*پیشرفت*
بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیشرفت*
من دغدغه دارم که این روزها
در سرزمینی زندگی میکنم که درآن
دویدن سهم کسانی است که نمیرسند
و رسیدن حق کسانی است که نمیدوند...
*نویسنده: ** ناشناس
●بعُد سوم آرمان نامه اردبزرگ ●
● فرگرد پیشرفت●
زمانی که انسان دررویاروئی با طبیعت ودنیا به هستی خویش نگاه میکند شکل زندگی ,آبادی ونوسازی ,ویرانی وانهدام , همه همه باز میگرددبه اعمال انسانی برروی زمین وهمانگونه که در فرگردها به تفضیل ازآن سخن رفت تنها آدمیست که میتواند طبیعت وزندگی رابگونه ای تحت الشعاع اعمال خودقرار دهد که زندگی بهتریا بدتر یاحتی غیر قابل تحمل گرددچراکه کمتر موجود زنده ای ممکن است قادرباشد که دنیارابرهم بریزازاتفاقاتی چون ازدیادیک نوع حیوان چون موش یاآفاتی چون حمله ملخ هاوهمچنین بلایای طبیعی که بگذریم درعمل حیوان وجاندار زنده براساس طبیعت خودزندگی میکند شکارمیکند یادر مورددرختان و طبیعت اگرنگاه کنیم رشد ونمو طبیعی خودرادر فصل ها دنبال میکندکه البته درمقابل ازدیادحیوانی یاشیوع باکتری ویا حتی زیاد شدن نوعی گیاه وگل که برخلاف قانون طبیعت عمل کندنیز بازانسان قادر است درجائی با عقل وکشفیات خودازاینگونه بلایا جلوگیری نماید در نتیجه عامل اصلی پیشرفت دردنیا اناسن وعقل انسانی ست و تنها زمانی میتواند براین امرمهم تسلط یابد که خودرادر دنیای علم ودانش درهر زمینه ای پیشرفت دهد.دراین میان نقش اندیشمندان علوم کاشفان ومخترعین از سوئی وشاعران ونویسندگان وتعالی دهنده گان اندیشه های نوین از سوئی دیگر جوامع رو به رشد یا رشد یافته را بخودجذب نموده ودر پیشرفت فکری نیز نقش بسزائی رابازی کرده اند که در ایران «احمد شاملو» ازجمله شاعرانی بود که بادیدگاه عمیق خودوبا نوشتن اشعارخود به سبک نیمائی بازتاب افکار واندیشه های او در مردم غیر قابل انکار است.
ــــــــــ شعر رهایی است ـــــــــــ
شعر ،رهاییست
نجات است و آزادی.
تردیدیست ,که سرانجام
به یقین میگراید
و گلولهیی ,که به انجام ِ کار
شلیک میشود.
آهی به رضای خاطر است
از سر ِ آسودهگی.
و قاطعیت ِ چارپایه است
به هنگامی که سرانجام
از زیر ِ پا... به کنار افتد
تا بار ِ جسم
زیر ِ فشار ِ تمامی ِ حجم ِ خویش
درهم شکند،
اگر آزادی ِ جان را ،
این َراه ِآخرین است.
مرا پرندهیی بدین
دیار هدایت نکرده بود:
من خود از این تیره خاک
رُسته بودم
چون پونهی خودرویی
که بیدخالت ِ جالیزبان
از رطوبت ِ جوبارهیی
اینچنین است که کسان
مرا از آنگونه مینگرند
که نان از دسترنج ِ
ایشان میخورم
و آنچه به گند ِ نفس ِ خویش
آلوده میکنم
هوای کلبهی ایشان است;
حال آنکه , چون ایشان ,
بدین دیار فراز آمدند ,آن ،
که چهره و دروازه بر ایشان
گشود ,من بودم !
● «شاملو» ●
« احمد شاملو » (زاده ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران؛ ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵، در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفیعلیشاه - درگذشته ۲ مرداد ۱۳۷۹؛ ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۰ فردیس کرج)شاعر،نویسنده، فرهنگنویس، ادیب و مترجم ایرانی بود. آرامگاه اودرامامزاده طاهر کرج واقع است. تخلص اودر شعر «الف. بامداد» بود.« شاملو»از جمله شاعران اندیشمندانی بودکه دغدغه ی روزگاررابادل واندیشه ونگاه خویش باخودمیکشیدوهمواره دنیاراازدیدگاه اندیشمندانه ای به نگاه می نشسواگرچه من تمامی اشعاراورانمی پسندم,امادیگرآثاراورانیزپذیرفته وافکاراورا درآن زمینه ها میپسندم ونه,درهمه چیزبه شکل,اشعاروترجمه هاوکتابهای وتمامی آثار برجامانده ازاین شاعرخردمند,گویای تفکرعمیق اوست که غم دنیاوهستی درآثارش همراه بادردی ملموس احساس شده ونشانه های نگرانی اوبرای آدمی ودنیادراشعارش بوضوح دیده میشوداوکسی بود,که,درجایگاه خودازبزرگان متفکرایرانی محسوب میشودکه دنیارا,نه برای خودبلکه بماننددیگربزرگان عالم وجهان برای همه به نگاه مینشیندوبدیهاوخوبیها ,آبادی وویرانی دنیاوعصرجدیدوقرن خودراتاآنجا که بوددرآثارش رسم کرده وتلاش مصرانه ای دراشعارش دیده میشودکه اندوه خود رابه جهانیان برساندودر واژه های عمیق وگاه,دردناک وگاه سهمگین وگاه نیزخشمانه دنیارابه تعریف مینشیند تا بدین شکل احساس واندیشه خودرابه مردم رسانده,وتفکر واندیشه رادراذهان مردمی که باوعلاقمند بودندبه تسخیر کشده آنان رانیزدر همفکری باخودتوسط این اشعارهمگام مینمود.دقیقابههمانگونه که بزرگان علم واندیشه وشایستگان و سرآمدان وپیران جامعه دراندیشه های فیلسوف بزرگ ما"أرد بزرگ"نماینده ی چنین شخصیتی بودند شخصیتی که درجایگاه علم خودهمواره تلاشی بر پیشرفت دنیاواطلاع رسانی وآموزش دنیائی را داشته اند که برای آن دل میسوزاندند, به چند شعرازاحمد شاملودراین بخش بسنده میکنیم.روحش شاد.
●شعر گمشده●
تا آخرین ستارهی شب
بگذرد مرا
بیخوف و بیخیال
بر این بُرج ِخوف و خشم،
بیدار مینشینم
در سردچال خویش
شب تا سپیده
خواب نمیجنبدم به چشم،
شب در کمین ِشعری
گُمنام وناسروده
چون جغد مینشینم
در زیج ِرنج ِکور
میجویماش
به کنگرهی ابر ِشبنورد
میجویماش
به سوسوی تکاختران ِ دور.
در خون و
در ستاره
و در باد،روز و شب
دنبال ِ شعر ِ
گمشدهی خود دویدهام
بر هر کلوخپارهی
این راه ِ پیچپیچ
نقشی ز شعر ِ
گمشدهی خود کشیدهام.
تا دوردست ِ منظره
دشت است و بادو باد
من بادْگرد ِ دشتام و
از دشت راندهام
تا دوردست ِ منظره
کوه است و برف وبرف
من برفکاوِ کوهام
و از کوه ماندهام.
اکنون
درین مغاک ِغماندود،
شببهشب
تابوتهای خالی
در خاک میکنم.
موجی شکسته میرسد
از دور
و من عبوس
با پنجههای درد بر
او دست میزنم
تا صبح
زیر ِ پنجرهی کورآهنین
بیدار مینشینم
و میکاوم آسمان
در راههای گمشده
لبهای بیسرود
ای شعر ِ ناسروده!
کجا گیرمات نشان؟
●«شاملو »●
پس نتیجه میگیریم عامل پیشرفت انسانی دردرجه ی اول پیشرفت خودانسان دردنیا باعلوم مختلفه,اجتماعی/فرهنگی ودیگرعلوم فنی وعملی /وفکری ومعنویست بااین شرح آدمی همواره میتواند باپیشرفت شخصیتی وفکری خود باعث پیشرفتی در دنیا باشد واشاره نیزداشته ایم که ازدرون خانواده چون فردی تحصیل کرده ودانا برخیزد جامعه اطراف /شهروکشوروحتی دنیای او با حضوراو تحت تائیر قرارمیگیردچراکه رفتار ومعرفت انسانی درمحدوده های کوچک الگو میگرددودردیگرنقاط گسترش می یابدوهمین روش باعث میگرددکه انسانی که خواهان بهترین هادر زندگی خویش است بیآموزدکه درراه زندگی هرچه عاقلانه ترواندیشمندانه تر بتواند گام بردارد موفق تروخوشبخت تر است .
●:بداهه ی درد●
میدویم
وقتی که پاهای ایستادگیمان
بر خط های مرزی
ثابت مانده است
میدویم وقتی
که رویای رسیدن را
بدوش میکشیم
در جاده های
بی انتهای بی سرنوشت
میدویم
وقتی که میدانیم
درپایان نیز
چون آغازنه خط
شروعی بود
ونه خط پایانی
میدویم
در هراسِ
هزارباره زندگی
که در دویدن ها
تنها
«خود» را
رهااحساس کنیم
آنگاه که اندیشه را
در روی تپه ای
به صلیب میشکند و
عشق را به دار می آویزند
و«بودن » را
به انجماد لحظه های
عشق میشکنند
وامید را
درحرارت آتش نادانی
آب میکنند!
...و...
ومیمیریم بی آنکه
زنده بوده باشیم
آری زنده بوده ایم
درجسم مردگانی
که درَمثل, زنده بود و
در زندگی وزندگانی
بی اثر
« بودن»را
چه سود
در بی تفاوتی ها!!!...آه ....
«دریغ»!
05.01.2010
سه شنبه 15دیماه 1388
● ف.شیدا●
ودراین گیرودارراه آنان که درراهیافتن عتیقه ها وگنجها و.. راهی کوه ودره دشت ودریاشده اند,دشمن جان یکدیگر شده وحتی بسیارحادثه هابر سراینگونه اشیائی که یافت میشودوبرای بدست آوردن آن اتفاق میافتد که بی هیچ ثمری این خوشی به مرگ یکی وصدمه ی دیگری ختم میشود آنهم وقتی که میشد بهترزیست وبدنبال چیزی بودکه یافتن آن تنهاخیالی وآزوئی نباشد ومیشددل به اندیشه وارزوئی سپردکه لااقل اگرریسک هم بوداطمینانی نیز بودکه میشودآنرا حداقل بدست آوردنه اینکه ساعلها در منطقه ای که تنها شایعه ی طلا وگنج بوده است عمری سرکرد واخر بی هیچ دست یافتنی وتوفیقی ناامیددست کشید یابهپیری رسید وزندگی باخت.
______ طوفان ______
در تلاطم دریای اندیشه ودل
وقتی که بادبان اندوه
پاره ودریده شده
در آه های عمیق دل
ترا در
اوج تلاطم اندیشه های درد
رها میکند
وپاروی
احساسات شکسته شده
در دست دوستی ها
رها شده در دریا...
دور ازتو...گم میشود
وقتی که
صخره ی اعتماد
میشکند
وگردباد نامردمی
طغیان میکند
وساحل امید
در دوردستهای خاطره
به فراموشی سپرده شده است
غریق باید شد ...
غریق
درتلاطم سهمگین دریائی
که چون دلت بود
وبه آشوب رسید....
آری ...تنها, به طوفان
فرزانه شیدا04.10.201نروژ /اسلو
ــــ دوشنبه 14 دی 1388 ـــــ
اگرچه,علم بشری به جایگاهی رسیده,است که درعمیق دریاوزمین ازوجودمنابعی چون: نفت ودیگرمعادن طبیعی,توسط دستگاهای اختراع شده باخبر میشوند وچون گذشته نیست که مردی با اسبی سرزمینی رادرجستجوی طلا زیر پابگذاردوسرانجام یاکامیاب یاناکام جان ببازدو..اما بهرشکل بزرگان کاشف ومخترع اگربدنبال ثروتی نیزباشندنه برای خاطرتجملات زندگیست که تنها برای بکارگیری درعلم وپیشرفت کارهای عملی خودهستند که نیازمند سرمایه ای نیز هست که البته بیشتردولتهای بزرگ ازاین لحاظ ازکمترین وکوچکترین مخترعین تابزرگترین راحمایت مینمایدچراکه کشف واختراع اوجامعه ودنیائی رامیتواند پیشرفت دهدوثروت دوباره ای نیز به همان دولت وهمان کشور بافروش دست آوردهای اختراعی وکشف شده او بدست بیآورد وسربلند مخترع خویش نیزدردنیای اختراعات ودرجهان باشد.ازاینروست که حتی برای کشف مخترعین در تلوزیون نیزاز مردم عامی دعوت به عمل می آیدتااگر ایده ونظری دارندآنرادرحد ساده ی آن ساخته ودر تلوزیون نشان دهند وچنانچه جای پیشرفت دادن این ایده در سطح بالاتری نیزوجود داشته باشدباو یاری های مالی وامکانات کافی ر میدهند ودیگر مخترعین وکاشفین نیز دراین امربه مدداو آمده تادستگاه واختراع خودرا پیشرفت داده,وبنام خوداونیز درجایگاه اولیه ی اختراع,آنرا ثبت کنند.بااین شکل هیچکسی ازدزدیده شدن اختراع خودنیز وحشت نمیکند چراکه در مقابل تلوزیون ودرمیان میلیونها چشم اختراع خودرانشان میدهدوحتی عادی ست که بارها کودکان دبستانی هم در بسیاری ازکشورها چون نروژموفق شدنداختراع ساده خودرا به ثبت برسانندودولت جهت پیشرفت این کودکان درزمینه های فکری عملی امکانات لازم,وحتی مدارس ومکانهای مورداحتیاج این کودکان رافراهم میکندتاآنت بتوانند بادستی باز وداشتن امکانات وهمکاری بزرگان اندیشمند یاآشنا به علوم مختلف که بستگی به نوع رشته ای داردکه مخترعین به آن نیازمندندچون فیزیک یاشیمی این گروه ر پیشرفت داده وشوق ساختن وعمل گردن وپیشرفت دادن خود واختراعات خود وحتی فکر کردن به اختراعات دیگر رابااینکاردراو بیشترافزایش میدهند وانسانی که بداند برای آنچه میخواهدانجام دهد قدرت مالی اونیز فراهم خواهد بود بی شک با شوق وذوق بسیاری ازاینگونه تشویق هاوامکانات بهره جسته ودر آینده ی خویش از بزرگان جامعه ی خود میگردد.پیشرفت هرکشوری زمانی حاصل میگرددکه دولت بتواند مردم خودرا کشف کندواستعدادهای آنان رادریابدومسلم است مردم معمولی بخاطر آنکه قدرت مالی ووقت کارهای متفرقه رادرزندگی روزمره خودندارنداگر ایده ای نیزداشته باشند یااز ترس سرقت شدن بر زبان نمی اورند یاازخیر ساختن آن میگذرندوعده ای کوچک ودراستثنازمین وزمان رابکار میگیرندکه حداقل درسطحی قابل استفاده بتوانند بخش مادی ومکانی اختراع وایده ی خودرا فراهم,آورده وفکری راکه مدام در ذهن اومیگذرد به عمل رسانده,وبه واقعیت مبدل کرده واسوده شوند چراکه دنیای مخترعین وکاشفان وشاعرین ونویسندگان دنیائی معمولی نیست وزمانی که ذهن آنان انباشته از فکری باشد خواب وارام نخواهندداشت تاآنچه رادراندیشه دارند بر کاغذی ثبت کرده وبه ساخت وتکمیل آن بپردازند.کمااینکه گاه نوشتن کتابی ازیکسو وساخت اختراعی تاز سوی دیگربه ماهها سالهای بیشماری وقت نیازمندبوده است تاچند جلد کتابی از نویسنده ای وشاعری به بازاربیایدواختراعی درکشوری به نتیجه برسدودردنیائی انتشار یافته همگان از آن بهره مند شوند.لذا آنچه دنیائی راپیشرفت میدهد,درایت شخص وکشوراوست وامکاناتی که,دراختیاراو قرارداردیا قرارمیگیرد.درنتیجه برای پیشرفتهائی در سطح جهانی می بایست ازکوچکترن گروه سنی تاسالمند ترین آنان رایاری نمود تابرای خودوکشور ودنیای خود اثر گذاروسازنده باشندوزمانی که,درکشوری باشماره شناسنامه های ملی از تک تک تولدها وزندگی هادرسطح کشوری میتوان مطلع بودوحتی ازکودکانی که درراه هستندومادری که دوران بارداری راطی میکند تاپیرمردی که بر صندلی چرخدار نشسته یاهنوز دوچرخه سواری میکندوبه کوهنوردی میپردازد,درکشورهای اروپائی ازدیدگان دولت خود نادیده نمی ماند مسلم است که کشورهائی بااینهمه دقت بر فرد فردجامعه ی خودکشورهای موفقی خواهند بود که حتی اگر امکانات مالی برای کاری نداشته باشندبهرگونه برای رفاه جامعه بودجه ملی راتامین نموده وبه افراد در همه یسطحهای زندگی کمک میکنند چه فردی بیکار باشد به یاری اومیشتابند چه فردی مخترع چه زنی باردارکه نیازبه مراقبتهای ماهانه داردچه مردی که درمحیط کاری میتواند بیشتر پیشرفت کند چراکه تک تک این افراد شمرده شده زمانی که رفاه رادراختیار داشته باشند به سود مملکت خویش خواهندبود چه آن مادری که نسل آینده رابدولت خویش هدیه میکند چه دیگرافراددرهر سطح ومقامی.درنتیجه پیشرفت ملی همراه باپیشرفتهای فردی شکل میگیردویاری دولتها به مردم خودودیگر ممالک جهان پیشرفت دنیائی راسبب میشود.کمااینکه تا بامروز نیزهمین سیاستهای علمی بوده است که جهان ر با گامهای بلند بسوی پیشرفتهای بزرگ برده وخواهد برد.
¤¤« هملت »¤¤
بودن .... یا نبودن...
بحث در این نیست
وسوسه این است.
شراب ِزهرآلوده به جام و
شمشیر ِ بهزهرآبدیده
در کف ِ دشمن.
همه چیزی ،از پیش
روشن است و حسابشدهو پرده
در لحظهی معلوم
وفرو خواهد افتاد.
پدرم مگر
به باغ ِ جسمانی
خفته بود
که نقش ِ من میراث ِ اعتماد ِ
فریبکار ِاوست
و بستر ِ فریب ِ او
کامگاه ِ عمویم!
من این همه را
بهناگهان دریافتم،
با نیمنگاهی واز سر ِ
اتفاق
به نظّارهگان ِ تماشا
اگر اعتماد
چون شیطانی دیگر
این هابیل ِ دیگر را
به جتسمانی دیگر
به بیخبری لالا نگفته بود،
ــ خدا را...خدا را!
چه فریبی اما،
....چه فریبی!
که آن که از پس ِ پردهی
نیمرنگ ِ ظلمت
به تماشا نشسته
از تمامی ِ فاجعه
آگاه است
و غمنامهی مرا
پیشاپیش ,حرف به حرف
بازمیشناسد.
در پس ِ پردهی
نیمرنگ ِ تاریکی
چشمها
نظارهی درد مرا
سکهها از سیم وزر
پرداختهاند
تااز طرح ِ
آزاد ِگریستن
در اختلال ِ
صدا و تنفس ِ
آن کس
که متظاهرانه و
در حقیقت
و بهتردید مینگرد
لذتی به کف آرند.
از اینان
مدداز چه خواهم
که سرانجام
مراوعموی مرا
... به تساوی
در برابر ِ خویش
به کُرنش میخوانند،
هرچند رنج ِ من ا
یشان را
ندا در دادهباشد
که دیگر....
کلادیوس ...نه نام ِ عمّ
که مفهومیست عام.
و پرده...در لحظهی محتوم...
با این همه
از آن زمان که حقیقت
چون روح ِ سرگردانِ بیآرامی
بر من آشکاره شد
و گند ِ جهان
چون دود ِ مشعلی
در صحنههای دروغین
منخرین ِ مرا آزرد،
بحثی نه ...
که وسوسهییست این:
بودن یا نبودن...
●شاملو●
وقتی رسالت انسانی خودرامی نگریم به هیچ چیز نمیرسیم ج قانون "انسانیت"جدااز مرزهای اجتماعی /فرهنگی/ دنیا .رنگ پوست وتفاوت زبانهاودر اینجاست که یگانگی آغازمیگردد
وتفاوتها کمرنگ گشته وهمبستگی های انسانی راه میگشایدجداازتمامی مرزهائی که آدمی برخود خویش نهاده است و گاه به حکم معنویت خویش دیگری را نیزبردارمی کشد! امیدروزی رسالت انسانی ما به نحو احسن انجام گیرد تا تنها بیک نگاه یکدیگر را ببینم وآن اینکه :من انسانم تو انسانی.زیستن در آرامش وامنیت ورفاه حق فردی هر انسانی ست !
●
افسوس که از قصه های دیروز
خاطره و حسرتی بیش
برجا نمانده است
کنون اما" دیروزها "
برای امروز قصه میگویند
وامروز, فریاد ما
" فردا " را به تکانی سخت
خواهد انداخت
آندم من کجای قصه خواهم بود
تو درکجا؟!
آنروز ایا هستی من
این فانی روزگار بشری را
باز زندگی میکند؟!
یا فرتوتی زمان ودل
باز درکنج متروک قصه های دیروز
آه می کشد
در تصویر دوباره ی خاطره ها
اما میدانم ..
فردا در تکانی سخت
خواهد لرزید...
آندم که قلبها
لرزش واقعی خویش
آغاز کنند
وزلزله احساسها
جهانی را در آشوب
بودن خویش
لرزان قلبهائی سازد
که ماهیت بودن خویش را
باز پس میخواهند
تا دوباره
اصالت خویش باز یابند
در فریادی
که به قدرت خواهد گفت:
من اشرف مخلوقاتم
مرزهایم ، مرزانسانیتی ست
که رسالت خویش را
آغاز نموده است
قانون من ,
مرزی جز انسانیت نمی شناسد
و بیراهه های مصوّبه
و تبصره ها
بیک کلام بیشتر ختم نمیگردد
:من انسانم .
* ●فرزانه شیدا●
بسیار دیده ایم که بزرگانی درفقر به سر برده اند ویا درآخرین روزهای زندگی در اجتماع شناخته شده واحترام ویا ثروتی رسیده اند وشاید همگان بگویند بیچاره او برای خودش کسی بود وچه دیراورا شناختیم اما دنیای بزرگان واندیشمندان خالی ازاین بزرگ نمائی های شخصی است چراکه اینگونه انسانها نیازی باینکه شناخته شده ودر دنیای مورد احترام قرار بگیرند ندارندچراکه معرفت واندیشه فکری والای او,اورا بی نیاز ازاین خودنمائی ها مینماید وهمینقدر که خود ودنیای اطراف او برایش آنقدر کامل باشد که بتواند نیازهای فکری وزندگی خود را جوابگو باشد برای او کافیست مردمان بزرگ همواره خدمت به جامعه راجزئی از روزمرگی زندگی خویش میدانندواینکه در قبال آن دریافتی هم ازدنیا ومردم داشته باشندآنگونه که دیگر انسانها را وسوسه میکنداین بزرگان اندیشمند رابفکر وانمیداردحس واندیشه ی پولدار بودنو«آز» وحرص وطمع انسانی که بارهادر طمع یافتن طلا ومعدن وثروتهائی اینچنین دردل کوه وجنگل یا بدنبال عتقیه ها ی دوران قدیم وآثار زیر زمینی قرون پیش و گنج ها در دل دریا انسانها را بدنبال خودمیکشد در الم بزرگان تنها حماقتهای انسانیست که درجای بهره گیری از زندگی مناسب با روزگاری بهتر به کوده ودره وبه ,زمین.در دل خاک ودل غارها رفته ودرجستجوی چیزی بوده اند ودرپی چیزی عمرخود صرف میکنند که براستی نمیدانند درآن منطقه هست یا نه وگاهتمام عمررابه جستجوی نایافته ها ,سرمیکنند .درزمانی که آدمی رسالتی بزرگا بردوش میکشد که هر چه هست جمع آوری ثروت برای خویش نیست ودرنگتاه بزرگان واندیشمندان عالم « مقام انسانی»نامی بالاتراز تاجر وثروتمندرابا خو میشکد که وظایفی ر بر عهدهدارد وکمترین آن لااقل آسوده زیستن یک انسان دررفاه نسبی ست وجهت دراختیار بودن این رفاه بسیاری ازانسانها درراههای پیشرفت گام برمیدارندکه زندگی آدمی درسهولات ورفاه درپیشرفت جامعه وکشور ودنیائی باشد که نیازمند ترقی ورشد است ونام «انسان» در جمله ای خلاصه میشود:موجود دوپای عاقلی که برخلاف تمامی موجودات زنده بر زمین قادربه تغییروساختار شکل زندگی وسرنوشت وتقدیر وروزگار ودنیای خویش است وهرچه درامررشدخود کوشاتر گردد پیشرفتهای بیشتری راناظر خواهد بودوخود نیز باافزودن دانش برهریک تلاشی خواهد داشت که کمترین آن انسانی روشنفکر بودن است که «انسان بودن خودودیگران را» درزمان عمر خویش به نیکی ورفاه وخوشبختی میخواهد وهمواره نیز از جنگ هاوستیزها درانزجاربوده از مرگ هر انسانی متاثر از دردهر بشری اندوهناک میشود وتنهاهمین احساس در بسیاری از مشکلات روزمره زندگی کافیست که انسان کمتر بادیگر نسانها دچار مشکل گردیده پیشرفتهای فکری ومعنوی نیز حاصل گردد.
●
کنار ِ تو را ترک گفتهام
و زیر ِاین آسمان ِ نگونسار
که از جنبش ِ
هر پرنده تهیست و هلالی
کدر چونان مُردهماهیی ِ
سیمگونهفلسی
بر سطح ِ بیموجاش میگذرد
به بازجُست ِ تو برخاستهام
تا در پایتخت ِ عطش
در جلوهئی دیگر
بازت یابم.
ای آب ِروشن!
تو را با معیار ِ
عطش میسنجم.
در این سرابچه
آیا ...زورق ِ تشنهگیست
آنچه مرا بهسوی ِ شما میراند
یا خود
زمزمهی ِ شماست
و من نه بهخود میروم
که زمزمهی ِ شما
به جانب ِ
خویشام میخواند؟
نخل ِ من ای واحهی ِ من!
در پناه ِ شما
چشمهسار ِ
خنکی هست
که خاطرهاش
عُریانام میکند.
میان ِ ماندن و رفتن
حکایتی کردیم
که آشکارا
در پردهی ِ کنایت رفت.
مجال ِ ما همه
این تنگمایه بود و،
دریغ
که مایه خود همه
در وجه
این حکایت رفت .
●« شاملو »●
پیشرفت آدمی زمانی بدست می آید که بر کردار و رفتار خود فرمانروا باشد . ارد بزرگ
*_ خواسته مراد از مرید خاموشی و ژرف نگریست ، و خواهش مرید از مراد ، نشان دادن راه پیشرفت . ارد بزرگ
*_ پیشرفت تنها در سایه آمادگی همیشگی ما بدست می آید . ارد بزرگ
*_ مردمان توانمند در خواب نیز ، رهسپار جاده پیشرفتند . ارد بزرگ
*_ برای پویایی و پیشرفت ، گام نخست از پشت درهای بسته برداشته می شود .ارد بزرگ
●پایان فرگرد پیشرفت● به قلم : فرزانه شیدا ●
نظرات