۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

*فروتنی* / بخش دوم


ـــــ مبانی‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ ـــــ
فرضیه‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ جان‌ هیک‌ که‌ برخاسته‌ از دیدگاه‌ واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ اوست‌، بر چهار اصل‌ استوار است‌: 1. همه‌ انسانها ذاتا دینی‌ هستند، 2. تنوع‌ اساسی‌ باورهای‌ دینی‌، 3. وهمی‌ و خیالی‌ نبودن‌اعتقادات‌ دینی‌ و 4.همه‌ سنت‌های‌ دینی‌ داعیه‌ تغییر مثبت‌ در زندگانی‌ پیروانشان‌ را دارند. دواصل‌ نخست‌ برای‌ همه‌ آشکاروواضح‌ است‌. بحث‌"هیک‌"از سومین‌اصل‌آغازمی‌شود؛یعنی‌ اینکه‌ باورهای‌ دینی‌،از جنس‌ توهمات‌ نیستند. شایان‌ ذکراست‌ که‌این‌ دیدگاه‌"هیک‌" نقطه‌ مقابل‌ دو ره یافت‌ دیگر، یعنی‌ طبیعت‌گرایی‌ومطلق‌گرایی‌است‌.ازدیدگاه‌ طبیعت‌گرایان‌همه‌گزاره‌های‌دینی‌ در باب‌واقعیت‌ غایی‌ نادرست‌ وبرخطا هستندتنها چیزی‌ که‌هست‌، طبیعت‌ است‌.گرچه‌ "هیک‌" می‌پذیرد که‌ جهان‌ می‌تواند مطابق‌ باالگوی‌ طبیعت‌گرایانه‌ تفسیرشودامابه‌این‌ موضوع‌ که‌اعتقادات‌ دینی‌ اموری‌ وهمی‌ هستند،باور ندارد.از سوی‌ دیگر،هیک‌ به‌ دیدگاه‌ غیر واقع‌گرایی‌ دینی‌ نیز انتقاد می‌کند.ازنظروی‌،گرچه غیرواقع‌گرایان‌ به‌مفیدبودن‌اعتقادات‌ دینی‌ نظردارند،آن‌اعتقادات‌ ر مستقل‌ ازذهن‌آدمی‌ نمی‌دانند. طبق‌دیدگاه‌این‌ گروه‌مثلااگرمسلمانان‌روزی‌ پنج‌بار به‌درگاه‌خداوندنماز می‌گزارند،چیزی‌ مستقل‌ازدریافت‌شان‌رانمی‌پرستند.به‌بیان‌دیگرغیر واقع‌گرایان‌ برای‌اعتقادات‌ دینی‌ جداازذهن‌ فرد،استقلال‌وارزش‌ قائل‌ نیستند.خلاصه‌آنچه‌واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ هیک‌ رازاین‌ گروه‌ متمایز می‌کند،این‌است‌ که‌وی‌برای‌ابژه‌های‌اعتقادات‌ دینی‌خودپایندگی,‌ذاتی‌ مستقل ‌باذهن‌انسان‌ قائل‌ ست‌.موضع‌دیگر «جان‌ هیک‌ »درارتباط‌ ب مطلق‌گرایان‌است‌. مطلق‌گرایان‌,می‌گویندکه‌تنها یک‌ سامانه‌ دینی‌ حقیقی‌وجودداردو دیگرادیان‌غیرحقیقی‌هستند.به نظر"هیک‌"مطلق‌گرایی‌ تنهاهنگامی‌ پذیرفتنی‌ به‌نظر می‌آیدکه‌فردباتکیه‌بر سنت‌های‌ دینی‌خودش‌ سخن‌ می‌گوید،امااگرنظرمطلق‌گرایان‌ رادربست‌ بپذیریم‌،بایدانتظارارائه‌دلایل‌ تجربی‌راهم‌داشته‌ باشیم‌.در صورتی‌که‌ مسئله‌ا این‌ قرار نیست‌. مثلابرخی‌ مطلق‌گرایان‌ مسیحی‌ معتقدند که‌ تنهادینی‌ازحقانیت‌ بیشتری‌ برخورداراست‌ که‌ کارآمدی‌ بیشتری‌در ظهور قدیسان‌داشته‌ باشد.اما"هیک‌"این‌ مسئله‌رار می‌کندومعتقد است‌ که‌هدف‌ اصلی‌هرسنت‌دینی‌ایجاد"یک‌ دگردیسی‌ اخلاقی‌در فرد"است‌.بنابراین‌-همان‌ گونه‌که‌اشاره‌شد-کثرت‌گرایی‌ دینی‌ هیک‌ ریشه‌درواقع‌گرایی‌انتقادی‌,وی‌ دارد."هیک"‌دربرابر طبیعت‌گرایان‌ غیرواقع‌گرایان‌و مطلق‌گرایان‌،ادیان‌ر شیوه‌های‌ مختلف‌ تجربه‌،دریافت‌وزیست‌ درارتباط‌ پویابا"واقعیت‌ الوهی‌که‌ فراترازذهن‌ آدمی"‌است‌،می‌داند.براین‌ بنیاد،هسته‌اصلی‌ فرضیه‌"کثرت‌گرایانه"‌دینی‌"هیک‌"بیان‌این‌ نکته‌است‌ که‌واقعیت‌ غایی‌یا- به‌تعبیروی‌ -"امرواقع‌"بنیان‌همه‌ تجربه‌های‌دینی‌است‌. پرسش‌ دیگری‌که‌ دراینجا مطرح‌ می‌شوداین‌است‌:ادیان‌ چگونه‌ می‌توانندامرواقع‌ راتجربه‌ کنند،در صورتی‌ که‌ برداشت‌هایی‌ متفاوت‌ و بعضا متناقض‌ازآن‌دارند؟"هیک‌" باوام‌گیری‌ ازاندیشه‌های‌ "ایمانوئل‌ کانت"‌ می‌کوشدبه‌این‌ پرسش‌ پاسخ‌ دهد.وی‌ باتمایزگذاشتن‌ میان‌ واقعیت‌ غایی‌ همچون‌"امری‌درخود"و واقعیت‌ غایی‌آن‌ گونه‌ که‌د فهم‌ ماظاهرمی‌شود، به‌این‌ نکته‌اشاره‌می‌کندکه‌همه‌ادیان‌ فهم‌خاص‌ خودرامتناسب‌ بازمینه‌های‌ تاریخی‌وفرهنگی‌شان‌ازآن "امر واقع‌د خود"ارائه‌داده‌اند،اما"امرواقع‌" به‌دلیل‌"در خودبودن‌"حقیقتش‌ رابرهیچ‌ دینی‌ نگشوده‌است‌.ازاین‌روهیچ‌ یک‌ازسنت‌های‌ دینی‌ به‌"امرواقع‌ درخود"مستقیمادسترسی‌ ندارند.تنهاهریک‌ براساس‌ ظرفهای‌ تاریخی‌ ومحدود خوددریافتی‌ ازآنرا نمایانده‌اند.به‌نظر"هیک‌"دریافتهای‌ ادیان‌ از"امرواقع‌" چونان‌ یک‌ عدسی‌ عمل‌ می‌کند.به‌این‌ شکل‌ که‌این‌ عدسی‌ مفهومی‌،واسطه‌انتقال‌آن‌ می‌شود.بنابراین‌ هرنامی‌ راکه‌براین‌ "امرواقع‌ درخود" گذاشته‌ایم‌،ضرورتاانضمامی‌،تاریخی‌ ومآلا محدوداست‌.ازاین‌ روی ,هوه‌، الله‌، کریشنا،پدرآسمانی‌، زئوس‌ و... محصول‌ حضوراین‌جهانی‌ "حقیقت‌ الوهی‌" یا"امرواقع‌ در خود"هستند. با توسل‌ به‌این‌ بیان‌ می‌توان‌ گفت‌ تثلیث‌ مسیحی‌ همان‌ قدر تجلی‌ اصیل‌ "امر واقع‌"به‌شمارمی‌رود که‌"شیوادرتفکر هندو".ازاین‌ رهگذر،هیچ‌ یک‌ ازآنها "توّهم‌" نیستند.نکته‌ دیگری‌ که‌بایددراینجا به‌ آن‌ اشاره‌ کردنحوه‌ بیان‌"امرواقع‌درخود"است‌. به‌ نظر"هیک"‌آن‌ عدسی‌ای‌ که‌,ادیان‌ازطریق‌ آن‌به‌ کشف‌"امر واقع‌" می‌رسند، اسطوره‌است‌. تنهااسطوره‌ می‌تواند محمل‌ این‌واقعیت‌ قرارگیرداز نظر"هیک"‌ ادیان‌از طریق‌ اسطوره‌زایی‌ د خود، بیان‌ "امر واقع‌" را ممکن‌ می‌سازند.هیک‌ درتعریف‌ اسطوره‌ می‌گوید: ازنظر من‌ اسطوره‌ داستان‌یاروایتی‌ نیست‌ که‌لفظا حقیقی‌ باشد،بلکه‌ اسطوره‌وضعیت‌ مناسبی‌ نسبت‌ به‌ موضوعش‌ برمی‌انگیزد.از این‌رو اسطوره‌چیزی‌ است‌ که‌ بدرستی‌ مارابه‌ آنچه‌ نمی‌توانیم‌ از آن‌ به‌ بیان‌ غیراسطوره‌ای‌ سخن‌ بگوییم‌،رهنمون‌ می‌سازد.به‌ طور خلاصه‌"دیدگاه‌ کثرت‌گرایانه‌, جان‌ هیک‌" رامی‌توان‌ بدین‌ گونه‌ طبقه‌بندی‌ کرد:1
. واقعیتی‌ الهی‌ یا "امرواقع‌ درخود"وجود داردکه‌ منبع‌ غایی‌ همه‌
تجربه‌های‌ دینی‌ بشر است‌.
2. هیچ‌ سنت‌ دینی‌،دریافت‌ مستقیمی‌از "امر واقع‌ در خود" ندارد.
3. هر سنت‌ دینی‌ شیوه‌ اصیلی‌ ارائه‌ می‌دهدکه‌درآن‌ "امر واقع‌درخود" دریافت‌ و تجربه‌ می‌شود.
4."امر واقع‌ در خود" از هر توصیفی‌ چه مثبت‌ وچه‌ منفی‌ فراتر می‌رودو
5.دریافتهای‌ هر دینی‌ از "امر واقع‌درخود" لزوما تاریخی‌-فرهنگی‌ بوده‌وبه‌ تبع‌ آن‌ محدودوناقص است‌حال به تواضع وفورتنی از نگته اسلام نگاهی خواهیم داشت ".
تواضع و فروتنی از دیدگاه اسلام:منابع:اخلاق در قرآن جلد دوم ،مکارم شیرازی، ناصری":
تا چند اسیر رنگ وبو خواهی شد ؟
چند از پی هر زشت ونکو خواهی شد ؟
گرچشمه ی * زمزمی وگر آب حیات
آخر به دل خاک فروخواهی شد! -*خیام
«زمزم» چاهی ست درمکه
تا راه قلندری نپوئی,نشود
خساره به خون دل نشوئی , نشود
سودا چه پزی؟که تا چو دلسوختگان
__● آزاده « ترک ِخود» نگوئی, نشود ● خیام
●: تواضع و فروتنی از دیدگاه اسلام:
ــ منابع :اخلاق در قرآن جلد دوم ، "مکارم شیرازی، ناصری"":
_____*کثرت‌گرایی‌ دینی ؛‌ دعوی‌ حقانیت‌ و گفت‌وگوی‌ ادیان_____
بنابرآنچه‌ گفته‌ شد، اگر همه‌ادیان‌ به‌ صورت‌ اصیلی‌ مواجهه‌با "امر واقع‌" راتجربه‌ می‌کنند، پس‌ هیچ‌ گاه‌ دور نیست‌ اگر به‌ تعارضاتی‌ در میان‌ ادیان‌ برخوریم‌. اما عده‌ای‌ معتقدند که‌ این‌ ادعاهای‌ حقانیتی‌ متعارض‌ در ادیان‌، نظریه‌ کثرت‌گرایانه‌ جان‌ هیک‌ را به‌ چالش‌ می‌کشد، بویژه‌ در جهان‌ پس‌ ازیازدهم‌ سپتامبرودر هزاره‌ سوم‌که‌ مفاهمه‌و گفت‌وگوی‌ ادیان‌امری‌ ضروری‌به‌نظر می‌آید.گرچه‌"هیک‌ "می‌پذیردکه‌هر یک‌ازادیان‌ادعای‌ حقانیتی‌دارندکه بعضا بادیگران‌ متضاداست‌، به‌ هیچ‌ وجه‌آن‌رامانعی‌در فهم‌"کثرت‌گرایی‌ دینی‌"و"همزیستی‌وهم‌اندیشگی‌"«ادیان‌» نمی‌داند. به‌نظر وی‌ دیدگاه‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ تسهیل‌کننده‌امرگفت‌وگوی‌ میان‌ادیان‌ است‌.هیک‌ در"کتاب‌ تفسیری‌از دین"‌، فصلی‌ را به‌ این‌ مسئله‌ اختصاص‌ داده‌است‌. وی‌ یادآوری‌ می‌کند که‌ تعارضهای‌ موجود در ادیان‌، در سه‌ سطح‌ نمودار می‌شود:
1. تعارضهای‌ ناشی‌ از مسائل‌ تاریخی‌،
2. اختلافهای‌ مربوط‌ به‌ واقعیت‌ها و مسائل‌ فراتاریخی‌ و
3.تعارضهای‌ ناشی‌ از دریافتهای‌ متفاوت‌ از امر واقع
"به‌ نظر هیک هیچ‌ کدام‌ازاین‌ سه‌ سطح‌اختلاف‌ به‌ گونه‌ای‌ نیست‌ که‌کثرت‌گرایی‌ دینی‌ موردنظر وی‌را مخدوش‌ کند.هیک‌ معتقداست‌ که‌ تعارضهای‌ گفته‌شده‌،ذاتی‌ دین‌ نیستند. مثلا مسیحیان‌ و مسلمانان‌ درباره‌ رحلت‌ مسیح‌ (ع‌) بایکدیگر توافق‌ ندارند.مسلمانان‌ معتقدندکه‌مسیح‌(ع‌)به‌ صلیب‌ کشیده‌ نشدولی‌ مسیحیان‌برعکس‌ برتصلیب‌ مسیح‌ (ع‌)تاکیددارند.حتی‌ میان‌ پیروان‌ یک‌ دین‌ خاص‌ نیز اختلافاتی‌ شایع‌ است‌. برای‌ نمونه‌ پروتستان‌ها بر این‌ باورند که‌مسیح‌ (ع‌)، پطروس‌ حواری‌ رابه‌ عنوان‌اولین‌ پاپ‌ برگزیدولی‌ کاتولیک‌هااین‌ باوررانمی‌پذیرند.باوجوداین‌ تعارضهاواختلافها چگونه‌ می‌توان‌ به‌مفاهمه‌اندیشید؟ هیک‌ معتقداست‌ که‌این‌ عدم‌توافقهااگرازنوع تاریخی‌ باشد،با کاربردمتدهای‌ تاریخی‌ قابل‌ حل‌است‌.درواقع‌ بسیاری‌ازاین‌ نوع‌ مدعاها,هیچ‌ تضمین‌ مستقلی‌ بیرون‌ از سنتی‌ که‌آن‌را بیان‌ می‌کند،ندارند.ا این‌ رو باید باهر یک‌ازاین‌اختلافها تساهل‌آمیز و مداراجویانه‌ برخوردکرد؛ بویژه‌هنگامی‌ که‌آنها موضوع‌اصلی‌آن‌دین‌نیستند یعنی‌ اگرآنهارااز دین‌ مورد نظربگیریم‌ اصل‌آن‌دین‌زیر سؤال‌نمی‌رود یا مثلانامهاوعنوان‌هایی‌ که‌ هریک‌ ازادیان‌ به‌ فراخور دریافت‌ و فهم‌ خوداز"امر واقع‌" برآن‌ نهاده‌اندواگرچه‌ متفاوت‌ وحاکی‌از تعارض‌در سطح‌ برداشتهاست‌،دلیل‌ حقانیت‌ یکی‌ بردیگری‌ نیست‌.هیک‌ می‌گوید:"منظورم‌از کثرت‌گرایی‌این‌ است‌ که‌ سنت‌های‌ دینی‌ بزرگ‌ عالم‌ که‌ازدرون‌ شیوه‌های‌ فرهنگی‌ مختلف‌ سربرآورده‌اند،دربردارنده‌ادراکات‌ ماراجع‌ به‌"حقیقت‌ غایی‌" هستندودردرون‌هریک‌ازآنها تحول‌ بشراز خودمحوری‌ به‌ سوی‌ حقیقت ‌محوری‌ صورت‌ می‌پذیرد.بنابراین‌ تفاوتهاوتعارضهای‌ موجوددرادیان‌از گونه‌ای‌ نیست‌ که‌ مانع‌ همزیستی‌ و گفت‌وگوی‌ ادیان‌ شود بلکه‌ گر بپذیریم‌ که‌حقیقت‌ غایی‌ یا"امر واقع‌ در خود" فراسوی‌ دسترس‌ سخن‌ و ذهن‌ هر یک‌ از ماست‌،براحتی‌ می‌توان‌به‌ گفت‌وگویی‌ سازنده‌و پرباردرمیان‌ سنت‌های‌ دینی‌ مختلف‌ اندیشید.ناگفته پیداست که تواضع و فروتنی نقطه مقابل تکبروفخرفروشی است وجدا سازی بحثهای کامل این دو از یکدیگر مشکل یا غیر ممکن است و لذا هم درآیات وروایات اسلامی و هم درکلمات بزرگانِ "اخلاق"ایندوبه,یکدیگرآمیخته شده,است،نکوهش ازیکی ملازم,تمجیدوستایش از دیگری است و ستایش از یکی همراه با نکوهش ازدیگری می باشد، درست مثل,اینکه بحثهای مربوط به ستایش و تمجید از علم جدای از نکوهش از جهل نیست ونکوهش از جهل همراه ستایش علم است.با این حال مفهوم این سخن,آن نیست که,ما, بحثهای مربوط به"تواضع" رانادیده گرفته و به آنچه در بحث زشتی تکبر و استکبارگفتیم بسنده کنیم. بخصوص اینکه نسبت بین تکبر و تواضع به,اصطلاح نسبت میان ضدین,است نه وجودوعدم.هم تکبر یک صفت وجودی,است,وهم تواضع و هردودرمقابل یکدیگر قراردارند،نه,ازقبیل وجودوعدم,که سخن ازیکی,الزاما همراه,بانفیدیگری باشد.در روایات اسلامی نیز به,این معنی اشاره شده است,از جمله ازحضرت علی(ع) می خوانیم: «ضادوا الکبر بالتواضع; به وسیله تواضع,با تکبرکه,ضدآن است مقابله کنید».
بااین اشاره,به قرآن بازمی گردیم,وآیات مربوط به مساله تواضع راگلچین کرده،موردبررسی قرارمیدهیم(هرچندآیاتی که,به کنایه یابه ملازمه به,آن اشاره,می کندبیش ازاینهااست).
1- یایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین... (سوره مائده،آیه 54)
2- و عبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هوناواذا خاطبهم الجهلون قالوا سلاما (سوره فرقان،آیه 63)
3- واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین (سوره شعراء،آیه 215)
ترجمه=1-ای کسانی که ایمان آورده اید!هرکس از شما،از آیین خودبازگردد(به خدازیانی نمی رساند;) خداوندبه,زودی جمعیتی,را,می آورد که آنهارا,دوست داردوآنان(نیز)او رادوستدارند; دربرابرمؤمنان متواضع،در برابر کافران سرسخت ونیرومندند.
2- بندگان(خاص خداوند)رحمان، کسانی هستند که باآرامش وبی تکبربر زمین راه می روند;و هنگامی که,جاهلان,آنهارامخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام می گویند(و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند).
3- (ای پیامبر)بال وپرخودرابرای مؤمنانی که,از توپیروی می کنند بگستر(و نسبت به آنها و تواضع و مهربانی کن).
تفسیروجمع بندی:در نخستین آیه موردبحث سخن ازگروهی ازمؤمنان به میان آمده که مشمول فضل و عنایات الهی هستند,هم خدا رادوست می دارند وهم محبوب پروردگارند.
یکی ازاوصاف بارزآنها این است که, دربرابر مؤمنان متواضعند:(اذلة علی المؤمنین) ودر برابر کافران نیرومندوقوی هستند(اعزة علی الکافرین).
«اذلة » جمع «ذلول »و «ذلیل »ازماده«ذل »(بر وزن حر)دراصل به معنی نرمی,وملایمت و تسلیم,است,در حالی که «اعزة » جمع «عزیز»ازماده «عزة »به معنی شدت است، حیوانات رام را «ذلول »می گویندچون ملایم وتسلیمندو«تذلیل »درآیه ذللت قطوفها تذلیلااشاره به سهولت چیدن میوه های بهشتی است.گاه,ذلت درمواردی به کار می رودکه معنی منفی داردوآن درجایی است که,از سوی غیربه,انسان تحمیل می شودوگرنه,درماده,این لغت "مفهوم منفی ذاتا" وجود ندارد(دقت کنید).به هرحال آیه فوق دلیل روشنی براهمیت تواضع وعظمت مقام متواضعین است، تواضعی که,ازدرون جان,انسان برخیزدوبرای احترام,به مؤمنی,از مؤمنان,وبنده ای از بندگان خدا باشد.در دومین آیه بازاشاره به,اوصاف برجسته وفضائل اخلاقی گروهی از بندگان خاص خداست که درطی آیات سوره فرقان ازآیه 63 تاآیه 74 دوازده فضیلت بزرگ برایآنها ذکر شده است وجالب اینکه نخستین آنهاهمان صفت تواضع است،این نشان می دهد همان گونه که" «تکبر» خطرناک ترین رذائل است"، "تواضع مهمترین یااز مهمترین «فضائل» می باشد"،می فرماید:
«بندگان خاص خداوندرحمان کسانی هستند که ب آرامش وبی تکبر برزمین,راه می روند» (و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا)
«هون » مصدر است وبه معنی نرمی وآرامش و تواضع است,واستعمال مصدردرمعنی اسم فاعل در اینجابه خاطرتاکید است، یعنی آنها چنان,آرام,و متواضعندکه گویی, عین تواضع شده اندوبه همین دلیل, درادامه آیه میفرماید: «واذا خاطبهم الجهلون قالوا سلاما;وهنگامی که جاهلان آنها رامخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)،به آنها سلام,می گویند(و بابی اعتنایی و بزرگواری می گذرند)».ودر آیه بعدازآن سخن,از تواضع آنها دربرابر"ذات پاک خداست."
می فرماید: «والذین یبیتون لربهم سجدا و قیما; آنهاکسانی هستند که شبانگاه برای پروردگارشان سجده و قیام می کنند(وبه بندگی و عبادت می پردازند)».
«راغب » د کتاب «مفردات » می گوید: «هون »دو معنی داردیکی ازآنها خضوع ونرمشی است که, از درون جان انسان بجوشد که,این شایسته ستایش است(سپس به آیه موردبحث اشاره می کند) و در حدیث نبوی آمده است "المؤمن هین لین". دوم خضوع وتذللی است که ازسوی دیگری برانسان تحمیل شودواوراخوارکند.ناگفته پیداست که,منظوراز"الذین یمشون علی الارض هونا"این نیست که فقط,راه رفتن آنها متواضعانه است، بلکه منظور" نفی هرگونه,کبرو خودخواهی است" که,در تمام اعمال انسان وحتی درکیفیت راه رفتن که ساده ترین کاراست آشکار می شود،زیرا ملکات اخلاقی همیشه خودرا درلا به لای گفتارو حرکات انسان نشان میدهند,تاآنجاکه,در بسیاری از مواقع,"از چگونگی راه رفتن انسان", می توان به بسیاری از "صفات اخلاقی او" راه برد.آری عباد الرحمن (بندگان خاص خدا) نخستین نشانشان همان تواضع است، تواضعی که درتمام ذرات وجودشان نفوذ کرده,وحتی درراه رفتن آنهاآشکار است,و اگرمی بینیم خداونددرآیه 37 سوره اسراء به پیامبرش دستور می دهد «و لاتمش فی الارض مرحا;"«روی زمین باتکبر راه مرو»"! "منظور فقط راه رفتن نیست بلکه هدف، تواضع در همه کار است" که «نشانه بندگی و عبودیت خداست».در سومین آیه روی سخن رابه پیامبر(ص)کرده،می فرماید:«بال وپر خودرابرای مؤمنانی که,از تو پیروی می کنند پایین بیاورو(تواضع و محبت کن); واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین ,«خفض » بروزن «خشم »دراصل به معنی پایین آوردن است و«جناح »به معنی بال می باشد. بنابراین «و اخفض جناح » کنایه از"تواضع آمیخته با محبت است"،همان گونه که پرندگان,هرگاه می خواهند به جوجه های خوداظهار محبت کنند بالو پرخود می گسترانندو آنها رازیر بال و پر می گیرند تاهم دربرابر حوادث احتمالی مصون بمانندو هماز تشتت و پراکندگی حفظ شوند، پیامبر اسلام(ص) نیز مامور بودبدین گونه مؤمنان رازیر بال وپرخود بگیرد!این تعبیربسیار ظریف و پر معنی نکات مختلفی رادر عبارت کوتاهی جمع کرده است."جایی که پیامبر مامور به تواضع آمیخته با محبت در برابر مؤمنان باشد",« تکلیف افراد امت روشن است» چراکه «پیغمبر سرمشق,والگو و «اسوه »برای همه ی "امت"» است.شبیه همین تعبیر درآیه 88 سوره حجر نیزآمده است آنجاکه می فرماید: "واخفض جناحک للمؤمنین"که با مخاطب درآن شخص پیامبراست ومامور می شودبرای مؤمنان«خفض جناح » و تواضع آمیخته بامحبت داشته باشد.شبیه این تعبیربااندک تفاوتی د مورد فرزندان درمقابل پدران و مادران,درسوره «اسراء» آمده، آنجا که می فرماید:«واخفض لهما جناح الذل من الرحمة; بالهای خود رادر برابرآن دو(پدر و مادر)ازمحبت و لطف فرودآر(و تواضعی آمیخته بااحترام ومحبت دربرابرآنان داشته باش)».از مجموع آنچه درآیات فوق آمده به خوبی,استفاده می شود,که "قرآن مجید" «نه تنها تکبر و استکباررا مورد مذمت »قرارداده،" بلکه نقطه مقابل آن یعنی تواضع وفروتنی" راب تعبیرات گوناگون مورد تمجید قرارداده است.تواضع و فروتنی در روایات اسلامی=در منابع شیعه و اهل سنت احادیث فراوانی درمورد"تواضع" به چشم می خورد که,بعضی درباره "اهمیت تواضع"است و بعضی در باره علامت وآثار متواضعان ویا ثمره تواضع وحد وآداب آن می باشد.دراهمیت تواضع تعبیرات بسیار جالبی در روایات آمده:
1-در حدیثی از رسول خدا(ص) می خوانیم: روزی فرمود: «مالی لااری علیکم حلاوة العبادة؟! قالواو ما حلاوة العبادة؟ قال,التواضع!; چه می شودکه شیرینی عبادت رادرشمانمی بینم؟ عرض کردند: شیرینی عبادت چیست؟ فرمود تواضع است!»ناگفته پیداست حقیقت عبادت نهایت خضوع در برابر پروردگاراست." کسی که شیرینی خضوع وتواضع,دربرابر خدارادریابد"در برابر"خلق خدانیز متواضع" است.
2- در حدیث دیگری ازامیرمؤمنان(ع) آمده,است: «علیک بالتواضع فانه من اعظم العبادة;
برتو باد"تواضع" که,از "برترین عبادات: است ».
3- از امام حسن عسکری(ع) نقل شده است که فرمود:«التواضع نعمة لایحسد علیها;
تواضع نعمتی است که سبب حسادت دیگران نمی شود».معمولا هر نعمتی نصیب انسان می شود مزاحمت های حسودان افزوده می گرددوگاه,این حسادت چنان فضای زندگی راتنگ می کندکه زندگی برصاحب نعمت مشکل می شود،ولی تواضع ازاین قاعده کلی مستثنی است،نعمتی است که حسادت حسودان را برنمی انگیزد.
این بحث دامنه داررا باحدیث دیگری از نبی اکرم(ص) پایان می دهیم:
4- «یباهی الله تعالی الملائکة بخمسة: بالمجاهدین، والفقراء،والذین یتواضعون لله تعالی، والغنی الذی یعطی الفقراء و لایمن علیهم، و رجل یبکی فی الخلوة من خشیة الله عز و جل; خداوند به پنج دسته ازانسانهابه فرشتگان مباهات می کند:مجاهدان(راه خدا)، فقرا(و نیازمندانی که دین خودرابه دنیا نمی فروشند)و آنهاکه به خاطرخد تواضع می کنندو ثروتمندانی که بی منت به مستمندان کمک می نمایندوکسی که,درخلوت ازخوف خداگریه می کند!» در باره ثمرات وآثار مثبت تواضع نیزروایات فراوانی ا معصومین به مارسیده است که,
"چند حدیث پر معنی رادر ذیل می آوریم":

در حدیثی از امام امیرالمؤمنین(ع)می خوانیم: «ثمرة التواضع المحبة و ثمرة الکبر المسبة!;
"میوه "درخت تواضع محبت است" و "میوه(شوم) تکبر دشنام و ناسزاگویی مردم" است!» درحدیث دیگری از همان حضرت آمده,است: «بخفض الجناح تنتظم الامور!; باتواضع محبت کاره نظم و سامان می یابد!» روشن است که, نظم جامعه جزدر سایه ی همکاری,وهمدلی حاصل نمی شود و همکاری وهمدلی مردم درصورتی ممکن است که شخص مدیر نخواهدخودرا ب آنها تحمیل کندویا فخرفروشی کندو خودرا برترازدیگران قلمداد نماید،همیشه مدیرانی موفق هستند که درعین قاطعیت متواضع وپر محبت باشند.در حدیث دیگری,از رسول خدا(ص) می خوانیم:«التواضع لایزید العبد الا رفعة فتواضعوا یرفعکم الله!; تواضع جزبزرگی برانسان نمی افزای پس تواضع کنیدتا خداوند شمارابلند مقام سازد!» گاه,چنین تصورمی شودکه تواضع انسان,راکوچک می کنددرحالی که,این یک برداشت سطحی ونادرست است، همواره می بینیم,افراد متواضع درجامعه مورداحترام و دارای عظمت و شخصیت هستندوتواضع ب منزلت آنها می افزاید.ازاحادیث اسلامی استفاده می شود که تواضع شرط قبولی عبادات و طاعات است،از جمله درحدیثی ازامام صادق(ع) آمده است:«التواضع اصل کل خیر نفیس و مرتبة رفیعة... ومن تواضع لله شرفه الله علی کثیر من عباده... و لیس لله عزوجل عبادة یقبلهاو یرضیها الا وبابها التواضع،و لایعرف مافی معنی حقیقة التواضع الاالمقربون المستقلین بوحدانیته قال الله عزوجل وعبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هوناواذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما...; تواضع ریشه هرکار نیک وبا ارزش است و مقام والایی است...وهر کس برای خد تواضع کندخداونداو رابر بسیاری از بندگانش شرافت می بخشد... وهیچ عبادتی برای خدامورد رضاو قبول نخواهد بودمگراینکه باب آن" تواضع"است و حقیقت تواضع راجز مُقربانی که مستقل دروحدانیت خداوندند,درک نمی کنند، خداوندعز و جلمی فرماید: بندگان خداوندرحمان کسانی هستند که,درزمین باتواضع راه,می روندوهنگامی که جاهلان آنه را(با سخنان نامناسب) خطاب کنند،به آنها سلام می گویند(وبابی اعتنایی می گذرند).»این سخن رابا حدیثی که ازحضرت مسیح(ع) نقل شده,است پایان می دهیم.فرمود: «بالتواضع تعمر الحکمة لابالتکبر، کذلک فی السهل ینبت الزرع لا فی الجبل!; :
«به, "وسیله تواضع"،مزرعه علم,ودانش آبادمی شودنه باتکبر،"همان گونه که «زراعت درزمین نرم وهموار می روید نه برروی کوه!»
کوتاه سخن اینکه: تواضع هم,درزندگی علمی وفرهنگی انسان اثرمی گذارد(چر که,افراد متکبر به خاطر تکبرشان ازرسیدن به حق محجوبند)و هم,درزندگی اجتماعی(چراکه,افرادمتواضع از محبوبیت فوق العاده ای دراجتماع بهره می گیرندوهمه مردم برای آنهااحترام خاصی قائلند)و هم دررابطه انسان با خدامؤثر است "چراکه,روح عبادت، تواضع وکلید قبولی, آن "فروتنی" است.درموردنشانه های تواضع نیز روایات جالبی درمنابع اسلامی وارد شده است،در حدیثی از امام علی بن ابی طالب(ع) می خوانیم:«ثلاث هن راس التواضع: ان یبدء بالسلام من لقیه، و یرضی بالدون من شرف المجلس، و یکره الریا و السمعة; سه چیز است که سرآغاز تواضع است: نخست اینکه انسان هر کس را ببیند ابتدا به او سلام کند و در پایین مجلس بنشیند و تظاهر ریا و سمعه را ناخوش دارد.» .
در بعضی از روایات نشانه های دیگری نیز بر آن افزوده شده است، از جمله: ترک «مراء» و «جدال » یعنی,انسان به خاطر برتری جویی بادیگری بحث نکندودیگرعدم علاقه به,اینکه مردم اورابستایند
1 - تعریف تواضع= «تواضع »ازماده «وضع » دراصل به معنی فرونهادن,است،این تعبیردر●
موردزنان باردار که مولود خودرا به دنیا می آورندبه عنوان وضع حمل گفته می شودودر مورد خسارت و زیان کردوکمبود تعبیر «وضیعة » به کارمی رودوهنگامی که به,عنوان یک صفت اخلاقی گفته می شود مفهومش این است که انسان خود را پایین تر از آنچه موقعیت اجتماعی اوست قرار دهد،به عکس تکبر که مفهومش برتری جویی و قراردادن خویشتن برتراز موقعیت فردی واجتماعی اوست.بعضی ازارباب لغت «تواضع »رابه معنی «تذلل » تفسیر کرده اندومنظوراز تذللدر اینجا خضوع و فروتنی وتسلیم است.مرحوم نراقی در«معراج السعادة »در تعریف تواضع می گوید: «تواضع عبارت است ازشکسته نفسی که,نگذارد"آدمی خودرابالاترازدیگری ببیند"ولازمه آن کردارو گفتارچندی است کهدلالت برتعظیم دیگران واکرام,ایشان می کند».تعبیر به«فروتنی » در فارسی دقیقاهمین معنارامی رساند واین مسالهاز خلال"گفتارورفتارانسانها"نمایان می شود.در حدیثی,از امامعلی بن موسی الرضا(ع)می خوانیم،سؤال کردند:«م حد التواضع الذی اذا فعله العبد کان متواضعا؟ فقال:التواضع درجات منها ان یعرف المرء قدر نفسه فینزلها منزلتها بقلب سلیم لایحب ان یاتی الی احد الا مثل ما یؤتی الیه، ان رای سیئة دراها بالحسنة، کاظم الغیظ، عاف عن الناس، و الله یحب المحسنین;
حد تواضع که,اگر نسان آن راانجام دهد متواضع محسوب می شودچیست؟ فرمود: تواضع درجات و مراحلی دارد: یکی از مراحل آن,این است که,انسان قدرو موقعیت نفس خویش رابداندودر همان جایگاه باقلب سلیم(و پذیرش درونی)جای دهد،دوست نداشته باشدکاریدر باره, کسی,انجام دهد مگر مانندکارهایی که در باره اوانجام میدهند(همان گونه که,انتظاراحترام, ز دیگران دارد بایددیگران رامحترم بشماردو هر کاری رااز سوی دیگران,دون شان خو می شمرددر باره دیگران دون شان بشمرد.)»هرگاه بدی ازکسی ببیند آن رابانیکی پاسخ دهد.خشم خودرا فروبرد،از گناهان مردم درگذردو آنهارا موردعفو قراردهد، خداوند نیکوکاران رادوست دارد.» آنچه در این روایت پرمحتواآمده،درواقع نشانه های تواضع است,که,از طریق آن می توان به تعریف تواضع نیز آشنا شد.در حدیث دیگری از امام باقر(ع) می خوانیم: «التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه وان تسلم علی من لقیت و ان تترک المراء و ان کنت محقا;
تواضع آن است که به کمتراز جایگاه شایسته خوددر مجلس قانع باشی وهرگاه کسی راملاقات کردی,در سلام پیشی بگیری,و جروبحث رارها کنی هرچند حق باتو باشد.»حقیقت این استکه تعریف تواضع ازنشانه های آن جدا نیست; چراکه یکی,از بهترین راه های تعریف یک موضوع،ذکر نشانه های گوناگون آن است(دقت کنید.)
2-● تواضع و کرامت انسان!●
معمولا دراین گونه مباحث بعضی راه,افراط رادر پیش می گیرندوبعضی راهتفریط،مثلا بعضی تصور می کنند حقیقت تواضع آن است که, انسان خودرا دربرابر مردم خوار و بی مقدار کندواعمالی انجام دهدکه,از نظر مردم بیفتد ونسبت به او سوء ظن پیدا کنند آن گونه که درحالت بعضی از صوفیه نقل شده است که هنگامی که دریک منطقه به خوشنامی معروف می شدندمرتکب اعمال زشت و قبیحی می شدندتااز نظر بیفتند،مثلا به بی بندو باری د عبادات و خیانت درامانت مردم معروف شوندو مردم آنهارا رهاکنند وشاید این کاررا نوعی تواضع وریاضت نفس می پنداشتند.اسلام اجازه نمی دهد کسی به"نام تواضع"، خودراتحقیر کند ودر نظرها سبک وموهون سازدو کرامت انسانی خویش راپایمال کند،مهم این است که درعین تواضع، شخصیت اجتماعی انسان ضایع نشودو خوارو ذلیل وبی مقدار نگردد.اگر تواضع به صورت صحیح انجام شودنه تنهاچنین اثری نخواهد داشت بلکه به عکس ارزش اودر جامعه بالاترمی رود. به همین دلیل درروایات اسلامی از امیرمؤمنان علی(ع) آمده:«بالتواضع تکون الرفعة; تواضع انسان رابالا می برد!» مرحوم «فیض کاشانی » - رضوان الله علیه - تحت عنوان غایة الریاضة فی خلق التواضع می گوید:
این فضیلت اخلاقی مانند سایر صفات اخلاقی دارای طرف افراط و تفریط وحد وسط است،حد افراط «تکبر»وحد تفریط «پذیرش ذلت و پستی »وحد وسط «تواضع »است.آنچه صفت فضیلت محسوب می شود و قابل ستایش است همان کوچکی کردن بدون پذیرش پستی و ذلت است، سپس به ذکر مثالی در اینجا می پردازد. می گوید:کسی که سعی داردبراقران وامثال خود برتری جویدوآنهاراپشت سر اندازد متکبراست وکسی که خودرابعداز آنها قرار می دهد متواضع است، ولی اگر پاره دوزی بر دانشمند بزرگی واردشوداواز جای خود برخیزدواورابه جای خود بنشاندو کفش اورا برداردو پیش پای او جفت کندو تواضعیدر(حد یک عالم بزرگ)نسبت بهاو روا دارد،این تواضع نیست،نوعی تذلل محسوب می شود،این امرقابل ستایش نیست، چیزی شایسته ستایش است که,در حداعتدال باشدوحق هر کس رانسبت به اوادا کند،در برابرعالم به گونه ای ودر برابرافراددیگربه گونه دیگر
.● تواضع وفروتنی در دین مسیحیت●:_
اهمیت فروتنی در آناست که این خصلت ریشه درذات شخصیت خودخدا دارد.مزمور ۱۱۳:‏۵-۶ بر این نکته تأکید می‌ورزد که خداوند با وجود جلال وتعالی خود با تواضع بر آفرینش خویش توجه دارد. خصلت فروتنی در سراسر عهدعتیق ستوده شده‌ است (امثال ۱۵:‏۳۳ و ۱۸:‏۱۲) و برکات الهی غالباً بر اشخاصی جاری می‌شود که از این خصیصه بهره برده‌اند (اعداد ۱۲:‏۳). از سوی دیگر، تکبر همواره در کلام خدا نکوهیده شده است، برای نمونه بلشصر(دانیال ۵:‏۲۲) از تجربۀ تکبرآمیز نبوکدنصر عبرت نگرفت و از این رو به‌علت غرور خود از سوی دانیال سرزنش شد.در واقع فروتنی یکی از ملاک‌های مهم قضاوت پادشاهان و دولت‌مردان درپیشگاه خداست.واژۀ فروتنی در زبان عبری ارتباط نزدیکی با مفهوم رنج و محنت دارد. مراد از رنج و محنت، سختی‌ها و مصائب است که ثمرۀ آنها روحیۀ متواضع و قلبی پذیرای خداست.انجیل متی ۲۳:‏۱۲ به‌روشنی نتایج فروتنی و غرور را آشکار می‌سازد. آری، آن هنگام که دربرابر خدا خم شویم،او ما را سرافراز خواهد ساخت. پولس رسول نیز در رسالۀ فیلیپیان ۴:‏۱۲ از تجربۀ دشوارش سخن می‌گوید، اما او با پذیرش شرایط خود، مجال بروز و رشد خصلت فروتنی را در خود می‌دهد. به واقع پولس از نمونۀ فروتنانۀ خداوند خود مسیح تبعیت کرد (فیلیپیان ۲:‏۸)؛ خداوندی که امتیازات الهی خود را به‌کناری نهاد و خود را پیوسته فروتن می‌ساخت و به‌همین سبب به جلالی فوق از همۀ نام‌ها دست یافت.ذکر این نکته را ضروری می‌دانیم که متأسفانه فروتنی همچون خصایل دیگر الهی قابل جعل است. در واقع نمایش فروتنی و یا به‌عبارت دیگر فروتنی کاذب با مفهوم کتاب‌مقدسی آن تفاوت بنیادی دارد. فروتنی با خوار کردن خویش و همچنین خودآزاری نیز متفاوت است (کولسیان ۲:‏۱۸ و ۲۳). در ایام عهدجدید، در شهر کولسی معلمانی بسر می‌بردند که ریاضت بدنی (مرتاض‌گری) را با فروتنی یکی می‌دانستند، اما در عین حال خود را اشخاصی بسیار مهم و برجسته جلوه می‌دادند. پولس رسول چنین رویکردهایی را خلاف مفهوم واقعی فروتنی قلمداد می‌کند و در کولسیان ۳:‏۱۲ ایمانداران را تشویق به تواضعی اصیل می‌کند.
اقتباس از:
New Bible Dictionary
بر چشم تو عالم از چه می آرایند
نگرای بِدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند وبسیار آیند
بِریلی نصیب خویش کِت بِربایند *خیام
_ نگرای =میل نکن
●معنای بیت: بهر هی خویش را ازجهان بگیر که عاقبت جان تورا میگیرند وخواهی مرد .به معنای فانی بودن دنیا واینکه انسان میبایست از دنیا بهره درست رندگانی را بگیرد .ف.شیدا
بر چرخ فلک هیچ کسی *چیر * نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور! بدانی که نخورده ست زتو
تعجیل مکن,هم بخورد , دیر نشد *خیام
انسانهائی در دنیا فروتنی را یادگرفته اند وآموخته وبدان عمل میکند که همگان را به یک چشم مینگرند وفرقی بین خود ودیگران قائل نبوده ودیگر انسانها رادرهرمقامی که هستند کوچکتر یا پائین تر ازخود نمی بینند ایشان , انسانهای بزرگ رانیزارج نهاده,وهرگز از بالا بدیگران نگاه نمیکنند درواقع میبایست ازخودخویش گذشت تادر لباس فروتنی فرو رفته وراه تواضع را آموخت واز کبروغرور بیجاوبی دلیل دوری جست همانگونه که درطی فرگرد نیز گفته شد انسان والا انسانی فروتن ومتواضع است چون دریائی عمیق وعظیمچون کوههای سربرافراشته اما خاموش وساکت وهرگزدرحضورووجودافرادی که,اینگونه بزرگوارانه ایستاده اند,اماخود رابا تو بکسان میبینند هیچ احساسی جزاحساس احترام نمیتوان داشت وآدمی در مقابل اینگونه افراد لزوم اینکه باین شخص احترام بگذاردرادر خوداحساس میکند.درواقع فروتن بودن ازچشمه های فضیلت و دانشی سرچشمه میگیردکه درآن نهادانسانی بسیار میق ترازجوشش چشمه ای ست که انسان درکمالات وخصلتهای زیبای این,افرادمشاهده میکندواینگونه انسانها نه تنهادرشرافت وپاکی ومهربانی دل زندگی میکنند بلکههرگزاز غم های انسانی غافل نبوده,نه تنهادر زندگی خود به مسائل زندگی خود میپردازند بلکه همیشه وهمواره دیدی وسیع بر زندگانی انسانها داشته ودنیا وبشریت را با نگاه محبت وعشق ودوستی مینگرندواز غم دیگران نیزاندوهگین میشوند وراضی به رنج کسی نیزدرزندگی نیستند چرا ه معرفت انسانی آنان بدانها آموخته است که انسان وجهان,وطبیعت همه وهمه آفرینش خداوندی ست که برای سپاسگزاری,ازاونیز شده, میبایست بر افریده وخلقت اواحترام گذاشته درجهت صلاح وبه سازی,وبهزیستی جامعه وزندگانی کوشیدتا درک ودانش اجتماعی نیز افزون گشته بیشتر شاهد وجود انسانهائی باشیم که درکمال انسانیت وفروتنی درخدمات دنیاهستند اینان براستی انسانهائی دوست داشتنی هستند که همواره زیبا بنظرآمده ومهرانان چهره ی آنها ر نیز در صفای محبتی که دارند زیبا مینماید.
______ غروب غم ______
در غروب هزار اندیشه وخیال
اگر درب خانه ی مرا بانک زدی
تنهائیم را نخواهی دید ونه غروبین غمگینم را
مرا بسیار خندان دیده اند , میهمانان من!
اما غروب را چون غروب , دلگیرم
ونمیخواهم اینگونه ببینی مرا...
نگاه غمگین غروبینم را , تنها « آشنا»
اشکهای من است
که دلتنگی ام را آرام میدهد...
تو اما هرگز
نگاهم را غمگین نخواهی دید ...چون بگشایم
درب خانه را... بروی نگاه تو!
...لبخند من به پیشواز تو خواهد شتافت...انگاه که
گشوده گردد ,درب خانه ام, درغروب هنگام غم.
مرا همیشه شادان دیده اند, یاران من
مرا همیشه خندان دیده اند دوستان من
21/ مردادماه /1382
2003 جوئن - اسلو /نروژ
_____فرزانه شیدا_____
●دریاها نماد فروتنی هستند در نهادخودکوه هایی بلندتراز خشکیدارندولی هیچ گاه آنرا به رخ مانمی کشند . ارد بزرگ
*_ فروتنی زمانی هویدا می گردد که آدمی از کوهستان وجودش پایین آمده و یا در حال فرود آمدن است . ارد بزرگ
*_ فروتنی در برابر گردنکشان اشتباهی بزرگ است چراکهاین کار آنها را گستاختر و بی پرواتر می نماید .ارد بزرگ
*_ فروتنی و گذشت خویی مردان و زنان پاکدل است .ارد بزرگ
●*_ فروتنی ما را خواستنی می کند و دوست داشتنی . ارد بزرگ
پایان فرگرد فروتنی
●_به قلم: فرزانه شیدا●_

*آینده یک نظام سیاسی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آینده یک نظام سیاسی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
●فرگرد آینده یک نظام سیاسی ●
همانگونه که برای گذران زندگی خود نیازمند برنامه ریزی و چهارچوبی هستیم نظام و اساس یک کشور نیز همواره در تمامی ممالک دنیا دارای برنامه ریزی ها و هدف گذاریهای خاصی است این برنامه را در قانون اساسی کشورها می بینیم . قانون اساسی به مردم کشورها کمک می کند بر اساس آن بتوانند کارکردهای مدیران را دنبال کنند وازچگونگی انجام آن مطلع گردند و نیز نقش مشارکتی خود در تعیین سرنوشت خویش را بدانند . قانون اساسی موجب می شود نظام کشوری بدرستی گردانده واز پایه واساس نقش دولتی خود را اجرا کرده و زمینه های یک زندگی خوب را برای ملت ومردم فراهم آورد نیاز مبرمی باین موضوع وجود دارد که پایه های اولیه نظام بدرستی پایه گزاری شده باشند وسود ملی و مردم نیز در درجه ی اول در قانون اساسی آن کشور رعایت شده باشد
___ از غزلیات سعدی: ____
چون عیش گدایان به جهان سلطنی نیست
مجموعتر از ملک رضا مملکتی نیست
گر منزلتی هست کسی را مگر آنست
کاندر نظر هیچکسش منزلتی نیست
هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که ازین به صفتی نیست
پوشیده کسی بینی فردای قیامت
کامروز برهنست و برو عاریتی نیست
آنکس که درو معرفتی هست کدامست؟
آنست که با هیچکسش معرفتی نیست
سنگی و گیاهی که در آن خاصیتی هست
از آدمیی به که درو منفعتی نیست
درویش تو در مصلحت خویش ندانی
خوش باش اگرت نیست که بی‌مصلحتی نیست
آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست
بر خون که دلارام بریزد دیتی نیست
راه ادب اینست که سعدی به تو آموخت
گر گوش بداری به ازین تربیتی نیست

___* سعدی____
این خود موجب قدرت ملی در سطوح جهانی می گردد تا دولتها در برابر کشورهای زورگو سرپا ایستاده واز نظام ملی و سیاسی خود دفاع نماید.درتمامی ممالک دنیا به مردم هرکشوری همانگونه که در فرگرد انتخابات ذکر شد برای انتخاب افراد مجلس می بایست هم آگاهی کامل داده شود و هم در آزادی کامل درفکرودراندیشه برخوردارباشندواختیار تصمیم گیری را نیز آزادانه داشته باشند ت کسانی راانتخاب نمایند که,از لحاظ عقیدتی و فکری مناسب باورها واندیشه های آنهاباشد , بااینوصف متوجه می شویم که معتمدین مردم که رای آنها را کسب کرده اند براساس همان برنامه ریزی اساسنامه برروس همان نقشه برنامه ریزی شده نیزراه هر کشورکه,همان قانون اساسی است راپیش می رون .و قانون نیزدرهر کشوری, برای همگان نیز یکسان بوده,و همه نیزدربرابرآن ودربرابر یکدیگر ودرمقابل ملت مسئولند .دولتمردان باید بدانند مردم همچون مدیرانی به,آنهاکاررا سپردهان تاآنها,توانائی های خودرا برای,انجام امور کشور بکار گیرندوسیاستمداران ودولتمردان ان کشور بمانند مامورانی هستند که برطبق وظیفه ی ملی می بایست به مردم کشورخود خدمت نمایندو"این امانت داده شده در دست ایشان را" که"کشور ودولت یک ملت است" بخوبی حفظ وپاسداری کنند تاآینده ی سیاسی آن کشور درامنیت ورفاه ملی واجتماعی وجهانی باشد
________*شهریار*________
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه ی خورشید خاور است
کافر نّه ایم وبر سرمان شور عاشقی ست
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
آتش مزن به خرمن دلها که تخت جم
آیینه ی شکسته ی بخت سکندر است
بر سر درِ عمارتِ مشروطه , یادگار
نقشِ به خون نشسته ی عدل ِ مظفر است
هرجا که دلشکسته ای ودود ِ آه بّود
گر عیش شحنه آینه باشد , مُکّدر است
کیفر مده,به مافر عاشق ای صنم که کفر
با کافر از ندامت کوبنده , کیفر است
ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم
ما را سریر دولت باقی مُسخّر است
راه دیار مشرق وغرب زهم جداست
عاشق از اینوری ومنافق از آنور است
راه خدا پرسیتی ازاین دلشکستگی ست
اقلیم خودپرستی , از آن راه دیگر است
بگذر ز دشمنان که به محشر شود عیان
کاسباب ارتقای ستمکش, ستمگر است
در کفّه ی ترازوی حکمت, بوّد نصیب
تا فرقدان مراتب, رزق مُقدّر است
آنجا که دب به قیمت پستان نمیخرند
پستانکار نه دایه بود , دایه مادراست
یک شعر عاقلی ودگر شعر, عاشقی ست
« سعدی » یکی سخنور و« حافظ» قلندر است
بگذار, «شهریار» به گردون زند سریر
کز خاک پای « خواجه ی شیراز» افسر است
_____*شهریار_____
عشق به وطن ومیهن را زخاطر نبریم که مام وطن چشم به منو شما دارد وملتی ودولتی میتواند به سرافرازی برسد که هماهنگ وهمدل باشند:
____ سروده ا ی زیبا وطن_____
نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من

شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

بشنو سوز سخنم
که نوا گر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
____* سروده ا ی زیبا که توسط آقای سالار عقیلی اجرا شد است*___
شواهدی که نمایشگر ماندگاری و جوانی نظام سیاسی هستند :* اردبزرگ:
1- همبستگی و از خود گذشتگی ملی بین توده
2- همراهی اهل فرهنگ و اندیشه با دستگاه اداره کشور
3- بالندگی و پیدایش اهل خرد
4- گردش نخبگان در اداره کشور بدون چالش گسترده داخلی
5- مهم بودن رخدادهای درونی کشور برای مردم
6- رشد سرودهای حماسی و ملی
7- امید به آینده نزد توده مردم
8- مردم اداره کنندگان کشور را پیشرو و پاک می بینند
9- بها دادن به هم دیگر برای اداره کشور بر اساس تواناییها
10- در اندیشه جوانان ، قهرمانان زنده و در زمان حال هستند .
11- دلگرمی همگانی نسبت به گذشتن از چالش های پیش روی کشور
12- پرهیز جوانان از گوشه نشینی و انزوا
13- همراهی مردم با نخبگان دستگاه فرمانروایی
شواهدی که نمایشگر فروپاشی و پیری نظام سیاسی هستند :
1- رشد هزل و جک بین مردم
2- رشد بی تفاوتی بین هنرمندان و اهل فرهنگ نسبت به دستگاه اداره کشور
3- منزوی شدن خود خواسته اهل خرد
4- سردی همگانی نسبت به رخدادهای سیاسی کشور
5- مهم شدن تحولات برون مرزی برای مردم
6- پناه بردن به غزلیات و شعر های بی بنیاد و سکر آور
7- عدم امید به آینده نزد توده
8- لکه دار شدن بزرگان و سروران توده ملت ( آنهایی که زمانی توانایی بسیج همگانی را داشته اند )
9- رشد طایفه گری در درون سیستمهای اداری و خصوصی کشور
10- پناه بردن جوانان به ابرمردان تاریخ برای پوشش ضعفهای زمان خودشان
11- نگاه شک آلود و تیره مردم به رخدادهای کشور
12- رشد گسترده صوفی منشی
13- سیر قهقرایی و دشمنی بین نخبگان مورد تایید ساختار سیاسی و توده مردم .*ارد بزرگ●
« ●
وطن » در قلب هر وطن پرستی عزیز ومحترم است باامید اتینکه وطن عزیز ما ایران نیز در نهایت شادی وسربلندی همواره موفق بوده درجهان نام آور باشد باامید بر آورده شدن این آرزو
_● _ قلب "ایران " من _● _
به نقش دلم نقش یک گربه بود
که هرکس زآن قوّت اورا ربود!
سـخن ازدلم بود و ایران من
که شد همچو این قلب ویران من
بگفتند ین گربه بس بی حـیاست
به پای محبــت بسی بی وفـاست
روایـت به تاریخ مااین نبـود
وگراجنـبی پابه ایران گشــود
قـدم در قـدم گفته تاریخ ما
که دشـمن شده درجهان میخ ما!
چو ایران نداردزهرکس هراس
شمال وجنوبش ویا ترک وفارس
ز کَّـرد وز ایـرانی وهرکه هست
هـمین مردمی پای ایران نشـست!
جوانـش چو ایرانی باخـداسـت
حـساب وکتابش زکافر جـداسـت
وگر گـربـه ایم وّدراین سرزمـین
دراین جـایگه حـرمت خود ببـین
توایـرانی و قـلب تو آریـاسـت
حـساب توازکل عـالم جــداسـت
چـوگفتی منـم مرد ایران زمین
ویا شیر زن ؛ مـام؛وّ همـپای دین
به ایران خـود قلب آزاده باش
که ایران نبـیندز دشـمن خــراش
وگررفته راهی ...مشوخوار وپست
که ایران نگاهش به دست تو است!
منوتو اگر درجهان ما شـویم
به عشــق و محـبت اهورا شـویم
___فرزانه شیدا/ یکشنبه 21 تیر 1388 ____
● پایان فرگرد آینده یک نظام سیاسی ●
● به قلم : فرزانه شیدا●

*هیچ*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هیچ*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد هیچ ●
_______ «حافظ» _______
ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد
دل رمیدهی ماراانیس ومونس شد
نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
ببیوی اودل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن , که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست وجام اسکندر
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی جیار منش مهندس شد
لب از ترشح مّی پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه مُوّسس شد
کرشمه ی تو شرابی بعاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بی حس شد
چوزر عزیز وجودست نظم , من, آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که «حافظ» از این راه رفت ومفلس شد.
______*«حافظ» _______
دراندیشه ها ی, آدمی همواره, میان همه چیز وهیچ /هستی ونیستی /بودن یانبودن.. وبسیاری از چیزها که یکدیگر را نفی میکنند , دمی در سرگردانی اندیشه های خود درجستجوی جوابهای فلسفی ومنطقی وعقلانی وقابل قبولی میگرددکه توسط آن قادرباشددر شخصیت خودباورهاواندیشه های ثابتی راجای داده,براساس آن,زندگی کندواگرچه همواره نوع عقایدبا عقیدهای بهتر ومنطقی تر میتواند دتغیییر شکل داده,به شکل دیگری برای مامعناپیدا کنداماهرآنچه وهرچیزی که درزندگی ما,معنائی رابخود گرفته است باکلمه,و واژه ی« هیچ»دربسیاری مواقع به نیستی وانهدام ودور ریخته شدن,میرسد,اگرچه,اگرانسان مثبت نگری باشیم,که حتی باکلمه ی"هیچ" هم میتوانیم جملاتی پند آموز وعمیق وزیبابسازریم که یا گویای مهرومحبتی باشدوکلام دل انگیزی یا منطقی راجلادهدکه توسط آن به"انسان" پندواندرزی"وحتی "امیدی"ر بدهد برای مثال مامیتوانیم بنویسیم :(«هیچ چیز ماندنی نیست »)دررابطه بااین جمله نیز میتوانیم برداشتهای متفاوتی داشته باشیم,ازجمله,اینکه فانی بودن دنیای انسانی رابپذیریم واینکه انسان تاابد با جسم خوددراین دنیاباقی نمی ماند.اماهمین جمله درباب دنیادیگر معنا ندارد دنیاهمیشه هست وبااینکه,دراین دنیانیز بسیاری چیزهااز بین میروند,یادوباره باز سازی میشوند ی,دوباره, رشدمیکنند,ام درباب دنیامیتوان گفت:دردنیاهیچ چیز ماندنی نیست اما رشد ودوباره زندگی کردن بر همه چیز جز انسان وحیوانات وپرندگان وحشرات ودیگر نمونه هائی چون این,همچنان,دایره ی دوّار سرنوشت,وچرخه ی طبیعی خودراطی میکند وبه همین شکل گذری ست برعمر ما وروزتولدی دیگرودیگر,مرگ احساسها و محبتها وعشق ها,دنیائی,در گذر مداوم استواربرچرخه ی طبیعت زندگی ...
____ خاموشی شمع _____
یه سکوت و یه صدا
یه عبور ناگزیر لحظه ها
توی تقویم جدید
خط کشیدن روی اون شماره ها
توی خلوت و سکوت
گذری از همه خاطره ها
و تو قانون زمین
گذر سالی و عمری بیصدا
فوتی کوتاه وبلــند,
واسه خاموشی شمعی روی کیک
و دلی غرق سوال
«فوت خاموشی یک شمع
« چرا ؟!
دل که میسوزد و میسوزد باز
همچو شمعی به نهانخانه عشق
دیده همواره به شب
در پی نور
زندگی در پی خورشید
به فردا, دلشاد
شاید این عشق
دگر رفته ز یاد
شاید این عشق
دگر رفته زیاد!!!
کاش اما دل ما
روشن از« شمع »محبت باشد
فوت خاموشی یک شمع
چرا ؟... آه
خاموشی یک عشق چرا ؟!
____ فرزانه شیدا ______
اماهیچ بودن وهیچ شدن,هیچ ماندن وبر هیچ پایه ای نهادن چیزیست که,میتوان گفت تنهاازانسانی ساخته است که خودر نیز"هیچ "میداندوبس.در نتیجه,درحال اونیز فرقی نمیکند دنیا باشد یانباشد,تغییر کند یا ثابت باشد, رشد کند یادر نیمه راهِ,رشدبرای همیشه متوقف شود وبدون شک انسانی که,دنیای او,باچنین افکاری آلوده به ناامیدی وبی تفاوتی شده باشد در نهادودرون خود نیز بسوی هیچ راهی میگردد وبه هیچ نیز میرسد چراکه در گامهای خود هیچگاه نخواسته است چیزی جز آنچه باور دارد را تجربه کند دنیای چنین فرد ی دنیائی مملو از سیاهی هاست ونهادوسرشت چنین آدمی,هرگزدردیگری کششی رابرای شناخت وآشنائی بااوایجاد نمیکند .درواقع,اینکه,میگویند: یک غمکین جمعی راغمگین میکند, حقیقتی راستین است که هرچقدرهم,دراین جمع نفردوم خندان ومثبتی باشدکه تلاش کند,این حضورمایوس وغمگین وکسل کننده رادراحساس جمعی حاضرین,محوکند,اماهمانگونه,که "خنده, مُسری است وبر سرایت داشتن خنده,اعتقاد ویقین,حاصل گشته,است","غمگین بودن,نیزحالت سرایتی خودراداراستشماهرچقدرهم انسان مثبتی باشی وقتی که ببینی,هرچه میکنی,هرچه میگوئی,درحال چنین فردی,موثر نیست,اگر خود برای خودغمگین نشوی برای,اوحتماخواهی شدواحساس تاسفی که,در دل, برای او,خواهی داشت نیز خود نمونه وشکلی دیگرازغم است که,اوبتو منتقل میکندومعمولا افرادی که,بسیارخودرا غمگین نشان میدهندومدام آیه ی یاس هستندومدام اززندگی درحال,شکایت هستند, معمولاانسانهائی,هستند که,چون خودایشان, "رضایتی"از زندگی ندارند شاید حتی بی آنکه بدانند,توانِ دیدن خنده ی دیگران,رانیز ندارند.ازاینرودرجمعی نیزاگر حاضرشوند,ازآنجا, خودرا شادنمی بینندواز انجاکه نمیتوانند,همپای دیگران شادی کنند,گاه,ناخودآگاه,وگاهی نیز باآگاهی کامل جمع,راباسخن هاوافکاریاس آلوده, وغم آورِخود,بسوئی سوق میدهند,که فضا,ممّلو از"جوّی تاثرانگیزوغمناک" شده,ودیگران حتی,اگر مایل نباشند,شنونده چنین گفتگو هائی درجمعی باشندوترجیح بدهند,شبی بهترراداشته باشند,به احترام,او,وسکوت وگوش کردن دیگران به این شخص,ساکت میمانندوشخص به نتیجه ی مثبت خودکه"جلب توجه"کل حاضرین,به خود وغمهای خوداست میرسد.اماچنین فردی هم به شکلی نیازمنداین است,که, مورد توجه بیشتری قرار گیرندواین عمل او,نوعی نشان دهنده ی"نیاز" اوست وبه اینکه به,او گوش دهند وشنیده شود!واورا درک کنندویابااوهم,احساس شوندوهم ازسوئی, انسانی باروحی بیماراست که می بایست بجای تنهاوتنها شنیدن, هزارباره ی, اواز گله هاوشکایتهای مداوم اورابه متخصصی بسپاریم که میداندازکدامین راه,وارد شودکه بااو به,نتیجه برسد.چون منوشماهرراه حل ودلداری,وهرچه راهم که بااو بگوئیم, برای اوهرنوع,وهرشکلی,از چاره راهها, را,هم, برشمریم,بدون تردید بی نتیجه خواهد بود,چراکه بنوعی او باین کارعادت کرده است, که مدام ناله ی غم سرداده ومدام برای دیگران مرثیه ی"من بدبختم" ودرناچاری مانده ام"را سردهد,چیزی که وقتی به تکراردرزندگی دیگران,اینگونه مرثیه خوانی ها,ادامه وادامه پیداکند,ودرتکرارمداوم باشد بی شک تولید روحی ضعیف ودلی ناامیدوافسرده,بر فردثالث وافراددیگر نیزخواهد داشت.وچنین فردی,رانیز شایدیک یادوباردیگرحتی, مردم ودوستان دیگری,به دوره های دسته جمعی خود,دعوت کنند, اما باگذرچندزمانی وقتی اینگونه ناله کردنهاواشک درآوردن های جمعی,ادامه پیدا کند دیگرهرگز کس دیگر,حاضر نیست که,در گردهمآئی های خود بادیگران که میتواندروز وشب وساعاتی شاد وخوب رابه همراه,داشته باشد,با چنین فردی, آن ساعات,راشریک شده,وبه مروراز دعوت او به مجالس ازسوی همه,دست کشیده میشودو کسی دیگراورا به جمع خود دعوت نمیکند چراکه هدف گردهمائی که داشتن ساعاتی در آرامش ودوستیها وتنوع دیگری در زندگیست, باحضوراو به سوئی کشیده میشودکه,از شادی وداشتن ساعاتی خودب همگان را محروم میکندوحتی گاه,اگردیگران بدانند درمجلس فلانی,این شخص نیز,حضورداردوقرار است بازمرثیه خوانی,اوراشاهدباشندوشبی تنها به دلداری این یکنفر بگذرانند,بدون اینکه حتی در هرباری که بحث را عوض هم میکنند به نتیجه نمیرسندوبازآن شخص,از شکل وموضوع, سخنها, مسئله رابه,دردوغم ومشکل خود,باز میگرداندو حتی مهلت نمیدهد,که تادیگرانی هم کمی,ازخودبگویند, آنگاه دیگر,اورابطورکامل از محدوده ی رفت وآمدوخانه,ومهمانی های خودوحتی دیگران,حذف میکنندوا باز به همان دنیائی بازخواهدگشت که مدام,از آن صحبت میکند:غم و تنهائی,درک نشدن وبدبختی,واینکه یادتان نرود "من بدبختم" یا پیشتر چه ها که ندیدم,ودردنیاهمه ی غمِ عالم فقط مال من,است وبااین مرثیه ها وناله ها,وهرکه, هرچقدرهم, تاب وتوان, بیاورد, سرانجام سعی میکند, ازیک فرسخی خانه ی این شخص هم,ردنشودوحتی به جائی هم نرود,که بازشاهد حضور او,واینگونه مراسم غم آلوده ی اووناله زدنهای دائمی,او باشدوقصه ی صدباره ی, اینرابشنودکه دنیا جای بدی ست وآدمهاازدنیا نیزبدترنداودر زندگی بسیار بدآورده است ومیتوانست چنین وچنان باشد,اما دنیابااو نبوده,ونیست وهمه چیز بر علیه او وضداوست وخبر نداری, که فلانی بامن چنین کرد ودیگری مرادرک نکردوآن یکی بمن پشت پا,زدو بی خبری که پارسالهامن به بستر بیماری افتادم وقتی که, فلان مورددر زندگی من پیش آمدوهیچکس هم بیادمن نبودتا سری بمن بزند و...خدایا تحمل عطا فرما!!!...با چنین شکلی,از شکایات وناله ی فردهرچقدرهم,اوانسانی مهربان وزحمت کش درزندگی خو باشداما باز,باید مطمئن بودکه,هرگاه,در انسانی تااین حدامواجی منفی قوی وماناوتکراریست ,حال درهرزمینه ای واگردرکل هرچیزی,درانسانی تا بدین حدعمیق یا بیش از حد مجاز باشدکه دنیای اوواطرافیان,اورا تحت تاثیرخودقراردهد,آنگاه, چنین فردی نیاز مُبّرم به روانشناس داردتا دکتر وانشناسی بتواندازراه درست,دیدگاه های,این شخص راتغییرداده وبه بازسازی,روحی وروانی وتفکری,او بپردازد.این مشخص است که وجود چنین فردی, نه تنهاصدمه ای برخوداوخواهد بودبلکه صدماتی نیز به,اطرافیان وجامعه ی او, نیز واردخواهد ساخت چراکه انسان عادی ومعمولی قادر نیست درزمانی بیش ازحد معمولی وقانونی بدن خوددر شرایط اندوه وغنم سرکند بی آنگکه خودغمگین واندوه زده وافسرده گردد به محدوده ی زندانها اگر نگاه کنید تعدادافرادی که افسرده اند بسیاربیشترازدیگر مکان هاست چراکه, زندانیها درمحدوده ی بسته ی زندان جزدیدن یکدیگرراه دیگری به بیرون وفضای بازتر باادمیان بیشتر یاحتی تفکرز های بهتر ندارندولی هم اوکه قراراست صباحی رادر زندان بماند باانکه یک تا چندسال در زندان بوده ویاباید بمانددر مجاورت کسی که برای تمام عمر قرار است درانجا باشد یااصلا محکوم به مرگ است, فضا, فضای غم است ,وبین این احساسات درافراد مختلف ,درشرایط مختلف یک چیز مشترک است,این افراد هم برای خودوهم برای,دیگری ,هماز زندانی وبسته بودن خوددر محیطی محدود هم,از غم اینکه فضای شادی, درمحدوده ی او پیدانمیشد «دچارافسردگی های مزمن روحی » میشوندوبسیارند کسانی, درشرایط این افراد که پس از آزادی از زندان یا اسارتهایجنگی وغیره,باز نیز قادر نیستند به حال اولیه بازگردندوهمیشه غمگینند, فرد آزادی هم که, خود رادرقفس و زندان اندیشه ی خودباغمهاومشکلات به حبس روحی فرستاده است شرایط آنقدر هاهم متفاوت بازندگی درزندان واقعی نیست, چراکه,روحی که, اسارت وغم را با خوددارد وآزادی زندگی خود را به اسیری روحی خو راباغم معاوضعه کرده است, باآنکه در زندانی واقعی اسیر است تفاوتی ندارد و درواقع هردو دراسارت روحی خودفرو رفته اند وشما هم اگرمیخواهید کسی یا کسانی ر چنان وابسته بخود کنید که تاآخر عمر باور کنند که,اگر تو نباشی, او میمیرد, کافیست که,دنیای, پیرامون اورا محدود به خانه ی خود وفضائی کنید که در آن فقط توهستی وافکار توواجازه دیدن وشنیدن اخبار یا حتی فیلمی درتلوزیون راباو نداده وحتی موقعیت اینکه او,از محدوده ی حیاط خانه, انطرف تر برودرا ،ازاوبگیریم واز رفت وامد به فضاهای دیگراورامنع کنیم,ودَردنیای خارج رانیز براو ببندیم و آنگاه مدام و هرروز وهرروزه, غمگین ترین ترانه های زندگی را, از سی دی خانه برای,او پخش کنیم.وهربار او نیازمند چیزیست برای بدست آورد ن آن,اورادرانتظار بگذاریم ومدام بهانه بیاوریم که دربدر دنبال خریداین چیزی که او لازم داردو میخواهد هستیم ,ومنت بگذاریم که,انگار باید بیشتر بگردیم تا معادل همان راباقیمت خوب برایش تهیه کنیم که هم اووهم خانواده او ضرر مالی نکندو بااین شکل بحدی اورامنتظر بگذاریم بکه وقتی آنرا به کف آورد, حتی ذوق کرده وممنون نیزبشود که شما لطف کرده ایدواینرا برای اوتهیه کرده اید ,بی انکه بداندهمه جا آنچه,اونیز داشته فراهم بوده است ولی شمابرای اوتهیه نکردید,تا قدر شمارابداند وتصور کند اگر تلاش وزحمت وتوجه شما باو نبود آن را نمیتوانست تهیه کند وهرچه هست وهرچیزی که بوده را,حال شوکولاتی ست یاسیگاری یاموا غذائی ...هرچه که هست بی شما ممکن نبود بتواند پیدا کند.اینکار راباکودکی میشود کر بدون اینکه هرگز دریابد که بیرون ازخانه آدمیان دیگری نیز بجزاودر موقعیتهائی صدچندان بهترازاو زندگی میکنند وچنین فجایعی نیز بسیار اتفاق افتاده است که, درجامعه ای مردی وپدری , همسریا فرزند خودرا چنان تحت تاثیر رفتار واخلاق بدخود قرار میدهد که نه تنهااو بشدت, ازاو میترسد بلکه جزات نمیکند تقاضا کند که حتی درب خانه را گشوده بگذارد اونگاهی به بیرون بیاندازد ویک نوع دیکتاتوری خانگی را اجرا میکند ودردنیای بیرون ونیاز ارتباط اورا با دیگر انسانها ودیگرچیزها در چهان بروی او می بندد تا خود او تنها کسی باشد که ازاین شخص بتواند استفاده کرده براو حکم براندو ونیازهای خود واورا به شکلی که فقط خوداو دوست داردبرای این فرد تهیه سازد وممکن است چنین فردی خود نیزازجمله افرادی باشد که درواقع خودراهیچ نمیداندوازترس ازدست دادن محبت آن همسریاآن فرزند دست به چنین کاری میزند تاکه قدرت خودراحفظ کرده بتواند براو وزند گی او حکومت کند.وحال تصور کنید که, در جامعه ای پر باشداز انسانهای نالان وغمناک یا کسانی که خودراهیچکسی نمیدانند وترس هیچ ماندن آنان باافسردگی نیز مخلوط گردد وچنین جامعه ای یا جامعه ای ترسناک وپراز ظلم و ستم وکلاهبرداری وخودکشی ودیگر کشی خواهد شدیا پرازآدمیانی که جزمصرف کننده بودن هیچ ثمره ای دردنیای خود ندارندونمیتوانند هم انسانهای مفیدی باشند چراکه موقعیت اینکه کسی باشندرانه خودبخودداده اندو نه,اطرافیان در زندگی او یازندگی در محیط بسته دراختیار ا گذاشته است تاکه کسی باشندوامیدی را داشته باشند که شاید توسط ان به شادیهای کوچک کمکم راه شادبودن در محدودهی بزرگتری را بیاموزدوپیدا کند درجائی که محیط مواقع خنده نیست مثلادریک ختم چگونه انتطاردارید شخصی در آن میان برخاسته وقهقهه سردهدوبعد هم تقاضای رقص باباکرم را از صاحب مجلس داشتهباشد این دقیقا همان فضای فکری آن شخص است اودرعزای نداشته ها و.ناامیدیهای خودحتی درعزای زندهبود ن خود نشسته استوتوقع نداردوشما باو بخندید یاشماشاد باشید یا شم باشادبودن بتوانید اوراکنار زده وزندگی بهتری برای خودداشته باشیدو آنوقت است که دنیا هرچقدر سبز کم کم در نگاه شما نیز خاکستری وسپس تیره تروسرانجام سیاه خواهد شدومروز زمان دیدگاه شماراکه استارت وشروع بدبینی راآغاز کرده است کم کم وبه مروربه همان جایگاهی میرسد که ازاین شخص درزندگی دریافت کرده اید چراکه انسان نمیتوانددرهمه وقت وهمه زمان مثبت مطلق وکامل باشد وهستند بسیاری از چیزها که براساس موقعیتها می بایست منفی بودن شکل آنرا پذیرفته و قبول کنیم .وبرای مثال تاریکی شب را یکی زیبا میداند وبا ستاره وماه وحتی ابر وباران وبرف آن بسیار خود را خوش ودر ارامش روحی در سکوتی دلپذیر می بیند اما دیگری بعلت همان درون آزرده وغمناک آنرا سیاهی دنیا می بیند که ودرآمدن خورشید هم برآن چندان تغییر شایانی در دیدگاه اونخواهدداشت وباز باخود میاندیشد این نور هم پنهان کننده تاریکی ها وزشتی های زندگیست براین مطلب که شب درحقیقت سیاه است نمیتوانیم حرفی بزنیم اماشبهای برفی نه تنها سیاه نیست بلکه درسپیدی برف ودرنور چراغهاودر میان حالت گذر باد وگذر رهگذری که جای پای او سفید وزیبا بر صحنه ی خیابان وکوچه میمانددر نگاه فردی منفی , هزار معنی تلخ دیگرراتداعی میکندازجمله اینکه کسی درتنهائی شب دراین هوای برفی وسردازاین کوچه به غریبی گذشت درهمان زمان که فردمثبت به شوقی آن برف آن بارش وباد وآن جای پا را به زیبائی نگاه میکند وشاید بخودبگوید دراین شب برفی زیبا کسی داردازاین برف درخیابان لذت میبرد وزیر آن راه میرودداشتن یا نداشتن چتر مهم نیست مهم این است که هوا برفیست اودرخیابان است وحال که هست ازکجا معلوم ازآن لذت نمیبردمن خوداینگونه هستم در هرکجا هرزمان باشم به بهترین شکل,ازآن بهره میگیرم به زیباتری شکل آنرابرای خودمعنا میکنم به احساسی زیباانرا برای خود تعبیر میکنم شاید براساس درد پائی ودردی,در بدن برایم مقدور نشود,هفته ای راازخانه خارج شوم ولی هرروز صبح که,دراین روزهابر خاسته دوری درخانه ی خود زده ام,درانجام یکایک کارهای خانه ام حتی با حضورووجوددرددر بدن باخوداین تصویر فکری,این فکرذهنی راداشته ام که برای مثال,اگردر آشپرخانه باشدباخود بگویم که من وقتی اینکارراانجام دهم وبه تمام کنم آشپزخانه مثل گل برق میزندوهمه چیز زیبا ومرتب میشدوازآن ریخت وپاش شب دیگر خبری نیست .وقتی به جمع کردن رختخواب میپردازم باخود میگویم همینکه تخت درست شد وروکش آن صاف ومرتب بروی آن کشیده شد,پرده هارا بازمیکنم ومیگذارم نور بداخل بیاید کمی هوا ی تازه رااز پنجره بداخل خانه میاورم وانوقت خانه,از آن هوای دم کرده ی شبی پرازتنفس بدون گذر بادوهوای تازه بیرون آمده,وهوای تازه بداخل می اید وگلدانهای خانه ام نیز نفس میکشند ومیدانم بسیاری صبح باکسالت ازخواب بیدارشده اولین چیزی که میگویند این است :اَه باز صبح شد,یه عالم کار,روسرمن, ریخته, تازه باید بیرونم برم.هیچوقت چنین شروعی شروع خوبی نیست که چه با تنی سالم,این راگفته بااستقبال روز برویم چه سرماخورده باشیم ویا بدلیل ودلایلی د بدن خوداحساس سلامت کامل نکنیم,وآنگاه روز ما روبه نیستی خواهدرفت از هیچ به هیچ خواهیم رسیدچراکه درنظرداریم باهمان یک جمله دقیقابه تکرار همان کارهائی بپردازیم که دیروزهم همان راکردیم ودست وروئی شستیم وصبحانه ای خوردیم وخانه ای تمیز کردیم وراهی کار شدیم,امااگربا بیداری چشم, بیداری دل ونگاه را هم ببخشیم« هیچ »میتواند «همه چیز» باشدوبی اینکه کمترین تغییری در شکل روز ماصورت گرفته باشدوبرنامه دقیقا همان برنامه ی دیروز باشداگر بااین دیدگاه برخیزیم که باخود بگوئیم امروز روز جدیدی ست ومن میخواهم شکل کار کردنم با گوش دادن به رادیو باشدبرخلاف همیشه که سکوت رادوست داشتم با صدای رادیو صبحانه بخورم,یاپنجره هارو بادوبوران هم بود باز میکنم شاید یکم عوض شدن هوای خونه, تنفس از یه هوای صحبگاهیبتونه روحیه ی بهتری بهم بده که همه اون کارا رو با احساس بهتری انجام بدم .اگرموقعیت آنراداریم که درکنار همه ی روزمرگی کارها چیزی بان بیافزائیم چرا به « هیچ» تن در دهیم؟؟ وبه یکنواختی چرااگر فرزندی داریم امروز پیش از رفتن زودتر حرکت نکنیم وبااینکه او نیازی ندارد که تادم مدرسه او کسی بااو برودامروزراتا دم مدرسه باا برویم وبعد بدنبال کارخودبرویم یااگر باید درخانه روز را طی کنیم چرا بجای اینکه همیشه همان روتختی همیشگی را روی تخت بگذاریم از یک پارچه وحتی ملافه ی سفید ساده ای جایگزین,آن استفاده نکنیم.تصور میکند عید وتروتمیزی وجابجای خانه وتعویض پرده ونونوار کردن هم لباس خودهم زندگی وچیدن سفره هفت سین برای چیست؟ دقیقابرای همین تغییر دادن شکل روحیه ی خود وخانواده,چرابایدهمیشه یکجور ویک شکل باشیم دراروپا تعطیلات بسیاری هست که به مناشسبت آن رنگهای مختلفی رادرخانه بکار میبرند وبمانندسفره ی هفت سین سفره های دیگری رابر میز ناهارخوری ورنگهای مخصوصی را برتای زدن پرده,استفاده میکند وبرای مکثال کریسمس تمام رو میزی ها پرده ها روتختی ها حتی بشقاب ودستمال سفره کاغذی یا, پارچه ای, همه,به رنگ قرمزوسبز وطلائی ونقره ای تغییر میکند گل مخصوص کریسمس درخاک بروی میز قرارمیگیرد,درخت کریسمس گذاشته میشود مجسمه های بابا نوئل وفرشته وغیره در شکلها ودیزاینهای مختلف درهمه گوشه خانه قرار میگیرد شمع های قرمز وسبز بسیاری روشن میشودروی, میزغذاباجاشمعی هائی به شکل" ستاره یا فرشته" یا بابانوئل یا گوزنهای بابا نوئل با شمعی افروخته میشود دیتمال کاغدی یا پارچه ای روی میز با بشقابهائی که رنگ قرمز وسبز وطرحی هائیکه نمادکریسمس رادارد حال یا درخت کریسمس بروی آن نقش بستهیا بابانوئل باکالسکه وگوزنهایش یا ستاره وفرشته و....وبدورآن حلقه ای ازهمینگونه دیزاین هاکه به شکل زیبائی دستمال راطرح ودیزاینی داده باشدوحتی قاشق چنگالهای مخصوص بارنگها ودیزاین های مربوط به گریسمس همین برنامه درعید پاک بارنگ زرد وجوجه وتخم مرغ که نمادعید پاک است تکرارمیشود وبسیاری ازاینگونه مراسم که خانه ومحیط خانه بطور کامل عوض میشودحتی رنگ لباسهای ایندوره نیز هماهنگ با مراسم میشود صرفنظر ازاینکه همین برنامه, در خیابانها وفروشگاهها نیزبادکوراسیون مطابق با آن رسوم, مجسمه جوجه وتخم مرغ وشکلات تخم مرعی وجوجه ای و....رنگهای زردوتزئینات بسیارتکرار میشوداید بپرسیم که براستی همه ی اینها برای چیست شایدبگوئید:خوب دلشان خوش است .چرادل شماخوش نیست؟وازکجا میدانید همه ی آنانب که هرسال این مراسم راوحتی زحمت چیدمان این خانه, وآن مغازه رابخود میدهنددل یازندگی ی درامد آنان بدترازشمانیست,اما شمادرهوای بهتری هم زندگی میکنید.دربیشتر اروپادراین زمانهادراین مراسم برف وبوران وسرمائی بیداد میکند که برای خرید کادو گذشتن از خیابانهای لیزچه بااتومبیل چه با پای خود ایستادن درپشت صفهای طویل دوران کریسمس چه برای مواد غذائی مخصوص کریسمس وتعطیلات چندین روزه ی پشت هم که مغازه ها بسته است چه برای خرید وپیداکردن کادوبرای,هریک هزارنفردرخانه,وخانواده, وفامیل وهمسایه همراه است وگذاشتن گل خشکی گردبا تزئینات قرمزوسبز وتوپهای نقره دورطلائی به درنمادکریسمس ,وحتیتا پادری جلوی درخانه نیز عوض میشودکه بروی آن نوشته شده است: کریسمس مبارک یاخوش آمدید.همه وهمه برای کسی گذاشته شده که شاید وضع مالی یکسانی باتو داردوشاید نمیتواند مهمانی رادعوت کند یااصلا کسی رانداردکه دعوت کندام بااینحال همه ی این مراسم,رابجا می آورد حتی اگر فردی تنها باشد,چراکه میداند, این تغییروتنوع برای خوداووروحیه اووشروع بقیه روزهای اولازم وضروریست, حتی اگرتنهاترین درکل دنیاباشد اما رهحال دوستی وهمستایه ای وهمکاری دراین روزها حالاورا خواهد پرسیدوحتی اگر چنین نباشد برنامه های اداری مربوط به کریسمس روزی این شخص را هم به شام اداری درهتلی خواهد کشید وکریسمس بهرحال برای او تغییراتی را خواهد داشت درنتیجه نیاز بداشتن روحیه ی کریسمس نیز باانجام همین کارها دراو شکل میگیرد وهدف این است که انسان با دادتن تغییراتی در شکل زندگی خود کمی کسالت یکنواختی زندگی را ازخود دور کند وروحیه ی تازه ای را برای شروع مجدد زندگی بعد از تعطیلات داشته باشد که ما میتوانیم اینرا بدون داشتن مراسمی خاص درروزانه ی خود امنجام دهیم با دادن گهگاتهی تغییر درشکل خانه ی خود با ساده ترین وسائلی که دراختیار داریم چیزهائی را جمع کرده بداخل کمد بگذاریم درجای آن چند پارچه وقاب عکس وعکسهای درون آلبوم فراموش شده را با هزاران چیز دیگری که دریک اتاق گذشاته ایم حتی به اتاق دیگری منتقل کنیم وشکل تزئین آنرا نیز تغییر دهیم همین تنوعی ست که بدون اینکه کار مهمی انجام داده باشیم یا حتیپولی خرج کرده باشیم بسیار برای ما لازم وضرروریست وهمچنین برای خانواده ی ما که هرچند گاهی تغییرات کلی در تمامی اتاقها بدهیم ویکسان ویکشکل زندگی نکنیم که دیگر دردیدن اون کوسن همیشگی یا آن مجسمه روی پیش بخاری ووو...دیگر برای ما حتی ارزش نگاه نداشته باشد از بس که هرروز انرا دیده ایم وحتی چشم بسته میتوانیم انراازجای همیشگی خود برداریم. .
_____ خانه ی محزون______
خانه ای تنهاست ..
چشم من اما
آشنا با گوشه های
خانه ی محزون
آینه در کنج دیواری
در صدای بیصدائی ها
قصه گویداز جدائی ها
صندلی ها
تکیه بر میز
کنار خویش
خسته اند
از انتظاری گنگ
بس اسیر حسرت
یک جنبش کوتاه
ساکت و خاموش
پرده های پر غبار
اما
آرزومند صفای
نور خورشیدند
وه چه غمگینند
ساعتی..
در تیک تاک غصه دار خویش
آن دل بی تاب
عاشــــق را
آ ن نگاه
شادو خندان را
بر تن
آن عقربکهای خوش
دیروز میـجوید
لیک
این صبح خوش امـروز
پیک شادی را
هنوز ،
اندر پس یک راز
بر تن این پرده های
شیشه ی خاکی
از نگاه خانهی محزونی
...فرو بسته ست
عقربکها نیز
بی خبر
از معنی شادان خود
هستند
تیک تاک لحظه ی دیدار....
می گشایم
پرده را آرام
گوئیااینک
,نگاه خانه ی محزون
با شگفتی سخت
...حیران است
وه که این خانه
بسی در هم
پریشان است
آه ای تک خانه ی محزون
... با سرشک چشم
میشویم غبار
از شیشه ی غمناک
پاک میسازم
تن افسره ات از خاک
میزدایم غصه را
از این نگاه خاکی غمناک
صندلی ها
جابجا گردید
از تب حسرت
رها گردید
آه ای گلدان خالی
پر کنم امروز
با گل سرخ
و به صد گلبرگ
گل عروسی لابلای آن
میخک سرخی میان آن
نرگسی یاسی...
با شکوفه های گیلاسی
در تو میریزم
خنک آبی
بعد از آن گویا
تو سیرابی
آب وجارو میکنم
آنگه حیاطم را
آه اینک
خانه ام
زیبا و خندان است
وه چه شادان است
یار من آخر در
این تک خانه مهمان است
آه ای زنگ در خانه.
..بیصدائی ها
دگر مردند
بسکه هر دم
سینه و قلب من آزردند
بیصدا بودند
لبهای شکایت نیز...
در خموشی های اندوهی
اینک اما
لحظه دیدار
و گفتار است
...آه آمـــد....
این صدای پای او
از پشت دیوار است
زنگ در ...آری
صدای زنگ در آمد
میدوم
من با شتابی تنــد
التهاب لحظه دیدار
باز شد این درب سنگین
... بار دیگر باز
زندگانی بار دیگر
در دل این خانه شد آغاز
او در آمد با
کلام ساده لبخند
با سلامی پاک...
آمدی ؟
مـن منتـظر بـودم
خانه هم
در انتظارت بود
خوش درا
محبوب من
کاینجا
در تب دیدار تو
عمریست میسوزد
دیرگاهی این دل
و این خانه خالی
روز و شب
در اتنظاری تلخ
دیده ی غمگین
بدر دوزد
خوب بنگر
خانه بی تاب است
چون دل من
در هراسی تلخ میسوزد
تا مبادا
"اینهمه " رویا
و در خواب است
بعد از این اما ...
بعد از این اما
بی تو هرگز
سر نخواهم کرد
بی تو هرگز سر نخواهم کرد
______فرزانه شیدا______
و میدانید که زندگی مجردی در اروپا برای پیر وجوان ,زن ومرد,بسیار عادیست وبدون نیاز بداشتن حتی همسری وخانواده ای برنامه هائی از سوی اداره ومحل کار مثل شام کریسمس با همکاران ویا برنامه چینی باهمان دوست وهمکاردر سطحی که وضع مالی اجازه میدهدروز وبرنامه ی مراسم را برای همه به خوشی تبدیل می کندوباز دراینجاهم هستن انسانهای منفی که اینکارها را نکنند وتنهادرخانه بمانند وهیچکش از اطرافیان وآشنایان اوهم با شناختی که ازاو دارند اهمیت ندهندکه|,او دوست دارد تنها باشدیا نه اهمیت بدهندکه خوب اوخودش دوست دارد تنها باشددعوت هم میکنند واوباز تنهادرخلوتش مینشیند بی آنکه علت درست وحسابی براین انزواداشته باشد نه تنی مریض داشته باشدنه اوضاع خراب مالیودرنهایت هیچ نمیکنند جز درخلوت تنهائی به غم شنستنی بی دلیل که به هیچ کجاهم نمیرسد درکنارآن هستندآنکه اگرهیچ هیچ هیچ نکنند وهیچ کسی نیز به آنان هیچ اهمیتی ندهدهیچ حاضر نیستندهیچکاری نکنندوهیچ جائی نروندوهیچ بهره ای ازاین ایام تعطیلات نبرندبلکه باتورهای گروهی به مسافرت گرمسیری میروند یا نه به تنهائی بابلیط هواپیما واتوبوس وقطاری و رزرو هتلی نه چندان سطح بالا یا بادادن غذایاحتی بدون آن, راهی سفری یه به اسکی میشوندودامنه ی کوهها یا به جائی گرم می بینید که برای هیچ شدن همه جورراهی هست برای همه جوره از هیچ چیزی برای خود ساخته اندهمه,وهمه جوره راهی هست این دیگرانتخاب منو شماست کدامین را برگزیده باشیم وچقدراز آن وبه چه شکل ازآن بهره ببریم یا زندگی رادرآن باخته,وبرنده شویم.این دقیقا شرایط ومحیط وفضای روحی وروانی وفکری ماست که,ازمنو شماکسی میسازدیاانسانی را به هیچبودنسوق داده]درباور او مینشیندکه هیچ است وهیچ راهی نیزنداردوهرچه هست همین است که هست وباور نمیکند که میتواند جزاین باشداگرفقط به فقط خود اواراده کندواگرهرکسی فقط اگربرای خوداراده کندکه کسی باشدوچیزی ر تغییر دهددیگر نیازی بدیگری نیز نخواهد داشت . نیاز ادمیان شایداز روی گذرزندگی در شکلهائی از زندگی به یکدیگر به هم باشدامابرایساختارکل زندگی کافیست هریک ازافراداین زندگی خود اراده ای داشته باشد آنگاه همبستگی فکری وانجام دسته جمعی نیزمقدرو میگرددچراکه, هریک فرد بخودایمان دارد که میتواندبه خواسته ی خود,هرچه] که هست ,برسد.تغییرخود,زندگی,روستا,شهر,ده,جامعه,حتی کشور خود که به همین شکل بوده است که بسیاری,از کشورها, قادر بوده اند,بسیار ترقی وپیشرفت کنندچه درزندگی فردی,چه درجامعه,چه درکشورخودپس از« خود» بخواهیم هیچ نباشیم.چراکه ما هریک به تنهائی همه چیزیم وباهم بسیاریم .بسیار بیش ازاین که هستیم.اگرفقط به فقط این« باور» رادرخود به خود وبه دنیای خودداشته باشیم .همین کافی ست!.
______حافظ ______
زاهد « خلوت نشین »دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت, باسّر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی , جام وقدح می کشید
باز بیک جرعه ای عاقل وفرزانه شد
شاهد عهد شباب, آمده بودش بخواب
باز به پیرانه سر عاشق ودیوانه شد
مغبچه ای میگذشت , راه زن دین ودل
در پی آن انشا ازهمه بیگانه شد
آتش رخسارگل خرمن بلبل بسوخت
چرهی خندان شمع, آفت پروانه شد
گریه ی شام وسحرشکر که ضایع نشد
قطرهی باران ما, گوهر یکدانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلق ی «اوراد» مامجلس افسانه شد
منزل «حافظ» کنون بارگه پادشاست
دلبر دلدار رفت, جان بر جانانه شد.
______* «حافظ»_______
- فریبکار ونیرنگ باز هیچ پایگاهی نخواهدداشت آخرین وترسناکترین,درسی که خواهد آموخت تنهایی ست . ارد بزرگ
-هیچ کدام ازما،همه چیز رادراختیار نداریم پس به,هم نیازمندیم,برای برآوردن نیازهایمان باید به,ادب میدان دهیم.ارد بزرگ
- هیچ گاه برای آغاز دیر نیست ،همین بس که به خود بگویم این بار کار ناتمام را ، پایان می دهم . ارد بزرگ
- هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند از پویندگی ما جلوگیری کند . ارد بزرگ
-هیچ فرازی در برابر آدم های پاکباخته توان ایستادگی ندارد . ارد بزرگ
__________________________
پایان فرگردهیچ ● به قلم فرزانه شیدا


*شایستگان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *شایستگان*

یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند زاستادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ماراچه رسد
چون آب برآمدیم و چون باد شدیم
*خیام

کتاب بعد سوم آرمان نامه


●بعُد سوم آرامان نامه اُرد بزرگ●
●فرگرد شایستگان ●
در فرگرد"شایستگان"چون, به سخنان اُرد بزرگ,دراین بخش توجه کنیم,خودگویای این است که « شایستگان» افرادی, هستند که در زندگی ما بسیارارزشمند ومورداحترامندوازگروه بزرگان وسر آمدان ومنتخب شدگانی هستندکه,درزندگی نام آور شدهوهمواره یاد آنان ماندگار وجاوید خواهد بوداین گروه,ازمردمان به مانندتمامی دیگر فرگردهای یاد شده,ازافرادی درمیان ماهستندکه البته,هیچکسی که,دراین دنیا,از کره مریخ وسیارهدیگری نیامده,است که,به جائی رسیده,اوباشدوشهره ای شده باشد,بلکه تلاش وخواسته ی شخصی او،سازنده موقعیت فعلی وامروزی او بوده است که نامی در میان نام آوران تاریخ برای خود داشته باشد.ما نیز نیازمندچنین انسانهائی هستیم که زمین وزمان در قدرت آفرینش آنان به شکل سهل تر ومثمر ثمری تری چرخیده وآسایش قلبی وروحی وزندگی مانیز ,ازتلاش بی شائبه ی ایشان فراهم میشود
____________________
*ـ شایستگان آنانی هستند که آفریننده و منجی اند.ارد بزرگ
____________________
هرکسی برای آنکه قادرباشد بدیگران نیز یاری رسانده ودرزندگی انسانی,« اثر گذار»درزندگی خود ودیگران باشد ,می بایست در طول زندگی خوداول به "جلای شخصیت وساختار"اولیه ی خود رسیدگی نموده خودرا به "اوج معرفت وکمالی" برساندکه,در خور شخصیت ومقام اوست .درواقع آنچه مااز خودمیخواهیم وآنچه که مااز خود میسازیم,دقیقاآن شخصیتی ست که,در"نهاد"خود هستیم.یعنی نهادمارهنمون مابسوی "کمال فکری,واندیشه"ی ماست ,عده ای باین نداگوش فرا داده,درخواست درونی خود,با جامه ی عمل پوشاندن,به,این درخواست درونی,به ترقی ورشدخود وذهن ودنیای خویش می پردازند,دیگری زندگی رابه همین گونه که,هست پذیرفته,وازخود, بیش از آنچه اموروزهستند,تقاضائی ندارد! که,اینگونه,افرادنیز بااین شکل از"تابع موقعیت فعلی بودن ورضایت داشتن از مکان فعلی خود,و همچنین,قانع بودن به,هرآنچه هست,به همین گونه که هست,همواره,از بسیاری,ازداشته های زندگی خود,چه,از لحاظ روحی وفکری وذهنی,چه,ازنظر مادی و داشتن دارائی های بیشترودررفاه بودنی بهتر,محروم میشوندوهرگز نیزدر نمی یابند,که آنچه دردرون,آرزو میکنند,درواقع,آن چیزی ست که می بایست ایشان باشند وان را نیز داشته وبدست بیاورند,وبرای مثال,اگرآرزو میکنندکه ثروتمند ترین,آدم دنیاباشند,لااقل برای اینکه,از مکان فعلی امروزخود,گامی بسوی,این آرزو,برداشته باشند,همچنان به,آرزو کردن,وداشتن این آرزو در دل بدون,هیچ تلاشی,ادامه میدهند, درصورتی که می بایست, بدنبال,این باشندکه,از کمترین موقعیت تابیشترین موقعیتها ی موجوددرپیرامون خوداستفاده کنندوآرزوی خود را برآورده سازند چراکه همه چیز در دستهای خود ماست.در فرگردهای بسیاری نوشته ام که زندگی با همه مشکلات وگرفتاری هاباوجودازدیاد فقر وبیکاری شدیدوبالا بودن,هزینه ی زندگی, باز میتواندبرای کسی که,براستی خواهان موقعیتی درجامعه, برای خوداست ,حتی بدون داشتن کمترین سرمایه ای, راهگشا باشد,به"روز بودن وحضور ذهن داشتن ودقت",از چندین مواردی ست که میتواند بخوبی ,شکل موقعیتهار برای,انسان معلوم کندتااز کمترین سخن وشنیده ها وخوانده هاودیده های روزانه ی خود,راه حل های مناسب زندگی رابرای خودبیابد,اما هشیاری برای استفاده,ازاین موقعیتهاتنها زمانی,درمنو شما بوجود خواهدآمد,که"اندیشه وفکر"خودرانیز غنی کرده باشیم تادیدگاه ماراحت تر قادربه,استفاده,ازاین چاره راهها,باشد تافکرما برای خواستها وآرزوهای ماوراه حل هائی مناسب رابرای پیش رفتن,وموفق شدن, درپیش روی مابگذارد.مسلم,است آنکه با کشف چیزی کوچک,درامروز سرانجام,درجایگاه کاشفی بزرگ, قرارمیگیر وبتدریج ودرطول زندگی خود, چیزهای دیگری رانیز کشف,واختراع,کرده یامیکند,در مرحله ی اول, کسی چون منو شمابوده است ,حال ممکن است,این فردیک پسریادختر دبستانی باشد که بسیار جلوتراز دیگرانسانهابه"هشیاری فکری خود"رسیده است ودراین"هشیاربودن خود"زودتر از بسیاری,از مردمان, که حتی,شاید مدارکی راهم,داراهستند,مسیرآرزوی خودوراهِ رفتن خودرا دریافته اوشروع, به رفتن بسوی آن کرده است,چراکه"او" میداند ودریافته,است که ازخودودنیای خود چه میخواهدآنهم,درزمانی که جوانی باچندین وچندمدرک باکیفی سامسونت با ژست وشال وکلاه مهندسی,ازاین سازمان به,آن شرکت, ازاین محل کار,بدیگری سرگردان,است وهمچنان باجواب "نه.متاسفم"در برابر تقاضای کا خودروبرو میشود,یا بلیط فروشی,درگوشه خیابان،راضی به,این است که, شب همینقدردروجودخود,جان داشته باشدکه نانی گرم را,به خانه برساندونان وپنیری رابا,خانواده معمولا چندین نفره ی خودبر سرسفره ای محقرانه نشسته وزندگی راسر کند,تافردای دوباره ی کار!.در صورتی که,شایستگی اودر زندگی شاید بسیاربیش ازاین بودولی,"عمری به کم بودن خود راضی بودن,رابرگزیدن",نتیجه ی کارامروزاو,شد تا به سختی روزگار بگذراند وبسیار آرزوهارا عمری, بادل خود بکشد.
______راه زندگانی_____
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را
به یاد یار دیرین , کاروان گم کرده را مانم
که شب درخواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود وماراهم شبانی وشکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل, شبیخون خزانی را
چه بیداریِ تلخت بوداز خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود, شهّد شادمانی را
سخن بامن نمیگوئی,الا ای همزبان ای دل
خدارا با کّه کوشم, شکوه ی بی همزبانی را؟!
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده
به پای ِ سرو خود دارم,هوای جانفشانی را
به چشم آشمانب , گردشی داری بلا ی جان
خدا را برمگردان, این بلای آسمانی را
نمیری « شهریار» از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند« عمر جاودانی » را!
_________*استاد شهریار*_________
دراینجاست که, می بینیم که براستی« شایستگان،» شایسته ی مقام خودهستند ،چراکه,به "کم بودن خود"رضانیستند،به "قانع بودن"ازمحیط وزمان ومکان تن,درنمیدهندوقناعت ورضایت به هرچه,هست رابه شکلی معقول میشناسندوازآن بهره ی شایسته نیز میبرند.درواقع قناعت زمانی معنای واقعی خودرا پیدا میکند که,درانجام چیزی وکاری,ازدورریزوزیاده روی واصرافی, درکاری وچیزی جلوگیری کنیم,وزمانی شکل ومعنای واقعی خودرادارد,که فردی, برای خانواده ای که نان آورآن است باهرآن زحمتی که می کشد,روزی ودارائی ونان او,به شکلی استفاده گرددکه بدورریخته نشود,ولااقل اگرامکانِ,این نیزهست که,از گوشه ی این سفره, کس وکسان دیگری نیز, حتی پرنده ای,سیر شود,آنراازاو,دریغ نکند.دراین زمینه وباانجامِ اینکارنیز,فردبنوعی دردنیای خود,شایستگی خودرا] بخودو به خداوندخود نیزاثبات میکندکه,درهرآنچه دارد,درآن قناعتی مثبت (قناعت ونه خساست وخسیس بودن!)میکند,که دیگری نیز,ازآن سودی برده,شایدکه روزگاربر نیازمندی بااین کمترین کار ما,بهتر بگذردوبه لطف خدمتی هرچقدرناچیزوکوچک , یاری بزرگی درشرایطی سخت به فردی کردباشیم.گر همه ی ما,در زندگی, اینگونه به زندگی خود ودنیای خودنگاه میکردیم و میدیدم,که بسیارشایسته تر,ازاین هستیم که,اکنون هستیم ومیتوانیم,در شرایطی شایسته ترازدنیای کنونی وفکری خودودر موقعیتی شایسته ترهم زندگی کنیم,واز هرآنچه,در پیرامون ماست به نحوی مثبت,بهره برده,وطوری استفاده ببریم,که لااقل درون تشنه ی ما سیراب شده,ولبخند واقعی برلبان ما,نقش ببندد, لبخندی که شایسته ی,آنیم و میدانستیم که این حق ماست که,از خودودنیای خو خشنودباشیم,وبه رضایتی,ازخودوزندگی خود لبخندی بر لب داشته باشیم,وخنده ای از دل,که ناشی,از رضایت ما باشد,از آنچه انجام داده, به سر انجام رسانده ایم آنگاه مطمئنن برای رسیدن به جایگاه واقعی خود بیشتر تلاش میکردیم,وبعدازاین نیز درر رندگی خود این را در نظرمیگرفتیم که باز وبیشتر برای رسیدن به آروزهاوخواسته های خود راه موفقیت را,ادامه دهیم ,تا بیش ازاین باشیم که,هستیم. ومیخواهیم آن باشیم ,که بایدباشیم,و دیگر,تاج وتخت خودرابه دیگری نمی بخشیم,که بگوئیم توتاجدار من باش ,چراکه من تراخدمت میکنم!چراکه,درزندگیِ همه کس, برتخت سلطنت زندگی خود, پادشاه زندگی خویش است وملکه ی سرزمین ودنیای آرزوها وزندگی خود.ودراین میان شاعر ونویسنده,نیزدنیای خودرابادیگر مردم, شریک میشود, تااونیز به دیگر مردم,بازگوید که"زندگی درکف دستان توست"وآنچه راکه لازم است, بگوئی, بگو, و آنچه را لازم است,انجام دهی, بده وآنچه راباید بر زندگی خوداضافه کنی,وبه خودودیگری ببخشی وبرای خود هرگزآنرازخودودیگری,نیزدریغ مدارودردنیای خودهمه ی,آنچه حق توست بدست بیاوروبرای خودفراهم کن,چراکه,"دنیاازآن توست, فقط اگر تواراده کنی",و "بخواهی"و به,امید وآن نباشی, که توخودبر,زندگی خودپس ازخداوند قادرمطلقی وبس.واینکه,بگذاری به هر شکل ودلیلی,دیگری زندگی ترا تحت سلطه بگیرددرواقع,اسارت توست.
__________________
*‌ـ‌ بخشیدن تخت و اورنگ به خویشاوندان ،از زبونی است .اردبزرگ
__________________
ما براستی با خود وزندگی خود چه میکنیم ,اگر همواره درگوشه ی غمها نشسته وبر آنچه,از دست رفته یا بدست نیامده,افسوس میخوریم,در جائی که باخود به اندیشه بنشینیم,که,این "خود آزاری فکری" نه تنها مارابه راه حل مثبت وچاره راهی نمی رساند, که باحس مداوم ناامیدی بیشتروبدتر قدرت ونیروی فکری خود را,ازخود سلب کرده وازراه حل ها وتلاش ها بدور می افتیم ومی بایست درجای آن, باخودوذهن ودل واندیشه خود به سخن نشسته وباآن کنار بیائیم,وراه حلی بجوئیم,حتی,اگراین راه حل به, تنهائی,این باشد که بخودبگوئیم باشد اگرهیچ ندارم مانعی ندارد,نداشته باشم!اما هرگز بخوداجازه نمیدهم, که این داشته هاونداشته ها,شادی وخرسندیامروز مراتحت تاثیرقرارداده وباعث شودکه خودرابه دنیای یاس وناامیدی تسلیم کنم.وحتی,همین شکل"تفکر" نیزبرای ما,درزندگی, بسیارموثر است تا حداقل روحیه خود را نباخته وبه آرامشی دردل زندگی کینم.زمانی که تود محدوده ی زندگی خودبه,هیچ چاره راهی نمیرسی ونشستن,وغم خوردن,نیز "شایستگی های ذهنی وروحی وفکری واحساسی"ترا تحت الشعاع خود قرارمیدهد,دیگرچگونه میخواهی,درزندگی خود,از خوداحساس رضایت کنی؟چه برسد باینکه روزگاری,خود رادراین زندگی, شایسته ی حتی زندگی کردن بدانی,نه حتی شایسته ی شایسته بودن وبه مقامی رسیدن.!
__________حرف حق________
چون گذارم سری به بالینی
بینم ای دل که زارو غمگینی
خود ندانم که راز شبها چیست
گو به شبها مگر چه می بینی

این شرار نهفته در دل چیست ؟
روشنی بخش این شررها کیست ؟
او که بر تو عیان شود هر دم
آگه از درد جانفزایم نیست ؟!

در کدام آتشی به شب سوزی
دیده بر تیره گی شب دوزی
گه به گه زیر لب به خود گوئی
می رسد نوبت منم روزی

قلب من در پی چه می گردی ؟!
از چه رو شب , لبالب از دردی ؟
گه پریشان شوی گهی آرام
گه چو شعله ,گهی چو یخ ,سردی؟

با چه چیزی, به شب, گلاویزی
بر رخم , اشک آتشین , ریزی
«او که آید», چرا , بیکباره
خنده ها ر ا, به گریه آمیزی ؟

آنکه با او به شب سخن گوئی
گو به ما هم نشان دهد روئی
در پی اش دیدگان من هر شب
جستجو می کند به هر سوئی !

او که دائم به گوش تو خواند
خواب خوش را زچشم ما راند
آنکه گوید سخن به تو هر شب
گوئیا درد ما نمی داند !

ما بدل , آرزوی شب داریم
تا که در بستری به سر آرید
شب که آید رسم به نومیدی
چون دگرباره خسته و زاریم!

« او که خود را »بتو عیان سازد
جنگ را بر سر چه آغازد ؟
گوئیا شب در این نبرد و ستیز
گه برنده شود گهی بازد

گو به آن شب رسیده غمبار
خسته گان را به حال خود بگذار
دل ! چرا هم سخن شدی با او؟
دید جان را به خواب خوش بسپار

روز و شب را , تفاوتی باید
کی ز جان خستگی بدرآید ؟
روزوشب گشته ام اسیر غمت
بر غم وغصه , چاره ای باید!

دل !تو هم این میان گُنه کاری
تو چه کاری به کار او, داری ؟
گر سخن گویدت ,تو ساکت باش!
دست از او میشود که برداری؟
...
دل بیکباره پر زغم خندید
درد تلخی به سینه ام پیچید
همچو طفلی لجوج و نا آرام
پای خود را به سینه ام کوبید !

گفت: ای دلیل غمهایم
ای که کردی به سینه ات جایم
غم بدوشم گذاری و آنگاه
می گذاری به غصه تنهایم ؟!

آن دو چشمی که از تو شد گریان
این دلت ,«من : که گشته ام نالان
هر دو از « دست تو : پر از رنجیم
ای تو خودخواه جاهل و نادان !

خود مزن اینچنین به نادانی
بهتر از هرکسی تو میدانی
آنکه گشته عذاب جان و دلت
«آن توئی , تو »! ( نه , راز پنهانی) !!

اولین دم چه کس نگارت دید
دیده بود و تنت ز آن لرزید
«تو» به من گفته ای که عاشق شو
عقلمان هم به ریشمان خندید !

نکند تو ,کنون پشیمانی
بلبلی کردی و نمی خوانی
چون هوا پس , شده بمن گوئی
چیزی از ماجرا نمی دانی ؟

این شکایت بدیگران بنما!
گو به آن کس , که بوده از تو جدا
رنگ ما می کنی ؟! عجب کاری
بّه که گویم ترا : که ایوالله !

آنچه آید سراغ من ,« عشق» است
آنچه گشته چو داغ من,« عشق »است
شب ندارد تفاوتی با روز
در شب من «چراغ من عشق است »
...
در جدالم به هر شبی با غم
شب به شب در میان جور و ستم
این میان گر که من شوم پیروز
غم چو آهو کند زقلب تو رم !

آنگه از خستگی جنگ و نبرد
از جدالی که دل برای تو کرد
هردو از پا فتاده ,می خوابیم
غرق رنج وُ لبالب از تب و درد

من به هر شب چنین گرفتارم
با غم و رنج و غصه بیدارم
من ز هر چه شب است و خاموشی
تا ابد غمگنانه , بیزارم !

پرسی از من, چرا تو,غمناکی؟
آنکه جنگد , شبان به بی باکی
آن « منم ,من» که پر ز اندوهم
وه برویت ! تو گشته ای شاکی ؟!

من چگونه ز دست « تو » نالم؟
من ز « تو» اینچنین غمین حالم
از هماندم که عاشقم کردی
همچو مرغی شکسته ای بالم !
...
چونکه دل اینچنین جوابم داد
گفتم ای دل ! مکن ز غمها یاد
راست گوئی !« منم » که درد توأم
از منو عشق آتشین فریاد
...
دانم ای قلب من که حق داری
سرم دارم ز روی تو باری
عهد بندم که بعد از این با عشق
لحظه ای هم نباشدم کاری !

بعد از این پا بپای تو در غم
همچو یاری کنا ر تو هستم
بر همه عالم و جهان سوگند
دیده بر روی عاشقی بستم
____ فرزانه شیدا _ 1362 آبان _____
در دین اسلام ودر قرآن دعائی آمده است که میفرماید :
خداوندا,« به من,این قدرت رابده که,هرآنچه,را,که قابل تغییراست تغییردهم و"دانش آن, را نیز برمن عطابفرماکه, آنچه را,که قادربه تغییرآن نیستم,همانگونه که هست بپذیرم".»دردین های بسیاری چون زرتشت ودین مسیحیت وبسیاری ازدیگر دین های موجود,در دنیا همین جمله گاه به همین شکل گاه,با واژه هائی دیگراززمانهای پیش ازاسلام وجودداشته است بایداز خودعلت را پرسیدوبه ریشه ودرون مایه ی,این جملات "اندیشه" کردچراکه,درهمین جملات بسیاری چیزهاموجود است که,بمن وشما,آموزش اینرا میدهد, که« من بایدخودراتغییر دهموجهان خودر نیز به شکلی که برایم مصلحت است به تغییراتی برسانم که"بودن "برای من,در آن,ودرزندگی خودبرایم خوش آیند بوده,واز زندگی بهره ی مناسبی ببرم».درکنارآن ذکر گردیده است که در دنیاهستند چیزهائی که,در« یّد قدرت انسان »نیست که انسان قادر باشدبه تغییرعمقی درآن, بپردازد,مثل گردش روزوشب, زمان وکره زمین ودستیابی به انتهای کهکشان یاعمق عمیقترین اقیانوسها* ,حتی با کشف بهترین تجهیزات ,فشار هوا واکسیژن,درآن مناطق آنقدر غیر طبیعی ست که انسان با هیچ وسیله ای قادر نبوده است که درآن محدوده گام نهاده وزنده بماند.این از جمله مواردیست که هرچقدر هم کشف واختراع برای آن انجام شده ودرحال انجام است اماهنوز به نتیجه ی نهائی یا مساعدی که رفع اشکال کند,نرسیده است وهنوز مخترعین وکاشفان باین منطقه از دانش علمی نرسیده اند که چیزی بسازند که بدن آدمی قادر باشد درفضائی غیر معمول با فشاری چون ,آب یا هوا یا بدون جاذبه وبسیاری ازدیگر مواردکه هر یک درجایگاه خو سوالی برای انسان شده است, برخود ودیگران این موقعیت را بوجود بیاورد که تغییری در آن تولید کند یا حتی در شکل سازمان داده شده ی بدن خود که توان داشته باشد درچنین موقعیتهائی خود را زنده نگاهدارد چراکه بدن بر اساس آن ساخته نشده است واینکه انسان خود با پای خود بدورن یک اتاق فریزری وسرد رفته وتلاش کند بدن خود راباآن سازش دهدکه,این از عقل بدوراست ونمیبایست انسان به دنبال ناشدنی هائی برود, بدون اینکه برای بودن در موقعیت آن,تدبیری اندیشه باشد وموقعیت آنرا,حداقل, برای تحمل بدنی خود,با موقعیت ذکر شده, پیش بینی کرده وچیزی ساخته باشد,که بوسیله آن بتوانددرمحیط نامناسب آن, تاب آورده وزنده بماند.در نتیجه دراین جمله باین میرسیم که,ما شایددر زندگی, برخودو ب محیط پیرامون خود,وتا حدودی در طبیعت وزمین وآسمان قادر بوده ایم راهائی برای ورود پیدا کنیم,اماهرگز نمیتوانیم بدون آنچه لازمه ی درست کردنِ,محیط مناسب برای ما,در آنجاست , یادرست شده,راتحمل کنیم وبرای مثال:درفضاوکهکشان ودریا,درعمق آبها واقیانوس هاودریاها,انسان ناگزیراست برای داشتن هوا وتحمل بدنی بالباس های مخصوص واکسیژن پاباین محدوده گذاشته,وبدن, بدون نشان دادن عکس العملی درآن تاب تحمل بیاورد,چراکه بدون آن منو شمانمیتواینم درعمق آبهادر سطح زمین شنی آن یادر فضای بی وزنی کهکشان وفضا برای خود, قدم بزنیم وشعر بابا طاهر عریان رازمزمه کنیم ومثنوی بخوانیم!البته طی آخرین خبرها جدیداکشفی به,عمل آمده,است که انسان توانائی این رانیز یافته است که,برآخرین سطح درآخرین عمق اقیانوس ب سطح زمین شنی آن ,توانائی آنر داشته باشد, که,قادر باشددرآن محیط, زنده بماندوبه تحقیقان علمی بپردازد.واین کشف نیز باعث گردیده,است که,ازاین طریق, محقیقن وعالمان علوم مربوط به آن به بسیاری, ز ناشناخته های عمق,عمیق نقطه ی دریا هاوحتی بسیاری ازجانوارن دریائی وخزه ها ودیگر آفرینش های خداوندی را,که انسان تا به,امروز,از وجودوحضورآنها بی خبر بوده ایم باز یافته وبه تحقیق وشناخت وشناسائی یکایک آن بپردازند.بااینوصف می بینیم که,این کشف نیزازلحظه ای که بدست انسان درست شدتازمانی که,درزمینه های مختلف علمی تمامی ناشناخته ها ی عمق دریاها برانسان شناخته وعلم,وآشنائی با موجودات آبزی درآن محدوده نیز برم مشخص شود ,سالها وسالهای دیگری رانیز باید به تلاش وتحقیق نشسته وازعلوم گوناگون, عالمان هریک ازعلوم, به تحقیق وبررسی دریائی آن بپردازندکه,عمر بسیاری ازآدمیان تارسیدن به تمامی این دانش وشناخت قد نمیدهد.وبا دانش اینکه «یونیورس» یادنیاوجهان آنقدرگسترده بوده وهست که هنوز مانمیدانیم که, آیادردیگر منطقه ای درمدار نوری,یادوردستی درکهکشان آیازمین دیگری هست وانسانهای دیگری,وسیاره ای که,در آنانسانها زنده ای,چون مازندگی کنند؟باید اینرانیز بپذیریم که رسیدن به محدوده ای تااین حددور نیز نیاز به کشف واختراعات بسیاری داردکه سالها بطول خواهد انجامیدواینگونه دانش ه نیز توسط شایستگان دنیائی انجام میشود که تاکنون قار بوده اند بسیاری,از موارد مجهول زندگی رابرما روشن کرده,ودلیل ودلایل وعلت ومعلولی بر آن ارائه داده ودرعین حال آگاهی وآشنائی بسیاری از محدوده ی کاری خود چه در باب آفرینش چه درباب موجودات زنده رابمابدهند, که علم امروزرادرحدکمال فعلی برای ما ساخته باشد وساخته است . بااین وصف که شاید هزار سال دیگر, نوشته های امروزمن بسیار احمقانه بنظر بیاید که نوشته ام که به آخرین نقطه های کهکشانی وبه عمق فضاراه نیافته ایم ومردمان آینده در زمان خود, دیگرطرح چنین موضوعی , برایشان شوخی خنده آوری باشد وبراحتی تاکسی های فضائی راگرفته به سیاره زمین دوم برای تعطیلات به مسافرت بروند.که چنین چیزی ناممکن نیست چرا که وقتی از قّوه تخیل درکتاب کودکی, کاشفی چیزی میسازد که,آن تخیل ورویارابه حقیقت میرساند,از کجامعلوم آیندگان به آن درجه,ازعلم نرسیده باشندکه دیگر از فضا ویونیورس وطبیعت زمین ودریاواقیانوس وکهکشان وزمین وفضا هیچ چیزی بربشر پوشیده نمانده باشدوقدرت عقل ودانش انسانی,بدرجه ای ازکمال برسد که پس ازآن,دیگر بسیار کشفهای امروز پیش وپاافتاده نیز,بنظر بیاید,کمااینکه بسیارند بسیاری ازاختراعات گذشته که با بّه سازی و تنوع های زمانی به درجه ای رسیده اند که یا از رُده تولید خارج شده ,نیازی دردنیای فعلی بر آنها نیست یا اینکه انقدر پیشرفته شده است ,که شکل اولیه ی ساخته شده ی آن حتی احمقانه نیز,بنظر میرسد که روزی کسی مثلاازچاقوئی تراشیده شده,از سنگ برای شکار استفاده میکرد ولی امروز این سر کرّه زمین می ایستند واز آسمان واز طریق ساتالایتهای فضائی با"لیزرهای قوی"درآن سر دنیاشلیک کرده,وفلانی رابه قتل میرساندوشکار آدمی بیش ازشکار حیوانات برای رفع نیاز بشری جالب وهیجان انگیز شده,است ودراین میان نیاز انسانی مطرح نیست قدرت وخودنمائی صلاح های,جنگی است, که برای پزدادن, بهم, بکار برده میشودتابگویند" ببین تو داری باتیر کمون هنوز به گنجیشکای بدبخت, سنگ میزنی وقتی من "لیزری",ازآسمون جدوآبا فلانی راهم, میتوانم,به بادفنا بدهم, ونم چی با تکان دادن سرانگشتی بروی یک شاستی که روی آن نوشته شده است «شلیک»!ولی بازهستند چیزهائی که هرچه کنیم قدرت نزدیکی به آن رانخواهیم داشت مانندخورشید که نزدیکی به,آن غیر ممکن است وشاید روزگاری نیز بیاید که چیز دیگری کشف شود که نزدیک شدن به خورشید وبرداشتن کمی اکسیژن وهلیم وهیدروژن ودیگر گازهائی که,درروشن بودن,این آتش گرد ومدور موثر بوده است امکان پذیر گردد تا کاشفان دنیا باین نکته نیز دستیابی پیدا کرده,ودانش آن رابیابندکه چگونه این آتش مدور اینهمه سال و باچه نیروئی ویا تاچه مدتی,از چه زمانی و.... وجودداشته, دارد ,خواهدداشت. وعلم بیشتری بر خورشید وقدرت نزدیکی برآن بیابند.اما بهرشکل,امروز که تمامی,این دانستهای لازم وملزوم برای ماکامل نیست باز برمیگردیم به جمله ی ذکر شده,وآن اینکه« خایاا رما یاری ده :تاآنچه راکه قادربه تغیی آن نیستم, به همانگونه که هست بپذیرم,وبی جهت با مخالفت باآن یا غصه خوردن بیهوده, یا ناامیدساختن خود زندگی رابرخود ودیگران تلخ نکنم» .ولی درهر شکل بااین دعا:«خداوندا به من این قدرت را بده که هرآنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم, و دانش اینرانیز ب من عطا بفرما که,آنچه را,که قادربه تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم.»درواقع به بشر چیزهای مهم دیگری نیز,گفته شده است که باید بدانها توجه داشت ,ازجمله این نیز بما درهمین دعا گفته میشود که, در زمانهائی از زندگی,که اتفاقات ناگواری در زندگی مارخ میدهد وقاد نیستیم برای جبران آن کاری انجام دهیم ,می بایست برغمِ,آن چیره شده,وآن را بپذیریم. ماننداینکه شخصی خدای ناکرده عزیزی ازخود یا فرزنددلبندخود را,از ست بده ,اماهمچنان دراندوهِ,ازنداشتن او زندگی خویش رابه گریستن وبیاداوغصه خوردنی سپری کند یادر جایگاه مادی قضیه شخصی تمامی دارائی خودرا,از کف داده وسالها زحمتش به یک شب بربادرفته و ورشکسته شده است وبا موقعیت فعلی یا دیگر بیش ازاین مبلغی در زندگی او وجود ندار که قدرت این راداشته باشد که استارت وشروع دوباره زندگی رازده,از نو به بازسازی از دست رفته ها بپردازدیادیگر توان جسمی وبدنی او چنین قدرتی را براو برجا نگذاشته است وعمری براو گذشته است وبرای دوباره ساختن همه انچه سالها زحمت آنرا کشیده است دیگر توان بدنی وذهنی رابراو برجای نگذاشته است . هرچند که من معتقدم انسان تا اخرین لحظه ی زندگی تا زمانی که فکراو قادر به فکر کردن است وعقل او سالم است میتواند بدن خودرانیز با شرایط فعلی به گونه ای دیگر وقف داده از راه دیگری زندگی رابیآزماید که شادی این دگر اندیشی واین راه نوین وتازه در زندگی او ,شادیهای دیگری را فراهم آورد که اورابیشتراز سابق به زندگی علاقمند ساخته ویا باعث شادی وخوشبختی اوشود وحال اگر شخصی هست که باورشکستگی واز کف دادنهای مادی ومعنوی به منطقه ای از احساس میرسد که دیگر تاب توان ویارای مقاومت آنر ندارد,(دراصل شکست خویش رابدرستی« نپذیرفته,است»). ما همانگونه که می بایست برنده خوبی باشیم, می بایست در «شکست» نیز «بازنده ی خوبی» باشیم وبپذیریم که همیشه انسان نمیتواند درهمه چیزوهمه راه موفق صددر صد باشد وگاه باید پلکانی پائین تراز کمال آن چیز بایستدیااصلا از رفتن بسوی آن منصرف شده وراه دیگری را بیآزماید واینکه بارها وبارها دیده ایم که تاجران وثروتمندان بزرگ دنیا بعلت ورشکستگی خودکشی کرده وجان باخته اند که این نماینده روح ضعیف انسانی ست.ازنظر من کسی که مال باخته وفرزند باخته میگردد,گرچه چیز کمی نیست واندوه ودرد آن تا آخرین لحظه ی عمر برای مادر وپدروکسانی که عزیزی و دلبندی رازکف داده اند خواهد ماند,اما خداوند نیز جان هرکسی راکه باو بخشیده خودنیز مدت وطول عمراو رانیز تعیین میکندواگر صلاح ومشیعت زندگی,ازدیدگاه خدا بر آن بوده که فرزندی ازما گرفته شود, می بایست باین فکرکردکه اگراو زنده میماند, زما,درزندگی بدردوبیماری بدی دچار میشد,آیا راضی بودیم که هرروزه وهمه روزه شاهد زجر فرزنده خود باشیم,امابه خودخواهی اینکه,دلمان نشکند که مبادااوراازدست بدهیم همچنان,از خداوند بخواهیم او با همین درد وزجر زنده بماند ودرجائی که این اوست که,درد میکشد مادر یا پدر همچنان خواهان باشند که فقط زنده باشدکه هیچ مادر وپدری طاقت رنج وزج فرزندخودرانخواهدآوردوشاید پیش ازاینکه,او دنیا را ترک گوید خوداوازغم اوزودترازدنیا برود.پس هرچه مربوطبه تقدیر مرگ وزندگیست ,از کف منو شما خارج است وکاری نیز جزپذیرش آن عاقلانه ومنطقی نیست.چراکه درجائی تلاش مابا حکم قانون خداوندی مغایراست ونمی بایست به تلاش بیهوده؛وجنگ با مقدراّتی که بدین شکل برزندگی آدمی از سوی خداوند تعیین گردیده جنگیدوستیز کردونیروی خودرا به بیهوده,در بیراهه ای بی نتیجه از بین بردوبرای انکس که مال از کف میدهد نیز دنیا به آخر نرسیده است !اما شرم از زندان,وخواری ست که,اورابه سوی خودکشی میکشاند.ومن همواره,در فکرخود,خودکشی را »حماقت انسانی» دانسته ام در زمانی که بسیاری میگویند : شجاعت وشهامت کشتن خود را ندارم, ولی اگر داشتم یکروز در این دنیا نمی ماندم !! من حقیقتا معتقدم که اگر کسی تااینحد ضعیف النفس است که با از کف دادن عشقی ویا خدای ناکرده فرزندی یااز کف دادن ثروت ومالی یا حتی تمام زندگی خود بدانگونه که مجبور به شروع کردن از صفر باشد و ازسر نومیدی خود را باخته و رو به سوی مرگ میشتابد, چه دردیدگاه خداوند چه در مقابل عقل سلیم آدمیان نه تنها شجاع ویا با شهامت یا از خودگذشته نیست ,که جز یک ترسوی ضعیف النفس وبی اراده و بدون ایمانی که به خداوند خویش بدرستی ایمان ندارد,بیش نیست که حماقت خودکشی کردن را شهامت خودمیداند! چراکه معتقدم که شهامت درزیستن ای ست وتاب آوردن وتلاش برای ساختن وبازسازی آنچه زکف رفته واگر آنچه زکف داده ایم,جبران پذی نیست ,قبول واقعیت وادامه ی زندگی وساختن بامقّدرات ,و ساختاردوباره ی, زندگی وهمگام شدن وبهزیستی درست ومثبت درخود وزندگی ودنیائی که در آن سر میکنیم .واگر خداونداز کف دادن چیزی راچه مادی چه معنوی بر بنده خود مقدر میکند, باید دانست که دراین مرحله,از زندگی نیز خداوندازسوئی درحکم الهی به امتحان خداوندی خود بر روی بشری نشسته است.شاید بپرسید خداوند رحمان والرحیم چگونه بر زجر وشکستن دل پدرو مادری رضا میشودکه خداوند بر هیچ بنده ای غمی رارضا نیست وهرگز از اشک بنده خود شاد نمیشود که اگر چنین بود درگاه خود را برای دعاهای آدمی باز نمی گذاشت تا بااو درددل بازبگوئیم وازاو مددبجوئیم وزمانی که رفتن وماندن فردی رامقّدر میکند بی تردید,درماندن آن شخص برای خوداو ,دراین دنیا,مصلحتی نیست ورفتن ورهائی روح اوست, از دنیائی که شاید اگر درآن میماند, هرروزه زندگیش به دردوزجر واندوه وغمی هولناک وبسیار بد وغیر قابل تحمل میگذشت ,که نه خوداو تاب آنرا داشت نه اطرافیان او. بااین حساب برآنچه خداوند بر ماتعیین میکند زمانی که پای مرگ وزندگی درمیان است واو قادر مطلق, بهترین راه عقلانی آدمی ,پذیرش آن چیزی ست که خداوند بابزرگی ودانش ونیروی خود بر آدمی مصلحت دانسته است وبدون شک هرگز بی دلیل نبوده ونیست
*ـ شایستگان بردبارند و امیدوار . ارد بزرگ
اگر دقت کرده باشیددرطول فرگردهای"اندیشمند وفیلسوف ودانای بزرگ وعزیزما "اّرد بزرگ" من همواره تلاش داشته ام زمانی که اوبه بررسی وبازگوئی انواع انسانها دست زده است ودر میان نسل جوان ایران وجهان محبوبیتی راکسب نموده وایده ها عقایدوتفکراو الگوی جامعه ونسل جوان شده است من نیزمداوم اینرا گفته باشم که: تمامی بزرگان عالم درهر اسمی که هستند شایسته یا سرآمدیااندیشمند یا پیران یا..... («یکی ازاینهمه میتوانی تو باشی »*)!.آری میتوانی تو باشی که درتصور خود دراین اندیشه ای که اینان ازما بهترانند ودراصل اینان خواسته اند ازم بهتر باشد وشایسته تر!. پس چه فرقی میان منو تو با شایستگان وجود دارد که هیچ چیز نیست ,مگر, همین تفکر که او خودرا به مقام شایسته بودن میرساند ومن به تعریف او مینشینم وتو به خواندن اومیپردازی, درزمانی که اوهمچنان شایستهوماندگار وجاوید باقی خواهد بود اگر هست همچنان در تلاش است اگر دیگر نیست جاودانه ی تاریخ است .ومنو شمااما هرچقدرهم در زندگی خودانسانهائی بسیار خوب ودرستی باشیم ,بازدر محدوده ی زندگی خود با همه تلاشهای مثبت ومنفی تنها در یادکسانی باقی خواهیم ماندکه,از نزدیکان واطرافیان منو شمابوده اند ونهایت اینکه که چهارتاانطرفتراز کوچه وخیابان مااثری داشته باشیم که, ز آنسو هم دوسه نفری نام ماراپس ازما بر زبان بیاورد که :آدم خوبی بود روحش شاد ودرآرامش باد.!شما را نمیدانم من باین راضی نیستم,که من ,خود, بیش ازاین ازخود,طلب میکنم وبیش ازاین ازخود,انتظاردارم وامید دارم که درزندگی خودتاآنجاکه برمن مقدور استدر زندگی, راههای آنرانیز بیابم که بیشتر درزندگی خودپیش رفته,جلو افتاده وبه خودسازی خود تا آن منطقه از بودن برسم که خودرادراین بودن شایسته ی بودن بدانم.
ـــــ چه بما میگذرد ؟!ــــــ

چه بما میگذرد؟!
جز همان ابهامی
که بدلهای همه
و دل« شاعر» دهر ...
روز و شب
واژه گفتن داده ست... ؟!
چه بما میگذرد...
جز همان نقش توّهم هائی
که به قلب منو تو...
قلم سبزی داد ,
تا چه بد یا که چه خوب...
« حرف گفتن باشیم»!.
شنبه 21اردیبهشت 1387
___ف.شیدا___
ودراین لازم به ذکراست که بدانیم میان شایستگان مردمانی هستنددر سطح بالائی بینائی ودانش, دانشی که شایدوقتی درپای صحبت آنان می نشینیم قادربه درک بسیاری,ازدانسته ها ودیدگاهها وافکاراو نباشیم واین ازاین جهت است که,انسان شایسته,درمقام بالائی,ازانسانیت ودانش ایستاده,است ودر مرحله ای, که,اورا به پیامبری,درمیان مردم نزدیک میکندودانش فکری وعلمی او در سطحی ست که بسیاری میتواننداوراالگوی زندگی خود قراردهند. دربسیاری از فرگردها نیزعنوان کردم,که انسان"دانا واندیشمند وشایسته ودانشمند, وفیلسوف وعالمان" دیگر دنیا......همه وهمه دنیاراازدیدگاهِ,وسیع تری میبینن ودرنهادودرون وفکرایشان,زندگی وطبیعت وخلقت وآفرینش وانسان وموجودات زنده,شکل دیگری دارند.شکلی ارزشمند ترازآنکه به تصور انسانی عادی وعامی قابل درک باشد وبتواند علت آنرادریابد.شایستگان از جمله تمامی افرادی هستند که,*ارد بزرگ,از یک یک آنان,در طول, فرگردآرمان نامه,به نامهای مختلف سخن گفته است ودرک چینین,افرادی که, البته نه,فضائی هستندونه,درشکل وظاهری متفاوت باما,آنقدر برای بسیاری,از مردمان در سطح جهان دشواراست که گاه,ترجیح میدهندبرگفته های "او بدون درک واقعی تنها,سری تکان داده,وبی آنکه"ماهیت واقعی افکاروذهن واندیشه ی,اورا" دریافته باشند, باین اکتفا کنندکه, بگویند:ایشان آدم بزرگیست ودر میان مااز افرادیست که باید اورابه حرمتی بیشتروارزشی بالاتر بشناسیم.درجائیکه,درکِ تنها, گاه, یکی دوسخن این بزرگان شایسته,میتوانست دگرگونی زندگی بسیاری,دردنیا وعالم باشدواو نیز میگوید:دقیقاهمانگونه وبدآنگونه که توان گفتن آنرادارد,اما متاسفانه,اینکه چقدردرک وفهمیده میشود,در کل جهان آشکاراست, که بسیارند که ,بسیار چیزها را در کنار دارند ونمیبینندو نمیخوانندو نمی فهمندونمیخواهند که یادبگیرند, بخوانند, بفهمندورشد کنند. که در جایگاه زندگی آنان همینقدر که نانی فراهم است وخنده ای برلب دیگر زندگی روبراه است وباید گفت خداراشکر.که خداونداین شکرانه رانیز خواهددید,این سپاس ر نیزدر نظر خواهد داشت امایقین بدانید سری تکان داده,وخواهدگفت :"بشر!ای بهترین مخلوق من !ای اشرفمخلوقات من,افسوس که تو,نمیدانی,که من ترابرای بیش ازاینها آفریده ام ,خیلی ,خیلی ,خیلی بیشترازاینها,که هستی یاشده ای!درزندگی تلاش کن شایسته باشی چراکه شایسته آفریده شده ای»)

*‌ـ شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند.ارد بزرگ
* شایستگان با گذشت هستند و بخشنده .ارد بزرگ
*- شایستگان چهره ایی گشاده,دارند، نگاهی مهربان،دستی نوازشگرو نوایی پندآموز .ارد بزر
● پایان فرگرد شایستگان به قلم فرزانه شیدا ●


*خنده*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خنده*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ ●
●فرگرد خنده●
زیبائی زندگی درزیبادیدناست./ف .شیدا ●
تا زمانیگه نگاه ما برزندگی نگاهی زیباست,ودیدگاه مابردنیای پیرامون مانگاهی ست با ستایش خداوند,درخلقت وآفرینش زیبائی هاهرگز نمیتوانیم,حتی,درغم نیزازاین طبیعت زندگی ازاینهمه ززیبائی وعظمت زیبای,آن,چشم برداریم, مگر,دیدخودراروبه سیاهی ها,معطوف داشته وناامیدانه,نگاه کنیم.وبعلت مشکلات وغمهای زندگی,که درزندگی,همه نوع,انسانی درسراسردنیا وجوددارد,خودرا سرگرم فشارهاوغمهای زندگی کردهواز خودودنیای پیرامون خودغافل شویم,دنیا باتمامی شگفتی های زیبای خود,آنقدر دیدنی ست که,غم نیز نمی بایست توان آنراداشته باشد که برما مستولی شده,ودنیای واقعی رادردیدگاه مابه,شکلی درآوردکه,اینهمه رنگ را,خاکستری وسرانجام تیره ببینیم.دنیائی که,ازعمق کهکشان هاگرفته تاوسعت نامحدودکهکشان پراززیبائی هائیست که بسیاری ازآنها راهنوز ندیده ایم,وبسیاری دیگربرما هنوزمجهول,وناشناس هستند.وقتی خورشید وماهی, حتی "سیاره زمین" بی هیچ پایه ای,در کهکشانی, معلق است وهمواره وهرروزه زندگی برروال عادی وروزمره خود همچنان پایدار برجاست براستی چگونه میتوانیم,از قدرت خداوندی که, اینهمه رابر جای خودنگاه داشته است ناامید شویم,که,اگر"ایمان به حضوروجودخدا"داشته باشیم,هیچ غمی,غم نیست,وهیچ مشکلی, پایانِ عالم نیست.وزمانی که,دنیای ما سرشارازاین گویائیست که,هرچه هست وهرچه نیزرخ بدهد,دوباره زندگی به روال عادی برمیگردد,چه باشیم,وچه نباشیم همچنان چرخه ی زمین,خواهدچرخید,آنگاه ماچگونه میتوانیم,فراموش کنیم, که عمرماکه, تنهایکبارقدرت استفاده,ازآنراداریم,برای ابد ماندنی نیست واین روزهاوشبهارابه,بطالت وغم خوردنهائی,بگذرانیم,که میشدبه خنده,وشادی سر کردوبه شادیها گذراندحتی دراوج غم!.بادوستی سخن میگفتم باو گفتم:هیچ میدانی,چراخندیدن خوب است ویاچرابهتر است که,آدمی,درزندگی بیشتر به طنز توجه کند فیلم های طنز دیده,به سریالهای کمدی نگاه کندواینکه چرا باید بامردمِ شادنشست وبرخواست کرده,وتامیتواند بخندد وزندگی را,حتی بادید طنزآلوده ی آن,دیده,ووبازگو کند؟وهمچنین,از گفتن حرفها ی خنده دار یا جوک لذت ببردوبگذارداطرافیانِ آدمی نیزدرحضوراوشادباشند؟درجواب شانه ای بالاانداخته گفت:من فکر میکنم,که, "آدمی,الکی خوش بودن,خودش یگجورسبکسری باشد,آدم عاقل,حرفی بیخود وبی دلیل نمیزندوهرحرفی باید علتی وفایده ای داشته باشد.گذشته,ازآن,آدم,به چه چیزی بخنددو چراخنده ای دروغین؟ چراآدم نباید بتواندبه,راستی بخندد,ودلخوش به خنده های دورغین باشد وبدورغ تظاهربه شادی کند؟ به لبخندی,گفتم:علمِ روانشناسی برای همه ی اینهادلایلی میآوردکه,شاید,بد نباشد,از آن بدانی,چراکه,انجام یکایک, اینکارهاکه,بنظر توبیهوده,ودروغین است, درواقع نوعی"فرمان دادن به,عقل" برای "شادبودن"است وباعث روحیه ای بهترومقاومت بیشتروداشتن تحمل بیشتر برای زندگی بکار گرفته میشد چراکه اساس روانشناسی در بیشترین موارد بر قاعده ی «تلقین» استوار است وچرا «تلقین» چون هرچه را بخود بگوئی وبگوئی عقل باورمیکند وعقل ازحال وهوای توکم کم"شادی"رادروجودتومستقر میکند به شکلی که تو شاید,هیچ, تغییر مثبتی,درزندگیت رخ نداده باشد.ولی,روحیه ای خوب داری وهیچ چیزاین روحیه, رابهم,نمیزند شاید لحظه ای,براثرجروبحثی یادیدن صحنه ای, یاگفت وشنودی,اندوهناک شود,امااین احساس لحظه ایست ومجددبرمیگردی به,عالم اندیشه ی خود, عالمی که در آن توخنده,رادوای همه ی,دردها میدانی,کمااینکه, ثابت شده است که:«خنده شفای همه ی دردهاست» و«خنده درمانی» نیزیکی دیگرازروشهای درمانی,درعلم روانشناسی ست بدین گونه که کلاسی میکذارندوسعی میکنند,انسانهای گوشه گیروافسرده,وانزواطلب رادرآنجادورهم باعده ای که شادوخندان,هستند,دریکجاجمع,کنندو«"هدف"روحیه دادن,وروحیه گرفتن است"»وساعاتی,رابدون فکربه,عالمِ غم,ویا فکر به دلیل ودلایل,اندوه,به خندیدن گذراندن است,آدمهای شادِاین جمع انسانهائی هستند که,برای شادی خود شاید دلیلی هم ندارند ویااگرهم دارند, اماباز نمیگذارند واجازه نمیدهند محیط غم برآنان سلطه یافته وروح آنان را تسخیر کندواجازه نمیدهند مسائل مختلفه ی زندگی برروی آنان اثر آنچنان عمیقی بگذارد که روحیه ی انان را تزلل داده,وباعث ضعیف شدن بیشتراعصاب,ودرنتیجه فرورفتن یک روح,به,افسردگیهای مزمن دائمی شودوام توازکجامیدانی که,انسانهای بزرگ یاعاقل چنین نمی کنند؟ من هرکه رامیشناسم که اسمی ورسمی ومقامی,دارد دراوج بزرگی .مقتم ارزشمند خوداکثرا,آدمی خندان,است.ایشان گفت: خوب,آدم داراوسرشناس, وبدون غم, چراخندان نباشد,اگراوخندان اونباشد,کِه باشد؟.درجواب گفتم:او میخندند,نه ازسرِمتمول بودن, یاسرشناس بودن یا بقولتو,"الکی خوش بودن" ویاحتی "بی غم بودن", که,هیچکس کامل نیست, هیچکس بی غم,نیست وهیچ انسانی بدون مشکل در کل جهان,پیدانمیکنی که,درهرمقام,ویامرتبه ای,که باشد بی نیاز ازهمه چیزوکاملا بی غم باشد.هرکس بنوع خودمشکلاتی,داردوتنها شکل مشکلات بایکدیگر فرق میکند.تازه, آنکه بامش بیش برفش بیشتر,درشادی وغم,آنکه بیشتردارد, مشکلات بیشتری هم,دارد.در ثروت ونداری,هم,هرکدام رابیشترداشته باشی, مشکلاتِ همان را,هم بیشترخواهی داشت.پس ثروتمندوفقط عاقل ونادان,همه وهمه به,شکل خود,هم باغم ومشکل مواجه اند,هم ازنعمت اشک وخنده,به یکسان,برخوردارند.این منو شماهستیم که یکی رابردیگری ترجیح میدهیم,مثلا ترجیح میدهیم وقتی درخانه تنها شدیم,آهنگی غمناک بگذاریم وهای های گریه کنیم, یانه,آهنگی شاد بگذاریم وهمراه باریتم آهنگ خودمان نیز بخوانیم وشادشویم یادرتلوزیون ,به فیلم کارتون :«پسر شجاع» نگاه,کنیم یابنشینیم وکارتون زنبور«هاج زنبور عسل»راکه همچنان, عمریست اززمان من تازمان بچه ونوه یخواهری من ,دنبال مادرش میگرددوآخرمعلوم نمیشودکه مادرش را پیدا میکند یا نه!,رانگاه کنیم,وجالب اینست که,به خورد بچه ی خودمان هم,این غصه,را میدهیم,که فرزندم:ببین زنبوره مامانشو طفلکِ بیچاره!گم کرده!حتی خاطرم هست فرزندمن یکبارازمن پرسید: مامان بالاخره, آخرش این «هاج» مامانشو پیدامیکنه یانه؟ توکه بزرگی, تهِ ته,این کارتون ر دیدی,بالاخره هاج مامانشو پیداکرد؟!...وازهمین معلوم است کهفرزند مادردرون تخیل خودبا «هاج» زندگی میکند,به,اوفکرمیکند ونگران حالِ,اوست وبهترین راه,این است که بگوئی:آره مامان.آخه مامانش خودشم,دنبال«هاج» میگشت,وآخرهم پیداش کرد!,تاکه طفل بداند,که اگرفرزندی حتی زنبوری گم,هم بشود ,فراموش نشده است وفراموش نمیشودومادراوهمیشه بدنبال او میگردد,ودرواقع,این بکودک ماامنیت خاطر میدهد که بداند مادرهمیشه به فکر اوست....وخاطرم هست که پرسید:مامان !«هاج» اصلاچراگم شد؟مگه مامانش مواظبش نبود؟مگه مامانها نباید مواظب باشن که بچه گم نشه؟ بچه که همه ی,راههارو بلد نیست,نمیتونه تاکسیم بگیره, بچه س خوب پول نداره که بره خونه,تازه هم,اونکه نمیدونه, به اقا تاکسیه, بگه: بروخونمون,اونکه خونهی همه ی ماروبل نیست !توجه کنیددنیای طفل پرازنگرانی وسوال میشود, بی آنکه دلیلی برآن,وجودداشته باش واگر سرگرمیست چراچیزهائی رایاد نمیدهد که بچه,درموقع لزوم,به آنها احتیاح ونیاز دارد,تابداند ویاد بگیرد,که مثلااگرگم شد,چه بایدبکند.من که,درآن زمان درایران بودم وفرزندم بیش ازدوسال نداشت ولی بخوبی هم حرف میزدوهم میفهمید,درجواب به او گفتم که:چون آدم هرجاکه فهمید گم شده,باید همونجا,واسته ازجاش هم,تکون نخوره,چون مادر وپدر بچه ها,تمام راهِ,اونجاروصدبارهم شده,بالا پایئن, میان ومیرن,و میگردن و,تا پیداشون نکنن, نمیرن خونه ,تا وقتی حتماپیداش کنن,وهم به مردمی که,اونجاها هستن,هی میگن ومیپرسن که شما بچه ماروندیدی لباسش اینجوری بود تنش این لباس بود تا ازهمه کمک بگیرن بچه روو پیدا کنن,وهم,اگه پلیسی رودیدن, بهش میگن که بچشون گم شده وبه اداره پلیسم خبر میدن, بچه هم,اگه پلیسی دی بایدبگه, واگه, دم درمغازه ایه, بایدبه,اون اقایا خانومی که توی که مغازه س بدون اینکه بره توی مغازه," تا یوقت مادر پدرش ازاونجا رد شدن اونو ببین",ازهمون جلوی درمغازه خبر بده, که,گم شده,اونوقت بزرگاخودشون, یه کاری میکنن که مادر پدربچه,اونوپیداکنن, توام سعی کن, وقتی بامن یادیگران درجائی هستی ازاونی که باهاشی دور نشی,درجای شلوغ دست اورا,ول نکنی,یایکدفعه, بسوی خیابون, به میون ماشینها ندوئی وخودت رابه کشتن ندی ,باباو مامان, همیشه ی همیشه, مراقب تو هستندامادرصورتی که تو یکدفعه بی خبرکاری نکنی که مادر تو فرصت نکنه جلوی خطررابرای توبگیره مثل بدوی بی خبربطرف خیابون پراز ماشین یادویدن میونو لابلای مردم,در پیاده روئی شلوغ یادیدن مغازه ای شلوغ وبدون خبربه مادرداخل شدن به اون مغازه, وقتی که ماد آدم نمیدونه ,توکجائی,خب چطور بداخل آن مغازه بیایدوتوروپیدا کنه؟.ماباکارتونی, اینهمه غم ونگرانی به فرزند میدهیم که او همبرای « هاج» غصه میخوردهم برای بچه های گم شده در دنیا,هم برای خودش که, =اگر گم شدچه میشود آیا اوهم بایددربدر دنبال مادرش بگردد,اگر پیدانکندچه میشود؟چطورزندگی کند؟ایا زنده میماندوبی آنکه توجه کنیم,که برای کودک وبه,ذهن کوچک ونادان که قادر به پیدا کردن اره حلهای معقولانه نیست,هرگز,هیچ چیزدردنیاغمناکتراز,ازدست دادن پدرومادرنیست, ودیدن اینکه ,بچه ای دیگرحتی,اگردردنیای تخیل او زنبوری باشد "بی مادر"مانده است ودربدرِ پیداکردنِ مادرخودش شده است.اینهمه تاثر بیخودبه فرزندمیدهیم که چه بشود؟نمیدانم!!شایدبگوئید: خوب اگراین کارتون پخش نمیشد, بچه هم,این سوالات رانمی پرسیدویاد نمیگرفت.چر برای یاددادن چیزهای ضروری زندگی,به فرزن بایداز "مُلوداماتیک: ترین وغمناکترین کارتونهااستفاده کنیم, انهم,وقتی که,هزارکارتون خنده دارهست که, کلی هم چیزهای بدرد بخور وارزشمند,به کودکان یاد میدهد.ماازکودکی"غم وغم خوردن "راخودمان به فرزن می آموزیم وبارفتاربی حوصله,یاغمناک خودبا,یک سری سریالهای بیهوده ی وقت گیر, بی نتیجه وبدون اثرو حتی,بدون اینکه چیزی, جز"تولیداندوه در پیام خودداشته باشدوتمام مدت "بانی غم"برای خود فرزندان خودهستیم,چراکه مانیز زخانواده ی خود"راه ِغم خوردن" های بیهوده رایاد گرفته ایم,وکودکی که,درخانواده ای ,افسرده بزرگ شودکه مادرآن خانه همواره عصبی است وپدرخشمگین یاخسته وهردوهم,هرکاری که,اوبکندبرای زدن وتنبیه,او حاضروآماده به خدمتند,اما, برای شادی,وبازی وخنده وحرف او, وقت ندارند,چگونه میتواندفرزندی خندان باشد و نه کودکی ترسو وگوشه گیروخجالتی وگریزان,ا جمع که,بزرگ نیزمیشود,کلی باید,روی خود واعتماد بنفس خود,کار کند,یادیگران,اوراکمک کنند تااینکه, بشود یک,انسان اجتماعی وشاد که شایداین نیزهرگز برای اوبه نتیجه ای نرسدوعمری نیز,به اندوه, بدون داشتنِ لذت خنده ی واقعی بسر ببردوسرانجام ترک دنیا کند بیهیچ کامیابی وخشنودی,از زنده بودن وزندگی.اینکه ما چشم خود وکودکان خودرابروی حقایق وتلخی های زندگی ببندیم,یک چیزاست, که,البته بی خبر نگاه داشتن کودکان ازواقعیات خود,کاری خطاست,اماباید این رادرذهن داشته باشیمکه روح وقلب کودک ,کوچک وحساس, است وبای بگونه ای,مسائل باوگفته شودکه برروح حساس اواثر سو ء نگذاشته,وباعث دلواپسی هاونگرانی های بیمورد,ا نشودواشتباه,است,اگربدون توجه, مطالبی را باو بگوئیم که"فکروذهن"اورامتوجه"اندوه وغم,وافسردگیهاونگرانی هائی"کند که حتی, لزومی برآنان نیست وکدک نیازی بدانشتن ودانش آنها ندارد.اینکه به,آنهااین رابیاموزیم, که دنیا سرشاراز خوبی وبدی است, نیز می بایست بادقت وظرافت انجام گیردو"ذهن کودک"رامغشوش نکند.درواقع مابزرگترها, اول بای خو یاد بگیریم, که چگونه, می بایدومیتوانیم,شاد باشیم وچگونه بامسائل روبر شویم تاقادر باشیم که,به کودکان خو نیز بدرستی تعلیمی بدهیم که بجای تعلیم وتربیت تبدیل به مشکل ومصیبت وناراحتی نشود.چراکه بسیاری,ازکودکان شاید قادر نباشند,احساس خودر بازگو کنندیاکودکی کم صحبت وکمروباشند,که,از گفتن اندوه خود بپرهیزند دراین شکل, گر دردل او, چیزی, نباشته شودکه ماازآن بی خبر بمانیم,آنگاه"اثر بد"آن باعث میشودکه,او همواره,اندوهگین باشدواز لذت شادی وخنده,درزندگی خو محروم شودوفردا,اونیز تبدیل به پدرو مادری شودکه قبل, از فرزندخود نیازمند تربیت دوباره ی زندگی, برای حس شادیهاوزیبا دیدن های زندگی هستند.واماکسی درراهِ شادیهایِ زندگی,وموفقیتهای آن,به شادی میرس که خود,دارای روحیه ای مقاوم باشد,و باتلاش وسعی, در راه زندگی خود,دیگرخوداو, جزء قصه ی غمناک زندگی نباشدواگر خواسته,وناخواسته,دراین موقعیتی قرارگرفت وچنین شد وبعه غمواندوه ودرد ومشکلی گرفتارشد باز,بتواند خودرابگونه ای ,از آن, به بیرون بکشد, واین که تاچه, حدنیز قادر به,انجام اینکارباشد خود,چیز دیگریست,که میبایست, به شکلی,درست وبرنامه ریزی شده با"دانائی ذهن"والدین برای هم خود وهم کودک در زندئگی حتی به شکل روزانه صورت گیرد,تاکه,بدانند,هرچه میگویند, بایدبگونه ای باشد, که دوباره,در شکل دیگر تولید نگرانی وترس برای فرزند نکند.وخودنیزاینکه بیهوده بنشینیم ودستمال بدست غمناکترین فیلم رومانتیک دنیا رانگاه کنیم ,آنهم وقتی که هیچ اتفاق بدی,در زندگی رخ نداده است که اینگونه,اشک بریزیم,درواقع بازهم بی دلیل وبی جهت,"غم دنیا" رابدل خودبخشیده ایم, که در زندگی ما چنین غمی وجود نداشت,امابرای فلان هنرپیشه,که,درنازونعمت زندگی میکندودرفیلم شماومن بدبخت ترین ودلشکسته ترین,وعاشق ترین و تنهامانده ی دنیاست نشسته,و زارزار گریسته ایم .برای چه؟ خدا داند!گاه,دراین گریه,اندوهِ زندگی خودرابه بهانه ی آن, خالی میکنیم و گا خودرادرجای,او میگذاریم,ودرک دقیقِ اوباعث اشک ما میشود, گاه,هماهنگی ها وشباهتهائی, بین اووزندگی خو میبینیم,ودر اصل ,بحال خوداشک میریزیم, که, ای وای منم عین این کشیدم چه بدبختی بودم خودم خبر نداشتم!!! .خوب,آخرچرا؟فیلم کمدی چه,اشکالی داشت که دودقیقه بجای,اینهمه, حرام کردن, چشم,واشک,وروح خود,ودستمال کاغذی بی زبان,بنشستی وبه طنز ان بنگری,وبخندی؟و به, حماقتهای بازیگر, به نکته های طنز ودیدنی آن توجه کنی لااقل خوشحال شویم که هر چه هست حداقل باندازه ی اوعقل ما,کم نیست ودرعین حال درطنز نیز هزار نکته نهفته وجوددارد, که دانستن ودانش ,آن برای مابد نیست .وحتی درخود منفعتی نیز دارد البته طنرهایواقعی نه ساعت پرکن که فقط میانبرنامه ای باشد وباز همین میان برنامه هم اگر قادر باشد لبخندی برلب ما بیاورد باز جای خوشبختی دارد که در خود کمی شادی را درروز تجربه کننم!!.دیدن وشنیدن ورفتن به جاهائی که بصورتی بودن,درآن شرایط بما خنده ای رامیبخشد یافکررا, چنان مشغول میکند که,قادربه فکرکردن های بیهوده ی بی سرانجام نباشیم وازاینروست که عالمین روانشناسی معتقدند انسانهای افسرده نباید در تنهائی سر کنند وانسانهای خجالتی می بایست سعی کنند بیشتر درجمع ها وجوامع عمومی ظاهر شوندوتلاش کنند چون دیگران درجمع نقشی داشته وحرفی بزنندوبا جمع,در گفتگوها,همراهی کنند ما زمانی میخندیم که دلیلی برای خنده داشته باشیم ومسلمانشستن درتنهائی وسکوت خانه, بدونِ هیچ صدا دیوانگی میخواهدکه, باخودبخندیم ولی میتوان به خاطره های خنده دار زندیگمان فکر کنیم جای نگاه کردن ومعطوف کردن فکر خود به بدترین های زندگی,درعین حال میتوان,حتی,اگر برق هم قطع بودوامکان گوش دادن به آهنگی وبرنامه ای, درتلوزیون نبودوامکان خواندن کتابی در نورکم بجای آن به چیزهائی فکر کنیم که وقتی اتفاق افتادبه آن خندیدیم و یادفلان غصه زنذدگی را که گاه تمام شده وازسر نیز گذرانده ایم برای خودزنده,نکنیم.ومسلم بدانیدبا یاد مسائل وخاطره های خنده دار بازهم,مجدد,میخندید,چراکه,اگر مطلبی درروزی,باعث خنده شماشد,فکرمجد به آن نیزمجددباعث برگشت روح شمابه همان لحظه ی خاطره وهمان ساعت بازگشتی خواهدداشت وهمان شور خنده ی دوباره,درشما ایجاد شده وخنده وشادی نیز در درون شما به شکل همان روزبرای شما, بوجود می آید. من درفرگردهای خود نوشتم, که, آدم خندانی هستم ولی درعین حال, من باهمه نمی خندم, وتنها باکسانی میخندم که بدانم, جنبه ی اینرادارند که با آنها شوخی شده,و یا بتوان ,ساعتی رابه, خنده وگفت وشنوداز,مسائل خنده اور ی بااوسر کرد چون بسیاری دنیا هم شاد باشی سراخر حوصلهی انسان را سر میبرند وحاضر نیستند یک لبخند بروی لب بگذارند انگار از قانون خدائی کم میشود که برلب آنان خنده ای بنشیند ونمیدوام چه کسی بایشان آموخته است که جدی بودن معنای بداخلاق بودن است وسرسنگین بودن علامت فهم ودانائی!!که بسیجای تعجب داردکه چنین فکرمیکنند چون اینها علامتی جز خودخواهی وازخود متشکر بودن درخود ندارد وپیامی جز اینهمه به اشخاص متقابل نمیدهد ودرهرحال از جیب خودشان رفته است که زمان را بدین شکل سرمیکنندئ وبااین وضع خیال میکنند احترام انها برجا مانده است واز لذت طبیعی زندگی یعنی خنده بی بهره میمانند ودگیران را نیز از دور وبر خود پراکنده میکنند.درخانواده ی مادری من همه ی اهل خانواده وقتی بدورهم باشیم تنها کاری که میکنیم گفتن وخندیدن است وحتی,اگر روزهاوروزها,درکنارهم ودور هم جمع شویم,از لحظه لحظه ی آن,بخوبی استفاده میکنیم,وقدر باهم بودن را,نیز میدانیم, شاید چون تعدادی ازما,ازهم جدا شده به خارج مهاجرت کرده ایم, ومعنای این رامیدانیم که باهم بودن, ودرکنارهم بودن چه نعمتی ست,اماتاخاطرم هست ,همیشه هربارمهمانی خانوادگی بودوهمه دورهم بودیم باوجود اینکه هریک بحد خود در زندگی با خوب وبد زندگی مواجه هستیم اما در لحظه ی باهم بودن باهم هستیم ودنیای بیرون,ازآن محیط برای ما وجود خارجی نداردوآنچه وجوددارد این است که ما هستم وما,درکنارهم, و با همه ی حرفای شادی,که به شوخی وخنده میتوانیم باهم بزنیم,وحتی سربسر هم گذاشته بدون اینکه یکی, دیگری را,برجاند,تنها ساعات باهم بودن رابه خوش بودن وشاد بودن وازحضورهم لذت بردن میگذرانیم.نه اینکه هیچیک غمی نداریم ویا هیچیک هرگز دچارز مشکلی نمیشویم اما باهم ودرکنارهم هم غم یکدیگر را میخوریم هم در شادی هم شریک هستیم ودرنهایت واوج غم هم خاطرم هست مادرم همیشه میگفت تا خدا هست همه چیز درست میشود بیخود زانوی غم به بغل نگیرید وبه خنده وخوشروئی میگفت" یالا پاشید, پاشید به کارهاتون برسید خدا بزرگه وما میدانستیم ممکن است دل او, اینهمه که بما نشان میدهد در آرامش نباشد, اماهمینقدرکه سعی میکندتا فرزندان خودرادر,آرامش نگاه, داردوبادیدن آرام خانواده, خود نیزآرام میگرفت و برای مادر عزیز ما همین کافی بودتاخود بادیدن اینکه ما در شرایط ارامی هستیم وغصه ای نمیخوریم بس بود تااو هم آرام بگیردونیز به همینگونه ما نیز,یادگرفتیم که کمتر,زانوی غم را,بغل کنیم وبیشتر,وقت خودرا, صرف کارهای بهتری کنیم که سودش از گوشه ای نشستن, بیشتر است ویا حتی شده مطلبی پیدا کنیم وبخندیم,اماچرا,واقعاچرا, چیزی باید,ازما گرفته شودتاآنچه را,که همیشه داشته ایم, قدر بدانیم دل و لب ما همیشه میتواند شاد وخندان باشد همواره میتوانیم درکنار هم وحتی در دوریها ودربی هم بودنها, به یادهمدیگر به یاد لحظه های شاد و به یاد همین روزهای شادی وساعاتی که باهم داشته ایم خوش وشادمان باشیم .برای پرواز می بایست پرهاراگشودوگاهی که طو فانی درآسمان, زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سر گذراند شاید باید ,چندی آرام گرفت , وبا زمان تجدید عهد کرده ,بااو کنار آمد اما در هر لحظه ی زندگی میبایست گشوده بال دنیای اندیشه ی خود باشیم و بازمی بایست درهمیشه زندگی :پرواز را به خاطر سپرد,زیرا که: پرنده مردنی ست وعمر انسان : فانی!
_____ پرنده مردنی ست ، the bird is mortal_____
دلم گرفته است....دلم گرفته است
به ایوان میروم وانگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب , معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی
گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
ترجمه شعر:_______
I am depressed
O , so depressed
I go tothe porch and extend my fingers over the tout shin of night
The lamp that link are dark O , so dark
no one will introduce me to the sparrows gathe
no one wil escort me to the sunlight
commit flight to memory ,
for the bird is mortal
_________فروغ فرخزاد ______
برای پرواز می بایست پرها را گشود وگاهی که طو فانی درآسمان زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سرگذراند شایدباید,چندی آرام گرفت,وبا زمان تجدید عهد کرده بااو کنار آمد اماهمواره می بایست برای پرواز روح واندیشه ی وقلب خود راهی برای پرواز ورهائی پیدا نمودحتی اگر شفتگی آسمان روح وقلب ماازبشر نیز طوفانی باشد باز می بایست پروازرا به بالهای وجود وانئدیشه .وروحی داد که وسعت آسمانش پرواز میخواهد تا انسان از حضور ووجود خویش بهره ای درست برده وبالهای اندیشه ی خود را به وسعت ها ی آسمان زندگانی آشنا کند تا توان بودن وراه زندگی کردن را بیآموزد .اگرچه بسیارندآنان که بر پروازها,قفس های بسیار میسازندونوگ بال پرواز را چیده , پرنده ای رازندانی میکننداما روح ودل زندان نمی شناسد که همواره به لطف خد آزاداست آزادنیز آفریده شده است:
______ *پرواز *_____
« پرواز» مگر
« آسمان » نمیخواهد
دشت بی انتهای آسمان...
با ابرهای طوفانی
به باد فروخته است؟!
واز چه رو
« صدای پرواز» را
در رعد وبرق ابرهای خشمگین
بیصدا نموده است...
پرنده , بی آسمان...
در شاخه ی ,کدامین ,
درخت طوفان زده
آرام خواهد بود
وقتی که آسمان
پرواز نمیخواهد
____ فرزانه شیدا/امرداد/ 1374 _____
دنیاهمیشه هست باهمه ی غمهایش, امادنیاهمیشه برای ما,نیست, اگراین روزها رااینگونه به اشک دل ونستن درکنج غم سرکنیم.غم, گاهی,انسان رااز پا می اندازدوزمانی بطول می انجامد تا انسان خودرا باغمی وقف داده حضور این غم را,اگرچاره ای برآن هست چاره یابی کنداگر چاره ای نیست بپذیردو به, آن خودرابگونه ای عادت دهدکه,روزگارش به نومیدی نرسد.گریه کردن نیز ب نیست, و گاهی حتی لازم وضروریست ونوعی تخلیه ی اندوه درون از فشارهای روحی اما هر چیزی جایگاه خودش رادارداگر براستیدر محدوده ای اززمان انسان نیازبه گریستن راحس میکند همانگونه که,از قدیم گفته اند.خوب است سری به گورستان بزندیابه بیمارستان یابه پرورشگاه.چر چون آنجاست که,درمییابیم هستند کسان دیگری که,هرروزدرناراحتی وتنهائی ودردهای واقعی بسر میبرند کشانی که منو شما میتوانیم بجای نشستن وزار زدن برغم خودبحال آنان تاثیری داشته باشیم ومثلا به کسی سر بزنیم,که در بیمارستانی تنهاست وهیچکس برای او گلی نمیبرد وکسی راندارد,که اینکارابکند یابه کودکانی س بزنیم ودرحد وُسع ودارائی خودبرای,آنان شوکولات ببریم یا کمی چندتائی حتی ازهمان توپ پلاستیکی بخریم وبرایشان ببریم,اگر که خودنیز دستمان چندان باز نیست واگرهست چرااز لطف خنده به دیگری نیز نصیبی نرسانیم,حتی باکادوئی بسیار کوچگ.چراوقتی که بی هیچ مناسبتی یک کادوخریداری میکنی وبدیداردوستت میروی میبینی که,او بسیار شادشد.علت,این نیست که,او توقعی,ازتودارد که اینچنین نیست اماچرا شاد شد,دقیقابرای اینکه,ازتوتوقع اینکار,راآنهم, بدون هیچ مناسبتی نداشت,وازاینکه, تودرفکراو بودی وبی آنکه حتی بدان به خانه ی اومیروی و برایش کادوی میگیری ومیبری حتی فرق نمیکند قیمت آن چقدر باشدکه دوست تو تر میشناسدومیداند وقتی برای او بدون مناسبت چیزی بخری وببری هدفت به خیر وشادی بوده است وهمین برایلبخند اووشادی دل او کافیست وحال,اگ اینکار برای کسی باشد که براستی نیازمنداست مسلم است که,اجرآن نیز از دیدگاه خداوند پوشیده نمیماندوکائنات نیز مهر ترابگونه ای جبران میکندوحتی, =اگر جبرانی هم نبینی,بخاطر داشته باش کمترین فایده ی,اینکارتو,این بودکه,دردل خودت شادشدی, که کاری رامیکنی که,هدف آن شادکردن,دیگریست ,حتی,اگرادم قدر ناشناسی باشدوبه سردی بااینکارتو برخوردکندومهم این است که خنده زمانی,در لبی جایگزین میشودکه دلی باآن همگام باشدچه آن دل دردرون سینه ی تو طپش داشته باشدچه درسینه ی دیگری.اماافسوس که دنیاروبه سردی گرائیده است وفراموش کرده ایم چقدر ساده میتوانیم خودودیگران,راشاد کنیم حتی حتی حتی با جمله ای به کوتاهی, امابه "مهرومحبت".
_____ عشق یعنی :_____
عشق یعنی عشق زیبای خدا
راه خود روسوی حق راه وفا
عشق یعنی یاری ودلدادگی
یاوری بر مردمی, در سادگی
شاه خوبان باش وبر دنیا,امیر
دست محرومان دنیا رابگیر
عشق یعنی,ازخودم بیرون شدن
در ره و راه خدا مجنون شدن
عشق یعنی« پای» همراهی شدن
در رهی در« یاوری»راهی شدن
عشق یعنی دل سپردن با وجود
روح خود را بر خدا ,هردم سجود
مهربان قلبی به تن, عقلی سلیم
عشق یعنی دستگیری از یتیم
در ید قدرت گرفتن دهر را
تا که مهرت پرکند این شهر را
عشق یعنی یاد زیبای خدا
تا ببینی« او »چه میخواهد زما
2009-12-17/دوشنبه 30 آذر 1388
فرزانه شیدا
____________________
اما زمستان دلها,افسوس که زمستانی ماندنی شد که,دیگرکمتر بهاری بخودمی بیند:
____ *زمستان= WINTER____
سلامت را نیمخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
Nobady dont reply to your greeting,
Every bady are heedless
کسی سر برنیآرد , کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را
Som one no words And see of friend.
نگه جز پیش پا را دید, نتواند , که ره تاریک ولغزان است
The path is and slippery
Eye cant see but front foot.
Andyour love hand reachout one, Their hand reachout reluctantly.
وگر دست محبت سوی کس یازی, به اکراه آورد دست از بغل بیرون
for cold is so harch cold.
که سرما سخت سوزان است.
Breath , come out of your chest,Enchanged to dark a cold.
نفس کز گرمگاه سینه ات اید برون, ابری شود تاریک
Like waLL stands forward your eyes.
چو دیوار ,ایستد ,در پیش چشمانت.
.It`s breath , then what expect of for or close friends
نفس کاینست, پس دیگر چه داری چشم, زچشم دوستان دور یا نزدیک.
O, My generous Messiah !O, old dirty clith Chiristion.
It`s so cruelly cold...oh
مسیحای جوانمردمن! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرداست....آی....
May your breath warm and happy days.!
Replay my greeting, open the door!
دمت گرو وسرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی, در بگشای!
It`s me, quest of every night, so sadgipsy.
It`s me, annoyed trampled roch.
It`s me,low creation abuse , rough melody.
منم من , میهمان هر شبت, لولی وش مغموم
منم من, سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم , دشنام پست آفرینش , نغمه ی ناجور.
I `m neitherbhite nor black ,I`m colourless , just colourless.
Come open the door. open my cheerless heart.
نه از رومم ,نه از زنگم, همان بیربک , بیرنگم
بیا بگشای در , بگشای دلتنگم....
O Host! quest of year and month queivers
Brhind the door like waves.
حریفا! میزبانا! میهمان سال وماهت , پشت در چون موج میلرزد.
Not is hailstone, no death, the thou hear sound,
Its converstion of cold and tooth
... تگر گی نیست ,مرگی نیست ,صدائی گر شنیدی
صحبت سرما و دندان است
Why your say; time passed , Did aown is,
morn come in? It deceive thou .
this is not redness after dawn on sky.
چه میگوئی, که بیگه شد , سحر شد , بامداد آمد!
فریبت میدهد , بر آسمان این سرخی بعد از
سحرگه نیست.
Nobady dont reply to your greeting
It`s miserable ,doee closs,
سلامنت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر, درها بسته,
Pepple heedless , hands hidden.
Breath cloudy , fatigued and sad hearts,
Trees like crystalline skeletons,
Low spirited earth,rooftop of heaven short,
سرها در گریبان , دستها پنهان
,نفس هاابر , دلها خسته وغمگین
درختان اسکلتهای بلور پاجین,
زمین دلمرده , سقف آسمان کوتاه,
Dusty sun adn moon
Winter is.
غبار آلوده مهر وماه
زمستان است
______* اخوان ثالث ______
واما ضرب المثلی ست که میگوید:
*هرکه:« برفش بیش بامش بیشتر همان »*: دارا وثروتمند وتاجر ومالدا هم در جای خودمشکلات بیشتری برای همان دارائی دارد همان آدم سرشناس مشکلاتی در زمینه کاری خود دارد که بر اساس, آن باید حفظآبرو وحرمت کند. یکی ازدارائی زیاددچار مشکلاتی دررابطه باهمان زیادی داشتن دارد آن یکی دانش که بیش از اندازه آموخته است مسلما بهتر همه چیز را دیده غم واندوه بیشتری رااحساس میکندچون بسیار چیزها که شایددرنگاه دیگری پنهان,است.او معنای آنرادریافته غصه اش میگیردوچنین انسانی فقط غم خود را نمیخورد که غم دنیائی رانیز میخورد.اما موضوع بر سراین است که همه,وهمه,اگر عاقل باشند میدانند غم دنیا خوردن بی ثمر است وبیش ازدیگران میخنددچون نیازاو به خنده بیش ازدیگران است چرا که مشکلات او بسیار است وبرای آنکه دراین میان صبر واستقامت خود را زکف ندهد به سخن گفتنی باخنده, نشستن در جمعی وخندیدن, دیدن طنزی وخنده ای کردن و....دست میزندچراکه اگر چنین نباشیم تاب دنیااز عهده ی ما خارج است وچرافکر میکنی,اگر خندیدو,بهانه ای برآن نبود,الکی خندیدن است والکی خوش بودن؟.تازه,چرابایدآنرادروغی ی بقول تو« الکی » تصور کنی مگر نخندیدی ومگراین خنده مصنوعی بود,وقتی حرفی شنیدی وخندیدی یا فیلمی دیدی جوکب گفتی سخنی به طنز ابراز کردی,اینها همه ساختارونگاهِ درونی تو,ازخود توست ,چرافکر نمیکنی من خندیدم چون خنده,داشت من حرفی خنده دار,زدم,چون بنظرمن صحبتی خنده دار بودوچر دیگری هم بامن نخندد لحظه هارا بهتر نیست که,با خنده سپری کنیم تازانوی غمی به بغل گرفته و"چه کنم چه کنم هائی" راه بیاندازیم که حتی کمترین کمکی به ما نمیکند وقتی خدائی هست که شیر نوزاد را پیش از تولد در سینه ی مادراوپیش ازآمدن ,فراهم کردهوروزی اوپیشاپیش داده شده چرا معتقد نباشیم روزی مانیز به هر شکل هست فراهم میشودکه چون این فکر کنیم,این نیز خواهد شد چرا فکرنکنیم خنده که میگویند شفای هردرداست بهترین کاریست که,الان بایدانجام دهم وچر نه؟دلیلی بیآورکه, من قبول کنم.میگویند:"الکی خوش "است یادر بیخودی, سرخوشی بیهوده میکند بگذار بگویند!.دیگران نیزاگرمیتوانندخود,نیز چنین کنند,چه,ایرادی دارد که جهان, پرباشد,ازمردمانی که حتی گرفتار خندان هستند تا مردمانی که دراوج دارائی یاد گرفته اند گریه زازی و"چه کنم چه کنم: را راه انداخته اندو بی دلیل برسر وصورت خودزده ویابه انزوا رفته وخلوتی گرفته,"وازهرچه درجهان وپیرامون,اوست برای,او",دوری جوید وآنوقت بااینکارها, کدامین راه, راپیدا میکندوبه کجا میرسدو کجار میگیرد؟ فقط به غموغمگینی سرانجام,به,افسردگی میرسد,اما شخصی که شاداست لااقل خودرابراحتی درمقابل هرچیزی, نمی بازدلااقل دراندوه فرونمیرود باخود به صورتی مدارامیکند وبازندگی هم همینطور ولااقلاین حُسن ر دارد بدون نیازبه دیگران ویا دلداری ازدیگران آموخته ویادگرفته است که خودبه آنچه هست ونیست بسازد وبر آن حتی بخئدد وخود را, دلداری بدهد .حالکدامین موفقترند؟؟!!! کدام برنده تراست کدامین بازنده؟! آیاواقعا فکرمیکنی"گوشه ی غم گرفتن" وسردرگریبان فرو برودن بیشتر ترابه جائی میرساندیااینکه,وقتی میتوانی"راه حلی"پیداکنی سعی کنی با"حضور ذهن" وبا"امید" بدنبال,آن راه,باشی ووقتی نمیتوانی,حداقل باآنچه هست مداراکنی وباآن بسازی,وزندگی,رابرخودتلخ نکنی .من فکرمیکنم انسان,بایدبیآموزدکه"طپش"از خدابه خوداتکاکند,اماماتازمانی که سوی عزیزان خود,دوره شده ایم,کمتر یادمیگیریم که بخوداتکا کنیم,ودر غم خودیاد بگیریم,دلداری دهنده ی خودباشیم,وشاید باید"غربت "را شناخت تایادگرفت چگونه بایدبخودتکیه کردوامید پس از خدا,فقط به فقط بخود,داشت وبس.این دیدگاه ماست که دنیارا ر به سردی برده است وهمگان هم باقلب خودغریبه گشته ایم, که نیازمند مهرماست هم با دیگری وهم به, جهان,ودنیای پیرامون خوداینروزهامادر تشیع جنازه ی انسانی خودهرروز تاشب به قبرستان ناامیدی رفته,و جسم مایوس خودرابه خاک می سپاریم,وبه,او میگوئیم:امروزهم گذشت بازتو خاک شدی وبازتودر قبرامیدهایت نه عشق,ومحبت راستینی,دیدی نه خواهی دید.همه چیزدررنگهای تصنعی زیبا بوداما حقیقی نبود!بازمثل همیشه!افسوس براین زندگی,که,"انسان"این بهترین وزیباترین"نماد عشق ومحبت"،در کالبدروزمره گی,تنها پوست خودچروک میکندوموی خود سفید ...ولی خالی, ازهر مهری ...وفقط به فقط روزرا شب,کرده قبرستان آرزوهایش راپر میکنداز جسم خوددرهرشب ناامیدی تازه ی دیگروچون بپرسید:چرا؟ نمیداند چرا!.وهمانگونه که,گفتم :شاید زندگی رانیزدوباره,باید بیآموزیم ویادبگیریم که میتوان بالطف خنده هادرهم آمیخت واززندگی آنگونه که,خداوندمیخواهد بهره بگیریم.خداوند هرگزبه غم واندوه قلبی رضانیست وچون به طبیعت بنگری وزیبائی هارا ببینی درخواهی یافت که همه چیزازصدای بال پرنده تانغمه های دل انگیزوچهچه ی پرندگان, ازصدای آبشارتاصدای باد در لابلای درختان,از سرسبزری دنیاتاروشنائی آفتاب برگلبرگ گلهاو...هزارهزار,زیبائی دیگرکه همه شادی ر بیاد میآورندوارمغان آورنده شادیهاهستند از خدا بما داده شده است برای همین براش شاد بودن خندیدن,امیدداشتن وبهره بردن ,پس چراغمگین باشیم؟آنهم, وقتی خداوندی هست که بااعتمادباومیشودشادبودواز زندگی زیبائی که بمابخشیده است, درست استفاده کرد.خنده,راپیشه ی زندگی خودکن تاهم,قلب تو,آرامش وشادی,را بازیابد,وهم,اطرافیان توازسرورروح توشادی,راحس کرده ودرلبخندوخنده ی تونیز شریک وهمراه,باشند,که,این کمترین کاریست که,برای مردم میتوانی,انجام دهی,اما,بهرحال"میتوانی,انجام
دهی" پس دریغ مکن

چه زیبایند آنانی که همیشه لبخندی برلب دارند .ارد بزرگ
آنکه همیشه لبخندی بر لب دارد شادی را به همگان هدیه می دهد .ارد بزرگ
خنده های بلند و پیگیر ، نفیر فرا رسیدن هنگامه رنج و سختی ست. ارد بزرگ
خنده در ورای خود رازها در سینه دارد .ارد بزرگ
خنده طبیعی زیباست و نوای زندگیست .ارد بزرگ
پایان فرگرد خنده
به قلم : فرزانه شیدا ●


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان