۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

جلد هفتم کتاب بعُد سوم آرمان نامه ، فرگرد سخن / به قلم استاد فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *سخن*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سخن ●
¤¤¤ بیازسنگ بپرسیم¤¤¤
درون آینه هادرپی چه می گردی؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما
چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
¤¤¤ شعر از : فریدون مشیری » ¤¤¤
انسانها,هریک دارای شخصیت متفاوتی هستندوهریک بگونه ای خاص تربیت میشوندکه نوع,این تربیت به داخل خانواده ای برمیگرددکه,درآن,رشد کرده شخصیت خویش راساخته وبعنوان فردی ارافراد جامعه به جامعه ملحق شده اندوبااینکه فرهنگ وآداب ورسوم وسنن یک کشور نقش زیادی در تربیت شخصیت آدمی رابازی میکندامانوع تفکر خانواده وروش وشیوه تربیتی بیشترین اثر را برشخصیت آدمی باقی میگذارد.معمولادراین زمینه حتی باتحصیل ومدارج بالای تحصیلی نیزکمتر قادراست انسانی راکه به گونه ای خاص تربیت شده است,ازشکل تربیت اولیه ی اودور کرده تبدیل به,آدمی,دیگری کند,یاحداقل بسیارباید به روی خود,کارکند تاعادات خودراتغییر داده وشکل ونحوه تفکر وعمل وعکس العملهای خودراعوض نماید,چراکه "شخصیت شکل گرفته ی آدمی" کمترقادراست ازنوع تربیت اولیه خوب وبدی که مداوم,درزمان کودکی تاسن بزرگسالی,وسازندگی وساختاریک شخصیت اجتماعی منفرد,باآن مواجه بوده است,دورشودوبه دنیای,دیگری,درنحوه ی ازافکارها ورفتارهائی بپیونددکه,درآن بطورکلی خوب وبد رفتاروکرداری متفاوت ازگذشته را داشته باشد.اگرچه انسانهاباتعلیم وتربیت ودانش, میتوانندانسانهای روشنفکری شوند که دنیای تضادهای فکری راباهمگون شدن,وهماهنگی ویکپارچگی فکری بادیگرنمونه های فکرواندیشه ورفتار راداشته باشند امابازاین بستگی به این موضوع دارد که دیدگاههائی راکه دنبال میکننددرچه زمینه هائی ایشان ر یاری میدهد وتاچه حددر روابط متقابل فردی واجتماعی اخلاقی هرفرد میتواند تاثیر گذار بوده باشد وچگونگی عملکرد یاحتی درک اوازدانشهای مختلف را درکجا,به چه شکلی,وچگونه بکارمیبردچراکه میتوان,هزار هزار کتاب رامطالعه کرد بدون اینکه دانش هریک درشخصیت فردی یک انسان اثری بگذاردزیراکه انسان میبایست خواهان انقلاب فکری وروحی درشکل اعمال واندیشه های خود باشد تا بتواند این تغییر راایجاد کندوبرخلاف سالهای قبل خود,متفاوت فکرکرده ومتفاوت زندگی کندواین نیزبه سادگی مُیسّرنیست که فردی قادرباشد یک شبه,آنچنان تغییری رادرخودایجادکندکه کل نظام زندگی,اورادرنحوه ی تفکرتغییردهدمگر اینکه بیش ازواقعیت ماجراوانمودبه تغییروتحول کندیا بطور کامل مصمم باشد همه ی رفتارهای اصلی وکلی ومهم خود راپس ازبیدارشدن بطورکامل بدور ریخته وکاملا برخلاف همیشه رفتار یا فکر کند.البته تاحدودی وانمودکردن نیز میتواند بتدریج,جزئی,ازبرخی رفتارهادرخلق وخوی آدمی راتغییربدهدوبتدریج "نمونه رفتارهائی "که به آن,وانمود میکند نیزبراستی عادت واخلاق زندگی اوشودواورا تغییردهدامادرزمینه شکل فکر کردن,کسی نمیتواندبناگاه جوردیگری فکر کند وکامل به شکل دیگری سخن بگویدونوع برداشتهای خودرا بدون پرورش وآموزش دهن وروحی کهبحد سن خود درسالها,باآن زندگی کرده است ,تغییر کلی دهد اما انقلاب واقعی فکری وروحی زمان زیادی راطلب مینمایدتاانسان نحوه رفتار,کرداروگفتارو"سخن"راتغییرداده ی بناگاه بر وسعت اندیشه ها افزوده,واز "شخصیت جدید"خودبع شکلی مثبت استفاده کند یعنی نسانها ممکن است بلد باشند به گونه های مختلف رفتار کنند وبه گونه های مختلف نیز حتی "سخن" بگویند وبستگی باین نیز دارد که درکجا باچه کسی درچه موقعیتی سخن میگویندامانهادواقعی وشکل گرفته ی شخصیت ایشان درتمامی رفتارها وگفتارها ی ایشان تاثیر مستقیم,داردحال هرچقدربا تربیت وباشخصیت رفتار کرده یالفظ قلم صحبت کنندیابرعکس انسان خوبی هم باشندامادرسخن "هنرسخن گفتن" وفن به زیبائی سخن گفتن" راندانند یارابلدنباشندچون من معتقدم " سخن"گفتن وزیبا وخوب سخن گفتن نیز خود نوهی "هنر" است وهرکسی به روش ونحوه ی آن آشنا نیست وبسیارمی بایست انسان خواهان این باشدکه«"بخواهدهمیشه زیباسخن بگوید تاشخصیت زیبا گوی خودرابا شخصیتی درهم آمیزدکه زیباببینند تابتواند زیبانیز سخن بگویدورفتار وکرداری زیبارانیزازخودوشخصیت خودارائه بدهد"».
اماتجربه ی شخصی من باانسانهای متفاوت ودین هاوافکارمتعدد, دردوران 20 سال گذشته با دنیای ناشناخته ای که,همواره باآن مواجه بوده ام,همواره,این موضوع رابمن ثابت کرده,است که,هرچه,ازسنت وآئین خوددور شویم,هرچه بادنیای جدیدنیزهماهنگی ایجادکنیم باز,اما «"تاخودنخواهیم",هرگز,هیچ چیزنمیتواند,در"تربیت اولیه ما"کمترین تکانی "درنهادما" نخواهدخوردوآنکه,ازاول ریشه های فکری خویش رابادنیای روشن با"افکارواندیشه های جامع تروباخانواده ای روشن دید وروشن نگر,روشنفکرشروع کرده باشددرهرکجای عالم نیزپرورش یافته باشدقادراست راحت ترجذب دنیای|افکار واندیشه های متفاوت شده,وبینش ونگرش خودرارشدداده وازمیان,اینگونه اندیشه های متفاوت ,بهترین هارامجزاکرده,و "شخصیت خود" رادرشکلی مثبت کامل کندوتکامل فکری بیشتری رانیزدرخودشاهدباشد"». نمونه افرادی که من درمدت عمرخودبا آنان آشناشده وسنت ونحوه ی فکرواندیشه آنان راطی رفت وآمدهاوزندگی باآنان,درمحیطهای گوناگون دیده ام نماینده ی این بوده است که,دنیای بسیاری,ازانسانها بابودن درهیچ کجای عالم تغییرشایانی نمیکندوآنچه جایگزین رفتاروکردارآنان میشو بیشترازاینکه جهره ای نو وجدیدومثبت وروشنفکرانه ای راداشته باشدجلوه ای ازخودنمائیهای فرهنگی وذهنی ست که, اساس وپایه ی ذهنی نداشته تنها نوعی تلاش برای هماهنگ شدن است اما در طریقه ای نادرست البته گفتن این مطلب که نوع اندیشه وفکرورفتاروحتی سخن آدمیان باتربیت روزانه میتواند تغییر کندوتعدادی ازعادتهای روزانه بخاطر تفاوت موقعیتها نیز میتواند تغییرنماید مثلا تغییردادن نحوه ی خوراک ویاساعت برنامه ی غذائی به نسبت محیط کاروزندگی درجامعه ای دیگر,اماکسی که دنیای کوچک ذهنی خودراباپافشاری فراوان درهمان قالبی نگاه میداردکه معتقداست شکستن آن قالبها شکستن آئین خانوادگی ست وهرگزدرهیچ کجای عالم نه بینش بازتری در زندگی خودپیدامیکند ,نه نگرش خودراتغییر میدهد,نه قادربه,درک اندیشه های نوین خواهد بودونه حتی تغییری,درعملکردورفتارروزانه ی اوخواهیدداشت واگربسیا نیزدرروزمره زندگی خود با تفاوتهای مردمی روبرو شوددنیای خودرابرهمگان ترجیح میدهدودنیای دیگران راتنها نگاه کرده,وناظربر شکل رفتارهاوگفتارهاونوع زندگی هاست وهرگزنیز تلاش نمیکندکهدریابد" ریشه ی هر سنتی درهرجامعه ای چه میتواند باشد"شایدکه چیزی مثبت ازآن دریافت کندکه,درزندگی بکاراونیزبیاید یاعلت فلان عقیده,وفلان رفتاروگفتاراز چه روبوده,ویاچرادر بین جامعه ای چیزی مردمیست یارواج یافته است.ایستادگی وتعصب داشتن برروی افکارپوسیده یانادرست یا بدون پایه های علمی واستواربودن برعقیده های شخصیِ بدونِ دانش علتهاوریشه های هرتفکروهررفتاروآموزش ودانشی داشتن از اینکه چرامایادیگری فلان رفتارراانجام میدهیم وریشه یابی آن در شکل سخن وگفتار ورفتار وکردار,همواره درتاریخ جهان نیزنشان دهنده ی این بوده است که تنهاانسانهائی قادربه رشدوپرورش ورسیدن به بهترین مکانهافکری ورفتاری درزندگی بوده اند که,ازتمامی سنتهاوآداب رورسوم ملل جهان, بهترین بخش, ومثبت ترین شکل آنرا برداشت کرده وبر زندگی خویش افزوده اند.اینگونه آدمیانی که هرگز تلاشی برابهتر شدن دیدخودنمیکنندهمواره باعث رنج وعذاب فکری,وروحی دیگران نیز,بوده,وحتی درجامعه سازنده مشکلات عدّیده ای نیز هستندکه گاه,به فاجعه ای نیزمنجرشده است, گاه,این افراداگرکه به مقامی برسندکه قدرتی راکسب کنندحتی میتوانند جامعه وملتی رابه ویرانی کشیده وباباعث جنگها ومرگ ومیر وکشتار وناعدالتی های شوندکه نمونه ی,آنان,درتاریخ برای همیشه نامشان به قصاوت وبدی ودشمنی وضدانسان بودن جاودانه شده است وازاین جهت است که,"درگفتاروسخن" باهمگان میبایست دریابیم که مبادا طرف سخن مافردی باشدکه حتی لیاقت حرف زدن نیز ندارزدوجز ساختن مشکل ودردسر برای ماارآنان چیزدیگری به مانخواهدرسیدوهمواره دوستانی را برگزینیم که"حق سخن" راو"حرمت سخن" رانگاهداشته,ومرزهای خودرابا دیگران بدانندکه تماما نیزاز"طرزتفکرواندیشه ی ایشان برمیخیزدوازشخصیت اولیه هرانسانی" وهمواره,از دوستی او بهره ای خوشاینددردوستی وهمدلی ببریم,وخواهان ودوستدار,اوبعنوان,دوست وهمسخن خودباشیم.
¤¤¤ سکوت وسخن ¤¤¤
نه حتی درسکوت خاُمش غمگینِ
یکروز تنهائی
نه درآن واپیسن
بس لحظه های, بی نصیبی
درسکوتی سرد
نه در جائی که دل خاموش
میگرددبه نومیدی
نه آندم را
که درنام «سخن»
ناگه فروبندی لبانت را
نمی بینی...
نمی بینی زبانی درسخن
همسان وهمرنگِ
دلِ وامانده ای تنها
با گوید با تو از رویای هستی
از « دم» و« فردا»!
نمی بینی که حتی هرسخن
بر دل بیآویزد
چراغی درشب تار خیالی تلخ
که دران تیز میدانی
«سخن» محکوم خاموشی ست
«صدا» بر
"دارافکارِدل نادان"
فراوان میدهد
در بی کسی ها جان!
نمیبینی ک
ه حتی با لب لبخند
ودرصدواژه ی مهری
جوابی را نکُو
از دیگری روزی بگیری
بادل خوشرنگ
که درآن خَصم خاموشی
نباشد باز...!...
نمی بینی که دستان سخن
در یک قلم همواره میگرید
واشک خامه ی اندوه
میان دفتری
خاموش میگردد
ودرروزی که نقش واژه را
بی تو بخواند
چشم بدخواهی
چه هادر پشت سر
درنام تو
تفسیر میسازد
چه ها درنقد تو
بی مهر میگوید
چه سان نامردمیها را
زند رَنگی
به چشم دیدگان
خسته وبی رنگ
که در «حق سخن »
همواره نامردیست!
بباید گاه ساکت بود!
برای آنکه در
"رسم شنیدن"
«خَصم» خوددارد
برای آنکه درراه تفکر
کُفر خود دارد!
سخن با اهل دل گفتن
روا باشد
اگرجای سخن را...
باتو بگذارند...
سخن امابگوشی « کر »
نباید گفت
سخن با "بسته پنداری"
نشآید گفت
سخن گفتن به دیوار ی
بسی بهتر دهد برسینه آرامی
دلا !وقت سکوتت نیست
ولی «لطف سخن »را
درجهان دیگر نمی بینم
¤¤فرزانه شیدا- 1388-اُسلو/نروژ¤¤
امااین افراد,درکنار این برداشتهای مثبت چنین تلاشی رانیزداشته اندکه همواره,همگام بادنیا پیش رفته,وکمترازدیگرانسانها عقب افتاده,ودردنیانیز پیشگام باشندویالااقل همگام و تلاش داشته اندتادرهمه ی زمینه های فکری,ودررشته های مختلف باعلاقمندی های شخصی خود,فکر واندیشه ی خودراپرورش دهند,بااینوصف درمی یابیم که,تنهاانسانی به تکامل فکری یاحداقل روشنفکری مطلوبی میرسدکه بدنبال "ریشه های,درست اندیشه وفکر وسخن" باشدوعلت ودلایل هرگونه رفتاری,راجستجو کندومعنای آن رادریابد.درمیان ماایرانیهااین حرکتی زشت است که شماچیزی رااز کسی بخواهیدوآنراهرچه که هست بسوی شماپرتاب کنداینکاردراینسوی,آبها عادتی,بسیارعادیست وبه کسی نیزبرنمیخوردچراکه,درنهادوتربیت ایشان,اینگونه,ازاین,عمل برداشت نشدهاست که,اوبه من,توهین میکند,که چیزی راپرت کرده,یادرجای,دیگرپادراز کردن پیش بزرگتر درفرهنگ ایرانی زشت وناپسنداست,امادراروپامتعقدندهیچکسی نمیبایست خودرامعذب دیگری کندودرعین اینکه احترام متقابل رانگاه,میدارندکمترین توهین زبانی رابه یکدیگرروا نمیدارزند ودرفروشگاه,خریدشماراباحترام درجلوی شماگذاشته,درخیابان نیز چیزی رابسوی شما پرت نمیکنند.وقتی که,معلمی درکلاس برگه ی امتحانی صحیح شده,راجلوی شاگردخوب وبدخو پرت میکندواینکاربه,هیچ وجه,زشت محسوب نمیشودامادرکلاسآموزش,زبان خارجی که من,ودیگرخارجیان مهاجرزبان نروژی می آموختیم کم کم,اینوع رفتارهاوعکس العملی که ناخوداگاه نشان میدادیم ,توجه راجلب میکردتاجائی که یکبارکه دبیردفترم رابسوی من پرتاب کرد,من ناخوداگاه و بناگاه,بدون خواست قلبی یکدفعه,اخمهایم درهم رفت,ونگاه تندی را بی اراده,باوانداختم که اوتعجب کرده,وبلافاصله پرسید:چیزی شده؟ وگفتم شایدبرای شمااین حرکت عادی باشدولی من هرگز دفتری رابه معلمم,پرت نمیکنم,وهرگزهیچکسی درایران هیچ چیزی رابه کسی پرت نمیکندچون,این عمل نوعی بی احترامی, وتوجه به,انجام ندادن,آن, نوعی,احترام متقابل به شخص مقابل محسوب میشود,شایداین موضوع برای شمابی معناباشدامامااینگونه,تربیت شده ایم پرسید علت آن چیست؟وبیشتر برایم این چیزها را توضیح بدهتا علت آنرا هم بفهمم, که برای مثال توضیح دادم:این به احترامات مربوط میشود وما احترام هرکسی را درجایگاه خودش نگه میداریم حال شاگر د باشد یا معلمواستاد یا حتی فروشنده ای درمغازه ای باهرکدام نحوه تربیتی ما درسخن گفتن ورفتاروعمل فرق میکند وبه مناسبت همان با شخصی حرف میزنیم وهمواره احترام را باهمه نگاه میداریم چون هرکسی شخصیت خود را دارد که مورد احترام است وما درتربیت ایرانی خود موظف به نگهداشتن این احترام هستیم,برای من حتی این موردنیزسخت است که شمارابعنوان معلمم«مونا» وبااسم کوچک شما,صداکنم بدون اینکه پسوندوپیشوندی,ازخانم یادبیریاچیزی مثل این رابه,آن,اضافه کرده باشم که حرمت مقام معلمی وبزرگتر یا کوچکتر بودنی را بهاحترام نگه دارم,چراکه,رسم خطاب کردن شخصی با" خانم وآقا"درایران رسمی مهم است وبرایم نیزمشکل است که,درمحیط درس ومدرسه برای سهولت حرف زدن,وراحتی منووشما ویا کمتر گرفته شدن وقت وبنوعی نیز درک این موضوع که کسی نیاز به اینکه اورا خانم واقا صداکنند ندارد لذا با اسم کوچک صدا کردن اونیز شخصیتی دازاورا کم نمیکند اما همچنان با دانش این موضوع وعلت آن باز برای من سخت است که,شمافقط مرا"فری صدامیکنیدومنهم باید شماراراحت "مونا"صدابزنم یعنی هنوز برای من این عادت جانیافتاده است چون عاداتی جزاین داشته ام,وهنوزبه,آن عادت ندارم,البته ازآن جهت که میدانم هدف شما بی حرمتی نیست تلاشم,دراین است که تربیت خودرا که اینگونه مرابارآوردهاند به شکل درببیاورم که مرسوم آنجاست,وخود راهم عادت دهم باینکه از پرتاب دفترم دلگیرنشوم امااین موارد برای منهم وقت میبرد که ناخوداگاه اتخمهایم درهم نرود وجا نخورم چون هرچه باشد همیشه احترام کرده احترام دیده ام ویکدفعه کل رسوم دورادورم تغییر کرده است وبا برخی حتی اشنا ندارم وعلت آن راهم نمیدانم.پس ازاین گفتگو که برای ایشان بسیارهم جالب بود,ایشان,درتمام مدتی که,لااقل من درکلاس ایشان بودم,نه تنها بمن که به همه ی افرادکلاس که اتفاقاهمگی ایرانی,عراقی, پاکستانی ,وازکشورهای همسایه ودربسیاری جهات شبیه بهم بودیم ومیدانست,درنکاتی نیزاین احترام رسوم ملی کشورهای ماست نه دفتری دیگر پرت کرده, ونه هرگزحرکتی ماننداین تکرارارایشان تکرار شدواحترامی که این شخص بمن ازکشوری دیگر گذاشت خود,نمونه روشنفکری,اوست که بمن نیزاینرا گفت وبسیاری چیزها از آداب وروسوم خودرانیز بماهمراه باکتابی که مختص خارجیان مقیم مهاجربود وجزءدروس این کلاس درکتابی درسی به نام"زندگی درنروژ"
bo i norge bok
به مابرای سهولت زندگی,درکشوری ثالث,وبرای,آشنائی داشتن,با همه ی مناسبتهاورفتارها,آنچه لارم بود طی این کتاب ودرساعات کلاسی بمامیآموختند تاباآداب ورسوم ایشان نیزآشنا باشیم,وعلت مراسم وتعطیلات آنها رابدانیم یامثلا بدانیم که درمناسبتهابایدچگونه رفتا کنیم چه هدیه ای باید بدهیم وچگونه تشکر کنیم یاتبریک بگوئیم ومواردی امثال,اینهاکه درروزانه زندگی ما,خواه ناخواه,باآن مواجه میشدیم,ومراسمی ماننداینکه,مثلا,اگرهمسایه جدیدی به آپارتمان یا محله ی مانقل مکان کندماچه باید بکنیم وچگونه بایدبه اوخوش آمدبگوئیم و...وخوداونیزدرطی کلاسهابرای,ما"شکل,احترام گذاشتن اجتماعی کشورخود"رایادداده بارفتاریمتین ودوستانه برای ما,میگفت که, ماچگونه,وبه چه شکلی و,باچه رفتارهائی احترام متقابل,رابه یکدیگرمیگذاریم و,به روش ونحوه ی خودمعتقدبه احترام متقابل هستیم,وهمواره تلاش داشت بر شاگردان خود این مطلب را روشن کندکه,چون هدف "همزیستی مسالمت آمیز"است نیازی نیست که من برای ثبوت رسوم خودشمارابارفتاری بیآزارم,که ریشه ی آن,درسنت وفرهنگ من است,وقصدم"آزردن مهاجری" نیست که این خود شکلی ازروشنفکری او وداشتن تربیتی متعادل وخوب است,که میفهمیدومیگفت که مثلا:اگرتوبه کشورمن آمده ای وامروزواکنون همشهری وهم کشوری من محسوب میشود وسعی میکنی براساس نحوه زندگی من زندگی کرده ومثل ما رفتار کنیتا زندگی راحتی را درمیان ما داشته باشی ودچار مشکل رفتار متقابل نشوی ویا برخلاف رسوم من رفتار نکنی ما نیز موظفیم احتارمی متقابل را برتووآئین تو بگذاریم,درنتیجه این نشان میدهدتو بیشترازمن در فشار هستی که,درکشور مادری خودهستم, ودرعین حال درخلوتی بمن اینرا به شکل خصوصی نیز به من گفت که سالهاست که مدیر ومعلم کلاسهائی چون کلاس من بوده است اما هرگزباین نکته هائی که ازمن آموخت وتوجه اوراجلب کرد کس دیگری اشاره ای نکرده بوده است ومعتقد بود که یکی دوکشوری که نام نمیبرم,آسمان به زمین بیاید بی تربیت ترین وبی ادب ترین ممالک دنیاهستند که سالهاست درکشورپیش ازآمدن ایرانی ها درنروژ واسکاندیناوی زندگی میکنندامانه هرگز به بهداشت تن وبدن خوداهمیت میدهندنه,به,رفتار متقابل توجهی دارندونه چیزی راکه مثبت باشد میآموزندومتاسفانه ,کشورهای نامبرده خصوصی او,دین اسلام نیزداشتندومعتقد بودپاکی وشیک پوشی ایرانیان وهمچنین احترامی که,ازآنها آموخته ودرمقابل خودنیزدیده است همواره,این رابه او ثابت کرده است که,ایرانیان باوجود مسلمان بودن با دیگر مسلمانان جهان,متفاوتندومن نیز به,ایشان عرض کردم که شاید علت این باشدکه, نژادماعرب نیست بلکه ماایرانیان "پارسی زبان وازنژاد آریائی" هستیم ورسومات وآئین وفرهنگاریائی داریم,ولی درکنار آن تابع دین اسلام,نیز هستیم وباهماهنگ کردن دین با آئین خود زندگی میکنیم,وهیچیک ازآداب وروسوم عربی,درآداب وروسوم فرهنگی مانیست مگردر آئین دینی خودکه به روزهائی خاص دردین اسلام برمیگرددوهمه ی مسلمانان جهان,احترامی خاص به روزهای مذهبی ومراسم آن میگذارندکه مرتبط بادین است, نه بانژادنه,با فرهنگ ونه با شکل اندیشه های ملی وتربیت فرهنگی اجتاعی ایرانیان,درنتیجه مقایسه یک ایرانی پارسی زبان آریائی بادیگر مردمان, درکشورهای عرب نشین اشتباه,است .درواقع درمیان ایرانیان نیز در زندگی خوددرهمین جامعه دیده ام که بسیاری رفتارهای ناشایست راازخودبروز میدهندکه باسم ایرانی تمام,میشودودرنحوه سخن ورفتار شایسته ایرانی نیست.درصورتی که نوع رفتار وتربیت هرفردی,نماینده تربیت خانوادگی آن,فرداست ونبایدبعنوان, نماینده شخصیت اجتماعی او شناخته شودواین شخصیت اجتماعی که,ازخوددرجامعه بروزمیدهد باطرز حرف زدن های ناشایست یا نگاههای نادرست وپرمعنایارفتار های ناهنجارهیچ ربطی به,"ایرانی بودن"نداردوهمه جا انسان خوب وبد تربیت شده دانا ونادان, پیشرفته وروشنفکر یا...وجود داردواثبات اینکه,درایران نیزاین رفتارهازشت وناپسنداست برای دیگر ایرانیان مشکل میشود مگر با رفتارهای روزانه فردی خوددیگران,راآگاه کنندکه همه ی,ایرانیان هم مثل هم نیستندوخوب وبددارندوهرکسی نماینده شخصیت فردی خوداست ونه نماینده یکملت یایک کشورامادرحقیقت وقتی درخارج ارز کشور زندگی میکنیم,بایداین همواره مدنظرماباشد که,هرچه میکنیم به,اسم ایران تمام میشود وبه نوعی م نمادونماینده ی کشورخودهستم وموظفیم,دررفتار وگفتاروسخن شخصیت ملی خودرا بخصوص برای دیگر کشورهاحفظ کنیم تابدرستی باایران وایرانی آشناشوندوتصوراشتباهی ازما نداشته باشند واینهمواره کارمشکلی ست چراکه همگان بایددراینگونه تفکراتحادداشته دراینمورد باهم همفکری داشته باشندتابتوانیم هریک به شخصه نماینده,درستی,ازسوی ملت خودبعنوان ایرانی باشیم چون مردمان مثلا"نروژ"که ایرانی رادرتعدادکمی درمیان جامعه ی بزرگ خودمیشناسدهرخطائی راازایرانی ببییندبه حساب ایرانی بودن,وتربیت اجتماعی وشخصیت رشد نیافته ی او میگذاردواز تاریخ ایرانی وازاثرتمامی بزرگان ایران زمین دردنیانیزدرلباس یک اروپائی عامی چون دیگرعوام,دردیگرکشورهابی خبرهستندوآنسائی درست ودانش کاملی,ازانسانهای دیگر کشورهاندارند, چراکه,درروزانه زندگی خو نیازمنداین نیست که برودوببیند بزرگان کشور من چه کسانی بوده,ویاهستند.یاروشنفکران جامعه من,چه نام,دارندیامردم جامعه من درکدامین اندیشه,وکدامین شخصیت بیشتر جلوه گربوده اند وچگونه رشدکرده اندوشاید من نیزاگراجبار زندگی درمهاجرت برایم لزوم آنرافراهم نمیکرد لااقل اینهمه,به ریشه فکری,وطرز رفتاروسخن ویادگیری سنت ودلایل آن دردنیای نروژواسکاندیناوی که قبلا یک کشورنیزبوده ومجزاشده اند وبیشترین شباهتهای رفتاری وسنتی وآئینی راباهم دارند تااین حد,برایم اهمیت پیدا نمیکرد اگرچه که همواره,علاقمند به,انسان وطرزفکرهاوسنتهای همه کشورهای دنیابوده ام,ودر زمان بودن خوددرایران نیزهمواره,به هرچه که چیزی دراین باب بمن میآموخت توجه بسیارداشتم وهمیشه معتقدم بوده ام که همه نوع,اندیشه,فکر,رفتاروگفتاروسخن بایدشناخته شده شنیده شود ویادگرفته وآموخته شودتاانسان بهترین رابیاموزدوبهترین شخصیت رابرای خویش بسازدواین علاقمندی شخصی بودکه دردیگران آنرانمیبینم که بحدمن اینهمه به ریشه هاوبه رفتارها توجه کنندوازانجا که من همیشه بدون خواست خود,ودرضمیر ناخوداگاه,حرف وسخن, دوست وآشناوغریبه ضبط کرده,وحتی خط بخط کلام شخص وجاومکان وحالت نشسته وایستاده او رادرده بیست سال پیش نیز میتوانم بیادآورده ودرخاطر دارم که,آنروز چه گفت یادقیقا جملاتش چه بود یاچه حالتی داشته چه پوشیده بودو حتی هوادرآنروز باران بودیاآفتاب ,در دقت بیش ازاندازه من که نوعی عادت نیز محسوب میشود باعث گردیده است که هرجا باشم وهرچه بکنم ئقت نظر خود را برعلاقمندیهای خود همواره حفظ کنم ونمونه ی آنا دقت به همین رفتارها وسخنان وسنت هاست,واین اخلاقیات نیز,گوئی بامن متولد شدها ند,وگاه,انقدر توجه دوستان واشنایانم را جلب نموده است که هرچه رامیخواهندبیاد بیاورند, به سراغ من میایندوازمن میپرسند توآنروزانجا بودی یانبودی, دیدی یا شنیدی واگر بودی موضوع چگونه بودومیدانند بطور کامل اگردرآن جمع حضورداشته باشم قادرم بیادبیاورم که دقیقا چه گفته شدوکل آن جمع چه جواب یا چه عکس العملی رانشان داده اندکه البته این موارد نه,از اثرکنجکاوی هاست ,اگرکه من به همه ی اطرافم دقت نظری کامل دارم بلکه حتی اگر چهره ای ازطبیعت نیز,باشدودرآن مکان تنهای تنها باشم بسیاری,از چیزها چون صحنه ها پریدن پرنده ای وتمامی زوایای تصویری وصداهادرمن بیادگار باقی میماند,وهمه رادر ذهن به شکل ناخوداگاه حفظ وضبط میکنم تاجای که بارهادقیقا محل گم کردن دستکش یاچیزدیگری راباتصویر سازی دوباره درذهنم,حدس زده بازگشته وآنراپیدا کرده ام.وگاه حتی بایک نگاه گذری اسم فروشگاهی درذهنم میماند که حتی دقت نیزبرآن نداشته ام امازمان برگشت اگرراهی بوده که برای اولین باررفته بودم بخاطر آوردم که درموقع رفتن این مغازه واین اسم یامجسمه پشت آنرادیدم حتی بدون اینکه به رنگی از نوع وجنس لباسی دقت کرده باشم,اما کامل میدانم مجسمه پشت ویترین چه برتن داشته وچه رنگی وچگونه بوده است اینگونه توجهات ودقت کردنهادرهمه چیز باعث میشودکه انسان نمونه رفتاری دیگران شکل سخن وحتی نوع جمله بندی دوستان ونزدیکان خویش راکامل یاد گرفته مثلا درمواقعی که پای تلفن,به شوخی ازمعرفی خودسربازمیزنند وقتی که بیشترحرف میزنندبایکی دوکلام ازحالت صداونوع کاربردجمله ایشان درمییابم که چه کسی پای تلفن است.برای شناخت آدمیان ونوع سخن ورفتارشاید تااینحد دقت نظر برای همگان لازم نباشدکه همانطور که گفتم این نوعی حالت خاص درمن بوده وهست که به شکل خودکاروصورت ناخودآگاه,همه چیزرابخاطر میسپارم وقتی که,ازخاطر میبرم ناهارچه خورده ام,اماتوجه به رفتارهاونوع سخن آدمی درحد متعادل کافیست که شخصیت همگان خودرانشان داده,وبخوبی دریابیم که هرانسانی چه دیدگاهی داردوچه نوع تربیتی داشته است وچگونه عملکردی رابادیگران پیشه میکندوروابط دائمی باافراداین موضوع راهرروز برای انسان روشن ترمیکندچراکه بطور مداوم رفتارمتقابل ونوع سخن راشاهد خواهیم بودودرنهایت پی خواهیم بردکه میزان دانش درک وشکلِ,آموزش فرهنگی اودرخانواده,واجتماع چگونه وچقدربوده است ودرمقابل خودچگونه,انسانی راداریم وچگونه نیز باید بااو رفتارکنیم
¤¤¤ سکوتت را نمی بخشم ¤¤¤
سکوتت را نمی بخشم
...واینگونه مرا
چشم انتظاری دادنِ تلخی...
که در آن
دل به آتشها سپردم
در شب معبد
ودر خود
پیچ وتاب غصه را
سوزنده در آتش
سپردم در پریشانی ِ دل
بر خامه ی گویای فریادی
...که شعرم را
به سوز اندرون
در واژه ها میسوخت
!!!
وتو دریک سکوت ِ تلخ...
فقط خامُش
به پنهانی,
مرا می دیدی وُ
چیزی نمیگفتی...
!!
سکوتت را نمیبخشم
سکوتت را نمی بخشم
که در آتشگه
این معبد عشقی
که سوزان تر ز آتش
شعله ها دیدم
....توازاین شعله
شمع ِ غصه ی دل را
فروزان کرده ای ؛ آنگاه....
براه خود روان گشته
مرا تنها,رها کردی...
که سوزداین دلم
با شمع اندوه فروزانی
که دستانت
درون سینه ام افروخت
, دراین آتشکده
در سوز تنهائی
تراهرگز نمکیبخشم
براین آتش
نه حتی
..آن سکوتت را..
¤¤¤ فرزانه شیدا -1388/اُسلو -نروژ¤¤¤
کمااینکه بسیاری از انسانها درسخن همواره تلخندودرفتار همیشه بدخو,عده ای همیشه خونسرد وآرامند گروهی سریعا عصبی شده وپرخاشگر میشوند,تعدادی درهمه حال رعایت دیگران راکرده وحتی خشم ویااحساس خودراپنهان میدارند گروهی ازایرادگیری مداوم لذدت میبرندوهمه گروههای دیگری که,درهمین رفتارها "طرز سخن" آنان نیز متعلق به همان گروه,است وکمتر خواهیددید تشکری ازکسی بشنویدکه مداوم ازشماایراد میگیردیااینکه ببینید که حرف تشویق آمیزی ازاو به شما برسدبدون اینکه,درکنارش هزار«ام »را کنارنگذاشته باشدوبرخلاف آن,درفردی انقدر بی تفاوتی میبینید که آسمان رابه زمین بیاوریدبه کُنِ درونِ,این شخص راهی پیدانمیکندتا دریابیداو چگونه احساسی رادرحال حاضرداردوبا جواب بله نه و سکوت مداوم خودرایا ز شناساندن بدیگران پنهان میکند یا یچ علاقه ای به روابط متقابل بادیگر مردمیادقیقا باافراد جمع حاضر نداردیاآنکه انقدر صدمه دیده است که ترجیح میدهد دنیای حرف وسخن وفکر ورفتاراو فقط به فقط متعلق بخوداوباشدوحتی دربودن در میان جمعی ,فقط جسمی پُرکننده ی جائی ست که سخنی به تفضیل نمیگویدوهرگزحرفی برای گفتن نداردودرواقع جسم,اوست که حضور داردوخوداو خارج,ازجمع است وهمیشه درسکوت که,این یابعلت آن است که نمیخواهدتوجه کسی را جلب کند یاجمع حاضر راقبول نداردوآنان ر قابل به سخن نمیداندوطرز فکرآنان برای اومورد قبول نیست یاط موردپسند نیست,ویااینکه,ازآن جمع دل خوشی نداردونمیخواهدباسخن گفتن باآنان درگیرشده وتجربه های اوشایددربارها روابطاجباری میان او وایشان بخصوص در روابط خانوادکی,باو ثابت کرده است که,دراین جمع بهتراست خاموش باشدوشایددرجائی دیگر تا اینحد انسان خاموش وساکتی نباشد نمونه ی این افراد ادرمیان اقوام خودنیزمی بینید که اگر به ریشه روزهائی که بااودرخانواده مذکور بوده ایدبخوبی درمی یابید که چرا او سکوت میکند واگرکسی بوده که هربار لب گشوده دیگران به تلخی جواب دهنده ی سخن وفکر واندیشه ی او بوده اند امروز ترجیح میدهد دنیای آنان متعلق به آنان باشدودنیای او متعلق بخودوچراکه سخن باهرکسی ودرهرجائی نمیشودگفت وهمواره سخنان مادرنگاه,واندیشه دیگران تحلیلی دارد که عده ای قادربه درک آن هستندوگروهی نیزتفسیر های متفاوتی ازاندیشه وعلت سخن شمامیکنند وتعدادی نیز برایشان فرق نمیکند شماچه میگوئید یاچه گفتیدهمواره حرف شماراقبول ندارند وحتی, بدرستی نیز گوش نمیدهند,امابازهم بمانندانسانی که موظف اسنت مخالف حرف دیگران باشد حال هرحرفی مداوم,به بحث وجدل باشمامیپردازندوچون دقت کنید میبینید دقیق حرف شمارا تکرارمیکننداما بگونه ی خودوبازهم معتقدند شمااشتباه میکنیدواو درست میگویدوبه اینان هرچه سعی کنی بفهمانی وبگوئی که:حرف هردوی مادراصل یک ریشه داردودرمعناهم یکیست وماباهم حتی, هم عقیده ایم بازهم موفق نمیشویدچراکه,او به شماگوش نمیدهد ودرذهن خوددرموقع حتی حرف زدن بدنبال جوابهای دیگری میگرددکه,درپایان سخن فعلی خودادامه دهدوهمین باعث میگرددکه کمترساکت شده وحرف شمارابشنودتادریابداوکه اینگونه دفاع میکندخودنیز متوجه نیست دفاعیه ای لازمنداردچراکه عقیده,وفکردراین نظریکی بوده است وزمانی که انسان متوجه میشودکه,او فقط بخاطراینکه خودراانسانی فهمیده ودانا جلوه دهد یانشان دهد که بسیار چیزهارا میداندحتی حاضرنیست اول شنونده باشدتاچیزهائی رادرمورد شما بداندآنگاه, به قضاوت بنشیند همچنان وهمواره علم ودانش خودرابه هزار گونه به رخ میکشد چراکه دوست دارد اینگونه برداشت شود که ایشانه مخالف فکرشماهستند ودیدگاه ایشان بهتر وجامع تر است دراین مواقع بگذارید که ایشان هم خیال کندکه,این اوست که نظربهتری ارائه میدهد,ومعمولااودرنهایت نیز متوجه نمیشودکه سخن هردو ی آنها یکی بوده است وتنها علاقمند به بحث وجدل است حتی بی اینکه درنهاد خود این موضوع یا این بحث برای اواهمیت واقعی داشته باشد اما چون در تربیت زندگی خود آموخته است که همه چیز را باید بابحث وجدل بدست اورد دیگر ازگوش دادن هم خودرابی نیاز میداند ومیخواهد همیشه گویندهی اول واخر خودش باشد وگاه انسان خنده اش میگیرد که چرا او اینهمه برای ثبت نظر خودتلاش میکند آنگاه,که شمامیدانیداودرکجای فکرواندیشه ایستاده است وچه چیزهائی براستی درزندگی اومهم است چه چیزهائی را دوست دارد بیاموزداز چه چیزهائی پرهیز میکند.ودرعین حال بسیارمواقع است که لازم نیست انسان بخواهد دیگران حتمااورا قبول داشته باشند فکرکنید نداشته باشند چه چیزی از انسان کم میشود؟!درنتیجه سخن گفتن باهمگان مقدور نیست چرا طرز فکر وطریقه ی درک انقدر متفاوت وجنبه برداشت وحتی تفسیر هرچیز ازسوی هرکسی ممکن است آنقدر شما را به تعجب وادارد که باورنکنید کسی هنوز دردنیا وجودداشته باشد که باینگونه فکرکندیا مسائل رافقط به طریقه ی خاص ودرست همانجوری ببیند که خودش دوست داردکه ببیند.اینگونه آدمی با منطق زندگی با اندیشه های منطقی وبا بینش درستی زندگی نمیکند چرا ایستادگی بروی حرفی تا جائی قابل بقول از سوی دیگران است که آن سخن آن حرف آن ایده جنبه منطقی داشته باشد واگر این شخص ازنوع آن انسان هائیست که در نوع دیدگاه ودرک کاملا, متفاوت با همگان فکر میکند آنهم نه درجهت مثبت بلکه درجهتی کاملا متضادجامعه وبدین شکل سعی میکند خودرا مجزاازاندیشه همگانی نگاه داردولی افکار وسخن واندیشه ی او هیچ پایگاهی برای دنبال کردن نداردوهیچ جایگاهی در منطق وعلو م ذهنی را پرنمیکند بهتراست از مغلطه ی فکری او وهمچنین بحث بیهوده بااوصرف نظر شودچراکه اویاانقدر ادامه میدهد تا حوصله شماسررفته یاشمارا به خشم بیاوردیا با خسته کردن ذهن شماموفق شود حرف آخررا خودش بگوید ودیگرشماجواب ندهید بی آنکه بفهمداین سکوت اخر شماازروی موافقت بااو نبوده است ازناامیدی ویاس این بوده که میبیندشما نه نمیفهمید نه میخواهید بفهمیدنه حتی قادرید بفهمید نه حتی مایلید بفهمید وترجیح میدهید همیشه سخن گوی اول واخر خودتان باشیددرنتیجه اینگونه افراد جز جدل بیهوده ی زبانی وتحریک اعصاب دیگران راه به هیچ کجا راه نمیبرندوهرگز نیزدرنگاه دیگری انسانی باشعور وفهمیده به حساب نمیایند که برعکس "اصراربراندیشه غلط نمودار عقب ماندگی فکری کسیست که حتی حاضر نیست سخن شخص متقابل را گوش دهد شاید او فکر بهتری داشته باشد"!متاسفانه زمانی که,انسانهابا کسی برخورد میکنند که اورا از نظر فکری در سطحی بالاترازخود میبینند نوعی حسادت ودشمنی نیز این میان حرف میزند وگاه همین احساس باعث میشوددکه شخص متقابل تمام مدت به کوبیدن شما بپردازد بی انکه حتی دلیلی برای اینکار جزحسادت وخشم درونی نسبت به شماداشته باشد و.اگر ازاو بپرسی چند کتاب دراین زمینه خوانده ای یاحتی چند مطلب ازخود من راتابحال مرور کرده ای به منابعی اشاره میکند که شماهرگز پیدانمیکنید یاسالهای دور زندگی خودراکه کتابی خوانده بود برایتان بازگو میکند که کدامین کتاب وچه فهمید درنهایت میبینید فکرامروزی واندیشه ی امروز نقشی درتفکراین شخص ندارد.در بسیاری مواقع نیز گویندگان سخن با فردی که اورا دردل یا علنا بالاتر ازخود میبنند ومیدانند به شکلی است که,ادعای من نیز میفهمم تمام علت و ریشه ی شروع سخن و حرف است اوتنها میخواهد به شما بفهماند که اونیز درجایگاهی ازاندیشه وتفکر قرار دارد کهاورا ازعام جدا میکند ودرمیان افراد گاه با انسانهائی برخودر میکنید که هرلحظه از سخنان انان ونمونه فکر واندیشه ی انان شنیدن دارد شکل فکرکردن وبرداشت وتجزیه وتحلیل آنان انقدر شیرین منطقی وشنیدنی ست که شما علاقمندید ساعتها شنونده افکاراو درهمه ی زمینه ها باشید وحتیاشکالات فکری خود را باو بگوید وبرطرف کنید وآنقدر و چیزهائی برای گفتن داردکه هرچه نیز بگوید باز شما خسته نمیشوید ومایلید تمامی افکاراوراازاو بیرون بکشید وبااوساعتها حتی شبانه روزی حتی بدون توجه به زمان خوردن خوردن وقهوه وشیرینی فقط محو سخن او شده بیاموزید وبیاموزید اینگونه انسانها براستی افرادی دوست داشتنی هستند که شنیدن آنان برای آدمی نوعی اتفاق خوب وبه نوعی حتی برکت وخوشبختی ست که شما بااینگونه انسانی آشنا شوید وازاو بیاموزید ومطمئن باشید این شخص انسانی پرازاندیشه های زیباست پراز منطق وفلسفه ای درست ومتقاعد کننده پراز حتی ایده های جدید وتفکراتی که شماشاید نمونه ی آنرادرکمتر انسانی یافته باشید واینانند که چون بدنیا جهت خدمتی اقدام کنندبمانند متفکر وروشنفکر ایرانی ما *ارد بزرگ میتوانند تفکر جامعه ای را مجذوب اندیشه های خودکرده وهمگان رابه شنیدن اندیشه ونظریات و افکار خویش جلب کرده وشما با نهایت دقت نیز باو گوش میدهید یا اگر گفتاراو درکتابی ست جمع اوریشده باشد باعلاقه ای وافرتاانتهای انرابدون خستگی دنبال میکنید وحتی خواندن وشنیدن سخنان اورا به تکرا وتکرار نیز دذوست میدارید چراکه میبینید درهیچ کجای اندیشه او چیزی پیدا نمیکنیدکه غیر منطقی باشدوتفسیری ایده ای نیست که قادر به درک نباشد یا گفتاری نیست که ضد جامعه ضد اندیشه همگانی بوده باشد یا مخالفتی رابخود جلب کند مگر از سر دمشنی وحسادت مگر ازروی اینکه قادر نباشند اورا پس زده بر ایده ی او ایده ای بالاتر بیاورند این است که همیشه برای این افراددشمنان بزرگی یافقت میشود که یادرفکر دزدیدن اندیشه ی او هستند یادرفکر خراب کردن او وبرای اینکار چون اندیشه ای قوی تر را صاحب نیستند به مخالفتهای احمقانه ای دست میزنند که فکر شما را دور کنند وبا مغلطه وبکارگیری شیوه ی زبانی حتی زیبا وبایاری گرفتن ازاندیشه دیگر بزرگان امانه در راه مثبت که برای خراب کردن شخص مورد علاقه شما به ستیز ومقابله بر میخیزند اما انسانی که ایده وفکری رااز بزرگی میپذیرد مطمئنا انسانی نیست که به یکباره با شخصی به نام *ارد بزرگ مواجه شده باشد وهیچ آنشائی ای با اندیشه ی بزرگان نداشته باشد که بادیدن ایده های این دانشمند وفیلسوف ایرانی بی هیچ پشتوانه ی فکری فقط به فقط موافق باشد نه اینگونه نیست تمامی انسانهائی مه به ایده ها وافکاربزرگان توجه میکنند والگوئی چون *ارد بزرگ *را برای خود الگو قرا میدهند انسانهائی هستند که همیشه بدنبال افکار برتر بوده اند وبا بیشترین نظریات بزرگان اشنائی دارند ودرکل کسی که بدنبال یادگیری سخنان بزرگان باشد خودانسان اندیشمندیست که در زندگی به تقویت ذهنی به رشدوپرورش روح واندیشه وذهن خود اهمیت میدهد وبه خواندن ویادگیری بیشترین اندیشه هانیز می پردازدوحال اگر جوان ونوجوانی بناگاه بااندیشه ی ارد بزرگ برخوردمیکند به او علاقمند میشود مطمئن باشید کسی نیست که رهگذرکوجه دانائی باشد توجه به سخنان دیگران وبخصوص بزرگان نماینده ی این است که آن شخص فردی عللقمند به اندیشه های نوین است وهمگان بدینگونه نیستند وکافیست این راامتحان کنید تنها یک برگ از سخنان بزرگان یک یا یگ برگ از اندیشه ها وایده های ارد بزرگ راکپی کنیددرکنار آن یک برگ از خبر روز کپی بگیرید درکنار آن برگی جدول روزنامه کپی بگیرد برگی نیز ازجوکهای روز فراهم کنید برگی از عکسهای طبیعت برگه ای دیگر از مد روز لباس مرد وزن که در زیرهردوی ان توضیحی نوشته شده باشد در ورقه ای شعری عمیق بنویسید دربرگه ای دیگر شعری سبک وطنز ویا فکاهی...وچندین موضوع مختلف که معمولا انسانها به آن علاقمندند ,و آنگاه درجمعی شامل ازچهار پنج نفربگوئید که چندین برگه دارید که مایلید خوانده شود وایراد گیری شودوبرگه ها راهمگی راباهم تقاضا کنید که همگان نگاه کنندو بپرسید هریک از آنها کدامین برگه هارا ترجیح میدهند بخوانند وبه شما کمک کنند تا برای شما متن را غلط گیری کنند چون فکر میکنید که غلطهائی درمتن وجود داردوحتی غلطهای عمدی تایپی نیز دران بگذارید انگاه نمونه فکری دراین منطقه که بصورت عملی نیز امتحان شده است برای شما کامل مشخص میشود یکی میگوید: من حوصله ی سخنان بزرگان را ندارم اون شعر فکاهیه رو بده ببینم که غلط دیکته اش کجاس, دیگری میگوید من عکسای طبیعت و میخوام اون مد روزم بدی متن زیرشو بخونم بد نیست ,انتخاب نمونه عکسها ومتن ها گاه درهمان یکبار وگاهی با یکی دوبار امتحان برای مطمئن شدن شماازاینکه شاید موقعیت مناسب حال افراد حاضر نبوده است ومثلا فرد خسته بوده باشد یاتازه ازسرکار رسیده باشدوتحمل کارهای فکری رانداشته باشدودلایلی نظیراین سرانجامبا یکی دوبار امتحان نشان میدهد که هرکس به کدامین مطلبی علاقمند است وبه چه چیز بیشتر توجه میکندراه ساده تروکم دردسر تراین است که این گروه را چندین بار جمع کنید وهرروز راجبه یکی ازمطالب سخن بگوید بیحوصلگی نشان دادن افراد به هریک از مطالب نمونه ی علاقمندی آنان به مطالب را برای شما روشن میکند دراین میان فردی نیز پیدا میشود که تمامی این برگه ها را نیز با علالقه نگاه میکند وحتی زیر همه را نیز میخواند اینگونه آدمی انسانیست که شما بدون شکل دراو توجه بسیار به زندگی به مطالب مختلف به ایده ها ونظریات به نوع تفکر به اخبار جامعه و....پس میتوانید بدون شک مطمئن باشید او انسان قابل ودانا وارزشمندی در زندگیست که از علاقمندی های متفاوت ومتنوع برخوردار ایت ودرنتیجه در هرچیزی میتواند اطلاعات مفیدی نیز داشته باشد و میتوانید اورا بعنوان دوستی خوب وبرگزیده انتخاب کنید چراکه او انسانی خواهد بود که ازاو یاری ویاوری درشکلی مثبت و باارزش به شما خواهد رسید وبا همفکری های بسیار یانمونه افکارهای زیبایاشنیدنی وعلاقمندی های متنوع انسانی ست که هرگز باعث کسالت نمیشود چون از هرچه برای او بگوئید اطلاعاتی دارد که شنیدن انرا دوست خواهید داشت وهمیشه بااو لحظات خوبی را سپری خواهید کرد وبهره ای نیز ازاین رابطه خواهید برد که روشن شدن فکر خود آدمیست ویادگیری های متنوع. دوستی همنشینی وهم سخن بودن همواره برای همگان زمانی دلپذیر است که انسان تواند توافق های فکری وعلاقمندیهای مشابه ای رادردوستی باآنان پیدا کند وازاین نشت وبرخواسته دوستانه لذت وفایده وسودی مثبت گرفته ویا چیزی بیاموزد یااینکه دراین همنشینی لحظات خوبی راسپری کند ولی هرگز نشست وبرخاست وهمصحبتی باافرادی که مداوم منفی باشندیا متضاد بااندیشه های جاری یامخالف دائمی به شکل خضمانه ای دردرون وظاهری دوستانه در بیرون باافکاروسخن وحتی عمل شما جزازبین بردن وتلف کردن زمان ورسیدن به خشم وناراحتی سودی نداردوهمیچنین با افرادی که علاقمند به بحث وجدلی بی فایده برای پرکردن زمان باشند وعادت داشته باشند که همیشه درهمه جا با همگان بحت وجدل کرده یاحتی علاقمند به این هستند که دیگران را ناراحت کرده یا احیاسو خشم آنان را ترحیک کنند وعواملی ازاین دست که شکل دوستی نداشته باشد وتنها و اساس برنده شدن وخودنمائی وحتی ثبوت اجباری خود باشد جز آزار روحی وفکری خود هیچ نیست وهمچنین در رابطه با افرادی که پرچانگی های انان وگزافه گوئیهای بی ثمر , سرانجام به هیچ کجا نمیرسد ونه حتی دلپذیر است که باو گوش فرا دهید ونه شیرین وخوشایند وخنده اور که ساعتی به خوشی سرشودکه اینگونه بودن نیز نمیتواند برای انسانی خوشایند باشد وگاه حتی برای دیگران رنج اور وعذاب دهنده نیز خواهد بود درنتیجه بسیارمهم است که دوست وهمسخن انسان کسی یا کسانی باشند که بودن لحظاتی باآنان براستی ارزشی از لحاظ آرامش روحی شادی وداشتن لحظات خوب وحتی اموزشی باشد,این نیر مسلم است که هر کنشی واکنشی را به همراه دارد وبسیار مواقع سخنی را نمیتوان بی جواب گذاشت وتولید ناراحتی وخشمویا اندوهی با سخنی درکسی میشود که بخواهد نخواهد جواب خود راباز پس خواهد گرفت وحتی اگر به سکوت نیز ختم شود دنیا به هرکه سخن به ناعدلی بگوید نیز پاسخ مناسب خویش را خواهد دادوزمانی اونیز درخواهد یافت که در شکل اندیشه وتفکر وسخن به بیراهه ها رفته وآزردن دیگری نه براو که برهمگان روحی وشخصیتی را به او تعلق میدهد که شایسته نام انسانی نیست ودر ذهن دیگران جز ک.چک کردن وخوارنمودن خود سبب دیگری نخواهد داشت وهمواره نیز هم ازاینگونه افراد وهم انواع افراد متفاوتی را که درنمونه گرئه بندی شده آدمیان شناخته شده اند نه تنهادر میان اطرافیان وجامعه یخود که درجوامعدیگر نیز میتوان دیدکه به همین انداره دوستی وهم نشینی وسخن باآنان نتیجه ی مثبت ومنفی درنهادماباقی بگذارد.ازاینروست که همگان میگویند دوست خوب گنجینه ایست که کمتر بدست آدمی می افتد ودرزمانی که مجبوریم با افکار واخلاق ورفتار واندیشه وسخن متفاوت سرکنیم شایسته تراین است که درداشتن وانتخاب دوستان بسیار دقیق باشیم وهرکسی را درجایگاه دوستی زیاد بخود نزدیک نکینم وبرای هریک مرزی رادردوستیهای خود قائل باشیم ودرضمن انقدر با انان اشنا شده باشیم که بدانیم چکونه رفتاری بااو بهتراست داشته باشیم که ساعتی سرکردن بااو دلپذیر وارزشمند باشد ولحظاتی خوب را فراهم اورد تشابه اخلاقی وافکاری در روزگار اکنون در بسیاری از مناطق دنیاچیزی دیدنی ست که ازاندیشه های همگانی ریشه میگیرد که توسط رسانه های جهانی آنرا به سهولت بیشتری در ذهن افراد روشن ساخته وهمگان را با هم تا حد متوسط ونه کامل اشنا میکند اما اشنائی کامل بیشتر زمانی صورت میگیرد که همنشین همصحبت وهم سفره با آدمیان مختلف باشیم وبه شناخت واقعی انان برسیم.
¤¤¤ آهنگی در سکوت / سروده ای از :کارو ¤¤¤
بپیچ ای تازیانه !
خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد
این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ،
خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ،
پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ،
در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن د
ر بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن
آواره کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم
را با وجود این همه زجر
و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من
و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا !
و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته
می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
¤¤¤ شاعر:« کارو » ¤¤¤
همچنین تشابهاتی را میتوان دردنیا با افکاروسنت ملی خودشاهدبود که جالب وتوجه برانگیز است که نمونه های آن این تفکر را برمیانگیزد که انیسسان درهمه ی دنیا میتواند بکگونه ای درجاهائی به شکل مشترک فکر کند حال یا دراندیشه ای والا یاحتی درداشتن خرافات مشابه یا تعصبهای بادلیل وبی دلیل ازجمله اینها تمثیل وضرب المثل وکنایه هاست که پیشتر نیز ازآن سخن گفتیم وبرای مثال دراین بخش به این میپردازم که دربین ضرب المثلهای ایرانی بسیاری شباهتهای بسیار دیدنی با ضرب المثل ها وافکار حتی امریکائی دیده میشود این شباهت در اروپا درکمترین حد ممکن است وتنها چند نمونه از ضرب المثل های ایرانی رادیده ام که درمیان مردم نروژ وسوئد ودانمارک و فنلاند یا اسکاندیناوی هماهنگ باماست یکی همان رسم :« بزن به تخته چشم نخورد» است که عین همین را در فرهنگ نروژی خود دارند وفقظ «ماشاالله »را دیگر دراخر حرف نمیگویند که گرفته شده از دین اسلام است ,دیگری شماره 13 سیزده میباشد که متعقدند سیزده باشد واین سیزده در روزجمعه هم باشد نحس ترین روز دنیاست ومراقب باش.. و دیگری رسم تخم مرغ رنگ کردن وسبزه گذاشتن اما بروی پنبه است که درعید پاک خود در اروپا این رسم را دارا هستند ودر نهایت تا آنجا که اکنون درخاطرم هست نمونه شکل جوکهائیت که ما برای شهرستانی های خود دیده ایم که میشارند وانان نیز برای دیگر شهرتسانهای خود درکشور ساخته یا سوئدی برای نروژی ج.ک میسازد وبرعکس ودرنهایت هدف این است که بگویم نمونه اخلاقی وطرز فکرها وشکل سخن گفتن بانتمامی ریشه های متفاوت تربیتی وفکری درجائی به نفطه ی اشتراکی میرسد که دیدنی وجالب مشود وحتی شیرین نیز بنظر میرسد که در دوسوی دنیا دور ازهم ممالکی دریک منطقه چون شماه ر13 ومعنای نحسی آن به یک گونه تفکر کنند بی آنکه تماسی مستقیم بانمونه سنت وآداب یکدیگر داشته باشندودرکنار اینها همان خلق وخو های سخن گفتن که گرفته شده از دورن آدمیزاد وشخصیت درونی اوست درتمام دنیا نیز مشابه است وانسان های خونسرد وخونگرم وشیرین وبدخلق ومهربان همگان بیک شیوه سخن میگویند که برداشته شده ازنوع اخلاق وطرزفکرواحساس وشخصیت فردی آنان است اینجاست که تفاوتهای آدمی درسراسردنیا بیک نقطه ختم میشود که انسان این مخلوق خداوندی درهرکجای عالم نیزباشدمیتواند شباهتهای اخلاقی بسیاری با یکی درآن سردنیاداشته باشدوحتی شباهتهای بسیار زیادی نیزدرچهره وجالبتر اینکه انسانهای شبیه اگر یکی ایران باشد ودیگری دردورترین نقطه ی اروپادر فکرسخن ونوع کارورشته نیز یکسان عمل میکنند هنرگیشه هائی رادرایران وامریکاواروپا میشناسم که همانندخواهر وبرادردوقلو میمانند ودرست در رشته فرهنگی هنری در رادیو تلوزیون وتائتر و سینما کار میکننند واین ایرانیست وآن دیگری اروپائی یاامریکائی که بماننداین است که زیک مادر زاده شده باشندولی هریک درگوشه ای ازدنیا بزرگ شده باشند درنتیجه ماانسانها درنوع سخن نیزمیتوانیم اتفاق نظرداشته وهمانند سخن بگویسئم اگرهمانندفکرکنیم وچه زیباست زبان همواره بگونه ای بچرخد که ارزش گفتارآن گفته وشخن تاهمیشه برجابماند وسبب احساس مهرومحبت دردلی یاآموزش و دانشی در ذهنی کند واثری جاودانه داشته باشد.¤¤¤
*- آنکه درست سخن نمی گوید داناترین هم که باشد همگان بی سوادش می پندارند . ارد بزرگ
*- همیشه آن که با شما هم آوا می شود و سخن شما را بازگو می کند نمی تواند هم اندیش شما نیز باشد . ارد بزرگ
*- منتقدین پر حرف بجای عملگرایان کم حرف هم سخن می گویند . ارد بزرگ
*- دیگران خیلی زود بازخورد رفتار ما را نشان می دهند . درستی و نادرستی کردارمان را در نگاه و سخن دیگران خواهیم یافت . ارد بزرگ
*- آنکه پیاپی سخنتان را می برد ، دلخوش به شنیدن سخن شما نیست . ارد بزرگ
*- اگر به سخنی که گفته اید با تمام وجود پایبند هستید، دیگر نیازی نیست برای آن پوزش بخواهید . ارد بزرگ
*- دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید " هر کنشی واکنشی را در پی دارد " پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ
*- سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی . ارد بزرگ
¤¤¤ پایان فرگرد سخن ¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب نفیس آرمان نامه / به قلم فرزانه شیدا


کتاب نفیس بعد سوم آرمان نامه / نوشته فرزانه شیدا

فهرست کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد پنجم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد ششم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد هشتم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد نهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد یازدهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



جلد نهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد یازدهم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه   شیدا"



ارد بزرگ و کتاب آرمان نامه به قلم امیرهمدانی و کتاب بعُد سوم آرمان نامه به قلم فرزانه شیدا


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش اول


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش دوم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش سوم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش چهارم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش پنجم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش ششم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش هفتم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش هشتم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش نهم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش دهم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش یازدهم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش دوازدهم


اشعار فرزانه شیدا درکتاب بعُد سوم آرمان نامه -بخش سیزدهم


۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● فرگرد آغاز●

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● فرگرد آغاز●

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد آغاز ●
از زمان تولد تا لحظه ی مرگ هرروز وهر شب ,در هر ثانیه ولحظه ودمّی
خود آغازی است برزندگی دوباره , دوباره گی زیستن وبر شکل زندگی رنگ
تازه ای بخشیدن .شاید بگوئید زمانی که زندگی من شکل گرفته وریشه خود
را دوانیده و سالها نیز بدین منوال سپری شده است وچگونه ممکن است در
لحظه ای ودمی وروزی امکان داشته باشد که تغییری اساسی در آن داده شود
آیا هرگز باین فکر کرده اید که در بلاهای آسمانی چگونه تمام هستی یک
کشور یک جامعه وهزاران مردم ,تغییر کلی کرده ودوباره سازی آن اجبار
میگردد؟ همین خود مثال خوبیست که باخود فکر کنیم وقتی خداوند,این
آفریننده ی جهان واین خالق بی همتا که خود میگوید :آدمی ذره ای از
وجود والای اوست , میتواند در ثانیه ای زندگی هزاران نفر وکشور
وطبیعتی را زیر ورو کند .بااین وصف ما چگونه نمیتوانیم تنها" یک زندگی
یعنی زندگی خودرا ",تغییردهیم ؟ در زندگی بیشترین چیزهائی که انسان را
دست وپا بسته نگاه میدارد وابستگی وعادتها واینکه انسانی تا چه حد
قدرت ازخود گذشتن راداشته یا توان ریسک کردن را .درواقع انسانی که
مهاجرت میکند انسان مقتدری ست که همه ی آنچه را که سالها داشته با
تمامی وابستگیها ودلبستگی ها وسالهای بسیار زحمت کشیدن برای ساختن
زندگی فعلی باز این قدرت را درخود میبیند که ازهمه ی آنچه دارد چشم
پوشی کند وبه مکانی ناشناس وجدید رفته وازنوزندگی دوباره را, چون دانه
ای کاشته شده درخاک شروع به رشد ونمو کرده تا روزی دراین مکان جدید
نهالی وبوته ای ویا درختی شود که دیگر ریشه ای محکم داشته ونیازی به
ترس از بادهای سهمگین اتفاقات زندگی را نداشته باشد واین آغاز این
شروع کار ساده ای نیست .اینکه انسان بداند در این شکل جدائی وپاک
باختگی کامل, می بایست درمکانی جدید ازنو خود وجودئی خویش را بسازد
وحتی خود رابه خود ودیگران بعنوان فردی تلاشگر وانسانی ارزشمند ثابت
کند ,اینکه مجبور باشد از صفرو نقطه شروع آغاز کندو چون یک کودک اول
زبانی را بیاموزد واگر هیچ زبان دیگری که یاوراوباشد نیز ,نداند ومدتی
با زبانی اشاره ودست وپا بخواهد حرف بزند وحتی درحد بیرون کشیدن گلیم
خود از آب از فرهنگ وزبان وکشور جدید وجای جدید هیچ چیزی را نداند,
اینکه دراین مکان وجامعه ی فعلی چه میان مردم روستائی ست چه درمیان
مردم کشوری ,پذیرفته شود وامکان زندگی باو داده شود تا قادر باشد
نیازهای شخصی خود وخانواده ی خود را دراین غریبستان بی زبانیها فراهم
کند واین "کار ساده ای نیست" وبنظر من هرانسانی که چنین کرد وبرروی
پای خود استوار شد وازخود وزندگی وخانواده ی خود کسی راو چیزی را
ساخته و با بازسازی دوباره ,آنهم در جائی غریب برای خود کسی شده
وشهروندی وجز مردمی در یک کشور که در نهایت پاکی ودرستی به کمالی رسید
حتی اگر درمیانگین زندگی باشد ,آنگاه این انسان مرد باشد یا زن *
نوجوانی باشد یا جوانی فرق نمیکند,چراکه اینجا دیگرسن سخن نمیگوید
اینجا "قدرتِ آغاز", توانائی بر پای خود ماندن , اینجا "خودباوری
واعتماد بنفس" , "اعتقاد به خویش وبه توانائی خود", "تحمل وصبر
وشکیبائی" وهمچینین بسیاری دیگر از "خصلتهای حسنه وخوب ومفید ودرخور
تامل ویادگیری"است که درجای خودحرف میزند. وانسانی رابه ما, نشان
میدهد که برای خود کسی ست. انسانی که توان آنراداشته است از غریبی وبی
کسی خود برای خود کسی بسازد و یک زندگی ِخودساخته را,سامان دادهوخودر
به بالا کشیده ودرمانده برجای نماند. البته بسیارند انان که,این
راه,رارفته,هنوز سرگردان زندگی جدید دخود درسردرگمی برجای مانده اند
ونه راه پس داشته نه,راه پیش, وازشرم بازگشت بسوی آنان که روزی توسط
او ترک شده اند,ویا به,اویاری کرده اند تاراهی شودوبه جائی برسد, عمری
به غم وتنهائی سر میکنند امابه خانه وخانواده باز نمیگردند وبه اشتباه
تصور میکنند , که اینگونه بلاتکلیف زیستن ,بهترازآن است که,شرمنده ی
روی همگان, باز گشته، وبگویند که موفق نبوده اند یادرسرگرانی بسر می
برند.درصورتی که:"از هرکجا شروع کنی.هموراره"آغاز مهم است", « خواه
از,راهی باز گردی به نقطه ی اول وآغاز کنی خواه درآنجا که هستیوشروع
دوباره زندگی خود رابه,آغازی دیگر به سرانجام برسانی».اما متاسفانه
برای, این گروه که در خارج از کشور,که نمونه ی آنان نیز بسیارند واز
کشورهای مختلفی نیز,هستند که سالهاست در سرگردانی ,بدون داشتن کار
وسرپناه در خفا وبه سختی زندگی میکنند بسیار هستند, که نتوانسته اند
به هیچ شکلی اقامت خودرا ثبت کرده,وبه زندگی عادی رسیده چون دیگران یک
زندگی قانونی را شروع کرده امکان کار وبیمه وهم چیز راداشته باشند
ویا"آغازی" بر شروع ,راه آمده داشته باشند, و همچنان سرگردان بر جای
مانده اند ولی بازاز ترس سرزنشها وخوار شدنها در میان آشنا وغریبه
آنان را وادار میکند همه چیز رادربدترین شرایط تحمل کنند اما خواری
بازشگت ودیدن نگاه وتمسخر دیگران را نبینند .درصورتی که اگر کسی به
"آغاز"اعتقاد داشته باشد, درهرکجا که بوده وهست , چه کشور خودچه کشوری
غریب چهدر شکست چه درپیروزی همواره ,بارها وبارهادر هرکجا که بودوهست
هرگزدست ا باور خود بر نمیداشت,"چراکه هرروز آغازیست "برای «من بودن»
و"برای کسی بودن". بسیارندکه میگویند« شعار دادن ساده است» درعمل باید
توان آنرا داشت درست است این شعاری بیش نخواهد بود که من در بطالت
راهعرفته,ومدام بگویم من روزی کسی خواهم شد وبه شعارهای بسیاربه گول
زدن خود بپردازم شعار وقتی ارزش دارد که عمل نیز باآن همراه شود که
یکبار نیز گفتیم خداوند, انسانی راکه شکست خویش راباور میکند ودر
اصلاح آن نمی کوشد,ودر بهتر شدن اوضاع خویش, گامی برنمیدارد, دوست
ندارد,خداوند شکست خوردگان راوقتی یاری میدهد که بداند با
اعتمادباو,به خود یاری داده وبه"خودِ خویش"دوباره برخواهند گشت وبر
پاخواسته ومجدد زندگی را,ازسر,خوهندگرفت که اونیزدر بزرگی رحمت وحکمت
خویش گفته است درهرزمان, هرجا,در خوشی,در بدبختی ویا مشکل وگرفتاری,
درغم یادرشادی,درناتوانی ودر بیماری: «ازتو هّمت از من برکت!» وچون
توگامی برداری, دستت را خواهم گرفت وهمراه تو خواهم آمد,وچون تو اراده
,کنی ترا یاری ,نیز خواهم داد,و چون تو بخواهی,درخواسته های تو امید
ترانیز,افزون کرده قدرت ترا بسیار وبیشتر میکنم,اما چگونه ترا بسازم
آنگاه که تو درگوشه تنهائی وافسوس ودریغ وغم خود نشسته ای وتنها برحال
خود "آه "میکشی بی هیچ تلاشی؟ چگونه ازمن توقع داری که من دلسوز تو
باشم ,وقتی توخود بخود, وبه زندگی خود دلسوز نیستی؟ من بتوعقل داده,
جان داده, قدرت داده دست و پا داده ام وتو بدون استفاده از هیچیک
ازاینان همچنان نشسته ای ودست بدامان من" معجزه ای "می طلبی,آنهم
درزمانی کهد رآنگوشه ی دنیاکودکی بیش,ازتو نیازمنددادرسی من است واشک
او, دعای او, ازسر کوچکی وبی قدرتی وبی کسی ست وقتی تو میتوانی خود
بپا خواسته وبرای خود,کسی باشی, چگونه توقع داری من بتو یاری دهم بی
آنکه تو" خود به خود خویش "یاری داده باشی ,که حداقل از این غم خود را
بیرون کشیده و به خود بگوئی" هستم ,باید باشم " و" بودن من, برای من
وحتی شده, فقط برای من" باید «مثمر ثمر» باشد. وقتی تو خود خودرا باور
وقبول نداری, چگونه منتظری خدای تو ,ترا بپذیرد؟خدا بخشنده ورحمان
است, این درست ,اما از سرهمان , بخشندگی ورحمت بود که ,تنی وعقلی
وجانی بتو بخشید برای آنکه, تحرّک وتلاش هریک ازاین,"داده هاونعمات
وبرکتها",درزندگی ترابه پیش برده ونیازمند این وآن نباشی ونه,حتی
نیازمند اینکه, من کالسکه وجود ترا, برای تو راه برده,ترا به جائی
برسانم,آنهم ,آندم که تو,از کالسکه کودکی ِعقل وروح خود بیرون نیامده
و سعی نمیکنی تاراه رفتن را بیآموزی, سخن گفتن را یاد بگیری ,دویدن
راامتحان کنی, سختی کشیدن راتجربه وتحمل کنی, تاخود برای خود کسی شوی
,من اگر برای کسی که اینگونه رفتار میکند دنیارا نیز بسازم واز"آن"او
کنم باز نیز منتظر خواهد بودکه کسی لقمه ای گرفته در دهان او بگذارد,
چون یاد نگر فته است که" زندگی رازندگی کند"."«خود سازی» خودنوعی و
شکلی از سپاس ازخداوند ,نیز هست وبهره از روز وطلوع وروز وآغاز صبح
خود بهره وری از آغازهاست "که هرروز دراختیارمنو شما قرار میگیرد
وزمانی سپاس این نعمت واین برکت رابه جاآورده ایم که درگذر روز, کاری
انجام داده باشیم,هرچند ساده اما با ارزش, حال یا درمقام همسری یا
مادری, یا زنی یا مردی,فرزندی ویا شهروندی وانسانی مفید درجامعه ای
,حتی, حتی ,حتی ,اگر آنچه میکنیم تنها ,آوردن لبخندی بر لبی باشد وشاد
کردن دلی درغمی , بازخود نیز آغازی برای اووبرای ماست که بدانیم نکُو
بوده ایم ,نیکو عمل کرده ایم, وخدای خویش را ,از خود راضی ساخته ایم
,که خدمت به خلق خدا و به هرکه باشد سیاه وسفید, بزرگ وکوچک" خود
عبادت است" و همچین «ستایش پرودرگاری است ,که نعمت بودن رابه منو
شمااعطا نموده است" وزمانی دع نیزدروقت سحر ودر شبانگاه,اثری
داردوثمری که خود برخود نیز بکوشی تا بهبودی دراوضاع خودحاصل کنی
وآغازی دوباره باشد برپیروزی آدمی بر غمهاومشکلات وآنگاه شادی را نیز
خواهی دید واز برکت ونعمت اونیز برخوردار خواهی شد: بد نیست نگاهی بر
سروده ی* حافظ داشته باشیم " :عشقم بکامست از لعل دلخواه
کارم بکامست الحمدالله
ای بخت سرکش , تنگش ببرکش
گه جام سرکش گه لعل دلخواه
مارا برندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
وز فعل عابد استغفرالله
جاناا چه گویم شرح فراقت
چشمی وصد نم جانی وصد آه
کافر مبیناآد این غم که دیدست
ازقامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبا نه ,ورد سحرگاه
___ حافظ شیرازی___
وحافظ نیز دراینجا میفرماید که از تلاشم به هرچه بود وخواسته ام,
رسیدم ,حتی به حیله دشمنان اما درنهایت اگرچه غمی نیز همچان وهمواره
جود دارد و هست ,اما نباید دعای شب و ِورد سحرگاه وسخن باخداوند
ودرخواست ازاو را فراموش کرده,وز خاطر ببریم که هرچه هست به یُمن قدرت
وبرکت ونعمت اوست وتلاش ما."آغازها" برای همین هاست برای اینکه من از
بودن خود ,برای خود در رفاه خودواطرافیان خودوجامعه ی خوداستفاده کنم
واز خود نیز کسی را بسازم که سودی داشته باشد وارزشی. وقتی ارزشی
برخود ووجود خود وبرخواسته های خود قائل نیستیم دیگر چه ازخداوند
میخواهیم؟ چه را طلیب میکنیم؟ چگونه متوقع هستیم کهاو که درخلقت خود"
سهم زنده بودن "را به رحمت خویش بمن وشما داده است, تااخرین گام چون«
له له» ای چون مادر ویا بمانند پدری همواره ماراکودک خویش بداند وهرگز
امید بزرگ شدن ما را نیز ,نداشته باشد وامید ایستادن ما ,بروی پا,وشکل
گرفتن ما در زندگی را خواهان نباشد؟ که خدای یکتا اگرچه در همه ی
لحظات زندگی شاهد توست حامی توست ,یاور توست, اما اونیز ناامید میشود
.چون یک پدر یک مادر حتی یک «له له» وقتی ببیند تو همیشه میخواهی ,چون
کودکی باشی وهمواره,آویزان به اوودر صددنجات ویاوری مداوم و درست
بمانند طفلی ازاو یاری ،میطلبی اونیز نااتمید میشود واین خیانتی ست
ازجانب تو به خود به جامعه به زندگی به "هستی "وحتی به"رحمت بزرگ
خداوند" یعنی "بخشیدن زندگی "بتو که میتوانست درجای تو نیز, کسی دیگر
را آورده, که توان زندگی بهتر را درخود ببیند .هم.اره ناامیدان
میگویند :"کاش "چنین کرده بود وبجای من کسی را دیگر زاده شده بود که
توان زندگی را نیز درخود میدید چراکه من قادر نیستم زندگی وتحمل کنم
!...واین جای بسی تاسف دارد که چون باو مینگری نه معلول جسمی ست, نه
معلول عقلی, نه فر دی بی دست وپاست ,نه حتی آدمی بی عرضه, نه حتی
نادان,اما بااین طرز تفکر, هم معلول جمسی وعقلی ست ,هم انسانی بی
مقدار هم فردی بی ارزش ,که براستی نیز جز پرکردن جای فردی دیگر,
حضورووجود او, ازآغاز تا پایان نیز هرگز ثمری نداشته ونخواهدداشت و
تنها فضائی,از جسمی بیهوده پُرگشته است که نه قدر خود میداند نه قدر
زندگی".«آغاز برای اوبا پایان مساوی ویکیست »."آغاز"برای اوحتی« دیده
نمیشود ,فهمیده نمیشود,درک نمیشود» "آغاز" برای او انقدرغیر قابل دیدن
است که نمیداند اگر فقط هم اکنون برخیزد وازخانه به بیرون رود"همین
خود آغازی ست ,برهزار دیدنی هزارها دیدن" ودیدن انسانهائی که درمشغله
ی زندگی درشور وحال وحتی فشارهای زندگی اما همچنان با شورو تلاش وحتی
تحمل وشگیبائی زندگی میکنندو هرچه هست" اینان براستی زندگی میکنند
"اما"او زندگی راتلف میکند وبس" دربیهودگی درناامیدی درناامید نگریستن
درمنفی بودن ودرهیچ شمردن خود,ارزش حیوانی که صبح برمیخرد وبدنبال
سیرکردن شکم خود میرود صدبرابر بیشتر از انسانی ست که درگوشه ی تنهائی
وبی ثمری خویش نشسته است وبی هیچ تلاش وحتی داشتن امیدی که,راهبراو
شودتنهاوفقط به فقط امید یاری ورحمت وبرکت خداوند را دارد ودستی دراز
کرده,بسوی او,و والدین یا خویشان خویشیا مردمان غریب واشنا در گذر
زندگی نفرت باری که بی شک احدی نیز براو ارزشی قائل نیست که بجای
خوردن نان از بازوی خویش ,منت دیگری میکشد وشرم,دیگری میخورد,اما از
خدای خودواز شخص خود شرم نمیکند که برخیزد وبرای خود کسی باشد ودرتنی
سالم ودست وپائی پیر یاجوان,اما هنوز قادر به انجام کاری باز تلاش کند
به بهترین شکلی که ممکن است زندگی رابرای خود دلپذیر وساده کندحال
بهرشکلی که ممکن است .
___ آغاز ___
بر پیکر
مرکبار هستی خویش,
چشم دوخته ام,
به تمنای آنچه مرا
از سنگفرش حادثه
بر پا داشت
به تمنای آنچه
تسلیمم را
خواهان نبود
...میرفتم لیک
نه در جستجوی
از دست رفته ای خویش
که بارها بر
زمینم کوبید
...میرفتم تنها
برای آنکه
شاید...
روزنه ی امیدی یافته
در پس دیوار های زندگی
آرامشی یابم
ودرسایه ی دیواری
که زمانی
مانع من بود
اندکی بیآسایم
در جیتجوی آرامشی
که هرگز نیافتم
بدنبال تسکینی
که درد را,در آن
قدرت رخ کشیدنی نبود .
بیزار از
ناامیدیهای تلخ درونم
گریزان ازیاس محنت بار
وغمزده ی اندرون خمویش
...میگشتم ...
درجستجوی ,
امیدی که هرگز به
ناامید نیآنجامد و
میرفتم
اماسنگین
ز غصه ها ورنجهای درون
چه دردناک بود
لحظات ناامیدی
چه تلخ بود
ناامیدانه
بر هرچه هست ونیست
نگریستن
وبر ناامیدی خویش
فائق نیآمدن
افسوس که
الفبای زبان مرا,
قدرت تحریری نداشت
زیرا فریادی ست
در گلوی آنکس که ...
زبانش را
یارای حرکتی نیست.
آری میرفتم
به تمنای باز یافتن
آنچه که تنم را ,
یارای حرکتی دگرباره
می بخشید
به تمنای آنچه
که خونم را,
حرارت ودمای بودن
میداد...
قلبم را
به طپشی شورانگیز
وامیداشت...
و«آغاز » را
جستجو میکرد
میرفتم خسته پای و
وامانده تن
لیک در پی رهائی روحی
که به اسارتم آگه بود
پس کجاست نور خدا
تا روشنائیم بخشد
و«آغازین »
طلوع صبحم را حرارت خورشیدی.
« چراکه من در انتها... درآغازم» !
___ فرزانه شیدا/ 16/3/1365 ___
شروع روز یعنی آغاز و آغاز یعنی برکت ودرک این برکت یعنی خوشبختی
واستفاده ازاین آغازها یعنی رسیدن به اوج معنویت مادی ومعنوی آغاز
یعنی عشق بیخود به زندگی به مردم به دنیا وبالاتر ازهمه تشکر وسپاس
ازخدائی که هرروز را آغاز منو تو کرد وهرروز را برکت بخشید که بگام تو
دست تویاری تو بخود بمن بدیگری برای خودکسی باشی,وسربلند خود وخانواده
وجامعه وبالاتر ازهرچه وهرکس خدای خودبگذاریم"هرروزِما, آغازما ,هرروز
ِآغاز دوباره ی زندگی ما "باشد, برای ساختن شادی ورسیدن به,انتهای شب
درثمره ای باارزش ,که اگر به لبخندی وبه شوقی ومهری بگذرد,بی شک بی
ثمر نبوده است
___ حافظ شیرازی___
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده ودرس و.دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشوئید به مّی
که فلک دید م ودر قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب از حسن شناسی ایدل
کاین کسی گفت که در غلم نظر بینا بود
دل چو پرگار بهرسو دورانی میکرد
واندر آن دایره سرگشته ی پا برجا بود
مطرب از دردمحبت علمی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جو
برسرم سایه ی آن سرو یکی بالا بود
پیر گلرنگ من اندر حق ارزق پوشان
رخضت خبث نداد ارنه حکایتها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کین معامل به همه عیب نهان بینا بود
__ حافظ شیرازی__
هرروز آغازی است چه بر آنکه داراست ,چه بر او که درنداری وفقر بسر
میبرد,چراکه ما هرآنگونه که باشیم ودرهرموقعیت ومکان وشان ومنزلتی
انسانی هستیم که میبایست وجود وحضور ما ثمری داشته ,به نیکی وخیر برای
خود وهمگان باشدواز خاطر نباید برد که او نیز که متمول ودراست نیز
وظایفی بعنوان اسنان بردوش خویش دارد که دستگیر ناتوانی باشد وباعث
لبخندی بر لب کودکی, پیر جوانی وهمه وهمه چون در همبستگی انسانی
درهرروز" آغازی" باشیم بر "هدایت درست زندگی در محدوده ی کوچک وبزرگ
بودن خود دنیا,در چرخه ی خویش, که آغازهای بسیار مفیدی به برکت الهی
بر آدمی خواهد داشت.چراکه چنین است زندگی وباهردست بدهی با همان دست
نیز پس خواهی گرفت , حال چه به نیکی باشد چه به دشمنی ,چه به مهربانی
باشد,چه به ظلم وستم وهیچکس نیزازاین قانون طبیعت , مبرا نیست ,
حال,درهرمقامی که میخواهد باشد در اوج روشنیها یا درقعرسیاهی ها
"ماهستم که باشیم,اماهستیم که بیهوده نباشیم. "●
●مجموعه ی آثار_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان* احمد شاملو ●
سروده ی *اکتا ویو پاز *
« میان رفتن وماندن» ...:
روز شفافیتی ست استوار ...
گرفتار در لق لق ی

میان رفتن وماندن

همه طفره امیز است
آنچه از روز
به چشم می آید:
افق دسترس است
ولمس ناپذیر
روی میز...کاغذها...
کتاب ولیوانی...
هرچیز در سایه ی نام خود
ارمیده است
خون در رگهایم
ارامتر وارامتر بر میخیزد
هجاهای سرسختش را
در شقیقه هایم
تکرار میکند.
چیزی بر نمی گزیند نور,
اکنون کار دیگر گونه کردن
دیواری است
که تنها
زمان ِ فاقدِ تاریخ می زید.
....عصر فرا میرسد
عصری که
هم اکنون خلیج است
وحرکت آرام اش,
جهان را می جنباند
...
ما نه خفته ایم
نه بیداریم
فقط هستیم...
فقط میمانیم.
لحظه از خود جدا میشود
درنگی میکند
وبه هیات گذرگاهی
در می آید که ما
از آن , همچنان در گذریم .
سروده ی "*اکتا ویو پاز" .
●ترجمه ی احمد شاملو_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان ●
●ـ*‌ ستایش ، هنگام نو رُستن را . ارد بزرگ
ـ* آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر .
ارد بزرگ
ـ*‌‌هر آن می تواند آغازی دوباره در زندگی ما باشد, پس هیچ وقت پایانی
پیش روی ما نیست .ارد بزرگ
ـ* تنها آغاز ها را باید جشن گرفت چرا که شیره جهان در رشد و
زایندگیست . ارد بزرگ
ـ*هیچ آغازی را مزاری نیست چرا که همواره در حال دگرگونی و رشد است
.ارد بزرگ
●پایان فرگرد آغاز● به قلم فرزانه شیدا●

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خرد و دانش*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خرد و دانش*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد خرد و دانش ●
ــــــ دل بی درد و رهاــــــ
گر بود چنین قلبی از عقل جدا باشد
آنرا که بوّد روحی غافل نشود از غم
گر روح ندارد او نامش نبّود آدم
گر کودک و گر پیر یست گر مرد و یا یک زن
هر دل به مرام خود دارد غم این برزن

اورا که به غهمایش پیوسته فرو رفته
هر دم به خدای خود رنج وغم دل گفته
آری شب بیداری از یک دل غمدار است
از غصه بسی دلها غمدیده و بیدار است
اینگونه دلی هر شب دستی بدعا دارد
نجوای دلش هر شب رو سوی خدا دارد
ــــ سروده ی : فرزانه شیدا ـــ
در بیشتر فرگرد هائی که تاکنون از آن سخن رفت همواره به نقش عقل وخرد
تکیه بسیار شد,وبارها نیز ذکر گردید که هرگز کسی به دانش وآگاهی مورد
لزوم زندگی خود نمیرسد مگر آنکه بواسطه ی یادگیری .دین وتقوا ودانش
معنوی وروحی وعلمی وبه روز کردن دانشهای زندگی خود در سطحی قرار گیرد
که همگام با دنیا وجامعه پییش رود این گفته بر اساس اینکه ما هرگز در
طول زندگی نیاز به دانائی های بسیاردر زمینه های مختلف نیستیم تصوری
عامی ست که عموم مردم تصور میکند که تا همان مقدار مدرکی که بدست
آورده اند درهمان یک رشته ی تحصیلی می بایست جوابگوی نیاز زندگی آنان
باشد در صورتی که زندگی وسعت زیادی دارد باین معنی که انسان هرروزه به
مسائلی برخورد میکند که داشتن اگاهی هائی درآن نه تنها بسیار باو کمک
خواهد کرد بلکه ,باعث میگردد بسیاری از مشکلات ناشی ازاین رویاروئی با
با یکیدیگر روبرومیشوند کمبودی از لحاظ سطح تحصیلی در هیچ یک از
عالمان فن اعم از استادان ومعلمین و ... غیره نباشدودر سطح کاری نیز
به صورت برنامه ریزی برای کارمندان خود در رشته های مهندسی تسهیلات
سفر به کشورهای دیگرویادگیری دستگاهها وفنون جدید آنرابیاموزند که
چنانچه این دستگاها یا این پژوهشهای علمی در کشور خود ایشان مورد
استفاده قرار گرفت نیازی باین نباشد که کسی از انوسی کشور های دیگر
برای تعمیر آن بیابد ودر حد بالای تحصیلی این اموزشها را به کارمندان
خو می آموزند که هم قادربه بهره کیری ازدستگاهای جدید باشند وهم اینکه
لیسانسه فن بااین به روز بودن ها شاید بتواند خود نیز مکخترع فردای
همان کشور باشد وچیزی به فکر وذهن او برسد که برای جوامع دنیا مثمر
ثمر باشد. درنتیجه بکارگیری خرد ودانش در سطح جهانی وبه روز کردن
دانسته ها یکی ازعوامل مهم ومورد توجه تمامی ملل دنیاست وسفرهای ذدکر
شده نیز با هزینه هائی که به هرمکان دولتی سالیانه تعلق میگیرد پرداخت
شده وهمگان در یک سطح ویک دسته بندی بعنوان مهندس مکانیک یاالکترونیک,
دکتر وپرستار,استادان و معلمین ..., قرارخواهند داشت واین روش وراه
خوبی برای این است که تمامی کشورها قادر باشند از اختراعات
و.دستآوردها وکشفیات ودستگاهای روز جهان استفاده کرده وبا اینگونه
همکاری های تحصیلی وآموزشی ازوجود یکدیگر بهره ای مثبت گرفته ودر سطح
بین اللملی دانشی آموخته واستفاده میشود. واین از مزایای خوبی برای
مردمان ملل جهان است که برای مثال بزرگترین دستگاه عکسبرداری دنیا
رادر بیمارستان خود دارا باشند ودکتری که قادر باشداز این دستگاه
رااستفاده کند ومهندسی که قادر باشد درصورت نیاز آنرا تعمیر نماید
واینگونه امکانات درسطح کشوری وجهانی به هیچ شکلی برای کسی فراهم
نخواهد شد مگر در ترویج آموزش همگانی وکه دولت واداره جات دولتی با
هماهنگی با دیگر کشورها قادرباشند,افراد خود را آزموده وآموزش کافی را
باو داده و یادیگری دانش اورا برای او به رایگان امادرخدمت مردم در
اختیار هر فردقرار دهند .وفردی از مردم کشور خود را داشته باشند که به
کمک او دانشی مورد استفاده قرار گیرد, دستگاهی استفاده شده وکاری
انجام گرددوازیک فرد دکتر مهندس و..کسی را بسازند که در صورت نیاز
برای انجام هر رشته ای که در اداره جات ومناطق دولتی وجود دارد از
وجود او,استفاده کرده وهیمن افراد برای نیاز ملی در سطح کشور در همه
شهرستانها کافی باشد. بدین معنی که برای مثال ازهمه شهرستانها وهر
اداره ای فردی به فردی پیشنهاد سفر تحصیلی ,داده میشود با تامین مخارج
که چنانچه رفته بیاموزد امتحان داده وبا مدرک باز گردد کل هزینه
پرداختی باهمین کار دراینده جبران میشود, چراکه دیگر لازم نیست از
کشورهای دیگر هزینه, کرده فرد مورد نیاز را دعوت نمایند تا کاری را
انجام دهد یا دستگاهی را تعمیر کند و... با ذکراین مطالب روشن است که
وقتی انسان بطور مداوم درتعلیم وتربیت وهمچنین مسافرت به کشور گوناگون
باشد وبا آنسامهای بسیاری در افکار وسنن وفرهنگ مختلف اشنا شود
خودبخود تبدیل به ادمی خردمند میگردد که هم در کمال دانش وعلم است هم
خرد ودانائوی او رشد فراوان می یابد . اما زمانی که چنین امکاناتی
فراهم نباشد وشخص تنها کشور خود مردم خود ودانش خود را دارا باشد به
چه گونه می بایست خود را رشد دهد مسلم است که کتابهای فراوانی در هر
رشته وعلمی یافت میشود ودرعین حال روابط با مردمان مختلف وعلاقمند ی
نشان دادن حتی جهت تمرین به رشته های متنوع خود میتواند سود مند باشد
اما آنچه بیش از هرچیز ما باید بیآموزیم این است که خود وبخصوص کودکان
خود را به کتاب خوانی عادت بدهیم واینکار باهمان قصه های شبانه ای که
مادر وپدر برای کودک میگویند وهمجنین در سنین بالاتر بردن او به
کتابفروشی که حتی ازروی عکس یکی دوکتاب برگزیند وبدلخواه خود آنرا
انتخاب کند وخواندن آن برای او در سنین رشد بیشتر تهیه کتب مختلف که
از جمله علاقمندی های اوباشد درکنار آن خرید مجلات متنوع وبدون مجله
های متنوع با رنگها وشکلهای مختلف درخانه طی ماهها وباز در کناری
تمامی اینها بردن اوبه دیدار چیزهائی که علمی را باو میآموزد وهمه
وهمه در تربیت اوبرای اینکه خود دنباله رو اعمال شما بوده وعلاقمند به
مطالبی گردد ,موثر خواهد بود واگرچه مشغله های زندگی ,بسیار وقت
انسانی را معطوف بکار ومشکلات زندگی میکند, اما کمترین کاری که
میتوانیم انجام دهیم ,نوشتن نام او در کتابخانه ایست وبردن او برای
اینکه کتابی را گرفته بخانه بیاورد ویاددادن این مطلب درمورد کتاب باو
چه درباب کتاب شخصی چه کتابخانه باینکه کتاب چیز باارزشی ست وگفتن
اینکه میدانم تواینرا پاره نمیکنی.کتابت رو میدونم خط خطی نمیکنی
وآنرا خوب نگه میداری و...یاد آوری مداوم اینکه چه کتابهائی داری؟ نام
هایش چیست ؟چه خوانده ای؟کتابهایت را دوست داری؟ وتشویق او همه وهمه
باعث میگردد که کودک خودبخود چه جهت جلب رضایت وشاد کردن شما چه بادقت
وتوجه به کتابهای خود برای حفظ نام کتاب وتعداد آنها وچه بر حسب عادت
علاقمند گردد که کتابهائی داشته بخواند ووقتی ,این تبدیل به عادت گردد
دیگر میتوان مطمئن بود که درسنین بالاتر نیازی باین نیست که بدنبال
اوراه بیافیتم تا او کتابی تهیه کند که خوداو اینکارا خواهد کرد
ودرعین حال ما نیز گاه گداری باو کتابی بدون اینکه مناسبتی برای
اینکار باشد برای او بخریم وباو هدیه دهیم من خود زندگی وعلاقه به
کتابم را مدیون همینگونه توجهات خانواده بودم واینکه از دیگر فرزندان
خانواده بیشتر علاقمند به نوشتن وخواندن داشتم , بعلت همین توجه وقت
که پدرومادرم بود. اینکه والدین دریابند کدامین کودک چه نیازی دارد
واورا در همان زمینه ی استعدادی ودر زمینه ای که نیاز اوست کمک ویاری
دهند و اورا تشویق کنند که کاری را که خوب است انجام داده وپروبالی به
این شکل از پرورش وبااین شکل آموزش , باو داده واو را یاری کنند که
اونیز خودسازی را بگونه ای شروع کند که مطابق با شخصیت وذات درونی
اوست. خواه میل به خواندن ونوشتن باشد خواه به نقاشی وهنرهای دیگر
خواه فن وحرفه ای حتی برخلاف میل ما وسلیقه ی ما چراکه میل وسلیقه ی
او ذات ونیتاز درون اوست نه فقط خواسته ی بچگانه وکودکانه او.!ایمکونه
کمکهای والدین نیزدر ساختن شخصیت او بی ثمر نبوده وبا رسیدگی به
نیازهای او برای مثال, اگر نیازبه خواندن بیشتر را داردبا خرید مجلات
وروزنامه وکتاب ودردسترس قرار دادن آن اورا یاری دهند وخانه ای که
اینگونه چیزها در آن یافت گردد,بشکل عادی وروزمره کتاب خوانی وآموزش
از طریق خواندن خود بمانند صبحانه خوردن کاری, عادی وعادت میشودوافراد
خانواده پیوندی عادی با خواندن پیدا کرده وبی هیچ تلاش مصرانه ویا
زحمت وقت گیری که خارج از محدوده ی زمانی زندگی وکار ما باشد خانواده
رشد فکری خود را طی میکند که حتی خواندن حوادت روشنامه جحل جدولی در
آن خود آموزشی ست در رشته ای وزمینه ای از زندگی و زمانی که شما
ببینید در موقع بیکاری بسیار مجلات درخانه هست وکتب مختلف وببینید پدر
روزنامه میخواند ووالدین برای شما هرهفته مجلات هفتگی وروزنامه های
روز حتی یکی از آن را تهیه کرده وگاه بگاهی کتابهائی هم, فراهم می
کنند شوق خواندن ودرنهایت رسیدن به مرحله یادگیری ازکتاب شکل گرفته
است ودیگر حتی نیازی نیست برای درس خواندن هم به کودک خود بگوئیم>درس
بخوان کمااینکه خواندن مجله وروزنامه هم در تعلیم وتربیت کشورهای دیگر
جز برنامه های هفتگی وماهانه شاگردان درهمه سطوح علمی ست خرد ودانش
چیزی است که هر انسانی میبایست از ان بهره مند باشد ودرست بمکانند
همان نان وابی ست که روح بشری را جوابگو خواهد بود بسیار دیده ایم از
ده ها وروستاهای جهان ودورافتاده ترین محل های زندگی کودکانی به رشد
وبالندگی میرسند ورسیده اند که در دنیا وجامعه سرشناس شده اند وعلت
این بوده است که عده ای حس کنجکاوئی خودر توقویت نموده به هرشکل که
درتوان اوست ودر محدوده ی زندگی او امکتان پذیر است بدنیال سوالات خود
میرود وروزی برای گرفتن یک کتاب حتی حاضر میشود مسافتی طولانی را حتی
پیاده طی نماید تا به شهر رسیده کتابی را برای خود فراهم کند چه بسیار
دیده ایم که فرزندی جای آنکه همانند دیگر کودکان با بقیه درجمع مهمانی
وگردهم آئی ها جای بازی درحیاط وبودن در جمع کودکان ترجیح میدهد درجمع
بزرگان نشسته به سخنان آنان گوش دهد وچه بسیار باو میگویند برو بازی
کن این حرفا بدرد تو نمیخورد وجای تو اینجا نیست واین حرفها متعلق به
بزرگترهاست درصورتی که کمتر اتفاق میافتد درجمعی که زن ومرد بدور هم
نشسته اند صحبتها بگونه ای باشد که حضور بچه ای زشت باشد ومعمولا
کودکانی که, نشستن با بزرگان را دوست میدارند بچه های هستند که سخن
بزرگان ومحیط بزرگتر را دوست میدارند واین نماینده ی هوش وذکاوت اوست
وعلت این است که این کودک با بازی کردن, مانند دیگر کودکان ,تمایلات
نیاز های درونی خود را تکمیل شده نمی بینید وچون دیگرکودکان نیازمند
این نیست که بازی های طولانی درساعتهای طولانی داشته باشد بلکه بدنبال
چیزی بالاتر از یک بازی کودکانه سات او میخواهد بیآموزد وعلت جز این
نمیتواندئ باشد که نیاز آموختن در او بحدی ست که حتی از بازی کودکاانه
خود میگذرذ گاهی میگویند بچه ایست که بیش از اندازه کنجکاو است وحتی
نام زشت فضول را نیز به او اطلاق میکنند واین نهایت بی انصافیست ,که
ما کودک کنکاو خود را اینگونه بخوانیم وهوش وذکاوت اورا به حساب این
بگذاریم که دوست دارد به همه چیز دخالت کند اتفاقا این دخالت این توجه
به مسائل بزرگترها خود گویای این است ,که او هوشیار تر زاآن است که
کودکانه وهمسن خود رفتار کند ودرک وشعور او بیش از سن اوست که قادر
است مائل بزرگتران رادرک کند ویا حتی نظر بدهد وبدبختانه طی سنتها
,نظر دادن فردی کوچکتر درخانه وخانواده عیب زشت ودخالت درکار بزرگان
شمرده میشود, درحالی که بسیارند چیزهائی که ما میتوانیم ازاو بیآموزیم
کمترین آن این است که کودک ,کمتر از ما ذهنی آلوده به کینه ویا تجربه
شکستن ودرنهایت ترسیدن از مسائل را دارد. درنتیجه گاه نظر ساده ی او
که بیطرفانه و درکمال پاکی ونظافت اندیشه است ممکن است , بسیار بیشتر
بکارما بیاید تا نظر منو شما که در پیچ وخم زندگی آنقدر خوب وبد دیده
ایم ,که نمیتوانیم بطور کامل روح خود را از این تجربه ها خالی کرده
تصمیمی بگیریم یا فکری را به مرحله ی عمل بگذاریم که تاثیر این تجربه
هاوترس ها برروی آن نباشد.
ـــــ همزاد عاشقان جهان ـــ
پاره ای از یک منظومه
هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال ,از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما ...اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک
بر پله های سنگی دانشگاه
و میله های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردی بهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا
ما هر دو در بهار
- در یک بهار -
چشم به دنیا گشوده ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد -
حتما بهار باید باشد
و نام تازه ی ما ، حتما
دیوانه وار باید باشد
فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم
هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم ...
ــ *شعراز قیصر امین پور ــ
و مانیز به عنوان والدین در شناخت کودک خود مسئول هستیم و باید حتما
در زمینه ی اخلاقی ورفتاری کودکان خود دقت داشته باشیم ودر یابیم
علاقمندی فرزند مابه نشستن در جمع بزرگان از روی چیست دریابیم چرا
دوست دارد درجمع بزرگترها باشدبه چه فکر میکند.وقتی ازبازی
میگذردومیان مامی نشیند چه چیزهائی,دراین نشست هااوراجلب میکندوباور
کنید زمانی که جوابهای اورا که صادقانه وکودکانه خواهد بود بشنوید
هرگز فکرنمیکنید که,او بچه ای است که مرز نمیشناسد که این مرز شکنی
فعلی او نیزاز سرهشیاری اوست وذکاوتی که هر خانواده ای آرزومند است
فرزنداوداشته باشد. وچنین بچه ای بی شک بسیار باهوش فعال وبادقت
وموشکاف است وحیف است که اورا از محیطی که بیشتر با روحیه ی کنجکاو او
تطابق دارد دور نگه داشته ازاو بخواهیم که برودو بازی کند.آنهم بازی
هائی که حتی ممکن است برای اومسخره واحمقانه جلوه کند درحالی که دوست
همسن او بااین بازی انقد سرگرم میشود که بزور میشود موقع ناهارو شام
وخواب اورااز بازی کردن دور کردهمیشه اینر بایددانست کودکی که تمامی
ساعات خودرابی وقفه به بازیگوشی میگذراند.اگرچه ممکن است اینهم بنوعی
ازهوش سرشاراو باشدکه درجائی بند نمیشوداماحتی بازی های کودکان راهم
میشود,بگونه ای پرورش دادکه هم این کودک بازگوش قادر به یادگیری خرد
ودانشی باشد,هم,آنکه بازی برای او حدودی دارد وترجیح میدهد که ازجمع
بزرگان استفاده ببردواگرتوجه کنید چنین کودکی حتی درگرفتن دوست
دوستانی بزرگتر ازخودر ترجیح میدهدوآمد وشد باآنان بیشتر برای او لذت
دارد تابازی باکودکان همسن.واگرچنین بچه ای در خانه شماست اورا بهرشکل
که میبایست پرورش دهید ونیازدانستن, اورادرهر زمینه ای رشد
دادهوامکانات یادگیری را برای او فراهم کنید و..اگرچه بسیار میبینیم
که خانواده هاچه حتی برای بازی کودکان را سرزنش میکنندوحتی اورابه
تنبیه میگیرند یا بخاطرآنکه زیاددرگوشه ای بحال خوداست, اورادعوا
میکنند اماباید دراصل ووطیفه ایست .درواقع که دریابیم کودک ما چگونه
فرزندیست ونیازهای او چیست وعلت کارهای اورا,ریشه یابی کنیم.این فرزند
مسات ومسلم است که اینده او به شادی باشد یا غم شادی وغم فردای خود ما
خواهد بود پس بعنوان والدین موظفیم استعدادهای بچه خود را درهرچه,هست
حتی,اگرآن,رشته راخود,دوست نمیداریم در پرورش آن اورا یاری کنیم چراکه
شایدمادر وپدر موسیقی را مناسب ندانند که فرزند آنان بجای لیسانس
ودکترای فلان، فن موسیقی بیاموزد "هنر"بیاموزد.اماازمیان همین
افرادباهمین علاقمندیهائی که,بنظر شما,جزئی ,وپیش وپا افتاده وبدون
آینده,است ونان درآر,ونان ساز, نیست وپولی,دران نبوده نهاینگونه که
امروزه علم تنها بعنوان متبع نان درآوردن حساب میشو و.. انسانهائی
برخاسته اند,که, دردنیامشهور شده,ونام آنان بر سر زبانهاست مخالفت با
استعدا کودک در زمینه های هنری نقاشی موسیقی متاسفانه,درایران,
بسیاردربین خانواده ها, متداول,است و بیشتر هم بر اساس چشم وهمچشمی با
دیگران است وهمه,درهر سطحی, ز زندگی مادی که باشند بازتوقع دارند,دکتر
ومهندسی "فرزند"آنان باشدتاهنرمندی که,نقاشی میکندونان نداردکه
بخورد.!درشکلی که آنکه براستی هنرمند باشد اگر براستی علاقمند به هر
هنر ورشته ای هم که باشد.دانش آنراتاآخرین مرحله ی یادگیری دنبال
میکند, چه شمابخواهید چه نه,آنکه هدف خود راتعیین کرده است وعلمی
و.صنعتی وهنری هدف اوست.جنگیدن بااو, تنها,آزار رساندن,به روح ومشکل
ساز شدن برای پیشرفت اوست وشماجزاینکه تصوری,ازخو بعنوان یک مزاحم یک
مخالف دائمی, برای او,درست کنید,نه تنهابه جائی
نمیرسید,مهراوراهم,ازدست میدهید وزمانی میرسد که,او علی الرقم, میل
باطنی,ودرونی پیش روی شما,بایستد وبگوید من تصمیم خود را گرفته ام این
رشته,رادنبال کنم.من تصمیم, این,است که,ازدواج کنم من میخواهم فلان
کاررابکنم,ومیکنم.دراین شکل براستی شمابه چه,رسیده اید جزاینکه با
دلخوری طرفین اورا ومحبت اورا نیز ازدست داده اید وباعث شده اید که
درتصوراو شما درجای,راهنما,همراه,وپشتیبان دیوار باشیدوسنگِ راهِ "او"
وچوب لایِ چرخِ امیدوخواسته های او! یک خانواده واقعی یک پدرومادر
دلسوز چینین نمیکنند بلکه سعی میکنند وطیفه ای راانجام دهندکه, بر هده
ی آنان ووظیفه ی اول وآخر,آنان,است.هدایت کودک وفرزند, بسوی
آنچه,آرزوی اوست ,چه دردرس,چه درکار,چه علاقمندیها,ما موطفیم بالای سر
کودکان خود باشیم,اماحق نداریم بخاطر خواسته شخصی خود اورا از دانش
وهنر وعلاقمندیهای ذاتی,دور نگه داریم, "ذات او" خواهان"علم"است,
حال,درهر رشته ای که,میخواهد باشد,ولی هدف این است که وقتی منو شما
درجای والیدن دیگر حضورنداشتیم بتوانیم مطمئن باشیم, که اوآدمی هست که
چون چیزی را بخواهد بدان,دست می یابدویاد گرفته است که,ازآنچه بدان
علاقمند است به نحو احسن استفاده ببرد وخود را به جائی برساند هرکه
درراه خرد ودانش بایستد دشمن آدمیست حتی اگر پدرومادر خودانسان
باشند.هرکه,مانع پیشرفت واستعدادهای,ذاتی فرزند و"ژن "های او
باشدکه,اورا ناخودآگاه بسموی حرفه ای میکشد که خداباوبخشیده است
,شیطان زندگی او دشمن واقعی اوست چراکه اوهرگز دلشاد زندگی نخواهد
کرد.اگر دربهترین رشته دنیاحسرت این رابخورد, که,کاش میگذاشتند پیانو
بیاموزم.جای,اینکه اینهمه برگه ومدرک لیسانس ودکترادر رشته هائی جمع
کنم کخه پشیزی برایم نمی ارزد
وهیج دلخوشی وعلاقمندی وحسی نسبت به آنان ندارم,واین دربالاترین مقام
خردودانش برای یک شخص تحصیل کرده یک سرخوردگی یک اندوه یک شکسست
است.حال,هر چقدرشمابرای,دیگران بگوئید فرزندمن این است وآن است فلان
مدرک رادراست,اماچه سودفرزندشمادراوج مدرک ودانش غمگین است
ونامراد.شمادلیل,این غم,واین نامرادی آیا,اگربدانید,"خود شما"باعث غم
فرزندوشکست های او,افسردگی های او,هستید براستی میتوانید,ازخودبه
عنوان والدین راضی وخشنودباشید,میتوانید بازهم به دوق وشادی برای این
وان بگوئید من توانستم فرزندم را,آدمی تحصیل کرده بار بیاورم
که,ازفلان, دانشگاه بافلان نمره فارغ التحصیل شده است ؟!فارغ التحصیل
از چه؟ سرخوردگی! دلشکستگی! نامرادی وازدستت دادن زمان شادی نتیجه ی,
"روحی" مدرکی است ,که لیسانس ودکتراومهندسی ست,امابی ارزش وبی
هیچ,علاقمندی وپرازاحساس بایدها که, باید,این مدرک رامیگرفتم
از من میخواستند که,این مدرک راداشته باشم وگرفتم به چه قیمتی,اما؟!!
___ سروده ای از:حمید مصدق____
مبهوت
در این جهان
چون برهوت مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چهقدر شیرین بود ؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری
آری عقاب شیطان را
من در بهشا دیدم
و نیز رنج آدم و حوا را
دراین زمین زندان
و رنج جاودانه انسان
دیدم مرا
این غرق در ملال
دیو محیط من
این سوی اضطراب
می کاهد
از درون چو چناران دیرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق رایح ای
مست می کند
گفتی که باغ عشق
بهشت است
در باغ عشق او
از پله های مرمر
با قامتی بلندتر از افرا
می آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق و وسوسه می آورد
دیدم که دستهای سپیدش
انبوه گیسوان سیاهش را
آشفته می کند
دیدم که انعطاف نگاهش
پرواز پاک چلچله ها بود
ناگاه دیدگان چو گشودم
چه وحشتی
دیدم فریب بود فروپوش دهشتی
دیدم که با تمام ظرافت او
ازهم گسیخت
ریخت فروریخت
هیچ شد
چه خوابهای نغز طلایی را
پنداشتم
نقش حقیقتی ست
چه جامه های فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله های رویا
بردوخته
چه شعله های سرکش
در باغهای پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعلههای سرکش آن عشق
سوخته بودم .*
____حمید مصدق _____
فرزند خودرابه,آرزوی خواسته های خود مینشانیم چون معتقدیم او صلاح
خودوزندگی خودرا نمیداند واصرار براین میکنیم که درشته ای ادامه دهد,
یارشته ای رابرگزیند که دوراز استعداد یا حتی علاقمندی اوست راهی که
به,افسردگی اوختم گشته,ودیگردردرون خود ما را بعنوان کسی که بفکر
خوشبختی اوهستیم قبول نداشته,وروزگار خودرابربادرفته ی خواسته های ما
میبینید وآنچه راکه,عشق اوبود,از دست رفته,میپنداردویادرنیمه راه رفتن
همه چیز را رها میکند ودیگر به,هیچ چیزادامه میدهد,حتی
به,علاقمندیهائی,چون نمیخواهدبیشتر باما درگیر شودویانه به میل شما
تاته رفته, بعدازاو, بدون شماشروع میکندوبه رشته ی خود میرود تا به
شما ثابت کند که میتوانست درآن رشته پیروز شوید یانه به شماثابت کند
کاری را که میخواهد میکند ونتایج همه یکسان است.اوراوادارکرده ایم با
سرخوردگی ولج باما به مقابله برخاسته برعلیه ما,شورش کند اماباچه
؟افسوس با علاقمندی خود که حق میسلم او بود ازاولین کام بدون درگیری
باما بدون افسردگی دیدن بدون اتلاف وقت این میان شاید بخود بگوئید
دورشته را بدست آورد وبد نشد اما شما عمراو را تلف کرده اید رشته ای
را بیآموزد که هرگز ازآن به شوق استفاده ,نخواهدکرد وشایدهرگز هم
بدنبال کاردرآن,رشته نباشد یا کار هم باشد او نخواهد,آن
کار,راداشته,وتقاضادهد,یاعمری آنراانجام دهد.آنهم زمانی که و,وقتی
که,دررشته ای که میتوانست دران گل کرده برای خود کسی شود ویا لااقل
روزهای زندگیش راکه یکباربیشتر نیست,به شوق برای رفتن به کلاس
ویادگیری دانش خود برخیزد.اما شمادراوج محبت خودکه, هدفِ اصلی
شمانیز,این بوده که,اودرزندگی نیز,درمانده نشود,درمانده ترین انسان
ودلشکسته ترین مردوزن رابه, جامعه تقدیم کرده اید,که,روزانه خردوعلم
ودانش وقدرت فکری خودرا صرف چیزی میکند که علاقه ای بان ندارد ومسلما
به مرور نیز افسرده تر شده اطرافیان همکاراونیز درمی بایند,که,او
فردی, غمگین وبی علاقه به این رشته,است وحتی دچار"خشمهای درونی" نیز
میشود,که هم "او" هم, طرافیان اوازجمله شمارا,بسیار ازار خواهد
داد.آیاواقعا,راضی هستی,درخانه ی خود, لیسانسه ی افسرده ای را,داشته
باشیم؟!دانش ویادگیری"دانش وخرد"زیباست,اگرکه,درراهی صرف شودکه,ازآن
بهره ای,درست ومقبول گرفته شود.وعشقی,درآن نهفته باشد,درغیراینصورت
شما,چون خود یک ماشین بدنیای بیرون وبه جامعه خودوبه"نسل آینده"
بخشیده اید. نه یک انسانِ فرهیخته ی دانای,آموزش دیده و تحصیل
کرده,فقط به فقط,یک انسانِ,اتوماتیک وخودکار ومصنوعی,در
ظاهروشکلِ,آدمی ولی ,خالی,ازهرشوق بودن,درزندگی وکارواگر اینرابراستی
موفقیت میدانیدکه,فرزندشما,فقط پروفسورودکترواستاد,باشدوغمگین پس موفق
باشید.امابه,وضوح,معلوم است که,هم شماشکست خورده ای وهم, متاسفانه او!
● گوهر لطایف /در ستایش خرد و دانش●
اما مامردم براستی چراچیزی راکه,درک نمیکنیم,هرگز نیز, تلاش نمیکنیم
که,آنرادرک کنیم ؟چراوقتی قادر به,درک مسائل,ازدیدگاه دیگران نیستیم
نه درمورد آن فکر میکنیم نه سعی میکنیم که,علتهای او را دریابیم یا
معنای آنرا برای خود جستجو نمیکنیم یاچرا باخود فکر نمی کنیم که
شاید,این من هستم,که اشتباه,میکنم,شایددرجائی, این منم ,که درست نگاه
نمیکنم شاید این من باشم که اشتباه میکند نه فرد دیگری نه فرد متقابل
من , و خواسته ها , نظر ات ودیدگاههای دیگری شاید بهینه تفکریست که
بهتر ازمن به نتیجه میریسد شاید این نظریه این فکر جدید به سرمنزل
مقصود برسد درجایگاهی که نظریاتی که تاکنون داشته ایم,وهنوز به انجام
کاملی نرسیده است راهمچنان پاس بداریم,وبرآن تعصب داشته وبر حفظ آن
بکوشیم.ما باید سعی کنیم همدیگررابفهمیم چه,در محیط خانه
وخانواده,چه,در زندگی چه,درعالم علم وادب وهنر وخرد واندیشه وقبول
کنیم که :
● گاه نمیخواهیم ببینیم ,گاه,نمیخواهیم بشنویم, وگاه, نمیخواهیم
بیآموزیم, گاه ,ترجیح میدهیم,هیچ براندیشه نیافزوده,کورباشیم
وکرباشیم!درمقام حرفهای نسنجیده,اما, همواره زبانی درچرخش ودرآموزش
ازدنیاوپیرامون خود, کودن!افسوس ! ●
سبک واثری جدیداز آقای فکری بانام افراغ اندیشه دردنیای ادب نیز گویا
به همین مشکلات دچار گشته است وچون نمیدانند چه میگوید بسیاری بخود
گرفته پآنرا توهینی بخود تلقی میکنند ومن نمیدانم چرازمانی که من, این
راخواندم,واحساس نکردم,که کسی مراجاهل خوانده باشد.اما,دیگرانی همیشه
هستند که,هرچه,رادر موقعیتهای به حساب خود می گذارند,بی آنکه فکر
کنند,این شعر چه,میگویدوچه هدفی رادنبال میکند.همیشه پیش می آید که
ما,درزندگی خود با مطالب ونوشته هاوآثار..ویا چیزهای جدیدی مواجه و
روبرومیشویم که برای همگان درک وقبول آن ساده نیست و بسیار دیده ایم
که,دراینگونه مواردبرخوردهائی نیز رخ میدهد,که هرکسی نظر
خودراعنوان,داشته وبراساس آنچه خود می اندیشد موضوع ومتن و یاآنچه,در
دیدگاه او جدید است رابه بررسی می نشیند.درتمام جوامع دنیا همواره با
آغوشی باز از هرچه نوین وجدید باشد استقبال میشود وهمواره,نیز گروهی
هستند که هرگز رضا به شکستن قالبها نمیشوند وحاضر نیستند هیچ چیز
جدیدی,رابیآزمایند ونه تنها خود اینکار رانمی کنند,بلکه تلاشی سخت نیز
خواهندداشت که دیگران رانیزاز آن محروم,دارند وهمواره,وهمیشه آن چیزی
پیروز میشود که,قادرباشد خودرامعناکندوهمیشه زمانی نیزمیبرد تا,ازگروه
مردمان «آنان که باید»,« آنچه راکه "باید"» بپذیرند,درزمانی
که,همواره,وتا همیشه هستند کسانی که قادر بقول هیچ چیز جدیدی
نیستند.قالبها رابشکنیم وترس ازشکستن نداشته باشیم چرا که جاهل آن کسی
ست که حاضربه,آشنائی با چیزهائی نباشد که قادر به فهم آن نیست و تاسف
بیشتردراین است که,حتی تلاش نیز نکند که انرا درک کندواین جای تاسف
دارد.
_____ از دفتر افراغ اندیشه _____
د ر خیال جاهلان اندیشه غر وب مى کند
یا که نورش زیر خاکستر آتش خاموش مى شود
تکه ابرى زود گذر است جهل و نادانى
تا به اشراق اندیشه معنا پیدا مى کند
نشد خاموش شمع فهم و ادارک
به فوت دهانى که خود راکند ضحاک
در هر ضربه کاوه به آهن اندیشه شد حدید
ورنه می ماند داستانش قدیم و نه عتید
اگر امروز آغاز نمودم حرف و حدیث
تا که افراغ کنم اندیشه وبیاید جدید
از گلستان اندیشه تو را گویم اى رفیق
نشو غافل از تفکر در این سبک جدید
____ شاعر :جناب اقای فکری - انگلستان / لندن ____
چراامروزه در مقابل خردودانش امروزی دنیای فعلی, ناتوانی های فکری
مردمان دربسیاری,از کشورها, بسیار ترازدیروز شده است؟!آیاهرگزبه,این
اندیشه فرورفته اید که,این میان چه چیز کم است که ما قادر نباشیم متنی
مطلبی ویاموضوعی رادرک کنیم ویا معنائی رادرست برداشت نکنیم علت درهیچ
چیز نیست.جزهمینکه,دردنیای محدودی قرار گرفته باشیم وسعی نکنیم که
آنرا وسعت دهیم وسعی نکنیم بیشتر بیآموزیم وبه نام دکترومهندس
ولیسانسه بودن خود آکتفا کنیم وخودراخود,آموخته ای کامل وتکامل یافته
ای تصور کنیم,که نیاز بیشتری به آموزش نداردویاحتی دراین تفکر باشد
که,زمان آموختن خود را,راآموخته ام!وامروز,وقت بکار گرفتن آموخته
هاست!وچه خطاست,این تفکر!آنهم,دردنیائی که,هرروز شکل تکامل وپیشرفت به
سرعت برق, در جریان پیشروی,است واین کارماجز"حماقت" مانیست که,تکامل
وپیشرفت زندگی را شاهد باشیم,وهمچنان خودرا,پیشرفته ی,دنیای کنونی
بدانیم,درزمانی که,لای کتاب جدیدی راباز نمیکنیم,ودانستنی های
جدیدرانمی بینیم,یاحتی,از وجود وکشف واختراع,آن بی خبریم.خردودانش
چیزی نیست که,اتمام,وآخرداشته باشد دانش وآموزش دوعلم وتربیت چیزی
نیست که به بستن کتابی با هر قطر ووزنی تکمیل شده,تکامل کامل انسانی
را,باو ببخشد,"تکامل" حتی تاروزهای واپیسن واخرین زندگی میتواند,ادامه
داشته باشد,چه درفکر ونیروی اندیشه چه در زندگی .ما به یمن وبرکت دانش
وخرد است که,در زندگی خود میتوانیم آسوده تر زندگی کنیم,ومسائل متنوع
زندگی رابه صورتی سهل تروآسان تروراحت ترازسرگذرانده,وکمتر مشکلات
و,ندانم کاریهای که باعث دردسر مامیشود,دچارگردیم.
● *خردودانش ابزار پیراستن اشتباهات است و خردمندان ابزاردونپایگان
نمی شوند .ارد بزرگ
*خرددر بستری طوفان زده رشد نمی کند.دانش رامی آموزی اماخرد،برآیند
اندیشه وآموخته های ماست .ارد بزرگ
*تنها آشیانه خرد،راستی و درستی ست .ارد بزرگ
*خرد ابزار توانایست و خردمند بافردانش واندیشه پاک خویش می
آفریند،اوزایشگر رخدادهای امروز و فرداهاست.ارد بزرگ
* جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن . ارد بزرگ●
● پایان فرگرد خرد واندیشه ● به قلم فرزانه شیدا ●

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان