نقد ادبی شعر به قلم احسان مرداسی منتخب فرزانه شیدا
نقد ادبی شعر
( به قلم آقاى احسان مرداسی )
ــــــــــــــ:
بسيارى از منتقدان معتقدند كه شعر يك مفهوم كلى است. به همين منظور
نمىتوان يك تعريف مشخص از شعر ارائه داد ،
بسيارى از منتقدان معتقدند كه شعر يك مفهوم كلى است. به همين منظور
نمىتوان يك تعريف مشخص از شعر ارائه داد ،
البته شاخصههاى شعر در هر
دوره زبانى متفاوت است و هريك از افراد برهمين منوال تعريف خودرا
دوره زبانى متفاوت است و هريك از افراد برهمين منوال تعريف خودرا
از شعر دادهاند كه البته به خاطر تفاوتهاى ديدگاهى
در شاعران، نويسندگان و منتقدان
متفاوت است.
متفاوت است.
اما درواقع شعر در دنياى امروز رفتارى است آگاهانه كه به تعداد
آنان كه رفت وآمد مىكنند تعبير دارد؛ واكنشى سريع و نوعى صريح
آنان كه رفت وآمد مىكنند تعبير دارد؛ واكنشى سريع و نوعى صريح
كه میتواند
حاصل آمده از گذار پرحجم ما –داشتههاى ذاتى
حاصل آمده از گذار پرحجم ما –داشتههاى ذاتى
و داشتههاى اكتسابى _باشد
كه در شرايطى خاص _ ا
كه در شرايطى خاص _ ا
ز آن جهت كه تنها براى ما فراهم آمده است
_نمودى نسبى و مقطعى بيابد.
اين «رفتار» كاراكتر «من» را به پيشخوان بررسى و
تحليل قرار میدهد كه در « رفتارى » يك «من» موجود است.
پس اين «رفتار»
كه هر «من» شكلى از آن را به همراه دارد ، تعابيرى دارد
كه هر «من» شكلى از آن را به همراه دارد ، تعابيرى دارد
كه از آن جهت كه
تعبيرند _ يعنى بيان كننده منظور و مقصود خود
تعبيرند _ يعنى بيان كننده منظور و مقصود خود
و يا مثلاً حس خود هستند _
متكثر ، متنوع و فراخ منظرند.
متكثر ، متنوع و فراخ منظرند.
اينكه شعر چيست (تعريف شعر) ازجمله دغدغه-
هاى خاص ذهنى بسيارى از شاعران و هنرمندان است.
هاى خاص ذهنى بسيارى از شاعران و هنرمندان است.
شايد اين پرسشگرى
به گونهاى به ذات جست وجوگر بشر بر مىگردد
به گونهاى به ذات جست وجوگر بشر بر مىگردد
كه درصدد آن است تا همه
چيز را مورد مُداقه قرار دهد، يعنى زمانى كه با چيستى
چيز را مورد مُداقه قرار دهد، يعنى زمانى كه با چيستى
يك چيز روبرو مىشود
درصدد كشف ماهيت آن چيز است وبر اين اساس
درصدد كشف ماهيت آن چيز است وبر اين اساس
دست به تعريف شعر مىزند
(كه درواقع بايد از آن به عنوان تعبيرهاى جديد ياد كرد نه تعاريف ِ شعرى)
(كه درواقع بايد از آن به عنوان تعبيرهاى جديد ياد كرد نه تعاريف ِ شعرى)
كه
نمونههايى از آن را در زير مىخوانيد:
اسپندر مىگويد: «شعر متمركز ساختن و تثبيت كردن تجربههاى پراكنده زندگى
نمونههايى از آن را در زير مىخوانيد:
اسپندر مىگويد: «شعر متمركز ساختن و تثبيت كردن تجربههاى پراكنده زندگى
است ،حركتى از تاريكى به بى نظمى و پراكندگى است بسوى روشنى و نظم
و شفافيت هنری. »
رضا براهنى نيز
«شعر را زاييده بروز حالتى ذهنى مىداند كه انسان در محيطى
از طبيعت، به اين معنى كه به شاعر حالتى دست مىدهد كه در نتيجهی آن او
با اشياى محيط خود و اين رابطه به نوبهی خود رابطهاى روحى است كه در آن
اشياء و حالت مطلقاً فيزيكى و مادى خود را از دست مىدهند و بخشى از
احساس و انديشه شاعر را به عاريه مىگيرند. »
از طبيعت، به اين معنى كه به شاعر حالتى دست مىدهد كه در نتيجهی آن او
با اشياى محيط خود و اين رابطه به نوبهی خود رابطهاى روحى است كه در آن
اشياء و حالت مطلقاً فيزيكى و مادى خود را از دست مىدهند و بخشى از
احساس و انديشه شاعر را به عاريه مىگيرند. »
شفيعى كدكنى در كتاب«موسيقى شعرِ خود» شعر را حادثهاى مى داند كه در
زبان روى مىدهد.
در واقع به طور غير مستقيم به نقش زبان در شعر نيز اشاره
مىكند تا خواننده را متوجه اين مطلب مهم سازد
مىكند تا خواننده را متوجه اين مطلب مهم سازد
كه ميان زبان ِ شعر و زبان
روزمره يا بقول ساختارگرايان چك(زبان اتوماتيكى)
روزمره يا بقول ساختارگرايان چك(زبان اتوماتيكى)
تمايز وجود دارد.
در پارهاى از اوقات نيز ذهن پرسشگر بشر به دنبال آن است
كه اصولاً چرا انسان يا شاعر
شعر میگويد و از اين طريق به نوعى درصدد تعريف شعر است.
شعر میگويد و از اين طريق به نوعى درصدد تعريف شعر است.
شاعر از اين طريق يعنى شعر گفتن بگونهاى دست به حقيقت میزند
اگرچه برخى معتقدند
در شعر نبايد به دنبال حقيقت بود.
در شعر نبايد به دنبال حقيقت بود.
( براهنى معتقد است شعر بايد واقعيت را تعطيل كند )
اما منظور از اين حقيقت همان كشف ِجوهر شعر و يا نزديكى به
ذات شعر است.
ذات شعر است.
به قول دكتر زرين كوب «شعر واقعى كه من آن را
شعر بىدروغ خواندهام
بايدبيان واقعيت باشد
از وجود شاعر از انديشه و تخيل او «شاعر با به كار بستن
صناعات ادبى يا به قولى ترفندهاى شاعرانه با بازیهاى زبانى
كه در شعر انجاممیدهد دست به تعريف شعر نمىزند.
بلكه روايتها و تعابير ديگرى را از شعر نمايان مىكند.
شعر امروز اگر چه تعريف ناپذير است اما تعبيرپذير است.
يعنى شاعر با بازىهاى زبانى ، آشنايىزدايىها ، تصويرسازىها
و خرق ِ عادتها تعابير مختلفى از شعر را بوجود مىآورد
كه خود اين تعابير در مجموع مىتواندتنها يك تعبير از هزاران
مشخصهی ديگر شعر باشد.
مثلاً در شعرِ امروز ،زبان در دست شاعر فقط وسيله بيان معنا نيست
بلكه بيان كننده هدفى است كه در خودِ شعر است.
در واقع واژهها درنزد شاعر نه فقط حاملان معنا ، بلكه در حكم اشيايى هستند با
عينيت ِ مستقل و ملموس.يعنى شاعر با به كارگيرى واژههايى
كه در خدمت ِزبان هستند دست به تعبيرديگرى از شعر مىزند
و به نوعى از اين طريق شايد بتوان گفت شعر را تعبير مىكند،
زيرا تعريف هر پديدهاى نياز به شناخت موقعيت مكانى و زمانى و . . . دارد
از اين رو چون شعر فاقد زمان و مكان است و در واقع نمىتوان براى آن
عينيتى قائل شد يا به قول منطقيون چون ماده نيست و خيال است ،
پس تعريف ناپذير است. لنگيوس درباره شعر مىگويد:
«يك قطعه شعر تعقل خواننده را ارضاء نمىكند
،بلكه وى را از خود بىخود مىسازد.»
اما شاعر به دور از واقعيتها شعر مىگويد. او اسيرِ تخيل است.
به قول چالز لمب: « شاعر كسى است كه در بيدارى خواب مىبيند »
در بحث زبان و تعابير جديدى كه از طريق كاركردهاى زبانى در شعر
به دست مىآيد مىتوان به عنصر زبان مثلاً در شعر نيمايى
كه براى وصف طبيعت و وسيلهاى براى ارائهی روايتها استفاده مىشود ،
اشاره كرد
و يا در شعر شاملو زبان وسيله ی بيان خود براى طبيعت بيرون و درون است.
شاعر زبانگراى امروز سعى دارد شعر را حتى المقدور از زبان ِ نثر دور كند
و سدِ كلمات را براى رسيدن به ذات ِ«شىء» و شناخت ِنفس « شىء » بردارد
و از اين طريق به زبان « شعر » نزديك شود.
باباچاهى در مورد كاركرد زبان درشعر
میگويد:
«زبان درشعر آنقدر اهميت داردكه وجودش خود بخشى از شعر است
و هنر شاعرى اگر خوب متجلى شود ، بخش بزرگى از زيبايى شعر و لذت هنرى ،
ناشى از آن مرهون زبان است. به تعبير ديگر شعر فرآيند كاركردِ ويژه زبان است.
يك شاعر می تواند با مقرراتو تركيباتِ خاص جنبشى در ساختار و لذتى در متن پديد آورد
كه شاعرى ديگر با مفردات و تركيباتى ديگر از عهده آن برنيايد.
اما اگر كاركرد زبان ِشعر حس وحالتى مبهم و يا واضح را در خواننده پديد آورد كه تقارنى
با معناى عام الهام داشته است با لذت يك متن هنرى روبهرویيم.
شاعر به وسيلهی كاركردهاىزبانى نيز در نهايت درصدد رسيدن به تعبير ديگر
چون «لذت متن» است.
علت اين كه شعر تعريف نمىشود وراى موضوعات مطروحه از آن روست كه تعريف
به الگوى عرف ،در آوردن همان چيزى ست كه شعر از آن گريزان است.
يعنىوجوه مشترك داشتن با آنچه كه به عنوان «عرف» مىشناسيم
و باز «تعريف» نمىشود
از آن جهت كه پيش زمينهی تعريف هر چيزى شناخت ِ نسبى
و شايد مطلق به آن چيز است
يعنى اخلاقاً _ حداقل _ وقتى به «تعريف» بايد تن داد
كه از آن چيز ِ خاص زمينههاى ذهنى
بسيار كافى و فراوان در اختيارداشت و دست كم براى معروفی به طور قطع و يقين شناخته شده باشد.
در حالى كه به شهادت همه شعرهاى موجود و البته پذيرفته شده مىتوان به اين نتيجه رسيد
كه هيچگاه در هيچ تعريفِ قطعى و ممتازى كه كليدِ دوران خود باشد وجود نداشته است،
آنچه عنوان شده و مىشود«تعابير» ما از شعر يا زبان بوده و هست و شايد همين ممتازترين
ويژگى اين «رفتار» پويايى انسان باشد.اما بحثی که امروزه وجود دارد ساده نویسی یا پیچیده نویسی
شعر است که باید به نکاتی اشاره کرد.ساده نویسی با ساده انگاری و ساده لوحی نباید
اشتباه گرفته شود.شعر امروز قبل از اینکه به مخاطب نگاه کند باید به مولفه هایش فکر کند.
و نباید تا زبان کوچه و محله پایین بیاید.
ساده نویسی اینطور نیست که تنها با یک فرستنده و گیرنده مواجه باشیم بلکه کلمه
و ذخایر معنایی هر کلمه اهمیت دارد، کلمه از نظر رنگ، موسیقی ،معنا و ضد معنا
می تواند برخوردار باشد.اینکه شعر در ذات خود ابهام انگیز است هیچ شکی نیست
شعر با رویگردانی از هنجارهای معمول زبان وآشنایی زدایی میل به سوی ذات خود دارد
و قاعدتانشانه و مصداقی که میتوانیم در زبان روزمره ی عادی سراغ بگیریم
در شعرمشاهده نمی شود.
اصولن شاعر هنگام سرودن نمی تواند به بایدها و نبایدهافکر کند.
ساده نویسی نباید با سطحی نویسی اشتباه گرفته شود.
دشوار نویسی عامدانه با ذات شعر هیچگاه پیوند نداشته است.
بلکه این ابهام حقیقی ذاتی شعر است که ذهن را به کنکاش در لایه های
زیرین متن می کند و این مخاطب است که در کشف لایه های زیرین اثر
آن لذت ذهن را احساس می کند.
در واقع آنها دشواری های خوشایند شعر هستند که هیچ مخاطبی از آن
رویگردان نیست.
یک شعر میتواند در ظاهر ساده عمیق و پیوند خورده با احساسات و درونیات
شاعر باشد ونهایت اینکه ساده نویسی ویا پیچیده نویسی بستگی به درونیات شاعر دارد.
شاعر نیاز به هزار پنجره باز برای ورود هزاران پرنده دارد که شجاعت پرواز را در
بال هاشان ریخته اند.
علی بابا چاهی از شاعران ارزنده ی کشورمان است که در دوران شاعری خود
سبکهای متفاوتی را ( پیچیده نویسی و ساده نویسی ) تجربه کرده است.
دو شعر از علی بابا چاهی را با هم می خوانیم.
شعر زیر بنام ( صدای تاریخی) از سبک ساده اشعار دهه60 بابا چاهی است:
صدای توست
کز اعماق جاده های قرون می آید
صدای توست کز
اقلیم پر شگفت دواوین
واز صحایف پر تصویر شعرهای عرفانی
واز ورای جنون می آیدمگر تو آن زن شرقی نیستی
که چشم های سیاه گیرنده ای داشتی
و گیسوان بلند بافته ات رودابه وار
مرا به قصر بلندت دعوت می کرد ؟
مگر تو آن زن شیدا نیستی
که نامه های صمیمانه می نوشتی
ودر اجاق روستایی منبا شعله های خردی
راضی بودی ؟
کدام قمری خوشخوان اینک
نسیم الفت ما رابه پهنه های بیابان خواهد برد ؟
کدام لحظه ی بی تشویش صدای بخت من و تو
به جلگه های خوشبختی خواهد سپرد ؟
مگر تو آن گل کوچک نیستیکه من همیشه هر صبحت
را میان انگشتانم می گیرم
وبا صداقت در قیل و قال مدرسه گم می شوم ؟
صدای توست که می آیدصدای توستکز شهر
پر شکایت دیوان شمس
کز شور عارفانه ی ملای روماز شیر و خون می آید
صدای توست
که از ورای جنون می آید.
و این شعر با نام
(فکرهای از هر طرف)
از شعرهای به سبک پبچیده باباچاهی
در دهه ی هفتاد است
که تفاوت آن با شعر بالا به خوبی مشخص است:
فکرهای از هر طرفقاطی فکرهای از هر طرفبا چشم بندی که لزوما سیاه نیست
انتخاب رنگ که با خودمان استبنفش ؟طوسی چطور ؟
که به موهای نقره ای ات هم بخورد !
کم کم همه چیز دستگیرت می شود / به جز همه چیزاز بالاتر از سیاهی گرفته
تا بجز همه چیزفیل در تاریکی دستگیرت می شود
و فنجانی قهوه که فرضا گرم / و گیراست
نه به هندوستان و نه به کافهای که چرا و کجایش رابه همه سر می زنی /
به جز همه جاانتخاب فیل و فنجان که با خودمان استدیگر چه گریه کنی /
چه بخندی باخته ای همه چیزت را / به جز همه چیزآن هم به پای دو چشم سیاه /
که لزوما سیاه نیست
طرح لبخندی هم در میان بوده بوده یا نبوده ؟
پس باخته ای همه چیزت را
انتخاب خنده و گریه هم که همین طورسرفه می کنی که چه ؟
نه آب از آب
نه فیل از فیل
و نه تاریکی تکان می خورد
از جا که تکان بخوردجز اینکه از اینجا به بعد
به جای نئون های رنگی فکرکنی
در خیابان های اصلی شهرو برگردی از آنجا/ و از اینجا به بعد با رنگ های مختلفی
فکر کنی بالاتر از سیاهی تا هر کجا:بوده یا نبوده ؟
پس باخته ای همه چیزت را / به جزچاره چیست ؟
کوک می کنی دوباره ساعت مچی ات راروزهای هفته
را اگر شده از شیطان همواز روباه دم بریده اگر شده
می پرسی راه فرار از تاریکی رااز فیل و فنجان اگر شده
واز یک تا هزار می شماریمی پری از دلهره ای به دلهره بعدی
بالاتر از سیاهی اماهیچ چشمی تعقیب ات نمی کند جز آن
دو چشم سیاهی که لزوما سیاه نیست.
** * * نقد ادبی شعر:***
نیت اصلی شاعر این است که به خواننده معنایی را القا کند و نخستین وظیفه
منتقد است که آن نیت را باز آفرینی کند.نقد ادبی نوعی تفسیر تحلیل و ارزش گذاری
به منظور درک عمیق آن و یافتن هستی زیبا شناسانه ی آن است پس هیچ نشانی
از خصومت ، مخالفت و ستیزه جویی در نقد ادبی دیده نمی شود.
2 نظر عمده درباره نقد وجود دارد:نخست آنكه نقد چيزي نيست جز بيان احساسات
و دلبستگيهاي خواننده كه منطقي شده است نظر دوم هم تنها قائل به تكنيكها
و روشهاي فني نقد ادبي است.آنچه نقد نویسی را آسیب پذیر می کند
وفادار نماندن به اصولی است که خود منتقد آن را پذیرفته است ،
یعنی مثلا در یک نقد شعر ، نقل قولی از یک شیمیدان بیاورد ،
این به نقد صدمه می زند.تأثير گرفتن منتقد و درگير شدن
او با متن از شرايط يك نقد خوب و لازمه آن است منتقد ادبي
بايدادارك هنري داشته باشد و قلمش هنري و جذاب.
با بيان زيبا ميتوان زاويههاي ناشناخته يك متن را به مخاطب شناساند.
يعني با نقد خوب، زيبايي نوشته ادبي از خفا به ظهور ميآيد.
ويژگي نقد خوب نگاه متفاوت به يك اثر است. تنها با ديدن كليات اثر نميتوان
آن را نقد كرد.
هنرمند عالمي مخصوص به خود دارد و غم و شاديهايش را با زبان ويژه اي
بيان ميكند. كار منتقد رسيدن به عمق متن و اين هنر است.
منتقد يك متن خاموش را به صدا درميآورد.
منتقد به غیر از داشتن عناصر نقد باید با اثر یک رابطه ی حسی بر قرار کند
و مطلب اگر از کتاب است حداقل سه بار
و اگر شعر است بارها بخواند تا زوایا ونقاط تاریک
به طور کامل روشن شود.
در عين حال منتقد بايد جايي ايستاده باشد كه نويسنده ايستاده است
تا وقتي اثر را ميخواند همان چيزهايي را ببيند كه منظور نويسنده است.
اگر منتقد 10 پله پايينتر از نويسنده ايستاده باشد نميتواند برداشت
درستي از كتاب داشته باشد. منتقد يك ديوار مي بندد
و نويسنده كه 10 پله بالاتر است خبر از يك باغ زيبا مي دهد.
پس منتقد ادبي بايد هم شانه و هم نگاه نويسنده باشد.در واقع برای
نقد شعر باید شعر را شناخت تا با یک رابطه ی آگاهانه با آن بتوان
به ابهامات شعر دست پیدا کرد.
در زیر شعری را می خوانیم که یک خواننده ی مبتدی به راحتی ممکن است ازآن بگذرد
و با ظاهر پیچیده ی آن کوچکترین ارتباطی برقرار نکند اما خواننده
حرفه ای به زوایای تاریک آن پی می برد و از خواندن شعر بسیار لذت.
شعر از علیرضا شکرریز (شاعر اهوازی) به نام (با خرما) و نقد "شوان کاوه"است.
با هم می خوانیم:
من خدا را با خرما می خواهم
من خدا را با خرما می خواهم
گلوله را با شقیقه بالا و پایین برد و بالاتر فکر نکردم
ن دنیایی همین طور می خواهمحیف این مرد ،
خیابانی شده
همین طورکه می خواهد بگوید برگرد توی کفش کودکی
همین طور.. ببین !زیر درخت من نباشمو فراموشم نشده باشد
برای دنیایی که می خواهملطفا بگذارید قدم بزنم
شعر تصویری ست با استعاره های زیبا شاعر
شعر تصویری ست با استعاره های زیبا شاعر
شاید شعرش را عمدا یکسره و بدون فاصله آورده است
منتها من آن را به سه بند تقسیم می کنم .
نام شعر(با خرما) ایهام دارم از طرفی بر میگردد به (درخت)
در انتهای شعر ، چراکه شاعر جنوبی است و باید حضور داشته باشد
و از طرفی بر می گردد به: من هم خدا را می خواهم هم خرما را !
شعر با دو دیالوگ در ابتدا و یک بخش نتیجه گیری در انتها همراه است:
شعر با دو دیالوگ در ابتدا و یک بخش نتیجه گیری در انتها همراه است:
دیلوگ اول: من خدا را با خرما می خواهم/ گلوله را با شقیقه/
بال و پایین برد و بالاتر فکر نکرد/ من دنیایی همین طور می خواهم
حرف های کسی است که دنیای آرمانی و یا چیزی غیر از دنیای کنونی می خواهد.
اصطلاح خدا را با خرما می خواهم ، تعبیری است که همیشه حتی در بچگی
نیز هنگامی که چیزی مطابق با میل دیگری نخواسته ایم یا در خواستی که
به ظاهر ممکن نبوده ،به ما با این عبارت تذکر داده شده.
کاراکتر شعر در دیالوگ خود دقیقا همه ی آن چیز را که در رویایش می بیند
می خواهد و دوست دارد به مرحله ی تحقق در آید.
گلوله را با شقیقه ، تعبیر زیبایی است گلوله وقتی به شقیقه می خورد مرگ حتمی است.
در واقع این دو پاردوکس هستند و نمی شود این دو را همراه هم خواست ،
شخصیت شعر دوباره چیزی را که نمیشود می خواهد ضمن اینکه اگر
گلوله کنار شقیقه باشد ، چه صلح و آرامشی جهان را فرا خواهد گرفت،
چیزیکه باز به رویایی شبیه بیش نیست.
کاراکتر شعر دقیقا دنیا را همینطور میخواهد: من دنیایی همینطور می خواهم
کاراکتر شعر دقیقا دنیا را همینطور میخواهد: من دنیایی همینطور می خواهم
در واقع آرمانگراست ولی جامعه او را نمی پذیرد ،
اصطلاح بالا و پایین برد وبالاتر فکر نکرد سادگی و صمیمیت شخصیت گوینده
را نشانه رفته است اینکه زیاد غرق توجیه و سفسطه برای عدم پذیرش چیزهایی
که خوب است اما امروزه به هر دلیل امکان پذیر نیست نشویم.
دیالوگ دوم:
کسی که گوینده اول را نظاره میکند میگوید: حیف این مردخیابانی شده/
همین طور/که می خواهد بگوید/ برگرد توی کفش کودکی/ همین طور.
شخصیت آرمان گرای شعر، خیابانی است، در واقع اگر مثل همه فکر نکنی
شخصیت آرمان گرای شعر، خیابانی است، در واقع اگر مثل همه فکر نکنی
ویا همرنگ جماعت نشوی کسی به تو اعتنا نمی کند و به مرد خیابانی بدل می شوی
همین طور و به سادگی استعاره ی زیبای کفش کودکی یا برگرد توی کفش کودکی:
در واقع کنایه می زند به اینکه اینهایی که تو انتظار داریفقط در کودکی می شود
به آن فکر کرد معمولا کودکان در رویایی زیبا و پاک غرق می شوند
و هیچگاه فکر نمی کنند بعدها وارد اجتماع می شوند و چقدر از ایده آل هاشان
دور می شوند.
پس می گوید:
باید به ذهن و ایده آل های کودکی برگشت تا این تصاویر خوب را تجربه کرد.
باید به ذهن و ایده آل های کودکی برگشت تا این تصاویر خوب را تجربه کرد.
بند بعدی و پایانی این است:
ببین! /زیر درخت من نباشم/ و فراموشم نشده باشد/
برای دنیایی که میخواهم/لطفا بگذارید قدم بزنم.
در واقع شخصیت اصلی شعر زیر درخت نشسته است ودارد اینها را می گوید
زیر درخت نشستن از یک طرف نشان از آسودگی و از طرفی حمایت از کسی
و یا کسانی را می رساند و می گوید:اگر زیر درخت نباشم ،
یعنی از این واقعیت بیرون آمده باشم ، برای نمونه آسایشگاهی یا جایی که کاراکتر
روایت آنجا به سر می برد، و باز دنیایی را که می خواهم فراموشم نشده باشد،
پس راحتم بگذارید می خواهم دوباره همین مسیر خودم را که بهتر و درست تر
می بینم ادامه دهم.
شعر در ساختار زیباست، تصویر خوبی دارد شاعر فضایی ناملموس را تا پایان
به خوبی اداره کرده و در آخر هم به زیبایی شعر را تمام می کند، از آنجا که
مخاطب شعر همچنان راه خود را دارد قدم می زند . . .
گردآوری وتنظیم: احسان مرداسی
سايت جامع ادبى ايران::
منتخب فرزانه شيدا
نظرات