۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

ارشک و رودخانه مردمی




آغاز ایجاد دودمان اشکانیان در کناره رود اترک ( پارتها )

جوانان ایرانی به ستوه آمده از ستم دودمان سلوکی بارها به پیش ارشک ( اشک یکم ) آمده و خواستار طغیان بر ضد پادشاه سلوکی می شدند و ارشک به رود آرام اترک می نگریست و می گفت تا زمانی که جریان مردمی آرام است طغیان ما همانند فریاد بی پژواک خواهد بود و باید صبر کرد .



اشک یکم

پس از چندی یارانش خبر آوردند که دیودوتس ( دیودوت یکم ) والی یونانی باکتریا بر علیه آنتیوخوس دوم پادشاه سلوکی شورش نموده و دولت مستقل باختر را تشکیل داده است .


دیودوت یکم

باکتریا ( که به کشور باختر تغییر نام یافت )

ارشک دستور گردهمایی جوانان سلحشور پهلوی را در دره وسیع اترک داد و رو به آنها کرد و گفت امروز رودهای مردمی سرشار از حس انتقامند در این هنگامه باید همچون موج بلندی دودمان یونانیان را به زیر آوریم .
موج اشکانیان خیلی زود دودمان سلوکی و همچنین باختر را به زیر کشید و کشورمان ایران را باز ابر قدرت بی رقیب جهان نمود .
ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : بستر اندیشه توده ها همانند بستر رودخانه در حال دگرگونی است جریانی که دارای پسامدهای نیرومند و گاه هولناکی در ریشه و پایه خود است . ارشک با زمان سنجی مناسب ضربه نهایی و کاریی بر دودمان ستم سلوکی وارد آورد و این دروازه شکوه دوباره ایران شد .

عکس هایی از رود اترک و دشت آن






یاسمین آتشی

داستان کوتاه

http://da3tanekotah.persianblog.ir/post/108/

سخن بزرگان


ارد بزرگ : آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی شک آموزگار آیندگان خواهد شد .

ارد بزرگ : آرمان را نباید فراموش ساخت اما می توان هر آن ، به روشی بهتر برای رسیدن به آن اندیشید .

ارد بزرگ : آدمهای فرهمند به نیرو و توان خویش ایمان دارند .

ارد بزرگ : اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند !!!.

ارد بزرگ : آنچه رخ داده را باید پذیرفت اما آنچه روی نداده را می توان به میل خویش ساخت .

ارد بزرگ : سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .

ارد بزرگ : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .

ارد بزرگ : خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است .

ارد بزرگ : آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند .

ارد بزرگ : آنکه در بیراهه قدم بر می دارد آرمان و هدف خویش را گم کرده است .

ارد بزرگ : اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند .

ارد بزرگ : مدیران پر حرف ، وقتی برای عمل ندارند.

ارد بزرگ : ساده باش ، آهوی دشت زندگی ، خیلی زود با نیرنگ می میرد .

ارد بزرگ : دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی فراتر از خشکی دارند اما هیچ گاه آن را به رخ ما نمی کشند .



http://30min.mastertopforum.net

منبع سایت افق شیروان - محمد سیاح

http://www.ofogshirvan.ir

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد آرزو *


● پایان جلد نهم ●
● مناجات عشق●
بار الها...
تخم عشق را در دل جانان بکار
عاشقان را با خودت مأنوس ساز
درد دوری از دل دلدادگان بیرون بساز
عشق را سامان بده...
عشق را از نو بساز...
● سروده ی :«احسان ضامنی »●


● بعُد سوم آرمان نامه ی ارد بزرگ●
● فرگرد آرزو●
___ " ای نسیم دلنواز آرزو " از ف.شیدا

ای نسیم دلنواز آرزو
با دل من قصه ای دیگر بگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور ِامید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من از روزگار
گو سرشکی کز جفا زاری شده
پای گلزار وفا جاری شده

گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که سازِ ان نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها , بدون همدمی

ای نسیم دلنواز آرزو
قلبِ« شیدا» را در آتش ها بجو
گرچه دامن میزنی این شعله را
قلبِ شیداوش ,اسیرِ واله را
لیک دیگر بال وپر را سوختم
خود به عشقی ,شعله را افروختم
سوختم در شعله ها ,با سوز دل
بال وپر در عشقِ نار افروز دل
سوختم صد آرزو , در نار عشق
باامیدی ,در دل وُ ,ا نبار عشق
آه ...بر این ارزو آن صد امید
وه که دل , ناکامی , دنیا کشید


ای نسیمِ دلنوازِ آرزو
با خدایم قصه ی دل را بگو
گو که چَشم ِ , انتظار من توئی
در شب راز ونیاز ِ من , توئی
ازتو میخواهم کرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من در باورم
همرهم باش ای یگانه یاورم
___5 آذرماه 1382 از فرزانه شیدا ____
امید وآرزو تنها بهانه های انسان وتنها دست آویز رهائی بخش دل در دنیائی ست که با فشار ومشکلات وسختیهای روزمره هردم برای انسان مشکلی آفریده ودر راهها وبیراهه ها ودوراهی ها آدمی را سرگردان کرده است اما در قدرت ارزو وامید قردتی هست که دل را وامیدارد تا برای رسیدذن به اهداف خوبیش درهر زمینه ای که هست چه احساسی باشد ومعنوی چه بر حسب نیازها باشد ومادی به هر شکل انسان را وادار میکند اندیشه ای برای رسیدن به آرزوها وامیدهای خویش داشته باشد وبه گفته بزرگان آرزو کردن خود نیمی از راه رفتن است که چون آرزو کنیم نیمی از راه را رفته ایم وچون تصمیم بگیرم نیمه ی دیگری از راه را طی کرده ایم وچون در رسیدن به آن اصرار ورزیم به انتهای راه وبه آمال خود خواهیم رسید چراکه نقش اولیه را برای رسیدن به اهداف بیش از هرکسی خود ما هستیم که تعیین میکنیم وتلاش ماست که آنرا به هدف میرساند همواره دراین سوی آبها زمانی که سخن از آرزو وخواستن چیزی میشود اصرار براین است که آنچه را میخواهی تا اخرین گام دنبال کن ودرنمیه راه برنگرد چراکه عمری در یک بلاتکلیفی فکری باخود باقی میمانی واین که مدوام ازخود درطول تمام زندگی بپرسی: اگر باز نگشته بودم اگر تا اخر میرفتم اگر حتی جواب آری یا نه را برخود ثابت میکردم انگاه تصمیم به بازگشت ورها کردن آرزو میگرفتم , جز اینکه آزار تمام زندیگ تو شود هیچ فرایندی در پی نخواهد داشت ورنج واندوه دائمی تو در زندگی تو خواهد بود بخصوص وقتی چیزی را ازته دل ارزو میکنیم رها کردن آن در نیمه راه بدون اینکه مطمئن شویم که آیا به ان میرسیدیم یا نه تاابد داغ دل آدمی میگردد وانگاه است که تاابد مدیون دل وافکار روح خودد خواهید شد. لذا اگر چیزی وکسی وهدفی را دوست میدارید وآرزوی رسیدن به آن را دارید از هیچ کوششی دریغ نکنید وحتما پیگیراین مسئله باشید که ایا آن شخص نیز خواستار شما هست یا خیر ایا ان هدف به مقصود میرسد یانه وجواب را برای خود روشن کنید چراکه اگر کسی یت وبه جای او تصمیم بگیرید که بی من خوشبخت تر خواهد شد واورا ترک بگوئید عمری دراین افکار بخود خواهید پیچید که ایا براستی کار درستی کردم ایا بیمن او واقعا خوشبخت است آنهم زمانی که خود روی خوشی را بعد ازو ندیده اید وهمواره دل را اسیر او میدانستید وهرگز این اجازه را بخود ندهیدکه بجای او جواب خود را بدهید این چیزی نیست که من ازخود وتجربه ی خود به تنهائی گفته باشم که این نظریه ای علمی ست که انسان زمانی که چیزی را واقعا میخواهد هرچه باشد اگر دنیمه راه آنرا رها کند بی آنکه به آن رسیده بیاشد ودرتصور خویش آنرا دست نیافتنی بپندارد همیشه در طول عمر خود حسرت آنرا خواهد خورد وخیال وفکر اینکه شاید به هدف میرسید شاید اینگونه که او تصور میکرد نمیشد اورا درهمه ی زندگی آزار خواهد داد
●از آرزو : « فرزانه شیدا »●

بصد آرزو زندگی باختم
به رنج وغم وغصه ها ساختم
ندانسته رفتم ره مرگ خویش
خودم را به غمها در انداختم

به عشق شدم واله ای دربدر
با آوراه گی دائما در سفر
به بیماری وتب همیشه روان
نیازم به بستر زسوز جگر

یگانه دلم را به غم سوختم
غم زندگی در دل اندوختم
به شبها نشستم به کنجی غمین
به ظلمت چراغ ِ غم افروختم

نیاز دمی دیدن روی تو
رسیدن به سرمنزل وکوی تو
به آغوش خود جای دادن ترا
کشیدن به جان بوی گیسوی تو

بدیوانگی رهنمونم نمود
درِ بی کسی را برویم گشود
مرا ازهمه دور وبیگانه کرد
بدانسان که بامن بجز تو نبود

کنون ناله ام را ِکّه خواهد شنید
که بربادرفتم بصدها امید
دگر دیدگانم بجز سیل اشک
براین چهره ام چیز دیگر ندید

شده دل چو مخروبه ویران سرا
چو دادم زکف عاشقی چون ترا
مرا حسرتی مانده ودرد وسوز
زسوزم قراری نمانده مرا

دل از عاشقی کی توانم بُرید
که دل جزتو عشقی درونش ندید
فقط نام تو بوده در قلب من
که فریاد دل شد چو نامت شنید

تواند مگر بگذرد از تو باز
چو دل برتو دارد امیدونیاز
مرا عشق تو چون نفس های دل
تو با بودنت بودنم را بساز
● هشتم آذرماه 1362 - از: « فرزانه شیدا»●
اینکه گفتیم , در زمینه کار زندگی تحصیل عشق به کسی چیزی جائی همواره واقعیت داشته است که انسان از آن ارام نمیگیرد مگر اینکه تا اخر راه را حتی با سالهایی طولانی انتظار برود اما هرگونه هست می بایست جواب آری یا نه را گرفته باشد اکر جواب اری بود تکلیف آدمی روشن میشود وچون نه بود نیز لااقل انسان خاطر خکع میشود که انچه می بایست انجام دهد , انجام داده است وحال اگر نهایت آن باین رسید که جواب منفی باشد یا شکست باز هزار بار بهتر از بی خبریست چراکه همواره بلاتکلیفی انسان را بیش از آنچه درتصور کسی باشد ازار دهنده وخورنده ی روح وآرامش وسم درون ودل خواهد بود درنتیجه زمانی که انسان در می یابد کجای راه ایستاده است وجواب خود را دریافت میکند اسوده تر میتواند براه زندگی خویش ادامه دهد وبدنبال اهدافی دیگر راهی شود که شاید صدبار بیشتر ازاین خواسته میتواند اورا خوشبخت کند ودرنتیجه عمری حسرت چیزی را نمیخورد که نمیداند انتهای ان چه بود وهمواره نیز به انتهای آن فکر میکند.
● زلف دلربا" از «فربود شکوهی »●

همه هست آرزویم که بگویم آشنا را
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

همه شب نهاده‌ام من سر خود بر آستانت
ز وجود خود بخوانم به خدا خدا خدا را

به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم
چو شنیده‌ام که سلطان نظری کند گدا را

نخورم ز هیچ دامی دو سه دانة ریایی
که ندیده‌ام ز واعظ همه نور پارسا را

تو چنان لطیف و خوبی که اگر به مجلس آیی
به کرشمه‌ای بگیری به دمی تو جان ما را

به هوای زلف مشکین برویم ار چه دانم
که به گرد او نشاید که رسد غزال پا را

چه خوشست حال جلوه که جفای کس نبیند
اگرم ببینم اما بکند وفا شما را

تو صبور باش و شادان ، ز قضای او مگردان
سر خود ز آستانش که خدا دهد رضا را
●شعر از «فربود شکوهی »●
انسان می بایست هر آرزوئی را که میکند به مرحله ی اجزا درآید وتصمیم بگیردکه رسیدن به آن را امتحان کند چراکه همواره چیزی که به شدت خواهان آنیم به سرانجام خواهد رسید اگر براستی هدف ما رسیدن به آن باشد ودرنیمه های راه سرد نگردیم واز مشکلات خود را نبازیم گاه زندگی با همه ی تلاشها بگونه ای پیش میرود که انسان تمامی تلاش خود را نیز مبذول میدارد تا به هدف اخر برسد اما بر حسب مشکلاتی جانبی خواه مشکلاتی دردنیا باشد یا دیوارهائی در راه هدف که این دیوارها میتوانند حتی افراددیگری باشند که سد راه آدمی میگردند وبه رشکل آدمی را از راه رفته یا پشیمان یا خسته میکنند اما درهمه شکل باید بخاطر داشت هدفی وارزوئی ارزشمند است که آدمی تمام تلاش خود را برای رسیدن آن کرده باشد حتی تاگر منجر به شکست شود چراکه شکستها خود تنجربه های زندگی هستند که در فردای ما صدبرابر جواب مثبت را برای هدفق دیگر کاری دیگر راهی دیگر به ما خواهند داد ما همیشه شکست را بگونه ی غمناکی نگاه میکنیم درحالی که بارها نیز نوشته ام درهرچه وهرجا وهرکس که بنگرید اگر به نهایتی مثبت رسیده است هزاران شکستی را نیز در راه دیده است تا به انتهائی دلخواه دست یافته وآرزوئی وارزوهائی را برخود براورده کرده است هیچگس هرگز قادر نیست که بی امید وآرزو زندگی زیبائی داشته باشد وگذشتن از ارزو ها وصرفنظر کردن از خواسته ها تنها باعث میگردد که ما دچار اندوه وسرخوردگی شویم درحالی ک اگر گام اول را درهر راهی برداریم هرچه هست مطمئنا انگیزه باز پیش رفتن بهتر بما القا خواهد شد تا نشستن وتنها درامیدی آرزو کردن .
● چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●
چیزی که برمن درتمامی زندگی براستی ثابت شده است این است که :« خواستن , توانستن است» وزمانی که آدمی خود را باور داشته باشد آرزوئی زا ازته دل خواستار باشد وزمینه ی رفتن ورسیدن را فراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشد که میرسد هم کائنات به یاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یاری خواهد بخشید هم قدرت امید اورا گپراز انرژی خواهد کرد هم هر یک گام که جلو میرود شادتر گشته برای ادامه ی آن بیشتر انگیزه پیدا میکند . در این سوی آبها ورود به دانشگاهها با داشتن نمرده ای خوب آسان است وخروج بسیار سخت در ایران ورود وخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش میاید کسی که بدورن دانشگاهی رفت نیمه راه آنرا رها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی را حتی شده با عقب انداختن یکسالی دنبال میکنند واگر کسی درنیمه راه رها کرده باشد مسلم بدانید کمبود مالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانه ی دیگر بیشتر بهانه است تا حقیقت چراکه همواره وقتی چیزی را رها میکنیم که از باور خود دست میکشیم واز اینکه باور داشته باشیم موفق میشویم من زمانی که در سن بالا دانشگاه را شروع کردم در سال اول 100 نفر در سه کلاس دردو رشته باهم شروع کردیم درنهایت 20 نفر ازاین همه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم با توجه باینکه در شروع تمامی دانشجویان این کلاس بین 18 تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنها یکنفر بود که ازهمسر جدا شده بود ویک فرزند داشت و سال یک را قبول شده سال دوم دانشگاه را پس از یکهفته ترک کرد ودرواقع من تنها 37 ساله ی کلاس بودم که از استاد خود نیز بزرگتربوده ولی همواره تمام تکالیف عملی را که روزانه از کلاسها میگرفتم میبایست سر ساعت 8 صبح با وجود اینکه همواره تعداد زیادی بود چه در طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل میدادم اما هربار از هریک پرسیدم چرا ترک تحصیل میکند درکنار هزار ویک دلیلی که می اورد ازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل دادن کارهای عملی از عهده ووقت او خارج است یااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت برای خود وفرزندم باشم یا من نمیتوانم هم کار کنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمیگذارد وهمیشه خسته ام یا دیگری میگفت من برای کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بود واگر میدانستم روزانه میبایست اینهمه کار تحویل بدهم پایم را اینجا نمیگذاشتم ودانشگده نیز که ازهمه در اول سال امضا میگرفت که دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شهریه میبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی میماند وهرروز نیز باافتخار میگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهر دارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارد اینجا یعنی قربانگاه کسی میماند که خود را قربانی اینکار کند البته دورع نمیگفت بدوشکل قربانی میشدیم هم تاکر گلاس را ترک میگکردیم میبایست تااخرین وجه شهریه را سرموقع پرداخت میکردیم هم اگر میماندیم چون من که ازهمه شرایط بدتری داشتم تنها خارجی کلاس بودم دورتر ازهمه درشهری دیگر زندگی میکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیز ازهمه بالاتر بود وفشار دکاری خانه وخانواده را نیز بردوش داشتم می بایست برای آنازجان گذشته تمامی ساعات را کار میکردم وکار که کردم وکردم ودرنهایت استاد سال اول من که همزمان با فارغ التحصیلی من بازنشست میشد وخانومی بود متولد نروژ بود که در فرانسه بزرگ شده بود ودانشکده ی ما که مرکز اصلی آن فرانسه بود اورا که استاد کلاسهای فرانسه بود بدرخواست او به نروژ فرستاده بود چون میخواست مابقی سالهای زندگی را درکشور خود باشد ووقتی مدرک را بدست گرفته بودم مرا بوسیده گفت 20 سال است که استادم درطی این بیست سال هرگز شاگردی با پشتکارتو عزم وهمت وجسارت وقدرت تو ندیده ومیدانم دیگر هم نخواهم دید چون تو کم بدنیا می آیند وکم شناخته میشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من به بیرون آورد چراکه خود دیده بودم بهانه هاست که برای ترک تحصیل میاورند ومن برای ترک تحصیل تمامی آن بهانه ها را هرروزه داشتم انهم در کشوری سرد وبرفی ولی نمیخواستم باورکنم که نمیتوانم ویا از پس آن بر نمی آیم ویا حتی چوب لای چرخ گذاشتنهای دانشکده ای راسیست که با خارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کاز هیچ تلاشی دریغ نمیکرد تا دانشجویان یکی پس از دیگر کم آورده بروند وایشان چراکه بسیار نیز پولکی بودند پول مفت دانشجوی بیچاره را که وام گرفته بود دریافت میکردند وبسیار به ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بود وچراکه دانشجوی بیچاره با درصد ی بالا وام گرفته از دولت به دولت بدهکار میشد وایشان پولدار .بارها که بسیار ازدست ازارهای ایشان خسته میشدم بفکر این میافتادم که شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهمم اما حس قوی خواسییتن واینکه بایشان خود را نبازم ونگذارم ایشان برنده باشند نیز وادارم میکرد حتی شده به لج ونشاندن ایشان برسرجا , روی پا ی خود بیاستم وهزارباری را که بچه ای دیگر کلاس گریه کنان به مدرسه امدند وگفتند من نرسیده ام تمرین را تمام کگنم وکارا نمیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی میز گذاشتم بماند که گاه برای آزار میگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شد که تو تحویل دادی و حرف مرا قبول نمیکردند وامتیازی نیز ازنمره من کم میکردند ناحق ونارواو متاسفانه هیچ کسی ازانهمه درکلاس لب باز نمیکرد که اینکه مجبور است زودترازهمه درکلاس حاضر باشد بخاطر دوری راه وهمیشه هم در کلاس اولین نفر است چطور میتوانی بگوئی دیر تحویل داده است درواقع نوعی هماهنگی نیز بین شاگرد واستاد باهم بود که با خارجیان مهاجر کلاس مخالفتهای نامحسوس اما واقعی داشته باشند که انرا درعمل ابراز میکردند ودررفتار پنهان, حال چه درکلاس من که اول دوسه نفر خارجی بودیم ودرنیمه دوم تنها من باقی مانده بود تا باخر کارهم ماندم چون مخصوصوبرای اینهم شده میخواستم بمانم با همه چوب لای چرخ گذاشتنهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیانی که مهاجربودند موفق به گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمه یکی پس از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودند وبتدریج نیز ترک کردند وبا دوستی یارانی که ازمن جلوتر بودم درسختن دریافتم که ایشان به بهانه ی کمبود زبان خارجیان حتی اگر شاگردان مشگل زبان هم نداشته باشند یا به ایشان درست کمک درسی نمیکنند یا انقدر اورا ازار میدهند که بجان آمده ترک تحصیل کند واونیز کاری نمیتواند بکند جز اینکه مبلغ امضا شده داشگاهی را برای شهریه بپردازد وچون هرچه باشیم درحد یک نروزی زبان کامل کامل نداریم شکایت هم بکنیم ایشان پیروز میشوند که من چه کنم این فرد نروزی را درست نمیفهمد لذا نمره نمیاورد وحتی درخوردن نمره های ما به گونه های مختلف درطی این سالها بسیار مرا آزده کردند ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استاد برای ازپا دراوردن ما مهاجرین آنقدرروزانه بوضوح دیده میشد که درطی این سالها من تنها یک دوست نروژی در کلاس داشتم که میتوانستم اورا دوست خود بخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمیکندودرکارها نیز بسیار مرا یاری میکرد وهرچه را که معلم ازیاد دادن بمن به بهانه های مختلف از آن سرباز میزد یا با بی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف میکرد ویاد میداد که من سردرنمیاوردم انگاه انرا به یاری این دوست خودمیاموختم واگر او نبود ویا او نیز گرفتار بود خود تمامی تلاشم را معطوف باین میکردم که یاد بکگیرم به هرشکلی که ممکن بود و ازکلاسهای بالاتر از شاگردان آن کلاسها میپرسیدم ویا از خواندن کتاب درسی دانشگده که انگلیسی بود با درکنار گذاشتن دیگشنری برای پیدات کردن کلمات تکنیکی که محاورده ای نبود یاری میجستم ودر جستجو برای پیدا کردن جواب به هردردی میزدم ولی هرچه بود درنهایت بهر شکل کاررا اما تحویل میدادم بخصوص وقتی میدیدم این همکاری نکردنها تنها برای این است که من نتوانم بموقع کار را تحویل دهم .با اینوصف تصور کنید که چقدر میتوانستم ازهمه سو درفشار زند گی باشم اما در فرگردهاتی پیشین نیز بازگفتم که من کاری را یا شروع نمیکنم یا اگر شروع کنم زیر سنگ هم باشد به پایان میرسانم نه اینکه لجبازم که شاید در رابطه با همکلاسی واستادان بودم اما بیشتر علت آن است که هدفمندم که برای هدف وتصمیم خود ارزش قائلم که چون چیزی را قبول کنم خود راموظف به تمام کردن ان به نحو احسن میدانم واینگونه اندیشه ای تمامی مشکلات را برایم با همه ی سختی ها وفشار ها قابل تحمل میکند چون «امید »اینکه« میدانم» حتما بااین شکل به انتها میرسم وبه «هدف» خود میرسم , نمیگذارد که جا بزنم یا کوتاه بیایم ویا ناامید شوم یا اینکه حتی خسته شوم چراکه من در معنای واقعی کلمه «میخواهم که برسم »و «میرسم » وباید خاطر نشان شوم که این یعنی « باور خود» چیزی که بارها وبارها نوشتم " تا خود راباور نکنیم رسیدن به هرچیزی مشکل است وباز اگر خود را باور داشته باشیم تمامی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تا اخردرتمامی راهای رفته , رفته ام م ورسیده ام با یا بی معلم درهمیشه زندگی هرچه آموخته امبه همین شکل بوده است وبسیار چیزها را نیز تنها ودون معلم یادگرفته ام وازاین بابت نیز ازخود همیشه خشنود بوده ام که معلمم ایمان من بخود وخداست وبیش ازاین نیازی برکسی نیست مگر برای انکه خویشتن را بهتر وبیشنر بشناسم وبهتر زندگی کنم با آموختنی وتلاشی دیگر.
● آرزو از: فرزانه شیدا ●
من نیـازم ... یک نیـاز
گرم و ســوزان .... پُرلهــیب
آتـش عــشق سـت اندر ســینه ام
راه قلبم ‌، راه عشق است وامید
گـرچه می سوزم سراپا در شــرار...
در محبت چاره میجویم که باز
نور شمع زندگی روشن شود
در پیش راه
من نـیازم یک نیـاز
سینه ام از عشق میسوزد و باز
حاصل ،، بودن ،،
نمیدانم کـه چــیست
گـر نیـابم
،، معدن عشق ،، و امــید
من نیــازم یک نیــاز
شعله ای در ســوز و ســاز
عشق عالـم در دل و در ســینه ام
میـروم ره را و گه پرمی کشم
در بهشت آبی آن آسمان
میـروم بااینکه میدانم کـه باز
درنهـایت میـرسم بر عــشق او
برخــدای جـاودان عاشـــقی
من نیــازم یک ‌نیــاز‌
●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●
حالا ا گر درهمه ی راههای رفته زندگیم تا بامروز همیشه همه چیز همواره بروقف مراد نبود وجائی نیز کمی وکاستی بوده وهست واگراین میان گوشه ایارخواسته هایم آنگونه نشد که میبایست میشد برای من هیچ ایرادی ندارد البته باز تلاش میکنم اگر میشد انرا بهتر کنم اما اگر نمیشود میپذیرم وخود را بیهوده ناراحت نمیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت در زندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق با خواسته ی ما از اب درنمی اید اما مهم این است که « اصل »انرا بدست اورده باشیم حال گوشه ی یکی از اینهمه کمی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی که تمامی بیسکوئیت های آن را سالم در دست داشته باشم وگوشه ی یکی شکسته باشد وغمگین شوم گه ای وای چرا کامل کامل نیست اما همینکه هست همینکه انرا بدست اورده ام همینکه شیرینی ان مال من است برایمن برای تمامی انسانها هدفمند وپرتلاش, میبایست کافی باشد واگر تمامی این موضوعات را برای شما در بخش بخش کتاب بُعد سوم ارمان نامه بازگو میکنم تنها برای این است که بگویم باایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است» وتا جائی که توان در بدن هست رسیدن به آرزوها نیز ممکن است وتنها وقتی بازمیمانیم که آرزوی ما در وجود شخصی دیگر باشد واوو سرباز زند یعنی چیزی مثال عشق که ما بخوایهم واو نخواهد یا دیگران نگذارند وپای آدمی دیگر وسط باشد اینطور بگویم آدمیان بسیار برسر راه یکدیگر دیوار میشوند اما از دیوار گوشتی هم میتوان گذشت به گونه ای که خود او حتی احساس نکند که اگر اینگونه درمقابل ما ایستاد وسد راه شد درواقع بیش از بادی نبود که ما ازمیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ما وجود انسانی هرآدمی را که به بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ما سدی میشود خودبخود کنار میزند ما حتی از میان روح وجسم او نیز میتوانیم گذر کنیم بی انکه خود او اینرا حس کرده یا بداند که ما گذر کرده ایم واین این ایستادن او تنها کوچک کردن خود بوده وبس .ووقتی باین نتیجه میرسد که برمیگردد ومیبیند که این اوست که همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده است اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنها اعتماد بنفس میخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.
●*- هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید . ارد بزرگ
*- اگر برای رسیدن به آرزوهای خویش زور گویی پیشه کنیم ، پس از چندی کسانی را در برابرمان خواهیم دید که دیگر زورمان به آنها نمی رسد . ارد بزرگ
*- کسی که چند آرزوی درهم ورهم دارد به هیچ کدام از آنها نمی رسد مگر آنکه با ارزشترین آنها را انتخاب کند و آن را هدف نهایی خویش سازد . ارد بزرگ
*- آینده جوانان را از روی خواسته ها ، و گفتار ساده اشان ، می توان پی برد . نپنداریم که میزان دارایی و یا امکانات ، دلیلی بر پیروزی و یا شکست آنهاست ، مهم خواسته و آرزوی آنهاست . ارد بزرگ
*- به آرزوهایی خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند . ارد بزرگ
*- توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید. ارد بزرگ
___ پایان فرگرد آرزو ____
●به قلم : فرزانه شیدا ●

منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد آرزو *


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *




● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد گزینش ●
در فرگردهای مختلف بسیار از خود سازی وباور خویش سخن گفتیم وازاینکه بهترین راه شناخت وجود خود وهستی ودنیا این است که بر دانش خود بیافزائیم وتجربیات زندگی خود ودیگران را در زندگی با دقت وتوجه درذهن ویاد زنده بداریم واز آن استفاده ای مثبت وبجا کنیم, به این مطلب نیز اشاره شد که داشتن الگو ویا الگوهای مناسب ومثبت بهترین روش برای ماست تا توسط اندیشه های نوین بزرگان خود را به سرمنزل مقصود برسانیم وبه آروهای وامیدهای خود جامه ی عمل پوشانده تلاش کنیم زندگی تمربخشی را برای خود فراهم کنیم که شادی ورضایت ما را نیز فراهم کند باین نیز تکیه داشتیم که شادی وارامش آدمی وقتی میسر است که دید دل وفکر وذهن وروح را رشد وپرورش داده وتلاش کنیم دنیا را از دیدگان بزرگان بنگریم که توسط تجربیات خویش انسانهای موفق ونامداری شدند که در راه زندگی مشقات زیادی را پشت سر نهادند تا امروز ما فقط خواننده ی روزگار وسرنوشت وزندگینامه ی ایشان باشیم وقتی که در پیشاروی خود یک زندگی برای خود داریم که میبایست بسازیم وبه شادی وخوشبختی در آن زندگی کنیم به روح وروان انسان پرداختیم وگفتیم که آدمی دردرون خویش از احساساتی برخوردار است که روان وروح اورا بسوی بد بودن وخوب بودن میکشاند به بررسی انستنهای خود نما وغرور وخود بین نشستیم وانسان بدبین وبدگور وبدخو را تفسیر کردیم سرامدان وبزرگان را درجایگاه نامی خود ک چه اندیشمندی بودند ویا استادی به تفضیل به آن پرداختیم ودرنهایت تمامی این فرگردها همواره به نتایج یکسان رسیدیم : خدا, خود سازی روح وروان واندیشه , دانش , تلاش وهدف.
¤ گم کرده عمر ! فریدون توللی »¤
بس که این هنگام و این هنگامه ماند
انتظارم کشت و دردم ، به نشد !
از کمین جویان ، خدنگی برنخاست
وز کمانداران کمانی ، زه نشد !
نیم ِ عمرم در ستیز آمد به سر
نیم ِ دیگر بر فنا شد ، درشکست
دور ِ گردون شوق ِ من در سینه کشت
دیو ِ افسون دست ِ من ، بر چاره بست !
جامه بر تن گر نباشد ، گو مباش
کس ندارد شکوه ، از بی جامگی!
بسته کامی را چه سازم با هنر ؟
ویژه در چرخشت ِ این خودکامگی
دشنه ها آبی نزد بر تشنه ها
- تا نپنداری ز کوشش تن زدیم -
غرقه در خونیم و رنجور از تلاش
مشت ِ رویین بس که بر جوشن زدیم !
بر هنرمندی چو من ، با این سکوت
زندگی مرگ است و مرگی بس دراز !
هر دمی بر جان ِ من آید غمی
همچو پیکانی که بارد از فراز
دل درین چاه است و بر بالای ِ چاه
از کمانداران ِ سلطان ، لشکری !
پا درین زندان ِ آزادی منه
ای که آزادانه ، دور از کشوری ! ¤از: « فریدون توللی »¤
ازاین نیز سخن گفتیم که تقدیر وسرنوشت وبخت ما تا جائی که به مرگ مربوط نباشد دردست خود ماست وقدرت شگرفی بر تغییر وتبدیل سرنوشت خود داریم اگرکه اهداف خود را مشخص کرده باشیم واتفاقات ورویدادها بخش ناگزیر زندگی ماست که میبایست انتظار آنرا نیز در زندگی داشته باشیم وخوبی وبدی روزهای زندگی همراه با صبر وشکیبائی را تنها زمانی میتوانیم در زندکی خود پذیرفته وبا آن کنار آمد وراحل آنرا بجوئیم که بینش وگزینش درستی از زندگی داشته باشیم که بز برمیگردد ب اینکه چگونه آدمی هستیم چقدر در زندگی اموخته ایم چقدر تجربه داریم چه کسی را الگو ی خود قرار داده ایم وباورهای ما چیست واوج زندگی خود را درکدامین قله ای قبول داشته وبه گزینش کدامین اندیشه ای آنرا قله ی آمال خود کرده ایم وبرای آن چه میکنیم, چه کرده ایم وچه میخواهیم از این پس انجام دهیم
● اوج را در مقابله باید جست از « امیر بخشایی »●
قبل از سپیده دم
قبل از آنکه خورشید بیدار شود
به ملاقات آب خواهم رفت
و وضو را با او در میان خواهم گذاشت
به ملاقات بید خواهم رفت
همانجا که خورشید

در لابه لایش برای خود گیسو می جست
به ملاقات ابر خواهم رفت
به من خواهد گفت
روی صورتش خواهمنشست
اگر پکم کند
به پایش خواهم افتاد
و با رویاندن سایه ای خواهم ساخت
به ملاقات خود خواهم رفت
کودکی خواهم دید
در مقابل باد
بادبادکش به اوج می رفت
از بودنم با او هیچ خواهم گفت
خود می دانم وارونه پوشیده ام
اوج را در مقابله باید جست
●از : « امیر بخشایی »
با وصف تمامی این احوال قدرت تصمیم وگزینش را نیز به تکرار در فرگردها عنوان کردیم که هرکجا هستیم هرچه فکر یا احساس میکنیم نتیجه ی تصمیماتی ست که در زندگی خود گرفته ایم واکنون درهرکجای زندگی که ایستاده ایم وهرگونه فکر واندیشه واحساسی را درذهن در طول زندگی انباشته وبه باور آن نشسته ایم تماما براساس راهی بوده است که آنرا با تصمیم خود هدف قرار دادیم وتلاش کردیم پیروز شویم یا حداقل مشقات ومشکلات را به سربلندی از سر بگذرانیم وپیچ وخم ها وفراز نشیب های زندگی را چون عاقلی طی کنیم
غزل 20 حسین منزوی »
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دلدیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
سروده ی :« حسین منزوی »
زمانی که گاه دنیا نیز مارا به دیوانگی میکشد وبه بی صبری وناشکیبی بدنیال چاره راه میگردیم وچون تجربه داشته باشیم و چه الگوئی. وچون دانش درستی داشته باشیم وبینیش صحیح ,بی شک قادر خواهیم بود گزینش درست خویش را درچنین مکانی از زندگی که تحت فشار هستیم بدرستی برگزیده وچاره راه درستی را نیز انتخاب کنیم که بی شک با عجله وخود باختن به سرانجام درستی نمیرسد وتصمیم ناگهانی گرفتن واز سر فشار نیز گزینشی درست در روزگار زندگی ما نخواهد بود.
___● هیچکس لایق نباشد بر سجود:« از ف.شیدا » ●

با تو گفتم روزگار ِخود بجو
در جهانی کز منواز آن توست
در شناسائی خود با هرشناخت
تاکه روشن گرددت, راه درست

باتو گفتم غّرقه بر خود هم مباش
زندگی کوتاه و« بودن» لحظه ای ست
دردم وآهی رود ,جانی ز تن
نام آن در « بودن» ما «زندگیست»

با تو گفتم اشک را پنهان مکن
تا رهاگردی ز اندوه درون
با توگفتم شادی دل را بجو
تا نگردی دست دنیائی, زَبوُن

بس سخن راندم ز کوشش از تلاش
تا بدانی همّت ما رهبر است
گفتم از دانش بجوئی خویش را
بخت ما در کُنج دانش , اختر است

با چه اصراری ,به تو گفتم ,زتو:
"خویش خود "را دردرون خود بجو
راه رفتن گرچه پر شیب وفراز
میشود پیداکنی راهی نکوُ

باتو اما چُون بگویم چُون گذشت
این ره رفتن مرا در زندگی
من که افتادم, شکستم ,باختم
شاخه های دل دراین بالندگی

سرنیاوردم به ذلّتها فرو
چونکه که کس لایق نباشد بر سجود
بامن وبا قلب من «والاترین»
جز خدواند بزرگ من نبود


گر شکستم ,باختم, ویران شدم
خودبرون کردم ز ویرانی ودرد
از کسی هرگز , مراباکی نبود
تا تواند دل کند در سینه سرد

غربتم ازمن مرا دیگر نساخت
تا کسی گردم زخود افتاده دور
بلکه در بودن دراین غربت سرا
بس دلی بودم توانمند وصبور

دور خود دیدم چه نادان مردمی
همچو مارانی که در دل میخزند
نیش ایشان نوش قلب من نشد
زآنکه بودم نزد قلبم سربلند

گه شنیدم خوب وبد از میهنم
درجوابی ساده گفتم خود بجو
در پی حق وحقیقت شو روان
زآندم از حق وحقیقتها بگو

مطلب بی پایه گفتن جهل توست
درسکوتی خواری تو ,کمتر است
حرف بی برهان مزن با هرکسی
چونکه خاموشی زخواری بهتر است

کم سخن گو , گر نداری دانشی
یا سخن گو با دلیلی استوار
دل زخاموش رهان وروشن ببین
یا که خاموشی گزین با افتخار

بسکه دیدم من جّدل ها با دلم
خسته بودم گه کداری از جواب
لیکن آرامش ندارد سینه ای
کاّو فرو ماند به ذلت بی جواب

آری ازخود , باتو بس گفتم ولی
زندگانی , در سخن در آسان بّود
خنده وشادی وروز ِ خوب وبد
در دل من همچنان پنهان بّود

● فرزانه شیدا /1388/اُسلو - نروژ●
زندگانی وخوب وبد آن مسلما برهمگان نقش خویش را نمودار کرده است ولی انچه سرمایه ی زندگی ما خواهد بود خویشتن داری خود درآرامش تلاش در شکوفائی وزیستن در دنیائی ست که باغ هستی ما در آن رشد ونمو میکند تا کسی باشیم برای خود واطافیان خود تا قدرت این را داشته باشیم که در صدای زندگی ,ترانه هستی خود را درعشق ودوستی ومحبت بااکسیر زندگی مخلوط کنیم وشعر تازه ای از بودن وهستی بخوانیم که نه فقط شعری وغزل وترانه ای باشد که درواقع زندگی ما باشد در سرزمین بودن ودر دنیائی که درآن " «نقش بودن ما» می بایست سایه ای نیز داشته باشد " ,سایه ای دیدنی » بدین معنی که , تا در« روشنی ها »حضور نداشته باشیم « سایه ای »نیز ازما نخواهد بودچه در روز باشد چه درشب .در زندگی این« حضور داشتن » یعنی برخود وزندگی خویش ارج نهادن وبرای ثبوت هستی خود ,ازخود کسی ساختن تا سایه ی ما نیز وجود داشته باشد ونام ما نیز باما وبی ما همواره به یاد بماند وخاطره ی , خوشایند بسیار مردمانی باشند که از نکوئی وخوبی یادمیکنند ونامی ماندگار وخوب را نیز فراموش نمیکنند.همه ی اینها گزینش وتصمیم وانتخاب منو شماست که انسانی با سایه باشیم وبا نام نکو یا درسیاهی باشیم ودرخواری ودرخاطره ی همگان محکوم به بدی وحتی نیستی.
● اکسیر زندگی از :«پیمان آزاد »●
اکسیر زندگی است شعر
تابندگی است شعر
با شعر می توان
از غم گسست و رست
به اندوه دل نبست
با شعر می توان
عشقی دوگانه داشت
در دل امید کاشت
در سر نوای هزاران ترانه داشت
با شعر می توان
سرسبز بود
آواز کرد
ز بیهودگی گذشت
پرواز کرد
با شعر می توان
در فصل سرد بود
سرشار درد بود
اما بهار را
گرمی خورشید را شناخت
دل را قوی نمود
به افسردگی نباخت
با شعر می توان
معشوق را ندید
از یاد او برفت
از عشق او برید
با شعر می توان
عمر دوباره کرد
پژمردگی گذاشت
در فصل برف و سوز
شب را
غرق ستاره کرد
با شعر می توان
خوشبخت بود و شاد
از هر چه نفرت است
دل را تهی نمود
آن را به عشق داد
● از :«پیمان آزاد »●
گزینش وانتخاب ما در واقع سازنده ی راه ماست ما دراین دنیا به هیچکس جز خود وخداوند خویش بدهکار نیستیم واگر نیازی هست بر گزینشهای درست زندگی تماما برای خود ما,زندکی ما,دنیای ماست تادر مقابل خداوند نیز باسربلندی خویش نشان دهیم که لایق داشتن این زندگی در دنیائی که او بما ارزانی داشته است بوده ایم .

*- سکوی پرش و گزینش بهتر می تواند در هر گاه و جایی یافت شود ، مهم آنست که تا آن زمان ، پاکی و شادابی خویش را نگاه داریم . ارد بزرگ
*- گزینش می تواند درست و یا نادرست باشد ، گزینش گری یک هنر است . بهره بردن از تجربه های دیگران می تواند به گزینش راه درست کمک کند . ارد بزرگ
*- گزینش امروز ما ، برآیند اندیشه ها و راه بسیار درازیست که تا کنون از آن گذشته ایم . این گزینش می تواند سیمای نوی را از ما به نمایش بگذارد . ارد بزرگ
*- آنکس ، رستاخیز و دگرگونی بزرگی را فراهم می آورد که پیشتر بارها و بارها با تصمیم گیری های بسیار ، خود ساخته شده است. ارد بزرگ
● پایان فرگرد گزینش ●
● به قلم فرزانه شیدا ●

منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد گزینش *


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شناخت *


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شناخت ●
خدا

تازه شدم تازه شدم کهنه بدم تازه شدم
سنگ بدم سازه شدم درچه چه دروازه شدم

خرتک نیمه جان بدم نی نی استخوان بدم
من قلم خران بدم فیله شدم نازه شدم

هیچ نگر که شد همه پشگل بره شد رمه
جهان گرفت یک تنه آن که نمی بازه شدم

صفر بدم بیست شدم آن که چو او نیست شدم
ماه به ماهیست شدم بی حد و اندازه شدم

کم بده ام کُر شده ام تهی بدم پُر شده ام
قطره بدم دُر شده ام از دل و جان خازه شدم

چاه بدم راه شدم آه بدم ماه شدم
بنده بدم شاه شدم حرمت آوازه شدم

بسته بدم باز شدم باز بدم راز شدم
راز جهانساز شدم آن که ز خود زاده شدم

23 / 11 / 1387 10:17

شکر

شاعر "آیا" متخلّص به هیچستان ●
در فرگرد پیشین مشکلاتی را که نداشتن شناخت برای آدمیان درست میکند در خلاصه ای از زندگی خود بیان کردم ودر این فرگرد با توجه به نظریات فیلسوف ودانشمند بزرگ ایران وجهان* ارد بزرگ
به بررسی آن در محودوده وسیعتری میپردازیم من خود طی تجربیاتی مه در مهاجرتم دراینمورد داشته ام بخوبی دریافته ام که زمانی کسی وکشوری میتواند خود را درجائی دیگر از دنیا بشناساند که تلاش کند آگاهی های بیشتری را بصورت مستند برای جهانیان ارسال نمیاید با آمدن ماهواره وانترنت تا حدود زیادی این مشکل برطرف شده است اما پیش ازاین بسیار انسانهاوی وجود داشتند که ایران را بسیار کم میشناختند و امروزه نیز براساس انقلاب واختلافاتی که دیگر کشورها با ایران دارند همچنان ایران رابه عنوانی کشوری عربی ومسلمان که باهمه ی دنیا مشکل دارد وجهان سومی ست که انسانهای آن تمتممدت در پی اشوب وسروصدا در سطح بین اللملی ست , میشناسد وصدالبته این خواسته ی کشورهای امریکا واروپاست که برای بدنشان دادن ایران واعلام اینکه با کشوری بیفرهنگگ روبرو هستیم که از سیاست های جاری در دنیا هیچ نمیداند ودرعین حال آشوب طلبی ست که پای آن بیافتد تروریست خوبی هم میشود به دنیا نمایانده شده ایم تا جائی که مردم عامی کشورها که جمعیت بزرگتری را نسبت به افراد بزرگ واندیشمند جامعه هادارا هستند درهمین تصورات وبا همینگونه اگاهی دادن های نادرست رسانه ای همان را روزانه می آموزند که از رسانه ی ملی خود دریافت میکنند وکمتر کسی نیز هست که وقت خود را بگذارد ودر اینترنت وکتاب به شناخت ایران وقت خود را نهاده تابتواند با فکری درست واندیشه ای آموخته در مورد ایران وایرانی وخصوصیا ت وآئین ورسوم ایران صحبت کند یا عقیده ای را عنوان دارد .دراین میان بودن درمیان مردمی کهاینگونه افکاری در مغز ایشان از ایرزان وایرانی پر شده است ساده نبوده ونیست ودرد به تنها مهارجت کردن از طون وزندگی درمیان افرادی که ایشان را ضد ایرانی ومسلمان پرورش داده اند نیز آسان بنوده نخواهد بود اما چاره در گریز نبود وباید واقعیت را قبول کرد که مردم دنیا بدرستی انگونه که باید با ما با ملت ما وزنوع زندگی ونحوه ی تفکر ودین وآئین ونژاد ایرانی به آنشکل که برحق وروا باشد آشنا نیستند وبه ناحق پرشده از افکار مسموم شده اند که مردم ایران وملت وکشور ایران در لباسی خالی از انسانیت به دیگران نشان میدهد وبا شناختی که بناحق درجلوه های سیاسی اینگونه جلوه داده شد ازما وحشیانی با قانون بربریت در ذهن ایشان شاخته اند که زبان حرف او زبان خشم است وعمل او خرابکاری وویرانی ودست بلند کردن بر یکدیگر وکشت وکشتار خویش و همچنین داشتنن فکر نابودی دیگران, همه کس الا ایران وایرانی که هیتلر را پیش ماروسفید میکند وقتی میبینیم چگونه تصوری ازما در ذهن جهانیان ساخته اند.
__●__ کوچ پرستوها « ف.شیدا»__●__

درنگاهم
سایه غم بود
در هنگام کوچ

پایم نمی کشید...
قلبم نمی گذاشت
و نگاه
قطره های اشکم را

به استقبال جدائی ها
روان کرده بود

رفتن ناگزیز بود
وُ ماندن بی ثمر
دیگر برایم
هیچ نمانده بود

تا به حرمت آن...
چادر ماندن بپا کنم

هرگز نمیدانستم
...آه

هرگز نمیدانستم
روز کوچ پرستوها

روز کوچ من
خواهد شد

و روزی ...
راهی شدن
تنها چاره راهم

وقت کوچ است
آری...سفر منتظر است

که مرا راهی رفتن سازد
وقت کوچ است

و در این جاده ی تنهائی
من و دل تنهائیم

کوچ من کوچ پرستوها بود!!!
لیک من تنهایم

و پرستوی دگر
بامن نیست

کوچ من کوچ پرستوها بود!!
به شبی بس تاریک
و رهی طولانی
کوچ من کوچ پرستوها بود!!! »
__●__ 21آبانماه ۱۳۸۴« ف . شیدا »__●__
(* وصدالبته بزرگان ودانشمندان واستادان واندیشمندان بزرگ دنیا و کشورهای دیگر چنین تصوراتی بروی ایران وایرانی ندارند وشناختی کاملتر وبهتر از مردم ایران با شناخت تاریخ وآداب رسوم ملی ایرانی و... را دارا هستند )اما سیاست فعلی جهانی برای سیاستمداران فعلی دنیا اینگونه حکم میکند که برای به کرسی نشاندن ادعاهای خود درمورد ایران از بدترین زاویه ی ممکن ایران را به دنیا معرفی کنند وهرگاه مشکلی ایجاد میشود در بوق وکرنا کرده وبه گوش جهانیان برسانند ولی انگاه که مردم ما با بمب شیمیائی صدام دسته دسته کشته وناقص میشدند حتی هیچکس در کل دنیا نمیدانست ایران کجاست وچه بر سر ملت وکشور او می اید وزمانی که پای نشان دادن ایران وایرانی میرسد , بجای آن اما از بدترین مناطق ایران فیلم گرفته وبدترین شرایط زندگی ها در حلب آباد وکارتون خوابها ومهعتادینی را نشان میدهد که این گوشه وآن گشوه افتاده اند درصورتی که جمعیت فقیر وکارتون خواب وبی خانمان کشور آمریکا نیز کم نبوده ونیست وبخصوص پس از رکود اقتصادی دردنیا که بیشترین صدمه نیز بر پیکر امریکا وارد شد برتعاد بیخانمانهائی که مجبور به ترک خانه های خود شدند وبانک خانه های آنان را بعلت نداشتن پول پرداخت وام ها ترک کردند ودرماشین وخیابان خانوادگی زندگی میکردند افزوده شد اما پنهانکاری های سیاسی احتماعی همین کشورها با محدود کردن فیلمبرداری از مناطق مردم خیابان نشین وفقیر پوشش خوبی برای آن است که ایران را کشوری فقیر وبی فرهنگ وآشوب طلب جلوه دهند ومقدمات جنگ را در اذهان عمومی همانگونه بوجودد بیاورند که اول با افغانستان سپس با عراق شروع کرده وبداخل آن با موافقت عمومی جهان وارد شدند وزندگی های بیشتری را به فقر وبدبختی ومرگ کشاندند وبااینکه بازیهای سیاسی درخور فهم همان سیاستمداران است وبسیار چیزهای پشت پرده وجود دارد که منو شما از آن بی خبریم اما اینکه کشوری با تاریخی با عظمت وچندین هزارساله در دید جهانیان اینگونه پنهان مانده است چیزی نسیت که اتقاق افتاده باشد یا منو شما در آن مقصر باشیم که برای این نیز برنامه ریزی های پشت پرده ای طی سالهای بسیار بوده وهست که ایرانی هنوز عرب شناخته میشود وآئین مسلمانی که در هرکجای عالم با سنتهای خود آن کشور مخلوط شده ودر امیزش بوده است را نیز با، سنن وفرهنگ ونژاد ایرانی درهم امیخته اند تا فکر جهانیان را معطوف باین سازند که مسلمان در هرجای دنیا انسانی ست که فرهنگ نداردوفقط با نام مسلمان بودن در دنیا بنام ما ودرجای ما,بصورت کتبی ونوشته شده اند ، تا اینگونه برداشت شود که ایران عرب نما تفاوتی با عرب مسلمان ندارد که پای دین چون به میان بیاید زبان او شمشیر اوست ومرگ وکشتار دیگران جهاد ملی و... در بدترین شکل ممکن ایرانی مسلمان یعنی به نوعی قاتل وتروریست بی فرهنگ .که این خود خصومت سیاستمداران را درسیاست با ایران وایرانی برای انکسی که چون من 20 سال بیشتر است کهاخبار جهان وبرنامه های تلوزیونی را در سطوح مختلف نگاه میکنم وهرجا پای ایران وصحبت کشور به میان پامد دنبال انرا گرفته ام تا فردا که دربیرون ازمن سوال میشود بیخبر نباشم بخوبی وپرواضح استت که آنچه ازما وایران بخورد چهانیان میدهند تنها بدترین شکل انسان است که در آن حتی موفقیتهای ایران وایرانی به شکل خطری جانی برای جوامع دیگر عنوان میشود ازجمله انرژی اتمی که سالهایبسیاراست هربار که سخن از آن به میان آمد بخوبی متوجه شدم که یکماهی برنامه های تلوزیون مختص شد به اعدام ها ایران جنگ ایراناقتصاد ایران برخودر ایران با دیگر کشورها ونشان دادن پیاپی سخنان بزرگان اگر سخنی را به گونه ای گفته اند که فرهنگ وسیاست وقانون ملی آنرا نمی پذیرد یا نشان دادن فقر ملی و مردمی ایران یا تنها شکایتهائی که برعلیه ایران میشد وپس ازان مجدد به این معقوله باز میگشتند که یادتان بماند جهانیان که چنیم مردمی بزودی دارای انرژی اتمی خواهد شد ووای بحال ما اگر بگذاریم.!!! وقتی اینگونه توجهات را به نوع پخش اخبار ومستندها میزول بداریم بخوبی متوجه میشویم که مداوم در نمایاندن امریکا واروپا بعنوان کشوهای بافرهنگ ونمایش ایران بعنوان گشوری فقر زده وبی فرهنک وآشوب طزلب بی شک جز بازیهای سیاسی نیست که مردم عام را با فکر خود هماهنگ کنند تا اگر روزی اعلام شد مجبوریم برای جلوگیری از خطر با ایران جنگ کنیم چون افغانستان چون عراق ,مردم نیز در سطح گسترده ای موافق این عمل باشند و درعین حال گروههای صلح جهان در تعداد معدودی قرار بگیرند که دیگر صدای ایشان شنیده نشود بااینوصف بخوبی می بینیم که « شناخت» میتواند برای هرکسی شناختی کاملا نادرست وبرحساب برنامه ریزی های از قبل پیش بینی شده ومغلطه کاری ها وروسوا نمائی هائی باشد که فکر اذهان عمومی جهان را به بیراهه بکشد درهمین راستا در اندیشه وفکر ونظریه ای نیز یک آدم عادی هم میتواند روباه صفتانه افکار دیگران را بتدریج مسموم کرده وهمگان را همپا وهمراه خویش کرده با خود موافق ساخته وبه مقاصدی برسد که تنها نفه شخصی اورا جوابگو باشد ودیگران را به چاه خود انداخته دیادردریای اندیشه ای نادرستی غرق کند که هیچ تصور نمیرفت در پشت آن اینهمه دشمنی ونامردمی ونا رفیقی خفته باشدوحتی خشم وکینه ای گاه از حسادت گاه از دشمنی گاه از درد پیروزیهای دیگران نیزدران نقش عمده ای داشته باشد ومسلم است که هیچ کشوری حتی کشورهای برتر دنیا نیز بدون گرفتاریهائی نیست که همگان در سراسرز دنیا دارند اما همانگونه که یکی درایران صورت خویش با سیلی سرخ نگاه میدارد ودرد درون پنهان میسازد تا آبرو داری کند در سطح سیاسی ,سیاستمداران , نیز لباس فاخر یکنفر را نشان میدهند وشکم گرسنه صدها انسان دیگررا پنهان میسازنداما کشوری ثروتمند چون ایران را باذخایر نفتی ومعادن بسیار وضنایعی که میتواند با هریک از دیگر کشورها پیشی بگیرد در ساکشون وتحریم اقتصادی نگاه میدارند تا قادر نباشد لباس فاخر را برتم بیشترین مردم خود کند واینها جائی داشته باشند تا حلب آباد وسیع تر شود وکارتون خوابهای جمعیت بزرگتری گردند تا جائی دربرنامه های تلوزیونی برای نشان دادن فقط داشته باشند در نام ایران.تاسف برانگیز است که همانگونه که بسیاری ازمردم عامی کشور خود ما ایران نیز وقت خود را تلف نمیکنند تا با دیگر کشورها آشنا شوند وبه اخبار ورسانه درحد همان خبرهای کوتاه رسانه ای قناعت میکنند جمعیت جهان نیز ازاینگونه افراد عامی شرشار شده است که آنقدر سرگرم زندگی اتوماتیک وار امروزی شده اند که برایشان مهم هم نیست در کشور بغلی چه خبر است چه برسد که آنسوس زمین را لازم بداند که افراد وملت وکشوری را بشناسد ودراین اندیشه که این دانش به چه درد من در نان دراوردن من میخورد ازهم بی خبر میمانیم وسیاستمداران جهان جولانگاهی برای بازیهای سیاسی خود پیدا میکنند که فکر واندیشه های مردم را از« شناخت» واقعی دور نگه دارند واین تقصیر ایشان نیست که موفق میشوند این تقصیر من ایرانی ست که نیامده ام ازخود وایران وایرانی آنقدر کسی بسارم برنامه ای بسازم مستندی با توجه به افکار عمومی ,ودر حد جهانی و به دیگر کشورها عرضه کنم که اینهمه در سیاهی افکار دیگران گم یا حتی چهره ای تیره نباشم. این گناه من است که وقتی درخیابان با غریبه ای برخورد میکنم تنها به لباس او نگاه میکنم نه به ماهیت ودرون وفکر واندیشه ی او وهمین در وسعتی گشترده تر بازمیکردد به شناخت جهانیان آیا من سعی کرده ام جهانم را مردم دنیا را اخلاقیات وافکار ونوع بینش ویطیقه ی زندگی ایشان را بشناسم که توقع داشته باشم بدون تلاش من همه هم مرا بشناسند هم ریشه های ملی مرا؟؟چرا کشورهای بزرگ دنیا اینهمه در نگاه تمامی ملتها شناخته شده اند وایران درگوشه ای جا مانده است ایشان مقصرند یا من ایرانی بعنوان سیاستمدار بعنوان دولت بعنوان ملت بعنوان همشهری بعنوان ایرانی وبعنوان انسان؟ قبول کنیم که کسی اهمیت نمیدهد من یا تو که هستیم وچه هستیم .منو شما وقتی مهم میشویم وقتی دیده میشویم که تلاشی برای اینکه کسی باشیم کرده باشیم وموقعی شناخت صورت میگیرد که من نوعی بخواهم مرا بشناسند ودرست بشناسند وتا بدین شکل از فردیت خود شخصیت خود بودن خود هستی خو.د ملت خود کشور خود بتوانم دفاع کنم ودر سخن با غریبه کم میاورده وبتوانم لااقل درسطحی روشنفکرانه جوابگو باشم
●از نفرتی لبریز"از :« احمد شاملو__●__
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
_●سروده ای از :« احمد شاملو● »_
من همواره تلاش داشته ام, تا اگر درپاسخ سوالات غریبه ای نااشنا با یاران وایرانی , اواز اخبار دنیا مطلع است من نیز کمیتی نداشته باشم وچون او خبر بد فقط ایران را به رخ کشید من نیزتوان اینرا داشتهباشم چند نمونه ای از فقر این گوشه وآن گوشه ی جهان را در امریکا واروپا باو یاد اور شوم اگر زنجیز زدن وزخم شدن پشت مرا در عزاداری امام حسین به تمسیخر گرفت من نیز میخ کوبیدن افراد عامی مسیحی ایشان را در روز به صلیب کشیدن حضرت مسیح یاداور شوم وبه مقایسه بنشینم اگر چرخیدن مرا به دور دیوار متبرک مکّه مقدس مرا, به باد مسخره گرفت من نیز سرتکان دادن مذهب جهودیت در جلوی دیواری را بیاد بیاورم وسرخم کردن خود ایشان را درمقابل مجسمه ی متبرک حضرت و پیامبر خداوند ایشان را هم خاطر نشان کنم ,اما اگر او مسخره کرد من در قالب اسنانیت انسان باشم وفقط یاداور شوم که تفاوتی نیست بین دین با دین آئین با آئین تفکر با تفکر اما شکل انجام آن متفاوت است و شما نیز اینگونه اخلاقیانت وسنت هائی را دارید اما کمتر بدین وایمان فکر میکنید که بیادتان بیاید کدامین سنت شما بحد سنت من میتواند در یک جایگاه ومقام از لحاظ ارشی وخوب وبد بودن باشد وسعی نمیکنم فراموش کنم که مسلمانم انگونه که شما سعی میکنید باسم روشنفکری ایمان خویش را به روز شنبه ویکشنبه ای واگذار کنید که کمتر نیز به کلیسا میروید وفقط صدای زنگ کلیسای شما یکی شنبه برای شاخه ای ازدین حضرت مسیح (کاتولیک) بصدا درمیاید و دیکری یکشنبه برای نیایش ویاداوری دین در مذهب حضرت مسیح درشاخه ای دیگر( پروتستان * اما منو مسلمان حضرت مسیح را ارج مینهیم چون در تاریخ اسلام ایشان نیز فرستاده ای ازسوی خداست وجزئی از تاریخ دین ما بمانند نوح و موسی....
شما نه دیروزهای تاریخ خود را که باهمان نوح ومسیح وموسی شروع شد به خاطر دارید نه اموخته اید که در تاریخ اسلام نیز مسلمان ,حضرت مسیح ومادر مقدس حضرت مریم را مسلمان عالم, ارج وارزش مینهد وهرگز بی حرمتی به ایشان نمیکند واینرا گناه در دین خود میشمارد که از فرستادگان وپیامبران خدا به بدی ساد کرده یا ایشان را بی حرمت کند چه در نزد خدا چه در نزد صاحب آن دین چه حتی درمقابل دین خود یعنی اسلام, آنهم در وقتی که شما کاریکاتور محمد را دراینجا وآنجا برای به خشم دراوردن مسلمان وتوهین به مذهب ومرام او دردنیا پخش میکنید بیاینکه بیاد داشته باشید خود را روشنفکر میدانید وباادب وبا تربیت و با فرهنگ!!! راستی چه شد که اینجا فراموش کردید که شما انسانهابرتر وبا فمر وروشنفکری هسستید که این نیز سوالی ست که حتما وباید از ایشان بپرسیم ومن نیز میپرسم وقتی احساس کنم قصد توهین به مرام وایمان وشخصیت من است وکشور من!اما تو دوست ابیرزانی من هموطن ایرانی من که روزانه با چنین مشکلاتی مواجه نیستی وخشم روزانه ات را درخانه حتی پای اخبار تحریک میکنند چگونه در کشور دروطن ازخود دفاع میکنی که صدایت بدرستی نه به معنای خشونت وبی فرهنگی که بنام انسانی متمدن وبافرهنک وتاریخ ایرانی به گوش جهانیان برسانی؟ قصهی عشق ومعرفت ودوستی ایران وایرانی قصه بود یا واقعیتی همبستکی ایران وایرانی افسانه بود یا انقلابی را رقم زد تو چه میکنی ایرانی من؟!
چه اشتباه بزرگی ... حامد تقدسی● »

دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رود
سنگین و پر سکوت
با نغمه های غریبانه باز خواندمت
اما دگر چه سود ؟
کز این حدیث هزارباره جان بی نفس
رنجور و خسته ام

با هر ترانه تو را تا کران عشق
بردم ولی چه زود
رنجیدی از ترانه ققنوس شب نوشت
وز رنگ تنگدلی های آخرین سرود
همچون هم او که رفت ،
بس سهمگین و غریب
فرسنگ ها دور تر از روح صحبتم
غمگین شدی و دلت با ترانه ای
ابری شد و گرفت

من کیستم ؟
که به تکرار هر غزل
آزرده می کنم دلی و بازش نمی برم
بر طرف ساحل معنا و عمق شعر

جانا
چه اشتباه بزرگی که هرچه بود
نادیده خواندی و ققنوس ناشناس
همچون همان صداقت آخرین کلام
ختم ترانه این جان خسته شد .

حیف از حدیث عشق

● شاعر:حامد تقدسی »●
اما احترام که یکطرفه نمیشود همانگونه که من احترام دین شما را نگاه میدارم ودر جنبه مسلمانی خویش خود را موظف به این میدانم که تمامی پیامبران فرستاده ازسوی خداوند را محترم بشمارم شما نیز موظفید پیامبر فرستاده شده از سوی خدای مرا ارج بگذارید وبه حرمت وقاموش او ومسلمان توهین نکنید واین سخنی بوده وهست که هرجا سخن از ان پیش بیاید به همین شکل انرا به مردم خارج گفته ام وبعد ازاین نیز خواهم گفت چراکه انسان متمدن وتحصیلکرده تنها دهان باز نمیکند که چیزی بگوید واگر بگوید با شناخت چند جانبه سخن میگوید وتنها به شناخت یکطرفه ی خود اکتفا نمیکند بلکه دانش آنچه را که از آن سخن میگوید نیر دنبال کرده است درغیر اینصورت هیچ حقی به سخن واظهار نظر ندارد حتی بعنوان ایده ی شخصی اگر به درستی وغلط بودن آن اطمینان ندارد..این مردم عامی وعادی هستند که لب به گفتن چنین سخنانی درخارج باز میکنند که زبان شما زبان شمشیر است واوج آمال شما چرخیدن بدور یک ساختمان ِگِلی به نام خانه ی خدای متبرک ومقدس شما وفقر فرهنگی شما از آتش زدنهای سفارتهای دیگر کشورها درداخل ایران پیداست!!! مه رفتار وسخن نماینده ی شخصیت آدمی است انسان عاقل وروشنفکر ودانا با چوب وباتوم واتش زدن وشیشه شکستن وخرابکاری حرف نمیزند که فقط درآرامش حرف میزند!!!! عجب!
●پشت دروازه های خیال...ف.شیدا●
حقیقت را پشت دروازه های خیال
جا نهادم
نه از آنرو
که تلخیش آزارم میداد
که بودنش
رویایم را برهم میریخت
و آرزویم را بر باد میداد
اما حقیقت را به باد بخشیدم
که در گذر خویش همگان را هشیار کند
اما دلم ... آه ... دلم
غمگنانه بر مزار آرزوهایم
گریان بود
آخر تفاوت میان حقیقت با حقیقت
بسیار بود
حقیقت من رنجباره ی سنگین روزگاری بود
که کوله بارش را
به درازای عمرم بر دوش میکشیدم
و حقایق تلخ و شیرین
در آلبوم یا دوّاره های دیروزم اما..
گاه میخندید گاه تبسمی داشت
گاه نگاهی بود بدون عمق
حقیقت اما عبور لحظه های ممتد عمر بود
که ریزش باران پائیز را بیاد میآورد
آنگاه که چتر اندوهم باز نمیشد
تا خیس واژه های درد نگردم!!!
● شنبه 24 فروردین 1387(فرزانه شیدا)●
واگراین شخص وان شخص دردنیای کنونی درخارج ازایران شناختی درست وواقعی برایارن وایرانی داشت حتی بخود اجازه نمیداد بدون دانش آن بدون شناخت از آن لب بگشاید واظهار نظری انهم به توهین به ایران وایرانی ودین وآئین وسنت ونژاد اورا روا بدارد واگرچه پیشرفت علم ودنیای اینترنت بسیاری از عمده مشکلات شناخت را کم کرده است اما انسان عامی با درجه تحصیلی حداقل دپیلم درهمه ای دنیا تعداد بیشتری را درخود دارد تا افرادی که با دانش وپژوش درسطح روشنفکران جامعه قرار گرفته باشند حتی درمحدوده کار روزانه ودرعین حال بااینکه امروزه در سصطح دیپلم نیز بسیار بسیار بیشتر ازعلم بهره میگیرند وحتی درکلاسهای سالیانه بخشی کوچک نیز به شناخت دین ها ومذاهب میپردازند اما بخشی وجود ندارد که ما درایران به شناخت امکریکائی واروپای اموزشی دیده باشیم وایشان درشناخت ایرانی ونژاد ایرانی درنتیجه شناخت وقتی کامل نیست سخن گفتن از آن بی جاست ووقتی ازاین موقعیتهای اختصاصی دردنیای رسانه ها , بزرگان سیاستمدار جهانی استفاده میکنند ,شما فکر میکنید وظیفه ی یک ایرانی مسلمان چه میبایست باشد که نمایاندن تقوا عشق دوستی صلح ومحبت دستگیری ویاری رساندن در خط به خط قرآن ما به فراوانی هست که ما بعنوان مسلمان چگونه انرا درنگاه جهانیان جلوه داده ایم که اینگونه به خشم وترس بما نگاه میکنند؟!
___ سرای آرزو، از ف.شیدا ______
زیاس ســینه اندر ساحـل تردید می گشتم
بدنبال یقـــینی محـکم وجــاوید می گشتم
مــرا در وصـل رویـت آرزو هم کُــشت
که حتی در سرای آرزو، نومید می گشتم
_____فرزانه شیدا _________
ما میبایست خود را دنیای خود را آئین خود را ،زندگی خود را ,کشور خویش را دوست بداریم بر آن ارج نهاده خواهان شناخت درست خویش ارزخود باشیم وشناختی درست نیز از خود بردیگران بدهیم تا به قدرت شناختی درست وتفکری روشن ,توان آنرا داشته باشیم تا این عشق را در سخن وعمل خود بگونه ای دلپذیر بدنیا نشان دهیم نه با خشم وکینه که این راه مسلمانی نیست .مسلمان واقعی خشم را صلاح نمیداند وبر « حق زبان» واحترام گذاشتن ومحترم بودن و بر شخصیت خویش جلائی روشنی دادن وخود ساختن وداشتن بینش درست بر دنیا وزندگی خود وخداوند یکتا , اصرار نیز میورزدما چقدر گوش میکنیم ، ما چقدر برای آن تلاش کرده ومیکنیم تا مسلمانی را درخود مسلمان باشیم در درستی وواقعیت وحقیقت واقعی, نام یک مسلمان نه فقط مسلمانی که دین را به ارث برده است که آنرا دردل با شناخت درست دنبال میکند تا درجهان خود به معناتی واقعی انسان باشد وبرحق که اگر براستی ودرستی برحق عمل کنیم انسانیم درنام هر دینی که میخواهد باشد چه برسد اسلام که خود آئین انسانیت را میاموزد درزقت دل ومحبت درون وباعشق.
● عاشقانه ...از ف.شیدا ●
پشت پرچین آرزو دیروز
قلب غمگین من چه خالی بود
روزگار دوباره دل بستن
همچو یک واژه ی خیالی بود
بی خبر زانکه عاشقی ناگاه
خود ره قلب من کند پیدا
آرزو در کنار حسرت وعشق
می ستاند ز سینه قلب مرا
می برم دل کنون به خلوت شعر
بار دیگر به آبی رویا
در طپشهای عاشق قلبم
می سرایم دوباره نام ترا
زین پس وتاابد به واژه ی عشق
نام تو جاودانه میگردد
هر غزل هر ترانه هر شعرم
بهر تو عاشقانه میگردد
رنگ چشمان تو نخواهد رفت
هرگز از ذهن قلب من بیرون
در هراسم که بینم این دل را
بی تو قلبی شکسته ومحزون
دل مرا میبرد بگوشه ی غم
کُنج حسرت بگوشهء رویا
می سراید به غصه ها, بدریغ
دم بدم شعر عاشقی مرا
نیمه ء روح من تو بودی تو
او که هر لحظه آرزو کردم
تا بیابم ترا به کنج دلم
هر کجا بوده جستجو کردم
درنگاهت اگرچه نقش من است
عمق قلبت بگو که جا دارم
گو مرا عاشقانه میخواهی
گو تو هستی یگانه پندارم
با من از عاشقی بخوان هردم
گر که حتی سرود تکراریست
جوشش شعر من ز چشمه ی عشق
همره نام تو ز دل جاریست
بعد از این دل نگیرد آرامی
گر بماند به کُنج تنهائی
ای خدا عشق او بمن دادی
گو کنون هم تو همره مائی
بر نگیرم دگرز سجده ی عشق
چون ترا از خدا طلب کردم
ای خدائی که خود همه عشقی
دلشکسته بجا تو مگذارم
بر دل عاشقم دمی بنگر
بر لبم مانده آه و صد ایکاش
آرزو را به قلب من مشکن
بار دیگر پناه این دل باش
بی تو هم ای گرفته از من دل
زندگانی گذر نخواهد داشت
عاشقی دانه ء محبت را
همره نام تو به قلبم کاشت
من کنون عاشقانه غمگینم
گرچه لبزیز آرزو اما
دل ترا میزند صدا هر دم
منو تو کی شود به روزی ما
آرزو ! همرهم بمان تا دهر
دل به امید من بسوزاند
گر ببیند چنین مرا عاشق
دانه ی عشق من برویاند
در شب بیقرارم امشب
تا سحر گاه من نفیر دعاست
عاشقی را چگونه باید بود
دل کنون عاشقانه در دنیاست
● 22بهمن ماه 1385/ فرزانه شیدا ●
هر یک ازما موظفیم بگونه ای درخور فهم مردم امروز خود را وافکار واندیشه ی خود را چه در نام مسلمان چه درنام انسان برای ایشان باز کنیم ودرکنار دین, ایران ونژاد آرایی را به همگان معرفی کنیم تا با عرب آشنا نشویم من بنام فرزانه شیدا فقط دواسم درکنار یکدیگرم شما نیز همینطور چه کسی جز خود ما این دواسم را ثابت میکند ومیگوید که فرزانه شیدا کیست؟ احمد شاملو چه کسی ست ؟سردبیر مجله جوانان چه نام دارد ؟قانون گزاز مجلس ایران چه نامیده میشود در صدر دولت چه کسانی نشسته اند در میان ملت منکیستم تو کیستی او کیست اینرامن در عمل دررفتار درشخصیت درکارخود به شما میشناسانم شما بمن ودر سطح بالاتر با انجام کارهای مثبت به شهر جامعه وسرانجام دنیا پس ما درقبال خود شخصیت خود دین خود نژاد خود موظفیم که درنام اسیم وفامیل خود ار حرمت وشخصیت وکشور خود بعنوان یک انسان ایرانی دفاع کنیم وخود را به جهانیان باز شناسانیم حتی اگر منبعنوان فرزانهشیدا درامریکا نام غریبی باقی ماندم لااقل درنام ایرانی نامی غریب از کشوری غریب نباشم . وزمانی که بنام اسنان دراین نامکاری انجام میدهم تصمیمی میگیرم درپیرامون من نیز این تصمیم ثمرده ای مثبت داشته باشد واهنگ موفقیت متن طبیعت جهان را پر کند نه تنها گوش خیال مرا در رویای اینکه روزی بالاخره برخواهم خواست وکسی خواهم شد که امروز آن روزاست تا اول از هرچیز خود را بشناسیم وشناختی درست ازخود بدیگران وحتی به جهانیان بدهیم .
● غزل 16 از :«حسین منزوی »●
برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام
تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام
غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است
صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام
چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه
فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام
کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون
من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام
بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را
تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام
حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است
این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام
من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست
عذر خواهم را هم آن چاک گریبان کرده ام
چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم
با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام
سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من
بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام
از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام
خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام
● ____از :«حسین منزوی » _____●
شناخت زمانی صورت میگیرد که برای آن تلاش کنیم چه نمایاندن وشناساندن شخص خود دران مطرح باشد چه ملت ومملکت ما چه جهان ما چه دین ما چه مهمتر ازهمه خدای ما که درنگاه بسیاری خدای مسلمان خدای خشم است وراهنما ی ما بعنوان پیامبر پیغمبر شمشیر واینهم آیه وسوره در کتاب متبرک قرآن ازنگاه جهل دنیا پنهان مانده است که اگر بواقع مسلمان ولاقعی باشیم بهترین مسلمانیم وبهتری خدا خدای یکتای ماست که برحق است وظلم نمیشناسد وخشم نمیگرید ومظهر رحمت وبرکت وبزرگی وعشق ودوستی ست .چرا درتاریکی شناخت خود وایمان خود ازسوی جهانیان دردنیا مانده ایم؟!


*-اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند . ارد بزرگ
*-بسیاری از جنگها و آوردهای مردمی از روی نبود شناخت و آگاهی آنها نسبت به یکدیگر بوده است . ارد بزرگ
*-برای رسیدن به کامیابی نباید از شکست های پیشین خیلی ساده بگذرید ، شناخت موشکافانه آنها ، پیشرفت شما را در پی خواهد داشت . ارد بزرگ
*- شناخت ما از درون خویش آن اندازه هست که بتوانیم انتخابی درست در بدترین زمانها
داشته باشیم باید به نتیجه گیری خود احترام بگذاریم . ارد بزرگ

●پایان فرگرد شناخت●
● نویسنده : فرزانه شیدا ●

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_7738.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد شادی *


شادی چیزی نیست که بما بدهند ,
شادی آن چیزهائیست
که خود به خود میدهیم
تا به یاری آن شادمان باشیم.
چون امید چون تلاش چون پشتکار
ودرنهایت موفقیت ف.شیدا


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد شادی ●
در زندگی آدمی « شادی» وشوق وشور از جمله احساساتی ست که آدمی نیاز فراوان به آن دارد ومیدانیم که زمانی که شادمان شده ولبخند زده یا میخندیم فعل وانفعالاتی شیمیائی دردرون ما صورت میگردد که بقای عمر انسان را نیز بیشتر کرده برعمر انسان میافزاید , کمااینکه بسیار گفته اند که خنده طول عمر را زیاد میکند ما انسانها نیازمند این هستیم که از خود و پیرامون خود احساس رضایت داشته باشیم تا بتوانیم دردرون خود احساس شادی را افزایش دهیم وبا روحیه ای شادتر با دنیاروبرو شویم در فرگرد خنده نیز گفتم که زمانی که انسان تلاش کند در بدترین شرایط نیز روحیه ی خود را حفظ نماید وبا حَربه ی خنده از اندوه خود بکاهد, درواقع بر بیشترین اندوه موجود در دل غلبه کرده است و انسانی بردبار وشکیبا میشود که این صبر وشکیبائی در زندگی او بسیار اورا یاری خواهد داد تا شرایط بد زندگی را براحت از سر بگذراند من خود فردی هستم ک درتمامی شرایط میخندم واجازه نمیدهم درد یا اندوه یا فشاری در زندگی مرا ازپای بیاندازد واین جاصل سالها زندگی درخارج بوده است که انسان همیشه در اطراف خود کسانی را پدیا نمیکند که بتواند با ایشان تااینحد راحت وصمیمی باشد که همه ی هم وغم خود را با آنان در میان بگذارد ودرعین حال کمتر با کسی در باب غمها سخن میگویم وبیشتر مواقع در گرده همائی ها ومهمانی های دوستانه نیز چه در محیط فامیلی باشد چه دوستی تلاشم براین است که این چند ساعت باهم بودن را حتی اگر روزها وهفته ای باشد در شرایطی بگذرانیم که همگی احساس راحتی وارامش وشادی کنیم وبرای آن از هیچ چیز نیز درخانه ام دریغ نمیکنم ودرعین حال ازخانواده ی مادری آموخته ام که زندگی با تمامی بالا وپائین ها وقتی صمیمیت ومهر درمیان افراد باشد براحتی میتوان همه چیز را در زندگی ازسر گذراند وهمیشه نیز درجمع خانواده ی خودساعات خوبی داشته ایم که به بگو بخنده وشادی وسرور طی میشود وحتی برای داشتن جسنی خانوادگی بهانه لازم نداریم وهمینکه دور هم باشیم کافیست که تا میتوانیم ازاین لحظات لذت ببریم مسلم است که روزهائی در زندگی همگان هست که انسان آنروز شادی چو.ن دیگر روزها احساس شادی وبی غمی نکند ومشکلاتی از راه میرسند که بناگاه برنامه ی زندگی را ازروال خارج میکند بااینمهه باز تربیت خانه وخانواده ی من بگونه ای بوده است که حتی درگویایئ غم خود از جنبه های شوخ آن استفاده میکنیم وکمی هم درعین داشتن مشکل وغم میخندیدم وهمین باعث میشود که براحتی خودرا درمقابل شرایط نباخته با روحیه ی بهتری با هرچه هست مواجه شویم زندگی شخصی من در خانواده ای ساده وکارمند بمانند همه خانواده های ایرانی فراز ونشیب بسیاری را پشت سر گذاشت وزمانی که از خانه مادربیرون رفته و زندگی شخصی خود را شروع کردم نیز مسئله مهاجرت ودنیای جدید سبب شد که هیچ روزی در زندگیم یکروز معمولی ساکت ارام وبدون دردسر نبود وهمیشه با مشکل ومشکلاتی روبرو میشدیم که برایمان در دنیای خارج تازگی داشت وتا آشنا شدن به زندگی وراه ورسم زندگی درمحیطی آشنا وایستادن برسر پای خود منو همسرم ده سال را به سختی ومشقاتی فراوان در ابتدا با یک فرزند وپی ازچند سالی با دوفرزند از سر گذرانیدم که طی آن به تحصیل وکار پرداخته وزندگی خود را ازهیچ به یک زندگی معمولی دراوردیم که بتوانیم در ارامشی نسبتامادی ومعنوی خانه خودراخانه ای بسازیم که تازه پس از ده سال شده بود خانه ای ایرانی بادوفرزند ودر رفاه نسبی وبا کمتر مشکلاتی نسبت به پیش وباز اگر صادقانه بخواهم بگویم همیشه چیزی جدید هست که بادنیای ایرانی ما تفاوت داشته باشد تابرای حل آن با فرزندان خود به فکر واندیشه فرو رفته وبدنبال چاره راهی باشیم که هم توان زندگی دور از وطن وبامردمانی ازهمه ی سرزمین ها را که دریک مکان جمع شده اند داشته باشیم هم فشاری به خانه وخانواده وفرزند ما بخاطر دوگانگی فرهنگ واجتماع نیامده همه درآرامش باشیم وحق یکی درخانه از بین نرود وفکرایرانی ما محدودیتهای را که برایمان ایجاد میکند به طریقه ای چاره بجوئیم که هم بتوانیم درجای فعلی عادی ومعمولی چون دیگران زندگی کنیم وماننددیگران باشیم هم ایرانی باشیم وزندگی عادی ومعمولی یک ایرانی را حفظ کرده باشیم هم در کشور فعلی توان جایگزینی نثبتی را داشته باشیم این از زمرمه مشکلاتی ست که شما با آن در زندگی خود مواجه نیستید ونیازی هم به فکر رکدن به آن ندارید اما برای ما هرروز روز تازه ای ست که با چیزی تازه تر مواجه میویم حتی باوجود بیست سال زندگی در کشوری دیگر در عین حال چون من 26 سال از عمر خودرااززمان تولددرایران بزرگ شدم وبااخلاق ورفتار وشخصیت ایرانی بدنیائی آمدم که از ان در دنیای نروژ به آن صورت حرفی زده نشده بود وکمتر با ایران وایارنی شانا بودند وبااخلاقیات ایرانی بیشترین چیزی که میدانستند این بود که ایران کشوری مسلمان است وحتی هنوز هم بسیاری ازمردم اروپا ما را از نژاد عرب به علت مسلمان بودند تصور میکنند وکسی بااین مسئله آشنا نبود که ایرانی هیچ رابطه ای با عرب ندارد مگر دراسم اسلام ونژاد ایرانی را کمتر کسی میشناخت و درعین حال زمان زیادی نمیگذشت که مهاجر ایرانی باین سرزمین مهاجرت کرده باشدو بیشتر نیز جوانان پسر ومجرد بودند که در این دوره در اکثر کشورها مقیم شده بودندوخانواده در بین ایرانی مهاجر کم بود درنتیجه به نسبت دیگر مهاجرین ایرانیان درمییان مردم اروپا هنوز ملتی ناشناخته بودند که هرچه مردم اروپا وبخصوص نروژ از آن میدانست باین ختم میشد که انقلاب کرده است و در محدوده ی کمی در خلاصه اخبار ومتن های کوتاهی از ایران شخنانی شنیده بودند که در اخبار جهان گفته میشد یا دربرنامه ای به کوتاهی خلاصه شده بود,وبرخی نیز میگفتند تا پیش از انقلاب حتی اسم ایران را نشنیده بودند که البته این مختص به اسکاندیناوی بود که بعلت هوای سرد وبرفی آن کمتر ایرانیان باینسوی سرزمین می آمدند و بااینکه در هر فصل سال توریستهای زیادی را مهمان میشود اما ماهم درایران اسکاندیناوی یعنی کشورهای نروژ سوئ ودانمارک را کشورهائی میدانستیم که شش ماه روز وشش ماه شب است درصورتی که تنها در منطقه ی بالای این کشورها در شمال که نزدیک قطب است بدین گونه است وزندگی دراینجا هم روال عادی خود را داردبا زمستانهای سنکین وبا وصف تمام این احوال زندگی درجائی که چه از لحاط محیطی متفاوت بود چه از لحاظ دین وآئین وهم در ندا شتن شناختی دوطرفه ودرست بین ما واروپائیان قرار گرفته بودیم ,لذاشاد بودن واحساس آرامش کردن درمحیطی که نه من با آن آشنا بودم نه دنیای پیرامون من مرا میشناخت ,زندگی کردن در آن وایستادن بروی پای خود وهم شناساندن که هستم چه هستم در روزانه ها ی زندگی هم یادگیری زبان هم از پس کارهای خود برآمدن دراین دنیای تازه برای من وهمگان درخارج,کار ساده ای نبود اما بهرجهت زمانی که پا به درون این زندگی تازه درکشوری دیگر نهادم تنها یک هدف را پیش رو داشتم وآن اینکه منو همسرم میبایست به هرشکلی هست تحصیل کنیم ومشقات راه را بهرگونه که قادر باشیم پشت سر بگذاریم ونگذاریم تنهائی وغربت مانع از اهدافی شود که بخاطر آن زندگی درگشور خود را ترک کرده ایم وغم غربت ودوری خانواده را بردل خود همواره کرده ایم درنتیجه لااقل تحمل همه اینها می بایست نتیجه ای مثبت را برای ما دربر داشته باشدکه ارزش اینهمه جدائیها ودورشدن ها واز صفر شروع کردن را داشته باشد
¤ تا سرودن¤ شاعر:« احمد زاهدی »¤
برای خواندنِ شعری آمده‌ام
که سروده نشده
و نوشیدنِ جامی
که آورده؟!

تنهایی را چاره‌ای نیست
این واژه را نمی‌شود جمع بست

برای پرستویی آواز می‌خوانم
که حنجره‌اش را به من قرض داده است
و گنجشک‌های سردِ ترس‌خورده
هم‌آوازِ من می‌شوند
که باز بهار
مثلِ همیشه دیر
بر نعشِ پرستو می‌رسد

برای خواندنِ فاتحه‌ای آمده بود؛ رفت
شعری که سروده نمی‌شود؛ می‌میرد.

¤ شاعر:« احمد زاهدی »¤
بااین تفکر درشرایط همیشه پیش بینی نشده زندگی در هر قدم جدید بودتنها تلاش ما این بود که خانه محیط ارامش ما باشد ودرکنارهم ویاری هم موفق شویم که هریک آمالی که بخاطر آن خانواده های خود راترک کرده ایم برسیم واین باعث شد که ازاولی سالها تلاش خود را شروع کردیم وبه همه طریقی بیکدیگر یاری رساندیم تا با شرایط درس وتحصیل وخانه وخانواده همواره وقت درس خواندن بیرون بودن ودر خانه بودن ما به طریقی باشد که به هیچ یک فاتشری وارد نیاید وحتی چهار سال اول که تنها یک فرزند داشتیم همسر من صبح زود ازخانه خارج میشد وساعت ده شب بخانه میامد وعلت این بود که انزمان ما در شهراسلو نبودیم و دانشگاه او بیرون از اسلو بود وما در شهر در نزدیکی اسلو زندگی میکردیم وبرای رسیدن به دانشکده دواتوبوس ویک قطار را روزانه برای رفتن ومجدد همان تعداد را برای برگشتن استفاده میکرد وبعلت دوری راه واینکه درخانه نیز موقعیت درس خواندن نداشتتمام روز را در دانشکده وبر سرکلاسهائی بود که در ساعات متفاوت شروع میشد وامکان برگشت به خانه را نداشت وهمین شرایط را چند سال بعد که او دیگر کار میکرد من درشهرخود به دوره فشرده ی دکوراسیون را شروع کردم و روزانه با رفتن به کلاسهای خود و بردن واوردن فرزندم از مهد کودک وخانه داری نیز مشغول بودم وچند سال بعد که دوفرزند داشتم برای رفتن به دانشگاه طراحی ودوخت ودیزاین مد ,روزانه با یک قطار سپس یک اتوبوس ویک بار سوار شدن به مترو به دانشکده ی خود میرسیدیم وهمین راه را نیز در برگشت طی میکردم فرزند کوچم را ازمهد کودک آورده فرزنداول یکی ئوساعتی زودتر ازما در خانه بود وروز درخانه ی ما از ساعت 5 بعدازظهر بعنوان خانواده شروع میشد درحالتی که هم باید به خانه وبچه ها رسیدگی میشد هم هرروزه من میبایست مقدار زیادی کار در ساعت 8 فرداصبح به دانشگده تحویل میدادم ونه حتی یکساعت دیرتر . واین درست در زمانی بود که دکتر من علنا اعلام کرده بود که دردهای عضلانی من تنها یک بیماری زودگذر براثر فشار بالای تحصیلی وکار وخانه داری نیست که برای همیشه ماندگار خواهد شد وبهتراسیست من ارام گرفته درخانه بمانم وتحصیل را در نمیه راه رها کنم ومن زیر بار نرفتم چراکه همیشه وهمواره وهنوز معتقدم کتاری را یا شروع نکن یا وقتی سروع کردی بنحو احسن انجام بده وتمام من انوقت است که میتوانی بگوئی تلاشم را کرده ام وازخود راضی باشی واگرچنین نکنی ممکن است عمری با خود دراین اندیشه بسر ببری که تاگر رها نکرده بودم اگرادامه داده بود وهرطور بود خود را به هدف به خط اخر میرساندم زندگیم چگونه میشدوبا افسوس واگرها زندگی را برخود تلخ کنیم وقتی که میتوان تاجائی که میشود مقاومت کرد وبه انتها رسید ومن به انتهای اهداف خود تا همواره تا بامروز زندگی رسیده ام وهرگز کار نیمه تمامی را بجا نگذاشته ام که برای ان برنامه ای نداشته باشم وبی شک اگر کاری را برای مدتی بدلایل کمبود وقت یا گرفتاری در بخش دیگری از زندگی , به تعویق انداخته یا بیاندازم برنامه ریزی آنرا نیزکرده ام که چگونه وکی , کجا درچه ساعاتی وچه موقعی , آنرا تمام کنم .
در واقع کاری شروع شده وکار تمام نشده در زندگی من معنا ندارد باید تمام شود حال به هرشکلی که هست هرچه هست هرگونه هست , شروع که شد می بایست تمام شود , و«اما واگری» نیز پذیرفته نیست بااینکه میگویند بخود سخت بگیری دنیا برایت سخت میگیرد دنیا را اسان بگیر تا ساده برتو بگذرد اما درجائی که سخت کرفتن کاری نهایت موعود را برای آدمی دارد که شادی وموفقیت آدمی در انتهای آن ایستاده است باید سخت گرفت باید تلاش کرد باید هر مشقتی را پذیرفت باید برنده شد رفت ورسید.
ودر واقع با همین افکار نیز بود که شرایط زند گی من وخانواده ام در نروژ , 4سال با تحصیل شوهرم و4 سال تحصیل من بدنبال خود باین رسید که هردو شاغل شده وباز همان دوندگی روزانه را بدون اینکه حتی کسی را داشته باشیم که بتوانیم در دوران بیماری خود یا فرزنادن ما ازاو یاری بطلبیم یا ساعتی فرزند خود را باو بسپاریم گذشت تا اینکه دیگر هردو تحصیلکرد ه وشاغل بودیم وخندان بودن وشاد بودن اگرچه دراینهمه فشار روزانه سخت بود
اما بازهم هیچ کدام ازاینهمه خستگی ها وفشارها وحتی درد جا نزدیم وهیچ چیز نیزباعث نشد که از خنده وشادی ما کم شود ودرمحیط خانه وخانواد باهم شادبودیم ومشکل عمده ای در گذر زندگی با زندگی ودنیای پیرامون خود نداشتیم مگر فشارهای اقتصادی دوره ی دانشجوئی, که تحمل شرایط آن برای ما مطلب مهمی نبود . انهم وقتی میدانستیم درنهایت میتوانیم دراین کشور با مدرکی خوب شاغل شده حقوق مناسبی دریافت کنیم و تمام سختیهای امروز را درفردا جبران کنیم .
پس میبینید که انسان اگر بخواهد وتصمیم بگیرد که خود را به جائی برساند حتی درغربت وتنهائی وبی کسی نیز موفق میشود واینکه بگوئیم امکانات وموقعیتها درخارج بیشتر است وهرکسی بداند که موقعیت هست مسلم برای خود کسی میشود نهایت بی انصافیست چراکه هستند هزاران مهاجری که تمام این امکانات برای انان بوده است اما موفق به تمام کردن تحصیل نشدند یا اصلا تحصیل نکردند یا همواره وابسته به اداره کار با کمترین حقوق بیکاری بوده به سختی ومشقت وحتی اندوه ورنج وافسردگی زندگی کرده اند ومیکنند ودلخوش بوده اند که فقط درخارج بوده اند ونه تنها باهمه امکاناتی که« صدای طبل آن نیزاز همان "دور "خوش است» کسی نشدند بلکه بسیار نیز بهخواری کشیده شده یا سرانجام ازغم روزگار به کوشه ی انزوا واندوه وافسردگی افتاده اند ودرعین حال باوجود اینکه هنوز همان امکانات هست هنور وقت دارند هنوز میتوانند شروع کنند به آنچه هست رضایت داده وبه هرچه هست میسازند ونام سرنوشت میکذارند ودرنهایت میگوینتد آسمان همه جا یکرنک است اما به شکلی منفی .واری آسمان همه جا یکرنگ است اما درهمه جا میتوان درپشت ابر نیز دلی آبی افتابی بود انسانی گرم از تلاش وخواهان رسیدن به ارزو بود وگرنه وطن باشد یا غربتگاه یا قربانگاه درهریه جا میشود قربانی زندگی بود که بسیاری نیز متاسفانه خود را همواره قربانیان زندگی وسرنوشت میدانند.
¤ عشق و جان¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
من آن عاشق ترین پروانه هستم
که عهدی بر سر جان با تو بستم
تو آن شمع خرامان سوز هستی
که چون آتش به جان من نشستی
چه خوش آن سوزشی کز یار باشد
بنازم آتشی کز دوست افتد
خوشا شب زنده داری های بسیار
که در فرقت به جان هیزم بریزد
ندارم هیچ باک از آتش عشق
که این آتش ز مرهم خوشتر آید
¤ شاعر:« احسان ضامنی »¤
اما انسانهای موفق درخارج ازکشور غریبه های تنهائی بوده اند که جز خود کسی را نداشته اند اما همین انسانها , کسانی بوده اند که هریک را برای شما نام ببرم ساعات استراحت وخواب وراحتی کمتری را در زندگی داشته اند ودرنهایت اگر به جائی رسیده اند باز جایگاهی بوده ایت که برای حفط ان مجبور بوده اند چون همیشه تلاش مداومی را دنبال کنند چون همه جای دنیا به 8 ساعت کار حقوق میدهند وبدون کارکرد مشترک زن وشوهر زندگی به شکل راحتی نخواهد چرخید چراکه اینجا نیز گرانی خود را دارد وبه نسبت حقوقی که دریافت میشود مالیاتی نیز پرداخت میگردد وبه همان نسبت نیز مواد غذائی ونیازهای اولیه زندگی هزینه های خودرا طلب میکند.چنانچه خانه ای هم موفق به خرید شده باشیم که ماهانه مبلغ زیادی ازحقوق را نیز بابت این خانه یا نه اجاره خانه می بایت کنار بگذاریم اکثرا سالها طول میکشد تا کسی درخارج قادر به خرید خانه ای باشد وخود پس از 12 سال با شاغل شدن خودم وهمسرم توانستیم صاحبخانه شویم همه وهمه نماینده ی این است که زندگی درایران وخارج به یک گونه میگذرد اما شما میتوانید با زبان مادر با مردمی زندگی کنید که شما را میفهمند وما باید با زبان دیگری صحبت کنیم با مردمی که مارا نمیشناسند و با قانون و رفتارها و اخلاقیات متفاوتی انهم نه فقط با یک شخص نروژی که باانواع نژادها وکشورها بسازیم ودرعین حال هم خود را مجبور باشیم به همه ثابت کنیم وهم زندگی رابرای خود یک زندگی ثابت کنیم که توان زندگی درآن را داشته باشیم
● صدای زندگی از: ف.شیدا●
درصدای باران
یا صدای باد
در خش خش برگها
تا کاغذی رها در هوا
در صدای رود یا نوای موج
در چهچهه مرغ های بهاری
یا در همهمه هائی
کوچه وخیابان
آنچه همه در پی آنیم
صدای زندگیست
مانده ام با کدامین نوا
در کدامین صدا
وتا کجا میشود
دلخوش بود
مانده ام
در کشاکش بودن
دلم را در کدامین خرابه
پنهان کنم
تا درناله های پر طپش قلبم
ازپا نیافتم
و باز بشنوم نوای زندگی را
که دوراست از صدای دل
دورتر ازمن و حتی بودنم
بر جای مانده ام
فرو رفته در خویش
مانده در سکوتی دردآور
بسته لب در آروزی سخن
چگونه تاب آورم
زیستن را
آه غم هرروز چون پیچکی
در دلم می پیچد
نفس تنگ میشود
بیقراری دلم را
لرزان میکند
بی تاب میشوم
و میخواهم در صدای باد
در صدائی از زندگی
خود را فراموش کنم
تو چه میدانی چقدر سخت است
در دور دست آه کشیدن
و بی هیچ رسیدنی راه پوئیدن
و باز هیچ...هیچ ...هیچ
ایکاش اینگونه نبود
جمعه، 14 اردیبهشت، 1386
¤سروده ی : فرزانه شیدا¤
درنتیجه قبول کنید شاد بودن وشاد ماندن بااینهمه فشار کار سختی ست واگر موفق شوی انسانی هستی که دیگر به زندگی با تجربه وشناخت نگاه میکنی وبی تجربه وخام نیز نیستی که همین فشارها ادمی را سنگ زیرین آسیابی میکند که برای شادی هم جای خود را در زندگی خود پیدا کند ودرتمامی پیچ وخم ها بازهم خندان باشد .
¤عمری¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
آویخته
خود را از سایه‌‌ی جهان، به‌دار
یک‌تن که می‌پنداشت
می‌رسد روزی برایش
یک بوسه همراهِ نامه‌ای
این ماه را که شکست
شب‌های ما تیره شد
جزایش را آویخته خود بر دار
جهانِ شبِ تاریک بی‌مهتاب
می‌پنداشت، خواهد رسید روز و چه روشن
ماه را شکست
و خورشید، هیچ
لب‌های صبح را نبوسید.
¤ شعر از:«احمد زاهدی »¤
ولی میبینیم بسیاری را که همه چیز دارند الا شادی یا کلکسیون غمها ومشکلالت آنان پر شده است یا کلکسیون دارائی آنها اما همچنان درنمونه ی این کلکسیون جای شادی خالیست واین همان کمبود معنوی انسانی ست که خود را نمیشناسد که قدرت خود را درزندگی تجربه نکرده است که خود راباور نکرده است که همگان را زندگی را دنیا را به این شکل نگاه میکند که همه چیز وهمه کس برعلیه اوست وپای اینگونه افرادی چون بنشینید در نظر او در زندگی او نیز همگان مقصرند وهیچکس دست یاوری برای او دراز نمیکند هرکسی فقط بفکر خود است وانگارکه همه موظفند تنها به فکر ایشان باشند وازکار وزندگی خود زده بفکر شادی وشادنمودن وخوشبخت کردن ایشان باشند .درعین حال همه ی دیگران را نیز درزندگی درفکر خود تحقیر میکند انسانهای شکست خورده وموفق همه فقط شانس خوبی آورده اند که توانسته اند مکسی شوند یا اینکه بابای پولداری داشته اند که باینجا رسیده اند و....بی انکه اینه ای درپیش روی فکر خویش بگذارد وببیند خود چه بوده است چه کرده است چه میکند همه چیز را مقصر میداند جز خود را وهمه زندگی خویش را بازی سرنوشتی میپندارد که او تنها بازیچه ی آن بوده است بی آنکه بداند هیچکس باندازه ی خود او مقصر نیست . ما نه تنها از یکدیگر بدور افتاده ایم که ازخود خویش نیز دور شده ایم که اجازه میدهیم ناکامی های زندگی برما چیره گردد وبرما پیروز شود.

¤ آی آدمــا ... آی آدمــا!! ف.شیدا ¤

آی آدما ... ای آدمـا...

چـی شد صـفای قــدیما ؟!

رســـمای خـوب زنـــدگی

محبت و عــشق و صــفا

چـــی شـد دلای مــــهربـون

بــا قــلبی خــالی از جــفا

نـه بــود دروغی بیـن ما

نه شـکلی از رنـگ وریـا

اون هــمزبــونــی هـمدلـی

آخـه بگیــن رفتــه کجـا؟!

انـــار چیــــزای جـدیـدی

اومـده درجــای اینـــا

زنـدگــی مـــادی شــــده

تمام ســرمــــایه مـــا

خـونه ومـــاشین و زمیـــن

دستــــه چــک و پــو لوُ طــلا

هــر کسی در فـکر خـود ش

از غــم دیگـــرون جـــدا

از قـــلب خـوب آدمــا

شـمابگیـن ! چی مـونده جا ؟!

میــگذریـــم از کـنــار هــم

با ســردی وُ.. بـی اعتنـا

بیــــن دلــا ی آدمـــا

اینــهمه بـی مهـری چــرا؟!

از روزگـــار امــــروزی
دلـم گرفتـه بخدا
دنیا شـده برای ما
غربت سرد ِآدما!!
بایدبپاشـیم دوباره
عـطر محبـت تـوُهـوا
دست بزاریم تُودسـت هم
بشـیم دوباره آشنا!
بدیم به مهربونیها
دوباره رونق و جـلا
با هـم بـاشیم, کنارهـم
یکـدلو گـرمو همصـدا
تاکه نشه دنیای ما
غربت سـرد آدما
با مهربونـی خـدا
ساخـته شـده دنیـای ما
قدرشوبـایـد بـدونیــم
توُ زندگیِ گـذرا
بیان وهـمصدا بشیــن
دوباره مثـل قـدیـما
با مـهربونـی ها باشیـم
بنده ی خــوب اون خــدا
بیـاین باهمدیگه باشیـم
آی آدمــا ... آی آدمــا!!
¤ سروده ی فرزانه شیدا 1382¤
دنیا وامکانات برای انسان برای همه درجائی که هستیم به یکسان است فکر کنید چرا براستی کی از هیچ به همه چیز رسید ودیگر نرسید وبه عملکرد هریک درنوع وشکل زندگی ایشان نگاه کنید بی شک جواب خود را بدون گفتن من درخواهید یافت کسی با نشستن وخوابیدن وناله کردن کسی نشد ونمیشود وشادی برای آنانی نخواهد بود که تلاشی برای داشتن ان نمیکنندوهمواره از اوضاع گله مند واز دنیا ومردم شاکیند ,درنتیجه جائی هم برای شاد بودن برای خود باقی نمیگذارد تا شادی را حتی برای خود معنا کند.ئودر نهایت بپذیریم که:* شادی چیزی نیست که بما بدهند , شادی آن چیزهائیست که خود به خود میدهیم تا به یاری آن شادمان باشیم. چون امید چون تلاش چون پشتکار ودرنهایت موفقیت ف.شیدا
¤ اتفاق ؛:از« قیصر امین پور »¤
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد -
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد -
می افتد
اما
او سبز بود و گرم که
افتاد.
¤ از:« قیصر امین پور »¤
رازها در هنگامه شادی و بازی آدمی است . نکته فراموش شده جهان اندیشه ، تعریف درست این حالت هاست . ارد بزرگ
شادی و امید روان آدمی را می پرورد گر چه تن رنجور و زخمی باشد . ارد بزرگ
شادی و بهروزیمان را با ارزش بدانیم ، تن رنجور نیرویی برای ادب و برخورد درست برجایی نمی گذارد . ارد بزرگ
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن . ارد بزرگ
آنکه نگاه و سخنش لبریز از شادی ست در دوران سختی نیز ماهی های بزرگتری از آب می گیرد . ارد بزرگ
ابله ترین آدمیان آنانیند که با مسخره نمودن شایسته گان شاد می گردند . ارد بزرگ
* سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ارد بزرگ
هنگامه شادمانه سرودن و بنواختن ، چه زود گذر و کوتاه ست . ارد بزرگ
باور بدبختی از خود بدبختی دردناکتر است . ارد بزرگ
بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ
سرآمد این جهانی شما هر چه بزرگتر باشد سرنوشت زیباتری در برابر شماست . ارد بزرگ
اگر بر ساماندهی نیروهای خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را می سازند . ارد بزرگ
_____پایان فرگرد سرنوشت_____
¤ نویسنده : فرزانه شیدا ¤


برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_8500.html

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد سرنوشت *



● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سرنوشت ●

●بدترین زمان زندگی ما , « بهترین »زمان تلاش وکوشش وتغییر برای رشد وپیشرفت ماست .ف.شیدا

در فرگردهای پیشین نیز بسیارگفتم که انسان سرنوشت ساز خویش است وزمانی که نیاز براین بوده است که انسان همه ی آنچه را داشته به کناری بگذارد واز صفر زندگی خود را شروع کندوازخود خویش انسانی بسازد که زین پس توانائی بیشتری در زندگی داشته باشد آنگاه متوجه میشود که خود را اسیر دست تقدیر وسرنوشت دیدن تنها فکر وتخیلی ست که در ذهن خود به بیهوده پرورانده ایم واین امر بر بیشتر انسانهائی خود ساخته نیز ثابت شده است . انسان تا زمانی که افسار اسب زندگی خویش را بردست نگیرد اسب سرکش دنیا وسرونوشت به هر شکل که دوست دارد خواهد تاخت وآدمی که خودوزندگی وسرنوشت خویش رانیز دوست نمیداردبراینکه چگونه این زندگی بگذردنیز توجهی نداشته وچندان گام شایان توجهی نیزدرزندگی خود بر نخواهد داشت.
___________________
دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت * گلستان سعدی *
_________
معمولا انسانهائی که براثر فشار زندگی خواه ازکودکی خواه در زمانیکه مسئولیت بار زندگی را بردوش میکشند وتلاشهای ایشان بی ثمر میماند خودرا اسیر دست سرنوشت وتقدیر میپندارند وبسیار نیز نمونه جمله های از مردم میشنویم که میگویند : انگار مارا برای خوشبخت وشاد بودن نیآفریده اند, سرنوشت بامن سریاری نداشت , تقدیر من چنین بود , قسمت اینگونه میخواست اما در نظر بسیاری از بزرگان عالم این تنها بهانه ایست برای اینکه خشنود نبودن خویش از زندگی وهرچه را که هستیم برای خود ودیگران توجیه کنیم بنظر من تنها چیزی که چاره ای برآن نیست مرگ است ودرغییر اینصورت در بدترین وبهترین شرایط انسان اگر تصمیم بگیرد زندگی خود را بگونه ای دیگر شروع کند همواره درهر سنی نیز که باشد قادر است اینکاررا انجام دهد واگر پشتکار وایمان بخدا وخود را همواره با خویش داشته باشد سخت ترین راهها بلندترین کوهها وتمامی آنچه که میتواند برسر راه او مشکلاتی را برای ادامه ایجاد کند از سرخواهد گذراند کافی ست که دراین زمان از خوشبختی وموفق بودن دردر «سرنوشت »و« هستی » خود را چون معشوقی بنگرد که رسیدن به وصال آن رسیدن به آمال وآرزوهاست ودرفکر به سازی وپیشرفت وخود سازی خویش باشد
____________
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست* رباعیات سعدی*
_______
بسیار دیده ایم نیروی فکر وقدرت اندیشه آنگونه انسانی از آدمیان ساخته است که تا دیروز بودن ایشان هرگز تصور نمیکردیم چنین پشتکار وهمّتی را درچنته داشته باشد یا قادر باشد کمترین موقعیت زندگی خویش را به شکلی خوب اداره کند اما همان شخص در منطقه ی فشار وناچاری گاه بدست خود معجزه ای در زندگی خود میکند که همگان را در شگفت می آندازد وتمامی این تنهها بخاطر این مسئله است که یا زمانی انسان از اینکه آنچه هست باشد واینگونه ای که امروز ودیروز زندگی میکند ,ادامه دهد به ستوه می آید یا اینکه دست همان سرنوشت وروزگار او را به تنگنای فشار زندگی میشکاند ونفس براو تنگ شده احساس میکند که اینجا دیگر باید کاری کرد وباید دانست اگر زمانی فشار زندگی باوج رسید لحظه ی شروع ماست دقیقا درهمینجاست که خداوند دونیا سرنوشت وکائنات تصمیم گرفته اند فرصتی به ما بدهند تا ازخود کسی بسازیم وخود را از برهوت دنیای سرد ونابسامان وناخوشایند خویش برهانیم وحتی اگر دنیای پیشین ما نیز دراین منطقه چندان دنیای بدیهم نبوده باشتد دراین نقطه , مکان برخواستن وپیش رفتن و به خود خویش رسیدن وتلاش برای زندگیست.
____فصل شکفتن واژه ها /ف.شیدا_____
در کُنج شهر
سرگردان واژه های تردید
در عبور تند چرخ ها وگاه ها
چه سرگردانند
ای همکلام عشق
برای باغچه از فصل روئیدن بگو
در شهر جز
دود ونگاه های مانده بر خاک
هیچ نمانده است
وکودکان توپهای رنگی خویش را
در پستوی خانه
فراموش کرده اند
بازی بودن وزندگی را
در چرخهای گذران وگامهای تند می بینم
که از عشق هیچ نمیداند
وجز عقربه های ساعت
نگران هیچ چیز نیست
واژه هایم دردمند سخن
باز مانده اند
وصدای " آه " در هیاهوی چرخها
با خاک یکی میشود!
واژه هایم را به دانه های بهار می بخشم
که شکفتن را آغازی داشته باشد
درفصل جوانه ها
آنگه که
چتر ها باران را انتظار می کشند
وآه دیده ها اشک را
بامن بگو
فصل رویش دل در کجاست !؟
_____از:« فـرزانه شـیدا/دوم اردیبهشت 1387»_____
درصورتی که همگان آنچه را که در فشار ومشکلات برخود می بینند وناچار به تحمل وصبوری شده یا خویش را می بازند «بخت بد »خود میخوانند اما اگر به زندگی افراد شهیر وبزرگ دنیا بنگریم هیچکس در آسودگی خیال وراحتی و با نهادن پا برروی پا ونشستن ولم دادنی کسی نشد که امروز شده است ونامی برای خود ساخته است که چه در قید حیات باشد چه نه همواره یاد بودن او کارهائی که در طول زندگی خود کرد نام و خاطره وسرگذشت زندگی او وحتی دوران بودن خود او بیاد همگان میماند ودرتاریخ دنیا جاودان شده ومیشود . عشق بخود عشق بدنیا عشق به آخرت میتواند از انسان کسی را بسازد که درخودد سازی خویش در سخت ترین راهای ممکن با جان ودل وباامید وپشتکار قدم بگذارد وبا قدرت کامل تلاش کند که از بیراهه ها به راه رسیده وبه نقطه ومبداء آمال وآرزوهای خویش دست یابد وازخویشتن خویش کسی بسازد که همواره آرزویش را داشته است.
___ * بازگشت سروده ای از:« فریدون توللی »_____
تا بازگشت ِ ما همه باشد به سوی ِ تو
ما ، از توییم و ، آینه پرداز ِ روی ِ تو
خرم دمی که چون پر ِ کاهی ، به دست ِ باد
زین خاکدان ِ تیره ، در افتم به کوی ِ تو
از چشم ِ سر ،نهانی و بر چشم ِ دل عیان
بیچاره کوردل ، که کند جستجوی ِ تو !
زاهد که آن " بدی " همه بر اهرمن نهاد
خصمی نهاده در بر ِ ذات ِ نکوی ِ تو !
از ماست هر " بدی " که بدین عقل ِ چاره ساز
لب تشنه ایم و باده ی ما ، در سبوی ِ تو
اندیشه گرم ِ حیرت و عشق ، اوفتاده مست
زان حلقه های ِ زلف ِ خوش ِ نافه بوی ِ تو
هر زاد و مرگ ما ، همه تا " بود " دیگری است
ریگی به جا نمانده و نماند ، به جوی ِ تو
بس خلیل ِ پادشاه و گدا ، کز زمانه رفت
تا در زمانه تازه شود ، گفتگوی ِ تو
بر میر ِ کاروان چو حرامی ، تویی امید
دست ِ دعای ِ هر دو ، چو خیزد به سوی ِ تو
زنجیر ِ کهکشان که سپهرش بود به دام
تاری بود ز حلقه ی زنجیر ِ موی ِ تو
عارف خموش و واعظ ِ جاهل ، به صد قیاس
پر کرده عالمی همه ، از های و هوی ِ تو
آن عقده ای که وهم و خرد بر تو ، ره نیافت
با پرده های ِ غنچه وش تو به توی ِ تو
آن مرگ ِ خوش به کام ِ فریدون فرو فرست
ای داغ ِ سینه ، باغ ِ خوش آرزوی ِ تو
______ سروده ی :« فریدون توللی » _____
باینوصف خوب است ما نیز ازاین الگوهای بزرگ دنیا بیآموزیم که تلاش در بدترین زمان وامید به بهتر شدن اوضاع ِزندگی وپشتکار برای بهتر کردن زندگی خود ویا کوششی برای رسیدن به هدفی همواره زمانی برای انسانی شروع میشود که دربدترین زمان ممکن زندگی خود سر میکند یااینکه زمانیست که میبایست شروع کند واین همان شتر بختی ست که انتظارش را میکشیم همان خوشبختی ست که بدرخانه ی ما میکوبد ووشاید سالها در دل آرزویش را کرده ایم . در نتیجه بدترین شرایط ممکن در زندگی ما بهترین زمان تغییر است ودرجای اینکه خود را باخته به گوشه ی غم پناه بریم ودست از زندگی شسته زندگی را بدست زندگی بسپاریم وافسار اسب سرکش خویش را در دنیا رها کنیم زمان ان است که این اسب را رام کرده وبا همان او به آنسوی مرزهای گرفتاری ومشکلات بتازیم وهم خود هم سرنوشت خویش را تغییر داده یا به بازسازی دوباره ی آن اقدام کنیم .
______ «فریدون مشیری »:بیا ز سنگ بپرسیم ____
درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
____سروده ی:«فریدون مشیری » ____
درواقع آدمی زمانی که عمر کوتاه زندگی بشر را شاهد است بایستی بداند که این فاصله ی تولد تا مرگ برای این نیست که فقط از آن باین برسیم واین میانه را « زندگی» بنامیم ودرنهایت ودردوران پیری پس از گذر از سختی های بسیار فقط بگوئیم خوب اینهمه زندگی من بود من قرار بود انیگونه زندگی کنم وسرنوشت من این بود اینچنین سخنی را شما هرگز ازانسانی خردمند ودانا وعاقل با ذکر این مطلب نمیشنوید که من تلاشم را در زندگی کردم تا این باشم که امروز هستم حال خوب یا بد من تلاشم را به نیکی ودرستی با پشتکار وصبوری انجام داده ام .مسلم است آنه در زندگی در دوران پیری بر صندلی تجربه ی عمری زندگی کردن نشسته است نیز دوران خوب وبد بسیار دیده است اما پیش ازاین نیز نوشتیم فقط از سر گذراندن مشکلی درزندگی وگذر از آن معنای زندگی وتلاش ندارد درواتقع وقتی میتوان گفت از زیر بار مشکلی خود را رها کردم که برای آن بیشترین تلاش ممکن را نیز کرده باشم وتغییر وتحولی در زندگی خویش ایجاد کرده باشم اگر فقط از مانعی ودردی وفشار ومشکلی رد شدم دلیل برموفق بودن من در زندگی نیست اینکه در این راستا ازخود چه ساختم چگونه پیش رفتم وبرای خود چه تغییری حاصل کردم که دیگرباره به همین مشکل دچار نشوم ومجدد درتنگنای دیگری چون این نیافتم آنگاه است که میگویند پیروز شده ام وموفق وسربلند از مشکلی رها شده ام .
____ کوچه های رفتن , ف.شیدا ______
اگر من من بودم
در کوچه های زندگی
اگر تو بودی
در کوچه های گذر
هیچگاه زندگی
اینگونه دلتنگ نبود
وهر گز گذر فصلها
اینچنین
بی رنگ نمیشد.
ــــــ‌۱۳۸۲ / فرزانه شیداــــــــ
شاید بگوئید درشعار میتوان همه کس بود همه چیز شد اما امکانات وموقعیتهاا نیز موثرند در صورتی که این خود ما هستیم که امکانات وموقعیت را فراهم میکنیم وگرنه دراین دنیا هرکس آنقدر مشکل وگرفتاری خود را دارد که حتی برای یک زندگی درخوشبختی وثروت نیر وقت خود را برای ما نمیگذارد که بخواهد دل سوزانده وموقعیتی برای ما بسازد موقعیت آنزمان ساخته میشود که ما پیشنهادی دریافت میکنیم وبرآن فکر میکنیم وآنرا میپذیریم یا نمیپذیریم یا برای پذیرش آن شرط وشروطی موافق با موقعیت خویش را میگذاریم اما درهر شکل آنرا پذیرفته وانجامش میدهیم وخودرا با شرایط آن تطبیق میدهیم همانگونه که ارد بزرگ نیر میفرمایند که انسان باید بروز باشد ودرهر سن وزمانی از موقعیتهای پیش آمده در زندگی خویش بنحو احسن استفاده کند باید اینرا نیز اضافه کرد که اگرچه ما نمیتوانیم تمام پیشنهادات وموقعیتهائی را که در سرراه ما قرار میگیرد بدون چون وچرا بپذیریم اما عاقل آن است که وقتی میداند درشرایط کنونی راه دوم وبهتری نیست از آنچه هست به بهترین شکل ممکن سودد جسته در رشد وپیشرفت خویش تلاش کرده وازخود وزندگی خویش ولحظات عمر خویش استفاده برده موقعیت فعلی را برای خود به شکلی بسازد که قادر باشد از آن به نحو احسن استفاده کند وتغییری درفضای زندگی وافکار واندیشه وعملکردهای خود داده وزندگی رااز دریچه ی دیگری نگته کند وراههای دیگر زندگی را نیز بیآزماید شاید درآن نیز انسانی موفق باشد لااقل ازاینکه با یک نه خود را آسوده کنیم وبگوئیم تمایل باین کار وآنکار راندارم بهتر است چراکه دراین شکل ما تغییری در رزوگارخود نداده ایم , ما تغییرات را وقتی به زندگی خود راه میدهیم که درزندگی خود رابرای تغییر گشوده بگذاریم وهمه امکاناتی را که پیش پای ما قرار میگیرد از کمترین تا بالاترین بیآزمائیم . اینکه من مثلا آدم بیکاری باشم و دستم خالی باشد وکسی کاری بمن پیشنهاد کند وبرای آنکه علاقه ای به آن ندارم با یک نه خود راراحت کنم اشتبایست که همگان مرتکب میشوند ومیگویند من اینکاره نیستم اما کار به هر شکل درهر طبقه بندی ای که از کار باشد ایا بهتر از دست خالی بودن وبیپولی وگرفتاری نیست لاالقل درگرفتن وانجام اینکار موقعیت مادی خود را حتی درسطح کم اگر از فشار بیرون آورده دستهای بازتری داشته باشیم بهتر نمیتوانیم بفکر کار دیگر موقعیت دیگر وشرایط دیگر باشیم ودرکنار کار فعلی تلاش کنیم آنچه را که دوست داریم پیدا کنیم وآنگاه موقعیت آنرا در شرایط بهتری برای خود بسازیم تا یارای این را داشته باشیم که از کار فعلی بیرون آمده به کار وحرفه ای بپردازیم که دوست داشته ایم درواقع این حماقت است که من: موقعیت کاری رابنام اینکه دوست ندارمازدست بدهم وبیکار بمانم شاید انکاری را که دوست دارم پیدا کنم .باین شکل من موقعیت داشتن یک کار وداشتن پول وشرایط بهتر را حواب نه داده ام واین درست نیست که در بیکاره بودن بدنبال بهترین موقعیت بگردم که انسانی که درمحیط کار باشد بیشتنر شرایپیدا کردن کار دیگر را پیدا خواهد کرد وباافراد بیشتری آشنا خواهد شد که درمیان آنان میتوان کسی وکسانی را پیدا کرد که یاالگوی خویش قراردهیم یااینکه توسط آنان راه وچاه بیآموزیم یااینکه ازخود آنان وبه کمک ایشان کاروحرفه ای راپیدا کنیم که مایلیم انجام دهیم پس می بینید که دقیقا تصمیمات ماست که سرنوشت ساز ماست نه هیچ چیز دیگر .
____ کدام " از فرزانه شیدا _____
سالهاست بهارم را
به خزان فروخته ام
و رشته رشته موهایم را
به خاطرات برف
وگرمای تنم را
به سردی زمستان اندوه
گذرم از جاده های بهاری
به تابستان زندگی
چه زودگذر بوده است
من آخر صاحبش نبوده ام
و همچنان در جاده های زندگی
که براه برفیء زمستانی اندوه
میرسد.... در تکرار تکرارها
درمانده ام
کدامین صدا را باید شنید
صدای درونم را
که میپرسد: بیاد داری
یا صدائی را که میگوید
ز خاطر ببر
کدامین صدا را خواهم شنید
بکدامین گوش فراخواهم داد
در آینده ... فرداها
در کدامین جاده ها
چه خواهم کرد.....نمیدانم
آرامشم کجاست؟! ...نمیدانم
کدامین ره به جاده بهار
خواهد رسید
وقتی که نگاه مغموم است؟
! اردیبهشت ۱۳۸۳ چهارشنبه
ـــــــــ سروده ی: فرزانه شیدا ـــــــ
امید که دراتنخاب راه وکار وزندگی وسرنوشت خویش همواره براین اعتقاد باشیم که بهترین راه وبهترین کار , در زندگی ما راهیست که در آن انسانیت و شرف انسانی ,خوبی , ترقیی ورشد وخود سازی خویش را درآن پایه قرار دهیم که چون این باشیم موفق نیز خواهیم بود انسانی که برخود خویش احترام بگذارد در خود سازی خود نیز دربهترین راهها با قلبی آگاه وبا پشتکاری قوی وامید قدرتمند به خدا وند خود وبه خود راه زندگی خویش را براحتی پیدا میکند وبه سرتانجامی خوب نیز دست خواهد یافت که سزاوار آن است ما هرچه را ارزو کنیم نوع آرزوی ما که برای آن تلاش میکنیم نماینده این است که چگونه انسانی میخواهیم باشیم پس وقتی آرزوئی میکنیم وهدفی راانتخاب میکنیم وتصمیم به رفتن درآن وتلاش برای آن میکنیم خوب است همیشه ببینیم که اینراه که انتخاب کردیم براستی چه کسی ازما میسازد انسانی شریف وپاک وزحمتکش یا مزدوزنی خودخواه وخود بین در بیراهه های خطا با انتخاب راههای نادرسیت وداشتن آرزوهای ناصواب ورسیدن به پول ومکنت وجاهی که در دید خداوند وهمیچنین خود وجامعه راهی برخطاست ودرگناه ونانی حرام یا اینکه براستی میخواهیم انسانی با نامی خوب باشیم که هر آن راهی را , راهی شویم از آن بهترین را برای خویش وجامعه یخویش طلب میکنیم وبا هدفی پاک ودیدگانی باز درپی نانی صواب ونامی بنام هستیم که سربلندی ما باشد درنتیجه در انتخاب سرنوشت خود بر آرزوها ونوع آرزوهای خود توجه کنید تا خود را نیز بشناسید وگام در بهترین راهی بگذارید که ازشما کسی میسازد که همواره ازخوددراضی باشید هم خود قادر باشید بخود با سربلندی احترام بگذارید هم دیگران. ¤
*-کسی که عاشق خود و سرنوشت خویش نیست هیچ کاری از او بعید نیست . ارد بزرگ
*- اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد . ارد بزرگ
*- در هر سرنوشتی ، رازی مهم فرو نهفته است . ارد بزرگ
_____پایان فرگرد سرنوشت_____
¤ نویسنده : فرزانه شیدا ¤

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_04.html

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان