۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی

عطاملك‌ جوینی‌ كه‌ یكی‌ از وزیران‌ دربار هلاكو می‌باشد و كتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم؟

خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید.

عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ای باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .

ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .

منبع :
http://7asemun.vatanblog.com/-46048



گفتاورد از بزرگان....

  • «آینده کودکان بسته به تربیت پدر و مادر است.»
    • «استوارتر از همه پیوندها، پیوندی است که در میان مادر و فرزند برقرار است.»
    • «اگر مادر نباشد، جسم انسان ساخته نمی‌شود و اگر کتاب نباشد، روح انسان پرورش نمی‌یابد.»
    • «ای پدر و مادر، ای گم‌شدگان عزیز، من همه‌چیز خود را به شما مدیون هستم.»
    • «ای مادر، تو مانند ستاره مقدس در آسمان ابدیت، ثابت و درخشان خواهی ماند.»
    • «این یک قاعده کلی است که همهٔ مردان برجسته، عوامل برتری خود را از مادرانشان به ارث می‌برند.»
    • «با پدر و مادر خود چنان رفتار کن که از فرزندان خود توقع داری.»
    • «بچه‌ها تا کوچکند به ‌پدر و مادرشان مهر می‌ورزند، وقتی بزرگ شدند آن‌ها را به‌ محاکمه می‌کشند و گاهی نیز مورد عفو قرار می‌دهند.»
    • «تمام دخترها مثل مادرشان می‌شوند، چه فاجعه بزرگی برای دختر‌ها؛ هیچ مردی مثل مادرش نمی‌شود، چه فاجعه بزرگی برای پسرها.»
    • «تنها مادر و پدر خواست های فرزند را بی هیچ چشم داشتی بر آورده می سازند .»
    • «صالح‌ترین فرزندان آن‌هایی هستند که با اعمال خود باعث افتخار پدر و مادر خود شوند.»
    • «کنار امیر دراز می‌کشم. حالا نه برایش زنم، نه مادر، نه خواهر. هیچ ربطی به هم نداریم.»
    • «مادر، سازنده جهان و تابلوی آفریدگار است.»
    • «مادر و پدر ، زندگیشان را با فروتنی به فرزند می بخشند . »
    • «مردان همانند که مادرانشان ساخته‌اند، آیا می‌شود از یک کارگاه کرباس‌بافی خواست که شال کشمیر ببافد؟»
    • «من از عشق بدم می‌آید برای این‌که یک‌بار عاشق شدم و مادرم را فراموش کردم.»
    • «می گویند: احتیاج مادر اختراع است! اما مادربزرگ بدبختی هم هست.»
    • «میهمانی های فراوان از ارزش آدمی می کاهد ، مگر دیدار پدر و مادر . »
    • «میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . »
    • «همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و... ستایشگری برای همه هست . »
    • «هیچ‌چیز به قدر دیدن یک مادر با بچه‌اش روح‌پرور نیست و هیچ‌چیز حس حرمت و تقدیس ما را هنگام تماشای مادری‌ که بچه‌هایش وی را احاطه کرده‌اند، بیدار نمی‌کند.»

    جمله - ارد بزرگ ، فردریش نیچه و جبران خلیل جبران

    اندیشه و سخن ریش سفیدان برآیند بردباری ، مردمداری و سرد و گرم چشیدگی روزگار است . اُرد بزرگ

    کسی که جنگجوست باید همواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواهد شد!. فریدریش نیچه

    قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند . جبران خلیل جبران


    در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند . اُرد بزرگ

    عشق فریبنده و ویرانگر است نه نجات بخش. فریدریش نیچه

    آه این زندگی است که زندگی را می طلبد ، به توان و امید ، به اشتیاق و شور ، اما به قالب اندامهایی در آمده است که دلواپس مرگند و نگران گور .
    در اینجا هیچ گوری نباشد ، هیچ گوری . جبران خلیل جبران


    گیتی در جنگ و آوردی بزرگ در گردش است . اندیشه و تلاش خردمندان از یک سو و پوزخند اهریمن و روان دیوپیشگان از سوی دیگر ، معرکه این جهان گذارا است . اُرد بزرگ

    فلسفه همان خواست قدرت است همان خواست علت نخستین. فریدریش نیچه

    گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد . جبران خلیل جبران


    از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید . اُرد بزرگ

    نمی توان همساز طبیعت بودن را یک اصل اخلاقی دانست. زیرا طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواهد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد . فریدریش نیچه

    کسی که بخشش می کند زمانی به نشاط واقعی دست می یابد که پس از جستجوی فراوان نیازمندی را پیدا کند که عطای وی را بپذیرد .تلاش برای یافتن چنین شخصی ، از ایپار لذت بخش تر است . جبران خلیل جبران

    پیامد دانایی ، پذیرفتن بار ساماندهی دیگران است . اُرد بزرگ

    ذهن و اندیشه مسئول به خطا افتادن بشر است. فریدریش نیچه

    به پزشک خود ایمان داشته باشید و به گفته هایش ، که جز دارویی شفا بخش نیست ، اعتماد کنید و جرعه تلخ او را با طمانینه و خاطری جمع سرکشید . جبران خلیل جبران


    همواره تنهایی ، توانایی به بار می آورد . اُرد بزرگ

    انسان برتر از ابرانسان بسیار دور است . فریدریش نیچه

    آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک . جبران خلیل جبران



    اگر دشمنت با روی خوش نزدیکت شد ، در برابرش خموش باش و تنهایش بگذار . اُرد بزرگ

    نخستین نبرد با کسانی است که با احسان شان با ترحمِ حقارت انگیزشان، انسان را، انسان بیچاره یی را که خودش زیر بار شرم و احساس گناه در مانده است، از پا می اندازند و دومین دومین قلمرویی که منفی خواهی در آن حاکم است قلمرو آیین های اخلاقی و سیاست است. فریدریش نیچه

    به هنگام باز ایستادن تنفس ،نفس از تکرار پی در پی آزاد می شود و تلاش برای آزادی از زندانی مخوف و اوج گرفتن در فضایی گسترده و پر از آثار حیات به سوی پروردگار ادامه می یابد ، تا بی پرده به وصال برسد . جبران خلیل جبران

    تنها فرومایگان پس از پیروزی ، همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند . اُرد بزرگ

    با رنج عمیق درون ، آدمی از دیگران جدا می شود و والا می گردد. فریدریش نیچه

    در رنجی که ما می بریم ، درد نه تنها در زخم هایمان ، که در اعماق قلب طبیعت نیز حضور دارد.در تغییر هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می یابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربیات و احساساتش تحول می یابد. در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سیاه شب، لبخندی از طلوع نمایان است . جبران خلیل جبران


    منبع : سارا-96440
    http://www.iran20.com/blog.php?user=96440&blogentry_id=40275


    اندیشه های زیبا و كلمات دلنشين

    ارد بزرگ می گوید : آزادی پنجره رشد و شکوفایی کشور است بستن آن سیاهی ها در پی دارد .



    ضرب المثل آلماني می گوید : براي آدم بهانه گير هميشه بهانه وجود دارد .



    ماكسيم گوركي می گوید : دروغ آيين اربابان و بردگان , و حقيقت خداي انسان هاي آزاد است .



    ارد بزرگ می گوید : ريشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست و مدير ناتوان است .



    شاتو بريان می گوید : يک اراده خم نشونده ، بر همه چيز، حتي بر زمان قالب مي آيد.



    رابيندرانات تاگور می گوید : زرتشت به وسيله فلسفه خود بشر را از بار سنگين مراسم ظاهري آزاد ساخت و اساس آئينش را بر آموزشهاي اخلاقي نهاد .



    ارد بزرگ می گوید : مردان پیشآهنگ ، راه را با داشته های میهنی خویش باز می کنند و نه کمک اجنبی .



    آنتوني رابينز می گوید : نشاط و خوشدلي ، اعتماد به نفس شما را تقويت و زندگي را دلپذيرتر مي سازد و باعث مي شود كه اطرافيان شما شادي بيشتري را احساس كنند. خوشدلي به معني خوشخيالي و فرار از مشكلات نيست بلكه نشانه هوش و ذكاوت شماست .



    نيوتن می گوید : شايد مانند كودكي باشيم كه در كنار دريا با سنگ ريزه ها و صدفهاي زيبا بازي مي كند اما غافل ار آنيم كه دريايي بس بزرگ و اقيانوسي بي كران در مقابل ديدگانمان وجود دارد كه در اعماق آن اسرار عظيم و شگفت انگيز نهفته است .



    ارد بزرگ می گوید : مهم ترين رازهاي نهان سياست بازان ، چيزي جز پيگري انديشه مردم کوچه و بازار نيست .


    ادامه در آدرس زیر :
    http://www.raazebaghaa.com/showthread.php?p=13302

    بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رایزن*




    - فرگرد رایزن


    - مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. (ضرب‌المثل هندی)

    قبل از هرچیز باید این را روشن نمود که کلمه ی « رایزن» جدیدا به شکل رواج یافته ای در روزمره زندگی بکار برده می شود وبعنوان کنسول از این کلمه استفاده گردیده است به دنبال کلمه رایزن در لغتنامه های مختلف دریافتم این کلمه ریشه از زبان اصیل ایرانی داشته ودر چند جائی نوشته شده است که هنوز معنای مشخصی بر آن گذاشته نشده است وتنها معادلی چون «کنسلر» یا «کنسول » یا معنای نزدیکتر کلمه ی «مشاور » میباشد وبااینکه در ایران بسیار این کلمه رواج یافته ومدام با رایزن فرهنگی , رایزن جمهوری اسلامی , شرکت رایزن وانواع این سازمانها ونهاد ها رو برو می شویم اما این کلمه در کمتر جا معنای آن ذکر گشته است .

    در فرهنگ عمید در معنای رایزن چنین آمده : کسي که در امري با وي مشورت کنند و او راي و عقيده خود بگويد ، طرف مشورت ، مستشار.( فرهنگ فارسي عميد ص 642 ) وذکر شده که از زبان اصیل ایرانی ست من خودم بشدت از وارد شدن زبانی دیگر در زبان فارسی مخالفم چرا که هر زبانی حرمت فرهنگی خود را دارد ومتاسفانه اینروزها زبان پارسی بسیار با زبان عربی وانگلیسی آمیخته شده است مردم دوکلام که حرف میزنند ده تا انگلیسی پرانده دوسه تائی ترکی گفته صدتا ئی عربی پرانده واین میان آن کسی که وهیچکدام ازاین زبانها را یا نمیداند یا اصلا دوست ندارد بداند درمانده باقی میماند که جانم فارسی شکر است

    لطفا به زبان فارسی صحبت بفرمائید ما بفهمیم شما چه می گوئید وزمانی که اعتراض می کنی از راه رسیده وبا حالتی حق بجانب شما را کوچک کرده وبا احساس روشنفکری تمام می گویند : حرمت هر زبانی باید درجای خود باشد.

    ونمی دانم حرمت زبان خودمان اینوسط کجاست وچرا اول ازهمه حرمت زبان مادری خود را نگه نمیدارید .مثل همیشه همه کس خارج از محدوده ی ایران وایرانی محترم است احترامش واجب الا خود ایران وایرانی که این باعث بسی تاسف است از سوی یک ایرانی که خودرا شاعر نیز می داند ومن گناهکارم ؟! اگر بگویم فارسی شکر است ؟!

    اما شما روشنفکری که به زبان بیگانه احترام میگذاری وبه زبان مادری نه؟؟!!

    این مسئله اتفاقا جدیدا از سوی شاعری مقیم خارج برای من پیش امده ومن برای ایشان توضیح دادم که خود مترجمم وخصومتی با زبان بیگانه ندارم .

    من درجمع دوستان نخواستم این مسئله را بدین شکل عنوان کنم اما بر دلم مانده بود که ما چگونه شاعر ونویسنده ای هستیم که چه در داخل چه در خارج بیشاز نگاهداشتن حرمت خود به حرمت بیگانه اهمیت می دهیم البته ایشان شعری به زبان عربی سروده بود واین شعر را به خواست من به فارسی نیز ترجمه کرد که دستشان هم درد نکند وتشکر نیز کردم وبااینکه حافظ وشمس وبسیاری از شاعران کهن ما هزاران قصیده وغزل به زبان عربی سروده اند که من یک کلمه از آنرا هم نمیفهمم وبا عشقی که به شهریار دارم وزبان ترکی اورا هم نفهمیده سایتی پیدا کردم تا بتوانم از لطف اشعار او ترجمه شده در زبان فارسی استفاده کنم اما قلبا معتقدم شاعر ونویسنده ایرانی بیش از هرکسی مسئول حفظ زبان ایرانی ست (اما در دل من , زبان فارسی برایم بسیار عزیز ومحترم است وعلاقه وتعصب شدیدی برروی زبان مادریم دارمازاینروست که باگذر بیش از 20 سال زندگی درخارج شاید بهتر ازمردم داخل زبانم را حفظ کرده وهمچنان به خواندن کتب ایرانی هم با تهیه از کتابخانه ها وتهیه از ایران ودرخواست از خانواده برای ارسال کتابهای مورد نظر وخرید آن درهربار سفر به ایران مجموعه کتابهائی را که یکبار در سن جوانی داشته وبا سفرم از دست دادم مجدد تهیه کرده وهمه را در کتابخانه خود دارم صرفنظر از یکی دوکتاب که هرچه بدنبال آن میگرد م از انجا که یادم نمی اید نویسنده ان مجموعه که بوده یا کتاب بسیار قدیمی بوده وجدد همان شکل کتاب باهمان محتوا دیگر یافت نمیشود وتنوانسته ام مجدد انرا پیدا کنم که از دست دادن اینگونه کتابهایم همیشه برایم غصه ای بوده واز انرو که معتقدم غصه انچه از دست رفته را دیگر نباید خورد , جایگرین ان هربار به ایران می روم کتابفروشی ها را زیررو میکنم شاید نمونه آنرا پیدا کنم هرچند که هرگز کتاب قدیمی جلد چرمی نوشته آن سالها را نمیتوان امید داشت که بعد از گذر 30 سال باز پیدا کنم که آن کتاب امروز , ارزش بسیاری را داشت اگر هنوز دراختیار من بود بهر شکل من هیچ دلیلی , براین نمی بینم که زبان مادری خود را فدای زبانی دیگر حتی عربی کنم که دین ما بر اساس آن نوشته شده است

    چراکه پیش از اینکه مسلمان باشم ایرانیم واز نژاد پرافتخار پارسی واین خود برایم افتخاریست که بگویم زبان مادریم ایرانی ست وفارسی


    ¤¤¤

    تا ندانی که سخن , عین صواب است مگو

    وآنچه دانی که نه نیکوش جواب است مگوی

    * گلستان سعدی*


    بدبختانه بسیاری از مردم در اروپا تصور میکنند که مانیز بخاطر مسلمان بودن از نژاد عرب هستیم و نژاد آریائی دراین میان محو و گم شده است البته حتی از ارد بزرگ هم که خود همواره پشت ایران وایرانی بوده است دلخور بودم که چرا از کلمه ای استفاده نکرد که عمومیت بیشتری داشته باشد وبرای عام نیز معنای آن جا افتاده باشد و با دریافتن اینکه کلمه اصیل ایرانیست این دلخوری نیز برطرف شد چون بسیار در جملات ایشان دیده ام که از کلمات شاهنامه نیز سود برده یا از فرهنگ اصیل ایرانی استفاده فرمودند .
    درجواب بر هرکه متوقع است که بدون تعصب راضی باشم که مخلوطی از چندین زبان را بعنوان زبان مادری بپذیرم باید اعلام کنم متاسفم .

    من هرگز چنین چیزی را به شخصه قبول نخوام کرد ودر دل من زبان مادری هم چون وطن ومیهن چون مادر محترم وعزیز وحفظ ان را واجب برخود وتمام ایرانیان کشورم میدانم وازاینکه در دوکلمه سخن هزارتا کلمه عربی وانگلیسی پرانده شود همیشه شاکی ودلخور میشوم که پیش تر فکر میکردم اینکار بیشتر ازسوی کسانی صورت میگیرد که درخارج زندگی می کنند اما با سفرهای اخیرم به ایران و همچنین دیدن سریالها ی ایرانی ازماهواره جمهوری اسلامی ایران=جام جم 1/2/3 دریافتم که این موضوع متاسفانه عمومیتی در جامعه ما پیدا کرده است وازاین بابت بسیار متاسفم درنتیجه باید باز بگویم : فارسی شکر است


    « فارسی شکر است»

    ____________________________

    « فارسی شکر است»:

    جان من ! , تو, ...سخن بگو آنسان ...

    که بگوید ز کشورت *(ایران *)

    بس کن این واژه های بی معنا

    تا نگشته زبان تو ویران


    با چنین واژه های پوشالی

    جمله های تهی وبس خالی

    پارسی زبان چه دارد باز

    تا کند با زبان خود, حالی!!


    جان من از «عرب »بپرس این را ...

    باهمان « خارجی » بگو جانا ..

    در کدامین کلام خود دارید

    جمله ای از زبان ساده ی ما


    نروژی هم بجای «فرزانه»

    خوانده مارا «فُسان!» چو افسانه!

    نام فامیلم:«عبدحق » بوده...

    خوانده : «*آ . هَ ک »* مصالح خانه!!


    ما نگفتیم دلخور ورنجور

    که چرا خوانده ای مرا اینجور؟؟!!

    جای آن دیده ام که ایرانی

    خوانده ما را «*فِرند» وُچشمم کور!


    چونکه ما کِی شکایتی کردیم؟

    از غمش کِی حکایتی کردیم؟

    من کنون با تو ساده میگویم

    به« زبان » ما « خیانتی »کردیم!!


    هر گز از این زبان مشو نومید

    بگذر از «غرب. واژ ه های» جدید

    « فارسی» در زبانِ خود زیباست

    جستجو کن ! مکن شک و تردید

    !

    هرکه بر این « زبانِ دل» دل بست

    خود بگوید که « فارسی» , شکر است

    هرکه در قلب خود « وطن» دارد

    کی به آئین خارجی پیوست؟!

    تبصره ها:

    (* « فرند» به زبان انگلیسی معادل« دوست» در زبان فارسی )

    (* آهک= از مصالح ساختمانی خانه)

    فرزانه عبدحق / تخلص: فرزانه شیدا


    19.11.2009 اسلو /نروژ

    جمعه 29 آبان ماه سال 1388

    ____________________________________

    باید در جای من میبودید ومیدید چگونه در طی بیش از 20سال بودن در خارج

    نیش ها وکنایه های ایرانی بودن را خورده سربرافراشته داشته

    وهربار با تمام دل از ایران وایرانی دفاع کرده وبیش از شما که در وطن مبارزه ای

    برای نام ایران داشته اید در روزانه های خود به هزار متلکی که بر ایرانی ومسلمان

    رو داشته اند جوابگو بوده ام حق بدهید ما که همه میگویند آنور دنیا

    در شادی ورفاه وآسایش وازادی محض زندگی میکنیم بیش از شما

    اسیر نادانی های جمعی بوده ایم که حتی نمیدانند ایران کجای نقشه دنیا کجای کره خاکیست

    اما بخود اجازه میدهند هر عنوانی را که دیگر کشورها بر اساس

    سیاستهای دروغین وخلاف خویش برما لقب داده اند به ما بازبگویند نامهائی چون

    جهان سومی وحشی

    تروریست

    انسانهائی جا مانده در دوره ی بربریت و....

    ....

    برای مثال معلم کلاس زبانی که با دیدن کارت تبریکی از خیابان ایران در زمستانی

    برفی بناگاه ازمن پرسید مگر شما در تهران اتومبیل هم دارید؟

    چون من فکر میکردم شتر استفاده روزانه دارد

    ومن نیز تعجب زده گفتم :

    شما نام معلم هم بر خود گذاشته که نمیدانید کشورعربستان است که دارای شترهای

    بسیار است نه ایران ,البته ما در صحراهای خود مردمانی ایلی داریم که بخاطر

    آب وهوای صحرائی

    مجبورند از شتر در رفت وامد خود استفاده کنند چراکه حیوان دیگری تاب گرمای صحرا

    را نمی اورد وبقیه مردم ایران وبخصوص تهران اصلا شتر سواری هم بلد نیستند

    شما که معلم هستید چگونه بدون داشتن اطلاعات صحیح

    به شاگرد خود توهین میکنید؟ وبدون درستی حرف خود یا حتی بعنوان حرمت نام معلم

    پیش از پرسیدن روی همین نقشه که روی دیوار کلاس است نگاه نکرده اید

    که ببینید ایران کجاست عربستان کجاست یا کتابی ورق نزده از کشوری که هیچ نمیدانید سخن میگوئید!!!

    میدانم که درک این حال یا شاید این تعصب بروی زبان ومیهن شاید برای شما که در داخل

    ایران هستید چندان راحت نباشد اما همانگونه که سعدی میفرماید:

    __________________________


    تندرستان را نبآشد درد ریش

    جز به همدردی نگویم درد خویش

    گفتن از زنبور بی حاصل بوّد

    با یکی درعمر خود ناخورده نیش!

    تا تو را حالی نبآشد همچو ما

    حال ما باشد ترا افسانه پیش

    سوز من با دیگری نسبت مکن

    اونمک بر دست ومن بر عضو خویش

    * گلستان سعدی*

    ________________________


    پسری را پدر وصیت کرد

    کای جوانبخت , یادگیر این پند

    هرکه با اهل خود وفا نکند

    نشود دوست روی ودولتمند

    *گلستان سعدی


    در فرگرد های پیشین نیز گفتیم که اعتماد صدردصد بدیگران واعتمادکامل

    به دیگران اشتباهیست که انسان عاقل مرتکب نمیشود وآنچه باعث خطا

    واشتباه خواهد شد این است که ما بسیاری از موارد ساده را در اعمال خود نادیده میگیریم

    بی اینکه توجه داشته باشیم از جز , جز هرچیزی (کل) مطلب وقضیه وکار و...

    درست میشود همانگونه که از ذرات اتم وجود تمام آفرینش صورت گرفته است

    به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری کوچک مربوط میشود

    چراکه علت هر شکستی عمل کردن , بدون فکر واندیشه وحساب رسی وپیش بینی درست است

    علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)

    در نتیجه ما زمانی بدرستی دنیای خود را درک میکنیم که فهم ودانش خود را افزایش داده

    وبدانیم در انتخاب خود ودر تصمصم وعمل خود چه را انجام میدهیم چه کسی را انتخاب میکنیم وچگونه درادامه ی کار خود عمل باید بکنیم که با مشکلات عدیده در زندگی خود مواجه نشویم

    *هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)

    رایزنی که ما باو اعتماد میکنیم می بایست تمامی شرایطی را دارا باشد که نمونه آنرا

    در انتخابات برای خود هدف قرار میدهیم حال انتخابات کشوری باشد انتخاب برای

    ازدواج باشد یا دوست یا رایزن

    ورایزن معتمد کسی ست که قادر باشد مشکلی از مشکلات را کم کند

    ((رایزن کسی است که می تواند از درون پیچیده ترین مشکلات ، ساده ترین و بهترین راهها را بیابد . ارد بزرگ))

    نه اینکه مداوم مجبور باشیم عملکرد او را دنبال کرده تا خاطر جمع شویم که بر تعهدات خود پایبند است تنها به سود ونفع خود فکر نکرده سود وزیان ما نیز برای او مانند اموری شخصی مهم است .


    ((رایزنی نباید سودی روشنی در راهی که نشان می دهد داشته باشد . ارد بزرگ))

    ((رایزنی که کار ، اجرایی می کند ، قابل اعتماد نیست . ارد بزرگ))


    ندهد هوشمند روشن رای

    به فرو مایه کارهای خطیر

    *بوریا باف* اگرچه بافنده ست

    نبرندش به کارگاه حریر

    * گلستان سعدی*

    * بوریاباف=حصیر باف

    ____________________________________


    وهمواره در انتخاب هرکسی که برای زندگی خود در نظر گرفته ای چه رایزن چه هرکسی که میتواند نقشی عمده ومهم را در زندگی تو بازی کند دقت کرده واز بزرگانی استفاده کن که دانش آنان راهنمای راه او بوده وترا به شکست در زندگی ودلشکستگی روحی وقلبی دچار نمی کنند

    (( رایزنی که دوستان فراوان دارد تکیه گاه مناسبی نیست او گرفتار است و اندیشه اش آزاد نیست . ارد بزرگ ))

    ((سخت ترین کارها ، یافتن رایزن است چرا که رایزنهای بزرگ دور از دیدگان مردم ، در اندیشه های دور در حال پروازند . ارد بزرگ))


    چراکه این خود آدمیست که در انتخاب وتصمیمات خود راه به سوی درستی برده یا بر حسب خطا ویا اندیشه ای نامعقول ویا بدست اوردن اطلاعاتی غلط از سوی دیگران به بیراهه راه زندگی دافتاده ودر مشکل وگرفتاری غوطه خورده وگاه نیز زندگی خویش را بر سر اشتباه کوچکی از دست میدهد

    _____________________________________


    آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز

    می‌اندیشیده است. (مترلینگ)

    _____________________________________


    واگرچه زندگی وتجربیانت زندگی بر پایه شکست ها وتجربیات آدمیست که شکل میگیرد

    اما همواره بخاطر داشته باش که اگر روزی همبدلایلی اشتباه کردی باز اخرین روز دنیا نیست

    وهمواره برای جبران خطا فرصت هست به شرط آنکه زود برخاسته

    وبه سرعت جلوی زیان زندگی خود را بگیرید

    - تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! (ضرب‌المثل ولزی)

    واینکه دانستههای بیشمار داشته باشیم اما در موقع عمل اشتباه کنیم

    معمولا چیزیست که جبران آن گاه مدت درازی را خواهد گرفت وهرچند تجربه ایست بر تجربه ای

    بایسن همواره آگاهانه در هر راهی قدم گذاشت تا کمتر دچار اشتباه شویم

    وبا صبر وحوصله کارهای خویش را سرانجام بخشیده در انتخاب وتصمیم درست وآگاهانه عمل کنیم

    _________________________________


    - دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)

    _________________________________


    ای که مشتاق منزلی مشتاب

    پند من کار بند وصبر آموز

    اسب تازی در تگ رود به شتاب

    واشتر آهسته میرود شب و روز

    * گلستان سعدی*


    ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
    پایان فرگرد رایزن


    به قلم فرزانه شیدا

    ۲۰ نوامبر۲۰۰۹ اسلو /نروژ
    جمعه 20 آبان ماه سال 1388
    Farzaneh Sheida F. Sh - f sheida




    به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)


    پایان جلد دوم کتاب بعد سوم ارمان نامه ارد بزرگ
    شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان


    منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رایزن*
    http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3-10.htm#29

    بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راز*



    - فرگرد راز


    شاید پس کار خویستن بنشستن

    لیکن نتوان زبان مردم بستن

    گلستان سعدی


    درزندگی آدمی انقدرایرارها و رازها و شگفتی های زیبا وجالب اما حل نشده وجود دارد که انسان هرگاه بر هریک از آنان دست یافته ورمز وراز آنرا می گشاید از بازگشائی هر یک دچار شوق وشعفی بی مانند می شود در کل آدمی نسبت به اینکه چیستانی را بگشاید وپی به چیزی ببرد همواره دچار یک کنجکاوی ذاتی ست بمانند اینکه این حس واین درخواست درونی نیز یکی دیگر از داده ها ونعمات خداوند به بشر باشد که بوسیله ی آن توان اینرا پیدا نماید که مشکلات زندگی خود را حل نمیاید کمااینکه اگر این حس کنجکاوی درنهادآدمی وجود نداشت هرگز کسی به کشف واختراع ومطالعه ویادگیری در هیچ رشته وزمینه وعلمی نمیپرداخت ودنیا همیشه در همان عصر هجر باقی مانده و بسیاری ازامکانات امروز که بر اثر کنجکاوی مخترعین مکتشفین وآثار نویسندگان وشاعران برجای مانده وهمچنان نیزادامه دارد

    یار و یاور بشریت نمیشد وچه بسیار چیزها میتوانست درحالت رکون وثبوت برجا مانده آدمی حتی در اندیشه وذهن نیز پیشرفتی نمیکرد

    ومعتقدم این حس کنجکاوی وبدنبال جواب بودن ها این جستجوی دائمی بشریت

    برا یافتن دلایل وعلت ومعلول ها تماما خواست خداوندگار بوده است که

    درنهاد ومغز ودرون ادمی به ودیعه نهاده شده است

    تا انسا ن بکمک آن توانائی اینرا بیآبد که خودر را درعرصه ی زندگی

    پیشرفت داده به رشد معنوی ومغزی ودرنهایت مادی برسد

    شاید در نوشته های من تا بحال باین نکته پی برده باشید که مادیات برای من

    در درجه ی اخر اهمیت در زندگی وجود دارد ودرکل به هرآنچه فانی ست

    آنقدرها دل نمیبندم که از کف دادنش

    باعث اندوهم گردد واین درباب مادیات برای من بعنوان اقنونی محسوب

    میشود که بگفته بزرگان من انسان را ازروی کلفتی وسنگینی

    اندازه کیف پولش ارج نمیدهم

    بلکه به وسعت روح وسنگینی معنوی درون وعمق وهمچنین

    کلفتی طناب افکار وایمان و صداقت او ست که مرا

    جذب کسی کرده وتوجه مرا جلب نموده ویا دوستش میدارم ودرکل در

    طول زندگی خود همواره در میان انسانها بدنبال افرادی بوده ام

    که شناخت وخواندن وآشنا شدن باانها در زندگی خودم اثری مثبت از

    لحاظ احساسی وفکری وذهنی داشته باشد وبااینکه تعداد بیشماری دوست

    از انواع اخلاقیات تا انواع فرهنگ ها را میشناسم

    که با هریک نیز بگونه وبه روش خود او رفتار میکنم

    اما در انتخاب دوست صمیمی همواره ضوابطی را برای خود دارم که چنانچه

    با قانون من جور نیاید دیگر تمایلی بادامه دوستی بشکل صمیمت را

    نخواهم داشت وشاید در حاشیه اورا بعنوان دوستی برای خود حفظ کنم

    اما پایه های دوستی خود را بااو هیچوقت عمیق تر نخواهم کرد خصوص اگر احساس کنم که دنیای او بیش از اندازه با دنیای من متفاوت است

    حال اینکه در زندگی انسان نیز هم بمانند طبیعت و

    رازهای افرینش و هستی بسیار رازها نهفته است که آدمی لزومی

    در تکرار آن برای دیگری نمی بیند ومعمولا علت آن این است که برخلاف اسرار زمین وزمان که باز گشائی آن برای هر انسانی سرشار

    ازهیجان وهمراه با شوروشوق وشعف است

    در رازهای آدمی معمولا اندوه وغمی نهفته است که همین باعث گردیده است

    که آن را اسرار خود یا راز خویش کرده از بازگوئی آن در بین مردم خودداری کند

    ودرعین حال از دیر باز گفته اند راز تو اگر براستی راز است با دیگری مگو

    چرا که از زمانی که انرا بدیگری بازگفتی دیگر نامش راز نیست

    بلکه خیر برملا شده وآشکاریست که شخص شنونده راز تو هرکاری که

    بخواهد میتواند با آن بکند میتواند انرا با همگان در میان بگذارد

    میتواند بگوش صمیمی ترین دوست خود

    برساند واو نیز بدیگری وان دومی به سومی وسومی....

    وچون جاچیان قدیم اگرچه نه با شیپوری در میانه میدانی اعلام خبر و

    رازگشائی شما ومن بلکه با جمله ی: بتو میگویم به کسی نگو

    همین جمله در تکرار وتکرار وتکرار از شخصی به شخص دیگر

    رسیده واخر خواجه حافظ شیرازی هم نمیدانم چرا در مثل میگویند

    که تنها او خبر ندارد

    که او خود کاشف اسرار است وخودمان به سراغ او رفته تازه

    ازاو میخواهیم رازها را بگشاید

    درنتیجه آنوقت راز ما را هم تمام دنیا هم حافظ شیرازی پیش از برملا شدن

    هم خداوند پیش از بر لب آوردن میدانست ومیداند وشما نیز

    کلاهتان پس معرکه است که به کسی هرچند وهرچقدر در نگاه شکا بااعتبار اعتماد کردید

    وبااینکه میگویند هیچ رازی در پس پرده نمیماند وهیچگاه آفتاب در پشت ابر

    باقی نمانده سرانجام همه چیز روشن میشود

    اما بشیارند رازهائی که ادمی میداند وتا پای مرگ چه راز خود باشد

    چه راز دیگری بر لب نیآورده و آنرا آشکار نمیکند چراکه در کنار همه

    این ضرب المثلها وتمثیل ها این را نیز اموخته ایم که میگوید

    دروغ مصلحت آمیز بّه از راست فتنه انگیز

    واین هزاران معنائی دارد که بد نیست بان نیز بپردازیم

    گاه یک راز دردیست در درون فردی انقدر عمیق که باز گشودن آن

    وبرلب آوردن آن حتی برای دیگری بحدی رنج اور وتاثر انگیز است

    که شاید سالها طول بکشد تا کسی به کسی اعتماد کرده برای تسکین

    درون خود آنرا با دیگری بگوید

    درنتیجه هرآنچه پیش اید این راز باید در صندوقچه ی دل طرف شنونده

    برای ابد مانده وبااو نیز خاک شود شاید که برملا کردن آن هم باعث این گردد

    که شخص راز دارنده ,از سر اندوه وغم دق کرده واز شدت ناراحتی برملا شدن راز خود

    دچار بیماری یا حتی از شدت یا شاید آبروئی که از او رفته است

    دق کرده وبا مرگ او برملا کننده راز,عمری عذاب وجدانی برای خویش باقی بگذارد

    بااینکه بر ملا کردن آن انقدر به زندگی او صدمه وارد سازد که برای همیشه

    وابد ارامش هستی وبدن خود را از کف داده

    وبرای همیشه زندگی او ازهم بپاشد ویا حتی دشمنانی نیز پیدا کند

    ازاینرو ست که در هر شرایطی اگر رازی را میدانید که

    میدانید آشوب برانگیز یا بسیار غم انگیز ودرداور برای شخص بازگو کننده است

    در هر شرایط تلخی

    هم که قرار گفتید وهرنوع فشاری که برشما میاید همه را تحمل نموده از گویائی

    دوباره ی آن بپرهیزید

    چرا که ویران کردن زندگی وروح کسی انقدر گناه بزرگیست

    که اگر وجدان خود شما بر شما غلبه نکند دنیا وکائنات از آن

    نخواهد گذشت ومن معتقدم هرگز ازار انسانی به هر دلیل چه راز او باشد

    چه ازاری معنوی ومادی از دیدگاه خداوند هرگز بخشیدنی نیست که

    خداوند نیز با تمامی رحمت بااینکه در توبه را نیز بر دیگران

    همیشه گشوده میدارد

    اما چیزهائی هست که حتی خداوند با توبه شما نیز از شما رنجیده باقی

    بماند کمااینکه درتمامی دین ها وهمچنین در قرآن نیز

    دگر شده وایه های بسیاریست که میگوید :

    _* گناهکار ترین انسان , انسانیست که راز دیگری را برملا میسازد

    _* آنکس که با اشکار کردن رازی, زندگانی کسی را به اشوب میکشد

    در دیدگاه پروردگار مخوف ترین وگناهکار ترین کافر است

    _________________________________

    درد خودرا, راز خودرا با آب بگو با چاه بگو با دریا بگئ با کوه بگو به سنگ بگو اما

    به «انسان» مگو

    _________________________:


    « آب رونده (رود جاری)»


    بمن گفتا کـسی , در بـیقراری

    اگر دردی درون سینه داری

    مگو راز دل خود را به هرکس

    بگو تنها تو بر آن «آب جاری»

    !

    بخـنده گفـتمش : یارا ,کـجائی؟!

    به بیـداری , چنین صـحبت نمائی؟!

    تو پنداری که درمـانم, به «آب »است؟!

    دلی زین« ره », نبرده ره بـجائی


    بمـــن گفتا: بلی !« آب رونده»

    مکن بر پند ِمـن ,اینگونه خنده

    که پندم را اگر اجرا نمائی

    سبک گردد دلت همچون پرنده


    تو اکنون راز حرفم را ندانی

    چو توناپخته وخام و جوانی

    ولی چون عمر تو گیرد فزونی

    به حرفم میرسی روزس زمانی


    چنین گفت وشد از این دیده پنهان

    خزانی رفت وشد سوز زمستان

    زمانی رفت ونوروزی دگر شد

    ولی من همچنان سردر گریبان


    چنان شد این دل سرگشته بی تاب

    که افتادم من از ارامش وخواب

    چودر نزدم ندیدم همزبانی

    نگاهم ناگهان افتاد بر آب


    نشستم بر لب رودِ رونده

    بدرد سینه ای زار وکشنده

    بدوگفتم از اندوه دلِ خویش

    که چون ماری دوسر بودوگزنده


    بدو گفتم که بغض جانفزائی

    گشوده در دل ِ افسرده , جائی

    زغم « آهی» نیآید بر لب من

    ویا تک ناله ای , ازعم , صدائی!

    همی گفتم براو از سینه ی ریش


    حکایتهای رنج وغصه ی خویش

    بدوگفتم هر ان در سینه « میسوخت»

    که تا بینم , {ه اید عاقبت پیش!؟


    به زاری دیده ام بارید چون ابر

    تو گوئی بوده بر خاموشیم , جبر!

    دگر میلی به خاموشی ندیدم

    که بر جان آمدم از اینهمه صبر!


    لبم را بهر گفتن ها گشودم

    زبانم را دگر مالک نبودم

    لبم بردل دلم از فرط اندوه

    سخنها گفت ومن زاری نمودم


    نمیدیدم چو یک بیگانه آنجا

    نیآمد بر لبم از گفته پروا

    سخنها گفتم از دل با دلِ آب

    چو دانستم نگردد سینه رسوا


    نمیدانم چه سان روزم گذر کرد

    مرا تاریک وظلمت خبر کرد

    دل دنیا نشد غافل ز کارش

    لباس روشنی از تن بدر کرد


    اگرچه روز خود کزدم فراموش

    ولی این سینه شد آرام وخاموش

    ز ان سنگینی بار غم ودرد

    نمیدیدم نشان بر سینه ودوش


    نگه کردم به روز خود ز آغاز

    « عیان شد بر دلم « معنای آن راز»

    که این آب روان این رود جاری

    نه تنها می کند هر عقده ای باز


    زاو بهتر نباشد راز داری

    نگوید حرف تو در هر دیاری

    نسازد نام تو رسوا بدنیا

    نگردد بر دلت مانند خاری


    که این آب روان «انسان» نباشد

    که از بهر دلت دشمن تراشد

    به رخ هردم نیآرد , گفته هایت

    که قلبت را به زخمی نو خراشد

    !

    ز سوی او همیشه در امانی

    که او بهتر بوّد از «یار جانی»

    ز یاران در دم قهر وجدائی

    تو نتوانی دمی ایمن بمانی!

    !!!

    ولی اب روان قلبت گشاید

    میان صحبتت هرگز نیآید

    گذارد سینه را خالی نمائی

    ترا اسوده از غم می نماید!



    *(چو آبی راز دار سینه ات گـشت)*

    *(چو گفتی حرف دل بشنید وبگذشت!!!)*

    *(نگویدحـف قلبت را دگربار)

    *(چو راهی شد به هر کوی و به هردشت!!!)


    نباشدهمچو «انسان » پست و بدخو!!!

    نـمی سازد ترا, شرمـنده در, رو!

    چو«انسان » ,«شادی » از « رنجت » ندارد

    * نباشد پشت سر ,نامرد و بد گوووو !!!!!! *

    * نباشد پشت سر ,نامرد و بد گوووو !!!!!! *


    فرزانه شیدا


    شنبه دیماه 1362

    ___________________________


    _* حضرت علی (ع) میفرمایند:


    آنچه را برو خود نمی پسندی بر دیگران مپسند



    همیشه درتمام زندگی درهرقدمی که بر میداریم

    می بایست این جمله را در خاطرخویش زنده بداریم و

    زیر لب انرا بر خود بخواینم وبخوانیم

    تا هرگز فراموش نکنیم که در هرزمانی , هر روزی در هر لحظه ای

    با هر اتفاقی در هر پیشامدی خوب وبد با هر انسانی

    همواره هرچه میگوئیم هرچه می کنیم هرچه انجام میدهیم

    آنگونه باشد که وقتی باخود فکر میکنیم:

    اگر همین که شد همینکه شنیدم همین که گفتم همنیکه دیدم

    باخود من میشد بخودمن گفته میشد بر سرمن می آمد

    چگونه احساسی داشتم

    اگر فقط درتمامی زندگی خود همه چیز را هم فراموش کنیم

    اما باین یک جمله اعتقاد داشته باشیم

    هرگز باعث آزار ودرد انسانی در زندگی خود نخواهیم بود هرگز انسان بدی

    نخواهیم بود هرگز خاطرهی بدی بر قلبی نخواهیم شد هرگز به بدی یاد نخواهیم شد

    که همین کافیست تا بعنوان یک انسان در قبال خلقت در عرج وارزش نهادن بر انسانیت

    انسانی خوب باشیم وعزیز در نزد خداوند

    در نتیجه هرآنچه در زندگی ما اتفاق بیافتد اگر باهمین باور همین اعتقاد

    به همه چیز بنگریم

    هرگز حتی معنای شکست را نیز نه بدانگونه که دیگران احساس خواهند کرد

    حس خواهیم پنمود در قلب من

    این جمله یعنی زیباترین عمیق ترین پرمعنا ترین باارزش ترین بهترین

    گویا ترین و انسانی ترین کلام وجمله ایست که میبایست آنرا طلا گرفته

    بر سرخانه ی دل ووخانه روح وخانه زمینی خویش بیآویزیم وشعی کنیم

    فقط همین باشم کسی که

    اگر چیزی را برخود نمیپسندد رضا نیست بر دیگری نیز آنرا دیده یا اعمال دارد

    سعادت چیزیست که وقتی احساس میکنی که قلبت را اسوده کنی از :

    1/ خشم های زمینی

    2/ اکینه های انسانی

    3/ حسادتهای بی معنای خام ازسر نادانی

    4/خشم گرفتن بر دشمنی های مردمان بی ارزش

    5/ انتقام گرفتن از ادمیانی که اگر ادمیت میدانستند آن نمیکردند که تو به فکر

    انتقام را درخود پرورش دهی

    6/سیاه کردن قلب خود بدست انسانهائی که حضور وجودشان در دنیا

    گوئی در نقاب شیطانی برای آمازیش تو بر زمین آمده اند

    تا قلب پاک ترا سیاه کرد وخوبی را ازدل تو با خشم .کینه

    .انتقام.اندوه.شکست .آزار الوده کرده وترانیز چون خود به پرتگاهی ببرند که

    جز سقوط نیست وهدف ناخشنود کردن تو از زندگیست چراکه خود از خویش ناخشنود از شادی دیگران در ازارند.

    7/ رهائی از دنیای فانی ومادی

    8/ بزرگ منشی درمقابل اسنانهای کوچکی که خویش را بزرگ میندارند

    9/ انسانیتی که در قبال انسان حیوان نمائی روا میداری که روزی سرانجام

    شرمنده اعمال خویش خواهد شد نه شاید نزد تو اما در نزد خود وخداوندودنیا

    10/رهائی...رهائی ...رهائی از جسم فانی بدانگونه که جسم تنها کالبد زمینی

    تو باشد وروح توزندگی کننده دنیای تو

    آنگاه دنیا از آن تنها توست ومتعلق بتووبه ایمان وخداوند تو

    گفتم هرانچه را فکر میکردم باید گفت وگویائیش را وظیفه ای بر خویش میدانستم

    اینکه تو چگونه را دریابی چگونه آنرا بپذیری چگونه آنرا قبول کنی

    باتو.!


    ((هر چه بلند پروازتر باشیم به رازهای کمتری بر می خوریم . ارد بزرگ))

    ((با آدمهایی که همیشه از شما می خواهند حرفاهایشان را به این و آن نگویید کمتر گفتگو کنید . ارد بزرگ))

    ((هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ))

    ((همسران ، اگر رازهای زندگی خویش را بیرون نبرند خیلی کمتر به غم جدایی گرفتار آیند . ارد بزرگ))


    پایان فرگرد راز

    ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤


    به قلم فرزانه شیدا

    20.11.2009 اسلو /نروژ

    جمعه 29 آبان ماه سال 1388

    Farzaneh Sheida ـ F. Sh - fsheida


    ای دل تو به اسرار ومعما نرسی

    در نکته ی زیرکان دنیا نرسی

    اینجا به مّی لعل« بهشتی» می ساز

    کآنجا که « بهشت» است رسی یا نرسی

    خیام

    منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راز*
    http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3-10.htm#28


    بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ریشه ها*



    - فرگرد ریشه ها


    ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)

    اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. (نیچه)


    در سرنوشت وزندگینامه ی هر انسانی همانگونه که قد واندازه ی او رشد می یابد اندیشه وفکر او نیز رشد وتوسعه یافته وبتدریج تکمیل تر میگردد وآنچه در طی سول عمر او اتفاق میافتد تماما

    بر اساس این خواهد بود که این راه را چگونه وبا کدامین اندیشه ای

    طی کرده است وریشه های فکر او به کدامین سو بیشتر سوق یا عمق پیدا کرده است وبر چه بیشتر در زندگی خود دقیق گشته است ودل مشغولی ها وافکاری که اورا در این راه زند گی همراه وهمقدم خواهد بود همراه باتمامی آنچه از سنت ها قوانین خانواده وزندگی ودانش تجربی وعملی می آموزد هریک به نسبت خودعنوان کننده فردی ست با دانستهای عمر هرچند ساله ی خود .در عین حال در طی دوران بودن, گاه بناگاه انسانی از حالت سادگی و شاید حتی بی توجهی و بی خبری با تلنگری بدنیا عمق ها ودقیق نگریستن هاسوق داده شود معمولا اگر دقت کرده باشید انسانهائی که به سهولت وبادارائی ومیراث بدنیا می ایند کمتر میتوان در میان آنان انسانهائی عمیق وریز نگر ودقیقی پیدا کرد که به ماهیت زندگی وچگونگی آن وپیدایش وخلقت وطبیعت وماورای طبیعی وامثال اینها... خود را مشغول کندواگرچه در بین همه چیز وهمه کس استثنا نیز موجود است
    اما بچه ای تاجر وسرمایه دار وکسانی که در پول غوطه ورند
    و هرگز معنای کار سخت یا زندگی با مشغت را نجربه نمیگنند
    کمتر شما انسان کتاب خوانی را خواهید دید که وقت خود را به نشستن
    در حتی زیباترین آلاچیق حیاط پارک مانند خانه ی خود برای خواندن کتاب حافظ وشمس ومولانا
    یا خواندن شعری از کتب حتی خارجی شده برای خودی نشان دادن
    یا کتابهای فلسفه ومنطق صرف کند.
    ونهایت آنچه که او شاید با تمام دقت آنرا بیآموزد بازاری بودن وبیشتر
    چتکه انداختن وبیشتر پولدار شدن است که این مطلب نیز باز
    برمیگردد باینکه پدر او چگونه چیزی را بیشتر ازاو متوقع بوده باشد که معمولا از انجا که ثروتمندان بدنبال وارث درست و حسابی هستند و شاید انقدر به اینکه پروفسور واستاد فلان علم شد ن فرزندان خود کاری نداشته باشند اما بی شک مداوم باو یاداور خواهند بود که وارث بعدی شما هستید ومی بایست صلاحیت حفظ این دارائی را میز بدست بیاوری وزاانجا که معمولا این افراد ور دل باباجان پولدار در کارخانه وتجارت خانه وسازمانها
    دست راست یا دست چپ او یا بلالاخره یک کاره ای در سیستم کاری او هستند دیگر چندان لزومی به گرفتن مدرک دانشگاهی نیست که همه آنچه را در حرفه ی پدری می بایست بیآموزد به شکل عملی وتجربی یاد خواهد گرفت ومدیریت وریاست تنها چیزی ست که معمولا فرزندان دارا بدنبال آن هستند وبه انها نیز داده میشود که از پرستیژ خانوادگی خدا ی ناکرده کم نشود ومعمولا چه صلاحیت آنرا داشته باشد یا نه بتدریج آنقدر یاد میگیرد کهدردنیای مادی خود چون پدر بیآموزدو بداند که پول یعنی همه چیز ومنسب ومقام یعنی شخصیت وبزرگی حتی اگر چنین شخصیتی شکل هم نگرفته باشد وجائی برای آموزش جز در کنار پدر وجود نداشته باشد البته حمل براین نشود که خصومتی با مردمان دارا درمیان است که اینگونه نست وتنها تجربه ها ثابت کرده است کمتر افراد متمول بدرس وساختن شخصیت درونگرا و اهل فلسفه تبدیل شده اند وآنان که رنج دنیا دیده اند عمق دنیا را نیزبه کرات مشاهده کرده ویا برآن دقت داشته اند.


    اگرچه دراروپا معمولا دوجور « دانش کسب شده » موجود است

    دانش عملی وتجربی که به میزان سالهای تجربه

    وانجام دادن آن رشته ئ وحرفه کسب میشود وحتی باز باتمامی تجربیات

    این رخ میدهد که دانایان عالم نیز بنوعی سردرگم بعضی مسائل باشند که این

    سردرگمی نیز خود

    پایه تجربه دیگری برای آنان خواهد بود لذا باید جوانان را نیز بااین تجریه ها

    آشنا کنیم واین موقعیت را بدانها بدهیم که در زندگی را خود را بگونه ای که خودعلاقمندند

    پیدا نموده وما در کنار ایشان موظیفم شاهد وناظر انتخابات ایشان باشیم

    ودرجائی که مطمئن هستیم که راه به سوی خرابات میبرد نهیبی زده اورا بخود بیآوریم

    ____________________

    اجرام که ساکنان این ایوانند

    اسباب تَرَّدُد خردمندانند

    هان تا سررشته ی خرد گم نکنی

    کانان که مُدبرند سَرگردانند *

    خیام*

    _____________________


    ودانش دانشگاهی وعلمی که به نسبت میران تحصیلات در دوره های

    مختلف تحصیلی بدست آمده مدرکی را نیز دارا میشود ولازم بذکر است

    که کسی که بعنوان مثال در بخش مهندسی بعنوان تکنیسن ونه مهندس

    مشغول بکار میشود ،با گذر ده سال کار در آن محدوده ی کاری میتواند

    تجارب مهندسی را بشکل عملی وانجام آن وتجربه کاری اموخته باشد

    در نتیجه امکان اینکه تصحیلاتی را درپایه ی حقوقی او براو قائل شوند بسیار است

    اما در عین حال مدرک معمولا گواه قطعی وسند اصلی دانش محسوب شده

    دیگر نیازی به اثبات آن از سوی شخص وجود ندارد بخصوص که

    در اروپا 99 درصد کارها از طریق نامه پراکنی واینترنت انجام شده

    وکمتر شخص با کسی روبرومیشودکه لازم باشد خود را باو ثابت کند

    وتعداد اوراق ومدارکی که از دانش خود در طی سالها

    جمع میکند نماینده ی خود اوست برای مثال وقتی جوانی دوره دبیرستان را

    با گرفتن دپیلمی طی کرد میتواند چون همه جا کار کرده یا بدانشگاه برود

    تفاوت دراین است که تا پیش از زمان گرفتن دیپلم انقدر در دوره های

    مدرسه ودر تعطیلات تابستانی باینکار وانکار مشغول میشود که

    در پایان هردوره سه ماه شش ماهه ای

    برگه آنرا نیز دریافت میکند در نتیجه انسان 30 ساله در اروپا تعداد زیادی

    برگه کار ی وتحصیلی واموزشی ومعرفی نامه را درطی دوره زندگی خود

    جمع میکند , چراکه از ریشه قانون براین اساس واقع شده است که

    هرکسی تا پایات 18 سالگی باید قادر باشد بروی پای خود بیاستد

    در فرگرد ها ی پیشین نیزگفتیم

    درنتیجه نمونه کارهائی برای نوجوانان در طی دوران راهنمائی ودبیرستانی

    درتحصیل وبرنامه ی تحصیلی او قرار میگیرد که به نسبت علاقمندی

    اوبه آن در طی دورانی از مدرسه که هفته کار نامیده میشود میپردازد.

    درکنار آن یکسری کارهائی متعلق به نوجوان وجوان

    وجود دارد که او میتواند در ساعات فراقت خود یا در تعطیلی تابستانی

    بآن پرداخته

    ومبلغی نیز پول برای خود بدست اورده مابقی تعطیلات را با ان به سفر رفته یا انچه

    را دوست دارد از جیب خود فراهم کند نمونه اینکارها زمستان وتابستان

    پخش روزنامه است که از سن 13 سالگی

    میتواند از اداره کار اینکاررا گرفته هر روز یا هر تابستان بمدت دلخواه

    روزانه روزنامه ها وتبلیغات کارخانجات وتولیدی ها را که تعدادی

    «آبونمت » دارندیا همان آبونمان ماهانه که بابتش ماهانه ویا سالانه

    برای خریدان مجله وروزنامه پئل پرداخت میکنند تعدادی از روزنامه های صبح

    وعصر مجانی وتعدادی هم « بُروُشورها» یا همان جزوه های تبلیغاتی

    یا حتی اموزشی ست

    را به خانه ها وپشت در خانه ها بگذارد واز آنجا که پخش این روزنامه ومجلات ...

    می بایست به طریقی انجام گیرد از هرکس درهر سنینی

    استقبال میشود که اینکار را انجام داده وبایت ان حقوق دریافت کند

    وامکانات لازمه ازجمله تنوعی گاری اهنی یا ساک مخصوص که چره داشته باشد

    وبرزندت وضد اب باشد اضافه بارانی و هرانچه شخص پیاده برای رفتن به یک شهرک برای پخش روزنامهها نیاز دارد را برای او فراهم میکند

    وشهرک مورد نظر کلید ورودی آپارتماتنها را تا داخل راهروتا

    جلو در هر سویت ویا آپارتمان را نیز باو میدهد که بدون

    مزاحمت برای اهالی خانه بداخل رفته روزنامه را در برف وباران

    حتی باوجود پلاستیکی که بروی ان برای حفاظت گذاشته

    میشود نهاده وبازگردد واینکار بیشتر ازاین جهت است که

    پخش روزنامه در دوساعت مخصوص در روز انجام میشود

    از 5 صبح تا ساعت 7واز 4 بعدازظهر تا معمولا 6

    که درفاصله این دوساعت

    هر کسی تعداد خانه هائی باو داده شده است که میتواند بموقع روزنامه مذکور

    را به خواننده ی آن برساند

    هدف از گفتن اینهمه تفضیل این بود که ریشه ها در همه چیز موثر است

    زمانی که شما از کودکی در خانه ومدرسه به فرزندان خود ومملکت خود بیاموزید که مسئولیتی را باید طی زمانی خاص انجام دهد مسئولیتی که سوای درس ومدرسه و

    وظیفه ی روزمره اوست

    ودرقبال آن باو یاد بدهید که انجام هرکار شرافتمندانه ای دستمزد دارد

    این فرزند از همان زمانها وسنین کم می آموزد که چگونه سر ساعت

    بکارهائی که انجام آنرا بعهده گرفته بپردازد ودرکمپ های سفری مدرسه و

    کلاسهای روزانه اشپزی ونجاری وبرق

    پیش از 18 سالگی او هرانچه لازمه ی زندگی اولیه اوست میداند وهمیشه برای جوان هیچکاری نباشد بالاخره کارهای سبکی پیدا میشود

    که اگر او به ان تن دهد که معمولا کسی نیز انرا عیب نمیداند ,

    برای خود حتی سالیانه پس اندازی نیز کنار گذاشته است

    وبدین ترتیب هم تولید کار شده هم کار انجام شده هم مسئولیتی را اموخته اند

    هم تشویقی را داشته وچیزی یادگرفته وهم بابت زحمت آن باز پرداختی نیز داشته اند!

    که باعث ذوق وتشویق او برای کاری بودن ومسولیت پذیر بودن است

    واین ساده ترین کار بود که درکنار آن مکانیکی کار در پشت صندوق

    سوپرمارکت وفروشگاهها و کار در ساندویچ فروشیها وبسیاری کارهای ساده دیگر ....

    نیز موجود است که نوجوان وجوان وحتی سن های بالاتر

    بدون هیچ خجالتی آن را انجام داده واز اینکه کار کرده درامدی داشته باشند

    از ان خوشحال وسرافرازند تااینکه بیکار بوده وازحقوق بیکاری برخوردار شوند

    با انشائی ای که در طی مدت بودنم با مردمان بسیاری که در محیط کار وتحصیل وسفرهایم داشته ام اینرا نیز دریافته ام که

    مردمان دراروپا انسانهاوی بسیار فعال وکاردوست هستند

    چرا که میدانند که عمر کفاف این را نمیدهد که درفقر به سر برده ودر انتظار روزهای بهتر

    تنها چشم براه این باشند که روزی نوبت این نیز خواهد رسید که کار مناسبی

    برای خود بیابند وازهرچه هست امروز استفاده کرده در کنار آن

    دنبال موقعیت بهتر تقاضاهای بهتری برای کار را ارسال میکنند اما هرگز به بیکاری تن در نمیدهند وحتی گاه پس از بازنشستگی نیز

    برای بیکار نبودن وکسل نشدن افتخاری به کار خود بازگشته وکار میکنند

    ودر زمان کار نیز بسیار مسئول وکاری بوده وکار محوله برخود را

    با دقت تمام وبا جدیت انجام میدهند ومعتقدند که یا کار نکن یا

    زمانی که مسوئلیتی بعهده گرفتی آنرا به نحو احسن انجام بده

    *****

    بادپا باید رفت!!!

    _____________________:

    وقتی میکنی درست انجام بده


    طعنه باد نهیبم زد ورفت

    وبه گوش دل گفت: ماهمه رهگذریم

    ودلم باز به آهستگی وآرامی

    تا دم کوچه دلتنگی رفت

    روزگاری که گذشت

    خاطر رفتن و رفتن ها بود

    لیک تا مرز رسیدن بر خویش

    همچنان راهی بود...

    همچنان کوچه وپس کوچه ی بسیاری داشت...

    ورسیدن به سرا منزل عشق

    در پس اینهمه رفتن ها نیز

    باز ناپیدا بود... باز هم راهی بود!

    ودلم راهوسی خوش میکرد

    که به همپائی باد

    ره صدساله به یکشب ... یکروز

    باد پا ...شیدا دل ...

    طی کنم با همه ی قدرت خویش!

    عمر بس کوتّه و ما در گذریم

    بادپا باید رفت

    تا سرامنزل عشق...تا رسیدن به بهار

    تا شکوفائی دل...

    بادپا باید رفت!!!

    بادپا باید رفت!!!شنبه 21 اردیبهشت 1387

    فـــرزانه شــــیدا

    _______________________


    از این رو ست که هیچکسی هم تعجب نمیکند اگر خانومی

    خوش تیپ با سروضعی شیک و خانومانه از در وارد شده بدون بخش خصوصی

    سوپر مارکتی رفته لحظه ای بعد با لباس سفید مخصوص وکالسکه ی چرخدار

    مخصوصی شستشو که پراز سطل ومایه تمیز کننده مختلف و«تی» وپارچه های مخصوص

    پاک کردن گردوخاک وچند مدل جاروی کوتاه وبلنداویران بر سبد ها

    با ناخنهای لاک زده ,دستکش پلاستکی بروی دست, بیرون بیاید وبخواهد

    درست همانجا درهمان راهروئی فروشگاهی که ایستاده اید را« تی » بکشد

    وبسیار شنیده ام که در ایران میگویند : ای بابا طرف زندگی خود را گذاشته

    رفته آنور آب زمین شوری میکند

    که برخلاف تصور همه آ نچه که می بایست عیب باشد این است که

    راست راست بیکار راه برود ومحتاج دیگری باشدوبنالد که

    امکانات نیست ,کار پیدا نمیشود و.دست نزد صغیر کبیر

    دراز کرده یا نه در فقر سر کند

    وبقول به سیلی صورت سرخ کند اما عار داشته باشد کار کند وکار ی که میکند

    خالی از منسب ونام واسم باشد واین بیشتر از هرچیز نیز به ریشه های فکری ما باز میگردد

    که ما نداشتن وبیکار بودن را بهتر میپذیریم تا کار کردن وکاری ساده ونان آور را

    انجام دادن که شاید اگر نامی ندارد گناه کبیره که نیست هیچ

    میبایست هرکه به شرافت زحمت میکشد سر بلند داشته بگوید بیکار نیستم

    راست راست راه نمیروم همسر وفرزندم را گشنه نگاه نمیدارم

    دست جلوی پدر ومادرم دراز نمیکنم .اینها همه فقر فرهنگی ماست که نمیدانیم

    ریشه های بسیاری از اعمال در جوامع دیگر چیست

    وعلت ومعلول آنرا نیز پی نمیگیریم که بدانیم برای چه جوان 18 ساله ی اروپائی

    میتواند بروی پای خود بیاستد جوان 25 ساله ی ما هنوز نمیتواند یک تخم مرغ

    برای خود نیمرو کند وهرگز به لطف مادر طفلکی

    وبقول معروف آچار فرانسه ی همه کاره

    بلد نیست بلوز خود را اتو کند وباید مادر وخواهر اورا ضبط وربط کنند

    وهنوز نمیداند که مادر وخواهر نیز حرمتی دارند وکلفت او محسوب نمیشوند

    این ریشه های فکری را او ازخود نیاموخته است

    این چیزی ست که ما باو اموخته ایم وقتی پدر رسید .ودویدم چای جلوی ائ گذاشتیم

    وصورت شست حوله بدستش دادیم و

    اوهم گفت به مرد خانه به پسر خانه باید رسید وبا ضرب المثلهائی چون

    اگر مردی پیراهن بیرونش چروک بود یعنی زن خانواده زن شلخته ای ست که

    باو نمیرسد وبا ریشه ی فکر دیگری که مگر مرد وپسر کارخانه میکند

    که من بیایم حوله خودم را از روی بندی که زن یا مادر

    بروی آن پهن کرده بردارم بمن چای بدهید صبحانه ام را بچینید

    حوله ام را بدستم بدهید خودتان هم بمن چه چقدر کار کرده اید منهم بیرون کار

    کرده ام خسته ام البته خسته بودن گناه نیست بی شک شما خسته اید

    چون روزی را حتی اگر بیرون خیابان

    راست راست هم انسان راه برود خسته میشود چه برسد باینکه کاری

    ومشغله وزحمتی نیز داشته باشید


    * نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)


    در صورتی که چنین درخواستی نیز در جامعه اروپا

    درست نیست چراکه زن ودختر همانقدر درخانه مسئولیت دادن

    وهمانقدر زمان از کف میدهند وخسته میشوند که مرد وپسر در بیرون شده اند

    واین خانه مرتب غذای اماده لباس تا شده

    همه وهمه نه چراغ جاودوئی درکار بود وغلامی درآن ودختر شاه پریانی

    بداد مادر ودختر خانه رسید

    نه از درغیب ایه ای نازل شد که کارها را روبراه کرده وبگوید مادر

    اکنون توهم کمی استراحت کن حق تو نیز این است یکنفر بر ای تو چای بیاورد

    یکنفر حوله بدست توبدهد این ما هستیم که فرزند را خراب میکنیم درنهایت بدون چشیدن

    کمترین سهمی از رندگی درقالب پدر .مادر.پسر .دختر

    پاکباخته وزندگی باخته به اخر میرسیم ونمیدانیم چرا امدیم چرا رفتیم هدف چه بود ؟؟!!

    ____________________


    از آمدنم نبود گردون را سود

    از رفتن من جلال وجاهش نَفُزُود

    وز هیچکس نیز دو گوشن نشنوُد

    کاین آمدن ورفتننم از بهر چه بود!!!

    * خیام

    ____________________

    تا زمانی که به جائی نرسیده ایم چگونه بگوئیم چگونه میتوانیم بگوئیم کسی

    بودم یا کسی هستم یا کسی خواهم شد که چنانچه دیر شده باشد هرگز نیز

    کسی نخواهیم بود که دنیا از آمدن ورفتنش نیز سودی را برده باشد

    ویاحداقل خودما برای خود سودی ازاین آمدن ورفتن کرده باشیم

    ___________________________


    از رنج کشیدن آدمی حُّر گردد

    قطره چو کِشد ,حبس ِصدف ,دُر گردد

    گر مال نماند, سر بمآناد به جای

    پیمانه چو شد تهی ,دگر, پُر گردد *

    خیام

    (حُرّ =آزاده)

    ______________________


    بسیاری ریشه هاست در فرهنگ ما که میبایست براستی ریشه کن شود

    ومن ازاین فرصت دراین کتاب استفاده میکنم تا بگویم اشکال کار ما کجاست

    که فرزند ما تترجیح میدهد ور دل ما بنشیند از جیب ما بخورد یا حتی شما باو بامنت

    پولی بدهید اما خدای نرده فامیل نفهمد سر چهاراه که کیوسک روزنامه

    فروشیست پسر ودختر من نشسته روزنامه سیگار ودرکنارش سوسیس داغ

    وساندویچ سرد ونوشاب هم میفروشد

    براستی چه ایرادی دارد بچه من بداند خرج یعنی چه؟ و کارکردن آسان نیست؟

    وهرکاری زحمت خودش را دارد وهرپولی که از زحمت بدست میاورد

    برایش ارزشمند باشد ویاد بگیرد پول ارزش دارد

    .پدر ومادر هم برایشان ساده نیست نان سفره را تهیه کنند وتونیز میتوانی

    اگر درحد کمک خرج کردن درامد نداری درحد خود برای

    راحتی خود برای اینکه در جیب خود

    پولی داشته باشی توهم هرکار خوب وساده ای که بدست میاوری انجام دهی

    لااقل اگر جمعه با

    دوستانت خواستی به سینما رفته یا ساندویچی بخوری شرمنده نشوی که ته جیبت خالی ست یااگر به پدر بگوئی ممکن است غر بزند یا نه اصلا ندارد

    که بدهد واوهم شرمنده تو میشود وچه کسی میبایست اینگونه

    افکار را درجامعه ی ما ریشه کن کند از کجا میبایست شروع کرد_؟

    که بنظرمن هم خانه هم مدرسه هم دولت چنانچه دست بدست هم داده

    مستوانند اینگونه امکانات را نیز فراهم کنند؟

    ((وارون بر رشد و شکوه دانش آدمی ، ریشه ادب و منش آدمها ، از دوران دیرین تا کنون بسیار اندک دگرگون شده است . ادب تازیان ، مردم افرنگ و یا خاور نشینان کمترین دگرگونی را در خود داشته است . آنچه دگرگون شده دانش و خرد است . اما ریشه همان دردهای دیرین خویش را بر پشت دارد . ارد بزرگ))

    بچه های ما نیز ازاینهمه وابستگی رهائی یافته زودتر قدرت ایستادن بروی

    پا وساختن زندگی مجرد ویا متاهلی فردا ی خود را میآموزند

    _______________________


    افسوس که نامه ی جوانی طی شد

    وان تازه بهار زندگانی طی شد

    آن مرُغ طرب که نام او بود شباب

    فریاد! ندانم که کِی آمد کَی شد * خیام

    (شباب = جوانی , کی امد کی شد چه موقع امد وچه زمانی تمام شد)

    ((پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . ارد بزرگ))


    واز سر همین تفکرات وفرهنگها واندیشه های نابجاست که ما سالها وقرنها را پشت سر گذاشته ایم هنوز که هنوزه پسرودخترمان تا ازدواج نکرده تا 40/گاهی 45 شایدهم برای همیشه درخانه مادری بدون هیچ شرمی میماند بی اینکه از هردو سوبدانند چه والدین چه فرزند که این شرم آورترین کاریست که میتوان کرد نه والدین حق دارند اورا اینگونه وابسته بار بیاورند که نتواند مجزا زندگی کند نه او حق دارد دست وپا در خانه مادری دراز کند و به بهانه کار نیست دانشگاهم تمام نشده.... دانشگاه قبول نشده ام ....
    همچنان نان خور خانواده ای باشد که برای آن خانواده هم هر چیزی
    زمان ومرزی دارد ودوره ای .وقت آن است که فرزند ما نیز ریشه های خود راقوی کرده یاد بگیرد زیستن ا در بیراهه راههائی که هرکدام بسوی میرود وتا امتحان نکنید تا بردانش خود افزون نکند تا بر تجربه نیافزاید خطر رفتن به بیراهه را بیشتر باید ترسیدومراقب بود

    ((آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند . ارد بزرگ))

    پدر ومادری که جوان 18 سال ببالا دارند بحد سن او جور او را چون وظیفه ای برحق که براستی هم جز وظیفه نیست بردوش کشیده انداما همین پدر ومادر امروز جوان دیروز نیستند که استارت زندگی زناشوئی رابا چند فرزند در دوره خود زده باشند وامروز انان نیز باید استراحتی وفراغتی داشته باشند که بزرگ کردذن کودکان تا مرحله جوانی هر روز مشکل خود رادارد ومشکل فرزند نیز همراه با سن او بااو بزرگ میشود

    اگر شلوار دیرز او همش اندازه دست مادر یا پدر بود الان شلوارش

    اندازه تمام قد مادر یا شاید حتی پدر باشدوبه نسبت همین کشیده شدن ورشد اندام

    قیمت ها نیز کشیده شده وسنگین تر شده اند

    وحالانیکه دیروز مادر وپدر هرچه میخریدند کودک میپوشید امروز جوان است

    ونوجوان وپراز عشق وشور خوب پوشیدن درست پوشیدن

    وبر اقتضای سن درچشم بودن وکسی بودن درنتیجه شلوار او

    دیگرجز اجناسی نیست که از لاله راز وبازار ته میدان امام حسین

    بشود خرید( شلواری با مارک « نایک » میخواهدو مارک« دیزل»)

    بلوزی از بازار صفویه میخواهد وکفشی از دل ولی عصر بالا

    حتی ولی عصر پایئن هم برای او دیگر دمده شده است

    مگر اینکه اقلام وجنسهایش حتما مارک فلان وبعمان باشد

    حقیقتی ست باور کنیم نه این درست است که نوجوان وجوان پرتوقع بر

    اساس دوره سنی ما لخت بگردد یا بد بگردد نه حق است که ور دل ما بنشیند

    واجازه نداشته باشد زندگی را مسئولیت را با کارهای ساده حداقل تجربه کند


    ((آنانکه از رسیدن به ریشه ها هراس دارند ، در روزمرگی دست و پا می زنند . ارد بزرگ))

    وریشه ای در زندگی خود برای خود ثابت کند که اگر فردا خدای نخواسته

    ما طوری شدیم درمانده نماند که حال من چه کنم منکه کاری بلد نیستم

    خودخواه نباشیم نه بعنوان والدین نه بعنوان فرزندخودخواه نباشیم

    پرتوقع نباشیم ودرقبال آنچا از زندگی خود ودیگران میخواهیم خود نیز

    قدمی برداریم وهمیشه منتظر قضا وقدر نباشیم که بالاخره

    آن شتر شانسی که میگوید پشت در هرخانه ای می نشیند

    پشت درخانه ما هم می آید از این خبر ها نیست شانس در دست توست

    یا بدنبالش رفته وراه افتاده وسعی کن آنرا هرچه زودتر بدست بیاوری

    واز امکانات هرچه هست بهترین بهره را ببری یا انقدر منتظر شتر بمان

    تا دریابی شتر ی درکار نبود چون بنشینی ودرانتظار آمدنش بمانی وعمر رفت

    وهیچ بجا نماند که باان دلخوش کنی

    ____________________


    افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

    وز دست اجل بسی جگرها خون شد

    کس نآمد از آن جهان که پرسم وی را

    کاحوال مسافرانِ دنیا چوُن شد *خیام

    ___________________

    دوره دوره شهری واتومبیل است ورود شترها به

    حتی تهران بخاطر کودک خیابانی که به شهر میدهند ممنوع است


    منتظر شتر نباشید که شانس شما را بیاورد

    چراکه اواگر خودش شانس داشت شتر نمیشد !!! آدم میشد!!!


    پس به بیهوده خود را دلگرم نکنید ریشه شما از زمانی پخواهد گرفت که به دنیا امدیده ایم

    اما زمانی به عمق رسیده وسفت کردیده ومحکم میشد که پایش را بحد کافی کود

    همان شتر را بدهید تا پا گرفته وریشه ای محکم شود.


    ((ریشه آدم های سست بنیاد همانند درختان ریشه در مرداب ، لرزان است . ارد بزرگ))

    واین میسر نیست گر با تجربه , تجربه وبازهم تجربه چرا که انسان نیز خود بالاینده ای ست که رشد اندام فکری او نیز نیاز به

    کود فراوان دانش دارد:

    *قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید.

    اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)

    با آموزش وعلم خود با یادگیری وتجریبه با رفتن بسوی راههائی که همگان شاید

    از آن یا شرم یا بیم دارند .چون تنها وقتی پیروز میشوی که جرات کنی

    ریسکهائی را در زندگی انجام دهی چراکه:

    * شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. (سقراط)

    __________________

    وما نیز باید بیآموزیم تنها راه مقابله با سختی ومشقات زندگی تلاش ماست

    ودرخواست خود ما از زندگی که براستی چه چیزی را از بودن خود د ر دنیای خود طلب میکنیم

    و باید بدانیم بدنبال چه چیزی روزبه شب رسانده

    وبرگهای عمر خود وزندگی را ورق میزنیم

    ___________________________

    فــلک جانم!!!

    فــلک !! ای آنکه ســرتا پا ز رازی

    به چـه چـیز خودت اینـگونه نـازی؟!

    چــرا با این ؛؛ نقاب زنــدگانی؛؛

    گـرفتی جـان ؛انــسان ؛را ببـازی؟!!

    بدلها مـرگ را اهــدا نمــائی

    هـزاران ســــینه را درغــم گُدازی!!!

    فـــلک ! ای قــاتـل جـان های مــردم

    بـرای کُشـتـنت، داری جـــوازی؟!!

    تـو آنکــس را که میـخواهد بمـیرد

    زمــرگــش دائـــما در احــــترازی!!!

    ولـی آنــرا را که دارد شـــوق بـودن

    نـدادی هــرگـزاینــسان امــتیازی!

    کٍـــشد هـرکـس تــنی افــتان وخــیزان

    به پیــچی، در خـمی ، شــیبی ، فرازی

    ونــامــش را گــذارد ؛؛ زنـدگانــی ؛؛

    چـه میـماند زآن ؟! جـز جـان ببـازی؟!!

    نمــی خـواهم خــدا در ســرنوشـتم

    ببــخشد بر دلــم عــمر درازی

    هـمین حـدهم بــسی مارا زیاد است

    نـدارم مـن به غـمهایــت نیــازی!!!

    خــدا شــاید که شـوخیــش گرفته

    که ایـن سـان آدمـی را داده بـازی!!!

    مرا مـهمان تو کـرده!!! چـه ظلمی!!!!

    تُووُ روی خـوش ُوُ مـهمان نوازی!!!!

    تو برســرکــش دلء ناســازگارم

    عـذابی،غـصه ای، سـوزی، گــدازی!!!

    ولـی با صد تاســف با تو گـویم

    که بایــد مــدتی بـا مــن بـسازی!!!

    فـلک جـانم !!! تــو خوابـش ببیــنی

    که بتـوانی مـرا افــسرده ســازی !!!

    عـزیزم پنـبه از گـوش ات ،بـرون کن

    که آهــستـه بـگویم با تــو رازی:

    بـرای راحــتی از شــّر شــیدا

    برو بنشــین بـــروی جـانمازی!!!

    دعـا کن روزو شــب برعــرش یزدان

    ز ؛ شـیدا ؛ قـلب خود آسـوده سازی

    وگرنه تا که هســتم درجـهانـت

    به پیـچ ؛؛جـاده ی تـند « هــرازی«

    زفـکرت جان من این را بُــرون کـــن

    که میرقصم به هرآهنگ و ســازی!!!!

    تاســـف میـخورم بر حـــال و روزت

    چـو باید مـدتی با مــن بـسازی!!! فــرزانـه شــیدا

    ۲/۱۱/۱۳۶۲ یکشنبه بهمن ماه

    _______________________

    این منو شما هستیم که با دیده وافکار ومنش واندیشه ی خود فلک را بیازی

    میتوانیم گرفت در جای آنکه همواره بازیچه ی دستان دنیا ئی باشیم که بدون اختیار ما

    بدون اشتباه ما براستی هیچ قدرتی ندارد جز در مرگ که آنرا چاره ای نیست اگر

    سر رسد ومی بایست آنرزمان کوله بار برچید ورفت

    بگذارید سربلند راهی آن دیار شویم لااقل در نزد خود ! هریک از ما میتوتانیم تغییر دهنده بزرگی درجهان باشیم کافیست از خود واز خانه ی خود شروع کرده به وسعت عمل برسیم


    جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)

    تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)

    پایان فرگرد ریشه ها

    ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    به قلم فرزانه شیدا
    اسلو /نروژ

    Farzaneh Sheida

    F. Sh - F Sheida

    منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ریشه ها*
    http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3-10.htm#27



    بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *گردن کشی*




    - فرگرد گردن کشی

    زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)

    دراین بخش به فرگرد « گردن کشی» میپردازیم:

    در اصل واساس وریشه وروان ونهاد بشری بسیاری از خصلتها موجود است

    که یکی از دیگری میتواند قدرت وضعف بیشتری گرفته وبر خوی واخلاق آدمیان اثر گذار باشد

    انسانی که در جّوی از مهربانی وآرامش , زاده وپرورش یافته باشد

    معمولا چیزی از « گردن کشی» نمیداند وبا آن آشنا نیست

    مگر دردیگران شاهد آن باشد که بعلت درون ارام خود هرگز قادر به پذیرش

    آن نیز نیست

    ودرهمه زندگی باهمان طبع ارام ومهربان خود با زندگی ومردم

    ومشکلات وشادی وغمهای خود روبرومیشود

    بسیار پیش میآید که مسیر زندگی انسانی را از آن دریچه نگاهی که داشت

    به بیرون ومحل بازتری سوق میدهد

    که این نگرش جدید ممکن است به سود ویا ضرر دائمی آن شخص باشد

    زمانی که انسانی در محیط آشوب زده وپرهیجان و ناارامی

    پرورش بیاید معنای دنیای ارام را نیز نمی اموزد

    درنتیجه درنگاه چنین شخصی دنیا همیشه در تلاطمی در گذر است

    که او مجبور است چون بودن در دریای مواّج برای بودن وهستی خود

    دست وپا بزند ومقابله ومقاومت کند این است که در برابر مردمان

    دیگر نیز همیشه همان موج متلاطمی ست که قادر به ارام گرفتن نیست

    وهربار که هر برخوردی را هرچند ملایم شاهد باشد

    باز درکنار تمامی احساسات درونی خود بخاطر اشنائی

    وتمرین بیشتری که بر روی گردن کشی وهیجانات ناشی برآن

    دارد به شکلی هجوم کننده و هیجانی وبا جبهه گیری پاسخ خواهد داد

    دنیای انسان ارام ومهربان درکنار انسانی با چینین خصلت و خو

    معمولا تبدیل به جهنمی میشود

    که هرگز درآن چیزی بنام ارامش وزندگی راحت را حس نمیکند

    وهمواره اگر ایندونفر همخانه ای باشند چون زن وشوهر

    این زندگی همواره درجوی بسر میبرد

    که درآن اطفال خانواده نیز قادر بیادگیری ارامش وخوبی نیستند

    چرا که موجهای متلاطم خشم و عصبانیت هاو دشنام ها

    وگاه هیجانات غیر ضرروری بی دلیل

    هرگز حتی به طفل این خانواده نیز چنین اجازه ای را نمیدهد که درخواب نیز

    بدون صدای آشفته زندگی ِ نابسامان خود وخانواده اش

    چیز دیگری را احساس ودرک کند درنتیجه بارها در فرگردها نوشته وگفته ام که

    ما آن چیزی را برداشت میکنیم که خود دانه اولیه ی آنرا کاشته ایم

    اگر امروزه در میان نسل جوان تعداد افراد متلاطم ناارام سرکش

    بیقرار غمگین وافسرده بسیار است ,هم می بایست بدرون خانه ی او نگریست

    هم به محیط اطراف او !جامعه نیز دراینکه شخصی باهمه خوی وخصلت ارام

    بتدریچ تبدیل به فردی سرکش وناراضی شود بی تاثیر نیست

    __________________________


    ترکیب پیاله ای که درهم پیوست


    بشکستن آن روا نی دارد مست


    چندین سرو پای نازنین وُ , بَر ودست


    بر مِهر که پیوست, و به کین که شکست ( * خیام )

    _________________

    وبراستی نیز بسیار در زندگی چه درمحدوده ی خانوادگی چه در اجتماع شاهد

    آن بوده ایمکه کسی با صفا ومهر دل پیش آمده وبه کین ودشمنی دنیا واطرافیان گوشه

    عزلت گزیده وخلوت خویش را بهتر از دنیای آشفته ی امروز دیده

    وپسندید وارام زندگی خود را بر هیاهوی دنیای ناامی وبد بیرون ترجیح

    داد ویا باخشمی وتنفری از درد سر به گردن کشی نهاده

    وبه جنگ با هرچه هست ونیست گناهکار وبیگناه پرداخت

    چیزی که مسلم است انسانی که عمری درآرامش محیط خانه خود با یک «منطق درست»

    . بزرگ شده است به جنگیدن بادیگران نمی پردازد و با دنیای خشم وگردن کشی بیگانه است

    و همواره از سوی والدین خود نیز بگونه ای منطقی بااو برخوردشده

    وخودنیز منطق جاری زندگی را آموخته است

    ودر جواب سوالات خود بدنبال جوابهای منطقی آن نیز میرود ونیازمند

    این نیست که دیگری جوابگوی اندیشه های او باشد

    که خود بر علم خویش افزوده وبه درستی وخوبی ونیکی وبدی

    هرچیز بگونه ی خود پی برده وبرای خود باوری را اعتقادی را دنبال میکند

    که شخصیت اورا شکل میدهد

    وهمواره جوابهائی را بگونه ای منطقی نیزبدست اورده واز سوی

    اطرافیان وجامعه نیز بعلت همین منطقی که داراست,

    پذیرفته گردیده ومورد قبول اطرافیان است درنتیجه کمتر با خشونت روبرو میگردد

    وکمتر تجربه ی این را خواهد داشت که به خشمی غیر معمول دچار شود

    مگر درحالت شوکی عمیق باشد

    ((اگر پی به شکوه و گستره خرد خویش ببریم هیچ گاه به گردن کشی روی نمی آوریم . ارد بزرگ))


    وانسانی عاقل ومنطقی ودانا, زمانی که بادنیای بدون منطق بیرون

    روبرو شود که دنیا فقط بکام عده ای میچرخد که با وبی وجدانی فقط به نفع وسود خویش تفکر میکنند

    این انسان ارام نیز با آنچه باو از این جامعه میرسد

    که جز سرخوردگی وافسردگی وناامید نیست ومی بیند که هیچ راهکاری برای

    آن نمی یابد هرچقدر منطقی هرچقدر ارام سرانجام طغیان میکند


    *سرگشی دلایل بسیار ی دارد*

    وهیچ انسانی بی دلیل سرکش نمی کند* *

    وبدون هیچ دلیل قانع کننده ای نمی اید دنیا را با سرکشی خود متوجه خود

    کرده یا بر علیه دیگران شورش وطغیان کند که اگر بی دلیل باشد انسانی نورمال وطبیعی نیست

    بی شک در پشت تمامی اخلاقیات ورفتارهای ما ریشه هائی موجود است که چون به آن دقت کنیم جوابگوی تمام سوالات ما خواهد بود که چرا کسی چنین سرگشی میکند.
    ومعمولا نیز در بسیا ر اتفاق می افتد که شخصی با فشارهای وارده بر او
    اول به عصیان وگردن کشی برخیزد وبتدریج دچار ناراحتی های عمیقی گردد که ازاو انسانی همیشه پرخاشگر بسازد وحتی تا بدین حد در این جو روحی پیش برود که سرانجام تعادل روحی خود را برای همیشه از کف داده وانانی نامتعادل گردد که بناچار می بایست اگر این وضعیت به شکلی جدی بروز کرد اورا به اولین دکتر روانشناس معرفی نموده ودر صدد چاره برآمد

    ((گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ))

    اما چگونه میشود که با دیدن بسیاری از ناحقی ها در جهان امروز
    همچنان تعادل روحی خود را حفظ کرده از کوره بدر نرویم
    وباز قادر باشیم میان حق وباطلی زندگی
    کنیم که شاید چندان قدرتی بروی ان نیز نداریم وباید یاداور گردم
    اگرچه ما برروی عوامل خارجی هرگز نمیتوانیم کنترل مثبت وموثری داشته باشیم

    اما کنترل روحی ودرون خود را براحتی میتوانیم تحت اختیار داشته

    وبر اندوه وغم وعصیان وخشم خود نیز فائق آمده بر آن برتری یافته واز

    سخت ترین شرایط عبور کنیم نمیدانم تابحال برای شما رخ داده است

    که بمدتی گاه ماهها قادر به کنترل روح واعصاب خود نبوده

    ونتوانید بر خشم خود غلبه کنید؟!

    ___________________

    باز کن پنجره را:


    باز کن پنجره را..کـه دلم میخواهد ...

    نفسـی تازه کنم از دم باد

    یاد آن هستی باد ...و تنـفس ز بهار...

    بدلم شـوق دگر مـی بخـشد....


    منو این خانه که بس دلگیـر اسـت...

    در خـفای غـم ایـن پـرده' غـمناک دریغ...

    دل به زنـدان کردیم!...

    و بـه تنهائی دل خو کـردیم...

    و به شـبناکـی ایـن کنـج اتاق!...



    باز کن پنـجره را،

    بگشـا پرده ی اندوه مرا...

    منو این پنجره باید یکبار...

    با هـم از داخل این خـانـه ی غـم..

    نگهـی بر دل آزاده کنیـم...

    به طبیـعت به جـهان......

    به هـمان مردم شـاد...

    کـه بسـی خنـداننـد!...

    باز کـن پنجـره را...

    بگشـا پـرده ی اندوه مرا...

    یادکـن از دم و از هستـی باد...

    دلم از پرده بسـی دلگیـر است

    که مرا از منو از دهـر گـرفـت ....

    باز کن پنجـره را...

    بگـشا پرده اندوه مرا!!!


    1382 شهریور فرزانه شیدا

    ________________

    برای من چنین چیزی پیش آمده است و درواقع وقتی به زندگی خود

    نگاه میکنم میبینم بیش از آنکه از چیزی در زندگی خود غمگین شده باشم ,

    دربسیاری از اوقات و معمولا عصبانی وخشمگین شده ام

    وباانکه طبعی آرام دارداما خشمم براحتی فروکش نمیکند

    بخصوص اگر برای آن دلیل موجه ی نیز داشته باشم وتنها تصور وخیال من

    باعث آن نبوده باشد که حامی اندیشه ام باشد

    وبر اساس واقعیتی دچا ر این خشم وعصبانیت شده باشم .

    اما تفاوت شایانی ست بین گردن کشی با خشمگین شدن

    وتفاوت این دو دراین است که انسانی که گردن کشی میکند ,از خشم نیز ,

    که نوع دیگری از احساس آدمیست در رنج است واین انواع احساساتی

    که بر انسان مستولی شده یکی بیش از دیگری رخ مینماید باین معنی که

    معمولا در انتهای راه خود چنانچه به مداوا یا پرهیز ازان حالت با چاره جوری برآن

    نپردازیم واحساس خود را هرچه که هست بحال خود واگذاریم انگاه نتیجه ی

    آن این خواهد شد که از یک احساس به تمامی احساسات تغییر شکل داده و

    « شامل تمامی احساسات »میشود ! ,


    بدین معنی که شما ممکن است با یک خشم ساده از کوره بدر بروید

    اما این خشم بمدت طولانی ادامه پیدا کند

    کم کم ازاین خشم دردرون شما به افسرده گی کشیده میشوید چندی بعد

    خنده را بکل از لبان شما دور مینماید

    با گذر زمان حالتی پرخاشگرانه پیدا میکنید وبه مرور دیگر

    همیشه خود را غمگین احساس میکنید بتدریج بااین احساس

    مواجه میشوید که همه چیز در دواردور وپیرامون شما

    باعث عذاب شماست و چندی نمی پاید که شما می بینید دیگر حوصله

    غریبه واشنا را ندارید وبا گذر مدتی نیز از مردم دوری جسته ,

    خلوتی گرفته ودیگر هیچ اشتیاقی به بودن با دنیا ومردم نشان نمیدهید

    واگر لازمه زندگی شما باشد که حتما روزانه بادیگران روبرو شوید به

    . پرخاشگری رو آورده و د یگر نه احترام دیگران برای شما مهم است

    نه تربیت وادب خود نه حتی شخصیت خود شما .

    من درتمامی فرگردهایم بطور مداوم بر آن تکیه کرده آنرا یادآو رمیشوم

    چراکه شخصیت انسانی نماد انسان بودن ماست وبسیار والا ومهم در زندگی هر فردیست


    واز شخصیت انسانی ماست که انسانی به اوج میرسد یا در رفاه وخوشبختی زندگی میکند یااینکه همواره در ظلمت وسیاهی زندگی دست وپا میزند انسانی که جوینده ی شخصیت خویش باشد

    راه زندگی خویش را نیز پیدا خواهد کرد ومسیر رفتن وهدف خود را نیز خاهد یافت

    _______________________________


    چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

    چون هست, به هرچه هست, نقصان وشکست

    انگار که هرچه هست درعالم نیست

    پندار که هرچه نیست در عالم هست

    خیام

    _________________________________

    در رابطه با بی تفاوتی

    شاید بگوئید

    « بی تفاوتی یعنی بی تفاوت وبیخیال همه چیز شدن !»

    اما چنین نیست حتی انسانی که بسیار بی تفاوت به همه چیز نگاه میکند

    در درون خود, درد واندوه , فکر واندیشه ای را داراست که اورا به این ( مقطع احساسی)رسانده است که درواقع سعی کند بی تفاوت باشد چراکه احدی نمیتواند بطور کامل انسانی

    بی تفاوت باشد

    ___________________

    ای دل چو زمانه می کند غمناکت

    ناگه برود زتن روان پاکت

    بر سبزه نشین وخوش بزی روزی چند

    زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

    *خیام*

    ___________________


    وعلت این است که انسان سرشار از احساساتی ست که در ذات ونهاد

    وبدن طبیعی او همواره وجود دارد وکشتن احساسی , در مقابل احساس دیگر ,

    اگرچه میتواند احساسی را ضعیف کند اما هرگز نمیتواند دروجود زنده ادمی

    برای همیشه گم گشته یا نابود شود وتنها نیاز به تلنگری دارد تا مجدد بروز کرده و

    شاید حتی بشدت زیادی نیز خود را نشان بدهد

    ,به مانند فغانی ازدرد یا گریه ای بلند وهای های گریستنی توام با فریاد

    که اگر چنین چیزی رخ دهد اگر به اوج نرسیده باشد که باعث خود باختن

    ودیوانه شدن گردد آنگاه باعث رهائی روح بشریست

    که شاید روزی متعلق به انسانی بوده است که تصور اینرا نیز نمیکرد که در طول زندگی درچنین مکان آشفته ای خود را ببیند یا به انتها رسیده وبه هیچ چیزی دست نیافته باشد که دل وروح او را شاد نماید یااو را ازخود راضی سازد

    ________________________

    خاکی که به زیر پای هر نادانی ست

    کّف صنمی وچهره ی جانانی ست

    هرخشت که بر کنگره ی ایوانی ست

    انگشت وزیر یا سر سلطانی ست

    خیام

    _________________________

    واین گریستن نیز ,نیاز آدمی درزمان اندوه است ومرد وزن نیز ندارد که

    اگر جز این بود خداوند روزن اشک را به هردو نمی بخشید واینرا

    در فرگرد های پیشین نیز یاداور شدم

    که ما ظلمی به جنس پسر خود در دنیا کرده ایم که تا زمین میخورد ودردش

    میگیرد ونیاز دارد به گریه ای خود را ارام کند بلافاصله میگوئیم:

    خجالت بکش پسر ! تو مردی !

    واو را از بروز دادن ِاحساس طبیعی خود , منع میکنیم تا جائی که این پسر

    روزی جوانی شده وحتی پیر میشود ولی آنگاه گله میکنیم

    که چرا مردان وپسران ما اینقدر سرد وبی عاطفه اند

    که چرا هیچگاه در مقابل درد ورنج ومشکلات , احساساتی را بروز نمیدهند

    که ما دختران وزنها نشان میدهیم وعین سنگی خشک تنها به جائی خیره میشوند

    درحالی که دراین مواقع باید ازته دل , دل سوزاند که مردی خیره بر جائی

    درسکوت اندوه خود فرو رود بی اینکه حق گریستن را درجامعه ومیان

    حتی عزیزان خود داشته باشد!!

    _____________________________

    در دایره ای که آمد ورفتن ماست


    اورا نه *بدایت, نه نهایت پیداست )

    کس مّی نزند دمی دراین معنی راست

    کاین آمدن از کجا ورفتن به کجاست

    *خیام

    (*بدایت=*آغاز

    ____________________

    اگرچه جنس مرد درکل جنسی مقاوم تر است اما همان گوشت وخون

    همان احساسات مشابه را داراست که در جنس زن نیز موجوداست

    ولی ما برحسب عادات دیرینه سنتی به پسران ومردان خود می اموزیم که

    انسانهای خشنی خودرا نشان دهند حتی بااینکه نیستند وباید تاسف بخوریم

    اگر چنین انسانهای خشنی , ساخته ی دست خود ما باشند وازپرورش خود ما

    چشنی شده باشند و بعنوان والدین می بایست شرمنده نیز باشیم که

    چنین انسانهائی را به جامعه ای بخشیدیم که نیاز به خشونت بیشتر ندارد

    بلکه نیازمند « انسانیت» بیشتر است نیازمند صلحی دائمی نیازمند

    مهرومحبت وعاطفه ای انسانی!

    ________________________


    دریاب که از روح جدا خواهی رفت

    در پرده ی اسرار فنا خو اهی رفت

    می نوش, ندانی از کجا آمده ای

    خوش باش , ندانی به کجا خواهی رفت!

    *خیام

    __________________________

    بهرحال کم کم در جامعه در طی رشد این نیز نوعی عادت میشود که مردوپسر وقتی که لبریز از احساس طغیان ودرد است نیز جرات نکند

    از ترس فکر ونگاه دیگران درپیش روی کسی خودرا ببازد واشکی بریزد

    واگر بر اساس روح انسانی تاب نیاورده بناگاه بغض او بترکد همگان

    اورا بدیده ی تحقیر نگاه میکنند

    ومیگویند: بتوهم میگویند مرد!

    تندی زدی زیر گریه که چه شود ! بااین مشکل باین سادگی

    و بیخودی که اگر بخواهی گریه کنی فردا جلوزن وبچه ات میخواهی

    با مشکلات زندگی چیکار کنی میخواهی با گریه حلشون کنی

    پاشو خودتو جمع کن ,مردی گفتن زنی گفتن ! وتحقیر بدنبال تحقیر

    دربرابر روحی که خود شکسته است ودیگر دراین لحظه نیازی

    !!!!به سرزنش ندارد واین خطا...خطا ...خطا ست!!


    این بدترین ظلمیست که مادر وپدری یا حتی همسری میتوانند

    به فرزند مذکریا مردی روا دارد , که نگذارند او احساس خود را در

    هر سنی که هست 3ساله 5ساله 20 ساله 30یا حتی 50ساله بواقع اصلا

    فرقی نمیکند چه سنی ! فرقی نمیکند برای!چه! فرقی نمیکند به چه عنوانی !

    _______________________

    عمریست مرا تیره وکاریست نه راست

    محنت همه افزودن وراحت همه کاست

    شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

    ما را ز کس دگر نمی باید خواست

    *خیام

    ______________________

    این گریه این بروز دادن احساسات حق طبیعی او بعنوان یک انسا ن است

    وهیچ کجا یدنیا در هیچ کتابی ومذهب وآئین ومرامی نیز نوشته نشده است که

    گریه مرد گناه است وخطا ست! ما چرا اینگونه باید فکر کنیم

    وریشه از کجاست ؟! از مردمانی بیرون از نسل امروز که هیچیک

    از قوانین دیروزی آنان امروزه نمیتواند بخواهیم هم نمیتواند کاربرد داشته باشد !

    ((گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ))

    براستی چرا به اینگونه افکار پوسیده وغلط چسبیده ایم ,آنهم وقتی دردی ازما را دوا نمیکند ما باید به نگاه داشتن فرهنگی بپردازیم که در پیشرفت ورشد ما یاور ماباشد نه اینکه عمری در گوشه عزلت جدای همه ی دنیا ما را نگاهداشته ازهمه کس مجزا کند فرهنگ ما غنی ست اما بیاید بهترین ها را سوا کنیم وآنچه نمی بایست در دوران کنونی مشی عملکرد ما باشد بدور بریزیم وبیش ازاین با آن خود را ازدیگران جدا نکرده ودرنگاه دیگران خود را کمتر از آنچه هستیم نشان ندهیم چون در باطن همه ی ما به بعضی نکات غلط در سنت وآئین خود واقفیم

    که نیازی به حفظ آن نداشته رهائی از ان نجات ماست در جامعه ی کنونی که همه بر علم می افزایند وبردانش وتجربه وما هنوز به پوسیده طنابهای

    خاندانی چسبیده ایم که خط کش چوب البالوی خیسش

    آنهم در« مکتب علم ودانش! » جان فرزند عزیزی را سیاه میکرد

    ومیگفتیم : چوب معلم نوازش است وسبب آموزش وبرای صلاح خودمان

    وچه ضرب المثل ها که برای کتک خوردن وکتک زدن

    در فرهنگ غنی خود کنار نگذاشته ایم مثل

    _____________:


    کتک خورش سفت شده :یاکتک خورش مَلَسه!!!


    یعنی از بس کتک خورده دیگه عادت کرده !


    ودر توضیح کتاب قند وشکر هم مینویسد: کودک را زیاد نبایدزد چرا که

    عادت میکند وبدتر میشود !

    !!! عجبا اصلا چرا باید کتکی بخورد مگر حیوان است ؟

    در حالی که آزردن حیوانی خطاست چه برسد عزیزی به هر دلیلی خواه بر حق خواه ناحق


    وروزی او نیز طغیانی بزرگ وسرکشی دردناکی رابر علیه شما خواهد داشت بر

    همان دستی که زد *

    چه به ناحق چه بر حق که هیچ قانونی دردنیا اینرا حق وانصاف نمیشمارد!!!


    فریاد را بخاطر بسپار سکوت شکستنی ست .ف.شیدا

    پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق

    پروازی بر فراز ... هیاهوی شهر

    آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام

    کز کرده بود!!!

    وهیاهو غوغا میکرد!

    ؛فریاد؛ اما بیصدا

    نگاه میکرد

    در حنجره های بُغض !!!

    و صدای بال پروازم ...آه...

    در هیاهو ... گم میشد!!!

    چون من چون تو چون ما!!!

    شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم

    وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا

    تا بازگویم ترا

    فریاد را بخاطر بسپار!!!

    سکوت مُردنیست !!!


    آنگاه که انسان در ؛هستی ونیستی ؛

    می میرد!!!

    آندم که ؛ آه ؛... را ه نفس میبندد

    وآندم که عشق وانسانیت میمیرد

    در دستهای ظلم!!!

    فریاد را بخاطر بسپار ...

    سکوت مردنی ست!!!

    شعر از: فرزانه شیدا

    دوشنبه بیستم اسفند 1386

    __________________

    دست بلندکردن بر کوچکتر از خود نشانه ضعف کسی ست که چنین میکند

    چوب پدر ُگله هرکی نخوره ُخله

    که عجبا پدری عاقل ودانا ومردی که باید که پناه کودکی حساب

    شود وحامی او منطقش چوب اوست و به چوبی درسی میآموزد


    وچه را یاد میدهد جز خشونت راه حل مشکلات است خدا داند

    واینور دنیا چنین چوبی باعث زندانی شدن چنین معلمی ست

    که منطقش زدن باشد ویاد دادنش تنبیه و آموزشش اینک

    هرکه خطا کرد گوش نده بدلیل او بزن یعنی زدن جایگزین همه ی منطق ها!!!

    بواقع ما روزانه روح خود را میزنیم وآزار میدهیم با هزاران اشتباه

    فکری وفرهنگی خود که دیگر درهیچ کجای دنیا چنین حنائی رنگی نداشته

    حتی از یادها رفته است و

    اگر زمانی بعنوان خاطره یاد شود آنرا زمان بربریت ووحشییگیری

    دوران قدیم انسانی میخوانند وزمان بربریت فکری انسانی

    وما متاسفانه هنوز چوب وشلاغمان منطق حرف ما با فرزند مذکر ومونث ماست

    که بزرگان میگویند

    کسی که منطق بداند دست بلند نمیکند ونه حتی صدای خویش را بر دیگری

    بلکه به منطقی ارام سخن گفته وحرف خویش بدرستی بگوش اومیرساند


    «اگر میخواهی صدایت را بشنوند فریاد بزن, اگر میخواهی حرفت را گوش کرده و


    بشنوند آرامو شمرده وبا متانت سخن بگو تا شنیده شوی*»

    ما از گردن کشی حرف میزنیم وقتی هرچه در بالا نوشته شد خود بهترین نمونه ای

    بود برای اینکه بداینم چرا یکی از ما به گردن کشی درومیاورد که حتی این نیز

    نوعی دفاع از خود است وباز این ما هستیم که چنین چیز ی را باو آموخته ایم

    آنچه را که بر خود نمی پسندی بردیگران مپسند (علی ع*)

    شنیده ایم که میگویند گریه مرد نشانه تلخ شکست است

    مردی نمیگرید مگر براستی شکسته باشد

    چرا باید مردی زمانی بگرید که دیگر هیچ ازاو نمانده است وما چگونه راضی

    میشویم عزیزان مذکرخود را محکوم باین کنیم

    که هرگز گریه نکن تا زمانی که گریه ات براستی معنای عمیق شکستن داشته باشد

    .....

    ما براستی چه نوع آدمی هستیم که چنین آموزشی را به فرزندان

    وعزیزان خود منتقل میکنیم؟؟؟؟؟؟


    وای برما , براین اندیشه و بر این منطق از پایه غلط !!!

    که در اینور آبها اگر این را برای کسی تعریف کنم برحال منو

    واندیشه ی منو وفرزند من نیز تاسف خواهد خورد !


    درواقع ما بااینکار چنین پیامی را به فرزند خود میرسانیم که تو پسرم

    وقتی حق داری گریه کنی که دیگه خرد خاکشیر شدی

    وگرنه عیبه یوقت گریه نکنیا اونوقت میگن عین زنا میمونه!!!

    واگر دقت کرده باشید کسی که بیشتر به عصیان میرسد
    کسی که بناگاه سرکشی میکند بیشتر از جنس مذکر است تا جنس مونث

    ((چه بسیار گردن کشانی که به آنی دچار زبونی شدند . ارد بزرگ))

    این دست Jورد زحمات ماست که خواستیم ازاو مردی بسازیم و یا زنی که فردااو نیز سازنده ومسئول نسل آینده ی ایران وایرانی ست
    ونماینده ی کشور ما در کل جهان و همه ی این سنت ها آئین ها
    ضرب المثل ها براستی باید در صندوق فراموشی وتنها بعنوان
    خاطره ای از گذشتگان برای ما باقی بماند نه اینکه با فخر از
    فرهنگ غنی خود نام ببریم
    اما زمانی که بیگانه ای کتاب فرهنگضر بالمثلهای ایران وایرانی را
    میگشاید دریابد بسیاری از آنچه در کل دنیا امروزه محکوم شده
    وپدر ومادری .شوهر وهمسری وهرآنکه بعنوان صدر نشین جامعه بر سر

    خانه خانواده وکشور ماست افرادی شناخته شوند

    که زبان منطق انان زور وکتک و تنبیه است .

    با چنین دلایلی که در کتب ایران وایرانی مستند است

    چرا تعجب میکنیم که مارا مردمی از دنیای بربریت تصور کنند یا وحشیانی

    که هنوز فرهنگ اجتماعی شان کامل نشده وهمچنان چوب وشلاق بر سر

    فرزند وهمسر وعزیز خود نگه داشته اند تا حکم ودستورخودرا به ثمر برسانند

    واین بسی نیز جای تاسف دارد

    واین نیز هیچ تعجب آور نیست که در کل مملکت سیار گردن کشانی داشته باشیم

    که به آموخته ی خود ما عمل میکنند در جای آنکه بر دانشی آموزنده

    وهمه گیر ویاری رساننده ای بپردازیم که در تمامی دنیا قابل قبول است

    خود را مسلمان میشماریم درحالی که ظلم رفتاری ما در خانه این محیط

    کوچک بر همسر وفرزند ما

    جهانی را بصدا درمیآورد فشارها برای ازدواجهای ناخواسته مخالفت ها

    با عشق وازدواج جوانی عاشق

    به زور شوهر دادن ها وحق کشی هائی باسم بزرگتر

    وبی هیچ منطقی زورگوئی هائی که حتی پایه واساس انسانی یا درستی ندارند

    ما ازچه در تعجبیم که درتمامی ممالک جهان خانه مادر پدر وهمسر یعنی حامی

    نه اجباردهندهی زندگی, نه دستور دهنده ی اخلاقیاتی که اگر

    خود صاحبش بودوخود آنرا دارا بود وخود منطق میشناخت انسانیت

    میدانست یا خوب وبد سرش میشد با زبان خشم وفریاد

    وشلاق وکتک به بازگوئی آن نمی نشست !!!

    وبا چهره ی بداخلاقی بدورن خانه نمی آمد که تا از راه میرسد

    هرکس به گوشه میخزد وبه کنجی پناه میبرد که از خشم او درامان باشد

    وهمه باید بدانند وفراموش نکنند که :

    او آقا ویا خانم خسته است

    بسیار زحمت کشیده است ومیکشد که نان مرا بدهد واین نه تنها وظیفه ی

    اونیست که لطف اوست

    ولی چشممش کورشخصی یا لیاقت خانه وزندگی وهمسر وفرزند را دارد یاندارد

    اگر نمیتوانست ولیاقتش را نداشت و قدرتش وعرصه ی این را هم نداشت

    اوهم بیخود کرد خانه وخانواده ای را اسیر خود کرد ه تازه فرزندانی را اسیر

    دنیای خشم خود کرده که چه شود نان ترا میدهم !!!

    بی اینکه بخاطر بیاورد این زن وفرزند هم سامان او هستند

    وباعث تنها نبودن واز بسیار جهات باعث

    رفاه روحی ودرونی او, ولی حال که قدرتی داره چرا که نه

    بد نیست ازاین موضوع استفاده وحتی سواستفاده کند که من بزرگ خانواده ام

    !نان اور خانواده ام شما نانخور منید ومحتاج من

    که نهایت پستی یک مرد است دراوج نامی که می بایست

    افتخار خانواده ای جامعه ای وکشوری باشد وکاش تنها باین ختم میشد که ظلم در کنار آن نه تنها در محیط خانه که فراگیر گشته وبه جامعه نیز سرایت کرده است

    وخوب نگاه کنیم این نیز خود از (جهل )است وخود نوعی سرکشی گردن کشی

    باطل کردن حق ونا مردی ونادرستی ونابرابری

    وحال چنان بزرگ این کار کرد وزحمت خود را بزرگ

    میکند که انگار درتمام دنیا فقط اوست خرج زندگی میدهد وبار زندگی بردوش میکشد

    که وظیفه پدری وهمسری اوست نه لطف او

    زمانی که همسر وفززند به گوشه ایپناه میبرند تا ازخشم وخستگی او درامان باشد وفشار کاری خود راخ ستگی خود را اگر بتواند همه بغض های خود را بر سر آنان خالی میکند

    بسیار شنیده اید که درخارج از کشور اکثر خانواده ها به طلاق میرسند

    وحمل بر گردن کشی زن میشود که او از محیط باز سواستفاده میکند

    که بسیار دیده ام خانواده های متلاشی شده از ظلم مرد که همسر را غریب دیده

    وحق وحقوق اورا درخفا باطل میکنند

    یا نمیگذارند به خارج ار خانه رفته کار ودرسی را دنبال کنند واز زندگی

    وحق وحقوق خود سر دربیاورند واورا در فشارهای مالی نگه میدارند بااینکه

    انقدر بر سر مسائل احمقانه وپیش وپاافتاده از ترس بودن درخارج وبی بندوباری

    سر به سر زن وفرزند خود میگذارند تا یا انها به جان امده میروند یا دولت پادرمیانی

    میکند ونجاتشان میدهد وبعد عمین اقایان برای مردم خود تعریف میکنند

    که تا پاش رسید خارج دم دراورد خراب شد بد شد چرا چون حقوق خود را فهمید

    چون دانست ویاد گرفت که مردوزن یعنی شریک نه خود چوبی بالای سر زن شدن

    وتحقیر انسانیت وشخصیت وحق انسانی او

    انهم کمترین حق انسانی که خورد وخوراک وداشتن پوشاک است وراحتی

    در منزلی که خانه ی او نیز هست من طی اینهمه سال زندگی درنروژ

    ودر خارج درتمام کشورهای دنیا که اقوامی نیز دارم وبه دیدارشان نیز میروم

    ندیده ام زنی ایرانی خراب شده باشد یا خود را گم کرده باشد یا بد لباس پوشیده

    درخیابان جلف بازی دربیاورد جز یکی دومورد انهم درسالهای اولیه امدنم که

    خانواده ای دختران 13 و14 ساله خود را که بیکباره به احتماعی باز آورده بود

    به راحتی از کف داده ازخانواده جدا شدند

    وبا خانواده ای نروژی زندگی کردندتا بتوانند از آزادی زندگی نروژی

    برخوردار باشند اما تا دلتان بخواهد کشت وکشتار مردان ایرانی را دیده ام

    که زن وفرزند خود را کشته اند یاانقدر به آزار انها پرداخته اند که دولت آنها را زندانی کرده ویا خانواده ای برای اینکه از آزار او درامان باشد

    به زندگی درخفا به کمک دولت درمکانیدیگر با نامی دیگر

    پرداخت .اما درزمان حرف که میرسد همین اقایان چون نمیتوانند

    عنوان کنند چه کردیم که این شد

    اینگونه ابراز میکنند که آزادی زیادی برایشان مضرر بود چون دیگر زوش

    نمیرسید با چوب بالای سرشان باشد ویادشان بیاندازد که من دارم نان شما را میدهم

    واین فرهنگ غلط ماست که مرد درخانه ایرانی یعنی خود خودخدا

    نه شریک نه همراه نه یاور نه حامی!!!!!

    اگر خدا میشناخت خدائی نمیکرد درقالب همسری وپدری!


    ¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    واما آنچه که باعث خشم دائمی من بوده وهست اتفاقاتی ست که در اینسوی آبها برای ایرانیان

    می افتد انهم وقتی که حقیقت برعکس آنچه هست به گوش شما میرسد!

    ¤¤¤¤¤¤¤¤¤

    درنتیجه بگذارید من نیز دلیل ودلایل بسیار آنرا بعنوان نام همین فرگرد اشکار کنم

    هستند زنانی که خود را می بازند چون به جامعه ای باز میرسند اما این

    ختم به زن نمیشود که هستند مردانی که با رسیدن به این محیط که نمیوانند

    چون ایران ظلم خودرا برخانه وخانواده وفرزند روا دارندچنان عذابی

    بر خانواده میشوند

    واین میان نقش شما بعنوان همسر ویا در رابطه با فرزند بعنوان

    والدین چیست این که فقط دستور دهنده باشی وبکن نکن کوینده ی زندگی او باشد

    وبگوید چگونه بشین یا پاشو خودت را درست اینجوری درست کن

    اونجوری راه نرو زیر ابرویت را

    بردار ویا نه اصلا بزار سبیل هم در بیاوری تا یوقت دیگران نگاهت نکنند

    معلوم نیست اینهمه بغض از چیست؟ ریشه این رفتارها کجاست و

    اصلا چرا باید کسی بخود اجازه بدهد به همسر خود که بی شک اونیز انسان بالغی ست که ازدواج کرده یاد بدهد یابگوید چگونه انسانی باش که

    من خوشم بیاد وچرا کسی میبایست بخاطر دیگری تغییر کند وازکجا معلوم کدامین بهتر از دیگریست>؟؟>

    واین میان محیط گرم خانواده دیگر چه

    معنائی دارد اصلا دیگر چه معنائی دارد؟؟؟ وره به کجا میبرد

    وهدف نهائی چنین باهم بودنی بی هیچ تفاهم فکری وعملی وگفتاری چیست؟

    ((گردن کشان خیلی زود برده آدمهای بد کردار می گردند . ارد بزرگ))


    که سرانجام زن وفرزند هم نخواهد دولت پا به میان نهاده اجازه نمی دهد

    حق کسی بعنوان اینکه زیر دست دیگریست پایمال شود در جائی که به نفع آقایان است بسیار متعصبند وبسیار

    اهل خانه وخانواده ومرام وسنت وایرانی بودنشان زمین وآسمان

    را برداشته بار خرج کشیدت که میشدو خارجی میشوند که اینجا دیگر ایران نسیت که

    من خرج تو را بدهم زن جان !برو خودت کار کن اینجا هرکی باید

    خرج خودش را بدهد وزندگی نمیچرخد من تنهائی کار کنم ویکنفره جان بکنم!!!

    جمعش کن جانم!! یا مردی یا نیستی اگر هستی نشان بده وبر پای آنچه وظیفه ی توست نه لطف

    تو بایست وبیشتر خود را درنگاه زن وفرزند ودنیائی خوار مکن. !

    که احدی نیازی به چون توئی ندارد که محتاج چون توئی شود امروزه نه فردا

    پاسخ آنرا هم از زندگی وخداوندخویش خواهی گرفت هم از زن وهمسر وفرزند

    وتو اگر یکی ازاین گونه انسانها هستی :

    بخود بیا!



    من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

    از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

    جامی وبتی وبربطی بر لب کشت

    این هرسه مرا نقد وتورا نسیه بهشت

    خیام


    پول میخواهی لباس میخواهی خودت برو کار کن

    خودت خرجت را بکش ومانده ام چطور اینجور موقعها مرد نیستید وبه تریج قبای مردانگی شما برنمیخورد چراکه صرف ندارد!!!؟؟!!

    ومانده ام آنوقت ادم به سرخر واقا بالاسری درزندگی خود که فقط بکن و نکن بگوید چه احتیاجی دارد

    خوب مگر عقل ادمی کم شده که کسی را بالای سرخود نگاه دارد انوقت اینوسط تو چکاره ای

    پرکننده ی مبل خانه واتاق خواب وهال خانه با یک قیافه ی درهم

    وحتی خشم آلود وطلبکار انگار که ارث پدری از همسر وفرزند طلب داردتا

    که یاد اوری کند به همه ی اهل خانه که :من منم یادتان نرود یوقت من کی هستم

    ؟؟؟ یا مانده ای که من از دزد نترسم وهمسایه

    به من فقط نگوید بالای چشم تو ابرو!

    زنی وفرزندی که بتواند وبخواهد خرج خودرا دربیاورد وبی نیاز از شوهر باشد وپدر

    ترا میخواهد چه کند اگر از عاطفه وانسانتیت نیز بوئی نبرده باشی وهرجا بنفع توست

    رنگ عوض میکنی یکجا متعصب ایرانی ومسلمانی جای دیگر خارجی مقیم اروپا

    که باید اگرهیچ چیز خوب انها را یاد نگرفته ای این یکی را از قانون انان حفط کرده

    بیاموزی که زن باید خرج خودش را بدهد بچه باید سر 18 سالگی خانه ی مرا

    ترک کند ! وبفکر زندگی خودش باشد

    واگر که به یک اروپائی هم بگوئی :اقا خانم جریان اینست سری به تاسف تکان میدهد

    که ما فرزند بیکار را بیرون نمیکنیم ما همسری را که دوست ندارد یا بهر دلیلی نمیتواند

    کار کند خوار نمیکنیم و کسی که چنین باشد خرد وعقل درست وحساب که ندارد هیچ

    بسیار عقب مانده است وچشم دلش دراجتماع کنونی نیز کور است

    ودر نادانی غرفه ود ر میان اجتماع چنین آدمی محکوم وخوار

    که انیان عاقل در برابر هیچکس گردن کشی نمیکند نه غریبه ای نه بیگانه ونه حتی وحتی بر بدتر از آن بر خانه وخانواده ی خود که جزئی

    ازاو واز زندگی وگذشته وآینده

    وخاطره و تمامی هستی او در عمر او محسوب میشوند


    کنمی خود را دقبال دیگران دریابیم وتوجه کنیم چگونه با دیگران رفتار میکنیم

    وبا رفتار خود چه را به دیگری ازخود نشان میدهیم چه را می آموزیم

    ودر دنیای امروز درکجای مقام شخصیت وانسانیت ایستاده ایم چه در قبال خود

    چه در قبال خانواده وجامعه وکشور خود وایا براستی لیاقت این را داریم

    که در عصر امروز خود را درمیان آدمیان جزئی مفید بدانیم

    وانسانی اثر گذار در جنبه های مثبت زندگی

    کمی با خود بیاندیشیم چه هستم که هستیم چه کرده ایم

    چه ثمره ای گرفته ایم

    وبه کجا راهی هستیم وچه میخواهیم

    هر کسی میتواند راه دیوانگی وگردن کشی را پیش گرفته خود را به بهانه ی

    آن از تمتمی مسئولیتهای انسانی خود عاری کند

    انسان وارسته ودانا وعاقل با نام باابهت انسانی چنین نیست

    واگرچه دنیا دنیای دیوانه ایست ما نباید خود را بر در بیراهه

    به پستی دنیا پشت کنیم و شرمنده خود وخدا شویم همرنگ جماعت شدن حرفیست

    وراه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عددم وجود انسانی

    و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرارای عمر ما قد نداده

    باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را.


    هر کسی نیز میتواند راه دیوانگی وگردن کشی را پیش گرفته خود را به بهانه ی

    آن از تمامی مسئولیتهای انسانی خود عاری کند

    انسان وارسته ودانا وعاقل با نام باابهت انسانی چنین نیست

    واگرچه دنیا دنیای دیوانه ایست ما نباید خود را بر در بیراهه

    به پستی دنیا پشت کنیم و شرمنده خود وخدا شویم همرنگ جماعت شدن حرفیست

    وراه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عدم وجود انسانی

    و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرارای عمر ما قد نداده

    باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را.


    از آن اول نفس دیوانه بودم

    وتا اخر نفس دیوانه هستم

    ندارم شرمی از دیوانگی ها

    چو بین عالمی دیوانه رستم

    زمانی عاقل وفرزانه بودم

    ولی درعاقلی خود را شکستم

    کنون دیگر شدم رنگ جماعت

    به مجنونی به هر محفل نشستم

    ف.شیدا / فرزانه شیدا


    کمی تنها کمی باید برهمه ی اینها بعنوان وظیفه ی خود در قبال خود
    ودیگران با این سوالات اندیشه کرد ومی بایست پاسخی موجه بر خود داشت تا احساس کرد سربلند خود ودنیای خود وخداوند خویش است

    ((گردن فرازان به خرد روی آوردند و گردن کشان به نابخردی . ارد بزرگ))


    پایان فرگرد گردن کشی

    ---
    به قلم فرزانه شیدا

    نروژ/ اسلو


    منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *گردن کشی*
    http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3-10.htm#26





    پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

      تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

    بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان