
برگرفته از : سایت بزرگ شیروان ، ارد بزرگ
از دیالکتیک فیلسوف اُرُد بزرگ تا نظریات فلسفی او

برگرفته از : سایت بزرگ شیروان ، ارد بزرگ
آنگاه که بزرگترین فیلسوف ایرانزمین را سیلی از اشک با خود بُرد
روزی که سینه احمدشاه مسعود دریده شد اُرُُُد را سیلی از اشک با خود برد . ارد بزرگ
احمدشاه مسعود آخرین مرد از فرمانروایان پاک و مردمی ایران زمین بود ایرانی به وسعت یک فرهنگ . ارد بزرگ
وقتی عده ایی از بزرگ شیروان [ارد بزرگ] در مورد دوستی اش با احمدشاه مسعود ( « چه گوارا » ی قاره کهن* ) می پرسند . پس از سکوتی طولانی با کلماتی شمرده و حزن انگیز می گوید :
احمدشاه مسعود
آزادیخواه میهن پرستی بود
که جان بر سر آرمان نهاد
آهنگ چه گوارا فرماندهی ابدی تقدیم به همه میهن پرستان
Nathalie Cardone – Hasta Siempre
متن آهنگ :
Aprendimos a quererte
Desde la histórica altura
Donde el sol de tu bravura
Le puso cerco a la muerte
Aquí se queda la clara
La entrañable transparencia
De tu querida presencia
Comandante Ché Guevara
Vienes quemando la brisa
con soles de primavera
para plantar la bandera
con la luz de tu sonrisa
Aquí se queda la clara
La entrañable transparencia
De tu querida presencia
Comandante Ché Guevara
Tu amor revolucionario
te conduce a nueva empresa
donde espera la firmeza
de tu brazo libertario
Aquí se queda la clara
La entrañable transparencia
De tu querida presencia
Comandante Ché Guevara
Aquí se queda la clara
La entrañable transparencia
De tu querida presencia
Comandante Ché Guevara
Seguiremos adelante
como junto a tí seguimos
y con Fidel te decimos :
"¡Hasta siempre Comandante!"
Aquí se queda la clara
La entrañable transparencia
De tu querida presencia
Comandante Ché Guevara
Aquí se queda la clara
La entrañable transparencia
De tu querida presencia
Comandante Ché Guevara
ترجمهی متن:
آموختهایم به تو عشق بورزیم
بر قلههای تاریخ
تو با خورشیدی از شجاعت
در بستر مرگ آرمیدهای
حضور عمیق تو
اکنون واضح تر شده است
فرمانده چه گوارا
دستان پیروزمند و توانای تو
بر تاریخ آتش زد
زمانی که همهی سانتاکلارا
برای دیدن تو از خواب برمیخاست
تو آمدی تا باد را
با آفتاب بهاری آتش بزنی
تا با نور لبخندت
پرچمی را برافرازی
انقلابیون شیفتهی تو
تو را تا قلمرو تازهات همراهی میکنند
جایی که با اسلحهی آزادیخواهی تو
مقاومت خواهند کرد
ما راه تو را ادامه خواهیم داد
همچنان که تاکنون همراهت بودهایم
ما همراه با فیدل [۱] به تو میگوییم:
«برای همیشه تو فرماندهای»
[۱]: نام آهنگ اشاره به جمله فیدل کاسترو است که می گوید : چه گوارا برای همیشه فرمانده است.
برای دانلود تصویری اینجا کلیک کنید و سپس وارد ویدئو گوگل شوید و سپس گزینه دانلود را کلیک کنید
برگرفته از سایت : احمدشاه مسعود ، ارد بزرگ و چه گوارا
http://cheguevaraahmadshahmasoodorodbozorg.wordpress.com
نوشته شده توسط:صادق قنبری
ابله ترین دوستان
ابله ترین دوستان ما، خطرناک ترین دشمنان هستند.سقراط
دوست یا برادر
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند . امیل فاگو
شر دوست
خدایا ! مرا از دوستانم محافظت بفرما . چون می دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ كنم ! . ولتر
نابودی زمان
دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. ارد بزرگ
رابطه دشمن و دوست
آنکه از دشمن داشتن می ترسد ، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت . هزلت
دوست واقعی
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . مارکز
تاثیر دوست
صفات هر کس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست. کارلایل
رفیق بازی
هرگز بخاطر دوستت ، از انجام وظیفه ای چشم مپوش. سن لانبر
نگه داشتن دوست
دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است. باتلر
توبیخ دوست
دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین . اسکاروایلد
بعضی
بعضی ها طوری هستند که دوستانشان هرقدر از آنها پایین تر باشند بیشتر دوستشان دارند . چترفیلد
دوستان تو
همه كسانی كه با تو می خندند دوستان تو نیستند. مثل آلمانی
بهترین چیز جهان
چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست . آکویناس
پایداری در دوستی
در دوستی درنگ کن ، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش . سقراط
فاصله با دوستان
برای آنکه همواره دوستانمان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه ای میان خود و آنها داشته باشیم . ارد بزرگ
دوستی و خانواده
دوستان عبارت از خانواده ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است . آلفونس کار
دوست نیكو
نشان دوست نیكو آن است كه خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشكار نكند . پور سینا
برای اهل اندیشه
هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ
جزر و مد در دوستی
اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟ . جبران خلیل جبران
گاه سختی
دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد . بزرگمهر
تو بی نظیری
در روز عشاق برای دوستت كارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف كسیكه فكر میكند تو بی نظیری » . براون
بدگویی از دوستان
خموشی در برابر بدگویی از دوستان ، گونه ای دشمنی است . ارد بزرگ
روزهای بارانی
دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد . پل نرولا
آن دوست
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد . جبران خلیل جبران
شکارگاه دشمنان
دوستان برای نخجیر دشمنان ، چون تیر و پیکان اند . بزرگمهر
قلب دو دوست
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران
حد دوست و دشمن
هر بدی میتوانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد . سعدی
ارزش دوست
بهترین وسیله برای کاهش دشمنان ازدیاد دوستان است . انوره دوبالزاک
در روز سختی
به ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی . ارد بزرگ
راز دوستی و ثروت
بهترین و حقیقی ترین دوستانم از تهی دستانند . توانگران از دوستی چیزی نمی دانند . موزارت
شراکت با دوست
اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو . ارد بزرگ
زمان سختی
دوست زمان احتیاج ، دوست حقیقی است . ضرب المثل انگلیسی
دلداری
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . گابریل گارسیا مارکز
دوست انسان
نفرت به همان اندازه دوست داشتن ، خوب است . یک دشمن می توان به خوبی یک دوست باشد . برای خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد . جبران خلیل جبران
دوستی دشمن
دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند . پس آنگه به دوستی کارها کند که هیچ دشمنی نتواند . سعدی
درک دوست
اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی. او را هرگز درک نخواهی کرد. جبران خلیل جبران
تفسیر دوستان
بیشتر بدبختی های ما قابل تحمل تر از تفسیرهایی است که دوستانمان درباره آنها می کنند . کولتون
ترس از دوست
از دشمن خودت یكبار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین
دوست نیکو
نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند. بوعلی سینا
نیکی به دوستان
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه كنید، به دوستان خود نیكی كنید . کورش
دوستان زیاد
بهترین وسیله دفع دشمنان ، ازدیاد دوستان است . بیسمارک
تنها دوست
من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام ! . ناپلئون
دوستان محافظه کار
دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ
برگرفته از :
http://www.sadegh-gh.mihanblog.com/post/73
پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
ارد بزرگ میگوید: فرهنگ های همریشه ، انگیزه ای توان مند است که موجب همبستگی کشورها در آینده میگردد.

انسان در روند فرگشت خویش "از تنواره ای که پیش از باشندگی آدمواره ی خود در آن میزیست"، به دو چشم دچار آمد که بر فراز چکاد سر او جهان بیرونی را میپایند. گزاره ای که باید بدان نگرا نگاه کرد نیز همین است که آدمی به چشمی وابسته است که خویشکاریش "نگاه به بیرون" است؛ و از "نگاه به درون" تن در میزند، زیرا نه توانایی نگرش به درون را دارد و نه از اساس برای چنین کاری برنامه ریزی شده است. در نگاه نخست بدیهی مینماید که جهان "درون" برای آدمی هرگز هراسناک نباشد، چرا که وی درون خویش را "خودی" میپندارد، اگر هم چیزی ترس آور باشد، جهان پر از ناشناخته ها و "ناخودی" های بیرون است. اما واقعیت به وارون آنچه گمان ورزی میکنیم است. هراس ما از ناشناخته های گیتی، واکنشی دو سویه به دو گونه کنش، یکی ترس از نادیدنی بودن رخدادهای درونی، و دیگری ترس از پیش بینی ناپذیری رویدادهای بیرونی است؛ که روی هم رفته شوند آن را فراهم میسازد تا آدمیزاده هستیوری هاژمان دوست شود. انسان در جامعه دیگر تنها نیست.
گوناگونی رویدادهای گیتی، میتواند انسان را دچار سردرگمی های بسیار کند و یگانگی درونی او را به چندگانگی دگردیسه کند؛ اما هاژمان چون اندامواره ای هوشمند برای نگاهبانی از پیکره ی خویش در برابر چنین روان نژندی هایی، ابزار ویژه ی خود را به کار بسته است؛ ابزار فرهنگ.
فرهنگ را میتوان گرد آمده ای از همه ی آیینها و رسومها و عادتهایی دانست، که با فراهم آوردن زمینه ی تک گزینی و تکرار، همانندی واکنشهای آدمیان را در پی دارد؛ و با این کار روان آدمی را به آرامش فرامیخواند. با یاری فرهنگ، انسان میتواند به کمک هم گونه های خویش، یگانگی درونی خود را در برابر چندگونگی بیرونی نگاهبانی کند.
نخستین فرهنگها با توتم ها پدید آمدند. در جهان کهن هر قبیله ی دارای توتم ویژه ی خود بود. توتمها جانورانی یا چیزهایی بودند که در اندیشه ی باشندگان قبیله اهمیت ویژه ای داشتند. توتمهای هر قبیله با بازگو کردن قانونها و ممنوعیت های ویژه ی خود، فردگرایی زیستندگان درون خود را در برابر قبیله های با توتم دیگر نشانه دار ساخته و به هر قبیله در برابر با قبیله ی دیگر شخصیت میبخشد. با پیشرفت توتم گرایی آرام آرام فرهنگ ها و آیینهای گوناگون پدید آمدند.
هر فرهنگ در پیوند با میزان بارآوری سرزمین خود، و همچنین به نسبت نیرومندی ابزارش، میتواند تا اندازه ای گستردگی و همه گیری داشته باشد. بدیهی است که فرهنگ نیرومندتر در سرزمین بارورتر، پایدارتر خواهد ماند. اما چرخ گویال خاکی ما تا همیشه بدین شیوه نخواهد چرخید؛ کشورگشاییها و نیازمندیها، دو کارکنشی هستند که فرهنگهای گوناگون را وادار به سازش و حتا همکاری مینمایند. برآیند چنین همیاری هایی، پیدایش کشورهای بزرگ با فرهنگهای گوناگون است. گرد آمدن چند فرهنگ در کنار یکدیگر و در پی آن پیدایش تمدن، بدون از خود گذشتگی انسان در سرکوبی غرایز نخستین اش شدنی نیست. انسان نخستین که در گروه های کوچک میزیسته، امکان و توانایی آن را داشته است که با آزادی فراوان، هر آنچه را مایل بوده انجام دهد؛ اما چنین توانایی با امنیت همراه نبوده، به همین شوند بایسته است بدانیم، که هاژمان پذیری"، گونه ای مبادله ی کالا به کالا است، که در آن مقداری آزادی را با مقداری امنیت مبادله میکنیم؛ از ژرفای و چونیِ لذت میکاهیم و بر چندی و مدت آن می افزاییم. از این رو جامعه با وادار کردن انسان به سرکوبی غرایز ساده ی خویش، آنها را در راه پیدایش فرهنگ به کار می اندازد. در این راه، فرهنگ هر سرزمین بسته به جغرافیایی که در آن زیست میکند، چارچوب ها و محدودیتهای ویژه ای را به مردم آن سرزمین تحمیل میکند. این چارچوب هایی بسته به آنچه درون دارند، شوند یکپارچگی ها و همبستگیهایی میشوند. برای نمونه در جهان باختری که دو هزاره است با مسیحیت آمیخته شده، فرهنگ به گونه ای است که با کمک دین و با آفریدن یک آرزو از تحمل ناپذیری برخی از جنبه های زندگی میکاهد و آن رویا را به جای واقعیت جا میزند. این روش، برای دستیابی انسانها به خوشبختی راه خود را به گونه ای یکسان بر آدمی تحمیل میکند و از باورمندانش چشم دارد تا در برابر کنشهای پیرامونی، بر اساس آموزشهای آن دین، واکنشی یکسان نشان دهند.
چنین باورمندی هایی با نگاه داشتن بی گزینشانه ی انسانها در یک افته ی روانی کودکانه و سوی دادن آنان به یک توهم گروهی، در رهایی بخشیدن بسیاری مردم از دچار شدن به روان نژندی فردی پیروز میگردد، اما سپس با شرطی کردن رفتار آدمی در برابر کنشهای خویش و سنجیده و پیش بینی پذیر کردن واکنشهای انسان، توده ها را گله وار پیرامون خود گرد کرده، و سرزمینها را یک به یک به چیرگی خویش در می آورد. اینگونه بود سرزمین روم که با تحمیل کردن "قانون رومی" به کشورهای پیرامونش، بی آنکه زمینه های فرهنگی آنها را به دیده آورد، امپراتوری بزرگی پدید آورد. اما روم یک امپراتوری اشرافی بود و در چنین شهریاری هایی بردگان که بخش بزرگی از هاژمان را پدید می آورند حقوقی نداشتند، پس بایا نبود که بردگان به فرهنگ اشرافی باورمند باشند، از این رو در آن روزگار آیینی بایسته مینمود تا بتواند با به زیر پرچم درآوردن نیروهای بزرگ مردمی، خواه اشرافی و خواه بندگان، جهان را به چیرگی خویش درآورد. اینگونه بود که مسیحیت در روم رسمی شد. مسیحیت با مردود شماردن آیینهای کافرکیشی اقوام شمال و جنوب اروپا آن را به زیر پرچم روم در آورد. آیینهای کهن اروپا، از ساختن حکومتی یکپارچه ناتوان بودند چرا که فرهنگ یکسانی نداشتند، و چیز مشترکی آنها را به هم پیوند نمیداد؛ اما هنگامی که مسیحیت جایگاهش را در اروپا استوار کرد، با خوارداشت ارزشهای زمینی و با پافشاری در بی ارزش بودن جهان خاکی، همه ی آن گروه هایی را که روزی بر سر خاک خویش میجنگیدند، در زیر فرهنگ ویژه ی خود یکپارچه کرد. اما این یکپارچگی از آنجا که دست و پاگیر بود و نیازهای غریزی آدمی را پاسخی شایسته نمیداد، ناخشنودیهایی را نیز در پی داشت که نوشتن آن خود کتابی میخواهد.
نکته ی شگفت آن که فرهنگ ایران در روزگار پیش از اسلام برای یکپارچه سازی، هرگز به ابزار تحمیل باورهایش به شیوه ای که در اروپا همه گیر بوده، دست نمی یازد. در بیشتر دوران تاریخ، به روشنی میبینیم که "ایران" سرزمینی یکپارچه و بزرگ بوده است، اما یکپارچگی سرزمینی آن همگام با یکپارچگی باورمندی باشندگان آن نیست. این نکته از چشمان تیزبین هگل پوشیده نمانده است:
«از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و بونده است که از پاره هایی ناهمگن فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه، مردمان بسیاری را در بر میگیرد اما این مردم فردیت خود را در پرتو شهریاری یگانه نگاه میدارند. این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین، پدرشاهی ناب، و نه همچون امپراتوری هند ایستا و بی جنبش، و نه همچون امپراتوری مغول زودگذر، و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. به وارون، در اینجا ملتهای گوناگون افزون بر اینکه استقلال خود را نگاه میدارند، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که میتواند آنها را خشنود کند. از این رو امپراتوری ایران، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه ی پیوستگی بخشهای آن چنان است که با مینه ی راستین کشور، بیش از دیگر امپراتوریها همسانی دارد (فلسفه تاریخ هگل)»
همانگونه که میبینیم ایرانیان در امپراتوری خویشتن هرگز در اندیشه ی تحمیل آیینها و باورهای خود به دیگران نیستند، بلکه به وارون، همگان را در انجام آیینها و باورهای خود آزاد میگذارند؛ چیزی که امپراتوری هخامنشی را بهم پیوند میدهد "فرهنگ آزاد اندیشی" و حس وابستگی به کانون یگانه بخش سیاسی بزرگ است که همگان خود را از آن و در آن بهره مند می یابند. حتا در روزگار پس از اسلام که دینی یکپارچه در سراسر فلات ایران جای میگیرد، با نگاهی به نوشته های جهانگردان باختری میبینیم که چشم پوشی و آزادی و آسان نگری دینیِ ایرانیان شوند شگفت زدگی آنان میشود.
باید دانست که یکپارچگی های بزرگ در دیگر گوشه های گیتی (به جز ایران) تنها با پیدایش دین های بزرگ پدید آمدند. مسیحیت و اسلام دو نمونه ای هستند که با آوردن قانونهای آسمانی یکسان و بایسته گردانیدن سرزمینها در پیروی از آنها توانستند سرزمینهای بزرگی را زیر فرمان خود گرد آورند. در روزگار کنونی نیز، لیبرال دموکراسی خواهان آن است تا به شیوه ای نو، با تحمیل کردن خواستهای خود به کشورهای جهان و با یکپارچه سازی سرزمینها، دهکده ای جهانی پدید آورد. در چند دهه گذشته نیز اندیشه ی کمونستی توانست گوشه ای از جهان را در خویشتن آمیخته سازد. اینگونه نظریه ها، را "دیدمانهای همگرا" مینامند. این دیدمانها بر آنند تا جهان را به سوی یکپارچگی و همسانی پیش ببرند. در برابر، دیدمانهای دیگری بودش دارند که با نام "دیدمانهای واگرا" خوانده میشوند و از رده بندی و جدایی کشورها در جهان آینده خبر میدهند. این دسته از دیدمانها باور دارند که جهان به تندی در حال قطبیده شدن فرهنگهاست.
دیدمان "قاره ی کهن" اُرُد بزرگ نیز از دسته ی دیدمانهای واگرا به شمار میرود، چرا که در این دیدمان تلاش شده تا نشان داده شود، فرهنگهای پیرامون گیتی هرگز به سوی یکپارچگی پیش نخواهند رفت، آنها همچنان بر تنواره ی اسطوره ای خود می تنند و خویشکاری خود را بازآفرینی میکنند. دیدگاه اُرُد بزرگ در رویارویی با اندیشه های خواستار تجزیه ی ایران بزرگ از جنگ افزاری نو بهره میگیرد. جنگ افزاری کارا چون "فرهنگ". اُرُد بزرگ بر این باور است که اگرچه دیگر کارکنش ها همچون اقتصاد نقش بسیار مهمی در آجرچینی ساختمان تاریخ دارند، اما دیواره های تاریخ بی "ملات فرهنگ" چیزی مگر ستونهای لرزان نیستند. به همین شوند است که او مرزبندیهای کنونی جهان را که به دست باختریان کشیده شده، ناروشن و لرزان میداند و پافشاری میکند که این مرزها تا بر پیکره ی مرزبندی های فرهنگی گذشته سوار نشود، استواری خویش را بدست نخواهد آورد. نمونه ی چنین مرزبندیهایی به دست شوروی مرز تاجیکستان با قزاقستان و ازبکستان است. سردمداران کمونیست شوروی که از نگاهداری آسیای کشورهای قاره ی کهن ناتوان بودند هم اندیشه با نیای خویش "پتر"، و با آینده نگری بسیاری از سرمینهای فرهنگی وابسته به زبان فارسی را از تاجیکستان گرفته و به دو کشور دیگر دادند تا مبادا در آینده همگرایی فرهنگی میان ایران و تاجیکستان شوند یکپارچگی ایران بزرگ را فراهم آورد.
این فرهنگ است که تا همیشه و بی گسست، میهن و ارزشهای وابسته آن را والایی میبخشد. "شالوده و زیربنای گسترش هر کشور فرهنگ است (اُرُد بزرگ)".
اما چشم پوشیدن و یا کاستن از آرمانهای فرهنگی هر تمدن، موجب بازگشت به نقطه ی آغاز آن تمدن یا کمینه، دگرگونی بونده ی آن فرهنگ خواهد شد. زیرا میان پیوستگی فرهنگی یک تمدن و پایستگی سرزمین آن پیوند تنگاتنگی بودش دارد. از این رو، "اگر ارزشهای میهنی کمرنگ شود، یکپارچگی کشور به خطر می افتد (اُرُد بزرگ)". پس کسی که ارزشمندی و استواری پیوندهای فرهنگی را بداند هرگز در اندیشه ی آسیب زدن یا نابودی ریشه های فرهنگی کشور خویش بر نمی آید، مگر آنکه آدمیزاده ای ناآگاه از خویش و ریشه هایش، در اندیشه ی چنین کاری بر افتد.باید دانست، "گفتاری که موجب گسستن یکپارچگی کشور شود، ریشه در سخیفی اندیشه ی گوینده ی آن دارد (اُرُد بزرگ)"
برگرفته از :
منبع : سایت بزرگ شیروان
http://shirvan.blog.com/
روزی ابومسلم خراسانی با سپاه خویش از کنار روستای بسیار سبز و زیبا می گذشت جمعی از مردم آن روستا تقاضای دیدار با او را داشتند یکی از آنها را اجازه دادند تا نزد سردار ایرانی بیاید او گفت ما مردان روستا از شما می خواهیم ثروت روستا را بین ما تقسیم کنید و ادامه داد باغ بزرگی در کنار روستا است که اگر تقسیم اش کنید هر کدام از ما صاحب باغ کوچکی می شویم و همیشه دعاگوی شما خواهیم بود . سردار پرسید اگر صاحب باغ هستید پس چرا به پیش من آمده اید ؟! بروید و بین خویش تقسیم اش کنید .
مرد گفت : در حال حاضر باغ از آن ما نیست اما ما آن را سبز کردیم ابومسلم متعجب شد و پرسید : داستان این باغ چیست از آغازش برایم بگویید.
آن مرد گفت مردم روستای ما 15 سال پیش تنها چند باغ کوچک داشتند تا اینکه مرد مسافری شبی در روستای ما میهمان شد و فردای آن ، مسافر بخشی از زمینهای اطراف روستا را از مردم روستا خرید و بخشی از مردان و زنان روستا را به کار گرفت تا باغ سبز شد . سردار پرسید در این مدت مزد کارگر و سهم زحمت مردم روستا را پرداخته است و روستایی گفت آری پرداخته اما ریشه او از روستای ما نیست و مردم روستا می گویند چرا او دارایی بیشتری نسبت به ما دارد؟ و باغی مصفا در اختیار داشته باشد و ما نداشته باشیم ؟!
سردار گفت شما دستمزد خویش را گرفته اید و او هم برای آبادی روستای شما زحمت کشیده است پس چطور امروز این قدر پر ادعا و نالان شده اید روستایی گفت دانشمند پرهیزگاری چند روزی است میهمان ما شده او گفت درست نیست که کسی بیشتر و فزون تر از دیگری داشته باشد و اینکه آن مرد باغدار هم از زحمت شما روستاییان باغدار شده و باید بین شما تقسیم اش کند .
ابومسلم پرسید این مردک عالم این چند روزی که میهمان روستا بوده پولی هم به شما پرداخته روستایی گفت ما با کمال مهربانی از او پذیرایی کرده ایم و به او پول هم داده ایم چون حرفهایش دلنشین است .
سردار دستور داد آن شیاد عالم را بیاورند و در مقابل چشم مردم روستا به فلک بستن اش .
شیاد به زاری و التماس افتاده و از بابت نیرنگ و دسیسه خویش طلب بخشش و عفو می نمود . آنقدر او را فلک نمودند که از پاهایش خون می چکید سوار بر خرش کرده و از روستا دورش نمودند .
مردم روستا بر خود می لرزیدند ابومسلم رو به آنها کرده و گفت : شما مردم بیچاره ایی هستید ! کسی که ثروتش را به پای روستای شما ریخته برایتان کار و زندگی به وجود آورده را پست جلوه می دهید و می گویید در داشته های او سهیم هستید و کسی را که در پی شیادی به اینجا آمده و از دسترنج شما شکم خویش را سیر می کند عزیز می دارید چون از مال دیگری به شما می بخشد ! هر کس با ثروتش جایی را آباد کند و با اینکار زندگی خویش و دیگران را پر روزی کند گرامی است و باید پاس اش داشت .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر کشورمان می گوید : (( کارآفرین ، زندگی آفرین است پس آفرینی جاودانه بر او )) می گویند مردم بر زمین افتاده و از ابومسلم خراسانی بخشش خواستند . و از آن پس هر یک به سهم خویش قانع بودند و آن روستا هر روز آبادتر و زیباتر می گشت
یاسمین آتشی
http://yasamin-atashi.blogspot.com/
استاد فرزانه شیدا شاعر و پژوهشگر برجسته ایرانی مقیم شهر اسلو در کشور نروژ در مقدمه جلد یازدهم تفسیر اندیشه های ارد بزرگ با عنوان " کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ " می نویسد :
بانو استاد فرزانه شیدا سرآینده نامدار کشورمان
تاریخ بشر، داستان مبارزه بیپایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، میتواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...