۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

شادمانی

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود.

شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج.

نیمه‌های شب صدای فریاد و ناله شنید. برخاست و از خانه بیرون آمد. صدای فریاد و

ناله‌های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می‌رسید.

مبهوت فریادها و ناله‌ها بود که شبان دست بر شانه‌اش گذاشت و گفت: این صداها از آن

مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده، این مرد پس از چندی جستجو در

غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شب‌ها ناله‌هایش را می‌شنویم. چون در بین

ما نیست همین فریادها به ما می‌گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال

می‌شویم که نفس می‌کشد.

ناصر خسرو گفت: می‌خواهم به پیش آن مرد روم.

مرد گفت: بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد. ناصر خسرو در آستانه غاری

ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش

صورتش را پنهان نموده بود.

مرد به آن دو گفت از جان من چه می‌خواهید؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم.

ناصر خسرو گفت: من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده، اگر

عاشقی همراه من شو. چون در سفر گمشده خویش را باز یابی. دیدن آدم‌های جدید و

زندگی‌های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت. در غیر اینصورت این غار و این

کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود...

چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا

تا با هم رویم.

چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود.. سال‌ها بعد آن مرد همراه با

همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب

داشت.

اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ می‌گوید: "سنگینی یادهای سیاه را با

تنهایی دو چندان می‌کنی. به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو.

لبخند آدمیان اندیشههای سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود. "

شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه‌ای

بسازند، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند.
باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند.

زندگی نامه ی نادر شاه افشار بزرگمرد تاریخ ایران

نادر شاه افشار از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلی یا ندرقلی نامیده می شد موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف بایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را در جنگ چالدران بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرده خاندان صفوی بود . و خود عازم مشهد شد در نزدیکی زنجان سوارانی نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لیاقت شما ایمان دارد و در این شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ایران باقی بماند و کمر بند پادشاهی را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ایران نقش داشتند را به ایران تحویل دهد که در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخیر نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکانی را به او بخشید و گفت ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت محمد گورکانی بخاطر این همه جوانمردی نادر از او خواست هدیه ای از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پی اسرار او گفت جوانان ایران به کتاب نیازمندند سالها حضور اجنبی تاریخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکانی متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسیاری به نادر هدیه نمود که بسیاری از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملی ایرا ن در بانک مرکزی است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسیله عده ای خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از 15 سالگی تا 25 سالگی بهمراه مادرش در بردگی ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گریخت و پس از آن با جوانان آزادیخواهی همپیمان شد .

نادر شاه افشار در حال حاضر یکی از دو پادشاه محبوب گذشتگان ایران است نام او و کورش هخامنشی دل ایرانیان را گرم و به شوق می آورد . اندیشمند میهن پرست کشورمان(( ارد بزرگ )) در مورد نادر شاه افشار می گوید : او توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .

در اینجا گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار پادشاه ایران زمین را تقدیم می کنم :


نادر شاه افشار : میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .

نادر شاه افشار : سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .

نادر شاه افشار : تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .

نادر شاه افشار : باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .

نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.

نادر شاه افشار : اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .

نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .


نادر شاه افشار : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .

نادر شاه افشار : هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند ...

نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .

نادر شاه افشار : فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .

نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .

نادر شاه افشار : هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است .

نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .

نادر شاه افشار : برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .

نادر شاه افشار : گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .

نادر شاه افشار :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم .


منبع

http://20center.mihanblog.com/post/archive/1386/12

زندگی نامه ی کورش بزرگ

کورش فرزند کمبوجیه و ماندانا بر پدر بزرگ خویش استاگ شورید و پادشاهی ایران را در دست گرفت و دودمان هخامنشیان را بنیاد نهاد.

در سال 546 قبل از میلاد , کراسوس شاه لیدیا با اندیشه پیروزی بر سرزمین پارسیان یورشبر ایران زمین را آغاز کرد. وی پیش از یورش, از کاهن معبد دلفی در یونان در زمینه یورش به پارسیان نگر(نظر)خواهی کرد و کاهن به او وعده داد که اگر حمله کند, امپراطوری بزرگی را نابود خواهد کرد.جنگ با ایران برای لیدیا یک فاجعه تاریخی بود. کروسوس بسختی شکست خورد. کورش خاک لیدیا را در هم نوردید. کروسوس به اسارت ایرانیان در آمد و خاک لیدیا(ترکیه فعلی) ضمیمه شاهنشاهی کورش قرار گرفت و مرزهای شرقی ایران به دریای اژه رسید. کورش کراسوس را بخشید و از او یک فرمانده با وفا ساخت و بعدها همین کراسوس و ارتش لیدیا برای پیشبرد هدفهای امنیت گسترانه کورش نبردها کردند.

کورش که شخصیتی آزاد اندیش و عاری از پی دورزی(تعصب) بود , خدایان و ادیان ملل شکست خورده را به رسمیت شناخت , همگان را در اجرای مراسم دینیشان آزاد گذاشت, معابدشان را در زیر پوشش کمکهای دولتی قرار داد و بدینسان دل های همه ی ملت های مغلوب را بسوی خویش جلب کرد. چشم تاریخ تا آن هنگام چنان فاتح پر مهر و شفقتی را به خود ندیده بود و ملت های مغلوب در برابر این همه مهر و بزرگواری چاره ای جز محبت او را نداشتند و دوستی او در دل همه اقوام تحت قرمانروائی ایران ریشه دواند.

پس از اینکه مرزهای شرقی ایران در جوار بابل قرار گرفت, آوازه انساندوستی و بزرگمنشی کورش به میانرودان رسید و بابلیان را که از جور ستمگری به نام نبونهید به تنگ آمده بودند بر آن داشت که دست استمداد بسوی کورش دراز کنند. فتح امپراطوری بابل برای کورش با همکاری مردم بابل و هماهنگی روحانیون مردوخ انجام شد.

کورش با ایمان به سرزمین ایران , جهان گشائی را به هدف برقرار کردن آشتی و آسایش و برابری و از میان بردن ستم و ناراستی انجام میداد. هر کشوری را که گشود, فرمانروائیش را دوباره به همان حکومتگران پیشین واگذاشته بود تا از سوی او سرزمین خودشان را با دادگری اداره کنند. در هیچ جا به معابد و متولیان امور دینی ملل مغلوب آسیب وارد نکرد

کورش پس از تسخیر بابل اعلام بخشش همگانی کرد, ادیان بومی را آزاد اعلام کرد, هیچ انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به جان و مال رعایا باز داشت و دستور داد خرابیهای جنگ را بازسازی کنند و در این راه خود پیش قدم شد و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد. در میانرودان چهل هزار یهودی توسط شاهان آشور و بابل برای بردگی به این منطقه آورده شده بودند. کورش دستور آزادی آنها را صادر کرد و به آنها وعده داد موجبات برگشتشان را به سرزمینشان فراهم کند.بعد از فتح میانرودان, شام(سوریه) . فینیقیه و فلسطین نیز ضمیمه خاک ایران شدند

در استوانه معروف به اعلامیه حقوق بشر این پادشاه انساندوست چنین نوشته است:

منم کورش شاه جهان, شاه بزرگ, شاه شکوهمند, شاه بابل, شاه سومر و اکاد, شاه چهار اقلیم بزرگ جهان, پور کمبوجیه شاه بزرگ شاه انشان, نوه کورش شاه بزرگ شاه انشان, از دودمان شاهان روزگاران دور.... هنگامی که دوستانه قدم درون بابل نهادم و در میان هلهله های شادی مردم کاخ شاهان و تختگاه آنها را به تصرف در آوردم سلطان بزرگ مردوخ دلهای نیک مردان بابل را با من همراه ساخت زیرا من همواره بر آن بودم که او را بزرگ بدارم و بستایم. سپاه بزرگ من در آرامش و نظم وارد بابل شدند من به هیچکس اجازه ندادم که در سومر و اکاد دست به تجاوز و تعدی بزند.من در بابل و دیگر شهر های مقدس نظم و امنیت برقرار کردم.از آن پس مردم بابل به آزادی رسیدند و یوغ بردگی از دوششان برداشته شد... مردم این سرزمینها را به سرزمینهایشان برگرداندم و املاکشان را به آنان باز دادم.

رفتار انساندوستانه کورش با اقوام معلوب از او یک شخصیت مقدس و مافوق بشری ساخت. روحانیون بابل او را پیامبر مردوخ , و انبیای اسرائیل او را شبان یهوه و مسیح موعود و تجسم عینی خدای دادگستر خوانده اند. مسلمانان او را ذوالقرنین می دانند.که نامش در قرآن آمده است . و چه زیبا گفته است ارد بزرگ که : کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند .

مرزهای کشور کورش در شرق از حدود رود سند و رود سیحون آغاز می شد و در غرب به دریای مدیترانه و دریای اژه می رسید.نقش کورش در سازندگی تاریخ اهمیت ویژه ای دارد. در این زمینه گزینوفون می گوید: "کشور کورش بزرگترین و شکوهمندترین بود و این سرزمین پهناور را کورش به نیروی تدبیرش یک تنه اداره می کرد. کورش چنان به ملتهائی که در این سرزمینها می زیستند دلبستگی داشتو از آنها مواظبت می نمود که گوئی همه آنها فرزند اویند.مردم این سرزمینها نیز به بوبه خود ویرا پدر و سرپرست غمخوار خودشان می دانستند. کارگزاران دولت در عهد کورش به تمامی عهد و پیمانها و سوگندهایشان وفاداری نشان میدادند و از او فرمان می بردند."

کورش پس از حدودا 23 سال فرمانروائی درگذشت و پیکرش در پاسارگاد به خاک سپرده شد.

منشور کورش بزرگ (اولین اعلامیه حقوق بشر) :


اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم :
که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد

دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند .

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هیچ ملت تحمیل نخواهم کرد
و هر ملت آزاد است ، که مرا به سلطنت خود قبول کند یا ننماید
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد ، من حق وی را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد .

من تا روزی که پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به نحو دیگر
بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید

من تا روزی که زنده هستم ، نخواهم گذاشت که شخصی ، دیگری را به بیگاری بگیرد
و بدون پرداخت مزد ، وی را بکار وادارد .

من امروز اعلام می کنم ، که هر کس آزاد است ، که هر دینی را که میل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند ،
مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غضب ننماید ،

و هر شغلی را که میل دارد ، پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند .

من اعلام می کنم ، که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده ، مجازات کرد ،
مجازات برادر گناهکار و برعکس به کلی ممنوع است
و اگر یک فرد از خانواده یا طایفه ای مرتکب تقصیر میشود ، فقط مقصر باید مجازات گردد ، نه دیگران

من تا روزی که به یاری مزدا ، سلطنت می کنم ، نخواهم گذاشت که مردان و زنان را بعنوان غلام و کنیز بفروشند
و حکام و زیر دستان من ، مکلف هستند ، که در حوزه حکومت و ماموریت خود ، مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند
و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد .

و از مزدا خواهانم ، که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملتهای ممالک اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .

تندیس ۴ متری کورش در پارک المپیک سیدنی از سال ۱۹۴۴

منبع

سخنان باربارا دی آنجلیس


باربارا دی آنجلیس : این کتاب را با عشق و امتنائی بی پایان به شما هدیه می کنم که خود هم " آغاز " و هم " طریق" و هم "پایان " عشق و شور زندگی واقعی و حقیقی من هستید.


باربارا دی آنجلیس : در آغاز تنها عشق بود. حتی زندگی و پیدایش شما بر روی این کره ی خاکی نیز برخاسته از عشق است . این عشق بوده است که در یک لحظه مرد و زنی را آنچنان به سوی هم جذب کرده است تا از تلفیق و اتحاد عاشقانه ی بدن آن ها بذر شما متولد گردد




باربارا دی آنجلیس : عشق مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند




باربارا دی آنجلیس : آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ، دیگران را به سمت خود می کشانند




باربارا دی آنجلیس : عشق یگانه منبع نیرو و قدرت شماست




باربارا دی آنجلیس : هر چه عشق و شور زندگی بیشتری از خود ابراز کنید برای دیگران نیز بیشتر مقاومت ناپذیر خواهید شد و آن ها دیگر نخواهند توانست شما را نادیده بگیرند




باربارا دی آنجلیس : شما این توان را دارید که زندگانی ای سرشار از عشق و رضایت بیافرینید




باربارا دی آنجلیس : عشق به مراتب بزرگتر و فراتر از جاذبه ی فیزیکی و جسمانی ای است که نسبت به شخص دیگری در خود احساس می کنیم . عشق حتی به مراتب فراتر از ایمان به آرمان و غایتی برتر یا علاقه شور و اشتیاق نسبت به روابط ، کار یا حتی خانواده است .




باربارا دی آنجلیس : زندگی با عشق مستلزم جرات شهامت و تهور روحی بزرگی است




باربارا دی آنجلیس : عشق همان چیزی است که به شما امکان می دهد بارها و بارها متولد شوید




باربارا دی آنجلیس : عشق همان جوهره و هویت واقعی شماست .




باربارا دی آنجلیس : عاشق بودن به همان اندازه طبیعی است که نفس کشیدن و زنده بودن




باربارا دی آنجلیس : عشق ، ویژگی یا کیفیتی نیست که برخی با آن زاده شده اند اما برخی دیگر محکوم هستند تا پایان عمر بدون آن سر کنند .




باربارا دی آنجلیس : عشق ، ویژگی نیست که اساسا نسبت به آن بیگانه باشید




باربارا دی آنجلیس : هر شروع دوباره ، هر رشد و تحول درونی و هر تغییر مسیری که همواره از عشق و نیاز و گرایش درونی آغاز شده باشد به سمت حقیقت ، خوشحالی ، خوشبختی و آزادی بیشتر است




باربارا دی آنجلیس : در سرتاسر طول زندگی باز همان عشق است که یگانه حامی و ناجی شماست .




باربارا دی آنجلیس : این همان عشق است که شما را در طی طریق به سوی خودکاوی و خود شناسی یک دم تنها نمی گذارد ، آن هم هنگامی که نمی دانید به کدامین سو روانید و در پی کدامین گم گشته اید




باربارا دی آنجلیس : هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید




باربارا دی آنجلیس : هنگامی که برای احساس کردن متکی بر تحریکات خارجی می شوید کنترل زندگی و نیز سرزندگی خود را به دست آن ها می سپارید




باربارا دی آنجلیس : عشق و شور زندگانی را از درون خودتان جست و جو کنید . سرزندگی و زنده بودن را تنها از درون خودتان جویا شوید




باربارا دی آنجلیس : عشق همانند مغناطیسی است که ما را به مبدا خود جذب می کند




باربارا دی آنجلیس : آنان که از خود عشق ساطع می کنند ، با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند دیگران را به سمت خود می کشانند




باربارا دی آنجلیس : عشق یگانه منبع نیرو و قدرت واقعی شماست




باربارا دی آنجلیس : هر چه بیشتر عشق و شور زندگی را از خود ابراز کنید ، برای دیگران مقاومت ناپذیر تر خواهید شد و آن ها کمتر می توانند شما را نادیده بگیرند




باربارا دی آنجلیس : هر چه تعهد خود را نسبت به چیزی بیشتر کنید ، عشق و شور و حال بیشتری نسبت به آن چیز در خود احساس خواهید کرد




باربارا دی آنجلیس : هر کاری انجام می دهید آن را با تعهد انجام دهید



باربارا دی آنجلیس : عاشق هر که هستید ، با وفاداری به او عشق بورزید




باربارا دی آنجلیس : هر انتخابی که می کنید به آن پایبند باشید




باربارا دی آنجلیس : آن گاه هر کاری که از شما سر بزند سرشار از عشق و شور زندگی خواهد بود




باربارا دی آنجلیس : تمامی روابط شما از عشق خواهد درخشید




باربارا دی آنجلیس : انتخاب های شما همگی از سر عشق خواهند بود




باربارا دی آنجلیس : هرگز اجازه ندهید ترس شما را به " بی تفاوتی " سوق دهد




باربارا دی آنجلیس : به گونه ای از عشق و شور خود مراقبت و پاسداری کنید که گویی گرانبها ترین دارایی شماست




باربارا دی آنجلیس : به گونه ای از آن دفاع کنید که گویی عزیزترین دوست و رفیق شماست




باربارا دی آنجلیس : آن گاه خواهید دید که زندگی با لطف و محبت ، زیبایی ، رحمت ، شادی ، نشاط و شور و سرزندگی به شما پاسخ خواهد داد




باربارا دی آنجلیس : خود را به لحظه اکنون بسپار و امکانات آن را در خود راه بده
تصویر ذهنی خود را از آن چه باید باشد رها کن
تعابیر ، پیش فرض ها و پیش داوری های خود را رها کن
دست از کنترل وقایع و رویدادها بردار و آن ها را به حال خود رها کن. رها کن
حال شرایطی فراهم آورده ای تا اعجاز در آن ظهور کند
حال دریچه ای گشوده ای تا ناشناخته ها امکان ورود پیدا کنند
حال در قلب خود جایی برای عشق و شور زندگی باز کرده ای




باربارا دی آنجلیس : آخرین بار که به عشق و شور زندگی نهفته در وجود خود اجازه دادید تا بیرون آید و کمی بازیگوشی کند کی بود؟
آخرین باری که از بازی با بچه هایتان به همان اندازه ی آنها لذت بردید ، کی بود؟
آخرین باری که از زنده بودن خود به هیجان آمدید کی بود؟
نگران نباشید دیگران درباره شما چه فکر می کنند.
به این فکر نکنید که آن چه را دوست دارید انجام بدهید چقدر عملی ، مفید ، یا موثر است.
مضحک باشید ، عاشق باشید ، با شور و حال زندگی کنید . خودتان باشید.




باربارا دی آنجلیس : تسلیم عشق خود شدن ، همان تسلیم شدن به چیزی یا کسی بیرون از شما نیست .
بلکه تسلیم شدن در برابر قدرت عشق و شور و شعف درونی خود شماست.
این نوع تسلیم شدن همان تسلیم شدن در برابر خود واقعی تان است.




باربارا دی آنجلیس : چنانچه می خواهید راه خود را به سوی عشق و شور زندگی بازیابید باید راه دل و قلب خود را بازیابید
آنجا ، در مرکز وجودی شما ، تمامی آن چه هستید سکونت دارد.
شما خود نور هستید
شما شور و شادمانی هستید
شما از جنس عشق هستید




باربارا دی آنجلیس : احساس شهوت تنها نقطه ی آغازین عشق ورزی و نمود فیزیکی و جسمانی نیاز و گرایشی محض و نامحدود به زمان است. چرا که هسته ی مرکزی عشق و جاذبه ی جسمانی نیز چیزی نیست جز میل و نیاز به آمیزش ، یگانگی ، نکاح و اتحاد با معشوق.گر چه در ظاهر این بدن شماست که بدن معشوق را لمس می کند اما در واقع این روح شماست که از طریق بدنتان به نوازش روح معشوق می پردازد.




باربارا دی آنجلیس : از عشق و جاذبه جسمانی خود بپرسید : چرا می خواهی او را در کنار داشته باشی ؟ چرا می خواهی با او همبستر شوی ؟ سپس به زبان حال دل خود گوش دهید تا پاسخ را بیابید . خواهید دید که ندای کوچکی در اعماق قلب تان پاسخ خواهد داد : تا با او یکی بشوم و به یگانگی و وحدت وجود آغازین خود باز گردم.



باربارا دی آنجلیس : عشق از آنجا که با معشوق پیوند می خورید آغاز می گردد و تا حرکت موزون و هماهنگی روح هایتان امتداد می یابد.
هنگامی که جان هایتان یکی می شوند ، آن گاه با تمامی وجود عشق خواهید ورزید.
دیگر چیزی بین شما نیست که از جنس عشق نباشد
پیوند مقدس همین است.
شور و شعف ، وجد و شادمانی واقعی هم ، این است.




باربارا دی آنجلیس : تنها با عشق میان دلهای شماست که عشق میان شما عمق و استحکام واقعی خود را نشان خواهد داد.




باربارا دی آنجلیس : عشق ماندگار هرگز بر جاذبه ی جسمانی میان شما و معشوق که همواره در حال تغییر است متکی نیست.




باربارا دی آنجلیس : عشق واقعی از روح شما نشات می گیرد
این نوع از عشق ناب هنگامی که خود را در دل و جان دیگری می یابید شکل می گیرد و پیوند اعجاز گونه این دو را به جشن و سرور می نشیند.




باربارا دی آنجلیس : درست در همان لحظه که عشق شما خود را به نوعی ابراز می کند حال چه از طریق آغوشی گرم ، نگاهی محبت آمیز یا رفتاری مهربانه ، به قلمرو بی زمان قلب گام نهاده اید
مهم نیست پیش از آن چه اتفاقی افتاده است . تنها این مهم است که چه اتفاقی خواهد افتاد.
تمامی آن چه براستی اهمیت دارد همین لحظه است . تنها این عشق است که مهم است




باربارا دی آنجلیس : منتظرنمانید عشق شما را پیدا کند
زمین حاصلخیزی بیافرینید تا بذر عشق به سادگی در آن جوانه زند و رشد کند
خود را تمام و کمال و تا آن جا که در توان دارید با صداقت تمام به رابطه تان متعهد و پای بند کنید
قدرت تعهد بذر عشق میان شما و معشوق را آبیاری خواهد کرد و به آن این امکان را خواهد داد تا در قلب شما به بار بنشیند




باربارا دی آنجلیس : به دنبال نکات مثبت و نقاط قوت دیگران باشید تا آن ها را پیدا کنید.
آن گاه دیگر بیست دقیقه با او باشید یا بیست سال تفاوتی نخواهد داشت
زمانی را که در این حال سپری کنید ، با عشق سپری می شود زیرا در تمام طول این مدت شما در جست و جوی همین عشق بودید و همین عشق بود که بدان دست می یافتید




باربارا دی آنجلیس : آن نوع از عشق که فراتر از بدن و جسم ماست هنگامی ظهور می کند که با تمام وجود - و نه تنها با جسم خود - به معشوق عشق بورزیم.
این عشق برتر تنها هنگامی خود را نشان می دهد که با فکر و ذهن و قلب و روح خود به فکر و ذهن و قلب و روح معشوق عشق بورزیم
سپس تمامی سلول های بدن ما از عشق به معشوق خواهد لرزید.
این همان عشقی است که در ایثار و از خودگذشتگی نهفته است.




باربارا دی آنجلیس : شور زندگی ترانه ای است که عشق می سراید
شور زندگی همان عشق است که به حرکت در آمده است
عشق و شور زندگی هنگامی نصیب تان می شود که آتش عشق را گرامی بدارید و بیاموزید که همواره آن را روشن و فروزان نگه دارید.



باربارا دی آنجلیس : شما قدرت و توان آن را دارید که زندگی ای رضایت بخش و سرشار از غنای روحی بیافرینید
شما توان آن را دارید که به زندگی خود معنا و هدفی برتر ببخشید
این توان تنها در عشق و شور زندگی شما نهفته است . جرات و شهامت آن را به خود راه دهید تا عشق و شور زندگی را با خود به هر کجا که می روید ببرید.
جرات و شهامت آن را به خود راه دهید تا عشق و شور و زندگی تان را به هر کس که خواستید و دوست داشتید نشان دهید.




باربارا دی آنجلیس : هر گاه زندگی با عشق و شور را بر می گزینید زندگی نیز عشق و شور خود را برای شما بر خواهد گزید.




باربارا دی آنجلیس : کارتان را با عشق انجام دهید
با شکر و قدردانی تمام به سر کار بروید
و با عشق و شور تمام به آن دل بدهید
این یگانه شغل و تنها وظیفه اصلی شما بر روی زمین است
اینکه عشق بورزید . می توانید آن را هر زمان یا در هر کجا نیز انجام دهید.
هرگاه خود را با تمامی وجود وقف لحظه لحظه ی شغل ، کار و نیز زندگی تان کنید . آن گاه موفقیت و دستیابی واقعی را تجربه خواهید کرد و رضایت و اقناع حقیقی را احساس خواهید نمود




باربارا دی آنجلیس : هنگامی که عاشق زندگی می شوید
دنیا را درست همچون عشاق از پس دیدگان عشق نظاره خواهید کرد.
دیدن و نگریستن از پس دیدگان عشق به این معناست که زیبایی را در تمامی چیزهای این عالم ببینید و از راز و رمز و اعجاز هر لحظه به شگفتی و حیرت در آیید و در همه کس و همه چیز به دنبال عشق باشید.




باربارا دی آنجلیس : مهم نیست چه کسی هستید ، چه شغلی دارید یا چگونه وقت خود را می گذرانید . هر روزه فرصت های بی شماری در اختیار دارید تا زندگی اطرافیان خود را از خود متاثر سازید . چه آنانی که می شناسید شان و چه آنان که برایتان بیگانه اند
چگونه؟
به عشق و شور زندگی خویش اجازه دهید خودش را ظاهر کند. از طریق کلمات ، چشمان ، اعمال ، و حتی با زبان بی زبانی قلبتان.
نمود و ظهور عشق و شور زندگی در شما دعوتی است از دیگران تا عشق و شور زندگی آنان نیز خود را نشان دهد.




باربارا دی آنجلیس : ایمان تنها زاده ی عشق و شور زندگی است
هر گاه به عشق و شور زندگی تسلیم می شوید و بر نیاز و گرایش خود به خوشبختی و خوشحالی ، رضایت و حقیقت صحه بگذارید خود به خود به سر چشمه ی زندگی می پیوندید که درون خود شما وجود دارد.
ناگهان حس بالایی از قدرت ، هدفمندی و ارتباط با چیزی به مراتب بزرگتر از آن چه تا آن زمان آن را به عنوان " خویشتن خویش " می شناختید ، سر تا سر وجود شما را فرا خواهد گرفت.
آن گاه در می یابید که ایمان همان امید و امیدواری نیست و اصولا هیچ ارتباطی نیز با آن ندارد. در خواهید یافت که ایمان نوعی خود باوری و اعتماد به نفس است. ایمان به نوعی علم به این که آگاهی و شعور کیهانی به شکل " شما " و " در شما " به جریان افتاده و به کار گرفته شده است.




باربارا دی آنجلیس : به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید. همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید. این زیبایی ها عشق درون شما را صدا می زنند و فرا می خوانند.
شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید.
هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتا نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید.
گویی آفریدگار هستی به شما می گوید : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همین دلیل این همه زیبایی ها را برای تو آفریده ام










باربارا دی آنجلیس : عشق نور است که هرچه را در مسیرش قرار بگیرد - از جمله قلب ها را - از خود روشن می سازد.




باربارا دی آنجلیس : هر چه بیشتر عشق بورزید ، عشق و شور زندگی بیشتری به شما روی خواهد آورد.




باربارا دی آنجلیس : هر چه بیشتر عشق بورزید دیگران نیز مجوز آن را خواهند یافت تا عشق بیشتری به شما و نیز دیگران بورزند




باربارا دی آنجلیس : بدین ترتیب موهبت عشق و شور زندگی دست به دست و سینه به سینه خواهد گشت بارها و بارها .
آیا به راستی این معجزه ای کم نظیر نیست ؟
هرگز نمی توان برای تاثیری که عشق شما بر جهان هستی خواهد گذشت پایانی متصور شد....




باربارا دی آنجلیس : زندگی هر یک از شما این توانایی و قابلیت را دارد که عالی و فوق العاده باشد . هر یک از شما نیز این توانایی و قابلیت را در خود دارید که از زندگی خود تا سرحد کمال لذت ببرید. کلید این معما در زندگی همراه با عشق و شور زندگی نهفته است

اهمیت ترور احمدشاه مسعود

احمدشاه مسعود (6) پیچیدگی های سیاسی ترور
احمدشاه مسعود

تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : راسخون

اهمیت ترور احمدشاه مسعود

اما ترور احمد شاه مسعود به چند دليل حائز اهميت است. وي به قهرمان ملي افغانستان بدل شده است. تصاوير احمدشاه مسعود در همه جاي کابل و هرات از جمله در گوشه کنار خيابان ها، ساختمان هاي دولتي و داشبورد خودروها ديده مي شود. در سالگرد کشته شدن احمد شاه مسعود يک مراسم بزرگ با حضور تمامي اعضاي دولت برگزار مي شود. مسعود سمبل شکست طالبان و نيروهاي اشغالگر شوروي سابق و در مجموع نماد مقاومت افغان ها است. حتي فرانسه يک سري از تمبرهاي تصوير احمد شاه مسعود را چاپ و منتشر کرده است. مسعود اندکي قبل از مرگش يک سفر دوره اي به اروپا از جمله پاريس انجام داد تا حمايت کشورها را براي مبارزه خود عليه طالبان جلب کند. اما آمريکا با احمدشاه مسعود چندان متحد نشد که اين امر احتمالا به اين دليل بود که وي از ايران کمک تسليحاتي و از روسيه و کشورهاي آسياي ميانه کمک لجستيکي دريافت مي کرد. در آن زمان طالبان از سوي سرويس اطلاعات ارتش پاکستان ISI حمايت مي شد. اين سرويس ابزار نفوذ آمريکا از زمان مبارزه عليه اشغالگري شوروي در افغانستان در دهه 1980 بود. اگرچه احمدشاه مسعود با روسيه و ايران مناسبات نزديکي داشت ولي براي وزارت امور خارجه آمريکا چندان غريبه نبود. به گفته سربازان سابق جبهه متحد شمال، مسعود چندين بار درسال هاي 1996 تا 1998 با رابين رافائل، معاون وزير امور خارجه آمريکا در امور شرق ديدار کرد. احمد شاه مسعود پس از آخرين ديدار خود با رافائل به شدت عصباني به نظر مي رسيد زيرا ظاهرا رافائل به وي گفته بود که بهترين گزينه پيش روي وي احتمالا تسليم شدن در برابر طالبان است. در آن زمان نيروهاي احمد شاه مسعود به سمت دره کوهستاني پنج شير عقب نشيني کرده بودند و طالبان تقريبا کنترل 95 درصد افغانستان را برعهده داشت. گفته مي شود در آن ديدار مسعود کلاه پاکول(يک نوع کلاه افغاني) خود را روي ميز گذاشت و گفت: مادامي که وي کنترل قلمرويي به بزرگي پنج شير را در دست دارد، هرگز تسليم نخواهد شد. اگر چه احمدشاه مسعود از سوي دشمنانش جنگ طلب محسوب مي شد ولي حاميان مسعود وي را يک ملي گراي مستقل افغان که تحمل دستور گرفتن از بيگانگان را نداشت، معرفي مي کنند. مسعود که رسما لقب قهرمان ملي افغانستان را پس از کشته شدنش به دست آورد در 9 سپتامبر 2001 يعني دو روز پيش از حملات 11 سپتامبر بر اثر حمله انتحاري دو نفر که در پوشش خبرنگار با او مشغول مصاحبه بودند، به شهادت رسيد. اين دو نفر با انفجار بمبي که در دوربين فيلمبرداري خود جاسازي کرده بودند، قهرمان مقاومت افغانستان را که 31 سال از عمر 48 ساله خود را صرف مبارزه در راه آرمانش کرده بود، از ميان برداشتند.
خبر کشته شدن این فرمانده مجاهدین که می‌توانست به کاهش روحیه هم رزمانش در جبهه ضد طالبان بینجامد، با چند روز تاخیر اعلام گردید.
محمد قسیم فهیم که از همرزمان احمد شاه مسعود بود، پس از مسعود، توسط برهان‌الدین ربانی به جانشینی وی منصوب شد. آقای فهیم، پس از سقوط طالبان وزیر دفاع افغانستان و معاون اول رییس دولت، در دولتهای موقت و انتقالی شد.
لویه جرگه اضطراری افغانستان که در پایان دولت موقت تشکیل شد، به احمد شاه مسعود لقب «قهرمان ملی» داد و روز ۱۸ شهریور (نه سپتامبر) سالروز ترور شدن وی، در افغانستان «روز شهید» و تعطیل رسمی اعلام گردید.

پیچیدگی‌های سیاسی قتل احمدشاه مسعود

زمان ترور احمدشاه مسعود، که فقط ۲ روز پیش از حملات انتحاری ۱۱ سپتامبر به نیویورک بود، سوالاتی را در مورد ارتباط این ترور با حوادث نیویورک و متعاقب آن حمله به افغانستان برانگیخت. ابتدا این ترور به گروه طالبان نسبت داده شد اما طالبان هیچگاه مسئولیت آنرا نپذیرفت.
این موضوع باعث شد گمانه‌زنی‌هایی در مورد دست داشتن سازمان سیا در ترور احمدشاه مسعود در آستانه حملات ۱۱ سپتامبر و طرح‌های آمریکا برای اشغال افغانستان مطرح شود؛ خصوصاً که احمدشاه مسعود مخالف سرسخت طالبان بود، گروهی که با سازمان اطلاعات پاکستان ارتباط داشتند و سالهای سال توسط سیا به واسطه پاکستانی‌ها پشتیبانی می‌شدند. از طرفی رابطه احمدشاه مسعود پیش از مرگش با مقامات آمریکایی به تیرگی گرویده بود. در آخرین ملاقات بین احمدشاه مسعود و رابین رافائل، معاونت امور خاوری در وزارت خارجه آمریکا، رافائل به مسعود پیشنهاد کرده بود که اسلحه را زمین گذارده، تسلیم نیروهای طالبان شود که در آن سال‌ها بیش از ۹۰ درصد خاک افغانستان را در کنترل خود داشتند. احمدشاه مسعود با سرسنگینی برای رافائل روشن کرده بود که نه تنها تسلیم طالبان نخواهد شد، بلکه از دولت‌های خارجی دستور نخواهد گرفت و اجازه احداث پایگاه نظامی در افغانستان را به هیچ نیروی خارجی نخواهد داد.
از طرف دیگر دولت‌های ایران و روسیه از پشتیبانان مهم معنوی، مالی و تسلیحاتی احمدشاه مسعود بودند. دولت ایران طالبان را به دید دشمن می‌نگریست و از آغاز رابطه دوستانه‌ای با مسعود داشت. دولت روسیه هم درگیر شورشیان چچن بود و احمدشاه مسعود را به عنوان عامل بازدارنده در مقابل نیروهای افراطی مذهبی می‌شناخت. البته احمد شاه مسعود دارای حامیان ذی نفوذی در بین اندیشمندان ایران نیز بود که از آن جمله می‌توان به نام ارد بزرگ اشاره کرد که این مسئله باعث شده بود دولت ایران در دو بعد لایه‌های حکومتی و روشنفکری به حمایت از احمد شاه مسعود بپردازد.

نگرانی آمریکا از رشد سازمان همکاری شانگهای

تشکیل و رشد سازمان همکاری شانگهای در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی و تصمیم قاطع اعضای آن، خصوصا چین و روسیه برای همکاری‌های اقتصادی، نظامی و ضدتروریستی، رهبران آمریکا را به این فکر واداشته بود که در مقابل نیروی بزرگ «روسی-چینی» برای خود جای پایی در منطقه آسیای میانه باز کنند.
هردو کشور چین و روسیه دست به گریبان ناآرامی‌هایی در مرزهای استراتژیک خود بودند. در چین عامل ناآرامی‌ها گروه‌های جدایی‌طلب مسلمان اویغور بودند که در استان غربی ژینجیانگ در جوار مرز افغانستان و برخی نواحی قزاقستان، قرقیزستان و ازبکستان سکونت داشتند، در روسیه، مشکل بزرگ مبارزه با نیروهای جدایی‌طلب و افراطی چچن و حامیان عرب آنها بود که به اعتقاد مسکو زیر نفوذ طالبان و القاعده قرار داشتند و طی سال‌های تسلط طالبان بر افغانستان بین ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱، در اردوگاه‌های طالبان و دیگر گروه‌های سنی افراطی در افغانستان و آسیای میانه آموزش می‌دیدند.
از قضا فعالیت تمامی این گروه‌های افراطی و تحت نفوذ طالبان، در مناطقی از چین، روسیه و آسیای میانه بود که ذخایر بزرگ نفت و گاز در آنها قرار دارد.
پس از تحکیم سازمان همکاری شانگهای و به درخواست چین و روسیه، دولتهای قزاقستان، قرقیزستان و ازبکستان اقدام به مهار فعالیت‌های نیروهای افراطی مذهبی در خاک خود نموده، در چند مورد برخی از رهبران شورشی‌ را دستگیر و برای محاکمه به چین تحویل دادند.
دولت ازبکستان در ابتدا عضو پیمان نبود و به همین علت آمریکا کشور ازبکستان را «شریک استراتژیک» خود در منطقه می‌دانست، و حتی اقدام به تاسیس پایگاه نظامی در آن کشور کرده بود. اما پس از عضویت ازبکستان در سازمان همکاری شانگهای، سازمان طی بیانیه‌ای خواستار خروج تمام نیروهای خارجی از خاک تمام کشورهای عضو شد.
بدین ترتیب، رشد نفوذ چین و روسیه در منطقه آسیای میانه و آسیای جنوبی، تسلط آنها بر منابع گسترده انرژی آن مناطق، عزم آنها برای عملیات ضدتروریستی و مهار کردن نیروهای شورشی و در راس آنها طالبان، عزم آنها به برچیدن پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه، و درخواست هند و ایران برای عضویت در این سازمان، به نگرانی دولت آمریکا دامن زد و آنها را به این فکر واداشت که با به دست گرفتن ابتکار عمل را در عملیات ضدتروریستی در منطقه و اشغال افغانستان، راه را برای تاسیس پایگاه‌های نظامی در همسایگی اعضاء سازمان هموار کنند.

نقش احمدشاه مسعود در اجلاس شانگهای

در کنار این شواهد، باید در نظر داشت که احمدشاه مسعود دست کم یک بار در سال ۲۰۰۰ میلادی در اجلاس سازمان همکاری شانگهای (شانگهای ۵) در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان شرکت کرده بوده، و شاید در ملاقاتهای بیشتری از این دست نیز نیز شرکت کرده بوده باشد. چهره قهرمان و محبوب او در بین گروه‌های افغان، نزدیکی او به ایران، روسیه و سازمان همکاری شانگهای، و مخالفت او با ایجاد پایگاه نظامی خارجی در افغانستان، می‌توانسته او را به مانع عمده‌ای برای برنامه‌های آمریکا در منطقه تبدیل نماید. به همین علت، از این دید می‌توان حذف فیزیکی او را در راستای عملی ساختن برنامه‌های نظامی ایالات متحده دانست.
کپی و استفاده از مطالب این مقاله با ذکر منابع اصلی و نقل از راسخون بلا مانع است.

منابع سلسله مقالات احمد شاه مسعود:

با تشکر فراوان از عوامل سایت احمد شاه مسعود
www.ahmadshahmassoud.com
www.fa.wikipedia.org
www.massoudhero.com
www.irdiplomacy.ir
www.azmoone-melli.com
www.ebtekarnews.com
کتاب احمد شاه مسعود شهيد راه صلح و آزادي، مجيب الرحمن رحيمي،بنياد شهيد مسعود،


منبع : http://www.rasekhoon.net/Article/Show-36005.aspx


زندگینامه باقر خان ، مشهور به سالار ملّی

Bagherkhan.jpg

باقر خان، مشهور به سالار ملّی، از مبارزان جنبش مشروطه ‌است. او، فرزند حاج رضا بنا، در سال ۱۲۴۰ شمسی در محله خیابان تبریز زاده شد. او قبل از مشروطیت بنّا بود. پس از مشروطیت مجاهد شد. ریاست مجاهدین محله خیابان تبریز (خیابان یکی از محلات قدیمی تبریز است مشتمل بر بخش‌های واقع در جنوب رودخانه آجی در شرق شهر که تا جنوب شرقی نیز می‌رسید) به دست او افتاد. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ایالتی مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتی که تبریز را در محاصره داشت جنگ کرد. اما پس از اوّلین شکست که از قشون دولتی خورد، سست شده در صدد تسلیم برآمد. تا کار ستّارخان که در امیرخیز، محله دیگر تبریز، با دولتیان جنگ می‌کرد قوت گرفت، وی نیز سستی را از خود دور ساخته بار دیگر به جنگ با قشون دولتی پرداخت. در اثر همکاری او با ستّارخان کار مشروطه‌طلبان پیشرفت کرد و تبریز از فشار محاصره راحت شد. انجمن ایالتی تبریز باقرخان را به لقب سالار ملی ملقب ساخت، و از او تقدیر کرد و آوازه اشتهارش در سراسر ایران پیچید.

در مطلبی می خوانیم : با شروع پادشاهی محمدعلی شاه قاجار که عامل سفارتخانه های خارجی بود در اولین گام مجلس را به توپ بست و مشروطه خواهان را به گونه های مختلف زمین گیر نمود . در این بین ستارخان و باقرخان شعله های مبارزه آزادیخواهانه ملت ایران را روشن نگاه داشتند .

در زمانی که همه فکر می کردند ستارخان نیز همانند بسیاری از آزادیخواهان کشته شده است یکی از یارانش در حضور باقر خان به او گفت قشون دولتی رحمی ندارند و به ما مزدور می گویند، ستارخان پاسخ داد : اگر مزدور هم باشیم مزدور مردمیم نه اجنبی . باقرخان هم گفت : حکیم فردوسی هم وقتی شاهنامه را می نوشت در ایران غریب بود . ستارخان در حالی که به دور دست نگاه می کرد گفت : بزودی مردم آزادیخواه ایران تومار اجنبیان را در هم خواهند پیچید . این نشان میدهد حتی در بدترین شرایط مبارزین آزادیخواه نا امید نشدند و دل به تقدیر نسپردند ، منتظر دگرگونی اوضاع توسط این و آن هم نشدند . به سخن اندیشمند کشورمان ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید . و دیدیم در اندک زمانی ورق برگشت و مشروطه خواهان وارد تهران شدند و حاکمیت ملی را بار دیگر زنده نمودند . چنانکه در تواریخ مشروطیت نوشته‌اند، در اثر مجاهدت ستّارخان و باقرخان مشروطیّت نجات یافت. اما خود تبریز دیری نگذشت که به دست قشون روس افتاد. سالار ملی و سردار ملی در تبریز نماندند و به تهران حرکت کردند. یک استقبال شاهانه از این دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد.

باقرخان در تهران منزوی می‌زیست تا قضیه مهاجرت پیش آمد. او دیگر در تهران درنگ نکرد و دنبال مهاجرین رفت. شبی در نزدیکی قصر شیرین عده‌ای از کردها بر سر او و رفقایش ریختند و سرشان را بریدند. (مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از یاران و همراهانش در محرم ۱۳۳۵ قمری آبان ۱۲۹۵ خورشیدی به دست یکی از اشرار معروف کردهای قصرشیرین به نام محمد امین طالبانی به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.)

سالار ملّی مردی جسور و ساده بود. حق بزرگی به گردن مشروطیت ایران دارد. او و ستارخان برای مشروطیت با قوای دولتی به جنگ برخواستند و موفق شدند. این دو نفر از توده برخاسته بودند، در سخت ترین ایام با اتکاء به توده تبریز با شاه مستبد مبارزه کرده بودند؛ یک حرکت و نهضت ملی را رهبری کرده بودند، مسلمان بودند و به مشروطیت ایمان داشتند. این بود که به آسانی قهرمان ملت شناخته شدند.

دمکراتهای آذربایجان که نهضت خود را در دنباله نهضت مشروطیت و مکمل آن و خود را وارث سنن مجاهدین آن دوره می‌دانستند، مجسمه باقر خان را در میدان شهرداری تبریز تصب کردند. در ۲۴ آذر ماه ۱۳۲۵ پس از سقوط پیشه‌وری مردم تحت تأثیر احساسات آن مجسمه را که اثر دمکرات‌ها بود برانداختند. از این عمل معلوم می‌شود که نهضت پیشه وری چقدر به ضرر مشروطیت و آزادی و این قبیل معانی بوده‌ است.

چند جمله ایی از باقر خان سالار ملی :
- برای آزادی ایران از چنگال دولتین روس و انگلیس می جنگیم .
- رستم با آن همه خدمتی که به کشورمان ایران نمود عکسش را در گرمابه ها می گذارند وای بحال ما .
- مرحوم ستارخان و من آرزویمان این بود که همچون نادرشاه باکو و گنجه را به کشورمان ایران باز گردانیم .

داماد باقر خان سرتیپ هاشمی نام داشت که فرمانده قوای دولتی مأمور آذربایجان بود که در طی جنگی مختصر قوای دمکرات‌ها را در قافلانکوه مغلوب کرد و در میدان جنگ به درجه سرتیپی نایل آمد.

ماخذ : زندگینامه چهره های ماندگار

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

انتقام سخت ابومسلم خراسانی از بنی امیه


آسمان روستای «ماخان» شهر مرو ، شهاب باران بود مردم حیرت زده به آسمان می نگریستند در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند . ریش سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو پیر ( خان و ریش سفید روستا ) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند .
گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت یکی به شکل ستاره و دیگر دو حلال ماه .
رویش را به آسمان نموده و خداوند را سپاس گفت که چنین کودکی در آن شب زیبا در آن روستا پا به جهان نهاده است گیو پیر با چشمان پر اشک به پدر کودک گفت این شکوفه زیبا دستگاه جور تازیان را به دو نیم نموده و با لشکری سیاه همچون شب قیرگون امشب آسمان تیره ایران را همانند این شهاب سنگها روشن خواهد نمود .
نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود .
ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : در تاریکترین شب های ستم ، روشنترین ستاره ها زاده می شوند .
ابومسلم خراسانی دودمان ستمگر بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر کشید . عظمت کار ابومسلم خراسانی را وقتی بهتر خواهیم فهمید که بدانیم هم او دستور داد صد هزار تن و بقولی دیگر ششصد هزار تن از تازیان بنی امیه گردن زده شوند . و بدینوسیله انتقام ملت ایران را از دستگاه ظلم آنان گرفت .

یاسمین آتشی

ماخذ : تالار گفتگوي پارسی فروم
http://forum.p30parsi.com/showthread.php?p=133190

نگاه فرزانه شیدا پژوهشگر کشورمان به فرگرد ریش سفید ارد بزرگ




ــ*ــــــــ*فرگرد ریش سفید * ـــــــ*ـــ


با سلام

امروز درباره فرگرد ریش سفید به بازگشائی مطالب این فرگرد می پردازیم و امید است تا کنون قادر بوده باشم
که ازدیدگاه شخصی خود آنچه لازمه ی گفتن در باب سخنان این بزرگمرد ایران است را به نحوی درخور وشایسته خدمت شما دوستان ارائه داده باشم واما در فرگرد ریش سفید نکاتی دیده میشود که عامه مردم با آن نیز آشنائی دارند ازجمله " حرمت وارزشی" که می بایست بر مقام بزرگانِ خرد وهمچنین ریش سفیدان جامعه داد واما تفاوتی نیز نمیکند که این گروه از کدامین قشر جامعه باشند

چراکه آنچه مسلم وآشکار است این است که: زمانی عده ای به شخصی بعنوان ریش سفید یک مکان،محل/ منطقه /روستا ، شهرو کشور/ و یا دنیا نگاه می کنند بی شک بی دلیل وبی سبب نیستوآن فرد به نوعی سزاوار این توجه و احترام بوده است و درطی شناخت مردمی خود رانشان داده وحقانیت سخنان واعمال وصداقت رفتاری وفکری ووجدانی او بر همگان باید ثابت شده باشد . می دانید که مردم براحتی حاضر بقول چیزی یا کسی نیستند مگر آنکه توان ثابت کردن این امر را داشته باشد که " شایستگی صفت و نام بزرگ جا معه و ریش سفیدی" را دارد چرا که در دنیای امروزی اعتماد انسانها نسبت به یکدیگر بسیار کم شده است و علت آن چیزی جز این نیست که فشار های زندگی برهمگان آنگونه اثر نامطلوب نهاده است که پیدا کردن انسانهائی که براستی در درون دل خود انسانی ها ئی با صفات تعالی و دلسوز ومهربان وهمنوع پرست باشند به سختی مقدور است و یا اگر هم هست مردم با تردید و سوءظن تا مدتها او را زیر نظر خواهند داشت وچه بسا در این میان انسانهای بدخواهی نیز" شخص بزرگ و ارزشمندی "را نیز از شدت حسادت و تنگ نظری خوار کرده و در اذعان عمومی اورا برخلاف آنچه براستی هست نمایانده باشند

*دودمانی که بزرگان و ریش سفیدانش خوار باشند ، به کالبد بی جانی ماند که خوراک جانوران دیگر شود . ارد بزرگ



معمولا ومیتوان گفت اکثرا ، بزرگان وریش سفیدان هر جامعه ای ، تشکیل شده از افرادی هستند که درامانت داری ، خوبی وصفات حسنه معروف بوده یا تجربیات آنان یاور ویارای مردم در شکلی ارزشمند در زندگی شما ودیگران خواهند بود و چنین انسانهائی نیز در فکر واندیشه خود خدمت به جامعه ومردم را نوعی وظیفه دانسته و بی آنکه حتی مغرور مقام و شهرت خویش ، درنگاه جامعه ای کوچک یا بزرگ، باشند همواره برای یاری بخشیدن بدیگران آماده اند و گاه انسان اینطور احساس میکند که اینگونه افراد نیز فرستاده های خداوند هستند تا در راه زندگی ، یاور و یاری دهنده ی دیگر مردم و بخصوص نیازمندان باشند

هما نگونه که شاعر گرانقدر ایران" استاد شهریار " سروده است :


::::::::::::::::::::::

من نخواهد شد !
*___________________*


رقییت گر هنر هم دزدد ازمن ، من نخواهد شد


به گُلخن گرچه گل هم بشکُفد , گلشن نخواهد شد


مگر با داس سیمین, کشت زرّین بِدروی , ورنه


به مُشتی خوشه در هم گوفتن خرمن نخواهد شد!


حجابی نیست در طور تجلّی , لیکن اینش هست


که محرم جز شبان ِ وادیِ ایمن نخواهد شد


برواز هفت خط نوشان ِ پایِ خّم ِ می , می پرس


که هر دُردی , شراب ناب مرد افکن نخواهد شد!


به سر تاجِ سهیلش , باید وتاراج طوفانها


به این سهلی , که کوه آبستن ِمعدن نخواهد شد!


دمیدن از گلوی شیشه , نای شیشه گر , داند


به باد و دّم کشی ،دانای فوت وفن نخواهد شد!


به آتشگاه حافظ , رونق وسوز وگداز ماست


چراغ جاودان است این و بی روغن نخواهد شد


دریغ از مومیا کرد این طبیب سنگدل باما


مگر دست شکسته بار برگردن نخواهد شد؟!!


شبستانی که طوفانش دمید از رخنه وروزن


دوصد شمعش بر افروزی یکی روشن نخواهد شد!

تو کز گنجینه بیرون تاختی , ترسم خزف باشی

که گوهر شاهد بازار یا برزن نخواهد شد


کسی کو در حریم حرمت الهام افرشته است

خراب خّفت احلام اهریمن نخواهد شد!!

ُفکل گو , نطفه ی مردی , ز زهدان زمین برگیر

که این زال سترون , دیگر آبستن نخواهد شد!

امید زندگی در سینه ها کشتن , فغان دارد

امین باشی که هرگز ,مرگ بی شیون نخواهد شد

تو پنداری که گل بردی و نای بلبلان بستی؟


ندانستی که بی تیغ زبان , سوسن نخواهد شد!

دمی چون کوره ی آتش , چرا چون شمع نگدازم


عزیزمن," دل عاشق "که از آهن نخواهد شد!!!


به تیر طعنه ی یعقوب حزین چاک گریبان دوخت


ولی گر بادش آرد , بوی پیراهن نخواهد شد


گل از دامن فروریزو چو باد از این چمن بگریز


که جز خون دل آخر, نقش این دامن نخواهد شد


دلی کو " شهریارا" دشمن جان دوستتر دارد


دریغ از دوستی باوی که جز دشمن نخواهد شد!!!


شاعر: " شهریار"

»»»«««««««««


وهمانگونه که در شعر بسیارنغز وعمیق وگویا و زیبای


" استاد شهریار" خواندید


نه ریش سفیدی بدین سادگی از حرمت ومقامش


کاسته خواهد شد


نه انسان بدخواه وفرومایه وپست , هرگز در هرآن


جایگاهی هم که باشد توان آنرا دارد


که در نقاب دروغین خویش


همپای بزرگان باقی بماند وبا انان نشست وبرخاستی داشته

ودیگران را نیز تا حد حقارت خود پائین کشد

وسرانجام نیز در پس بدخواهی ها ودون صفتی های خویش ,

همان از دنیا ومردم باز پس خواهد گرفت

که شایسته اوست

آنهم در زمانی که ریش سفید , اگر درکوتاه مدتی نیز

در تردید نگاه نادانان و یا در شک های گاه گاهی انسانی

قرار گرفته آنانان که درست اورا نمیشناسند

تا شناخت واقعی او , باو شک کنند,اما


سرانجام حرمت خویش باز پس خواهند گرفت

که چنین مقام وحرمتی بیهوده بر آنان نمانده است وآنقدر

دانا وهوشمند هستند که حرمت گرفته شده را

با ذکاوت خویش , باز پس بگیرند


*آنانکه تیشه به ریشه بزرگان و ریش سفیدان می زنند خود و فرزندانشان

را بی پناه خواهند ساخت .* ارد بزرگ


* ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ،

گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ،

به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ

* ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ،

گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ،

تفسیر می شود . ارد بزرگ




بدل آرامشی در خواب می جستم

که انهم در پریشانی مرا بیدار می سازد

و می بینم که خواب دیگران

مانند ظلمت سخت سنگین است

و در آرامشی خفتن

خیالم را تمسخر میکند با نیشخند تلخ تاریکی

شب آرام است و من با واژه هایم مانده ام تنها

خیالم میرود همراه اندیشه

بدنبال شب رویائی شاعر

کمی تاریک میگردد به ابری نور مهتابم... وابر آرام

بیک بوسه جدا میگردد ازآغوش ماه شب

ستاره در نگاهم میزند چشمك ....و بیدارم

سکوتی سخت و سنگین است

کسی شاید به غیر از دیدگانم باز بیدار است

کسی شاید به شب با روح بیداری

درون خلسه ای نجوا به شب دارد

کسی شاید میان انتظار و لحظه دیدار

زمان خواب را رویا کند در شوق بیداری

که فردا را ببیند در نگاه او

میان وعده گاهی روشن از آن دیده آرام

که بر او همچو آغوش است

دلی عاشق بیک رویا

به اوجی همچو پرواز است

واوج عاشقی زیبا

محبت در نگاهش رویش یک عشق

و عاشق زندگی کردن ... چو یک رویاست

و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب

و آن بیدار روح غرقه در افکار

که میجوید جواب از هستی و بودن

و چشم شاعری می بیند این شب زنده داری را

که بیداری دلیلش هر چه هم باشد

میان زندگی با عشق و شور وغم

به عرفان میرسد احساس یک بیدار

و شب آرام به راز این سکوت خود

که دل گوید : به آرامش دلت را آشنا گردان

... به آرامش ...

تو معنای سکوت زندگی دریاب

و دل را هم رها کن از اسارتها

مگیر از او نوای عاشقی ها را

مگیر از او طپش های محبت را

خدای عشق بیدار است

و می بیند دل ما را

فــرزانه شـــیدا
16/2/1385شنبه


چراکه معمولا انسانهای فرهیخته ودانا وبا تجربه

هستند که از خیرخواهی و خی اندیشی دروجود خویش

هیچ چیزی را کم نداشته وکمک به دیگران

در ذهن ودرون آنان

صرفنظر از جنبه کمک رسانی ،خود به نوعی

یک وظیفه

ودر عین حال باعث شعف وشادی , در درون آنهاست

و درعین حال مهر ومحبتی عمیق وخالصانه

به اطرافیان وهمچنین همنوعان خود دارند و

درقبال آنچه که برای دیگران انجام میدهند چه در قالب

پندی باشد یا کاری وعملی که بی شک از روی خیرخواهیست

هیچ چشمداشتی نیز ندارند.

واینان خود نور امید نگاه ما هستند که در

واپسین لحظات ناامیدی با یاری وکمک های یفکری وعملی خود

یاور ما خواهند دشد درنتیجه نیاز ما به حضور ایشان

اجتناب ناپذیر است وبمانند نسیمی هستند که امید را به

شاهراه نفس راهی کرده وانسان را در مواقع ناامید سختی و

مشکلات یاری میدهند ودر زمانی که انشان درتصور خویش

تمامی درها را بر خود بسته میبیند او بمانند فرشته نجاتی

همراه وهمدل وهمفکر ما گشته یاور لحظات تلخ زندگی ما میشود

که همین بودن درکنار ما در لحظات سختی

خود به تنهائی کافیست که احساس ترس ودلهره ازاینکه پناهی

در میان دیگران نداریم

از درون ما رخت ببندد وحس کنیم هرچه هم پیش اید

باز لااقل تنها نیستیم!.

نسیم آرزو:

ای نسیم ِ دلنواز ِ آرزو

باز بامن قصه ای دیگر بگو

گو که لبخندی ز خورشید آمده

در طلوعی نور ِامید آمده

تا دهد گرمی به قلب بیقرار

تا نگیرد قلب من از روزگار

گو سرشکی کز جفا زاری شده

پای گلزار وفا جاری شده

گو مشو نومید ازاین شیب وفراز

میرسد شادی به باغ خانه باز

گو نمی میرد گل لبخند عشق

گلشنی خواهد شدن پیوند عشق

گو که ساز ان نگاه دلربا

مینوازد نغمه های خنده را

گو که تا آرام جان گیرم دمی

مانده ام تنها بدون همدمی

ای نسیم ِ دلنواز ِ آرزو

با خدایم قصه ی ما را بگو

گو که چشم انتظار من توئی

در شب راز ونیاز من توئی

از تو میخواهم مرا یاری دهی

تا بیابم پیش پای خود رهی

ازتو نومیدی ندیده این دلم

تا به آرامی رسیده این دلم

چون توئی حامی من در باورم

همرهم باش ای پناه ویاورم

همرهم باش ای پناه ویاورم

۵ آذر ماه ۱۳۸۳

فــرزانه شـــیدا

صرفنظر ازاین موارد که ذکر شد


" مهمترین بخش "که میشود گفت

" مجزا کننده" این افراد از دیگران بوده

ودانایان ریش سفید را ازدیگر مردمان جدا می سازد


این است که :

تجربه ودانائی آنان این را نیز, به ایشان آموخته است

که هیچگاه بدون درخواست , در زندگی وکاردیگران دخالت نکنند

ودرصورت تقاضا ی شما نیز هیچوقت ,

دریغ وچشم داشتی نیز نخواهی کرد


ودرعین حال تجربیات ایشان در آن حد به آنان آموخته است

که بدانند به انسانی که پند نمی پذیرد

اصرار نورزند

وهرگز نیز در آنچه را که در ذهن واندیشه دارند


باوجود اطمینان واعتماد به

آن بازهم هرگز برای انجام آن یا حرف شنوی شما

اصرار نخواهند ورزید


ساده تر اگر بخواهیم بگوئیم دانایان ریش سفید شخص
متقابل خود را نیز به خوبی میشناسند
وهرگز نیز درانجام خواسته ها یا حتی پند خود به اجبار
واصرار دست نمیزنند وآنچه را که در اندیشه دارند
نیز به کسی تحمیل نمی کنند

وحتی این توقع را نیز ندارند
که درصورت دادن پندی دیگران بی چون وچرا ,

آنرا بپذیرند , چرا که

ریش سفید دانا هرگز ازاعتماد وایمان وارج واعتباری

که در نزد دیگران دارد

در هیچ شرایطی سواستفاده نخواهد کرد

و آنچه واضح است این است

افرادی با تجربیات آنان عین اینکه درانسان شناسی

خوب ومجرب هستند


بلکه ارزش واعتبار شخصیتی خود را

هرگز بی دلیل زیر سوال نمی برند

وایمان واعتقاد وباور دیگران را نیز نسبت بخود

بگونه ای پاس میدارند که

براستی آنان را در خور مقامی می کند که

همواره شان وارزش واعتبار خود را

حفظ نمایند


" شخصیت ریش سفیدان"

شخصیتی " آرام، فکور ومهربان " است

که در عین اینکه

" قیافه ای اندیشمندانه وپخته " را دارند , اما در

" متانت طبع وزیبائی کلام در آرامش وبه آرامی "

سخن میگویند

وحتی ( صدای آنان در قلب دیگران)

تولید "آرامش وآ سودگی خاطر" میکند,

واین از محسنات حسّنه وقابل دید

آنان است.

او "هرگز باعث دلشکستگی "اطرافیان خود نمیشود

و تمامی" هم وغّم " او در زندگی این است

که تا آنجا که میتواند درخدمت مردم واطرافیان بوده و با اینکه در دنیائی زندگی می کند که" تنوع آدمیان واخلاقیات بسیار متنوع است"


(( اما همیشه میداند با چه کسی چگونه صحبت کند))

(( یا حتی با کسی اصلا همکلام نشود تا زمانی که شخص مذکور خود بخواهد)) .

یا دقیقا به" زبان همان شخص متقابل "صحبت کند , تا به "نحو وسطح دیدگاه فکری و حد دانش "همان او" نیز " درک شود" یافهمیده شود"

ریش سفیدان با اینکه همیشه میداند تفاوتهائی

دراین میان او ودیگران مشهود وحتی دیدنی ست

که خواه ناخواه مجزا اورا از طیف معمولی جامعه مجزا میکند


اما هرگزنه اجازه اینرا بخود میدهد , که مغرور گردد
نه حتی خود را بالاتر وبهتر از دیگران بپندارد

شاید ازاینرو که میداند هرچه باشد وباشیم


در این راه تا به انتهای درنگاه خداوند یکسانیم


وبااینکه خداوند

انسانهای خوب واندیشمند ودانا را دوست میدارد اما

این نیز ازموهبات خداوندی ست که کسی را
بر می گزیند تا در میان دیگران برتر باشد

در نتبجه ریش سفید نیز با دانش خود چه تجربی-عملی باشد
چه تحصیلی براین امر آگاه است که خودخواهی خود پرستی
به سرمنزل مقصود نمیرسد

نه آنگاه که مهر ومحبت وابراز عشق ومحبت بدیگران
جایگاه اورا ارزشی صدچندان میدهد

وهرگز نیز هیچ از او کم نمیکند بلکه

بر محسنات او می افزاید

این مسلم است که که همگان دوست دارند

مورد علاقه دیگران باشند
اما چگونگی بدست اوردن این توجه وعلاقه ومهر

نیز باز برخواهد گشت باینکه ما خود
چگونه رفتار کنیم وچه چیز را

از احساس درونی خود به بدیگران ببخشیم

که درمقابل همان را نیز دریافت داریم....

* وقتی دری را بروی خود بستی انتظار ورود کسی را
نیز نمیتوان داشت حتی اگر " امید" باشد..
در های امید را گشایشی باید!!!

ف.شیدا جمعه 24 فروردين1386



"" تندی اخلاق یا بدزبانی هرگز در ریش سفیدان
بگونه ای نیست که عمدا راضی به رنجاندن وآزار کسی باشند
وزمانی که در موقعیتی جدی قرار میگیرند
بطور کامل بر اوضاع تسلط دارند

....

وبااینکه خشم وترس وشادی ودیگر احساسات انسانی
درهمگان وجود دارد وخوداین نماینده ی
" انسان بودن "ماست با تمامیت محسنات

وخوبی , بدی های انسانی.

... اما آنچه که باعث میشود ریش سفید جدا از منو شما باشد

صبر عمیق با دور اندیشی وثبات در نوع رفتاری ست

یعنی شما کمتر خواهید دید که اینان افرادی متغیر باشند

که هر لحظه در چهره واحساسی نو تغییر شکل میدهند

ودرست درهمین موارد است که
درزمانی که منو شما ممکن است بدلیلی آشفته وپریشان باشیم
ویا درخشم واندوه فرو رویم

ریش سفیدان قادرند درکمال آرامش با چنین احساساتی
کنار آمده وبر آن قالب شوند وبزرگواری آنان تا بدین حد است که

حتی براحتی خطاهای دیگران را می بخشند

وبه سهولت نیز فراموش کرده
ومجدد نیز حاضرند تمام راه رفته را بیاری شما
باشما همپا وهمراه شوند
تا شما بتوانید به نتیجه ای که در نظر دارید دست یابید

میشود گفت

یاورانی هستند که چون فرشته ای محافظ در کمال ارامش ومهربانی
باشما کنار خواهند آمد

* تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است . ارد بزرگ

درواقع ایشان ،
" استادان ومعلمینی خانگی واجتماعی " شما
در محدوده ی زندگی شماهستند

که شما در هیچ بخش از کلاس بودن وهمنشین شدن با آنان

احساس حقارت نمیکنید ودر مقابل ابهت
جلال وشخصیت محترم او بی انکه
" قدرت کتمان جذبه ی اورا بر خود " داشته باشید
ناخود اگاه در برابر او سر فرو اورده
وخود را موظف باین می بینید که
در مقابل او سر تعظیم از روی احترام پائین اورده
وباو وشخصیت والا ی او ارج بگذارید

وجالبتر وزیباتر از آن
اینکه او برای بدست اوردن چنین مقامی تلاشی نیز نمیکند
بلکه متانت وسنگینی وشخصیت بارز او
آنقدر گیرنده وجاذب است
که شما چون بُراده هائی جذب وجود وحضورآهن ربائی
این افراد میشوید وعاشقانه بر او وحرمت او
عشق میورزید وکلام اورا چون بهترین وآرام بخش ترین
موهبت زندگی با جان ودل میپذیرید


چراکه خیرخواهی ومحبت عاطفی این افراد
انقدر واضح ونمایان است که شما حتی بدون اظهار او میدانید که او
شما را با دیده ی محبت مینگرد
ودرخیرخواهی ومحبت کامل،

حاضر به انجام هرچه که برای صلاح خویش بخواهید برای شما هست

* بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ


و درصورتی ,که این خواسته و تقاضا منطقی وجهت سود وخوشبختی

شما باشد انگاه خود نیز حاضرند

جدا از پندهائی که رایگان دراختیار شما قرار میدهند
در راه این رفتن وبه مقصد رسیدن
همراه وهمپای شما باشند .

در واقع ریش سفیدان
از دیدگاه مردمی دراحترامی خاص وباارزش
مورد محبت وعشق ولطف شما قرار گیرند
گوئی که خداوند با افرینش چنین بزرگانی
حرمت ایشان را نیز به همراهی اینان به زمین فرستاده باشد
تا هرگز براحتی دردستان بدخواهی های زمینی
خوار وذلیل نگردند وچونکه چنین شد
وبه ظلمی وبدخواهی وحسادت کسی
اگر حرمت این افراد شکسته گردد نه تنها بزودی
وبراحتی آنرا باز پس خواهند گرفت بلکه آن کسی
که چنین انسانی را خوار نماید

درنگاه تمامی انانی که شاهد بوده اند خوار گشته

وحرمت واعتبار خویش
را زکف خواهند داد چراکه آنچه روشن وآشکار است این است
که هیچ ریش سفید دانائی به بیهودگی وبی سبب
چنین لقبی را بدست نیاورده است که بسهولت
توان گرفتن این مقام در دستان دیگری قرار گیرد
ومسلما آنقدر اعتباررفتاری

و* عمل کرد های مهم وارزشمندی در زندگی خود ودیگران داشته است!.

که کسی قادر براین نباشد که اورا بی حرمت وخوار کند
ویا دراین موقعیت انداخته وهمچنان نگاه دارد
ودرنهایت شخص بدخواه است که
خوار دنیا ومردم میشود

* از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید . ارد بزرگ


ریش سفیدان برخلاف
بیشترین قشر جوامع در هر سرزمینی
به همنوع خود توجه داشته وحتی شاید برای صلاح
وبه نیت کمک رسانی
ضرر وزیان خود را نیز به جان بخرند
اما از یاری رساندن به آنکه نیازمند اوست چه مادی چه معنوی
دریغ نخواهد ورزید وبااینکه روزپار امروز
بسیاری از دلها را سخت ونامهربان نموده است
اما شما کمتر انسان تحصیل کرده بزرگ دانا باتجربه
وخردمندی را می بینید که تنهاوفقط به فقط بخود اندیشه کند
حتی اینرا به جرات میتوانم بگویم
که پیرمرد سالخورده ای در یک روستا
که شاید سواد خواندن ونوشتن او
درحد کتب مکتب خانه ای در کودکی ونوجوانی بوده است
در طی سالهای عمر خواندن ودیدن وشنیدن
وبدست اوردن تجربیات زندگی در طی گذر عمر خود گاه
انقدر عاقل تر ودانا تر ازیک فرد تحصیل کرده ی شهری ست
که تفاوت ایندورا حتی نمیشود باور کرد وعلت را نیز
خدمت شما عرض خواهم کرد
که صدالبته براساس تجارب شخصی خود من بوده است
بااین توصیف که من سفرهای زیادی در کشورهای بزرگ
دنیا داشته ام
واگرچه بیشتر جنبه سفر در تعطیلاتی گاه یکی دوهفته ای
وگاه ماهانه بوده است
اما صرفنظر از مدت وزمان اینکه چقدر فرصت اشنائی با
ایده ها و افکار مردم مختلف جهان را داشته ام
این مطلب نیز صحت دارد که در مکان اقامت خود روزانه
ودرطی سالهاازکشورهای مختلف دنیا
افرادی را در محل زندگی دانشگاه وکار در اطراف
وپیرامون خود داشته ام
که از لحاظ کشور/ دین/ فرهنگ /وسنت
تفاوتی بسزا با یک ایرانی را دارا بوده وهستند
...
لازم به ذکر مواردی ست
که گویائی آن دراین بخش از فرگرد ضروری بنظر میرسد
بدین معنی که شکل عمل ورفتاری دراین بخش از گفته هایم
می بایست مورد توجه قراربگیرد تا نتیجه گیری درستی
آز آنچه پایه ی آن را میریزم
بتوانیم در انتها ودرجمع بندی موضوع
بدست بیآوریم که گویای کامل مطلب باشد:

مثال اینکه در دانشگاهی که تحصیل کرده ام ومتعلق
به فرانسویان بوده وهست و دانشکده ای به نمایندگی
از دانشگاه اصلی ازسوی فرانسه درنروژ میباشد که
مدرک آن مدرکی بین اللملی است،
اما دراین محیط که خود
محیطی خارجی درمحیطی خارجی دیگر است
باز از اکثر نقاط دنیا ، انواع انسانها با فرهنگها ی مختلف را در میان
استادان ودانشجویان واستادان ودانشجویان داشتیم
که عده ای از این دانشجویان از اروپا
برای ادامه تحصیل می آمدند ونیز
( استادان موقتی * که برای دوره ای کوتاه مدت
*مثال دوره ای یک هفته تا یک ماهه *
از کشور دیگری جهت تدریس رشته ای خاص* مانند :
آموزش دروس اقتصاد و
آشنا نمودن دانشجویان با اقتصاد درزمینه رشته ی تحصیلی مذکور*)
واین خود تنوع فرهنگی اجتماعی رفتاری دینی جالبی
را در محدوده دانشکده ایجاد میکرد
ودرپایان هر سال تحصیلی نیز
از دیگر مدارس سراسر اروپا , عده ای برای اجرای
مراسم پایان تحصیلی سال آخر بعنوان
اختتامیه ی دوره تحصیلی
با حضور یک عده (ژوری یا هیئت مدیریه *)
از سراسر امریکا واروپا بود
که می امدند تا با همفکری دسته جمعی
وبا رای همگانی, دانشجوئی پذیرش وقبولی را دریافت کرده
و مدرک آخرین سال تحصیلی خود را طی مراسم ی مربوط به
رشته ی خود،دریافت دارد که مشتمل از یک شو شبانه در سالنی
مخصوص اینکار بود نمایش طرحها ودیزاین های متعدد
که پیش از اجرای این مراسم هیئت مدیریه می بایست این
طرح وکارهای اماده شده توسط دانشجویان را
می پذیرفت تا بتواند مدرک گرفته ودر شو همراه با مانکن های
لباس خود حاضر شود
اما در کل لپ کلام این است که درهمین دانشکده نیز
هماهنگی وهمکاری وهمچنین

ارج نهادن به مقام

ریش سفیدانی
که دراین رشته واین شغل واین مدرک تحصیل کرده
وعمری سر کرده وتجارب بسیار داشته اند وهمچنان یا شاغل بوده
یا از روئسای مهم آن شمرده میشدند

از تمامی کل اروپا وامریکا می امدن تا بطور همگانی
وبادیدگاهی نه تنها ملی بلکه دیدگاهی همه جانبه از همه نوع
تفکر واندیشه, مذهب و دیدگاه احساسی و علاقه های متنوع
از سراسر اروپا رای صادره صادر گردد چون یک دیزاینر
می بایست تواتن ارائه ی دیزاین خود را درتمام کشورها داشته باشد
واینکه مختص بیک یا دوکشور باشد از دیدگاه ملل
درست نبوده وکار نیمه تمام مانده است منظور گفتن این است
که این کمترین بخش
از کارهای ملی آنهم در سطح دانشگاه است

بماند که حتی در سطوح مهدکودک

به بالا نیز بسیاری ازاین
دوراندیشی ها صورت میگیرد

که آنگونه عمل شود که به صلاح شخص وجامعه ی اوست .

در این دانشکده نیز
دانشجوئی که ازاین دانشکده بیرون می اید
می بایست از نظر بین اللملی لیاقت
دریافت آن را داشته باشد ونظر تک تک افراد
هیئت مدیر به نسبت آرا , مد نظر قرار میگرفت

تا کسی با چه نمره وبه چه درجه ای
ازاین دانشکده بیرون امده وحتی بهترین ها توسط همین استادان
در محل کاری استخدام میشدند خواه در داخل کشور
خواه در کشور استاد مذکور
واین مطلب خود نماینده این است که فرد باتجربه
میخواهد این تجربه عملی باشد یا حرفه ای
درنگاه تمام جوامع دنیا ارزش وارجی را داراست که حتی
برای اتخاذ یک مدرک بین اللمللی
از کشورهای دیگر بخاطر دانشجویان آن سال تحصیلی به
موقع وسر زمان معین در دانشکده حاضر میشدند

بودن درمیان مردمی تحصیل کرده واز جوامع مختلف
با طبقات فکری متعدد
برای من باعث شده است که بسیاری چیزها را دریابم که
نمونه ی آن همین مطلب بوده است که
کهولت وزیادی سن دلیل بر ریش سفید بودن شخصی نمیشود
وحتی میزان سنی نیز میتواند درانسانها بعنوان
انسانی تجربه دیده و دانا
بسیار متفاوت باشد

در این هیئت مدیره هم میشد خانم واقائی جوان حدود 4/23
ساله به بالا را در هیئت مدیریه دید که نظر میداد
هم خانم واقائی مسن بالای سنین 50
یعنی همه گروه سنی دراین صنف که خود در این رشته
فعالیتهای گسترده داشته وانسانهائی موفق وبا تجربه بودند حضور داشتند
که نظرداده ورای صادره به تعداد آرا برگزیده میشد.
در نتیجه به هیچ وجه نمیشود گفت که
کسی ریش سفید وباتجربه به شمار میرود
که سنی از او گذشته باشد


... چرا که هستند دیزاینرهای بزرگ دنیا که سن بالائی هم ندارند .
وهمچنین اینگونه تفاوت های سنی در اکثر
رشته های زندگی وکاری نیز وجود داشته
و هریک به درستی نیز به اثبات رسانده اند
که لایق مرتبه ی خود نیز هستند

واگرچه شاید آن جوان در طی راه خطائی را مرتکب شود

اما باید این را نیز مد نظر داشت که حتی

پیرسالان پیرسفید وشناخته شده نیز امکان انجام

خطا یا اشتباه را دارند

چراکه انسان جائز الخطاست

تنها تعداد خطاهای ریش سفید بمراتب کمتر از دیگر مردمان است

زیرا که تجربه وحتی نوع تفکر او, او ومنو شما را از ب


و نمیتوان گفت فردی درهرمقام ومکان وجایگاهی که قرار دارد

هرگز اشتباه نمیکند.


* ریش سفید داراترین به اندیشه است نه به دارایی و اندوخته . ارد بزرگ


و حال اینکه درک انسانها ونتیجه گیری من از آنچه آموخته ام
درست یا غلط بوده است ، آنرا دیگر بعهده ی خود شما میگذارم
وتنها اکتفا میکنم
به اینکه آنچه فکرواحساس کرده ام را در شکلی ساده بیان کنم
میدانید که هرجامعه ای درکنار دین وادیانی که بان
ایمان واعتقاد دارد یک سری سنتهای خاص را نیز دنبال میکند
که اینگونه سنت وفرهنگ تنها رفته شده از
ماهیت دینی وایمانی واعتقادی فرد نیست
بلکه وابسته به نوع نگاه آن جامعه به زندگی
وشکل درک وقبول آن کشور درمیان مردم آن ملت را دارد.

* نخستین گام بهره کشان کشورها ،
ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است
و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ


وبا درنظر گرفتن این جمله باارزش ارد بزرگ
میتوانم ان مثال را بیاورم که بسیاری از موسپیدان جامعه ی ما
که بر اثر کهولت سن وبزرگخانواده بودن
همواره طی سننوفرهنگ ما مورد احترام یکایک افراد خانه وخانواده ومحله و...
هستند بیش ازاینکه از تجارب زندگی خود
وبخصوص تجارب مثبت زندگی خود برای دیگران مدد بگیرند
غرور سنی خود را پیشقدم داشته وگاه حتی بدون
دادن دلیلی منطقی ویا داشتن یک دلیل قانع کننده
تنها براثر نیاز باینکه میخواهند وفکر میکنند که

باید حرمت آنان نگه داشته شود از موقعیت خود سواستفاده کرده و
و اجبار انجام کار وعملی را بر دیگران

تحمیل میکنند

از دیگر کارهای ازار دهنده ما مهمانی های اجباریست وبرای همه نیز این تعارفات اشناست که

...
ما دریابیم چگونه روزانه باعث ازار یکدیگرشویم
اینکه منو شما برای ورود وداخل شدن
بیک در هزاربار بفرما میزنیم ونه خواهش میکنم شما بفرمائید و
اقا نمیشود شما بزرگترید نه بجان خودم تا شما نروی
من ازجایم تکان نمیخورم و.....

ودروغ چرا کلی هم وقت یکدیگر را سر فقط داخل شدن
به محلی که بخواهی نخواهی باید وارد شویم، میگیریم
وچنین رسمی درکمتر جای دنیا وجود دارد
این یکی از آن رسوم وفرهنگهای وقت گیر وبیمورد است
که بیهوده خود رادرگیر آن کرده ایم ونامش را هم احترام
میگذاریم وصد نوع تعارف دیگر
که بهر یک نگاه کنی جز اتلاف وقت ونهادن شخص متقابل
دریک فشار و چهارچوب وقالب بی معنا هیچ نیست
آنهم در زمانی که این وقت وزمان
" حتی کوتاه داخل شدن به دری را "
که میتوان داخل شد نشست حال کسی دیگر را پرسید و
کاری لااقل ارزشمندتر از تعارف بیهوده انجام داد
بی دلیل ازخود دیگری گرفته وچنانچه آدمی بسیار
چهارچوب طلب ومقید اینگونه رفتار ها باشیم بلائی میشویم
به جان اطرافیان که من یکی دونمونه از آنها را درمحدوده ی زندگی
ودرطی زندگیم داشته ام که نه تنها دوستی وآمد وشد
بااینگونه افراد بسیار برای دیگری سخت وطاقت فرسا میشود
بلکه دیگر حتی لطف ومنزلت خود را نیز از دست میدهد
چراکه مقید بودن به یک سری رفتارها وحتی باورهائی که درسنت
ما ادمیان درجامعهی خانه وخانواده شکل میگیرد
وبه جامعه ملت ومردم وکشور منتقل میشود
باید براستی چیزی ضروری باشد که دلیل انجام آن نیز
منطقی وبراساس لااقل چیز ارزشمندی باشد

اینکه من جلوتراز پدربزرگ خدابیامرزم بپرم داخل در
اگر قرار است حرمت اورا کم کند بهتراست چنین حرمتی
اصلا نباشد چراکه حرمت بداخل شدن
"بدری نیست "
که بر ا" حترام واقعی گذاشتن بر سن او تجارب او وعلاقه ایست
که من بدینگونه باو نشان میدهم"
کاریست که من حاضر بودم وهستم وخواهم بود که برای بزرگتر
ازخود در مقام احترام انجام دهم ومسلما آنکه آنقدر شعورو
فهم ودرک وتجربه زندگی را داراست که باو
به چشم بزرگتر و ریش سفید نگاه شود
انقدر نیز درک بالائی دارد که مقید اینگونه رفتارهای بیهوده
ووقتگیر نباشد
وحتی با لبخندی ازآن بگذرد وکمترین اهمیتی نیز به اینکه
من اول داخل شدم یا او ندهد.

منظور از گفتن این تنها " گفتن از( در) نیست"!

منو شما مسلما این بسته به جانمان نخواهد بود
، اگر دودقیقه هم تحمل کنیم ودیرتر وارد آن" در" شویم

اما آنقدر درها برای وارد شدن به زندگی هست که
"اگر براستی وارد شدن بدری"
می بایست اهمیت داشته باشد

("آن در باید دری باشدکه ،دخول به آن برای من تو

- ودیگران ثمری واثری ارزشمند ومهم داشته باشد*")


اینکه نتیجه اش این باشد که پرتغالی پوست بکنم وگپی بزنم و
دت از پا درازتر با مغزی انباشته از هزار سخنی که
همه باهم نیز میگویند واخرهم
معلوم نیست چه کسی با چه کسی حرف میزند
و کلا موضوع صحبتهائی متغیر ومتفاوت باشد
و صحبتی که روبروی توبا بغل دستی دست راست تو میزند
زمین تا آسمان با دست چپی تو فرق میکند...

خدائی شنیدن غرغر های روزانه که آقا زندگی سخت شده
پرتغال کیلوئی ...همسایه بغلی دختر شوهر داد...
شهرداراز در ورودی عمارت چندین طبقه سازمانی
رد شدو نیم نگاهی هم بمن انداخت نمیدانم مرا دید یانه....

خدائی هرچه فکر میکنم درنهایت اینها بازهم نمیدانم نتیجه چیست
ومن به چه رسیده ام جز یک سرسام مغزی
از تنوع صداهای مختلف خروسی و
جیغی وخنده های بلند وکوتاه وریز
که همه را سرگرمی ودور هم بودن نام گذاشته ایم انهم نه
برای یکی دوساعت
بلکه رنامه یک ناهار یا یک شام یا ناهار وشامی
خانه خاله جان وعمو بزرگ
که یعنی ساعتهای متمادی نشستن وشنیدن
یک مشت حرفهای بی نتیجه و...

اما وقتی ازهم جدا میشویم
همه سری بادکرده داریم چشمان سرخ وشکمی انباشته
از: تروخدا ازاینهم بخورید ...نه نمیشود بخدا باید بخورید
من اصلا اینرا فقط برای شما پختم
وترکیدنتان بمن چه.... ،زحمتش را که کشیده ام....
نمیشود باید بخورید این فقط مخصوص شماست اخه !!!
وفردا کلستروی بالا قند فشار خون درد در هزار جای بدن همین اقا وخانم
از راه رسیده میگویند :

از قدیم ندیم گفته اند هرچیزی به اندازه اش خوب است

نه باید خیلی خورد نه کم انسان در زندگی درهمه چیز باید میانه رو باشد

چه شکم باشد چه راه زندگی ...


وحال همین اشخاص انواع تجوریزهای داروئی را

برای شما ردیف خواهند کرد که چه بخور چه بکن که از دست بلائی

که خود من درمهمانیم برسرت اوردم , نمیری !

اینجاست درست که من دلم میخواهد بگویم :


از طلا بودن پشیمان گشته ایم

مرحمت فرموده مارا مس کنید


همینقدر که ازروی احترام به جمع تو امدم ازروی محبت باتو نشستم

واز نشستن باتو تلاش کردم بتو خوش بگذرد

ممنونم کافیست!

دردم اکنون برای خودم وبگذارید اینجا دیگر دکتر شفایمان بدهد

نه باقالی پلو با گوشت شما!!!

یا سوپ پاچه خر وشتر وچه میدانم بزغاله حیوانکی
از شکم مادر درنیامده!!!و....

چه بسا عجب نیست این را هم ببینیم که

باکلسترول بالا فشارخون مرض قند ومربا ی خانم همسایه

وفامیل مهربان , ماه تا ماه سراغی هم نگیرند وکسی نباشد

که لیوان آبی هم در بیماری دستت بگذارد

و همان او که اصرار میگرد:

جان من بخور مخصوص تو پخته ام!! فردا یا اثری ازاون

نیست تا بدادت برسد

یا آنکه می شود دکتر خانگی شما با آنشائی کامل به طب وطبابت

بالینی وخانگی....!

... وچون برگردیم به جمع شلوغ مهمانی اجباری آخر هفته

در نزد آنکه حتما چون گفته بیا باید بروی


حال دراین جمع باور کنید آن ریش سفید هم

اگر باشد بیشتر ازمن سرسام گرفته است!!!

وبدبختی اینجاست که این ریش سفید درجامعه فعلی ما درخانه ها

ومکانی همراه باما ,میتواند حضورش بیشتر از هرچیز ی دردنیا

مثمر ثمر تر باشد

درزمانی که خانم بغل دستی من از آرایشگاه زنانه
و آقای سمت چپی من از اخرین مدل ماشین غربی حرف میزند ومن
درمیان همهمه ی سخن گفتن همه باهمه
یکدفعه باید به دست راستی بگویم بعله حق باشماست عجب ارایشگری
وبدست چپی ا م بگویم

بله اقا دنیا دارد پیشرفت میکند اینکه چیزی نیست بزودی همین ماشین
درعصر جدید جای ایستادن پشت چراغ قرمز در پشت خط کشی،
روی هوا پشت خط کشی خواهد ایستاد
و شما عابر پیاده روی زمین باشی یا هوا
خواستی رد شو نخواستی نشو
اوباید قانون را رعایت کند بعله اقا ...یعنی چه دنیا قانون دارد اقاجان!
وبعد صحبت سیاسی شروع شود

و دروغ چرا آن راهم روی ترازو بگذاریم آنطور که
" باید" به هیچ طرف، سنگینی نمیکند
واین میان بارها دیده م
بارها وبارها که آنکه می بایست
دراین لحظه ، این موقع، همین جا
حرف میزد ارام وساکت به جمع نگاه میکند
وشاید تخمه ای را میشکند ولبخندی نیز بر لب نشانده

ودراین نگاه هزاران حرفی ست که من
ارزو داشتم جای همه ی این حرفها بشنوم ووقتی هم
که بحث را بهر بدبختی وسختی ومشکلی که
امکتان دارد میکشی به سوی او
تا از حضور او وسخنان او بهره مند شوی
دوتا دیگر که حوصله این حرفها را ندارند
با این جمله که ای بابا این حرفها را ول کنید

بگذارید دودقیقه باهم هستیم بگیم وبخندیم
مانع ازاین میشوند که بزرگی از بزرگی خویش از انچه ارزش شنیدنش
را داردما را محروم بدارد چرا که براستی اونیز این جمع را
دراین حد ودراین منطقه از موقعیت فکری نمی بیند که بخواهد
برایشان چیزی گفته وترجیح میدهد شنونده باشد وبس

* اندیشه و سخن ریش سفیدان برآیند بردباری ، مردمداری و سرد
و گرم چشیدگی روزگار است . ارد بزرگ

وهدف ازاینهمه درازگوئی دقیقا این نکته است که:
تفاوت سنتها درهمینجا آنقدر قابل لمس است که باید قبول کرد
سنت بد داریم وسنت خوب
ونمیشود گفت سنت وفرهنگ جامعه ای چونمتعلق به آن کشور است
همیشه خوب وبجاست
کمااینکه در برنامه مدارس امریکا واروپا رفتن ولدین به مدرسه
برای روز خانه ومعلم یا والدین ومدرسه
که درایران چهار میزی وصندلی ست وچند معم ووالدینی
که یا می ایند یا خواهند آمد یا یک روز بالاخره به این
اهمیت میدهند که ببینند درمدرسه چه میگذرد چه باید بگذرد وبرنامه چیست
در کسالت یک مشت حرفهای جاری کتبی خانه میشود وخداحافظ شما....
ودراین سوی ابها من مادر می بایست کیکی یاخود بپزم
یا خریداری کنم همراه با فلاکسی قهوه یا چای هرچه دلم میخواهد یا اب میوه
وبر م به جمعی در سالنی بزرگ تناتر مدرسه با دیگر والدین یا بچه ها
حال یا برای دیدن اینکه فرزندم قرار اینگونه است که
فلان درس را برای کلاس ومدرسه کنفرانس بدهد
یا مدیر ومعلمی قرار است طی دوساعت
برایمان از برنامه آتی مدرسه بگوید
و همچنین روزهای تعطیل وروزهای سفر یا گردش دانش اموزی
یاکمپ وغیره

که معمولا تلاش میشود بیش از یکساعت خیلی باشد
یکساعت ونیم بیشتر وقت مردم ازسر کار امده را درعصر آنروز نگیرند
وپس از پایان بحث وگفتن برنامه های کلاسی والدین بدورهم با معلم ومدیر
دورهمنشسته و پس از اجرای برنامه اصلی همه از چای وقهوه ونوشیدنی
وکیکهای متنوع یکدیگر استفاده کرده وگپی نیز میزنیم
نه مزاحم استراحت منزل دیگری شده وخانه اش را بهم میریزیم
نه وقت بعد از یکروز کار چه در بیرون چه در خانه یکدیگر را تلف میکنیم
نه درنهایت سالن را بحال خود رها کرده میرویم بلکه همگی با کمک یکدیگر
پس از پایان مراسم صندلی ها را جمع کرده
کیک وبشقابهای یکبار مصرف را بدور ریخته
ومابقی انچه اورده ایم را باز میگردانیم هم کاری انجام دادهایم
هم همهی همسایه های ان محل را یکجا دیده ایم
(چون هر منطقهای مانند هرشهرک
برای خود یک دبستان/و یک مدرسه راهنمائی دارد
که شاگردان دوراز محل
سکونت خود نباشند وبراحتی وبدور از خطر و ترافیک
وبعلت گرم وسرد بودن هوا ناچار به طی مسیر طولانی
نباشند وپیاده قادر باشند
به مدرسه برسند و چه کودکان چه والدین
به خانه ومدرسه دسترسی راحت داشته باشند*)
وبا همه ی این تفاضیل دراینروز از بچه خود هم بیخبر نمانده ایم
و همه وهمه
در دوساعت بدون مزاحمت یا ازار برای کسی انجام شد
وحال چرا بحث را باین کشیدم
برای انکه بگویم اینان چه تفاوتی با دیگر ممالک دارند جز اینکه به
نظرات پیشنهادات هم بزرگان وریش سفیدان خود برای برنامه ریزی
درزمینه های کوچک وبزرگ درخانه خانواده جامعه وکشور اهمیت میدهند


* گِره های که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای
ریش سفیدی گشاده می گردد . ارد بزرگ

ودرعین حال پیشنهاد تک تک افراد وتو جه به نیاز فردی هرکس را نیز
مد نظر گرفته من بعنوان یک مادر یا کی از والدین میتوانم درجمع
روز مدرسه نظر بدهم که برای مثال بهتر نیست
روز گردش علمی بجای دوشنبه پنجشنبه باشد
وتمامی افراد دراینمورد نظر داده کل ارا مورد قبول جمع قرار میکیرد
وانگاه که هریک از والدین مایل باشد میتواند برای کمک
چه در برنامه های داخل مدرسه چه گردشهای علمی کلاسی
چه حتی پیک نیک های وتفریحاتی که مدرسه برای
بچه ها به نسبت موقعیت اب وهوا میگذارد
شرکت وبا آنان همراهی کرده ونوبتی دربرنامه های

مختلف فعالیتی بعنوان والدین را بعهده بگیرد
که فشار مستقیم بر گرُده
یک مسئول مدرسه مثل مدیر ویا معلم نباشد

با اینوصف متوجه میشویم که چگونه میشود هم اجتماعی بود
وهم بدون اتلاف وقت به انجام کارهائی رسید که انجام آن
ضروری وحائز اهمیت است

کاش یاد میگرفتیم محبتمان
بدیگران اجباری نباشد
زیادی نباشد مزاحمت آور نباشد
وکسی را که دوست میداریم از روی دوست داشتن
ازار ندهیم نه لااقل به این شکل که تمامی مدت

با توقعات خود ازاو که دوستش داریم

منتظر ومتوقع باشیم که همیشه برای ما درهمه وقت حاضر وآماده باشد وهرچه دردست دارند زمین گذاشته به ما بپیوندند چون ما زا آنان درخواست کرده ایم که این نه محبت است نه دوستی بلکه کمال خودخواهی وخود بینی شخص درمقابل آنان است که دوستش دارند!... و...

چون بدلایل متفاوت وغیر عمدی نتوانست ونشد ومقدور نبود , ازاو برنجیم این دقیقا همان احساسی ست که ما درخانه وخانواده وفامیل وهمسایه آنقدر ادامه میدهیم تا روابط محو ومحو وسرانجام قطع میشود. در همینجا فرگرد ریش سفید را نیز بپایان میبرم بااین امید که هریک ازما توان این را داشته باشیم که درجایگاهی که هستیم اگر نه بزرگترین نه بهترین نه خوبترین بلکه فقط خوب باشیم همین کافی ست !!!

وما نیازمند این هستیم که هریک خود برای خود ودیگران حضور داشته باشیم اماده باشیم و بموقع باشیم و لازمه ی این " بودن " آن است که بگونه ای رفتار کنیم و با دیگران رفتاری داشته باشیم که هرگز کسی درحضور ودرکنارما احساس خفقان یا خستگی یا هرنوع احساس کسات و بدی را نداشته باشد بلکه از بودن درکنارما

براستی وبه معنای واقعی کلمه : شاد و در آرامش باشد و از لحظات بودن باما شعف و لذتی احساس کند و براستی دراین ساعات خستگی از تن او به بیرون برود و شادمان ازخانه وازکنارما راهی شود .

بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ

ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ،
گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ

پایان فرگرد ریش سفید

به قلم: فرزانه شیدا
 

آن سوي اكنون

آن سوي اكنون

حکمت و فلسفه - سيد حسن حسيني ( اخلاق) :

مفهوم زمان، از خود بيگانگي و مسأله تشكيك در مراتب انسانيت، از ديدگاه نيچه و سهروردي از محورهايي هستند كه در اين مقاله به آن پرداخته است.

نويسنده در بخش پيشين اين نوشتار، پس از بيان امكان و ضرورت مقايسه ميان سهروردي و نيچه، در محور يكم، به بيان اجمالي اصول فلسفه اين دو فيلسوف پرداخت.سپس با اشاره به مفهوم «رد دوآليسم و توجه به زرتشت» از سوي سهروردي، به يكي از بنيان هاي اساسي در حكمت اشرقي ـ يعني حكمت ايران باستان ـ پرداخت.

3-زماني آن سوتر از پيشرفت

انسان همواره خود را در زمان مي يابد. من امروز آن نيستم كه ديروز بودم و در عين حال مي توانم بگويم كه «من مي شوم» يعني مداوم تغيير مي كنم و در صيرورت هستم. در نگاه نخست توجه ما به زمان، به دو سؤال برمي خوريم! اولاً انسان در تناسب خويش با زمان مي پرسد آيا مي توانم كاري كنم كه گذشته هاي از دست داده ام را بازگردانم؟

به ديگر عبارت بر زمان غالب آيم، ثانياً در تناسب زمان با عالم، مي خواهد دريابد كه سير زمان چگونه است؟ برخي چون اسپنسر، موجودات را در زمان رو به پيشرفت و تطور تكاملي مي ديدند و برخي چون آندره لالاند گرايش موجودات را به سوي انحلال مي دانستند و بالاخره برخي نيز چون هراكليتوس و اشپنگلر و نيچه، قائل به اطوار و ادوار بودند.

دو نگاه نخست، ديد خطي نسبت به زمان و نگاه اخير ديد دايره اي به زمان نام مي گيرد. در خلال فرآيند مدرنيزاسيون و رشد سياره اي علم و تكنولوژي، نگاه نخست به زمان (تطور تكاملي رو به پيشرفت) در انديشه انسانها غالبيت يافت، به طوري كه «ترقي» از اصول مدرنيته محسوب مي گردد.

به طور مثال هگل به صراحت نوشت: «تجلي ذات خدايي در مسيح، آغاز عصر مطلق تاريخ جهاني به شمار مي آيد. عصري كه عقل مطلق در آن، آرام آرام ولي آگاهانه به جلوه آغاز مي كند، به اين گونه زندگي اجتماعي بشر، گام به گام و لحظه به لحظه به سوي عقلاني شدن بيشتر پيش مي رود. تاريخ، داستاني از اين پيشرفت است كه بشر در رهگذر آن از خود آگاه مي شود. و همراه با اين خودآگاهي، آزادي او نيز بيشتر مي شود. پيشرفت خودآگاهي و آزادي، غايت تاريخ است». اكنون و در پسامدرنيته، ديگر آن تصور عمومي از پيشرفت وجود ندارد و پيامبرپست مدرنيستم «نيچه» با آموزه بازگشت جاويدان خود، پايان مدرنيته را اعلام كرد.

شيخ شهيد و فيلسوف مجنون، هر دو در نگاهشان به «زمان» ديدي را پرورانده اند كه به سؤال نخست انسان بيشتر پاسخ مي دهد تا پرسش دوم، شايد از آن جهت كه حكمت آنان، بيش از جهان شناسي به «جان شناسي» معطوف است. سهروردي در رساله «الواح عمادي» مي نويسد: «اما حركات و حوادث را كليت حاضر نيست در وجود، بلكه اول حركت با آخرش جمع نشود چنانكه زمان حاضر را اول آنچه خواهد آمد فراگيرند و آن زمان ابد است و ابد آخر ندارد، همچنانكه زمان آخر ازل است و ازل اول ندارد. و زمان حاضر را آخري نيست كه منقضي شود و بعد از آن حركتي ديگر نباشد، بلكه از پس آن حركات لايتناهي در وجود مي آيند».

به اين گونه، او ازليت و ابديت زماني را در لحظه جلوه گر مي دانسته و «آن» را بي پايان به شمار آورده است. ما همواره در «آن» زندگي مي كنيم و «آن» بي پايان است. زمان حاضر، آخر نداشته و پيوسته دوام خويش را حفظ مي نمايد. زمان داراي وحدتي متصل است و ماضي را از حاضر يا آينده جدايي نيست. «آن» يعني زمان حاضر. وحدتي است متصل به گذشته همچنانكه روي به آينده دارد. پس حركت دائم است و در آن توقفي نيست. سخن از گذشته يا حاضر يا آينده به طور جدا از هم مخالف واقع مي باشد.

نيچه نيز آموزه بازگشت جاودانه خود را بيان مي كند، آموزه اي كه به ديد او، انديشه اي پيامبرانه و جهت غلبه بر تمام تاريخ متافيزيك غرب و آشتي دادن انسان با زمان، ابداع شده است. او مي گويد وقتي ما مي نگريم كه گذشته مان را از دست داده ايم، دچار افسوس و «كين» مي گرديم. او طبق اين آموزه اش چون شيخ اشراق، به لحظه ابديت مي بخشد و سرگرداني صيرورت را به ابديتي مقدر تبديل مي كند. براساس اين نگاه، وجود آن گونه كه هست، همواره و پيوسته، بازمي گردد و آن چيزي كه بازمي گردد نوع انتزاعي يا عمومي چيزي نيست، بلكه هر چيز در همان يكتايي خودش بازمي گردد. لحظه حاضر، نقطه اي ميان دو راه ابديت و ازليت نيست، بلكه اگر انسان در خويشتن به درستي تامل كند، چون خود موجودي زمانمند است، ازل و ابد را در درون خويش در همين لحظه جمع خواهد يافت. خود او به «لحظه» تبديل مي شود.

كنش هايش معطوف به آينده مي گردد و در حالي كه همزمان گذشته را پذيرفته، تصديق كرده و از كين نسبت بدان رهيده است. لحظه، لحظه اي گذرا كه به تندي از مقابل ناظري مي گذرد نيست، بلكه تلقي آينده و گذشته است و به اين گونه حال، «هيبت» مي يابد. هيبت حال از آن است كه حال، دروازه عبور وديعه گذشته به «وظيفه» آينده است. در نگاه سهروردي و نيچه به گونه اي رازآميز فرد با هستي يگانگي مي يابد و لحظه با جاودانگي پيوند مي خورد.

چنين ناظري درمي يابد كه هيچ رويداد و شيئي در هستي، زايد و اضافي نيست و بايد به تمام هستي با تمام رنج ها و شادي ها، فزوني ها و كاهش ها و كوچكترين و بزرگترين چيزهايش «آري» گفت. «اگر ما فقط يك دم آري گوييم، از اين رهگذر نه تنها به خودمان، بلكه به تمامي وجود آري مي گوييم... اگر جان ما با شادماني لرزيده و درست يك بار همچون سيم چنگي به صدا درآمده است، به تمامي ابديت نياز مي باشد تا اين يك پديده را به بار آورد». ثانياً او «لحظه» خود را درخواهد يافت. لحظه و «وقت»ي كه هر كس مخصوص به خود دارد. «وقت»ي كه زندگي او را معنا و خود او را بها مي دهد.

4- دعوت به بازگشت به خدايي در خويشتن

نخستين بار هگل بود كه در فلسفه جديد، مفهوم «از خود بيگانگي» را مطرح ساخت. او اين مفهوم را در رابطه با خدا مطرح كرد؛ اينكه مطلق انديشه اي مي كند كه با آن انديشه، موجودي پديد مي آيد كه طالب وصل است و مي خواهد به اصل خود بازگردد. وي با اين مفهوم، داستان آفرينش را سرهم مي كند. خود هگل در ده سال پاياني عمرش مفهوم از خودبيگانگي را به عالم انساني نيز بسط داد و اين نگرش، در دو نحله پيروان چپ هگل و اگزيستانسياليست ها بسيار تأثير گذاشت.

شيخ اشراق با نگاه عارفانه خويش، قرن ها قبل، انديشه هاي خود را در اين مورد در داستاني با عنوان «قصه الغربه الغربيه» نوشت. اين داستان به جريان دور شدن انسان از خود اصيل خويش مي پردازد و ضمن تشريح مراحل سير صعودي و بازگشت انسان به اصل خويش، تطور درجات وجودي را تبيين مي نمايد. از نظر سهروردي انسان از عالم علوي -كه شرق وجود است- آغاز سفر كرده و در درون عالم سفلي- كه غرب هستي است- به زندان تن گرفتار شده است.

شيخ اشراق بر آن نيست كه صرف بودن انسان در عالم مادي، موجب غربت وي شده است، بلكه آنچه مايه غربت انسان مي گردد اين است كه او عالم امر و يگانگي خويش را فراموش كرده و به عالم ماده و پراكندگي محصور شده است. پس منشأ غربت يا از خودبيگانگي (بيگانه شدن با وحدت و يگانگي خود) او، در فراموشي نسبت به عالم امر و يگانگي نهفته است. خود را فراموش كردن، در اصطلاح شيخ اشراق به معناي «از خود بيگانگي» است.

او راه رهايي از غربت غرب و خودفراموشي را در وصول به حضور و خوديادآوري مي داند. براساس انديشه شيخ اشراق، عدم آگاهي از حضور، موجب غربت و از خودبيگانگي شده است، بنابراين مي توان رساله «غربت غرب» وي را - كه با زباني رمزآلود و براساس فلسفه او نگارش يافته- دعوتي از جانب او براي حضور و خويشتن يابي ديد.

نيچه نيز متأثر از آن بود كه عموم انسان ها در عصر ما «بي خويشتن» شده اند، آنها شادي و درد مخصوص به خود را ندارند و چون به سن مشخصي برسند، ياد مي گيرند كه بايد نقش بازي كنند. او از اين پديده گاهي با عنوان «بي خانماني» ياد مي كرد. او با درد و دريغ مي نويسد: «دردا، زماني فرا رسد كه انسان،ديگر خدنگ اشتياق خود را فراتر از انسان نيفكند و زه كمانش، خروشيدن را از ياد ببرد. با شما مي گويم؛ انسان را در درون خميره اي مي بايد تا اختري رقصان از او بزايد. شما را مي گويم كه هنوز در خود خميره داريد. دردا، زماني فرا مي رسد كه از انسان ديگر اختري نزايد. دردا، زمانه خوار شمردني ترين انسان فرا رسد؛ انساني كه ديگر خوار نتواند شمرد. هان، به شما واپسين انسان را نشان مي دهم. عشق چيست؟ آفريدن چيست؟ اشتياق چيست؟ ستاره چيست؟ واپسين انسان چنين مي پرسد و چشمك مي زند. زمين كوچك شده است و روي آن واپسين انسان در جست وخيز است؛ انساني كه همه چيز را كوچك مي كند. نسل او، همچون پشه، فناناپذير است.

5- تشكيك در انسانيت

امروزه عموماً مي پندارند كه تمامي انسان ها در مراتب هستي يكسانند و اين آموزه دكارت - پدر فلسفه- آويزه گوش همگان است كه «ميان مردم عقل از هر چيز ديگر بهتر تقسيم شده است. چه هر كس بهره خود را از آن، چنان تمام مي داند كه مردماني كه در هر چيز ديگر بسيار ديرپسندند، از عقل بيش از آنكه دارند آرزو نمي كنند و گمان نمي رود كه همه در اين راه كج رفته باشند، بلكه بايد آن را دليل دانست بر اينكه قوه درست حكم كردن و تميز خطا از صواب يعني خرد يا عقل طبعاً در همه يكسان است» حال آنكه دو فيلسوف موردنظر، اينگونه نمي نگرند.

سهروردي اولين كسي بود كه تفاوت به تشكيك را در فلسفه اسلامي، مطرح ساخت؛ اينكه ممكن است دو ماهيت تنها به واسطه كمال و نقص يا شدت و ضعف از هم متمايز باشند. در چنين تمايزي ما به الاختلاف و ما به الامتياز، چيزي واحد مي باشد. پس وي تشكيك در جوهر را مطرح مي سازد و مي گويد به كار بردن عنوان اشد و اضعف اگرچه در برخي از موارد تشكيك، مطابق اصطلاح اهل عرف جايز نمي باشد ولي حقايق عقلي و فلسفي، مبتني و محدود به ادراك عرفي نيست.

به نظر او مثلاً حيوان به عنوان يك موجود جوهري مي تواند از حيوان ديگر شديدتر باشد چنان كه در ميان انسان ها نيز اين مراتب و شدت و قلب در انسانيت معنا دارد. بنابراين در انديشه سهروردي تفاوت نفوس انسان ها و فاصله ميان افراد آدمي در مراحل هستي و كمالات انساني به اندازه اي وسيع و گسترده است كه مانند آن را در ميان افراد ديگر موجودات نمي توان يافت. مراتب هستي نفس (از حيث شدت و ضعف) و تطورات قلب انسان آنچنان متنوع و گوناگون است كه نشيب و فراز آن از فاصله ميان فرشته و شيطان نيز بيشتر مي باشد.

نيچه نيز در آموزه مشهورش مي گويد كه «انسان، طنابي است كشيده ميان حيوان و انسان» و در جايي ديگر آدمي را «آميزه اي دوگانه از گياه و شبح» مي خواند. او با توجه به اين جريان سيال و كشدار مي گويد: «انسان چيزي است كه بايد از آن فرا گذشت»، يعني هيچ حد توقف و نهايي براي آدمي وجود ندارد. هرگاه كه او احساس كند كه به نقطه مطلوب رسيده، او مرده است.

وي در انديشه خود حداقل چهار نوع انسان را از همديگر متمايز مي سازد: انساني بسيار انساني، واپسين انسان، انسان برتر و بالاخره ابر انسان. مقصود و مطلوب نيچه، ابر انسان است كه تا هنوز نيامده و بايد انسان امروز، بدان تبديل گردد. ابر انسان، قلب مسيح و شمشير قيصر را توأماً دارد. گفتني است كه تقسيم مشهور نيچه مبني بر گله و ابر انسان و اخلاق بردگان و اخلاق خدايگان، به زعم برخي از شارحان بزرگ نيچه بيش از آن كه دو طبقه اجتماعي يا تاريخي را بنماياند بيانگر نوعي شخصيت و منش است كه در ميان همه طبقات پراكنده اند.

سخن پاياني

اكنون هنگام آن رسيده است كه پس از ساعتي تأمل در ساحت تفكرات سهروردي شهيد و نيچه مجنون بنگريم كه چه يافته ايم. شايد بتوان اين خواست را دقيق تر مطرح ساخت، شيخ اشراق و فيلسوف فرهنگ برآنند كه هيچ كس به ديگري نمي تواند ايمان ببخشد. آن دو در «عصر عدم يقين» به ما ايماني نمي بخشند، زيرا آن را فرايندي مي دانند كه بايد از درون هر كس بجوشد و او را در برگيرد. ولي به نظر مي رسد كه اگر با آنها همدلي كرده باشيم به مقداري ما را «اعتماد به نفس» بخشيده و به سويي فرا خوانده اند! در روزگاري كه «گادامر» آن را عصر «عدم اعتقاد به نفس» مي خواند.

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان