*شایستگان*
بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *شایستگان*
یک چند به کودکی به استاد شدیمیک چند زاستادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ماراچه رسد
چون آب برآمدیم و چون باد شدیم
*خیام
●بعُد سوم آرامان نامه اُرد بزرگ●
●فرگرد شایستگان ●
در فرگرد"شایستگان"چون, به سخنان اُرد بزرگ,دراین بخش توجه کنیم,خودگویای این است که « شایستگان» افرادی, هستند که در زندگی ما بسیارارزشمند ومورداحترامندوازگروه بزرگان وسر آمدان ومنتخب شدگانی هستندکه,درزندگی نام آور شدهوهمواره یاد آنان ماندگار وجاوید خواهد بوداین گروه,ازمردمان به مانندتمامی دیگر فرگردهای یاد شده,ازافرادی درمیان ماهستندکه البته,هیچکسی که,دراین دنیا,از کره مریخ وسیارهدیگری نیامده,است که,به جائی رسیده,اوباشدوشهره ای شده باشد,بلکه تلاش وخواسته ی شخصی او،سازنده موقعیت فعلی وامروزی او بوده است که نامی در میان نام آوران تاریخ برای خود داشته باشد.ما نیز نیازمندچنین انسانهائی هستیم که زمین وزمان در قدرت آفرینش آنان به شکل سهل تر ومثمر ثمری تری چرخیده وآسایش قلبی وروحی وزندگی مانیز ,ازتلاش بی شائبه ی ایشان فراهم میشود
____________________
*ـ شایستگان آنانی هستند که آفریننده و منجی اند.ارد بزرگ
____________________
هرکسی برای آنکه قادرباشد بدیگران نیز یاری رسانده ودرزندگی انسانی,« اثر گذار»درزندگی خود ودیگران باشد ,می بایست در طول زندگی خوداول به "جلای شخصیت وساختار"اولیه ی خود رسیدگی نموده خودرا به "اوج معرفت وکمالی" برساندکه,در خور شخصیت ومقام اوست .درواقع آنچه مااز خودمیخواهیم وآنچه که مااز خود میسازیم,دقیقاآن شخصیتی ست که,در"نهاد"خود هستیم.یعنی نهادمارهنمون مابسوی "کمال فکری,واندیشه"ی ماست ,عده ای باین نداگوش فرا داده,درخواست درونی خود,با جامه ی عمل پوشاندن,به,این درخواست درونی,به ترقی ورشدخود وذهن ودنیای خویش می پردازند,دیگری زندگی رابه همین گونه که,هست پذیرفته,وازخود, بیش از آنچه اموروزهستند,تقاضائی ندارد! که,اینگونه,افرادنیز بااین شکل از"تابع موقعیت فعلی بودن ورضایت داشتن از مکان فعلی خود,و همچنین,قانع بودن به,هرآنچه هست,به همین گونه که هست,همواره,از بسیاری,ازداشته های زندگی خود,چه,از لحاظ روحی وفکری وذهنی,چه,ازنظر مادی و داشتن دارائی های بیشترودررفاه بودنی بهتر,محروم میشوندوهرگز نیزدر نمی یابند,که آنچه دردرون,آرزو میکنند,درواقع,آن چیزی ست که می بایست ایشان باشند وان را نیز داشته وبدست بیاورند,وبرای مثال,اگرآرزو میکنندکه ثروتمند ترین,آدم دنیاباشند,لااقل برای اینکه,از مکان فعلی امروزخود,گامی بسوی,این آرزو,برداشته باشند,همچنان به,آرزو کردن,وداشتن این آرزو در دل بدون,هیچ تلاشی,ادامه میدهند, درصورتی که می بایست, بدنبال,این باشندکه,از کمترین موقعیت تابیشترین موقعیتها ی موجوددرپیرامون خوداستفاده کنندوآرزوی خود را برآورده سازند چراکه همه چیز در دستهای خود ماست.در فرگردهای بسیاری نوشته ام که زندگی با همه مشکلات وگرفتاری هاباوجودازدیاد فقر وبیکاری شدیدوبالا بودن,هزینه ی زندگی, باز میتواندبرای کسی که,براستی خواهان موقعیتی درجامعه, برای خوداست ,حتی بدون داشتن کمترین سرمایه ای, راهگشا باشد,به"روز بودن وحضور ذهن داشتن ودقت",از چندین مواردی ست که میتواند بخوبی ,شکل موقعیتهار برای,انسان معلوم کندتااز کمترین سخن وشنیده ها وخوانده هاودیده های روزانه ی خود,راه حل های مناسب زندگی رابرای خودبیابد,اما هشیاری برای استفاده,ازاین موقعیتهاتنها زمانی,درمنو شما بوجود خواهدآمد,که"اندیشه وفکر"خودرانیز غنی کرده باشیم تادیدگاه ماراحت تر قادربه,استفاده,ازاین چاره راهها,باشد تافکرما برای خواستها وآرزوهای ماوراه حل هائی مناسب رابرای پیش رفتن,وموفق شدن, درپیش روی مابگذارد.مسلم,است آنکه با کشف چیزی کوچک,درامروز سرانجام,درجایگاه کاشفی بزرگ, قرارمیگیر وبتدریج ودرطول زندگی خود, چیزهای دیگری رانیز کشف,واختراع,کرده یامیکند,در مرحله ی اول, کسی چون منو شمابوده است ,حال ممکن است,این فردیک پسریادختر دبستانی باشد که بسیار جلوتراز دیگرانسانهابه"هشیاری فکری خود"رسیده است ودراین"هشیاربودن خود"زودتر از بسیاری,از مردمان, که حتی,شاید مدارکی راهم,داراهستند,مسیرآرزوی خودوراهِ رفتن خودرا دریافته اوشروع, به رفتن بسوی آن کرده است,چراکه"او" میداند ودریافته,است که ازخودودنیای خود چه میخواهدآنهم,درزمانی که جوانی باچندین وچندمدرک باکیفی سامسونت با ژست وشال وکلاه مهندسی,ازاین سازمان به,آن شرکت, ازاین محل کار,بدیگری سرگردان,است وهمچنان باجواب "نه.متاسفم"در برابر تقاضای کا خودروبرو میشود,یا بلیط فروشی,درگوشه خیابان،راضی به,این است که, شب همینقدردروجودخود,جان داشته باشدکه نانی گرم را,به خانه برساندونان وپنیری رابا,خانواده معمولا چندین نفره ی خودبر سرسفره ای محقرانه نشسته وزندگی راسر کند,تافردای دوباره ی کار!.در صورتی که,شایستگی اودر زندگی شاید بسیاربیش ازاین بودولی,"عمری به کم بودن خود راضی بودن,رابرگزیدن",نتیجه ی کارامروزاو,شد تا به سختی روزگار بگذراند وبسیار آرزوهارا عمری, بادل خود بکشد.
______راه زندگانی_____
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را
به یاد یار دیرین , کاروان گم کرده را مانم
که شب درخواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود وماراهم شبانی وشکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل, شبیخون خزانی را
چه بیداریِ تلخت بوداز خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود, شهّد شادمانی را
سخن بامن نمیگوئی,الا ای همزبان ای دل
خدارا با کّه کوشم, شکوه ی بی همزبانی را؟!
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده
به پای ِ سرو خود دارم,هوای جانفشانی را
به چشم آشمانب , گردشی داری بلا ی جان
خدا را برمگردان, این بلای آسمانی را
نمیری « شهریار» از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند« عمر جاودانی » را!
_________*استاد شهریار*_________
دراینجاست که, می بینیم که براستی« شایستگان،» شایسته ی مقام خودهستند ،چراکه,به "کم بودن خود"رضانیستند،به "قانع بودن"ازمحیط وزمان ومکان تن,درنمیدهندوقناعت ورضایت به هرچه,هست رابه شکلی معقول میشناسندوازآن بهره ی شایسته نیز میبرند.درواقع قناعت زمانی معنای واقعی خودرا پیدا میکند که,درانجام چیزی وکاری,ازدورریزوزیاده روی واصرافی, درکاری وچیزی جلوگیری کنیم,وزمانی شکل ومعنای واقعی خودرادارد,که فردی, برای خانواده ای که نان آورآن است باهرآن زحمتی که می کشد,روزی ودارائی ونان او,به شکلی استفاده گرددکه بدورریخته نشود,ولااقل اگرامکانِ,این نیزهست که,از گوشه ی این سفره, کس وکسان دیگری نیز, حتی پرنده ای,سیر شود,آنراازاو,دریغ نکند.دراین زمینه وباانجامِ اینکارنیز,فردبنوعی دردنیای خود,شایستگی خودرا] بخودو به خداوندخود نیزاثبات میکندکه,درهرآنچه دارد,درآن قناعتی مثبت (قناعت ونه خساست وخسیس بودن!)میکند,که دیگری نیز,ازآن سودی برده,شایدکه روزگاربر نیازمندی بااین کمترین کار ما,بهتر بگذردوبه لطف خدمتی هرچقدرناچیزوکوچک , یاری بزرگی درشرایطی سخت به فردی کردباشیم.گر همه ی ما,در زندگی, اینگونه به زندگی خود ودنیای خودنگاه میکردیم و میدیدم,که بسیارشایسته تر,ازاین هستیم که,اکنون هستیم ومیتوانیم,در شرایطی شایسته ترازدنیای کنونی وفکری خودودر موقعیتی شایسته ترهم زندگی کنیم,واز هرآنچه,در پیرامون ماست به نحوی مثبت,بهره برده,وطوری استفاده ببریم,که لااقل درون تشنه ی ما سیراب شده,ولبخند واقعی برلبان ما,نقش ببندد, لبخندی که شایسته ی,آنیم و میدانستیم که این حق ماست که,از خودودنیای خو خشنودباشیم,وبه رضایتی,ازخودوزندگی خود لبخندی بر لب داشته باشیم,وخنده ای از دل,که ناشی,از رضایت ما باشد,از آنچه انجام داده, به سر انجام رسانده ایم آنگاه مطمئنن برای رسیدن به جایگاه واقعی خود بیشتر تلاش میکردیم,وبعدازاین نیز درر رندگی خود این را در نظرمیگرفتیم که باز وبیشتر برای رسیدن به آروزهاوخواسته های خود راه موفقیت را,ادامه دهیم ,تا بیش ازاین باشیم که,هستیم. ومیخواهیم آن باشیم ,که بایدباشیم,و دیگر,تاج وتخت خودرابه دیگری نمی بخشیم,که بگوئیم توتاجدار من باش ,چراکه من تراخدمت میکنم!چراکه,درزندگیِ همه کس, برتخت سلطنت زندگی خود, پادشاه زندگی خویش است وملکه ی سرزمین ودنیای آرزوها وزندگی خود.ودراین میان شاعر ونویسنده,نیزدنیای خودرابادیگر مردم, شریک میشود, تااونیز به دیگر مردم,بازگوید که"زندگی درکف دستان توست"وآنچه راکه لازم است, بگوئی, بگو, و آنچه را لازم است,انجام دهی, بده وآنچه راباید بر زندگی خوداضافه کنی,وبه خودودیگری ببخشی وبرای خود هرگزآنرازخودودیگری,نیزدریغ مدارودردنیای خودهمه ی,آنچه حق توست بدست بیاوروبرای خودفراهم کن,چراکه,"دنیاازآن توست, فقط اگر تواراده کنی",و "بخواهی"و به,امید وآن نباشی, که توخودبر,زندگی خودپس ازخداوند قادرمطلقی وبس.واینکه,بگذاری به هر شکل ودلیلی,دیگری زندگی ترا تحت سلطه بگیرددرواقع,اسارت توست.
__________________
*ـ بخشیدن تخت و اورنگ به خویشاوندان ،از زبونی است .اردبزرگ
__________________
ما براستی با خود وزندگی خود چه میکنیم ,اگر همواره درگوشه ی غمها نشسته وبر آنچه,از دست رفته یا بدست نیامده,افسوس میخوریم,در جائی که باخود به اندیشه بنشینیم,که,این "خود آزاری فکری" نه تنها مارابه راه حل مثبت وچاره راهی نمی رساند, که باحس مداوم ناامیدی بیشتروبدتر قدرت ونیروی فکری خود را,ازخود سلب کرده وازراه حل ها وتلاش ها بدور می افتیم ومی بایست درجای آن, باخودوذهن ودل واندیشه خود به سخن نشسته وباآن کنار بیائیم,وراه حلی بجوئیم,حتی,اگراین راه حل به, تنهائی,این باشد که بخودبگوئیم باشد اگرهیچ ندارم مانعی ندارد,نداشته باشم!اما هرگز بخوداجازه نمیدهم, که این داشته هاونداشته ها,شادی وخرسندیامروز مراتحت تاثیرقرارداده وباعث شودکه خودرابه دنیای یاس وناامیدی تسلیم کنم.وحتی,همین شکل"تفکر" نیزبرای ما,درزندگی, بسیارموثر است تا حداقل روحیه خود را نباخته وبه آرامشی دردل زندگی کینم.زمانی که تود محدوده ی زندگی خودبه,هیچ چاره راهی نمیرسی ونشستن,وغم خوردن,نیز "شایستگی های ذهنی وروحی وفکری واحساسی"ترا تحت الشعاع خود قرارمیدهد,دیگرچگونه میخواهی,درزندگی خود,از خوداحساس رضایت کنی؟چه برسد باینکه روزگاری,خود رادراین زندگی, شایسته ی حتی زندگی کردن بدانی,نه حتی شایسته ی شایسته بودن وبه مقامی رسیدن.!
__________حرف حق________
چون گذارم سری به بالینی
بینم ای دل که زارو غمگینی
خود ندانم که راز شبها چیست
گو به شبها مگر چه می بینی
این شرار نهفته در دل چیست ؟
روشنی بخش این شررها کیست ؟
او که بر تو عیان شود هر دم
آگه از درد جانفزایم نیست ؟!
در کدام آتشی به شب سوزی
دیده بر تیره گی شب دوزی
گه به گه زیر لب به خود گوئی
می رسد نوبت منم روزی
قلب من در پی چه می گردی ؟!
از چه رو شب , لبالب از دردی ؟
گه پریشان شوی گهی آرام
گه چو شعله ,گهی چو یخ ,سردی؟
با چه چیزی, به شب, گلاویزی
بر رخم , اشک آتشین , ریزی
«او که آید», چرا , بیکباره
خنده ها ر ا, به گریه آمیزی ؟
آنکه با او به شب سخن گوئی
گو به ما هم نشان دهد روئی
در پی اش دیدگان من هر شب
جستجو می کند به هر سوئی !
او که دائم به گوش تو خواند
خواب خوش را زچشم ما راند
آنکه گوید سخن به تو هر شب
گوئیا درد ما نمی داند !
ما بدل , آرزوی شب داریم
تا که در بستری به سر آرید
شب که آید رسم به نومیدی
چون دگرباره خسته و زاریم!
« او که خود را »بتو عیان سازد
جنگ را بر سر چه آغازد ؟
گوئیا شب در این نبرد و ستیز
گه برنده شود گهی بازد
گو به آن شب رسیده غمبار
خسته گان را به حال خود بگذار
دل ! چرا هم سخن شدی با او؟
دید جان را به خواب خوش بسپار
روز و شب را , تفاوتی باید
کی ز جان خستگی بدرآید ؟
روزوشب گشته ام اسیر غمت
بر غم وغصه , چاره ای باید!
دل !تو هم این میان گُنه کاری
تو چه کاری به کار او, داری ؟
گر سخن گویدت ,تو ساکت باش!
دست از او میشود که برداری؟
...
دل بیکباره پر زغم خندید
درد تلخی به سینه ام پیچید
همچو طفلی لجوج و نا آرام
پای خود را به سینه ام کوبید !
گفت: ای دلیل غمهایم
ای که کردی به سینه ات جایم
غم بدوشم گذاری و آنگاه
می گذاری به غصه تنهایم ؟!
آن دو چشمی که از تو شد گریان
این دلت ,«من : که گشته ام نالان
هر دو از « دست تو : پر از رنجیم
ای تو خودخواه جاهل و نادان !
خود مزن اینچنین به نادانی
بهتر از هرکسی تو میدانی
آنکه گشته عذاب جان و دلت
«آن توئی , تو »! ( نه , راز پنهانی) !!
اولین دم چه کس نگارت دید
دیده بود و تنت ز آن لرزید
«تو» به من گفته ای که عاشق شو
عقلمان هم به ریشمان خندید !
نکند تو ,کنون پشیمانی
بلبلی کردی و نمی خوانی
چون هوا پس , شده بمن گوئی
چیزی از ماجرا نمی دانی ؟
این شکایت بدیگران بنما!
گو به آن کس , که بوده از تو جدا
رنگ ما می کنی ؟! عجب کاری
بّه که گویم ترا : که ایوالله !
آنچه آید سراغ من ,« عشق» است
آنچه گشته چو داغ من,« عشق »است
شب ندارد تفاوتی با روز
در شب من «چراغ من عشق است »
...
در جدالم به هر شبی با غم
شب به شب در میان جور و ستم
این میان گر که من شوم پیروز
غم چو آهو کند زقلب تو رم !
آنگه از خستگی جنگ و نبرد
از جدالی که دل برای تو کرد
هردو از پا فتاده ,می خوابیم
غرق رنج وُ لبالب از تب و درد
من به هر شب چنین گرفتارم
با غم و رنج و غصه بیدارم
من ز هر چه شب است و خاموشی
تا ابد غمگنانه , بیزارم !
پرسی از من, چرا تو,غمناکی؟
آنکه جنگد , شبان به بی باکی
آن « منم ,من» که پر ز اندوهم
وه برویت ! تو گشته ای شاکی ؟!
من چگونه ز دست « تو » نالم؟
من ز « تو» اینچنین غمین حالم
از هماندم که عاشقم کردی
همچو مرغی شکسته ای بالم !
...
چونکه دل اینچنین جوابم داد
گفتم ای دل ! مکن ز غمها یاد
راست گوئی !« منم » که درد توأم
از منو عشق آتشین فریاد
...
دانم ای قلب من که حق داری
سرم دارم ز روی تو باری
عهد بندم که بعد از این با عشق
لحظه ای هم نباشدم کاری !
بعد از این پا بپای تو در غم
همچو یاری کنا ر تو هستم
بر همه عالم و جهان سوگند
دیده بر روی عاشقی بستم
____ فرزانه شیدا _ 1362 آبان _____
در دین اسلام ودر قرآن دعائی آمده است که میفرماید :
خداوندا,« به من,این قدرت رابده که,هرآنچه,را,که قابل تغییراست تغییردهم و"دانش آن, را نیز برمن عطابفرماکه, آنچه را,که قادربه تغییرآن نیستم,همانگونه که هست بپذیرم".»دردین های بسیاری چون زرتشت ودین مسیحیت وبسیاری ازدیگر دین های موجود,در دنیا همین جمله گاه به همین شکل گاه,با واژه هائی دیگراززمانهای پیش ازاسلام وجودداشته است بایداز خودعلت را پرسیدوبه ریشه ودرون مایه ی,این جملات "اندیشه" کردچراکه,درهمین جملات بسیاری چیزهاموجود است که,بمن وشما,آموزش اینرا میدهد, که« من بایدخودراتغییر دهموجهان خودر نیز به شکلی که برایم مصلحت است به تغییراتی برسانم که"بودن "برای من,در آن,ودرزندگی خودبرایم خوش آیند بوده,واز زندگی بهره ی مناسبی ببرم».درکنارآن ذکر گردیده است که در دنیاهستند چیزهائی که,در« یّد قدرت انسان »نیست که انسان قادر باشدبه تغییرعمقی درآن, بپردازد,مثل گردش روزوشب, زمان وکره زمین ودستیابی به انتهای کهکشان یاعمق عمیقترین اقیانوسها* ,حتی با کشف بهترین تجهیزات ,فشار هوا واکسیژن,درآن مناطق آنقدر غیر طبیعی ست که انسان با هیچ وسیله ای قادر نبوده است که درآن محدوده گام نهاده وزنده بماند.این از جمله مواردیست که هرچقدر هم کشف واختراع برای آن انجام شده ودرحال انجام است اماهنوز به نتیجه ی نهائی یا مساعدی که رفع اشکال کند,نرسیده است وهنوز مخترعین وکاشفان باین منطقه از دانش علمی نرسیده اند که چیزی بسازند که بدن آدمی قادر باشد درفضائی غیر معمول با فشاری چون ,آب یا هوا یا بدون جاذبه وبسیاری ازدیگر مواردکه هر یک درجایگاه خو سوالی برای انسان شده است, برخود ودیگران این موقعیت را بوجود بیاورد که تغییری در آن تولید کند یا حتی در شکل سازمان داده شده ی بدن خود که توان داشته باشد درچنین موقعیتهائی خود را زنده نگاهدارد چراکه بدن بر اساس آن ساخته نشده است واینکه انسان خود با پای خود بدورن یک اتاق فریزری وسرد رفته وتلاش کند بدن خود راباآن سازش دهدکه,این از عقل بدوراست ونمیبایست انسان به دنبال ناشدنی هائی برود, بدون اینکه برای بودن در موقعیت آن,تدبیری اندیشه باشد وموقعیت آنرا,حداقل, برای تحمل بدنی خود,با موقعیت ذکر شده, پیش بینی کرده وچیزی ساخته باشد,که بوسیله آن بتوانددرمحیط نامناسب آن, تاب آورده وزنده بماند.در نتیجه دراین جمله باین میرسیم که,ما شایددر زندگی, برخودو ب محیط پیرامون خود,وتا حدودی در طبیعت وزمین وآسمان قادر بوده ایم راهائی برای ورود پیدا کنیم,اماهرگز نمیتوانیم بدون آنچه لازمه ی درست کردنِ,محیط مناسب برای ما,در آنجاست , یادرست شده,راتحمل کنیم وبرای مثال:درفضاوکهکشان ودریا,درعمق آبها واقیانوس هاودریاها,انسان ناگزیراست برای داشتن هوا وتحمل بدنی بالباس های مخصوص واکسیژن پاباین محدوده گذاشته,وبدن, بدون نشان دادن عکس العملی درآن تاب تحمل بیاورد,چراکه بدون آن منو شمانمیتواینم درعمق آبهادر سطح زمین شنی آن یادر فضای بی وزنی کهکشان وفضا برای خود, قدم بزنیم وشعر بابا طاهر عریان رازمزمه کنیم ومثنوی بخوانیم!البته طی آخرین خبرها جدیداکشفی به,عمل آمده,است که انسان توانائی این رانیز یافته است که,برآخرین سطح درآخرین عمق اقیانوس ب سطح زمین شنی آن ,توانائی آنر داشته باشد, که,قادر باشددرآن محیط, زنده بماندوبه تحقیقان علمی بپردازد.واین کشف نیز باعث گردیده,است که,ازاین طریق, محقیقن وعالمان علوم مربوط به آن به بسیاری, ز ناشناخته های عمق,عمیق نقطه ی دریا هاوحتی بسیاری ازجانوارن دریائی وخزه ها ودیگر آفرینش های خداوندی را,که انسان تا به,امروز,از وجودوحضورآنها بی خبر بوده ایم باز یافته وبه تحقیق وشناخت وشناسائی یکایک آن بپردازند.بااینوصف می بینیم که,این کشف نیزازلحظه ای که بدست انسان درست شدتازمانی که,درزمینه های مختلف علمی تمامی ناشناخته ها ی عمق دریاها برانسان شناخته وعلم,وآشنائی با موجودات آبزی درآن محدوده نیز برم مشخص شود ,سالها وسالهای دیگری رانیز باید به تلاش وتحقیق نشسته وازعلوم گوناگون, عالمان هریک ازعلوم, به تحقیق وبررسی دریائی آن بپردازندکه,عمر بسیاری ازآدمیان تارسیدن به تمامی این دانش وشناخت قد نمیدهد.وبا دانش اینکه «یونیورس» یادنیاوجهان آنقدرگسترده بوده وهست که هنوز مانمیدانیم که, آیادردیگر منطقه ای درمدار نوری,یادوردستی درکهکشان آیازمین دیگری هست وانسانهای دیگری,وسیاره ای که,در آنانسانها زنده ای,چون مازندگی کنند؟باید اینرانیز بپذیریم که رسیدن به محدوده ای تااین حددور نیز نیاز به کشف واختراعات بسیاری داردکه سالها بطول خواهد انجامیدواینگونه دانش ه نیز توسط شایستگان دنیائی انجام میشود که تاکنون قار بوده اند بسیاری,از موارد مجهول زندگی رابرما روشن کرده,ودلیل ودلایل وعلت ومعلولی بر آن ارائه داده ودرعین حال آگاهی وآشنائی بسیاری از محدوده ی کاری خود چه در باب آفرینش چه درباب موجودات زنده رابمابدهند, که علم امروزرادرحدکمال فعلی برای ما ساخته باشد وساخته است . بااین وصف که شاید هزار سال دیگر, نوشته های امروزمن بسیار احمقانه بنظر بیاید که نوشته ام که به آخرین نقطه های کهکشانی وبه عمق فضاراه نیافته ایم ومردمان آینده در زمان خود, دیگرطرح چنین موضوعی , برایشان شوخی خنده آوری باشد وبراحتی تاکسی های فضائی راگرفته به سیاره زمین دوم برای تعطیلات به مسافرت بروند.که چنین چیزی ناممکن نیست چرا که وقتی از قّوه تخیل درکتاب کودکی, کاشفی چیزی میسازد که,آن تخیل ورویارابه حقیقت میرساند,از کجامعلوم آیندگان به آن درجه,ازعلم نرسیده باشندکه دیگر از فضا ویونیورس وطبیعت زمین ودریاواقیانوس وکهکشان وزمین وفضا هیچ چیزی بربشر پوشیده نمانده باشدوقدرت عقل ودانش انسانی,بدرجه ای ازکمال برسد که پس ازآن,دیگر بسیار کشفهای امروز پیش وپاافتاده نیز,بنظر بیاید,کمااینکه بسیارند بسیاری ازاختراعات گذشته که با بّه سازی و تنوع های زمانی به درجه ای رسیده اند که یا از رُده تولید خارج شده ,نیازی دردنیای فعلی بر آنها نیست یا اینکه انقدر پیشرفته شده است ,که شکل اولیه ی ساخته شده ی آن حتی احمقانه نیز,بنظر میرسد که روزی کسی مثلاازچاقوئی تراشیده شده,از سنگ برای شکار استفاده میکرد ولی امروز این سر کرّه زمین می ایستند واز آسمان واز طریق ساتالایتهای فضائی با"لیزرهای قوی"درآن سر دنیاشلیک کرده,وفلانی رابه قتل میرساندوشکار آدمی بیش ازشکار حیوانات برای رفع نیاز بشری جالب وهیجان انگیز شده,است ودراین میان نیاز انسانی مطرح نیست قدرت وخودنمائی صلاح های,جنگی است, که برای پزدادن, بهم, بکار برده میشودتابگویند" ببین تو داری باتیر کمون هنوز به گنجیشکای بدبخت, سنگ میزنی وقتی من "لیزری",ازآسمون جدوآبا فلانی راهم, میتوانم,به بادفنا بدهم, ونم چی با تکان دادن سرانگشتی بروی یک شاستی که روی آن نوشته شده است «شلیک»!ولی بازهستند چیزهائی که هرچه کنیم قدرت نزدیکی به آن رانخواهیم داشت مانندخورشید که نزدیکی به,آن غیر ممکن است وشاید روزگاری نیز بیاید که چیز دیگری کشف شود که نزدیک شدن به خورشید وبرداشتن کمی اکسیژن وهلیم وهیدروژن ودیگر گازهائی که,درروشن بودن,این آتش گرد ومدور موثر بوده است امکان پذیر گردد تا کاشفان دنیا باین نکته نیز دستیابی پیدا کرده,ودانش آن رابیابندکه چگونه این آتش مدور اینهمه سال و باچه نیروئی ویا تاچه مدتی,از چه زمانی و.... وجودداشته, دارد ,خواهدداشت. وعلم بیشتری بر خورشید وقدرت نزدیکی برآن بیابند.اما بهرشکل,امروز که تمامی,این دانستهای لازم وملزوم برای ماکامل نیست باز برمیگردیم به جمله ی ذکر شده,وآن اینکه« خایاا رما یاری ده :تاآنچه راکه قادربه تغیی آن نیستم, به همانگونه که هست بپذیرم,وبی جهت با مخالفت باآن یا غصه خوردن بیهوده, یا ناامیدساختن خود زندگی رابرخود ودیگران تلخ نکنم» .ولی درهر شکل بااین دعا:«خداوندا به من این قدرت را بده که هرآنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم, و دانش اینرانیز ب من عطا بفرما که,آنچه را,که قادربه تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم.»درواقع به بشر چیزهای مهم دیگری نیز,گفته شده است که باید بدانها توجه داشت ,ازجمله این نیز بما درهمین دعا گفته میشود که, در زمانهائی از زندگی,که اتفاقات ناگواری در زندگی مارخ میدهد وقاد نیستیم برای جبران آن کاری انجام دهیم ,می بایست برغمِ,آن چیره شده,وآن را بپذیریم. ماننداینکه شخصی خدای ناکرده عزیزی ازخود یا فرزنددلبندخود را,از ست بده ,اماهمچنان دراندوهِ,ازنداشتن او زندگی خویش رابه گریستن وبیاداوغصه خوردنی سپری کند یادر جایگاه مادی قضیه شخصی تمامی دارائی خودرا,از کف داده وسالها زحمتش به یک شب بربادرفته و ورشکسته شده است وبا موقعیت فعلی یا دیگر بیش ازاین مبلغی در زندگی او وجود ندار که قدرت این راداشته باشد که استارت وشروع دوباره زندگی رازده,از نو به بازسازی از دست رفته ها بپردازدیادیگر توان جسمی وبدنی او چنین قدرتی را براو برجا نگذاشته است وعمری براو گذشته است وبرای دوباره ساختن همه انچه سالها زحمت آنرا کشیده است دیگر توان بدنی وذهنی رابراو برجای نگذاشته است . هرچند که من معتقدم انسان تا اخرین لحظه ی زندگی تا زمانی که فکراو قادر به فکر کردن است وعقل او سالم است میتواند بدن خودرانیز با شرایط فعلی به گونه ای دیگر وقف داده از راه دیگری زندگی رابیآزماید که شادی این دگر اندیشی واین راه نوین وتازه در زندگی او ,شادیهای دیگری را فراهم آورد که اورابیشتراز سابق به زندگی علاقمند ساخته ویا باعث شادی وخوشبختی اوشود وحال اگر شخصی هست که باورشکستگی واز کف دادنهای مادی ومعنوی به منطقه ای از احساس میرسد که دیگر تاب توان ویارای مقاومت آنر ندارد,(دراصل شکست خویش رابدرستی« نپذیرفته,است»). ما همانگونه که می بایست برنده خوبی باشیم, می بایست در «شکست» نیز «بازنده ی خوبی» باشیم وبپذیریم که همیشه انسان نمیتواند درهمه چیزوهمه راه موفق صددر صد باشد وگاه باید پلکانی پائین تراز کمال آن چیز بایستدیااصلا از رفتن بسوی آن منصرف شده وراه دیگری را بیآزماید واینکه بارها وبارها دیده ایم که تاجران وثروتمندان بزرگ دنیا بعلت ورشکستگی خودکشی کرده وجان باخته اند که این نماینده روح ضعیف انسانی ست.ازنظر من کسی که مال باخته وفرزند باخته میگردد,گرچه چیز کمی نیست واندوه ودرد آن تا آخرین لحظه ی عمر برای مادر وپدروکسانی که عزیزی و دلبندی رازکف داده اند خواهد ماند,اما خداوند نیز جان هرکسی راکه باو بخشیده خودنیز مدت وطول عمراو رانیز تعیین میکندواگر صلاح ومشیعت زندگی,ازدیدگاه خدا بر آن بوده که فرزندی ازما گرفته شود, می بایست باین فکرکردکه اگراو زنده میماند, زما,درزندگی بدردوبیماری بدی دچار میشد,آیا راضی بودیم که هرروزه وهمه روزه شاهد زجر فرزنده خود باشیم,امابه خودخواهی اینکه,دلمان نشکند که مبادااوراازدست بدهیم همچنان,از خداوند بخواهیم او با همین درد وزجر زنده بماند ودرجائی که این اوست که,درد میکشد مادر یا پدر همچنان خواهان باشند که فقط زنده باشدکه هیچ مادر وپدری طاقت رنج وزج فرزندخودرانخواهدآوردوشاید پیش ازاینکه,او دنیا را ترک گوید خوداوازغم اوزودترازدنیا برود.پس هرچه مربوطبه تقدیر مرگ وزندگیست ,از کف منو شما خارج است وکاری نیز جزپذیرش آن عاقلانه ومنطقی نیست.چراکه درجائی تلاش مابا حکم قانون خداوندی مغایراست ونمی بایست به تلاش بیهوده؛وجنگ با مقدراّتی که بدین شکل برزندگی آدمی از سوی خداوند تعیین گردیده جنگیدوستیز کردونیروی خودرا به بیهوده,در بیراهه ای بی نتیجه از بین بردوبرای انکس که مال از کف میدهد نیز دنیا به آخر نرسیده است !اما شرم از زندان,وخواری ست که,اورابه سوی خودکشی میکشاند.ومن همواره,در فکرخود,خودکشی را »حماقت انسانی» دانسته ام در زمانی که بسیاری میگویند : شجاعت وشهامت کشتن خود را ندارم, ولی اگر داشتم یکروز در این دنیا نمی ماندم !! من حقیقتا معتقدم که اگر کسی تااینحد ضعیف النفس است که با از کف دادن عشقی ویا خدای ناکرده فرزندی یااز کف دادن ثروت ومالی یا حتی تمام زندگی خود بدانگونه که مجبور به شروع کردن از صفر باشد و ازسر نومیدی خود را باخته و رو به سوی مرگ میشتابد, چه دردیدگاه خداوند چه در مقابل عقل سلیم آدمیان نه تنها شجاع ویا با شهامت یا از خودگذشته نیست ,که جز یک ترسوی ضعیف النفس وبی اراده و بدون ایمانی که به خداوند خویش بدرستی ایمان ندارد,بیش نیست که حماقت خودکشی کردن را شهامت خودمیداند! چراکه معتقدم که شهامت درزیستن ای ست وتاب آوردن وتلاش برای ساختن وبازسازی آنچه زکف رفته واگر آنچه زکف داده ایم,جبران پذی نیست ,قبول واقعیت وادامه ی زندگی وساختن بامقّدرات ,و ساختاردوباره ی, زندگی وهمگام شدن وبهزیستی درست ومثبت درخود وزندگی ودنیائی که در آن سر میکنیم .واگر خداونداز کف دادن چیزی راچه مادی چه معنوی بر بنده خود مقدر میکند, باید دانست که دراین مرحله,از زندگی نیز خداوندازسوئی درحکم الهی به امتحان خداوندی خود بر روی بشری نشسته است.شاید بپرسید خداوند رحمان والرحیم چگونه بر زجر وشکستن دل پدرو مادری رضا میشودکه خداوند بر هیچ بنده ای غمی رارضا نیست وهرگز از اشک بنده خود شاد نمیشود که اگر چنین بود درگاه خود را برای دعاهای آدمی باز نمی گذاشت تا بااو درددل بازبگوئیم وازاو مددبجوئیم وزمانی که رفتن وماندن فردی رامقّدر میکند بی تردید,درماندن آن شخص برای خوداو ,دراین دنیا,مصلحتی نیست ورفتن ورهائی روح اوست, از دنیائی که شاید اگر درآن میماند, هرروزه زندگیش به دردوزجر واندوه وغمی هولناک وبسیار بد وغیر قابل تحمل میگذشت ,که نه خوداو تاب آنرا داشت نه اطرافیان او. بااین حساب برآنچه خداوند بر ماتعیین میکند زمانی که پای مرگ وزندگی درمیان است واو قادر مطلق, بهترین راه عقلانی آدمی ,پذیرش آن چیزی ست که خداوند بابزرگی ودانش ونیروی خود بر آدمی مصلحت دانسته است وبدون شک هرگز بی دلیل نبوده ونیست
*ـ شایستگان بردبارند و امیدوار . ارد بزرگ
اگر دقت کرده باشیددرطول فرگردهای"اندیشمند وفیلسوف ودانای بزرگ وعزیزما "اّرد بزرگ" من همواره تلاش داشته ام زمانی که اوبه بررسی وبازگوئی انواع انسانها دست زده است ودر میان نسل جوان ایران وجهان محبوبیتی راکسب نموده وایده ها عقایدوتفکراو الگوی جامعه ونسل جوان شده است من نیزمداوم اینرا گفته باشم که: تمامی بزرگان عالم درهر اسمی که هستند شایسته یا سرآمدیااندیشمند یا پیران یا..... («یکی ازاینهمه میتوانی تو باشی »*)!.آری میتوانی تو باشی که درتصور خود دراین اندیشه ای که اینان ازما بهترانند ودراصل اینان خواسته اند ازم بهتر باشد وشایسته تر!. پس چه فرقی میان منو تو با شایستگان وجود دارد که هیچ چیز نیست ,مگر, همین تفکر که او خودرا به مقام شایسته بودن میرساند ومن به تعریف او مینشینم وتو به خواندن اومیپردازی, درزمانی که اوهمچنان شایستهوماندگار وجاوید باقی خواهد بود اگر هست همچنان در تلاش است اگر دیگر نیست جاودانه ی تاریخ است .ومنو شمااما هرچقدرهم در زندگی خودانسانهائی بسیار خوب ودرستی باشیم ,بازدر محدوده ی زندگی خود با همه تلاشهای مثبت ومنفی تنها در یادکسانی باقی خواهیم ماندکه,از نزدیکان واطرافیان منو شمابوده اند ونهایت اینکه که چهارتاانطرفتراز کوچه وخیابان مااثری داشته باشیم که, ز آنسو هم دوسه نفری نام ماراپس ازما بر زبان بیاورد که :آدم خوبی بود روحش شاد ودرآرامش باد.!شما را نمیدانم من باین راضی نیستم,که من ,خود, بیش ازاین ازخود,طلب میکنم وبیش ازاین ازخود,انتظاردارم وامید دارم که درزندگی خودتاآنجاکه برمن مقدور استدر زندگی, راههای آنرانیز بیابم که بیشتر درزندگی خودپیش رفته,جلو افتاده وبه خودسازی خود تا آن منطقه از بودن برسم که خودرادراین بودن شایسته ی بودن بدانم.
ـــــ چه بما میگذرد ؟!ــــــ
چه بما میگذرد؟!
جز همان ابهامی
که بدلهای همه
و دل« شاعر» دهر ...
روز و شب
واژه گفتن داده ست... ؟!
چه بما میگذرد...
جز همان نقش توّهم هائی
که به قلب منو تو...
قلم سبزی داد ,
تا چه بد یا که چه خوب...
« حرف گفتن باشیم»!.
شنبه 21اردیبهشت 1387
___ف.شیدا___
ودراین لازم به ذکراست که بدانیم میان شایستگان مردمانی هستنددر سطح بالائی بینائی ودانش, دانشی که شایدوقتی درپای صحبت آنان می نشینیم قادربه درک بسیاری,ازدانسته ها ودیدگاهها وافکاراو نباشیم واین ازاین جهت است که,انسان شایسته,درمقام بالائی,ازانسانیت ودانش ایستاده,است ودر مرحله ای, که,اورا به پیامبری,درمیان مردم نزدیک میکندودانش فکری وعلمی او در سطحی ست که بسیاری میتواننداوراالگوی زندگی خود قراردهند. دربسیاری از فرگردها نیزعنوان کردم,که انسان"دانا واندیشمند وشایسته ودانشمند, وفیلسوف وعالمان" دیگر دنیا......همه وهمه دنیاراازدیدگاهِ,وسیع تری میبینن ودرنهادودرون وفکرایشان,زندگی وطبیعت وخلقت وآفرینش وانسان وموجودات زنده,شکل دیگری دارند.شکلی ارزشمند ترازآنکه به تصور انسانی عادی وعامی قابل درک باشد وبتواند علت آنرادریابد.شایستگان از جمله تمامی افرادی هستند که,*ارد بزرگ,از یک یک آنان,در طول, فرگردآرمان نامه,به نامهای مختلف سخن گفته است ودرک چینین,افرادی که, البته نه,فضائی هستندونه,درشکل وظاهری متفاوت باما,آنقدر برای بسیاری,از مردمان در سطح جهان دشواراست که گاه,ترجیح میدهندبرگفته های "او بدون درک واقعی تنها,سری تکان داده,وبی آنکه"ماهیت واقعی افکاروذهن واندیشه ی,اورا" دریافته باشند, باین اکتفا کنندکه, بگویند:ایشان آدم بزرگیست ودر میان مااز افرادیست که باید اورابه حرمتی بیشتروارزشی بالاتر بشناسیم.درجائیکه,درکِ تنها, گاه, یکی دوسخن این بزرگان شایسته,میتوانست دگرگونی زندگی بسیاری,دردنیا وعالم باشدواو نیز میگوید:دقیقاهمانگونه وبدآنگونه که توان گفتن آنرادارد,اما متاسفانه,اینکه چقدردرک وفهمیده میشود,در کل جهان آشکاراست, که بسیارند که ,بسیار چیزها را در کنار دارند ونمیبینندو نمیخوانندو نمی فهمندونمیخواهند که یادبگیرند, بخوانند, بفهمندورشد کنند. که در جایگاه زندگی آنان همینقدر که نانی فراهم است وخنده ای برلب دیگر زندگی روبراه است وباید گفت خداراشکر.که خداونداین شکرانه رانیز خواهددید,این سپاس ر نیزدر نظر خواهد داشت امایقین بدانید سری تکان داده,وخواهدگفت :"بشر!ای بهترین مخلوق من !ای اشرفمخلوقات من,افسوس که تو,نمیدانی,که من ترابرای بیش ازاینها آفریده ام ,خیلی ,خیلی ,خیلی بیشترازاینها,که هستی یاشده ای!درزندگی تلاش کن شایسته باشی چراکه شایسته آفریده شده ای»)
●
*ـ شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند.ارد بزرگ
* شایستگان با گذشت هستند و بخشنده .ارد بزرگ
*- شایستگان چهره ایی گشاده,دارند، نگاهی مهربان،دستی نوازشگرو نوایی پندآموز .ارد بزر
● پایان فرگرد شایستگان به قلم فرزانه شیدا ●
نظرات