۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

*کشور*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *کشور*

. کوروش کبیر: ...و روزی را به یادتان می آورم که زیباترین« منش آدمی » "محبت "اوست

کتاب بعد سوم آرمان نامه


● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد کشور ●
یک کشور سرمایه ی ملی تمامی انسانهای متعلق به آن کشور وملت آن است وهمانگونه که درفرگردمیهن نیز گفتم ارث ملی ملتی ست ازنیاکان مابه مارسیده است ویک بیک درنگاهداری وحفظ آن موظفیم,وهریک درجایگاه ملی خودسربازان این زادبوم واین زادگاه ملی هستیم.درنتیجه کشور چون پس اندازملی ماست که درنگهداری وزیاد کردن, ثروت آن میبایست کوشا بوده,وبعنوان امین ونگهابانان شایسته ای ازآن مراقبت کنیم ودرتمامی مدت بادیده ای بیداروفکری هشیاربه,آن توجه داشته ودرتمامی موقعیتها حامی کشور خودباشیم چه درقبال بلایای طبیعی چه,درمقابل دیگرکشورها چه حتی درمقابل نیروهای تخریب کننده ای که به گونه ای وبادیدگاهی در خرابی وویرانی کشورسهم ودست دارندوبرای آینده کشور دولتی خطرناک ومضر هستند ومرزهای ملی خودرانیز می بایست چون مرز خانه ی خودموردتوجه قرارداده,وازهجوم بیگانگانی جلوگیری کنیم که مومن به وطن ونیاکان ماوخودما نیستندوحضوروجود ایشان صدمه ای به یکپارچگی ملی وهمبستگی عموم زده وکشور رابه مخاطره انداخته, ویاحتی سبب جنگهای داخلی بین ملت وی بادیگر کشورهای میشود بااینوصف تنهاسربازان یک کشور نیستند که حامیان ملّی,ملت ودولتی محسوب میشوندکه ماهریک خود موظفیم خود رانیزدر جایگاه همان سربازدیده وحامی کشور خو باشیم وچه ازلحاظ احساسی چه دردیگر جنبه های سیاسی اجتماعی غمخوارکشور خودبوده وبه بهترین راه حل های ممکن برای دستیابی به موقعیتهای برتر وبهترفکرکرده وتلاش خودرانیزانجام داده ودر انجام آن هریک به گونه وبه میزان قدرت خودکوشاباشیم و بعنوان یک فرد ز جامعه وملتی که درسرشماری آن کشور به حساب می آیدجایگاه فردی خودرادرنمودار بودن خود درکشوری روشنی بخشیده ,ثابت نموده واثرگذاروهمچنین دلسوزویاورکشور خودباشیم باعشق ومحبتی که در آن نشانگر عاطفه ی ملی خوددرقبال کشورخودباشیم.واینکارزمانی در فرد فرد مابه گونه ای درست انجام میشود که خودرادرقبال کشو خود موظف باین بدانیم که خودراسهیم درچرخه ی کشورخود بصورت مثبت بدانیم,ودرعملکردزندگی خوددرنظر داشته باشیم که هرچه انجام میدهم پس ازخانه به جامعه وافرادجامعه مانیز منتقل میشودواینکه چگونه نقشی داشته باشیم نیزاهمیت خودرادر نقشی موثرایفامیکند,وخواه با تعلیم وبدست اوردن دانش بیشتر درزمینه ها ورشته هائی که هرچه هست نیازهر کشوری ست چه در زمینه های کاری ودراجتماع وجامعه ای میتوانداثرگذار باشد وبخاطر داشته باشیم که,هرچه هستیم وهرچه میکنیم به نحوی در روزانه ی مملکت وکشورخود سهم داشته وکاری درآن بعنوان یک عضو ملی انجام داده ایم ومیدهیم, حال میخواهد اینکارساده ترین کارهای شغلی وحرفه ای درروزمرگی جامعه باشدیادرمقام وجایگاهی بزرگتر واثرگذارتر درهرشکل تک تک ما حضوری موثررادر نقشی ساده دریک روز ساده ی خوددرزندگیِ کشوری خود ایفا میکنیم وهمانگونه که روز خوب وبد خود رابه همراه فکر واحساس خود به خانه ی خود منتقل میکنیم همان را پیش ازرسیدن به خانه به جامعه وافرادجامعه ی خودمنتقل کرده ایم واگرروزبدی داشته ایم و خلق تنگ ماحتی درسکوت مابا چهره ی اخمووگرفته ی مابردید ونگاه دیگران نادیده نمانده است واگرروز موفق وخوبی داشته ایم,خنده ما به آنان نیزرسیده وشاید جعبه ای شیرینی نیزدراین میان با افراددورادور خودتقسیم کرده باشیم وبه خنده و شوخی هائی نیزکرده باشیم وتبریکی نیزشنیده باشیم واگر حتی عزادار بوده ایم این غم را باجامعه خود با لباس سیاه خود با اطلاعیه ی جلوی درخانه ی خود وبابرگزاری مراسم ختم بامردم جامعه شریک شده ایم وحتی زمانی که بااتومبیل واتوبوس حاوی عزادران راهی مقصد شده ایم حضورخود وغم خودرابا خیابانهای جامعه وبامردم شریک شده ایم وهمگان میدانند که این اتومیبیل عزاداراست یاعروس به خانه ی بخت میبردیاحتی دوجوان شادوشنگول سرنشین آن هستند که نه حفظ رعایت قوانین رانندگی میکنند نه بدیگران اهمیت میدهندونه حتی دنیارااز دیدگاه دیگران نگاه میکنندکه دردنیای اتومبیل سواری خو مشغول سرگرمی خو به شیوه ی خودهستند.درهرشکل جامعه تک تک اعمال مارادر نگاه روزانه ی خودبه مردم مانیز منتقل میکندواینکه چگونه,آدمی بوده ایم چگونه دیدگاهی داشته,چگونه عملکردی رادرروز خودبه جامعه داده ای هریک میتواند نه تنهابرما که برعده ای نیز حتی شادی آور,یا غمناک ,عصبی کننده یاشوق دهنده باشدواگرخودبه شوق ویا خشم به خانه رفته ایم,دررفتار وعمل روزانه ی خودشخص نزدیک واشخاص درپیرامون خودرانیز همینگونه به خانه ی خودراهی کرده باشیموخانه خود را هم بااحساس خودتحت تاثیر قرارمیدهیم.درنتیجه یک کشور تنهامسئول روزانه ی آن بعهده ی سردمداران کشوری وسیاستمداران آن کشورنیست که مانیزدرجایگاهی کوچکتروساده تر ,سیاستهائی رادرروزمرگی خوددرکاروزندگی خودداشته وبه شکلی کارهای خودراانجام میدهیم که بی شک خاطره ای هم برای ماست وهم خاطره ا ی برای شخصی دیگردرپیرامون ماوگاه ساده ومعمولی وحتی گاه نیز مهم وبیادماندنی وشاید زمانی نیز تاریخی رابرای کشورمان بسازدکه عملکرد مارا جاودانی کرده,ودریاد افرادزیادی برجابگذارد مثلااگرمن بناگاه بیایم ووسط خط سفید بسیاری ازخیابانها شاخه های گل سرخی بگذارم نه تنهااینکار همه رامتوجه ی من خواهد کرد که ممکن است,انجام اینکار توجه کشورهای دیگررا نیزبخودجلب کندوآنروزدراخبارایران وجهان بنویسند«شیدا ئی ازسر شیدائی»بی هیچ دلیلی, مروز خط سفید خیابانهاراگلباران کردودر رکوردکارهای تازه یاعجیب نیزاسمم ,به ثبت جهانی هم برسد کمااینکه وقتی دوچرخه سواری شروع میکند به اینکه طول فقط کشور خودرابادوچرخه طی کندتمام رسانه های خارجی وداخلی بااینکه حتی اینکارممکن است بارهااتفاق افتاده باشدآنرااعلام کنندچون کاری انجام شده که از شکل عادی وروزمرگی خارج گردیده است وتوجه راجلب کرده وفکراذعان رابخود مشغول کرده ست درنتیجه کاری معمولی صورت نگرفته است که عادی بوده باشدکه همگان به سادگی آنرانگاه کرده وبگذرند.اگرشمادوروز یک لباس قرمزبپوشید وسرکوچه خودتان بایستیدنیز بعنوان انسان قرمز پوش محله شناسائی میشوید وآوازه ی قرمزپوش بودن شمابه محله های دیگررسیده سرانجام می آندوعلت ایستادن وقرمز بودن رنگ لباستان را میپرسند آنوقت درجواب بگوئید:دلم میخواست بدانم چقدر مردم بکارهم کاردارند.همین نه .که درحقیقت همین هم هست کنجکاوی آدمی باعث میشوددربسیاری ازمواقع بکارهم کار داشته باشند بخصوص اگرخارج از محیط ومحدوده ی منزل شماکاری رانجام دهیدکه همگان شاهدآن هستند.این کارخودراشاعرانه ترهم میتوانید بکنید وبگوئید که: من سرخی عشق رابیادنگاهها میآورم,که درجهان سرد کنونی حتی اسم عشق نیزفراموش شده است چه برسد قلب سرخی که می بایست طپنده روزگارخود باشدواین برای آدمی ستو برای اجتماع برای کشور وبرای دنیا.چیزی که درامروزه دنیا ازخاطر رفته است.
● خانه ای میخواهم●
خانه ای میخواهم که
شود کشور موعود دلم
ودران شاه ووزیر
ودر آن « مرد امیر»
به تمامیت نیکوئی خویش
ره بسوی دل ودلدار برد
تا بسازد همه ی ملک مرا
تا بسازد به جهان باغ مرا
خانه ای میخواهم
که دران مُوطن من
نامش « عشق»
ولب کودک وفرزند دلم
خوش باشد
به هزاران خنده
روی تابی پره نیلوفر ویاس
...خنده اش گوش نوازش باشد
و به پروانه ی باغ
وبه بلبل و
به هر نغمه ی مهر
روح سرسبزی دوران بخشد
خانه ای میخواهم
که شود کشور شادی وسرور
ملّتم بُته ی صدها گل سرخ
کوچه ها غرق اقاقی هائی
که به یاس دل من
رنگ سفیدی بخشند
از « صداقتهائی»
که درون دل خود می بینم
وبرای دل مردم هم نیز
همچو آن میخواهم.
قصر زیبای طلائی دلم
نیز به شور
کلبه ای بود اگر
پُر ززیبائی صدواژه شود
نغمه در نغمه به
سر«سبز»ی
صد شعرِ امید
جمله در جمله
همه رنگ «سپید »
سرخی ِ« عشق » مداوم بخشد
به طپشهای محبت
در عشق به امیدی رنگین
بدل وجان همه ملت من
به درون دل آن کودک من
سبز با رنگ سپید وسرخی
که "وطن نام شود « میهنِ»" من
که بُّودنام همین کشور من
, « مام من مام وطن»
سرزمینم « ایران»
که در آن زندگی وعشق
همه شور وامید
زندگی کردن در آن
به سهلولت ,آسان
کاش اینگونه شود:
سرزمینم « ایران»
● فرزانه شیدا .1388/اُسلُو - نروژ●
وشاید کاربه مصاحبه ای به رسانه ای هم برسد که فلانی چراگلهای سرخ درخظ سفید خیابان میگذاری وهدفت چیست چرااین گلهارابه بیمارستان نمیبری وبه کسانی که ملاقاتی ندارند نمیدهی که خوداین نیزارزش معنوی بزرگی نیزخواهدداشت اگرکه چنین کنیم,و من نیز میتوانم بگویم: هدفم این بودکه امروز دلم خواست خیابان شهرم رابه گلهای سرخی بیآرایم تابه مردمم وبه خیابانهای کشورم وبه جامعه ام وبه کشورم بگویم وطنم ,کشورم ,دوستت دارم همین وبس. وهیچ دلیل خاص دیگری نیز نداشت وفرداهم گلهایم را به باغ دل کسی خواهم بردکه تنهاست.درهرشکل ایم مثالی بود برای بازگوئی هرحرکت ما درجامعه واثری که درآن میگذاردوچراکه هر کاری انجام دهیم درهرشکل کاری کرده ام که اثر خویش راگذاشته است کاری درخور دیدن وشاید باعث شادی بسیاری دیگردرآنروزحال چه کودکی درحال گذرکه مادردستش رابدون در نظر گرفتن اندازه ی پای او گرفته وبدنبال خودمیکشد خودراه میروداما بچه به نفسی نفس دویدن افتاده است ,چه زنی افسرده چه آدمی بیحوصله چه فروشنده ای بی مشتری چه فردی پرشور وخندان...درهرحال توجه ای را به شادی دل خودبرای شادی دیگران بخودجلب کرده ام وبی اینکه اثری برزندگی واقعی آنان داشته باشم که ثمره ای بزرگ ویا یاری دهنده ی بسیار مفیدی بوده باشم.اما همینقدر که لبخندی را شاهد بوده ام میتواندبرای من وبسیاری دیگرازمردم من ارزشمندباشدواین نمونه کاریست که ازآن میتوان هزارنمونه ی دیگررابه شگلهای زیباتر دیگری نیزانجام دادکه حتی اثری بالاترووالاتروارزشمند تردرجامعه ی من داشته باشدکه کمکی نیز محسوب شودتا یکروز خوب رابعنوان یک همشهری یک هموطن به کشور خودداده باشیم پس میبینید فردی اثر گذار بودن چندان سخت نیست تنها کافیست بداینم که عمل مادرنگاه دیگران دیده میشود گفتارما شنیده میشود کردارما نقشی رااجرامیکندکه بی ثمر برپیرامون مانیست وخود راموظف بدایسنم که بعنوان یک همشهری انسان خوبی باشیم درکشور خود همین کافیست که کشوری درصلح وصفا باشداگر هرکسی وظیفه ی خود رابه نیکوئی وبه درستی وبا نیتی خیرودلی آرام انجام دهدوسعی کندهم زندگی خودرا خوب وشیرین کندهم زندگی دیگران را .
¤¤¤ ● بیا تا ...¤¤¤
بیا تا ستاره باشیم ، توی کوچه باغ دنیا
یه سبد ترانه باشیم با کلامی خوب و زیبا
بیا با دست صداقت گل شادی رو بکاریم
با یه بارون محبت روی دلهامون بباریم
بدونه ریا و تزویر کلبه دلو بسازیم
توی بازیهای تقدیر خودمونو زود نبازیم
¤¤¤ فرزانه شیدا ¤¤¤
مسلم است که من همیشه مشتری مغازه ای خواهم شد که فروشنده ی آن ادم خوش مشربی وخوش سخن وخندانی باشد وحتی مشتری دائمی مغازه ای خواهم شد که فروشنده ی آن ازدیدن من خوشحال شودوخود بگوید فلانی بابا روزی یه باراینوری سربزن حتی اگر خرید م نکردی نکردی دلمون برات تنگ میشه یاصبحها اینوری بیا یه آدامس بخردستت برکت داره وروزم پرمشتری میشه وچقدر خوب است اینگونه همشهری درکشور خود باشیم من تا بودم اینچنین بودم وهمواره هرکه مرامیشناخت از محبت او نیز برخورداربودم وهرگز نیزبخود اجازه نمی دادم کسی رابی جهت ازخودآزرده کنم وبایک خسته نباشید روز شما بخیر همواره سلامی بلند وبالا میگفتم ووارد میشدم ولبخند فروشنده استقبال کننده داخل شدنم میشدکه زنده باشید سلامت باشید شاد باشید خستگیمان دررفت کاش همه مثل شمابودند و.چذا نمیتوتنیم همه اینگونه باشیم وهمه از مهر ما بهره مند باشند؟...و هنوز نیزمن در روزانه ی زندگی خودهمینگونه رفتارمیکنم وهیچ دلیلی پیدانمیکنم بی جهت بامردم غریب واشنا پدرکشتگی داشته باشم که خداراشکر وبه لطف پروردگار ,پدر سالم وسلامت زنده است و آزارش هم به کسی نمیرسیدوهمچنان پدری میکند وخدمتگزار خانواده خوددردوران بازنشستگی ست ومردم نیز کاری بکار من ندارند اگر خودمن کاری بایشان نداشته باشم واگرهم ببینم کسی روزبدی را داشته است تلاش میکنم اگر کمکی نیستم لااقل مشکل سازتازه ای براو نبوده وعلت ناراحتی دوم او هم نباشم واین خود در جامعه ی یک کشور سودمند ست. همینقدر که ماازلحاظ روحی وروانی نیزانسانی متعادل باشیم که دیگران ازحضورووجود ماصدمه ای ندیده وحتی باعث شادی وآرامش آنان باشیم خدمتی ست به مردم جامعه ی ما,برای تک تک افرادی که بماسلام کرده یابگونه ای بامادرارتباط بوده اند.در کناراین هستندد افرادی که به رشکل اثری منفی بر نگاه وفکرواندیشه وروح جامعه داشته در جایگاهی که ایستاده اند درهر شغل وحرفه وفن وکاری,بودونبودآنان تاثیری ناخوشایند بر جمیع مردمی دارد که دررابطه بااو هستند وبی شک تاثیراعمال ورفتار واندیشه او جمعی را,ازاو گریزان کرده هم فکران اورا باو جذب کرده ودرنهایت یک ویا چند گروه فکری رادرسطحی ساده ویا در حالتی بزرگتر بخود مشغول میداردکه دراین رابطه نهادودیدگاههای انسانها خودگویای این نیزخواهد بود که کدامین عقیده وفلسفه ای بیشتر کارائی وپذیرش جمعی را بدست میآورد واثر ان در آینده ای نزدیک نیزدرهرپایه ای از حدود جامعه باشد مشخص میشودخواه این موضوع ومطالبی دردرون یک خانواده باشدواقوام این خانواده خواه دربُعدی وسیع ترو خواه درفضای بزرگتری دراجتماع وهمه گیر تروتوجه برانگیز تر.بهر شکل آدمی درطول زندگی خوددیدگاهای جمعی را نیزدرمی یابدودرک میکن که,درکدامین تفکری زندگی میکندوکدامین نظریه واندیشه ای عمومیت بیشتری را داردوچقدردیدگاههاروشن وی حتی تاریک است تاچه حد برکسی وکسانی میشوداعتماد کرده ودنباله روی ایشان بود یا نظریاتشان را پذیرفت وکدامین را باید طردنموده باآن حتی به مقابله پرداخت تا اثر بد آن بر زندگی ما سایه شومی نداشته باشدوتمامی این گفته هاازدورن خانه تاسطح بزرگتر جامعه وکشور میتواندکارائی داشته باشدتاانسان راه درست وعقیده واندیشه ی کلی خودرادر زندگی بتواندمشخص کردهوباجامعه ای هماهنگ وهمگام شودومسلم است جامعه ای که,اندیشه ای یکدست ومردمانی همگام واسنانهای فرهیخته ای دارد ومردمانی روشن رو به سوی نیکبختی جمعی پیش خواهدرفت وبه ملت وکشور موفقی نیز تبدیل خواهد شد.
¤¤¤ غزلی از: « حسین منزوی »¤¤¤
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
شعری برای بختک ، شعری برای آوار
تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی ،‌ چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت ،‌ چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌ چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه های باطل ،‌بن بست های انکار
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ،‌ ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار
¤¤¤ « حسین منزوی »¤¤¤
یک هموطن خوب بودن از کمترین کارها تابالاترین کارهامیتواندانقدر ساده باشدکه نهایت ندارددرست است که بااحساس نمیشود سیاست مملکتی راچرخاندامابااحساس انسان بودن میتوان مملکتی رابه آبادی وپیشرفت وترقی بزرگی رساند که وظیفه ملی چه سردرمداران هرکشوراست چه حامیان کشورچون پلیس وخدمتگزاران جامعه چه خودمردم وملت درنتیجه همانگونه که سیاست درکار سیاسی خود تجربه ی سیاسی میخواهدانسانیت اجتماعی وسیاسی رانیزطلب میکندحال چه من درآن کشوروزیر جنگ باشم چه خرده فروش گوشه ی خیابان چه مسئول بهداشت وسلامت باشم چه هموطن سرماخورده ای که درخانه میماندتا دیگران رامریض نکندهمه وهمه نقش خودراداراهستیم وهمگان نیزبه شهم خودموثریم. پس بیادداشته باشیم من بعنوان یک هموطن دریک کشور خودهم رئیس جمهور کشورم هستم هم شهروندکشورم هستم هم پلیس کشورهم کارمندآن هم فروشنده ی آن.... بهرشکل "من هستم" ووجود دارم, چه درآمار چه,درافکار,چه درددیگاه دیگران, چه درروزمرگی خوددرشهر ومکان محله ی خودو هرزگهرگونه باشم بی اثر نیستم.درنتیجه انسان باشیم"انسانی خوب ودلسوزوطن دوست انسان دوست ومهربان ودرعین حال سیاستمداری درمحدوده ی خانه وزندگی خوددرحدود تجربه های زندگی شخصی خودکه با سیاستهای داخلی خود درمنزل حتی زندگی سیاسی کشورخودرا نیز اثر گزار خواهیم بودودرمحدوده ی خانه خودنیزاگر سیاست عملی ورفتاری خودرا بدرستی انجام دهیم نیز نسل فرداسازنده ی خوبی را ازاین خانه بدنیا وبه کشور خودمی بخشیم ویک گام جلوتر ازدیروز خواهیم بودوآگاهی ودانش شخصی وفردی خودوفرزندان ما نیز,در سطح جامعه ودر تولیدنیروی کارارزشمندو درطرزفکر جامعه نیز بی تاثیر نخواهد بودآنگاه جامعه ای درخشانی درانتظارماست وکشوری درروشنی روح وفکرواندیشه وسازندگی, وروبه پیشرفتی که هر کشورنیازمندآن است .
گفتاری که موجب گسستن همبستگی کشور گردد ، ریشه در سخیفی اندیشه گوینده آن دارد.ارد بزرگ
کارمندان نابکار،ازدزدان و آشوبگران بیشتر به کشور آسیب می رسانند. ارد بزرگ
بااحساس می شود پندواندرزداداما سامان دهی به کشور نیازبه هنجار و چهارچوبی توانمند دارد.ارد بزرگ
سربازان تنها نگاهبان مردم امروز کشور خویش نیستند آنها دستاوردهای پیشینیان و سرمایه آیندگان را نیز پاس می دارند . ارد بزرگ
سرفرازی کشور بزرگترین خواست همگانی ست .ارد بزرگ
● پابان فرگرد کشور●به قلم فرزانه شیدا

*ارزیابی و نقد*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ارزیابی و نقد*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعُدسوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد ارزیابی ونقد●
زمانی که,انسان به نقدوبررسی مطلب وموضوعی مین شیند,اولین چیزی که بسیاربرای,اینکار مهم وضروری ست,این است که,شخص دانش نقدراداشته باشدوبعنوان ناقدوارزیاب درهرزمینه ای که هست آگاهی کامل,ازآن,داشته وبعنوان ناقدموردقبول,اکثریت افرادچه,درجمع متقدین وازریاب کنندگان آنحرفه باشدچه,آشنائی درستی,ازمعنای خودنقدداشته باشدوزمانی که به, نقدوبررسی,وتحلیل وتفسیرچیزی می نشیند,انسانی کاملادرزمینه های کاری حرفه ای باشدکه بابه نقدبی طرفی فکری,داشتن صدق,ودرستی کاری واندیشه,ووجدان کاری رادارابوده ودرقبال آنچه,آن رابه عنوان ارزیابی ونقدابرازمیداردکاملابه تمامی جنبه های مختلف آن چیزیا,آن کالاوآن اثریاآن کشف و..آن دقت کرده,ونظری ارائه دهدکه,ارزش کاری داشته,وموردقبول جامعه ی نقدوهمچنین عوام نیزقرار بگیردالبته لازم بذکراست که ناقدوارزیاب درفکر خشنودکردن کسی نبایدباشدبلکه کاملا صادقانه,ومنصفانه میبایست به,ارزیابی ونقدبپردازدامامتاسفانه اسم «نقد», بگونه نادرستی دراذهان جاافتاده,است واکثرمردم تصور میکنندکه نقدیعنی,انتقاد محض,وایرادگیری وپیدا کردن مشکلاتی,درنمونه ی کاروعمل وسخن فردیا کوبیدن فردی با انتقادات تند,ازافرادی که به,ارزیابی کالایااثرآنان می نشینیم,درصورتی که نقدنیزچون تمتمی چیزهای دیگردرزندگی جنبه منفی ومثبت خودراداردودرعین حال,هرنقدی میبایست آنقدر صادقانه,وبدون خصومت فکری ودرنهایت انسانیت ودرستیِ اندیشه وعقیده بدون هیچگونه دشمنی یااحساس منفی نسبت به شخص صورت گیردتاکه براستی نقدی,ارزشمندوارزیابی,درستی,انجام شده ودراختیاردیگران قراربگیردتادیگرافراد نیزازآن,استفاده ای مثبت برده وچیزی رانیز بیاموزندوهرگز نیزنمی بایست نظرشخصی انسان درنقدوارزیابی مطلب بروی,انجام کار ناقداثر بگذارد.برای مثال,اگر من,ازفلان نویسنده,وشاعردل ِخوشی ندارم یاازکارهای اوخوشم نمی آید زمانی که بعنوان نقدکنند وناقداثراورا به نقدمی نشینم باید مرزهاوقانونهای نقدرادرنظر داشته وبعنوانناقد وظایفی را مد نظر داشته باشم ودرکارخود,درستی عمل,ووجدان کاری خود رادرکارخود,حفظ نمایم وحتی خصومت یاحساس شخصی خودرادرمورداین فردبه گوشه ای نهاده کاراورا بعنوان یک اثریاچیزی موردارزیابی است به تحلیل وبررسی گذاشته تاکاری درحد اعلای یک منتقددرستکاروباوجدان وظیفه شناس را نجام داده ودراختیارعموم قراردهم برای مثال اگر من بعنوان ناقدوتفسیر کننده کسی باشم که به تحلیل وبررسی اندیشه وافکار فیلسوف بزرگ ایرانی«أرد بزرگ» دست میزنم وایشان ازافرادمورد علاقه ی زندگیم بوده,وعاشق افکار واندیشه های اونیز باشم,درزمانی که به نقد وتفسیراثراو مینشینم هرگزاجازه,ندارم به بزرگ نمائی های احساسی یاغلّوهای بیهوده دست زده وبادخالت دادن احساسات شخصی بیشتراز آنکه وظیفه ام باشداثراورابه تفسیری مبالغه آمیزمبدل کنم,چراکه,دیگرناقدین وهمچنین خوانندگان نقدوتفسیرمن نیزباندازه ی خودمن دارای تفکرواندیشه وقدرت فهم,ودرک,اثرشخص موردنظر هستندوهمانگونه که من ممکن است باخواندن نقدی باخودتصور کنم که,این شخص بیش ازاندازه,دچاراحساسات شخصی شده,ویااین,اثرونوشته وکتاب وشعر و...هرچه هست تااینحد نمیبایست بزرگ میشدیاموردتعریف یاتمجید یاحتی انتقادکوبنده قرارمیگرفت,دیگران نیز همینگونه تصور وفکری رادر خواندن متن من احساس خواهندکرد.
●دیوانه از:فریدون مشیری●
یکی دیوانه ای آتش برافروخت
درآن هنگامه جان خویش راسوخت
همه خاکسترش رابادمی برد
وجودش راجهان از یادمی برد
توهمچون آتشی,ای عشق جانسوز
من,آن دیوانه مردآتش افروز
من آن دیوانه آتش پرستم
دراین آتش خوشم تازنده هستم
بزن آتش به عوداستخوانم
که بوی عشق برخیزدزجانم
خوشم بااین چنین دیوانگی ها
که می خندم به,آن فرزانگی ها
به غیراز مردن واز یادرفتن
غباری گشتن و بربادرفتن
دراین عالم سرانجامی نداریم
چه فرجامی؟که فرجامی نداریم
لهیبی همچو "آه" تیره روزان
بسازای عشق وجانم رابسوزان
بیاآتش بزن خاکسترم کن
مِسم در بوته «هستی» , زرم کن
●فریدون مشیری●
اینکه موضوع که من شاعر ونویسنده وفیلسوف واندیشمند.... رابسیاردوست داشته باشم خطائی نیست ومیتوانم,درهمان بخش وخطاولیه نقد خودنیز باکمال افتخاراعلام کنم که,من نویسنده ی این اثررابخاطراندیشه وافکارواحساس ودیدگاههای اوعاشقانه میپرستم,وحتی اورابه, نوان الگوی شخصی درراه,زندگی یاشعریااندیشه های خود قرارداده ام ودنباله روی اونیزهستم وحتی اگراین شخص درجامعه ای مخالفینی نیزداشته باشدویاموردخشم عده ای نیزباشدیانه,از بهترین های دوره من بوده باشد.درهرشکل این حق شخصی من,است که نظری,کلی وشخصی به,انسانی درهر رشته,وعلوم وکاروحرفه ای داشته باشم,واماهرهنرمندوشاعرونویسنده ویابزرگِ,اندیشمندویا فیلسوف...وحال,درهرزمینه ای که,اثروکتاب وکاراوباشد ویاعرضه کننده ی کالائی ویاکاشف و ومخترع اختراعی یاکاری واثری,درزمینه های ادبی درهررشته وفن وعلومی,بهرشکل ممکن است طرفداران پروپاقرص وهمچنین دشمنان ومخالفین پروپا قرصی نیزداشته باشدواین کاملا عادی وطبیعی ست که همیشه,درهمه چیزهمه کس دیدگاه های یکسانی نداشته وبگونه ی خودفکرکرده وشیوه ذهنی وفکری واحساسی خودرادارا باشدچیزی رانفی کند یابپذیردودوست داشته باشد, درنتیجه ناقدچه دوست این فردباشدچه دشمنِ,ایشان,چه,ازلحاظ احساسی وفکری بااوهمدل وهمفکر باشدواوراکاملا قبول داشته باشدیاازکارهای اودر سطح معمولی راضی باشدوچه درکل نظریات او شک داشته,ویااثراورابعنوان دشمن یامخالف نگاه میکنددرهرحال,درزمان,ارزیابی ونقد یک ناقد بیطرف می بایست بوده باشدووظیفه داردبیطرفانه وباصداقت ووجدان کاری به نقدمتن وموضوع دست زده ودرواقع آنچه رابه عنوان ناقدمینویسدمنصفانه باشدودرنظرداشته باشدکه اندیشه ونوع بررسی ونقد اووارزیابی وارج نهادن به نویسنده یاشخصی که اثروکاراورانقد میکندوظیفه ایست غیرقابل انکاروآنچه بعنوان ناقددراختیاردیگری قرار میدهد, نیزنماینده تجربه ی اوونوع دیدگاه,شکل ارزیابی وتفکرکاری ناقددراثری وهمچنین نمادکاری او درزمینه ی نقدوارزیابی نیزهست ونمایان کننده وحتی نشان دهنده ی,این نیزهست که,ناقد چگونه, آدمیست وچگونه فکر میکندآدمی منفی است که دیدگاهی سیاه وتیرهداردیا شخصی همیشه مخالف است که فقط بدنبالایرادهاست یاانسانی منصف ووظیفه شناس است که درهمه حال,ارزش کاری خود ودیگری را پائین نیاورده وبرای کاری که,انجام میدهددردرجه شخصیت وکاری خودراووظایف حرفه ای خودراد پیش روداردواینکه ازکسی نقدمیکندکه صدچندان ممکن است درزمینه کاری خودازاوبالا تریاپائین ترباشد نمی بایست به,هیچ وجه بروی دیدگاهِ,اوبرواقعیت کاری آن فرد بودتااثر وکاری راخلق کرده یابسازد یاارائه دهداثر بگذاردومیبایست کاملادرموقع نقد وارزیابی« شخص موردنقد »رافراموش کندوبه آن کالا یاشئی یااثرو سخن و...هرچه هست نگاهی بررسی وارزیابی راداشته وبدرستی دیده باشدوتوجه خودراکاملا مختص به همان چیزی کند که ,به ارزیابی ونقدوبررسی آن پرداخته است .
● مسخ -از:فریدون مشیری●
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم؟
به چشم هم زدنی
روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه
دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره
آب و هواوخورشیدش
چو قطره قطره خون
در وجود من جاری است
چنین به دیده من
ناشناس می آید؟
میان اینهمه مردم
میان اینهمه چشم
رهابه غربت مطلق
رهابه حیرت محض
یکی به قصه خود
آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشترنمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشترنمی داند
ز یکدیگر همه
بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه
بیگانه وارمی نگریم
همه زمانه دگرگشته است
من آنچه ازدیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور
سرخ سبز نسترن است
شکفته در نفس
تازه سپیده دمان
درست گویی جانی
به صد هزاردهان
نگاه در نگه
آفتاب می خندد
نه برج آهن وسیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر گذر
آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم مانده است
شکوه کوکبه دوستی
است بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است
واهتزاز دوروح
نه خون گرفته شیاری
ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره
تاب زرتشت است
شراب روشن خورشیدو
گونه ساقی است
سرود حافظ
وجوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی
که شعله سیال
به لحظه ای بدن
صد هزارانسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه
دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی ازخاک
رخت بربسته است
و ‌آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را
ز خاک بردارد
به قتل ماه
کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه فتاده ست ؟
یکی به پرسش بی پاسخم
جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت
به آفتاب دهد
که در زمین
که اسیرسیاهکاریهاست
و قلب ها دگر
ازآشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته
راتوانددید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی "انسان"است
●فریدون مشیری ●
یک ناقدوارزیاب خوب وواقعی به نقد بمانندکاروشغل نگاه میکندوهرگز به نقد یکطرفه ای درکارنمیپردازدبلکه برای انجام,بهتر آن به تحقیق وبررسی نیزدست میزندوهمگون ها وهمانند ها ی آن رانیزیافته وبه شباهت دادن هاوبررسی های دیگر چیزه باهمان چیزی مینشیند که درهمان زمینه وموضوع است ,مثلااگردرمورد یک آبمیوه گیری تازه به بازار آمده به بررسی وارزیابی ونقدآن نشسته باشد بایدبادیگر دستگاهای آبمیوه گیری موجوددربازاروکالاهای مشابه ی آن نیزآشناباشدوبه نحوه ی کارکرد وفواید وتفاوتها وشباهتهانیز توجه کنداگریک اثرنقاشی رابه نقدوارزیابی کاریا قیمت هنری وقیمت بازار هنری آن می پردازدمیبایست از دیگرآثار هنری موزه ها وقیمتهای هنری وکالائی آن نیز باخبرباشدوجنانچه اندیشه کسی رابه تفسیروتحلیل نشسته است می بایدهمانند سازی بادیگراندیشه دیگر بزرگان رانیزباآگاهی کامل درذهن داشته یابدنبال آن رفته وصحت نظریه ای راکه نقدیا بررسی وارزیابی میکندکاملا برای خودبشکل ثبت شده ای روشن کرده باشدتابتواندآن نظریه آن ایده وفکررابه تفسیری بیطرفانه وبه شکلی ارزشمندبه نقدوارزیابی ارزشهای آن بپردازد,لذاهرکسی درجایگاه نقدوارزیابی نیست که بتواندبه کاردیگری دست برده بااجازه ویابدون اجازه ی اودست به,اثروکالاوحال هرچه هست ا دیگری برده,آنرا یابه حدبهترین چیزهابالا برده وقیمت انرابا تعاریف بیهوده خداتومن اضافه کندوبه نرخی که, درحدنیز نیست بدون فکربه جامعه بفروشدویادربازارپخش کند یااثر هنری ونوشته وکتاب واندیشه های رابا بزرگ نمای یاخشونت یابدنظری انقدربی ارزش جلوه دهدکه چند نفری رانیزبی دلیل باافکاری غلط ونادرست ازمسیر واقعی دورکرده,وحتی گم راه کند بارها گفته ام درتفسیر وتعریف ونقدونظر میتوان آنقدر درکارمغلطه کردوانقدر ذهن دیگران رابه بیراهه بردکه حتی شخص متوجه نیز نشودکه چقدرراحت میشودبابازی بااوارزش شخصی اووارزشها اثری "اثر"یا کاراورابی اثر کرده وشایدشخصی راحتی بااینکارنابودیا برعکس کسی راخدای آن حرفه وبه عرش بردبی آنکه درمقام آن نیزحتی به گرددیگر کسان درهمان زمینه برسدواینچنین وانمود کرده ونشان دادکه این فردیا ثراو بی نظیریاحتی شاهکاری درنوع خوداست.دقیقاوجدان کاری ارزیاب وناقداست که میتواند,اینگونه عمل کرده,وبراذهان بسیاری اثربگذاردبخصوص اگراین فرد شخصی موردتائیدجامعه نیزباشدو میتواندهوادران فکری خودراکاملا به بیراهه های فکری بکشاندتاجائی که مثلامن نوعی,کتاب سهراب سپهری وفروغ فرخزادرابرای همیشه ببوسم,وکناربگذارم,البته,اگرخودفردی باشم که شخصاشناخت درستی بر شاعروشعر واندیشه ها ی شعری وقانون ونظام ,شعری نداشته باشم, وتنهاعلاقمندی معمولی بدون دانش شعردراین زمینه باشم یا درپایه های اولیه شعر ونوعی شاگرد وآمزنده ی فن وباین شکل این اشخاص بطور ککامل به بیراهه رفته ودانشی نادرست به ایشان داده میشود که در آن خطای ناقد حرف اول را میزند ومثلا برای شاعرنوپای شعر که اورا قبول دارد ازآن پس برای مثال شعر فروغ یا سپهری یا ...تکنیکوموازین وقوانین شعری در کنار خود دارند حال چه در قید حیا تباشند چه خیر اما یک شاعرنوپا که برای مثال گوش به استاد شعری میدهد براحتی میتواند با علاقه داشتن به استاد خود هرآنچه را او مگیوید بدون تحقیق بپذیرد وتلاش کند درقلمرو فکری استاد موردافکاری درست یا غلط نیز شکل گرفته است واستادان فن بایستی بسیاربراین امر توجه داشته باشند کهدرموقع نقدبه علاقمندان وطرفداران خودنظر کاملا شخصی رابعنوان قانون کلی شعر یا اثر یا کارارائه ندهندوحق مطلب راازدیدگاه تمامی ناقدین به دانشجویان خودبیاموزندوتنها به نقدرشخصی خوداکتفانداشته باشدچراکه دراین صورت وجدان کاری خودرا زیرسوال خواهندبرد.واگردانشجوئی برخلاف علاقه ی خودراه برودواز محدوده های موردعلاقه ی استادخود بیرون نرفتهو کامل ازآن تبعیت کندواصرار در درستی سبک خودیا سبکهمرد علاقه ی خود داشته باشد,آنگاه خیانتی نیزصورت گرفته است چون یک استادفن میتواند بسیارتبحرنیزداشته باشدامابعنوان استادعلومی دریک فن موظف است تمامی سبکهارابه دانشجو ودانش پژوهش درآن فرن ورشته رابیاموزدوحق انتخاب رانیز بعهده ی ایشان بگذاردکه کدامین اثر یاکالا یاکاررا ترجیح میدهند ودوست دارندکه,همانراداشته باشطور مطلق طرفداریاضدآن را بپذیردیادوست داشته باشند نه اینکه فقط پیروی مطلق ازاستادی,درفنی خاص وروشی همانندرا دنبال کندکه,گراینچنین باشد,آنگاه هرگز نیزچیزجدیدی درست نمیشودواثردیگری خلق نشده یاحتی کالای بهتری بیرون نخواهدآمد,اگرکه همه به آنچه هست به همانگونه که ارزیابی میشوداکتفاکنندودرهمین جاست که شاعری دیگرشاعر سبک خودنیست بلکه تبعیت کننده,از ستادی وشعری وسبکی ست که باویاد داده شده وبرای او درنقد وتفسیری درست یانادرست بدترین نوع شعری درروزگارفعلی اوشناخته شودالبته شاعران شناخته شده ی دنیاکمتر بایکی دوحرف یکی دومخالف وموافق خوب وبد میشوندچراکه شعروآثارایشان حرف اول رامیزند وشاعران وناقدین دیگررادرحمایت اثردرکنارخویش دارندکه حمایت ایشان رادربودونبودایشان نیزبعهده گرفته حق مطلب را نگه داشته وادا میکنند.درنتیجه ماانسانهادرهر زمینه ای که اقدام به نقدوتفسیر کسی یاچیزی میکنیم بایدبسیارمراقب عمل خودباشیم چون ممکن است حتی این نقدباعث,این گردد که خودماراکوبیده ازجرگه وردّه ی ناقدینن وارزیابهای دوران کنار زده وهمه رانیزبرعلیه مابشوراندالبته اگر که به نادرستی وبه خصم دورنی وبدون آگاهی ودانش به نقدی ناصواب پرداخته واذهان رامنحرف کنیم! چون بالاخره,هستندکسانی که درحدما وحتی بیشترازمادراین زمینه ها تجربهداشته موئی سفید کرده وازجمله به جمله واژه به واژه ی ما دقیقا درمی یابند که شماچگونه به تحلیل وبررسی نشسته ایدوآیاخود انسان درستی هستیدیا فقط کسی هستیدکه بر حسب شانس واتفاق امرورزه دراین جایگاه,نشسته ایدوآیاانقدردانش وآگاهی دارید که حق نقدداشته باشیدیانه تنهاخوشتان آمده که,اینکارراانجام دهید وبه بهوچه چه چندنفر ناآشنا به علوم وفن رادرکنارخودداشته باشیدوباورآنان که شما یا من چیزی سرمان میشود که این هم نوعی کلاهبرداری درهرنوع جامعه ای محسوب میشود حال میخواهد شعر باشدیاکالای بازاری بدون داشتن آگاهی اقدام به ارزیابی آن کاری خلاف قانون است.وبزرگان فن نیز مازنوع نوشتاریاحتی تحلیل وگفتارنیزدرمییابند که کسی آیااینکاره هست یاخبریاشناخت شمادر چه حدودی است ودرکدامین جایگاه حتی انسانی دردنیای خود قرار دارید انسانی که خود را بعنوان یک ارزیاب وناقد نیز به جامعه معرفی میکند میبایست این اگاهی اولیه را نیز داشته باشدکه,دیگرانی نیزهستند که فردااورابه نقد وتفسیر مینشینندوچنانچه کسی وکسانت را بخواهیم از ریشه وبن بشناسیم کارچندان سختی نیز نیست تا دریابیم این فرد اصلا کیستکه خود را درمقام فعلی به نوشتن واظهار مطلبی مجاز میداند وبخودحق بررسی این چیزوآن چیز را میدهددرنتیجه بایدانسانی شجاع باشدکه نظردیگران اصل برایش مطرح نباشد که کاره ای نباشداماخودرادرآن رشته دانای علوم نشان داده با دوحرف کش رفته ازمنابع دیگر تلاش کند خودراثبت کندوعلم خود را ایینگونه نشان دهدوهمچنین بایددل بزرگی نیز داشته باشد که بداند ممکن است هرلحظه مچ اوباز شده,دیگران سرانجام,دریابند که اونه تنهادررشته فوق تحصیلی نداشته است بلکه حتی درجاتگاه فعلی حق چنین مقامی راهم نداشته,واشتباهی دراین پُست نهاده شده است حال یا به فریب خودیابه حماقت دیگران.
● حقیقت ●
اگر به « حقیقت»
به گفته بنشینم
بجز به « حقیقت»
مرارهی نبّود
اگر که بگویم
زهرچه می بینم
بجز به محبت
مرا دَری نبّود
به پاس «بودنِ» عمری
دراین جهان بایست
به پای نصیحت
به «خیر» بنشینم
وگر که بگویم :
ره جهان «این» است
ببین به فضلِ جهانم
چه بوده آیینم
اگر که سخن گویمت
به دانش خویش
نصیحت و پندی
به نقدراه وُ عمل
به آنچه سخن گویمت
مرا دریاب
اگر که چو زهر است
وگرچوطعم عسل
توعاقل ودانا
تو درک خود ,داری
به راه رفتن خود
شیوه های خود,داری
من آنچه بگویم
سخن ز خوب وبد است
به نیکی و خوبی
زمن چه پنداری؟!
مرا تو
به دنیای فکرخود
بسپار
به لحظه های
« حقیقت»
به آن دم, یکرنگ
وگر که نبودم
براه خوب ودرست
به شیشه ی دل
«خود»روابدارم ,سنگ
اگر به نام وفا
نام من , بّود انسان
براه حق وحقیقت
:« نمادِ انسانم»
جزاین چو شدم
«مُردنم»من رواباشد
که جای بودن خودرا
به دهر,میدانم
وگر به راه خودم
راه خویش دریابم
مراچه ثمر
سنگ راه توگردم
وگر نصیحت ما را
نمی پذیری باز
چه سودبرمن «انسان»
که چاه تو گردم؟!
وگر بره دشمنی
رهی رفتم
مرا به سر دشمنی
بِران ازخویش
ولی چوترابوده ام
دلی دلسوز
مَکن به زخم سخنها
دل ِغمینم ریش
●فرزانه شیدا/ 1388 ●
بهرحال هرگزخورشید پشت ابرنمیماندباچند بارمصاحبه ودیدن نمونه های چندنقدونوشته شخصی ازیک فردخودتان میتوانیدارزیابی کنیدکه,اصلا این شخص اینکاره هست یاخیروآیا فقط آشنابا انشانویسی ست یابا تمام فوت وفن آن کارآشنائی دارد,اآیا کتاب نقد فلانی راجلوچشم گذاشته ومدام خط به خط ازآن برداشت کرده وبنام خوددر لابلای نوشته ها میزندومینویسد یااینکه نه واقعاچیزی میداندکه ارزش شنیدن,وگفتن وخواندن نیزداشته باشد آیا درمثال اگرنقد شعرمیکند خود توان گفتن انواع اشعار را داردیانه تنها شاعر نیست بلکه درشعرهم بنو.عی دیگر مغلطه ای راه انداخته استوباز کپی نویس دیگران است آیا چیزی ازخود گفته است کهنام شاعری براو برازنده باشد یا درمثال شعرنو چهتارتا حرف فلان شاعر را با دوحرف آنیکی سرهم کرده است وبنام خودبتا وازه های درهم بیرون میدهد ونام آنرا شعر نو هم میگذارداگر کسی با قافیه آشنا باشد براحتی میتواند شعر بسازد اما نمیتواند شعر بگوید واین دوفرق واقعا اساسیست بین سازندگان شعر باآنان که شعر بایشان الهام شده وبدذون فکر قلم میزندد ودرنهایت به ویرایش اشتباهات یاجابجائی مصرع ها برای ویرایش وزیبائی شعر مینشینند وگرنه هرکسی که قافیه نیزمیداندشاعر نیست وهرکه چهار خط بدون معنی نوشت که کسی معنی آنرانمیفهمد" شاملو" نمیشودکه ادعا کند شاملو گونه نوشته است ومقدار مطالعه وآشنائی او نیز با اشعار دیگران کم کم نمایان میشود.ازاین بگذریم بهرحال انسانهابالاخره ذات وماهیت اصلی,خودرادرهرجایگاهی که باشندرومیکنندوهمگان نیز بخصوص اطرافیان نزدیک ودرپیرامون آنان بزودی,درمییابندباچه کسی وچگونه فکری وچه میزان دانشی روبروهستند آنگاه است که میتوان بزرگ شدوشناخته شدومورداحترام دیگرافرااهل آن فن ودیگران قرار گرفتویا خواروذلیل شدوازچشم دنیائی پائین افتاده وبه, شرم وخجالت رسید,میتوان درجایگاه درستی ایستادوستایش شدیا موردتنفروخشم دیگران قرار گرفت همه ی اینهابه درون فکر واندیشه وعمل وراهکارافرادبرمیگرددچه درزمینه زندگی چه نقدوارزیابی ازسوی خودیا دیگران.وبسیارنیز میتوان درمعقوله ی نقدوارزیابی ازآنانی بهرمند شدکه اهل رشته وعلوم آن هستند ودرجایگاه خود دانای فن که, میتوانداندیشه های خودرانیز بگونه ای درست ومثبت ازفضل ودانش وآگاهی فرد مورد نظر بهره برده وبسیار نیز هستند که میتوان ار آنان بسیار نیزآموخت وبرتجربه وفکرواندیشه خویش پس اندازبیشتری بدست آوریم,تادرراه خودنیز توان این راداشته باشیم,که,درآن زمینه اندیشه خودرابه سبک خودشکل داده,وازآن استفاده ی مثبت نمائیمدرهر شکل چه نقاد باشیم ونقد کننده چه با ناقدی مرتبط باشیم وباارزیابی او در زمینه های منفی ومثبت کارمواجه شویم درهمه حال و همیشه چیزهائی هست که دیده شده ,یادگرفته وآموخته میشودوچیزهائی نیزهست که طرد شده ونفی میگرددودرکنارآن سری باچیزهائی دیگری که موردتوجه وحتی ستایش قرارگرفته وجاودانه گردیده ودرذهن آدمیان بعنوان نمونه های خوبی بکارگرفته شده اندوخود آموزنده همان راه درادامه راه انسان درهر رشته وفنی بوده اند
● دوست ●
نمیگویم مرا دریاب درغم
نمیگویم به رنجی یاورم باش
نمیگویم زخود,بگذشته بگریز
ویا درعاشقی ها همرهم باش
ترا گویم بسان یاروهمراه
مرایاری وفاداروامین باش
چو نتوانی شدن یارای قلبم
به قلبم سنگ تلخ آخرین باش
● فرزانه شیدا/ 1388 ●
*-ارزیابی وپژوهش مابرکاردیگران دو درس درپی دارد:نخست اینکه بادانش اوآشنامی شویم ودوم,آنکه ماراه های تازه ودرست را به اوهدیه خواهیم نمود.ارد بزرگ
*- بزرگترین دام نقادان ،خودستایی است .ارد بزرگ
*- نقادی که,درانتهای, رزیابی خویش ،راه وشیوه درست رانشان نمی دهدیاوه گویی بیش نیست.ارد بزرگ
*ـ نقد وارزیابی بی کینه,پاداشی است که ارزش آن ر باید دانست .ارد بزرگ
*- جایگاه ارزیابی ونقد شمابرکارکرددیگران،می تواند آغازگاه نخستین گام شما برای سازندگی باشد.ارد بزرگ
●پایان فرگردارزیابی و نقد●به قلم:فرزانه شیدا


*تجربه*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تجربه*

نرمش و سازگاری با گیتی از هر کمین دلهره آوری ، رهایی مان خواهد بخشید . ارد بزرگ

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●_ فرگرد تجربه ●
¤ هنوز قطره های باران را...¤
هنوز قطره های باران را
معنی نکرده ام
هنوز
برخیسی برگهای
باران زده
دست نوازش نکشیده ام
هنوز ابر را
ترجمه نکرده ام
اما خیسی گونه های
بارانی مرا
برگهای خیس
باغ باران زده دل را
ابر غم کشیده ی عاطفه را
نوازشی باید
!...
نه بدستهای
سرکش غم ،
که بدست تو
کسی باران درونم را
هجی نکرد*
و من هنوز ،
هنوز در انتظارم،
باران زده ،
ابری ،غمناک
...هنوز...
¤ف.شیدا-هفدهم۱۷ بهمن ۱۳۸۵ ¤¤
زندگی انسان درگذر روزانه ی خویش شاهدروزهای خوب وبد بسیاری ست که تجربیات آدمی راشکل بخشیده وبر نیروی فکری وتحمل روحی وجسمی مانیز میافزاید ودراین رابطه این مطلب که چگونه مادر فرداهای خود زاین تجربیات میتوانیم استفاده کنیم,همواره بستگی به نوع تجربه داردونوع دیدگاه مانسبت به زندگی ومادل مربوط به آن, همه ی, انسانها در طول عمرازاین تجارب بهره مند میشوندامانمونه ی برداشتهائی که ازآن نیزمیکنند ,بانوع دیدگاههای آنان,متفاوت خواهدبودواین موضوع که,در تفسیر فکری هر تجربه آیا بدرستی از آن را معنا کرده وآیا بدرستی نیز ار آن بهره ی دوباره میگیرند یا خیر,همواره در دوبارگی رخ دادن مشکلی دیگر ,مشخص میشود .مسلم است که اگر شما ماهیگیر خوبی باشید با یکبار که براثراتفاق, قلاب چوب ماهیگیری شما بجای رفتن بدورن آب به درخت پشت سرتان گیر کردومکافاتی داشتید که آنرا از تنه ی درخت (حال دربلندی یا کوتاهی جای آن)بیرون بکشید بار دیگر که به کناررودخانه میروید دقت خواهید نمود که درختی درنزدیکی شمانباشد واگر بود بگونه ای بایستید وچوب رابلندوقلاب رابداخل آب رهاکنید که به هیچ چیز دیگری نیز اصابت نکرده و یک راست بدل آب فرو رود وچون بسیاری از ماهیگیران حرفه ای تاحدودی نیز بداخل آب رفته واز انجا اقدام به پرتاب قلاب خود نماید.در هرشکل , بعنوان کسی که به ماهیگیری رفته است, لابد تجربیاتی نیز دارید از تجربیات ماهیگیر درفکر بدست آوردن تجربه ماهیگیری ویادگیری نحوه ی آن هستید که دراین مقطع می بایست با کسی همراه شویدکه چنین تجربه ای رادارد یایا کتابهای مربوط به آموزش آن بهره گرفته باشید .وبرای اینکارنمونه تجربه هائی رانیز باخود به همراه برده واز آن استفاده میکنید ,مثلا میدانید که هم باید لباس بارنی به همراه داشته باشد هم چکمه پلاستیکی بلند که با آن بتوانید تا داخل آب رفته وکمتر بامزاحمت درخت وچیزهای دیگری درپرتاب قلاب خود, برخورد کنید ,درعین حال اینرا نیز میدانید که, دردل رودخانه بهتر امکان صید ماهی وجوددارد ونیزمیدانیداگرآنجاایستادید نباید از بیکاری وانتظار ساعات ماهیگیری که در آن درسکوت بودن بخشی از مراسم آن است ,زیرلب زمزمه ای وآوازی سرداده وهیجان زده شده پای خود رادر سرپنجه درزیر آب, تکان تکان هم بدهید چرا که, اگر چنین کنید آنروز مطمئنا ازماهی گرفتن خبری نخواهد بود ,بعلت اینکه ماهی ها هم به صدا وهم به اینگونه تکان خوردنها حساس هستند وبه محدوده ی شمانزدیک هم نخواهند شد وماهی گرفتن شما تنهاایستادنی درزیربا لب خوانی شمابرای ساعات بسیاری میشودکه نتیجه ی مثبت هم نخواهد داشت واینجاست که دیگر نه تنها ماهی جلونخواهدآمد بلکه درواقع اینجاست که ساعتها,ماهی شماراگرفته است نه شماماهی راً!درعین حال باید بدانیدکه برسر قلاب خودچه چیزی بایدبزنیدکه نه تنهااستفاده,از کِرم های خاکیست که ماهیگیران میدانندهمراه باانواع قلابها نواع طعمه های ساختگی رانیز میتوانندبخرند که درست عین کرم ویاحیوانی که خوراک ماهی هاست درحرکت آب تکانهای واقعی میخورد وماهی هارا گول زده وبدام می اندازد دردرجه سوم بایدهمیشه به همراه خودوسایل بهداتشی اولیه را که چسب زخم وباندوضدعفونی کننده و... امثالاینهاست به همراه,داشته باشید چراکه قلاب درکل چیز خطرناکی یست ورودخانه وجنگل نیز میتواندبا خراش کوچکی بروی سرانگشت یا خط شاخه ای برسرشانه شما چه ازقلاب چه شاخه ی درختی برای شمابا زخمی کوچک عفونتی کوچک یابزرگ تولید کندکه روز ماهیگیری شمارابه هفته هاناراحتی تبدیل کندوبرای یکروز بودن دراین مکان باخودآب طبیعی تمیز ومواد غذائی نیزباید به همراه داشته باشیدکه درصورتی که ماهی بدام نیافتاد تابرگشت به منزل تشنه وگرسنه نمانید وبسیاری ازاینگونه تجربه ها که هرماهیگیری به آن وارداست وفکر تمام جنبه های کاررا میکند وسپس به ماهیگیری میرود, تالحظاتی راازاینکار لذت ببردکه البته کارقشنگی ست امابرای من ساخته نشده است چون من به شخصه اگردقایقی دریکجا بی حرکت بایستم وکاری نکنم تامرز دیوانگی, عصبی خواهم شد چون انسان پرجنب وجوشی هستم ودرهمه ی لحظاتم بایدمشغول کاری باشم واینکارازنمونه ورزشهاوسرگرمی هائی ست که باروحیه ی من اصلا سازگاری نداردوترجیح میدهم جای آن بَدمینتُون بازی کنم یااگر تابی بودودرختی اینگونه سودببرم یانه حداقل کبابی به سیخ بزنم واز هواوروز پیک نیکی خود به گونه ای متنوع تر وپرهیجان تراستفاده ببرم ودلی هم,از عزای کبابهای ایرانی که دلم برایشان همیشه غش میرود,دربیاورم چون درکل آدمی هستم که,هرگز دریکجا بند نمیشوم وبدترین لحظات زندگیم در دانشکده زمانی بود که بما میگفتند ویدئوئی را برای دوساعت درکلاس تماشا کنیم ومن انقدر وُول میخوردم که دیگر خودم هم به جان می آمدم.درنتیجه,دررابطه باماهیگیری بادنیای ماهیها دچار مشکل خواهم شد وفکر میکنم ما باندازه کافی بادنیامشکل داریم که این یکی رو بخود بخشیده از خیرش نیز بگذرم آنهم وقتی میدانم که قلاب وتورمن پیش ازاینکه روان خودمن, پاک شود,هرگزیک ماهی را بخود نخواهد دید وتا گرفتن همان ماهی باندازه ای که او پرپر میزند بنده هم هزاربار پرپر خواهم زد واگرچه معتقدم هیچ کاری نشد ندارد وصدالبته اگرتصمیم بگیرم ماهی بگیرم مسلما کوتاه هم نمی آیم وماهی را نیز خواهم گرفت بهر قیمتی ,حتی اگر به اندازه انگشت کوچکم باشد,اماماهی را میگیرم,بالاخره ماهی ماهیست حتما که نباید بنده خدا راخورد بعد هم رهایش میکنم برودزندگیش را بکند چون منهم ماهیگیر قابل و ماهری درزندگی نخواهم شد وبهترکه دردسر خودوماهی رانیز کم کرده و دنبال کاری بروم که نتیجه ای امیدوارکننده تردر پی داشته باشدوبه پرپرزدن خودم وماهی هم نکشد,درنتیجه این خوداز تجربه هاست که میدانم چگونه آدمی هستم چه چیز رابهتراست دنبال کرده با چه چیزی بهترسازگاری درروحیه خودداشته ودارم ودرزمینه ماهیگیری هم, هرکار دیگری راانجام دهم صددرجه بهتراز ماهیگیری کردن من است ,که درنهایت گرسنه,وخسته,وشایدهم,درنهایت دست خالی,برجا مانده ویکروزرابی نتیجه سرکنم.انجام کارهائی که میدانیم,به سودومنفعت مانیست حتی درجنبه های سرگرمی هم انقدر موردعلاقه وباما سازگار نیست که درآن آدم موفقی باشیم,انجام ندادنش به سودماست واتلاف وقت بیهوده نیزبه نفع آدمی نیست اینکه درامری علاقه باشدودرهمه کارمصمم باشیم مهم است چون بدین شکل برتجربه های جدید خوداضافه میکنیم وانسان میتواندهمان دقایق رابه گونه دیگری سرکرده از آن نتیجه هائی رادریافت کندکه,در شوق درونی وروحی اوبرای ادامه ی راه زندگی یاری دهنده ی او باشدواعتمادبنفس آدمی رانیز بالابرده ودررشته هائی باشدکه هم تنوع داشته باشدوهم تااگر نیازبه انجام آن هست درآن مقداری نیزتجربه ی اولیه راداشته باشیم که,زیاددرمانده وهاج واج عمل واینکه چه بایدبکنیم برجانمانیم زیراکه "وقت" عزیزترین چیزیست که می بایست ازآن برای بهترین کارها استفاده کرد حتی اگراین بهترین چیزنوعی سرگرمی باشد که به بازشدن روحیه وفکرمایاری میدهد. درهمین معقوله ماهی وماهیگیری نیز شما بعنوان ماهیگیری که بی تعارف , ناشی بازی دراورده وقلاب رودخاه را بدرخت داده اید ازاین تجربه ی فعلی نیزدوسه مطلب رامیتوانید برداشت کنید وبعنوان تجربه,ازآن درزندگی،درجاهای دیگری نیزبهره مند شوید.برای مثال: شماآموخته ایدکه: برای پرتاب به پیرامون خود بیشتردقت نمائیدواین بمامیآموزدکه درهمیشه زندگی برای,انجام هرکاری لازم است که پیرامون خودرابادقت مورد توجه قرار دهیم ودرمرحله ی دوم درموردانجام هرکارجدیدی نیز پیرامون همان کارمیبایست دقت نظرخاصی داشته وبه مطالعه بپردازیم تامبادا قلاب امیدمااشتباهی به مشکلی حساب نشده,درجائی گیر نکند وکارمان به سهولت انجام شوددرعین حال آموخته ایم که,از تجربیات میتوان بارهاوبارهااستفاده کردوچیزی ازآن,آموخت درکنارآن تجربه,"آرامشی" ست که بابودن دریک روزخوب دریک فضای طبیعی میبینیم واحساس میکنیم که چقدرمیتواندبرروحیه خسته انسانی اثرمثبت داشته وفکرمارانیز برای فردای کارآماده تر کنداینراحتی اگر خسته نیز به خانه برگردیم درروحیه خود حس میکنیم
¤چه خواهد بودن؟!* ¤
آسمان گو ندهد کام, چه خواهد بودن
یا حریفی نشودرام, چه خواهد بودن
آفتابی بّوداین عمر,ولی بر لب بام
افتابی به لب بام,چه خواهد بودن
مرغ اگر«همت» آن داشت که ازدانه گذشت
گو همه پیچ وخم دام,چه خواهد بودن
نابهنگاتم زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که به هنگام,چه خواهد بودن
صبح,اگر طالع وقت است غنیمت بشمار
کس نخواندست که تا شام, چه خواهدبودن
چند کوشی که به فرمان تو باشدایام,
نه تو باشی ونه ایام,چه خواهد بودن
گردلی داری وپابند تعلق خواهی
خوشتراز زلف دلارام,چه خواهد بودن
شط موزونی اخلاق بّود, شاهد را
ورنه نه موزونی اندام,چه خواهد بودن

بوسه نشناسم ازآن لب که بدشنام آلود
لب آلوده به دشنام,چه خواهد بودن
پیر ماگفت وچه خوش گفت که از خلق مدار
چشمِ انهام, که انعام,چه خواهد بودن
« شهریاریم»
وگدای درآن خواجه که گفت
خوشتراز فکر مّی وجام,چه خواهد بودن؟!
¤__ استاد شهریار*__ ¤
درکُل تجارب تلخ وشیرین انسان درروح وفکرانسانی جای پای خودرامحکم میکند وهمواره حتی اگر تجربه ای رابظاهرزخاطر برده باشیم باتداعی دوباره صحنه ی آندرزمانی که دچارمشکل مشابه ای میشویم آنرابه خاطر آورده,وازآن استفاده ی مجددنیز میکنیم,ویاحتی گاه شباهتی نیزدر کارنیست اما نوع تفکر ماوآنچه در طول زندگی برماگذشته است آموخته هائی دراختیارما قرار میدهدکه در زمان نیاز خوبخود آن تجربه بیادماآمده وبه,آن فکرمی کنیم وازآن بهره میگیریم اینوع تجارب در طول زندگی به میزان سنِ آدمی, افزایش یافته وتکارهای زندگی حتی درمسائل مختلف کم کم انسان را آماده تر برای قبول شرایط زندگی باسهولتی بیشتر میکند ودبین گونه است که هرچه من تر باشیم صوبرتر واندیشمندانه تربامسائل مواجه میشویم البته روحیات شخصی آدمی ونوع تفکر انسان نیز درنمونه تجربیات وبرخورد آدمی باهریک موثراست یعنی اگر درکل انسانی باشیم,که همیشه درطول زندگی وابسته بدیگران بوده ایم وبیشتراز خوددیگران در حل مشکل ماموثر بوده باشندناخوداگاه ممکن است انسانی بارآمده باشیم که,درهیچ مشکلی بدون همیاری دیگران قادربه فکرکردن درموردآن نیزنباشیم ویاممکن است بحدی آدم حساس وشکننده ای باشیم که وقوع هرمشکل برهم ریختن زمین وزمان برای ماباشدحتی اگرمشکل آنقدرهاهم مهم نباشد واین براثر این است که حساسیت های زندگی رادرخود قوی کرده ایم ویا دیگران همیشه مشکل گشائی مشکلات ما بوده وهمچنان نیزدرمقابل,هریک ازمشکلات خودچشم امی به دیگران داشته ومیدانیم که بابروزهرمشکلی تنهانیستیم ام اینگونه وابستگی هاوامید بستن هابه یاری دیگران,هرلحظه میتواند شکست بزرگی,درزندگی مابرای مابوجود بیاوردبه,این شکل که شاید زمانی فرارسد که مادراطراف خوداین افرادرابهر دلیل نداشته باشیم,ونیازمنداین شویم که دراین بخش از زندگی دیگریادبگیریم تکیه بخود داشته وخودحل کننده ی مشکلات خودباشیم اگر بفرض بناگاه مجبوربه مهاجرت شده باشیم چه,به شهرستانی ,چه کشوری دیگر,درست درهمانجا معلوم میشودکه,درزندگی براستی چگونه,آدمی بارآمده,وحتی چه چیزی ازخو ساخته ایم.اگربا جدا شدن از همه عزیزان زندگی خخود درمانده ومستأصل بجا مانده وبا هر یک مشکل خود را بخته حتم نیازمنداین باشیم که باخانواده تماس برقرارکرده ومشکل خودراباآنان بازبگوئیم خودمتوجه میشویم که,انسان وابسته ای بوده ایم.ولی چنانچه درزندگیِ خودباهرچه شدخوب وبد کنارآمده وحتی,ازنگران کردن بیهوده ی خانواده ی خوددوری کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که آنقدرازلحاظ روحی وفکری بزرک ومتکی بخود هستیم که توان ادامه در راه زندگی ر بدون یاری دیگران, داریم.البته دردودل درزمانهائی ضروری وواجب است.اماکمک خواستن ومددفکری را نیازمند بودن مسئله ای جداست,این نماینده این است که ماقادر نیستیم به تنهائی فک کرده وتصمیم گرفته وبادنیای خودبه هرشکل کنارآمده وجایگاه بازگشت به آرامش رادرخودپیدا کنیم درنتیجه انسانها ازهمین سفرهاست که حتی اگردنیاوابستگی نیزداشته باشندهم آموخته تر ودرذهن ورزیده ترمیشوندهم حتی امکان یادگیری های متعددی درزمینه های مختلف رادرخودباز می یابند که شایدحتی نمیدانستندکه قادرند این کاروانکاررا نی به تنهائی انجام داده یا بیاموزند.من بعنوان فردی که بناگاه,وبدون برنامه ریزی قبلی,دردنیائی تازه باانسانهائی تازه مواجه شدوزندگی تازه ای رااز صفرمجبور به شروع بودبا یک فرزنددر سن 25 سالگی با یک مهاجرت پیش بینی نشده درزندگی,بگونه ای آغازکردم که به درستی نمیدانستم تاچه حدقادرم زندگی رابدون تکیه بردیگران شروع کرده وتاچه حدمیتوانم,درتنهائی خودموفق باشم علاقه ی وافروهمیشگی من به خانه وخانواده مادریم همیشه بوده وهست امابارسیدن به مکانی که دریافتم اینجا من هستم ومن, باتنهائی ووابسته به تمامی قدرت فکری وذهنی وروحی خودم براحتی دریافتم که,ازآن جهت که درایران نیزهمواره بیرون از منزل کار میکردم,وکارمند بوده ام به همین دلیل, بحد کافی یادگرفته ام که بروی پای خودایستاده زیادمتکی به کسی نباشم وهمین بهترین هدیه برای من درشروع زندگی درغربت بودچراکه بسیاردرتجاربی کاری خود درایران آموخته بودم که بعنوان کارمندبا پایان دوران تحصیل دیگرنیازی نیست والدینم بجای من درمحل کاروزندگی اجتماعی من ازسوی کسی خواسته شده,ودرموردمن حرف زده ویا تصمیم بگیرند وهمواره می بایست بعنوان یک شاغل "خودجوابگو ی خود باشم" ومسئولیت کارخودرا بعهده بگیرم. وزمان رسیدگی مادروپدرنیز به من تمام شده است وتا مثلااگر خطائی کنم دیگر چون دوران مدرسه مدیر ورئیس مادروپدرمراصدانخواهند کردوخود بایدجوابگوی خود باشم اگربه تفضیل مسائل را توضیح میدهم برای آن جوان دپیلمه ای است که باتمام کردن دوره متوسطه هنوز نمیداندکه ازاین پس خودمسئول زندگی خودمیباشدودیگر برای هیچکاری والدین اورا نمیخواهندومیبایست بیاموزدکه خودمشکلات خودراحل کندوهیچ چیزی باندازه کار کردن دربیرون ازخانه,وداشتن رابطه مستقیم بااجتماع نمیتواندبرای زندگی,انسان راکارآزموده کرده ودر تجارب وحتی,"اعتمادبنفس "آدمی تااینحد موثرباشد که,درزمان تنهاشدن همین تجارب درهرجائی هم که باشیم یاری دهنده ی, بزرگی برای ماباشد.دراینجادیده ام که خانواده ای فرزند15/16 ساله ی خودیادخترو پسر 20 ببالای خودراحتی ,تنها راهی کشورهای دیگرنموده است ولی آن نوجوان وجوان نمیتواندازپس زندگی خودبربیایدچراکه هرگز حتی یک سفر ساده,درداخل کشور خود نیزبدون حضور پدرومادرخودنرفته بودیااجازه نداشت برودودرمحدودیتهای زندگی ایرانی بخصوص برای دختران خانواده دختر یا پسری بسیاروابسته رادرنهایت تنهائی به خارج فرستاده درغربتی رهامیکند که, اودرحتی تنهایی درخودکشورش نیزتجربه ای کسب نکرده بود که,امروز بتواند بناگهان, بااینهمه تغییر شکل زندگی وباانسانهایی دیگر,درست مواجه شده بروی پای خودایستاده وزندگی رادرست شروع کندومتاسفانه تعداداین افرادکه یادچارناراحتی های شدید افسردگی ویادرحد بالاتردچار حالت های روانی شده,وبجای پیشرفت درزندگی مدام درمطب دکتر ویاحتی دراسایشگاه هستند زیاداست همچنین جوان ونوجوانی که بناگاه بادنیای بازی که باآن آشنانیست روبرو شده وبسیارند گرگهائی که منتظر بره هائی چون, اینهاهستندکه حتی درسن وسال همسان بااین جوان ونوجوان,وبراحتی بعلت اینکه بهترباموقعیت خارج آشناهستندواین شخص نیازبه یاری دارد دنبال اوراه رفته خطاودرست کارهای اوراعیناانجام میدهدچراکه نمیداند دقیقادراین مکان تازه چه چیزدرست است چه چیزغلط یااگر هم میداندومتوجه هست,این رانیز میداندکه چنانچه این دوست بظاهردوست رارها کندهیچکس ساعات خودراصرف تنهائی اونمیکند وچون انسانی وابسته بار آمده دوست بد را به نداشت دوست ترجیح میدهد ودر نهایت نتیجه یا معتاد شدن است یاجزء گروهای جوانی شدن که براساس افکارخود با گروهای دیگرجوانان مشکل دارند ومدام درگیری هائی نیزبایکدیگر داشته ومدام جان این فردازسوی گروههای مختلف درخطر است.امابازاینکارامیکندوبااین گروه همراه شده کم کم طرزفکرآنان را,حتی اگردرشروع آنشائی, مخالف آن هم بوده باشد بتدریج,درمغزخودجا میدهدوبا آن موافقق نیزمیشودواوهم چون دیگران درهمین گروه مخالف بادیگر گروههای جوانان که کارشان ,جنگیدن بایکدیگراست اونیز یکی میشودازاعضای گروه بقولی تخریب ودردسرساز, چراکه بااینکارهرچه باشد,"حداقل تنها نیست "وگروهی راداردکه,ایشان راجایگزین خانواده ی خودکرده است برای توضیح بیشتر باید بگویم,مسئله به جنگهای داخلی "راسیستی" مربوط میشود ومخالفین کشوری با کشوردیگرواکنون
که درکشوری باهم دریک مکان ویک شهر زندگی میکنند گاه که یکی را تنها ببینند امکان اینکه اورا آزار دهند چون از فلان کشور است با کینه ای که از آن کشور وجوانان آن کشور دارند زیاد میشود والبته این بدین شکل نیست که راسیست نروژی تنها به آزار خارجی ها دست بزند که برای مثال کروه جوانان سومالی درحمایت ارز همکشور بودن خود برای مثال عرض میشود با گروه جوانان پاکستانی مشکل دارند وبا نام"ینگ: که به معنای همان " کروه " است درگروهای متعدد همواره باهم راه میروند ویا باهمبرنامه ریزی میکنند که کجا باشند وچه بکنند وگاهی نیز مکانی دسته جمعی را اجازه میکنند وهمگی باهم درآن مکان زندگی میکنند یا در کلوبهای اجتماعی خودکه مربوط به کشوری خود ایشان است وبرای مثلا جوانان باز شده است یا برای خانواده ها دور هم جمع میشوندبا ذکر این مسئله که کلوبهای اجتماعی هرکشوریی اجازه دارند جائی برای گردهم آئی وبرنامه های شخصی خود در کشور ثالث داشته باشند وحتی برنامه هائی را تدارک ببینند که از فرهنگ وآئین ونوع غذا وتزئینات دستی وتاریخی خود به دیگران نمونه ای نشان بدهند وهرچند گاه برنامه هائی نیز برای آن تدارک میبینند اما گروه کلوب جوانان ونوجوانان که هرکدام نیز سوا هستند وبه نسبت سن این کلوبهارا می بایست استفاده کنندبیشتر برای گردهم آئی های جوانانه ایست که دران دورهم باشند وساعاتی باهم سر کنند دهمین کلوبها برای مثلا نروزی ها هم هست که رفتن به تمامی این کلوبها ازهر مهاجری هم که باشد آزاد است وگاه برنامه هائی که میگذارند برای معرفی خود وکشور خود ساعات برنامه را نیز اعلام میکنند تا همگان امکان استفاده ازاین کلوب رابرای شناختن کشور دیگر داشته باشند بهرحال از بحث دور نمیشویم وبرمیگیردیم به جمع جوانانی که بانام ینگ یا گروه هرکدام اسمی برای خود برمیگزینند گروهی درآرامش فقط باهم,هستندوکاری بکاردیگران ندارند وگروهی نیز ازاین "ینگها=گروه ها" فقط عامل دردسردردیگر کشورهاهستند که مشکل جامعه وپلیس وقانون کشوری آن کشورنیزبه شمارمیروند وهمه چیز نیزاز آنان میشودانتظار داشت دزدی کشتار وقتل وحمل اسلحه و... غیره. بهرحال بااین توصیف برمیردیم به این جوان تنها رها شده درکشوری جدیدوناشناس,وحال که درهمه ی کشورهای اروپائی,انواع مردم ازکشورهای مختلف وجودداشته ومهاجرینی هستند که,اکنون درکشور ثالث زندگی میکنندودرمیان جوان ونوجوان نیزچون همه ی دنیاخوب وبدوجوددارد"برای مثال"عرض میکنم": عده ای ایرانی گروهی برضد عده ای پاکستانی دارندکه درآن معمولااکثراین جوانها ی عضو گروه یاتنهادراین کشورزندگی میکنندیادرخانواده خودانسانهای تنهائی هستندوبااین گروه,ازآن جهت دمخور میشوندکه حس میکنند توسط آنان درمقابل جامعه ای بزرگ وناشناس وحتی ترسناک حمایت میشوند,تجربه این ترسس وتنهائی رازمانی که وارداین کشورشده انددردوره ای که شروع به زندگی کردند تازمانی که مطمئن شوند ماندگارخواهند بوددریک حالت بلاتکلیفی ودرفشار روحی درد دوری ازخانواده وهزار مشکل روحی وفشارجدید کسب کرده انددرنتیجه داشتن ترس ازجامعه ای ناشناس که میبینند کسی هرچقدربدادشان برسد نمیتواند شبانه روزچون خانواده درکنارایشان باشدواوجائی جز اتاق خانه ی خوددراین دنیادراین کشور نداشته وندارد ونه هیچ آشنائی که باو دل ببنددویا که بتواند به او سربزند باتوجه باینکه هنوز زبان نیاموخته یادرزبان این کشورنیز هنوزمشکل داردیا درحال آموختن زبان است و.... همه ی اینها خواهی نخواهی نوجوان وجوان تنهارا بسوی گروهی جذب میکندکه,باهم ودرکنارهم ,برنامه های گردهم آئیهای پرشوروهیجانی رادرسن جوانی دارند واگر زمانی, کسی سربه سراین گروه بگذاردهمه باهم نیزآماده اند برای این فرد, گروهی بجنگندوازاو حمایت کننداین گروهکهای اجتماعی, معمولا سیاسی نیستند گروههائی جوانند که براسای دین وآئین وهمزبانی مشترک و شخصی خودبدورهم جمع میشوندواز تنهائی نیزچنین میکنندتامثلا گروه سیاه پوستان اورادرخلوت گیر نیاورده بر اساس غرورهای جوانی یکی این بگوید یکی آن وتبدیل به جدال وکتکاری شودوبا حرف اینکه: من قوی ترم ویا دیگر چیزهای احمقانه وابلاهانه ی دوران نوجوانی یا جوایند بناگاه به جان هم افتاده یکیدیگکر را تارومار میکنندواین گونه چیزهایی که بین جوان ونوجوانان رسم است باعث میشود که ایشان دراین گروهها وهمواره تعدای باهم, درشهر حرکت کنند والبته وصدالبته به نوعی ناراحتی شهروندان رانیز تولید میکنند که عادت بدیدن یک گروه از کشور پاکستان یک گروه از سومالی و...راندارند ودچار ترس ورُعب میشوند که مبادا درهمین لحظه نوعی درگیری اتفاق بیافتدوحتی پلیس نیز مراقبت خیابانی یاداخل پاساژهارا تازمانی که هریک ازاین گروههادرآن منطفه هست با توجه بیشتری دنبال کرده .ایشان را بدونمزاحمت ازدور تحت نظر دارندوتا زمانی که خطائی انجام نداده اند دورادورآنها رانظاره میکنندوتا قانونی ر نقض نکنند به آنها نزدیک هم نمیشوند امادیده ام که وقتی گروهی راباهم دریک فروشگاه یایک محل می بینندبا بی سیم اطلاع داده وتعدادافرادپلیس بصورت نامحسوسی درآن منطقه بیشتر وبیشتر میشودالبته نه درکنارهم بلکه با فاصله هائی وهریک درگویه ای به تنهائی که درصورت لزوم به سرعت بتواند خود را به جمع پلیسهای دیگربرساندوبنوعی آماده ی هرگونه اتفاقی میشوندامابازهم به هیچ وجه مزاحم هیچکس نمیشوندوهمواره آنان رابدون مزاحمت زیر نظردارند.چراکه به جز این گروه درهمین مکان, مردم معمولی نیز حضور دارند دونمیخواهند باعث نگرانی دیگران شده ازاین نظر بطورنامحسوسی کنترل جریان را بعهده نمیگیرند ومنهم وقتی متوجه شدم که درست درکنارخودم به آرامی پلیسی با بی سیم اعلام میکرد که گروه ینگ با فلان نام, دراینجا هستند ودرخواست افرادکمکی میکردبرای امکان احتمالات میکردواز آنجا که ممکن است جان مردم عادی درخطر باشدوهرآن ممکن است مثلا گروه سبزبه گروه آبی حمله کند حال بدلیل یک بحث ساده وبگومگوئی کوتاه یا نه کاربالاگرفته وبه زدن همدیگر نیز برسد اراین جهت پلیس جان دیگران را ریسک نمیکند وآماده هرنوع احتمالی نیز میشود تا ایشان مشکل ساز نباشند .ازآنجائی هم که اینان همان اوباش های خیابانی چه درکش.ر خود چه در کشورثالث هستندومعمولااگر به بطن ودرون فکری آنان برگردیم میان آنان دوسه تایی هم براستی وواقعاشروروخطاکارواز "اوباشین واقعی" درهمه جوامع هستند که تعدادی ازآنها نیزدراصل ودرباطن هم خود انسانهای ترسیده ای هستند وهم انسانهای جوان وتنها مانده وترسوئی دیگری رابه زیر بال وپر گرفته حمایت میکننداما دراصل بگونه ای دیگر جان جوان بیگناه تنها مانده ای را نیز باعنوان "اوباش اجتماعی" درگروه خوددرخطر بدتری انداخته اند.ولی جوان تنهامانده ازترس تنهائی یااینرانمیفهمد یا نمیخواهدحتی بااینکه این رامیداندتنها بمانددرنتیجه ترجیح میدهد حامیانی رادردور خود داشته باشند حتی حامیان خطرناک ,دردسر ساز وازنوع بدترین آدمهاکه به جان دیگران نیز رحم نمیکنند .مسلم است که تجربه تنهائی اورا به این ناچاری انداخته است وبسیارندازاین تجربه هاکه بزرگترهار نیزبه راههائی میکشانند که هرگز تصورنمیکردندچنین روزی رادر زندگی خود ببینند که خودآدم دیگری باشندبا تفکری که هرگزبه آن فکر نمیکردند وآنرا بد میشمردندو یاروزگاری آنرانفی میکردند ."تجارب خوب وبد سازنده ی انسانهای خوب وبداست "درنتیجه تجارب بانحوه ی موقعیتی که مااین تجارب رادرآن موقع کسب میکنیم میتواندحتی مارابه بیراهه هائی ببردکه هرگز تصور آنرانیز درزندگی خودنمیکردیم وچه چیزی این روزهای تلخ را برای ما میسازد؟مسلم است که نداشتن "تجربه های صحیح زندگی بادانش وآگاهی درکافی"برای مقابله بااینگونهمشکلات یا داشتن وابستگی هائی که ماعلنا درجامعه ی ایرانی خود به خانواده خود آموزش میدهیم ومیتواند زمانی آنچنان فرزندان مارابه بدبختی وفلاکت برساند که نه خود اوتصورش رامیکرد نه شماومیتواند بهترین انسان رابخصوص اگر اسنانی درسن کم باشدازپا دربیاوردوازاوانسان خشن وشروری بسازد که شماباور هم نکنید که این همان فرزند شمایادوست شمایا همسایه دیروز شمابود درواقع فشاردرزندکیست که انسانها,را بسوی خطا میبردوتنها کسی قادر به تحمل فشاراست که درطول زندگی خودبا حمایت دورادور شمایادگرفته باشد خودش فکرکند وبخوداتکا کندوبا تنهائی خوددرحضور شما بگونه ای بسازدکه بداندکه برای او هستید اما لازم است که او خود برای خودد باشد وبتواند مسئولیت زندگی را به تنهائی به دوش بکشد واینجادیگروالدین ودوست وآشنانباید اورا یاری دهندوبخود توان اینرا داشته باشد که بگوید :"دراینجا, تنها, منم ومن.همین وبس "وباید بتوتانم بدون مشکل زندگی کرده ودرست نیز زندگی کنم اما تا چه حد درست زیستن را باو پیش ازامروز آموخته ایم که ازاو توقع درست زیستن هم داشته باشیم چیزی ست که باید هریک از والدین ازخود بپرسندوهمواره تا پیش از سن 18 سالگی تلاش خود را بران بدارند که این فرزند را برای این روزها آماده کنند.ما میتوانیم فرزندان خودرادرکنارخوداینگونه باربیاوریم به شرط اینکه باتعصبهای بیجاوبا "باید نبایدهای دست وپاگیر ونابود کننده ی اعتماد بنفس فرزند خود"با این سخنان که دختر نباید کار کند پسرودختر نباید هریک تنهائی به مسافرت بروند, بچه های مانباید اینکاروآن کارراحتی تجربه کنندبچه خوب دختر باشد یا پسر شب را بیرون نمیماندوهزار نبایدهائی دیگری که اگربه "ریشه ها" فکرکنیم همه رااگرچه,برای حمایت ودور نگه داشتن آنهاازخطروبرای امنیت آنانانجام میدهیم, ولی درشکلی ازپایه غلط !به شکلی,که,درکل ازبین برنده ی شخصیت فردی کودکان وفرزندانی است که فرد میبایست بی مازندگی کنندچه درداخل چه خارج وفرقی نمیکند فرزندانی که بناگاه شرور شده یابه گروهائی پیوند میخورندیابه انزوا پناه میبرند یامعتاد میشوند همگی بدون شک,گروه جوانانی طردشده خانواده واجتماع هستند کسی که درمحیط خانه وخانواده,واجتماع خودرادرامنیت ببیند محال,است بسوی اینگونه کارها کشیده شودواگر هم چنین شودازاستثناهای زندگی خواهدبودچراکه هیچکس درنهادخود دوست ندارد آدم بدی باشد یاآدم بدی شناخته شودیا مورد خشم عده ای باشد یاعده ای بی دلیل بخاطر رنگ پوست یا نوع تفکراوبااو دشمن باشندواگر چنین چیزی رابرای خودانتخاب میکنداول وآخر ازتنهائی وناامنی درون فکرودل اوست که بدنبال ,پناهی میگرددتااحساس امنیت,کند, تادرآنجا خودرادرامان ببیند.حتی درتجارب عشقی وتجارب کاری نیز هرانسانی نیازمند این است که خود را درامان ببیند وتنها حس نکند وبه حمایت چه درخانواده,چه دراجتماع,چه درزندگی خود هرکسی برای ادامه زندگی نیازمند امنیت روحی واحساسی است وزمانی میتواند بدون این وابستگیهابروی پای خودایستاده زندگی خودرابدون خطر بدون امکان فرورفتن به فساد یاخطر شروع کند که روح وذهنا و ساخته شده باشدواعتمادبنفس کافی رادرزندگی خودکسب کرده باشد بااین اوصاف ماچگونه انتظارداریم انسانهای بدهرروزدرزندگی واجتماع قدرت بیشتری نگیرند وقتی فرزند مادردرون خانه ی مااحساس تنهائی میکندوبدنبال همدم به هرچیز وهرکسی پناه میبردآنهم به امیدیافتن گناهی ومابرای دریافتن اینکه چقدرخودمایا فرزندان مادرامنیت هستندوچقدر درزندگی بخودداریم واعتماد دارندآگاهی از آندراصل, وظیفه ی مادرقبال خودما اطرافیان مافرزندان ماومسلما اجتماع ماست ما نمیتوانیم فقط فرزندی رادراجتماع رهاکنیم بدون اینکه پیشترباو یادداده باشیم که هرگز خودرا بدون ماتصور نکن وهمواره اورا زیر بال وپرناز داده ونوازش کرده ایم وهرچه خواسته دراختیارش نهاده ایم وباولی یادنداده ایم که نیازهای خود را درتنهای خود تهیه کندوشایداگر باواطمینان داده ایم که هرجورهم زندگی کند آن سردنیاهم باشد حمایت روحی ومادی ماراخواهد داشت اما هرچقدر این سخنها بکاراو بیاید درتنهای درجائی بسیاردورترازشمااو به واقع تنهاست وحرف شمابکاراو نمیآیدواو نیازی بیشتر از حرف برای زندگی خود دارد اینجا او باید زندگی کند دراین منطقه از زندگی اوباید قادرباشد از پس کارهائی بربیاید که شما هرگز انجام هیچیک از انها رادرحصور خود باو نداده اید وبناگاه با همه ی همان مشکلات ا.وورا دردنیای جدید رها کرده اید وازاو میخواهید که همچنان پاک وخوب بماند وباعث افتخار شما در فامیل باشد ونمیدانید حتی روزاو درخلوت تنهایی او درشب وروزچگونه میگذرد واونیز نخواهد گفت که چه دردی دارد یا چه میکند یا چگونه زندگی میکند هم برای اینکه باعث آزارشما دردوری نشود هم اینکه میدانداگر ناموفق بودن وغم اورا بدانید شما نیز زندگی تلخی را خواهید داشت وروزگارتان به تاسف خواهد گدذشت که فرزندی که درکنار شما هرچه بود لااقل آرام وسربراه وخوب بوداکنون به ناچار به هزار راه کشیده میشود که دردرون هم شاید باآن مخالف است ولی از تنهائی دیگر چاره ندارد جزاین کند وخود را حمایت کند وما تنهازمانی فرزندان خودراحق داریم کامل رها کنیم که باو زندگی را درتنهائی یادداده باشیم,اینکه چگونه زندگی کند نه اینکه باخود بگوئیم پای آن که بیافتدوزمانش که برسداوخودش مجبور میشود بیاموزد ومیرود ,میاموزد, تجربه میکند وزندگی میکند!درواقع این نهایت ظلمیست که مابه,کسی میتوانیم بکنیم بخصوص اگراین ظلم رابافرستادن اوبه جائی بکنیم که اوهیچگونه دسترسسی یاامکان بازگشت بسوی مارا نداشته باشد مثل فرستادن فرزندان درسن کم به خارج از کشور واگر روزی چنین قصدی کردید حداقل بگذارید او مدتی بعنوان دانشجو درشهرستانی دورازشما زندگی کند هم کسب دانش کرده باشد وهم امتحان کن تاتنها زندگی کندنه اینکه,اینگونه بامید اینکه فردا فرزندی تحصیل کرده ازخارج کشور را دارا خواهی بود ازنوجوانی وجوانی اورا ردنیای غریبی رهاتکنیم که نه باآئین وفرهنگ آنجاآشنائی داردنه نحوه ی زندگی آنان وانسانی باسن بالاترهم گاه کم آورده وخسته میشودوبسیار دیده ام انسانهای بالای 30 و40 که درهمینجا بخاطر اینکه همسر وفرزندان ایشان دورازایشان ودر کشور اولیه ی او بودند اخر روانی شد چرا که قادر نبود همسر وفرزندان خود را به کشور فعلی آورده وآنان را هم از فقری که درنبود خود وبخاطر همین نبودن او درکشورخود میکشند نجات دهد ودچار افسردگی وسرانجام اختلالات روحی شده هم خانواده ای همسر وپدر ازکف داد هم او زندگی خویش را برای همیشه وهرچه باشد باز ارزش ندارد که اسنان عزیز خود را بخصوص بدون تمایسل او به جائی بفرستد که فقط بین دیگران بگوید پسرم یا دخترم یا همسرم خارج زندگی میکند یا حتی بامید بهتر شدن اوضاع امید بنند که همیشه این نوع مهاجرت هابه نفع آدمیست که درواقه اینگونه نیست! چراکه بارها گفته باز میگویم از 100 نفرنمیم اصلی آنان موفق نیستندوبهترایت ااین رانیز ببینیدکه خودشمادرزندگی خود=درداخل محدوده ی اجتماعی خودشاید بارها احساس کرده باشید دیگر تحمل نداریددیگر خسته شده اید وحتی ارزو کرده اید که ایکاش درهمین لحظه ی تلخ نبودید ویاایکاش اینکاروانکار را نمیکردیدکه امروزاین تلخی راداشته باشیدانوقت چطورازانسان کوچکی که, هنوز انقدر بزرگ نشده است که معنای مسئولیت رابدان تومقع داریددرجای غریبی انسان بزرگی باشدوانسان بزرگی نیز بشود؟چطور بامید حمایت کشوری دیگر فرزند خودرارها میکنیدوقتی خود فرزند خورارها کرده وحمایت نکردید؟؟؟!!! این که کسی میرودوانسان بزرگی نیزمیشودوبرمیگرددهرگزدرذهن شما وبه خاطر شما هم خطور نمیکند که انسانی که امروز اورا بزرگ میدانید برای رسیدن به جایگاه بزرگی امروز خود چقدر متحمل سختی ورنج وصبوری وکشیبائی بوده است این انسانی که شمااورا با یک آفرین ویک تشویق به این وآن معرفی میکنید چه روزهائی رابی شمامجبور بود بزرگ باشد باینکه هنوزکوچک بود وحق کوچک بودن حق او بود وبحد کافی بزرگ نبود که بخواهد بزرگی کندیابزرگ بشودیابزرگ رفتارکندامابسیار مجبورشد بزرگترا سن خودرفتارکند که بدون عمل شما چنین احتیاجی رادرکشورخودنداشت چه رسد به کشوری غریب ودور ازشما.بااین تفاضیل هرگزتصورنکنیدآنکس کهدرخارج ازکشور برای خودکسی شدازامکانات خوب انجا بهره گرفته است وشماهم بودید کسی میشدیدچراکه چنین نیست هرکسی تا سرحد مرگ گاهی سختی کشید تا کسی شدآنهم درتنهائی وبی کسی که حق هیچ انسانی نیست چه برسد به عزیز وجگرگوشه ی ما..
¤¤¤ من شکستم در خود¤¤¤
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل,که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باور کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
¤¤¤شاعر: خسرو گلسرخی¤¤¤
بسیارند که آمدند وهیچ کسی نیز نشدندوخوار ودلشکسته گوشه اسایشگاهها ویا درکنج خانه حقیرانه وفقیرانه ای زندگی میکنند وشما هرگز ازواقعیت اوضاع زندگی انان خبر نیز نمیشوید یا روی گفتن را نداردیاچون خودخطا رفته پنهان میکندوانکس که براستی کسی شد ستخوانی ترکانده هزار مشقت تنهائی وسختی بی کسی وغربت رابه جان خریده هزارباردوبرابر شمابرای کاری ساده زحمت رابه جان خریده,وبرای حتی آوردن باری بخانه درراههای طولانی بی کسی آنرا کشیده وصدباردرراه,رفتن ,ایستاده تاخسته ومانده به خانه رسیده است درهمین دنیائی کهشما دنیای امکانات میدانید وخیلی امکانات ساده بودن داشتن پول درهیج کجای دنیا, برای انسان فراهم نیست وهرکس چه ها کشیدتا شداینکه هست وهزاربارتنها بخانه رسیده وغذائی برای خوردن نداشته ودرنهایت خستگی ایستاده,وغذائی را پخته است که ازشدت خستگی حتی نفهمیده چه خورده وچگونه خورده وکی خوابیدهع که صبح شده خودمن بسیارازاین روزها داشته ام که دویده وفرزند را پس ازدانشگاه ازمهدکودک درزمستانی سردبخانه آورده ام,درنهایت خستگی اوراحمام کرده ام غذا پخته ام خانه تمیز کرده ام وبعدازان ساعتهاگاه تاخودصبح بادیزاین ونقاشی بقولی مشق فردائی که بایدتحویل داده میشد ساعتهاوپاسی از شب یاتادم صبح بیداربوده ام یاپای خیاطی فلان لباس ودیزاین که,اگرفرداصبح تحویل داده نمیشد نمره آن برمعدلم تاثیر میگذاشت حتی تاصبح باهمان لباسی که باآن به خانه وارد شده نشسته وکارکرده باهمان لبایس بدون اینکه رختخواب وارامی بخوددیده باشم فردای مدرسه کودکان خودودانشکده پس ازآن وآنهم دردوکلاس طولانی صبح وبعدازظهر راهم دردانشکده سرکردم و بازازاول بچه هارابه خانه اورده روز ازنو روزی ازنو ...تاامروزیک مدرک رابتوانم بگویم من مدرکی دارم. نه این امکانات به تنهائی نیست که ازمنو ماکسی میسازداین همت وتلاش وشکیبائی وصبوری وتحمل است انهم درغربت که انسانی رابه جائی میرساندانسانی راکه,اگر یکروز ناهارآماده درخانه نداشته باشدکمتر خانه ای را میتواند رویش حساب کندکه اگر بروددوستان او نیزسرکار نباشندواورا به ناهار مهمان کنند یعنی همه درخارج ازکشور مشغول تلاشیم همانگونه که شما تا عصر شاید رنگ خانه را بخود نبینید اما تجارب انقدر مختلف وسخت تراست که گاه من خود دلم خواسته به هامان زبان فارسی به همین نروژی هاهرچه ازدهنم درمیامده بگویم وهیچ نگفته ام گاهیم گفته ام باهمان زبان فارسی وانها نیز فهمیده اند هرچی بدوبیراه بودودلم خواسته برای خنک شدن دلم به فارسی به انها بدهم سپس هم به آنها گفته ام اینها راکه گفته ام نفهمیدی امابدان بدترین بدوبیراه زبان مادری تو بوداما به زبان مادری من,که نثارتو شداما نمی چسبید به زبان تو بتو بگویم چراکه بازبان مادری خودم بهتر لذت داشت که اینها رابار توکنم وبروم.شاید خنده دارباشد اما باورکنیدخدائی گاهی هرچقدرهم زبان دیگرانسان خوب باشداما باز نمیچسبد انسان چیزی را به زبان دیگری بگویدکه شدیدادلش میخواهد بگویدومن نیاز به چنین لحظه هائی رابرخود تلخ نمیکنم وبه همان زبان فارسی هرچه میخواهم میگویم .درنهایت نیز اضافه میکنم هرچه شنیدی همان رابا بدترین حرفها وکلایه هابرای خودت به زبان خودت بگوبه همان شکلی که اگرخودت عصبانی بودی به کسی میگفتی انوقت میفهمیدی ازاین بدترنمیشد به کسی گفت که همین الان من بتو گفتم وحتی نفهمیدی چه گفتم وبعد فکرکن, گر خیلی مایلی بفهمی من نیز چه بارتو میکنم این بارتو برو زبان مرایادبگیروتجربه کن به زبان دیگری زندگی کردن باامثال توئی که هیچ نمیفهمید چقدردردناک است وانوقت بمن حق میدهی به زبان مادریم که هیچ به زبان هرچه زبان بین المللی دردنیاست تراببادناسزا بگیرم والبته بنده بندرت خشمگین میشوم اما چون بشوم بشدت نیزخشمگین خواهم شد.وتجربه خشم نیزدرخارج از وطن,درمن بیشتر قوت گرفت چراکه بسیاری مواقع,احساس کردم که اینها مرا درک نمیکنند نه انگونه که اگردرمیان مردمم موضوعی مشابه اتفاق میافتاد درک میشدم
¤¤¤ باران¤¤¤
دلم پر شد
از سکوتی بوسعت دنیا
و آسمان تمامی روز
و حتی در این نیمه شب
آرام باریدنی داشت
و بارید ...بارید ...بارید
تند و سیل آسا
بسیار باهم گریسته بودیم
اینبار سکوت من بود واشکهای او
وآه های من در نگاه او
دیگر از مرز گریستن نیز گذشته بودم
می بایست آیا آرام میگرفتم
می بایست خاموش میماندم ..آه....
امشب لالائی خواب من صدای قطره های توست
وصدای باد بر نوازش برگ
من از مرز گریستن گذشته ام
امشب دلم را تو گریه کن
¤¤¤فرزانه شیدا مردادماه 1386/اُسلُو -نروژ¤¤¤
بااین تفاضیل باین فکر کنید که تجربه ها ی زندگی همیشه قوّت وضعف خود را نیز, از موقعیت وزمان وجایگاهی که درآن هستیم دریافت میشود ودرنتیجه میتواند هر تجربه ای دردنیا برای هرکسی بگونه ای رخ دهد که برای شما هرگز نمونه ی آن نیز پیش نیاید ویا نیازی نباشد که چنین تجربه هائی را درمیان مردم خود کسب کنید چراکه لااقل درمیان مردم همزبان ریشه های فکری انقدر نزدیکتر هست که کمتر انسان دچار موقعیتهائی شود که ببیند هرچه میگوئی درائین ورسم وذهن این افراد اصلا جا نمیافتد =تا بتوانند درک کنند که شما درچه شرایط بدی هستید ویا چه نیاز دارید یا چه حتی باید بکنند حتی بااینکه میدانند شما نممکن است به انها نیاز داشته باشید وحتی ممکن است ازته دل نیز بخواهند کمک کنند که این نیاز برطرف شود اما درنهایت به هیچ کجا نمیرسید چرا که نمیتوانید بفهمانید که چگ.نه باید این نیاز برطرف شود که برای شما براستی برطرف شده باشد وبه گونه ای که او برایشما عمل میکند منیز جوابگوی واقعی شما نیست چراکه میبینید درک نشده اید یا شکل براورده کردن خواسته شما انجام شد اما آن نیست که شما انتظارش را داشته یاد امیدوارم توانسته باشم که درست موضوع را بازگشائی کنم درساده ترین شکل باید بگویم خدا انسان را درهیچ کجای دنیا دروطن وبیرون از وطن محتاج احدالناسی الهی هرگز نکند که هرچه در زندگی برانسان بگذرد میتوان حل کرد اگر دررابطه با شخص خود ادم باشد اما زمانی که پای دیگری به وسط بیاید تاره اول مکافات ادمی با دنیا ومردم است چراکه برای گذراندن ان درد ان مشگل ان گرفتاری تنها باخودتان طرف نیستید که باید بدیگری هم جوابگو باشید درنتیجه تجارب زندگی را سعی کنید باایستادن بروی پای خود کسب کنید وبا شرایط متفاوت تا قادر باشید همیشه پس ازخداوند اتکایکامل را بروی خود داشته باشید ونه احدی از نزدیکترین تا غریبه ترین انسان در زندگی خود .تجاربی وقتی تجربه واقعی وشخصی شماست که متعلق بخود شما وتنهائی شما درزمان انجام وبدست اوردن آن باشد درغیر اینصورت تئوری انجام شده ایست که دیگران تجربه کرده اند شما شنیده اید وشاید عمل کردن به آن جوابگو هم باشد اما تجربه شما وتجربه سختی زندگی شما نیست تجربه سختی کشیدن ورنج دیدن دیگریست که حاضر واماده در دسترس شماست تا بسهولت از آن بره برده ومشکلات خود را از سر بازکرده به ادامه ی راه زندگی خود بپردازید تا فردائی دیگر وروزهائی دیگر که امید برهمگان بخوبی وخیر باشد.
*- تجربه ها درسهای خویش را به هزار رنگ و گونه پدیدار ساخته و یاور ما می گردند . ارد بزرگ
*- کاش گوش به تجربه ها بسپاریم آموختن تجربه ها مانع از رسیدن به خواری و زبونی است. ارد بزرگ
*-کسی که درد روشنگری و بازگویی تجربه را ندارد خود نیز زمانی برای بهره از آن را نخواهد یافت . ارد بزرگ
*-خودخواه ، تجربه سخت تنهایی را ، پیش رو دارد . ارد بزرگ
*-آزمودگی آدمها ، از زر هم با ارزشتر است . ارد بزرگ
¤¤¤پایان فرگرد تجربه ¤¤¤
¤¤¤به قلم فرزانه شیدا¤¤¤


*دیگران*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *دیگران*

از سخنان بزرگان: دنیادوروزاست.آن روزکه باتو نیست صبورباش وآنروزکه باتوست مغرورنباش زیراهردو پایان پذیر است

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعُدسوم آرمان نامه اردبزرگ
●فرگرد دیگران●
درزندگی ماهمواره,دیگرانی,وجوددارندکه,جزئی ازخودمایاآشنایان ودوستان مایامردم, اطراف ما هستندوحضوراین دیگران هریک درزندگی مانقش بسزائی داردازحضوراین دیگران نیزهمواره اثراتی برزندگی ماخواهد بودکه گاه,ارزشمندودوست داشتنی ست,گاه,آموزنده وسودآوروگاه نیز رنج آوروحتی آسیب دهنده وشکننده.ودیدگاه مابدنیابه زندگی وبه انسان نقش تفک مارانیز بر هرسه اینهاکه نام برده شدمشخص میکندوآنچه مسلم,است شناخت مازاین دیگران,وتعبیرماازنوع رفتارهانیز بسیاردرروابط مابادیگران,اهمیت داردانسانهای زودجوش وگرم وبامحبت درخودهرگز ترسی برای آشنائی بانواع مردم,ندارندوتازمانی که,دوستی,واشنائیها,صدمه ای مستقیم برآنان واردنسازدهمگان دوست واشنا هستند وکسی غریبه شمرده نمیشود وبرای سخن بادیگری نیازی نیزبه,آشنائی ندارندکه همین ,ز«جنس انسان بودن» برای آشنائی اوکافیست وصدالبته همگان رانمیتوان دریک جایگاه قرارداده,ونوع رفتارهاوبرخوردها,نیزجایگاه,این دیگران رادرزندگی برای ماتعیین میکند.برای مثال,درانتخاب یک دوست هرکسی ملاکی برای خودداردودر نمادنزدیکی,وصمیمت قانون ومرزهائی رابرای خودودیگران قائلاست وهرگز باداشتن هزاران دوست نیزهمه راصمیمی ترین وبهترین به حساب نمی آوردحتی اگر زودجوش ترین آدم روی زمین باشد ودرعین حال همانگونه که برای نوع سخن گفتن ورفتارخودروش وشیوه ی شخصی خودراداردبرای انتخاب دوستی نیز کسی رابخودراه,داده به خویش نزدیک میکند که بااوهماهنگی های بیشتری درفکرواندیشه داشته باشدوکمتر اتفاق میافتد که انسان باکسی که نمیتواند راحتی ارتباط برقرار کندیا نحوه سخن ورفتاراورانمی پسندد,توانِ,اینراداشته باشدکه به مدت طولانی حتی سخن بگویدچه رسدباینکه, اورادرجرگه,دوستان صمیمی خودقراردهدماانسانهادراطراف خودآنقدر تفاوتهای رفتاروکرداروسخن میبینیم,که گاه,درک همه ی آنان مشکل میشودمعمولا بهترین چاره راه,برای سازگاری باانسانهائی که پیرامون ما هستندودر زندگی گاه,حتی ناچاریم حضورآنان راروزانه ی زندگی ودرکنارخودتحمل کرده وبپذیریم,این است که باهرکسی بایدبه گونه ی خوداورفتار کرده,وسعی کنیم اوراز نقطه نظر فکری او, شناخته ودرک کنیم وبه این شکل نه اومیتواندباعث رنجش وآزارماشودونه مادرناچاری بودن بااو,مجبور میشویم یا,اوراازخودبرانیم وبی جهت کسی راکه شایدآنقدرهاهم نقش مهمی,درزندگی ما,نداردازخودرنجیده خاطرازخود برجای گذاشته,وبرویم ویاحتی بااودرگیر شویم.من معتقدم دلیلی نداردکه,انسان همیشه برهمه سخنی جوابگو باشدوتازمانی که چیزی برای خود من مهم وتاثیر گذارنباشد ونقشی رادر زندگی من نداشته باشدوتاوقتی که حقی برمن یا کسان من یاآنان که بنوعی دررابطه بامن هستند.حال,اززندگی درآن کارحقی برماباطل نشده دیگرنیاز نیست باکسی بحثی داشته باشیم ومعمولا اقدام به پاسخگوئی باهیچ رفتاروسخن وعملکردی,نیزنمیکنم ومیگذارم مردم پیرامون من دربودن بامن احساس امنیت وآرامش خاطررانیزداشته باشندچون به شخصه آنچه,همیشه برای خوددرمیان همه ی گروههای افرادی درزندگی می پسندم.همین,احساس آرامش وامنیت درروابط عمومی وروابط اجتماعی ست درنتیجه زمانی که انسان خودنیازمند چیزیست برای داشتن آن لازم,است مقدمات آنرانیز برای خودفراهم کندوگرنه,هیچکس درزندگی غم انسان رانخواهدخوردودرعین حال,نیزهیچکس ازدرون ماخبر ندارندکه بدانند دردرون نهادواندیشه ماوتوقع ما,ازدنیاوزندگی وازخودودیگران چیست وچه میگذرد.وبسیاراتفاق میافدکه حتی آنکس که دوستش میداریم خودنیز باعث اندوه ماشود, اندوهی که,انتظارش راازاونداشته ایم
_____ بیا امشب ____
بیاامـشب مرا,از غـم رهـا کن
طبیبم باش و دردم را شــفا کن
بیا بابوسـه ای گرم وتوانبخش
تـب سـوزان ِعـشقم را دوا کن
بیـااز هـجر تو بیـمارم امـشب
مرا ازدرد جــانسـوزم رهـا کن
بیـا حتی اگـر، نآئی بـدرمان
بیـا پــس باغــمم ودرد صفا کن
بیـا با نغـمه ی این اشکِ رقصان
بـرقــص وُبـر دل زارم جـفاکن
بیا جانم بگیر و درد بُستان
ولی تـا زنده ام ، بـرمـن وفا کن
بیا یاری کن و دل را مَرنجان
مرا زین درد جانسوزم جدا کن
___۱۳۶۰/۹/۱۷ آذرماه .ف.شیدا ____
وگاه این دیگران زندگی ماآنقدردرزندگی احساسی ومعنوی ماثر گزارهستندکه شاید ماههاوسالها باعث اندوه ورنج وشکستی بردل مابوده,وهرگز نیزخاطرغم وشادی بودن آنهادر زندگی آدمی,اززخمه ای که به غم رسید شفانگیردوهمیشه دردناک وسوزنده درون باشدچه,درعشقی وچه درمحبت عمیقی که ایشان به,دوستی یاری ویاشخصی بسیارصمیمی درزندگی خوددارد
____ نیّ دمساز ____
بنال ای نیّ که من غم دارم امشب
نه دلسوز ونه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم ِ یار
هم از غم چشم مرحم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار ازاین میان کم دارم امشب
چوعصیر ی آمد از در گفتم ایدل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام غمگین
به بام روز خَرّم دارم امشب
بر فت وکو ره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم درام امشب
به دل جسن وعروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار وگفتم دم گرفتیم
دمم رفت وهمه غم دارم امشب
بامیدی که گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی ست طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همّت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل باکه گویم « شهریارا»
مه محرومش ز محرم دارم امشب
____استاد شهریار___
امادرهمین رابطه دیگرانی نیزهمیشه وهمیشه,درزندگی ماهستند که,حتی بااینکه شایدنیازی نیزنداریدتاباو صحبت کنید یادوستی ازشما محسوب نمیشودیادلیلی نمی بینیدبااودرموارد زندگی شخصی خود حرف بزنید یااورااینهمه بخودنزدیک نیز حساس نمیکنیداماایشان خودراباتو درگیر میکنند وخواه,از نزدیکان باشندواز آشنایان وازافراد پیرامون ماهمواره وهمیشه یا یکدل شکایتند یازبان متلک ویابرای,درگیر شدن لفظی بادیگران بسیارهم خودرابه زحمت می اندازند,مبادا,روز آنان بدون این بگذردکه بقول خودشان حال کسی راجا بیاورندکه این عده صدالبته,انسانهای مشکل داری هستندوانسان سالم معمولی نیستندوعده ای نیزهرگونه باآنان رفتار کنی جواب متقابلی که به شما میدهندانقدرتعجب آوراست که وامیمانی که مشکل او چیست بخصوص وقتی که شما کاری هم بکاراو نداشته اید, ما,اینگونه افرادیاخیلی ادعای فهم میکنندودرهرزمینه ای باآنان صحبت کنی وربط داشته باشدیانداشته باشد بصورتی سعی وتلاش میکنند ادیه های فکریسخودرابه خورد شما بدهندوحال یاازکار شما ایرادبگیرند یا زدنیای شما یا از دنیای مشترک ی که درآن زندگی میکنندیاشماهرکاری که بکنید خوب یابد همیشه برای ایشان جای سوال وپرسش داردوهمیشه هم کار شماازدیدگاه او درست نیست مگر به گونه ی او اقدام کنید تابا فکراوجوردربیاید وگرنه شماخطاکار عالمید!اگر بادیدوفکر خودکاری کنید که ضرری هم باو نمیرساندهیچ,یکقدم نیز شمارابجلو میبردوباینگونه افرادبهتراست علنا نگوئیم: خفه شو!اما دیگراجازه ندهیم بامابرخوردی داشته باشد که جائی برای,اضافه صحیت کردنهای خودداشته باشد وقطع رابه بافرادمتلک گووایرادگیرومزاحم وبدزبان یاخودخواه بهترین چاره مشکل است وداروی دیگری نیز ندارد.درواقع آنانی که,به,هرشکل رنگ احساس وخلق شمارا تنگ و سیاه میکنندچه درنام, عشق ومحبت باشدچه درنام دوستی ویاری تنها وقتی"حق" چنین کاری رادارند که شماازایشان درخواست یاری کرده باشید.درغیراینصورت"ایراد گرفتن ازدیگران به,هر بهانه ای,ساده ترین کارهاست "وهمیشه گرایرادی هم,هست,که باید گفته شودبایست نگریست ودید براستی برچه چیزایراد میگیریم وآیااصلا چنین "حقی" ز سوی اوبعنوان هرکس اوهم که هستیم بماداده شده,است,یاخیر.درواقع حتی والدین هم دردادن پندواندرز ونصیحت وسرزنش وایرادگیری نیز مرزی رادارندوهیچ پدرومادری چنین اجازه ای نداردکه ذوق وشوروشوق فرزندی رابر چیزی گشته وبادادن پند وگفتن نصایح وسرزنشهای روزمره روحیه ی فرزندی راانقدر ضعیف کنند که,او,آدمی بدون اعتماد بنفس بار بیاید که دیگران همییشه قدرت داشته باشند اورابه هرسو میخواهندببرندوازخودچیزی نداشته باشدمگرترس ازاینکه مثل محیط خانواده تاییدنشودواشتباه کند.دوست داشتنهای مانیز مرزبندی هائی را داراست که,درآن تلخ کردن زندگی بدیگری ازبهترین آشنای ماتاغریبه ترین به هیچ دلیلی موجه نیست.
__ دل نغمه ها __*
در پیش ِچشم ِدلم,
شمع ِ«هستیم »
همواره میچکید
قطره به قطره
به پای درد
خون میشدم
به نگاهی
که غم کشید
در روزگار
صدایِ دلانِ سرد
درنغمه های دلم
آب میشدم
دربی صدائی ِ
قلبِ شکسته ام
با دل
به سخن آمدم
...ولی...
دل خیره بود
براین پای بسته ام

« باران » شدم
به تمامیِ
« بودنم»
رویای آبی و سبزم
فرو به ابر
پنهان گریست
به صحرای غصه ها
در راه های سکوتم
به پای صبر

روزِ« صدا »بدورنم
فغان کشید
روزی که دل
زصبوری گذشته بود
انگار پای دلم
دررسیدنی
آخر دَری
به خانه ی طغیان من
گشود.
___ فرزانه شیدا/ 1388 ____
ودرعین حال باهیچکس بخصوص انسان مغروربه خودکه خودراعقل کل عالم میداندشمابه هیچ مورد مثبتی درزندگی نخواهید رسیدچراکه,اگر به حرفهای اوگوش ندهیدراه,درست تری راکه صلاح شماست پیداخواهیدکردبه همانگونه که خودتان دوست داریداین راه,رابرویدوامن ترنیززندگی خواهید کردچراکه همانگونه زندگی کرده اید که,دوست داشته ایدکه,زندگی کنید,نه آنگونه که,دیگران ازشماخواستندودرعین حال نه شماحاضریدبرای,انسانی که خودراداناترین میداند,خودرا کنیدنه اوازهرگزازآن بالائی که,ایستاده,وهمه رادراین پائین برایشان دست تکان میدهد حاضر است پائین بیاید,پس بگذاریدهمان بالا باشدودرخیالش همان بالاهاسیرکند,امادرسبکسری مغز خود!وخیال کندکه این شما هستید که سبکسروکم مغزونادانیدواین اوست که همواره صلاح رامیداندحتی برای زندگی شخصی شما!وحتی,بهترازشماخیر شمارامیداند که شما طوربیشتر خوشحال وراضی میشویدحالاخودتان دررابطه باخودچه کاره ایدجای سوال دارد!چون در نگاه اواین اوست که ,عاقل تروپرمغز تراست ومغزپراو جوابگوی همه چیز نیز هست حتی برای شما طوری سخن میگوید کهانکار این قانون مطلق است که اومیگویدوجای"اماواگر"هم برای شمانمی گذاردوالبته که,مغزاو, مغز پُریست البته ناگفته نماند که مغزی,پُرازپر از خودخواهی وخود بینی وخودبزرگ بینی و پرازبادوهوائی که گوش شنیدن وچشم دیدن اورابخصوص برای دیدن خودآنقدر مسدود کرده است که قادرنیست کارخوب ومثبت شماراقدر گذاشته وبه ایرادگیری ودلسوزی های بی دلیل باشماباعث رنجش شمانیز میشود وهیج دلیلی نداردشما باینگونه افراد میدان عمل بدهیدوهمانگونه که,او خودرادرقبال شماموظف به رعایت ودرک حال شما نمیداند شما نیز هیچ وظیفه ای نداریدمراعات حال اوراکرده بخاطر جلوگیری ازرنجاندن اواجازه بدهید که اوادامه دهنده سخنان منفی وبی ثمری باشدکه باعث تضعیف روحیه ی شما میشودوهیچ سودمنطقی وحتی دوستانه ای هم در عملکرشما ندارد.درنتیجه,اینگونه افرادرا بهتر بحال خودواگذاریدوحتی سعی نکیند دیدگاههای خودرابیش ازیکی دوبار جواب گفتن ادامه دهیدچراکه اینگونه افرادهرگز ازحرف خود پائین میایدندوهمیشه هم بکارهائی دخالت میکنند که اصلا به آنان مربوط نیست وکسی نظر آنهاراهم ازایشان نخواسته است واگر انقدرخودراواجب میبیند که حال شمارابگیردیابه اسم دوستی ودلسوزی شماراناراحت کند بهتراست دوستی ومحبتش را نیز برای خودش خرج کندهیچ انسانی نیازبه فردی ایرادگیر یامتلک گویابدزبان یابدفکر رادرزندگی خودنداردوهرچقدرهم درددیگاهاواز سرمحبت باشما نظری میدهد تا جائی که باومربوط نیست که دراین وآن زمینه نظر بدهد وتاجائی که این نظر به درد ادامه ی راه شمانمیخوردوفقط دلسردی وحس درک نشدن رابه شما منتقل میکند نیازی به آن نداشته بهتراست بگذاریداوبا کسانی این بازیهاراداشته باشد که,هنوز نمیدانندچه,ازخودودیگران میخواهند شماکه میدانید هرکاری راچراکردیدودلیل خودرادارید نیازی ندارید به کسی که باومربوط نیست توضیحی بدهیدواگرپرسیدوگفتید ونفهمید بهتراست اورا بحالخود واگذارید چراکه مطمئنا دنیای او با دنیای شما بسیار متفاوت است واگر شما را میشناخت اگر براستی انقدر دوست شمابودوانقدرشما رادوست داشت که شما را درک کند میدانست وقتی شما فلان کار راباشوق وعلاقه انجام میدهیدباآکاهی براینکه این عمل سود مادی نداردامااز لحاظ معنوی سوددهی آن برای شماارزش بسیاری داردنیازی به سخن نمیدید واکر میخواست شمارادرست بشناسدوخوب نیزمیشناخت میدانست که شمادراین راه,نه نیاز به تمجیداوداریدنه سرزنش اونه میشناخت مرزخودبا شماراهم تشخیص میدادومیفهمید که تا کجااجازه دارددرمورد مسائل خصوصی شماحرف زده یاحتی حق اظهار نظری راداشته باشدوباز خوداو میدانست که درموارد کاری شماچه,او بگویدیا نگوید شما کارخود را میکنید چراکه روز اول نیز شروع کرد شما برای او چنین تصمیمی نگرفتیدکه اکنون شمانیازبه اظهارنظر داشته باشیدکه فکر میکنم بهتراست ادامه ندهی چونکه چندان سودی نداردبااین اوصاف درعملی که شما در زندگی تصمیم انجام انراگرفته اید تامیانه وی بسیاری ازمسیرراهم رفته اید.اینگونه اظهارنظرهانه تنهادوستانه نیست که بیشترازآنکه حتی شخص خودش بداند یابخواهداینگونه باشد خصمانه وزشت ونادرست است وشمااگربه حرف این وآن بودید,این راه رانیزنرفته بودید.درنتیجه نیازی نیست یکی زخم دل شما شود وبیهوده روز شما رابرشما تلخ کند اینگونه افرادازخود هم راضی نیستند چه برسد به شما وفهماندن بسیاری ازچیزها باو از عهده ی شما نیزخارج است ولزومی ندارد وقت تلف کنیدواورا روشن کنید کسی که بخواهد روشن شودذ میرود معلم میگیردکتاب میخواند خوددنبال فهمیدن میرود وفکرمنو وشماراباافکار نادرست خودآلوده وتیره نمیکنددرنتیجه وقتی کارمثبتی راانجام میدهید بخاطرآنان سختیهاو مشقاتی رانیزبرخودرواداشته وزحمتی رانیز میکشیداگرحتی سوددهی دفایده های مادی نیزبرای شمانداشته باشدبازهم نیزاجازه ندهیدکه احدی روحیه ی شما را در این هدف ضعیف کرده یاحتی با نظریات شخصی خودروز شماراخراب کند وچون شدازاو دورشویدودیگر نیزباو فکر نکنیدچراکه هدف شمامهمترازحرفای اوست که یک غاز سوددهی نداردوسودمند هم نیست,لااقل کارشماباعث شادی خودتان که هست برای همان شادی راهی راادامه دهید که به تاری ودلگرفتگی شماازسوی کسی نمیرسد که خودرادلسوز یادوست شما میداند.
●بتو نامه مینویسم ‌.... ____
بتو نامه مینویسم ار همه حرف نگفته
ازتموم لحظه هائی ، که دل جدائی گفته
بتو نامه مینویسم ، با یه بغض غم نشسته
با حریر آبی اشک ، با دلی که بد شکسته
بتو نامه مینویسم ، که بگم یدنیااشکم
پای عاشقی همیشه دلی گریون سرشکم
بتو نامه مینویسم که دیگه خم شده پشتم
اما اشکامو واسه تو، پای هر شعری نوشتم
بتو نامه مینویسم ؛ که بدونی بیقرارم
توی زندگی وبودن ،چیزی جز تو کم ندارم
بتو نامه مینویسم که منو دوسم نداشتی
رفتی و رو قلب زارم ، داغ عشقتو گذاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بیاد من نموندی
توی خاکستر غمها ،هیزم دلو سوزوندی
بتو نامه مینویسم ، که منو تنها گذاشتی
رفتی وُواسه دل من ، حتی فردائی نزاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بدونِ تو هلاکم
اگه اینجوری بمونه، ‌بادلم به زیر خاکم
بتو نامه مینویسم که زدل صبوری رفته
منکه صادقانه گفتم واسه من جدائی سخته!
بتو نامه مینویسم ، تا بگم نرفته برگرد!
که دلم نمونه تنها ، غمزده با اینهمه درد
بتو نامه مینویسم که اگه راهت جدا شد
اما بی تو تا همیشه ، روزگار من سیا شد
بتو نامه مینویسم ، که دل از توگرچه دوره
اما از درد جدائی، بی تو پاهام لب گوره
بتو نامه مینویسم : که دوست دارم همیشه
گرچه زندگی واسه من ، بی تو زندگی نمیشه
بتو نامه مینویسم چون میدونم دیگه رفتی!
با نیومدن سراغم ! همه حرفاتو گفتی
گرچه بی توروزگارم مثه شبهام سوت وکوره
اما قلبت اگه شاده ! باشه اینجوری قبوله
بتو نامه مینویسم : پس بگم خدا به همرات
مرگ من شاید بمونه ، توی خاطرات فردات
بتو نامه مینویسم با یه عشقی توُ دعاهام
ای خدا باشی کنارش‌گرچه من همیشه تنهام.
____ *جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷/ ف. شیدا____ *
وآن کسی نیز که مداوم برای شماتعیین تکلیف هائی میکند وبعنوان کمک ویاری وحتی محبت ودلسوزی شمارااز احساس درونی روشن خود به قعر سیاهی های میبرد گوش دادن باوبه نفع ماباشدونه تنهااینگونه عملکرد او برای ماهیچ یاوری وخدمتی نیست که ظلم ودشمنی است هرگز انسانی پیدانمیشود که همه چیزرابداندوهمیشه درست عمل کند واقع بین باشیم والدین نیز بسیاراشتباه میکنندوگاه حتی میدانندفرزند آنان حق داردونمیخواهنداز جایگاه غرورخود پائین بیایند.اماکسی دلسوزواقعی ست که,واقعا باصفای دل وباتوجه به نوع احساس وشکل فکری شما اول بدرستی شما راشناخته باشدومقدار تحمل وحساسیتهای شما رابداند آنگاه,اگر ملزم بدادن پندی بود,آنگونه عمل کندکه شماراقانع نماید نه به لج انداخته یاعصبی کندکه این کارنه بنفع اوست نه شماچون تنهایک درگیری بی ثمر تولید شده است که به نتیجه مثبتی نیزنمیرسدودرعین حال یادبگیریم که حتی فرزند مااگراشتباهی هم میکندوحاضربه قبول نظرمانیست حق اشتباه برای رسیدن به,اهداف خودرانیزدارد.همانگونه که مابخودحق اشتباه میدهیم,وزمانی که اشتباه میکنیم می پذیریم که راه اشتباه بوداینکه میگوید دوست آن است که بگریاندبه نظرمن غلط است چراکه انسان دوست رابرای آرامش خودمیخواهد نه حتی ازسردوستی برای"اشک خود"!من خودم معتقدم اگرازسرمهری من باشم که به بچه ام بگویم,اینکاررانکن وحتی داد یا فریادی راهم برسراو بزنم,وحق بدهم بخودکه چنین دادی را هم بزنم باید به اوخاطرنشان کنم که,درهمه حال عزیزمن است وترجیح میدهم این من باشم که سرش داد میزندواورادعوامیکندتامعلمی ودوستی وفامیلی وغریبه ای چراکه رنجش ترامیتوانم بابوسه ای وکاری ازدلت دربیاورم وبتوجای دیگر ثابت کنم که چقدردوستت دارم اما دیگری راشایدتو برای همیشه رنجیده خاطرترک کنی یا برای عمری خاطر بداورا دردل باخود بکشی که نه برای روح آدمی, احساس خوبی است نه برای آنکسی که اینگونه اثری ازخود درذهن دیگری بجامیگذاردوخاطربدخودراجاویدمیکند.
_______ آن روز شاعرم
گفتم برای آنکه بماند حدیث من
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم
چنگم بجز نوای محبت نمی نواخت
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان
آن روز شاعرم که بگویم مدیح این
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن
ــــــــ فریدون مشیری ـــــــ
وبیشترازهرچیز آنچه بسیار وبسیاربرآن, تاکیدمیکنم که فکرمیکنم خیلی درزندگی هریک ازمامهم است وبای درخاطر بماندهمین است که:(«ما نبایدازهیچکسی هیچ توقعی داشته باشیم»)ووقتی اینگونه فکرکنیم کمتر نیزآزارخواهیم دیدومتاسفانه توقع ماازدیگران نزدیک وآشناودوست وغریبه همیشه بیشترازحدی ست که دیگران دررابطه بامادرانجام آن خودراموظف بداننداین است که رنجشهای زندگی کنونی وجدائیهابیشتر ازهمیشه رخمینماید وانسان گاهاحتی تنهائی راترجیح میدهدکه نه توقعی ازکسی داشته باشدنه ملزم به این باشد که مداوم توقعات دیگرانی راجوابگو باشدکه حتی ازنزدیکترین افرادزندگی آدمی باشندسرانجام انسان درجوابگوئی به آنان احساس کسالت وخستگی وبی حوصلگی میکندوارزاینکه مدام اوراموظف بدانندآنگونه باشدوآنگونه رفتارکندکه جوابگوی توقعات وانتظارات آنان باشد خسته شده وازخیر سخنه گفتن روزانه نیزباآن شخص میگذرد وترجیح میدهدتنهازمانی آغاز سخن کند که نیاز سخن گفتن هست ودرغیراینصورت ازاشتراک دادن اودرافکارواندیشه وحتی اتفاقات روزانه خودپرهیز کندوبدترین موقع برای انسان زمانی ست که شخص متوقع درزندگی داخلی ما,روزانه وجود داشته باشدحال میخواهد همسرما باشدیامادروخواهرمایاهمکارسالهای سال درمحیط کارماکه بخواهی نخواهی بایدبگونه ای کنارآمده هم آنان رادرک کینم هم درعین دوست داشتن آنها از آزار آنها بپرهیزم وهم اجازه ندهیم خودآزارروزانه ی ما باشند مسلم است دوستی که بتدریج باعث آزار آدمی باشد راانسان با تمامی علاقمندی هامیتواند کنار بگذاردوسرانجام نیز جائی ترجیح میدهد ختم بلا ومشکل کندواین رابطه رادرکل قطع کند,نه آزار ببیند,نه آزار بکشد,نه آزاربدهد,ونه مجبور به تحمل چیزی وکسی باشد که میتواند نباشد وبودن اودرزندگی ماتفاوت شایانی هم درنحوه ی زندگی مانخواهدداشت مگرازدیادبلا وروزهای عصبی شدن وترش کردن وبهم ریختن های بی دلیل روزانه درنتیجه همواره بهترین راه ترک وجدا شدن ازاینگونه افرادیست که بع طی مدتی آشنائی باآنان,احساس میکنیم که ندیدن ونبودن اواثر بهتری در زندگی مادارد وحضور اوحتی مضر زندگی واعصاب وروان مسات خوب دوست وغریبه را میشود کنار گذاشت اما عزیزان ونزدیکان را می بایست سعی کردکه درک کنیم ودرعین حال بازیچه ی آنان نیز نشویم چراکه بسیار اتفاق میافتد براثر دوست داشتن آنان کارهائی رابرایشان انجام دهیم که قلبا هرگز اگرکس دیگری بودحاضر نمیشدیم برایش انجام دهیم وبنظرمن,این دقیقابه همان توقع ما ازهمدیگیر برمیگرددکه درهیچ کجامرزدوست داشتن نیز قانونی نیست چه ازلحاظ روحی وروانی وعاطفی چه ازلحاظ جنبه های دیگر قضیه که به مادیات زندگی ماباز میگردد لذا اینکه دیگران راوسیله های خودبدانیم یاخود وسیله های آنان شویم چیزیست که درزندگی برای نزدیکترین اقوام هم باید مرزی بر آن داشته باشیم ودر غیر اینصورت هرگز نمیتوانیم فردیتشخصی خودراشکل دهیم چراکه مدام خودرا مُّقید خواسته ای دیگرانی می بینیم که نمیخواهیم آنان راآزرده یا ازدست بدهیم امادرقانون طبیعت ودرقانون ادراک واندیشه ودردنیای بزرگان نیز قانون زندگی قانون زندگیست وهر فردی به شخصه بایدوموظف است فردیت شخصی ودیدگاها واعمال خودرا آنگونه بسازد که مطابق با شخصیت درونی ونهادوفکر وذهن اوست.درنتیجه حتی مادر عزیزترین فر زندگی انسان نیز نبایدبخود حق دهددرجایگاه مادربودن تحمیل کننده ی عقیده وفکر خودبه فرزند خودباشدواوراازرفتن براه زندگی خوددر شکل رفتارهاواندیشه وعملکردها وتصمیمات بگونه ای بازداردکه تولید اندوه وشکست درزندگی اوکرده وخودرابراساس عاطفه ووجدان درقبال جایگاه مادریا عزیز خودتابع چیزی باشد که نمیخواهد ودرون او قادر به هضم وقبول آن نیست وفکراوانراباز پس میزند.پس فردبه فردما,در زندگی دررابطه بادیگران درجایگاه های مشترک قرارداریم یامادروپدریم یا خواهر وبرادر هستیم یاهمسر ودوست کسی یاهمکار کسی وهم محل وهمسایه وهمشهری وهموطن کسی درنتیجه,اگر تک تک مایاد بگیریم که مرزهای دیگری را,نشکسته وازهم توقع بیش ازاندازه نداشته وبر نوع فکر وعملکرد دیگری اثری منفی نداشته باشیم چراکه بسیاری از چیزها تا جائی که به شخص ماربط نداردوبه همان فردمربوط میشودجایگاهی برای اظهار نظرهای تحمیلی باقی نمیماند بارها گفته امکه شاید اینکه همسر یا پسر یادختر من با انتخاب راهی وعملکردی وشغلی ورشته ای درزندگی من نیز تاثیراتی بگذارندکه نادیده نمیماند اماتاجائی که زندگی شخصی اوست وانتخاب شخصی او من بیش ازاینکه نظر دهنده باشم پیشنهاد دهنده ای هستم وچون درنقش تحمیل کننده باشم مرز شکنی کرده ام حتی اگراین اوشوهر یافرزند خودم باشد ودرعین حال مادر قبال عزیران ودوستان خودنیز وظایفی داریم که نیازمنئد از خود گذشتیگی هائیست که نتیجه ی آن به خودمابصورت مثبتی بازخواهد گشت,اینگونه نگاه میکنیم که فرض را براین بگذاریم که همسر من یا پسرمن بناگاه بفکر تغییر شغل ویارشته خودبیافتد وبناگاه خبردهد که میخواهدهمه چیز رادر زندگی خودوماتغییر دهد مسلم است که برافروخته شدن ومخالفت کردن بدون اینکه بداینم نقشه وهدف چیست برنامه ریزی چگونه است وچه میخواهد بشود درست نیست بلکه باید همانقدر که این زندگی مشترک است دراین زمینه نیز اشتراک فکری داشته باشیم شایداین تغییر شغل ورشته درزندگی من فشارهای مادی ومعنوی سختی رانیز برای مدتی بدنبال داشته باشدوزمان وقت بسیاری را نیز ازمن بگیردتابتوانم هماهنگ بااو خودرابه موقعیت فعلی وقف دهم اماباید دیدنتیجه ی اینهمه تغییر به کجامیرسد اگر یک پلکان بالاتراز امروز بودن است چراکه نه تحمل دوره سختی برای هر هدفی چیزیست که انسان باید همیشگی آنرا برای زندگی خودداشته باشد درعین حال به هرکجا شوهر یا فرزندمن برسدافتخارمن نیزخواهد بودودر زندگی من نیز بی تاثیر نخواهد بود وباید اینرا هم در نظر بگیریم که همانقدر مامجبوریم برای این رشد خود رابه سختی انداخته برای اوورسیدن اوبه,هدف دلخواهش ازخود گذشتگی کنیم بازآنقدرماازخود گذشتگی نکرده ایمکه او میکند چراکه این اوست که امروزرا بخود میدهد تا با یک تغییر کلی درراه هرروزه ی خودمتحمل هزاردگرگونی شده حال یا بیشتر کار کندیا بجای نشستن پای تلوزیون وراضی بودن ازوضع فعلی درس بخواند یا راه طولانی تری را برای رفتن به کار جدید ومحل تدریس طی کند تا فرداباتمامی مشکلاتی که برخود همواره میکند بتواند پله ای بالاتر باشدکه هرچه ازآن بدست بیاورد,نیز درآن شریک میکندومن خواهی نخواهی سریک خواهم بود چون حتی اگرازلحاظ مادی ترقی شایان توجهی صورت نگرفته باشد یک مقام بالاترازمقام دیروز رادر زندگی خود برهمسر ویافرزند خودشاهدخواهم بودکه باعث شادی وافتخارمن نیزخواهد بود.درنتیجه اینگونه «ازخودگذشتگی ها»حتی نام «ازخود گذشتگی »راهم نمیتواندداشته باشدبااینکه بماهم بی تاثیر نخواهد بودبلکه درواقع نوعی همیاری وهمکاری وبیشترازهرچیز درک متقابل است.آنهم به سودهردو طرف, حال میخواهد نتیجه ی آنچه بدست می آید معنوی باشد یا مادی هیچ تفاوتی ندارد چراکه دراصل برنده شدن وموفقیتی ست هم برای اوهم برای ما .من باهمین تفکر درزندگی خودتوانسته ام هم خودرادر زندگی موفق وشادببینم هم همسر وخانواده ام راچراکه به هرچه نیازرسیدن داشته ایم همدیگر رابرای رسیدن به آن پشتیبانی کرده ایم واگردرجائی نیز مخالف مسئله ای بوده ایم برای آنکه متوجه شده ایم که برای شخص متقابل ماانجام آن چقدر اهمیت روحی معنوی دارداورا یاری داده ایم بدون اینکه با سرزنش باو یادوری کنیم که دارم, برایت ازخود گذشتگی میکنم دراصل این نوع منت گذاشتن هم فرقی با مخالفت نداردکه شما بگذارید یکی راهی که شمادوست ندارید برودچون میدانیداوبا علاقه میخواهداینکار,رابکند,ولی هرروز بیادش بیاندازیم که یادت باشدهامن هم برایت ازخود گذشتگی کردم هم بخاطر تومتحمل مشکل شدم هم میدانم توخطا میروی اماعیبی نداردبرو.درواقع چه فایده ای داردوچه فرقی که من درروحیه شخص متقابلم درقبال کاری که میکند ناراحتی وجدانی درقبال خودتولید کنم یا روحیه ی اورا تضعیف کنم که یادت نرودمن مخالفم امادرجائی میتوان باو بگویم وبه سوال نه به امرنه به تاکیدعزیزجان فکرنمیکنی بهتراست که,اینکارویاآن کاررا به گونه ی دیگری هم امتحان کنی ودرفکرخودت چگونه اینرا بررسی کرده به چه نتیجه ای میخواهی برسی وشنونده فکراو باشم واگرباز مخالف بودم بگویم:بنظر من اگر اینکار راکه میکنی بادقت نظر وتوجه انجام بده چون این وآن,احتمال وجودداردکه توبیشتر فشار ببینی .آنگاه اومیداند هدف شما ازگویائی,این مطلب مخالفت یابازی بااعصاب او یا حتی تحمیل عقیده نیست بلکه نظریه ایست که بد نسیت اوهم نگاهی برآن بیاندازدواز دیدگاه شماهم امتحانی بکندحال یا قبول میکند یا نمیکند بدون شک نیز اگرراهی راانتخاب کرده فکرآنراهم قدم بقدم میکند که حال بایدچه کندوازکدامین درتورفته چه انجام دهدوشمابیشترباید ناظروحمایت کننده وپشتیبانی دهنده درعمل او باشیدتااوباروحیه ی قوی حال که راه,را شروع کرده لااقل به اخرراه برسدونتیجه ی دلخواه رابگیرد که کاردرستی انجام شده باشد,درغیراینصورت هم شماهم,وقت او تلف کرده وممکن است درنیمه راه,نیز کاررها شده,باقی بماند بی هیچ نتیجه ای .بااینوصف دیگران زندگی مامیتوانند همواره درامنیت خاطر وبااعتقاد باینکه میدانند شما خواهان بهترین برای او هستید حتی اگر مخالف خواسته ای او هخستید دویاراو نبوده نخواهید شدوچون بداند اگر به دیوارهم بربخورد شماآماده اید که همگام بااو اورا یاری دهید,آنگاه به بهترین نتیجه ای که,انتظار دارید هم اورارسانده ایدهم جایگاه خودرابعنوان همراه وکسی که دوستش داریدوتنهایش نمیگذاریدوهرچه بکنددردل شما جایش تغییر نمیکندبه اثبات رسانیده اید..واین بهترین رفتاریست که ما انسانهادر قبال یکدیگر بایدداشته باشیم حمایت همدلی وپشتیبانی همدیگرهمیشه نتیجه ی مثبت داشته است وچنانچه براساس اتفاقات پیش بینی نشده نیزچیزی برهم ریخت وکاربه,آخرنرسید,نیز,نه سرزنشی لازم,است نه حتی ناامید شدن وناامید کردن وتضعیف کردن روحیه ی او وخود هرکاری درزندگی ممکن است حتی بارها با شکست مواجه شود واگراینرادرنظر بگیریم که او تلاش خود را کرده است واگرچنین شدخواسته ی او نبوده است اگرازخاطرنبریم که هیچکس حاضر نیست ناامید شودیا شکست بخورد یا دجچار دردسر شودیاازراهی بهر دلیل بازبمانداز بسیاری از سرزنش کردنهاودلسوزاندن های بی جهت بی ثمرومنت گذاشتن هاویا"آخ...آخ گفتن ها"وبر پشت دست کوبیدن هادست برخواهیم داشت وقبول وقاعیت میکنیم که,اگ خواست او رسیدن به مقصد نبود نمیرفت اگرهدفش شکست بود شروع نمیکرداگر میدانست این میشود که شد هرگز اقدام به آن نمیکرد پس دیگرجای چه سرزنشی برای ما باقی میماندوجزاینکه خودرا,واورا کوچک کرده واحساس صدمه دیده ی اورازخمی ترکنیم چه کرده ایم؟درست دراین زمان است که میبایست باو بگویئم تو تلاش خودت راکردی آفرین غصه هم نخورفکرش را هم نکن دنیا به اخر نرسیده یهبار دیگه امتحان کن حالا میخوای ازیه دَردیگه یا همون راه بادقت وتوجه وتلاش بیشتر...باورکنید این گونه برخوردهادرزندگی ما همواره باعث میشود همه ی دیگران زندگیمانیزانسانهای موفقی شوندذ که میدانندهرچه شودازحمایت شما بهره مندهستندوشما بداورانمیخواهید حال,اگر همه این کردی وطرف هرکه بودترا مقصر مشکلاتش دانست این دیگر مشکل فکری اوست نه شما چون درعمل شما خودرا به ثبوت رسانده اید که حمایت کننده وپشتبان اوهستید وازآن پس نیز اگر جواب آن جز این بود دیگر لزومی برشما نیست ودیگر وظیفه ندارید حامی کسی باشید که خوبی شمارا تعبیر دشمنی کرد ودوستی ومحبت شمراحسادت شما تصور کرد وشکست شما رادرخیالش بسیار شادی کرد ودر ظاهر شاد هم شد.درواقع درهمین چیزهاست که میشود فهمید کجاوتاکجا مرزادامه دارد که شما همراه وهمدم وهمدل باشیداگرنتیجه ی آن درنهایت به خوارشدن شمارسید چه در شکست او بهتراست بگذارید بحال خودش باشدوازاین ببعد هرراهی رامیرود وهرچه راادامه میدهدبافکرخودانجام دهدونه حمایت کنیدنه مخالفت فقط سکوت کنیدتالااقل خودتان درامان باشیدچون اینگونه فردی حتی اگر فرزند انسان باشدهنوز بدرک آن نرسیده که تشخیص دهد شمااورادوست داریدوبرای رسیدن به درک آن لازم است بگذاریدبه رشد فکری بیشتری برسدوگذرعمر براو محبت وعشق وحمایت را معنی کنداصرار نداشته باشید امروزدرک شویدروزی درک میشوید حتی بدون اینکه نیازباشد این راباویاداور شوید.واگر کسی هرچقدرنزدیک بناگاه کاری در زندگی شما کرد که تاثیر آن آنقدر منفی بود کهبرخودودرون واحساس ومعنوئیت ومادیت زندگی شماتاثیر ناخوشایندی گذاشت بدون اینکه ذره ای شماراواحساس شما رادرک کند. گرعزیزترین نیزبودبهتراست اوراهمیشه پشت مرزهای خواسته های خوددرزندگی نگاهداریدونگذاریدبدون زندگی فردی وشخصی شماراه باز کند چراکه صدمه ی آن همواره بیشتر از منفعت آن بوده است واینگونه ادراک رامازمانی درمییابیم که درطی گذر زندگی بااین دیگران دور ونزدیک نتیجه اعمال ورفتارهای خود واو رادیده میفهمیم چه کس مارامیشناسد چه کسی نمیشناسد که رابخودتاحد دل نزدیک کنیم که راپشت قفسه سینه نگاه داریم چه کسی راپشت درخانه وزندگیمان وچه کسی رااصلا نگذاریم باما باشد یاماراببیند یاربطی به زندگی ماداشته باشد باامیدموفقیت همگان درزندگی ودرراهکارهای زندگی بسوی ترقی وپیشرفت فکری ومعنوی درتمامی راه های زندگی .

سعی نکن که جهان را تغییر دهی اماانتخاب کن که نگاه خودرابدنیا تغییر دهی آنچه تو میبینی رفلکس وباز گرد اندیشه های توست وتو در رفلکس اندیشه های خودانتخاب میکنی که چگونه میخواهی ببینی (یدین معنی که:دردیدگاه واندیشه های توست وتو "همه چیزراآنگونه میبینی ،که خود میخواهی ببینی! نه,آنگونه که هست ,پس واقعیتها راهمانگونه که هست، ببین !)بنابراین سعی نکن دنیاروعوض کنی نگاه واندیشه ی خودت روعوض کن *)
____ ترجمه ی فرزانه شیدا ___
آدمهای فرهمندوخودباوربدنبال کف زدن,دیگران نیستندآنهابه شکوه وارزش کارخودباوردارند . *اُرد بزرگ
مردانی که بیشترازجایگاه,وهنجارزنان پشتیبانی می کنندخودبیشتراز دیگران به نهاد"زن"میتازند.*ارد بزرگ
نگارنده وسخنگویی,که دیگران,راکوچک وخوارمی نامد،خودچیزی برای نمایش وبروز ندارد.*ارد بزرگ
اگردیگران رابازیباترین منشهاوصفات بخوانیم چیزی ازارزش مانمی کاهدبلکه اورادلگرم ساخته ایم آنگونه باشدکه مامی گویم.*ارد بزرگ
آنکه مدام به کار دیگران سرک می کشد و کنجکاو است تا ببیند آنها چه می کنند مانند سایه ایی بر دیوار است که مدام بدنبال ما می دود بدون آنکه از خود اختیاری داشته باشد .*ارد بزرگ
آدمیانی که بادیگران روراست نیستندباخودنیز بدین گونه اند. *اردبزرگ
پشتیبانی ازداشته دیگران،پشتیبانی ازداشته خودماست.*اردبزرگ
آدمها را آنگونه بخواهیم که هستند نه آنگونه که می خواهیم . اردبزرگ
کسی که آدم پیش رویش راآنگونه که هست نمی بیند خیلی زود به مرز جدایی می رسد.اردبزرگ
*-هر قدر به دیگران احترام بگذاریم ، به ما احترام خواهند گذاشت . اردبزرگ
آنکه دیگران را ابزار پرش خویش می سازد ، خیلی زود تنها خواهد ماند .*ارد بزرگ
امیدوار مباش دیگران همراهیت کنند ،تنها به درمان دردهای روزگار خویش بیاندیش .*ارد بزرگ
پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است .*ارد بزرگ
تنها با از خودگذشتگی برای دیگران می توان جاودانه شد . *ارد بزرگ
ناتوان ترین آدمیان، آنانی هستند که نیروی بدنی خویش را به رخ دیگران می کشند *.اردبزرگ
اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن *.اردبزرگ
پایان فرگرد دیگران به قلم:فـرزانه شــیدا


*زیبایی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *زیبایی*

●زیبائی زندگی در زییا دیدن است. فرزانه شیدا●

کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگردزیبایی ●
ـ●ـ زیبا , رنگ ِزندگانی ـ●ـ
چه زیبارنگِ سبز ِزندگانی ست
چو پر شوراز شراری جاودانی ست
مرا هر دم بَرددر خیل رویا
مرا با زندگی راز نهانی ست
دراین زیباچه ی رویای دهر
تو گوئی چهره از شورِجوانی ست
نمی بینی چروکی رابصورت
دراین چهری, که درآن صد معانی ست
به زیبا منظرمغرور دنیا
تلاش« زیستن»در هرزمانی ست
مرادر,لحظه ها,جان میدهداو
«صدای زندگی» چون یارجانی ست
درآن دم کز سرشوقی روانم
پر پرواز قلبمآسمانی ست
مرادم دروصال آرزوهاست
اگرچه راه«رفتن»بی نشانی ست
رَوم اما بدنبال خیالم
چو عمر«آدمی» کُوتاه وُ فانی ست
مُرادم,قلّه هادراوج پرواز
هدف در اوج پرواز جهانی است
●فرزانه شیدا/اُسلو-نروژ -1388●
همواره براین نظر بوده ام که زیبائی چیزیست که خداوند,چشم دیدن آنراباخلقت خویش به انسانهاهدیه نموده است بایکایک آنچه درشگفتی خلقت میشوددیده واین گویای دیدگان زیائی خداوندگاریست که زیبائی رادوست میداردوازاینرو زیباستائی بشررانیزدرک میکند,آنگاه که خوداز زمین وزمان وفضا وعمق دریاواقاینوس وخاک برزیباتری شکل موجودات جانداروبیجانی را آفریده است که هریک درنوع خوددر زیبائی های رنگ موشکل وفرم وطرح اززیباترین نقاشی های دنیاهستند.خداوند نقاش قابل وچیره دست وزیبانگری ست که زیباترین شعرزندگی رادر ساختار خلقت به بشرهدیه نموده است فیلسوفی,درعظمت فکروروح واندیشه ایست که زیبائی راارج مینهد وخودبه تعلیم,آن به بشربهترین نمونه های آنرابه دنیا وبه آدمی بخشیده است دراین راستا شکل دیدن زیبائی ونگاه نیزدردیدار دیده با زیبائی بستگی به نوع اندیشه ی آدمی دارد واینکه,درنگاه فکراوزیبائی چه معنائی میدهد.مسلم,است نگاه تیره وخیرهای که نقش هوس رادرسر میپرواندهرچه نیززیبابنگردنگاه زشتی رادرروح وذهن آدمی تداعی میکندکه,ارزش توجه رانیزنداردودرکنارآن زیبانگری,اندیشمندانه ی چشمانی ست که میبیند آنچه راکه در عظمت دنیای ژرف وگسترده ودلگشای زندگی زیباست ودرخورتمجیدوسپاس حال آنکه چگونه زیبائی رااستفاده بریم نیزخودمعنای فکری دیگری درآدمی دارد
●بال عشق وهمت ●
تا گرفته ام درسی از نوای حق
شرح دفتر گل را خوانده ام ورق به ورق
شامگاه می میرم بر جمال جاویدان
بامداد میگردم زنده در تجلّی حق
شب به بربط ناحید میزنم ره توحید
صبحدم به جام افق میخورم شراب شفق
خط ان هلال ابرو مشق منشئاتم داد
تا به تیغ سحر قلم ماه را کنم منشق
با کواکبم به شنارفت بس مسابقه ها
تا نگین کوکب صبح ربو.ده ام به سبق
روبسوی ساحل غرب موجها شکافته ام
مه به نیلگون دریا کرده سیکگون زورق
قایق از طلای شفق رود نیل شب پویم
تا بجوی شیر صباح آیدماز شکاف فلق
از بهار عرفانمتا چمن شکفت به طبع
می برند لاله رخان گل به دامن وبه طبق
باز ساقی مستان ابر فرودین ریزد
در پیاله ی لاله از گلاب ژاله عرق
چشم خاکیان خیره در طبیعت موزون
روح اسمان « شیدا» درحقیقت مطلق
ابر پاره می بندد بر فلم تتق گوئی
بر فراز گنبد سبز آشیانه ی لق لق
با پدائی درحق سر به آسمان دارم
غیر او نسازدکس ببا گدای گردن شق
کهکشان چو شب بنهفت اخگران به خاکستر
وز چراغدان فلک رونقی نماند ورمق
بزم انس ما گردد از چراغِ « او» روشن
کارِ« عشق ما »گیرداز «جمال او »رونق
من در ان مبارک دم باد وبال « همت وعشق»
از ملک کنم پرواز ته به « حق» شوم ملحق
« شهریار» گو داند مدعی که گر « عشق »است
میتوان لطایف راند در عبارت مغلق
¤¤¤ *سروده ی : شادروان *استاد شهریار*¤¤¤
بسیارندآنان که چهره ی زیبای خودرادستآویز راه بردن راه خوددر زندگی میکنند,بی آنکه بیادداشته باشندکه هرگز زیبائی چهره ی آدمی در طول عمرماندگار نیست وشاید حتی خشم طبیعت زودتر این زیبائی رادر زیرنهادزشت او به زشتی تبدیل کندوگاه نیزهرچه زیبادر چهر وصورت آنگاه که دررفتار وعمل وزبان زشت باشی زشت ترین انسان روی زمینی درنتیجه زیبائی رانیز چه درچهرکه ازنهادخوب مسلما,رنگ ورویب یشتری بخود میگیردباشدوچه دردنیامی بایست ارج وحرمت نهادوبرداشتن آن با سپاس خداوند ازآن بهره ی نیکوبود که چهره ی زیبانیز, نهادزیباراطلب میکندوجزاین باشدهیچ دیدنی وتماشائی وجالب نیست.درراه زندگی نیز تازمانی که قادر نباشیم سفرعمر خودرابه زیبائی تصویر کرده درنگاه زیبای دل به اطراف نظر کرده گذر کنیم,انسانی جامانده دردنیای خاموش وبی رنگی خواهیم بودکه حتی فتح قله های امید نیز برایمان به سختی مقدوراست وچنانچه قله ای رانیز فتح کنیم آنگونه که بایدلطف ولذت داشته های خودرااحساس نخواهیم کرد وهمانگونه که میتوان درزیباترین لباس بدترین انسان بود در بهترین مقام وبابهترین وگران ترین تن پوش وپارچه نیز میتوان موردتنفر دنیائی بود که زشتی درون وعمل وزبان مارامیبیند ثروت ومکنت ودارائی نیز داشتن آن وقتی زیباوارزشمند است که سودبدست آمده,ازرفاهِ,آن نه تنهازیبائی دهنده ی زندگی شخص باشد,همچنین قادرنیز باشدکه زشتی زندگانی فقرآلوده کودک وانسان دیگری رانیزبه زیبائی تبدیل کندواگرجزاین باشدخودخواهی وخودپرستی وپول پرستی,آدمی وبشربیش نیست که نه تنهاحس خوبی رابه"آدمی"القانمی کندکه زشتی درورنج تلخی تنفروخشم رانیزبراینگونه,انسانهادردل برمی انگیزد پس زیباباشیم وزیبابیبینم وزیباعمل کنیم که دردنیای «بودن ودرطول عمر» هرگونه عمل کینم زشتی وزیبائی نهادمارا,ازما برجای خواهد گذاشت وچه هستیم وچه آنگاه که میرویم,آنچه کرده ایم وگفته ایم درخاطر تمامی انانی که مارامشناسند برجاخواهدماندحتی وقتی خودنیز فراموش کرده ایم که,کجا وکی عملی راانجام داده,وسخنی راگفته ایم که به زیبائی بوده ,یا نبوده باشدوبه تلخی وشکستن دلی "آن دل وآن شخص آنراهرگز فراموش نمیکند"در نتیجه بازبرمیگردیم به گفته ی فرگردهای پیشین "درگامهای رفتن بهترین انسان وزیباترین آدم,انسانی ست که «گفتار نیک,پندار نیک,وکردارنیک »رادرهرمرام ودین وعقیده ای که هست «آرمان»" رفتن های خویش درسفرعمر میکند.
●مهر وماه●
پیش پای پبک جانان گر بحُنبی کم کمَک
هر قدم در همت پاکان به جان یابی کُمک
یوسف مصر ملاحت آنکه درکنعان «حُسن»
سبزه ای سر برنکردی ازآب وگل با این نمک
عکس آن طلعت چودر ائینه ی جان یافتیم
نقش هر« صورت» که بوداز «لوح دل» کردیم حّک
خاتم ملک سلیمان مُهر مِ هرخاتم است
کآورد زیر نگین از اسمانت تا سمک
رودم واز دوری دریا بنالم زیر آب
ابرم ودرحسرت گلزار بارم نم نَمک
پیشواز پادشاهان میروم اما فقیر
جامه ی گونی قبا,وصله گوئی قدک
در « دل بشکسته ام» ماه ولایت گوبتاب
بشکن ازاین کعبه هم بتهای شکر وریب وشّک
« او کتاب دانش»وسر فصل دانش, داوری
او« چراغ بینش» ووُ درچشم مردم , مردمک
آسمان با پشت خم بین در « نمازش» مقتدی
مهر وماهش «روز وشب» قندیل ِ « محراب فلک»
« شهریارا» عشوه کن بااین «زراندوزی» ولی
وحشت از آن کنکه روزی درمیان آید مَحّک
●سروده ی استاد شهریار ●
اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است.ارد بزرگ
تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم.ارد بزرگ
زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست پرستیدنی ست.ارد بزرگ
آنکه زیبایی خرد را ندید، گرفتار زیبایی آدمیان شد و بدین گونه, ازهر چه داشت تهی گشت . اردبزرگ
زمین,هرروز هزاران هزارگل زیبابه ما ارزانی می دارد اما کمتر کسی زمین را می بیند. ارد بزرگ
زیباترین خوی زن، نجابت اوست. ارد بزرگ
پایان فرگرد زیبائی ●به قلم : فرزانه شیدا●


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان