر بر اجتماعی شدن کودک پای میفشارند، و او بیش از هر دوره دیگر زمان کمتری را با خانواده میگذراند. خانواده از وی گرایشها و اخلاقیات فرگشت گرایی (ایده آل) میخواهد که هاژمانِ کارکردگرا (پراگمات) با آن بیگانه است. پدر خانواده در جایگاه روحانی، همنوا با آیین دینی خانواده، از او پایبندی به اساسمندی الگوهای فرهمندانه و اخلاقی را خواستار است اما جامعه، کار گروهی در راستای هدفی همکارانه میخواهد و از او سود بیشتر را خواستار است. خانواده همگرایی میخواهد؛ جامعه همرنگی.

ایرانیان از دیرباز ساختمان دولت خویش را برپایه قدرت پدرانه ساخته بودند، ساختاری بر پایه اندیشه ی کدخدایی. کدخدا در اوستا و شاهنامه در معنای مدیر خانه- مدیر روستا- مدیر شهر- و پادشاه و حتا خدا به کار رفته است. از این رو خویشکاری هر کس در چنین سازمانی، از خانواده گرفته تا خویشکاری خدایی، تنیده در سازماندهی پدرسالارانه زنجیره ای یگانه میسازند. پدرسالاری، ساختاری است بر پایه ی سنت های کهن خاور که با اندیشه های نوین باختر زمین که خویشکاری پدر را تنها تا زمان بالندگی فرزند میدانند، متفاوت است. "پدر" در ایران زمین، تا زمان مرگ جایگاه خویش را در زنجیره ی کارکرد خانواده نگاهبانی میکند.
اما یونانیان کهن همچون فرزندان کنونی باختر، پایگاه اخلاق هاژمانی را بر پایه ی اخلاق خانوادگی سازماندهی نمیکردند. آنها برای بهره گیری از سود بیشتر، در رخدادهای اجتماعی میهن، اخلاقیات خانوادگی را زیر پا میگذاشتند، نمونه در جنگهای پلوپونزی میان اسپارت و آتن، دولت ایران توانست با رشوه دادن و خریدن سردمداران یونانی، سروری خویش را بر سر ایونیه جایگیر سازد، حال انکه هر یونانی در کودکی در خانواده می آموزد که نباید به میهن خویش خیانت کند. اما به وارون، ایرانیان اخلاقیات اجتماعی و دولتی را بر پایه اخلاقیات خانوادگی و فردی استوار کردند. زیرا از دید آنها نیک و بد، بن پاره ای یگانه و مطلق است که در هر رده ای از هاژمان که باشد با برداشتی یکسان از سوی همه روبرو خواهد شد. به گفته ی دیگر، در ایران، خواستهای خودآگاهانه ی اجتماعی در پیوستگی با خواستهای طبیعی و ناخودآگاه خانواده قرار میگیرد، شاید اکنون بتوانیم شوندی برای پاسخ رندانه کوروش به یونانیان بیابیم که گفت: من از کشوری که مردم آن در بازارش به هم دروغ میگویند نمیترسم. کوروش با دیدن اخلاقیات فاسد یونانیان در هاژمان به ناهمبستگی قومی آنها پی میبرد و لافشان را نشنیده میگیرد. به همین شوند، بازرگانی و پیشه وری در هاژمان گذشته ی ایران در نزد اشراف پیشه ای پست به شمار میرفت چرا که آدمی را وادار میساخت با پشت پا زدن به اخلاقیات خانوادگی دروغ بگوید.

در اندیشه ی ایرانی، اورمزد برای پیروزی بر اهریمن به یاری آدمیان میبالد. از یاوری کودک در خانواده خویش تا یاوری پادشاه در کشور. یاوری آدمیان در این نبرد در همه ی آستانه ها و خویشکاریهای هاژمان گستردگی دارد. در چنین کاری همه همکار هم هستند. مینه ی فره هم از آنجا پای میگیرد که جامعه نیاز به ویژه گرایی (تخصص) دارد. و هر خانواده در طبقه ای به خویشکاری میپردازد تا برسد به شاهی که خویشکاری اش در ایجاد دادگری و هماهنگی میان رده های گوناگون هاژمان است. در چنین ساختار اجتماعی، کودک همنوا با خواستها و اخلاقیات خانوادگی پای در جامعه ای میگذارد که او نیز همین چشمداشتها را از او دارد، پس کودک احساس تنهایی و سرگردانی نخواهد کرد زیرا خود را در زیستنگاهی سراسر یکپارچه و یگانه، تنها نمیبیند.

چنین شکافی را در اندیشه های باختر زمین [نه در واگویه های اخلاقی بلکه در گفتارهای ساختاری] نیز میبینیم. در جایی که هابز، خانواده های بزرگ و جداسر از دولتها را نیز دولت میخواند، لاک میان ایجاد ناخودآگاه نهاد سنتی خانواده و ایجاد دولت اجتماعی که صد در صد خودآگاهانه چهره میگیرد ناهمسانی میبیند. لاک سرشت طبیعی بشر را عقلانی میداند و پیرو آن خانواده ها را دولتهایی کوچک نمیداند.

به هر روی، جامعه باختر زمین، با همه دستاوردها و کامکاریها و حتی کوتاهی های خویش، دولت را همچون خدای مسیحی، ناظر بر آدمیان میداند و این تنها اوست که میتواند کودک را با جدا ساختن از خانواده، راهبه خویش سازد. رویکرد غربیان در زمینه آموزش در مدرسه و جامعه، که جدایی کودک از خانواده و در پی آن، شکاف میان ناخودآگاه سنتی و خودآگاه دیوانسالارانه را در پی دارد سرچشمه ی بی پناهی و سرگردانی کودک در دوران کنونی شده است.

اما پرسش اینجاست: آیا میتوانیم بر پایه آموزشهای کهن خویش، دولتی بنا کنیم که گرچه در ژرفنای خود اجتماعی است، اما هرگز از پداران و مادران نخواهد که فرزندان خود را بی سرپناه و سرگردان در دامان اجتماع بی اخلاق رها کند؟ آیا دولت فرهمند و نوین ایرانی، با دولت سکولار اما در ژرفا مسیحیِ باختر دگرگونه تر نیست؟



برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان