۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

شعر"دل در برابر دل!"-مویسات





"دل در برابر ِ دل!"



چشم در برابر چشم؟


نه،دل در برابر ِدل!


بر چراغ ِدل که دست کشیدی


غول ِعشق ازآن خارج


وسر به فرمانت نهاد


تنت را گفتی فرش ِدلم خواهی کرد


و دلت را عرش آن


حجله ی ِسینه را آذین می کنی


و بر دروازه ی ِآغوش


طاق نصرتی برای استقبال..


با نی لبک ِ سحر آمیز ِسخن


مُلک ِسلیمان ساختی


و بلقیس ِدل را گرفتار کردی و رفتی..



چشم در برابر چشم؟


نه،دل در برابر ِدل!


دل،کوله بارش را بست


آماده ی ِرفتن پی ِتو


حالش،شوقی از حد فزون


که توان ِهر حرفی از من می ربود


مصمم بود و عازم


کاسه ی ِآبی،آغشته با اشکم در دستم


بوسیدم و بوییدم


آن بهار ِهنوز از بستر ِزمستان بر نخاسته


آب را ریختم به امید..


و او رفت و..



چشم در برابر چشم؟


نه،دل در برابر ِدل!


صحرانشینان بادیه


از مُلک ِ بر باد رفته یی می گفتند


از سرگردانی در صحرای ِ سینایی


از گرفتاران ِ سراب ِکلامی


از استخوانهای ِتراش خورده ی ِ مردانی


با منقار ِ لاشخورهای ِنگاهی


و داستان ِدلی


که با قربانی ِخود


باران را آورد


و از سرسبزی ِسترون سر زمینی



چشم در برابر چشم؟


نه،دل در برابر ِدل!


داستان صحرانشینان


کینه را بر من مسلط می کند


و انتقام را در من شعله ور


کابوس ِهر شبم


آتش زدن آبادی ِدل توست


- که آباد از خون ِدل من شده-


سحرگاهان امّا


نسیم ِنوای ِدلم وزیدن می گیرد


و آرامم می کند:


"اگر دل در برابر دل بود،


هیچ دلی در سینه ها باقی نمی ماند..


هیچ دلی..."





چرا انسان تا بدین حد رنج می برد؟ از سایت اسمال تو می: (بمن لبخند بزن)

از سایت: بمن لبخند بزن

«« چرا انسان تا بدین حد رنج میبرد!؟»»:


زیرا در زندگی اش، جار و جنجال هست؛ اما موسیقی ِ خاموش نیست.

زیرا در زندگی اش، وراجی های افکار هست؛ اما خلوت نیست.

زیرا در زندگی اش، نا آرامی احساس هست؛ اما بردباری نیست.
زیرا در زندگی اش، هجوم دیوانه وار به این سو و آن سو هست؛
اما آرام و قرار بی مقصد نیست.
و دست آخر در زندگی اش، * خود * حضوری فراوان دارد

؛ اما خدا، به هیچ وجه.



بمن لبخند بزن**Smile To Me






این دعاها از کتاب جشنواره بین المللی‌ *دست های کوچک دعا*

که در تبریز برگزار می شود انتخاب شده است

. در این جشنواره دعاهای بچه های دنیا را جمع می کنند

و به بهترین ها جایزه می دهند.


*خدایا! کمک کن سر آمپول ها نرم تر بشه!

*خدایا! از تو می خواهم که به پدر و مادر همه ی بچه های تالاسمی

پول عطا کنی تا همه ی ما بتونیم داروی (اکس جید) را بخریم

و از درد و عذاب سوزن در شبها رها بشیم و در خواب شبانه مان
مانند بچه های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم.
*
*خدایا! کاری کن وقتی آدم ها می خوان دروغ بگن یادشون بره!

*
*ای خدا دلم می خواد حتی اگر شوهر کنم خمیردندان ژله ای بزنم!


*خدایا! یک برادر تپل به من بده

*
*خدا جون! تو که اینقدر بزرگی چطوری میای خونه ما


؟ دعا می کنم به این سوالم جواب بدی.

*

*خدایا! شفای مریض ها را بده؛ شفای منم بده تا مثل همه بازی کنم

و کسی نگرانم نباشه؛


برای قبول شدن دعام 600تا صلوات گفتم، حوصله داشته باش
و شفای ما رو بده.
*

*ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم


به دلیل مشکلات نتوانسته بخرد. خدایا! دعای مرا قبول کن.

*

*خدایا! تمامی بچه های کلاسمان زن داداش دارند، از تو می خواهم مرا زن داداش دار کنی!


یکشنبه 12 مهر ماه سال 1388


از سایت:


Smile To Me: چه کسی می تواند وارد قلمرو ملکوت الهی شود؟


مسیح به کودکی اشاره کرد

و گفت: کسانی که دلی به پیرایگی دل این کودکان دارند

15 مهر 1307 روز تولد سهراب سپهری به قلم آقای مجید تقی پور


15 مهر 1307 روز تولدزنده یاد
«« سهراب سپهری»»
به قلم آقای مجید تقی پور

مجید تقی پور: تاریخ تولد:
شنبه 10 دي 1362
کشور:ايران
شهر: کرج karaj

از سخنان آقای تقی پور:
طعم اندیشه هایت را در ذهنم

مزه مزه می کنم

ذائقه افکارم شیرین می شود...


www.taghipoor.tk





تولد سهراب سپهری
نوشته شده در 15/7/1388






در موضوع عمومی







سهراب در 15 مهر 1307 در کاشان متولد شد پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود






و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال پدرش به هنر و ادب






علاقه ای وافر داشت نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.






سهراب در خانواده ای که اهل شعر، نقاشی، منبت کاری و دیگر رشته های هنری بود زاده شد.






کودکی و نوجوانی او به مطالعه، بازی در طبیعت، شکار و نواختن موسیقی گذشت.






سهراب تا پانزده سالگی را در شهر کاشان گذراند و در نقاشی ها و اشعار او تاثیر این دوران






و تاثیر طبیعت و گیاهان را می بینیم. سهراب سپهری


شعر صدای پای آب را با الهام از قریه چنار واقع






در حد واسط کاشان و مشهد اردهال سرود و دهکده زیبای گلستانه


واقع در اطراف کاشان الهام بخش اودر سرودن شعر گلستانه شد


.سهراب در حالی که تنها 52 بهار از زندگی سراسر هنریش را پشت سرمی گذاش


ت در همان بهار یعنی اول اردیبهشت ماه بر اثر ابتلا به بیماری سرطان خون



بدرود حیات یافت.

( یادش گرامی باد وروحش شاد .ف.شیدا)






به سراغ من اگر میایید






نرم و آهسته بیایید






مبادا که ترک بردارد






چینی نازک تنهایی من






کاشان






تنها جایی است که به من آرامش می دهد و می دانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد.






و سهراب سپهری عزیز، ماندگار شد و ماندگار میماند.



جالب های خواندنی درباره ی سهراب سپهری :






جالب های خواندنی درباره ی سهراب سپهری :سهراب در باره خودش می گوید:






من کاشی ام . اما در قم متولد شده ام .شناسنامه ام درست نیست . مادرم می داند که






من روز چهاردهم مهر (6اکتبر ) به دنیا آمده ام .






درست سر ساعت دوازده .






مادرم صدای اذان را می شنیده است . در قم زیاد نمانده یم .






به گلپایگان و خوانسار رفته ایم . بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشته ام .






دوران خرد سالی من در محاصره ترس و شیفتگی بود .


میان جهش های پاک و قصه های پاک نوسان داشت با عمو ها و اجداد پدری


در یک خانه زندگی می کردیم . و خانه بزرگ بود . باغ بود .



و همه جور درخت داشت . برای یاد گرفتن وسعت خوبی بود.






من قالی بافی را یاد گرفتم . وچند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خود بافتم .






چه عشقی به بنایی داشتم . دیوار را خوب می چیدم .






طاق ضربی را درست می زدم . آرزو داشتم معمار شوم . حیف دنبال معماری نرفتم .






در خانه آرام نداشتم . از هرچه درخت بود بالا می رفتم از پشت بام می پریدم پائین


. من شر بودم . مادرم پیش بینی می کرد






که من لاغر خواهم ماند . من هم ماندم .






ما بچه های یک خانه نقشه های شیطانی می کشیدیم .


روز دهم مه 1940 موتور سیکلت عموی بزرگم را






دزدیدیم و مدتی سواری کردیم . دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم .






از دیوار باغ مردم بالا می رفتیم و انجیر و انار میدزدیدیم . چه کیفی داشت .






شب ها در دشت صفی آباد به سینه می خزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم .






تاریکی و اضطراب را میان مشت های خود می فشردیم . تمرین خوبی بود .






هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا میشود .






شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید . هوای صبح ر


ا میان فکر هایم می کشاند .






در شکار بود که ارگانیسم طبیعت را بی پرده دیدم . به پوست درخت دست کشیدم .






در آب روان دست و رو شستم . در باد روان شدم . چه شوری برای تماشا داشتم .






اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم .






هوای تاریک و روشن مرا اهل مرقبه بار آورد . تماشای مجهول را به من آموخت .






من سالها نماز خوانده ام . بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم .



در دبستان ما را برای نمازبه مسجد می بردند . روزی در مسجد بسته بود


. بقال سر گذر کفت :


«نماز را روی بام مسجد بخوانیدتا چند متر به خدا نزدیک تر باشید .»






مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم


بی آنکه خدایی داشته باشم .






من از خیلی چیزها می ترسیدم : از مادیان سپید پدر بزرگ ، از مدیر مدرسه ،


از نزدیک شدن به وقت نماز ،از قیافه ی عبوس شنبه ، چقدر از شنبه ها


بیزار بودم . خوشبختی من از صبح پنج شنبه آغاز میشد .






عصر پنج شنبه تکه ای از بهشت بود . شب که میشد د


ر دورترین خواب هایم طعم صبح جمعه را می چشیدم .






در دبستان از شاگردان خوب بودم . اما مدرسه را دوست نداشتم .


خود را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم .






بادبادک را بیش از کتاب درس دوست داشتم .صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح می دادم .






وقتی که در کلاس اول دبستان بودم، یادم هست یک روز داشتم نقاشی می کردم ،






معلم ترکه ی انار را برداشت و مرا زد و گفت






:«همه ی درس هایت خوب است تنها عیب تو این است که نقاشی می کنی. »






این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم .


با این همه، دیوارهای گچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم .



ده ساله بودم که اولین شعرم را نوشتم .




هنوز یک بیت آن را به یاد دارم


: زجمعه تا سه شنبه خفته نالان / نکردم هیچ یادی از دبستان .






تا هجده سالگی شعری ننوشتم . این را بگویم که من تا هجده سالگی کودک بودم .






من دیر بزرگ شدم . دبستان را که تمام کردم ، تابستان را در کارخانه ی ریسندگی


کاشان کار گرفتم .






یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمی دانم تابستان چه سالی ملخ به شهر ما هجوم آورد .






زیان ها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی ها شدم .






راستش را بخواهید ، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم .






وقتی میان مزارع راه می رفتم ، سعی می کردم پا روی ملخ ها نگذارم .






اگر محصول را می خوردند پیدا بود که گرسنه اند . منطق من ساده و هموار بود .






روزها در آبادی زیر یک درخت دراز می کشیدم و پرواز ملخ ها را در هوا دنبال می کردم






. اداره ی کشاورزی مزد مرا می پرداخت .






در دبیرستان ، نقاشی کار جدی تری شد .






زنگ نقاشی نقطه ی روشنی در تاریکی هفته بود .






میان هم شاگردی های من چند نفری خوب نقاشی می کردند . شعر می گفتند .






خط را خوش می نوشتند . درشهر من شاعران نقاش و نقاشان شاعر بسیار بوده اند






.با همشاگردی ها به دشت ها می رفتیم و ستایش هر انعکاس را تماشا می کردیم .






سالهای دبیرستان پر از اتفاقات طلائی بود .


این بخش به قلم خانم فریبا احمدی می باشد که درباره سهراب سپهری


مطالب زیبائی رادر سایت خویش به تحریر در آورده اند سایت ایشان :









کاش می شد بر لب حوض آبی شعری برایت نوشت اما دیگر این خانه ه

ا حوض ندارندکاش می شد



ماه را در بشقاب آسمان تقسیم کرد و به هرکس یک قاچ داد



اما حیف که در شهر پردود و مه ماه دیده نمی شودکاش میشد لااقل خوشه انگوری چید



و حبه ای از آن را در دستان کودک احساس ریخت اما درخت همسایه آفت زده است



تمام رویاهای خوبی که در کودکیمان نقاشی گفته بودی یا شعر کرده بودی تاریک است



دیگر کسی ساده نیست نه زیر باران و نه روی قالی کاشان !



سهراب قصه ی پرغصه ما ! کاش می دانستی که جمعه های زیادی است که نمی توانیم



انارهای دلمان را دانه کنیم یا حتی سیب سرخ زندگی را گازی کوچک بزنیم

خانم فریبا احمدی

سروده ای زیبا از شاعر معاصر : م.نهانی با نام: *باران دل*


سروده ای زیبا از شاعر معاصر : م.نهانی


تاريخ تولد:
شنبه 31 ارديبهشت 1362




* « باران دل »*

در غزل باران

شبنم سپيد می بارم
اين شعر ،قدر دوری ام کوتاه است

شنل ابری ات را باز هم بپوش!
¤¤¤

در تقطير لب هايت
باران بی تقديرم.

چتر بوسه ات را دريغ مکن!


شاعر: م. نهانی

»»»»»»»»*««««««««

از سایت شعرنو:

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

مهر روز از مهرماه برابر با 16 مهر در گاهشماری ایرانی
... می ستاییم مهر ِدارنده ی دشت های پهناور را،او که به همه ی سرزمین های ایرانی،خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می بخشد ...
«اوستا - مهریَشت»
جشن مهرگان که در گذشته آن را «میتراکانا» یا «متراکانا»(Metrakana) می نامیدند و در نخستین روز از پاییز برگزار می شد، [1] پس از نوروز بزرگ ترین جشن ایرانی و هندی است در ستایش ایزد «میثرَه» یا «میترا» و بعدها «مهر» که از مهر روز آغاز شده تا رام روز به اندازه ی شش روز ادامه دارد.
سنگ نگاره ی میترا در نمرود داغ، آناتولی خاوریسده ی یکم پیش از میلادعکس از : پژوهش های ایرانی
«مهریشت» نام بخش بزرگی در اوستا است که در بزرگداشت و ستایش این ایزد بزرگ و کهن ایرانی سروده شده است. مهر یشت، دهمین یشت اوستا است و همچون فروردین یشت، از کهن ترین بخش های اوستا بشمار می آید. مهر یشت از نگاه اشاره های نجومی و باورهای کیهانی از مهم ترین و ناب ترین بخش های اوستا است و کهن ترین سند درباره ی آگاهی ایرانیان از کروی بودن زمین، بند 95 همین یشت می باشد. از مهر یشت تا به امروز 69 بند کهن و 77 بند افزوده شده از دوران ساسانیان، به جا مانده است.
روز آغاز جشن مهرگان، «مهرگان همگانی» یا «مهرگان عامه» و روز انجام، «مهرگان ویژه» یا «مهرگان خاصه» نام دارد.همان طور که می دانیم در گاهشماری باستانی ایران، سال به دو پاره (فصل) بخش می شد، تابستان (هَمَ) هفت ماهه و زمستان (زَیَنَ) پنج ماهه، که جشن نوروز جشن آغاز تابستان بزرگ و مهرگان جشن آغاز زمستان بزرگ بود و از این رو این دو جشن با هم برابری می کرده اند.
برج رادکان - برج رادک خواجه نصیر توسی
آن چنان که ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه» از زبان «سلمان فارسی» آورده است :
«... ما در عهد زرتشتی بودن می گفتیم، خداوند برای زینت بندگان خود یاقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بیرون آورد و فضل این دو روز بر روزهای دیگر مانند فضل یاقوت و زبرجد است بر جواهرهای دیگر ...»
در برهان قاطع «خلف تبریزی» نیز درباره ی مهرگان می خوانیم :
«نام روز شانزدهم از هر ماه و نام ماه هفتم از سال شمسی باشد و آن بودن آفتاب عالم تاب است در برج میزان که ابتدای فصل خزان است و نزد فارسیان بعد از جشن و عید نوروز که روز اول آمدن آفتاب است به برج حمل از این بزرگ تر جشنی نمی باشد و همچنان که نوروز را عامه و خاصه می باشد، مهرگان را نیز عامه و خاصه است و تا شش روز تعظیم این جشن کنند. ابتدا از روز شانزدهم و آن را مهرگان عامه خوانند و انتها روز بیست و یکم و آن را مهرگان خاصه (روز جشن مُغان یعنی آتش پرستاران) خوانند و عجمان گویند که خدایتعالی زمین را در این روز گسترانید و اجساد را در این روز محل و مقر ارواح گردانید ...»
پیدایش مهرگان
پیشینه ی جشن مهرگان به اندازه ی قدمت ايزدش، میترا است و تا آن جا که بن نوشت های موجود نشان می دهند، اين جشن دست کم از دوران فريدون پیشدادی آغاز شده است که شاهنامه ی فردوسی به روشنی به پیدایش اين جشن در دوران پادشاهی فريدون اشاره کرده است :
فریدون چو شد بر جهان کامکار ندانست جز خویشتن شهریاربه رســم کیان تاج و تخت مهی بیاراست با کاخ شاهنشهیبه روز خجسته ســر مهر ماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاهزمانه بی اندوه گشـت از بدی گرفتند هر کــس ره بـخردیدل از داوری هـا بپرداخـتـنـد به آیین، یکی، جشن نو ساختندنـشـسـتـنـد فرزانگان، شادکام گـرفتند هـر یک ز ياقوت، جاممی روشن و چهره ی شاه نـَو جهان نو ز داد از سر ِماه نـَوبـفـرمـود تا آتش افـروخـتـنـد همه عنبر و زعفران سوختندپـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت تن آسانی و خوردن آیین اوستکنون یادگارست از و ماه مهر به کوش و به رنج ایچ منمای چهر
ابوریحان بیرونی نیز می آورد :
«... در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاوه ی آهنگر شتافتند و فریدون به تخت شاهی نشست و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد و مردمان را از گزند او برهانید ...»
و تاریخ نگار دیگری به نام «ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی» که در سال 444 هجری کتاب «زین الاخبار» را نگاشته از جشن های ایران باستان بخشی را آورده است و درباره ی مهرگان می گوید :
«این روز مهرگان باشد و نام روز و ماه همراهند و چنین گویند که اندر این روز آفریدون بر بیوراسب که او را ضحاک گویند، پیروز شد و او را اسیر کرد و او را بست و به دماوند برد و در آنجا وی را زندانی کرد. مهرگان بزرگ و برخی از مغان چنین گویند که این پیروزی فریدون بر بیوراسب، رام روز بوده است و زرتشت که مغان او را به پیامبری دارند، ایشان را فرموده است، بزرگ داشتن این روز و روز نوروز را.»
گویا تاریخ نویسان، شاعران و نویسندگان هم پیمان گشته اند تا از پیدایش مهرگان گزارش های یکسانی ارایه دهند.
«اسدی توسی» نیز در «گرشاسب نامه» از چرایی پیدایش مهرگان گزارش می دهد :
فــریـدون فــرخ بـه گـرز نـبـرد ز ضـحـاک تـازی بـرآورد گردچو در برج شاهین شد از خوشه مهر نشست او به شاهی سر ماه مهر
و باز هم «بیرونی» در «التفهیم» می نویسد :
«... مهرگان شانزدهمین روز از مهرماه و نامش مهر، اندرین روز، آفریدون ظفر یافت بر بیورسب جادو، آنک معروف است به ضحاک و به کوه دماوند بازداشت و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچه از پس نوروز بُوَد ...»
گزارش خلف تبریزی درباره ی پیدایش مهرگان نیز این چنین است :
«... و در این روز ملایکه یاری و ممدکاری کاوه آهنگر کردند و فریدون در این روز بر تخت شاهی نشست و در این روز ضحاک را گرفته به کوه دماوند فرستاد که در بند کنند و مردمان به سبب این مقدمه جشنی عظیم کردند و عید نمودند و بعد از آن حکام را مهر و محبت به رعایا به هم رسید و چون مهرگان به معنی محبت پیوستن است بنابراین بدین نام موسوم گشت ...»
دکتر «محمود روح الامینی» به نقل از آثارالباقیه ی بیرونی می نویسد :
«… و برخی مهرگان را بر نوروز برتری داده اند چنانکه پاییز را بر بهار برتری داده اند و تکیه گاه ایشان اینست که «اسکندر» از «ارسطو» پرسید که کدامیک از این دو فصل بهتر است ؟ ارسطو گفت پادشاها در بهار حشرات و هوام آغاز می کند که نشو یابند، و در پاییز آغاز ذهاب آن هاست، پس پاییز از بهار بهتر است...»
و حتی بیرونی که به سخت کوشی و پرکاری نامدار است گویا بایسته ی خویش می داند که در مهرگان و نوروز بیاساید، آنگونه که «شهروزی» در مورد وی می گوید :
«… دست و چشم و فکر او هیچ گاه از عمل بازنماند، مگر به روز نوروز و مهرگان.»
در نظم و نثر پارسی از روزگاران گذشته، درباره ی جشن مهرگان گفت وگو و اشاره بسیار شده است. پس از ساسانیان، در آن روزگاران پر آشوب که نابسامانی و پریشانی در ایران گسترش پیدا کرده بود، باز هم ایرانیان آیین های گذشته و آدابشان را همچنان نگه می داشتند و هنگامی که فرصتی به دست می آوردند، این آداب و آیین ها به آشکاری و روشنی و فر و شکوه برگزار می شد و هنگامی که سخت گیری تازیان در این باره آغاز می شد، ایرانیان به گونه های پنهان آیین های خود را برگزار می کردند. سرانجام به انگیزه ی اهلیت این آیین ها، شایان نگرش بود و پذیرا شدن یا زیر همان عنوان ها و یا زیر سرپوش ها و عنوان هایی تازه مورد پذیرش و اقتباس تازیان یورشی و دشمنان ایران قرار می گرفت. از آن جمله است جشن مهرگان.
«رودکی» درباره ی مهرگان چنین سروده است [2] :
ملکا جشن مهرگان آمــــد جشن شاهان و خسروان آمــدجز به جای ملهم و خرگاه بـــدل بــاغ و بـــوسـتـان آمـــدمورد برجای سوسن آمـــد بــاز مــی بر جــای ارغــوان آمــــدتو جوانـمرد و دولت تو جـوان مــی بر بخت تــو جـوان آمــد
«ابولفضل بیهقی» نیز شرح جشن مهرگان را در که در روزگار مسعود غزنوی برگزار می شد در کتاب خود آورده است :
«... و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رمضان به جشن مهرگان بنشست و چندان نثارها و هدیه ها و طرف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت و سوری صاحب دیوان بی اندازه چیزها فرستاده بود، نزدیک درش تا پیش آورد، همچنان نمایندگان بزرگان پیرامون چون خوارزمشاه آلتونتاش و امیر چغانیان و امیر گرگان و کشورهای قصدار، مکران و دیگران بسیار چیز آوردند و روزی با نام بگذشت. [3]
چگونگی برپایی جشن مهرگان در گذشته
با نگاهی با آثار بجا مانده از بزرگان و دانشمندان و مورخانی چون فردوسی، بیرونی، اسدی توسی، کتزیاس، دوریس، استرابون، و همچنین آثار شاعرانی چون رودکی، فرخی، منوچهری دامغانی، ناصرخسرو، سعد سلمان و ... می توان به راحتی شیوه ی برگزاری جشن مهرگان در دوران پیشین را دریافت.
«کتزیاس»(Katesias) یونانی، پزشک ویژه ی اردشیر دوم هخامنشی می نویسد :
«... پادشاهان هخامنشی به هیچ گونه نباید مست شوند، مگر در روز جشن مهرگان که لباس های ارغوانی گرانبهایی می پوشند و همراه با مردم و دسته های نوازندگان و خنیاگران در باده پیمایی همگانی شرکت می جویند ...»
این تنها روز در ایران هخامنشی بوده که مردم می توانستند در حضور پادشاهان به صورت همگانی باده گساری کنند.
تاریخ نگار دیگری به نام «دوریس»(Duris) می نویسد :
«... پادشاهان در این جشن پایکوبی و دست افشانی می کردند ...»
بنا به گفته ی «استرابون»(Strabon) خشتره پاون (ساتراپ) ارمنستان، در جشن مهرگان بیست هزار کره اسب به رسم پیشکشی به دربار شاهنشاه هخامنشی گسیل می داشت.
اردشیر پاپکان (بابکان) و خسرو انوشیروان در این روز تن پوش نو به مردم می بخشیدند.
در این روز موبد موبدان خوانچه ای که در آن لیمو، شکر، نیلوفر، سیب، به، انار، و یک خوشه ی انگور سفید و هفت دانه مورد گذاشته بود، واج گویان (زمزمه کنان) نزد شاه می آورد. هفت مورد و هفت چیز دیگر که در خوانچه می گذاشتند، همان هفت چین [4] بود که جز تشریفات جشن نوروز و مهرگان به حساب می آید.
ابوریحان بیرونی می گوید :
«... گویند مهر، نام خورشید است و در چنین روزی پدیدار گشته، از این رو، نام مهرگان را به او نسبت داده اند. پادشاهان در این روز تاجی به شکل خورشید که در آن دایره ای مانند چرخ چسبیده بود بر سر می گذاشتند و می گویند که در این روز فریدون بر بیوراسپ (ضحاک ماردوش) دست یافت. چون در چنین روزی فرشتگان از آسمان به یاری فریدون پایین آمدند، لذا در جشن مهرگان به یاد آن روز، در سرای پادشاهان، مردی دلیر می گماشتند و بامدادان به آواز بلند ندا می داد، ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمنان برهانید.»
خلف تبریزی نیز بخشی از مراسم جشن مهرگان را چنین توصیف می کند :
«... و گویند که اردشیر بابکان تاجی که بر آن صورت آفتاب نقش کرده بودند در این روز بر سر نهاد و بعد از او پادشاهان عجم نیز در این روز همچنان تاجی بر سر اولاد خود نهادندی و روغن «بان» که آن درختی است و میوه ی آن را «حسب البان» گویند به جهت یُمن و تبرک بر بدن مالیدندی و اول کسی که در این روز نزدیک پادشاهان عجم آمدی موبد موبدان و دانشمندان بودی و هفت خوان از میوه همچو ترنج و سیب و بی و انار و عناب و انگور سفید و کُنار با خود آوردندی، چه عقیده ی فارسیان آن است که در این روز از هر هفت میوه ی مذکور بخورند و روغن بان بر بدن بمالند و گلاب بیاشامند و بر خود و دوستان خود بپاشند ...»
«کومون»(Cumont) خاورشناس و دانشمند بلژیکی در کتاب گرانبهای خود به نام «آیین میترا» چنین می گوید :
«.. بدون تردید، جشن مهرگان که در کشورهای روم باستان، روز پیدایش خورشید نامیده می شد و آن را «سل ناتالیس این وکتی»(Sol Natalis Invecti) یعنی «روز زایش خورشید شکست ناپذیر» [5] می گفتند که به بیست و پنجم ماه دسامبر کشیده شد و شماری زیاد از عیسویان پیش از عیسی مسیح به آیین مهرپرستی گرویدند و پس از گسترش دین مسیح در اروپا، روز زایش مسیح قرار داده شد. چون عیسویان نمی خواستند این روز را جشن بگیرند به نام زاده شدن عیسی جشن گرفتند.»
در واقع باید گفت که کریسمس عیسویان بر پایه ی مهر روز ایرانیان باستان است.
دکتر «ذبیح الله صفا» در مجله ی مهر، شماره ی ده، سال نخست چنین می نویسد :
«در روزهای مهرگان و نوروز، پارسیان، مُشک و عنبر و عود هندی به یکدیگر می دادند و توده های مردم هر کدام به فراخور حال و توانایی و کار خود برای پادشاه پیشکش می آوردند و رسم و آیین و آداب جشن مهرگان همانند بزرگواری روز نخست نوروز بوده است.»
به روایتی نیز تاجگذاری اردشیر پاپکان، مقارن با جشن مهرگان بود.
ابومسلم خراسانی، برمکیان و دولت مردان آن زمان عباسیان، در گرفتن جشن مهرگان پافشاری داشتند.
در کتاب «تلمود»، از کتاب های مقدس یهود هم از جشن مهرگان سخن رفته است و این نشان می دهد که این جشن در بسیاری از مناطق دنیای باستان برگزار می شده است.
واژگان «مهرجان»(مهرجانات) و «نیروز» که معرب شده ی مهرگان و نوروز است و اکنون نیز در بسیاری از کشورهای عرب زبان حاشیه ی خلیج فارس و برخی از کشورهای شمال آفریقا به مفهوم جشنواره (فستیوال)، کاربرد دارد و وارد زبان و قلمرو فرهنگی کشورهای مسلمان و عرب زبان گردیده است نیز، نشانه ی دیگری است بر فر و شکوه این دو جشن باستانی.

چگونگی برگزاری کنونی جشن مهرگان
امروزه هم میهنانمان چند روز مانده به پاییز با خانه تکانی به پیشباز پاییز و مهرگان می روند، در روز مهر از ماه مهر جلوی در خانه ها را آب پاشی و جارو کرده و پس از آن با رفتن به نیایشگاه ها و گردهم آمدن با تهیه ی خوراک های سنتی از یکدیگر پذیرایی می کنند و با سخنرانی ، خواندن سرود و شعر و دکلمه جشن مهرگان را با شادی برپا می کنند.
در برخی روستاهای کشور، جشن مهرگان همراه با اجرای موسیقی سنتی همراه است بدین گونه که در روز پنجم پس از مهرگان، گروهی از اهالی روستا که بیشتر آنان را جوانان تشکیل می دهند در تالار مرکزی یا نیایشگاه مرکزی روستا یا سرچشمه و قنات، گرد هم می آیند و «گروه ساز» را تشکیل می دهند، هنرمندان روستایی نیز با سُرنا و دف گروه را همراهی می کنند، آن ها با هم حرکت کرده و از یک سوی ِروستا و از نخستین خانه مراسم بازدید از اهالی روستا را آغاز می کنند و با شادی وارد خانه ها می شوند؛ کدبانوی هر خانه مانند همه ی جشن های ایرانی نخست آینه وگلاب می آورد و اندکی گلاب در دست افراد ریخته و آینه را در برابر چهره ی آن ها نگه می دارد و سپس «لــُرَک» را که فراهم نموده میان همه ی گروه پخش می کند، این آجیل مخصوص، مخلوطی است از تخم کدو، آفتابگردان، و نخودچی کشمش که همراه با شربت و چای پذیرایی می شود.آنگاه یکی از افراد گروه ِساز که صدایی رسا دارد نام های کسانی را که پیش از این در این خانه سکونت داشته و درگذشته اند باز می گوید و برای همه ی آن ها آمرزش و شادی روان آرزو می کند.پس از آن بشقابی از لرک از این خانه دریافت می کنند و در دستمال بزرگی که بر کمر بسته اند می ریزند و از خانه بیرون می آیند و به خانه پسین می روند. چنان که در خانه ای بسته باشد برای لحظه ای بیرون خانه می ایستند و با بیان نام های درگذشتگان آن خانه، بر روان و فروهر آن ها درود می فرستند.برخی از خانواده ها نیز پول و میوه برای استفاده در جشن مهرگان به گروه می دهند و برخی دیگر نیز نوعی نان مخصوص به نام «لورگ» درست می کنند و گوشت های بریان شده که به قطعات کوچکی تقسیم شده است همراه با سبزی داخل آن قرار داده به گروه می دهند. پس از پایان مراسم در نیایشگاه، موبد یا کدخدا، آجیل، میوه و نان و گوشت و سبزی گردآوری شده را در میان شرکت کنندگان پخش می کند.مردم تا آنجا که امکان دارد با لباس های ارغوانی یا سرخ گرد هم آمده و به پایکوبی و شادی می پردازند و هر یک چند نبشته ی شادباش (کارت تبریک) برای هدیه به همراه دارند.
سفره ی مهرگان
خوان یا سفره ی مهرگانی نیز همچون سفره ی هفت سین نوروز و دیگر سفره های جشن های ایرانی، هفت چینی از میوه ها و خوراکی هاست همراه با شاخه هایی از درختان «سرو»، «مورد» و «گز» و شربتی از عصاره ی «هوم»(هَئومَه) [6] که با شیر رقیق شده و نان مخصوص «لورگ» که روی پارچه ای ارغوانی گرد ِیک آتش دان چیده می شوند.
هفت میوه همچون سیب، انار، ترنج، سنجد، بی (به)، انگور سفید، انجیر، کُـنار، زالزالک، ازگیل، خرمالو و ...آجیل ویژه ای از هفت خشکبار از جمله مغز گردو، پسته، مغز فندق، بادام، تخمه، توت خشک، انجیر خشک، نخودچی و ...آش هفت غله از گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن.کاسه ای پر از آب و گلاب و سکه و برگ آویشن همراه با گل های بنفشه و نازبو (ریحان)، آیینه، سرمه دان، شیرینی و بوی های خوش همچون اسفند و عود و کُندر.
موسیقی مهرگان
خلف تبریزی در «برهان قاطع» برای یکی از مقام ها و لحن های موسیقی سنتی ایران نام «موسیقی مهرگانی» را آورده است، که گمان می رود در دوران گذشته در جشن مهرگان موسیقی ویژه ای نواخته می شده که اکنون از آن آگاهی نداریم.
همچنین در میان دوازده مقام نامبرده شده در کتاب «موسیقی کبیر» ابونصر فارابی، مقام یازدهم با نام مهرگان ثبت شده است و نیز نظامی گنجوی در منظومه ی «خسرو و شیرین» نام بیست و یکمین لحن از سی لحن نامبردار شده را «مهرگانی» نوشته است.
مهرگان در ادبیات
در ادبیات به ویژه چامه های (شعرهای) پارسی، از مهرگان بسیار سخن به میان آمده است که در این جا تنها نمونه های کوتاهی از آن ها را می آوریم :
مسعود سعد سلمان :
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربانمهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگانجام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستانکاین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان
منوچهری دامغانی :
شاد باشید که جشن مهرگان آمد بانگ و آوای ِدَرای ِکاروان آمدکاروان مهرگان از خَزران آمد یا ز اقصای بلاد چینستان آمدنا از این آمد، بالله نه از آن آمد که ز فردوس برین وز آسمان آمدمهرگان آمد، هان در بگشاییدش اندر آرید و تواضع بنماییدشاز غبار راه ایدر بزداییدش بنشانید و به لب خرد نجاییدشخوب دارید و فرمان بستاییدش هرزمان خدمت لختی بفزاییدش
دقیقی :
گاه آن آمد که باد مهرگان لشگر کشد دست او پیراهن اشجار از سر بر کشدباغ ها را داغ های عریان بر برزند شاخ ها را چادر نسطوریان بر سر کشدزانکه سی سنبر چون ما مست و نرگس شوخ چشم هردو بدخو را همی در زر و در زیور کشدمهرگان آمد و جشن ملک افریدونا آن کجا گاو خوشش بودی بر ما یونا
قطران تبریزی :
آدینه و مهرگان و ماه نو بادند خجسته هر سه بر خسرو
عنصری :
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال نیک روز و نیک جشن و نیک وقت و نیک فال
ناصر خسرو :
نـوروز بـه از مـهـرگـان، گـرچـه هـــر دو زمـــانــنــد، اعــتــدالــــی
امیرهوشنگ ابتهاج (هـ الف. سایه) :
بــگشاییم کفتران را بــال بــفروزیم شعله بـر سر کوهبـسـرایـیـم شادمانه سرود وین چنین با هزار گونه شکوه
مهرگان را به پیشباز رویم ...
رقص پر پیچ و تاب پرچم ما زیر پرواز کفتران سپید شادی آرمیده گام سپهر خنده ی نوشکفته ی خورشید
مهرگان را درود می گویند ...گرم هر کار مست، هر پندارهمره هر پیام، هر سوگنددر دل هر نگاه، هر آوازتوی هر بوسه، هر لبخند
... ما خواهانیم که پشتیبان کشور تو باشیم، ما نمی خواهیم از کشور تو جدا شویم،نمی خواهیم از خانه خود جدا شویم،مباد جز این ای مهر نیرومند !..
«اوستا، مهر یشت، بند 75»
پانوشت ها :
^ [1] جشن بزرگ «میثرَکَنَه / میتراکانا / مهرگان»، بزرگ ترین جشن هخامنشی است در ستایش و گرامیداشت «میترا» که در نخستین روز ماه «باگایادی / بَغَیادی»(یاد خدا)، و نیز آغاز سال نو در گاهشماری هخامنشی برگزار می شده است و امروزه نیز سنت کهن آغاز سال نو از ابتدای پاییز با نام «سال وِرز»، در تقویم محلی کردان مُکری مهاباد و طایفه های کردان شکری باقی مانده است. هنگام اصلی جشن «مهرگان» نیز در اصل در چنین روزی بوده که بعدها به شانزدهم مهرماه منتقل شده است. (تقی زاده، ص 76).
^ [2] چهار بیت را «شمس الدین محمدبن قیس رازی» در «کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم» آورده است.
^ [3] تاریخ بیهقی - به کوشش دکتر غنی و دکتر فیاض (ص273).
^ [4] هفت چین پس از ورود اسلام و اعراب به ایران به هفت سین تبدیل شد زیرا که در زبان تازی «چ» نیست.
^ [5] یشت ها استاد پورداوود ، صفحه ی 396 به بعد و یشت ها 44:2 و خرده اوستا ، صفحه ی 205 تا 209.
^ [6] «هوم» درختچه ایست همیشه سرسبز که در باورهای ایرانی به عنوان سروَر و رَد گیاهان شناخته می شده و از افشره ی آن نوشیدنی ای فراهم می ساختند.«هوم» را در ناحیه های مختلف با نام های گوناگونی می شناسند : «ریش بز»، «اُرمَک»، «کُشْک»(در دشت جوین خراسان)، «اَلــْتــَه»، «مادِرَخ»(در بدخشان افغانستان)، «خوم»(در ناحیه ی پَنجکَت تاجیکستان) و «شَرَپَّـه»(در بالا آب زرافشان و یغناب).اهمیت و جایگاه هوم به چند ویژگی آن بستگی داشته است : هوم تنها در کوهستان ها و به ویژه در صخره های سنگی و بر فراز آن ها و بطور خودرو می روید و می دانیم که کوه خود واسطه ی میان جهان خاکی و جهان مینوی یا سرای مردمان و سرای ایزدان و اهورامزدا است، به ویژه که برگ ها و ساقه های هوم همواره سر به آسمان کشیده هستند؛ «هوم» حتی در دل برف سرسبز باقی می ماند و در اوایل پاییز میوه های سرخ کوچک می دهد و هنگامی که برخی شاخه ها یا برگ های آن خشک می شود به رنگ زرین زیبایی نمودار می شود که اشاره به «هوم زرین» از همان گرفته شده است؛ «هوم» علیرغم سرسبزی و آبدار بودن، به راحتی در شعله های آتش می سوزد و موجب بر انگیختگی و بر افروختگی شعله های آتش می شود؛ «هوم» از خانواده ی «اِفِدرا»(Ephedra) و دارنده ی ماده «اِفِدرین» و در نتیجه، افشره ی آن به عنوان یک گیاه دارویی خاصیت تسکینی و آرامش بخشی دارد؛ در باورهای عامه، افشره ی هوم را موجب افزایش توان فرزند آوری در زنان نازا و همچنین موجب فزایندگی هوش و روان می دانند. کارکردهای هوم بیشتر از آن است که در این جا به همه ی آن اشاره شود.«هوم» بجز نام گیاه، نام ایزد نگاهبان این گیاه نیز به حساب می آید. در شاهنامه از مردی به نام «هوم» نیز سخن رفته است که در کوهستان زندگی می کند و در گرفتن افراسیاب به کیخسرو یاری می رساند؛ این نام نیز بی گمان اشاره به گیاه هوم است که در طول زمان دچار تغییرات شده است.به این نکته نیز می توان اشاره کرد که «زنگ آتشکده» و «ناقوس کلیسا» هر دو از هاون و دسته هاونی که «هوم» را در آن می کوبیده اند و بعدها به شکل آیینی در نیایش ها در آمده بوده است، اقتباس شده است. (از اوستای کهن - رضا مرادی غیاث آبادی)
^ بالای برگه ^
آریا بوم
منتخب شکوه عمرانی

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان