در خلاء ذات هستی سروده ی اقای نیما اسماعیل پور
معرفی اقای: نیما اسماعیل پور
از زبان خود ایشان:
زبان بسته ای که در صدای راز می سوزم
نقطه ای نور که به تاریکی وفادارم
در هوای مه آلود به کوچه های آسمان
پا می گذارم
خاکستری که عطش
دوباره سوختن دارم
در سایت شعرنو :
سروده ی زیبای آ قای نیما اسماعیل پور:
در خلاء ذات هستی
این کویر که می بینی کافر نیست
این عریانی حجابِ باد نیست
سراب ادعایِ حقیقتِ آب را دارد
این سازش که می بینی
سازشِ گُرده های خمیده با سه کُنجِ دیوارِ تنهائیست
وقتی به اندامِ هستی می نگرم
چه بیهوده فکر می کنم
به این همه هماهنگی
در پسِ بی ثباتی
به این همه تکاملِ تدریجی
در پسِ زوالِ معنایِ انسانیت
و هر پیامی رابا مُهرِ سکوت پیک می کنی
هر الهامِ ناقصی را تو کامل می کنی
در رویاهایم پرواز می کنم
به سوی تو
و آرامش می یابم
در خلاءِ ذاتِ تو
در کنارِ انرژیِ بی پایانِ تو
دیوانه وار می رقصم
روزی که به نبودِ تو فکر می کنم
ترسِ واقعی رابا تمامِ وجودم حس می کنم
آرزو دارم در تهی ترین خواب زندگی
تا اوجِ اعلی به سویت پَر زَنم
و در آغوشت
مردابی خُروشان شوم
تا با روحِ نا امیدم
شمن شوم
و به حدی نزدیکت شوم
که فاصلهء من با تو
به فرمِ به دنیا آمدنِ پروانه ای
از پیله ای لطیف و نازک
به دنیایی زیباتر باشد
و یا ظهورِ پرنده ای باش
مبه دنیایی به دور از
حصارآنجا که
آرامشِ مطلق،
هیجانِ آدمی
هوشیار و احساسات انسان
نظرات