سیاست و ژورنالیزم در شعر- احمد بلال-منتخب متن: فرزانه شیدا
احمد بلال * ahmadbilal
سیاست علمی است که به سطح آگاهی افراد جامعه ارتباط دارد. و ژورنالیزم
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست مولوی
بکشای لب که قند فراوانم آرزو ست
بشنیدم از هوای تو آواز طـــبل باز
باز آمدم که ساهد سلطانم آرزوست
یعقوب وار واز سفاها همی زنـــــم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزو ست
بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آواره گی کوه و بیابانم آرزوست
زین همراهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم داستانم آرزوست
جانم ملول گشت و زفرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آ ن های و هوی نعره مستانم آرزوست
گویا ترم زبلبل اما ز رشک آن
بهداشت بر دهانم و افغانم آرزو ست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نوشود جسته ما
گفت آنکه یافت می نوشود آنم آرزو ست
یک دشت جام باده و یک دشت زلف یار
رقــــــص چنین میانه و میدانم آرزوست
بزرگترین پیام این شعر انسان گرایی است و رسیدن به مرحله تکوین شخصیت که نایب خداست
تاشقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزیست ، مثل یک بیشة نور، مثل خواب دم صبح
چنان بیتابم که دلم میخواهد ،
دور ه آوای است که مرا میخواند.
در این بیت ها مب بینیم شاعر نه از نگاه عاطفه انسانی و نه از دید جدی یک سییاستمدار
من اینجا دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا تا رهتشه برداریم
و،
قدم در جاده بی برگشت
بگذاریم و ببینیم
که آیا ؟
آسمان هر همین رنگ است ؟
در اینجا شاعر از زمانی سخن میگوید که دلش تنگ کرده و او می خواهد از این
بدین گونه اختناق و و ئگر گونی های اقتصادی و سیاسی اجتماعی را در غزل حضرت حافظ
این چه شوریست که در دور قمر می بینم
همه افاق پر از فتنه و شر می بینم
هر کسی روز بهی میطلبد از ایام
علت آنست که هر روز بتر میبینم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت دانا همه از خون جگر میبینم
اسپ تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه در گردن خر میبینم
دختران همه جنگ است و جدل با مادر
پسران را همه بد خواهی پدر می بینم
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد
هیچ شفقت نه پسر را به پدر می بینم
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن
که من این پند به در و گهر می بینم
حضر ت حافظ شوریده حالی دنیا و زمان را در غزل به گونه بیان میکند که الان نیز
سیاست و ژورنالیزم در شعر
______________________
سیاست علمی است که به سطح آگاهی افراد جامعه ارتباط دارد. و ژورنالیزم
عین این مفهوم را ارتباط به اجتماع ارائه میکند .
یعنی به هر اندازه, رشد و بیداری ملتی تبارض کند مطبوعات در آن جامعه رشد میکند .
یکی دیگر از نماد ها یا نشانه های رشد ملتها که پیوسته توانسته است
در دل جوامع ظهور کند و بی پروا به پیش برود ، پدیده شعر است
، وشعر که تراویده بسیار شگرف ، بسیار زیبا و پر مایه ذهن انسانها است.
شاعران همواره بیانگر احوال جوامع بوده بررسی های آنان نقد ها دیدو جهان بینی
شاعران همواره بیانگر احوال جوامع بوده بررسی های آنان نقد ها دیدو جهان بینی
آنان همواره از دوره از دوره مشخص نظام مشخص و حتی انسانهای مشخص سخن
می گفته است
در شعر هر دوره میتوان شگفتی های آن دوره ان دوره را جزئیات مکو نات و روابط آنر
ا مطالعه کرد زیرا شاعران با برداشت خود از جامعه آنرا دو باره پی ریزی میکن
د یعنی منطقی ترین باز پرداخت بطور غونه می بینیم اوضاع سیاسی، اقتصادی
،اجتماعی و فرهنگی ترین سیستم در شعر مولوی چگونه بیان شده است.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست مولوی
بکشای لب که قند فراوانم آرزو ست
بشنیدم از هوای تو آواز طـــبل باز
باز آمدم که ساهد سلطانم آرزوست
یعقوب وار واز سفاها همی زنـــــم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزو ست
بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آواره گی کوه و بیابانم آرزوست
زین همراهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم داستانم آرزوست
جانم ملول گشت و زفرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آ ن های و هوی نعره مستانم آرزوست
گویا ترم زبلبل اما ز رشک آن
بهداشت بر دهانم و افغانم آرزو ست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نوشود جسته ما
گفت آنکه یافت می نوشود آنم آرزو ست
یک دشت جام باده و یک دشت زلف یار
رقــــــص چنین میانه و میدانم آرزوست
بزرگترین پیام این شعر انسان گرایی است و رسیدن به مرحله تکوین شخصیت که نایب خداست
و به عنوان خلیفه او به زمین حکومت میکند در اینجا مولوی به عنوان یک تحلیلگر
، سیاست مدار و یک ژورنالیست زمان و انسان را نقد میکند که بزرگتین مفهوم و
عنصر خود را که همانا تجلای معنویت انسانی است فراموش کرده اند فرعون گشته اند میدارند .
حق کشی میکنند و بخدا تمکین ندارند . خونریز و غدار اند بد عهد و بد کردار اند که
از این خوی و خواص درد صفتی و دیو منشانه آنها دیگر دیگران آواره گی گزیده
و طرف کوه و بیابان میروند.
*حضرت مولانا از این زمان کج مدار آنقدر بیزار است که میگوید حتی چراغ بدست
هم نمیتوان انسان را در یافت که در آن آرزو باشد خویش و تن داری باشد بزرگ
مردی و بزرگ منشی خدا بینی و خدا پرستی و بنده پرور
ی باشد . پس پیام یک نوشت
ه خیلی قوی ژورنالستیکی را در این شعر میتوان دید.
* سهراب سپهری
تاشقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزیست ، مثل یک بیشة نور، مثل خواب دم صبح
چنان بیتابم که دلم میخواهد ،
دور ه آوای است که مرا میخواند.
با آنکه شاعران نمیتواند مانند یک سیاسیتمدار مبارز در جنگ میان ایدیولوژی ها
و مشخصاً برای رسانیدن فکر خود تا مخاطب از چیزی قرو گذاشت نمی کند و شای
د گاه گاهی دروغ هم بگوید ، ولی شاعر را میتوان یک سیاستمدار گفت.
چه اگر سیاستمدار برون از عاطفه انسانی به عنوان یک انسان جدی صحبت میکند .
شاعر با تمسک به عاطفه انسانی از قلب هر گیرنده شعرش گپ میزند
و پیوندی را که میتوان یک سند غیر رسمی امضا شده بین گوینده و گیرنده است
در ذهن یک شاعر تماشا کرد .
یعنی شاعر از جای صحبت می کند و برای مردم روشنی میدهد که مستقیاً بلای قلب آنه
ا و نیاز های روحی شان اثر و سیاستمدار از واژه و حرف های استفاده می کند که
آنرا به منزل مقصودش برساند چه بسا که این واژه ها شاید داد و ستودی باشد
و هر گز میانه را بین مردم و او بوجود نیآرود زیرا تیر های بوده اند که به هوا رها شده اند
، پس می بینیم تحلیلی که شاعر از جامعه میدهد با تحلیل که یک سیاستمدار داردتفاوت می کند
مثلاً در این شعر :
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژة در قفس است.
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژة در قفس است.
در این بیت ها مب بینیم شاعر نه از نگاه عاطفه انسانی و نه از دید جدی یک سییاستمدار
بلکی جهان بینی یک انسان را بیان می کند ، انسانی را که در یافته است آزادی او
در انحصار چیزی است .
و این انحصار مانع دید کلی او به حیث یک انسان مسؤ ل و رسالت مند میشود.
و یا هم در این شعر :
من اینجا دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا تا رهتشه برداریم
و،
قدم در جاده بی برگشت
بگذاریم و ببینیم
که آیا ؟
آسمان هر همین رنگ است ؟
در اینجا شاعر از زمانی سخن میگوید که دلش تنگ کرده و او می خواهد از این
دل تنگی بگریزد و بجای پناه ببرد که آسمان بازش فضای باز داشته باشد .
بدین گونه اختناق و و ئگر گونی های اقتصادی و سیاسی اجتماعی را در غزل حضرت حافظ
اینگونه در انداز کرد.
این چه شوریست که در دور قمر می بینم
همه افاق پر از فتنه و شر می بینم
هر کسی روز بهی میطلبد از ایام
علت آنست که هر روز بتر میبینم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت دانا همه از خون جگر میبینم
اسپ تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه در گردن خر میبینم
دختران همه جنگ است و جدل با مادر
پسران را همه بد خواهی پدر می بینم
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد
هیچ شفقت نه پسر را به پدر می بینم
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن
که من این پند به در و گهر می بینم
حضر ت حافظ شوریده حالی دنیا و زمان را در غزل به گونه بیان میکند که الان نیز
در جامعه ما مورد کاربرد دارد.یک شوریده گی غیر قابل توصیف که نه از غنی شدن تمدن
بر می خیزد بلکی زاده فقر و نا آگاهی مردم از دانش و بیداری است .
انسا نها بی آنکه رسالت مند باشند و بتوانند مسو لیت را در برابر زمان ادا کند از زمان
می خوا هند تا همه نییاز مند های مادی و معنوی شان را مرفوع سازد و همه آرزو دارن
د که زندگی مرفعه کنند و آنهم در دورانی که دانش و علم ، صداقت و راستی ، وطن خواهی
و مردم دوستی ، مفاهیم خیلی نازل است که اصلاً کسی نمیخواهد به آن تماس بگیرد.
زماینکه در آن انسانها نه به میزان فهم بلکی به میزا ن پول و میزان شناخت خو د
ارج گزاری میشود با آنکه پول یک ارزش است ولی ارزش های انسانی دیگر از آن بلاتر اند .
در یک چنین دوره ای که اسپها بار میکشند و خر میشوند و خران آسوده حال میگرن
د و از هر گونه نیازی بی نیاز میشوند .
زیرا زمان، زمانی خر پروری است.
در شعر دیگر ی از عبدالسمیع حامد میتوان در باره زمان و زمانمداران روزگاری دانست
که انسانها در فرآیند آئین سالها خموشی و بیدادی را با چشم جان لمس میکردند و میدانستند
که دوران شان دوره خستگی جان عقل است و قوه عقلانی نمی تواند تنگنای فرساینده
بالندگی داشته باشد.
خسته ام دل تنگ ام
با خودو هر کی دیگر ، هر چه دیگر در جنگم
بگذارید بخوابم
تازه از دهشت دشت
تازه از وحشت مرموز سرگورستان
پاسک ساخته ام
تازه از گریه بی اشک
روی بالین شهید بی سر
فرصتی یافته ام
بگذارید بخوابم
قصه بزکشی مد و مراد
فصه (کشتی ) عشق و طوفان
قصه سبز تبار گلسرخ
در فراموش کده خاطره ها بی رنگ است
با من از بز کشی چاکر و (چور)
با مناز کشتی خشم و شهوت
داستان زین مزنید
اسپ زخمی دلم را
باز قمچین منید
شادیان
شادیانرا به هلا
هلهله ششپایان
گرد افروختن
خفته در سینه گنگ فریاد
شیهه آهنگ ام
خسته ام دلتنگ ام
با خودو هر چه دیگر در جنگ ام
آه گفتم
بگذارید بخوابم
سنگم!
با خودو هر کی دیگر ، هر چه دیگر در جنگم
بگذارید بخوابم
تازه از دهشت دشت
تازه از وحشت مرموز سرگورستان
پاسک ساخته ام
تازه از گریه بی اشک
روی بالین شهید بی سر
فرصتی یافته ام
بگذارید بخوابم
قصه بزکشی مد و مراد
فصه (کشتی ) عشق و طوفان
قصه سبز تبار گلسرخ
در فراموش کده خاطره ها بی رنگ است
با من از بز کشی چاکر و (چور)
با مناز کشتی خشم و شهوت
داستان زین مزنید
اسپ زخمی دلم را
باز قمچین منید
شادیان
شادیانرا به هلا
هلهله ششپایان
گرد افروختن
خفته در سینه گنگ فریاد
شیهه آهنگ ام
خسته ام دلتنگ ام
با خودو هر چه دیگر در جنگ ام
آه گفتم
بگذارید بخوابم
سنگم!
بدیگو نه در این شعر شاعر از ناتوانی خود و روز گار خود سخن میگوید:
که نمیتوان در برابر زمانی که از پیش چمش ریژه میرود و روزهایش در آن انتحار میکن
د بایستد و رسالت خود را ادا کند و آنهم بنابر عوامل و شرایظ که در فرایند زمان شاعر
را تهدید میکند.
شاعر به یاد خاطرات گذشته میرود و از روزگار خود بیزلر میگردد و این بیزاری جنبه دیگری
دارد و آن اینکه زمانیکه شاعر در آن زندگی میکند بدتر از گذشته او بوده است .
گذشته که او در آن خاطرات خوش خود را تجربه کرده است و از ینرو برایش با اهمیت است .
بهر حال یک شعر دیگر از این شاعر تمام سوالات ما را از دوزه زندگی او جواب میدهد.
*معلم*
معلم زکودکی پرسید
که وقت های نماز
برای یک شب و روز
کدامها استند
جواب داد به لحن شکسته کودک
نماز صبح
نماز ظهر
نماز عصر
نماز شام
نماز خفتن
و نماز جنازه
که وقت های نماز
برای یک شب و روز
کدامها استند
جواب داد به لحن شکسته کودک
نماز صبح
نماز ظهر
نماز عصر
نماز شام
نماز خفتن
و نماز جنازه
در این شعر میتو ان در یافت که جوهر اصلی انسان در معرض تبادله قرار میگیرد
و انسانها شکار میشوند و روزی نیست که در صبح اش یا چشت و شب اش انسانی
شکار نشود و صید روزگار نگردد در این دوران انسانها برای آنکه انسان
بمانند ناگزیر اند بهای بزرگی بپردازند و حتی این بها میتواند موجب مرگ انسان شود.
به قلم : احمد بلال
منتخب متن: فرزانه شیدا
*****************
نظرات