۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

*خویش*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خویش*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



برای ما شُعـّرا نیست مُردنی درکار
که شُعرارا«ابدیت» نوشـته اند شعار
*استاد شهریار *

●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد خویش ●
_______عشق ومعرفت___
سلطان قضا صولتی از سلطنت اوست
اقلیم بقا بقعه یی از مملکت اوست
محدود زمین است وزمان مرتبت انا
فوق همه ی کون ومکان مرتبت اوست
وصف صفت هرکه بخواهی لغتش هست
اما لغتی نیست که وصف صفت اوست
پیرانه سر آموخت بمن درس الفباش
پیشانی پرچین که به خط ولغت اوست
دیوان قصاید همه گو منقبت خلق
دانش همه بیتی است که در منقبت اوست
ذرات جهان , گرکه بوّد «گوش ِدلی باز»
بالجمله زبانی ست که درمَحمدت اوست
عاشقتر خود خواسته عارفترش آری
« عشق » است که شایسته ترین معرفت اوست
او مژده ی وصلش همه با کُشته ی خویش است
دل کُشته ای او بادکه او خود دیتِ اوست
هندوی شبش پهن کُنان خوان کواکب
مه , داغ غلامی است که بر ناصیت اوست
او عاجز ومسکین ِ درش پادشهانند
شاهی اگرت سر به در مسکنت اوست
با خُلق عظیم آنکه بّود تاجِ مکارم
گر َمکّرِمتی هست, خوداز مَکّرِمت اوست
در امر خدا مشورت خلق تباهی ست
وین کفر وتباهیست که بی مشورت اوست
یارب دل ما مصلحت خویش نداند
ان کن که سزاوار تو مصلحت اوست
شهیار تخلص کنم اینجا وبه اخلاص
از فضل خدا مسئلتم , مغفرت اوست
_____*استاد شهریار_____
دردنیای آدمی , هرانسانی خودرادر« زندگی خویش»در ذهن وافکارخویش به تعریف می نشیند وبسیاراتفاق می افتدکه ساعتها باخود به این موضوع, فکر کند که :من براستی ازدیدگاه خود ودیگری چه نوع انسانی هستم وچه,چیزی از« خود خویش »را در توصیف وتعریف خود,بدنیای پیرامون خودگفته ام میدانیم که افکارو سخن ما نماینده شخصیت ماست وهمانگونه که در ایران باستان برای هرآریائی آرمان زندگی بوده وهنوز نیز بهترازاین بر تعریف آدمی ودر راه روروش زندگی آدمی کلامی نیامده است که به,این سادگی گویا سخن باشد جمله ای در سه کلمه:« گفتار نیک ,پندارنیگ, کردار نیک »مبداومنبع راه آدمی بایدقرارگیردچراکه به هر دین وآیینی که باز گردیم جز این سه جمله هیچ نمیگوید که دربُن وریشه ی این جمله وجود نداشته باشد, به اینکه این جمله ازآئین زرتشت باش یا بودا یااسلام کاری ندارم معنارا بایددریافت! وبرآن عمل کردچراکه دربسیاری از مواقع معنای کلامی آنقدر منطقی ودوست داشتنی وقابل درک وفهم,است وارزشمندکه تفاوتی نمیکند گوینده ی آن که باشد که چون بر واقعیت ومعنویت واهمیت آن بنگریم ارزش وجایگاه معنوی وذهنی خودرادروجود ماپیدا میکند ونیازی به کنگاش با چیزی پیدانمیکنیم که میدانیم درست است وقبول,وپذیرش آن عاقلانه که اگر برعکس وبرخلاف آن عمل کنیم نماینده ضعف فکری وفقراندیشه ی ماست ما نمی بایست باجملات واندیشه هاوافکاری بجنگیم که درماهیت خودچیزی مهم وباارزش برای گفتن دارد وحتی من معتقدم که دربسیاری,از گوشه های زندگی درمیان لحظه لحظه ی زندکی ودرخیل آدمیان انقدر چیزهای دیدنی وشنیدنی وجود دارد که یاد گرفتن آن ازاینکه چه کسی واز سوی چه کسی باشد چندان تفاوتی ندارد مهم آن چیزیست که برداشت میکنیم ومهم آنچیزیست که از آن میاموزیم ومیبایست در زندگی خود همواره درمقابل اینگونه چیزهااندیشه ای پذیرنده و شنونده وآموزنده داشته باشیم وبه پذیرش وشنیدن ویادگرفتن آن خود را به رشدعقلی ودیدگاه بهتری در زندگی برسانیم تااز« خود خویش» دنیای معنوی وعقلی وفکری وجامع ای راساخت که نیاز خود ما ونیاز بشری ونیاز دنیاست وهرچه بیشتردر پیرامون سوال چگونه باید باشم بگردیم می بینیم بازمیرسیم به اینکه:وقتی گفتارم به نیکی وزیبائی واحترام باشد وقتی پندارم بدرستی وپاکی وراستی وصداقت باشد و.وقتی اعمالم پیرو راستی وحق وعدالت ودرستی ونیکی باشد من مجموعه ای ازبهترین چیزهای دنیا هستم که برای معنوبیت درونی ومادیت جسمی من کافیست تاخودراانسانی درخوروشایسته ی نام انسانی بدانم واز خودخویش ومعنویت فکری وذهنی وروحی ومادیت جسمی خودراضی باشم وهرچه بگردیم در میان تمامی علوم دینی وفلسفی ودیگر علوم انسان شناسی وجامعه شناسی و... غیره ,تنها باز میگردیم باینکه هرچه گفته ونوشته شده است زمانی تکامل یافته است که«خودخویش»راساخته باشیم در :«گفتار نیک,پندارنیگ, کردارنیک » واینکه,از تاریخ آریائی خود صرفنظر کنیم وبه دنبال جوابهای دیگری باشیم در جایگزین کلامی که خود ,کاملترین سخن وجمله است ومتعلق به نژاد ما یعنی «مردمی با نژاد آریائی» بنظر تلف کردن وقت می آید وروزی خواهد رسید که همانگونه که بر سر در سازمان ملل شعر سعدی حک گردیده است این جمله را نیز سرانجام,بر سر در بسیاری از جاهای دنیا خواهیم دید که بازتاب گسترده ای براندیشه هاخواهدداشت. ماانسانها همواره به دنبال تکامل بوده ایم واز عشق بدنیاوزندگی,عشق به خود ودنیای ساخته ی دست خود سرانجام عشق به یار ودر نهایت عشق به معبود ابدی « خداوند»را پیدا میکنیم واین در طول زندگی ما شیوه ی زیستنی درست است که درآن لازمه ی زندگی « عشق» به آن است اشتباه نکنید اسیر دنیای فانی ومادی بودن هدف ازاین گفته نیست که بارها نوشته ام آنکه خود را دوست میدارد جهان پیرامون خود راوانسانهای اطراف خود وطبیعت وزمین وزمان وسرانجام وخداوند خود را دوست میدارد وآنکه درماهیت زندگی در جستجوی « خویش » است به خداوند دست یافته در میباید که تمامیت ذات وجوددر ذره ای ازحضور قدرتمند وعظیم وبزرگ او نهفته است نیاز آدمی به این قدرت والای ابدی ,نیازی ست که,انسان رادرآرامش نگاه میداردکه جزمن کسی هست که بیادوفکر من باشدومراحمایت کند.انسان همیشه وهمواره,ازتنهائی ترسیده ومیترسد.حال هرچقدرهم انسانی جسوری باشد اما باز زمانی که بداند که در دنیای خود بطور کامل تنهاست آنگاه خودرا در وحشتی درونی وعاطفی احساس میکند درنتیجه خویشتن خود راباز یافتن وبر معنا ومعانی زندگی به خداوند رسیدن خود معرفتی به انسان میبخشد که نیازآدمی را بدیگران کم کرده واعتماد بنفس آدمی را فزونی می بخشد وآن زمان است که قادر خواهیم بود آرزوها وخواسته های خودراجامه ی عمل بپوشانیم وبیشتر اززندگی خود رضایت داشته باشیم:
* _ بسیاری ازآرزوهایمان رامی توانیم با نشان دادن توانمندی خویش به آسانی بدست آوریم . ارد بزرگ
____بیت غم___
ساحلی بانور مهتابی
نگه خیره به ماه
خلوتی دورازتمام
دیده هادورازنگاه
تکیه ای بر تک درختی
با همه اندوه و درد
گفتن شعری
که قلبم باسرودش
گریه کرد
با همه احساس رفتن
در درون قلب خویش
لحظه ای تنها نشستن
بودنی باقلب ریش
گفتن ِحرفِ نگفته
از دل دائم خموش
گفتن رنجی
که این دل می کشد
با خود بدوش
گفتن شعری
کنار ساحل بی همدمی
دیده را انداختن
بر روی انبوه غمی
تا که شاید جان بگیرد
گریه های بیصدا
رو به استقبال اشکی
کُو نمی گشته رها
بغض غم ها بشکند
در گفتن هر بیت غم
بسکه یادِ عشق دیرین کرده
این دل دم بدم!
این دقایق های دل بود
و کسی آگه نبود
دستم از این چهره
اشکم را یکایک میزدود
دل دگر طاقت نیاورد
و به هر بیتم , گریست
زآنکه در
این خلوت تنهائیم
عشق تو نیست!
چهاردهم آبان 1384ف . شیدا
ارد بزرگ میفرمایند:
*_ اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی . ارد بزرگ
دیگران شاید به تقاضای تو بدادتو برسندچون وجدان انسانی هرانسانی راملزم میکندکه دروقت نیازبدیگری یاری برساند, پس مادردرجه ی اولیه باید خود خواهان شادی وخوشبختی خویش باشیم ودر درجه دوم چنانچه درمشکلی واتفاق وحادثه ای نیازمند یاری همنوع خود بودیم می بایست این دراّیت ودرک وفهم راداشته باشیم که پنهان کردن مشکلی که میدانیم به تنهائوی قادر به حل آن نیستیم بخصوص وقتی که پای جان خود یا دیگری درمیان است بهتر وعاقلانه آنست که از غرور یا خجالت یاحتی ترس خودازدیگران بگذریم وتقاضای مددویاری کنیم.دنیائی که خودبخود روبه سردی وبی مهری روان است. چنانچه ما نیزازسحن گفتن ویاری طلبیدن وهمکاری وهمیاری وهمدلی با یکدیگر بپرهیزیم انگاه دنیا ازاینکه هست خشونت بار تر وزندگی درآن دهشتناک وغیر قابل تحمل میگردد.چراکه چون من محبت رافراموش کنم ومحبت دیدن رانیزدر فردای خود قادر نیستم نسل خودرانیز باآن آشنا کنم پس ازآنروزی بترسیم که همگی ماشینهای مکانیکی متعلق به ساعتی باشیم که ازجسم گوشتی ما فردی سنگی وبدون عاطفه ساخته باشدوآدمی رامقّید خویش کند وقدرت آدمی بر خویش ازبین رفته بادیگران نیز ترک ارتباط معنوی وذهنی ومادی کند.
_____ ● پشت تصویر سیاه زندگی ___
پشت تصویر سیاه زندگی
همه چی آروم آروم فنا میشه
بخودم میخندم از بس که دلم
باز میگه: دنیا پر از وفا میشه
طفلی دل! از بسکه ساده دل بوده
تو خیالش رنگ بی وفائی نیست
همه دنیاش پر عاشقی شده
برا اون دنیا واسه جدائی نیست
طفلی دل که صدبارم اگه شکست
باورش نبود جفا هم همینه
آسمونش اگه آفتاب اگه ابر
بخوش میگفت که زندگی اینه
باورش نبود که آدما همه....
با دلای سنگی شون زاده شدن
رسم عاشقی مرام دلها نیست
واسه دل شکستن آماده شدن
باورش نبود که وقتی واسه عشق
همه هستی شو هم رو میکنه
آب از آب تکون نمیخوره آخه
هرکسی با بدیهاش خو میکنه
دیگه فرقی ام نداره دیگری
پیش پاش قلبشو قربونی کنه
شایدم توُی دلش بازم میگه
بهتره این دلو زندونی کنه
اگه راستشو بخوای بهت بگم
گرچه هرچیز ی یه اندازه داره
دل ما ولی توی زندون غما
حالا هرروز ترکی تازه داره
اما ما قربونی همین دلیم
اینه که بازی دنیا مال ماست
تا میشد هرکسی قلب ما شکست
شاهد حرفای من همون خداست
شاهد حرفای من همون خداست.
چهارشنبه 21 فروردین1387
● شعراز فرزانه شیدا_______________
بسیارند کسانی که خودخوادهی های شخصی آنان , ایشان راوادار میکند برای حال حفظ آبروست یا اینکه دیگران تصور نکنند انسان ضعیفی است یا حرفی در پشت سراو نماند و...هزار ویک دلیل که گاه بچه گانه وگاه,احمقانه وگاه حماقت آمیز است,از طلب کمک ویاری سرباز میزنند ودرنهایت شاید فاجعه ای رخ دهد که میشد جلوی آنرا گرفته وپیشگیری کرد بارها چه در جملات متفکرانه ی ارد بزرگ چه درطی فرگردها ازایشان خواندیم وخود نیز نوشتم که نیازارتباطات نیاز به همنوع همسایه هموطن چه درداخل چه درخارج ازمحل زندگی وکشور خودنیازی همگانی عادی وطبیعی ست هرچقدراز شرق وغرب دوری بجوئیم درمکانی ومنطقه ای نیازمند همسایگان شرق وغربی محله وکشور خودهستیم نه ازآن جهت که خود قدرت حل مسائل نداریم که بسیارندکه همگان قادرندهمه چیز باشندولی برای همه چیز شدن زمانی رانیازمندیم که ساختار اولیه خودرا شکل داده به همان نقطه ای برسیم که یک فیلسوف ودانشمند وعالم ودانای کشورما,یادیگر کشورها بدان رسید خیلی ازما کاشف نیستیم وهرگزنیز کاشف چیزی نخواهیم بود در زمانی که نیاز انسانی ایجاب میکندازآنچه همسایه ی شرقی وغربی من داراست ومن برای بدست آوردن یاداشتن آن سالهائی راباید بی آن صرف کنمتا یا قدرت مالی خرید آنرا بدست بیاورم یاخودآنرا بسازم یا....وهمچنین کشفی که همسایه ی شرقی وغربی من داشته است ومن نیازمند آن برای رفاه زندگی یا نیاز زندگی خودهستم .بسیاریازچیزهاست که مندرخود ندارمو شما در«خویش» نداریدوبرای داشتن آن نیازمند شخص ثالثی در زندگی هستیم که این نیازرا جوابگو باشد وتقاضای آن نه تنها حقارت نیست بلکه کمک خواستن بموقع ویاری گرفتن بجاهمواره از عقلیت ذهنی انسان سخن میگوید نه,از کند ذهنی ویا کمبود انسانی وشخصیتی ومعنوی ومادی .
●پشت دروازه ی خیال
حقیقت * را
پشت دروازه های خیال
جا نهادم
نه از آنرو
که تلخیش آزارم میداد
که بودنش
رویایم را برهم میریخت
و آرزویم را
بر باد میداد
اما حقیقت را
به باد بخشیدم
که در گذر خویش
همگان راهشیار کند
افسوس دلم
... آه ...
دلم اما
غمگنانه بر مزار
آرزوهایم
گریان بود
آخر تفاوت میان
« حقیقت با حقیقت»
بسیار بود
حقیقت من
رنجباره ی سنگین
روزگاری بود
که کوله بارش را
به درازای عمرم
بر دوش میکشیدم
و حقایق تلخ و شیرین
در آلبوم یادّواره های دیروزم
گاه میخندید گاه تبسمی داشت
گاه نگاهی بود بدون عمق...
حقیقت اما
.عبور لحظه های ممتد عمر بود
که ریزش باران پائیز را
بیاد میآورد
آنگاه که چتر اندوهم
باز نمیشد
تا خیس واژه های درد نگردم!!!
شنبه 24 فروردین 1387
● شعراز فرزانه شیدا___
سواستفاده ازدیگران برای رسیدن به هدف خود همواره,فرآیند خوبی به همراه نداشته است وناتوانی فکری او خبر میدهد که خودقادر به ساختن دنیای خویش نیست ودیگران را وسیله ی رسیدن به امیال وخواسته های خود قرار میدهد.واین ازضعف شخصی آدمی را میرساند,امابرطرف نمودن نیاز از سوی دیگران بگونه ای مسالمت آمیز وباهمکاری نیاز آدمی راجوابگو خواهد بود
* _ آدمهای بی مایه ،همگان را ابزار رسیدن به خواسته های خویش می سازند .ارد بزرگ
ودر تمام دنیا رسم عالم براین است که درهر منطقه ی حتی کوچکی چون یک آبادی کسی مرغ به همسابه میدهد جاگزین آن شیراز همسایه میستاند این درجائیست که منطقه آنقدر کوچک است وهمه چنان بیاری هم خودکفاهستند که نیازهای اولیه خودرا باحضور هم تامین میکنندامابرای خریدو داشتن رادیو باید به شهر بروند واگرحتی نیاز به ارتباط جمعی نیزنداشته باشند وهمان روستا رابرای بودن خود کافی بدانند خوب میتوان بی رادیو هم سر کرداماچراانسان میبایست خودرا معذب کندوکمترزندگی کند یاکمترازامکانات برخوردار شودوقتی درکناردست اودرهمان روستای بغلی یک بقالی وقصابی بازشده است که,اگر نیازبه شیر وماست وگوشت او ندارم امابه مایه ی ظرف شوئی ورخت شوئی او برای پاکی لباس ووظروف وسلامتی خود نیازمندم وچرا چون دوران تاریخ قدیم وبمانند گذشته با گل وعلوفه در کنار رودخانه ظرفم رابشویم وبر تخته ای رختم را سائیده تا پاک وتمیز شود وخود رااز تمیزی وسلامتی ماده ی تمیز کننده ی مخصوص آن محروم کنم وقتی که همگان دردنیااز آن استفاده میکنند, وازچیزی که برای رفاه زندگی من است بگذرم چیزی که ,حق من است ورفاه زندگی مرا باعث میشود وسلامت خانوادگی مرا. و حال اگر آنرا ندارم باتفکربه اینکه روزی قدرت وتوانی ساخت آنرا به هر شکل که باشد برای خودفراهم میکنم, سالهای طوولانی را با غرور اینکه «من میتوانم » سرکنم ولی بی آن سرکرده شاهد باشم آنچه را که من تازه میخواهم بسازم ودیگران ساخته اند همه از آن بهره ببرند ولی من از آن محروم باشم , تا بالاخره روزی برسد که آنرا ساخته باشم وبه تلافی بیایم وبگویم :خب حالا بیاوببین منهم بالاخره آنرا ساختم !!تا تو فکر نکنی کمتر ازتوام !!! بزرگان میگویند : اینکه کاری را انجام دهیم که همیشه کرده ایم درواقیعت امر ,ما کار مهمی راانجام نداده ایم درواقع کاروقتی ارزشمند است که پیشترازآن,چه خود چه دیگری آن کارراانجام نداده باشدوانجام آن چیزی به م بدهد که درقبال زحمت وتلاش ما ,ارزش این زحمت را نیزداشته باشدچراکه تکرار ساختن چیزی درواقع درجهان کشف یااختراع آن چیز محسوب نمیشودبلکه تقلیدی ازعمل است که مجدد تکرار شده است وزمانی این ارزش بیشتری پیدا میکند که مثلا اگر دوربین دیجیتال رامجدد با دیزاینی ورنگی دیگرپس ازکشوری ساختیم لااقل درساخت آن چیزدیگری را نیز افزوده باشیم وبه اختراع یا کشف دیگری نیز رسیده باشیم وگرنه مونتاژ وسوار کردن آنچه دیگری ساخته بروی هم نه تنهاهنری نیست که گفتن هم ندارد.آری انسان چون «بخواهد میتواند» ومی بایست خواسته های اونیز پس ازرسیدن به رفاه اولیه ی زندگی چیزی فراترازآنچه هست باشدودراین راه زهرچه میتواند مدد جسته وآنرا برای ترقی وپیشرفت خودودنیای خویش بکار گیرد:
*_ با گفتن واژه هایی همانند نمی توانم !و یا نمی شود !هر روز پس تر می روید . ارد بزرگ
این درست است که دنیا باازدیاد جمعیت بطور مداوم نیازهاتی اجتماعی واقتصادی بیشتر وافزون ترمیشود ولی ساختن صد کارخانه ی مونتاژ ماشین ودستگاهای الکترونیکی تنها نیازهای جامعه را برآورده میکندوعده ای ازآن روزگار گذرانده وشاغل میگردند ونانی برسرسفره خود میبرند که,این گذر همان روال عادی زندگی هام دردنیاست ,اماانسان میبایست خود سازنده ی چیزی جدید باشدحال چه این ساخت وکشف در خانه ی آدمی باشدچه درمحله چه درکشوری مهم این است که انسان قدرت فکری والائی دارد ودارای هوشی است که میتواند هر آنچه را کشف واختراع میشود کسترش داده به پیشرفت بیشتری برساندخودکفائی امری جدای این سخن است انسان خودکفا نیازهای اولیه خودرا تامین میکند ومدام آنرا پیشرفت میدهد اما باید انسان همیشه چیزی ازخود خویش داشته باشدرفتن کوچه ای را تاانتها که هرروزه هزاران نفر آنرا تا به آخر طی میکنند هنری نیست.اما پیداکردن راهی به آن انتها که سهولت رفتن را موجب شود انجام شدن کاری جدید است ماهمیشه گفته ایم برای موفقیت میبایست پادر جای پای بزرگان گذاشت وچون آنان رفتارکرداماانسانی باگذاشتن هزاربار پا بروی یک جای پاتا خود شخصی خویش را ترقی ورشد ندهدهرچقدرهم وقت خودرابر نهادن پادر جای پائی تلف کند فقط وقت خود راتلف کرده است وتا خودبراستی برای ترقی معنوی وذهنی خودتلاش نکند تقلید کردن دیگران نه تنهاباو چیزی نمیبخشد بلکه شاید باعث خواراو نیزباشد.انسان درحدساده ی شعوروفهم نیزمیداند لجبازی وخودنمائی وخودپرستی بسیار ابلهانه وحتی کودکانه واحمقانه است ودرشرایطی که,آدمی عقل سالمی راداشته باشد میداند که نیاز معاشرت وارتباطات و تبادل فکر واندیشه وحتی مادیات ,درزندگی« قانون هستی بشریت»است و براساس ارتباط متقابل بادیگران شخصیت اجتماعی وفرهنگی فردی جامعه ای ودنیائی شکل میگیردودر جائی اززندگی انسان می بابست ازدیگران نیزیاری گرفته ومشکل خودراحل کرده وگاه لازم است که چنین کند وهمینقدر که عقل سالمی داشته باشدنیز میداندکه این نوعی فقرعقلی وکمبود دانش معنوی وذهنی انسانیست که باغروری بیجاوبی پایه ای خودرابه مشکلاتی درگیر کنیم که میشودبه یاری,دیگران حل شده وبه سرانجام مثبتی برسد.انسانهای بزرگ هرگز درهای دانش وعلم وترقی ورشد خودرابروی دیگران می بندند وهمواره چه ازلحاظ معنوی وچه مادی خواهان این هستند که دررسیدن به مقام ومنزلتی درخور وشایسته ی « خویش» ازهرآنچه یاورآنان است بهره ای مثبت گرفته وخودرارشددهندازاینروست که دنیای اندیشمندان وبزرگان وعالمین جهان همواره سرشارازدانش واندیشه ی بزرگانیست که خودآنان ر در روزگار اولیه ی زندگی «خویش »ودردوران« شناخت خویش »"الگوی فکری وعملی"خود کرده اندوحتی شهریار نیز دراین شعرخود عنوان میدارد که حافظ وسعدی رادرحد ستایش دوست میداشته است ودرمقابل آنان خود را ذره ای کوچک بیش نمیدید که چون به دیوان واشعارونوشته های خود"استادشهریار"بنگریم دریای معرفت واندیشه را دراشعار او باز خواهیم یافت: نیاز آدمی به دیگرانسانها خودبر پایه ی نهاد آدمی نهاده شده است وهرکسی در پی ساختن دورن « خویش» سرانجام نیاز به روابط عمومی وروابط متقابل را نیز درک میکند واینکه اسنانس توان آنراداشته باشد که از خودشناسی خود به مردم شناسی وعشق به زندگی وطبیعت ومردم رادریابد شاید برای بسیاری از مردم زمانی طولانی را طلب میکند از دیر باز اما داد وستد از دوران گذشته وازدوران غارنشیتنی تا به امروز در زندگی بشری , حکم نیاز آدمی راداشته است وحال اگر همسایه ای بمن داشته های خود را نمیفروشد وآنچه را داراست نه بامن تقسیم نموده نه حاضراست آنرا به من به نرخ بیشتری بفروشد یا آنکه دلش نمیخواهد منهم چون او زندگی کنم مسئله ای جداست که به تفکر ذهنی آن دوست یا همسایه یا هموطن و... باز میگردد وکاه نیزثروت ودارائی همسایه ماست که اورا غّرقه به خویش ساخته دیگران را ازحق مساوی بااو محروم داشته یا حق دیگران نمیداند که چون او در رفاه وآسایش زندگی کنند
* _ کردارناپسند خویش رابادارایی زیادهمنمی توانی پنهان سازی.ارد بزرگ
امادرکناراینگونه انسان هائی بسیارندآدمیان وهمسایه های دیگری کهچون من نوعی نیازمند چیز دیگری هستند که دراختیار دیگری قرار دارد ونیاز مبادله وتبادل وروابط مشترک خوبخود این مشکل رابرطرف میسازد که آدمی در دنیای خوداز چیزی محرومم باشد که همگان از آن بهره مند هستند درنتیجه دادوستدی که ازدیرزمان دردنیای بشری رسم بوده است هرروز شکل گسترده تری گرفته بهامروز مارسید که,اینکا نوعی نیاز ملی وجهانی رارقم زده است واین تنها مربوط به مادیات زندگی نمیشود که تبادل فکر واندیشه ودانستنی ها ی دنیای کنونی نیز ,چیزیست که میبایست بطورعادی وروزمره وجودداشته باشدچراکه آنچه یکی ازدیگری دریافت میکندهمواره,در شکل شئی وموادی هم,اگر باشددرکنارخود نظریه ویا دانش یا فرآیند جدیدی رانیز با پیشرفت دنیا بمن میدهد وتبادل این افکار وداد وستدهای معمولی با ترقی شکل آنچه ساخته میشود مثلا حتی اگر پرتغال وارد میکنیم شکل جعبه ی جدید آن یا نمونه های آب پرتغال همان کارخانه ای که پرتغال را به کشور من صادر میکند خود درجای خود چیزهای جدیدرادراختیارمن قرار میدهد که نوعی تبادل مادی ومعنوی وذهنی وفکرسیتوودرقبال آن کشوری در زمینه ای به رشد رسیده دستگاه وکشف وحتی اندیشه ای را گسترش میدهد وکشور دیگری گوشه ی دیگری ازاین بخش عظیم دانستنی ها واختراعات وافکارواندیشه وعلوم رادنبال میکندوبه تکمیل آن میپردازد این است که بستن راه فکر ب وی همدیگر بستن راه فکری «خویش» بروی دنیاست انسان به تنهائی نمیتواند بی هیچ دانشی مرکب دانائی را سوار شده به سرزمینافکارواندیشه ها رسیده و نیاز فکری خود راتامین کند همگان از "انیشتن" و"ارسطور" و"ابن سینا,از شاعرونویسنده و... دردنیا,ازهر مملکت ودین وآیینی ,از هر زبانی واز هریک از قرون تاریخی تا به,امروز , با یادگیری وتحقیق وپژوهش علوم وافکار واندیشه ودانشهای مختلف مورد علاقه ی خود به جایگاه تاریخی امروز خود رسیده اند واین است که اندیشه را زمانی میتوان در« خویش» گسترش داد وبه مبداومنبع اصلی رساند که در اینراه دیگران وافکاردیگر بزرگان نیز همپا ویاور آدمی باشد وازساختار شخصیتی خویش به گسترش شناخت دنیای خودوآدمیان دیگر بپردازیم وبا افکاری که میتواند رهبر خوبی در زندگی ما باشد عاقلانه برخورده کرده ودرصورت آنکه قابل قبول ومنطقی ودرجای خود ارزشمند بود آنرا پذیرفته وبی دلیل به جنگ عقایدی نرویم که,به حقیقت وحقانیت آن وقوف داشته ومیدانیم که گویای حقیقتی ست پذیرفتنی که آدمیان نادان ودرجهل همواره چنین کرده وافکار واندیشه ودیدگاه هائی رانهی ورد میکنند که قادربه درک آن نیستند ودرتفسیر آن یا خود ویا منافع آنان درخطر ست وازاینرو باایده هاوافکاری میجنگند که قادرنیستند درمقابل آن منطقی قوی ترارائه داده]وباآن همپا شوند.درنتیجه ضعف فکری وذهنی خود را با خشم وکینه ودشمنی براین میگذارندکه با عامل آن اگرانسانیست ومتفکری ودانائی وعاقلی به جنگ برخاسته اوراخاموش کنندکه,درطول تاریخ نمونه ی,این گونه حوادث را بسیار دیده ایم وچه درمحله ای ساده چه دربین مردمی در داد وستدچه درجوامع وکشورها همواره صدائی خاموش شده یابرعلیه آن جنگیده اند که یاقدرت درک وفهم آنرا نداشته اند یااین صدا رابرعلیه منافع وموقعیت خود دیده اندوحسادت وتنفر وخشم آنان رابرانگیخته است که قادرنیستند باآن همپا شده خودی نشان دهند یا برآن غلبه کرده,وپیروز شونددرنتیجه بسیارراحت تراست کسی را,از سرراه برداریم وبرای همیشه ازشر مشکلات بااو خلاص شویم
* _ آدمهای بی مایه ، همگان را ابزار رسیدن به خواستههای خویش می سازند .ارد بزرگ
وهمواره بزرگان دنیای ما هستند که دراولین گامها بامخالفتهای بسیاری روبرو شده وجنگ وستیز روحی ورفتاری سختی رااز دنیاواز مردمی می بینند که قادر بدرک معنویت های فکری واندیشه های جدید او نیستند واین افراد نیز چون منو شمادرگامهای اولیه به سادگی منو شما چون نوزادی پابدنیا نهاده وانسانهای ساده ای نیزبوده اند که به تجلی درون وشخصیت « خویش» نگاه دنیائی رابسوی خودمعطوف داشته وسرانجام نقشی رادرتاریخ رقم زدند.برای نمونه « کاندی»انسانی ساده ومعمولی درزندگی خودبودولی امروزه شهرت جهانی راداراست وتا ابدا نیز درتاریخ باقی خواهد ماندودرطی قرون نیز طرفدارانی رابخود جلب خواهد نمود.« مهاتما گاندی»،رهبر ضد استعمارهند "که برعلیه دولت انگلیس که یه استثمار واستعمار هند سالها بر کشور ومردمان این کشور چیره بودو« کاندی» حتی,درمقابله با گسترش این,استثمار واستعمار کن وشلوار خود رادرآورده,و پارچه ای سفیدازالیاف کشورخود را لباس روزانه ی وهمیشگی خودنمود تابدین وسیله, زورودکالاهای انگلیسی وخارجی بدورن کشورش جلوگیری کرده وبه مردم خویش بیآموزد شناخت خویش ودر کنار خودکفائی آن فکری وعقیدتی وعملی در زندگی اولین گام رهائی ازاستبداد مردمانیست که برای چیره شدن برتو ترانیازمند به خویش میکنند تاقادرنباشی,که ازخودچیزی داشته وبیآموزی که میتوانی خود, سازنده ی زندگی خودوحتی برآورنده کننده ی نیازهای شخصی وحتی ملّی خودباشیم:


مهاتما گاندی متولد 10 مهر 1248وتاریخ مرگ1326در9بهمن
مردی بود که خود میگفت در مدرسه شاگردی تنبل بوده ام ولی روزی فرارسید که به خارج از کشور جهت تحصیل سفر کرد وبا خود سازی خویش به هند بازگشته ودرخدمت مردم خود با مقابله با دولت انگلیس برخاسته وسرانجام نیز موفق گردید که کشور خودرااز چنگال استبداد گر واستعمار کنند واستثمار گر انگلیس برهاند وبه عنوان سمبل آزادی ورهائی مردم هند شناخته شده ودرتاریخ ماندگار وجاودان گردد. : * مهاتما گاندی، سیاستمدار و فیلسوف ونجات بخش کشور بزرگ هنداز چنگال استعمارواستثمار انگلستان ازجمله افراد بزرگی بود که برای خودکفائی ملّی هندوستان ورهائی این کشور از دست بیگانگان بسیار مبارزه کرده تاهم بدنیا وهمبه مردم کشورخود بگوید که نیازهای فردی واجتماعی خود رابدون یاری گرفتن از دیگران نیز میتوان برآورده کرد,وبه مقامی مختص بخود رسید ونام کشورخودرا بعنوان کشوری آزاد از استثماربدنیا معرفی نمود .درگذرچنین روزگاری که همواره وهمچنان دنیاباایده های نو وافکار اندیشمندان جوامع دچارمشکل است
آنچه برای آأمی بجا میماند خودسازی خویش است تا درنهایت امر قادر باشیم ایده ها ونظریات فردی خاصی رابدنیاعرضه کنیم که دنیا نیازمند تازگی آن است واندیشه هادرپی آن.اردبزرگ
*_ اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان رااز گرفتاری خویش آگاه سازی .اردبزرگ
*_ با گفتن واژه هایی همانند نمی توانم!یا نمی شود!هر روز پس تر می روید.ارد بزرگ
* _ نخستین کسی که در برابرش باید کُرنش کنی خویشتن خویش است .ارد بزرگ
* _ خویش راخوار نکنیم,واگرارزشش رابدانیم هیچگاه دربرابر یاوه گویان آسیب پذیر نخواهیم بود .ارد بزرگ
* آدمهای بی مایه،همگان راابزار رسیدن به خواسته های خویش می سازند.ارد بزرگ
* بسیاری,ازآرزوهایمان رامی توانیم بانشان دادن توانمندی خویش به آسانی بدست آوریم . ارد بزرگ
* آنگاه که سنگ خویشتن رابه سینه می زنی نبایدامیدداشته باشیدهمگان فرمانبردار شما باشند . ارد بزرگ
* تبهکارهمیشه نگران کیفرخویش است حتی,اگر بر زروزور لمیده باشدواین بسیاردردآوراست چرا که سایه کیفرهمواره دربرابر دیدگانش است .ارد بزرگ
* هنگامی که می خواهی وظیفه,وبایسته خویش راانجام دهیاز کسی فرمان نگیر.ارد بزرگ
* آنکه می دزدد،جز حق خویش چیزی نمی ستاند.امااین ستاندن نفرین وخواری ابدی در پی دارد .ارد بزرگ
* بسیاری درپیچ وخم یک راه مانده اندوهمواره,ازخویشتن می پرسند :ماچراناتوان, ازادامه راهیم. بدانها بایدگفت میدانی, درکجا مانده ای؟ همانجای که خودراپرمایه دانسته ای.ارد بزرگ
* کردارناپسند خویش رابادارایی زیاد هم نمی توانی پنهان سازی.ارد بزرگ
* برای آنکه پرواز کنی ،پیکر خویش را به حال خود رها مکن .تراتاعرش اسمان خدابالامیبرد.ارد بزرگ
پایان فرگردخویش به قلم فرزانه شیدا

*راه*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راه*


کتاب بعد سوم آرمان نامه

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

●فرگرد راه●
______ مست وهشیار______
دیشب از میکده بگذشتم ویک مُست خمار
از رهی آمده , پرسید مرا با دلِ زار
عشق در میکده وخان وفا کُنج دل است
به کجا میروی ای صالح دائم هُشیار
ره عشق است دراین میکده در جام شراب
به کجا«ره» سپری ؟هر شب وهر شب بیدار
گفتمش: جان دلم ,بازبه میخانه بُرو
دل ما , بادل تو, هیچ نداردگفتار
تواسیر مّی وُما,مُست شب عرفانیم
مستی باده ترا بوده! مرا؟ غصه ی یار!
جمعه 26 بهمن 1368
_5فوریه ی2008_ اسلو/ نروژ
_____ فرزانه شیدا _____
هرگاه درطول زندگی درنیمه راههای رفتن,ایستاده,وسرگردان بوده ایم,ودرسوال وپرسش « چراهای » خویش سرگشته،به پیرامون خود نگریسته،اززندگی پاسخی تقاضاداشته ایم, «آن لحظه» در زندگی ما«لحظه ی رشد» مابوده است لحظه ای که,در میان دوراهه هاوحتی بیراهه ها ویا بن بستی وامانده ازادامه ی راه برجامانده ونمیدانیم که اکنون چه کنیم.وبی شک تفکری ونقشه ای وچاره راه هائی راکه دراین زمان با فکرآن دست وپنجه نرم میکنیم تاگذری ازراه بسته به آنسوی راه باز کنیم دقیقاهمان رشدرابه همراه دارد.چراکه دراین اندیشه وتفکر به هزاران راه وفکری متوسل میشویم که تاجستجو وشناخت آن چه به صورت اندیشه ای باشد چه از راه پرس وجواز دیگران چه روشهای علمی وعملی هریک بنوبه ی خود بر نچه تاکنون آموخته ایم افزوده وحتی اگرچاره راه هائی راکه بدنبالش بوده ایم د میان پاسخ های گرفته شده,جواب اصلی راه فعلی مانباشد،امابازنیز چیزی راازدست نداده ایم چراکه توسط آن مجددخودرا پرورش وآموزشی فکری وروحی داده ایم ودرراه رفتن خودچیزی تازه آموخته ایم وحتی,اگرامروز آنچه یادگرفته ایم برای مشکل فعلی ما بکار نیآید اما روزی در همین راه زندگی,درجائی دیگراز آن,استفاده خواهیم بردوبا خودفکرخواهیم کردکه کدامین روزمن این کارواین روش رایاد گرفتم وباز بیاد امروزی خواهیم افتاده که,در راهی گیر کرده دوبرای راه یابی به هرچه میشد توسل جستیم وبه هر دری زدیم وگاه حتی افسرده,ودرمانده بر جا مانده
●آیینه های صداقت ●
«دیده» , سوزنده درآتش غم
چشم آیئنه هم ،سوز غم بود
در کنار نگه,قطره ی اشک
کُاُو بخاری شد و برغم افزود
ای تو آیئنه های صداقت
رنگ غم رازچشمم,برون کن
سوزش ِسینه را,از نگاهم
کم کن و عشق او را فزون کن
من هنوز ازغباری که در آن
گُمره و سرگریبان عشقم
«راهِ دیگر » ,ندیدم بدنیا
هر کجا رفته وُ هرچه گشتم
غیر« آئین عشق و محبت»
رسم و راه دگر را ندانم
یاورم باش و گُو چاره راهی
تا که دل رابجایی رسانم
ای تو آیئنه های صداقت
در نگاهم, تودیدی غمم را
بوده ای در کنارم دراین عشق
دیده ای غصه های شبم را
شاهد عشق من بودی و من
«دفتر شاعری» را گشودم
گریه ام با تو و دفترم بود
عاشقی مست و آشفته بودم
حال خودرا ندیدم بجایی
جز که کردم نگهدر نگاهت
با دلم گفته ای صادقانه
عاشقی, بوده تنها,گناهت
گفته ای روح خودرا مَبازی
بّه ,که یابی «ره»دیگری را
ورنهاز زندگی, خوش نبینی
گر بمانی بهامید فردا
آری ای آینه ,«حق», چو گویی
میروم«راه» دیگربیابم
ازهمه عاشقی ,قلب سوزان
اشک و غم, بوده تنها جوابم
●فرزانه شیدا ●
مابهرشکل امروزرانیز گذراندیم وبه مرحله ی دومی وشاید چندمی,اززندگی خودرسیده ایم وراهی دیگروبین بست وبیراهه ای دیگرومشکلی دیگربه شکلی دیگر!درواقع من تصور میکنم,اگراینگونه نباشد زندگی آنقدرکسالت آور میشودکه بعدازرسیدن به یک پیروزی وادامه خوشحال بودن در سالیان دراز,ازاین پیروزی ,بدون اینکه تغییرورشدی درعمل وکار وزندگی خو بدهیم,آنگاه,پس ازچندی هرچه هست باری ما تبدیل به نوعی"عادت "میشودکه همین باشیم که,هستیم"و فقط بانام پیروزی وموفقیت ,حال چه بواقع پیروز بوده ایم یا نه,پس ازاین باهرآنچه هست بسازیم وهمیشه رضا باشیم,اما باز هم نمیشود مثل روزهای اول شاد وسرخوش از پیروزی بودوهمواره همان احساس روزاول راحفظ نمودچراکه همه میدانیم که,انسان یکباربیشتر زنده نیست ومیداند عمر دوباره ای باوداده نخواهدشدوهرچه دراین زمان عمربرای اوهست باید,درهیمن زمان از آن بهره بگیردوازآنچه برای خود وخدای خودلازم دارد,توشه ای بردارد, و چون بتدریج هرچیزی وقتیکه به تکرارروزمرگی برسدهرچقدرهم باعث سعادت آدمی بوده باشد پس ازطی زمانی عادی میشودوانسان به دگرباره بدنبال راه دیگری میگرددتا شور وشوق زندگی رادرخودزنده ساخته وزندگی رادرزنده بودن خویش احساس کندواندوهی راکه گاه بی دلیل,از سرکسالت روزگار به زندگی آدمی راه باز میکند یادردی راکه ازدست دادن چیزی وکسی,وغمی راکه براثر گذر روزگار در سینه ای او مجددراه,باز میکندتسکین داده,وخودرابه طریقی درراه دیگری خودراازوکسالت وروزمرگی زندگی یاازغم واندوه ومشکل تازه ازراه رسیده ی زندگانی رهائی بخشد :
● بی اعتنا ●
دیگر بخداجان به لب آمد! تو کجائی
فریادز عشقت زفراغت زجدائی
دیگرنتوان داد به دل صبر وشکیبی
ای پر زجفا تک خبری,خرده وفائی!
اخر به چه سان زاده ترا, مادرت ای یار
بی مهری وکم لطفی سرشار جفائی
یارا چه شود, حال من ِزار بپرسی
یا تک قدمی سوی من ِ خسته بیآئی؟!
ماراتوبگو!,دل بِه ِکّه بستی ,به چه بستی؟!!
از تو نرسد, برمن بیچاره نوائی
گر باتو, رَوم «راهی» ودرچاه بیافتم
حتی تو نپرسی که: فلانی تو کجائی!!
گر آنکه شناسم «توئی» وخُلق تو این است
در نزد تو پرپر چوزنم,خنده نمائی!
تابودی وبودم بدلت مهر نشد جا
پس وای بمن!رفتم وکردم چه خطائی!!!
گردشمن دیرین بکُشد زار,عجب نیست
ای بهترازاین جان,تو چرادشمن مائی؟!
مادور وبَر «عشق» نگشتیم ونگردیم
ماراتو کشیدی به چنین حال وهوائی
خودرازچه رو خوارتودر عشق نمایم؟
هرگز نشود « مهرکسی کرد,گدائی»!
ما«راه» دگررفته و« بیراهه» نرفتیم
بامهر فراوان ِدل وعشق خدائی
من هرچه بگویم تو همان آدم سردی
خاموشی وبی حرفی وبی صوت وصدائی!
فریاد زنم از ته دل گرکه به گُوشَت
سودی نبّود!کو به تو گوش شنوائی؟!
عاشق کش وخونخواروِ,جگر سوزحبیبی
شایسته نباشد بّرمااینچه سزائی!
دانم که تو هم غرق همان شوری وعشقی
این رازعیان را, نتوانی که تو پنهان بنمائی
روزی توبه حرف آئی وبا شق بگوئی:
عاشق دلم وُاز تو مرانیست جدائی
ترسم که شوددیرودگر با تو نباشم
آندم که تو با مهروفا سوی من آئی
1362/7/26 سه شنبه-ایران /تهران
● فرزانه شیدا ●
وامااینکه فردی عمری شادازاین باشد که مثلا دیروز بیکار بودوامروز کارمنداداره ای ست یا دیروززیر دست ِکارخانه داری بودوامروزصاحب کارخانه,موفقیتی ست که باروزمرگی برای خودِ شخص پس ازچندی همه چیز دوباره به شکل طبیعی خودبازمیگرددوبرای اونیزعادی میشود,حال هرچقدرهم که دیگران بگویندکه,این شخص کِه بودوچه شدوآدم موفقی ست وازهیچ به همه چیز رسید و...بهرحال شادی روزانه,وسرخوشی وسرمستی پیروزی,در تکرارعمل روزمرگی,ورفتن وانجام دادن همان کاری که تادیروز برایش بسیار زحمت کشیدیم تابه آن رسیدیم جائی بالاخره,برای ما تمام میشود ودرست اینجاست که بایدگامی دیگر«راه» دیگرراشروع کنیم وتنها کسانی از گام اول به گامهای بعدی,اقدام خواهندکردکه در نقطه ای,ازاین پیروزیهای اولیه ,دیگر خودرااشباع شده وتکمیل وارضا شده,از خواسته هانبینندوهمچنان تشنه ی این باشد که,از چشمه های متعدد زندگی سیراب شوندواز تنوع وزیبائی همه چیز درگامهای بعدی وبعدی بهره مند گردند.
● بی تفاوت ●
دل بدریا اگر کسی سِپُرد
از توان گر بُرون غَمی بُخورد
میشودیااسیر چنگ جنون
یا امیدش زاین جهان بِبُرد
من گهی باجنون گلاویزم
گه که یأسی دلِ غمین فشُرد
گه ندارد تفاوتی برمن
که چه سان روزگارمن گُذرد
...
با تعجب "نگه" َشوّد, مبهوت
چونکه امشب به,اندرون نِگَرد
بیندامشب به سان یک سنگم
«گرگ غم» سینه ام دگر نَدرَد
سردم وبی تفاوت وخونسرد
تا که بختم چه سان رقم بُخورد
امشب ازبخت خود نمیترسم
گر جهان هم مرابه غم سِپُرَد
شادی وغم,برای من هیچ است
دل یکی زین دُو را,دگر نَخَرد
روزِ شادی سینه ام بگذشت
روز غمهای سینه هم, گُذَرد
زین پس آیدبه لب که:باداباد
کی توانددلم زآن حَذرَد؟!
آنقدر دیده ام عجایب دهر
که دل,از تازه هازجا نَپَرد
چون «غم وشادی» جهان هیچ است
« هیچ »دنیا بدردمن نَخورَد
گو که رانده شوم ویامَطرُود
یاکه دنیامرازخود شِمُرَد
من گُذارم که هرچه شد,بشود
« گاودنیا» به حال خود بچَرَد
دل چو دردش زحدخود بگذشت
بی تفاوت بدین جهان نگرد
سنگ زیرین آسیابم من
دل زسائیدنم ,تکان,نَخوُرَد
چهارشنبه بهمن ماه
1362/11/5/تهران
● فرزانه شیدا ●
...و همواره فقط افرادی در خانه ی آرزوهای طلائی دیروزخودکه به سختی آنرابدست اورده اند مجدد خود رادر قفسی طلائی احساس میکنند که هرچند طلا اماجز همان «قفس » نیست وباز پروازی وبال وپر زدنی رادل وروح واندیشه,ازانسان تمنا میکندوآسمان هستی وسوسه ی دوباره پروازی میشود که حتی اگر درنیمه راه باز به طوفان وبورانی برخوردکرد با برای لحظه ای میشد گوشه ای بااین اتفاقات طبیعی زندگی ومشکلات «راه» کمی آرام گرفت کمی خستگی درکردواندیشه ها را بروی هم جمع کردوبرای پرواز دوباره,درانتظارآرامش آسمان زندگی شدوبازپرید بسوی افق آرزوهائی هائی که برانسان هرگزدرطول زندگی پایانی نداردوهرچه به آن دست یابید خصلت وخوی انسانی بازبیشتر میخواهدواین درتمامی موارد زندگی درستی وصدق خودرا ثابت کرده,است آدم ثروتمندوپولدارهمچنان بدنبال پول بیشتر تاجر همچنان بدنبال جنس بهترودرآمدبیشتر, دانشمندهمچنان بدنبال اندیشه های بهتر,کاشف بدنبال کشف بیشتر نویسنده بدنبال داستانی دیگر شاعربدبنال واژه های حقیقی ترودرک عالمی باارزش تر,و...همه ی آدمیان درهر مقام وهرمکان درطول زندگی «راه»راجستجو میکنندهریک بگونه ی خود, هریک درراهی وهریک به سوئی واین خودزندگی راشکل میدهدوجهان ودنیائی را به گردش روزانه می اندازد وبه کشف وساخت وشناخت وموفقیتوپیروزی وشکستهائی میکشاند وزندگی رنگ زندگی میگیرد حتی اگر این در ساعت گردان زندگی صدها باربروی 12 به معنای شبانه روززندگی درحرکت باشدوآنچه زندگی رانیز ازهمه ی کسالت چرخندگی مداوم ساعت وصدای مداوم تیک تاک نجات میدهد, صدای گامهای ماست بسوی جلودرراه زندگی درراه ترقی وپیشرفت وخودسازی وساختار وسازندگی وکشف دنیایی تازه تروجدیدتروشناخت دنیای بهتروآشنائی بازندگانیِ پیشرفته تروهماهنگی بادنیای امروز و جاگرفتن د جایگاه خود.درنتیجه «راه» درزندگی مایعنی همه چیز یعنی زندگی کردن,متحرک بودن,رفتن ورسیدن.کشف وشناخت وبالندگی فردی,اجتماعی وفکری اجتماعی ومعنوی .بسیارنیز دیده ایم که,از قرون پیش تابامروزآدمی چگونه تمامی راهای رسیدن به مکانهای دیگررابا زدن وباز کردن جاده ها,پل هایاساختن وسایل متعددی برای ترابری وسفرازاتومبیل وکشتی وهواپیما گرفته تاصفینه ی فضائی وحتی ساختن پلهای طولانی از کشوری به کشوردیگر برای هموارساختن راه های زمینی ازجزیره ای به دیگرکشوری چون سوئدودانمارک که چند سال بیش نیست که دانمارک وسوئد پلی مشترک رابرروی دریای عمیقی ساخته اندکه اززیر همان پل دوطبقه قطارسریع وسیروازروی آن اتومبیل میگذردوهمه ی این کارها نیزفقط بعلت این است که نیاز آدمی به,راه,به رفتن به سهولت این سفرها برای رسیدن ازمکانی به مکانی دیگروبرای ارتباط بیشارو شناخت دیگرسرزمین هاودیگرانسانها همگی نشان میدهد که انسان نیازمند ارتباطات وآشنائی بادنیای خوداست ,چراکه انسان خواستار ترقی ست علاقمند به دانش ودانستنی هاست علاقمند به دنیای پیرامون خودوطبیعت وانسانهای دیگرویاری گرفتن از دیگر کشورها ودیگر مردم برای بهزیستی بیشتروآموزشی دردنیاوکشورومحدوده ی زندگی خود.لذا"شناخت" برای آدمی یعنی زندگی واین کنجکاوی درنهاداو به ارمغان ازسوی خداوندنهاده شده است تاتوانائی آنرا داشته باشد ک در مقام "اشرف مخلوقات "قدرت یادگیری داشته باشد در محدوده ای وسیع تر از دیگر موجودات دنیا ویادبگیردوباآموخته هاوسیر وسفروسیاحت خویش دنیای خودراترقی دهدواین به هیچ وجه برهیچ انسانی ساده نیست که مجبورباشد تمامی عمراز همه کس وهمه چیزدور بماند تنها زندگی کنند"نیازارتباط" بادیگرانسانهانیز نیازطبیعی بشریست که عمری,انسان گم شده ای رادرجزایرمتروک وجنگلهای بی دروپیکر وبی انتهائی که راه رسیدن به آن وجودندارد ویاکسی حتی از چنین جای متروکی خبر نیز نداردتا به یاری شخصی کم شده برود,انسانی رادر بدترین شرایط زندگی وکمترین امکانانت راحتی,زنده نگاه میداردآنهم درتلاش هرروزه شخص برای رهائی ازین زندان تنهاوئی ودوری ها وبیشترالبته نیازاوکه دراصل نیاز به رهائی از زندان روح وجسم واندیشه ی اوست تادرارتباط با دنیای پیرامون خود هم حس تنهائی رافراموش کند هم امکان جذب شدن دردنیای دیگرانسانهاراداشته باشدوخودراترقی داده واحساس امنیت وآرامش کنداین نیاز تک تک انسانهاست.بسیار گفته اماگر به در بسته ای به دیواری رسیدیم می بایست بازگردیم وکوچه ی بغلی رابیازمائیم,اینکه «دیوار بتونی» رابا ناخن خیال شکستن داشته باشیم حماقت ووقت تلف کردن است که یک عاقل برآن وقت نمیگذاردآنهم وقتی هزاران راه دیگری در زندگی برماهست که میتوانیم هریک راامتحان کنیم بی اینکه وقت وزمانی را به نومیدبودن ودریاس بودن ونشستن وافسوس خوردن هدرداده باشیم.واگرچه یک زندانیِ ابدبرای یافتن آزادی خوداین راه رانیزانتخاب میکند که حتی شده چنین دیوارسختی راهم از سرراه برداردتا مجدد آزاد شودآنهم تنها,ازاین جهت که راه دیگری نمی یابد,اما برای خروج وگذرازاین دیوارساخته از« بتون »بالاخره چیز دیگری رابکار میگیرد چیز دیگری چون قاشق غذای خود یا با قوی ساختن خوددرهمان سلول تنهائی,بدن خویش راورزش میدهد تاتکه ای از زنجیر کلفت بسته شده برخود را بازکندوبسیار در فیلمهای حقیقی دیده ایم که به هر دری میزنند تا ازاد شوند که این "ازادی " حتی بااینکه روزی متعلق به ایشان بوده ودرخطای خود بدین زندان افتاده اند اما نیاز آزادی آدمی را بههر کاری وادار میکند آنهم زمانی که میداند دیگر هیچ راهی نمانده وشاید بایدحتی سخت ترین راه وغیر ممکن ترین راه را هم امتحان کند وآدمی چنین کاری را میکند وکرده است که بسیاری ازناممکن های دیروز,امروزه برای همگان ممکن وحتی ساده شده است, واین زنذانی مانده درمیان دویان بتونی نیز دنتیا را برای خود تمکام شده تصور نمیکندوبهر چاره راهی متوسل میشود تا خود را رها کرده وفرارکندحال یا,از لبه تیزقاشق وتکه ای از زنجیر وخلاصه هرچه قابل استفاده باشد بهره ومدد بجوید تاشاید بردیواربتونی هم پیروز شده وبرآن تسلط یافته وآنراحتی شده ذره ذره ویران کند یاگاه برزمین زیر پای خود نگریستهواگر راه رهائی ازبتون را نیافت زمین زیر پا را شروع به ندن برای نجات خود میکندتا هرطور هست سوراخی ودریچه وروزنی باندازه جسم خود بهآنسوی دیوار زندان وبرای رسیدن به آزادی پیدانماید که این نیز نماینده خواست انسان وآرزوی انسانی ونیروی عمیق درونی اوست برای حس رهائی وآزادی که درنهادآدمی به انسان داده شده است وهمواره برای داشتن آن درهر موقعیتی اززندگی تلاش میکند چراکه انسان نمیتواند خودرادر تنگناببیند وبازهم احساس رضایت وآزادی ورهائی کندو"خوی وخصلیت انسانی" پذیرای چنین چیزی نمیتواند باشد,وهیمن است که انسان راوادار میکند تلاش کندوراهی حتی شده در بیراهه یادربن بست ودیواری بدنبال زورن رهائی خود باشد تا آنرا گسترده تر کرده از آن بگذرد وحس رهائی را با تنفس درهوای آزادی خود احساس کند,وحس رهائی وآزاد بودن وبه جائی رسیدن ورهائی را با قلب وروح وتفکرخویش احساس کردن همواره, لازمه یروح وجسم بشر یوده است وانسان همیشه وهمه چیز رادر سرراه خوداز بین میبردتاازاین دیوار روحی وفکری خود نجات بیابدخواه آنچه روبروی اوست دیواری,از« بتون» باشد یادیواری ازتن یک انسانوانسانهائی که مانع اوست, یا ازکوه وسنگ وآهن .کمااینکه انسان درهمه جادر زندگی طبیعی بریک یک موانع موجوددر سر راه خود پیروز شده ونیروی خواستن ورد شدن وبه هدف رسیدن وحس زنده بودن را,داشتن باعث شده است که هیچ مانعی رابرای او باقی نگذاشته وبهرشکل به هرچه میخواهد دست یابدوپس ازآنن نیزدرزندگی راه نرفته وماندن درپشت دیواررا نخواهد پذیرفت و راهی را نرفته باقی نخواهدگذاشت درکل,انسان باهرچه بر سرراه اومانع آزادی فکروعمل وجسم اوباشد خواهد جنگیدویاراه رفته حتی اگرشده,باز میگرددوبرای غلبه بر آنچه جلوی اوقرارداشته ودارداز روزنه ای دیگروراهگاهی دیگرو چاره راهی دیگرامتحان کرده ومیکندوهمواره نیزبه جنگ ,مانع خواهد رفت وکمتر کسی ست که درمقابل مانعی که خود را اسیر آن میداند از مقاومت دست برداشته وراضی به سرنوشت خود شده واسارت رادر روح وقلب خویش بپذیردچراکه انسان خصلتِ عشق به رهائی وآزادی ورسیدن به هدف رااز خداوندخودبه ارمغان وبهودیعه گرفته است وحتی دردین اسلام نیز گفته شده است خداوندانسان تنبل رادوست نمیداردوخداوند انسانی که ظلم رانیز بپزیرد نمی بخشد ودراین دوگفتارنیز,بسیارسخنی نهفته است که خودگویای این است که خداوندمتوقع است که انسانهاوبندگان اودرتلاش زندگی باشندودرراه زندگی,هیج ستم وظلمی راکه مانع رفتنهای انسانی اوست نپذیردوبرای شکوفائی وجلای روح وروشنی اندیشه ورسیدن به رستگاری خود تمامی راههای زندگی رانیزبیآزماید.دانش همه چیز را بدوست اورد ودرمطلقگرائی زندگی نکرده وخواهان این باشد که تمامی آنچه هست را تجربه کرده وبیآموزد واز جمیع آنان خودرا رشد داده مستقل وآزادشده ورستگار شود,چراکه خداوند تمامی آنچه نیازبشر وبنده ی او بوده است دراختیاراو نهاده است ومیخواهد که انسان نیزآزادانه درتلاش زندگی درجستجوی زندگی بهترودرراه رستگاری دل وروح واندیشه گام برداردوتمامی موانع رابه هدیه ی عقلی که به انسان داده است ازسر راه خودبرداشته راه های رفتن راطی کندوهیچ چیز نیز قادرنیست درمقابل خواست خداوندکه بشر را نسانی ساخته است تابا موانع جنگیده«راه خود» راپیدا کند باز دارد.
¤ عمر دوباره از:*استاد شهریار*¤
خدا که وعده ی عمر دوباره داد مرا
طبیب وار, ازاول شماره داد مرا
اشاره ام به نجات از بلّیه کرد ولی
شکنجه ها که پس ازآن اشاره داد مرا
دچار فتنه ی دّجال کردوبیچاره
ولی به چاره گری « راه» چاره داد مرا
اسیر دشمن چون سنگ خاره ساخت ولی
به « صبر » هم دل چون سنگ خاره داد مرا
صدای ناله ی من در همه جهان پیچید
فلک شکنجه به کوس و نقاره داد مرا
غریق ساخت به دریای بیکرانه ولی
سپس فراغت بال کناره داد مرا
اجاره ی قفس خاکیم به سر نرسید
ویا خود این قفس ازنواجاره داد مرا
مگر به رفتن من استخاره راه نداد
که عجز و لابه ره استخاره داد مرا
به ناله ای که ز عماق چاه ویلم بود
خدا سزای اذان مناره داد مرا
گرفت گوشه ی داراِلانابه رااز من
سراوسر در شمس العماره داد مرا
قباندوخته بودمقواره میگفتم
خداچه زندگی بی وقواره داد مرا
دگر زمین وزمانم سیاهی شب بود
که آسمان مه ومهر وستاره داد مرا
بر آتشی که زمستان عمر می افروخت
دوباره چائی چین بهاره داد مرا
مدیر کل امان وضمان اهل زمین
مدیر دفتری این اداره داد مرا
پیاده بودم وصحراکه « شهریارا» بخت
سریز مرکب وسیر سواره داد مرا
¤ سروده ی استاد شهریار¤
نه یک صخره وکوه نه یک قدرت بزرگ نه یک فشار سهمگین هیچ چیز جز مرگ قادر باین نیست که آدمی را ازتلاش رهاشدن از زندان غموانوده وفشارهای زندگی درعالم روح وجشم دورنگاهداردواگرچه,شایدبا مرگ کسی ,دنیاوجهان موفق گرددکه انسانی راخاموش وبی تحرک کند که در قبال چنین عملی دیگران نیزاوراکه چینن کرد خاموش خواهند ساخت چراکه دنیا بر اساس قوانینی ست که درآن گرفتن جان بشری بدست بشری دیگر به حکم خداوندی نیزمحکوم است وبه حکم قانوئی هر کشوری نیز قتل یک انسان جرم وخطا وگناه انسانی محسوب میشود که درقبال آن هم از دادگاه عدل خداوندی نیزدرزمان خودپاسخی خواهدگرفت هماز دادگاه عدل بشری وهم زدادگاه عدل خداوندگار منصفی که ظلم رانمیپذیردواینکه انسانی راخاموش کنیم که به خصلت وخوی خود,پذیرای هیچ دربسته ودیواری نیست جزجنگیدن باطبیعت انسانی نمیتواندباشد که طبیعت وساختارفکری وذهنی وفکری انسان حرکت وتلاش ورهائی وآزادی راتاآخرین دم زندگی خواهان بوده,وبرای بدست آوردن آن به همه کاری دست زده,وبرای جستجوو رسیدن به آن نیزاز هیچ چیز بر خوددریغ نمیکند,نه دیدن روزهای سخت نه تحمل مشکلات نه هیچ چیزی که توان این را داشته باشدکه چون قصدکردوتصمیم گرفت بتواند مانع راه او,گردد.درنتیجه قدرت تصمیم وقدرت عمل,انسانی نیروی مأورای درک وفهم انسانیست که میتواندازغیرقابل پیش بینی ترین چیزها برای خودراه حلی برای گذربیابدوهمین خصلت است که کشف واختراع راباعث گردیده است وجود انسانهائی که «نه»رانمی پذیرندو« نمیشود »راقبول ندارندومیدانندچون «بخواهد» همه چیز «میشود» چون قصد کنند همه چیز«امکان دارد»وهیچ چیز غیرممکن نیست مگر"باورکنیم" که غیر ممکن است .
¤¤¤ « قمر»: سروده ی استادشهریار
خواجه مدهوشم کند , «سعدی» به هوش آرد مرا
عقل گو نیشم زند, تا عشق نوش آرد مرا
آه من تاشعله سرداد اشک من,سر میرود
« دیگ صبرم»,کآتش هجران بجوش آرد مرا
گه خموشم سازد وگه در خُروش ارد مرا
گه سرافرازدبه چرخم تا دهم داد سخن
گه سراندازدبه جِیبم تا خموش آرد مرا
گه سردیوانه ام, یاد جوانی میکند
تادل ازپیرانه سر,درجنب وجوش آردمرا
گوبه حرمت هم رود نامی ز« اسکندر»چه باک
کو بیادبارگاه«داریوش»آرد مرا
با صباوبال موسیقی به پروازم هنوز
وآن سرودازآسمان گوئی سروش آردمرا
در سکون نیمه شب ,مرغ حَقم ,هوحَق میزند
تاصفای عالم پشمینه پوش آردمرا
گاه با سازغزل « حافظ » به شیرازم برد
گاه با افسانه ی « نیما» , به یوش آردمرا
از « ونک» بوی شراب اَرمَنم خیزد که باز
یاد آن مستان وبانک نوش نوش آردمرا
این مُعلقهای شوق و این کبوترهای دل
ترسم آخر در خم چنگال قوش آردمرا
کاروان عمرم از« عهد قمر» گَو میکشید
« شهریارا: , تا به دوران « گوگوش» آرد مرا
سروده ی استادشهریار
آدمی در تلاش ساختن ها گاه حتی ازساختن چیزهای بیهوده نیزلذت میبرد چیزهائی که گاه تنها برای سرگرمیست یا فقط برای خنده.نمونه های اسباب بازیهائی که برای بزرگسالان است ونوعی شوخیست که مثلا ازجعبه سیگاراوسیگاری بیرون بیایدوبه شماتعارف کند وشماآنرا برداشته و وقتی که آنراآتش میزنی با حرارت آتش خودش سیگار آب بروی فندک یا کبریت شما بریزدوانکه چنین سیگاری رابه شما تعارف کرد بخنده به شمابگوید:این برای,این بود که بهت بگم سیگار خطرناکه ,ترک کن. بسیاری ازچیزهاست که درواقع درست شده یا ساخته یانوشته میشود برای شادی روح وخنده آدمی مثل کتاب ومجلات طنز وجوک وشماباخواندن آن, نه کارمهمی راانجام میدهد,نه چیزخاصی درزندگی شمااتفاق میافتدوبیشترجنبه شوخی وسرگرمی راداردوبسیارست ارای مثال مجله های« جیبی جدول وسرگرمی که,ازاینگونه مجلات حداقل اطلاعات عمومی انسان بالا میروداماانسان نیازمنداین نیست که همواره جدی باشدودنیای سخت رابیآزمایدانسان نیاز به سرگرمی وشادی وخنده,نیزداردوهمین نیازبشری ست که سازندگان انواع سرگرمی های تفریحی را مجاب میکند تاشهرک های بازی بزرگسالان وکودکان رادریک مکان جادهندوماشینهای بازی ای درست کنندکه درهر سنی هستی درمحیطی مخصوص آنمیتوانی سوارآن شده ورانندگی های بازی گونه برای سرگرمی داشته باشی ودرسن بالانیز بتوانی چرخ فلک بزرگسالان راسوار شوی این تماما بر میگردبه,اینکه,راههای زندگی هم بسوی جدیت وموفقیت وپیشرفت نیازآدمیست هم به شکل تفریحی وسرگرمی وتاروحی شاد خندان وآسوده نباشد قادرنیست درپی پیشرفت اندیشه وموقعیت خودگامی برداردپس نیاز آدمی به همه شکل درهمه ی «راههای» زندگی می بایست مورد توجه قرارگیرد که اینگونه کارهارانیزافرادخوش مشرب وشوخ وخندانی بعهده میگیرند که دردرون همیشه کودک وجودخودراحفظ میکنندوپایه های شغلی خودرا نیزدر کارساخت اسباب بازی درکارخانه ای بعنوان کارگر,مدیر وکارخانه دار یاحتی کاشف ومخترع بعهده میگیرند وچیزهانی میسازندکه,درشکلهای مختلف برای آدمی فراهم شده است وبیشترازآنکه یک پدیده یا ساخت ویا کشف چیزجدیدی باشدویادرزندگی به انسان درسهولت زندگی مردم کمکی کرده یامشکلی راحل کندفقط به فقط جهت سرگرمی ستوحتی درنوع خودگاهی اختراعی جالبی ودیدنی ست که حتی سرگرمی نگاه کردن به آن نیزخود برای آدمی لازم است وباآنکه,اینگونه چیزها یابرای تفریح یابرای خندهاست وبراستی هم هیچ کاری رابرای ماانجام نداده است جزاینکه ما لحظه ای بادیدن,آن خندیدیم یا سرگرم شده ایم.ماحتی در اشعاراستاد*شهریار نیزاین شوخ طبعی وشیرینی روح واندیشه رادرهمین بخش دیدیم,ونشان ازآدمی خوش مشرب داردکه بانگاه موشکافانه ی خودبه شیرنی درطبعی شاعرانه حرف دل بازمیگویدومنو شما راهم به خنده ولبخندی مهمان میکندوهم درد خودرابه شیوه ای شیرین بیان میدارد.امافکر کنیدانسانی آمده است وبا یک طبع خندان وشیطان وشیرین منو شمارا باساختن, وسیله ای به خنده وامیداردیاباعث سرگرمی لحظاتی از زندگی مامیشودبراستی چه این ایرادی داردکه اینکارراانجام دهدوآیامگر همواره همه چیز باید معنائی مهم داشته باشدوچرانه؟بهرحال کاری انجام شده است وتعدادزیادی بادیدن آن به خنده افتادند پس آنقدرها هم که بنظرمی آیدزحمت بیهوده ای نبوده است که,انسانی توانست منوشمای ناشناس رابرای لحظه ای مسرورکرده وبخنداند,انسانی که حتی منو شمارانمیشناسد اماروح شادوخندان او , شادی ِفکر خو رابادیگران تقسیم میکند وبا ساختن شئی برای خنده وشوخی ودرعین سادگی شیرینی لحظه ی شادی را بما میبخشد وچراا ما نبایددر زندگی خوداینگونه باشیم درکنار طبع سنگین وشخصیت منطقی واندیشمند یاعاقل ودانای خودانسانی خوش مشرب وشادباشیم که حضور وجودمان برای دیگری شادی آفرین باشد.درنهایت میتوان چنین جمع بندی کردکه انسان وآدمی براساس تمامی,آنچه تاکنون گفته شد,همواره بدنبال راهیست برای گذر,چراکه درخت نیست تاریشه برزمین کرده توان زندگی دریک جا بطور ثابت وبه شکل مداوم راداشته باشد ومی باید درتحرک زندگی خود,تلاش وحرکت مداوم داشته تاخودرازنده,احساس کندواین چیزی نیست که کسی در دنیابتواندازانسانی سلب کند بدون اینکه درمقابل این کاربا مخالفتهای آن شخص اومواجه شودکه حتی,اگرخلافکارو قاتل وجانی وخیانتکار,جنایتکارانه ی بسیارخطرناک نیز باشدکه فطرت وذات ترسناک او برهمگان نیزآشکار گشته است حتی اونیز,به زندانی رفتن ودر زندان بودن خودرانمیتواندبپذیردوهرچه نیزکرده باشدباز"حق "خودنمیداند که,اورا,اسیر دیواروزندانی کنندحتی,اگربراستی حق اوهم باشدووجودوحضورش درجامعه خطری برای همنوعان او باشد,دیگر چه برسد به یک انسانی معمولی باهزارآرزوودرخواست,اززندگی میخواهد یک زندگی آزاد وشادوموفق راداشته باشدواین را حق مسلم فردی واجتماعی خود میداند و زمانی که در« ذهن آدمی»,اسارت قابل قبول نیست,انسان تاآخرین روززندگی وهستی خوددرتلاش رهائیخواهد بودتا شادی وخوشبختی وحس رهائی وازادی خودراچه,از جنبه معنوی ومادی چه ازجنیه اندیشه وذهن بازیافته,وآرام بگیردوازاین جهت است که همه کس برای یافتن رهائی روح وجسم واندیشه خوددرهمه وقت وهمه جا«راه»راجستجو میکند «راه,رهائی دل وروح وجسم واندیشه»که نیازاول واخرآدمیست در طول زنده بودن او.
*● در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید واگر نیافتید همان در را بشکنید.ارد بزرگ
*اگر شما به مشکلات پشت کنید سختی ها هیچگاه به شما پشت نخواهند نمود بهترین راه ، مبارزه پیگیر و همیشگی با سختی هاست .ارد بزرگ
* گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه سخت کوهستان را برگزینیم.ارد بزرگ
* راه آشتی را کسی بایدبیابد که خود سبب جدایی شده است .ارد بزرگ
*آنکه برکردارخویش فرمانروایی کردودلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی گمان آموزگارآیندگان خواهد شد.ارد بزرگ
*آنکه پی به نیروی سترگ درون خودبرد،راه آزاد سازی آنرا نیزخواهد یافت.ارد بزرگ
*راهی جز نرمش و بازی باهستی نیست.ارد بزرگ
●پایان فرگردراه,به قلم: فرزانه شیدا

*بردباری*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بردباری*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد بردباری ●
¤ « آوای هستی »¤
چه ها دیدم من ازاین زندگانی
زمردم روز پیری وجوانی
تمام راه رفتن پر مشقت
وفاوصدجفا
« سوز نهانی»
دمی افتاده گه بشکسته دردهر
گهی غمدیده در دنیای فانی
بسی دیدم بخودازدهر وانسان
دلی غمدیده اندر روح وجانی
گهی «ساز ِدل ما»را شکستند
« قلم »
را توبه دادم گه زمانی
گهی گفتم بدل در شوری اشک :
«بهاری بودی» وُ...اکنون « خزانی»
شکستی قلب شادت رابه عالم
نشستی گه به فریاد وفغانی
ولی باید بدنیایت بسازی
به صبر وحوصله با,مردمانی
گهی نامردمی دیدن ز دنیا
*گهی بر خشم و گه نامهربانی
به بدخوئی ونامردی خلقی
گهی برتلخی ِسخت ِ
« زبانی »
چه میجوئی تودر انسان نادان
توانمندیِ فکرِ ناتوانی ؟!
ولی ای دل ! شکیبا باش وعاقل
بدان راهی ,که در رفتن , روانی
تقلا کن, توبا
« شور ومحبت »
دراین دنیا ی بی سامان بمانی
بسازی, زندگانی را , به شادی
به «عشقی » ماندگاروجاودانی
بخوان صد نغمه از« آوای هستی»
ز« خلقت» از« طبیعت» « آسمانی»
طلوعی وغروبی وبهاری .
زرنگ سبز وزرد وارغوانی
تو« معنا» را،زبنُ و ریشه دریاب
زیکتا
«"خالقِ"
عشق و معانی»
تو ای دل باهمره عشق ومحبت
بخوان دراندرون با شادمانی
مشو دلگیر وغمناک وشکسته
چو دردنیا ندیدی همزبانی
جهان یکسر پراز ظلم وستیز است
«تو » " تنها
"« یاور ِ"خود" »
در جهانی
جمعه 18 دی 1388 /۸ ژانویه ۲۰۱۰
اسلو / نروژ
¤ فرزانه شیدا ¤
گذرروزگار برآدمیان همواره قصه هاوداستان های بسیاری رابه همراه داشته است که بعضی از آنهاخودبه تاریخ پیوسته است ونویسنده ای"شاهکاری"ازآن در,داستان ورُمانی خلق کرده است که جاودانه برجامانده,ومیماندواکثر داستانهای زندگی نیزدرگیرودارسفرِعمر,خود بنوعی داستانی خواندنی ست که وچون پای صحبت پیران,وافرادمسن بنشینیم بسیارگفتنی برای گفتن دارند وهمواره درطی زندگی آنقدر اتفاقات گوناگون برهرفردرخ میدهدوآنقدرخاطره های گفتنی برجامیماند که گاه برای گفتن همه ی آن وقت کافی دریک بارو دوبارنشستن پای صحبت آدمی نیست درواقع هرچه فردتحولات بیشتری رادرزندگی خواهان بوده است قصه هاوداستانهاوخاطره هی بسیار دیگری رانیزدرطول زندگی خودرقم زده وشاهدبوده است وهرچه فردبی تفاوت تربه زندگی خودو گذرزندگی چه برخودچه بردیگران نگریسته است زندگی کسل کننده وبی هیجانی رانیزازسر گذرانده ودرنهایت نیز چیزی برای گفتن نداردمگر ناله های درد وشکایتاز زندگی.وآنچه همواره درزندگی قصه هاداشته است گذرعمردرسختی وفشارهابوده است که آدمی راسنگ زیرین آسیابی کرده,وبرعمق نگاه او پیرامون زندگی وهستی ,افزوده است وشمانیز زمانی انسانی راخواهید دید,که دریایی از قصه های شنیدنی باشد که باانسانی مواجه شده باشید که زندگی سهل وساده را به همانگونه که هست ,خواهان نبوده است وبرای رسیدن به مکانی ومقامی وموقعیتی درزندگی «خود», سازنده ی اصلی تمام خاطرات وزندگینامه ی شیرین وتلخ خود بوده است درنتیجه چنین انسانی باوجود خود, مظهری از صبروشکیبائی وبردباری ست ,چراکه آن کسی که به خواسته ی خودبدنبال زندگی بهتر یاتغییرات بیشتر یارسیدن به بهترین ها بوده است درواقع خود نیزبه استقبال زندگی پرهیجانی رفته است که قصه ساز زندگی او شده واوراقهرمان اول ماجرای زندگی خویش می کند, چراکه همواره گفته ایم که«سازندگان اولیه ی سرنوشت درزندگی «خود» ماهستیم باعشق به اینکه چه,ازخودواززندگی خویش بخواهیم وبه عشق وعلاقه به خودزندگی وهستی آن,چراکه, میشودبسیاربه سادگیهای زندگی ساخت وباهرچه هست ونیست سر کردویک زندگی ساده,رابه روال عادی وعامی ازسر گذراندوهمان مشکلات عادی زندگی معمولی رامانند:داری ونداری,بیماری و سلامت, وخوشی وغم دنبال کردوقصه ای ساده رابرتمامی قصه های زندگی افزودکه دراین راستانیزقصه های تکراری بسیارند,که یک آمدوشدساده ی بشری درزندگی ساده,وعامی اوست وبااینکه درهر گذری ازاین زندگی ممکن است شکل ماجراها,متفاوت باشد,اماریشه هایکی ست .
¤سر می شکند دیوارش_ استاد شهریار¤
تار زن تانه به سیم است و«دلی» درکارش
چنگ بردل نزند,ناله ی سیم تارش
نه همه مُحتسب از جام تو میخانه نشین
صوف اینجابه گلو,حلقه شوددستارش
مست بگذشتم
از آن کوچه که «حاف » میگفت
سرشکانند به سر شاخ ِدرودیوارش
یارب این عشق ِفروشنده خریدارش کیست
که متاع دل وجان ریخته در بازارش
باغبان کر گل وبلبل به سرش شوقی نیست
جز به گلچین نرسدسیر گل وگلزارش
عشقبازی, لجن اندازی ولجبازی نیست
طوطی عشق,شکرمی شکند منقارش
گربه دریای عدن رُخصت غوّاص نبود
ذُر به بازارنیایرند به دریابارش
گنج افسانه شدیم,آنچه به دستان گویند:
غول افسون به درغاروطلسم مارش
چشم بخت هُنرم خُفته به قهری مگراست
شور محشر کُند از خواب قُرون بیدارش
نقش طومار فلک, نقشه ی سرگردانی ست
تا کی این دوز وکلک,لوله شود طومارش
دلبرم بار سفر بسته, خدایا بگشای
هک در اقلیم اقامت,به سلامت بارش
« شهریارا» طمع یاری ازآن یار مدار
که بُّود رغبت هم صحبتی اغیارش
¤استاد شهریار¤
انسان دراین سفرزندگی راه رفتن و سخن گفتن وزندگی کردن رامی آموزدوشکل آموزش آن بستگی به شکل دیدگاه او دارد اینکه وقایع پیش بینی نشده برای ساده ترین انسان تا عمیق ترین واندیشمند ترین انسان روی زمین رخ بدهد چیزی ست که,دنیا وکائنات بر اساس گامهای او بسوی راه منتخب او براورقم میزننددرنتیجه هرکه سختی راه به جان میخردورفتن ورسیدن به قله را دنبال میکنددرراه سفر توشه های بسیاری رانیزباخود کشیده ومیبردودر راه نیز بسیار ناهمواریها وسختی ها رااز سر گذرانده وبردباری وصبر وشکیبائی خویش رابهامتحان نشسته وچون هدفمند باشد پیروز نیز میگرددوتوشه سفر سخت رفتن ورسیدن او سرشار از داستان صبر وبربادی وشکیبائی ست که نشستن وبا دل وجان گوش دادن برآن نه تنها باهمه ی مشقاتی که او از سر میگذراند وما فقط شنونده ی او بوده ایم بسیار شیرین است که بسیار میشودآموخت که برای رسیدن به قله هاچگونه باید بود چگونه بایدرفت چه رامی بایست به جان خریدازچه می باید گذشت کردبه چه می باید رضایت دادچگونه می باید خودرادربسیاری ازاین گامها به مشقت ورنج وسختی وحتی اندوه انداخت تارسید ودرنهایت عرق جبین ازچهره ی خسته اما پیروز خویش پاک کرد وخشنود شد که رسیدیمبه انتهای هدف خویش رسیده ام وآنگاه هرجه بر آدمی گذشت قصه ی تلخ وشیرین این راهدیگر دراین مکان در این نقطه براین قله نه تنها قصه ی افتخار است وتلاش که قصه ی پیروزی است وشادی وتعریف آن بردیگری شاید یاداور خاطره های سخت رنج باشد اما در زمان گفتن آدمی هم خودمیداند وهم شنونده ی او که,اینهمه مشقت اینهمه سختی با بردباری وصبر وتلاش نهایتی زیبا از پیروزیست ازموفقیت انسان درراه تلاش درراه رسیدن به اوج خواسته های شخصی که بارها گفته ام پیروزی یک فرددرهر راهی که باشدبه تنهای زندگی او را تحت تاثیر قرارنمیدهد که اول براوبعدبراطرافیان اووسرانجام به شهرودنیای او منتقل میشود چراکه زندگی اینگونه بناشده است که عمل ومعلول همیشه باهم باشند وکار ونتیجه وانتهای کارنیزچون زنجیره زندگی چون چرخه ی زندگی برهمه چیزاثربگذارد.شاید کسی بگوید: من خودم نیز,گاهی وجود وحضورخودرااز بس که زندگیم بیخودوساده وبی هیجان است فراموش میکنم چه برسدبه اینکه بودنم در دنیا دیده شودمگر که هستم وچه هستم که دیده شوم ؟ تنهایک انسان معمولی هستم مثل بقیه! .من این حرف رابه,اینگونه می بینم:«شخصی» که خود حضور وجودخودراباورندارد,درنتیجه چنین شخصی نمیتواندتوقع داشته باشد که دیگران نیزاورا ببینند ,اماهمانگونه که گذر بادی بدون دیدن حس میشود«مادیت جسمی ووجودوحضورجسمی» یک فرد هرچقدردرحاشیه های زندگی ایستاده باشدحس ودیده میشودهرچقدر ساده باشد بازدیده میشود حتی درگذراز خیابانی پرجمعیت که کسی به کسی نیست وهرکه راه خودرا ازلابلای جمعیتی برای رسیدن به مقصد خودباز میکند بازوجود انسانی که,ازکنارتو راه باز میکند راحس میکنی هرچقدرناشناس حتی ازکنار چشم بی اینکه نگاه کنی,آدمی ایستاده در کناردیوار وکوچه ای رامیبینی این تازه زمانیست که,این شخص برای تو آدمی ناآشناست که هیچ شناختی ازاو نداری وتفاوتی هم برایت نمیکند که,این شخص کیست وچگونه زندگی میکند اما بهرحال هر انسانی باندازه قد خود درجائی که ایستاده,نشسته یادراز میکشد است فضائی رادر دنیااشغال کرده است که خداوندباو بخشیده است فضاومکانی که متعلق باوست وخداوند باوداده است درنتیجه حضوردارد حال,این حضورچقدر پررنگ چقدر قوی زمانی میشوددیدکه این شخص ایستاده درگوشه ی کوچه یادرراه عابر پیاده برای مثال یک نوع آلت موسیقی راهم بدست بگیردوبنوازدآنگاه هرکه میگذرداوراخواهد دید ساده تر؟همانجا که ایستاده است سوت بزند باز دیده وشنیده خواهد شدمنظورم این است که آنچه انجام میدهیم حضوروجودمارادر نگاه دیگران تثبیت ودیدنی میکند آنچه هستیم درجایگاه انسانی ما بعنوان یک انسان هم ثبت حضور ماست با قد ووزن واندازه ی خودوآنچه روزانه,انجام میدهیم,هرچقدر ساده وکسل کننده باز کاریست که انجام میدهیم وآنچه همه ی اینهاراارزش میدهداین است که یک فرد,خود شخصارنگی باین « بودن» بدهد یاداده باشد وگرنه هیچکسی درگذراز کناری منی که بی جهت وتنها برای گذران ساعت وشاید اینکه کمی دلم باز شود به سادگی سر کوچه یادر گوشه ی محل عابر پیاده ایستاده ام نقش بزرگی راایفانمیکنم که دیده شوم تنهاایستاده ام مرارهگذر میبینید شاید زشتی وزیبائی ام راشاید شکل لباس ومدل کفشم را یاهرچه هستم ...امامن فقط ایستاده ام وفقط ایستادن تنها میگوید:من هستم!همین وبس همه نیز میدانندتو هستی خودت میدانی خانواده ات میداند محله ات میداند شهرت میداند حتی کشورت درآمار میداند تو هستی داما چراهستی برای چه هستی حتی « چقدر هستی» این چیزیست که انسان خودآن را میسازدوبرای رسیدن باینکه چقدروجوددارم چقدروجودم موثر است چه بر خود چه دیگران بایدکاری انجام داد تادیده شدهرچقدر هم اینکار ساده بی عملی وانجام کاری تنهاایستاده بر نقطه ای اززمین هستیم چون درختی درگوشه ی خیابان وکوچه ای که شاید براثر تکرار بودن در آن مکان بسیاری دیگر حتی وجوداین درخت راهم,از خاطر برده باشنددرکنارآدمیانی که هرگز حضوراین درخت را در هیچ فصل وزمانی فراموش نمیکنندوتمام تحولات اورا میبینند شمااگر هرروزدرساعتی مشخص درکنار بقالی کوچه ی خود بایستید وهیچکاری نکنیدحتی اگرمداوم باهمان یکدست لباس دیروزی آنجابایستید سرانجام روزی راخواهیددید که همسایه ها شماراوایستادن شما را حتی بی اینکه شماکاری کرده باشید دیده اندوفردا یکی بتو لبخند میزند:آن یکی به شوخی میپرسد خسته نمیشی اینهمه اینجاوامیستی ؟ یکی بتو سلام میکندوشاید چندکلمه ای باتو حرف بزند یکی دوتااز بچه محل ها کنارت می ایستند وحال واحوالی میپرسندوباز بااینکه هیچ نکرده ای دیده میشوی این رامن زمانی پی بردم که روزانه درساعت معین می بایست یک اتوبوس مشخص رابسوی دانشکده میگرفتم ودر طی یکماه اول تمامی کسانی که درآن ساعت بااین اتوبوس حرکت میگردندبادیدن هم سلام میکردندوحتی جای نشستن هرکسی دراتوبوس مثل اینکه بلیط این صندلی راخریده باشیم مشخص بود وهیچکس جای دیگری راشغال نمیکردحتی,اگربرای مثال یکی زودترازدیگری سوارمیشدوجای پشت سری او جلوترازاو بود بازاو به روی صندلی خود مینشست وجای کسی را کسی نمیگرفت مگر اینکه شخص ناواردی برای اولین باربه این جمع اضافه میشدوبی خبر صندلی مثلا مرااشغال میکرد که عادت داشتم آنجائی بنشینم که برایم راحت تربود یابدر خروجی نزدیکتر بودیابغل بخاری وفن کوئل بودوزمستان گرمتروتابستان خنک تراما بازاگر کسی ناشناس جای کسی راهم اشغال میکردشخص اول هرگز چیزی باو نمیگفت ومکان دیگری راانتخاب میکردوبا گذر یکسال تقریباهمه ی این افراد میدانستندهریک ازمابه کجا میرویم حتی چه ساعتی برمیگردیم ,چراکه تکراریک عمل سرانجام توجه دیگران راجلب میکندحتی دوستی هائی نیزمی آفریند که اگرچه شاید به مرحله رفت وامد نرسدامادرهمان حدساده یسلام وعلیکی حتی بیک لبخند بدون حرف ,شیرین است ,اینکه هرروز صبح شما عده ای مشخص راببینید وحالواحوالی بپرسیدودرمسیرراه با کسانی شناخته شده روزانه همسفر راهی باشیدوحتی اگرهرروز ساعت 6 صبح جلوی پنجره است بایستی باگذشت یکهفته هم مدیانی چه کسی میرودبرای خریدنان چه کسی به سر کارمیرودچه کسی چراغش چه ساعتی روشن میشود وهمسایه هاهم میدانندشماراهرروز میتوانند ساعت 6 صبح پای پنجره ببینند درنتیجه ما دیده میشویم حتی اگر ساکت درگوشه ای ایستاده باشیم وهیچ نکنیم.بااین تفاضیل این منو شماهستیم که رنگ لعابی به هستی خودمیدهیم باکمترین کارهاوبیشترین کارهاوانچه ازمنو شما انسانی دموفق میسازد انجام کارهای روزانه ی ماودر نتیجه صبر وشکیبائی وتحمل وتلاشی ست که برای انجام هریک کاربرخودهموار میکنیم وهرچه بیشتر در«هستی وبودن» خودفعالترباشیم بی شک روزهای بیشماری راخواهیم داشت که نیازبه صبر وبردباری برای رسیدن به نتیجه راداردوهرچه پرتلاش تر بی شک موفق تر.بااین وصف انسانی که بودن خویش رادیدنی وموثر میکندچه برای خود چه در جامعه انسانیست که درمرزی بالاتراز مرزساده ی زندگی وزندگی عوام ایستاده است چراکه به روزمرگی خونکرده,وبا رسیدن به هر نقطه ای برای نقطه ی بعدی برنامه ای خواهد داشت چون هر موفقیتی درپی خود نیازهای دیگری راایجاد میکندمثلا یک فروشنده ساده یک بقال مواد غذائی وقتی که مغازه ی دکوچم یا سوپر بزرگ خودرابا میکند بتدریج یاآنرا گسترش میدهد یااگر درست به نتیجه دلخواه برسد چندتای دیگر هم باز میکند یا اگر چنین نکند با سرمایه ای که بدست اورده زندگی خود را جلا میدهد خانه ای بزرگتر تهیه میکند ماشین خود را به مدل بالا تری تبدیل میکندودرراستای شغل خود به نیازهای مشتری مواد غذائی داخل مغازه ی خودرا افزایش میدهد چیزهای جدیدتری به مغازه برای فروش میاورد دکوراسیون داخل مغازه راتغییر میدهد همه ی این تحولات درصورتی رخ میدهد که این شخص در امرفروش موفق گردد وبرای بهتر شدن رونق بازارخودآنراگسترش میدهددرزمینه علم نیز همین است انسانی که اندیشه خودرابا گرفتن مدارکی از سر یادگیری نه,از سر مدرک گرائی,افزایش میدهدوهرروز درمقام بالاتری به رشد فکری واندیشه ی خویش میپردازدهم تلاش خویش را افزون کرده هم بر تجربه افزوده هم بر میران صبر وتلاش ومقاومت خویش افزوده است چون مدام به مکانی بالاترگام گذاشته است که خواهان شکل دیگری از برنامه ریزی وهمچنین تغییر شکل عمل ورفتار وداشتن صبر وتحملی متفاوت بازمان گذشته است چون هرچیزی وهرکاری وهر عملی خواسته های خودرابرای رسیدن به نهایت هدف طلب میکند.اینگونه است که انسان بردبارانسانیست که بسیارزندگی کرده است بدین معنی که روزهای زندگی اواگرچون دیگران درهمان شبانه روز طی شده ودرهمان ساعت دواّرزندگی.امابراستی ساعات بیشتری ازیک فردمعمولی زندگی کرده است, چراکه رشد فکری ومغزی اوچه درساخت سلولهای جدید مغزی چهدر ذخیره دانشها ویادگرفته ها در حافظه ی مغزی وداشتن بسیاری خاطرات در گذر روزهای متنوع خود و... درروحیه ای که میدانددارد برای چه تلاش میکند باهمه سختی هاروحیه ای ساخته شده ترازدیروز.جسمی حتی باهمه خستگی شادتروراضی ترازدیروزرابرای خودساخته است وقتی شما بدانیدکاری که,امروزانجام داده اید کاری مثبت بوده چه برای خودچه برای دیگری,وبرای انجام آن متحمل زحمتی نیز شده اید,مسلم است که شما انسان دیروزی نیستید بلکه کمی بیشترازانسان دیروزی هستیدودرفرداها نیزبیشتروبیشتر ودرزمانی انسانی بزرگ وتلیم یافته وشناخته شده,وانسانی موثربرای هم خودهم جامعه,در نتیجه آزارشخص صبوروزحمت کش وبردباری,ازسوی هرکه باشدنهایت رذالت وضعف شخصی هرانسانی ست که فردی راکه درزندگی خودانسانی زحمت کش وفعال ودرجایگاه خودباارزش است به هرشکل وبه هرطریقی آزاردهیم حال چه برای اینکه اورامشغول خودمتوقف کنیم,چه برای اینکه ازاندیشه ی او خوشمان نمی آیدچه برای اینکه,ازنگاه وطرزفکرونظریات اومیترسیم چه,ازآنجهت که خود را درمقابل او کوچکتراحساس میکنیم وقادرنیستیم جوابگوی یاهمپای او درفکروعمل ودانش وسوال وجواب,اوباشیم زیراکه اینگونه افرادمردمی ساده نیستند که شمابتوانید به سادگی باآنان برخوردکنیدوچون دیگرمردم اطراف خود بالاخره راهی برای کنارآمدن بااو پیدا کنید,انسانهای موفق وبزرگ انسانهائی هستند که آنقدردراین دنیا پوست ترکانده وبزرگ شده وجاافتاده اند,انقدرسختی ومشقت گشیده وبردباری به خرج داده اند که درک آنان از جمع عامی مردم خارج است درک حرف آنان,درک عمل آنان, درک منطق آنان ,حتی گاه بحدی مشکل است که که بسیاری یانمیتوانیدخودراباآن برابرکنند یاقادرنیستند جوابگوی خواسته ونیازهای اوباشنددرنتیجه ی ازاودلخوروعصبانی میشوند, یاازاوحتی بدشان می آیدونسبت باو احساس تنفر میکنند یابگونه ای اورا ازخود میرانندوگاه نیز اگر موقعیت نمزدیک شدن باو پیدا کرده باشند از احساس کمبودی که درخود حس میکنندبخود اجازه میدهند که مدام ازاو ایرادگیری های کنند که انسان از شنیدن انها وقتی که او ازاین فرد نزد دیگری حرف میزند ]شاخ درمیاوردکه حتی بشنوید که چگونه اورا تفسیر میکند یااورا فهمیده است ومعلوم میشود هیچ ازاو وشخصیت ودانش وانسانیت او نمیداند وتنهاخودرا بهردلیل مجاب میداند اظهار آشنائی وشناخت کرده ودرمورداو سخن بگوئد مباداکه دیگران نادانی ایشان را دریابند ویا ایشان را کمتر بپندارند یا حتی نزد خود این شخص این نوعی تلاش برای ثبئوت خود است تا خوداورا این شخص جدیتر بگیرد وبیشتر اورا بقولی تحویل بگیرد ویا به افکارئو وفکر او اهمیت بدهد وراحت تر بگوئیم اورا قبول داشته باشد اما سخن اینجاست که چه اصراریست که کسی حتما وقتایدرجایگاه فرد دیگری نیست سعی کند خود را بیهوده تااین حد خراب کند که بدارودویار زده به همه نیز بگوید حتی بخود او قصد داشته باشد که ثابت کند که اوهم کسیست وباید بیشتر باو توجه شود دمگر چه اشکالی دارد انسان کسی باشد اما برای خود کسی باشد نه برای دیگران بزرگان نیز برای خود کسی هستند ونیازی به تائید دیگری ندارند یا برثبوت خود بدیگران وبنظر من در مواقعی که انسان میداند که نمیداند بهتر است سکوت کند لااقل کمتر دیگران از نحوه ی فکرواستدلال وشناخت وتفسیراو باخبر میشوندکه یا حداقل درمقابل خود این شخصی بیشتراحساس ضعف وکمبود نکنندچونکه همین ایرادگیری ها یا اجبار بر ثبوت خود ونفی او خود نشاندهنده ی این امراست که این شخص شناخت درستی برامور اطراف خود ندارد نه بر آدمیان دیگر نه حتی بر زندگی واز انجا نمیتواند منطق انسانبزرگی را درک کرده دریابدهرچند که هرچه,اودرزندگی ازخودودیگران طلب میکنددرنهایت چیزی ست که نمیتواند به نفع شمانباشد باز ازدر بیمهری درامده تلاش میکنند که اوراچه در نزد خود او چه در نزد دیگران چیزی جز انکه هست نمایان کنند بی اینکه توجه کند نه او نیازی به تفسیر ایشان درمورد خود دارد نه دیگران احمق ترازاو هستند که نیاز داشته باشند ایشان آن فرد را برای آنان معنا کند.و انسانهای بزرگ نیز هرگز پیش نخواهد آمد که برای خود از کسی چیزی را طلب کنند مگر اورا قبول داشته باشند ولی باز هرگز از روی خودخواهی از کسی تقاضای چیزیرا نخواهد کرد که منش او بیش ازاینها برای خود اوارجمندهست که بادرخواست چیزی ومنت چیزی را کشیدن خودرا بی جهت محتاج جلوه دهدودر بیشترین مواقه نیز انسانی همواره بر"حق"است وبردرستی فکرو عمل خوددرزندگی خواستار چیزی میشودیاتوقع چیزی راداردبماندکه چنین انسانی درعین حال که شاید بسیاری اوراادرک نکنند بخوبی نیزمیداند که درک نمیشودومیداند که نبایدازبسیاری ازمردم که اورا درک نمیکنند حتی برنجد ومی بایست گذشت کندوفراموش کند چونکه دلیلی ندارد کسانی رابخاطرکمتر فهمیدن یادرک پائین تر موردتنفرقرار داده باآنان دشمن شوندوفرق ایشان با مردم عام درهمین است که ایشان بر نادانیها دلمیسوزانند وبه خوار کردن دیگیر بلند نمیشوند ودرعین حال از درک نشدن خود نه تنها نمی رنجند بلکه اگر احساس کنند که زیادی با فردی درک نمیشوند تلاش میکنند کمتربااو برخورد داشته باشند تا نیازی باین پیدا نکنند که اورا درنهایت ازخود برنجانند.درعین حال که ازبزرگان وانسانهای اندیشمند چنین چیزی دیده نمیشود که براحتی قادر به رنجاندن دیگران باشند وحتی بسیار مواقع نه تنها بدلیسوزیس بلکه با دیده ی بخشش به آنان نگاه میکنند ورفتارها واعمال وگفتار وکردار اورا برخود می بخشندوهمانگونه که وقتی حضرت مسیح را به صلیب میکشیدند خودبه خداوندگفت:خداوندااین مردمان نادان راببخش چراکه آنان «نمیدانند» و«درک» نمیکنند!.حضرت محمد (ص)وحضرت علی(ع) نیزهرگز بر کسی بخاطر نادانی اوخشم نگرفت ودرهیچیک ازداستانهای واقعی تاریخ نمی بینید مرد وزن بزرگی به کسی بخاط نادانی اویادرک نکردن اویا همچنین به دارا ونادار بودن او خشم بگیردوتنهاانسانهای کوچکی به خشم ونفرت دل میبازندکه هنوزوسعت نگاه نیافته اند تابدانند صبروتحمل وبردباری درمقابل آدمیان نیزاز بزرگی انسان است کمااینکه حضرت علی(ع) میفرمایند:دربخشش لذتی ست که درانتقام نیست. وحال هریک از انقلابیون واقعی تاریخ راکه نامی به نیکی ازخود برجا نهاده اند بنگریم وبه زندگی آنان دقت کنیم میبینیم زندگی وتفکر واندیشه ی اینکونه انسانهائی انقدردیدنی وخواندنی ویادگرفتنی ست وحتی نمونه های بزرگی ازصبروبردباری ایشان درمقابل دنیاانقدراثر گذارو باارزش است که براستی می بایست الگوی بشردر ساده ترین راه های رفتن زندگی باشدودرکنار ین همین بزرگان واندیشمندان نیزاگردریابند کسی براستی قادربه درک آنان نیست وبقولی سروکله زدن بااووقت تلف کردن است ترجیح میدهدوقت خودرابر کسانی بگذارد که مایلند چیزی بیاموزندومایلند که ازاندیشه های خوب او بهره ببرند وخود نیزچه ازآنکه نادانی براو چیره بودوحتی برای اینکه نمیخواست دانا شودنیز بادیگران میجنگید چه آنکه همراه وهمقدم بااندیشه های اومیآید وطرزفکراورادوست میدارد چه آنکه میخواهد بیاموزد چه عابرناشناس کوچه ای بسیار چیزها می آموزد تا بداند انسان چیست وچگونه انسانی بایدباشدوچگونه,انسانهائی رانیز در زندگی باید ببیند بشناسد وحتی تحمل کند که,هرچه هست از بزرگی وصبر وبردباری اوست که جفا نیزمیبیند بی حرمتی نیزمیبینداما, می بخشد ومیگذرد چراکه نیازی بداشتن کینه در گوشه ی دل خودندارد زندگی بسیاراحساسات وخواسته های دیگری راازاو می طلبد که میبایست هم وغم وفکرواندیشه ی خودرابرآن بگذاردنه بربیشمارآدمی که هنوز بسیارراه درپیش دارندتابدانند زندگی فانی همین گذراندن گذرواز دست دادن ساعاتیست که تودرجنگ وبگو مگو بامنودیگری سر کرده ای و وقت وزمان خودرابه خشم وکینه ودشمنی صرف میکنی وبجای بهترآن است که آدمی بخودبگوید:« شهریارخود باش وخودرادریاب» وخودراآزمایش کن وبر صبروبردباری خویش افزوده ودرپیشرفت ورشد شخصی وفکری وموقعیت خود,گامی بیشتر بردار.حتی باآنکه بسیاردراین کوره راه نامرادی بامردم وخلق دلشکسته ی دنیائی میگردیم,وبسیارافسرده دل بردنیائی افسوس میخوریم که میدانیم هنوزبسیاراست افرادی که نمیخواهند بدانندیا باورنمی کنندکه زندگی دردست خود ماست وجایگرین رشد وپیشرفت خود به شکستن دیگرانی می نشینند که میدانندهرچه کنندنمیتوانندچون اوباشند بودن آنکه تلاش اووعشق قلبی اورادرراه زندگی دریابند بخوانیم ازشهریاردرشعربسیارزیبا وغمناکی که اونیز دردهای انسانی وعشق رادر بودن خویش بسیارکشیدوغم دنیانیز بسیاردیدوبربادری بسیاری نیزدرزندگی نشان داد روحش شاد
¤شهریار خود باشم*استاد شهریار¤
گذشت انکه درآغوش یارخودباشم
به زیر چتر گُل گلُعذارخودباشم
گذشت آنکه به یارعزیز,دست به دست
دوباره عازم کوی دیار خودباشم
دگر چه زخمی ازآن جاگذاز ترخواهی
که داغدیده ی مرحم گذارخودباشم
خزان رسیدومن آن باغبان که خودناظر
به زُلف کندنِ باغ و بهار خود باشم
اجل کشید به تهران ,چو دید از آغازم
که من چع غافل از انجام کار خود باشم
فلک کمان وکمین میشود که مندائم
نشان نیر غم جان شکارخو باشم
دگر به گریه ی بی اختیار دادمدست
نداد دست که در اختیارخودباشم
حریم داشت غم ازمن به غمگساری وی
کنون اسیر غم ِغمگسارخودباشم
دلم به پنجه در آن تار زلف می آویخت
که کم دچار فراق « سه تار» خودباشم
هنر نمی خردم روزگارنابخرد
اگرچه نابغه ی روزگار خودباشم
چه جای خلق وتمنای سایه پروردی
چو من به سایه پروردگارخود باشم
گذشت آنکه به فرمان خواجه ی شیراز
« به شهر خود بروم شهریار خو باشم»
¤ استاد شهریار¤
قله ها نزدیکند اگر اولین گام را حتی هم اکنون برداری درهر سنی درهر جائی درهر موقعیتی.زندگی متعلق به ماست ورسیدن به هرچیزی بسته به برداشتن گام های ماست.
* خردمندان همچون عقاب ها دیدی گسترده دارند و بردبارند .ارد بزرگ
* بردباری در توان هر کسی نیست کسانی که بردبارند فرمانروایی می کنند . ارد بزرگ
*بردباری بهترین سپر در روزهای سخت و ناپایداریست . ارد بزرگ
*با بردباری همه چیز در چنگ توست .ارد بزرگ
*آه و بردباری ، ریشه هردیوزاد ،و بد خویی را ، خواهد کَند. ارد بزرگ
●پایان فرگرد بردباری به قلم : فرزانه شیدا

*آدمیان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد آدمیان ●
در دنیا انواع انسانها زیادی با فرهنگهای وآداب وسنن ودین های متفاوت واندیشه هاوطرز فکرهای گوناگون , پید میشوند کهدرزندگی فردی یک شخص شاید تا پایان عمر آشنائی بااین افرادواینگونه فرهنگها واندیشه هابصورت شخصی ممکن نباشدوانسانی حتی تاپایان عمردر جنگلی یا منطقه ای دور افتاده یا آبدی کوچ وروستائی بدنیا آمده همانجا زندگی کرده وبدون خروج از آن دنیای فانی راترک گوید ولی آنچه که انسانها رادر شناخت با یکدیگروآشنائی با یکدیگردر همه ی زمینه های معنوی ومادی وذهنی وفکری نزدیکرده است وجود کتابها ورسانه ها وگاه سفرهای عده ای وبازگشت مجدد آنانبه کشور وشهر خود وهمچنین امروزه اینترنت بوده است والبته باید این مطلب نیز در نظر گرفته شود که راسانه ها(روزنانه ومجله ورادیو تلوزیون وهمچنین کتاب )به تنهائی قادر نیستند تمامی علوم وتمامی زیر وبم های زندگی آدمیان را چه توسط کتاب وچه توسط رسانه ها بطور کاملی برای دیگر مردمان باز گشائی کند وبسیاری چیزها نیز از تجربه های فردی وعینی با ارتباط بادیگر مردمان صورت میگیرد در تلوزیون دیده ایم که برای مپال گروهی جهت تحقیق به جنگلی در میان مردمان جنگلی میروند یابه کشوری جهت آشنا کردن مردم باسنن وآداب وطرز فکر ومیزان دانش این مردمان اماهمانطور که میدانید بر فرض اگر یک گروه از کشوری اروپائی جهت تحقیق به چنین جاهائی اعزام شوندآنان نیز از دیدگاه خود وبا مقایسه با کشورهای اروپائی به تحقیق این آدمیان وشیوه فکروزندگی آنان مینشینند درنتیجه وقتی درایران می بینیم که برنامه ای تلوزیونی مثلا مردمان کشور "زیمباوه"یا"هند"یا یک کشوراروپائی رابرای ماهمراه بادوربین سفر کرده وبه شناخت آدمیان از همه جوانب زندگی میپردازد تا آگاهی های لازم رادر مورد آنان دراختیار دیگران قرار دهد شاید بسیاری از گفته ها ونظریاتی که مجریان ومحقیقن این کشورهابرای ما بازگو میکنند ونگاه وشکل وطرزفکرشخصی آنان که متعلق به وطن خودایشان است رابرای تفسیراین سفر ونشان دادن فیلمها بکار میبرندوباز بسیاری ازنکات توسط مردم ایرانی درک نمیشودوعلت اینکه آن خانم یا اقای گوینده ومجری چرادر بخشی راجع به غذای کشور مورد تحقیق یالباس یا سنن آن فلان حرف رازداگر فردی باشید که باانسانهای مختلف زندگی کرده باشید ویاحداقل درکشوری غیراز کشور مادری ووطن خودرفته ومدتی رادرآنجابرای زندگی بسر برده باشید به بسیاری از طرز فکرهای عامی یا مردمی آن کشور پی میبریدحال چه درباب نوع تفکر چه نوع غذاها وحتی به نمونه اشاره های دستی وجوکها وتمثیل ها وکنایه ها که البته یادگیری هریک از آنان خودعمری رامیطلبداگرالبته توجه ای باین چیزهاداشته باشیدودرعین حال باز بسیاری از نکته های ظریف یا حتی کلماتی در زبان آن کشور ممکن است تاهمیشه برای,انسان پوشیده بماند درنتیجه شناخت واقعی انسانها درحددانستن واقعی ایشان بیشتر در شناخت شخصی فرد میتواند کامل باشد یا حداقل کاملتر از یک برنامه ی یکساعته ی تلوزیونی .از نمونه ی زندگی دراین کشورهاونمونه افرادی ازآدمیانی از کشورهای دیگر حال چه کشوری پیشرفته باشد چه جهان سومی چه ناشناخته مردمی, در میان جنگلها که چون قبیله زندگی میکنندو... شایداز طریق رسانه هاتاحدی مقوور باشد که شناختی ازدیگرالن ونوع زندگی ها بدست بیاوریم وشاید یک نویسنده تمام عمر خودرا نیزبراین بگذاردکه مثلا دوسه کشوری رابطور کامل شناسائی کرده ودر کتاب خودآنرا برای همه بنویسد وازخود برای همیشه بیادگار بگذارداماهرچه هست باز اونیزازدیدگاه شخصی وفکری خودبه بررسی انسانهاوتفسیر آنان میپردازدازاین جهت است که میگویند :
« بسیار سفر باید تاپخته شود خامی»!
چراکه برای مثال من ِنوعی تا زمانی که باچشم وفکروعقل خودبامردمی وآدمی وانسانی روبرو نشده بااو آشنا نشومبه درستی نمیتوانم همه ی آنچه راکه نویسنده,وتفسیر کننده,ومحققی از این فرد بعنوان مثلا یک هندی یا یک ایتالیائی برای من گفته است وعنوان میکند بطور صدردصد درست بدانم وبی هیچ سوالی همه را پذیرفته ولی در نگاه تصویر تلوزیونی وگفتار آن یا نوشته کتابی ومطالب آن ناچارم همانگونه که او میخواهد به همان حدی که,اودراختیارمن نهاده است همه را قبول کنم وبه آن اکتفا کنم.اما شناخت درونی آدمیان سهل وساده نیست شناخت نوع فکرهرانسان درهر کشور شایددر شکل قانونی وملی و فرهنگی واجتماعی او یک دستآورد کلی رادر اختیارانسان قرار بدهدام باز باتمامی این نکات میتوان گفت که,در جامعه ای که بسیار متفاوت بادیگر جوامع بودنیز انسانهائی ظهور کرده,وشناخته شده ومعروف گشته اند که دنیا آنان رااز لحاظ فکری مورد قبول خوددانسته حتی دردانشگاه هاومراکز علمی خود به آموزش افکار او میپردازد یا نمونه اندیشه های اورادراینجاوآنجا نوشته دردید مردم خود قرار میدهدواگرچه شایداعمال ورفتاراین شخص ,هیچ شباهتی نیز درنوع رفتاری وسنتی وفرهنگی به دیگر کشورهاومردمان آن کشورها نداشته,اماباز تفکر او ریشه ای انسانی ودرحد کمال اجتماعی وفرهنگی وقابل درک وقابل قبول جوامع دیگربوده است که باعث گردیده تافردی شناخته شده و اندیشمندی از دنیای بزرگان وفیلسوف یادانشمندی د میان گروه خوددرکل دنیا شود, بطوری که,دردنیا بسیارند کسانی که اورابعنوان الگو قرارمیدهندنمونه ی آن «مهانما گاندی» ست که,افکار واندیشه ی اووحتی نوع بزرگ شدن اودرجامعه ی هند ,بمانند یک اروپائی یاعرب وایرانی نبوده است امادر اکثر کشورهای جهان, طرفدارانی رادارد که اوراالگوی خودقرار میهندواین شکل مشترک تفکر بازگشتی داردبه ذهن انسانی بدین معنی که هرچقدردردین وآئین وفرهنگ ومسلک ومرام ونوع اندیشه وزندگی متفاوت باشیم نهادوذات انسانی ما یکیست ومعنای بسیاری چیزها درآدمیان مشترک است چون زمان خنده وگریه وتحت تاثیرعواطف قرارگرفتن وگاه اندیشه های مشترک عاطفی وفکری وعقلی که به هیچ وجه نوع وشکل زندگی برآنان تاثیری متفاوت نمیگذاردمگر آدمی خودشیوه ی خویش راتعویض کند. ماانسانها آموخته ایم دیگران راآنگونه که میخواهیم بشناسیم وآنگونه که میخواهیم آنان راتوصیف کنیماما کمترتلاش کرده ایم انسانهای اطراف خود راهمانگونه که هستند شناخته ودرک کنیم ونیازهای اورابه همانگونه که نیازمند آن است دریابیم وگاهی نیزبا کمی آشنائی حتی به تغییر دادن شخصیت اونیز خواهیم پرداخت ویا حداقل سعی میشود که دیگری را چون خود کرده تا بهتر بتوانند بااو سازگار شوند حالا درشکل دوست است ویا همسیر یا هرچه, وبه گفتن بکن نکن هائی که شخص نیازی به آن ندارد دست میزنیم اما از انجا که آدمی همان است که میخواهد باشدواینکه دیگران چه ازاو میخواهند جز اینکه مزاحمتی درفکر واندیشه ی اوتولید کرده واو رااز هدفهای شخصی خودباز بداردهرگز فایده ی دگیری ندارد اینکه مداوم ما بخواهیم به اطرافیان خوئد بگوئیم چکونه آدمی هستی وچگونه باید باشی ازضعف شخصی خودماست چون دیگران مجبور نیستند تابع ماباشند حال هرچقدر که میخواهد به انسان نزدیک باشد یا حتی عزیز ومحترم,مانیز نیازی نداریم تابع کس دیگری باشیم چراکه,هرانسانی به شخصه شخصیتی راداراست که درست یاغلط درستی راه ومنش وراهکاراو خود نماینده ی شخصیت اوست وبایددید منی که,از فلانی ایراد میگیریم یااورا به بهتر شدن وبهتر بودن وبهتر فکر کردن ارشاد میکنم در درجه ی اول خودچه کسی هستم و آیامنانسان موفقی بوده ویاهستم یاهمین او که باو میگویم چگونه باش چطوررفتار کن شایداز من هم بهتر است یا پیشرفته تر یا عاقل تر یا مورد قبول افراد بیشتراگر چنین بود آنگاه دیگر منِ نوعی حق ندارم به شخصی که درزندگی خود موفق بوده است بگویم چگونه باش بلکه می بایست ازاو یاد بگیرم که خودچگونه باشم این متاسفانه چیزیست که انسانها کمتر به آن توجه میکنندوبخصوص با مواجه شدن باانسانهای بزرگ وشناخته شده حال چه از سردلسوزی ودوست داشتن است یا حسادت یا بدخواهی یا نه فقط نظریست ازنظرهای اومدام سعی میکنند اوراآنگونه ببینند که خیال میکردنداواینگونه بوده است یا دوست داشتند اورا بگونه ای ببینند که درتصور خود ساخته اند واقدام به بازسازی بیهوده ی این شخص میکنندوچون او چنین شخصی نیست و نبود ونمیشود ویاازاو شخصی کاملا ساده را پیدا کرده یا شخصی کاملا متفاوت باخود یا حتی انسانی بزرگتر ازخود را دردرون او یافتند که هرگونه هم باشد باز به نسبت خواست خود زندگی میکن د ودرخیال خویش شایددنیای ساده ی خود رامیگذراند که تفاوتی هم با دیگران ندارد شروع به گرفتن ایراداتی ازاو میکنندو با گفتن اینکه :من فکر میکردم تو انسان دیگری هستی من فکر میکردم دنیای تو دنیای بزرگتریا دنیای ساده تریست من فکر میکردم تو انسانی بااینو آن اخلاقیات باشی و من خیال میکردم تو باید اینگونه فردی باشی که وقتی فلان حرف را بزنیم فلان جواب را ازاو خواهیم شنید و...اما اینگونه فردی که هما کنون جلوی شماست وتادیروز اورا نمی شناختید وشاید روزی آرزوی آشنائی بااوراحتی داشته اید یا آرزوی بااو دوست بودن یا حتی ازدواج کردن بااو دقیقا همان فردی ست که شما تصور میکرده اید بااین تفاوت که بگونه شماعمل نمیکند به گونه وشیوه وروش خودعمل میکندچون هرچه هم باشد انسان است وانسان نیز مثل همه میخورد میخوابد استراحت میکند وزررمندگی میکند خواه پروفسوری باشد یا شاگرد مدرسه ای یا ادیبی یا کتیبی یا معلمی و...خواه حتی انسانی بسیار بسیار ساده ترازشما یا گاه شاید بسیار فعال تروپرجنب وجوش تراز شمایاآدمی بسیار ساکت وبی حرف ویابسیار پرحرف وغیر قابل تحمل هرچه هست نمونه آنچه ازاو وزندگی او باقیست خودگویای موفقیت یا شکست او ددر زندگیست واینکه امروز بخواهید اورا ازدیدگاه خود به تحلیل نشسته ازاو بخواهید انسان بزرگی که شم توقع دارید باشد نهایت نادانی خودانسان است چراکه اودرحد نیازخود توانسته است خودرابشناسد وخودرادردنیابزرگ یا حتی کوچک کند کندوبه جائی برسد یا نرسد وبهتر آنست که خود به پیشرفت وساختن خویش بیشتر بپردازیم تا به ساختن کسی که نیازی به راه وچاره ی مانداردوهرگونه زندگی کرده است وبار امده است ویادگرفته است که باشد یا دوست دارد که باشد خواست شخصی وحق شخصیاوست وبه احدی نیز ربطی ندارد که بخواهد سازنده ی فرد دیگری باشد حالا هرکس اوهم که میخواهد باشد, باشد. و حتی بسیار مواقع باید قبول کنیم که شاید نظریات منو شما برای او عملی نیست یااگر بوداو دیگر« شما» بودودیگر «خود»نبودودرهمان جایگاهی ایستاده بود کهاکنون شماایستاده ایم واگرازاو موفق ترهم باشیم شیوه ی شما شیوه شماست شیوه آدمیان دیگر نیز درکل جامعه وهمه ی جوامع دیگر نیزهریک با دیگری متفاوت است وکسی نمیتواند کاملابطور دقیق پا جای پای منووشمابگذارد وقتی که میتواند کمی حتی بلندتر یا کوتاهتراز شما گام بردارداماهرکدام راانتخاب کند بهرنحوی که انتخاب کند بی شک بیشتر باعث خشنودی اوست تا مثل شما سعی دکند راه برود واگردر راه رفتن دستتان رادرجیب میگذارید یا سری تکان میدهید متوقع باشید که برای مثال اوهرگز سیخ سیخ راه نرودوباو بگوید مثل آدم راه برو بی آنکه مطمئن باشید کدام یک بیشتر به شکل انسانی معمولی یا فردی مجزاازدیگر افراددرتنی دیگر راه میرویدیااگر متوقع باشید که اوهم چون شما با دوگام همان راه راطی کندکه شما طی کرده اید زمانی که یک گام او ممکن است بلندتراز گام شما باشد یا دوگام او اورا فراتراز هزار قدم شما ببرد.درنتیجه مامجاز به ساختن افراددیگر نیستیم واین کار خداوند درآفرینش است وبقیه ی آن هم متعلق به شخص اووزندگی اوحتی اگر شماهمگام او باشید.وآنچه مهم است نتیجه ی عمل است درنتیجه کسی را ترویج وتشویق کنید که میخواهید اورابراستی به جائی برسانیدونیازمند رسیدن به جائیست نه کسی که رسیدن به جایگاه اوبرای شما سالهای زیادی رانیاز داردتا شما درجای کنونی امروزاو باشیدودرعین حال کسی را به بکن نکن بکشانید که خود ازشما تقاضا کرده باشددرغیر اینصورت فقط خود را کوچک کرده اید واو شاید به حرمت شما چشم هم بگوید اما کارخودرا میکندواهمیتی نمیدهد که شما چه ازاو میخواهید چراکه زندگی هرانسانی متعلق به شخص او شخصیت او وذات ونهادیست که خداوند باو بخشیده است وتغییر انسان درصورتی مجاز است که طفلی باشد نیازمند آموزش بزرگترها خود قادرند دانش را بیاموزند اگر قصد آموختن را دارند
وگرنه به احدی دردنیا بدون خواست او نمیشود چیزی را آموخت.
______«آنگاه که بدنیا آمدم»_____
گوئی آنگاه که بدنیا آمدم
با رنگهای محبت
درونم را نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمر را
در تقویم های بودن ورق میزدم
انگار دست محبت
چین های عمیق تری
بر پیشانیم نهاد
و آنگاه
که خمیده تر از پیش
محبت را
بر دوش می کشیدم
کوئی خطوط مهر و محبت
تمامی وجودم را
چروکیده کرده بود
چهره ام
اما جوان مینمود
حتی با گذر سالها
افسوس اما هر چه دیدم ...
از هر که بود
نامهربانی بود و بس !
با آنکه عاشقانه
دوست داشتم
هر آنچه را که قلبی داشت
یا زندگی میکرد.....افسوس !
اما ... اما
ملالی نیست ...
«محبت »همیشه
...با من بوده است
همگام با عشقی
که خداوند در سینه ام
به نام« قلب »نهاد
اینگونه میشد
همیشه بخشید
وهمواره دوست داشت.
______ تیرماه 1382 ف . شیدا______
تغییر یا وسعت دادن شکل اندیشه وفکر ومعنویات قلبی وذهنی و را وروش فکرواندیشه وعمل نیزدرصورتی و بگونه ای اثر گذار ومثبت خواهد بود که در راه آنان راه درست تعلیم وتربیت خوشی رادنبال کنیم واین چیزیست که هزاران باره به تکرار آن شسته ام اما درنهایت سخن ,این که آدمی وآدمیان رادر سطح بین اللملی همگان بحدی کم یا متوسط وبه شکل اطلاعات عمومی جمعی ورسانه ای است که از طریق آگاهی های رسانه ای آنرا شنیده خوانده یامیآموزیم وازآن با خبر میشویم گروهی پا فراتر نهاد خود به انسان شناسی وانسان با اجتماعات از طریق علوم متفرقه انسان شناسی وامعه شناس ودیگر علوم مربوطه چه از طریق سفر چه از طریق مطالعه بر معلومات عمومی خویش می افزایندودرشناخت اجتماعی کشوروشهر خودنیز براساس سنن ودین وآئین وقانون وطرز اندیشه باز درحد ا طلاعات عمومی ,کل وعموم جامعه ی خودرا میشناسیم ودر موقعیت , شهر نشینی نیز باز باهمگاناشنائیفردی و مستقیم نداشته در حدکلی وعمومی با آن آشنائی داریم ,ودرمکان منطقه ا ی نیز ,در محدوده ی کوچک خانواده و فامیل ودوستان ومحله ی ماست . در نتیجه آنچه از آدمیان میداینم در حد محدود ومتوسطی بیش نیست
نگاهی خواهیم داشت برمجموعه شعر " آدمی پرنده نیست "از قنبر علی تابش » در سال 1349 خورشیدی در جاغوری غزنی به دنیا آمده است. اکنون ساکن شهر قم ایران است و سردبیری نشریه « فجر امید » را بدوش دارد. تابش علاوه بر تحصیل درحوزه علمیه قُم دردانشگاه پیام نور نیز ادبیات فارسی خوانده است. مجموعه شعری اش با عنوان «دور ترازچشم اقیانوس » در سال 1376 به نشر رسیده است. مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " مجموعه ای از شعر اوست و دومین مجموعه شعر های اوست
: " آدمی پرنده نیست "
آدمی پرنده نیست‌
تا به هر کران که
پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی‌
برگ‌، وقتی از بلند شاخه‌اش جدا شود،
پایمال عابران کوچه‌ها
شود
____قنبر علی تابش » ____
باوصف همه ی اینها میشود گفت بیشترین اشنائی م درزندگی باآدمی وآدمیان پیرامون ما ارتباطات مستقیمی ست که به شکل عینی وروزانه وتجربی در زندگی با مردم داریم در نتیجه با ذکر اینکه هرچقدر سنن ونوع تفکر واندیشه وشکل زندگی متفاوت باشد باز هریک فرد ,, انسانی مجزا با اندیشه ودیدگاه های خود می باشد میشود گفت شاید در کوچکترین بخش زندگی نیز در شناخت «آدمی» کاملا موفق نبوده ایم وبسیار اتفاق میافتد که درخانه ای افراد خانواده در تفاوتهای مشهود حتی از ذهنیت درونی یکدیکر بی خبرمانده وتا سالها نیز بدرستی چه در قالب زن وشوهر باشند چه والدین وفرزندان وخواهر برادرباز شناخت درستی از ماهیت اصلی یکدیگر نداشته باشیم وبااینکه درکل علومی که به« آدمی وآدمیان وانسان» ربط پیدا میکند به تجسس وتحقیقات هزاران آدمی در هزاران هزار منطقه ی دنیا نیز در پژوهش های علمی بر آن استوار گشته است نتها باز به دسته بندی گروه های آدمی رسیده ایم چرا که شناخت فردی وفرد , فرد یک دنیا کاری آسان نبوده و«آدمی » خودیکی ازعجایب کشف نشده ی دنیاست که هر لحظه ممکن است چیزی ازاو ببینیم وبشنویم وعملی انجام دهدوکاری کند که دنیائی را یا ازسرنادانی یاز سرهوش یااز سر شجاعت .وووو.... به شگفتی وادارد که البته همه جا حرف استثنائات جدای آمار بندی های کلی ست اماهدف این است که بگوئیم شناخت مااز«آدمی وآدمیان» تنهامیتواند شناختی کلی وبر ساس دسته بندی های آماری وفکری,روحی وروانی بشری ست درنتیجه هرگز کسی نمیتواند بگوید درعلم انسان شناسی وجامعه شناسی ازتمامی آگاهی های لازمه برخوردار است که بشراین مخلوق عجیب میتواندهر چه میخواهدبرخلاف تمامی سنن ها فرهنگها وآئین وروسمهای اجتاعی کشور وبین المللی کاری کند که درتاریخ نام او به خوبی وبدی یا بزرگی ونیکی نقش ببندد کمااینکه ازاین گروه درتمام جوامع دنیا بسیارداشته ایم که خواه با علمی نام خود به ثبت رسانده اند یا با زدن رکوردی در قایقرانی یا گذشتن از روی دره ای با پای خالی از اینسر کوه به آن سر کوه.درنتیجه نهادوذات آدمی بسیار متنوع عمل مینماید ومیتواند سازدهی افکار یااعمالی باشد که یا بسیار در پیشرفت زندگی موثر خواهد بود یا شهامتی ست ویا حتی حماقتی واین بستگی باین داردکه «آدمی»درکدامین بخش فکر وذهن واندیشه خود قرارداردودر شناخت خود ودنیای پیرامون خود تاچه مرزی را برای خودباز میگذارد,درکجامی ایستد وبه آنچه خود هست وازخود میبینید وازخود میشناسد در کنارآنچه دردنیائ خوددارد وازآن اموخته ها وتجربیاتی,اکتفا کرده ویا قلمرو رفتن خودراوسعت میدهد واین تنهابه, اندیشه ونوع ذهنیت یک انسان باز میگرددوبس وهیچ عاملی جز پرورش شخصی او چه بدست خود چه از طریق تعلیمات دانشگاهی واجتماعی نمیتواند باعث این شود که انسانی پیشرفت قابل ملاحظه ای درخودایجاد کرده,ویا به جائی درزندگی فراتر از حددیدگاه خود برسد.
:__ترانه ی "آغاز "از *اردلان سرفراز __
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا
هر لحظه در تپیدن
و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار
خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام
به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق
زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که
پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار
قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که
از دل جوان ترین جوانه های
عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره
دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ،
در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا
در خویش تجربه کرده
یعنی مرا
در بدترین و بهترین
دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانه های من بر لب
به رویا رویی جلادان
به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان مشترک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟
______شاعر :* اردلان سرفراز ______
و آنچه قادر ست دنیائی راتکان دهدوبخود مشغول ساخته وبه نتیجه ای بزرگ برساند شیوه تفکر متفاوت با دیگر آدمیان است که ایمنگونه تفکرات جز از اندیشمندان وبزرگان وعالمین وافرادی خاص بر نمی آید که نوع تفکر واندیشه وتعلیم خودرا به شخصه درحدگذشتن از مرزهای فکری عمومی وجهانی برده شهامت بازگوئی وعنوان ایده ها وافکاری رادارند که شایددنیائی در اولین گامها با آن به مخالفت بر خواسته اما سرانجام درتحقیق وبررسی وتجارب مورد قبول قرار گیردودنیا نیازمند اینگونه « آدمیانی» در زندگیست
____ ای کاش بال کبوتری بودم ___
در حاشیه ها ایستاده ام
در نگاه به
به عبور لحظه ها
شتابها
پاها ،نگاه ها
امید ها نومیدی ها
..آه..
در حاشیه ایستاده ام
وتفاوتی نمیکند
پا بر سطح پیاده روئی،
نهادن گام
بر کوچه های، خیابانی
یا رهگذاری ...
در حاشیه,
پنهان بر جا مانده ام
وبوته های تردید احساسم
درکناره های دلم می روید
هستم ؟! یا نیستم
وجودم آیا حضوری نیز دارد
یا در شکل سایه ایست
در پشت پاهای مرد؟
کیستم؟!
سایه ای از او
یا حتی خود نیز
بی سایه
روزمن؟!
معنایش چیست؟!
بهانه اش چراست ؟!
آیا در میان
گامهای رفته ی دیروز
با امروز
چیزی از من بجا مانده است
منِ" من" کجای احساس گم شدم؟
در کجای نگاه تو هیچ شدم؟
در کدامین برزخ افکاری
به هیچ سپرده شدم؟!
...من فاطمه (ع*) نیستم
...مشعلی بر دست
چون مجسمه ای
ایستاده در میان آب....
به سمبل آزادی
نیز نیستم!....نه
اما ....من هستم
من « من» هستم با
« تمامیت بودنم» ,
با « تمامیت احساس »
در اوج سلامت عقل
در کمال مطلوب یک" بودن"
اما بی معنا!!!
...روزم از آن تو....
تبریک برتو باد
که توان گفتنت بود
وآزادی رهائیت
روزم از آن تو که ترا
بر وزنه هم بگذارند
وزنی داری
مرا بی وزن وباوزن نیز
اعتباری نیست
روز زن بر آنکه باید مبارک باد
بر فاطمه(ع*) وبر زنانی که
حضور داشتند ووجودی
حرمت داشتند واعتباری...
....
من در حاشیه ایستاده ام
در نگاه به ....عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ، نگاه ها
امید ها ،
نومیدی ها ..آه..
ایکاش بال کبوتری بودم
....ایکاش....
دوشنبه بیستم اسفند 1386
___ از: فـرزانه شــیدا ___
* آدمهای پاک نهاد درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند نه پیش از آن .ارد بزرگ
* پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان راهم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ
* قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند.ارد بزرگ
* کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند.ارد بزرگ
* آنکه با آدمهای گستاخ گفتگو می کند ، دیر و یا زود به شر آنها گرفتار آید . ارد بزرگ
* برای آنکه به فرودستی گرفتار نشویی ، دست گیر آدمیان شو . ارد بزرگ
* گفتگو با آدمیان ترسو ، خواری بدنبال دارد. ارد بزرگ
* همه آدمیان به شیوه های گوناگون سختی های روزگار را می چشند . ارد بزرگ
* جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . ارد بزرگ
●پایان فرگرد آدمیان ● به قلم : فرزانه شیدا


*پیشرفت*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیشرفت*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


من دغدغه دارم که این روزها
در سرزمینی زندگی می‌کنم که درآن
دویدن سهم کسانی است که نمی‌رسند
و رسیدن حق کسانی است که نمی‌دوند...
*نویسنده: ** ناشناس
●بعُد سوم آرمان نامه اردبزرگ ●
● فرگرد پیشرفت●
زمانی که انسان دررویاروئی با طبیعت ودنیا به هستی خویش نگاه میکند شکل زندگی ,آبادی ونوسازی ,ویرانی وانهدام , همه همه باز میگرددبه اعمال انسانی برروی زمین وهمانگونه که در فرگردها به تفضیل ازآن سخن رفت تنها آدمیست که میتواند طبیعت وزندگی رابگونه ای تحت الشعاع اعمال خودقرار دهد که زندگی بهتریا بدتر یاحتی غیر قابل تحمل گرددچراکه کمتر موجود زنده ای ممکن است قادرباشد که دنیارابرهم بریزازاتفاقاتی چون ازدیادیک نوع حیوان چون موش یاآفاتی چون حمله ملخ هاوهمچنین بلایای طبیعی که بگذریم درعمل حیوان وجاندار زنده براساس طبیعت خودزندگی میکند شکارمیکند یادر مورددرختان و طبیعت اگرنگاه کنیم رشد ونمو طبیعی خودرادر فصل ها دنبال میکندکه البته درمقابل ازدیادحیوانی یاشیوع باکتری ویا حتی زیاد شدن نوعی گیاه وگل که برخلاف قانون طبیعت عمل کندنیز بازانسان قادر است درجائی با عقل وکشفیات خودازاینگونه بلایا جلوگیری نماید در نتیجه عامل اصلی پیشرفت دردنیا اناسن وعقل انسانی ست و تنها زمانی میتواند براین امرمهم تسلط یابد که خودرادر دنیای علم ودانش درهر زمینه ای پیشرفت دهد.دراین میان نقش اندیشمندان علوم کاشفان ومخترعین از سوئی وشاعران ونویسندگان وتعالی دهنده گان اندیشه های نوین از سوئی دیگر جوامع رو به رشد یا رشد یافته را بخودجذب نموده ودر پیشرفت فکری نیز نقش بسزائی رابازی کرده اند که در ایران «احمد شاملو» ازجمله شاعرانی بود که بادیدگاه عمیق خودوبا نوشتن اشعارخود به سبک نیمائی بازتاب افکار واندیشه های او در مردم غیر قابل انکار است.
ــــــــــ شعر رهایی است ـــــــــــ
شعر ،رهایی‌ست
نجات است و آزادی.
تردیدی‌ست ,که سرانجام
به یقین می‌گراید
و گلوله‌یی ,که به انجام ِ کار
شلیک می‌شود.
آهی به رضای خاطر است
از سر ِ آسوده‌گی.
و قاطعیت ِ چارپایه است
به هنگامی که سرانجام
از زیر ِ پا... به کنار افتد
تا بار ِ جسم
زیر ِ فشار ِ تمامی ِ حجم ِ خویش
درهم شکند،
اگر آزادی ِ جان را ،
این َراه ِآخرین است.
مرا پرنده‌یی بدین
دیار هدایت نکرده بود:
من خود از این تیره خاک
رُسته بودم
چون پونه‌ی خودرویی
که بی‌دخالت ِ جالیزبان
از رطوبت ِ جوباره‌یی
این‌چنین است که کسان
مرا از آن‌گونه می‌نگرند
که نان از دست‌رنج ِ
ایشان می‌خورم
و آنچه به گند ِ نفس ِ خویش
آلوده می‌کنم
هوای کلبه‌ی ایشان است;
حال آن‌که , چون ایشان ,
بدین دیار فراز آمدند ,آن ،
که چهره و دروازه بر ایشان
گشود ,من بودم !
● «شاملو» ●
« احمد شاملو » (زاده ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران؛ ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵، در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه - درگذشته ۲ مرداد ۱۳۷۹؛ ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۰ فردیس کرج)شاعر،نویسنده، فرهنگ‌نویس، ادیب و مترجم ایرانی بود. آرامگاه اودرامامزاده طاهر کرج واقع است. تخلص اودر شعر «الف. بامداد» بود.« شاملو»از جمله شاعران اندیشمندانی بودکه دغدغه ی روزگاررابادل واندیشه ونگاه خویش باخودمیکشیدوهمواره دنیاراازدیدگاه اندیشمندانه ای به نگاه می نشسواگرچه من تمامی اشعاراورانمی پسندم,امادیگرآثاراورانیزپذیرفته وافکاراورا درآن زمینه ها میپسندم ونه,درهمه چیزبه شکل,اشعاروترجمه هاوکتابهای وتمامی آثار برجامانده ازاین شاعرخردمند,گویای تفکرعمیق اوست که غم دنیاوهستی درآثارش همراه بادردی ملموس احساس شده ونشانه های نگرانی اوبرای آدمی ودنیادراشعارش بوضوح دیده میشوداوکسی بود,که,درجایگاه خودازبزرگان متفکرایرانی محسوب میشودکه دنیارا,نه برای خودبلکه بماننددیگربزرگان عالم وجهان برای همه به نگاه مینشیندوبدیهاوخوبیها ,آبادی وویرانی دنیاوعصرجدیدوقرن خودراتاآنجا که بوددرآثارش رسم کرده وتلاش مصرانه ای دراشعارش دیده میشودکه اندوه خود رابه جهانیان برساندودر واژه های عمیق وگاه,دردناک وگاه سهمگین وگاه نیزخشمانه دنیارابه تعریف مینشیند تا بدین شکل احساس واندیشه خودرابه مردم رسانده,وتفکر واندیشه رادراذهان مردمی که باوعلاقمند بودندبه تسخیر کشده آنان رانیزدر همفکری باخودتوسط این اشعارهمگام مینمود.دقیقابههمانگونه که بزرگان علم واندیشه وشایستگان و سرآمدان وپیران جامعه دراندیشه های فیلسوف بزرگ ما"أرد بزرگ"نماینده ی چنین شخصیتی بودند شخصیتی که درجایگاه علم خودهمواره تلاشی بر پیشرفت دنیاواطلاع رسانی وآموزش دنیائی را داشته اند که برای آن دل میسوزاندند, به چند شعرازاحمد شاملودراین بخش بسنده میکنیم.روحش شاد.
●شعر گمشده●
تا آخرین ستاره‌ی شب
بگذرد مرا
بی‌خوف و بی‌خیال
بر این بُرج ِخوف و خشم،
بیدار می‌نشینم
در سردچال خویش
شب تا سپیده
خواب نمی‌جنبدم به چشم،
شب در کمین ِشعری
گُمنام وناسروده
چون جغد می‌نشینم
در زیج ِرنج ِکور
می‌جویم‌اش
به کنگره‌ی ابر ِشب‌نورد
می‌جویم‌اش
به سوسوی تک‌اختران ِ دور.
در خون و
در ستاره
و در باد،روز و شب
دنبال ِ شعر ِ
گم‌شده‌ی خود دویده‌ام
بر هر کلوخ‌پاره‌ی
این راه ِ پیچ‌پیچ
نقشی ز شعر ِ
گم‌شده‌ی خود کشیده‌ام.
تا دوردست ِ منظره
دشت است و بادو باد
من بادْگرد ِ دشت‌ام و
از دشت رانده‌ام
تا دوردست ِ منظره
کوه است و برف وبرف
من برف‌کاوِ کوه‌ام
و از کوه مانده‌ام.
اکنون
درین مغاک ِغم‌اندود،
شب‌به‌شب
تابوت‌های خالی
در خاک می‌کنم.
موجی شکسته می‌رسد
از دور
و من عبوس
با پنجه‌های درد بر
او دست می‌زنم
تا صبح
زیر ِ پنجره‌ی کورآهنین
بیدار می‌نشینم
و می‌کاوم آسمان
در راه‌های گم‌شده
لب‌های بی‌سرود
ای شعر ِ ناسروده!
کجا گیرم‌ات نشان؟
●«شاملو »●
پس نتیجه میگیریم عامل پیشرفت انسانی دردرجه ی اول پیشرفت خودانسان دردنیا باعلوم مختلفه,اجتماعی/فرهنگی ودیگرعلوم فنی وعملی /وفکری ومعنویست بااین شرح آدمی همواره میتواند باپیشرفت شخصیتی وفکری خود باعث پیشرفتی در دنیا باشد واشاره نیزداشته ایم که ازدرون خانواده چون فردی تحصیل کرده ودانا برخیزد جامعه اطراف /شهروکشوروحتی دنیای او با حضوراو تحت تائیر قرارمیگیردچراکه رفتار ومعرفت انسانی درمحدوده های کوچک الگو میگرددودردیگرنقاط گسترش می یابدوهمین روش باعث میگرددکه انسانی که خواهان بهترین هادر زندگی خویش است بیآموزدکه درراه زندگی هرچه عاقلانه ترواندیشمندانه تر بتواند گام بردارد موفق تروخوشبخت تر است .
●:بداهه ی درد●
میدویم
وقتی که پاهای ایستادگیمان
بر خط های مرزی
ثابت مانده است
میدویم وقتی
که رویای رسیدن را
بدوش میکشیم
در جاده های
بی انتهای بی سرنوشت
میدویم
وقتی که میدانیم
درپایان نیز
چون آغازنه خط
شروعی بود
ونه خط پایانی
میدویم
در هراسِ
هزارباره زندگی
که در دویدن ها
تنها
«خود» را
رهااحساس کنیم
آنگاه که اندیشه را
در روی تپه ای
به صلیب میشکند و
عشق را به دار می آویزند
و«بودن » را
به انجماد لحظه های
عشق میشکنند
وامید را
درحرارت آتش نادانی
آب میکنند!
...و...
ومیمیریم بی آنکه
زنده بوده باشیم
آری زنده بوده ایم
درجسم مردگانی
که درَمثل, زنده بود و
در زندگی وزندگانی
بی اثر
« بودن»را
چه سود
در بی تفاوتی ها!!!...آه ....
«دریغ»!
05.01.2010
سه شنبه 15دیماه 1388
● ف.شیدا●
ودراین گیرودارراه آنان که درراهیافتن عتیقه ها وگنجها و.. راهی کوه ودره دشت ودریاشده اند,دشمن جان یکدیگر شده وحتی بسیارحادثه هابر سراینگونه اشیائی که یافت میشودوبرای بدست آوردن آن اتفاق میافتد که بی هیچ ثمری این خوشی به مرگ یکی وصدمه ی دیگری ختم میشود آنهم وقتی که میشد بهترزیست وبدنبال چیزی بودکه یافتن آن تنهاخیالی وآزوئی نباشد ومیشددل به اندیشه وارزوئی سپردکه لااقل اگرریسک هم بوداطمینانی نیز بودکه میشودآنرا حداقل بدست آوردنه اینکه ساعلها در منطقه ای که تنها شایعه ی طلا وگنج بوده است عمری سرکرد واخر بی هیچ دست یافتنی وتوفیقی ناامیددست کشید یابهپیری رسید وزندگی باخت.
______ طوفان ______
در تلاطم دریای اندیشه ودل
وقتی که بادبان اندوه
پاره ودریده شده
در آه های عمیق دل
ترا در
اوج تلاطم اندیشه های درد
رها میکند
وپاروی
احساسات شکسته شده
در دست دوستی ها
رها شده در دریا...
دور ازتو...گم میشود
وقتی که
صخره ی اعتماد
میشکند
وگردباد نامردمی
طغیان میکند
وساحل امید
در دوردستهای خاطره
به فراموشی سپرده شده است
غریق باید شد ...
غریق
درتلاطم سهمگین دریائی
که چون دلت بود
وبه آشوب رسید....
آری ...تنها, به طوفان
فرزانه شیدا04.10.201نروژ /اسلو
ــــ دوشنبه 14 دی 1388 ـــــ
اگرچه,علم بشری به جایگاهی رسیده,است که درعمیق دریاوزمین ازوجودمنابعی چون: نفت ودیگرمعادن طبیعی,توسط دستگاهای اختراع شده باخبر میشوند وچون گذشته نیست که مردی با اسبی سرزمینی رادرجستجوی طلا زیر پابگذاردوسرانجام یاکامیاب یاناکام جان ببازدو..اما بهرشکل بزرگان کاشف ومخترع اگربدنبال ثروتی نیزباشندنه برای خاطرتجملات زندگیست که تنها برای بکارگیری درعلم وپیشرفت کارهای عملی خودهستند که نیازمند سرمایه ای نیز هست که البته بیشتردولتهای بزرگ ازاین لحاظ ازکمترین وکوچکترین مخترعین تابزرگترین راحمایت مینمایدچراکه کشف واختراع اوجامعه ودنیائی رامیتواند پیشرفت دهدوثروت دوباره ای نیز به همان دولت وهمان کشور بافروش دست آوردهای اختراعی وکشف شده او بدست بیآورد وسربلند مخترع خویش نیزدردنیای اختراعات ودرجهان باشد.ازاینروست که حتی برای کشف مخترعین در تلوزیون نیزاز مردم عامی دعوت به عمل می آیدتااگر ایده ونظری دارندآنرادرحد ساده ی آن ساخته ودر تلوزیون نشان دهند وچنانچه جای پیشرفت دادن این ایده در سطح بالاتری نیزوجود داشته باشدباو یاری های مالی وامکانات کافی ر میدهند ودیگر مخترعین وکاشفین نیز دراین امربه مدداو آمده تادستگاه واختراع خودرا پیشرفت داده,وبنام خوداونیز درجایگاه اولیه ی اختراع,آنرا ثبت کنند.بااین شکل هیچکسی ازدزدیده شدن اختراع خودنیز وحشت نمیکند چراکه در مقابل تلوزیون ودرمیان میلیونها چشم اختراع خودرانشان میدهدوحتی عادی ست که بارها کودکان دبستانی هم در بسیاری ازکشورها چون نروژموفق شدنداختراع ساده خودرا به ثبت برسانندودولت جهت پیشرفت این کودکان درزمینه های فکری عملی امکانات لازم,وحتی مدارس ومکانهای مورداحتیاج این کودکان رافراهم میکندتاآنت بتوانند بادستی باز وداشتن امکانات وهمکاری بزرگان اندیشمند یاآشنا به علوم مختلف که بستگی به نوع رشته ای داردکه مخترعین به آن نیازمندندچون فیزیک یاشیمی این گروه ر پیشرفت داده وشوق ساختن وعمل گردن وپیشرفت دادن خود واختراعات خود وحتی فکر کردن به اختراعات دیگر رابااینکاردراو بیشترافزایش میدهند وانسانی که بداند برای آنچه میخواهدانجام دهد قدرت مالی اونیز فراهم خواهد بود بی شک با شوق وذوق بسیاری ازاینگونه تشویق هاوامکانات بهره جسته ودر آینده ی خویش از بزرگان جامعه ی خود میگردد.پیشرفت هرکشوری زمانی حاصل میگرددکه دولت بتواند مردم خودرا کشف کندواستعدادهای آنان رادریابدومسلم است مردم معمولی بخاطر آنکه قدرت مالی ووقت کارهای متفرقه رادرزندگی روزمره خودندارنداگر ایده ای نیزداشته باشند یااز ترس سرقت شدن بر زبان نمی اورند یاازخیر ساختن آن میگذرندوعده ای کوچک ودراستثنازمین وزمان رابکار میگیرندکه حداقل درسطحی قابل استفاده بتوانند بخش مادی ومکانی اختراع وایده ی خودرا فراهم,آورده وفکری راکه مدام در ذهن اومیگذرد به عمل رسانده,وبه واقعیت مبدل کرده واسوده شوند چراکه دنیای مخترعین وکاشفان وشاعرین ونویسندگان دنیائی معمولی نیست وزمانی که ذهن آنان انباشته از فکری باشد خواب وارام نخواهندداشت تاآنچه رادراندیشه دارند بر کاغذی ثبت کرده وبه ساخت وتکمیل آن بپردازند.کمااینکه گاه نوشتن کتابی ازیکسو وساخت اختراعی تاز سوی دیگربه ماهها سالهای بیشماری وقت نیازمندبوده است تاچند جلد کتابی از نویسنده ای وشاعری به بازاربیایدواختراعی درکشوری به نتیجه برسدودردنیائی انتشار یافته همگان از آن بهره مند شوند.لذا آنچه دنیائی راپیشرفت میدهد,درایت شخص وکشوراوست وامکاناتی که,دراختیاراو قرارداردیا قرارمیگیرد.درنتیجه برای پیشرفتهائی در سطح جهانی می بایست ازکوچکترن گروه سنی تاسالمند ترین آنان رایاری نمود تابرای خودوکشور ودنیای خود اثر گذاروسازنده باشندوزمانی که,درکشوری باشماره شناسنامه های ملی از تک تک تولدها وزندگی هادرسطح کشوری میتوان مطلع بودوحتی ازکودکانی که درراه هستندومادری که دوران بارداری راطی میکند تاپیرمردی که بر صندلی چرخدار نشسته یاهنوز دوچرخه سواری میکندوبه کوهنوردی میپردازد,درکشورهای اروپائی ازدیدگان دولت خود نادیده نمی ماند مسلم است که کشورهائی بااینهمه دقت بر فرد فردجامعه ی خودکشورهای موفقی خواهند بود که حتی اگر امکانات مالی برای کاری نداشته باشندبهرگونه برای رفاه جامعه بودجه ملی راتامین نموده وبه افراد در همه یسطحهای زندگی کمک میکنند چه فردی بیکار باشد به یاری اومیشتابند چه فردی مخترع چه زنی باردارکه نیازبه مراقبتهای ماهانه داردچه مردی که درمحیط کاری میتواند بیشتر پیشرفت کند چراکه تک تک این افراد شمرده شده زمانی که رفاه رادراختیار داشته باشند به سود مملکت خویش خواهندبود چه آن مادری که نسل آینده رابدولت خویش هدیه میکند چه دیگرافراددرهر سطح ومقامی.درنتیجه پیشرفت ملی همراه باپیشرفتهای فردی شکل میگیردویاری دولتها به مردم خودودیگر ممالک جهان پیشرفت دنیائی راسبب میشود.کمااینکه تا بامروز نیزهمین سیاستهای علمی بوده است که جهان ر با گامهای بلند بسوی پیشرفتهای بزرگ برده وخواهد برد.
¤¤« هملت »¤¤
بودن .... یا نبودن...
بحث در این نیست
وسوسه این است.
شراب ِزهرآلوده به جام و
شمشیر ِ به‌زهرآب‌دیده
در کف ِ دشمن.
همه چیزی ،از پیش
روشن است و حساب‌شدهو پرده
در لحظه‌ی معلوم
وفرو خواهد افتاد.
پدرم مگر
به باغ ِ جسمانی
خفته بود
که نقش ِ من میراث ِ اعتماد ِ
فریب‌کار ِاوست
و بستر ِ فریب ِ او
کام‌گاه ِ عمویم!
من این همه را
به‌ناگهان دریافتم،
با نیم‌نگاهی واز سر ِ
اتفاق
به نظّاره‌گان ِ تماشا
اگر اعتماد
چون شیطانی دیگر
این هابیل ِ دیگر را
به جتسمانی دیگر
به بی‌خبری لالا نگفته بود،
ــ خدا را...خدا را!
چه فریبی اما،
....چه فریبی!
که آن که از پس ِ پرده‌ی
نیم‌رنگ ِ ظلمت
به تماشا نشسته
از تمامی‌ ِ فاجعه
آگاه است
و غم‌نامه‌ی مرا
پیشاپیش ,حرف به حرف
بازمی‌شناسد.
در پس ِ پرده‌ی
نیم‌رنگ ِ تاریکی
چشم‌ها
نظاره‌ی درد مرا
سکه‌ها از سیم وزر
پرداخته‌اند
تااز طرح ِ
آزاد ِگریستن
در اختلال ِ
صدا و تنفس ِ
آن کس
که متظاهرانه و
در حقیقت
و به‌تردید می‌نگرد
لذتی به کف آرند.
از اینان
مدداز چه خواهم
که سرانجام
مراوعموی مرا
... به تساوی
در برابر ِ خویش
به کُرنش می‌خوانند،
هرچند رنج ِ من ا
یشان را
ندا در داده‌باشد
که دیگر....
کلادیوس ...نه نام ِ عمّ
که مفهومی‌ست عام.
و پرده...در لحظه‌ی محتوم...
با این همه
از آن زمان که حقیقت
چون روح ِ سرگردانِ بی‌آرامی
بر من آشکاره شد
و گند ِ جهان
چون دود ِ مشعلی
در صحنه‌های دروغین
منخرین ِ مرا آزرد،
بحثی نه ...
که وسوسه‌یی‌ست این:
بودن یا نبودن...
●شاملو●
وقتی رسالت انسانی خودرامی نگریم به هیچ چیز نمیرسیم ج قانون "انسانیت"جدااز مرزهای اجتماعی /فرهنگی/ دنیا .رنگ پوست وتفاوت زبانهاودر اینجاست که یگانگی آغازمیگردد
وتفاوتها کمرنگ گشته وهمبستگی های انسانی راه میگشایدجداازتمامی مرزهائی که آدمی برخود خویش نهاده است و گاه به حکم معنویت خویش دیگری را نیزبردارمی کشد! امیدروزی رسالت انسانی ما به نحو احسن انجام گیرد تا تنها بیک نگاه یکدیگر را ببینم وآن اینکه :من انسانم تو انسانی.زیستن در آرامش وامنیت ورفاه حق فردی هر انسانی ست !

افسوس که از قصه های دیروز
خاطره و حسرتی بیش
برجا نمانده است
کنون اما" دیروزها "
برای امروز قصه میگویند
وامروز, فریاد ما
" فردا " را به تکانی سخت
خواهد انداخت
آندم من کجای قصه خواهم بود
تو درکجا؟!
آنروز ایا هستی من
این فانی روزگار بشری را
باز زندگی میکند؟!
یا فرتوتی زمان ودل
باز درکنج متروک قصه های دیروز
آه می کشد
در تصویر دوباره ی خاطره ها
اما میدانم ..
فردا در تکانی سخت
خواهد لرزید...
آندم که قلبها
لرزش واقعی خویش
آغاز کنند
وزلزله احساسها
جهانی را در آشوب
بودن خویش
لرزان قلبهائی سازد
که ماهیت بودن خویش را
باز پس میخواهند
تا دوباره
اصالت خویش باز یابند
در فریادی
که به قدرت خواهد گفت:
من اشرف مخلوقاتم
مرزهایم ، مرزانسانیتی ست
که رسالت خویش را
آغاز نموده است
قانون من ,
مرزی جز انسانیت نمی شناسد
و بیراهه های مصوّبه
و تبصره ها
بیک کلام بیشتر ختم نمیگردد
:من انسانم .
* ●فرزانه شیدا●
بسیار دیده ایم که بزرگانی درفقر به سر برده اند ویا درآخرین روزهای زندگی در اجتماع شناخته شده واحترام ویا ثروتی رسیده اند وشاید همگان بگویند بیچاره او برای خودش کسی بود وچه دیراورا شناختیم اما دنیای بزرگان واندیشمندان خالی ازاین بزرگ نمائی های شخصی است چراکه اینگونه انسانها نیازی باینکه شناخته شده ودر دنیای مورد احترام قرار بگیرند ندارندچراکه معرفت واندیشه فکری والای او,اورا بی نیاز ازاین خودنمائی ها مینماید وهمینقدر که خود ودنیای اطراف او برایش آنقدر کامل باشد که بتواند نیازهای فکری وزندگی خود را جوابگو باشد برای او کافیست مردمان بزرگ همواره خدمت به جامعه راجزئی از روزمرگی زندگی خویش میدانندواینکه در قبال آن دریافتی هم ازدنیا ومردم داشته باشندآنگونه که دیگر انسانها را وسوسه میکنداین بزرگان اندیشمند رابفکر وانمیداردحس واندیشه ی پولدار بودنو«آز» وحرص وطمع انسانی که بارهادر طمع یافتن طلا ومعدن وثروتهائی اینچنین دردل کوه وجنگل یا بدنبال عتقیه ها ی دوران قدیم وآثار زیر زمینی قرون پیش و گنج ها در دل دریا انسانها را بدنبال خودمیکشد در الم بزرگان تنها حماقتهای انسانیست که درجای بهره گیری از زندگی مناسب با روزگاری بهتر به کوده ودره وبه ,زمین.در دل خاک ودل غارها رفته ودرجستجوی چیزی بوده اند ودرپی چیزی عمرخود صرف میکنند که براستی نمیدانند درآن منطقه هست یا نه وگاهتمام عمررابه جستجوی نایافته ها ,سرمیکنند .درزمانی که آدمی رسالتی بزرگا بردوش میکشد که هر چه هست جمع آوری ثروت برای خویش نیست ودرنگتاه بزرگان واندیشمندان عالم « مقام انسانی»نامی بالاتراز تاجر وثروتمندرابا خو میشکد که وظایفی ر بر عهدهدارد وکمترین آن لااقل آسوده زیستن یک انسان دررفاه نسبی ست وجهت دراختیار بودن این رفاه بسیاری ازانسانها درراههای پیشرفت گام برمیدارندکه زندگی آدمی درسهولات ورفاه درپیشرفت جامعه وکشور ودنیائی باشد که نیازمند ترقی ورشد است ونام «انسان» در جمله ای خلاصه میشود:موجود دوپای عاقلی که برخلاف تمامی موجودات زنده بر زمین قادربه تغییروساختار شکل زندگی وسرنوشت وتقدیر وروزگار ودنیای خویش است وهرچه درامررشدخود کوشاتر گردد پیشرفتهای بیشتری راناظر خواهد بودوخود نیز باافزودن دانش برهریک تلاشی خواهد داشت که کمترین آن انسانی روشنفکر بودن است که «انسان بودن خودودیگران را» درزمان عمر خویش به نیکی ورفاه وخوشبختی میخواهد وهمواره نیز از جنگ هاوستیزها درانزجاربوده از مرگ هر انسانی متاثر از دردهر بشری اندوهناک میشود وتنهاهمین احساس در بسیاری از مشکلات روزمره زندگی کافیست که انسان کمتر بادیگر نسانها دچار مشکل گردیده پیشرفتهای فکری ومعنوی نیز حاصل گردد.

کنار ِ تو را ترک گفته‌ام
و زیر ِاین آسمان ِ نگون‌سار
که از جنبش ِ
هر پرنده تهی‌ست و هلالی
کدر چونان مُرده‌ماهی‌ی ِ
سیم‌گونه‌فلسی
بر سطح ِ بی‌موج‌اش می‌گذرد
به بازجُست ِ تو برخاسته‌ام
تا در پایتخت ِ عطش
در جلوه‌ئی دیگر
بازت یابم.
ای آب ِروشن!
تو را با معیار ِ
عطش می‌سنجم.
در این سرابچه
آیا ...زورق ِ تشنه‌گی‌ست
آن‌چه مرا به‌سوی ِ شما می‌راند
یا خود
زمزمه‌ی ِ شماست
و من نه به‌خود می‌روم
که زمزمه‌ی ِ شما
به جانب ِ
خویش‌ام می‌خواند؟
نخل ِ من ای واحه‌ی ِ من!
در پناه ِ شما
چشمه‌سار ِ
خنکی هست
که خاطره‌اش
عُریان‌ام می‌کند.
میان ِ ماندن و رفتن
حکایتی کردیم
که آشکارا
در پرده‌ی ِ کنایت رفت.
مجال ِ ما همه
این تنگ‌مایه بود و،
دریغ
که مایه خود همه
در وجه
این حکایت رفت .
●« شاملو »●
پیشرفت آدمی زمانی بدست می آید که بر کردار و رفتار خود فرمانروا باشد . ارد بزرگ
*_ خواسته مراد از مرید خاموشی و ژرف نگریست ، و خواهش مرید از مراد ، نشان دادن راه پیشرفت . ارد بزرگ
*_ پیشرفت تنها در سایه آمادگی همیشگی ما بدست می آید . ارد بزرگ
*_ مردمان توانمند در خواب نیز ، رهسپار جاده پیشرفتند . ارد بزرگ
*_ برای پویایی و پیشرفت ، گام نخست از پشت درهای بسته برداشته می شود .ارد بزرگ
●پایان فرگرد پیشرفت● به قلم : فرزانه شیدا ●


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان