۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

فرگرد *ستیز*



بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ/ فرگرد *ستیز*نوشته استاد فرزانه شیدا

آن كه زيبايي"خرد"رانديد،گرفتارزيبايي آدميان شد،وبدين گونه ازهرچه داشت، تهي گشت.اردبزرگ

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"


دلادیدی که آن فرزانه فرزند
چه دیداندرخم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین درکنارش
فلک بر سرنهادش لوح سنگین*حافظ*
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد ستیز ●
درتمامی فرگردهاازاحساسات ششگانه آدمی بسیار سخن گفته ایم,وتلاش براین بودکه,انسان راآنگونه که هست باتمامی اندیشه هاواحساسات ذهنی ودرونی وروحی باز شناسیم واحساسات وافکارآدمی را بادیدگاهی درست به بررسی بنشینیم ودرعین حال به,این مطلب توجه,داشته باشیم که,انسان درکدامین نمادبشری خودمیتواندانسانی موفق باشدوچگونه,وباچه عملکردی انسانی موفق خواهدبودوهمواره,نیزباین نتیجه رسیدیم که,انسانی که به پرورش ودانش ذهنی وفکری خودپرداخته باشدوالگوی مناسب ومثبتی رادرزندگی پیشاروی خودقرارداده وتلاش نمایدکه برای رسیدن به اهداف خودبادیدی باز وروشنفکرانه پیش برودآنگاه فردی روشندل وروشنفکروانسانی موفق وشادوانسانی درآرامش روحی وفکری وقلبی خواهدبودانسانی که حداقل,ازخودخویش راضی ست ومیداندکه,آنچه راازدست او برآمده,درزندگی برای خودواطرافیان خویش انجام داده است وثمره ی آن,نیز میدانگاه وسیعی,ازاعمال,ونتایج کاری اورادربرگرفته است وحتی تعدادی,ازاین,انسانهادرگستره,ودامنه ای بزرگتروحتی دردنیاوجهان نیز شناخته شدهانددر«فرگرد ستیز»اگر به یکایک سخنان دقت*ارد بزرگ*دقت وتوجه داشته باشیم,بخوبی پی میبریم,که ستیزه جویان,انسانهای عاقل ودانائی نمیتوانندباشدیک روشنفکربه هرزمینه ورشته ای که گرایش داشته باشدهمچنان یک روشنفکراست بادیده ای بازوعقلی سلیم که قدرت تشخیص خوب وبدرانیزداردودرنتیجه هرگزدرزمره ی ستیزگرانی نخواهد بودکه,درسخن وعملی ناحق,پا پیش گذاشته وبه ستیزه گری شناخته شوندواگرروزی به اینکاردست بزنند بی شک بدون منطقی قوی ودلیلی برحق ومحکم ودر آگاهی کامل نخواهدبود.
¤ از:«احمدرضا احمدی » ¤
درختانی را
از خواب بیرون می آورم
درختانی را
در آگاهی کامل ازروز
در چشمان توگم می کنم
تو که باهمه ی فقر
و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخندبرلب داری
در چهارجهت اصلی
چهارگل رازقی کاشته ای
عطررازقی ما رادرخشان
مملو از قضاوتی زودگذر
به شب می سپارد
همه چیز رادیده ایم
تجربه های سنگین ما
ماراپاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را
گم کرده ایم
لطف بنفشه
را می دانیم
اما دیگر بنفشه را
هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شایددر کناربنفشه
دشنه ای را
به خاک سپرده باشند
بایدگریست
بایدخاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما م� � و تو
چتر را
دریک روز بارانی
در یک مغازه
که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم...
گم کردیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
برای یک عالم یک یزرگ ویک روشنفکرنه ستیزه جوئی راه حل محسوب میشودنه برستیزه گران,اهمیتی قائل است,چیزی که مسلم است منطق وفلسفه ی بزرگان,واندیشمندان,وروشنفکران جوابگوی نیازهای,ایشان درهرزمینه ای هست که نیازبه ستیزجوئی نداشته باشند برای,آنان چیزی یاهست یانیست.اگر هست,چاره راهی,هم برای آن,وجوددارد واین چاره راه هرچه باشد در معقوله,وبامعقوله ستیز حل شدنی نیست که ستیز را آنکسی میکندکه منطق درس� �ی برای,ارائهدادن نداشنه باشد
_____ ستیز ____
دربغض,صدا,اشک,سکوت
جان میدهم
صداویرانم میکند
سکوت میمراندم
ودرهجرت دوباره
میان باورها
جان میسپارم
نه خلوص میبینم
نه حضور
نه صداقت
نه وجود
آنچه هست
گوئی نیست
آنچه نیست
گوئی هست
وباور جان میدهد
درمیان ناباوری
تا کوچ کنم
به شهر تنهائیها
دردوری از ستیز
آنگاه که میمیرم
دربیصدائیِ
هزاران سخن
...آری...
ناگفته کوچ میکنم
_____ فرزانه شیدا/اسلُو-نروژ 1388_____
کسی به خشم وخشونت دست میزندکه, قادر نیست جوابی منطقی رابه دیگران بدهدوبادادوفریادوغوغا تلاش درساکت کردن دیگران میکندهمیشه گفته اندواین نیزخودازسخنان بزرگان است که میگوید:«اگر میخواهی سخن ترا بشنوندآرام وشمرده سخن بگو,امااگر میخواهی "صدایت "رابشنوندواحتمالا به امید اینکه"بترسند"صدای ترابشنوند"فریادبزن"» یعنی درفریاد نیز تنها صداست که شنیده میشود اما چقدرکارائی داردچیزیست که جایگاه«آن فریاد»رادرمکان خودمشخص میکندودرعین حال همین نشان میدهدکه یک,انسان داناوعاقل وروشنفکربابلند کردن صدای خودباتهدیدوبا خشونت به میدان عمل نمیایدوشاید تنهااندوهگین,ازانسانهای دنیائی گرد� �که پاسخ سوال راباخشم وستیزه جوئی میدهد وشایدازاین روسکوت کندکه میبینددرک نمیشودودربیابانی خاموشی افکاری راهمیرود,که,هرچه فانوس رانیزروشن کنداوفوت میکندچراکه شاید نمیخواهدببیندیاقدرت دیدن رانداردحتی بابزرگترین پروژکتوردنیا.چراکه,این مغزواندیشه است که میبایست درک کندوچون میکند"سخن بیهوده"است وتلاش بااوبی فایده.بسیار مغزهاست که بدون آنکه,آشکارباشد قدرت گیرائی ندارندودرخیال خوددیگران را میفهمند"اماآنکه میدانداینرانیز,میداندکه کدامین فکریارائی وکشش دریافت راداردوباکدامین می بایست خاموش ودرسکوت بود"تاخیال کندکه,این شماهستیدکه نمیفهمید.حتی زمانی که دیگران,حَرّبه ستیزوجنگ ودشمنی رابرای مغلوب کردن,اوبکارمیگیرنداز حَرّبه ی سیاست فکری خودبهره میجویدوازدری واردمیشودکه,اگردرجنگ هم بودبی آنکه بسیارکشته ای ازخودواندیشه وانسانهای ارتش خود بدهدبه پیروزی برسد
___درست همین "دَر" بود... ___
درست آمدی همین در بود
ازهمین دَر میتوانستی
پا بداخل بگذاری
ازهمینجا میتوانستی
نشانه ی عشق وتنفررا
برای همیشه در
قلبم به تثبیت برسانی
درست آمدی...
به شیوائی ...
به زیبائی
اینهمه دنبال دویدنها
از شعرواحساس گفتن ها
خودفداکردنها
جان � �ثار کردنها
...آه...
درست به درون آمدی
همین "دَر" بود
نمیدانستی اما ...هرگز
هیچگاه... مهرت
به باورم نرفت
....قلبم...
همواره ازتو دوری میجُست
امروز میدانم چرا...
ومن اما...
دَری برتو گشودم
که راستی وصداقتت را
بین آب وآتش
بیآزمایم
...
تاامروز
کبریتی دردست
پای شعله ی دلم
ایستادی ومیخندی
بخند درباور خود
بر حماقت من
درست وارد شدی
... آری...

برای من یار
"محبت "بود
دوستی ,"مهربانی"
...وتواما...
...اگرچه...
واژه , واژه
مرا میخواندی
که دریابی .... کدامین دَر
دَرب وُرود تو� �ت
درست بدرون آمدی
همین دَر بود
که دلسوخته ای را
که" دوری"
می جُست ,تا" یاری"
درآتشفشان
حقارتهای درون خودت
بسوزانی
من سوختم...آری
...ولی ...
هنوز هم نمیدانی
دلسوختگی تو
چگونه خواهد بود...
هنوز هم نمیدانی
نه...نمیدانی...
دَرب ورودی واقعی
به درونِ دلِ من
این نبود ...
تو دَرب خیانت
رازدی
من نیزبازگشودم
دَری را
که میدانستم
تنها تو ..وفقط تو
ازآن به درون
خواهی آمد...
وآمدی
چطور باور کردی...
که من
درخانه حقارت وخیانت
خانه کرده ام؟ ...
چطور باورکردی که مرا
به اینگون� � میتوانی سوخت
وباز هم...
ماندگار خواهم بود
وتونیز؟!
باشد,...بازهم خیال کن
بازهم خیال کن
:من احمقم
همانگونه که خودرا
باورکردی که
بسیارهشیاری
وقتی که نمیدانی
...هنوز...نه...
هنوزنمیدانی
کدامین دَر رازدی
ونمیدانی هرگز
درهای واقعی
برتودمی نیز بازنشد
تا داخل شوی
...اما...
درست به درون آمدی
همین دَر بود!!!
امادرخیال تو...
در"تنفر من"...
تاهمیشه ی "بودن "
از"تو"تا ابد!
...
دقیقا,درست
به درون آمدی
همین دَربود...
که میشد درآن
تراشناخت
درست همین دَربود!
____فرزانه شیدا___
بدین معنا که,هرگز ستیزه جوئی جوابگوی مشکلی نیست واگردردنیانیزجنگهاورویدادهائی ازنوع ستیز آدمیان دیده میشودنه ازسراین است که راه دومی نبودکه,بی شک برای,آن است که,دشمن راباضربههای مهلک به جان وخانمان اوازپابیاندازندچراکه قادرنیستندبه حکم سیاست ومنطق وفلسفه ای درست جلو آمده ومشکل راحل نمایندوازچندکه سیاستمداران بزرگ دنیادرپشت جنگهای دنیاایستاده اندوچه جنگ داخلی باشدچه باکشوری دیگرهمواره فقط برای,این بوده وهست که قادربه سخن گفتن وبه نتیجه رسیدن باهم نبوده اندویکی دراین میان منطق درست راقبول نمیکندومسلم است که هیچ انسانی خواهان جنگ وستیز نیست وهرکسی,آرامش وامنیت خودرادرزندگی خواهان است چه درمحدوده ی خانه وخانواده باشدچه در کشورچه درجهان درنتیجه,آنکه ستیزه چوست بی منطقی خودرانشان میدهدکمبود قدرت عملی خودراثابت میکندنیازبه ثابت کردن خودرابه,این شکل بروزمیدهدوشما چنین چیزی را دریک انسان عاقل ودانشمند وبزرگ نمیبینیدمگرنقطه ضعفی داشته باشدکه به یارائی ازآن کسی وکسانی قادرباشنداورابه ستیزانداخته وخشم,اورابرانگیزندکه باز بزرگ وعاقلی,اگر باشدزودتراز یک فرد عادی زشتی موقعیت رامیبیند وازادامه ی آن سرباز میزندنه,ازآنجاکه خودرامغلوب میبیند که,ازآنجهت که مغلوب شدن رادرادامه ستیزدرکوچک کردن شخصیت ومقام خویش میبیندوبا سکوت خود درپی چاره راه,بهتری میگرددکه لازم به صدمه زدن روحی وجسمی بدیگران نباشداین کاملاواضح است که یک روشنفکربرای جهان,ودنیاوطبیعت وانسان,ارزشی والاترازیک انسان عامی قائل,است ودیدگاههای او گسترده ترازاین است که پای صحبت انسانهای کوچکی خودرا ببازدوازدر ستیزدرآید وگر چنین کند نیزبگونه ای سیاستندارانه خواهندکردتاحتی المکان کمتر آسیبی به شخص یا اشخاص مخالف خود واردکند بسیار دیده ایم که بزرگان در بحث وجدلی گاه سکوت میکندوبیشتر به شنونده گوش میدهند واعمال ورفتاراورانگاه,میکنندکه,این شاید حمل برشکست شودبخصوصااگرهدف بحث وگفتگوباشداما عاقل میدانددرکجای سخن بودکه,اوساکت شدودیگر به,ادامه ی بحث علاقه ای نشان ندادومعمولا آنجاست که انسان میفهمدکه,این شخص هرچه بگوئی درسرجای اول خودایستاده است وبااینکه,درموقع سخن تو بنظر می آیدکه بتوگوش میدهداماچنین نیست بلکه او,همچنان درذهن خودبدنبال ستیزی دیگروجوابی دیگراست وچون لب میگشایدمتوجه میشودکه اوهمانطور که فکر میکردیداصلابه شماوسخنان شما ودلایل شما ومنطق شما گوش نمیداده است تادرک کند شماچه میگویدوهمچنان برسرهمان دادوفریاد اولیه ی خود ایستاده است که شایدساعتهاازآن گذشته وهزاران جوابی هم,دریافت کرده است که شنیدن تنها مشکل او بودچون معمولا ستیزه جوگوش نمیدهدتنهاپاسخ میدهدودرکل هدف اوبه صلح رسیدن نیست که هدف همان ستیزاست وبس!ودرنهایت نیز قانع نمیشودچراکه از گام اول برای صلح نیامده بودکه حرف شماراگوش کندوبه نتیجه ای موافق برسد
¤ «عـشق یین » سروده ی فرزانه شیدا¤
آبی تراز سپهر؛غمگین ترازغـروب
ای یارهمنشین, ای همزبان خوب
ای هم سوال من ای مانده درسکوت
بامن بگو زعشق از بودن و ثبوت
لفظ غریبه ایست "بدورد لحظه ها"
تاآخرین کلام تنها بگو : وفا
با من غـری به است لفظ ءجدا شدن
با قلب عاشـقی شـب همصدا شـدن
همواره با توام هـمچون خودخدا
همچون دلت که بازدر سینه می طپد
در واژه و غزل او شاعری کند
مانند روحِ تو, درکوچه های شـب
هـمواره باتواسـت قلبی میان تب
تبداروسینه سوز "شیدا"وبیقرار
درکوچه های شـب همراهانتظار
آری به هرقدم؛باشـب؛شـب ونیاز
هـمـپای قلب تودارم ره نماز
چون آیه های عشق « شیداترین » شدم
درکوچـه های شب «عشق یقین»شــدم
در کـو چـه های شـب «عشق یقین » شــدم.
¤فرزانه شیدا/شنبه 17 آدزماه 1386¤
اینجاست که فرق عاقل,واندیشمندبافردی که درسخن بسیار سخنگوست درشنیدن ناشنواودرعقل بسیاراز لحاظ داشتن شعورروشنفکرانه,درکمبود وضعف!معلوم وآشکارمیشودودرست همینجاست که تفاوتهای ذهن روشن بادیگرمردم معلوم وآشکارمیشودیک انسان عاقل ومنطقی نیازبه تندی کردن,وخشم گرفتن بر دیگران نداردکسی که,دردیدگاه فکری خودبادیده ای روشنفکربدنیا مینگردمسلما منطقی برای خود دارد که درآن منطق دست به یقه شدنهای زبانی وجسمی,اصلاوجودنداردچه به,زبان تهدیدباشدکه درست به مانندزدن روحی فردی است چه دست بلندکرده,وبر چهره ای بکویدکه زدن علنی وآزاررساندن جسمی به فردیست واین دست به یقه شدن های مردم عامی راحتی نمیتواندباورکندودرعقل خودآنرامعناکند درنتیجه خودنیزدربحث به شکل روحی وزبانی باکسی درگیر نمیشودوزمانی هم که,دربحثی شرکت میکند نه ازآنروست که قصدداردکسی رابکوبدکه هدف آن است که,آن شخص راقانع وروشن سازدهمین مطلب است که درمیان مردم عام درک نمیشودوبسیاری,از سیاستمدارانی نیزکه بناگهان,برافروخته شده وبه ستیزه زبانی میپردازندونمونه ی همینگونه,انسانها هستندکه قادرنیستند بامنطق زبان,دربحثی شرکت کنندوازآنجهت جبهه میگیرندکه,ازاول ورود,باین بحث خودراآماده ی جبهه گیری کرده بودند ساده تراگر بگوئیم ستیزه جوئی که برای ستیز به میدان میآیدنمیتواندانسان روشنفکری باشدچرا که روشنفکرباکسی دشمنی نداردوکسی رانیز دشمن خودنمیپنداردوایشان قادرنددوست بدارندوببخشند وقادرنددرک کنندکه هستند کسانی که درک نمیکنندامادلیلی باانسان ستیزجودرزندگی خویش نمی بینند که بخواهندادامه دهندکماینکه ایشان همواره,وهمیشه بازبانِ اندیشه وفکر,افکارومنطق ونظریه ی خود راابرازکرده است وکماکان نیزهمین روش راادامه خواهدداد.عصبانی شدن وخشم گرفتن چیزیست که درهمگان وجودداردوانسان زمانی که صبر خویش میبازدبه عصبانیت وخشم برمیخیزداما حتی دراین زمان نیز هدف «ستیزه جوئی» نیست که شخص عاقل ودانازمانی دیگر صبرخویش راازکف داده وبه خشم میرسد که میبند درک نمیشودوشخص متقابل اومتوجه ی این نمیخواهد بشودکه اودراین بحث نظرخودرااعلام میداردوبااو دشمنی شخصی نداردواگرنظری که عنوان میکندبیبیند که,درک نمیشود ومفهوم گفتاراوبه شکل دیگری برداشت میشودمشخص است که امکان به خشم آمدن اوهم باشدوبسیار دیده ایم که,درست درست برعکس, عمل میکندیعنی بااینکه به خشم آمده اماترجیح میدهددرجائی که درک نمیشود سکوت کندچراکه,هرچه بگوید نیزبه شنونده ومخاطبی که نه شنونده است نه منطقی فایده ای ندارد.اینجادیگر کلام وحرف وسخن واژه هامعنائی ندارداینجادرواق ع فقط صداست که سخن میگوید ونه بدنبال نتیجه ایست نه بدنبال موافقت به همفکری رسیدن ونیجه ای گرفتن وبه صلح رسیدن اینجا جمله هاوواژه ها تنهادر خدمت این بکارگرفته میشودکه شخص حرف خودرادرست ویاغلط میخواهد ثابت کند وراه حل رادرستیزه جوئی زبانی یافته است واز طریق بازی باکلمات سعی میکندکه شخص مقابل رابه سکوت بکشاندتا پیروزی اواعلام شوددرصورتی که بسیار مواقع انسان بااینگونه افراد فقط سکوت میکندکه بی جهت وقت خودراتلف وهم تلف نکرده باشدومیدان بیشتر برای جولان چنین فردی باقی نگذاردکه میداندبیفایده است وبی ثمرواین.اگرچه درفکراوپیروزی ودرفکرتماشا� �ران بحث قالب شدن این شخص بر فرد متقابل است اما انسان عاقل میداند ومیفهمدکه,این سکوت به معنای,این نیست که باتو موافقم یا گویای رضانیست که,درمثل شنیده ایم که میگویند:سکوت علامت رضاست بلکه تنها باین دلیل است که اومیداند بیش ازاین سخن گفتن ویاسین به گوش او سردادن وخواندن نه,تنها انتهائی نخواهدداشت بلکه,این فردازآنجهت که به قصد کوبیدن وسرکوب کردن آمده است قصدصلح وآشتی ندارد که بخواهداونیز برای آتلاش کندواگرهدف صلح وتلاش نیست ومغلوب شدن اندیشه ای بر اندیشه ی دیگراست دیگران نیزاین شعورودرک فکری رادارند که بین درست وغلط تمایزوتفاوتی قائل شونداین� �است که عاقل فهم درست وغلط بودن فکراندیشه,ونظرخودرابه جمع وبه,آن شخص واگذار میکند چون اصراربرچیزی که نمیخواهند بپذیرندتنهااصراربراین است که به سیری که خود راگرسنه احساس نمیکندغذای مجانی بدهندوفکراین اشخاص آنقد پرشده وتغدیه شدهازافکار نادرست هست که قادربه جادادن غذای فکری مناسبی نباشدوانقدرمسموم افکارشده است که حتی غذای سالم فکری شما فکر مسموم اوراقادر به باز پس زدن سم ذهنی وفکری اونیست ودراینجاست که سکوت بهترین راه چاره باافرادیست که جزفکرخودبرای فکراحدی ارزش قائل نیستندوحتی حاضربه شنیدن گفتارواندیشه سخن دیگری نیزنیستندوپنبه برگوشی گویاهستندکه نمیدانند گاه باید ساکت بودوشنید,شایدآنچه میشنود واژه ای وجمله ای ارزشمندباشدکه یادیگری آن خودبهترین هدیه وارمغانی ست که فردی میتوانست به,ایشان بدهد.ستیزه جوهرگز,واژه های دیگران رانه میشنوندونه میخواهد بشنود.چراکه تصمیم فکری خودراگرفته است,اومعتقد است که حق باوست وهمین برای اوکافیست که بحث برای,او تنهابازی با کلمات باشدوانقدرادامه دهدکه شخص خسته شده یاسکوت کند یابه خشم آمده مجلس راترک کندتاثابت شودحق بااو بودودرنهایت نیزخواهد گفت اگجوابی داشت سکوت نمیکرد,اگرمنطقی,داشت باآن جلومیامدوازمجلس وازمیان جمع بیرون نمیرفت میماندومیگفت .اینگونه مغلطه بازیهارابسیارحتی درمیان خویشاوندخویش نیزمیتوانیم ببینیم,ودرجامعه ی شهری,ودرطول زندگی ودرمکانهای گسترده تردرسیاست وسیاست بازی های دنیا.
¤ فصل شکفتن واژه ها¤
در کُنج شهر
سرگردان واژه های تردید
در عبور
تند چرخ ها وگاه ها
چه سرگردانند
ای همکلام عشق
برای باغچه
از فصل روئیدن بگو
در شهر جز
دود ونگاه های
مانده بر خاک
هیچ نمانده است
وکودکان
توپهای رنگی خویش را
در پستوی خانه
فراموش کرده اند
بازی بودن وزندگی را
در چرخهای گذران
وگامهای تند می بینم
که از عش� � هیچ نمیداند
وجز عقربه های ساعت
نگران هیچ چیز نیست
واژه هایم دردمند سخن
باز مانده اند
وصدای " آه " در هیاهوی چرخها
با خاک یکی میشود!
واژه هایم را
به دانه های بهار می بخشم
که شکفتن را
آغازی داشته باشد
درفصل جوانه ها
آنگه که
چتر ها باران را
انتظار می کشند
وآه دیده ها اشک را
بامن بگو
فصل رویش دل
در کجاست !؟
دوم اردیبهشت 1387/02/02
¤ فرزانه شـیدا¤
دربحث وگفتگودرزمینه های مختلف فکری همواره سخنگو یامخاطبی که باجبهه گیری اولیه پیش ازحتی شروع بحث به مجلسس میرودوتنهابخاطر جبهمه ای که,ازپ یش گرفته بطورمداوم,از قضایابرداشت غلط کرده,وباجنگیدن زبانی قصد به کرسی نشاندن حرف خودرادارددیگر بحث وجدل ندارد,اونمیخواهدحرف شما رابشنونداواصلا قصد نداردباشماموافق باشدواین بحث هرچه بیشترادامه پیداکندمسلم است درنهایت به خشم میرسدیابه تلف کردن وقتی که میشد ازآن سودی بهتربرددرنتیجه عاقل هرگزباکسی که درنادانی فکرخوددست وپامیزند بحثی راادامه نمیدهد وحتی ترجیح میدهدباچنین شخصی دریکجاوحتی دراتاق هم,نباشدکه بودن باکسی که فقط «میگوید»اماهرگزنمیشنودوهرگزموافق باشمانیست وهمواره مخالف تمامی گفته های شماست وبااو سخن گفتن چون سخن گفت ن به دیواری ست که حداقل دیوارسکوت اگرچه راه شنیدن رانمیداندلااقل سکوت رامیداند.
____ پنجره ای رو به عشق ____
اگر میشد
پنجره ای گشود
به باغ محبـت
به باغ دلهای عاشق
اگر میشد
گلهای گلشـن محبت را
..بـوئید
اگر میشد
باغبان عشــق بود و
پاسدار مهربانی
هـرگز دلی نمی شکسـت
هـرگز محبتی
فراموش نمیشد
هـرگز دلی
تنهائی نمی کشید
و مهربانی
شکـوفـه های
پر عطر خویش را
درباغ روح انسـانی
شکفتنـی
همیشگی داشــت
در طـراوت روح
اگرمیشد
پنجره ای گشـود
به باغ محبت ها
و دل را
به عشـق بخشید
اگرمیشد...
___سروده ی فرزانه شیدا____
درواقع ساده ترازاین نمیشودگفت که کجای دنیادیده اید,که عاقلی شخصی دیوانه یااحمق یانادانی رابعلت اینکه اینگونه است کتک بزند ؟آنهم به گناه اینکه عقل کاملی نداردیاقادرنیست بفهمد حال بهردلیلی که درک نکردن ونادانی نیزبی دلیل نیست یانقص وضعفی درشخص بایدباشدیا ناآزموده ای کم سن است یافردی بیسواداست یاانسانی بیش ازحدمغرور بی اندازه خودگم کرده درنامی وثروتی,که,هیچکس جزخودراقبول نداردوهمین روشنفکری ودیدانسانی اورابه یغما برده,ونمیگذارد پیشرفت کند.درکل,انسان ستیزه جوانسانی معمولی باروح وفکر سالم نیست وبه گونه ای انسانی بیماراست که نیازمند یاری ازسوی یک روانشنساس میباشدودچارکمبودها وضعفهائی ست که ازاوانسانی ستیزه جومیسازدودر عین حال در کجای رسم انسانیت ودرکدامین کتاب ومکتب ودین وآئینی نوشته شده است که دیوانه رابزن ونادان راتنبیه کن یاکودکی راکه نمیداند برای آینکه نمیداندوبااین توجه که میدانیدکه,او نمیداندومی بایست بیآموزد,تنبیه کنیم وبزنیم!!که,اگرنمیداندونمیفهمدودرهرسنی سهت میبایست تاکنون این مطلب وآن مطلب را میدانست, نیزگناه مابعنوان والدین است که نمیدانیم,درکجای قضیه کوتاهی کرده ایم, که فرزند ما دانش چیزی را هنوز ندارد که میبایس ت داشته باشدومشکل ماست که قادرنبوده ایم,به,اویادبدهیم وبفهمانیم واین نداشتن شعوروفهم همان,والدین وافرادی بیسواد وبی منطق ازاین دست است,اگرکه به کودکی ونوجوانی ویانادان ودیوانه ای که نداشتن علم وآگاهی او به علت کوچکی سن یامیزان درک یاعقل ومغزی ناقص ویارشد نکرده است ,دست بلند کرده,واورابخاطرنادان بودن تنبیه میکنند.واین خود معقوله ایست که بسیار می بایست درمورد آن سخن گفت ودراین کتاب جای بررسی تمامی علت ومعلولهای مابین والدین وفرزندان ودانا ونادان نیست که امری مهم در زندگی بشر ونسلها هم بشمار میرودلذا باین اکتفا میکنیم که بگوئیم آنکس که د� �ت بلند کردن را منطق خود قرارد میدهد اصلا منطق ندارد چرا که اگر داشت میفهمید دست بر دیگران به بلند کردن کار یک انسان عاقل وفهمیده نیست حال به هر دلیلی که میخواهد باشدومن کمترین احترام ارزشی به انسانهائی که زدن وکتک کاری راعادی ونوعی تربیت میدانندقائل نیستم امروزه هیچکس برچنین انسانهائی نام"انسان" نمیدهد چراکه,انسان چون حیوان رفتار نمیکندوباعقل ومنطق جلومیآیدنه با قدرت وزور دست وازیزرگی سن وقد وقدرت استفاده کردن برکوچکتر ونادان وضعیف تر ازخود,یاستیزی باکتکاری نهایت بی عقلی,و نهایت بی شرمی یک انسان ونهایت خواری خودآن شخص است.ودردنیا� � کنونی که مادوست داشتن رافراموش میکنیم,زمانی که به ستیز برمیخیزیم,زمانی که بایکدیگر دشمنی میکنیم وزمانی که یاچاهِ راهِ دیگری میشویم یاچاه کن, راه ِدیگران.وبااینکه دنیارانمیتوان,به یاری"احساسات"به گردش درآورداما"انسان بودن"نیزشامل داشتن,احساس ,حس مسئولیت وداشتن "شرف انسانی"نیزهست وآدمی میبایست درنحوه ی زندگی,وعملکردخودودرشیوه های مخصوص زندگی خودبادیگران وباجامعه,ازآن,دیدگاه خشک وقالبهای فکری بدون,احساس ,فرهنگهای کهنه ای که امروز بی
پایه بودن بسیاری ازآنهادرتمامی جوامع دنیااثبات شده است,وازتمامی نادانی های ذهن واندیشه خودرا بیرون کشیده وگاه,نیز بدرون وروح خویش رفته وبادرهم آمیختن فکروروح به,عملکردی رو آوردکه درآن پای انسان یاقلبی یایک زندگی یاانسانی درمیان است.دراینجاتنها قالب های خشک "بایدها"جوابگونیست چراکه,"اگرخشمی برانگیخته میشودنیز پایه های احساسی داردکه عقلی طغیان میکند"اگر ستیزی ایجا میشودنیزدرونمایه احساسی داردکه شخص خودرادرخطر میبیندواحساس میکند که حقی ازاوباطل وضایع شده است که به "ستیز"برمیخیزددرواقع هیچ احساسی بدون دلیل بروزنمیکند وهیچ عملی,درآنان حتی تنفروخشم بدون"درونمایه های احساسی"دروجودی شکل نمیگیردانسانی کهپایه زندگی خویش رانیز برستیزه جوئی میگذارداز احساسی سرخورده وبه جان آمده است که,اینگونه عمل میکندیامخافتهای پیرامون خودرا دیگرتاب نیآورده است که به ستیزمتقابل برمیخیزدیااینگونه درخانه ای ستیزجویانه پرورش یافته است که ستیز راتنها چاره راه,اعمال,وثبات حرف خودمیشناسد وعادتهای زندگی اوبه نوعی درهم ریخته شده است که,دشمنی وخشم وستیزی رادرپی داشته است هیچیک ازاعمال انسانی براساس این که فقط فکرمیگوید که اینکاررابکن نیست چراکه فکر ودل واحساس وروح واندیشه باهمبستگی داشته ویکپارچه ویکدست باهم اقدام به عملی میکنندوقتی که مادستور عملی را صادر میکنیم,وآنگاه است که عملکرد ماشکل میگیرددرنتیجه اینکه بپنداریم که فردی تمامابامغز عمل میکند ونقشی ازاحساس دراونیست کاملا اشتباه است چراکه کسی چون هیتلرهماحساس خشم وتنفر راباخود میکشیدکه,اینهمه آدمکشی وجنایت ازسوی اوشکل گرفته ودرتاریخ ماندگار شدیاچنگیز نیز به همچنین سیاستمداران دنیاکه دنیاراازدیدگاه سیاسی مینگرندنیز نمیتوانندانسانهائی کامل خشک باشندکه بخواهند ونخواهندبااحساس مردمی وملّی نیزروبرو هستندونمیتوانند که بخاطر انکه همواره بدون احساس وتنها با مغز جوابگو ی خودوزندگی خودبوده اند ملتی رابدون نشان د ادن همدلی وهمپائی وهمراهی باخودهمراه کنندکه انسانهادردرجه ی اول خواهان این هستند که بدانندکسی راکه باوبه چشم بزرگتر خویش نگاه میکنندچه,درکانون خانواده باش چه شهرچه کشور,آیاکسی هست که از تمامی احساسات انسانی برخوردارباشدکه فرداعملکر خشم وبی احساس اوتوقع این رانداشته باشد که,مردم عامی,ارتش وسربازان زیردست اوباشندنه,مردمی که موظف است خودبه,ایشان خدمت کند درنتیجه,درمییابیم انسانی که از نوع "احساسات بشری"خالی باشددچارکمبودهای فرهنگی واجتماعی نیزهست درغیراینصورت چگونه میشودحامی افرادونزدیکان,وشهروجامعه,وکشوری بودکه به,آن "احساسی " نداشته باشیم؟ونمونه بسیاری را درپادشاهان زمانهای گذشته نیز شاهد بوده ایم که همگان را درخدمت خود میدانستند بی آنکه بدانند درمقابل دولت وملت خود مامور ومعذورند وخدمتگزار جامعه خود ولقب پادشاهی تنها لقبی ست که حمل براین نیست که,اوخدائی کندودیگران بندگی ووظیفه ایست وچگونه ممکن است درجایگاهی باشیم چون والدین چون بزرگتر چون مامورونگهبان درمقابل دیگران وباز,احساس وظیفه نکنیم؟وراه چاره اعمال وپیشبردهدف خوددرزندگی رابا دیگران بر ستیزه جوئی وخشم وزورگوئی بگذاریم؟بهرشکل تنهازمانی انسان به پرخاشجوئی وستیزه گری میپردازدکه,احساسات رابه گوشه ای نهاده باشدوخودراخالی ازهمهاحساسات خوب ومسئولیتهائی کرده باشد که وظیفه ی انسانی اوست واگرتنها به خشم وکینه وتلافی فکر کند بیرون ازمحدوده های منطقی انسانی ست ,نه به حق وباطل, یادوستی وصلح یاوری وهمراهی درنهاتت عشق به اشخاص به خانواده به جامعه به کشور که میبایست درفردفرداجتماع,چنین احساسی نیزموجودباشدتاهمگان درصلح وآرامش باشند تایکی رهبر والگوباشد یکی استاد یکی والدین یکی بزرگ جمع وبه همین ترتیب نیزهریک درمقابل دیگرانسانهاوآدمی درمقابل "ادمی"ودرقبال یکدیگرموظفند که حقوق انسانی یکدیگرراارج نهاده احترام وعشق ومحبت انسانی خودرا ب ه حرمت خودهم شده نگه دارند.پس کمبودعشق درونی وعاطفی واجتماعی وعقلی وفرهنگیست که انسانی پرخاشگر وستیزه جورامیسازد.بزرگان عالم نیزاین را برخود وظیفه میدانندکه اندیشه های درستی راکه باعث صلح میان انسانهاست دربین مردمان ترویج دهند ومسلم است که کسی که چنین هدفی ردنبال میکند,نه انسانیست که بدنبال دشمنی وکینه ورزی وستیزه جوئی باشد,نه با مخالفان خویش دشمنی بورزدوتهدیدکندودر ستیز باآنان بدنبال این باشد که آنان را مغلوب کرده برسرجای خودبنشاندویابرآنان غلبه کند که اندیشه ی برحق چه بخواهیم چه نخواهیم جایگاه خویش راپیدا میکندحال چه دردست روشنفک� �ی به دنیاداده شودچه عاقلی درسخنی بازبگوید ومیکرفونی,دردست داشته باشدچه حتی نادانی میکروفون بدست ,اندیشه های احمقانه خودرابه گوش جهانیان برساندکه"احمقها" میپذیرندو"عاقلین"امادراینجامی ستیزند,که چون پای«انسان وانسانیت» درمیان باشد وحق وحقوق انسانی باید ستیز را بر سخن برگزید و باید حق را گرفت وباید پیروز شد.اماستیز باندیشه ای برتریاآنچه که حق وانسانیت رازیر پابگذاردودرستیز باکسی باشدکه حق راستین خودراطلب میکنداگراین حق به رواباشد وعاقلانه ومنطقی هرگزیک روشنفکرواقعی باآن ستیزی نخواهدداشت که تلاش میکندحق اورا پایمال نکندوچنانچه چنین نکرد,دیگرهرچه صد آن,انجام دهد دشمنی وخود پرستی وخودخواهیست نه انسانیت نه برحق بودن نه حتی انسان بودن.همواره ستیزی که درآن «فکر» نابود کردن انسانی وجان موجود زنده ای درمیان باشد کاری انجام شده ازسوی عاقلان نیست که عاقل تاآنجا که بتواند تلاش میکنددشمنی هارا فرونشانده دوستیها راترویج دهندوبه حکم اندیشه وبا منطقی محکم جوابگووپاسخ دهنده وحتی یاری دهنده کسی باشندکه دچار مشکلی ست ویا ناراضیست وهمواره تلاش میکندتابرای صلح وآرامشی ,بکوشدکه, هرگزباتهدیدی نمیتوان ازکسی درخواست آرامش کرد!ومعمولا جوابی برعکس میدهدوعاقل نیزاینرامیداند که تحریک احسات فردی انسانهادرهر زمینه ای که باشد به صلاح نیست چراکه قدرت خشم,اگر باستیزه جوئی همراه شودآنگاه این دیگرقدرت کمی نیست وچنانچه اندیشه ی روشن داناوبزرگی انقدرروشن باشدکه بدانددیگر جای ستیزاست,آنگاه نیزستیزاو ستیزی نابرابر نخواهدبودکه تلاش بیش ازهرچیز براین گذاشته خواهدشد که کمترانسانی دراین میان ضربه ببیند ولی شمادرخانه ای اگرمجسم کنید که والدینی بی سواد همدیگر را وکودکان را بباد کتک بگیرند شاید زیاد تعجب نکنید واگر فردا خواهر وبرادر همان خانه نیزهمدیگر رادر کمال بیرحمی ببادکتک وناسزابگیرندنیز تعجب نخواهیدکرداما هرگزدردنیای بزرگان وعاقلان واندیشمندان کتک زدن تنبیه کردن وزبان ناسزا گشودن هرگزجوابگوی اعمال اشتباه ودرک نکردن های دیگران نیست که,این کمال کوته فکری بشراست,اگربپندار که اینگونه اعمال به سود او یه به نقع او تمام خواهد شد که درست برعکسی خواهد بود وتنها عملکردی درست واندیشمندانه وانسانی جوابگو خواهد بود وتربیت کننده کسانی که نیازمنند آن هستند.
مابرای آنکه درک شویم نیازمند انسانهائی هستیم که قادربه درک باشنداما چگونه میتوانیم از کسانی توقع درک شدن داشته باشیم,که نه آموزشی دیده اندونه حتی آموخته اند که می بایست چگونه ب� �دتا یک انسان آزموده ودانا وکاملوبرحقیا منطقی بود.
¤ « بانو ...» ¤
در کمین اندوه هستم
بانو!...مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را
فراموش کرده ام
که بر چهره ام
نمی تابید
زخم های من
دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر
از اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
‌خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو !
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو! مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم
¤ سروده ی :«احمدرضا احمدی » ¤
درتمامی دنیانیز ثابت شده است کودکی که با کتک بزرگ میشود فردا دست کتک اونیزبردیگران بلند خواهد بود وچنین انسانی قادرنیست دید روشنفکرانه ای داشته باشدکه, اگر بدنبال اندیشه های روشن رفته وخود خویش را پرورش دهدازاعمال خودوخانواده خودنیز شرم خواهدکردچه برسدباینکه بخواهددرجامعه واجتماع وکشوری منطق عمل او زدن باشد وناکار کردن دیگران برای آنکه خودرا ثابت کرده,وموقعی ت خویش راازدست ندهد .وهرکجاچنین چیزی دیده شده است درپشت صحنه ی آن انسان عاقل ومنطقی وجودندارد که درنتیجه ی آن,منطق عاقلانه وروشنفکرانه ای وجودداشته باشد.درنتیجه انسان هرگزبه کمال فکری خویش نخواهدرسیداگر شیوه ی عملکرد زندگی اواستوار برزورگوئی وستیزه جوئی باشدچراکه عاقل دست برنادان بلند نمیکند وعاقل باعاقل نیز نمیجنگدچراکه اگر عاقل بود با عاقلی,درگیرنمیشدواین کمبود فکری اوست که عاقلی دیگرراکمترازخویش پنداشته,وبااودرگیر شده وبحث وجدلی به بیهوده را سرمیگیرد که عاقل واقعی,درقبال نادانی که تصور میکندعاقل است یا سکوت میکندیا شیوه ای برمیگزیندکه بصورت عملی اورابراین مسئله هشیارکند که نادانی از سوی اوست نه ازکسی که هدف خویش میشناسدوگامی به ناحق برنمیداردوراهی به ناصواب نمیرودوانسان را درمقام انسانی درهرمرتبه ای که هست ارج میگذاردچون انساناست ومخلوق خداوندی که همان خداخواستار بودن عاقل ونادان وخوب وبد دراین جهان است واگرحکمی باید بربودونبودانسانی صادر گرددحق خداست نه حق بشرکه جزاین باشداوقاتل محسوب میشودوگناهکاردردید خداوند ودنیاوآنکس که میبازدهمان است که ستیزرا,راه حل به کرسی نشاندن حرف خودمیداند.
*ـ ستیزه جویان،کشته اندیشه های پلیدخویش خواهند شد.*ارد بزرگ *
¤ مرغ باران ¤
در تلاش شب که
ابر تیره می بارد
روی دریای هراس انگیز
...و ز فراز برج بارانند
از خلوت
مرغ باران می کشد
فریاد خشم آمیز
و سرود سرد و پر توفان
دریای حماسه خوان گرفته اوج
می زند بالای هر بام و سرائی موج
...و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را
بر سکوت
بندر خاموش می ریزد،
می کشد دیوانه واری
در چنین هنگامه
روی گام های کند و سنگینش
پیکری افسرده را خاموش.
...مرغ باران
می کشد فریاد دائم:
- عابر! ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیستت آهنگ خفتن
یا نشستن در بر یاران؟ ...
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به زیر لب
چنین می گوید
عابر:- آه!
رفته اند از من
همه بیگانه خو بامن...
من به هذیان تب
رؤیای خود دارم
گفت و گو با یار دیگر سان
کاین عطش جز با تلاش
بوسه خونین او
درمان نمی گیرد.
...اندر آن هنگامه کاندر
بندر مغلوب
باد می غلتد
درون بستر ظلمت
ابر می غرد و ز او هر چیز
می ماند به ره منکوب،
مرغ باران می زند
فریاد:- عابر!
درشبی این گونه توفانی
گوشه گرمی نمی جوئی؟
یا بدین پرسنده دلسوز
پاسخ سردی نمی گوئی؟
...ابر می گرید...
باد می گردد
و به خود این گونه
در نجوای خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بی چراغ وآتشی آنسان
که من خواهم
خموش و سردوتاریک است.
...رعد می ترکد به خنده
از پس نجوای آرامی
که دارد با شب چرکین.
وپس نجوای آرامش
سرد خندی غمزده
دزدانه ازاو
بر لب شب می گریزد
می زند شب
با غمش لبخند...
...مرغ باران می دهد آواز:
- ای شبگرد!
از چنین بی نقشه رفتن
تن نفرسودت؟
....ابر می گرید ...
باد می گردد
و به خود این گونه
نجوا می کند عابر:
- با چنین هر در زدن
هر گوشه گردیدن،
در شبی که وهم از پستان
چونان قیر نوشد زهر
رهگذار مقصد
فردای خویشم من...
ورنه د ر این گونه شب
این گونه باران
اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری
که سودی در نظر
باآن نبندد نقش؟
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود.
می توان هر گونه
کشتی راند بر دریا:
می توان مستانه در مهتاب
با یاری بلم
بر خلوت آرام
دریا راند
می توان زیر نگاه ماه،
با آواز قایقران
سه تاری زد
لبی بوسید.
لیکن آن شبخیز
تن پولاد ماهیگیر
که به زیر چشم توفان
بر می افرازد
شراع کشتی خود را
در نشیب پرتگاه مظلم
خیزاب های هایل دریا
تا بگیرد زاد و رود
زندگی را از دهان مرگ،
مانده با دندانش ایا
طعم دیگر سان
از تلاش بوسه ئی خونین
که به گرما گرم وصلی
کوته و پر درد
بر لبان زندگی داده ست؟
...مرغ مسکین!
زندگی زیباست ...
من درین گود سیاه
و سرد و توفانی
نظر با جست و جوی
گوهری دارم
تارک زیبای صبح روشن
فردای خود را
تا بدان گوهر بیارایم.
مرغ مسکین!
زندگی، بی گوهری
این گونه، نازیباست!
***
اندر سرمای تاریکی
که چراغ مرد قایقچی
به پشت پنجره
افسرده می ماند
و سیاهی می مکد
هر نور را در بطن
هر فانوس
و زملالی گنگ
دریا... در تب هذیانیش
با خویش می پیچد،
وز هراسی کور
پنهان می شو د
در بستر شب
باد،و ز نشاطی مست
رعد ، از خنده می ترکد
و ز نهیبی سخت
ابر خسته ...می گرید،-
در پناه قایقی وارون
پی تعمیر بر ساحل،
بین جمعی گفت و گوشان گرم،
شمع خردی شعله اش
بر فرق می لرزد.
...ابر می گرید ...
باد می گردد
وندر این هنگام
روی گام های کند
و سنگینش
باز می استد
ز راهش مرد،
و ز گلو می خواند
آوازی که
ماهیخوار می خواند
شباهنگام
آن آواز... بر دریا
پس به زیر قایق وارون
با تلاشش از پی بهزیستن
امید می تابد
به چشمش رنگ.
...می زند باران
به انگشت بلورین
... ضرب
با وارون شده قایق
می کشد دریا غریو خشم
می کشد دریا غریو خشم
می خورد شب
بر تن... از توفان
به تسلیمی که دارد...مشت
می گزد بندر
با غمی انگشت.
...تا دل شب از امید انگیز
یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید...
باد می گردد...
¤ سروده ی :«احمد شاملو » ¤
« ستیز وهمبستگی» دومعقوله ایست که باهم جور در نمی آنید ومعمولا یکدیگر را نفی میکنند درنتیجه جائی که ستیز هست هیچگاه همبستگی ومهر واحساس رئمانتیک دوست داشتن درمقابل ستیز جائی ندارد لذاوقتی با ستیز وستیزه جو روبرو میشویم جز خشونتوابزراز خشم چیز دیگری را نمیبینیم ودراینجاست که معقوله همبستگی وهمراهی وهمفکری کارائی نداشته وانسان راه چاره بهتری را میبایست دنبال کند تا به نتیجه برسداگر به دیدگاههای سیاسی بزرگان علم سیاست دقت کنیم ویاباآن آشنائی داشته باشیمایشان نیز معتقدند که« ستیز وهمبستگی» رکنارهم هرگز نمیتوانند قراربگیرنددرست وغلط چیزی که مشخص است نمیشود یکی به حالت ستیزجویانه ای باانسان برخوردکند,انسان هرچقدر انسانی,انعطاف پذیر م که باشد بازیکی دوباری ممکن است به آرامی جواب دهد اما,بارسوم دیگرازانعطاف هم خبری نخواهد بودچراکه هیچ دلیلی وجودندارد که,انسان باآدم ستیزه جوئی که بهاین هدف بامابرخودمیکند کوت اه آمده وبه او باج بدهد وبگذارد او هرچه میخواهد بگوید وهیچ برزیان نیاورد که هرکسی هرزبانی دردهان دارد دیگران هم همان زبان را دراختیاردارند هیچکسی هم از سخن کم نمی اورد بخصوص اگر پای حق آدمی درمیان باشد ویا حرف حقی درمیان نباشد واما گرچه عاقل زبان به بدی بازنمیکند وتا مجبور نشود زبان به تلخی هم نمی گشاید اگر چنین کردبی شک لازم بوده است ولیاقت فرد متقابل بیش ازاین نبوده است.من به شخصه معتقدم هرچقدر سیاست خشن وبدون احساس امابرای داشتن همبستگی بامردم ویاری دیدن از سوی مردم ازسوی هر نظامی لازمه ی اصلی آن عشق به میهن ووطن است وهمچنین احساس متقابل مردم به وطن ورژیم حاکم بر آن چراکه آنگونه که دراجتماع اروپاودر نوع ونمونه ای نظامی وسیاسی آنان دیده ام همبستگی وهمراهی مردم بادولتمردان ودولت خودهمپا ویکسان است ود مقابل یکدیگر خودراموظف به شنیدن وجوابگو بودن ودرعین حال همکاری وهمیاری میدانندکمااینکه دربخشهاوفرگردهای پیشین نیزیادآوری کردم که جوامع بزرگ همواره مردم پشتبان وحامی دولت خودهستندوروز ملی ایشان روزی مبارک وخجسته برای ایشان است که بامهری ازصمیم قلب وباعشقی آشکار درآن شرکت جسته,ولباسهای ملی وسنتی خودرانیز میپوشندوپرچم خویش را نیزدردست وبروی لباسهای خوددراندازه های کوچک � �ون گل سینه برلباس زده وبر بالکن ودیوارخانه ی خود نیز پرچم ملی خودراآویزان میکنند وجشن ومراسم جشنی مردمی ست باهمکاری وهمیاری تمامی مردم آن شکور که جاب تحسیت داردچراکه بدین وسیله حمایت ملی خودرابدولت خویش وبه جهانیان نشان دهند و همراه بودن در رژه مردمی راوظیفه خودمیداننددرنتیجه تاکنون بین دولت وملت ستیزی راشاهد نبوده ام که مشخص است اختلاف نظری نیزدرمیان بیایداز سوی مردم به دولت میرسد واز سوی دولت نیزبه مجلس رفته وتمام حزبهای حاکم درمجلس باهمفکری آنراتائید ویاردمیکنند وآنچه مشخص وواضح است این است که دلتمردان خودرا موظف به شنیدن صدای مردم میدانندچراکه میدانندبه یاری همین مردم بودکه امروز برصندلی مجلس ودرمقام کشورداری نشسته اند وهمیاری وکمک ورسیدگی به ملت راوظیفه ی خویش دانسته ازهرنوع ستیزی بامردم وملت پرهیز میکنندچراکه همواره تاریخ ثابت کرده است که چنانچه مردم کشوری ازحکومت خودراضی نباشد به قدرت همان مردمی که این حکومت قدرت گرفت به قدرت همان مردم نیزاز صندلی حکومتی به زیر خواهندافتاددرنتیجه رضایت مردم وملت درسرلوحه ی قانون هرکشوری قراردارد ونمونه رفتارهائی که بین دولتمردان ومردم را شاهد بوده ام همواره ,رفتارمتقابل محترمانه همراه بامهرودوستی وهمدلی بوده است ودر قوانین ملی هرکشوری نیزمردم وملت رای دهنده ی قوانین مجلس هستندومجلسیان اجراکننده گانصادق وصدیق مردمیو خواسته های مردمی هستندودربحث های سیاسی میان احزاب مجلس نیز همواره احترام متقابل شخصیت یک وزیر یویک نماینده مجلس ازهردو سو مورد توجه قرارگرفته هرگز به خوارکردنسیاسی به نحوه ای عامی دست نمیزنند که خشم مردم راتولیدکرده یا احزاب را نسبت به یکدیگر تحریک کنند.درنتیجه ستیز چه در سیاست چه درشهرچه درخانه هرگزجوابگوی درستی برمشکلات عام وخاص نبوده است وهرگز نیزنتیجه ای شایسته ودرخوریک نظامانسانی را که میبایست بر پایه ی صلاح وامنیت وصلح وارامش مردمی باشد در ستیز با مردم نمیتوان شاهدبود وتاریخ نیزگویای این مطلب درتمامی جوامع دنیابوده است.وهرگز نیزانسان دانا وعاقلمردی اندیشمند وبا تجربه مشکل خودبا دیگران راازراه ستیز وجدال حل نکرده نوازاین پس هم نخواهد کرد که اینگونه سیاستی هرگز جواب مصاعدی درهیچ مکان وموقعیتی درزندگی نمیدهد وهمواره تلاش همگان چه درزندگی چه درسطح جامعه چه دردنیا براین بوده است که مشکلات ر بگونه ای حل کنندکه امنیت وآرامش وصلح برقرار شده وهمگان دراین کانون جمعی راضی باشند تابه نتیجه ای مثبت دست یابندوهمزیستی درستی انجام شده وهمگان باهم در محیطی ازرام قادر باد امه زندگی باشندواین چه درکانون خانه وخانواده باشد چه شهر وکشوروجهانی قانونی ترین ومنطقی ترین راه حلی ست که درآن حق هیچکس نیزضایع نمیشود وتمامی افراد در شکل مساوی ازحقوق خانه وخانواده وملت وکشور نیزبرخوردارمیشوند
¤ غزلی در نتوانستن ¤
دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو
سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
¤ از:« احمد شاملو » ¤
با تمامی توضیحات وتفاضیلی که دراین فرگردبه نظرشما رسیدتنها بازبیک نتیجه میرسیم اول واخر": انسان عاقل ستیزه جونیست وهرگز نیز تبدیل بیک انسان ستیزه جو نخواهد شد"مگرآنکه دیدگاه واندیشه اوهمچنان دارای نقصان هاونواقص فکری ونظری باشد که برای آن منطق درستی را نیافته باشدپس درمیابیم انسان عاقل واندیشمند درمقام انسانی بزرگ وفردی پرورش یافته انسانی صلح طلب وانسان دوست وعاشق است که عاشقانه برجهان وجهانیان عشق ورزیده ودر هرمقامی که باشد عشق درونی خودرا بردنیا وبشرفراموش نمیکند.
ستیزه جویان ، کشته اندیشه های پلید خویش خواهند شد .*ارد بزرگ
*ـ بسیاری از ستیز ها ، برآیند دردها و گریه های دوران خردسالی ست .*ارد بزرگ
*ـ برای نزدیکی و همگرایی خاندان خویش ، باید دستگیر یکدیگر شویم .*ارد بزرگ
*ـ مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمی شمارد .*ارد بزرگ
*ـ آنهایی که,آمادگی برای پاسخگویی به تجاوزدشمن راباگفتن این سخن که:” جنگ بداست وبایدمهربان بود،درگیری کاربدیست”راردمی کنند،ساده لوحانی هستند که خیلی زوددرتنوردشمن خواهند سوخت .*ارد بزرگ
*ـ بدخو ،عمرش کم است .*ارد بزرگ
پایان فرگرد ستیز● نویسنده:فرزانه شیدا●



فرگرد *روان*



اززندگی هرآنچه لیاقتش راداریم به مامیرسدنه آنچه که آرزویش راداریم

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"



بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد اندیشه ●
والاترین« اندیشه» اندیشه ای ست که قادرباشدبردیگراندیشه های جاری درزندگی مردم,اثر منطقی گذاشته واندیشه ای برترباشدتادرفکراندیشمندان ودراندیشه همگانی تحولّی راایجاد نماید.ماانسانها به چه,اندیشه میکنیم,چه,افکاری رادردرون خودزیرورومیکنیم باکدامین دیدگاهی دنیارانگریسته باکدامین تفسیری آنرابرخودمعنامیکنیم تاکجای,افکاردرست تفکر میکنیم,وآیادهن مادرراه,درستی گام برمیداردآیابدرستی اندیشه های خوداطمینان داریم,آیا دید روشنی برزندگی داشته وداریم.آیااندیشه های ماالگوئی داردویااینکه تمامی آنچه درذهن وفکر وروح ودل مامیکذرد تنها براساس احساس ماست یاتربیت مایااینکه شکل آموزش خانوادگی واجتماعی ما؟مامی این سوالات ازجمله سوالاتی ست که انیان میبایست برای خودجوابی برآن داشته باشدوبداندکه,ازکدامین منبع ریشه ی افکارخودراگرفته یادوست داردچه منبعی رابرای شکل ذهنی خودبکاربگیرد گروهی علوم منطق وفلسفه راانتخاب کرده ویکی ازهراز شاخه ی این علوم برای ایشان جلب توجه کرده وباآن تفکرواندیشه خودراپیش میبرند عده ای دنیاراازنگاه خشک تری می بینند چون ریاضیدانان وعلومی نظیر� �ین تعدادی به دنیای فکری جامعه واندیشه های همگانی خو کرده ونیازی درپرورش شخصی نمیبینندچراکه درجواب دادن بدنیای اجتماعی خود آنچه راآموخته اندکافی ومناسب میدانندوبرخی به چون وچراهمه چیزاز دیدگاه های مختلف پرداخته مایلندجنبه های علمی مختلفی رادردست داشته باشندکه,زمانی که به هریک ازاین علوم نیاز پیدامیکنند قادرباشندازآگاهی های همان علم درآن زمینه,استفاده نمایند.
____ مبهوت شعری « حمید مصدق »____
در این جهان چون برهوت مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چهقدر شیرین بود ؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری
آری عقاب شیطان را
من در بهشا دیدم
و نیز رنج آدم و حوا را
دراین زمین زندان
و رنج جاودانه انسان
دیدم مرا
این غرق در ملال
دیو محیط من این دوی اضطراب
می کاهد از درون
چو چناران دیرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق
رایحه ای مست می کند
گفتی که باغ عشق بهشت است
در باغ عشق او
از پله های مرمر
با قامتی بلندتر از افرا
می آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق
و وسوسه می آورد
دیدم که دستهای سپیدش
انبوه گیسوان سیاهش را
آشفته می کند
دیدم که انعطاف نگاهش
پرواز پاک چلچله ها بود
ناگاه دیدگان چو گشودم
چه وحشتی
دیدم فریب بود
فروپوش دهشتی
دیدم که با تمام ظرافت او
ازهم گسیخت
ریخت فروریخت
هیچ شد
چه خوابهای نغز طلایی را
پنداشتم
نقش حقیقتی ست
چه جامه های فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله های رویا
بردوخته
چه شعله های سرکش
در باغهای پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعلههای سرکش آن عشق
سوخته بودم
_____ « حمید مصدق »______
اینگونه افرادوهمچنین اشخاصی که بهرشکل علوم وپایه های علمی, رابرای تفکرخویش راانتاخب کرده اند بی شک ازافرادساده وعامی جامعه نیستندوگروه اندیشمندانی هستند که چه درمقام های فکری بالا خودرارساند وجایگاهی برای خوددرجامعه ودردنیابه ثبت برسانندچه درسطح عامی خودرامیان عوام نگاهداشتهامابگونه ای دیگر تفکر کنندکه استادین ودانشجویان وافرادی با اندیشه های پرورش یافته ازاین جمله اندکه,این گروه نیزتعدادی خودرابه مقام بالا رسانیده وخود را مشخص ومجزا میکنند عده ای درسطح استادی ومدرس بودن خود عمری ازدانش خویش بهره گرفته ودیگران را آموزش میدهند که درهرشکل این هدف نیزارزشمنداست وقابل احترام ودر کل این دوگروه,آزافرادی هستندکه جوامع دنیارارو � �ه رشد وپیشرفت برده یاحداقل افکار واندیشه ی آنان برپیرامون آنان اثری مثبت نهاده وارزشمند است وحضور و وجود ایشان بر هرکه وهرچه دراطراف این گروه باشد تاثیرداشته .
____ « هلال ماه» ______
باز شب دیگری ماه ِ دلم جان گرفت
«آن » مَه کامل شد ُو «این دل سوزان» گرفت
لحظه ی سبزِ دعا... قصهء عشق و وفا
او که در این لحظه ها ،وعده و پیمان گرفت
من به چه سان بگذرم زینهمه دلدادگی
او که ز ره آمد ُو سینه چه حرمان گرفت
حسرتِ دیدارِ او, لحظه ی شوق وصال
عقل مرا او زمن ,این دم حیران گرفت
من به چه شوقی روم زین شب غم بی امید
او ک ه ز ره آمد ُو قلب ِ من , آسان گرفت
او شده در چشمِ من,همچو خدا ی زمین
وای خداوند من ,او ز من ایمان گرفت
او زمن ایمان گرفت
جمعه 7 دیماه ۱۳۸۶
_____ فرزانه شیدا _____
حضوراین گروه هانیز, بتدریج مردم عامی, تفاوتهای فکری میان خودرابااین گروه احساس میکند ودرمی یابندکه ایشان پله وپلکانی دراندیشه وعملکرده بالاتراز مردم عام ایستاده اند . ازآن جهت که طرز فکرواندیشه این دوگروه متضاد با جامعه ی عام ودنیای ساده شهری وکشوری مردمیست که "زیستن رابه معنای زندگی کردن"درشبانه روزورسیدن به خواسته ای عادی زندگی میداننددرفرگردهای آرمان نامه ی اردبزرگ همواره اشاره به آدمیانی شده اند که ازاین گروهندودسته ی اندیشمندان جوامع راتشکیل میدهندکه,دراصل دنیاوقدرت دنیوی وقدرت فکری وحتی اجتماعی دنیادردست ایشان است خواه,درلباس کاشفی ومخترعی باشد خواه دردست اهل قلمی ویادر جایگاههای سیاسی واجتماعی کشوری وبسیار دیگرازسازمانهای بزرگ دنیا که ایشان بنوعی وبه شکلی مدیر گرداننده یااثر گزار برآن هستند
ــــــ بانوی شب ــــــ
بر واژه ها چنگ میزنم
و دلم ، دلم بر آفتاب میسوزد
که مرا بر پرتو خویش باز میخواند
و من ... آه ... من ...
در سایه های ناماندگار
هنوز بخود می پیچم می پیچم
و کلام عشق محو تر از همیشه
آفتاب را فریب میدهد
در درخشش شیشه ی شکسته خویش
این میان تصویر قلب شکسته ام
درخششی دیگر دارد
بر چهره شیشه ای عشق
و سنگی در کنار آن
آری بخند....
آفتاب برای من نبود
نه مگر برای
به رخ کشیدن
تصویر شکسته ی دلم
بر شیشه تکه تکه ی
عشقی نابسامان
اما بانوی شب بودن نیز
عالمی دارد
حتی اگر شکسته دلی
بیش نباشم
و فراموش شده ای
در دیدگان آبی خورشید گون عشقم
و غمزده ای
از نگاه خورشید افتاده
بانوی شب بودن نیز عالمی دارد
حتی اگه همه شب آسمان آبیم
نوری از حضور عشق نداشته ب اشد
و شهاب گونه
به مرگ نزدیک گردم
حتی اگر هرگز باز نیاید
و هرگز باز نپذیرم
شکسته دل را
دوباره عاشقی کردن
بانوی شب بودن
نیز عالمی دارد
حتی در تنهائی که
آه چرا کتمان کنم
همیشه
بانوی تنهای شب بوده ام
همین
و گم شده در دروغ
دلباخته بر خیال
همیشه بانوی شب بوده ام!!
¤ ف.شیدا/چهارشنبه 21 فروردین1387¤
دراین میان اندیشه هائی هستندکه در رون فکر«آدمی» جایگزین میگردندکه,اینگونه اندیشه ها همواره قادراست سازنده عوامل وعملکرده هاوعکس العملهائی درزندگی آدمی باشدودر زندگی ما عامل رخ دادهاوفراینده� �ی بسیاری میگرددکه,درشکل وفرم زندگی انسان گاه تغییرات اساسی بوجود میاوردواندیشه ای درصدرتمامی افکارمامیشوند فکروشکلی,ازتفکر که درنوع خود میتواند تمامی اندیشه وذهن آدمی رابخویش مشغول داشته,ودرسرنوشت آدمی تغییراتی راایجاد کند که تادیروز شاید در باور خویش نیز نمیدیدیم که,اینگونه مسیرزندگی خودرا تغییر داده یاسازگارباراهی جدید کنیم که تحولی در تمامی اندیشه وذهن وعملکرد وحتی روزمره گی ما داشته باشدواینگونه افکارواندیشه ها گاه میتواند تاپای مرگ مخرب باشد وگاه نجات دهنده ی روح آدمی وگاه پیشتوانه هدفهای زندگی وحامی تلاش درراه,پیشبرداهداف وآرزوهالذا میبایست همواره به اندیشه هائی که پیرامون ماست دقت کافی داشته باشیم وخود را درگیر تفکراتی نکنیم که ماراازمسیراصلی اهداف درست مابدور میداردمباداکه به خطارفته وآنچه راکه داشته ایم نیز ازدست بدهیم یادر مسیری بیافتیمکه بازگشت ازآن برای من باسهولت مقدور نباشد یا اسیر انسانهائی شویم که عمداچنین مسیری رادر سرراه دیگرآدمیان قرارمیدهند اورادر پندار واندیشه خویش طعمه ی خوبی می بیینند که توسط اوبه اهداف شخصی خوددست یابنددر نتیجه اتنخاب انواع اندیشه های تازه ای که درراه ماقرار میگیرد وفکروذهن مارامشغول میدارد بسیار مهم است که ازکدا مین ریشه ومسلک ومرام وتفکری برخاسته اند وآیا تبعیت ازآن بسوی روشنائیست یاآدمی رابه سیاهی دنیائی میکشدکه حتی درآن خودرا نیزاز خاطره برده وتمامی اهداف خویش را نیزاز کف میدهیم ودرنهایت دروادی «چه کنم »اسیر راههایی شویم که نه قدرت بازگشت ازآن راداشته باشیم نه حتی فرصت بازگشت ونه بدانیم چگونه بازگردیم این است که همواره می بایست با اندیشه های جدید بشدت مراقب بودوهرگزبدون دریافتن ریشه ومنبع آن دل به تفکری نبندیم که درراه ما بیش ازآنکه سودمند باشدمنحرف کننده ی افکارواقعی وحقیقی آدمی باشند دراین راستا میتوان ایرنا نیز گفت که بسیارراحت میشوددرکادو پیچی واژه های زیبا زشت ترین کلام رازیبا جلوه دادوبدترین مقصودرابه رنگ خوبیها به مردم تحویل داده واز آن سود بردبراحتی میسر است که تفسیری به بیراهه هاراه بردوسخنی وایده ای وفکری بمانند باغ بهشتی درزمین شادی بخش ومسروردهنده باشدوبراستی باعث جلای فکروروح آدمی شود .
ـــــ « فریدون مشیری» ـــــ
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی
روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره آب و هوا
و خورشیدش
چو قطره قطره خون
در وجود من جاری است
� �نین به دیده من
ناشناس می آید ؟
میان اینهمه مردم
میان اینهمه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود
آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشتر نمی داند
ز یکدیگر همه
بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه
بیگانه وار می نگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور
سرخ سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه
سپیده دمان
درست گویی جانی
به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب
می خندد
نه برج آهن و سیم ان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر
گذر آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه دوستی است
بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است
و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته
شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره
تاب زرتشت است
شراب روشن خورشید و
گونه ساقی است
سرود حافظ و جوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی که شعله سیال
به لحظه ای بدن صد هزار انسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایم� �ن
فروغ راستی از
خاک رخت بربسته است
و ‌آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را
ز خاک بردارد
به قتل ماه کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون چه فاتاده ست ؟
یکی یه پرسش بی پاسخم جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت
به آفتاب دهد
که در زمین که
اسیر سیاهکاریهاست
و قلب ها دگر از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته را
تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی انسان است
ـــــ « فریدون مشیری»*ـــــ
براساس آنچه تاکنون گفته شدمامیبایست وقتی به سخنی وایده ای وافکاری برخورد میکنیم گوینده وارائه دهنده ی آن اندیشه رانیز بطورکامل بررسی کنیم وببینیمآیااودر زندگی خود درعملکردهای زندگی خوددر تجربه های زندگی خودهمان هست که,ادعامیکند یاخودراشناسانده است یاتنها قالبی درجسمی زیباست که در درون خودنیزتبعیت ازگفتار خویش نمیکندوآیابراستی آدم موفق هست یا تنهاازاو حرف شنیده ایم که چیست وکیست وتحقیق وبررسی درشخصیت وزندگی او بهترین چاره راه ماست که بدانیم,ازچه کسی چه ایده ای رابایدبرداشت کرده برافکار خوداضافه کنیم.
_____« خلوت عشق» _____

ترک دل را گر کنم در زندگی
دفتر قلبم تهی گردد تهی

شعر معبودم گریزد از دلم
ره نیابم بعد از این در هر رهی

گم شوم در لحظه های روزگار
گیج وسرگردان ... نمیگیرم قرار

خلوتم خالی شود از عشق او
از نیایش بر در پروردگار

همچو درویشم به کنج شاعری
بر لبم نام محمد(ص) ... یا علی(ع)

خلوتم را میبرم تا اوج ...ذن...!
بال بگشایم به پرواز و پری

آسمانم آبی و مهد خداست
سینه ام آبی به رنگ کبریاست

اندرین خلوت منم با شعر خویش
روزگارم از همه مردم جداست

کس به عرفانش نمیفهمد مرا
یا دل «شیدا » به عرفان خدا

گر بگویم در دلم چون وچراست
در نمییابد دل ِ« فرزانه» را

من به «شیدائی »خود دل بسته ام
این چنین شاید دلی وارسته ام

در تواضع سر بدامان خدا
اینچنین با مهر او پیوسته ام
چهارشنبه 13 دی1385
____از : (ف.شیدا) ______
برای مثال «عشق»درزندگی آدمی میتواندبطور گشترده ای تغییردهنده ی ذهن و فکرآدمی باشد بگونه ای که,انسان به هرچه وهرچیز که عشق میوزرد چون عشق به خداوند وخلقت او, میتواند آنچنان,آدمی رابه خویش مشغول سازدکه تمامی فکروذهن آدمی معطوف به,آن شده,وتمامی ریشه های فکری انسان راتحت اختیاروتسلط خودبگیردودراین راه نیز می بایست به روشنی راه رفتن را پیش گرفت که گاه به نام خداوند نیز بدورغ میشودبه خطاوبه گمراهی رفت ودر سیاهی های ذهن کسانی گم شدکه به نام اودشمن اندیشه ی آدمی بوده ودردرون خوداهداف دیگری رادنبال میکنندکه با یاری گرفتن ازعشق آدمی به خداوند بهره جسته وباکلامی زیباانسان رابه بیراهه های فکری میکشندبگونه ای که بناگاه متوجه میشویم که راه شیطان رادرخطا پیموده ایم وهرگزدر مسیراصلی ودرستی نبوده ایماینجاست که,اگرذهنی بیداروهشیار باشدکمتر دچار اینگونه دامها میگرددوکمتر به بیراهه های آدمیانی خواهدرفت که در پی انسانهای ساده دل عاشقی میگردندکه درجستجوی خویش ودرنهایت خداوندگارخویش همواره غرق سوالندواینان نیزاین سوالات رابه زیبائی پاسخگو خواهند بودامانه درراه خیرکه شروجودوحضوروسخن آنان زمانی برانسان ثابت میگرددکه زیان وآسیب رسیده,وطعم تلخ آنراچشیده باشیم لذابرای,آنکه آدمی در زندگی خود اندیشه های درستی راپیگیری کنددردرجه اول به رشد فکری نیازمنداست به شناخت خوب وبد واقعی زندگی اندیشه های همگانی مثبت ونگاه به اندیشه های والا ومنطقی که دارای ریشه ها وپایه های درست بوده,وبر اشخاص دیگرنیز سودمعنوی وفکری بخشیده است دراینصورت است که, انسان میتواند با شناخت در راه اندیشه های نوین نیز گام برداشته وبادقت نظر ونگاه به الگوی بیان کننده آن ایده ونظرواند� �شه دریابدکه آیابراستی راه,اوبه انتهائی رسیده است که دنباله روئی راباخود همراه کند ویااورابه راه خویش بخواندیاخیر.درانتها واتمام وختم کلام بازباین نتیجه میرسیم که هیچ چیزبرای انسان بهترازپرورش فکرودرون خود نیست تابتواندآگاهانه خودرادر زندگی بالا کشیده وباروشنفکری دیدونگاه بسوی گامهای بعدی رهنمون شودبااین ثبات عقیده واین راحتی خیال که مطمئن باشدبه بیراهه نخواهدرسیدوبن بستی درسرراه اندیشه اویافت نخواهد شد آنگاه است که,انسان میتواند حتی خود بوجود آورنده افکار واندیشه های جدیدباشد که,دیگران رانیز مجذوب نوع تفکرونگاه خویش گرداندوخودنی ز به جمع اندیشمندانی بپیوندد که آگاهی ازافکار آنان دراو نیز دیدگاهی روشن تررا بوجودآورده تا بتواند بهتر ببیندفکر کند وبه دیددیگری زندگانی راببیند نگاهی که لازمه ی رشد فکریست ولازمه ی آنکه انسان رابه اهداف زندگی خودبرساندپس درتمامی فرگردهاماهمواره به یک نتیجه ی کلی رسیده ایم وآن اینکه «فکر وذهن خودراپرورش داده وبردانش خویش بیافزائیم» تا قادر باشیم جهانی بهتر دنیائیمطلوب تر واحساسی زیباتر به زندگی داشته وبهاهداف خود بهتر دست یافته,آرزوها ی زندگی خودراازرویا به حقیقت مبدل کینم تاهمانگونه که درآغازاین فرگرد گفتیم,لیاقت بدست آوردن ودس ت یافتن به آرزوهای خودراداشته باشیم وبتوانیم یکی یک آن را برآورده نمائیم وحس رضایت دراز خویش رادرخودپرورش دهیم رضایتی که مبنی بردرستی کردار ورفتا وپندار ما داشته باشد وبداینم دربیراهه نیستیم وبه مبدااولیه خودیعنی خداوندوبه پاکی اووروح بزرگ اونزدیک میشویم تاخویشتن رابدرستی شناخته وپیدا کنیم,وچون اینگونه ازخودراضی باشیم درراه واهدافی گام خواهیم نهادکه پیروزی مثبتی رانیز به همراه, خواهدداشت وباعث شرمساری ماازخودنخواهدبودوسربلندی انسان رانیزبه همراه بدنبال داردبه همراهی رضایت خداوند ی که خودخواهان این است که,اول ازهرچیز به بخودپردا خته وخودساخته ای باشیم که قادر باشدجهان پیرامون خویش رانیز درخدمت بشری چه بااعمال چه باافکارخویش بسازدباآرزوی,اینکه شاهداین باشیم که جهانی مملو وسرشاراز انسانهائی راصاحب هستیم که وجودهریک روشنی بخش وسازنده ی جهان ماست وخود نیزیکی ازآنهمه باشیم
اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . *ارد بزرگ
آدمی تنهازمانی دربندرویدادهای روزمره نخواهد شدکه دراندیشه ایی فراترازآنهادرحال پرواز باشد . *ارد بزرگ
●پایان فرگرد اندیشه● نویسنده:فرزانه شیدا!


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *هنر*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه    شیدا"


بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگردهنر ●

خوش
باید نشسته برخاست تاآسمان هفتم
بایدچو موج طوفیدهر لحظه با ترنم !
باید ترانه سرداددر خوشدلی رها شد !
باید به خوش دمادم همواره مبتلا شد !
باید که خوب گفتن قانون جانت افتد
تا خوبتر شنیدن در آن به آنت افتد !
باید که خوب دیدن هر لحظه در تو زاید
تا بهترین اثر از کردار تو بر آید !
خوش بین و خوش نماتا تصمیم خوش تر آید
تا خوش اراده گردد خوش از عمل بر آید !
خوش ترزخوش خوش است وخوش ترزخوشترین خوش !
آری جهان توان کرد گلزارباهمین خوش !

از :شاعر معاصر آیا /هیچستان
«هنر»در زیباترین شکل طبیعی خودبدست خالق خلقت « خداوند» درجهان به ما به,ارمغان داده شده است وزیباترین نقاشی وموسیقی طبیعت بابهترین قلم موی آسمانی نقشی زیبابرزمین واقیانوس ودریا وکهکشان رابه ترسیم زیبائی هادرچشمان آدمی جلوه ای ماندگار بخشیده است به خواست رحمت بیکران اوو تبعیت ازخداوندگاری که«بشر» این زیباترین خلقت دنیاومخلوق بزرگترین هنرمندجهان,دردرون خودودراحساس وروح ودل وذهن خویش دارای ذره ای ازوجود تعالی خداوندیست که« هنر» نیزازجمله ی این نعمات است وقتی به دنیا مینگریم,درنگاه به زیبائی خلقت بهترین وزیباترین تابلوی «هستی» راتماشاگریم,ودرصدای پرندگان و موج دریاورودخانه وچشمه بتهرین وقشنگترین سمفونی عالم رااز ارکسترآسمانی خداوند میشنویم بااین وصف چگونه میتوانیم خودخالق زیبائی هانباشیم وقتی بتهرین نمونه رادراختیار داریم ودراحساس نیزاز بیشترین احساسات نسبت به دیگر مخلوقات زمین بهره مند هستیم واژه های عشق ومحبت شایدزیباترین واژگانی باشند که دردنیا وجوددارندوماانسانها به نعمت داشتن زبانی سخنگو,عقلی سازنده وتفکرکننده,دستانی قادروتوانا,روح,ودرونی سرشاراز احساسات معنوی قادریم زیبائی هارادرقالب هنربدنیائی ارزانی کنیم که خواستارهنروزیبائی ست وچه زیباست سخن اززیبائی گفتن وهنرراتجلی زنده ای باقلم بخشیدن وقلم موی احساس رادر وصف طبیعت خداوندواحساس بشری بر بوم زندگی جاودانه وماناکردن که این عرصه نیزبرای نمایاندن هنر برآدمیان نیزبخشیده است تاجلوه ی زیبای دنیارادر نام«هنر» به جهانیان هدیه کنیم .
___لحظه در لحظه ی عشـق____
لحظه در لحظه ی عشق
گذر ثانیه ها
تیک تاک ساعت
زدن نـبـض وجـود
طـپش تند
و شـتابان درون
لحظه د لحظه ی عــشق
بدلم می گوید
عاشـق او هستـم
دوسـت دارم او را
و مرا تاب نباشد که زاو
لحظه ای دور شـوم
لحظه درلحظه ی عـشق
او مراهمراه است
باهمه حس مـحبت دردل
و دلم می گوید
که دگر,تاب جدائی ازاو
در دلم نیسـت که نیست
وای بی او چه کنـم ؟!
___ « فرزانه شیدا » ___
فیلسوف بزرگ ایران اردبزرگ نیزدر تعریف هنر,نگاهی زیبا وهنرمندانه,واندیشمندانه وهنرمندانه داشته است که,احساس هنرودرک آنرابخوبی میتوان,ازگفتاروسخن ونوشته وایده ها ی فکری,ایشان دریافت بااینوصف میتوان گفت بزرگان جهان هریک به طریقی هنرمندان هنراندیشه وفکروذهن وخیال بوده اند که هریک قلم زبان ودل ودست خویش رابه نوعی برتابلو زندگی جاودانه ساخته اندکه به مددآن منوشماقادرباشیم نگاهی عاشقانه وپراحساسی راازایشان دریافت داریم ودردرون نیزعاشق زیبائی هستی وخلقت شده خودنیز هنرمندروزگارخودباشیم که ساده,است بانگاه دل دیدن,ونقاشی «بودن » راترسیم کردن حتی برخاک ساحلی با چوبی دردست یابرورقی برای ماندگاری آن .
_____جام ِ عمر « فریدون توللی »_____
من آن پیر ِ پیمانه گیرم ، که نیست
تن از تاب ِ سستی ، به فرمان ِ من
به پنجاه واندر،این گرانباده جام
فلک هشته،بر دست ِ لرزان ِمن
حریفان به لبخندومن درهراس
هراسی ، که آتش زندجان من
گر این جام می،درکشم استوار
روا کی شود ، طعن یایران ِمن !
ور این می ننوشم ، خروشد سپهر
که واپس زدی ، دست ِ احسانِ من
من ، این عمر ِ افزون ، نخواهم به هیچ
که هیچ است ، آغاز و پایان ِ من
همان به ، که پیمانه کوبم به سنگ
که آغوش ِ مرگ است ، درمان ِ من
_____شاعر:« فریدون توللی »_____
پیوندآدمی بادنیاوطبیعت پیوندی ناگسستنی ست که انسان درتمامی طول عمرخودباآن شبانه روز زندگی میکندبااینوصف هرگز نمیتوان دردنیابودواز آن بی خبربود,چشم دیدن داشت وندید,احساسی داشت وحس نکردکه,گرچنین باشدانسان,درنام «آدمی» درجایگاه درست خودجانگرفته است وکورکورانه وبی احساس وبی اندیشه زیستن راحیوان نیزکمترانجام میدهد که حتی درحیوانات نیزدرحدنیاز احساساتی وذهنی موجود است که بواسطه ی آن نیازهای زندگی خودچون دفاع وامنیت رابرای خویش تولیدکرده وبه یُمن آن زندگی میکنند.حال چشمی که,ازاین میانه ی زندگی گذری داشته باشدازآغ از تاانتهابه هرشکلی که علاقمندی اوآنرامیپذیرد,شاهددنیاوطبیعتی است که خواه ناخواه اورا مجبور به پذیرش بسیاری ازواقعیات میکندازجمله اینکه«هنر»دردستان خداشکل گرفته شده است ودرانتطار آدمیان است تا آنان نیز سهم خودرادراین دنیادر جلوه هائی ازهنرنشان دهند. حال این جلوه در جولانگاه کدامین علوم خودرانشان میدهدبازبستگی به ذات خداوندی اوداردکه ازخداوند دردرون مایه ی هستی خودودرنهادخویش ازآن درشکل استعدادی,بهره منداست بسیارگفتیم که انسانها درقالب جسم ودردرون ودرنوع,احساس ونوع آفرینش خویش تفاوتی ازلحاظ گوشت وخون واعضای درونی ومغز... وهرچ ه سازنده ی,یک انسان طبیعی ست رانداردونمونه رنگهای پوست وچشم وحتی نوع منفی ومثبت بودن(اِر.هاش)خونی یاامثال اینها.. نیز بگونه ای هنرمندانه درانسانها,آفریده شده است وتفاوتهای چهره,ربطی به تفاوت انسانی مابایکدیگرنداردچراکه,همگان,انسانیم,ودارای احساسات شش گانه, ومغز وروح یکسان,درنتیجه,آنچه مارازیکدیکر جدامیسازداندیشه هاونوعی احساسیست که,آدمی به تناسب نهادواستعداددرونی خویش به یکی گرایش نشان داده به چیزی دیگربی تفاوت میماندیاچندان علاقه ای به آن ندارد"نگاه هنری" نگاهی نیست که همگان,داراباشندحس ودرک معنای یک سمفونی وموسیقی چیزی نیست که,درهمه کس به,یک شکل احساسات اوراتحریک نموده وذوق وشور وشادی وشعف وغمی راباعث گردد.بسیارندانسانهائی که هرگزمعنای نقاشی مدرن رادرک نمیکنندویا کلام شعری رانمیفهمند یااصلا علاقه ای به صرف وقت برای آنهانداردوحتی فرم وشکل وزیبایی طبیعت درنگاه آنان بمانندچیزی ست که بایداینگونه باشدنه چیزی که, برای ساخت آن چون بدقت نگاهی بر آن داشته باشیم, شاهکارهنری خلقت درآن دیده میشودوایشان,اماهرگزبه نگاهی واحساسی هنرمندانه به شناخت ودرک هیچیک ازاینهمه "هنرو زیبائی",اقدام نمیکننداماحتی اگردر خشک ترین زاویه ی احساسی باشیم بازهم,ازاحساسات ششگانه بهره ای برده ایم چراکه حتی ریاضی دان که به خشک ترین وبیا حساسترین حرفه ی دنیامشغول است نیزدرشکل دهی,وساختاروساختن فرمولهای ریاضی به,نوعی احساس وزیبائی وهنری خود رابه کاربرده است وزمانی که به یک فرمول ریاضی نگاه,میکنیم,وشکل ایکس وایگرگ وضرب وجمع رانگاه میکنیم میبینیم,این واژه هادرشکل جایگزینی خویش دررده بندی یک فرمول که جوابگوی مسئله ای ست خودشکل زیبائی داردودرکمترین مکان هنری میتوان ازخرده فروش یادکردکه,او نیزدرچیدن اجناس فروش خودتزئینی برای جلب مشتری وترتیبی برای نشان دادن آن را داردکه نوعی نگاه هنری رانیازدارد تادریابد که انسانی از کناراجناس او میکذرد میبایست درزمان گذراجناس او جلوه ای داشته باشدتانگاه مشتری رابخود جلب کندحتی,اگراین جنس انواع کبریت باشدویاشمعی وفندکی ...وامثال اینهادرکنارآن.
____ «لحظه ها ی پیوند»____
همچو نقشی بود رویائی
آن لحظه ی پیوند
چون
ابری رنگ گرفته
از خورشید
در گرگ ومیش غروب
نقشی بودرویائی
بمانند شعله ای
برخاسته ازدریا
نقش بسته
در آسمان آبی
در جاودانگی عشقی
که بر آن قسم خوردیم
تا همیشه وفادار
باقی بماند
...نقشی بود رویائی
اما تا جاودانه
نقش بسته بر قلبی
همواره عاشق
در جاودانگی پیوند
...تنهائی را
فراموش باید کرد
زمانی که عشق
جاودانه میگردد.
16/فروردین 1386
_____ شاعر:« ف.شیدا ____
هریک ازمادرجایگاهی که بعنوان«انسان»درآن ایستاده ایم به نوعی هنرمندیم درنقش «مادر» باتمامی زحمات وابتکارواحساسی که برای فرزند خودبه خرج میدهیم,درنقش « مردخانواده,ویاپدر» باتلاش وابتکاروپشتکاروعرق جبینی که برای سازندگی زندگی همسر وفرزند خوداز اندیشه هاوقدرت فکری وجسمی واحساسی خودبهره میجوئیم,درجایگاه « فرزند» زمانی که,در تلاش والدین نمونه ای از یک فرزندخوب وشایسته وبااحساس قدردان رابرای خانواد ه ی خودباشیموتلاش میکنیم که,درحدامکان فرزندی خوب بودن,درجایگاه خواهر وبرادروفردی ازجامعه ودنیا,بودن... هریک نیزبااندیشه وفکر وروح ودل خود همگی,درشکلی هنرمندانی هستیم که,زندگی رادرفرم خودبا شیوه ی خودهنرمندانه زندگی میکنیم وقصه ی زندگی ماخودهریک قصه های هنرمندانه زندگانی فردیست که زندگی رابرای زنده بودن بابیشترین قدرتی که,داشت زندگی کردیکبارگفته ام,به هزار باره,نیزمیگویم:"زیبائی زندگی درزیبادیدن است وزیبا دین نیز خود هنراست "وقتی که,اینگونه قادرباشیم,دنیاوطبیعت واجتماع,زندگی, والدین وخانواده رازیبا بنگریم,ووجودهریک رابانگاهی هنرمندانه نگاه,کرده برحضوروزحمات وپشتکاروتلاش هریک,ارج نهاده,وقادربدیدن واقعیاتی باشیم,که بسیارفراموش میکنیم واقعیاتی نظیراینکه مثلاوالدین برای خانواده تاچه,حدی تاچه میزانی مجبوربه داشتن ابتکاروپشتکاروقدرت دادن,امیدوعشق وعلاقه,رابکارمیبرندتادرنهایت فرزندی زیباوارزشمندازلحاظ فکری وروحی واحساسی به,دنیائی تحویل دهنددرمییابیم"زندگی کردن هنراست"و«نوع زندگی کردن, درهرجایگاهی,هم که, باشدبازخودهنراست »که روزانه بافکرخودآنرانقش میدهیم رنگ میزنیم تاخاطره ای ازیک زندگی رادردل خودواطرافیان ماساخته وبرجاگذاشته باشیم,ودرجا ی ایستادن درحاشیه هاتلاشی که برای بودن کرده ایم چون قلم موی فکروعمل واحساسی بودکه منوشماباآن نقش بودن خودرادر تصویری از زندگی نقاشی کردیم.باشدکه,اگرچه زندگی ناپایداروعمرجاویدان نیست اماحداقل نقاشی ِ«هستی»مادرنگاه انسانهای امروزوفرداوآیندگان ارزشمند باشدومانا.
_____ ناپایدار « فریدون توللی »_____
می خواند و سایه های گریزنده ی خیال
می تافت و در فروغ ِ نگاهش به روشنی :
" گیرم که بر کنی دل ِ ین ز مهر ِمن
مهر از دلم چگوته توانی که بر کنی "
دستش فشردم از سر ِپیمان و شور و عشق
کای در سپهر ِ بخت ، فروزنده اخترم :
" گر بر کنم دل از تو و بر گیرم از تو مهر
این مهر بر که افکنم ، این دل کجا برم "
افسرده ؛ سر به سینه ی من بر نهاد و خواند
با آتشین دمی که دم ِ اشک و ناله بود :
" هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار ِ باد ، نگهبان ِ لاله بود "
اشک از رُخش ستردم و گفتم که بی گمان
بالین ِ عشق ِ ما ، دم ِ مرگست و رستخیز :
" من در وفای ِ عهد ، چنان کند نیستم
کز دامن ِ تو دست بدارم به تیغ ِ تیز "
نالید زار و گفت فریدون وفا خوشست
آوخ که نیست در تو و نیکست روشنم :
" دردیست بر دلم که گر از پیش ِ آب ِ چشم
بردارم آستین ، برود تا بدامنم
در چشم ِ کهربایی ِو خیره ازامید
گفتم که ای امید ِدل غم پرست ِ من
بگشای رازو خاطر ِ نازک ،گران مدار
باشد که این گره بگشاید به دست ِ من
لرزید و گفت آنچه منش جویم ای دریغ !
خندان گلی بوَد که درین شوره زار نیست
نقش وفا و مهر به دیباچه ی حیات
زیباست لیک در دل ِ کس پایدار نیست
در هیچ سینه نیست دلی گرم و استوار
کز دور ِ روزگار نبیند تزلزلی
" بالای خاک ، هیچ عمارت نکرده اند
کز وی به دیر و زود نباشد تحولّی "
عشق ِ تو نیز با همه سوگند و اشتیاق
گرمست ، لیک جز هوسی کودکانه نیست
با من بمیر ، زانکه به جز در پناه ِ مرگ
جاوید ، عشق ِ هیچکسی در زمانه نیست
_____ « فریدون توللی »_____
*هنرخوراک روان وهنرمندآفریننده,آن است .بارگاه,هنرباهیچ جایگاهی,درخورارزیابی نیست.*ارد بزرگ
اهل فرهنگ و هنر،سازندگان آینده اند .*ارد بزرگ
*دربلند هنگام هیچ نیرویی نمی توانددربرابر فرهنگ و هنر ایستادگی کند .*ارد بزرگ
*شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او میدان بروزورشدهنر راداده است .*ارد بزرگ
*آهنگ دلپذیر،ریتم و آوای طبیعت است.*ارد بزرگ
*هنرمند و نویسنده مزدور،از هر کشنده ای زیانبارتر است .*ارد بزرگ
● پایان فرگردهنر● نویسنده:فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *پندار*به قلم استاد فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *پندار*به قلم استاد فرزانه شیدا

از«حکایت »خیز !در« حکمت » گریز !
تاشوی از پرتو «حق» مستفیض !
___شاعر:*حسین رخشانفر___

*واژه ها سرشاراز پندارهاست ارزش آنهاهمپای زندگی است.*اردبزرگ
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد پندار ●
_____ « عمری» ____
آویخته خود را
از سایه‌‌ی جهان، به‌دار
یک‌تن که می‌پنداشت
می‌رسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامه‌ای
این ماه را که شکست
شب‌های ما تیره شد
جزایش را
آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ
تاریک بی‌مهتاب
می‌پنداشت
خواهد رسید
روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لب‌های صبح را نبوسید.
_____ « احمد زاهدی »_____
ما باپندارهای خودزندگی میکنیم باپندارهای خودمیخوابیم وباپندارهای ذهن وفکر ودرون واحساس خود زندگی خویشتن را رنگ وجلا میدهیم وصیمات خویش را به مرحله ی اجرا درمیاوریم واینکه چگونه پنداری را در ذهن وفکر وروح وجان واحساس خود در درون سر ودل خود داشته ایم سازنده ی تمامی زندگی ماست وبراین اساس نمونه عملکردهای ما نمونه اندیشه وپندار ماست که ضخصیت درونی وظاهری ما دردنیا ودرنگاه دیگران شکل میدهد,این است که"آدمی" برای,آنکه عملکردی درست ازخوددرزندگی نشان دهدوبرای مثبت ومنفی بودن خوددرزندگی پندرهای درستی رادنبال کندازجمله مسائل مهمی ست که انسان درباره ی خودنمی بایست نسبت به آن بی تفاوت باشد .
*- ریگهای ساحل خرد،نشیمنگاه پندارهای پاک و شبانه توست.*ارد بزرگ *
______ شکوه رستن _____
چگونه خاک
نفس می کشد؟
بیندیشیم
چه ز مهریر غریبی
شکست چهره مهر
فسرد سینه خاک
شکافت زهره سنگ
پرندگان هوا
دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن
جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین
هول کرده بود کمین
به تنگنای زمان
مرگ کرده بود درنگ
به سر رسیده بود جهان
پاسخی نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد ؟
کسی نداشت یقین
چه زمهریر غریبی
چگونه خاک نفس می کشد ؟
بیاموزیم
شکوه رستن
اینک طلوع فروردین
گداخت آن همه برف
دمید اینهمه گل
شکفت این همه رنگ
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید
که پای پس نکشیم
مگر که از خاکیم
نفس کشیدزمین
ما چراغ نفس نکشیم ؟
_____ « فریدون مشیری »______
پندارهاواندیشه ما میبایست دردرون ذهن ما نفس بکشندو به هرشکلی که بهانئیشه های درون خود عمل کنیم,اگرآزدانه ازحد,رویاوخیال فراتررفته وبه مرحله ی عمل برسدهمواره,چه برزندگی ماچه بردنیای مابی تاثیرنخواهدبود,حال دانستن اینکه,"انسانهای عملگرا" برای راه زندگی خودچگونه اندیشه وپنداری رادنبال میکنند,نیازبه,داشتن الگو یامکتب یااندیشه های نوینی,ازبزرگان وعالمین جهان داریم که بما بیاموزد که در راستای عملکرد زندگی خود تا کجای مرزها راقادر به رفتن ورد شدن هستیم ودرکجا قادر به شکستن مرزهای اندیشه وپندارخوددرنتیجه همواره برای درستی پندارخود باید با توجه,ودقت عمل کنیم وهدفهای خود را دریابیم تا اندیشه های ما نفسی یافته درروزگار بودن ما زندگی کنند ومانسان را پیش برده به مقصد برسانند .
____ « پرپر »____
قلم را
برزمین بگذار
چو اینجا شاعران را
در دم حیرت
به سلاخ جفا
پر پر شدن باید !
یکشنبه 22اردیبهشت 1387
____«ف.شیدا» ____
مکاتب بسیاری برای انسانها وجوددارد که آدمی بانمونه علایق خودبه نوعی ازنمونه های آن مشغول میشودوازآن نیز تبعیت میکند مانند فلسفه های دینی,فلسفهی عرفانی, متافیزیک... گروهی به منطق وشناخت زندگی,ازراه علوم مختلف,علاقمندند تاازجمیع علومی درحد نیاز ودانش خود باورهاواندیشه های خود رابیافزایند عده ای یک علم راتا پایان دنبال میکنندچون "متافیزیک" وآنراراه,عملکرد فکری وپندارواندیشه خودقرار میدهدبه هرشکل راههای بسیاری وجوددارد که,انسان ازتمام مکاتب دنیا بتواند چیزهائی مثبتی راآموخته وبا نهادن اندیشه وپنداری درکناردیگری,مقایسه دادن وتجه به و تشابهات وحتی باتفکر به تضادهای نوع اندیشه ها,خود برای خودمکتبی فکری وشخصی داشته باشدکه چراباورهاواعتقادات وپندارهای گوناگون یابایک یا چندرشته ی علمی ست یابه یک شاخه,از هزار شاخه های,مکاتب فکری بستگی داشته باشد وهریک بگونه خد ازآن برداشت کرده وعملکردی را درزندگی دررابطه به پندارهای خود برمیگزیند.این انتخاب به خودانسان ونمونه اندیشه ی اوباز میگرددکه به چندمکتب وآئین وعلومی علاقه نشان دهد یابه یک رشته پرداخته آنراالگوی فکری خود کند.
*- رویا پردازی که "عملگرا"هم باشد می تواند سرچشمه دگرگونی های بسیار گردد. *ارد بزرگ
____ « بیدار در خواب »____
دشنه که پوستین پاره کرد
و به رگ رسید
بیدار شد
آن خفته در خود اسیر
لین چه بیداریست و از چه روی
بر فریاد خود
ای فر رفته
در چاه میزنی فریاد..؟
یاران زرد روی سپید پوش دیروز
یا این سیه روی
مردمکان دیروز و
سپیدپوش امروز...!
کنون تو بگوی
این چه برابریست؟
نیست آیا
اشتباهی محض
و نا ممکن....؟
سبزم ای دوست
این گونه می گفتی...!
...پس دست تو کو
ای عدالت گوی دیروز
و.....غارتگر امروز
______ شاعر:« فرهاد آرین »____
*آنکه می گویدهمه چیز خوب است و بدی وجودنداردباکسی که,همه چیزرااهریمنی می پنداردتفاوتی ندارد.برآیندچنین افکارسخیفی به چاه نیستی گرفتارآمدن است ,تنها کسانی خوبی راخوب می بینند که بدی و,اهریمن راباورداشته باشندوازآن پرهیز کنند.*ارد بزرگ *
●حال مکتبی د رفلسفه نیز هست که « پراگماتیسم » نامیده میشود درتوصیح آن در "ویکی پدیا" نیز چنین آمده,است: گاه« پراگماتیسم»و« عمل‌گرایی» یکسان انگاشته می‌شوندبه،
پراگماتیسم,انگلیسی: pragamatis معنی "فلسفه اصالت عمل" است؛ ولی درسیاست بیشتر
«واقع گرایی »و «مصلحت گرایی» معنی میدهد..پراگماتیسم روشی در« فلسفه ی مدرن»است که با اعتراف به,غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل،آن‌هارا باتوجّه به کاربردشان درزندگی انسان می‌پذیرد. طرفداران,این شیوه،خودرا "عملگراو متسامح "می‌دانند. مخالفین این گروه رامیانه رو(یامحافظه کار)ومنفعت ‌طلب می‌خوانندازدیدگاه "پراگماتیسم"، کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوت‌ها و نظرات ماقواعدی اند،برای, رفتار(پراگمای)ماو«حقیقت» آن‌ها تنهادرسودمندی عملی آن‌ها برای زندگی مانهفته‌ است.از دیدگاه"پراگماتیسم"، معیار «حقیقت »،عبارت است ازسودمندی، فایده، نتیجه و نه,انطباق باواقعیت عینی. در واقع حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی آن,اثبات می‌شود.دولتمردان وسیاست­مداران «پراگماتیست» به کسانی اطلاق می­شودکه امکانات عملی و مصلحت روز رابرمعتقدات خودمقدم می­شمارندوبه عبارت دیگربرای پیش­رفت مقاصدخود یاماندن بر مسند قدرت، انعطاف نشان می­دهند.
● « تاریخچه »:
پراگماتیسم «فلسفه ای»است که,اول باردرآمریکا پدیدآمدودر تفکروحیات عقلی این سرزمین تاثیر زیادی برجای گذاشت.این فلسفه دراواخرقرن نوزدهم بامتفکرانی نظیر«ویلیام جیمز»و«جان دیوید» به ظهوررسید. به نظراین متفکران، پراگماتیسم انقلابی است علیه «ایده آلیسم»و «آرمان گرایی» کاوشهای عقلی محض که هیچ فایده‌ای برایانسان ندارد،در حالی که فلسفه پراگماتیسم،روشی است درحل مسائل عقلی که می‌توانددر سیرترقی,انسان بسیار سودمند باشد.«ریچاردروتی» فیلسوف آمریکایی، به سنت فلسفی پراگماتیسم آمریکایی تعلق داشت.ولی این فلسفه,در کشورانگلستان با اقبال بیشتری,مواجه شدومعروف است مبنای فلسفی آموزش وپرورش انگلستان شده‌است.مثلاًدین ازنظر فلسفه مدرن جای بحث نداردچون علمی نیست ولی پراگماتیسم آن راباتوجه به کاربردش که فوایدی هم برای بشردارد(اخلاقی،اجتماعی وغیره)،می‌پذیرد.
● « فلسفه پراگماتیسم »:
واژه پراگماتیسم مشتق از لفظ یونانی(pragmaو به معنی عمل است. این واژه اول بار
توسط چالرز ساندرزپیرس (Charles sanders pierce)منطق دان آمریکائی به کاربرده شد. مقصود اواز به کاربردن این واژه،روشی برای حل کردن وارزشیابی مسائل عقلی بود.امابه تدریج معنای پراگماتیسم تغییر کرد.واژه پراگماتیسم مشتق ازلفظ یونانی آمریکائی به کاربرده شد.مقصوداو از به کاربردن این واژه،روشی برای حل کردنوارزشیابی مسائل عقلی بود.اما به تدریج معنای پراگماتیسم تغییر کرد.اکنون، پراگماتیسم به نظریه‌ای مبدل شده که می‌گوید: حقیقت، چیزی است که از دیدگاه انسان، خوب باشد. به سخن دیگر، پراگماتیسم یعنی اینکه درباره هر نظریه یاآموزه‌ای باید بر پایه نتایجی که ازآن به دست می‌آید، داوری کرد.به نظر پراگماتیست‌ها،اگر عقیده‌ای به نتیجه خوب و کارآمد برای انسان بیانجامد،باید آن راحقیقی قلمداد کرد.حقیقت چیزی نیست که مستقل ومجردازانسان وجو داشته باشد.ت قبل ازاین، نظریه اصلی ورایج درباره حقیقت این بود که حقیقت امری است جداازانسان؛ چه کسی آن رابشناسد،چه نشناسد.
ام پراگماتیسم قائل به این شدکه حقیقت امرجدایی ازانسان نیست؛ بلکه تنهادلیل برای اینکه یک نظردرست وحقیقی است ویک نظر،باطل وخطا،این است که اولی درعمل به دردانسان بخورد برای او کارآمدوموثر باشدودیگری چنین نباشد.به این ترتیب، معنای صدق قضیه درپراگماتیسم تغییریافت. صدق هر گزاره، فقط توسط نتایج عملی آن سنجیده می‌شود نه در مقایسه با واقعیت خارجی. یک فکر یا عقیده تاوقتی که فقط عقیده‌است، به خودی خودنه صحیح است ونه غلط؛ بلکه فقط درجریان آزمایش و کاربردعملی آن,است که برحسب نتایجی که ازآن نظر گرفته می‌شود،صادق یاکاذب می‌شود.
مثلاً«دین» ازنظر« فلسفه ی مدرن » جای بحث نداردچون «علمی» نیست ولی پراگماتیسم آن راباتوجه به کاربردش که فوایدی هم برای بشردارد(اخلاقی، اجتماعی و غیره)،می‌پذیرد.درنظر« مکتب پراگماتیسم»،افکاروعقاید همچون ابزارهایی هستندبرای حل مسائل ومشکلات بشر؛تازمانی که,اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اندوپس ازآن غلط و خطا می‌شوند.به این ترتیب عقیده‌ای ممکن است مدتی به کار آیدوموثر شودواز این رو فعلا حقیقی است؛ لیکن بعداممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشدوآن موقع، به نظریه‌ای باطل وخطا تبدیل می‌گردد.
بنابراین، حقیقت چیزی ساکن وتغییر ناپذیرنیست؛ بلکه باگذشت زمان، توسعه وتحول می‌یابد.آنچه در حال حاضرصادق است، ممکن است درآینده صادق نباشد؛زیرادرآینده،افکارونظریات دیگری برحسب شرایط واوضاع جدید،حقیقی شده ومتداول می‌گردند.تمام امور تابع نتایج است وبنابر این،حق امری است نسبی؛ یعنی وابسته به زمان،مکان مرحله معینی ازعلم وتاریخ است.ماهیچ زمان به حقیقت مطلق نخواهیم رسید.زیراعلم ما، مسائل ماو مشکلات ماهمیشه,درحال تغییر است ودر هرمرحله، حقیقت،آن چیزی خواهد بودکه ماراقادر می‌ساز تابه نحورضایت بخش، مسائل ومشکلات جاری آن زمان را بررسی وحل کنیم
●برای داشتن اطلاعات میتوانید به پانویس ومنابع آن به « ویکی پدیا» مراجعه بفرمائید:
با تفاضیل ذکرشده ازیک شاخه از فلسفه درمیابیم که شاخه های فکری واندیشه ای که درعلوم فلسفه ومنطق ودیگر علوم,که هریک به گونه وروش و شیوه خودتفکری تازه رابه انسان میدهدوطرفدارانی را نیز جذب خودکرده است میتواندبه نوبه ی خوددر نوع پندارآدمیان نیز شیوه ها وروشهای متعدد فکری رانیز بوجود بیآور که همین تفاوتهاوتناقص ها واختلافات فکری رادر بین مردمان ایجاد مینمایدآنکه « ایده آلیسم »رامکتب اندیشه خویش قرارمیدهد بااو که « پراگماسیسم » رامیپذیرد درجدال فکریست وهریک دیگری رانفی مینماید .حال بسیارندافرادی که بدون آنکه به هریک ازاین شاخه های فلسفی, وابستگی یاحتی آشنائی علمی داشته باشنددر زندگی عادی ودرذهن وپندارخود فردی « رئالیسم» یا«آیده الیسم»یا «پراگماسیسم »است و همواره برای عملکردزندگی خودروش هائی مطابق بااین مکتب هارامیگزیند ودرمیانه روی ویاتند روی,بایابدون واقعیت های عینی باشکلهای مختلف فکری چون سود جوئی ومنفعت طلبی یاامثال این زندگی خودرا پیش میبرد.
*ـ اگر پنداری توان پیش بردن مارانداشته باشد همان ِبَّه که زودتررهایش کنیم.*ارد بزرگ
در فرگردهای گذشته نیز بسیارازانواع آدمیان صحبت شدونمونه های فکری باعملکردهای درست وغلطی در زندگی تماماسعی براین داشته ام که,باواقعیت گرائی وبینشی درست به این امرپرداخته واصرار بورزم که باوجود هریک ازمکاتب مختلف فکری,انسان بیش ازهرچیز نیازمنداین است که خودبه صورت شخصی شخصیت خویش رابه بهترین شکل ممکن "بخواهد که بسازد"ودررابطه با آن فکر وپندارهای خودرابه رشد برساندتاقادرباشدبرای اندیشه های خوددرنهایت نمونه باورهاوپندارهای درستی را داشته باشد که درزندگیاو بکار میآیدویاعلوم ومکتبی ازنمونه ی این علوم رابرگزیند تاعملکردی درست رادرزندگی پیگیری کرده وحداق لازدیدگاه یک روشنفکربه دنیاوجامعه وملت وکشوروجهان بنگردچراکه یک انسان روشن بین وروشنفکربسیار بهتر میتوانددر زندگی خودودیگران اثروسودی مثبت داشته باشدتاکسی که به کمترین علوم دانشی درزندگی رضایت میدهد ودرمشکلات وفشارهای زندگی دچارهزاران سوالی میشودکه برای رفع مشکلات خوداورادچار مشکلات عدّیده میکندومتاسفانه آنکه هیچ روشن بینی فکری درستی نداردوبه افکارعام خودراراضی میبینددرداشتن مشکلات خودنیزپرسیدن وسوال کردن وچاره جوئی ازدیگران راگناه کبیره تصورمیکندویاازنظرخواهی درموردزندگی,ازدیگران سرباز میزند یامخالفی دائمی باتمامی علوم مربوط به زندگیست وآنچه باوراوست حقیقت محض زندگی اوبشمارمیرودوکاری نداردکه تاچه حداین باورهاوپندارهادرواقعیت زندگی اعتبارعلمی داشته ومیتوانداورادرزندگی موفق کندالبته همانگونه که گفته شد هرحقیقتی درباوری قادرباشد زندگی انسان راپیش ببرددرست وواقعیت است والبته بایدبه,این نکته,نیزتوجه داشته باشیم که,در باورهای ماتا جائی صدق عمل وشکل عمل پذیرفته خواهدبودکه صدمه ای به,دیگران نیزنرساند ودرپیشُبرد زندگی مانیزسودمندباشد یک انسان روشنفکرحتی,اگردرموردمشکلی ومشکلاتی راه و چاره ای نیزداشته باشدکه نیازبه پرسش نداشته باشدبازمی پرسدوتلاش میکنددیدگاههای دیگران رانیز برنوع مشکلی بداندشاید که چاره راه بهتری رادراین میان بدست بیاوردکه اوبدان توجه نداشته ویاراه آنرا نمیدانسته یا بهتر کارائی دارد .
بی خبر:از « فرزانه شیدا» ____
افسردگی های مرا یارا,بیادمن مَیار
پای پیاده میروم,اما تو بر اسبی سوار
آسوده راهت میروی,اما شکایت میکنی
پس من چه گویم جان من؟از قلب دائم بیقرار؟!
یارادل افسرده ام دارد, شکایت بیشمار
هرگزنشد,دراوج غم, گرددکسی باسینه یار
صحرابه صحرا,دربدر,تنها,بدون همسفر
منهم که تنهامیروم, بی یاوروبی غمگسار
درکام من,ای بی خبر,گر زندگی طعمی نهاد
جز مزه زهری نبود,زهری زتلخی ناگوار
خشم جهان رادیده ام,با ظلم و جوروقهراو
اکنون زعمق سینه ام دارم,زدنیاانزجار!
جز آتش خشمی نبود,یایک جهنم بر دلم
آنراکه تودر قلب خود,نامش نهادی"روزگار"!
دیوانه ای خواهم شدن,گر یاداین دنیا کنم
ای بی خبرازحال ما،مارا به حال خودگذار
____16آبانماه 1362/« فرزانه شیدا» ____
درواقع برای یک روشنفکر مسئله ی پنهان کردن زندگی خودازدیگران معنانداردچراکه چیزی برای پنهان کردن نداردکه,ازگفتن,آن سرباززندولزومی نیست که درتعریف بخشی اززندگی خودبرای یافتن چاره ای درمشکلی یاشناخت نمونه های فکری ازافرادی تمامی ریشه وبن وزیر وبم زندگی خودرادر دست دیگری نهاده,وحتی به گفتن غمهائی بپردازدکه شایدمایل نیست,ازآن بادیگران سخن بگوید والبته,میدانیم که بزرگان اندیشمندان عالم درزندگینامه ی خودچه خودآنرانوشته چه دیگران همواره فقر وثروت ویامشکلات واندوه وغصه هاوشادیها,عشق وشکستها ی,اودرزندگی نیز نوشته شده است وخوداین نمونه ای برای آن است که خواننده ی این زندگینامه بداند که چنین شخصی که,امروزه بعنوان شخص بزرگیا معروف,دردنیا شناخته شده است,همواره واز روزتولددرپر قونبوده است وبسیاری ازآنان سختی هاومشقاتی رادرزندگی داشته اندکه بسیاری ازما نمونه ای کوچک ازآنراهم نداشته وتجربه نکرده ایم,درنتیجه پُرواضح است که ماانسانهادرزندگی خودزکمترین موقعیتها میتوانیم استفاده کنیم تاروزی چون این اشخاص بزرگ نامی برای خوددرجهان داشته باشیم,وپندارهای مانه درشکل رویاهاوآرزوهائی باشندکه قصدرسیدن به آنهاراداریم بلکه پندارهاوباورهائی باشندکه حتما بایدبه,آن برسیم وآنرابرخود ثابت کرده,وشایدروزی الگوی خوبی برای دیگران,درنمونه عملکرزدهای زندگی خودباشیم ومسلم است که,رسیدن به هدفی درزندگی همواره درپی خودتجربیات بیشماری رابه همراه خواهد داشت که قدمهای بعدی مارااستوارتر ورسیدن به,اهداف دیگر ماراقدرت بیشتری میبخشد . وتاجائی که,پندارهای پلیدیازشت وناروارادرذهن واندیشه ی خود جایگزین نکرده باشیم وبه صافی دل وعملکردی نیکو راه زندگی بپمائیم همواره میتوانیم به"برحق بودن راه خود"امیدوار باشیم وحکمت جهان وزندگی خویش را به گونه ای مناسب آموخته خود حمکتی را درپندارو باورخودبپذیریم که درراستای آن قاد باشیم به راه حق ودرست گام نهاده,وزندگی خودودیگران را تحولی ببخشیم وازچاهای مانده درراه بپرهیزیم وازافکار واندیشه ها وپندارهای پلید آدمیانی بدکردار وبدرفتار وبد گفتار بپرهیزیم.
*- پندارهای پلید چاه های ژرفی ست که تشنه خردمندان است .*ارد بزرگ
"تحول" هرآنچه باشدحتی اگر جنبه ی شخصی درنهادوذهن ماداشته باش بازهمچنان"تحول"محسوبمیشودکه باورمادرزندگی ماخواهد بودچراکه نوع پندارهائی که بدنبال موفقیتی مثبت باشدوباورهائی که در آن خودرادرزندگی نیوری حرکت بخشیم وبه خود سازی خود وزندگی خود بپزدازیم هرگزنمیتواند پنداروباوری غلط باشد زیراخودبراین تصمیم هستیم که جزراه صواب وبرحق به راهی کشیده نشویم که مایل به رفتن به,آن راه نیستیم,وکسی که اینگونه عقیده ای رادرزندگی مبنای گامهای خودبداند ودرپندارخویش تنهاخواهان خوبی های زندگی ودوری ازبیراهه هاباشدانقدردرزندگی خویش دقیق وفکور وروشن دیده هست که,راه تازه ای راچون برسرراه خویش ببیندبدون حساب وبدون بررسی وجستجو وشناخت آن کام درآن نگذاردوبه بیراهه هاکشیده نشودباامیداینکه روح وفکرواندیشه وپندارما سرشارازخوبی هابوده,وخواهان جهانی در صلح وآرامش وخوشبختی باشیم وهمواره,در جهت آن ازدرون خانه تامحله واجتماع خودکوشا باشیم.
*- واژه ها سرشاراز پندارهاست ارزش آنهاهمپای زندگی است.*ارد بزرگ
*- پندارودیدمان برروشنایی باشدوراستی ، بدینگونه راه های آینده،روشن استو هموار.*ارد بزرگ
*- آنکه می گوید همه چیزخوب است و بدی وجود نداردباکسی که,همه چیزرااهریمنی می پندارد تفاوتی ندارد.برآیند چنین افکار سخیفی به چاه نیستی گرفتارآمدن است تنها کسانی خوبی راخوب می بینند که بدی واهریمن راباورداشته باشندوازآن پرهیز کنند.*ارد بزرگ
*- آنکه برای وجود خویش ارزشی نمی پندارد،شان و فرکسی رانگه نمی دارد.*ارد بزرگ
*- بزرگترین نابکاری,آن است که,بپنداریم برای آنکه برترین باشیم بایددست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم.*ارد بزرگ
*- ریگهای ساحل خرد،نشیمنگاه پندارهای پاک وشبانه توست .*ارد بزرگ
*- رویا پردازی که عملگراهم باشد می تواند سرچشمه دگرگونی های بسیار گردد . *ارد بزرگ
پندار های خواب و بیداری ما اگر ادامه یابند کم کم ساخته خواهند شد . *ارد بزرگ
*- پندارهای پلید چاه های ژرفی ست که تشنه خردمندان است . *ارد بزرگ
*-پندار های پاک در دل و روان آزادگان آشیانه دارد . *ارد بزرگ
●پایان فرگرد پندار ●به قلم فرزانه شیدا

جلد هشتم کتاب نفیس و خواندنی "بعد سوم آرمان نامه ا��د بزرگ" به قلم استاد فرزانه شیدا



کتاب بعد سوم آرمان نامه 'ارد بزرگ' به قلم 'فرزانه   شیدا'

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *پندار*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *استاد*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *هنر*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *روان*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *ستیز*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *آزادی*



۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

فرگرد پایانی جلد هفتم کتاب بعد سوم آرمان نامه

  پایان جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ، فر گرد سفر/  به قلم استاد فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه        شیدا"



●آخرین فرگرد جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● فرگرد سفر ●
_____ « سعدی » ,«دیوان اشعار »______
می‌روم بادردوحسرت ازدیارت خیرباد
می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیرباد
سر ز پیشت برنمی‌آرم ز دستور طلب
شرم می‌دارم زروی گلعذارت خیر باد
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت
از خدابادآفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهدعمرم امان رویت ببینم عاقبت
وربمیرم درغریبی زانتظارت خیر باد
گرزچین زلف تو بویی رسد برخاک ما
زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد
گرزمن یادآوری بنویس آنجا قطعه‌ای
سعدیا آن گفته‌های آبدارت خیر باد
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
در دنیای کنونی برخلاف گذشته«سفر» وسفرکردن براحتی وسهولت انجام میشودوانسان باگذر
ساعتی کوتاه خود رادرشهری وکشوری دیگرمی بیند که مسیری طولانی رادرگذشته برای رفتن داشت وبه هفته هاوماههاوگاه سالهای نیز میکشیدکه,آدمی توان رسیدن به جای دوری راداشته باشدوازآنجاکه بسیارنیزمی بایست درراههای میانه چادرزده یااتراق کرده,ومسکن میگزیدند خرج سفر نیززیادبودوباگدردوران در سالهای بعد ماندن وتوقف درمُتل هاوهتلهای میانه راه باعث میشدکه,سفرهابسیارگران تمام شده,وهمین ایستادنهاوتوقف کردنهانیز باعث میگردید که انسان بسیاربیشترازامروزبااهالی مناطق ومحل آشناشودوالبتهاز سوئی,اینکه میگویند:"بسیار سفربایدتاپخته شودخامی"واینکه سفر,انسان راپخته وباتجربه میسازد, بنظر من درآنموقع ودر گذشته ها بیشتر برای مسافر,بارتجربه رابه همراه داشت تاامروزه که باخریدبلیطی از مثلا نروژحدود دوساعت بعددرانگلیس باشیم ویکساعت بعد سوئد و...
___ سفر سوم «*حمید مصدق» ____
هنگام هنگامه سفر بود
من در جنوب نقش جنون دیدم
آمیزه های آتش و خون دیدم
و میل به جنایت
و میل به جنایت تنها
در جان جانیان خطرنک نیست
از چشم من زبانه کشید آتش
این خشم شعله ور
هنگامه سفر
گهواره فلزی دریایی
می بردم آن زمان
تا ساحل جزیره
آغشته با جنون
آنجا برای من
پنداشتی جزیره
ممنوع بوده است
نه نامسکون
در آن جزیره که آنجا
شاید که
سیب سرخ هوشیاری ست
گویا که
گاه فرصت بیداری ست
دیدم که آن جزیره
آبشخور
شگرف هیولای آهنی ست
آن شب
من مست مست بودم
و میل به جنایت
در عمق جان مضطربم
شعله می کشید
ای کاش کور بودم
دیدم شگرف هیولاها
دریای پاک را
آلوده می کنند
گهواره فلزی
دریا هامی برد
این مسافر غمگین خسته را
هنگام بازگشت
آنک جزیره بی من تنهاست
اینک در انحصار هیولاهاست
ای کاش گهواره گور می شد
آنجا طنین خنده و پچ پچ بود
می سوخت جان خسته
این عاشق این حسود
دیدم نهنگ را
کامش گشوده طعمه طلب کن
گهواره فلزی ما
را تعقیب می کند
گفتم
در کام این نهنگ
شاید که ایمنی ست
ایا
این ترس ذاتی من بود
که آن نهنگ گرسنه دریا
از لقمه لذیذ
تنم بی نصیب ماند ؟
می سوختم
در شعله های خشم
خروشان خویشتن
دلاله محبت
عفریته پلید
به پیری نشسته می دانست
در من توان نماند و شکیبایی
می برد دیو را
تا حجله گاه پاک اهورا
آه
ای جانیان لحظه عصیان
رفاقتی
در من نمانده است
نه صبری نه طاقتی
دیدم که دیو بود و فرشته
کز حجله شکسته
قانون برون شدند
اینک
نه جلوه ای ز اهورا
اهریمنند هر دو
عفریته پلید
به پیری نشسته می خندید
من می گریستم
دیدم پرنده را
که زساحل پریده بود
دریا تمام شد
آغاز خشکسالی
خشکی رسیده بود
در من جنوب
یاد آور جنون و جهالت
یاد آور شکوفه هشیاری ست
من با بطالت پدرم هرگز
بیعت نمی کنم
_____ حمید مصدق » _____
بهرشکل,امروزه بیشترسفرهابرای تفریحات تابستانی وزمستانی ست وبااینکه خرج هواپیما وهتل وماندن درشهری وکشورهمچنان باروزگاربالا رفته ولی بازانقدر که مسافردوران گذشته اثروثمر اراین سفر میدیددرامروزه ی زندگی ماکمتر شده است وهرچندکه حتی اگربرای تفریح به مسافرت رفته باشیم بازازاهالی محل جدیدنیز بسیارچیزها میاموزیم,وبسیارندیده هارانیز می بینیم اماپختگی لازمه ی سفری راکه انسان باآگاهی براینکه میرودتابیاموزدتاآشنا شودویاچیزی ببینیدکه برای او جنبه تاریخی ویاآموزشی وفرهنگی وعلمی داشته باشد,چیز دیگری ست.ومن فکر میکنم بزرگان دنیا برخلاف عام حتی "سفر تفریحی" خویش راچون دیگران به تفریح نمیروندکه دراین میان هرچه دیده وشنیده برای,ایشان بیش ازیک سفرومانندآموزشی,ارزشمنداز شناخت آدمیان ودیدن آثارتاریخی موزه ها ونوع فرهنگ واندیشه هاست وبرآن بسیاردقت وتوجه به کارمیرودکه سفر تفریحی اونیزسفری پربارباشدکه وقتی بازمیگرددچون مردم عامی فقط خبرازفلان شهرستان بودم وچه لباسهائی خریدم وچه شهری وچه چیزهاکه دیدم وندیدم یافلان کشور بودم ودر مثلا پاریس برج ایفلش آهنی بودرا...ره آوردسفر خودنکرده,وچون بپرسی سفرچگونه بود؟,ازفرهنگ واجتماع وتاریخ وموزه ونمونه مردمی ونمونه پیشرفتهای روزمره جهانی,آن کشور برای شماخواهند گفت وبنوعی علمی برعلوم آدمی خواهدافزود .
_____ ( اطلـس دنـیا ) _____
دل من خسته,ازاین روزای پررنگ وریاس
خسته ازبازیچه بودن توی دسـت آدماس
یعنی تُواطلـس دنیا جائی پیدانمیشـه
که دل آدماشـم مثله,دل پاک خــداس؟!!
همه جارفتموهـرجا,یه جـوری دلم شکست
هنوزم هیچ نمیدونم دل ِمن مال کجاس!
یه جائی باید باشـه,توُ دنیا, مالِدل ِمن
اونجائی که قلب من باروزگارش همصداس
اونجائی که دل بتونه,کمی,آروم بگیره
اونجا که کلام دلها,با کلامم , آشناس
اونجا که حرف محبت,یه کلام تازه نیس
اونجائیکه عاشقی,مخصوص قلب آدماس!
انگاری دنیای من ,جدای دنیای همه اس
آخه این "غریبه"بودن,خالی ازلطف وصفاس
همه ی عمرم تلف شد, پی این شهرِغریب
هنوزم هیچ نمیدونم دل من مال کجاس
اطلس دنیامگه, شهر محبت نداره
"آخه من هرچی میگردم,نمیدونم که کجاس"!
_____ فرزانه شیدا____
دانستن داستان سفر وسخن ایشان و ره آورد سفر انسانهای بزرگ واندیشمنددر حدقابل توجهی شنیدنی وعلمی ست وآموزنده وهرچه دیده وشنیده باشددانستن آن چه براوچه برماکه شنوندگان او خواهیم بودیاکتاب سفرنامه,وزندگینامه ی اورامیخوانیم,دانش وآموزشی ست که,درهریک علوم اضافه برعلوم,واندیشه ی فکری ماازاین جهت بسیارخوب است زمانی که به سفر میرویم تلاش کنیم همه چیز راازتمامی زوایای یک زندگی درآن شهروکشور ببینیم ونمونه های حتی لباس وغذا وپیشرفتها ونمونه های تکنولوژی آن کشوررا,نه فقط,برای اینکه حرفی برای گفتن برای خویشاوندان واقوام داشته باشیم وهمه چیزرابدرستی وبادقت, ببینیم وتجربه کرده,وخودنیز لذت ببریموهمچنین سعی کنیم ریشه های فرهنگی وریشه های اجتماعی ونوع فرهنگ امروزی آنان با مقایسه با گذشته زندگی وعلت خوردن نمونه ای ازغذاهای مخصوص آنان رانیز علت یابی کنیم بسیار چیزهاست مه بدین طریق میتوانیم بیاموزیم که حتی نمونه ای ازتفکرمردمان آن سرزمین را درگذشته یاحال,ایشان برما معلوم میمندو همچنین از دیدن آثاروتاریخ آنان درهرزمینه ای که بدان علاقمندیم حال میخواهد نمونه های ساختمانی دوران بسیار قدیم تاریخی وموزه باستانی باشدیا نقاشی مدرن وعکاسی و..از دیدن آنچه دیدنی ودانستنی ست حتمااستفاده کرده بدیدارهمه برویم علت هاومعلول های موجودرفته ومورداستفاده ی هرچیزی رابپرسیم وبررشد فکری وهمچنین دانشهای عملی خودنیز به, ین طریق بیافزائیم,چون هیچ چیزدرجهان دیروز وامروزبی علت نبوده است وحتی نمونه قاشقهای چوبی مثلا کشورچین وژاپن که تنهادوچوب ساده ومعمولیست وطریقه ی نگاهداشتن آن همبرای همگان استادی میخواهدوتمرین وعلت استفاده ازآنهم,بی دلیل نبوده چراکه, اکثرغذاهای ایشان ازنمونه غذاهائی است که راحت ترباچوب برداشت میشودوحتی برنج دم کرده ی آنان نیز معمولا انواعمختلفیدارد وبعضی نیزبرنجی چسبناک است که براحتی باچوب برداشته میشود,واین کمترین چیزیست که چون بپرسی برایش تاریخ, آنرا هم میتوانند باتمام علت ومعلولهابه شمابگویندوگاه لازم نیست سفری دوربرویم تاازیک ژاپنی ویتنامی وچینی بپرسیم که علت استفاده ازاین چوب یا«لباس کیموُنوی» شماچیست که درپیرامون خود نیز هستند انسانهای دیگری که ازکشورهای دیگرآمده وهمسر دوست ماهستند ویادرشهرما بعنوان توریست وگردشگرآمده اند یادرسفرهای بین شهری خودمادر کشوری که هستیم یازندگی میکنند یامسافرندوازاینگونه اطلاعات میتوانندبا آنچه خودمیدانید برای ما نیز بگویند وبردانش ما درمورد بسیاری از علتها بیافزایند.بزرگان نیزمیگویند: پرسیدن عیب نیست , ندانستن عیب است.حتی اگربه خط جاده کشورهاهم فقط نگاه کنیدبرای مثال خطوسط جاده ها نروژ زرداست وسوئد سفیدرنگ است که درست,در وسط مرززمینی دیدن اینکه کجای جاده ناگهان مرز سوئدونروژ جدامیشود چیزیست که شاید کمترکسی بداند یاوقت صرف کندکه به آن خط نگاه کند تا بداند دقیقاکجا واردکشور دیگر شدهوهمینکه وارد شودبرای اوکافی باشدونیاز نداشته باشدبداندوآن محل ونقطه درکدامین شکل وطبیعتی بودبرای من این نمونه هاهمیشه مهم وجالب بوده وهست وازآنجاکه مرزهای نروژوسوئد چندین وچند مرززمینی ودریائست که دروسط یک پلدر منطقهای بسیار زیبااز لحاظ طبیعی بادریائی زیر آن وکشتیها موقایق هایمیان آن با فاصله ای زیاد میان پلودریا منظره ای آنقدر باضفا سبز ودیدنی ست که نگاه را براستی جذب خود میکندودریکی ازاین مرزها خط جاده درست درمیانه پل اززرد تبدیل به سفیدمیشودوشما از نروژ واردسوئد میشویدواین فقط یکی ازمرزهای مابین آنهاست ودرطبیعت زیبائی این پل بروی آب قرار گرفته است که خود بنوعی شاهکار طبیعی ازخلقو هنر خداوندی ست ونمونه ای ارزشمندودیدنی اززمین ودریاوجنگل وآسمان
__ (خط جاده)__
من مسافری غریبم،توی جاده های تنها
توی کوله بارعشقم ، نمونده قراری برجا

همه ی شبهای رفتن ، بدون صبح سپیده
اشکای نگاه وقلبم و(خط جاده)رو کشیده!

انگاراز نگاه دنیا،بی تو بودن یه گناهه
روزائی روداده برمن، که مثه شباش سیاهه!

افتاده اسم منو تو ،انگار ازدست محبت
تادلم تنهابمونه * توی جاده های غربت !

نمیدونم تو کجائی! منکه آواره ی دهرم
هنوزم با بیقراری ،دنبال (دلم)میگردم!

دلمو من جاگذاشتم ! وقتی راه ما(دوتا) شد!
آخه دل بامن نیومد،وقتی دنیامون جدا شد!

من ولی یه چش براهم, که امیدش یه سرابه
دیدن دوباره ی تو،مثه رویا توی خوابه!

بی توتنهائی چه سخته،از تو ُ کوچه هاگذشتن
کسی رو شونه به شونه ،واسه دردودل نداشتن!

آخه دنیا هم دروغه! مثه خنده های غمگین
که میادرو لب می شینه،که بده به لبها( تمرین*)!

تابهت بگه دروغی : گریه هات،واسش غریبه!
امااین دروغ محضه! خنده اش هم یه جور فریبه !

ولی انگار از نگاهش ، ‌باتو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن که مثه شباش سیاهه

همه ی شبای رفتن،بی تو،بی صبح سپیده
قطره اشکام توی رفتن،(خط جاده)رو کشیده!
ده شهریور ۱۳۸۲ اول سپتامبر ۲۰۰۳
____فرزانه شیدا ____
پرسیدن ازعلت استفاده,ازمثلا چوب غذای ژاپنی وچینی درجایگزین قاشق معمولی ونمونه لباسهای سنتی یاحتی نحوه سلام کردن واینگونه چیزها که برای ماتازه گی داردیامثلا درتلوزیون وفیلمهای ایشان دیده ایم وعلت رانمیدانیم از, کمترین سوالاتی ست که پرسیدن آنهم حتیآموزشی بما میدهدشاید بگوئیددانستن همه چیزبرای زندگی ضروری نیست وشاید درمواردی نیز این گفته درست باشداما اینگونه بنگرید که وقتی انسان ضرروت دانش اینگونه چیزهای کوچک وبزرگ رادرک میکندکه بناگاه مجبور شودبرای آن چیزازاطلاعات خوداستفاده کندواین نیزدرزندگی ما پیش میآید که,زمانی به چنین جائی برسد وتازه بفکر چاره بیافتد من خودهرآنچه درطی زندگیم آموخته ام,درمیان این نوشتارها درجای لازم ازآن استفاده کردم وداشتن اطلاعاتی درزمینه های مختلف فرگردها بی آنکه حتی خود توجه کرده باشم چقدرچیزها دیده یایاد گرفته بودم,درنوشتن این کتاب بسیاری به یاری من آمدونیازی نداشتم که درموردی باخو فکرکنم که حال,ازچه کسی که بپرسم وآنچه راکه نیاز به گفتن آن رااحساس میکردمواطلاعات کاملی ازآن نداشتم,نیز تحقیق کرده وبرنوشته های خودافزودم وهمینکار بریادگیری بیشتر من نیزدربسیاری موارد موثر بودوخیلی چیزها رانیزدرهمین رابطه مجددچیزهائی رایادگرفتم که شاید بعدازاین کتاب دیگر موردی پیش نیاید که,ازآن استفاده کنم اما دانشتن هرجیزی هرچه باشد مضر نمیتواندد باشد وبدنبال تحقیق وپرسش ازمردم رفتن هم خود نوعی ازشکل آموزش است که چون خبرنگاری باجمیع اطلاعات خودیک بخش روزنامه راازاین پرس وجوهابامردم مختلف وافکار مختلف حتی درشهرخود روزنامه ومجله ای رادرصفحه ای به اینگونه به,دانش آن درموارد مختلف بررسی خود,اختصاص میدهدوازهمینگونه مقاله ها وکتابهاست که افرادی که دسترسی به مردم دنیا درروزانه ی خودندارندمیتوانندازآن استفاده کرده برعلم خودبیافزایندوچیزهای جدیدتری بیاموزند,ومنابع خوبیست برای برای مردم عادی که درموقع نیاز,درمانده میشوندکه حال,ازکِه بپرسم,یاکجا راه بیافتم,ومثلا یک ویتنامی وژاپنی راپیداکنم ودرحالتی که روزانه حتی درمحیط بسته خانه یادرسفرمسیراداره ومحل کاردر شهرودر ترابری روزانه ی خودبسیارندچیزهائی که میشودآموخت وهرگز به آنها هم توجهی نخواهد داشت تا لزوم آن اورا مجبور به اینکار کند.این نمونه ازدانش همواره وقتی وسعت بیشتری پیدامیکندکه ازشهری به شهردیگریاازکشوری به کشوری دیگرسفر میکنیم,ومیبینیم که طریقه ی زندگی هرکس وراه وروش وسیستم واندیشه,ودلایل تفاوت بامایابادیگرمکانهاچه,دلیلی داردیاریشه چیست و..این است که میگویند,آنکه بسیارسفرمیکند بسیارانسانهارا نیزمیبیندوتجربیه این سفردرهر زمینه ای چه لباس آن محل وغذاوفرهنگ وتاریخ باشدچه دیدن ساحل دریای آن بامردم مختلف وتورسیستهای فراوان خوددرجای خودهریک ,ازآن دانش بسیاری رامیشودبه انسان بدهد وگاهی حتی فقط نگاه ودقت دربعضی موارد کافیست تاانسان چیزهائی ببیند وبیاموزدکه روزی بی شک بدرداو خواهد خوردحتی اگرمورد روزانه نداشته باشدولی شایدزمانی ب دانش آن بتواندمثلابه دانشجوئی اطلاعاتی برساندکه نیازمند آن است,ازاین روست که همواره درهمه ی ممالک دنیادانشجویان بیشترین طبقه ی روشنفکر مردمی را تشکیل میدهند چراکه نظام دانشجوئی ایشان رامجبوربه تحقیق دردانشهای مختلف میکندواستادان با نمونه ی تزهائی که درپایان هر دوره ی تحصیلی ازایشان میخواهندهریک رابسوی دانش بیشتری راهی کرده,وبرعلم ایشان بیشتر وبیشتر افزوده میگردداگرچه که درزنگی یک انسان عامی بیرون ازدانشگاه,نیزمیبایست نمونه دانشهائی نیزباشدکه لازمه ی آن تنهاکنجکاوی ماومیل به دانستن ماست,درغیراینصورت اگر هزاران بارهم فقط سفر کنیم که بتوانیم به,اینوآن بگویئم اینجا وآنجا رادیده ام,وتعداد شهروکشور بشماریم بی آنکه توشه ای,ارزشمندازاین سفربرداشته باشیم سفری تنهابرای,اتلاف وقت بوده است واگرچه,استراحت فکری نیزبرای,انسان نوعی نیازمندیست تافارغ ازاندیشه هافقط تفریحی داشته,وروح وفکرخودراآزادبگذارامایادگیری بسیاری ازچیزهانیزبصورت اکتسابی است که نیاز به اشتغال فکری بیش ازحدنیزدرآن نیست واماچه خوب است که,ازاین موقعیتهابرای یادگیری نیز استفاده کنیم نه,اینکه دراتاق هتل راببیندیم وبنشینیم تاریخ آن کشور رابخوانیم که اینکاررا درخانه خودهم میتوانیم انجام دهیم وبهتر است در شهرستانی وشهری وکشوری بادیده ای هشیارتر وکنجکاو تروجستجو گری تلاش کنیم ببینیم وبشنویم وبیاموزیم ودانستنی های ارزشمندی را به همراه خود آورده توشه ی سفری باارزش باخود همراه داشته باشیم واز تجربیات همگان ونوع زندگی دیگران نیز چیزهائی آموخته و خودنیزدرزندگی خویش ازانواع دانشها بهره مند شویم.
*- ره آورد سفر,در درون آدمی، به جز خردو پیشرفت نیست.*ارد بزرگ
*در کنارمان دلبرهست واگر نیست ،در سفر رسیدن به اویم.پس تنهای وجود ندارد.*ارد بزرگ
پایان جلد هفتم●فرگرد سفر● نویسنده: فرزانه شیدا●


فرگرد اشک در کتاب بعد سوم آرمان نامه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *اشک*نوشته استاد فرزانه شیدا


اشک
در میان قطره ها
در شوری اشک
در خیسی ورق
در ناتوانی قلم
بر نمناکی کاغذ
در بیصدائی محض
قلبی آب میشود
آنگاه که
"عشق"
چون نسیم
از پنجره ره میگشاید
و همنفس باد میگردد
دیگر برای سرودن
بهانه ای نیست
از حرف تهی
ازاشک سرشارم.
ف.شیدا ¤¤¤

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه       شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه اُردبزرگ
● فرگرداشک ●
درفرگردهای پیشین بسیارازاحساسات طبیعی بشری,ونیازبه,داشتن ووجوداین احساسات درقلب وروح وذات بشرسخن گفتیم,وبراین مسئله نیزتکیه داشتیم که,هریک ازاین احساسات ششگانه که خالق بر مخلوق بخشیده است برای دفاع,ازخودودرون خوداست وحتی روزنه اشک رابه مردوزن,اگر به یکسان بخشیده است به حیواناتی نیزداده است وبه گُل نیزنموداراشک بمانندعرق وشبنمی ست که باعث طراوات روح گل میشود."اشک "نیز باعث طراوات روح میگردد چه درغم,باشد,چه در شادی که,درهردو شکل "تخلیه روحی"انسانی ست ازاندوه ویاحتی ذوق و شادی.در فرهنگ تمامی جوامع دنیااین نیز متاسفانه تامدتهاجاافتاده بودکه پسریامردگریه نمیکند ولی پیشترنیز گفتیم که,اگرچنین بودخداوند,روزنه ی اشک وگریستن واحساس درونی اشک ریختن را که نوعی تحریک شیمیائی درداخل درون بدن است که ازدرون منشا گرفته و تبدیل به اشک میشود, شاید بگوئید همین اشک باعث تمیز شدن دیدگان ماازگردوخاک ودرهنگام فرورفتن چیزی کوچک به داخل چشم مت نیز هست تا بوسیله آن چشمعکس العمل نشان داده بتواند بااشک جسم اضافی خارجی رااز درون چشم ماخارج کنداین نیز درست است ,امابااحساس درونی آدمی که تبدیل بهاندوه شده وتولید اشک میکند وانسان بغض کرده,واشک سرازیر میشودکه باعث "اشک ریختن"میشود پس چگونه میشودبااحساسی که تولید میشود مخالفت کردوگفت چنین احساسی راخداوندبه پسران و مردان نبخشیده است ؟ واگر اشکی هست برای زنان است ومرد میبایست قوی باشد!که این تنها چشم بستن برحقیقت است وباید پذیرفت ,که خداوند اشک رابرای آن آفرید که انسان وموجودات قادر باشنداندوه درون خودراازدل به بیرون ریخته,وبا"التیام روحی"خودازاین طریق خودرااز فشارهای زندگی وغمهای دنیاخالی کنند که,البته,ازدیادهریک,ازاین احساسات برای,انسان نیزبمانند تمامی چیزهای دنیا عامل صدمه وآسیبی خواهد بود. برای بشر نیزازدیاد بیش ازحداحساساتی باعث ناراحتی های روحی وجسمی میگرددامابهرشکل آدمی درطغیان احساس غم وشادی خوداز سوی خداونددارای قطره های اشک دردرون احساسی درروح وقلب وروزنه ای درچشم است تاقادر باشد خود راآرام کند.*ارد بزرگ نیز میفرمایند که:
*- آدمهای بزرگ واندیشمند ، بسیار شک می ریزند .ارد بزرگ
وعلت آن بوضوح مشخص است که انسانهای بزرگ واندیشمندقادربه دیدن ودرک چیزهای بیشتری درپیرامون خودودردنیا,هستندودیده دل وروح واندیشه ی آنان همواره,باعث میگرددبیشتری نه برخود که بردنیای خودوانسانهای همزمان باخودرابادل,بکشندواگرانسانهائی بودندکه,قادر بدرک این گونه احساس وشناخت واقعی دنیای اندیشه,وذهن ایشان نبود,امروزه انسان دراینهمه راحتی ورفاه زندگی نمیکردکه این رفاه این رشد وپیشرفت جوامع به اشک وخونِ دل وعرق جبین بزرگانی به,آنهارسیده است که برای ماتلاش بسیارکرده اندودرگذران روزوعمرخود,وجود خودرا وقف زندگی بهتر برای همگان کردندو خودِ خویش رامتعلق بدنیادانسته وتنها برای خودنمیخواستندوبرای خودزندگی کردن وبرای بودن خوددریک خودخواهی بمانندعوام"هدف زندگی"را درمشغول بخود بودن ,قرارنداده ودنیای ایشان سرشارازهمگانی بودهرچه میبکردند بهره ی آن به همگان نیز میرسیده ورسیده است, واحساس واندیشه خویش راچه,درعمل بااختراع وکشف وآثارخودچه,درشعروکتاب ونوشتاراندیشه های خویش بانسانهای دیگربه,ازمغان داده اندوهدف ایشان این بوده است که,هرچه,دانسته ومیدانندوقادر به ساخت آن هستند درهرشکلی باشد چه اندیشه ای نوین چه شعری چه کشفی دراختیارمردم نیز قرارداده واندیشه های خودرابدنیانیز منتقل کرده و میکنندوحتی,راحتی دنیاامورزی مردمان رانیزدرسختی زندگانی ومشقت وتلاش شبانه روزی زندگی خود درزندگی روزمره ی مردمان یاباساخت بهترین,مکانات رفاهی یا با انتقال اندیشه ها وآثار خود,به هریک ازماهدیه داده وهمواره نیز این راه را ادامه میدهند.
¤¤¤ ترانه آبی از:احمد شاملو »¤¤¤
قیلوله ناگزیر
در طاق طاقی ِ حوضخانه،
تا سالها بعد
آبی را ...
مفهومی از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها
با تکرار ِ
چشمهای بادام ِ تلخش
در هزار آئینه شش گوش ِ کاشی.
لالای نجوا وار ِ فـّواره ای خرد
که بروقفه ی
خواب آلوده اطلسی ها
می گذشت
تا سالها بعد
آبی را ، مفهومی
ناآگاه ...
از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی.

روز ... بر نوک پنجه می گذشت
از نیزه های سوزان نقره
به کج ترین سایه،
تا سالها بعد
تکـّرر آبی را...عاشقانه
مفهومی از، وطن دهد
طاق طاقی های قیلوله
و نجوای خواب آلوده
فــّواره ئی مردد
بر سکوت اطلسی های تشنه،
و تکرارنا باورِ
هزاران بادام ِتلخ
در هزار آئینه شش گوش کاشی
سالها بعد... سالها بعد
به نیمروزی گرم... ناگاه
خاطره دور دست ِ حوضخانه.
آه امیر زاده کاشی ها
با اشکهای آبیت
¤¤¤ از:احمد شاملو »¤¤¤
دراین میان روح واندیشه واحساس آدمیان چه درعوام وچه درمیان مردم خاص زندگی سازتمامی مادردنیابوده است وبارهانیز گفتیم کمترین اندیشه وفکرواحساس مابرشماربسیاری ازمردم میتوانداثرگذارباشدوبرای مثال کسی که بادعواوناراحتی ازخانه خارج گردیده هم اهالی آن خانه,هم,اوهم تمامی کسانی که درمجاورت وروبروی این شخص قرار میکیرند وبه شکلی بااو سروکار دارندتحت تاثیر خلق وخوی درهم روزانه ی او که چه,درسکوت وتاثرباشدچه دربداخمی وبدخلقی چه,هرنوع عکس العملی که انسان,درموقع اندوه وخشم نشان میدهد,قرارخواهند گرفت لذامی بایست براین نکته نیز درهمینجا اشاره شودکه طغیان احساس واندیشه است که شاهکاروکشفی می آفریندویارویدادوفاجعه ای رادردنیای پیرامون ماودرکل جهان سبب میشودوزایش وتولیدوساخت اندیشه های نوعملی وتئوری,امکاناتی درسطح تولیدات وساختارچیزی وچیزهائی وهمچنین, باعث انجام شدن خوبی وبدی هائی درسطح جوامع ودرنهایت بردنیامیگرددکه بر مانیزاثر گذارخواهدبود.
¤¤¤ آن ِ زایش , از: احمد زاهدی » ¤¤¤
شعری برای نوشیدن
جامی که سرکشیدنِ تقدیر است
خودم، تجویز کرده برای دکتر
سنگ، بی‌هوا تاب/ در هوا دنبالِ…
کبوتری در آب جان می‌کند
و آبی انعکاسِ آسمان است
یا دریا/ برعکس
«چه فرقی می‌کند؟»
مهم آبی‌است که می‌خورده
از هرکجا حالا... حالا که مرده.
آب، شعر می‌شود
کبوتر قربانی
و شاعر، می‌نوشد
جامی برای قربانی
زبان، خیسِ شعر است
و کبوتر باز
رفعِ عطش کرده باشد انگار، می‌پرد.
گنبدِ خورشید پایین‌تر
آسمان، آبی است
در آبِ حوضِ کنارِ من
شعری می‌تابد انگار
از آفتاب.
¤ « احمد زاهدی » ¤
دراین میان احساس من به,عنوان یک فردمیتواند برای تمامی آنان که بامن هستندوبامن برخورد میکنند وحرف ونگاه واحساس ویا نوشته وکتاب منِ نوعی رامیخوانندنیزهمانقدراثر خواهد داشت که اکنون شما با خواندن من دراین کتاب به فکرواندیشه های خودمشغول شده وبه بالاوپائین کردن نظریات وسخن وافکار من یا خود پرداخته وبه بررسی راستی ودرستی آن چه ازدرون خود وافکارخود باشدچه من می پردازید.درنتیجه میبینیم که, چه من شاعر باشم چه نویسنده هم اکنون بنوعی درزندگی شما بوده ام,چه درقید حیات باشم چه پس ازمرگ من شما اینرابخوانید بهرحالبااین کتاب بااین نوشته ویاباشعری وبه همین شکل شمادرخانه ومحل کاروپارک وهرجاکه الان این نوشته رامیخوانید حضوری دراین دنیاداریدکه باتمام کردن خواندن این نوشته بافکروافکاخود به دنیای روزمره خودباز میگردیدوممکن است لحظاتی بعدهرچه خواندیدرانیز فراموش کنید یااینکه درخودهمچنان بفکرآن باشید,اماهرچه هست امروزودرلحظه ای که بااین نوشته سرکردیدچیزی برآنچه که نخوانده,بودیدافزودیدودر تائید ونفی من نیز باخودبه فکر فرورفته ودنیارانیز در نگاه اندیشه خو دردردون خودبررسی کردیدوشاید بیاداشکهای زندگی خودیاکسی افتادید که دوستش داشته ایدکه شایدروزی به شکلی اورااندوهگین وخشمگین کرده اید وباعث گریستن اوشده اید, مقصود من این است که دنیاتحت تائیرهرچه من میکنم,وهرگونه که من ویاشمافکر میکنیم به هاتمان شکل نیز,روزماوروزاطرافیان ماراشکل میگیردوحتی شکل ونوع احساسات ناشی ازآن دربُعد وسیعتریبه جامعه وجوامع دیگرنیزمنتقل خواهد شد.اگر فکرواندیشه ای وکاری راکه, انجام دهیم که همگان قادربه بهره برداری مثبت ازآن نیز باشندیاحتی تاثیری منفی بردنیائی بگذاردهرچه هست ,خواه به خنده ای باشد خواه به اشکی, خواه مثبت ویا منفی, درهرشکل که مادرروحیه ورفتار خود درآنروزهستیم به همان شکل نیز بردنیای ما تاثیر گذاراست ودیگران رانیز تحت تاثیر خودقرارمیدهد.امید که بودن مادرهمه ی روزهای زندگی وحضور مادردنیابرای همه,همیشه,وهمواره,گرمی دهنده ویاری دهنده مردمان اطراف ما زندگی ماودنیای ماباشد.حتی اگردرقالب سخنی وشعری اندوهی راباخواندن قطعه ای وگفتم جمله کوتاهی باعث شده باشیم که باخودبیاندیشددراین احساس تنها نبوده ام, یااگر روزی بارانی براحساس ودل وچشم مابودوکسانی نیزروزهای بارانی داشته اندوبد نیست همواره,بخاطر بسپارم که روز بارانی هرکسی بازخورشیدوآبی آسمان رابه دگرباره برخود خواهدددوباره پس ازهرباران آفتاب وخورشیدی آسیمان آبی افتابی رابرمامیبخشدبه همانگونه وچون همیشه بازبرای هرکسی نیزدوباره چنین خواهد شد.وبااین فکرروحیه ی دوباره خودرادرزندگی باز یافته وامید وتلاش خودرابرای ادامه زندگی وادامه ی راه زندگی مجدد,بکار گیریم .
¤¤¤ ابری ¤¤¤
دیگر اما صدای نغمه ی اندوهم
را در پرواز های تنهائی
سر نخواهم داد
دیگر بر شاخ درخت سبز امید
جستجوی نخواهم کرد
میوه های شادی را
دیگر بر رخسار ه آبی ِحوض
نمی جویم.
خورشیدِ تابناک ِآتشین را
دیگر بی تو نمیخوانم
نمیخندم ...نمیگریم
آسمان پروازم ابریست
روزگارم غمناک
قلب من بارانی
¤¤¤«از فرزانه شیدا»¤¤¤
*- آدمهای بزرگ و اندیشمند ، بسیار اشک می ریزند .ارد بزرگ
*- میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است .ارد بزرگ
*- یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست .ارد بزرگ
●پایان فرگرد اشک ●



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *جهان

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه      شیدا"


بعُدسوم آرمان نامه اُردبزرگ ●
● فرگرد جهان ●
دنیای امروزی،درذهن وفکرواندیشه ونگاهِ دل ما,آنچنان شتابان,روبه رشدمیرودکه گوئی هرچه دویده,وتلاش کنیم تاهمپای آن گام برداریم,هرروزبازگامی عقب هستیم,وهنوزبسیار برای برداشتن این«یک قدم باقیمانده» می بایست تلاش کنیم,تازیادهم عقب نمانده باشیم.اما بهرشکل,آدمی ,قادرنیست بدون امیدوتلاش ,خودرادرجهانی که نیازبه صبوری وشکیبائی وپشتکار داردبه,آسانی به مکانی برساند,که,درآن,احساس خرسندی وخوشبختی کند وباطبیعت درونی انسانی که همواره بارسیدن به هرانتهای راهی ,راه,دیگری راجستجو میکندوخواستاربیشتر وبیشتراست وهرگز رضایت درونی او بطور کامل ازدرخواست خواسته ای جدید خاموش نمیشود,خودرابطورکامل در جهان بودن خویش خوشبخت وکامران وکامروا,احساس کندوشایداگرهمین,انگیزه ی بیشترخواستن نبودکمترآدمی به موفقیتهای کنونی امروزمیرسیداما متاسفانه,انسانهای کنونی درجهان درجای اینکه هدف وتلاش خویش رابراین بگذارندکه دنیائی بهترراداشته باشندبیشتر براین تلاش میکنند که دنیای فردی خودرابدون دیگران به بهتر شدن های اقتصادی برسانندودیگرنیازهای جهان به فراموشی رفته وتنهافکراینکه خودرادریابیم ودیگران,رابه اندیشه های خویش بسپاریم باعث گردیده که شاهددنیای سردی باشیم که در آن حتی هستند انسانهائی,که نیازخودبه خداوندرا نیزدیگر ضروری نمی بینندوهر پیروزی راتنها به حساب تلاش خودگذاشته وهرشکست رانیز به گردن جهان وجهانیان می اندازند.
______خونین دل ______
اهل حساب وکتابی نبوده ام
وقتی حسابدارِ دلِ ما جهان ماست
وقتی که درگه آخر, « سرای» ما:
درروزِ واپیسنِ ,آستانه ی «دَر» خداست
دو بر توان دو , نکردم , نه هیچ دم
کز خود طلب به رسیدن کنم به خیر
دو بر دوی, ضربم چو شد چهار
چاره نکرده ام ره خودبر خطای غیر
دوبردو مابه توان ِچهار ما
بر ناتوانی پایم, سخن نگفت
دوبردو داشتم ,به منهای "تنبلی"
زآن شب که پای تلاشی ,دلم نخفت
آری به روزوشب ِاین جهان خود
هرگز حساب دلم بی خدا نبود
هربار کز سر غم ناتوان شدیم
همواره دل بر سر جوروجفانبود
در ضرب وجمع وبه تفریق ِخوب وبد
دنیابه چرخه ی خودمیکندحساب
باشد که مابسازیم وجور خلق
هرروزِ روز جهان راکند خراب
هرروزِ ما,نه به لحظه,نه ثانیه
گوئی گذر کرده به ساعات بیشمار
در تیک تاک ِساعت ِعمرِتلا شِ ما
هرثانیه گذری کرده از«هزار»
آری چه فرتوت و پیرانه سربه دهر
عمری زعمرِ کودکی وقلب ِجوان گذشت
دردفترشعروغزل ناله کرده ایم
کس راخبر نشد,چه به مادرجهان گذشت
یارب به قدرت تو,این قلب ناتوان
هردم حساب خویش ,زدنیاجدانمود
امروز درسردنیاچه بوده است ؟
این دم چگونه رهی بهرما گشود؟
ماندم که چه پرسم زاهل دهر
چون «آدمی» نه بینا بُوّدنه کور
گاهی نگاه برتوببندد,گهی به دهر
گاهی اسیر مستی سربودوگه غرور
آری رهی که به ره,دیده ام کنون
ترسم روم ,که مبادا خطا روم
ترسم دراین جهان پرازگرگ وروبه هان
در حکم قضاوت خود نارواروم
یارب! دلی که فقط غرق عاشقی ست
«شیدادلی» به جهان بوده پُرتلاش
اینک چوپرسم ازدلِ«فرزانه» راه وچاه
گوید که:بر«دلِ شیدا» مزن خراش
یارب بگوبه چه سان ره روم که باز
افتاده پای اشک دلم پای مثنوی
باشد که زاشکِ دل ِخون چکان ما
«آه» دل زخمی مارا، «تو» بشنوی
______ فرزانه شیدا/1388- اُسلو/ نروژ_____
اگر دقت کنیم می بینیم که,هیچگاه مقدار تلاشی که برای خودوجهان خودکرده ایم باآنچه دردنیاوجهان داشته وازدنیا نیزتوقع داشته ایم به مساوات نبوده است چندنفرازآمار جهانی دنیاروزانه درتلاشند که بردانستنی های خودافزوده وحتی کتاب ومجله ای دراین موردرا بخوانند چه تعدادی ازکل جمعبت جهان درهرروزه عمرخوددرتلاش بوده اند که,آموخته های خودرا از حد سالهای تحصیلی خودبالاتر برده,وکتاب ومجله وبرنامهای تلوزیونی وخبرهای رسانه ای مربوط به دانشی رابخوانند ؟ لازم نیست که مامحدوده ی بزرگی چون «جهان» رابرای تحقیق این سوالات وگرفتن جواب جهانی بررسی کنیم,ازخانواده ومحله ی خوداگر فقطشروع کنیم,درهمین حد آمارکلی نیزدرحدانتسابی بدست می آیدومتوجه میشویم که دنیاهرچقدرهم به واسطه ی یاری و مددوتلاش بزرگان وعالمان ودانشمندان وفیلسوفین جهان ترقی کرده است درمحدوده ی زندگی عامی تلاش برای رشددانش ودانستنی هادرحدرکودودربی توجهی عام بوده است وتعدادکسانی که مشغولیتهای ذهنی خودرابراین نهاده اندکه هروزه محصل مدرسه زندگی باشنددرحدمعدود ومحدودی درمیان عام مردم کل جهان است چه درکشورهای پیشرفته چه درکشورهای جهان سوم,درنتیجه همین کافیست تابدانیم که وقتی دنیای رشد وترقی وجهان پیشرفت ماتنها تکیه برمعدودی از بزرگان ومخترعین وکاشفان ...کل دنیاداشته باشد وجمعیت بزرگ جهانی بیشتر مصرف کنندگان تکنولژی واختراعات جهان هستندکافیست که بدانیم,هزاربارمیتوانستیم جلوترباشیم,وپیشرفته تر وهنوزبسیارازهمه ی دانشها ودانستنی ها عقب هستیم اگرهریک ازمادررشد وترقی جهان کوشش میکردیم وهریک بخشی ازاین وظیفه رابعهده میگرفتیم حتی اگردرحدبالابردن سطح دانش شخصی خود بوده باشد که بزرگان عالم نیز در این راستا اول به رشد خود پرداخته اندتاامروزه قادر هستند که دنیائی رادردست خود گرفته سازنده زندگی راحت تربارفاهی ساخته شده ازتکنولژی جدید رادراختیارجهانیان قراردهند وهمین گفتارصدق مطلب رامیرساند که مابیش ازاینکه خود کاری برخودودنیای خویش کرده باشیم تنهاانسانهائی متوقع بوده ایم که شاید حتی به ایده ای واختراعی فکر نیزکرده ایم که سالها بعدتوسط مخترع ودانشمندی ساخته شده است اماهمواره باخودگفته ایم که من که مخترع وکاشف نیستم منکه امکانات ندارم,وحتی ازبازگوئی ایده ی خود بدنیا وکشور خود نیز سر باززده ایم وبسیاردیده ام درموردعام ایده های جالبی هست که چون میپرسی چرالااقل این ایده ها رابه کسی که میتواند آنراانجام دهددرکمال تاسف میگوید ایده ام را خواهددزدیدونه تنها خودکاری برای آن نمیکند یاتوان ودانش آنراندارداماحتی آنرادرفکروسینه پنهان میکندوسال بعدهمین ایده باحتی قیمتی سرسام آوردراختیارخوداو قرار میگیردواو نیز خریدارفلان دستگاهی میشودکه درذهن خودپیشتر ازاین ساخته بودو"کارکرد" آنرانیز میدانست امااز کشوردیگری امروز واردخانه ی خودمیکندوبابت آن پولی نیزپرداخت میکند حداقل کشورهای بزرگ دنیا این موقعیت را دراختیار مردم عام خود قرار میدهند که اتیده های آنان رابشنوند وبرای اینکه شخص احساس نکندکه این ایده ی اولیه اودزدیده شده است ایده ی اورازاومیخرند وخود به ساختن آن میپردازندوتا زمانی که هستند کشورهائی که برایده ی عام نیزبه حدافکار مردم خاص وسازندگان واقعی جهان ارج مینهندهمواره کشورهای اولیه ی دنیا هستندکه قدرت وثروت دنیا رادراختیاردارند وجهان سومی مصرف کننده,همچنان درجایگاه اینکه میخواهدروزی خودراخودکفا کنددرانتظار ایده های مردمی خودروزگارسرکرده وبه پیشرفت دیگرکشور هانگاه میکنددرنتیجه مردم هرکشوری خودسازنده ی پیشرفتهاورشد ملی خود هستندواینکه جهان وجهانیان رادرحتی, مروزه شخصی خودمقصر کرده ومتهم کنیم جزحماقت فکری وکمبوددانش مانیست چراکه,اگرازبهترین صنایع اکترونیکی وکامیپوتری وکشفیات واختراعات وعلوم جهانی امروزه,هزار وسیله رادرخانه ی خودبدون فکراستفاده میکنیم کسانی بوده اند که برای ساختن یک یک اینها روزوشب عمر وزندگی خود را به بیداری گذرانده اند حتی اگراین مخترع درخانه ی خود تنها نویسنده ی داستانی بودکه روزی ازروی آن هم شما بسیار بردانش فکری خودافزودیدهم مخترع وکاشفی زآن سودبرده,اختراع کشوری رابه جهانیان هدیه کرده است که درآشپرخانه وهال واتاق خواب ویک یک اتاقهای خانه ی خودوسایل وتجهیزاتی داشته باشیم, که,راحت تر زندگی کنیم وبیرون ازخانه نیزبا بهترین تکنولژی روزبه بیرون ومحل کارومسافرت رفته ومصرف کننده بهترین های جهانی بوده ایم که برای داشتن,آن,از درآمد زحمت وتلاش ماهیانه وسالانه ی خودپرداختیم تابرای راحتی خودازآن بهره مند شویمدرنتیجه میبینیم,که خودرابعنوان مصرف کننده جهان,همپای جهان پیش نبرده ایم,وکارکرده,وزحمت کشیده ایم تاباآن حقوق ودرآمدتنهامصرف کننده باشیم وبس.که,درکمترین مکان چوپانی گیرم گوسفند وگاو,ناهاروشام ماراتمام روز وشب درصحرابه چرابردتابر سر سفره ی من غذای گوشتی باشد وکشاورزی بیداری کشی تامحصول غذائی من تامین شودمن کارکردم تاچرخه ی دنیا رابچرخانم اما من کارکردم تاروزم بگذردوقادر باشم سفری خودراازخالی بودن برهانم وسفره جهانی توسط عالمینی پرشدکه زحمت آنرابه وسعتی بسیار بزرگتربازحمات وتلاش بسیاروعرق جبین وبیخوابی وخستگیهای مفرط شبانه روزی درطول عمر خود بردوش کشیدند.اما خودماچه کردیم,جز مصرف؟!.
ـــآب وماه« فریدون مشیری » ـــ
شب از سماجت گرما
تن از حرارت می
لب از شکایت یکریز تشنگی پر بود
میان تاریکی
نسیم گرمی با من نفس نفس می زد
و هردو با هم دنبال آب میگشتیم
و در سیاهی سیال خلوت دهلیز
نهیب ظلمت ما را دوباره پس می زد
هجوم باد دری را به سمت مطبخ بست
و هرم وحشت ما رابه سوی ایوان راند
میان ایوان چشمم به آب و ماه افتاد
که آب جان را پیغام زندگی می داد
و ماه شب را از روی شهر می تاراند
به روی خوب تو می نوشم ای شکفته به مهر
چون روزنی به رهایی همیشه روشن باش
سیاهکاران را هان ای سپید سار بلند
چون تیغ صبح به هر جا همیشه دشمن باش
ـــــــ از« فریدون مشیری » ــــــ
شایدبگوئید خوب آن کسی که,رحمت کشفی راکشیدسودآنرانیزبردوهم حرمت جهانی هم ثروت جهانی رادرزندگی خودداشت اماچرامنوشمایکی ازآنهانباشیم که حرمت وثروث ما,جهانی رابه,رفاه برساندوبه رشد وپیشرفت نه فقط تجمل ویاحتی درحدنسبی راحتی خانه ی کوچک وبزرگ مادرگوشه ای ازخاک زمین باشد.زمانی که مادرامروززندگی خودتنهابرتعدادجمعیت ونسل آینده,اضافه میکنیم وزادوّلددردنیاانجام بشودبایداینرابدانیم جمعیتی راکه هرروزه بدنیااضافه میشود باآنان که,دنیاراترک میکنندتاچرخه های دنیاوگیتی به شکل طبیعی درگردش باشداین زادولّد واین کودکان متولدشده ی,امروزنیازمند بسیاری,ازچیزهادرهرروزه زندگی خواهند بودکه مادر عرصه ی زندگی خودبرای رشدآنان باکارروزانه خود تلاش میکنیم,وبااینکه نمیتوانیم همگی مخترعین وکاشفان جهان باشیم,اماکمترین کاری که]میتوانیم انجام دهیم,رشد فکری خود وکودکان ماست برای آنکه جهانی بامردم رشدکرده,وروشنفکری داشته باشیم که کمتردرجان امروز وفردای مابه,جرم وجنایت وخیانت,وساختن مشکلات عدّیده وبزرگ دست میزنندوهمگان خادمین جامعه لااقل درسطحی باشندکه صلح,وآرامش جهانی رابادرک جهانی خودحفظ کنند
ــــــــ درآمد «حمید مصدق » ــــــ
بشکن
طلسم حادثه رابشکن
مهر سکوت از لب خود بردار
منشین به چاهسار فراموشی
بسپار گام خویش به ره
بسپار
تکرار کن
حماسه خودتکرار
چندان سرود سوگ
چه می خوانی ؟
نتوان نشست
در دل غم نتوان
از دیده سیل اشک
چه می رانی ؟
سهراب مرده است
غمی سنگین ,اما
غمی که افکند
از پا نیست
برخیز
رخش سرکش خود
زین کن
امید نوشداروی تو
از کیست؟
سهراب مرده ای
و غمت سنگین
بگذرز نوشداروی
نامردان
چشم وفا و مهر
نباید داشت
ای گرد دردمند
ز بی دردان
افراسیاب
خون سیاوش ریخت
بیژن به دست خصم
به چاه افتاد
کو گردی تو
ای همه تن خاموش
کو مردی تو
ای همه جان ناشاد
اسفندیار را
چه کنی تمکین؟
این پرغرور مانده
به بند من
تیر گزین خود
به کمان بگذار
پیکان به چشم
خیره سرش بشکن
چاه شغاد
مایه مرگ توست
از دست خویش
بر تو گزند اید
خویشی که هست
مایه مرگ خویش
باید شکست
جان و تنش باید
گیرم که آب رفته
به جوی اید
با آبروی رفته
چه باید کرد ؟
سیماب صبحگاهی
از سربلندترین کوهها
فرو می ریخت
برخیز و خواب را
برخیز
و باز روشنی آفتاب را
ــــ «حمید مصدق » ــــ
*غروب جان آدمی ، سپیده دمی به جهان دیگر است .* اُرد بزرگ
*آنکه همه چیزش رابه جهان می سپاردوخودسخن تازه ایی نداردنبایدمدعی داشتن خردباشدو دانش. *اُرد بزرگ
* زادروزماباتاری نادیدنی به هزاران زادروزدیگرگره خورده است،مرگ هم زادروزیست همانند زاده شدن که بدرودی است به جهانی دیگر…اُرد بزرگ
●پایان فرگردجهان ● نویسنده : استاد فرزانه شیدا


فرگرد فرهنگ در جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه از استاد بانو فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *شکست*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● فرگرد شکست●
« غزلی شکسته برای ...*فریدون مشیری »
گل بودو می شکفت
برامواج آب ماه
می بود و مستی آور
مثل شراب ماه
شبهای لاجوردی
بر پرنیان ابر
همراه لای لای
خموش ستاره ها
می شد چراغ رهگذر
دشت خواب ماه
روزی پرنده ای
با بال آهنین
و نفس های آتشین
برخاست از زمین
آورد بالهای گران
را به اهتزاز
چرخید بر فراز
پرواز کرد
تا لب ایوان آفتاب
آمد به زیر
سایه بال عقاب ماه
اینک زنی است آنجا
عریان و اشکبار
غارت شده به بستر
آشفته شرمسار
غمگین نشسته
خسته وخردوخراب ماه
داوودی در شب
سپید هزار پر
سر بر نمی کند
به سلام ستاره ها
برگرد خویش
هاله ای ازآه بسته است
تا روی خود
نهان کنداز آفتاب ماه
از قعر این غبار
من بانگ می زنم
کای شبچراغ مهر
ما با سیاهکاری شب
خو نمی کنیم
مسپارمان
به ظلمت جاوید
هرگز زمین مباد
از دولت نگاه تو نومید
نوری به ما ببخش
بر ما دوباره
از سر رحمت بتاب ماه
____« از:فریدون مشیری »____
زمانی که, انسان برای زندگی خودتلاش میکند همواره درراههای بسیاری قدم میگذاردکه خواسته وناخواسته بامشکلات ومشقات وزحماتی نیزبه همراه است که انسان برای گذرازهریک ازآن تجریبه های بسیاری نیزبدست آورده وشآلوده ی زندگی خودرابر مبنای آن پایه ریزی میکند تادرراه های بعدی رفتن کمتردچارمشکل شودومسلم است که تمامی آدمیان درهرمقام ومرتبه ای اززندگی نیزکه قرارداشته باشند درطول زندگی بارها طعم شکست رااحساس خواهند کردواینکه چگونه با آن روبرو شده,عکس العمل نشان داده وباآن کناربیایندویاآنراازسربگذرانندهمه وهمه بستگی باین داردکه اندیشه های فردی اوبراساس چه مبنی ای استوارگشته است انسانهاهریک بگونه ای با مشکلات مواجه میشوند طی فرگردهانیز بسیارگفته شدکه اندیشه وتفکر آدمی برروی خود آنچه در باره ی خویش می اندیشد ,بسیار تاثیر گزارزندگی درراهای بعدی ما در گذر عمر میشود وباز گفتیم عده ای نیازمند این هستند که خود رابابرنامه ریزی دقیقی درراه زندگی پیش برند وگروهی همواره منتظر یاری وتشویق یا تائیددیگرانند زندگی میکنند وتابع مطلق نظریه عام وخاص وفرق نمیکندچه کسی همینقدرکه اوراتائید کنن برای,او کافی ست تاتوان رفتن به راهی رادرخودپیداکندوحتی به شوق وذوق راهی شود.دیگر گروه ,گروهی افراد ی بی انگیزه هستند که در بی تفاوتی مطلق اصلابرایشان مهم نیست امروزچگونه سرشددیروز چگونه گذشت فردا چه خواهدداشت وتنها مصرف کنندگان بی سود وبی فایده ی جامعه هستند که حتی به زور کارهای خودراانجام میدهند وپیروزی وشکست هم مثل بقیه ی امور فرقی نداردکه اتفاق بیافتد یا نیافنتد موفق باشند یانباشند مهم,این است که امروز نه کسی کار بکارشان داشتهباشد نهنیازی باشد خود بدیگران کاری داشته باشندوتا حتی المکان فقط بودن آنان درجامعه برای مصرف نیازهای سخصی وضروریآدمیست ونه بیشتر که این دسته همانگونه که بی ثمربدنیا آمده زندگی میکنندبی ثمر نیزمیمرند وهرگزنه برخودسودی داشته اند نه بردیگران.تعدادی دیگرنیز , درهدف بی تفاوت دربودن خودر در زندگی همواره یا به فکرسودند هم هیچ چیز برای,ایشان مهم نیست وروزگارراباآنگونه میگذرانند که هرجا بهتر بود درهمانجا چادر میزنند وهرکجا بارانی وسردوبرفی مهاجرت کرده وهمواره آماده ی مهاجرت به محلی دیگردراندیشه وفکر وراه زندگی خود هستند وقانون فکری آنان بدین شکل برای آنان معنی نیشود که هرکجا دیگران درآن بهتر امروزرا میگذرانند همانجا برای ماندن خوب وایده آل است وییلاق ویشلاق فکری آنان بنا بر آب وهوائی ست که سودفعلی آنان رادرامروز جوابگوباشدوفرداراهم خدابزرگ است وباز میشود دید بقیه کجاهستند وهمانجارفت وبودوماندتافردای دگرواین شکل اندیشه ی ذهنی وتصمیم گیری درنحوه ی نو زندگی نه هدفمنداست نه ریشه ای درایده آلی داردایده آل,آنان درامروزیست که فردائی داشته باشد یاخیر نفع وسودامروزی راجوابگوست وبرای ایشان همین کافی ست ودرنتیجه اینگونه اندیشه ای نه برمبنای اندیشه ی بزرگی وعالمی استوارورشد یافته است نه هدفمند بوده نه سرانجامی رادنبال میکند وشکست وموفقیت نیز اگرچه بی تاثیر برعوالم آنان نیست اما اگرهم شکست خوردند بازهستند دیگرانی که جای خوبی اطراق کرده باشند که او بتواند ازآنان نمونه گرفته همانجا راامتحان کند که صدالبیته اینگونه الگو برداری از یک الگوی مشخصه ی موفق نیست بلکه درست بمانند چادرنشینان صحراست که فقط حائی اطراق میکنند که لزوم زندگی آنان ایجاب میکند وبااینکه قبیله های اینگونه ای هرگز انسانهای بیخودی نبوده نیستند امااین گرده یادشده,ازافرادی ساخته شده اند که تنهاسودومنفعت امروزی برای آنان مطرح است وفرقی نمیکند دنیاچگونه بگذردهرکه بهتربراو گذشت باهمان اوهمراه میشود و برخی نیزباهرچه پیش ایدخوش آیدزندگی میکنندوهدفی جدی رابرای امروز وفردادرسرندارند وتنهاهستند که باشند.نمیدانم بدرستی کدامین بیشتراززندگی لذت میبرداوکه راحتی,امروزرا باهرچه هست ورضایت ازاوضاع برخود ساده,میکند یاآنکه تمامی روز وشب برای رسیدن به,اهداف خویش زندگی میکند وکمتر اسودگی وراحتی روز راهدف خویش قرارمیدهدوساعات استراحت نیز به شکلی در روح وفکروذهن خوددرگیر برنانه ی بعدی ست واگرچه,چنین,انسانی به سرانجامی خوب نیز میرسد اما عمری شکست وپیروزیرا بادست وخواست خودتجربه میکند چراکهخود بدنبال آن است که راههای بیشماری رارفته درنتیجه برای هرتجربه ای شکست وپیروزی های بسیاری رانیز متحمل میشود که شایداگر کمتربخودبرای رسیدن فشار آورده بودکمتر مشکاتی را میدیدوکمتر نیز صدمات راه را متحمل میشد اودرنهایت میرسم,به گروه تابع که همواره وهمیشه هدفهای ایشان را دیگران تعینن میکنند یااگر خوداندیشه وفکر ارزو ونظری داشته باشد تا دیگری اورا هل ندهد گامی برنمیدارد وهمچنین ئاتید وتوشیق یا رد ونفی هخواسته ی او در نظر دیگران برای او مهم است وتا آنان تائیدی وموافقتی ازخود نشان ندهند او نیز گامی برنخواهد داشت وهمچنین به همین راحتی وسهولت نیزمردم ودیگران میتواننداورابه اوج وقعرشادی وغم یا پیروزی وشکست ببرندبااینوصف گروهِ,آخر که شناخته شده به "گروه باد"هستندباقی میماندکه هرسو بادبوزدهمان سو متمایل وییلاق قشراق فکری آنان سازنده ی زندگی امروزآنان است وفردا همکه هیچ اصلا به فردافکری ندارندبکنند چراکه ایده آلی راجستجو نمیکنندوامروزکه خود راشاد وخوشبخت اساس میکنندبرایشان کافی ست درنتیجه نمونه تجربیاتی که,هریک ازاین گروه نیز درگیروزی وشکست خودبدست میاورند همانقدر متفاوت ومتضاد است که نوع زندگی آنان هست واین گروها نیزدرهمه جوامع دنیا وجود دارندکه,اگربه سنت وآئین وآداب وروسوم واندیشه های همگانی نیز خودرا مقیدکنندتنها برای همان لحظاتی ست که نیازاست اینکاررابکنند.
___ بوسه ی سلام /از« ف.شیدا»_____
بی گمان درپس رفتن ها
" باز گشتی " نهفته بود ..
تا در حریم میان
کلام ودست وگرمی،
نگاه وآتش وسوزندگی،
سلام را بوسه ای باشد،
میان گنگی احساسی
که دورافتاده از نزدیکی ها..
به دگربار شراری می گرفت ،
تا نقش دلواپس دلتنگی ،
گم شود ،
در لمس دستها،
ودر آغوش نگاه ،
و ختم" بدرود" را ،
به انباری ببخشد
که تا دیروز
پشت پرچین های سبز،
اما بی روح ،پنهان بود!
اگرچه همیشه وهمواره
حس میشد در میانه ی دل!!!
ورنج می بخشید بر " بدرود" دیروز
و شتابی داشت
بر " سلامِ" دوباره ی همیشه ماندن،
واز سفر دست کشیدن!!!
و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،،
را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!!
اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه،
که بر خلوت ِهمیشه ساکت شبانه ای،
که قلم،در بی قلمی ها ،
هزار واژه را نقاشی میکرد !
تا او بداند بی واژه نمانده است
در دوری نگاه
در ندیدن چهره ناشناخته ای
که آشنا میزد و غریبه نبود!!
میدانی آخر،
در بین حروف و واژه و قلم
دلبستگی بسیار بود،
با دستهای نوشتن ...
مرتبط به رگهای ره کشیده
از دل بر قلمى که
بسیار گفتنى داشت!!
تا " بدورد" را،
به آبی احساسی بسپارد،
که میدانست ،
در عمق آسمان بی انتها ،
جایگاهی دارد،
از تبلور احساسی که ،
اگرچه بی سخن مانده بود...
اما قلم را از،،
دستهای گرم قلبی،،
بر خطوط کاغذ میکشید !!!
که تنها واژه سلام ،
میدانست وبس !!!...
اینگونه نیز، در رسم
باز هم گذشتن از شبی،
میشد باز هم دوباره نوشت
و تکرار مداوم دوستت دارم
را به واژه سپرد
تا هزار نقش تازه
را رنگ زند بر بوم بودنها...
ویکروز سرانجام
در نگاه تو بگوید: سلام....
در رسم واژه و شعر تو!!...
در رسم هزار بار عاشقى ،
هزار بار
تکرار دلواژ ه هاى ناگفته!
گاه دلتنگی غروب میکند
در کنج آسمان دل
و،« سه باره »
شاعر میشوم !!!
«هزار باره » عاشق!!!
پنجشنبه 22 آذر۱۳۸۶
____ فرزانه شیدا____
ودرواقع تنها گروهِ,اول,انسانهای موفق واقعی دنیاهستندکه نام,این گروه را«گروه عاشقان» میگذارم« عاشقان رسیدن».چراکه دراین گروه انسانهای هدفمندوزحمتکش وکوشابیشترازهمه بار سختی وزحمت وشکست وپیروزی خودوهمچنین زندگی اجتماعی وحتی گذران چرخه ی زنگی کشوروملت خویش رابردوش کشیده وسختی های بسیاری نیز می بینندودرنتیجه درجایگاهی که ایستاده اند واقعاوبراستی لایق آن هستندچراکه زحمات شبانه روزی بسیاری رانیز برای آن متحمل شده اند و بار زندگی همگان رابردوش داشته اند تادرپیشرفت خودبه پیشرفت جامعه نیزتوان یاری رساندن داشته باشندوهمواره دقت نظر باارج نهادن به تمامی ریشه های فرهنگی اجتماعی سنتی دینی و....همراه با توجه واندیشه ای والا همراه با حرمت نگاهداشتن وحتی دلسوزی انسان دوستانه ای برای جامعه عمرخودراباارزش وسبز زندگی کرده اند تاسرسبزی دهنده ی زندگی همگان باشند.
___ «هفتخوان فریدون مشیری »____
چه توفان درین باغ بگشودد ست
که سرو بلند تناور شکست ؟
چه شوری در آن جان والا فتاد
که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه نیرو سر راه بر او گرفت
که نیرو از آن چنگ و بازو گرفت ؟
چه خشکی در آن کام آتش فشاند
که آن تشنه جان را به آتش کشاند ؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید ؟
که سیمرغ از قله ها پر کشید
چه نیرنگ در کار سهراب رفت ؟
که با مرگ پیچید و در خواب رفت
چه جادو دل از دست رستم ربود ؟
که بیرون شد از هفتخوانش نبود
خمار کدامین می اش درگرفت ؟
که از ساقی مرگ ساغر گرفت
پدر را ندانم چه بیداد رفت
که تیمار فرزندش از یاد رفت
« سروده ای از:از:فریدون مشیری »
من به شخصه معتقدم که,انسان درطول عمر شاید زمان عمراواجازه,اینراندهد که به,تمامی آرزوهای خوددست یابد ولی میبایست تلاش کندکه به بیشترین آنها برسد ودراینراه انتظار شسکت وپیروزی را نیز داشته باشدودرخود این قدرت ونیروی فکری راایجادکند که همینقدرکه تلاش میکنم کافی یست بایدکافی باشد تابتواند مطمئن باشدکه کم کاری برای رسیدن به آرزوها واهداف خود نکرده ام,وتمام هم وغم خودرانیز بکاربرده ام تاهمان باشم که میخواهم,باشمو درهمان جایگاهی قرار بگیرم که دوست دارم آنجا باشم و به همان چیزهایی دست یابم که آرزوی دست یافتن به آنراداشته ودارم واین گونه تفکری خودنیازمند این است که انسان براعتماد بنفس خویش بیافزایدبراحتی ازراه رفته باتشویق وحتی تنبیه وآزارویاهمکاری نکردن دیگرانی که همیشه درزندگی انسانهاهستندازراه,رفته بازنگرددومغلوب خودودیگران وجهان وزندگی نشود حتی وقتی که شکست میخوردبازایستاده,بخودبگوید ایرادی نداردمن میروم من ومیرسم.باورکنید اینگونه فکری بهترین مشوق ادمی برای خوداوست بی اینکه نیازداشته باشدکه حتی دیگران بااوهمفکری وهمکاری کند میرودومیرسدمن خوداینگونه آدمی بوده وهستم که اگرچه شاید با شنیدن مخالفتها متاسف شوم,اماازکارخویش متاسف نوشتم ازنوع ایده ونظر دیگران است که متاسف میگردم چراکه من میدانم به کجا روانم ,چه رامیخواهم,درجستجوی چه هستم چه راآرزوی خودمیدانم چه مراشادویاغمگین میکند.چیزی که برای رسیدن به هریک ازآنان هیچ کسی نه گامی برایم برخواهدداشت نه زحمت حتی فکر کردن آنرابخو خواهددادنه لااقل آنقدرکه برای خودمن مهم است که چگونه کسی باشم,چه باشم, کجاباشم,درنتیجه هرچه نیزازدیگران,بشنوم هرچه بگویندهرگونه افکاری رادرمورد خودببینم تنهاباین فکرمیکنم هدفی دارم که برای من مهم است چه برای دیگران هم مهم باشدیانباشد همینقدر که برای خودم مهم است باید کافی باش تا ادامه راه داده وبه هرچه هست برسمواین نیز,منم که زندگی خودرازندگی میکنم,درنتیجه این منم که میبایست شادی وغم خودرارنگ ببخشم این منم که می بایست شکست وپیروزی خود تحمل کنم این منم که میبایست دگرباره بیاستم وادامه دهم تازمانی که هستم, وتاهستم نیزباید باشم وبگونه باشم که بایدباشم, خو تابااین برای خودبودن قادرباشم برای دیگران نیزباشم چه خانواده ام باشدچه آشنایانم چه کشورم چه جهانم وحتی اگر عددی نیزدردنیائی نباشم همانقدرکه تلاش خودرامیکنم کافیست تابدانم بودنم هرچه,هست پرکردن یک فضانیست که نه ثمر بخش باشد نه,اثرگزار,نه بی فایده, نه دردآور برای خود یدیگری,لااقل برای خودوکسان من بودنم ارزش داشته باشدکه بدانم هستیم بی ثمرنبوده,حال براین قدر وارزشی بدانند یا ندانند این به حال واحوال وذهن ودرون خودآنان بازخواهد گشت وحرفی واصرای نیست که انسان همواره وهمیشه محبوب دیگران باشدهمینقدر که آزارکسی نباشدوسعی کند چنین نباشد کافیست تا حضوراو حضوری باشدکه لااقل,اگر خدمتگزار نیست آسیب رسان وزیان دهنده هم نیست وزندگی خودرا میکندبه بهترین نحوی که قاداست تلاش کندتاهستی خودرارنگی بخشدکه حداقل برای خودش آبی ترین اسمان را داشته باشد حتی گاه در پشت ابراماهمواره بازآبی آفتابی.که آسمان همیشه آبی ست همیشه,درآن خورشید هست این مائیم,که وقتی ابراست وخورشید پیدانیست درون وبرون به ابر میسپاریم,و برسیاهیها.لذاتنها زمانی میتوانیم اززندگی خود خشنودباشیم که بداینم برای خود بیا ثروبی ثمر وبیهوده نبوده ایم چه در شکست چه درپیروزی.
____ دریاب : از ف.شیدا _____
من برای دل خود میگوشم
گرچه در چشم تو
بیهوده به کار
روزگاران خوش خویش
به سختی دادم
گرچه در دیده ی تو
بی ثمراز هستی وبود
دل به ویرانه ی هستی دادم
من ولی آبادم !
تو خودت را دریاب
وبه ویرانی خود دیده بدوز
وبه آبادی خود ایمن باش
که ترا نیست اگر چشم دلی
دل ما لیک تماما نگه است
____فرزانه شیدا /1388_____
*گاهی شآلوده وریشه شکست های بزرگ ،از شتباهات بسیارریزوکوچک سرچشمه می گیرد.*ارد بزرگ
*_ فرومایگان پس از پیروزی ،همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند .*ارد بزرگ
● پایان فرگرد شکست ●نویسنده فرزانه شیدا


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان