۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

فرگرد پایانی جلد هفتم کتاب بعد سوم آرمان نامه

  پایان جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ، فر گرد سفر/  به قلم استاد فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه        شیدا"



●آخرین فرگرد جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● فرگرد سفر ●
_____ « سعدی » ,«دیوان اشعار »______
می‌روم بادردوحسرت ازدیارت خیرباد
می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیرباد
سر ز پیشت برنمی‌آرم ز دستور طلب
شرم می‌دارم زروی گلعذارت خیر باد
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت
از خدابادآفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهدعمرم امان رویت ببینم عاقبت
وربمیرم درغریبی زانتظارت خیر باد
گرزچین زلف تو بویی رسد برخاک ما
زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد
گرزمن یادآوری بنویس آنجا قطعه‌ای
سعدیا آن گفته‌های آبدارت خیر باد
______ از :« سعدی » دیوان اشعار »______
در دنیای کنونی برخلاف گذشته«سفر» وسفرکردن براحتی وسهولت انجام میشودوانسان باگذر
ساعتی کوتاه خود رادرشهری وکشوری دیگرمی بیند که مسیری طولانی رادرگذشته برای رفتن داشت وبه هفته هاوماههاوگاه سالهای نیز میکشیدکه,آدمی توان رسیدن به جای دوری راداشته باشدوازآنجاکه بسیارنیزمی بایست درراههای میانه چادرزده یااتراق کرده,ومسکن میگزیدند خرج سفر نیززیادبودوباگدردوران در سالهای بعد ماندن وتوقف درمُتل هاوهتلهای میانه راه باعث میشدکه,سفرهابسیارگران تمام شده,وهمین ایستادنهاوتوقف کردنهانیز باعث میگردید که انسان بسیاربیشترازامروزبااهالی مناطق ومحل آشناشودوالبتهاز سوئی,اینکه میگویند:"بسیار سفربایدتاپخته شودخامی"واینکه سفر,انسان راپخته وباتجربه میسازد, بنظر من درآنموقع ودر گذشته ها بیشتر برای مسافر,بارتجربه رابه همراه داشت تاامروزه که باخریدبلیطی از مثلا نروژحدود دوساعت بعددرانگلیس باشیم ویکساعت بعد سوئد و...
___ سفر سوم «*حمید مصدق» ____
هنگام هنگامه سفر بود
من در جنوب نقش جنون دیدم
آمیزه های آتش و خون دیدم
و میل به جنایت
و میل به جنایت تنها
در جان جانیان خطرنک نیست
از چشم من زبانه کشید آتش
این خشم شعله ور
هنگامه سفر
گهواره فلزی دریایی
می بردم آن زمان
تا ساحل جزیره
آغشته با جنون
آنجا برای من
پنداشتی جزیره
ممنوع بوده است
نه نامسکون
در آن جزیره که آنجا
شاید که
سیب سرخ هوشیاری ست
گویا که
گاه فرصت بیداری ست
دیدم که آن جزیره
آبشخور
شگرف هیولای آهنی ست
آن شب
من مست مست بودم
و میل به جنایت
در عمق جان مضطربم
شعله می کشید
ای کاش کور بودم
دیدم شگرف هیولاها
دریای پاک را
آلوده می کنند
گهواره فلزی
دریا هامی برد
این مسافر غمگین خسته را
هنگام بازگشت
آنک جزیره بی من تنهاست
اینک در انحصار هیولاهاست
ای کاش گهواره گور می شد
آنجا طنین خنده و پچ پچ بود
می سوخت جان خسته
این عاشق این حسود
دیدم نهنگ را
کامش گشوده طعمه طلب کن
گهواره فلزی ما
را تعقیب می کند
گفتم
در کام این نهنگ
شاید که ایمنی ست
ایا
این ترس ذاتی من بود
که آن نهنگ گرسنه دریا
از لقمه لذیذ
تنم بی نصیب ماند ؟
می سوختم
در شعله های خشم
خروشان خویشتن
دلاله محبت
عفریته پلید
به پیری نشسته می دانست
در من توان نماند و شکیبایی
می برد دیو را
تا حجله گاه پاک اهورا
آه
ای جانیان لحظه عصیان
رفاقتی
در من نمانده است
نه صبری نه طاقتی
دیدم که دیو بود و فرشته
کز حجله شکسته
قانون برون شدند
اینک
نه جلوه ای ز اهورا
اهریمنند هر دو
عفریته پلید
به پیری نشسته می خندید
من می گریستم
دیدم پرنده را
که زساحل پریده بود
دریا تمام شد
آغاز خشکسالی
خشکی رسیده بود
در من جنوب
یاد آور جنون و جهالت
یاد آور شکوفه هشیاری ست
من با بطالت پدرم هرگز
بیعت نمی کنم
_____ حمید مصدق » _____
بهرشکل,امروزه بیشترسفرهابرای تفریحات تابستانی وزمستانی ست وبااینکه خرج هواپیما وهتل وماندن درشهری وکشورهمچنان باروزگاربالا رفته ولی بازانقدر که مسافردوران گذشته اثروثمر اراین سفر میدیددرامروزه ی زندگی ماکمتر شده است وهرچندکه حتی اگربرای تفریح به مسافرت رفته باشیم بازازاهالی محل جدیدنیز بسیارچیزها میاموزیم,وبسیارندیده هارانیز می بینیم اماپختگی لازمه ی سفری راکه انسان باآگاهی براینکه میرودتابیاموزدتاآشنا شودویاچیزی ببینیدکه برای او جنبه تاریخی ویاآموزشی وفرهنگی وعلمی داشته باشد,چیز دیگری ست.ومن فکر میکنم بزرگان دنیا برخلاف عام حتی "سفر تفریحی" خویش راچون دیگران به تفریح نمیروندکه دراین میان هرچه دیده وشنیده برای,ایشان بیش ازیک سفرومانندآموزشی,ارزشمنداز شناخت آدمیان ودیدن آثارتاریخی موزه ها ونوع فرهنگ واندیشه هاست وبرآن بسیاردقت وتوجه به کارمیرودکه سفر تفریحی اونیزسفری پربارباشدکه وقتی بازمیگرددچون مردم عامی فقط خبرازفلان شهرستان بودم وچه لباسهائی خریدم وچه شهری وچه چیزهاکه دیدم وندیدم یافلان کشور بودم ودر مثلا پاریس برج ایفلش آهنی بودرا...ره آوردسفر خودنکرده,وچون بپرسی سفرچگونه بود؟,ازفرهنگ واجتماع وتاریخ وموزه ونمونه مردمی ونمونه پیشرفتهای روزمره جهانی,آن کشور برای شماخواهند گفت وبنوعی علمی برعلوم آدمی خواهدافزود .
_____ ( اطلـس دنـیا ) _____
دل من خسته,ازاین روزای پررنگ وریاس
خسته ازبازیچه بودن توی دسـت آدماس
یعنی تُواطلـس دنیا جائی پیدانمیشـه
که دل آدماشـم مثله,دل پاک خــداس؟!!
همه جارفتموهـرجا,یه جـوری دلم شکست
هنوزم هیچ نمیدونم دل ِمن مال کجاس!
یه جائی باید باشـه,توُ دنیا, مالِدل ِمن
اونجائی که قلب من باروزگارش همصداس
اونجائی که دل بتونه,کمی,آروم بگیره
اونجا که کلام دلها,با کلامم , آشناس
اونجا که حرف محبت,یه کلام تازه نیس
اونجائیکه عاشقی,مخصوص قلب آدماس!
انگاری دنیای من ,جدای دنیای همه اس
آخه این "غریبه"بودن,خالی ازلطف وصفاس
همه ی عمرم تلف شد, پی این شهرِغریب
هنوزم هیچ نمیدونم دل من مال کجاس
اطلس دنیامگه, شهر محبت نداره
"آخه من هرچی میگردم,نمیدونم که کجاس"!
_____ فرزانه شیدا____
دانستن داستان سفر وسخن ایشان و ره آورد سفر انسانهای بزرگ واندیشمنددر حدقابل توجهی شنیدنی وعلمی ست وآموزنده وهرچه دیده وشنیده باشددانستن آن چه براوچه برماکه شنوندگان او خواهیم بودیاکتاب سفرنامه,وزندگینامه ی اورامیخوانیم,دانش وآموزشی ست که,درهریک علوم اضافه برعلوم,واندیشه ی فکری ماازاین جهت بسیارخوب است زمانی که به سفر میرویم تلاش کنیم همه چیز راازتمامی زوایای یک زندگی درآن شهروکشور ببینیم ونمونه های حتی لباس وغذا وپیشرفتها ونمونه های تکنولوژی آن کشوررا,نه فقط,برای اینکه حرفی برای گفتن برای خویشاوندان واقوام داشته باشیم وهمه چیزرابدرستی وبادقت, ببینیم وتجربه کرده,وخودنیز لذت ببریموهمچنین سعی کنیم ریشه های فرهنگی وریشه های اجتماعی ونوع فرهنگ امروزی آنان با مقایسه با گذشته زندگی وعلت خوردن نمونه ای ازغذاهای مخصوص آنان رانیز علت یابی کنیم بسیار چیزهاست مه بدین طریق میتوانیم بیاموزیم که حتی نمونه ای ازتفکرمردمان آن سرزمین را درگذشته یاحال,ایشان برما معلوم میمندو همچنین از دیدن آثاروتاریخ آنان درهرزمینه ای که بدان علاقمندیم حال میخواهد نمونه های ساختمانی دوران بسیار قدیم تاریخی وموزه باستانی باشدیا نقاشی مدرن وعکاسی و..از دیدن آنچه دیدنی ودانستنی ست حتمااستفاده کرده بدیدارهمه برویم علت هاومعلول های موجودرفته ومورداستفاده ی هرچیزی رابپرسیم وبررشد فکری وهمچنین دانشهای عملی خودنیز به, ین طریق بیافزائیم,چون هیچ چیزدرجهان دیروز وامروزبی علت نبوده است وحتی نمونه قاشقهای چوبی مثلا کشورچین وژاپن که تنهادوچوب ساده ومعمولیست وطریقه ی نگاهداشتن آن همبرای همگان استادی میخواهدوتمرین وعلت استفاده ازآنهم,بی دلیل نبوده چراکه, اکثرغذاهای ایشان ازنمونه غذاهائی است که راحت ترباچوب برداشت میشودوحتی برنج دم کرده ی آنان نیز معمولا انواعمختلفیدارد وبعضی نیزبرنجی چسبناک است که براحتی باچوب برداشته میشود,واین کمترین چیزیست که چون بپرسی برایش تاریخ, آنرا هم میتوانند باتمام علت ومعلولهابه شمابگویندوگاه لازم نیست سفری دوربرویم تاازیک ژاپنی ویتنامی وچینی بپرسیم که علت استفاده ازاین چوب یا«لباس کیموُنوی» شماچیست که درپیرامون خود نیز هستند انسانهای دیگری که ازکشورهای دیگرآمده وهمسر دوست ماهستند ویادرشهرما بعنوان توریست وگردشگرآمده اند یادرسفرهای بین شهری خودمادر کشوری که هستیم یازندگی میکنند یامسافرندوازاینگونه اطلاعات میتوانندبا آنچه خودمیدانید برای ما نیز بگویند وبردانش ما درمورد بسیاری از علتها بیافزایند.بزرگان نیزمیگویند: پرسیدن عیب نیست , ندانستن عیب است.حتی اگربه خط جاده کشورهاهم فقط نگاه کنیدبرای مثال خطوسط جاده ها نروژ زرداست وسوئد سفیدرنگ است که درست,در وسط مرززمینی دیدن اینکه کجای جاده ناگهان مرز سوئدونروژ جدامیشود چیزیست که شاید کمترکسی بداند یاوقت صرف کندکه به آن خط نگاه کند تا بداند دقیقاکجا واردکشور دیگر شدهوهمینکه وارد شودبرای اوکافی باشدونیاز نداشته باشدبداندوآن محل ونقطه درکدامین شکل وطبیعتی بودبرای من این نمونه هاهمیشه مهم وجالب بوده وهست وازآنجاکه مرزهای نروژوسوئد چندین وچند مرززمینی ودریائست که دروسط یک پلدر منطقهای بسیار زیبااز لحاظ طبیعی بادریائی زیر آن وکشتیها موقایق هایمیان آن با فاصله ای زیاد میان پلودریا منظره ای آنقدر باضفا سبز ودیدنی ست که نگاه را براستی جذب خود میکندودریکی ازاین مرزها خط جاده درست درمیانه پل اززرد تبدیل به سفیدمیشودوشما از نروژ واردسوئد میشویدواین فقط یکی ازمرزهای مابین آنهاست ودرطبیعت زیبائی این پل بروی آب قرار گرفته است که خود بنوعی شاهکار طبیعی ازخلقو هنر خداوندی ست ونمونه ای ارزشمندودیدنی اززمین ودریاوجنگل وآسمان
__ (خط جاده)__
من مسافری غریبم،توی جاده های تنها
توی کوله بارعشقم ، نمونده قراری برجا

همه ی شبهای رفتن ، بدون صبح سپیده
اشکای نگاه وقلبم و(خط جاده)رو کشیده!

انگاراز نگاه دنیا،بی تو بودن یه گناهه
روزائی روداده برمن، که مثه شباش سیاهه!

افتاده اسم منو تو ،انگار ازدست محبت
تادلم تنهابمونه * توی جاده های غربت !

نمیدونم تو کجائی! منکه آواره ی دهرم
هنوزم با بیقراری ،دنبال (دلم)میگردم!

دلمو من جاگذاشتم ! وقتی راه ما(دوتا) شد!
آخه دل بامن نیومد،وقتی دنیامون جدا شد!

من ولی یه چش براهم, که امیدش یه سرابه
دیدن دوباره ی تو،مثه رویا توی خوابه!

بی توتنهائی چه سخته،از تو ُ کوچه هاگذشتن
کسی رو شونه به شونه ،واسه دردودل نداشتن!

آخه دنیا هم دروغه! مثه خنده های غمگین
که میادرو لب می شینه،که بده به لبها( تمرین*)!

تابهت بگه دروغی : گریه هات،واسش غریبه!
امااین دروغ محضه! خنده اش هم یه جور فریبه !

ولی انگار از نگاهش ، ‌باتو بودن یه گناهه
روزائی رو داده برمن که مثه شباش سیاهه

همه ی شبای رفتن،بی تو،بی صبح سپیده
قطره اشکام توی رفتن،(خط جاده)رو کشیده!
ده شهریور ۱۳۸۲ اول سپتامبر ۲۰۰۳
____فرزانه شیدا ____
پرسیدن ازعلت استفاده,ازمثلا چوب غذای ژاپنی وچینی درجایگزین قاشق معمولی ونمونه لباسهای سنتی یاحتی نحوه سلام کردن واینگونه چیزها که برای ماتازه گی داردیامثلا درتلوزیون وفیلمهای ایشان دیده ایم وعلت رانمیدانیم از, کمترین سوالاتی ست که پرسیدن آنهم حتیآموزشی بما میدهدشاید بگوئیددانستن همه چیزبرای زندگی ضروری نیست وشاید درمواردی نیز این گفته درست باشداما اینگونه بنگرید که وقتی انسان ضرروت دانش اینگونه چیزهای کوچک وبزرگ رادرک میکندکه بناگاه مجبور شودبرای آن چیزازاطلاعات خوداستفاده کندواین نیزدرزندگی ما پیش میآید که,زمانی به چنین جائی برسد وتازه بفکر چاره بیافتد من خودهرآنچه درطی زندگیم آموخته ام,درمیان این نوشتارها درجای لازم ازآن استفاده کردم وداشتن اطلاعاتی درزمینه های مختلف فرگردها بی آنکه حتی خود توجه کرده باشم چقدرچیزها دیده یایاد گرفته بودم,درنوشتن این کتاب بسیاری به یاری من آمدونیازی نداشتم که درموردی باخو فکرکنم که حال,ازچه کسی که بپرسم وآنچه راکه نیاز به گفتن آن رااحساس میکردمواطلاعات کاملی ازآن نداشتم,نیز تحقیق کرده وبرنوشته های خودافزودم وهمینکار بریادگیری بیشتر من نیزدربسیاری موارد موثر بودوخیلی چیزها رانیزدرهمین رابطه مجددچیزهائی رایادگرفتم که شاید بعدازاین کتاب دیگر موردی پیش نیاید که,ازآن استفاده کنم اما دانشتن هرجیزی هرچه باشد مضر نمیتواندد باشد وبدنبال تحقیق وپرسش ازمردم رفتن هم خود نوعی ازشکل آموزش است که چون خبرنگاری باجمیع اطلاعات خودیک بخش روزنامه راازاین پرس وجوهابامردم مختلف وافکار مختلف حتی درشهرخود روزنامه ومجله ای رادرصفحه ای به اینگونه به,دانش آن درموارد مختلف بررسی خود,اختصاص میدهدوازهمینگونه مقاله ها وکتابهاست که افرادی که دسترسی به مردم دنیا درروزانه ی خودندارندمیتوانندازآن استفاده کرده برعلم خودبیافزایندوچیزهای جدیدتری بیاموزند,ومنابع خوبیست برای برای مردم عادی که درموقع نیاز,درمانده میشوندکه حال,ازکِه بپرسم,یاکجا راه بیافتم,ومثلا یک ویتنامی وژاپنی راپیداکنم ودرحالتی که روزانه حتی درمحیط بسته خانه یادرسفرمسیراداره ومحل کاردر شهرودر ترابری روزانه ی خودبسیارندچیزهائی که میشودآموخت وهرگز به آنها هم توجهی نخواهد داشت تا لزوم آن اورا مجبور به اینکار کند.این نمونه ازدانش همواره وقتی وسعت بیشتری پیدامیکندکه ازشهری به شهردیگریاازکشوری به کشوری دیگرسفر میکنیم,ومیبینیم که طریقه ی زندگی هرکس وراه وروش وسیستم واندیشه,ودلایل تفاوت بامایابادیگرمکانهاچه,دلیلی داردیاریشه چیست و..این است که میگویند,آنکه بسیارسفرمیکند بسیارانسانهارا نیزمیبیندوتجربیه این سفردرهر زمینه ای چه لباس آن محل وغذاوفرهنگ وتاریخ باشدچه دیدن ساحل دریای آن بامردم مختلف وتورسیستهای فراوان خوددرجای خودهریک ,ازآن دانش بسیاری رامیشودبه انسان بدهد وگاهی حتی فقط نگاه ودقت دربعضی موارد کافیست تاانسان چیزهائی ببیند وبیاموزدکه روزی بی شک بدرداو خواهد خوردحتی اگرمورد روزانه نداشته باشدولی شایدزمانی ب دانش آن بتواندمثلابه دانشجوئی اطلاعاتی برساندکه نیازمند آن است,ازاین روست که همواره درهمه ی ممالک دنیادانشجویان بیشترین طبقه ی روشنفکر مردمی را تشکیل میدهند چراکه نظام دانشجوئی ایشان رامجبوربه تحقیق دردانشهای مختلف میکندواستادان با نمونه ی تزهائی که درپایان هر دوره ی تحصیلی ازایشان میخواهندهریک رابسوی دانش بیشتری راهی کرده,وبرعلم ایشان بیشتر وبیشتر افزوده میگردداگرچه که درزنگی یک انسان عامی بیرون ازدانشگاه,نیزمیبایست نمونه دانشهائی نیزباشدکه لازمه ی آن تنهاکنجکاوی ماومیل به دانستن ماست,درغیراینصورت اگر هزاران بارهم فقط سفر کنیم که بتوانیم به,اینوآن بگویئم اینجا وآنجا رادیده ام,وتعداد شهروکشور بشماریم بی آنکه توشه ای,ارزشمندازاین سفربرداشته باشیم سفری تنهابرای,اتلاف وقت بوده است واگرچه,استراحت فکری نیزبرای,انسان نوعی نیازمندیست تافارغ ازاندیشه هافقط تفریحی داشته,وروح وفکرخودراآزادبگذارامایادگیری بسیاری ازچیزهانیزبصورت اکتسابی است که نیاز به اشتغال فکری بیش ازحدنیزدرآن نیست واماچه خوب است که,ازاین موقعیتهابرای یادگیری نیز استفاده کنیم نه,اینکه دراتاق هتل راببیندیم وبنشینیم تاریخ آن کشور رابخوانیم که اینکاررا درخانه خودهم میتوانیم انجام دهیم وبهتر است در شهرستانی وشهری وکشوری بادیده ای هشیارتر وکنجکاو تروجستجو گری تلاش کنیم ببینیم وبشنویم وبیاموزیم ودانستنی های ارزشمندی را به همراه خود آورده توشه ی سفری باارزش باخود همراه داشته باشیم واز تجربیات همگان ونوع زندگی دیگران نیز چیزهائی آموخته و خودنیزدرزندگی خویش ازانواع دانشها بهره مند شویم.
*- ره آورد سفر,در درون آدمی، به جز خردو پیشرفت نیست.*ارد بزرگ
*در کنارمان دلبرهست واگر نیست ،در سفر رسیدن به اویم.پس تنهای وجود ندارد.*ارد بزرگ
پایان جلد هفتم●فرگرد سفر● نویسنده: فرزانه شیدا●


فرگرد اشک در کتاب بعد سوم آرمان نامه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *اشک*نوشته استاد فرزانه شیدا


اشک
در میان قطره ها
در شوری اشک
در خیسی ورق
در ناتوانی قلم
بر نمناکی کاغذ
در بیصدائی محض
قلبی آب میشود
آنگاه که
"عشق"
چون نسیم
از پنجره ره میگشاید
و همنفس باد میگردد
دیگر برای سرودن
بهانه ای نیست
از حرف تهی
ازاشک سرشارم.
ف.شیدا ¤¤¤

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه       شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه اُردبزرگ
● فرگرداشک ●
درفرگردهای پیشین بسیارازاحساسات طبیعی بشری,ونیازبه,داشتن ووجوداین احساسات درقلب وروح وذات بشرسخن گفتیم,وبراین مسئله نیزتکیه داشتیم که,هریک ازاین احساسات ششگانه که خالق بر مخلوق بخشیده است برای دفاع,ازخودودرون خوداست وحتی روزنه اشک رابه مردوزن,اگر به یکسان بخشیده است به حیواناتی نیزداده است وبه گُل نیزنموداراشک بمانندعرق وشبنمی ست که باعث طراوات روح گل میشود."اشک "نیز باعث طراوات روح میگردد چه درغم,باشد,چه در شادی که,درهردو شکل "تخلیه روحی"انسانی ست ازاندوه ویاحتی ذوق و شادی.در فرهنگ تمامی جوامع دنیااین نیز متاسفانه تامدتهاجاافتاده بودکه پسریامردگریه نمیکند ولی پیشترنیز گفتیم که,اگرچنین بودخداوند,روزنه ی اشک وگریستن واحساس درونی اشک ریختن را که نوعی تحریک شیمیائی درداخل درون بدن است که ازدرون منشا گرفته و تبدیل به اشک میشود, شاید بگوئید همین اشک باعث تمیز شدن دیدگان ماازگردوخاک ودرهنگام فرورفتن چیزی کوچک به داخل چشم مت نیز هست تا بوسیله آن چشمعکس العمل نشان داده بتواند بااشک جسم اضافی خارجی رااز درون چشم ماخارج کنداین نیز درست است ,امابااحساس درونی آدمی که تبدیل بهاندوه شده وتولید اشک میکند وانسان بغض کرده,واشک سرازیر میشودکه باعث "اشک ریختن"میشود پس چگونه میشودبااحساسی که تولید میشود مخالفت کردوگفت چنین احساسی راخداوندبه پسران و مردان نبخشیده است ؟ واگر اشکی هست برای زنان است ومرد میبایست قوی باشد!که این تنها چشم بستن برحقیقت است وباید پذیرفت ,که خداوند اشک رابرای آن آفرید که انسان وموجودات قادر باشنداندوه درون خودراازدل به بیرون ریخته,وبا"التیام روحی"خودازاین طریق خودرااز فشارهای زندگی وغمهای دنیاخالی کنند که,البته,ازدیادهریک,ازاین احساسات برای,انسان نیزبمانند تمامی چیزهای دنیا عامل صدمه وآسیبی خواهد بود. برای بشر نیزازدیاد بیش ازحداحساساتی باعث ناراحتی های روحی وجسمی میگرددامابهرشکل آدمی درطغیان احساس غم وشادی خوداز سوی خداونددارای قطره های اشک دردرون احساسی درروح وقلب وروزنه ای درچشم است تاقادر باشد خود راآرام کند.*ارد بزرگ نیز میفرمایند که:
*- آدمهای بزرگ واندیشمند ، بسیار شک می ریزند .ارد بزرگ
وعلت آن بوضوح مشخص است که انسانهای بزرگ واندیشمندقادربه دیدن ودرک چیزهای بیشتری درپیرامون خودودردنیا,هستندودیده دل وروح واندیشه ی آنان همواره,باعث میگرددبیشتری نه برخود که بردنیای خودوانسانهای همزمان باخودرابادل,بکشندواگرانسانهائی بودندکه,قادر بدرک این گونه احساس وشناخت واقعی دنیای اندیشه,وذهن ایشان نبود,امروزه انسان دراینهمه راحتی ورفاه زندگی نمیکردکه این رفاه این رشد وپیشرفت جوامع به اشک وخونِ دل وعرق جبین بزرگانی به,آنهارسیده است که برای ماتلاش بسیارکرده اندودرگذران روزوعمرخود,وجود خودرا وقف زندگی بهتر برای همگان کردندو خودِ خویش رامتعلق بدنیادانسته وتنها برای خودنمیخواستندوبرای خودزندگی کردن وبرای بودن خوددریک خودخواهی بمانندعوام"هدف زندگی"را درمشغول بخود بودن ,قرارنداده ودنیای ایشان سرشارازهمگانی بودهرچه میبکردند بهره ی آن به همگان نیز میرسیده ورسیده است, واحساس واندیشه خویش راچه,درعمل بااختراع وکشف وآثارخودچه,درشعروکتاب ونوشتاراندیشه های خویش بانسانهای دیگربه,ازمغان داده اندوهدف ایشان این بوده است که,هرچه,دانسته ومیدانندوقادر به ساخت آن هستند درهرشکلی باشد چه اندیشه ای نوین چه شعری چه کشفی دراختیارمردم نیز قرارداده واندیشه های خودرابدنیانیز منتقل کرده و میکنندوحتی,راحتی دنیاامورزی مردمان رانیزدرسختی زندگانی ومشقت وتلاش شبانه روزی زندگی خود درزندگی روزمره ی مردمان یاباساخت بهترین,مکانات رفاهی یا با انتقال اندیشه ها وآثار خود,به هریک ازماهدیه داده وهمواره نیز این راه را ادامه میدهند.
¤¤¤ ترانه آبی از:احمد شاملو »¤¤¤
قیلوله ناگزیر
در طاق طاقی ِ حوضخانه،
تا سالها بعد
آبی را ...
مفهومی از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها
با تکرار ِ
چشمهای بادام ِ تلخش
در هزار آئینه شش گوش ِ کاشی.
لالای نجوا وار ِ فـّواره ای خرد
که بروقفه ی
خواب آلوده اطلسی ها
می گذشت
تا سالها بعد
آبی را ، مفهومی
ناآگاه ...
از وطن دهد.

امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آئینه شش گوش کاشی.

روز ... بر نوک پنجه می گذشت
از نیزه های سوزان نقره
به کج ترین سایه،
تا سالها بعد
تکـّرر آبی را...عاشقانه
مفهومی از، وطن دهد
طاق طاقی های قیلوله
و نجوای خواب آلوده
فــّواره ئی مردد
بر سکوت اطلسی های تشنه،
و تکرارنا باورِ
هزاران بادام ِتلخ
در هزار آئینه شش گوش کاشی
سالها بعد... سالها بعد
به نیمروزی گرم... ناگاه
خاطره دور دست ِ حوضخانه.
آه امیر زاده کاشی ها
با اشکهای آبیت
¤¤¤ از:احمد شاملو »¤¤¤
دراین میان روح واندیشه واحساس آدمیان چه درعوام وچه درمیان مردم خاص زندگی سازتمامی مادردنیابوده است وبارهانیز گفتیم کمترین اندیشه وفکرواحساس مابرشماربسیاری ازمردم میتوانداثرگذارباشدوبرای مثال کسی که بادعواوناراحتی ازخانه خارج گردیده هم اهالی آن خانه,هم,اوهم تمامی کسانی که درمجاورت وروبروی این شخص قرار میکیرند وبه شکلی بااو سروکار دارندتحت تاثیر خلق وخوی درهم روزانه ی او که چه,درسکوت وتاثرباشدچه دربداخمی وبدخلقی چه,هرنوع عکس العملی که انسان,درموقع اندوه وخشم نشان میدهد,قرارخواهند گرفت لذامی بایست براین نکته نیز درهمینجا اشاره شودکه طغیان احساس واندیشه است که شاهکاروکشفی می آفریندویارویدادوفاجعه ای رادردنیای پیرامون ماودرکل جهان سبب میشودوزایش وتولیدوساخت اندیشه های نوعملی وتئوری,امکاناتی درسطح تولیدات وساختارچیزی وچیزهائی وهمچنین, باعث انجام شدن خوبی وبدی هائی درسطح جوامع ودرنهایت بردنیامیگرددکه بر مانیزاثر گذارخواهدبود.
¤¤¤ آن ِ زایش , از: احمد زاهدی » ¤¤¤
شعری برای نوشیدن
جامی که سرکشیدنِ تقدیر است
خودم، تجویز کرده برای دکتر
سنگ، بی‌هوا تاب/ در هوا دنبالِ…
کبوتری در آب جان می‌کند
و آبی انعکاسِ آسمان است
یا دریا/ برعکس
«چه فرقی می‌کند؟»
مهم آبی‌است که می‌خورده
از هرکجا حالا... حالا که مرده.
آب، شعر می‌شود
کبوتر قربانی
و شاعر، می‌نوشد
جامی برای قربانی
زبان، خیسِ شعر است
و کبوتر باز
رفعِ عطش کرده باشد انگار، می‌پرد.
گنبدِ خورشید پایین‌تر
آسمان، آبی است
در آبِ حوضِ کنارِ من
شعری می‌تابد انگار
از آفتاب.
¤ « احمد زاهدی » ¤
دراین میان احساس من به,عنوان یک فردمیتواند برای تمامی آنان که بامن هستندوبامن برخورد میکنند وحرف ونگاه واحساس ویا نوشته وکتاب منِ نوعی رامیخوانندنیزهمانقدراثر خواهد داشت که اکنون شما با خواندن من دراین کتاب به فکرواندیشه های خودمشغول شده وبه بالاوپائین کردن نظریات وسخن وافکار من یا خود پرداخته وبه بررسی راستی ودرستی آن چه ازدرون خود وافکارخود باشدچه من می پردازید.درنتیجه میبینیم که, چه من شاعر باشم چه نویسنده هم اکنون بنوعی درزندگی شما بوده ام,چه درقید حیات باشم چه پس ازمرگ من شما اینرابخوانید بهرحالبااین کتاب بااین نوشته ویاباشعری وبه همین شکل شمادرخانه ومحل کاروپارک وهرجاکه الان این نوشته رامیخوانید حضوری دراین دنیاداریدکه باتمام کردن خواندن این نوشته بافکروافکاخود به دنیای روزمره خودباز میگردیدوممکن است لحظاتی بعدهرچه خواندیدرانیز فراموش کنید یااینکه درخودهمچنان بفکرآن باشید,اماهرچه هست امروزودرلحظه ای که بااین نوشته سرکردیدچیزی برآنچه که نخوانده,بودیدافزودیدودر تائید ونفی من نیز باخودبه فکر فرورفته ودنیارانیز در نگاه اندیشه خو دردردون خودبررسی کردیدوشاید بیاداشکهای زندگی خودیاکسی افتادید که دوستش داشته ایدکه شایدروزی به شکلی اورااندوهگین وخشمگین کرده اید وباعث گریستن اوشده اید, مقصود من این است که دنیاتحت تائیرهرچه من میکنم,وهرگونه که من ویاشمافکر میکنیم به هاتمان شکل نیز,روزماوروزاطرافیان ماراشکل میگیردوحتی شکل ونوع احساسات ناشی ازآن دربُعد وسیعتریبه جامعه وجوامع دیگرنیزمنتقل خواهد شد.اگر فکرواندیشه ای وکاری راکه, انجام دهیم که همگان قادربه بهره برداری مثبت ازآن نیز باشندیاحتی تاثیری منفی بردنیائی بگذاردهرچه هست ,خواه به خنده ای باشد خواه به اشکی, خواه مثبت ویا منفی, درهرشکل که مادرروحیه ورفتار خود درآنروزهستیم به همان شکل نیز بردنیای ما تاثیر گذاراست ودیگران رانیز تحت تاثیر خودقرارمیدهد.امید که بودن مادرهمه ی روزهای زندگی وحضور مادردنیابرای همه,همیشه,وهمواره,گرمی دهنده ویاری دهنده مردمان اطراف ما زندگی ماودنیای ماباشد.حتی اگردرقالب سخنی وشعری اندوهی راباخواندن قطعه ای وگفتم جمله کوتاهی باعث شده باشیم که باخودبیاندیشددراین احساس تنها نبوده ام, یااگر روزی بارانی براحساس ودل وچشم مابودوکسانی نیزروزهای بارانی داشته اندوبد نیست همواره,بخاطر بسپارم که روز بارانی هرکسی بازخورشیدوآبی آسمان رابه دگرباره برخود خواهدددوباره پس ازهرباران آفتاب وخورشیدی آسیمان آبی افتابی رابرمامیبخشدبه همانگونه وچون همیشه بازبرای هرکسی نیزدوباره چنین خواهد شد.وبااین فکرروحیه ی دوباره خودرادرزندگی باز یافته وامید وتلاش خودرابرای ادامه زندگی وادامه ی راه زندگی مجدد,بکار گیریم .
¤¤¤ ابری ¤¤¤
دیگر اما صدای نغمه ی اندوهم
را در پرواز های تنهائی
سر نخواهم داد
دیگر بر شاخ درخت سبز امید
جستجوی نخواهم کرد
میوه های شادی را
دیگر بر رخسار ه آبی ِحوض
نمی جویم.
خورشیدِ تابناک ِآتشین را
دیگر بی تو نمیخوانم
نمیخندم ...نمیگریم
آسمان پروازم ابریست
روزگارم غمناک
قلب من بارانی
¤¤¤«از فرزانه شیدا»¤¤¤
*- آدمهای بزرگ و اندیشمند ، بسیار اشک می ریزند .ارد بزرگ
*- میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است .ارد بزرگ
*- یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست .ارد بزرگ
●پایان فرگرد اشک ●



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *جهان

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه      شیدا"


بعُدسوم آرمان نامه اُردبزرگ ●
● فرگرد جهان ●
دنیای امروزی،درذهن وفکرواندیشه ونگاهِ دل ما,آنچنان شتابان,روبه رشدمیرودکه گوئی هرچه دویده,وتلاش کنیم تاهمپای آن گام برداریم,هرروزبازگامی عقب هستیم,وهنوزبسیار برای برداشتن این«یک قدم باقیمانده» می بایست تلاش کنیم,تازیادهم عقب نمانده باشیم.اما بهرشکل,آدمی ,قادرنیست بدون امیدوتلاش ,خودرادرجهانی که نیازبه صبوری وشکیبائی وپشتکار داردبه,آسانی به مکانی برساند,که,درآن,احساس خرسندی وخوشبختی کند وباطبیعت درونی انسانی که همواره بارسیدن به هرانتهای راهی ,راه,دیگری راجستجو میکندوخواستاربیشتر وبیشتراست وهرگز رضایت درونی او بطور کامل ازدرخواست خواسته ای جدید خاموش نمیشود,خودرابطورکامل در جهان بودن خویش خوشبخت وکامران وکامروا,احساس کندوشایداگرهمین,انگیزه ی بیشترخواستن نبودکمترآدمی به موفقیتهای کنونی امروزمیرسیداما متاسفانه,انسانهای کنونی درجهان درجای اینکه هدف وتلاش خویش رابراین بگذارندکه دنیائی بهترراداشته باشندبیشتر براین تلاش میکنند که دنیای فردی خودرابدون دیگران به بهتر شدن های اقتصادی برسانندودیگرنیازهای جهان به فراموشی رفته وتنهافکراینکه خودرادریابیم ودیگران,رابه اندیشه های خویش بسپاریم باعث گردیده که شاهددنیای سردی باشیم که در آن حتی هستند انسانهائی,که نیازخودبه خداوندرا نیزدیگر ضروری نمی بینندوهر پیروزی راتنها به حساب تلاش خودگذاشته وهرشکست رانیز به گردن جهان وجهانیان می اندازند.
______خونین دل ______
اهل حساب وکتابی نبوده ام
وقتی حسابدارِ دلِ ما جهان ماست
وقتی که درگه آخر, « سرای» ما:
درروزِ واپیسنِ ,آستانه ی «دَر» خداست
دو بر توان دو , نکردم , نه هیچ دم
کز خود طلب به رسیدن کنم به خیر
دو بر دوی, ضربم چو شد چهار
چاره نکرده ام ره خودبر خطای غیر
دوبردو مابه توان ِچهار ما
بر ناتوانی پایم, سخن نگفت
دوبردو داشتم ,به منهای "تنبلی"
زآن شب که پای تلاشی ,دلم نخفت
آری به روزوشب ِاین جهان خود
هرگز حساب دلم بی خدا نبود
هربار کز سر غم ناتوان شدیم
همواره دل بر سر جوروجفانبود
در ضرب وجمع وبه تفریق ِخوب وبد
دنیابه چرخه ی خودمیکندحساب
باشد که مابسازیم وجور خلق
هرروزِ روز جهان راکند خراب
هرروزِ ما,نه به لحظه,نه ثانیه
گوئی گذر کرده به ساعات بیشمار
در تیک تاک ِساعت ِعمرِتلا شِ ما
هرثانیه گذری کرده از«هزار»
آری چه فرتوت و پیرانه سربه دهر
عمری زعمرِ کودکی وقلب ِجوان گذشت
دردفترشعروغزل ناله کرده ایم
کس راخبر نشد,چه به مادرجهان گذشت
یارب به قدرت تو,این قلب ناتوان
هردم حساب خویش ,زدنیاجدانمود
امروز درسردنیاچه بوده است ؟
این دم چگونه رهی بهرما گشود؟
ماندم که چه پرسم زاهل دهر
چون «آدمی» نه بینا بُوّدنه کور
گاهی نگاه برتوببندد,گهی به دهر
گاهی اسیر مستی سربودوگه غرور
آری رهی که به ره,دیده ام کنون
ترسم روم ,که مبادا خطا روم
ترسم دراین جهان پرازگرگ وروبه هان
در حکم قضاوت خود نارواروم
یارب! دلی که فقط غرق عاشقی ست
«شیدادلی» به جهان بوده پُرتلاش
اینک چوپرسم ازدلِ«فرزانه» راه وچاه
گوید که:بر«دلِ شیدا» مزن خراش
یارب بگوبه چه سان ره روم که باز
افتاده پای اشک دلم پای مثنوی
باشد که زاشکِ دل ِخون چکان ما
«آه» دل زخمی مارا، «تو» بشنوی
______ فرزانه شیدا/1388- اُسلو/ نروژ_____
اگر دقت کنیم می بینیم که,هیچگاه مقدار تلاشی که برای خودوجهان خودکرده ایم باآنچه دردنیاوجهان داشته وازدنیا نیزتوقع داشته ایم به مساوات نبوده است چندنفرازآمار جهانی دنیاروزانه درتلاشند که بردانستنی های خودافزوده وحتی کتاب ومجله ای دراین موردرا بخوانند چه تعدادی ازکل جمعبت جهان درهرروزه عمرخوددرتلاش بوده اند که,آموخته های خودرا از حد سالهای تحصیلی خودبالاتر برده,وکتاب ومجله وبرنامهای تلوزیونی وخبرهای رسانه ای مربوط به دانشی رابخوانند ؟ لازم نیست که مامحدوده ی بزرگی چون «جهان» رابرای تحقیق این سوالات وگرفتن جواب جهانی بررسی کنیم,ازخانواده ومحله ی خوداگر فقطشروع کنیم,درهمین حد آمارکلی نیزدرحدانتسابی بدست می آیدومتوجه میشویم که دنیاهرچقدرهم به واسطه ی یاری و مددوتلاش بزرگان وعالمان ودانشمندان وفیلسوفین جهان ترقی کرده است درمحدوده ی زندگی عامی تلاش برای رشددانش ودانستنی هادرحدرکودودربی توجهی عام بوده است وتعدادکسانی که مشغولیتهای ذهنی خودرابراین نهاده اندکه هروزه محصل مدرسه زندگی باشنددرحدمعدود ومحدودی درمیان عام مردم کل جهان است چه درکشورهای پیشرفته چه درکشورهای جهان سوم,درنتیجه همین کافیست تابدانیم که وقتی دنیای رشد وترقی وجهان پیشرفت ماتنها تکیه برمعدودی از بزرگان ومخترعین وکاشفان ...کل دنیاداشته باشد وجمعیت بزرگ جهانی بیشتر مصرف کنندگان تکنولژی واختراعات جهان هستندکافیست که بدانیم,هزاربارمیتوانستیم جلوترباشیم,وپیشرفته تر وهنوزبسیارازهمه ی دانشها ودانستنی ها عقب هستیم اگرهریک ازمادررشد وترقی جهان کوشش میکردیم وهریک بخشی ازاین وظیفه رابعهده میگرفتیم حتی اگردرحدبالابردن سطح دانش شخصی خود بوده باشد که بزرگان عالم نیز در این راستا اول به رشد خود پرداخته اندتاامروزه قادر هستند که دنیائی رادردست خود گرفته سازنده زندگی راحت تربارفاهی ساخته شده ازتکنولژی جدید رادراختیارجهانیان قراردهند وهمین گفتارصدق مطلب رامیرساند که مابیش ازاینکه خود کاری برخودودنیای خویش کرده باشیم تنهاانسانهائی متوقع بوده ایم که شاید حتی به ایده ای واختراعی فکر نیزکرده ایم که سالها بعدتوسط مخترع ودانشمندی ساخته شده است اماهمواره باخودگفته ایم که من که مخترع وکاشف نیستم منکه امکانات ندارم,وحتی ازبازگوئی ایده ی خود بدنیا وکشور خود نیز سر باززده ایم وبسیاردیده ام درموردعام ایده های جالبی هست که چون میپرسی چرالااقل این ایده ها رابه کسی که میتواند آنراانجام دهددرکمال تاسف میگوید ایده ام را خواهددزدیدونه تنها خودکاری برای آن نمیکند یاتوان ودانش آنراندارداماحتی آنرادرفکروسینه پنهان میکندوسال بعدهمین ایده باحتی قیمتی سرسام آوردراختیارخوداو قرار میگیردواو نیز خریدارفلان دستگاهی میشودکه درذهن خودپیشتر ازاین ساخته بودو"کارکرد" آنرانیز میدانست امااز کشوردیگری امروز واردخانه ی خودمیکندوبابت آن پولی نیزپرداخت میکند حداقل کشورهای بزرگ دنیا این موقعیت را دراختیار مردم عام خود قرار میدهند که اتیده های آنان رابشنوند وبرای اینکه شخص احساس نکندکه این ایده ی اولیه اودزدیده شده است ایده ی اورازاومیخرند وخود به ساختن آن میپردازندوتا زمانی که هستند کشورهائی که برایده ی عام نیزبه حدافکار مردم خاص وسازندگان واقعی جهان ارج مینهندهمواره کشورهای اولیه ی دنیا هستندکه قدرت وثروت دنیا رادراختیاردارند وجهان سومی مصرف کننده,همچنان درجایگاه اینکه میخواهدروزی خودراخودکفا کنددرانتظار ایده های مردمی خودروزگارسرکرده وبه پیشرفت دیگرکشور هانگاه میکنددرنتیجه مردم هرکشوری خودسازنده ی پیشرفتهاورشد ملی خود هستندواینکه جهان وجهانیان رادرحتی, مروزه شخصی خودمقصر کرده ومتهم کنیم جزحماقت فکری وکمبوددانش مانیست چراکه,اگرازبهترین صنایع اکترونیکی وکامیپوتری وکشفیات واختراعات وعلوم جهانی امروزه,هزار وسیله رادرخانه ی خودبدون فکراستفاده میکنیم کسانی بوده اند که برای ساختن یک یک اینها روزوشب عمر وزندگی خود را به بیداری گذرانده اند حتی اگراین مخترع درخانه ی خود تنها نویسنده ی داستانی بودکه روزی ازروی آن هم شما بسیار بردانش فکری خودافزودیدهم مخترع وکاشفی زآن سودبرده,اختراع کشوری رابه جهانیان هدیه کرده است که درآشپرخانه وهال واتاق خواب ویک یک اتاقهای خانه ی خودوسایل وتجهیزاتی داشته باشیم, که,راحت تر زندگی کنیم وبیرون ازخانه نیزبا بهترین تکنولژی روزبه بیرون ومحل کارومسافرت رفته ومصرف کننده بهترین های جهانی بوده ایم که برای داشتن,آن,از درآمد زحمت وتلاش ماهیانه وسالانه ی خودپرداختیم تابرای راحتی خودازآن بهره مند شویمدرنتیجه میبینیم,که خودرابعنوان مصرف کننده جهان,همپای جهان پیش نبرده ایم,وکارکرده,وزحمت کشیده ایم تاباآن حقوق ودرآمدتنهامصرف کننده باشیم وبس.که,درکمترین مکان چوپانی گیرم گوسفند وگاو,ناهاروشام ماراتمام روز وشب درصحرابه چرابردتابر سر سفره ی من غذای گوشتی باشد وکشاورزی بیداری کشی تامحصول غذائی من تامین شودمن کارکردم تاچرخه ی دنیا رابچرخانم اما من کارکردم تاروزم بگذردوقادر باشم سفری خودراازخالی بودن برهانم وسفره جهانی توسط عالمینی پرشدکه زحمت آنرابه وسعتی بسیار بزرگتربازحمات وتلاش بسیاروعرق جبین وبیخوابی وخستگیهای مفرط شبانه روزی درطول عمر خود بردوش کشیدند.اما خودماچه کردیم,جز مصرف؟!.
ـــآب وماه« فریدون مشیری » ـــ
شب از سماجت گرما
تن از حرارت می
لب از شکایت یکریز تشنگی پر بود
میان تاریکی
نسیم گرمی با من نفس نفس می زد
و هردو با هم دنبال آب میگشتیم
و در سیاهی سیال خلوت دهلیز
نهیب ظلمت ما را دوباره پس می زد
هجوم باد دری را به سمت مطبخ بست
و هرم وحشت ما رابه سوی ایوان راند
میان ایوان چشمم به آب و ماه افتاد
که آب جان را پیغام زندگی می داد
و ماه شب را از روی شهر می تاراند
به روی خوب تو می نوشم ای شکفته به مهر
چون روزنی به رهایی همیشه روشن باش
سیاهکاران را هان ای سپید سار بلند
چون تیغ صبح به هر جا همیشه دشمن باش
ـــــــ از« فریدون مشیری » ــــــ
شایدبگوئید خوب آن کسی که,رحمت کشفی راکشیدسودآنرانیزبردوهم حرمت جهانی هم ثروت جهانی رادرزندگی خودداشت اماچرامنوشمایکی ازآنهانباشیم که حرمت وثروث ما,جهانی رابه,رفاه برساندوبه رشد وپیشرفت نه فقط تجمل ویاحتی درحدنسبی راحتی خانه ی کوچک وبزرگ مادرگوشه ای ازخاک زمین باشد.زمانی که مادرامروززندگی خودتنهابرتعدادجمعیت ونسل آینده,اضافه میکنیم وزادوّلددردنیاانجام بشودبایداینرابدانیم جمعیتی راکه هرروزه بدنیااضافه میشود باآنان که,دنیاراترک میکنندتاچرخه های دنیاوگیتی به شکل طبیعی درگردش باشداین زادولّد واین کودکان متولدشده ی,امروزنیازمند بسیاری,ازچیزهادرهرروزه زندگی خواهند بودکه مادر عرصه ی زندگی خودبرای رشدآنان باکارروزانه خود تلاش میکنیم,وبااینکه نمیتوانیم همگی مخترعین وکاشفان جهان باشیم,اماکمترین کاری که]میتوانیم انجام دهیم,رشد فکری خود وکودکان ماست برای آنکه جهانی بامردم رشدکرده,وروشنفکری داشته باشیم که کمتردرجان امروز وفردای مابه,جرم وجنایت وخیانت,وساختن مشکلات عدّیده وبزرگ دست میزنندوهمگان خادمین جامعه لااقل درسطحی باشندکه صلح,وآرامش جهانی رابادرک جهانی خودحفظ کنند
ــــــــ درآمد «حمید مصدق » ــــــ
بشکن
طلسم حادثه رابشکن
مهر سکوت از لب خود بردار
منشین به چاهسار فراموشی
بسپار گام خویش به ره
بسپار
تکرار کن
حماسه خودتکرار
چندان سرود سوگ
چه می خوانی ؟
نتوان نشست
در دل غم نتوان
از دیده سیل اشک
چه می رانی ؟
سهراب مرده است
غمی سنگین ,اما
غمی که افکند
از پا نیست
برخیز
رخش سرکش خود
زین کن
امید نوشداروی تو
از کیست؟
سهراب مرده ای
و غمت سنگین
بگذرز نوشداروی
نامردان
چشم وفا و مهر
نباید داشت
ای گرد دردمند
ز بی دردان
افراسیاب
خون سیاوش ریخت
بیژن به دست خصم
به چاه افتاد
کو گردی تو
ای همه تن خاموش
کو مردی تو
ای همه جان ناشاد
اسفندیار را
چه کنی تمکین؟
این پرغرور مانده
به بند من
تیر گزین خود
به کمان بگذار
پیکان به چشم
خیره سرش بشکن
چاه شغاد
مایه مرگ توست
از دست خویش
بر تو گزند اید
خویشی که هست
مایه مرگ خویش
باید شکست
جان و تنش باید
گیرم که آب رفته
به جوی اید
با آبروی رفته
چه باید کرد ؟
سیماب صبحگاهی
از سربلندترین کوهها
فرو می ریخت
برخیز و خواب را
برخیز
و باز روشنی آفتاب را
ــــ «حمید مصدق » ــــ
*غروب جان آدمی ، سپیده دمی به جهان دیگر است .* اُرد بزرگ
*آنکه همه چیزش رابه جهان می سپاردوخودسخن تازه ایی نداردنبایدمدعی داشتن خردباشدو دانش. *اُرد بزرگ
* زادروزماباتاری نادیدنی به هزاران زادروزدیگرگره خورده است،مرگ هم زادروزیست همانند زاده شدن که بدرودی است به جهانی دیگر…اُرد بزرگ
●پایان فرگردجهان ● نویسنده : استاد فرزانه شیدا


فرگرد فرهنگ در جلد هفتم بعُد سوم آرمان نامه از استاد بانو فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *شکست*

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"


●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● فرگرد شکست●
« غزلی شکسته برای ...*فریدون مشیری »
گل بودو می شکفت
برامواج آب ماه
می بود و مستی آور
مثل شراب ماه
شبهای لاجوردی
بر پرنیان ابر
همراه لای لای
خموش ستاره ها
می شد چراغ رهگذر
دشت خواب ماه
روزی پرنده ای
با بال آهنین
و نفس های آتشین
برخاست از زمین
آورد بالهای گران
را به اهتزاز
چرخید بر فراز
پرواز کرد
تا لب ایوان آفتاب
آمد به زیر
سایه بال عقاب ماه
اینک زنی است آنجا
عریان و اشکبار
غارت شده به بستر
آشفته شرمسار
غمگین نشسته
خسته وخردوخراب ماه
داوودی در شب
سپید هزار پر
سر بر نمی کند
به سلام ستاره ها
برگرد خویش
هاله ای ازآه بسته است
تا روی خود
نهان کنداز آفتاب ماه
از قعر این غبار
من بانگ می زنم
کای شبچراغ مهر
ما با سیاهکاری شب
خو نمی کنیم
مسپارمان
به ظلمت جاوید
هرگز زمین مباد
از دولت نگاه تو نومید
نوری به ما ببخش
بر ما دوباره
از سر رحمت بتاب ماه
____« از:فریدون مشیری »____
زمانی که, انسان برای زندگی خودتلاش میکند همواره درراههای بسیاری قدم میگذاردکه خواسته وناخواسته بامشکلات ومشقات وزحماتی نیزبه همراه است که انسان برای گذرازهریک ازآن تجریبه های بسیاری نیزبدست آورده وشآلوده ی زندگی خودرابر مبنای آن پایه ریزی میکند تادرراه های بعدی رفتن کمتردچارمشکل شودومسلم است که تمامی آدمیان درهرمقام ومرتبه ای اززندگی نیزکه قرارداشته باشند درطول زندگی بارها طعم شکست رااحساس خواهند کردواینکه چگونه با آن روبرو شده,عکس العمل نشان داده وباآن کناربیایندویاآنراازسربگذرانندهمه وهمه بستگی باین داردکه اندیشه های فردی اوبراساس چه مبنی ای استوارگشته است انسانهاهریک بگونه ای با مشکلات مواجه میشوند طی فرگردهانیز بسیارگفته شدکه اندیشه وتفکر آدمی برروی خود آنچه در باره ی خویش می اندیشد ,بسیار تاثیر گزارزندگی درراهای بعدی ما در گذر عمر میشود وباز گفتیم عده ای نیازمند این هستند که خود رابابرنامه ریزی دقیقی درراه زندگی پیش برند وگروهی همواره منتظر یاری وتشویق یا تائیددیگرانند زندگی میکنند وتابع مطلق نظریه عام وخاص وفرق نمیکندچه کسی همینقدرکه اوراتائید کنن برای,او کافی ست تاتوان رفتن به راهی رادرخودپیداکندوحتی به شوق وذوق راهی شود.دیگر گروه ,گروهی افراد ی بی انگیزه هستند که در بی تفاوتی مطلق اصلابرایشان مهم نیست امروزچگونه سرشددیروز چگونه گذشت فردا چه خواهدداشت وتنها مصرف کنندگان بی سود وبی فایده ی جامعه هستند که حتی به زور کارهای خودراانجام میدهند وپیروزی وشکست هم مثل بقیه ی امور فرقی نداردکه اتفاق بیافتد یا نیافنتد موفق باشند یانباشند مهم,این است که امروز نه کسی کار بکارشان داشتهباشد نهنیازی باشد خود بدیگران کاری داشته باشندوتا حتی المکان فقط بودن آنان درجامعه برای مصرف نیازهای سخصی وضروریآدمیست ونه بیشتر که این دسته همانگونه که بی ثمربدنیا آمده زندگی میکنندبی ثمر نیزمیمرند وهرگزنه برخودسودی داشته اند نه بردیگران.تعدادی دیگرنیز , درهدف بی تفاوت دربودن خودر در زندگی همواره یا به فکرسودند هم هیچ چیز برای,ایشان مهم نیست وروزگارراباآنگونه میگذرانند که هرجا بهتر بود درهمانجا چادر میزنند وهرکجا بارانی وسردوبرفی مهاجرت کرده وهمواره آماده ی مهاجرت به محلی دیگردراندیشه وفکر وراه زندگی خود هستند وقانون فکری آنان بدین شکل برای آنان معنی نیشود که هرکجا دیگران درآن بهتر امروزرا میگذرانند همانجا برای ماندن خوب وایده آل است وییلاق ویشلاق فکری آنان بنا بر آب وهوائی ست که سودفعلی آنان رادرامروز جوابگوباشدوفرداراهم خدابزرگ است وباز میشود دید بقیه کجاهستند وهمانجارفت وبودوماندتافردای دگرواین شکل اندیشه ی ذهنی وتصمیم گیری درنحوه ی نو زندگی نه هدفمنداست نه ریشه ای درایده آلی داردایده آل,آنان درامروزیست که فردائی داشته باشد یاخیر نفع وسودامروزی راجوابگوست وبرای ایشان همین کافی ست ودرنتیجه اینگونه اندیشه ای نه برمبنای اندیشه ی بزرگی وعالمی استوارورشد یافته است نه هدفمند بوده نه سرانجامی رادنبال میکند وشکست وموفقیت نیز اگرچه بی تاثیر برعوالم آنان نیست اما اگرهم شکست خوردند بازهستند دیگرانی که جای خوبی اطراق کرده باشند که او بتواند ازآنان نمونه گرفته همانجا راامتحان کند که صدالبیته اینگونه الگو برداری از یک الگوی مشخصه ی موفق نیست بلکه درست بمانند چادرنشینان صحراست که فقط حائی اطراق میکنند که لزوم زندگی آنان ایجاب میکند وبااینکه قبیله های اینگونه ای هرگز انسانهای بیخودی نبوده نیستند امااین گرده یادشده,ازافرادی ساخته شده اند که تنهاسودومنفعت امروزی برای آنان مطرح است وفرقی نمیکند دنیاچگونه بگذردهرکه بهتربراو گذشت باهمان اوهمراه میشود و برخی نیزباهرچه پیش ایدخوش آیدزندگی میکنندوهدفی جدی رابرای امروز وفردادرسرندارند وتنهاهستند که باشند.نمیدانم بدرستی کدامین بیشتراززندگی لذت میبرداوکه راحتی,امروزرا باهرچه هست ورضایت ازاوضاع برخود ساده,میکند یاآنکه تمامی روز وشب برای رسیدن به,اهداف خویش زندگی میکند وکمتر اسودگی وراحتی روز راهدف خویش قرارمیدهدوساعات استراحت نیز به شکلی در روح وفکروذهن خوددرگیر برنانه ی بعدی ست واگرچه,چنین,انسانی به سرانجامی خوب نیز میرسد اما عمری شکست وپیروزیرا بادست وخواست خودتجربه میکند چراکهخود بدنبال آن است که راههای بیشماری رارفته درنتیجه برای هرتجربه ای شکست وپیروزی های بسیاری رانیز متحمل میشود که شایداگر کمتربخودبرای رسیدن فشار آورده بودکمتر مشکاتی را میدیدوکمتر نیز صدمات راه را متحمل میشد اودرنهایت میرسم,به گروه تابع که همواره وهمیشه هدفهای ایشان را دیگران تعینن میکنند یااگر خوداندیشه وفکر ارزو ونظری داشته باشد تا دیگری اورا هل ندهد گامی برنمیدارد وهمچنین ئاتید وتوشیق یا رد ونفی هخواسته ی او در نظر دیگران برای او مهم است وتا آنان تائیدی وموافقتی ازخود نشان ندهند او نیز گامی برنخواهد داشت وهمچنین به همین راحتی وسهولت نیزمردم ودیگران میتواننداورابه اوج وقعرشادی وغم یا پیروزی وشکست ببرندبااینوصف گروهِ,آخر که شناخته شده به "گروه باد"هستندباقی میماندکه هرسو بادبوزدهمان سو متمایل وییلاق قشراق فکری آنان سازنده ی زندگی امروزآنان است وفردا همکه هیچ اصلا به فردافکری ندارندبکنند چراکه ایده آلی راجستجو نمیکنندوامروزکه خود راشاد وخوشبخت اساس میکنندبرایشان کافی ست درنتیجه نمونه تجربیاتی که,هریک ازاین گروه نیز درگیروزی وشکست خودبدست میاورند همانقدر متفاوت ومتضاد است که نوع زندگی آنان هست واین گروها نیزدرهمه جوامع دنیا وجود دارندکه,اگربه سنت وآئین وآداب وروسوم واندیشه های همگانی نیز خودرا مقیدکنندتنها برای همان لحظاتی ست که نیازاست اینکاررابکنند.
___ بوسه ی سلام /از« ف.شیدا»_____
بی گمان درپس رفتن ها
" باز گشتی " نهفته بود ..
تا در حریم میان
کلام ودست وگرمی،
نگاه وآتش وسوزندگی،
سلام را بوسه ای باشد،
میان گنگی احساسی
که دورافتاده از نزدیکی ها..
به دگربار شراری می گرفت ،
تا نقش دلواپس دلتنگی ،
گم شود ،
در لمس دستها،
ودر آغوش نگاه ،
و ختم" بدرود" را ،
به انباری ببخشد
که تا دیروز
پشت پرچین های سبز،
اما بی روح ،پنهان بود!
اگرچه همیشه وهمواره
حس میشد در میانه ی دل!!!
ورنج می بخشید بر " بدرود" دیروز
و شتابی داشت
بر " سلامِ" دوباره ی همیشه ماندن،
واز سفر دست کشیدن!!!
و نقش آبی یک عمر ،،دوستت دارم ،،
را بر قاب هستی عشق میکشید ...!!!
اما نه بر دیواراتاق پشتی خانه،
که بر خلوت ِهمیشه ساکت شبانه ای،
که قلم،در بی قلمی ها ،
هزار واژه را نقاشی میکرد !
تا او بداند بی واژه نمانده است
در دوری نگاه
در ندیدن چهره ناشناخته ای
که آشنا میزد و غریبه نبود!!
میدانی آخر،
در بین حروف و واژه و قلم
دلبستگی بسیار بود،
با دستهای نوشتن ...
مرتبط به رگهای ره کشیده
از دل بر قلمى که
بسیار گفتنى داشت!!
تا " بدورد" را،
به آبی احساسی بسپارد،
که میدانست ،
در عمق آسمان بی انتها ،
جایگاهی دارد،
از تبلور احساسی که ،
اگرچه بی سخن مانده بود...
اما قلم را از،،
دستهای گرم قلبی،،
بر خطوط کاغذ میکشید !!!
که تنها واژه سلام ،
میدانست وبس !!!...
اینگونه نیز، در رسم
باز هم گذشتن از شبی،
میشد باز هم دوباره نوشت
و تکرار مداوم دوستت دارم
را به واژه سپرد
تا هزار نقش تازه
را رنگ زند بر بوم بودنها...
ویکروز سرانجام
در نگاه تو بگوید: سلام....
در رسم واژه و شعر تو!!...
در رسم هزار بار عاشقى ،
هزار بار
تکرار دلواژ ه هاى ناگفته!
گاه دلتنگی غروب میکند
در کنج آسمان دل
و،« سه باره »
شاعر میشوم !!!
«هزار باره » عاشق!!!
پنجشنبه 22 آذر۱۳۸۶
____ فرزانه شیدا____
ودرواقع تنها گروهِ,اول,انسانهای موفق واقعی دنیاهستندکه نام,این گروه را«گروه عاشقان» میگذارم« عاشقان رسیدن».چراکه دراین گروه انسانهای هدفمندوزحمتکش وکوشابیشترازهمه بار سختی وزحمت وشکست وپیروزی خودوهمچنین زندگی اجتماعی وحتی گذران چرخه ی زنگی کشوروملت خویش رابردوش کشیده وسختی های بسیاری نیز می بینندودرنتیجه درجایگاهی که ایستاده اند واقعاوبراستی لایق آن هستندچراکه زحمات شبانه روزی بسیاری رانیز برای آن متحمل شده اند و بار زندگی همگان رابردوش داشته اند تادرپیشرفت خودبه پیشرفت جامعه نیزتوان یاری رساندن داشته باشندوهمواره دقت نظر باارج نهادن به تمامی ریشه های فرهنگی اجتماعی سنتی دینی و....همراه با توجه واندیشه ای والا همراه با حرمت نگاهداشتن وحتی دلسوزی انسان دوستانه ای برای جامعه عمرخودراباارزش وسبز زندگی کرده اند تاسرسبزی دهنده ی زندگی همگان باشند.
___ «هفتخوان فریدون مشیری »____
چه توفان درین باغ بگشودد ست
که سرو بلند تناور شکست ؟
چه شوری در آن جان والا فتاد
که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه نیرو سر راه بر او گرفت
که نیرو از آن چنگ و بازو گرفت ؟
چه خشکی در آن کام آتش فشاند
که آن تشنه جان را به آتش کشاند ؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید ؟
که سیمرغ از قله ها پر کشید
چه نیرنگ در کار سهراب رفت ؟
که با مرگ پیچید و در خواب رفت
چه جادو دل از دست رستم ربود ؟
که بیرون شد از هفتخوانش نبود
خمار کدامین می اش درگرفت ؟
که از ساقی مرگ ساغر گرفت
پدر را ندانم چه بیداد رفت
که تیمار فرزندش از یاد رفت
« سروده ای از:از:فریدون مشیری »
من به شخصه معتقدم که,انسان درطول عمر شاید زمان عمراواجازه,اینراندهد که به,تمامی آرزوهای خوددست یابد ولی میبایست تلاش کندکه به بیشترین آنها برسد ودراینراه انتظار شسکت وپیروزی را نیز داشته باشدودرخود این قدرت ونیروی فکری راایجادکند که همینقدرکه تلاش میکنم کافی یست بایدکافی باشد تابتواند مطمئن باشدکه کم کاری برای رسیدن به آرزوها واهداف خود نکرده ام,وتمام هم وغم خودرانیز بکاربرده ام تاهمان باشم که میخواهم,باشمو درهمان جایگاهی قرار بگیرم که دوست دارم آنجا باشم و به همان چیزهایی دست یابم که آرزوی دست یافتن به آنراداشته ودارم واین گونه تفکری خودنیازمند این است که انسان براعتماد بنفس خویش بیافزایدبراحتی ازراه رفته باتشویق وحتی تنبیه وآزارویاهمکاری نکردن دیگرانی که همیشه درزندگی انسانهاهستندازراه,رفته بازنگرددومغلوب خودودیگران وجهان وزندگی نشود حتی وقتی که شکست میخوردبازایستاده,بخودبگوید ایرادی نداردمن میروم من ومیرسم.باورکنید اینگونه فکری بهترین مشوق ادمی برای خوداوست بی اینکه نیازداشته باشدکه حتی دیگران بااوهمفکری وهمکاری کند میرودومیرسدمن خوداینگونه آدمی بوده وهستم که اگرچه شاید با شنیدن مخالفتها متاسف شوم,اماازکارخویش متاسف نوشتم ازنوع ایده ونظر دیگران است که متاسف میگردم چراکه من میدانم به کجا روانم ,چه رامیخواهم,درجستجوی چه هستم چه راآرزوی خودمیدانم چه مراشادویاغمگین میکند.چیزی که برای رسیدن به هریک ازآنان هیچ کسی نه گامی برایم برخواهدداشت نه زحمت حتی فکر کردن آنرابخو خواهددادنه لااقل آنقدرکه برای خودمن مهم است که چگونه کسی باشم,چه باشم, کجاباشم,درنتیجه هرچه نیزازدیگران,بشنوم هرچه بگویندهرگونه افکاری رادرمورد خودببینم تنهاباین فکرمیکنم هدفی دارم که برای من مهم است چه برای دیگران هم مهم باشدیانباشد همینقدر که برای خودم مهم است باید کافی باش تا ادامه راه داده وبه هرچه هست برسمواین نیز,منم که زندگی خودرازندگی میکنم,درنتیجه این منم که میبایست شادی وغم خودرارنگ ببخشم این منم که می بایست شکست وپیروزی خود تحمل کنم این منم که میبایست دگرباره بیاستم وادامه دهم تازمانی که هستم, وتاهستم نیزباید باشم وبگونه باشم که بایدباشم, خو تابااین برای خودبودن قادرباشم برای دیگران نیزباشم چه خانواده ام باشدچه آشنایانم چه کشورم چه جهانم وحتی اگر عددی نیزدردنیائی نباشم همانقدرکه تلاش خودرامیکنم کافیست تابدانم بودنم هرچه,هست پرکردن یک فضانیست که نه ثمر بخش باشد نه,اثرگزار,نه بی فایده, نه دردآور برای خود یدیگری,لااقل برای خودوکسان من بودنم ارزش داشته باشدکه بدانم هستیم بی ثمرنبوده,حال براین قدر وارزشی بدانند یا ندانند این به حال واحوال وذهن ودرون خودآنان بازخواهد گشت وحرفی واصرای نیست که انسان همواره وهمیشه محبوب دیگران باشدهمینقدر که آزارکسی نباشدوسعی کند چنین نباشد کافیست تا حضوراو حضوری باشدکه لااقل,اگر خدمتگزار نیست آسیب رسان وزیان دهنده هم نیست وزندگی خودرا میکندبه بهترین نحوی که قاداست تلاش کندتاهستی خودرارنگی بخشدکه حداقل برای خودش آبی ترین اسمان را داشته باشد حتی گاه در پشت ابراماهمواره بازآبی آفتابی.که آسمان همیشه آبی ست همیشه,درآن خورشید هست این مائیم,که وقتی ابراست وخورشید پیدانیست درون وبرون به ابر میسپاریم,و برسیاهیها.لذاتنها زمانی میتوانیم اززندگی خود خشنودباشیم که بداینم برای خود بیا ثروبی ثمر وبیهوده نبوده ایم چه در شکست چه درپیروزی.
____ دریاب : از ف.شیدا _____
من برای دل خود میگوشم
گرچه در چشم تو
بیهوده به کار
روزگاران خوش خویش
به سختی دادم
گرچه در دیده ی تو
بی ثمراز هستی وبود
دل به ویرانه ی هستی دادم
من ولی آبادم !
تو خودت را دریاب
وبه ویرانی خود دیده بدوز
وبه آبادی خود ایمن باش
که ترا نیست اگر چشم دلی
دل ما لیک تماما نگه است
____فرزانه شیدا /1388_____
*گاهی شآلوده وریشه شکست های بزرگ ،از شتباهات بسیارریزوکوچک سرچشمه می گیرد.*ارد بزرگ
*_ فرومایگان پس از پیروزی ،همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند .*ارد بزرگ
● پایان فرگرد شکست ●نویسنده فرزانه شیدا


کتاب بعُد سوم آرمان نامه / جلد هفتم ، فرگرد فرهنگ / نوشته استاد فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *اندیشه*

اززندگی هرآنچه لیاقتش راداریم به مامیرسدنه آنچه که آرزویش راداریم

بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد اندیشه ●
والاترین« اندیشه» اندیشه ای ست که قادرباشدبردیگراندیشه های جاری درزندگی مردم,اثر منطقی گذاشته واندیشه ای برترباشدتادرفکراندیشمندان ودراندیشه همگانی تحولّی راایجاد نماید.ماانسانها به چه,اندیشه میکنیم,چه,افکاری رادردرون خودزیرورومیکنیم باکدامین دیدگاهی دنیارانگریسته باکدامین تفسیری آنرابرخودمعنامیکنیم تاکجای,افکاردرست تفکر میکنیم,وآیادهن مادرراه,درستی گام برمیداردآیابدرستی اندیشه های خوداطمینان داریم,آیا دید روشنی برزندگی داشته وداریم.آیااندیشه های ماالگوئی داردویااینکه تمامی آنچه درذهن وفکر وروح ودل مامیکذرد تنها براساس احساس ماست یاتربیت مایااینکه شکل آموزش خانوادگی واجتماعی ما؟مامی این سوالات ازجمله سوالاتی ست که انیان میبایست برای خودجوابی برآن داشته باشدوبداندکه,ازکدامین منبع ریشه ی افکارخودراگرفته یادوست داردچه منبعی رابرای شکل ذهنی خودبکاربگیرد گروهی علوم منطق وفلسفه راانتخاب کرده ویکی ازهراز شاخه ی این علوم برای ایشان جلب توجه کرده وباآن تفکرواندیشه خودراپیش میبرند عده ای دنیاراازنگاه خشک تری می بینند چون ریاضیدانان وعلومی نظیراین تعدادی به دنیای فکری جامعه واندیشه های همگانی خو کرده ونیازی درپرورش شخصی نمیبینندچراکه درجواب دادن بدنیای اجتماعی خود آنچه راآموخته اندکافی ومناسب میدانندوبرخی به چون وچراهمه چیزاز دیدگاه های مختلف پرداخته مایلندجنبه های علمی مختلفی رادردست داشته باشندکه,زمانی که به هریک ازاین علوم نیاز پیدامیکنند قادرباشندازآگاهی های همان علم درآن زمینه,استفاده نمایند.
____ مبهوت شعری « حمید مصدق »____
در این جهان چون برهوت مبهوت
آه ای پدر مگر
گندم چهقدر شیرین بود ؟
و سیب سرخ وسوسه حوا را
در دامن فریب چرا افکند ؟
نفرین به دیو وسوسه
نفرین به هوشیاری
آری عقاب شیطان را
من در بهشا دیدم
و نیز رنج آدم و حوا را
دراین زمین زندان
و رنج جاودانه انسان
دیدم مرا
این غرق در ملال
دیو محیط من این دوی اضطراب
می کاهد از درون
چو چناران دیرسال
ناگه
مشام جان را
از باغ عشق
رایحه ای مست می کند
گفتی که باغ عشق بهشت است
در باغ عشق او
از پله های مرمر
با قامتی بلندتر از افرا
می آمد
و عطر روحپرور اندامش
ذرات نور را
در شور و شوق
و وسوسه می آورد
دیدم که دستهای سپیدش
انبوه گیسوان سیاهش را
آشفته می کند
دیدم که انعطاف نگاهش
پرواز پاک چلچله ها بود
ناگاه دیدگان چو گشودم
چه وحشتی
دیدم فریب بود
فروپوش دهشتی
دیدم که با تمام ظرافت او
ازهم گسیخت
ریخت فروریخت
هیچ شد
چه خوابهای نغز طلایی را
پنداشتم
نقش حقیقتی ست
چه جامه های فاخر
بر قامت بلند تمنا
در هاله های رویا
بردوخته
چه شعله های سرکش
در باغهای پندار افروخته
چه صادقانه و معصوم
در شعلههای سرکش آن عشق
سوخته بودم
_____ « حمید مصدق »______
اینگونه افرادوهمچنین اشخاصی که بهرشکل علوم وپایه های علمی, رابرای تفکرخویش راانتاخب کرده اند بی شک ازافرادساده وعامی جامعه نیستندوگروه اندیشمندانی هستند که چه درمقام های فکری بالا خودرارساند وجایگاهی برای خوددرجامعه ودردنیابه ثبت برسانندچه درسطح عامی خودرامیان عوام نگاهداشتهامابگونه ای دیگر تفکر کنندکه استادین ودانشجویان وافرادی با اندیشه های پرورش یافته ازاین جمله اندکه,این گروه نیزتعدادی خودرابه مقام بالا رسانیده وخود را مشخص ومجزا میکنند عده ای درسطح استادی ومدرس بودن خود عمری ازدانش خویش بهره گرفته ودیگران را آموزش میدهند که درهرشکل این هدف نیزارزشمنداست وقابل احترام ودر کل این دوگروه,آزافرادی هستندکه جوامع دنیارارو به رشد وپیشرفت برده یاحداقل افکار واندیشه ی آنان برپیرامون آنان اثری مثبت نهاده وارزشمند است وحضور و وجود ایشان بر هرکه وهرچه دراطراف این گروه باشد تاثیرداشته .
____ « هلال ماه» ______
باز شب دیگری ماه ِ دلم جان گرفت
«آن » مَه کامل شد ُو «این دل سوزان» گرفت
لحظه ی سبزِ دعا... قصهء عشق و وفا
او که در این لحظه ها ،وعده و پیمان گرفت
من به چه سان بگذرم زینهمه دلدادگی
او که ز ره آمد ُو سینه چه حرمان گرفت
حسرتِ دیدارِ او, لحظه ی شوق وصال
عقل مرا او زمن ,این دم حیران گرفت
من به چه شوقی روم زین شب غم بی امید
او که ز ره آمد ُو قلب ِ من , آسان گرفت
او شده در چشمِ من,همچو خدا ی زمین
وای خداوند من ,او ز من ایمان گرفت
او زمن ایمان گرفت
جمعه 7 دیماه ۱۳۸۶
_____ فرزانه شیدا _____
حضوراین گروه هانیز, بتدریج مردم عامی, تفاوتهای فکری میان خودرابااین گروه احساس میکند ودرمی یابندکه ایشان پله وپلکانی دراندیشه وعملکرده بالاتراز مردم عام ایستاده اند . ازآن جهت که طرز فکرواندیشه این دوگروه متضاد با جامعه ی عام ودنیای ساده شهری وکشوری مردمیست که "زیستن رابه معنای زندگی کردن"درشبانه روزورسیدن به خواسته ای عادی زندگی میداننددرفرگردهای آرمان نامه ی اردبزرگ همواره اشاره به آدمیانی شده اند که ازاین گروهندودسته ی اندیشمندان جوامع راتشکیل میدهندکه,دراصل دنیاوقدرت دنیوی وقدرت فکری وحتی اجتماعی دنیادردست ایشان است خواه,درلباس کاشفی ومخترعی باشد خواه دردست اهل قلمی ویادر جایگاههای سیاسی واجتماعی کشوری وبسیار دیگرازسازمانهای بزرگ دنیا که ایشان بنوعی وبه شکلی مدیر گرداننده یااثر گزار برآن هستند
ــــــ بانوی شب ــــــ
بر واژه ها چنگ میزنم
و دلم ، دلم بر آفتاب میسوزد
که مرا بر پرتو خویش باز میخواند
و من ... آه ... من ...
در سایه های ناماندگار
هنوز بخود می پیچم می پیچم
و کلام عشق محو تر از همیشه
آفتاب را فریب میدهد
در درخشش شیشه ی شکسته خویش
این میان تصویر قلب شکسته ام
درخششی دیگر دارد
بر چهره شیشه ای عشق
و سنگی در کنار آن
آری بخند....
آفتاب برای من نبود
نه مگر برای
به رخ کشیدن
تصویر شکسته ی دلم
بر شیشه تکه تکه ی
عشقی نابسامان
اما بانوی شب بودن نیز
عالمی دارد
حتی اگر شکسته دلی
بیش نباشم
و فراموش شده ای
در دیدگان آبی خورشید گون عشقم
و غمزده ای
از نگاه خورشید افتاده
بانوی شب بودن نیز عالمی دارد
حتی اگه همه شب آسمان آبیم
نوری از حضور عشق نداشته باشد
و شهاب گونه
به مرگ نزدیک گردم
حتی اگر هرگز باز نیاید
و هرگز باز نپذیرم
شکسته دل را
دوباره عاشقی کردن
بانوی شب بودن
نیز عالمی دارد
حتی در تنهائی که
آه چرا کتمان کنم
همیشه
بانوی تنهای شب بوده ام
همین
و گم شده در دروغ
دلباخته بر خیال
همیشه بانوی شب بوده ام!!
¤ ف.شیدا/چهارشنبه 21 فروردین1387¤
دراین میان اندیشه هائی هستندکه در رون فکر«آدمی» جایگزین میگردندکه,اینگونه اندیشه ها همواره قادراست سازنده عوامل وعملکرده هاوعکس العملهائی درزندگی آدمی باشدودر زندگی ما عامل رخ دادهاوفرایندهای بسیاری میگرددکه,درشکل وفرم زندگی انسان گاه تغییرات اساسی بوجود میاوردواندیشه ای درصدرتمامی افکارمامیشوند فکروشکلی,ازتفکر که درنوع خود میتواند تمامی اندیشه وذهن آدمی رابخویش مشغول داشته,ودرسرنوشت آدمی تغییراتی راایجاد کند که تادیروز شاید در باور خویش نیز نمیدیدیم که,اینگونه مسیرزندگی خودرا تغییر داده یاسازگارباراهی جدید کنیم که تحولی در تمامی اندیشه وذهن وعملکرد وحتی روزمره گی ما داشته باشدواینگونه افکارواندیشه ها گاه میتواند تاپای مرگ مخرب باشد وگاه نجات دهنده ی روح آدمی وگاه پیشتوانه هدفهای زندگی وحامی تلاش درراه,پیشبرداهداف وآرزوهالذا میبایست همواره به اندیشه هائی که پیرامون ماست دقت کافی داشته باشیم وخود را درگیر تفکراتی نکنیم که ماراازمسیراصلی اهداف درست مابدور میداردمباداکه به خطارفته وآنچه راکه داشته ایم نیز ازدست بدهیم یادر مسیری بیافتیمکه بازگشت ازآن برای من باسهولت مقدور نباشد یا اسیر انسانهائی شویم که عمداچنین مسیری رادر سرراه دیگرآدمیان قرارمیدهند اورادر پندار واندیشه خویش طعمه ی خوبی می بیینند که توسط اوبه اهداف شخصی خوددست یابنددر نتیجه اتنخاب انواع اندیشه های تازه ای که درراه ماقرار میگیرد وفکروذهن مارامشغول میدارد بسیار مهم است که ازکدامین ریشه ومسلک ومرام وتفکری برخاسته اند وآیا تبعیت ازآن بسوی روشنائیست یاآدمی رابه سیاهی دنیائی میکشدکه حتی درآن خودرا نیزاز خاطره برده وتمامی اهداف خویش را نیزاز کف میدهیم ودرنهایت دروادی «چه کنم »اسیر راههایی شویم که نه قدرت بازگشت ازآن راداشته باشیم نه حتی فرصت بازگشت ونه بدانیم چگونه بازگردیم این است که همواره می بایست با اندیشه های جدید بشدت مراقب بودوهرگزبدون دریافتن ریشه ومنبع آن دل به تفکری نبندیم که درراه ما بیش ازآنکه سودمند باشدمنحرف کننده ی افکارواقعی وحقیقی آدمی باشند دراین راستا میتوان ایرنا نیز گفت که بسیارراحت میشوددرکادو پیچی واژه های زیبا زشت ترین کلام رازیبا جلوه دادوبدترین مقصودرابه رنگ خوبیها به مردم تحویل داده واز آن سود بردبراحتی میسر است که تفسیری به بیراهه هاراه بردوسخنی وایده ای وفکری بمانند باغ بهشتی درزمین شادی بخش ومسروردهنده باشدوبراستی باعث جلای فکروروح آدمی شود .
ـــــ « فریدون مشیری» ـــــ
نه غار کهف
نه خواب قرون
چه میبینم ؟
به چشم هم زدنی
روزگار برگشته است
به قول پیر سمرقند
همه زمانه دگر گشته است
چگونه پخنه خاک
که ذره ذره آب و هوا
و خورشیدش
چو قطره قطره خون
در وجود من جاری است
چنین به دیده من
ناشناس می آید ؟
میان اینهمه مردم
میان اینهمه چشم
رها به غربت مطلق
رها به حیرت محض
یکی به قصه خود
آشنا نمی بینم
کسی نگاهم را
چون پیشتر نمی خواند
کسی زبانم را
چون پیشتر نمی داند
ز یکدیگر همه
بیگانه وار می گذریم
به یکدیگر همه
بیگانه وار می نگریم
همه زمانه دگر گشته است
من آنچه از دیوار
به یاد می آرم
صف صفای صنوبرهاست
بلوغ شعله ور
سرخ سبز نسترن است
شکفته در نفس تازه
سپیده دمان
درست گویی جانی
به صد هزار دهان
نگاه در نگه آفتاب
می خندد
نه برج آهن و سیمان
نه اوج آجر و سنگ
که راه بر
گذر آفتاب می بندد
من آنچه از لبخند
به خاطرم ماندهاست
شکوه کوکبه دوستی است
بر رخ دوست
صلای عشق دو جان است
و اهتزاز دو روح
نه خون گرفته
شیاری ز سیلی شمشیر
نه جای بوسه تیر
من آنچه از آتش
به خاطرم باقی است
فروغ مشعل همواره
تاب زرتشت است
شراب روشن خورشید و
گونه ساقی است
سرود حافظ و جوش درون مولانا ست
خروش فردوسی است
نه انفجار فجیعی که شعله سیال
به لحظه ای بدن صد هزار انسان را
بدل کند به زغال
همه زمانه دگر گشته است
نه آفتاب حقیقت
نه پرتو ایمان
فروغ راستی از
خاک رخت بربسته است
و ‌آدمی افسوس
به جای آنکه دلی را
ز خاک بردارد
به قتل ماه کمر بسته است
نه غار کهف
نه خواب قرون چه فاتاده ست ؟
یکی یه پرسش بی پاسخم جواب دهد
یکی پیام مرا
ازین قلمرو ظلمت
به آفتاب دهد
که در زمین که
اسیر سیاهکاریهاست
و قلب ها دگر از آشتی گریزان است
هنوز رهگذری خسته را
تواند دید
که با هزار امید
چراغ در کف
در جستجوی انسان است
ـــــ « فریدون مشیری»*ـــــ
براساس آنچه تاکنون گفته شدمامیبایست وقتی به سخنی وایده ای وافکاری برخورد میکنیم گوینده وارائه دهنده ی آن اندیشه رانیز بطورکامل بررسی کنیم وببینیمآیااودر زندگی خود درعملکردهای زندگی خوددر تجربه های زندگی خودهمان هست که,ادعامیکند یاخودراشناسانده است یاتنها قالبی درجسمی زیباست که در درون خودنیزتبعیت ازگفتار خویش نمیکندوآیابراستی آدم موفق هست یا تنهاازاو حرف شنیده ایم که چیست وکیست وتحقیق وبررسی درشخصیت وزندگی او بهترین چاره راه ماست که بدانیم,ازچه کسی چه ایده ای رابایدبرداشت کرده برافکار خوداضافه کنیم.
_____« خلوت عشق» _____

ترک دل را گر کنم در زندگی
دفتر قلبم تهی گردد تهی

شعر معبودم گریزد از دلم
ره نیابم بعد از این در هر رهی

گم شوم در لحظه های روزگار
گیج وسرگردان ... نمیگیرم قرار

خلوتم خالی شود از عشق او
از نیایش بر در پروردگار

همچو درویشم به کنج شاعری
بر لبم نام محمد(ص) ... یا علی(ع)

خلوتم را میبرم تا اوج ...ذن...!
بال بگشایم به پرواز و پری

آسمانم آبی و مهد خداست
سینه ام آبی به رنگ کبریاست

اندرین خلوت منم با شعر خویش
روزگارم از همه مردم جداست

کس به عرفانش نمیفهمد مرا
یا دل «شیدا » به عرفان خدا

گر بگویم در دلم چون وچراست
در نمییابد دل ِ« فرزانه» را

من به «شیدائی »خود دل بسته ام
این چنین شاید دلی وارسته ام

در تواضع سر بدامان خدا
اینچنین با مهر او پیوسته ام
چهارشنبه 13 دی1385
____از : (ف.شیدا) ______
برای مثال «عشق»درزندگی آدمی میتواندبطور گشترده ای تغییردهنده ی ذهن و فکرآدمی باشد بگونه ای که,انسان به هرچه وهرچیز که عشق میوزرد چون عشق به خداوند وخلقت او, میتواند آنچنان,آدمی رابه خویش مشغول سازدکه تمامی فکروذهن آدمی معطوف به,آن شده,وتمامی ریشه های فکری انسان راتحت اختیاروتسلط خودبگیردودراین راه نیز می بایست به روشنی راه رفتن را پیش گرفت که گاه به نام خداوند نیز بدورغ میشودبه خطاوبه گمراهی رفت ودر سیاهی های ذهن کسانی گم شدکه به نام اودشمن اندیشه ی آدمی بوده ودردرون خوداهداف دیگری رادنبال میکنندکه با یاری گرفتن ازعشق آدمی به خداوند بهره جسته وباکلامی زیباانسان رابه بیراهه های فکری میکشندبگونه ای که بناگاه متوجه میشویم که راه شیطان رادرخطا پیموده ایم وهرگزدر مسیراصلی ودرستی نبوده ایماینجاست که,اگرذهنی بیداروهشیار باشدکمتر دچار اینگونه دامها میگرددوکمتر به بیراهه های آدمیانی خواهدرفت که در پی انسانهای ساده دل عاشقی میگردندکه درجستجوی خویش ودرنهایت خداوندگارخویش همواره غرق سوالندواینان نیزاین سوالات رابه زیبائی پاسخگو خواهند بودامانه درراه خیرکه شروجودوحضوروسخن آنان زمانی برانسان ثابت میگرددکه زیان وآسیب رسیده,وطعم تلخ آنراچشیده باشیم لذابرای,آنکه آدمی در زندگی خود اندیشه های درستی راپیگیری کنددردرجه اول به رشد فکری نیازمنداست به شناخت خوب وبد واقعی زندگی اندیشه های همگانی مثبت ونگاه به اندیشه های والا ومنطقی که دارای ریشه ها وپایه های درست بوده,وبر اشخاص دیگرنیز سودمعنوی وفکری بخشیده است دراینصورت است که, انسان میتواند با شناخت در راه اندیشه های نوین نیز گام برداشته وبادقت نظر ونگاه به الگوی بیان کننده آن ایده ونظرواندیشه دریابدکه آیابراستی راه,اوبه انتهائی رسیده است که دنباله روئی راباخود همراه کند ویااورابه راه خویش بخواندیاخیر.درانتها واتمام وختم کلام بازباین نتیجه میرسیم که هیچ چیزبرای انسان بهترازپرورش فکرودرون خود نیست تابتواندآگاهانه خودرادر زندگی بالا کشیده وباروشنفکری دیدونگاه بسوی گامهای بعدی رهنمون شودبااین ثبات عقیده واین راحتی خیال که مطمئن باشدبه بیراهه نخواهدرسیدوبن بستی درسرراه اندیشه اویافت نخواهد شد آنگاه است که,انسان میتواند حتی خود بوجود آورنده افکار واندیشه های جدیدباشد که,دیگران رانیز مجذوب نوع تفکرونگاه خویش گرداندوخودنیز به جمع اندیشمندانی بپیوندد که آگاهی ازافکار آنان دراو نیز دیدگاهی روشن تررا بوجودآورده تا بتواند بهتر ببیندفکر کند وبه دیددیگری زندگانی راببیند نگاهی که لازمه ی رشد فکریست ولازمه ی آنکه انسان رابه اهداف زندگی خودبرساندپس درتمامی فرگردهاماهمواره به یک نتیجه ی کلی رسیده ایم وآن اینکه «فکر وذهن خودراپرورش داده وبردانش خویش بیافزائیم» تا قادر باشیم جهانی بهتر دنیائیمطلوب تر واحساسی زیباتر به زندگی داشته وبهاهداف خود بهتر دست یافته,آرزوها ی زندگی خودراازرویا به حقیقت مبدل کینم تاهمانگونه که درآغازاین فرگرد گفتیم,لیاقت بدست آوردن ودست یافتن به آرزوهای خودراداشته باشیم وبتوانیم یکی یک آن را برآورده نمائیم وحس رضایت دراز خویش رادرخودپرورش دهیم رضایتی که مبنی بردرستی کردار ورفتا وپندار ما داشته باشد وبداینم دربیراهه نیستیم وبه مبدااولیه خودیعنی خداوندوبه پاکی اووروح بزرگ اونزدیک میشویم تاخویشتن رابدرستی شناخته وپیدا کنیم,وچون اینگونه ازخودراضی باشیم درراه واهدافی گام خواهیم نهادکه پیروزی مثبتی رانیز به همراه, خواهدداشت وباعث شرمساری ماازخودنخواهدبودوسربلندی انسان رانیزبه همراه بدنبال داردبه همراهی رضایت خداوند ی که خودخواهان این است که,اول ازهرچیز به بخودپرداخته وخودساخته ای باشیم که قادر باشدجهان پیرامون خویش رانیز درخدمت بشری چه بااعمال چه باافکارخویش بسازدباآرزوی,اینکه شاهداین باشیم که جهانی مملو وسرشاراز انسانهائی راصاحب هستیم که وجودهریک روشنی بخش وسازنده ی جهان ماست وخود نیزیکی ازآنهمه باشیم
اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . *ارد بزرگ
آدمی تنهازمانی دربندرویدادهای روزمره نخواهد شدکه دراندیشه ایی فراترازآنهادرحال پرواز باشد . *ارد بزرگ
●پایان فرگرد اندیشه● نویسنده:فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب بعُد سوم آرمان نامه ، فرگرد فرهنگ / به قلم استاد فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *فرهنگ*

جلد 7- کتاب بعد سوم آرمان نامه

کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه     شیدا"



● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد فرهنگ●
فرهنگ هرسرزمینی ازنیاکان,آن کشوروگذشته ی تاریخی آن کشورشکل میگیردوبراساس طبع وخوی ونوع زندگی,ومحیط وحتی شکل جغرافیائی آن کشوروحالت آب وهوائی,رانیز شامل میشودوبراساس آنچه که درگذشته معمول,ومرسوم بوده,است نسل به نسل به,آیندگان رسیده,وباترقی ورشد جوامع ونوع تفکرهانیزتغییراتی, درآن داده میشود فرهنگ رشته هاوشاخه های گوناگونی را درخودداردکه یکی فرهنگ عامی جامعه,وبراساس نژاداست دیگری فرهنگ دینی, فرهنگ فلسفی, فرهنگ سیاسی و....براساس دیگرعلوم هریک داری شاخص های خودهستندامافرهنگی که,بیشتردر جامعه ازآن سخن گفته میشودچیزی ست که,از نیاکان وازجمله,آدات وآئین وآداب وروسم مردمان هرکشوراست وبراساس آن خلق وخوبی مردمان شکل گرفته,ونوعی بینش همگانی مشترک رادرجامعه ای تولید میکندکه برای مثال,درایران,وبسیاری,از کشورهارنگ سفید,برای,عروسی وازدواج بکار برده میشودامادرهند بعنوان لباس عزااستفاده,میشودیانوعی,ازخواراکیهاوغذاها بعنوان شکل سنتی,آن درمراسم خاصی چون,عید نوروزویا سیزده بدروامثال اینهااستفاده میگرددودردیگر کشورها نیزبنوع دیگری استفاده,ازهمان چیزهای مشابه درزمانهاوبه عناوین دیگری ,مرسوم است که غذای خاص خودرادرشب تحویل سال نوآماده,کنندوبسیاری,ازاینگونه سنتهاکه,ریشه در فرهنگ ونوع تفکرنوع,اندیشه,وآئین فرهنگی واجتماعی داردوبسیاری,ازچیزهانیزهست که,درکشوری زشت محسوب شده در کشوری دیگراصلا به,آن فکرنمیکننددرجائی به,آن خندیده وگروهی بر آن تعصب دارندواینگونه تفاوتهای انسانی ست که نوع فرهنگ رادرجوامعه گوناگون تغییر میدهدوآدمیان هریک به شیوه آداب وروسم وفرهنگ خوددرکشوری زندگی کرده,براساس آن سعی میکنندتابع فرهنگ خودبوده وازآن تبعیت نمایند.رشد جمعیتدردنیا ازعواملی ست که,امروزه بسیاری ازمشکلات کنونی جوامع راباعث گردیده است که براساس آن,زندگی هم,به دشواری بیشتری سپری میشودوهم نیازجوامع ازمسائل روزمره ی اخباردنیادرسراسر جهان,است ودرهمین معقوله بسیاری,از تفکرات وریشه های فکری یابه علت فشارهای کاری واقتصادی ومشکلات روزمره به فراموشی سپرده میشودیااینکه دیگرتوان این نیست که بعضی,ازآداب و رسوم,راچون گذشته بجا آورد.
____گلوی شوق « قیصر امین پور »___
شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل ، انتخاب لازم نیست
خیال دار توراخصم ازچه می بافد؟
گلوی شوق که باشد, طناب لازم نیست
ز بس که گریه نگردم, غرور بغض شکست
برای غسل دل مرده آب لازم نیست
کجاست جای تو ؟ - از آفتاب می پرسم
سوال روشن ما راجواب لازم نیست
ز پشت پنجره بر خیز تا به کوچه رویم
برای دیدن تصویر ، قاب لازم نیست
______« قیصر امین پور »______
یااینکه باامروزوزمان فعلی وعصر جدیدهماهنگی نداردتامردم تابع آن باقی بمانند.درنتیجه دولت کشورهای بزرگ ازطریقه آموزشهای ملی وآموزش پرورش ورسانه هااین امررابرای نسل آینده ی خودبرعهده گرفته,است تاروزانه پرورش مردمی خودراانجام داده وازآداب روروسم وفرهنگ ملی بدور نیافتندودرعین حال همزمان با جوامع دیگردرپیشرفت ورشد فکری جامعه ی خودتلاش میکند.که,درطی فرگردتوضیحاتی نیزدراین زمینه داده خواهد شد.ازجمله,آداب وروسوم هائی که بسیاردرتمامی جوامع کم شده است دیدوبازدیدهائی ست که به,رسم تربیت واحترام به بزرگان اقوام ویاطبق سنت های مخصوص آن جامعه مرسوم بوده است ومعمولادرجوامع کوچک جزء مراسم آن کشورمحسوب میشوداماامروزه,مشغله کاری,درهمه جوامع,درکشورهای کوچک وبزرگ باعث گردیده است که,انسانهاحتی کمتر وقت وزمان آن راداشته باشندکه جویای حال یکدیگرازطریق تلفن شوند,چه رسدباینکه بابرنامه ای همیشگی ودائمی قادرباشندروزیا,شبی راحتی درمحلی گردهم جمع شده وساعاتی راباهم سرکنندودرعین حال مشکلات وفشاراقتصادی وگرانی درجوامع بسیاری نیزعلت دیگر کم شدن روابطاینگونه دربین اقوام وآشنایان ودوستان است که مسلما هیچکس مایل نیست مزاحم خانواده ای شود که میدانددچارمشکلات اقتصادیست ویاقادربه تامین کمترین نیاز مهمان خودنیزنمیباشدوهرچه رانیزدراختیارداردانقدرمحدوداست که شاید برای خانواده ی شخصی اونیز کفایت اینکه نکند.درنتیجه درچنین مکانی رسیدگی به فرهنگ خانواده وجامعه نیزازیادمیرودوتمامی تلاش تنها برزنده ماندن صرف میشودوبه همین شکل درجوامع نقش فرهنگ کمرنگ تر شده,وانسانها بادورشدن ازهم,به,هربهانه ای که خواه مشکل اقتصادی خواه مشغله زندگی امروزیست,درهر شکل روزبروزازنردیکی انسانهابایکدیگر کم شده,وفرهنگ جامعه روبه تحلیل رفته یاحتی فراموش میگردد وبسیار نیزدرفشارهای عصبی ناشی اززیادی کاروکمبودها آدمیان ازیکدیگر دورشده وبه انزاو وتنهائی خود "خو" وعادت میکنندوبتدریج نیز فقر فرهنگی حاصل میشودوبسیاری,ازارزش هابه فراموشی سپرده شده وتعدادانسانهای بی هویت که,ازآداب وروسم وتاریخ وسنت خودبی خبر مانده اندوریشه ی فرهنگی خودرانیز نمیدانندروبه,ازدیاد میگذاردوبرای هرجامعه ای این به نوعی فاجعه تلقی میشود که دچارفقر فرهنگی شده وافراد جامعه وجمعیت مذکور روز بروز از دیگر جوامع فاصله گرفته وسرانجام به فقط دانش وهنر و....برسند.
ــــ فال نیک « قیصر امین پور » ____
گفتی:غزل بگو!چه بگویم ؟ مجال کو؟
شیرین من ،برای غزل شوروحال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل ،ولی
گیرم هوای پرزدنم هست ، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهاررا
چشم و دلی برای تماشاو فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم راورق زدم
آن برگهای سبز ِسرآغازسال کو ؟
رفتیم وپرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو
______« قیصر امین پور »_______
ازاین نظرجوامع بزرگ برای حفظ آداب ورسوم وفرهنگ وریشه های آبااجدادی خود نیز برنامه هائی رابرای ملت خوداندیشیده اند که در فرگردهای پیشین نیز با مثالهائی از آن یاد شده است وازجمله ی آن این است که بااینکه شکل اولیه تربیت انسانی وتربیت فرهنگی هر فردی درخانه وخانواده شکل میگیردامادر کشورهای بزرگ بعلت مشغله های زمانی وکمبود وقت وشاغل بودن پدر ومادرجهت آنکه تربیت فرزندان دچار وقفه نشده وریشه های اصلی فرهنگی جامعه همزمان با عصر جدیددرروشنفکری ورشد فرهنگی پیشرفت داشته باشد بیشترین مسئولیت راآموزش وپرورش ونهادهای دولتی آموزشی آن کشوربر عهده دارندوبا کمی دقت میتوان پی بردکه دیگر این خانواده نیست که بیشترین خوب وبد تربیتی یاحتی آموزش فرهنگی رابه فرزندخودمیدهد بودن شاگردان ومحصلین ودانشجویان در8ساعت ازروزدرمحیطهای فرهنگی /آموزشی چون مداری ودانشگاههاوهمچنین نمونه تکالیفی که به,آنان داده میشودودرعین حال,آموزش کارهای,گروهی ونوشتن وتحویل دادن دروس وتکالیف وکارهای درسی و ...بصورت گروهی باعث میگرددکه زمانی را که کودک ونوجوان وجوان جامعه درخارج,ازمنزل درمدرسه یا بادوستان جهت نوشتن وارائه ی تکالیف به شکل پوسترروزنامه ای برای مدرسه یانوشتن پروژه های درسی,ویاکنفرانس های کلاسی که اکثراگروهی ست باعث میشودزمانی که باخانواده سر میکندروزانه جزدر تعطیلات بیش ازچند ساعت کوتاه درخانه نباشد واین زمان کوتاه رانیز بعلت اینکه اهل خانواده ازمدرسه وکار بازگشته اندبخوردن شامی صرف میشود ومجدداهل خانواده به کارهای روزمره ی شخصی ویا مربوط به خانه ی خودبازمیگردند,مادروپدربه رسیدگی به منزل یاخریدمایحتاج خانواده ودختر وپسرخانواده نیزیابه,ادامه دروسی که به تنهائی درمنزل می بایست انجام دهد,پرداخته یا اگر کاری برای انجام نداشته باشدبه امورخصوصی خودچون:تنهابودن دراتاق خودودیدن وخواندن ونوشتن چیزی مشغول شده یابادوستی درخانه یاپای,اینترنت یادرتلفن مشغول میشودوهمین نماینده این است که«خانواده»دیگر«زمانی»رابرای خانواده بودن درشکل واقعی وبه معنای واقعی «خانواده وبودن باهل خانواده» رادرخود نداردکه کسی بخواه یابتواندبه تربیت اساسی خانواده بپردازدویازمان رابانشست وبرخواست هاوگردهم آئی هائی که بنوعی درراه,هدف والائی اتلاف وقت نیز محسوب میشود صرف کندودرک آن بر بسیاری درجامعه امروزآسان ترازگذشته است وبرای عنوان خانواده ای که دکترجراحی رادرمیان خودداردبراحتی پذیرش این رانیزداردکه,او درمیانه شب پیج شده,وبه بیمارستان برای عمل خوانده شودیاپرستاری بسرعت خانه راترک کند تا بهامری ضروری چون جان یک انسان درزمانهای ضروری دربیمارستان برسدوخانه وخانواده را در ساعات متفاوت مجبوربه ترک باشدوامثال,اینگونه مشاغل که برای,آن خانواده درک آن بسیارعادی ست وهیچ عکس العمل بدی رانیز به همراه نداردچراکه هرچه مربوط به مرگ وزندگی باشدحتی کسی جداازخانواده,امری,انسانی وقابل درک است که برای مثال پدر یا مادری جشن تولد کودک خودرادرمیانه مراسم جشن تولد,مجبوربه,رهاکردن باشدوبه بیمارستان ومحل کارخود برگرددکه این امردرخانواده من نیز امری عادیست وهرآن ممکن است همسرم را"پیج" کرده و فراخوانده, برای امور مهندسی دستگاههای عمل بیمارستان ودستگاههای کامپیوتری والکترونیکی بخشهای متعدد بیمارستان درهر ساعتی به منزل وبه شماره تلفن مخصوص اوبه موبایل زنگ زده ووسط روز ونمیه شب روز عادی یاروز تعطیل اورابه بیمارستان فرابخوانندودرهر شرایطی هم که خانواده ی من باشدهیچیک ناراحت نخواهیم شدکه,اوبرای,انجام کارخودسریعا خودرابه بیمارستان برساند مباداکه جان انسانی درخطرباش که ,چنانچه نیزدراین کارتاخیر کرده یابموقع خودرابه محل نرساند ازسوی دولت وبیمارستان نیزمیبایست جوابگوباشدچراکه شغلی راپذیرفته است وشاغل بودن درآن را,امضا کرده است که,دراول بااو قرارگذاشته شده,است ,که همواره بایدخودراآماده به خدمت بداندوهیچ «اماواگری»دراین کارپذیرفته نیست چراکه موضع در بیمارستان بی شک مرگ وزندگی ست واگر تااینحد ضروری نباشد مزاحم وقت اودربودن باخانه وخانواده نخواهند شدوتا فردابرای رسیدگی به آن دستگاه صبر میکنند.مسلم است که اینگونه برنامه ریزی هابه نمادفرهنگی وارزش های فرهنگی اجتماعی هر کشوری بازمیگرددکه برای انسان وآدمی ارزشی بسیار انسانی قائل هستند وهمه گونه امکانات رفاهی رابرای حفظ هریک انسان وشهروند ومردم ملت خودوحتی مسافرین وتوریستها ومهاجرین بکار گرفتهودرحفظ جان وامنیت بشر ونسل ها درتمامی دنیا کوشا وبادقت هستندوبه همین تناسب نیز بسیاری درمکانهای مختلف درشکلهای مختلف تنها موظف به رسیدگی به همینگونه کارها هستند که مربوط به رفاه,انسانی وامنیت مردم وملت خویش میشود که تنها جنبه ی پلیس وقانون نداردکه به نوعی رفاه ملی یک کشور ازسوی همگان به حساب آمده ودرهررشته وکاری همگان حفظ جان افراد پیرامون خود را امری جدی ومهم وحتی وظیفه یفردی خودمیدانند لذامیتوان گفت وقتی فرهنگی"ارزش انسان"وحفظ وحمایت نسا آدمی رادرک کند درنتیجه برای ایجاد آن تمامی امکانات رفاهی وامنیتی آنرا در هرروزه ی زندگی مردمان بکارگرفته برای هراتفاق پیش بینی شده ونشده ای امادگی ای لارم راچه,از لحاظ بهداشت وسلامت وبیمه ی مردم,درنظر گرفتهوکمبودهائی را که بتدریج نیز ممکن است نمایان شود رابه,رفع وبازسازی فرهنگی آن درجامعه بین کارمندان ومردم خود درهررشته ای شروع میکند اینرانیز داشته باشن که "جان,انسان های دیگررانیز چون جان خوددانسته حرمت انسانی هرانسان راواجب دانسته ودرحفظ وسلامت وامنیت جانی شهروندان خود,خودرا مسئول بدانندوحتی جریمه هایی نیزدرنظرگرفته شده است که مردم موظف به این باشندکه خودراچون یک حامی یک پرستاریک دکتر یک کمک رسان درمواقع ضروری مسئول جان یکدیگروحافظ جان هم بدانندودرعین حال آموزشهای فرهنگی وسیعی نیز درسطح کشوردرمداریس دانشگاهاوهرکجا که انسانی فعالیت روزانه داردهمواره,وهرساله صورت میگیردکه همگان بادانش اجتماعی این فرهنگ قادرباشند یک بیک حامی جان مردم ونسل آدمیان دردنیاباشند
____ ناشناخته مانده ام از :ف.شیدا______
ناشناخته مانده ام
در مسیر تمامی رفتن ها
در غـروب بی ترانه ی فردا
در طلوع صبح ابری و بارانی
وتنها دل میدانست
که بی نصیب میروم
بی آرزو , بی امید
درجاده های مه آلوده ی تردید
التماسم را
خش خش برگهای پائیزی
بی صدا میکرد
در زیر پاهایم
کـه گوئی ,بـی هـدف میرفت
به کجا, روانم مـن
جـویبـار غـم آلـوده'
اشکم نیـز, نمیداند
مـن اما روشــنائی
,نـور خــداونــد
را جـستجـو میکنم
باتمامی تار و پودم
و اگرچه سرگــردان
راه مـی پیمایم
میدانم
بیـراهه نخواهد بـود
جستجـوی راه خـدا
راهــی راکه در آن
به دورازتمامی نیرنگها
...در یأس
از پنـاه بردن به آدمـی
یکـروز,
روشنائی خواهد یافـت
از برکت امید به خـداوندی
که رهایم نمی سازد
در بی کسی ها
و آنـروز
دیر نخواهـد بود
_____ شعر از: فرزانه شیدا______
درنتیجه دردنیای کنونی, بسیارندخانواده هائی که تک تک آن انقدر مشغول درس وکارخود هستند که نیاز تحصیلی وکاری واحتیاج به صرف زمان برای هریک وقت وزمانی راباقی نمیگذاردکه به گپ زدن وبگو وبخندهای بیموردی صرف شودکه اتلاف وقت جهت رسیدن به,اهداف بالاتروبهترمحسوب میشود وتک تک خانواده نیزاینرابه گونه ای احترام آمیزازیکدیکر قبول میکنندچراکه هدف والائی درمیان است که,ارزشمنداست وبرای رسیدن به آن ,از هیچ فداکاری برای یکدیگر نیز دریغ نمیکنندوحتی بخشی ازمسئولیتهای خانگی یکی رادیگری بعهده میگرددتازمان بیشتری دراختیاراو بگذارد تااوقادرباشد به دروس یا کارخوددرآرامش خاطرودرزمان مناسب بپردازد واین احترام متقابل این درک وفهم یکدیگر تنهادرخانواده هائی دیده میشودکه ازخانواده های هستند که رشدفکری وشخصیتی خودرادرنظام تربیتی خانواده به شکلی آموزش داده اند که بتوانند بجای متوقع بودن ازیکدیگربه یاری هم نیزپرداخته دراعتلای فردی,ازخانواده به مبدائی که هدف اوست اورایاری دهندوکمترین دلخوری ونکوهشی نیز صورت نمیگیرد که چرا بیشتر زمانی راباما سرنمیکنی یاوقتی برای ماکنار نمیگذاری وهمین امر باعث میشود خانواده های کنونی بادرک متقابل هم پیشرفتهای شایان توجهی را در زندگی خود وخانواده ی خودنیز شاهد باشندوبه مقامی بلند واحترامی ارزشمند در اجتماع وجامعه نیز دست یابند.
______ « نميدانی مگر» _____
که من زنجير
از پای واژه ها
پاره کرده ام
نميدانی مگر
که گرچه کلام را
در کتابخانه ی دل
به الفبا چيده ام
در باغ انديشه هايم
رها ساخته ام
نديده ای مگر
کتابهای قصه ای
را که
به کودک قلبم
داده بودم
از پله های ابری آسمان
در پشت ابر های ضخيم
به فرشتگان بخشيده ام
تا لالای دل بخوانند
در گوش غمناک بی کسی ها
ديگر مرااما
سخنی نمانده است
فقط نگاهم کن
از پنجره ی نگاه
در نمار خانه ی قلب من
هيچکس ناپاکی
ره نيافته است
و واژه هايم
هرگز گناه
نبوده است
مرا بنگر
از پنجره ی نگاه
تا هزاران حرفم
را دريابی
...حرفی را ه
رگز نگفته ام
جز برای خدا ...
به راه خدا ... خدا
_____ « نميدانی مگر»_____
لذادرخانواده هائی روزهای شنبه ویکشنبه که تعطیلات آخرهفته محسوب میشودیاتعطیلاتهای طولانی تر والدین سعی میکنند برنامه ای درساعات مشخص برای صحبت دسته جمعی ورفع مشکلات ویاگفتن امورمهم خانه وخانواده راکناربگذارندکه سرآن ساعت همه,اهل خانواده دورهم باشندودرمورد مسائلی که لازم به صحبت است بایکدیگر گفتگو کنندوچنانچه لازم باشددرطی روزهای عادی هفته این جلسه ی خانوادگی ترتیب داده شودساعتی راباهم,تنظیم میکنندکه به ساعت درسی وکار خانواده بخوردوبتوانند باهم صحبت کنندودرعین حال ترتیب دادن مسافرتهای دسته جمعی یادر مواقعی چون کریسمس دورهم بودن هائی براساس آداب وروسم ملی است,ازجمله آدابی ست که با وجود مشغله ی عصرجدیدهمچنان برای داشتن آن,اصرار ورزیده میشود,ادای دین برخلاف تصور همگان که میگویند اروپائی ها وامریکائی ها انسانهای سردی هستندوهمگان درحدامکان خود با توجه به نوع شغل وبودن درمناطق مختلف همواره تابع آن هستندوتلاش میکننددراین روزهاحتما با خانواده ی اولیه خود,پدربزرگ ومادربزرگ حتما گردهم آمده وادای,دین, کنند وهرچند همواره پیش دمی اید که,هرسال مقدورنباشدکه خانواده ای درشهری دیگریاکشوری دیگربه خانه ی مادرو پدرآمده یاآنانرا(درمراسم کریسمس وعیدپاک که ازجمله,مراسم مهم کشورهای امریکا واروپاست)دعوت کند.امابهرشکل پایبندی به رسوم وسنت درست که صدمه ای به فرهنگ انسانهادر صحت دنیانمیزندازجمله چیزهائی ست که بسیاربرآن درجوامع پیشرفته دقت وتوجه شده وتوسط جامع شناسان وانسان شناسان وبزرگان علوم مربوطه به علوم فرهنگی واجتماعی واقتصادی وبراساس برنامه ریزی های دقیق وحساب شده,درسطح پیشرفته درکاربردوعلمکرد رسانه ای وآموزش پرورش به آن پرداخته میشودتاجامعه ای,رشد یافته ونوین بافکارواندیشه های روشن دراختیار داشته باشندکه نه,دچارفقرفرهنگی باشد نه,ازلحاظ تربیتی نقصان وکمبودی راداراباشندونه ازدنیای جدیدورشدفکری بودافتاده باشندوحذف نوعی آداب وروسم راکه به ضررجامعه باشد به طریقهای کاملامثبت نیزانجام میدهندکه بامخالفت مردم نیزروبرو نمیگرددچراکه ملتی که بدرستی پرورش فکری یافته باشندبراحتی نیزقادربه پذیرفتن منطق هرکاری نیزهستندوبرای ایشان قابل درک خواهد بودکه سنتی وآدابی یاازلحاظ سلامت فکری وجسمی برضررجامع وضد انسانیست یااینکه وجودچنین رسومی دیگرضرورت اجتماعی دردنیای جدیدرانداردواگرچه نوعی رسوم چون رسم گاوبازی دراسپانیا که برخلاف قانون حمایت ازحیوانات است همچنان باوجود مخالفتهای دنیاوحتی مخالفت ملی افرادیست که تابع قانون حمایت ازحیوانات هستند همچنان ادامه می یابد ماشکل,انجام آن,دیگرچون گذشته برای همگان ودرنگاهی ملت وجوامع دنیا دلپذیر یا سرگرم کننده,نیست وبسیاری نیزبشدت, زآن خشمگین وناراحت میشوندوازدیگرنمونه های این مسئله ذبح حیوانات دراسلام است که آنراغیرانسانی وباعث دردونارحتی حیوان میدانند وخودحیوان رابادستگاههای برقی بروی مغز بیهوش میکنند وپس ازآن سراورامیبرندکه دردی را تولید نکندویابسیاری ضد ین هستند که,ازحیواناتی راکه خزوموی وپوست زیبائی دارندچون سمورو سنجاب , پوست وخزیادندان های او(چون فوک وفیل)که برداشتن تمام اینهاازتن وجان حیوان وپرنده وخزنده هم,همراه بادردوهم بامرگی دردناکترهمراه,است درکشورهای مختلف جلوگیری شودوسالهاست ,قانون حمایت ازحیوانات باآن میجنگددرنتیجه فرهنگ وسننی که به شکلی باعث خونریزی یا تولید صدماتی به شخص یا جامعه انسانی وبر آسیب وصدمه ودرد وزیانی برانسان داشته باشد,درتمام جوامع روشنفکردنیامحکوم میگرددومخالفتهای شدیدرانیزاز سوی این سازمانها مرتبط باآن بدنبال دارد.درنتیجه باین شکل درتمامی ملل جهان به شکلی متفکرانه وروشنفکرانه به حفظ فرهنگهای خوب جامعه پرداخته وفرهنگهای نوین رانیز به ملت خودآموزش میدهندتاجهانی درصلح ورشدفکری درسطح بالای فرهنگی واجتماعی رادارا باشند وهمگان قادرباشند دردنیائی زندگی کنند که حضوردرآن همراه باآسیب وزیان نباشدواز نمونه فرهنگهای,اجتماعی خودتوان بهره برداری مثبتی رانیز داشته باشند.
*اهل بازاربراین باوراشتباهند که فرهنگ راهم می شود بازمان بندی دگرگون ساخت !.ارد بزرگ
*افزایش ناگهانی مردم سبب کاهش ادب ،فرهنگ و فرهیختگی می گرددآنهم ازآن رو که نسل وتبارپیش ازآن نمی تواندبایستگیهاووظایف خویش راهمچون آموزگاربدرستی انجام دهد.ارد بزرگ
*فرهنگ های همریشه، انگیزه ای توانمنداست که موجب همبستگی کشورهادرآینده می گردد.اردبزرگ
*- شالوده و زیربنای گسترش هر کشور ، فرهنگ است . ارد بزرگ
*اهل خرد و فرهنگ همیشه زنده اند . ارد بزرگ
●پایان فرگرد فرهنگ ●نویسنده:فرزانه شیدا

جلد هفتم کتاب بعُد سوم آرمان نامه ، فرگرد تلاش / به قلم استاد فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *تلاش*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد تلاش●
¤¤¤ "بودن "« احمد شاملو » ¤¤¤
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را
به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید
پاک من چه ناپاکم
اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!
¤¤¤ سروده ی « احمد شاملو » ¤¤¤
در زندگی هرانسانی نیروی تلاش و پشتکارهمواره ازعوامل مهمی برای,ادامه حیات بوده وهست باعث گردیده است که فرد به خواسته های خود دست یافته وخودراانسانی موفق یا خوشبخت احساس کند وهمواره نیز درتمامی جوامع دنیا شاهد آن هستیم که,انسانهای موفق,از جمله افرادی تلاشگر ودارای پشتکار فراوان هستند که کمتر ممکن است در تصمیمات خود برای ادامه ی زاه وروشی در زندگی درنیمه راه* ز تلاش بازایستاده یاحتی ازادامه منصرف شوندچراکه,انسان تلاشگر هدف خود رااز لحظه ای که گام اولیه رابرمیدارد,میشناسد وکاملا میداندکه کدامین گامی رادرکجاسرعت داده وچه زمان,ایستاده ودرچه موقعیتی مجددباسرعت فراوان ادامه دهد.تلاش درزندگی تنهاراهی ست که انسان رابه مقاصد مهم زندگی اومیرساند.هرگزنیزازایستادن ونگاه کردن وانتظار کشیدن کسی به چاره راه مثبتی نرسیده است ویادرمکان مطلوب وایده ال خودجای نگرفت تلقی نمیکندوتمامی موانع درنظراو هفت خوانیست که بخواهد نخواهداگر قصد درسیدن به هدف رادارد بایدازآن بگذرد وبماننند امتحتان کلاسی که درهرحال نمیشود ازآن فرار کرد.برای گرفتن نتیجه تمامی این مشکلات رالحظه ی کلاس ودادن امتحان در کلاس زندگی میداندکه درنهایت معدل کاراو بالارفتن به کلاس بالاتر بسوی هدفی بهترودرفرداها,اهداف برتری خواهد بود وهمواره شکل آرزوبرای اودرهمان شکل آرزوئی رویائی باقی میماند که شاید مداوم نیز به آن فکر میکنداماهرگز برای دریافتن اینکه آیا میتواند به آن آرزو برسد گامی برنداشته وتلاشی نمیکندولی انسان تلاشکرآنقدردرراه خود مصمم است که بخاطر رسیدن به خواسته وهدف خود هیچ چیزی رامانع راه خویش نمیداندوبخاطرآن سختی ها ومشقاتی رامتحمل شده وهمواره د جستجوی بهترین هادر زندگی خودباشدواین کاملا آشکاراست که انسانی به سرانجامی مطلوب میرسدکه دنیاراباتمامی زیبائی هاوراحتی هایش میخواهدودرکنار استفاده ی مثبت اززمان تفریح وآسودگی وآرامش خودازگذرشبانه روزوحتی دوشبانه روزدرپی هم نیز,به آنچه درنظردارند میپردازندو گاه ازآن هم فراتررفته,واستراحت وراحتی وزمان فراغت خودرا به حداقل ممکن خودمیرسانند.البته,هرکاری نیزجایگاه زمان خودرابرای خودداراست واما اینگونه انسانی به هرشکلی باشددرزمانهای لازم جای خودرا پیدامیکندوخودرادرآن جایگزین کردهه وبه کارهای مربوط به مقاصد واهداف خودمشغول میشود خواه رفتن به کلاسی ونشستن درآن باشد خواه باز گشودن کتابی وآموزشی خواه نوشتنی,درهرشکل جایگاه تلاش درروزمره ی زندگی او همواره جای ثابت خویش را دارد .ما همیشه به این معقوله فکرمیکنیم که تلاش راازکجابایدآغاز کنیم مسلم است که تا هدفی درکار نباشد تلاش نیز معنائی نمیگیردوجائی برای تلاش نیست که بخواهیم برای آن برنامه ریزی کنیم.امابرای "آغاز" همیشه همان لحظه بهترین موقع است که اول ازهرجیز قصد کنیم که کاری را انجام دهیم,بدین معنی که«"تصمیم"گرفتن خود"شروع کارانسان است"»وباتصمیم به گام بعدی قدم میگذاریم, که چگونگی رسیدن به هدف رانیز برای مامشخص میکند
_______زندگانی____
زندگانی
گلشن زیبای رویاهاست
یا چو آن دشتی
سراسر غرقه در گلهای
صدرنگ امید وعشق
آرزوهائی وآمالی
درفروغ سبز رویائی
زندگانی رنگِ آبی تلاشی
در پر پرواز
آسمانی صاف وخورشیدی
به اوجی
بال گستردن
تا رسیدنها
به آن کوه بلند شادی وشوراست
دربلندای رسیدنها به هر آمال
زندگانی قصه ی
شور وتلاش وعشق وامید است
دربلندی ها نشستن ,دیدن دنیا
از فراز زندگی دیدن, جهانی را
درامیدی پاک درطلوعی نیک
در رسالت سوی نیکی های یک « بودن»
تا رسیدن ها به فرداها
تا رسیدن پای رویاها
اینچنین باید امیدی داشت
اینچنین هم, زندگی زیباست
______فرزانه شیدا /1388______
انسان هدفمند به خوبی میدانددرکدامین راه ودرکجای زندگی,ایستاده است وبدنبال چه ودرجستجوی چیست چه رادوست میداردواز کجاترجیح میدهدآغاز کنداما بسیارندانسانهائی که تلاش برای آنان معنتائی نداردچراکه درروزگاری که قرار دارندحتی خانه ای وسقفی وجائی نیزندارندکه محل ارامش واسایش شبانه ی آنان باشد تابه معقوله ی تلاش فکرکنندانسانهائی چون زندانیانی که پس از سالهای دور بودن,از محیط زندگی شهری بدون پول درجامعه رها میشوند که درمورد زنان این مسئله دردناکتر وبدتر است ویا دختران وپسرانی که,از کانون های پرورش وسرپرستی کودکان بی سرپرست در سن 18 سالگی خارج میشوند ونه اشنا واقوامی دارند نه درآمدی وکاری من البته موقعیت ایران را درسالهای اخیر دراین زمینه نمیدانم امادراروپاوامریکاکانونهائی برای اینگونه افراد هست که باخروج اززندان یاکانون های پرورشی تامدتی به آنان جاومکان داده وبه ایشان برای پیدا کردن کار یاری میدهندودرعین حال موسسات وکارخانجات ومنابع کاری دیگری نیزهست که اداره کار کشور ,ضمانت اینگونه افرادرابه شخصه مینمایدکه درصورتی که خسارتی به محل کاروارد کرده یا خطائی انجام دهندهم خسارت مورد نظر پرداخت شودوهم به جرم سسیدگی شده وقانونی عمل گردد چه درمورد شکل جرم چه مجرم وافرادی خیرخواه وانسان دوستی نیز هستند که محل کار وکارخانه وفروشگاه وغیره خودرادراختیاراینگونه افراد میگذارند وآمادگی خودرا براتی پزیرش نیروی کارازاینگونه افراد به اداره کار اعلام میکنند تا شخصی که خواه براثراشتباه یا بی کسی یا تنهائی وهردلیلی که به زندان افتاده است پس ازآزادی که با مُهر زندانی بودن باو کارنمیدهند بدون کار ومکان زیست باقی نماند که مجبور به,رفتن بسوی خطائی دوباره شود وهمچنین چه در زندانها چه در کانونهای سرپرستی به نوع علاقمندی فرد آموزشهائی حرفه ای چون خیاطی /مکانیکی/برق و..امثال اینها را,به زندانی میدهند که,البته دراین خصوص میدانم که چنین حرفه هائی درایران نیزبه زندانیانی که جرم بزرگی انجام نداده ومدتی زندانی آنان طولانی نیست میدهندوبه آنان که زندانی ابدنیز هستند بایاد دادن اینگونه رشته هاانان را از بیکاری وعذاب کشیدن در سلولها نجات میدهنداما اینکه حقوقی دریافت میشود یا خیر را نمیدانم چون دراروپا وامریکا برای کارآنان درزندان وحتی ادامه تحصیل نیز یاری ومدد میشود درهرشکل" هدف درامید نیز نهفته است ومیبایست درزندگی امیدی داشت تا هدفی را نیز دنبال نمود".
¤¤¤پژواک صدا¤¤¤
آنگاه که سایه های متداوم غم
همواره دنبالم میکنند
گریز از خورشید نیز چاره سازِ ِ
سایه های اندوه نیست!
شاید باید روزهای بارانی را
رهسپار کوچه ها باشم
....
اما..آه.. اشک آسمان را چه کنم؟
که تداعی اشکهای شبانه ی دل است
واندوه غمناک تاریکی آسمان...
در میانه ی شب!
...
با روز به همراهی خورشید
در گریز از سایه...
سرگردانم
در شب از تاریکی وسکوت
که گوئی همواره
صدای خفته در گلویم را
به؛ فـریاد؛ التماس میکند!
...
خاموشم
...نه آنکه ...می بایست خاموش بمانم!
زآنرو که صدا را....
وقتی پژواکی نداشته باشد...
وانعکاسی... بی ثمر می بینم
شاید در غروب لحظه های درد...
می باید زندگی کرد!!...
که خاتمه ی تمامی روزهای غمناک است.
دوشنبه 9 شهریور 1388
_________ فـرزانه شــیدا_________
درمعقوله ی تلاش آزادی روح وفکر وجان وعشق به زندگی نیز بسیار موثر درهدفمندی تلاش برای آدمیست برای مثال هستند انسانهائی که سالهای طولانی درزندان بوده اند بامدرک دیپلم یازیرآن واردزندان شده ودرزمان امتحان همراه باماموری به جلسه امتحان رفته ودر جلسه حاضر میشوندومهندس ودکترمیشوند ویاشغلی مناسب وحرفه ای تحصیلی ودانشگاهی رامیاموزندوزمانی که ازاد شدندبه یاری دولت استخدام نیزمیشوندوهدف این است که کسانی راکه میتوان نجات دادواز دنیای جرم وجنایت وخط بدور کردیاری کرده وزندگی بایک خطابرای آنان تمام شده تلقی نگرددوحق زندگی دوباره رادرجامعه داشته باشند بی آنکه "اَنگ ومهُر" زندانی بودن راتاهمیشه برپیشانی بکشندوبسیاری نیزبه شرافتمندی ونیکوکاری کارکرده وحتی جزافراد سرشناس نیزمیشوند.درنتیجه همکاری دولت وملت دراینگونه زمینه هاازمجرمی نیزانسانی نیکو میسازد که بتواند چرخی از چرخه ی زندگی رابچرخاند وقصه دوران گذشته ی «بینوایان درداستان ویکتور هوگو» برای باردیگر وبارهای دیگ تکرار نمیشود که جرمی کوچک یاحتی بزرگ صورت بگیرداما همواره باسم مجرمی درخفا زندگی کرده ودرشرم بسر برده,واززندگی نیز افتاده وحتی,عمری به سختی وشرمندگی زندگی کند وقتی شایداگر کسی دست اورامیگرفت میتوانست اورانجات داده وحتی شاهد خوشبختی وپیروزی او را درزندگی باشد.برای مردمان معمولی نیز,درواقع «اسارت روح وقلب وذهن آدمی دردرون خود اوست که میتواند اورا ازهمه ی زندگی نیز محروم کندواورا از"تلاش" درزندگی خود باز دارد».
_____ غریبانه... ____
او غریبانه جستجو میکرد
در غروبی" دوباره بودن را
از شب و باد پرس وجو میکرد
لحظه ی سبز پرگشودن را
بعد او ...هر کرانه ی پرواز
سینه ی بیقرار او می سوخت
باد آشفتگی به غوغا بود
مرغ دل را به هر طرف میکوفت
دیده ی بی شکیب او تا صبح
درد خود را به شب بیان میکرد
چونکه از یار خود سخن میگفت
خاطره در دلش فغان میکرد
بر لبش هر ترانه شد جاری
جویباری ز اشک میگردید
از بیابان ,غم, گذر میکرد
در پی میوه ی بهار امید
آنکه اینگونه بی نشان می گشت
این من ِعاشقِ« رسیدن »بود
قلب خود را به « آرزو » می سوخت
در امید دوباره دیدن بود
...
آه می شد دوباره شادی کرد؟
نه به باغ خیال و در پندار
سر رسد عاقبت زمان فراغ
در گلستان پر گل دیدار؟!
...
طاقتم نیست منتطر بودن
روح پرواز من سفر خواهد
ره بسوی یگانه دلدارم
ای خدا از تو بال و پر خواهد!
سروده ی فرزانه شیدا ¤¤¤
با این تفاضیل می بینیم که بسیاری ازانسانها درزمینه تلاش ممکن است موقعیت های زندگی انان بگونه ای نباشد که جائی خالی برای تلاش داشته باشندواینجاست که مردمان خیرخواه وروشنفکرین جامعه فریاد رس آنان شده بااحیای کانونهاباتفکری برنامه ریزی شده انسانهای بسیاریی را به منطقه ای ازهیجان زندگی میبرندکه او نیزخودرادر زندگی قابل بداند که تلاشی وهدفی رادنبال کنداماانسانی که هیچ امیدی به فردای خود وهیچ سرمایه ای رای آینده نداردبراستی نمیداند ازکجاشروع کند واصلا چه را شروع کندهرچندانسانهای خودساخته ای ازهیچ به همه چیز میرسند اما مابه استثنائات زندگی نباید توجه داشته باشیم که مردم عام درجمعیت بزرگتری ازجهان زندگی میکنند وآمارمردم عامی درسراسر دنیاآماری چشمگیراست .تلاش را زمانی انسان دلپذیر میبیند که بداند برای هدف خویش راهی هست که توان رفتن انرا داشته باشد وتلاش زمانی زیباست که وقتی هدف مشخص شد انسان باپشتکار وهیجان,واعتقادبخود راه رادراولین کام شروع کرده وتاآخرین گام نیز همچنان امید خویش راباتمامی مشقات حاصله ازاین راه درخود زنده بدارد وخستگی خودرابااین اندیشه از تن بدر کند که نیمی ازراه راهرچه بودهرگونه بودآمده ام باقی راه رانیز خواهم رفت وهمین که این جمله رابرای خود بعنوان برنامه ای بداند که می بایت عملکردی درست وبرنامه ریزی شده راانجام دهد وهمواره نیز بخود بگویدکه:من به انتها وبه فرجام هدف خود میرسم وبی شک نیز خواهد رسید ,چراکه زمانی که هدف انسان معین ومشخص باشدوانسان شیفته ی کاری باشد که آنرا هدف قرار داده است وازومند رسیدن به آن راداشته باشدانگاه تمامی تلاش خویش را نیز میذول میدارد تابه سرانجام مثبتی رسیده و با رسیدن به جایگاه موعودبااحساس پیروزی وشادی وموفقیت ,برخود خویش ثابت کندکه خواست وتوانست ورسیدوطعم شیرین این موفقیت چیزی ست که براستی همواره زیباترین خاطره ی انسان خواهد بودبخصوص اگر برای رسیدن به آن سختی های فراوان نیز دیده ومتحمل شده باشد .
¤¤¤ « شب در کشتزاران « نادر نادرپور ¤¤¤
چراغ خرمنی از دور پیداست
شب مهتاب ، در آن سوی جاده
صدای پر طنین سم اسبی
شود هر لحظه در صحرا زیاده
درختانند با بادی به نجوا
سر از مستی به گوش هم نهاده
کنار جاده ها مسکن گزیده
سیاهیشان چو دزدان پیاده
غریو دوردست آبشاری
چو بانگ مست خیزد بی اراده
سگان نر برآرند از جگر بانگ
به پاسخگویی سگ های ماده
نمای قریه در تاریکی شب
چو کندویی ست بر پهلو فتاده
به طاق کلبه هایش پرتو ماه
تو گویی طاقه ی دیبا گشاده
به چشم اید رخ دهقان پیری
که زیر نور فانوس ,ایستاده
نمایان کرده نور صورتی رنگ
خطوطی را در آن سیمای ساده
خطوطی را که جای پای غم هاست
غم شبها و اشک صبحدم هاست
چو برخیزند مرغان بیابان
ز روی سیم ها در رهگذرها
درخشد سیم ها در نور مهتاب
چنان برق مجسم در نظر ها
صدای محو آوازی از آن دور
نهد تا لحظه ای از خود اثرها
طنین افکن شود در شام خاموش
ز سیاحی غریب آرد خبرها
دمد پاتی کنان دهقان فرتوت
غباری تیره در کوه وکمرها
غباری چون بخار گرم آهک
و یا دودی که خیزد از شررها
جدا سازد نسیمی گندم از کاه
براند کاه و بردارد ثمرها
نهد در یک طرف تلی ز گندم
دهد رجحانش از زردی به زرها
براید چون غبار از ریزش کاه
صدایی نرمتر از بانگ پرها
برد بادی در آن خاموشی شب
ز خرمن ها ، سرود برزگرها
بهم ریزد سکوت شب سرانجام
ز آهنگی نشاط انگیز و آرام
صفیر داس دهقانان شبخیز
هیاهو می کند در کشتزاران
ز رقص خوشه موج افتد به خرمن
چنان کز بادها در چشمه ساران
به گندم زار ها تابیده مهتاب
چو بارانی که بارد در بهاران
سرود چند دهقان دروگر
درآمیزد به بانگ جویباران
طنین مبهم زنگ شترها
به گوش اید هماهنگ قطاران
سواد قلعه ای ویران غمگین
به دل جا داده راز روزگاران
ز هم پاشیده چون دودی غم آلود
سیاهی های موهوم چناران
رسد عطر خیال انگیز صحرا
به کنه خاطرات رهگذاران
مکان گیرد در آن گنجینه ی راز
چو در گنج نهان ، انبوه ماران
به گوش اید هنوز از خرمنی دور
صدای گفتگوی آبیاران
زند چشمک دو اختر بر سر کوه
در اعماق سیاهی های انبوه
¤¤¤« شاعر: « نادر نادرپور »¤¤¤
*ـ نو آوری نتیجه خواست و تلاش ماست نه رخدادهای ناگهانی . *ارد بزرگ
سازگاری با زیستگاه و تلاش برای بهتر شدن جایگاه کنونی ویژگی ناب آدمهای پاک است .*ارد بزرگ
*آنکه برای بهروزی آدمیان تلاش می کندوراه درست رانشان می دهد بارهاوبارها میزیدوتایادوسخنش جاریست اوزاده می شودو باز هم ,.ارد بزرگ
*آن گاه که،زایش راهی نورااز درون خویش احساس کردی پای در راهی خواهی گذارد که پیشتر برای رسیدن بدان بسیار تلاش نموده ایی .*ارد بزرگ
*ـ پایداری و تلاش کلید هر بند بسته ای است .*ارد بزرگ
● پایان فرگرد تلاش ● نویسنده: فرزانه شیدا


جلد هفتم کتاب بعُد سوم آرمان نامه ، فرگرد سخن / به قلم استاد فرزانه شیدا

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *سخن*


● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد سخن ●
¤¤¤ بیازسنگ بپرسیم¤¤¤
درون آینه هادرپی چه می گردی؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما
چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
¤¤¤ شعر از : فریدون مشیری » ¤¤¤
انسانها,هریک دارای شخصیت متفاوتی هستندوهریک بگونه ای خاص تربیت میشوندکه نوع,این تربیت به داخل خانواده ای برمیگرددکه,درآن,رشد کرده شخصیت خویش راساخته وبعنوان فردی ارافراد جامعه به جامعه ملحق شده اندوبااینکه فرهنگ وآداب ورسوم وسنن یک کشور نقش زیادی در تربیت شخصیت آدمی رابازی میکندامانوع تفکر خانواده وروش وشیوه تربیتی بیشترین اثر را برشخصیت آدمی باقی میگذارد.معمولادراین زمینه حتی باتحصیل ومدارج بالای تحصیلی نیزکمتر قادراست انسانی راکه به گونه ای خاص تربیت شده است,ازشکل تربیت اولیه ی اودور کرده تبدیل به,آدمی,دیگری کند,یاحداقل بسیارباید به روی خود,کارکند تاعادات خودراتغییر داده وشکل ونحوه تفکر وعمل وعکس العملهای خودراعوض نماید,چراکه "شخصیت شکل گرفته ی آدمی" کمترقادراست ازنوع تربیت اولیه خوب وبدی که مداوم,درزمان کودکی تاسن بزرگسالی,وسازندگی وساختاریک شخصیت اجتماعی منفرد,باآن مواجه بوده است,دورشودوبه دنیای,دیگری,درنحوه ی ازافکارها ورفتارهائی بپیونددکه,درآن بطورکلی خوب وبد رفتاروکرداری متفاوت ازگذشته را داشته باشد.اگرچه انسانهاباتعلیم وتربیت ودانش, میتوانندانسانهای روشنفکری شوند که دنیای تضادهای فکری راباهمگون شدن,وهماهنگی ویکپارچگی فکری بادیگرنمونه های فکرواندیشه ورفتار راداشته باشند امابازاین بستگی به این موضوع دارد که دیدگاههائی راکه دنبال میکننددرچه زمینه هائی ایشان ر یاری میدهد وتاچه حددر روابط متقابل فردی واجتماعی اخلاقی هرفرد میتواند تاثیر گذار بوده باشد وچگونگی عملکرد یاحتی درک اوازدانشهای مختلف را درکجا,به چه شکلی,وچگونه بکارمیبردچراکه میتوان,هزار هزار کتاب رامطالعه کرد بدون اینکه دانش هریک درشخصیت فردی یک انسان اثری بگذاردزیراکه انسان میبایست خواهان انقلاب فکری وروحی درشکل اعمال واندیشه های خود باشد تا بتواند این تغییر راایجاد کندوبرخلاف سالهای قبل خود,متفاوت فکرکرده ومتفاوت زندگی کندواین نیزبه سادگی مُیسّرنیست که فردی قادرباشد یک شبه,آنچنان تغییری رادرخودایجادکندکه کل نظام زندگی,اورادرنحوه ی تفکرتغییردهدمگر اینکه بیش ازواقعیت ماجراوانمودبه تغییروتحول کندیا بطور کامل مصمم باشد همه ی رفتارهای اصلی وکلی ومهم خود راپس ازبیدارشدن بطورکامل بدور ریخته وکاملا برخلاف همیشه رفتار یا فکر کند.البته تاحدودی وانمودکردن نیز میتواند بتدریج,جزئی,ازبرخی رفتارهادرخلق وخوی آدمی راتغییربدهدوبتدریج "نمونه رفتارهائی "که به آن,وانمود میکند نیزبراستی عادت واخلاق زندگی اوشودواورا تغییردهدامادرزمینه شکل فکر کردن,کسی نمیتواندبناگاه جوردیگری فکر کند وکامل به شکل دیگری سخن بگویدونوع برداشتهای خودرا بدون پرورش وآموزش دهن وروحی کهبحد سن خود درسالها,باآن زندگی کرده است ,تغییر کلی دهد اما انقلاب واقعی فکری وروحی زمان زیادی راطلب مینمایدتاانسان نحوه رفتار,کرداروگفتارو"سخن"راتغییرداده ی بناگاه بر وسعت اندیشه ها افزوده,واز "شخصیت جدید"خودبع شکلی مثبت استفاده کند یعنی نسانها ممکن است بلد باشند به گونه های مختلف رفتار کنند وبه گونه های مختلف نیز حتی "سخن" بگویند وبستگی باین نیز دارد که درکجا باچه کسی درچه موقعیتی سخن میگویندامانهادواقعی وشکل گرفته ی شخصیت ایشان درتمامی رفتارها وگفتارها ی ایشان تاثیر مستقیم,داردحال هرچقدربا تربیت وباشخصیت رفتار کرده یالفظ قلم صحبت کنندیابرعکس انسان خوبی هم باشندامادرسخن "هنرسخن گفتن" وفن به زیبائی سخن گفتن" راندانند یارابلدنباشندچون من معتقدم " سخن"گفتن وزیبا وخوب سخن گفتن نیز خود نوهی "هنر" است وهرکسی به روش ونحوه ی آن آشنا نیست وبسیارمی بایست انسان خواهان این باشدکه«"بخواهدهمیشه زیباسخن بگوید تاشخصیت زیبا گوی خودرابا شخصیتی درهم آمیزدکه زیباببینند تابتواند زیبانیز سخن بگویدورفتار وکرداری زیبارانیزازخودوشخصیت خودارائه بدهد"».
اماتجربه ی شخصی من باانسانهای متفاوت ودین هاوافکارمتعدد, دردوران 20 سال گذشته با دنیای ناشناخته ای که,همواره باآن مواجه بوده ام,همواره,این موضوع رابمن ثابت کرده,است که,هرچه,ازسنت وآئین خوددور شویم,هرچه بادنیای جدیدنیزهماهنگی ایجادکنیم باز,اما «"تاخودنخواهیم",هرگز,هیچ چیزنمیتواند,در"تربیت اولیه ما"کمترین تکانی "درنهادما" نخواهدخوردوآنکه,ازاول ریشه های فکری خویش رابادنیای روشن با"افکارواندیشه های جامع تروباخانواده ای روشن دید وروشن نگر,روشنفکرشروع کرده باشددرهرکجای عالم نیزپرورش یافته باشدقادراست راحت ترجذب دنیای|افکار واندیشه های متفاوت شده,وبینش ونگرش خودرارشدداده وازمیان,اینگونه اندیشه های متفاوت ,بهترین هارامجزاکرده,و "شخصیت خود" رادرشکلی مثبت کامل کندوتکامل فکری بیشتری رانیزدرخودشاهدباشد"». نمونه افرادی که من درمدت عمرخودبا آنان آشناشده وسنت ونحوه ی فکرواندیشه آنان راطی رفت وآمدهاوزندگی باآنان,درمحیطهای گوناگون دیده ام نماینده ی این بوده است که,دنیای بسیاری,ازانسانها بابودن درهیچ کجای عالم تغییرشایانی نمیکندوآنچه جایگزین رفتاروکردارآنان میشو بیشترازاینکه جهره ای نو وجدیدومثبت وروشنفکرانه ای راداشته باشدجلوه ای ازخودنمائیهای فرهنگی وذهنی ست که, اساس وپایه ی ذهنی نداشته تنها نوعی تلاش برای هماهنگ شدن است اما در طریقه ای نادرست البته گفتن این مطلب که نوع اندیشه وفکرورفتاروحتی سخن آدمیان باتربیت روزانه میتواند تغییر کندوتعدادی ازعادتهای روزانه بخاطر تفاوت موقعیتها نیز میتواند تغییرنماید مثلا تغییردادن نحوه ی خوراک ویاساعت برنامه ی غذائی به نسبت محیط کاروزندگی درجامعه ای دیگر,اماکسی که دنیای کوچک ذهنی خودراباپافشاری فراوان درهمان قالبی نگاه میداردکه معتقداست شکستن آن قالبها شکستن آئین خانوادگی ست وهرگزدرهیچ کجای عالم نه بینش بازتری در زندگی خودپیدامیکند ,نه نگرش خودراتغییر میدهد,نه قادربه,درک اندیشه های نوین خواهد بودونه حتی تغییری,درعملکردورفتارروزانه ی اوخواهیدداشت واگربسیا نیزدرروزمره زندگی خود با تفاوتهای مردمی روبرو شوددنیای خودرابرهمگان ترجیح میدهدودنیای دیگران راتنها نگاه کرده,وناظربر شکل رفتارهاوگفتارهاونوع زندگی هاست وهرگزنیز تلاش نمیکندکهدریابد" ریشه ی هر سنتی درهرجامعه ای چه میتواند باشد"شایدکه چیزی مثبت ازآن دریافت کندکه,درزندگی بکاراونیزبیاید یاعلت فلان عقیده,وفلان رفتاروگفتاراز چه روبوده,ویاچرادر بین جامعه ای چیزی مردمیست یارواج یافته است.ایستادگی وتعصب داشتن برروی افکارپوسیده یانادرست یا بدون پایه های علمی واستواربودن برعقیده های شخصیِ بدونِ دانش علتهاوریشه های هرتفکروهررفتاروآموزش ودانشی داشتن از اینکه چرامایادیگری فلان رفتارراانجام میدهیم وریشه یابی آن در شکل سخن وگفتار ورفتار وکردار,همواره درتاریخ جهان نیزنشان دهنده ی این بوده است که تنهاانسانهائی قادربه رشدوپرورش ورسیدن به بهترین مکانهافکری ورفتاری درزندگی بوده اند که,ازتمامی سنتهاوآداب رورسوم ملل جهان, بهترین بخش, ومثبت ترین شکل آنرا برداشت کرده وبر زندگی خویش افزوده اند.اینگونه آدمیانی که هرگز تلاشی برابهتر شدن دیدخودنمیکنندهمواره باعث رنج وعذاب فکری,وروحی دیگران نیز,بوده,وحتی درجامعه سازنده مشکلات عدّیده ای نیز هستندکه گاه,به فاجعه ای نیزمنجرشده است, گاه,این افراداگرکه به مقامی برسندکه قدرتی راکسب کنندحتی میتوانند جامعه وملتی رابه ویرانی کشیده وباباعث جنگها ومرگ ومیر وکشتار وناعدالتی های شوندکه نمونه ی,آنان,درتاریخ برای همیشه نامشان به قصاوت وبدی ودشمنی وضدانسان بودن جاودانه شده است وازاین جهت است که,"درگفتاروسخن" باهمگان میبایست دریابیم که مبادا طرف سخن مافردی باشدکه حتی لیاقت حرف زدن نیز ندارزدوجز ساختن مشکل ودردسر برای ماارآنان چیزدیگری به مانخواهدرسیدوهمواره دوستانی را برگزینیم که"حق سخن" راو"حرمت سخن" رانگاهداشته,ومرزهای خودرابا دیگران بدانندکه تماما نیزاز"طرزتفکرواندیشه ی ایشان برمیخیزدوازشخصیت اولیه هرانسانی" وهمواره,از دوستی او بهره ای خوشاینددردوستی وهمدلی ببریم,وخواهان ودوستدار,اوبعنوان,دوست وهمسخن خودباشیم.
¤¤¤ سکوت وسخن ¤¤¤
نه حتی درسکوت خاُمش غمگینِ
یکروز تنهائی
نه درآن واپیسن
بس لحظه های, بی نصیبی
درسکوتی سرد
نه در جائی که دل خاموش
میگرددبه نومیدی
نه آندم را
که درنام «سخن»
ناگه فروبندی لبانت را
نمی بینی...
نمی بینی زبانی درسخن
همسان وهمرنگِ
دلِ وامانده ای تنها
با گوید با تو از رویای هستی
از « دم» و« فردا»!
نمی بینی که حتی هرسخن
بر دل بیآویزد
چراغی درشب تار خیالی تلخ
که دران تیز میدانی
«سخن» محکوم خاموشی ست
«صدا» بر
"دارافکارِدل نادان"
فراوان میدهد
در بی کسی ها جان!
نمیبینی ک
ه حتی با لب لبخند
ودرصدواژه ی مهری
جوابی را نکُو
از دیگری روزی بگیری
بادل خوشرنگ
که درآن خَصم خاموشی
نباشد باز...!...
نمی بینی که دستان سخن
در یک قلم همواره میگرید
واشک خامه ی اندوه
میان دفتری
خاموش میگردد
ودرروزی که نقش واژه را
بی تو بخواند
چشم بدخواهی
چه هادر پشت سر
درنام تو
تفسیر میسازد
چه ها درنقد تو
بی مهر میگوید
چه سان نامردمیها را
زند رَنگی
به چشم دیدگان
خسته وبی رنگ
که در «حق سخن »
همواره نامردیست!
بباید گاه ساکت بود!
برای آنکه در
"رسم شنیدن"
«خَصم» خوددارد
برای آنکه درراه تفکر
کُفر خود دارد!
سخن با اهل دل گفتن
روا باشد
اگرجای سخن را...
باتو بگذارند...
سخن امابگوشی « کر »
نباید گفت
سخن با "بسته پنداری"
نشآید گفت
سخن گفتن به دیوار ی
بسی بهتر دهد برسینه آرامی
دلا !وقت سکوتت نیست
ولی «لطف سخن »را
درجهان دیگر نمی بینم
¤¤فرزانه شیدا- 1388-اُسلو/نروژ¤¤
امااین افراد,درکنار این برداشتهای مثبت چنین تلاشی رانیزداشته اندکه همواره,همگام بادنیا پیش رفته,وکمترازدیگرانسانها عقب افتاده,ودردنیانیز پیشگام باشندویالااقل همگام و تلاش داشته اندتادرهمه ی زمینه های فکری,ودررشته های مختلف باعلاقمندی های شخصی خود,فکر واندیشه ی خودراپرورش دهند,بااینوصف درمی یابیم که,تنهاانسانی به تکامل فکری یاحداقل روشنفکری مطلوبی میرسدکه بدنبال "ریشه های,درست اندیشه وفکر وسخن" باشدوعلت ودلایل هرگونه رفتاری,راجستجو کندومعنای آن رادریابد.درمیان ماایرانیهااین حرکتی زشت است که شماچیزی رااز کسی بخواهیدوآنراهرچه که هست بسوی شماپرتاب کنداینکاردراینسوی,آبها عادتی,بسیارعادیست وبه کسی نیزبرنمیخوردچراکه,درنهادوتربیت ایشان,اینگونه,ازاین,عمل برداشت نشدهاست که,اوبه من,توهین میکند,که چیزی راپرت کرده,یادرجای,دیگرپادراز کردن پیش بزرگتر درفرهنگ ایرانی زشت وناپسنداست,امادراروپامتعقدندهیچکسی نمیبایست خودرامعذب دیگری کندودرعین اینکه احترام متقابل رانگاه,میدارندکمترین توهین زبانی رابه یکدیگرروا نمیدارزند ودرفروشگاه,خریدشماراباحترام درجلوی شماگذاشته,درخیابان نیز چیزی رابسوی شما پرت نمیکنند.وقتی که,معلمی درکلاس برگه ی امتحانی صحیح شده,راجلوی شاگردخوب وبدخو پرت میکندواینکاربه,هیچ وجه,زشت محسوب نمیشودامادرکلاسآموزش,زبان خارجی که من,ودیگرخارجیان مهاجرزبان نروژی می آموختیم کم کم,اینوع رفتارهاوعکس العملی که ناخوداگاه نشان میدادیم ,توجه راجلب میکردتاجائی که یکبارکه دبیردفترم رابسوی من پرتاب کرد,من ناخوداگاه و بناگاه,بدون خواست قلبی یکدفعه,اخمهایم درهم رفت,ونگاه تندی را بی اراده,باوانداختم که اوتعجب کرده,وبلافاصله پرسید:چیزی شده؟ وگفتم شایدبرای شمااین حرکت عادی باشدولی من هرگز دفتری رابه معلمم,پرت نمیکنم,وهرگزهیچکسی درایران هیچ چیزی رابه کسی پرت نمیکندچون,این عمل نوعی بی احترامی, وتوجه به,انجام ندادن,آن, نوعی,احترام متقابل به شخص مقابل محسوب میشود,شایداین موضوع برای شمابی معناباشدامامااینگونه,تربیت شده ایم پرسید علت آن چیست؟وبیشتر برایم این چیزها را توضیح بدهتا علت آنرا هم بفهمم, که برای مثال توضیح دادم:این به احترامات مربوط میشود وما احترام هرکسی را درجایگاه خودش نگه میداریم حال شاگر د باشد یا معلمواستاد یا حتی فروشنده ای درمغازه ای باهرکدام نحوه تربیتی ما درسخن گفتن ورفتاروعمل فرق میکند وبه مناسبت همان با شخصی حرف میزنیم وهمواره احترام را باهمه نگاه میداریم چون هرکسی شخصیت خود را دارد که مورد احترام است وما درتربیت ایرانی خود موظف به نگهداشتن این احترام هستیم,برای من حتی این موردنیزسخت است که شمارابعنوان معلمم«مونا» وبااسم کوچک شما,صداکنم بدون اینکه پسوندوپیشوندی,ازخانم یادبیریاچیزی مثل این رابه,آن,اضافه کرده باشم که حرمت مقام معلمی وبزرگتر یا کوچکتر بودنی را بهاحترام نگه دارم,چراکه,رسم خطاب کردن شخصی با" خانم وآقا"درایران رسمی مهم است وبرایم نیزمشکل است که,درمحیط درس ومدرسه برای سهولت حرف زدن,وراحتی منووشما ویا کمتر گرفته شدن وقت وبنوعی نیز درک این موضوع که کسی نیاز به اینکه اورا خانم واقا صداکنند ندارد لذا با اسم کوچک صدا کردن اونیز شخصیتی دازاورا کم نمیکند اما همچنان با دانش این موضوع وعلت آن باز برای من سخت است که,شمافقط مرا"فری صدامیکنیدومنهم باید شماراراحت "مونا"صدابزنم یعنی هنوز برای من این عادت جانیافتاده است چون عاداتی جزاین داشته ام,وهنوزبه,آن عادت ندارم,البته ازآن جهت که میدانم هدف شما بی حرمتی نیست تلاشم,دراین است که تربیت خودرا که اینگونه مرابارآوردهاند به شکل درببیاورم که مرسوم آنجاست,وخود راهم عادت دهم باینکه از پرتاب دفترم دلگیرنشوم امااین موارد برای منهم وقت میبرد که ناخوداگاه اتخمهایم درهم نرود وجا نخورم چون هرچه باشد همیشه احترام کرده احترام دیده ام ویکدفعه کل رسوم دورادورم تغییر کرده است وبا برخی حتی اشنا ندارم وعلت آن راهم نمیدانم.پس ازاین گفتگو که برای ایشان بسیارهم جالب بود,ایشان,درتمام مدتی که,لااقل من درکلاس ایشان بودم,نه تنها بمن که به همه ی افرادکلاس که اتفاقاهمگی ایرانی,عراقی, پاکستانی ,وازکشورهای همسایه ودربسیاری جهات شبیه بهم بودیم ومیدانست,درنکاتی نیزاین احترام رسوم ملی کشورهای ماست نه دفتری دیگر پرت کرده, ونه هرگزحرکتی ماننداین تکرارارایشان تکرار شدواحترامی که این شخص بمن ازکشوری دیگر گذاشت خود,نمونه روشنفکری,اوست که بمن نیزاینرا گفت وبسیاری چیزها از آداب وروسوم خودرانیز بماهمراه باکتابی که مختص خارجیان مقیم مهاجربود وجزءدروس این کلاس درکتابی درسی به نام"زندگی درنروژ"
bo i norge bok
به مابرای سهولت زندگی,درکشوری ثالث,وبرای,آشنائی داشتن,با همه ی مناسبتهاورفتارها,آنچه لارم بود طی این کتاب ودرساعات کلاسی بمامیآموختند تاباآداب ورسوم ایشان نیزآشنا باشیم,وعلت مراسم وتعطیلات آنها رابدانیم یامثلا بدانیم که درمناسبتهابایدچگونه رفتا کنیم چه هدیه ای باید بدهیم وچگونه تشکر کنیم یاتبریک بگوئیم ومواردی امثال,اینهاکه درروزانه زندگی ما,خواه ناخواه,باآن مواجه میشدیم,ومراسمی ماننداینکه,مثلا,اگرهمسایه جدیدی به آپارتمان یا محله ی مانقل مکان کندماچه باید بکنیم وچگونه بایدبه اوخوش آمدبگوئیم و...وخوداونیزدرطی کلاسهابرای,ما"شکل,احترام گذاشتن اجتماعی کشورخود"رایادداده بارفتاریمتین ودوستانه برای ما,میگفت که, ماچگونه,وبه چه شکلی و,باچه رفتارهائی احترام متقابل,رابه یکدیگرمیگذاریم و,به روش ونحوه ی خودمعتقدبه احترام متقابل هستیم,وهمواره تلاش داشت بر شاگردان خود این مطلب را روشن کندکه,چون هدف "همزیستی مسالمت آمیز"است نیازی نیست که من برای ثبوت رسوم خودشمارابارفتاری بیآزارم,که ریشه ی آن,درسنت وفرهنگ من است,وقصدم"آزردن مهاجری" نیست که این خود شکلی ازروشنفکری او وداشتن تربیتی متعادل وخوب است,که میفهمیدومیگفت که مثلا:اگرتوبه کشورمن آمده ای وامروزواکنون همشهری وهم کشوری من محسوب میشود وسعی میکنی براساس نحوه زندگی من زندگی کرده ومثل ما رفتار کنیتا زندگی راحتی را درمیان ما داشته باشی ودچار مشکل رفتار متقابل نشوی ویا برخلاف رسوم من رفتار نکنی ما نیز موظفیم احتارمی متقابل را برتووآئین تو بگذاریم,درنتیجه این نشان میدهدتو بیشترازمن در فشار هستی که,درکشور مادری خودهستم, ودرعین حال درخلوتی بمن اینرا به شکل خصوصی نیز به من گفت که سالهاست که مدیر ومعلم کلاسهائی چون کلاس من بوده است اما هرگزباین نکته هائی که ازمن آموخت وتوجه اوراجلب کرد کس دیگری اشاره ای نکرده بوده است ومعتقد بود که یکی دوکشوری که نام نمیبرم,آسمان به زمین بیاید بی تربیت ترین وبی ادب ترین ممالک دنیاهستند که سالهاست درکشورپیش ازآمدن ایرانی ها درنروژ واسکاندیناوی زندگی میکنندامانه هرگز به بهداشت تن وبدن خوداهمیت میدهندنه,به,رفتار متقابل توجهی دارندونه چیزی راکه مثبت باشد میآموزندومتاسفانه ,کشورهای نامبرده خصوصی او,دین اسلام نیزداشتندومعتقد بودپاکی وشیک پوشی ایرانیان وهمچنین احترامی که,ازآنها آموخته ودرمقابل خودنیزدیده است همواره,این رابه او ثابت کرده است که,ایرانیان باوجود مسلمان بودن با دیگر مسلمانان جهان,متفاوتندومن نیز به,ایشان عرض کردم که شاید علت این باشدکه, نژادماعرب نیست بلکه ماایرانیان "پارسی زبان وازنژاد آریائی" هستیم ورسومات وآئین وفرهنگاریائی داریم,ولی درکنار آن تابع دین اسلام,نیز هستیم وباهماهنگ کردن دین با آئین خود زندگی میکنیم,وهیچیک ازآداب وروسوم عربی,درآداب وروسوم فرهنگی مانیست مگردر آئین دینی خودکه به روزهائی خاص دردین اسلام برمیگرددوهمه ی مسلمانان جهان,احترامی خاص به روزهای مذهبی ومراسم آن میگذارندکه مرتبط بادین است, نه بانژادنه,با فرهنگ ونه با شکل اندیشه های ملی وتربیت فرهنگی اجتاعی ایرانیان,درنتیجه مقایسه یک ایرانی پارسی زبان آریائی بادیگر مردمان, درکشورهای عرب نشین اشتباه,است .درواقع درمیان ایرانیان نیز در زندگی خوددرهمین جامعه دیده ام که بسیاری رفتارهای ناشایست راازخودبروز میدهندکه باسم ایرانی تمام,میشودودرنحوه سخن ورفتار شایسته ایرانی نیست.درصورتی که نوع رفتار وتربیت هرفردی,نماینده تربیت خانوادگی آن,فرداست ونبایدبعنوان, نماینده شخصیت اجتماعی او شناخته شودواین شخصیت اجتماعی که,ازخوددرجامعه بروزمیدهد باطرز حرف زدن های ناشایست یا نگاههای نادرست وپرمعنایارفتار های ناهنجارهیچ ربطی به,"ایرانی بودن"نداردوهمه جا انسان خوب وبد تربیت شده دانا ونادان, پیشرفته وروشنفکر یا...وجود داردواثبات اینکه,درایران نیزاین رفتارهازشت وناپسنداست برای دیگر ایرانیان مشکل میشود مگر با رفتارهای روزانه فردی خوددیگران,راآگاه کنندکه همه ی,ایرانیان هم مثل هم نیستندوخوب وبددارندوهرکسی نماینده شخصیت فردی خوداست ونه نماینده یکملت یایک کشورامادرحقیقت وقتی درخارج ارز کشور زندگی میکنیم,بایداین همواره مدنظرماباشد که,هرچه میکنیم به,اسم ایران تمام میشود وبه نوعی م نمادونماینده ی کشورخودهستم وموظفیم,دررفتار وگفتاروسخن شخصیت ملی خودرا بخصوص برای دیگر کشورهاحفظ کنیم تابدرستی باایران وایرانی آشناشوندوتصوراشتباهی ازما نداشته باشند واینهمواره کارمشکلی ست چراکه همگان بایددراینگونه تفکراتحادداشته دراینمورد باهم همفکری داشته باشندتابتوانیم هریک به شخصه نماینده,درستی,ازسوی ملت خودبعنوان ایرانی باشیم چون مردمان مثلا"نروژ"که ایرانی رادرتعدادکمی درمیان جامعه ی بزرگ خودمیشناسدهرخطائی راازایرانی ببییندبه حساب ایرانی بودن,وتربیت اجتماعی وشخصیت رشد نیافته ی او میگذاردواز تاریخ ایرانی وازاثرتمامی بزرگان ایران زمین دردنیانیزدرلباس یک اروپائی عامی چون دیگرعوام,دردیگرکشورهابی خبرهستندوآنسائی درست ودانش کاملی,ازانسانهای دیگر کشورهاندارند, چراکه,درروزانه زندگی خو نیازمنداین نیست که برودوببیند بزرگان کشور من چه کسانی بوده,ویاهستند.یاروشنفکران جامعه من,چه نام,دارندیامردم جامعه من درکدامین اندیشه,وکدامین شخصیت بیشتر جلوه گربوده اند وچگونه رشدکرده اندوشاید من نیزاگراجبار زندگی درمهاجرت برایم لزوم آنرافراهم نمیکرد لااقل اینهمه,به ریشه فکری,وطرز رفتاروسخن ویادگیری سنت ودلایل آن دردنیای نروژواسکاندیناوی که قبلا یک کشورنیزبوده ومجزاشده اند وبیشترین شباهتهای رفتاری وسنتی وآئینی راباهم دارند تااین حد,برایم اهمیت پیدا نمیکرد اگرچه که همواره,علاقمند به,انسان وطرزفکرهاوسنتهای همه کشورهای دنیابوده ام,ودر زمان بودن خوددرایران نیزهمواره,به هرچه که چیزی دراین باب بمن میآموخت توجه بسیارداشتم وهمیشه معتقدم بوده ام که همه نوع,اندیشه,فکر,رفتاروگفتاروسخن بایدشناخته شده شنیده شود ویادگرفته وآموخته شودتاانسان بهترین رابیاموزدوبهترین شخصیت رابرای خویش بسازدواین علاقمندی شخصی بودکه دردیگران آنرانمیبینم که بحدمن اینهمه به ریشه هاوبه رفتارها توجه کنندوازانجا که من همیشه بدون خواست خود,ودرضمیر ناخوداگاه,حرف وسخن, دوست وآشناوغریبه ضبط کرده,وحتی خط بخط کلام شخص وجاومکان وحالت نشسته وایستاده او رادرده بیست سال پیش نیز میتوانم بیادآورده ودرخاطر دارم که,آنروز چه گفت یادقیقا جملاتش چه بود یاچه حالتی داشته چه پوشیده بودو حتی هوادرآنروز باران بودیاآفتاب ,در دقت بیش ازاندازه من که نوعی عادت نیز محسوب میشود باعث گردیده است که هرجا باشم وهرچه بکنم ئقت نظر خود را برعلاقمندیهای خود همواره حفظ کنم ونمونه ی آنا دقت به همین رفتارها وسخنان وسنت هاست,واین اخلاقیات نیز,گوئی بامن متولد شدها ند,وگاه,انقدر توجه دوستان واشنایانم را جلب نموده است که هرچه رامیخواهندبیاد بیاورند, به سراغ من میایندوازمن میپرسند توآنروزانجا بودی یانبودی, دیدی یا شنیدی واگر بودی موضوع چگونه بودومیدانند بطور کامل اگردرآن جمع حضورداشته باشم قادرم بیادبیاورم که دقیقا چه گفته شدوکل آن جمع چه جواب یا چه عکس العملی رانشان داده اندکه البته این موارد نه,از اثرکنجکاوی هاست ,اگرکه من به همه ی اطرافم دقت نظری کامل دارم بلکه حتی اگر چهره ای ازطبیعت نیز,باشدودرآن مکان تنهای تنها باشم بسیاری,از چیزها چون صحنه ها پریدن پرنده ای وتمامی زوایای تصویری وصداهادرمن بیادگار باقی میماند,وهمه رادر ذهن به شکل ناخوداگاه حفظ وضبط میکنم تاجای که بارهادقیقا محل گم کردن دستکش یاچیزدیگری راباتصویر سازی دوباره درذهنم,حدس زده بازگشته وآنراپیدا کرده ام.وگاه حتی بایک نگاه گذری اسم فروشگاهی درذهنم میماند که حتی دقت نیزبرآن نداشته ام امازمان برگشت اگرراهی بوده که برای اولین باررفته بودم بخاطر آوردم که درموقع رفتن این مغازه واین اسم یامجسمه پشت آنرادیدم حتی بدون اینکه به رنگی از نوع وجنس لباسی دقت کرده باشم,اما کامل میدانم مجسمه پشت ویترین چه برتن داشته وچه رنگی وچگونه بوده است اینگونه توجهات ودقت کردنهادرهمه چیز باعث میشودکه انسان نمونه رفتاری دیگران شکل سخن وحتی نوع جمله بندی دوستان ونزدیکان خویش راکامل یاد گرفته مثلا درمواقعی که پای تلفن,به شوخی ازمعرفی خودسربازمیزنند وقتی که بیشترحرف میزنندبایکی دوکلام ازحالت صداونوع کاربردجمله ایشان درمییابم که چه کسی پای تلفن است.برای شناخت آدمیان ونوع سخن ورفتارشاید تااینحد دقت نظر برای همگان لازم نباشدکه همانطور که گفتم این نوعی حالت خاص درمن بوده وهست که به شکل خودکاروصورت ناخودآگاه,همه چیزرابخاطر میسپارم وقتی که,ازخاطر میبرم ناهارچه خورده ام,اماتوجه به رفتارهاونوع سخن آدمی درحد متعادل کافیست که شخصیت همگان خودرانشان داده,وبخوبی دریابیم که هرانسانی چه دیدگاهی داردوچه نوع تربیتی داشته است وچگونه عملکردی رابادیگران پیشه میکندوروابط دائمی باافراداین موضوع راهرروز برای انسان روشن ترمیکندچراکه بطور مداوم رفتارمتقابل ونوع سخن راشاهد خواهیم بودودرنهایت پی خواهیم بردکه میزان دانش درک وشکلِ,آموزش فرهنگی اودرخانواده,واجتماع چگونه وچقدربوده است ودرمقابل خودچگونه,انسانی راداریم وچگونه نیز باید بااو رفتارکنیم
¤¤¤ سکوتت را نمی بخشم ¤¤¤
سکوتت را نمی بخشم
...واینگونه مرا
چشم انتظاری دادنِ تلخی...
که در آن
دل به آتشها سپردم
در شب معبد
ودر خود
پیچ وتاب غصه را
سوزنده در آتش
سپردم در پریشانی ِ دل
بر خامه ی گویای فریادی
...که شعرم را
به سوز اندرون
در واژه ها میسوخت
!!!
وتو دریک سکوت ِ تلخ...
فقط خامُش
به پنهانی,
مرا می دیدی وُ
چیزی نمیگفتی...
!!
سکوتت را نمیبخشم
سکوتت را نمی بخشم
که در آتشگه
این معبد عشقی
که سوزان تر ز آتش
شعله ها دیدم
....توازاین شعله
شمع ِ غصه ی دل را
فروزان کرده ای ؛ آنگاه....
براه خود روان گشته
مرا تنها,رها کردی...
که سوزداین دلم
با شمع اندوه فروزانی
که دستانت
درون سینه ام افروخت
, دراین آتشکده
در سوز تنهائی
تراهرگز نمکیبخشم
براین آتش
نه حتی
..آن سکوتت را..
¤¤¤ فرزانه شیدا -1388/اُسلو -نروژ¤¤¤
کمااینکه بسیاری از انسانها درسخن همواره تلخندودرفتار همیشه بدخو,عده ای همیشه خونسرد وآرامند گروهی سریعا عصبی شده وپرخاشگر میشوند,تعدادی درهمه حال رعایت دیگران راکرده وحتی خشم ویااحساس خودراپنهان میدارند گروهی ازایرادگیری مداوم لذدت میبرندوهمه گروههای دیگری که,درهمین رفتارها "طرز سخن" آنان نیز متعلق به همان گروه,است وکمتر خواهیددید تشکری ازکسی بشنویدکه مداوم ازشماایراد میگیردیااینکه ببینید که حرف تشویق آمیزی ازاو به شما برسدبدون اینکه,درکنارش هزار«ام »را کنارنگذاشته باشدوبرخلاف آن,درفردی انقدر بی تفاوتی میبینید که آسمان رابه زمین بیاوریدبه کُنِ درونِ,این شخص راهی پیدانمیکندتا دریابیداو چگونه احساسی رادرحال حاضرداردوبا جواب بله نه و سکوت مداوم خودرایا ز شناساندن بدیگران پنهان میکند یا یچ علاقه ای به روابط متقابل بادیگر مردمیادقیقا باافراد جمع حاضر نداردیاآنکه انقدر صدمه دیده است که ترجیح میدهد دنیای حرف وسخن وفکر ورفتاراو فقط به فقط متعلق بخوداوباشدوحتی دربودن در میان جمعی ,فقط جسمی پُرکننده ی جائی ست که سخنی به تفضیل نمیگویدوهرگزحرفی برای گفتن نداردودرواقع جسم,اوست که حضور داردوخوداو خارج,ازجمع است وهمیشه درسکوت که,این یابعلت آن است که نمیخواهدتوجه کسی را جلب کند یاجمع حاضر راقبول نداردوآنان ر قابل به سخن نمیداندوطرز فکرآنان برای اومورد قبول نیست یاط موردپسند نیست,ویااینکه,ازآن جمع دل خوشی نداردونمیخواهدباسخن گفتن باآنان درگیرشده وتجربه های اوشایددربارها روابطاجباری میان او وایشان بخصوص در روابط خانوادکی,باو ثابت کرده است که,دراین جمع بهتراست خاموش باشدوشایددرجائی دیگر تا اینحد انسان خاموش وساکتی نباشد نمونه ی این افراد ادرمیان اقوام خودنیزمی بینید که اگر به ریشه روزهائی که بااودرخانواده مذکور بوده ایدبخوبی درمی یابید که چرا او سکوت میکند واگرکسی بوده که هربار لب گشوده دیگران به تلخی جواب دهنده ی سخن وفکر واندیشه ی او بوده اند امروز ترجیح میدهد دنیای آنان متعلق به آنان باشدودنیای او متعلق بخودوچراکه سخن باهرکسی ودرهرجائی نمیشودگفت وهمواره سخنان مادرنگاه,واندیشه دیگران تحلیلی دارد که عده ای قادربه درک آن هستندوگروهی نیزتفسیر های متفاوتی ازاندیشه وعلت سخن شمامیکنند وتعدادی نیز برایشان فرق نمیکند شماچه میگوئید یاچه گفتیدهمواره حرف شماراقبول ندارند وحتی, بدرستی نیز گوش نمیدهند,امابازهم بمانندانسانی که موظف اسنت مخالف حرف دیگران باشد حال هرحرفی مداوم,به بحث وجدل باشمامیپردازندوچون دقت کنید میبینید دقیق حرف شمارا تکرارمیکننداما بگونه ی خودوبازهم معتقدند شمااشتباه میکنیدواو درست میگویدوبه اینان هرچه سعی کنی بفهمانی وبگوئی که:حرف هردوی مادراصل یک ریشه داردودرمعناهم یکیست وماباهم حتی, هم عقیده ایم بازهم موفق نمیشویدچراکه,او به شماگوش نمیدهد ودرذهن خوددرموقع حتی حرف زدن بدنبال جوابهای دیگری میگرددکه,درپایان سخن فعلی خودادامه دهدوهمین باعث میگرددکه کمترساکت شده وحرف شمارابشنودتادریابداوکه اینگونه دفاع میکندخودنیز متوجه نیست دفاعیه ای لازمنداردچراکه عقیده,وفکردراین نظریکی بوده است وزمانی که انسان متوجه میشودکه,او فقط بخاطراینکه خودراانسانی فهمیده ودانا جلوه دهد یانشان دهد که بسیار چیزهارا میداندحتی حاضرنیست اول شنونده باشدتاچیزهائی رادرمورد شما بداندآنگاه, به قضاوت بنشیند همچنان وهمواره علم ودانش خودرابه هزار گونه به رخ میکشد چراکه دوست دارد اینگونه برداشت شود که ایشانه مخالف فکرشماهستند ودیدگاه ایشان بهتر وجامع تر است دراین مواقع بگذارید که ایشان هم خیال کندکه,این اوست که نظربهتری ارائه میدهد,ومعمولااودرنهایت نیز متوجه نمیشودکه سخن هردو ی آنها یکی بوده است وتنها علاقمند به بحث وجدل است حتی بی اینکه درنهاد خود این موضوع یا این بحث برای اواهمیت واقعی داشته باشد اما چون در تربیت زندگی خود آموخته است که همه چیز را باید بابحث وجدل بدست اورد دیگر ازگوش دادن هم خودرابی نیاز میداند ومیخواهد همیشه گویندهی اول واخر خودش باشد وگاه انسان خنده اش میگیرد که چرا او اینهمه برای ثبت نظر خودتلاش میکند آنگاه,که شمامیدانیداودرکجای فکرواندیشه ایستاده است وچه چیزهائی براستی درزندگی اومهم است چه چیزهائی را دوست دارد بیاموزداز چه چیزهائی پرهیز میکند.ودرعین حال بسیارمواقع است که لازم نیست انسان بخواهد دیگران حتمااورا قبول داشته باشند فکرکنید نداشته باشند چه چیزی از انسان کم میشود؟!درنتیجه سخن گفتن باهمگان مقدور نیست چرا طرز فکر وطریقه ی درک انقدر متفاوت وجنبه برداشت وحتی تفسیر هرچیز ازسوی هرکسی ممکن است آنقدر شما را به تعجب وادارد که باورنکنید کسی هنوز دردنیا وجودداشته باشد که باینگونه فکرکندیا مسائل رافقط به طریقه ی خاص ودرست همانجوری ببیند که خودش دوست داردکه ببیند.اینگونه آدمی با منطق زندگی با اندیشه های منطقی وبا بینش درستی زندگی نمیکند چرا ایستادگی بروی حرفی تا جائی قابل بقول از سوی دیگران است که آن سخن آن حرف آن ایده جنبه منطقی داشته باشد واگر این شخص ازنوع آن انسان هائیست که در نوع دیدگاه ودرک کاملا, متفاوت با همگان فکر میکند آنهم نه درجهت مثبت بلکه درجهتی کاملا متضادجامعه وبدین شکل سعی میکند خودرا مجزاازاندیشه همگانی نگاه داردولی افکار وسخن واندیشه ی او هیچ پایگاهی برای دنبال کردن نداردوهیچ جایگاهی در منطق وعلو م ذهنی را پرنمیکند بهتراست از مغلطه ی فکری او وهمچنین بحث بیهوده بااوصرف نظر شودچراکه اویاانقدر ادامه میدهد تا حوصله شماسررفته یاشمارا به خشم بیاوردیا با خسته کردن ذهن شماموفق شود حرف آخررا خودش بگوید ودیگرشماجواب ندهید بی آنکه بفهمداین سکوت اخر شماازروی موافقت بااو نبوده است ازناامیدی ویاس این بوده که میبیندشما نه نمیفهمید نه میخواهید بفهمیدنه حتی قادرید بفهمید نه حتی مایلید بفهمید وترجیح میدهید همیشه سخن گوی اول واخر خودتان باشیددرنتیجه اینگونه افراد جز جدل بیهوده ی زبانی وتحریک اعصاب دیگران راه به هیچ کجا راه نمیبرندوهرگز نیزدرنگاه دیگری انسانی باشعور وفهمیده به حساب نمیایند که برعکس "اصراربراندیشه غلط نمودار عقب ماندگی فکری کسیست که حتی حاضر نیست سخن شخص متقابل را گوش دهد شاید او فکر بهتری داشته باشد"!متاسفانه زمانی که,انسانهابا کسی برخورد میکنند که اورا از نظر فکری در سطحی بالاترازخود میبینند نوعی حسادت ودشمنی نیز این میان حرف میزند وگاه همین احساس باعث میشوددکه شخص متقابل تمام مدت به کوبیدن شما بپردازد بی انکه حتی دلیلی برای اینکار جزحسادت وخشم درونی نسبت به شماداشته باشد و.اگر ازاو بپرسی چند کتاب دراین زمینه خوانده ای یاحتی چند مطلب ازخود من راتابحال مرور کرده ای به منابعی اشاره میکند که شماهرگز پیدانمیکنید یاسالهای دور زندگی خودراکه کتابی خوانده بود برایتان بازگو میکند که کدامین کتاب وچه فهمید درنهایت میبینید فکرامروزی واندیشه ی امروز نقشی درتفکراین شخص ندارد.در بسیاری مواقع نیز گویندگان سخن با فردی که اورا دردل یا علنا بالاتر ازخود میبنند ومیدانند به شکلی است که,ادعای من نیز میفهمم تمام علت و ریشه ی شروع سخن و حرف است اوتنها میخواهد به شما بفهماند که اونیز درجایگاهی ازاندیشه وتفکر قرار دارد کهاورا ازعام جدا میکند ودرمیان افراد گاه با انسانهائی برخودر میکنید که هرلحظه از سخنان انان ونمونه فکر واندیشه ی انان شنیدن دارد شکل فکرکردن وبرداشت وتجزیه وتحلیل آنان انقدر شیرین منطقی وشنیدنی ست که شما علاقمندید ساعتها شنونده افکاراو درهمه ی زمینه ها باشید وحتیاشکالات فکری خود را باو بگوید وبرطرف کنید وآنقدر و چیزهائی برای گفتن داردکه هرچه نیز بگوید باز شما خسته نمیشوید ومایلید تمامی افکاراوراازاو بیرون بکشید وبااوساعتها حتی شبانه روزی حتی بدون توجه به زمان خوردن خوردن وقهوه وشیرینی فقط محو سخن او شده بیاموزید وبیاموزید اینگونه انسانها براستی افرادی دوست داشتنی هستند که شنیدن آنان برای آدمی نوعی اتفاق خوب وبه نوعی حتی برکت وخوشبختی ست که شما بااینگونه انسانی آشنا شوید وازاو بیاموزید ومطمئن باشید این شخص انسانی پرازاندیشه های زیباست پراز منطق وفلسفه ای درست ومتقاعد کننده پراز حتی ایده های جدید وتفکراتی که شماشاید نمونه ی آنرادرکمتر انسانی یافته باشید واینانند که چون بدنیا جهت خدمتی اقدام کنندبمانند متفکر وروشنفکر ایرانی ما *ارد بزرگ میتوانند تفکر جامعه ای را مجذوب اندیشه های خودکرده وهمگان رابه شنیدن اندیشه ونظریات و افکار خویش جلب کرده وشما با نهایت دقت نیز باو گوش میدهید یا اگر گفتاراو درکتابی ست جمع اوریشده باشد باعلاقه ای وافرتاانتهای انرابدون خستگی دنبال میکنید وحتی خواندن وشنیدن سخنان اورا به تکرا وتکرار نیز دذوست میدارید چراکه میبینید درهیچ کجای اندیشه او چیزی پیدا نمیکنیدکه غیر منطقی باشدوتفسیری ایده ای نیست که قادر به درک نباشد یا گفتاری نیست که ضد جامعه ضد اندیشه همگانی بوده باشد یا مخالفتی رابخود جلب کند مگر از سر دمشنی وحسادت مگر ازروی اینکه قادر نباشند اورا پس زده بر ایده ی او ایده ای بالاتر بیاورند این است که همیشه برای این افراددشمنان بزرگی یافقت میشود که یادرفکر دزدیدن اندیشه ی او هستند یادرفکر خراب کردن او وبرای اینکار چون اندیشه ای قوی تر را صاحب نیستند به مخالفتهای احمقانه ای دست میزنند که فکر شما را دور کنند وبا مغلطه وبکارگیری شیوه ی زبانی حتی زیبا وبایاری گرفتن ازاندیشه دیگر بزرگان امانه در راه مثبت که برای خراب کردن شخص مورد علاقه شما به ستیز ومقابله بر میخیزند اما انسانی که ایده وفکری رااز بزرگی میپذیرد مطمئنا انسانی نیست که به یکباره با شخصی به نام *ارد بزرگ مواجه شده باشد وهیچ آنشائی ای با اندیشه ی بزرگان نداشته باشد که بادیدن ایده های این دانشمند وفیلسوف ایرانی بی هیچ پشتوانه ی فکری فقط به فقط موافق باشد نه اینگونه نیست تمامی انسانهائی مه به ایده ها وافکاربزرگان توجه میکنند والگوئی چون *ارد بزرگ *را برای خود الگو قرا میدهند انسانهائی هستند که همیشه بدنبال افکار برتر بوده اند وبا بیشترین نظریات بزرگان اشنائی دارند ودرکل کسی که بدنبال یادگیری سخنان بزرگان باشد خودانسان اندیشمندیست که در زندگی به تقویت ذهنی به رشدوپرورش روح واندیشه وذهن خود اهمیت میدهد وبه خواندن ویادگیری بیشترین اندیشه هانیز می پردازدوحال اگر جوان ونوجوانی بناگاه بااندیشه ی ارد بزرگ برخوردمیکند به او علاقمند میشود مطمئن باشید کسی نیست که رهگذرکوجه دانائی باشد توجه به سخنان دیگران وبخصوص بزرگان نماینده ی این است که آن شخص فردی عللقمند به اندیشه های نوین است وهمگان بدینگونه نیستند وکافیست این راامتحان کنید تنها یک برگ از سخنان بزرگان یک یا یگ برگ از اندیشه ها وایده های ارد بزرگ راکپی کنیددرکنار آن یک برگ از خبر روز کپی بگیرید درکنار آن برگی جدول روزنامه کپی بگیرد برگی نیز ازجوکهای روز فراهم کنید برگی از عکسهای طبیعت برگه ای دیگر از مد روز لباس مرد وزن که در زیرهردوی ان توضیحی نوشته شده باشد در ورقه ای شعری عمیق بنویسید دربرگه ای دیگر شعری سبک وطنز ویا فکاهی...وچندین موضوع مختلف که معمولا انسانها به آن علاقمندند ,و آنگاه درجمعی شامل ازچهار پنج نفربگوئید که چندین برگه دارید که مایلید خوانده شود وایراد گیری شودوبرگه ها راهمگی راباهم تقاضا کنید که همگان نگاه کنندو بپرسید هریک از آنها کدامین برگه هارا ترجیح میدهند بخوانند وبه شما کمک کنند تا برای شما متن را غلط گیری کنند چون فکر میکنید که غلطهائی درمتن وجود داردوحتی غلطهای عمدی تایپی نیز دران بگذارید انگاه نمونه فکری دراین منطقه که بصورت عملی نیز امتحان شده است برای شما کامل مشخص میشود یکی میگوید: من حوصله ی سخنان بزرگان را ندارم اون شعر فکاهیه رو بده ببینم که غلط دیکته اش کجاس, دیگری میگوید من عکسای طبیعت و میخوام اون مد روزم بدی متن زیرشو بخونم بد نیست ,انتخاب نمونه عکسها ومتن ها گاه درهمان یکبار وگاهی با یکی دوبار امتحان برای مطمئن شدن شماازاینکه شاید موقعیت مناسب حال افراد حاضر نبوده است ومثلا فرد خسته بوده باشد یاتازه ازسرکار رسیده باشدوتحمل کارهای فکری رانداشته باشدودلایلی نظیراین سرانجامبا یکی دوبار امتحان نشان میدهد که هرکس به کدامین مطلبی علاقمند است وبه چه چیز بیشتر توجه میکندراه ساده تروکم دردسر تراین است که این گروه را چندین بار جمع کنید وهرروز راجبه یکی ازمطالب سخن بگوید بیحوصلگی نشان دادن افراد به هریک از مطالب نمونه ی علاقمندی آنان به مطالب را برای شما روشن میکند دراین میان فردی نیز پیدا میشود که تمامی این برگه ها را نیز با علالقه نگاه میکند وحتی زیر همه را نیز میخواند اینگونه آدمی انسانیست که شما بدون شکل دراو توجه بسیار به زندگی به مطالب مختلف به ایده ها ونظریات به نوع تفکر به اخبار جامعه و....پس میتوانید بدون شک مطمئن باشید او انسان قابل ودانا وارزشمندی در زندگیست که از علاقمندی های متفاوت ومتنوع برخوردار ایت ودرنتیجه در هرچیزی میتواند اطلاعات مفیدی نیز داشته باشد و میتوانید اورا بعنوان دوستی خوب وبرگزیده انتخاب کنید چراکه او انسانی خواهد بود که ازاو یاری ویاوری درشکلی مثبت و باارزش به شما خواهد رسید وبا همفکری های بسیار یانمونه افکارهای زیبایاشنیدنی وعلاقمندی های متنوع انسانی ست که هرگز باعث کسالت نمیشود چون از هرچه برای او بگوئید اطلاعاتی دارد که شنیدن انرا دوست خواهید داشت وهمیشه بااو لحظات خوبی را سپری خواهید کرد وبهره ای نیز ازاین رابطه خواهید برد که روشن شدن فکر خود آدمیست ویادگیری های متنوع. دوستی همنشینی وهم سخن بودن همواره برای همگان زمانی دلپذیر است که انسان تواند توافق های فکری وعلاقمندیهای مشابه ای رادردوستی باآنان پیدا کند وازاین نشت وبرخواسته دوستانه لذت وفایده وسودی مثبت گرفته ویا چیزی بیاموزد یااینکه دراین همنشینی لحظات خوبی راسپری کند ولی هرگز نشست وبرخاست وهمصحبتی باافرادی که مداوم منفی باشندیا متضاد بااندیشه های جاری یامخالف دائمی به شکل خضمانه ای دردرون وظاهری دوستانه در بیرون باافکاروسخن وحتی عمل شما جزازبین بردن وتلف کردن زمان ورسیدن به خشم وناراحتی سودی نداردوهمیچنین با افرادی که علاقمند به بحث وجدلی بی فایده برای پرکردن زمان باشند وعادت داشته باشند که همیشه درهمه جا با همگان بحت وجدل کرده یاحتی علاقمند به این هستند که دیگران را ناراحت کرده یا احیاسو خشم آنان را ترحیک کنند وعواملی ازاین دست که شکل دوستی نداشته باشد وتنها و اساس برنده شدن وخودنمائی وحتی ثبوت اجباری خود باشد جز آزار روحی وفکری خود هیچ نیست وهمچنین در رابطه با افرادی که پرچانگی های انان وگزافه گوئیهای بی ثمر , سرانجام به هیچ کجا نمیرسد ونه حتی دلپذیر است که باو گوش فرا دهید ونه شیرین وخوشایند وخنده اور که ساعتی به خوشی سرشودکه اینگونه بودن نیز نمیتواند برای انسانی خوشایند باشد وگاه حتی برای دیگران رنج اور وعذاب دهنده نیز خواهد بود درنتیجه بسیارمهم است که دوست وهمسخن انسان کسی یا کسانی باشند که بودن لحظاتی باآنان براستی ارزشی از لحاظ آرامش روحی شادی وداشتن لحظات خوب وحتی اموزشی باشد,این نیر مسلم است که هر کنشی واکنشی را به همراه دارد وبسیار مواقع سخنی را نمیتوان بی جواب گذاشت وتولید ناراحتی وخشمویا اندوهی با سخنی درکسی میشود که بخواهد نخواهد جواب خود راباز پس خواهد گرفت وحتی اگر به سکوت نیز ختم شود دنیا به هرکه سخن به ناعدلی بگوید نیز پاسخ مناسب خویش را خواهد دادوزمانی اونیز درخواهد یافت که در شکل اندیشه وتفکر وسخن به بیراهه ها رفته وآزردن دیگری نه براو که برهمگان روحی وشخصیتی را به او تعلق میدهد که شایسته نام انسانی نیست ودر ذهن دیگران جز ک.چک کردن وخوارنمودن خود سبب دیگری نخواهد داشت وهمواره نیز هم ازاینگونه افراد وهم انواع افراد متفاوتی را که درنمونه گرئه بندی شده آدمیان شناخته شده اند نه تنهادر میان اطرافیان وجامعه یخود که درجوامعدیگر نیز میتوان دیدکه به همین انداره دوستی وهم نشینی وسخن باآنان نتیجه ی مثبت ومنفی درنهادماباقی بگذارد.ازاینروست که همگان میگویند دوست خوب گنجینه ایست که کمتر بدست آدمی می افتد ودرزمانی که مجبوریم با افکار واخلاق ورفتار واندیشه وسخن متفاوت سرکنیم شایسته تراین است که درداشتن وانتخاب دوستان بسیار دقیق باشیم وهرکسی را درجایگاه دوستی زیاد بخود نزدیک نکینم وبرای هریک مرزی رادردوستیهای خود قائل باشیم ودرضمن انقدر با انان اشنا شده باشیم که بدانیم چکونه رفتاری بااو بهتراست داشته باشیم که ساعتی سرکردن بااو دلپذیر وارزشمند باشد ولحظاتی خوب را فراهم اورد تشابه اخلاقی وافکاری در روزگار اکنون در بسیاری از مناطق دنیاچیزی دیدنی ست که ازاندیشه های همگانی ریشه میگیرد که توسط رسانه های جهانی آنرا به سهولت بیشتری در ذهن افراد روشن ساخته وهمگان را با هم تا حد متوسط ونه کامل اشنا میکند اما اشنائی کامل بیشتر زمانی صورت میگیرد که همنشین همصحبت وهم سفره با آدمیان مختلف باشیم وبه شناخت واقعی انان برسیم.
¤¤¤ آهنگی در سکوت / سروده ای از :کارو ¤¤¤
بپیچ ای تازیانه !
خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد
این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ،
خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ،
پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ،
در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن د
ر بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن
آواره کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم
را با وجود این همه زجر
و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من
و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا !
و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته
می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
¤¤¤ شاعر:« کارو » ¤¤¤
همچنین تشابهاتی را میتوان دردنیا با افکاروسنت ملی خودشاهدبود که جالب وتوجه برانگیز است که نمونه های آن این تفکر را برمیانگیزد که انیسسان درهمه ی دنیا میتواند بکگونه ای درجاهائی به شکل مشترک فکر کند حال یا دراندیشه ای والا یاحتی درداشتن خرافات مشابه یا تعصبهای بادلیل وبی دلیل ازجمله اینها تمثیل وضرب المثل وکنایه هاست که پیشتر نیز ازآن سخن گفتیم وبرای مثال دراین بخش به این میپردازم که دربین ضرب المثلهای ایرانی بسیاری شباهتهای بسیار دیدنی با ضرب المثل ها وافکار حتی امریکائی دیده میشود این شباهت در اروپا درکمترین حد ممکن است وتنها چند نمونه از ضرب المثل های ایرانی رادیده ام که درمیان مردم نروژ وسوئد ودانمارک و فنلاند یا اسکاندیناوی هماهنگ باماست یکی همان رسم :« بزن به تخته چشم نخورد» است که عین همین را در فرهنگ نروژی خود دارند وفقظ «ماشاالله »را دیگر دراخر حرف نمیگویند که گرفته شده از دین اسلام است ,دیگری شماره 13 سیزده میباشد که متعقدند سیزده باشد واین سیزده در روزجمعه هم باشد نحس ترین روز دنیاست ومراقب باش.. و دیگری رسم تخم مرغ رنگ کردن وسبزه گذاشتن اما بروی پنبه است که درعید پاک خود در اروپا این رسم را دارا هستند ودر نهایت تا آنجا که اکنون درخاطرم هست نمونه شکل جوکهائیت که ما برای شهرستانی های خود دیده ایم که میشارند وانان نیز برای دیگر شهرتسانهای خود درکشور ساخته یا سوئدی برای نروژی ج.ک میسازد وبرعکس ودرنهایت هدف این است که بگویم نمونه اخلاقی وطرز فکرها وشکل سخن گفتن بانتمامی ریشه های متفاوت تربیتی وفکری درجائی به نفطه ی اشتراکی میرسد که دیدنی وجالب مشود وحتی شیرین نیز بنظر میرسد که در دوسوی دنیا دور ازهم ممالکی دریک منطقه چون شماه ر13 ومعنای نحسی آن به یک گونه تفکر کنند بی آنکه تماسی مستقیم بانمونه سنت وآداب یکدیگر داشته باشندودرکنار اینها همان خلق وخو های سخن گفتن که گرفته شده از دورن آدمیزاد وشخصیت درونی اوست درتمام دنیا نیز مشابه است وانسان های خونسرد وخونگرم وشیرین وبدخلق ومهربان همگان بیک شیوه سخن میگویند که برداشته شده ازنوع اخلاق وطرزفکرواحساس وشخصیت فردی آنان است اینجاست که تفاوتهای آدمی درسراسردنیا بیک نقطه ختم میشود که انسان این مخلوق خداوندی درهرکجای عالم نیزباشدمیتواند شباهتهای اخلاقی بسیاری با یکی درآن سردنیاداشته باشدوحتی شباهتهای بسیار زیادی نیزدرچهره وجالبتر اینکه انسانهای شبیه اگر یکی ایران باشد ودیگری دردورترین نقطه ی اروپادر فکرسخن ونوع کارورشته نیز یکسان عمل میکنند هنرگیشه هائی رادرایران وامریکاواروپا میشناسم که همانندخواهر وبرادردوقلو میمانند ودرست در رشته فرهنگی هنری در رادیو تلوزیون وتائتر و سینما کار میکننند واین ایرانیست وآن دیگری اروپائی یاامریکائی که بماننداین است که زیک مادر زاده شده باشندولی هریک درگوشه ای ازدنیا بزرگ شده باشند درنتیجه ماانسانها درنوع سخن نیزمیتوانیم اتفاق نظرداشته وهمانند سخن بگویسئم اگرهمانندفکرکنیم وچه زیباست زبان همواره بگونه ای بچرخد که ارزش گفتارآن گفته وشخن تاهمیشه برجابماند وسبب احساس مهرومحبت دردلی یاآموزش و دانشی در ذهنی کند واثری جاودانه داشته باشد.¤¤¤
*- آنکه درست سخن نمی گوید داناترین هم که باشد همگان بی سوادش می پندارند . ارد بزرگ
*- همیشه آن که با شما هم آوا می شود و سخن شما را بازگو می کند نمی تواند هم اندیش شما نیز باشد . ارد بزرگ
*- منتقدین پر حرف بجای عملگرایان کم حرف هم سخن می گویند . ارد بزرگ
*- دیگران خیلی زود بازخورد رفتار ما را نشان می دهند . درستی و نادرستی کردارمان را در نگاه و سخن دیگران خواهیم یافت . ارد بزرگ
*- آنکه پیاپی سخنتان را می برد ، دلخوش به شنیدن سخن شما نیست . ارد بزرگ
*- اگر به سخنی که گفته اید با تمام وجود پایبند هستید، دیگر نیازی نیست برای آن پوزش بخواهید . ارد بزرگ
*- دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید " هر کنشی واکنشی را در پی دارد " پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ
*- سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی . ارد بزرگ
¤¤¤ پایان فرگرد سخن ¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان