"..فرا خواندی مرا
تا کشف کنم تو را
و من،قاره به قاره پیمودمت
برای کشف سرزمین های ِتازه..
در کنارتو
خود را بر فراز اِورست می یابم!
سر را که به سینه ات می سپارم
یاد صدف ِبزرگی می افتم
که در کودکی،در آن
صدای ِ اقیانوس را می شنیدم
گرمی ِتنت
معمای ِکشف آتش را
بازگو می کند..
دل خوش مکن
بر این همه تعریف!
و از یاد مبر هرگز
تو و همه ی ِمردان دگر
زاده ی ِزنی هستید چون من
و زن،زایشگر ِتمدنهاست
خالق ِمرزها و کشورهاست
و پشت ِهر مرد ِبزرگی،زنی ست..
بگذریم از این همه!
کشف تازه ام را که تویی
-مردی از جنس ِدیگر را-
به ثبت می رسانم
در طومار عشق
و.."
کلمات آخر نامه ات
خیس و ناخواناست
فکر می کنم
بغضْ،گلوی ِچشمانم را گرفته!
نظرات