کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ بقلم فرزانه شیدا جلد نخست - فصل دوم



- بعد دیگر فرگرد پیشوا


این بار در( فرگرد پیشوا) به بررسی سخنان* ارد بزرگ در این زمینه خواهیم پرداخت.

------

برای شناخت آدمیان ، بجای کنکاش در اندیشه تک تک آنها ، بدنبال شناخت پیشوای انگاره و خرد آنها باشید . ارد بزرگ

------

در فرگرد های پیشین بارها بازگو گردید ه است که انسانها با یکد یگر تفاوتهای بسیاری دارند و هماهنگی کامل و همگونه بودن صد در صد در اندیشه وافکار دوشخص بطوری که با یکدیگر در همه وجوه زندگی واندیشه یکسان وهمانند باشد امکان پذیر نیست.

....

لذا بااین آگاهی مشخص است که برای شناخت انسانها نیاز به شناخت فردی آنها داریم البته منظور این نیست که نمامی افراد دنیا را یک بیک به زیر سوال برده و به شناخت انان بپردازیم چراکه در کل جامعه با تمامی تفاوتهای آدمی باز انسانهای کل دنیا به گروه های کوچکتری تقسیم می گردند که از طریق آن یک انسان شناسی وجامعه شناسی کلی صورت گرفته ومیگیرد .

...

و تمایز های آدمیان را بدینگونه دسته بندی می کنند که برای مثال بگویند:
۱/ انسانهای صبور و شکیبا وخونسرد
۲/انسانهای زود جوش ویا همیشه خشمگین وخونگرم و...

...

بر شکل ما برای شناخت آنان که نیاز به شناسائی آنها داریم می بایست راه و روش درستی را نیز داشته باشیم که در شناخت فرد دچار اشتباه نشویم صرفنظر از احساسهای درونی و روحی بمانند احساساتی که شما با دیدن شخصی" بدون شناخت قبلی " درخود احساس میکنید ، نظیر اینکه بدون هیچ پشتوانه ی شناختی به فرد مذکوراعتماد میکنید، یا از صدای گرم وآرام او احساس خوب آرامش به شما منتقل گردیده در کنار وحضور او احساس خوبی به شما دست داده وحس میکنید که این فرد بطور مثال مظهری انسانی صلح طلب ومهربان باید باشد

....

که صد البته انسانی با چنین خصوصیاتی از این دسته نیز به شمار می رود ، و یا برخلاف آن ،شما بدون هیچ شناختی بناگاه احساس تنفر از فرد ی می کنید بی آنکه حتی صدمه ای از او دیده باشید که البته بجاست یادآور شویم برخورد اولیه وچگونگی رفتار ما با دیگری یا فرد مقابل ، معمولا در شناخت شخص ، انقدرها هم بی اثر نیست کمااینکه شخصی که بییش از حد رفتاری را در برخورد اولیه نشان میدهد که مجاز نیست ، خود گویای همین مطلب خواهد بود که او چگونه آدمی ست .

....


برای مثال :
بیش از اندازه تعارف کردن این شخص به شما که مثلا ناهار را درخدمت باشیم ، بااینکه شما او را تازه دیده اید و شما درمانده برجا میمانید که منکه بحد کافی باایشان اشنائی ندارم به چه دلیلی می بایست تا این اندازه بمن تعارف کند که مرا درشرایطی قرار دهد ، که مجبور به قبول پیشنهاد او باشم....که البته بااینکه فرد ممکن است فردی مهمان نواز ومهربان باشد اما هیچوقت در هیچ منطقه ای از زندگی ،اصرار بدیگران به هر دلیلی موجه نیست ، حتی اگر آشنائی نزدیک باشد چون بجز آنکه فرد متقابل خود را دچار یکنوع احساس ناراحتی درونی کنید واورا بدون میل قلبی مجبور به انجام کاری کنید به نتیجه ی دیگری نخواهید رسید.

...

واین در رابطه شما با فرد مورد نظر نیز تا همیشه اثری منفی خواهد گذاشت و چرا که ما هرگز مایل نیستیم ازسوی کسی حتی به مهربانی ولطف ، تحت فشار باشیم! و مسلم بدانید که این چه انشا باشد چه غریبه در دیدار بعدی شما آنقدرها خود را راحت احساس نمی کنید چرا که دیگرمیدانید براحتی نمیتوانید این دیدار را بیک خداحاظی معمولی ختم کنید !

....

معمولا اینگونه احساساتی نسبت فرد ی آشنا و ناشناس نیز چندان هم خالی از منطق نیست من بشخصه اینگونه احساسات را یاور خوبی در زندگی خود دیده ام ، تا در انتخاب اطرافیان ودوستانم کمتر اشتباه کنم اگرچه هیچ چیز همیشه نمیتواند بر اساس پیش بینی ما پیش رفته وبطور حتم گفت من اشتباه نمیکنم چون چنین چیزی نیز غیر ممکن است.
...

واما ،صرفنظر ازاینکه بعضی از انسانها با جلب اعتماد فرد متقابل قصد یا غرضی را دنبال میکنند وشاید اندیشه ای را در درون خود می پرورانند که چندا ن هم به سود شما نیست ودقیقا درهمین زمینه هاست

....

که انسان میبایست در شناخت آنان که در پیرامون او هستند بسیار دقیق باشد چراکه گاه صدمه های جبران ناپذیری (مادی ومعنوی )بر انسان وارد میگردد ، که اگر از جنبه ی مادی آن بگذریم تا سالهای سال میتواند باعث دلسردی وناامیدی وبدبینی انسان از دیگر انسانها گردد .

....

و بقولی گاهی:
بدست آوردن تجربه ها ئی در زندگی
چه از لحاظ مادی چه معنوی بسیار برایمان گران تمام میشود .
وجبران آن در روح آدمی گاه برای همیشه غیر ممکن میگردد.
وگاها هیچیک از عواطف عمیق آدمی نسبت به فردی
باعث این نمی گردد ،
که از صدمه ورسیدن به تجربه ای تلخ ودردناک در امان بمانیم.
....

چراکه متاسفانه هستند انسانهائی که
می بایست همیشه در مجاورت آنان محتاط بود
وهیچگونه مهر وعاطفه ای نیز قادر به تغییر این افراد نیست
وچنین افرادی معمولا فاقد داشتن الگوئی مناسب در زندگی خود
بوده و هستند .
...

واز آنجا که به هیچ چیز درستی اعتقاد ندارند
همیشه در کتمان همه ی آنچه هستند که وجود دارد
گاه حتی کتمان وجود خدا، بدون اینکه بتوانند
جایگزین منطقی وقابل درکی را برای شما مثال بیاورند
وعمری از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریده وهرگز
قادر نیستند در افکار خود ثباتی منطقی ایجاد کنند.
چراکه اینگونه افراد قبل از هرچیز از شناخت خود
غافل مانده ونمیدانند که از دنیا وزندگی خود،
واطرافیان خود چه میخواهند
وچه چیزی را در زندگی طلب دارند تا باعث شادی آنان گردد.

...


وسرانجام نیز هم خود را به منجلاب اندوه
وشکست میکشند هم دیگران را.

برای فردی که از اینگونه افراد
ستم ورنجی را می بیند ،اندوهی باز خواهد ماند که گاه
درد جامانده در نهاد وروح او تا همیشه
تداوم خواهد داشت و گاها آنقدر اندوهناک میگردد ،
که آدمی جز به درگاه پروردگار

قادر نیست به هیچ کجا
وهیچ کس دیگری رو آورده واعتمادو اطمینان کند

وچاره راه خود را , تنها در پناه برد ن به خداوند خویش می بیند.

....


زیرا که از "انسان " دیگری این مخلوق پروردگار
قادر گردیده است تا براو که, اونیز ,بنده ای از بندگان خداست
صدمه ای وارد سازد که روح ودرون اورا درهم شکسته است
و باعث دلشکستگی او, شاید حتی برای تمام عمرشده است.

حاجت
ـــــــــــــــ*ـــــــــــــ
ای خدا ! درد دلم را با که گویم ؟!

بار دیگر بسته شد , درها برویم

بازهم سر کوفتن , بر درب بسته

بازهم راهی به پشت در نجویم

بازهم زاری و گریه , از ته دل ،

برهمان , ویرانه های آروزیم!

بازهم با اشک تلخ دیدگانم

چهره ی غمدیده را , باید بشویم ,

بازهم باید , به صحرای جدائی

یکّه وتنها ، ره دنیا بپـُویم ,

تیره گی های دلم ‌، پایان ندارد

در پی نوری خدایا ،

بی سبب در جستجویم

رنگ شادی را ندیدم ،

جز غمی بر دل ندارم

غم فقط چون یار جانی ,

میدود هر دم بسویم

ای خدا با سوز گریه ،

پشت درگاهت نشینم

تا که حاجـت را نگیرم ،

دست ازاین درگه نشویم

دست ازاین درگه نشویم!!!
سروده ی فــرزانه شیــدا

------

حتی * حافظ* شاعر ایران زمین * نیز از چنین صدمه واندوهی درمیان انسانها , در امان نمانده و وبسیار در اشعار نغز ویکتای او می خوانیم که از انسان وآدمی بسیار شکستها و دلشکستگی ها دیده است

------

کمااینکه در این سروده ی خود میگوید:
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم!....


وفرزانه شیدا نیز میگوید:

چشم یاری

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

بر قّلّوب هر که بوده آشنا

دانه ی مهر و محبت کاشتیم

لیکن از این مزرع سبز فلک

حاصل از" خار جفا " برداشتیم!!

آری اندر باغ ما خاری دمید

وه که خارستان زآن افراشتیم

سکه ی نامردمی را در فریب

سکه ی مهر و وفا انگاشتیم!!!

کودک دل را دراین کهنه خراب

بر سر بازار غم ، بگماشتیم !!!

سروده ی : فـرزانه شـیدا

دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷

------

وحال آنکه افراد بی پشتوانه و بی مسلک وخود باخته معمولا به هیچ صراتی نیز مستقیم نبوده و در زندگی هرگز پیشوای خاصی را هم دنبال نمی کنند. که به توسط آنان لااقل ، الگوی درستی را در زندگی داشته و راه بهتری را در زندگی درپیش بگیرند، که برخود ودیگری صدمه ای وارد نسازند


دریای محبت

من بدریای محبت ، در عشق
موج در موج ، همه فریادم
ساحل روح ِمرا قسمت بود
که تو چون شن بدهی بر بادم !
مانده ام با دل ِ دریائی خویش
موج بی ساحل ِ افتاده به باد
آه ای عشق ، چه گویم زغمش
از غم وهجر ونبودش، فـریاد
با چه امید ، به هرجوشش اشک
موج اشکم برود بی ساحل
در کجا سینه بگیرد آرام
در کجا ر وح بگیرد منزل؟!
بعد از این قلب منو دربدری
بعد ازاین موج سرشکم شب وروز
آه ...ای عشق دگر باره ببین
دل من باغم خود مانده به سوز!
او که بی هر سخنی راهی شد
همچو یک قایق گم کرده مسیر
دل دریائی من را طی کرد
تا که شد از منو از عشقم سیر !
شاید او با گذر از بحّر دلم
خود گم کرده ی خود پیدا کرد
لیک دریای دلِ ِ من گم شد
اوبه عشقی دل من "شیدا" کرد!
آه شـیدا ! ... توکه در سوزدلی
دیگر از درد د رون باز مگو
باش خاموش و به خلوت بنشین
دیگر آرامش خود ، باز بجو
باد هم گر گذری کرد بدل
اشک غم را بدلت ٫ سیل مکن
تو که "فرزانه "ی عاقل بودی!
سوی" شیدا" ئی خود میل مکن !

11 تیرماه 1387 - فرزانه شیدا

------

کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند . ارد بزرگ

------

این مسلم است که انسانها در راه زندگی خود همواره بدنبال پیشرفت خود هستند لذا در جامعه های پیشرفته این امر ثابت گردیده است که برای موفقیت می بایست یک اگلوی موفق را انتخاب کرده وتوسط آن در زندگی به ساختن ومحکم پایه های زندگی خود پرداخت نمونه هائی از این قبل افرادی هستند مانند پیامبران واندیشمندان در کنار آنان استادان خوبی که خود در زندگی از کنار چراغ دودی شروع به تحصیل کرده تا پیشگاه بلند استادی رسیده واکنون خود یاور انسانهای دیگر هستند و گاه نیز یک انسان معمولی چون فردی بنام
** آنتونی رابینز=(نویسنده ی سری کتابهای بسوی کامیابی*)
که یک انسان معمولی بوده است و توانسته زندگی خویش را بطور کامل دگرگون نماید وانسانی موفق باشد که بسیاری اورا الگوی زندگی خویش قرار دهند. او انسانی بود که ز هیچ خود را به مقامی رسانده که تمامی بزرگان سیاست وجامعه اروپا وامریکا مایل بدیدار او هستند وطرفداران اواز سراسر دنیا برای دیدار او به امریکا می روند .

------

در نهایت باید این را ذکر نمود که تمامی بزرگان واندیشمندان جهان نیز برای زندگی خود الگوهای رفتاری مناسبی داشته اند, که جا پای آنان نهاده در بهتر شدن خود وزندگی خویش تلاش کرده اند

------

وهمواره علمای دنیا وجهان معتقدند که انسانی که قصد پیشرفت واقعی خود را دارد همیشه الگوئی را بر میگزیند که بالاتر از او والگوئی موفق است چرا که پا نهادن در جای پای کسی که در زندگی خود موفق نبوده است هرگز باعث ترقی ورشد آدمی نمی گردد وکافیست در زندگی بزرگان واندیشمندان دنیا مطالعه ای داشته باشید تا ببینید همگان در زندگی خود از دیگر بزرگان جهان نقل ونظراتی را عنوان میدارند وسخنان آنان را نیز پذیرفته وقبول دارند پس بیآموزیم الگوی خوب، تنها وسیله ی پیشرفت انسانی ما در تلاش ما برای بهتر بودن وبهتر زیستن است .

پایان فــرگرد پیــشوا

به قلم: فــرزانه شـــیدا







---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------







- بعد دیگر فرگردکودکی

*خانم گرته نورد هلله -* روانشناس و وکیل( در نروژ*)

*Grethe Nordhelle

psykolog & advokat *

این مطلب را با یادآوری فرگردهای پیشین شروع می کنیم که  بارها در رابطه باانسان ,اشاره ای به کودک (از زمان نوزادی تا پیری ) شد ه است و این بار بر اساس سخنان * ارد بزرگ و*پژوهشی توسط خانم گرته نورد هلله* روانشناس ووکیل کودکان به بررسی آن می پردازیم در شروع سخن لازم می بینم نگاهی اجمالی ، به (خود ِکودک )داشته باشیم. من خود, نگاهی داشتم بر سایت کودک ووالدین در نروژ و متنی را انتخاب کردم در رابطه با کودک وخانواده که همانطور که گفته شد بر اساس پژوهشی ست از خانم *گرته نورد هلله - روانشناس و وکیل نروژی .* و برگرفته از سایت والدین وکودک در( گوگل . دات نو )

http://www.google.no
http://www.klikk.no/produkthjemmesider/foreldreogbarn
http://www.klikk.no/foreldre/foreldrerollen/article483335.ece

(* نو=* نروژ *)
واین متن را انتخاب کردم تا در رابطه با کودک وخانواده مطالبی را که اظهار میدارم و بر اساس آن به بررسی فرگرد کودک خواهیم پرداخت: ( ترجمه از نروژی به فارسی)بر اساس پژوهش : خانم گرته نورد هلله :روانشناس و وکیل

(*Grethe Nordhelle *)

------

psykolog & advokat
ایشان داستانی را از یک خانواده ویک کودک بر اساس پژوهش خود

تعریف مینماید :


"استراترژی " یا برنامه ریزی اول:(۱)
*Manipulerende strategier


کلمه ی اصلی این جمله را بطور دقیق در فارسی بخاطر ندارم اما به معنای "استراترژی "= سر در گم کردن واثر گذاشتن بروی عواطف واحساسات واندیشه کسی به این طریق که آنچه راکه در نظر داریم به همانگونه که میخواهیم به کسی قبولانده ودرباور او این شکل ازاندیشه را بپرورانیم.

** لازم به تذکر است که اینگونه بازیهای احساسی وفکری با کودک در خانواده تنها به خانواده هائی طلاق وکسانی که که جدا شده اند, مربوط نمی گردد بلکه در اجتماع کوچک هر خانواده ای میتواند اینگونه سردرگم کردن و(به زبان فارسی پیچاندن فکری کودک را) دید و فرزندی را بطور کامل در زندگی به تباهی دائمی کشید.
(و در این داستان "مادری" است که با فرزند پسر خود چنین میکند):

I historien om Oskar opptrer moren som en manipulator

این داستان ماجرای مادری طلاق گرفته است که پسری بنام " * اُسکار *" دارد ، و مادرتصمیم می گیرد که بااستفاده از احساسات عواطف و افکارکودک خود اورا مجاب نماید که بجای پدر اورا انتخاب کرده و بااوزندگی کند.

(در اروپا و *اسکاندیناوی* فرزند بالای ده سال * میتواند درصورت صلاحیت پدر ویا مادر، خودبه شخصه , انتخاب کند که باکدامیک از ایندو ,در صورت جدائی والدین زندگی نماید*)
Hun bruker tre ulike strategier for å få Oskar til
å tenke, føle og uttrykke seg på
en måte som tjener hennes interesse , og som rammer faren


واو برای اینکار( 3 سه )راه را برای انجام نقشه ی خود با کودک انتخاب میکند :

- فکر کردن
-احساس کردن
-عکس العمل نشان دادن در مقابل این احساسات

------

واین به شکلی صورت میگیرد که توجه پسرک را جلب نموده وبرای او جالب توجه باشد . و این روش اثر آن پدررا نیزدربر گرفته واورا از چشم فرزند

ابصورتی خواهد انداخت که در نگاه پسرک پدر محکوم بنظر برسد . و این همان بازی همیشگی ست که در ایران متاسفانه بیشتر شاهد آن هستیم که یکی از والدین ِ طلاق ، بااثر گذاشتن برروی بچه ، یکی را در نگاه دیگری خراب می کنند . حال چه برای داشتن کودک در کنار خود، چه برای جلب اعتماد کودک بسوی خود ویا بخاطر تلافی کردن یکی از طرفین از دیگری.!
(اما کسی که بیش از همه دراین میان قربانی میشود خود * اُسکار* فرزند پسر آنها اُسکار است *!)

Men det største offeret er O skar selv, ),

som blir følelsesmessig forledet inn

i et falskt bilde av virkeligheten

وباین ترتیب مادربا استفاده از احساس اوموفق می شود تصویری تقلبی وغیر واقعی راازخود وهمسرش درنگاه *اُسکار * (کودک) بوجود آورد.
*ـــــــــــــــ( ۲)ـــــــــــــــــ*

« Supermamma» یا« مادر فوق العاد ه»



Morens første strategi er å fremstå som en «supermamma»


اولین گامی که مادر برمیدارد این است که ازخود شکلی از یک سوپر ماما و یا مادری فوق العاده را در نگاه کودک بیآفریند
Hun imponerer Oskar gjennom å gi ham

bortimot alt han ønsker seg
در اولین استراتژی و ره کار و برنامه ریزی خود، این مادر شروع باین میکند که تمامی آنچه را که پسر او تقاضا کرده وخواسته است ،در اختیار او قرار دهد،!
Den andre strategien, er å gi inntrykk av at det er synd på henne
و در دومین برنامه ریزی واستراتژی خود باین میپردازد که تمام مدت با حالت مبالغه آمیز سرشار از دلسوزی با * پسر* برخورد کند..
واحساسات فرزند را نیز بدینگونه تحریک کند ککه بر مادر نیز احساس ترحم داشته باشد ودرعین حال(به شکلی رفتار کند که طفل تصور کند درنگاه مادر بیشتر عزیز است تا درنگاه پدر.!)

Hun har ingen andre enn Oskar, hُun er så mye syk og så videre.

مادر جز اسکار ندارد، هیچکس دیگری را در زندگی خود ندارد و به سختی از لحاظ روحی /روانی مریض شده است ودر واقع به حالت بیمارگونه ای با تصمیمی راسخ همچنان به این کار خود ادامه میدهد، چرا که میخواهد به نتیجه ی دلخواه خود برسد
blir det likevel overdrevet og brukt i en bestemt hensikt,
nemlig å spille på Oskars samvittighet og ansvarsfølelse.

وتاجائی پیش میرود که اینکار ِاو،به شکل مبالغه آمیزی نوعی زیادروی می شود ولی او همچنان به شکل حساب شده ای با احساسات ووجدان فرزند خود ،بازی می نماید.
Selv om dette for så vidt er sant,
و حتی بااینکه حقیقتی در کار نیست وهمه چیز ساختگی می باشد. ولی او همچنان ادامه میدهد تا به نتیجه نهائی خود برسد ودر


مرحله ی سوم(۳) واستراتژی آخر:

* Provoserer یا تحریک کردن* او می پردازد: Den tredje strategien består i å gi Oskar et negativt bilde av faren.
یعنی درسومین مرحله ،

کار اواین است که به* اسکار * یک چهره ی منفی وغیرواقعی از پدر نشان دهد ،لذا در حضور اسکار به پدر زنگ زده وبا نقشه قبلی طوری رفتار میکند که بدعوا وجروبحت ختم شود و آنقدر به ادامه آن می پردازد ، که پدراسکار عصبانی شده واز کوره بدر رود...
For eksempel bruker hun å ringe faren når sønnen er hos ham.
Bevisst provoserer hun ham slik at han
blir rasende i telefonen mens Oskar hører på.
Dermed forsterkes inntrykket av at «pappa er så sint»

وآنگاه صحنه ی ظاهری وساخته شده خود را بدتر از آنچه بود برای پسر خود تعریف وبازگو میکند

(یا به زبان فارسی به موضوع را چرب تر کرده و برای اسکار این برخورد تلفنی را به شکل بدتری تعریف میکند).
– Manipulatoren finner en svakhet hos den andre og skaper en
situasjon hvor hun eller han kan spille på følelser.
وبه این طریق فرزند رادر احساس خود سردرگم وگیج کرده و بقولی با گول زدن وتحریک احساس *اسُکار*نسبت به پدر با احساسات کودک بشدت بازی می نماید.

**(با توجه به اینکه باید درنظر داشت که مادر وپدر هردو درنگاه فرزند عزیز هستند وآنان را دوست دارد درنتیجه دیدن غم وناراحتی هریک برای کودک درد آور،سخت، مشکل ورنج آور است)**

خانم نوردهلله معتقد است که :
Barn er veldig lette ofre for å bli manipulert,
sier:* Grethe Nordhelle.

در این میان بیش از هرکسی در چنین بازیها ئی فرزنداست که قربانی ماجرا میگردد . در بخش بعدی خود این مادر شروع میکند که با شکل بیشتری با احساسات فرزند خود بازی نماید:

Spiller på følelser - بخش سوم (۳)


بازی با احساسات

------

Samlivsbrudd er etter hennes erfaring den vanligste arenaen
hvor foreldre driver alvorlig manipulering av egne barn.
از نمونه دیگری که میشود فرزندی را گول زده وگیج نمود باین شکل است که والدیناز هم جدا میگردند وکودک دچار تردید وسردرگمی شدیدی می شود زیررا که نمیداندد وضع رابطه مادر با پدر وبرعکس در اصل , چگونه است وحال با چنین شرایطی روابط صمیمانه ی قبلی پدر ومادر چگونه گشته یا خواهد شد
Men foreldre kan også manipulere barn i andre sammenhenger,
blant annet fordi de har behov for å kontrollere dem.

اما همچنین در کنار این راه، روش های دیگری نیز موجود است که می شود با آن فرزند وکودک خودرا سرگردان کرده گول زده وگیج نمائیم که این راه دوم سخت تراست بخصوص که والدین نیازمند این هستند  که بروی فرزند ان خود در حمایت او در زندگی،کنترل وتسلطی مثبت داشته باشند

Å hjelpe barn som er fanget i foreldrenes manipulerende spill,
وکمک کردن به فرزندی که توسط پدر ومادری سردرگم وگیج می شود کار ساده ای برای ،روانکاوان ومتخصصان کودک نیست

er vanskelig og krever forsiktighet.

و انجام چنین کاری برای یک روانشناس د ر برابر چنین کودکی،کاری بسیار سخت خواهد بود که می بایست با احتیاط کامل انجام گیرد تا موفق باین شود که تصویر ساخته شده در ذهن کودک را تغییر دهد.
– Barn har behov for å kjenne tilknytning og tillit til egne foreldre.

کودک نیازمند این است که احساسی از شناخت کامل والدین و اعتماد به خانواده ا ش را درخود داشته باشد واین چیزی ست که می بایست برای کودک فراهم شود تا سالهای طولانی با این احساس واین تفکر دراو امنیت وآرامش خاطر فراهم شود.Man skal være varsom med
å ødelegge barnas
illusjoner ved å kritisere foreldrene åpent, sier * Nordhelle
شخص می بایست بسیار با احتیاط وآهسته عمل کند تا بتواند بتدریج کودکی را از لحاظ روحی واحساسی وفکری نابود نماید و با چنین پیش آمدهائی برای کودک بسیار روشن است که زمانی که تصویر واقعی یک پدر ومادر خوب در نگاه فرزندی شکسته میگردد آنگاه فرزند به این خواهد پرداخت که تمام مدت ،به انتقاد از رفتارهای پدر یا مادرخود بر میخیزد و مداوم نیز با آنان مخالفت خواهد کرد.

Den daglige virkeligheten*= حقیقت روزمره زندگی

------

Når det gjelder Oskar og foreldrene hans, kan det faktisk være en
mulighet å la Oskar flytte til mor, slik hun ønsker.
– Da vil kanskje Oskar erfare at den daglige virkeligheten ikke er
slik moren har fremstilt den
خانم گرته نورد هلله ( روانشناس و وکیل) همچنان تعریف میکند که:

* حقیقت روزمره ی زندگی* این است که: وقتی به زندگی این والدین او توجه میکنیم این امکان را آشکارا می بینیم که سرانجام *اسکار * تصمیم بگیرد، از پدری جدا شده وبا مادر خود زندگی نماید درست همانگونه که مادر برنامه ریزی کرده بود! تفاوت دراین است که زمانی که چنین چیزی صورت بگیرد مادر نمیتواند بطور مداوم همان (سوپر ماما ومادر فوق ا لعاده) ای باقی بماند که تصویرش را در ذهن ِ*اسکار برای رسیدن به منافع خود ساخته بود
Det blir ikke lenger tivoli og pølser
hver dag i lengden. Det manipulerte bildet vil sprekke,
og Oskar vil etter hvert også få et sannere og

mer positivt bilde av faren sin,
forklarer Grethe Nordhelle
وبتدریج آن تصویر درنگاه اسکار خواهد شکست وحقیقت خود را نشان خواهد دادومجدد اشکار باین پیخواهد برد که پدر چگونه فردی بود وشکل مثبتی را که از پدر درذهن خودداشت مجدد باو بازخواهد گشت .

کاشکی

کاشکی با ترانه ی غم ، دلی همصدا نمی شد

یا که با غم جدائی ، دلی اشنا نمی شد

کاشکی که دلای عاشق، غم ِ دوری رو نمی دید

از کسی که عاشقش بود، اینجوری جدا نمی شد

توی بازیهای تقدیر، دل به نومیدی نمی داد

توی دنیا تک وتنها، اینجوری رها نمی شد

کاشکی مرحمی می ساختن واسه قلبای شکسته،

تا دیگهبه قلب عاشق، اینجوری فنا نمی شد!

اگه قلبی توی دنیا طاقت جدا شدن داشت

که دیگه دلای عاشق اینجوری دریا نمی شد

اگه عاشقی، دلی رو اینطوری فنا نمیکرد

" دل عاشق رو شکستن"رسم "این دنیا نمی شد!!

اگه دنیا هم، به قلبم ، غم دوری رو، نمیداد

واسه دل" قصه ی بودن" پوچ وبی معنا نمی شد!

کاشکی میشد که دوباره ، دلی برگرده به دیروز

تا امید باتو بودن واسه من "رویا" نمی شد!

 ۲۳ دی ۱۳۸۲ ـ فرزانه شیدا

-----

در فرگرد های قبلی نیز گفته شده که یک شخص نمیتواند برای همیشه نقش بازی نمایدوسرانجام ماهیت اصلی او آشکار خواهد گردید ودست او با تمامی بازیهایش رو خواهد شد.

-----

حال با در نظر گرقتن داستانی که این خانم روانشناس عنوان کردند ، نگاهی به گفته های ارد بزرگ می اندازیم:

پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد. ارد بزرگ

ازاین داستان بد نیست اینگونه استفاده کرده وبگوئیم: چه میشد اگر چنین مادری که بعلت تنهائی ونداشتن شخص دیگری در زندگی محتاج بودن فرزند خویش در کنار خود بود در جای آنکه به گول زدن وبازی گرفتن احساس فرزند بپردازد، نقش صادقانه ی یک مادر را بازی میکرد ولااقل زمانی که تا این حد با احساسات او به بازی پرداخته بود ازاو عذر می طلبید وبجای سردرگم کردن طفل وببازی گرفتن عواطف او، حقیقت رابه همان حالت صداقت گونه وواقعی خویش با فرزند درمیان میگذاشت ومسلم است زیباتر بود که فرزند اینرا میدانست که مادر بیش ازآنکه قصد آزار وسواستفاده ازاحساس او را داشته باشد نیازمند بودن اوکه فرزند عزیز اوست، درکنار خود بوده است ومسلما با عشقی که کودک درهرشرایطی به خانواده خوددارد نهم بعنوان تنها کسانی که در زندگی خود میشناسد وآنان راحامیان خود میداند والدین نیز به همین حد ساده وصادقانه با فرزند خود رفتار میکردند وهمه چیز های گفتنی را همانگونه که هست با اودرمیان میگذاشتند وبا همان صداقت کودکانه ی او با او رفتار شده واورا نیز درجای خود بیش ازاینکه اول به این فکر کنند که: ما افراد عاقل وبالغی هستیم با نگاهی خیلی کوتاه باین پی برده میشد که صداقت کودکانه ی فرزند بهترین الگوی والدین باید باشد تا آنچه را که باو وسرنوشت این کودک مربوط میگردد به همان شکلی برایش فراهم کنند که زائیده ی درون یک طفل یک ودک وفرزند ماست بدین شکل راحت تر او را نیز درک میکردند ونیازی باینهمه صحنه سازی وبازی نبود تا اورا قانع کند که مادر بهتر از پدر است واز آن گذشته هریک از والدین نقش خود را در نگاه کودک دارد و هرگز یک طفل نمیتواند بدون آن دیگری سر کند ووجود هردو لااقل تا زمانی که طبیعت ایندورا بخشیده است لازمه ی زندگی کودک می باشد کمااینکه در اروپا هرگز پدر یا مادری که بخاطر نداشتن تفاهم وهر دلیلی زهم جدا میشوند بطور کامل فرزند را ترک نمیکنند وقانون براساس این مطلب که نیاز فرزند می بایست دردرجه ی اول اقدامات هر خانواده ای قرار گیرد هردو موظفند حتی اگر درشهر دیگری قصد ادامه زندگی دارند یا تجدید فراش کرده می خواهند با فرد دیگری ازدواج کنند حکم ووظیفه ی پدری یا مادری خود را تمام وکمال درمقابل فرزند خود اجرا نمایند وفرزند را که گناهی دراین میانه ندارد بطور کامل ترک یا طرد نکنداین خود شکلی از احترام وتوجه والدین به کودک است که در قانون کشوری این دوتها جز وطایف نیز برشمرده می گردد مگر اینکه یکی از طرفین صلاحیت این را نداشته باشد که برای مثال شنبه یکشنبه های اخر هفته فرزند را نزد خود برده و از او نگهداری کرده یا اورا دورروز درکنار خود داشته باشد تا احتیاج عاطفی کودک ووالدین برطرف گردد وهردو به یک نسبت در زندگی هم نقش داشته باشند متاسفانه چنین افکاری درایران آنقدرها رسمیت ندارد خانواده ای که ازهم می پاشد برای همیشه به ترک یکدیگر میرسد یعنی هریک که فرزند را هم داشته یا نداشته باشد برای همیشه هم همسر را ترک میکند هم فرزند را وخواهان دوباره دیدن او نیستند بی آنکه توجه نماید که این طفل دردرجه ی اول (نه مالکیت او) بلکه هدیه ای ست از سوی خداوند واماتنی که خدا براو سپرده است وهمانگونه که بسیاری با هزار احترام ومراقبت جانماز خود را درجائی امن تمیز وخوب نگهداری میکنند فرزند نیز همانقدر درنگاه خداوند محترم است که بنده ی خمویش را موظف باین کند که تا حد امکان فردی خویش از آنچه باو سپرده است نگهداری خوب وشایسته ای به عمل بیآورد اما ما شاید گلدان خانه ی خود را هزار بار برای سلامتی  وزنده ماندن وازدست ندادن گل وگلبرگها وبرگهایش از آفتاب ومهتاب وسرما وگرما محفوط نگاه داشته بارها جایش را با توجه ومراقبت عوض میکنیم یا حتی مرغ وخروس خانوادگی مانده در حیاط رابه هزار شکل رسیدگی میکنیم اما فرزند خودرا که نیمه ای ازوجود ماست تااین حد به نیاز های او افکار او احساس وعواطف او پژمرده شدن های روحی او عصبانیتهای بی دلیل او ،اشکهای بی بهانه ی اومورد توجه قرار نمیدهیم که حتی ازخود بپرسیم چه چیز عامل این شده که طفل وفرزند ما گوشه گیر و افسرده یا پرخاشگر شده ومدام با ما در میافتد ودنبال بهانه ای میگردد تا یا بگرید یا ازیت کند!!

------

باغبون

باغبون نچین گلا رو، تو خودت اونها رو کاشتی

شب و روز پاشون نشستی ،غم دیگه ای نداشتی

بوسه دادی هر گلی رو ، با یه قلب پر محبت

توی گلبرگای هر گل ، قصه ی عشق و نوشتی

حالا که گلا در او مد ، چرا چیدی این گلا رو

گل که باورش نمیشه ، چیدن این شاخه ها رو

گلدونای آب نمی خواد ، با گلای باغچه پر شه

آخه گل یادش نمیره ، اونهمه وفا و مهر رو

میشه پژمرده توُ گلدون، اگه شاخه شو بچینی

ا گه هر روز مثه دیروز، تو نیای، اونو ببینی

اون برای تو شکفته، چونکه عاشقش تو بودی

همه امیدش ، تو بودی، که بیای پیشش بشینی

حالا توُ گلدون آبی ، روی میزی , تنها مونده

هی داره، پژمرده میشه ، بسکه اسم ترو خونده

اگه تابحال نمرده، واسه ، چشم براهی هاشه

اما این غم جدائی ، دیگه قلبشو سوزونده

داره گلبرگاش میریزه ، دونه دونه در کنارش

اما اون چیزی ندیده ، جز همون چهره ی یارش

یاد وخاطرات یاری ، که نوازش بوده کارش

اما گل هم توی گلدون ، عمرشو کرده نثارش

باغبون! نبر تواز یاد ، اونهمه مهری که داشتی

کاش توی باغ بزرگت ، گل عشقو رو نمی کاشتی

تو که می خواستی یه روزی بشکنی ساقه ی عشقوُ

زدی قلبشم شکستی ، تا چیدی شاخه ی عشقوُ

ـــــــ فرزانه شیدا/۱۹ خرداد ۱۳۸۳ ــــــــ

مادروپدر یاد شده در داستان نیزاگر صادقانه ودوستانه

وبا مهر وتوجه یک مادر یک پدر با بچه خود روبر میشدند

وحقیقت را بااو همانگونه عنوان میکردند که درحد درک او نیز باشد

خود هم راه درستی را در زندگی وهم حل مشکلات

را باین شکل به فرزند آموخته بودند چراکه فرزندان ما

درحقیقت گلهای باغ زندگی ما وثمره ای ازدانه های محبت وعشق وجود

ما هستند که بمانند باغبانی می بایست باعشق به

هر گلبرگ احساسی وذهنی او توجه داشته باشیم

تا خوب رشد کرده رنگ وروئی گرفته وباغ زندگی ما وخود را

آرایشی درست وزیبا دهند .

والدین یاد شده در حکایت باانجام کاردرست

نه تنها شکل مثبت خودرا در نگاه وتصور بچه افزایش میدادند

بلکه باین شکل آموزشی خوب ومثبت از صداقت را نیز به فرزند

خود داده بودند وبجائی آنکه امروز فرزند از انها خرده بگیرد

ومدام از رفتار وافکار آنان انتقاد کند

رابطه ای صمیمانه بین فرزند ووالدین ایجاد میشدکه ثمره ی آن

در تمام زندگی این طفل اثری خوش آیند میگذاشت

انها اگر خودرا بجای کودک گذاشته بودند بطور حتم رفتاری

جز این را پیش میگرفتند

کمااینکه در دومتن ارد بزرگ نیز میگوید:

*رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست

کافیست کمی به خوی کودکی برگردیم . ارد بزرگ
ودرعین حال اینکه ما از کودک بخواهیم در انتخاب ما چه راه زندگی

خود براهی بروند که میل وتمایل وخواسته درونی ماست

بهتر است به این مطلب همیشه توجه داشته باشیم

که ما برای ابد درکنار او نخواهیم بود و

زمانی که او نیاز پیدا میکند که به تنهائی زندگی خویش را پیش ببرد

نیازمند این است که توان تکیه بخود را داشته باشد ودرعین

درکار وحرفه وشغلی نیز ادامه زندگی داده باشد که تمایل درونی

وواقعی اوست نه آرزویما که برای شخص خود داشتیم واکنون

از فرزند خود انتظار داریم

آن شود که ما نشدیم به هزار دلیلی که برای او

می آوریم از جمله اینکه من نادان بودم بچگی کردم حرف پدرمادر

را که گفتند ادامه تحصیل بده گوش نکردم ویا فلان شانس ها را درزندگی

براثر بی تجربگی استفاده نکردم دراین باب من به تفضیل درکتاب واژه های

خود نیز نوشته وسخن گفته ام وارد بزرگ نیز معتقد است:

* هرگز به کودکانتان نگویید پیشه آینده اش چه باشد

همواره به او ادب و ستایش به دیگران را آموزش دهید

چون با داشتن این ویژگیها همیشه او نگار مردم و شما

در نیکبختی خواهید بود و اگر اینگونه نباشد

هیچ پیشه ای نمی تواند به او و شما بزرگواری بخشد . ارد بزرگ
واین مسلم است که زمان در دنیا وجامعه رعایت ادب

را به فرزند خود بیاموزیم نیز

همواره در زندگی خود فردی خوشبخت خواهد بود

چراکه زمانی ما در جامعه فرید مودب وبا شخصیت باشیم

دیگران خواه ناخواه مجبور به احترام گذاشتند به ما میشوند

چرا که دلیلی ندیده وبهانه ای پیدا نمی کنند که بتوانند شما

را بابی احترامی خودکوچک یا خوار کنند

البته استثنا همیشه موجود است وگاه انسانی چنان درکودکی

تربیت شده که هرگونه نیز با او برخورد کنی به تندی وپرخاشگری وبی ادبی

باتوروبرو خواهد شد ومسلم بدانید هرگز انسانی چنین نمیشود

مگر پدر یا مادر او نمونه والگوی اصلی او باشند.

*کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست . ارد بزرگ

حال به این نکته میپردازیم گه چرا کسی برای ابد خوار وخفیف

خواهد شد اگرهمسر وفرزند خویش را رها کند .

این واضح است که زمانی فردی یک زندگی را هرچند سا ل

هم بوده باشد رها کند تا به نقطه آرامش وبه روال عادی زندگی

خود بازگردد وتنها بودن مجدد را بیآموزد سالیانی

شاید همپای همین سالهای تاهل بطول انجامد

وکاملا واضح است که انسان نمیتواند از یکموقعیت ووضعیت

براحتی انتقالی به موقعیت دیگر وجدیدتری داشته باشم آهم با توجه باینکه

جدائی حتی اگر میل باطنی اوبوده باشد باز شکستی در زندگی او

محسوب میگردد.

در نتیجه و بااین وصف فرد دراین سالها نمیتواند براستی انسانی

شادمان وخوشحال باشد واگر نیز در نزد دیگران بازگو نماید

که بطور مثال : خدارا شکر راحت شدم آن زندگی فاجعه ای برایم شده بود

هرچقدر هم در آن زندگی باشد ناشاد وافسرده وعصبی بوده باشد

باز نمیتوان گفت این شکست برایش شکست حساب نمیشده است ..


چراکه ,ما انسانها تلاش میکنیم زندگی را بگونه ای بسازیم که باب دل ما

وزمانی که با فرد متقابل خود هرچه میکنیم به نتیجه نمیرسیم

دردرون نیز احساس شکست میکنیم

لحظه ای فکر کنید باینکه زمانی منو شما بافردی حتی دریک مهمانی


روبرو میشویم اگر درایجاد رابطه با آن شخص موفق نباشیم


در درون خودباین نیز اندیشه خواهیم کرد که اشکال از کدام ما بوده است


که برقراری این رابطه به نتیجه دلخواه من نرسید حال زندگی وازدواج

چیزی بیشتر وبالاتر ازاین را برای ما بارمغان میاورد

که جدائی وشکست در آن

عمری باعث این درد واین اندوه درونی میشود که چرا من یااو

نتوانستیم باهم به تفاهم برسیم

وبمانند دیگر خانواده ها خوشبخت ویا عمری درکنارهم در آسودگی

زندگی کنیم واین وسط مقصر چه کسی بوده است

باور کنید این سوالی ست که ما در رابطه با ساده ترین افراد

زندگی خود در خانه محل کار اجتماع از خود می پرسیم پس درنتیجه هیچ فردی

بطور صدردصد نمیتواند اظهار کند که این جدائی برایش گذشته

از یک تجربه تلخ واز دست دادن سالیانی از زندگی

هرچقدر هم زندگی تازه ونوین وخوبی را شروع کرده باشد شکست زندگی

اومحسوب نمیشود بخصوص اگر دراین میان فرزندی

نیز وجود داشته باشد که هرگز

این رابطه بطور کامل قطع وتمام نمیگردد.

*کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن

نخستین گام های قهرمانی است . ارد بزرگ

وسرانجام آخرین جمله اُرد بزرگ در فرگرد کودکی

بررسی زندگی در کشورهای مختلف , آنقدرهاکه تصور میشود



متفاوت با یکدیگر نیست , فرزند همان کودکی ست که

در هرکجای عالم بدنیا بیاید کودکی بیش نیست وباتمامی عواطف کودکانه...


وبارها گفتیم شخصیت او و ما

اکتسابی ست درنتیجه زمانی که ببینیم فرزند ما در زندگی اشتباهی

را که خود یا حتی ما مرتکب شده ایم به گردن میگیرد ,



باید خاطر جمع واسوده خاطر باشیم

که کودکی را بزرگ کرده ایم که در زندگی راه درست را خواهد رفت



وموفق نیز خواهد بود چراکه شجاعت همه چیز را زین پس در زندگی خواهد داشت


که این در پیشرفت او موثر خواهد بود.

در زندگی هستند انسانها ئی که گاه در سنین بالاتر حتی درکهولت نیز

حاضر به قبول اشتباه خود نیستند , که هیچ!

هرگز قادر به قبول این نیستند که شاید با برگردن گرفتن اشتباه

وخطای خود ودیگری ،چیزی بر شخصیت وبزرگی خود افزوده اند!

انسانی که در زندگی چنین کاری را نکرده است ،

هرگزنیز,احساس خوبی را که دراو تولید خواهد شد,


تجربه نخواهند کرد

درنتیجه فرزندی که تااین حد از خودگذشته وعاقل بار آمده باشد

شک نکنید که او تنها باعث مباهات ما

و همچنین خوشبختی خود ورسیدن به درجات بالای زندگی خواهد شد.

باامید آنکه همگی ما در زندگی امروز وفردای خود

انسانهائی باشیم که نسل بعدی خود را

از بهترین ها ساخته وفرزندان خودراچون

گلهای باغ معرفت وعشق ودوستی ها بار بیآوریم
با این امید

**_*_** __________**_*_**


فرگرد کودکی را به پایان می بریم.

به قلم: فــرزانه شـــیدا







---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------







- بعد دیگر فرگرد سیاست


همواره برای تعریف درست کلمه ی" سیاست "  هزار ابهام پیش رو داشته ایم و هرگزجواب جامع وکامل نمی توان برای" سیاست " ارائه داد چرا که سیاست در هزار شکل می تواند باشد تعاریف سیاست بگونه های مختلفی میتواند صورت گیرد برای مثال: وقتی پای " فلسفه "در میان باشد سیاست معنای خود را دارد .

زمانی که پای "منطق " بوسط بیاید , معنا تغییر میکند وقتی به "علوم سیاسی" نگاه میکنیم تعاریف دیگری را بخود اختصاص میدهد چون از دیدگاه " دین یا عرفان" بنگریم نیز معنای خود را دارد...
و بواسطه نام " سیاست " میتوان هرچه میخواهی انجام داده ودر برابر سوالِ چرا تنها با یک کلام آنرا ختم دهی که: خوب ! سیاست اینگونه ایجاب میکند!!ویا صلاح دراین بود! حال این سیاست چیست وعامل آن چه است ؟ و صلاح چه بود؟ واین صلاح چگونه است ؟ در کل و درنهایت وبه زبانی ساده: کاری که انجام شد از کجا آب میخورد ؟... پرسش هائی ست که همواره اذهان عمومی دنیا را بخود مشغول کرده است.

....

میگویند سیاستمدارن ، عاقل ترین افراد جامعه هستند! دراین امر شک ندارم چون کسی که به نام سیاستمدار شناخته می شود حتی اگردیگران عام وخاص حرف اورا درک نکند نیز، از "به به وچه چه "گفتن خود نمی کاهند
چراکه اعتراف باینکه زبان اورا نمی فهمند
وگفتن این جمله که:
(من حرف ترا نمیفهمم)!

معمولا برای دیگران ساده نیست !

وزمانی هم که کسی این شجاعت را در خود می بیندتا

بگوید که من درک نمیکنم ...

درزمانی که پاسخ دوم را دریافت کند،

کمتر باین اعتراف خواهد کرد

که شاید اینراهم نفهمیده است! مبادا که متهم به نادانی گردد.!


واینکه در کل ما چه جوابی از یک " سیاستمدار" دریافت میکنیم

درهمه جا ی این دنیا بیک گونه است:

(او به آنچه جواب میدهد که" سیاست کاری او " حکم میکند که جواب دهد .)!

وبگونه ای میگوید که شما کمتر جائی برای مخالفت پیدا خواهی نمود.

------

* اهل سیاست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهایی که دوست دارند ! . ارد بزرگ

------

کافیست نام سیاستمدار بر کسی باشد یابه گونه ای شهرتی داشته باشد

تا هرچه اذعان میکند در هر محفلی

همگان برایش سرتکان داده بگویند : واقعا عمیق بود!

حال چه عمیق بود!!... بماند!

که این خود قصه ای ست که سر دراز دارد! ....
بزرگمردی در تاریخ گذشتگان بود که درست بخاطر ندارم " ابراهام لینکن " بود و یا...اما میگفت:  بسیاری از آنان که به جائی میرسند دیگر زحمت آموختن بیشتر را بخود نمیدهند , چراکه از آن پس هرچه بگویند  اعم از دانا ونادان به دیده ی جان گفته های اورا می پذیرد.
بگذارید اشاره ساده تری بکنیم ومثال ساده تری را عنوان کنم:
بسیار ساده...

وقتی خواننده ای با صدا وترانه ای به شهرت می رسد پس از آن هرچه بخواند بدلیل علاقه ای که علاقمندان باو دارند "کاست یا سی دی" اوفروش خواهد رفت حتی اگر تا دیروز اصیل می خواند ویکدفعه سبک بندری بخواند وبندری برقصد! و آنگاه میگویند: ایشان بسیار تنوع طلب هستند و به همه ی سبکها علاقمند ! شاعری چون به شهرت رسید حتی اگر بگوید : آه ...من ماست را سیاه می بینم! نمیگویند خانوم ویا آقای مومن* ماست که سفید است!! * چون براحتی میگوید : دیده ی شاعرانه ی من, درغم آنرا سیاه میدید, که اینگونه سرودم!  و کسی هم سخنی نمیتواند بگوید مگر اینکه بالاخره درجائی آشکار گردد که این شخص آنقدرها که ادعایش می شود  عمقی ندارد که توان دیدنش، برمنو شما نباشد! و در همین میان سیاستمدار نیز در سیاست خود هرگونه تفسیری را انجام دهد , بر اساس آنکه اورا " عقل سیاسی " میدانند برای او, هم خود وهم حتی دیگران نیز , دلایل موجه پیدا خواهند نمود! وشاید گاه خود اونیز درد دل خود هم ،درک نکرده باشدکه این که گفته ای که این بار یا زمانی گفت , چرا وبه چه دلیلی بوده است, که گفت! اما همینقدر که دیگران به تائید ش برخیزند کافیست تا هزاران تفسیری بر این گفته "نغز وعمیق" پیدا کرده وهزاران تفسیری نوشته وگفته شود.

....

سخن براین نیست که سیاستمدار یعنی کودن!

خیر سیاستمدار آنقدر سیاست دارد که توانسته سیاستمدار بشود

وآنقدر هشیار هست که بتواند با سخنان خود جمعی را برای

ساعتها درفکر فروبرده تا دیگران

" فقط دریابند چه میخواست بگوید"!

وتاسف دراین است که بسیار نیستند , کسانی که شهامت اقرا ر این را داشته باشند

که بگویند: من نفهمیدم! یا دلیلش چیست؟

... ویا " این وآن سخن "از اساس ممکن است غلط باشد.!

....

ما در درجامعه خود اگر بنگریم , نگه داشتن حرمت بزرگتر

یکی از قوانین وفرهنگها وسنن ماست .

بر اساس همین کافیست بدانیم که وقتی بزرگی سخن میگوید

زبان بدهن گرفته درست وغلط ، پذیرای آن باشیم ،مبادا حرمتی شکسته گردد:

....

*دراین باب درکتاب واژه های خود نیز بسیار نوشته ام

و اما :*هدف بی حرمتی به مقام بزرگتر نیست*

وتوضیحات بیشتر را نیز در کتاب واژه هایم داده ام.

....

وحال اینکه "سیاست تنها به دولت وکشور" نیست که

در زندگی هم" نوع ِ سیاستی" که انسان بکار میبرد ,

میتواند خود وخانواده وجامعه ای

رابه عرش سعادت برده یا به قعرنابودی ببرد.


اما چه در سیاست یک خانه چه درسیاست یک کشور

باید دید که این سیاست بر چه اساسی استوار است

و مبنای این سیاست بر چه پایه ای استوار گشته است,

وآ یا آ نکه در این راستا,مسئول و حکم ِ گرداننده ی

- خانه - خانواده -محل کار و..را دارد

براستی در مقامی هست که توانائی انجام اینکار را داشته باشد یا خیر.

ودراین سیاست تا چه حد افکار دیگر اعضای این جمع بکار گرفته میشود.

....

زمانی که سیاست درخانه وزندگی تنها بر اساس این باشد

که شخص آنچه را صلاح میداند انجام دهد ودراین میان

همفکری ویا نظر دیگران شرطی موثر باشد میتوان گفت که :


سیاست بگونه ای عادلانه در حال اجراست:

------

* مهم ترین رازهای نهان سیاست بازان ،چیزی جز پیگیری اندیشه مردم کوچه و بازار نیست . ارد بزرگ

------

او اینگونه نبود!

او اینگونه نبود...نه ...!

قصه گوی هزارباره ی

تسلیم های بی نصیب ...

تسلیم، ختم رفتن !

و در بیراهه ها ..در پی هیچ گشتنی ...

در آینه , خود نگریستن

درخود باختن ِخویش

در لحظه های سرگردان

در گویائیه :باشد !همین است که هست !

نه... او این نبود ...

که میدانست اینگونه نباید بود!

او میدانست ...در بیراهه های رفتن نیز

باز میشد , به راهی رسید!

اگر به چنگال مسخ کننده نا امیدی ...تن نمی بخشید


و او اینگونه نبود...نه... او اینگونه نبود!

تسلیم ... در چشمانِ همیشه در جستجوی او

مفهوم گنگ گم شدن بود... در جنگل مخوف تاریکی.

اما او اینگونه نبود!

خصم غمباره زندگی ... گاه به بیراهه اش میکشید

او اما تسلیم نمیشناخت

تا باور کند :همین را که هست!


او نمیخواست: همین ... همین باشد!


نه از آنرو که از لج زندگی

در پی جوابی باشد! نه!

او در غرور همیشگیه: (من باید ها)..

تسلیم را به خنده وامیداشت .


وباید های درون او...فرصتش نمی بخشید...

تا آرا م گیرد در پناه سایه های راحتی...


او اینگونه نبود

حتی در فصل ،گاه بگاه نشستن ها

نیز...قلم را برقص اندیشه هائی وامیداشت!

که نمیخواستند آرام بگیرند ...

در میانه روحی ...که تسلیم را برابر مرگ

برادر خود باختگی میدانست!

ومیرفت حتی در نشسته بودن ها...

وجستجو داشت حتی در بیقراری پاهائی که... گاه می بایست آرام میگرفت

یا در نگاهی که میبایست

چندی نیز به خواب تن میداد!

واو اینگونه نبود!


آرامش وخواب ... نه آنکه حق او نباشد

در وقت او نمی گنجید!

آخر حتی در شب نیز بسیار بود..

آنچه می بایست جستجو میکرد!

و او... نه یک ستاره ی ثابت در آسمان

نه ماه ..و نهخورشید نه حتی...

خورشیدِ او بود
که یا برجای بماند یا دور خویش و دیگری بگردد!

او خیلی کوچکتر از اینها...

او تنها... یک پرنده مهاجر بود

حتی فصل کوچ نمیشناخت !

برای او رفتن معنائی.. جز رفتن نداشت

وماندن کلامی جزایستادن وثابت شدن نمیگفت!

او بیهوده گی نشستن بر نیمکت پارک راهم ...

آنگونه رنگ میبخشید

که پیرامونش پر میشد ...

از سخنوران ناآشناوخود آشنایش میشد ...

هر آنکه را در نگاه گریزان(چه کنم ها )میدید!

او نمیتوانست بی تفاوت باشد

و سرد یا مغرور وخود بین!!!


آخر او اینگونه نبوداینگونه نبود!!

پنجشنبه 22/9/1386 فرزانه شیدا - ف .شیدا*

------

... و سیاستمد اری که براستی خواهان جلب مردم , بگونه ای مثبت باشد مسلما افکار عمومی واندیشه های جمعی را ملاک اعمال خود قرار میدهد وبااینکه گاه سیاستی ایجاب میکند که نمیتوان تمامی خواسته ها را جوابگو شد.اما آنگاه اساس کار بر رای بیشترین اعضا , صادر میگردد ,که چه در جامعه کوچک خانواده چه اجتماع زمانی که شکل انجام وظیفه باین طریق باشد آن خانه وآن کشور از یک سیاست "سوسیال دموکرات" است بمعنای برابری یکسان مردم (عام وخاص) چه در جامعه چه با سیاستمدار و همچنین بکار گیری اندیشه مردمی ، که ما آن را " دموکراسی " مینامیم.

------

*آدمهای پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب ، از نگرانی های همگانی بهره می برند و خود را یک شبه رهایی بخش مردم می خوانند . ارد بزرگ

------

● نمیدانم ..تا..هر..چه...پیش آید!!!...؟


خزان بر باغ قلبم سایه افکنده

به صد خواری

نمیدانم چه پیش آید؟

نمی خواهد ببارد آسمان یک قطره

رویای بهاری!

گو چه پیش آید؟!

نگارم رفت ودل افتاده آخر،

درغم وزاری

بگوآخرچه پیش آید؟

بهارم سر شد اندر، ناله برگ دلم،

دربیقراری

تا چه پیش آید؟!

بدنبال رهی آواره ام .. درکوچه ی

شب زنده داری

هر چه پیش آید!!

شکستم هر دمی در خلوت شبهای تاریکم

به تاری

تا چه پیش آید؟!

شدم خاکسترعشقی،

نشسته در دَم وُ دود و غباری

گو چه پیش آید؟!



در این غمها شد ,این دل هم زخود ...

حتی فراری

تا چه پیش آید؟!! ....

ولی بس باشد این دیگر، ببینم سینه را،

در سوگواری

هر چه پیش آید!!

رهانم سینه را ... زین پس دگر

زین بیقراری
تا چه پیش آید!

رهم این د یده را از سوزش ِ

چشم انتظاری

هر چه پیش آید!! ....

دهم زین پس به امیدی، به قلبم

باز دلداری

چه پیش آید!!؟

به اشکم میدهم ... امید دل را،

آبیاری

هر چه پیش آید!!


گلی می رویم.... اندر گلشن ِ

امیدواری‌

تا چه پیش آید!!

هرآن آید مرا

در حسرت ِهر لحظه اینسان،

جانسپاری

وه چه خوش آید !

نگه دارم دلم را از برایش

* یادگاری *

تا چه پیش آید!!!


۱۶-اسفند ۱۳۶۶* ویرایش ۱۳۸۷ *فرزانه شیدا - ف .شیدا
*


* کوشش های سیاسی برای جوانان ، مردابی مرگبار است . * ارد بزرگ

* تمــدن ...تقدیر....عشق...زندگی...!!! *


از این واژه ی بی معنای بودن,

سخت دلگیرم!!

و آن اندیشه های تلخ مغزم را

به سان یک کبوتر بر فراز عالم هستی

چه غمگین میدهم پــــرواز

و می بینم که انسان این همان

پـس مانـده ی تـاریخ ,

به اسم پـو چ و خــالـی تـمدن , سخـــت مـی بـالـد !!

و چون آن عنـکـبوت پـیر

به تار چـسب آگـین تمدن ..وه چـه می چسـبـد و مـغـرور اســت!!!

ولـی غـافل ز اینکه ...

بـاز هـم در دام افـسونی گرفتـار اسـت... و پـای رفـتنش درگیـر

زنـجـیر اســت !!

و درچنگال خون آلـود... قـرنی ظـالم و وحشـی

چـه زخـمی و بـه خـون خـفتـه

پـریـشان مـی شـود روحـــش ! و آن تـک واژه ی شیـریـن ..

ولـی خـالی تـر از خالـی

چـو آن زالـو ی خـون آلـود

بـه نـام بـا ابهـت تــمدن

خـون انـسان را

چـه بیرون مـی کـشد از جــان!

و زنجـیر نگـون بـختـی

بپـای خسـته ی انســان

همـی بنـدد !!!

و قلـب خـستــه ی انــسان ... کـه دارد در هـر آن گــوشــه

هــزاران آرزو پــنـهان !

بناگـه درهـمان چـنگال خون آلوده ی تقدیـر

و یــا قـسمت !!

و یـاغـرق ِ هـمان واژه ی شـیرین تـمـدن نیـز!

چــه آســان زنــدگـی بـازد!!

و انــسان بـا دلی افســرده و غـمگــین

و غـافـل از هـمه...

بـازی رنـگارنـگ این دنــیا ,

درون سـینـه آن ویــران ســـرای دل

چـه آسـان مـقـدم هـر آرزوئـــی را

عـزیـز و مــحتـرم دارد!!!


ولـی در یکـدم خــالـی ... دم غــفـلـت

همه امـید و عــشق و هــستی انـسـان

چـو یـک دیــوار پـوســیده

فـروریـزد مـیان دیـدگان خـسته و حـیران

ودیــگر بـار ویــرانـی ســـت !...

بـدانـگونـه

کـه گـوئی هــیچ امــیدی..
درون سینـه ی افـسرده ی مـا...
جا نـشد هـرگـز !
و لــبهـای خـمـوش مــا
از آن پــس شــعرِ تـلـخ نامرادی را...
درون خــود فـروریـزد!


وآن انــبار عــشق و آرزو ، آن دل

بیـکباره شــود انـبار نـاکـامـی‌!!

چــه آســان میــشود خــامـوش

لـهیـب شــعلـه هـای آتـش عشــقی

و سـر خـورده غـروری در غــم و تـشویـش !!


چــه آسـان مــیشـود نــابـود
بـه لبها خـنده ی پـر شــور هــر شــادی
بـه داغ قــطره هــای اشــک نـاکـامــی!
ز سـوز انـدرون ِ یـک نـگاه ِ خـسته از بودن،

چــه آسـان مـی خـراشـد , سـینه را،خـاموش !!

....

و آن انــسان ِ دل مــرده ...
بـه اوج یـک تـمدن لیـک پـوشـالـی
ز عشــقـی مــرده در دنـیای رنـگارنـگ
کـــه آنــرا ،، زنــدگــی ،، نــامــند

چــه آســان جـان دهـد در اوج نـاکامـی
بـنام هــستـی و عــشق و تـــمدن نیز!!
...
وآه... افــسوس...

چــه آســان مــیشود خــامــوش
دلــی در ( قــرن تـنهائــی)!
و صد افــسوس که سـر سـخـتانـه انـسان

فخـر هـا دارد ...بـدنیائـی که در آن
بـا نـقاب ِخیـر خـواهی های پـر تزویر

(صلــیب ســرخ)!!...

و یـا بـا نـام آزادیِ ِ انسانـی
حـقوقِ هـر بـشر
(این آدم از یـاد رفـته در کف دوران)!!!

تـمدن را چـو زنـجیـری
بـپای هـر کـه راهی شـد بـراه حــق...
دوبـاره ســخت مـی بندد!


و نـادان قلــب ما... اینگـونـه پنـدارد,

کــه ایــن زنــجـیر
بـنام زنــدگـانـی ، سـمبـل پـیونـد ویــاری هاست!!...

میـان او ودیگـر راهیان جـستجو گر

در پــی یـک صــلـح جــاویــدان..

بیـاری تــمام مـردم دنیــا
کــه در آرامــش و صلــحی
هــمیشــه جـاودان بـاشیم!!!..

.....

نمیـدانـم چـرا هـمواره جنــگ است
و ز آرامــش,

نمـی یـابـم نشانـی در جـهان صــلح ؟!!

ولیکن در درون در یک سـکـوت تلـخ
لیـک وحــشتنـا ک!
گـهی در سینــه گــه در ذهــن
کــلامــی میشــود تـکـرار :


هـمه ایـنها فقـط تــزویـر زیبا ئیـست

کـه هــرگـز جـاودانـی نیــسـت!!!

کـــه هــرگــز جــاودانـی نیــسـت !!!

از این واژه ی بــی مــعنـای بـودن

؛؛؛ســخت ؛؛؛ دلــگیــرم !!!

۱۳۶۳-۱-۲۲دوشنبه - فرزانه شیدا

پایان این فرگرد

به قلم: فــرزانه شـــیدا







---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------







- بعد دیگر فرگردمردان و زنان کهن


چرا کلمه ی کهن براین فرگرد نهاده شده است ؟ این واژه به معنای کهنه بودن یا پیر بودن نیامده است که معنائی ژرف تر دارد و پایه ی آن براساس انسانها ومردان وزنانی ست که تجربه های کافی از زندگی را دارا بوده وبا دیدگاه عمیق ونگاه بصیرت خود می توانند زندگی وآینده را نیزپیش بینی نمایند .. ودرعین حال نیز میتواند اشاره اى باشد بر آنان که پیش از ما بسیار ضرب المثل ها وتجارب زندگى را براى نسل بعدى وهمچنین ما به ارمغان نهادند و لازم به تذکر است که ما از:

* جادوگرا ن یا افرادی که ازدنیای ماورای طبیعه*

آمده باشند صحبت نمیکنیم بلکه از انسانهای واقعی حرف میزنیم! انسانهائی که عمق درک ونگاه آنان براثر تجارب بیشمار زندگی انقدر است که که میتوانند پیش ازعمل ، نتیجه عمل را پیشاپیش به شما بگویند. شاید بپرسید چگونه ؟ آیا این ضرب المثل را شنیده اید که میگوید :

" پیشـگیری بهـتر ازمـداواسـت "

بگذارید این جمله را ازنگاه چنین زنان ومردانی برای شما ، (البته آنگونه که خود این مطلب را درک میکنم و به آن اعتقاد دارم ، تفسیر کنم) .
همیشه میگویند انسانهای محتاط هرگز کاری را نمیکنند که خالی از احتیاط باشد.


 حال... درتصور خود این رانظر بگیرید که دریک حیاط دومادر ودوکودک باشند وخانمها مشغول صحبت وکودکان درحال بازی .. در داخل این حیاط ودر وسط آن یک حوض با چند ماهی وجود دارد، در گوشه ای دیگر پله های زیرزمین ودر بخش دیگر باغچه ای کوچک (شاعرانه اش کنیم)

" پراز گلهای رنگارنگ محمدی"که من بسیار دوست دارم!

و حال ..." شکل نگاه " این دومادر باین حیاط میتواند بدو گونه باشد


- برای مادراولی همینقدر که کودک سرش به کودک دیگر

گرم است واو زمان فراغتی برای صحبت یافته است

کافیست تا تمامیفکر وذکر خود را به حرفهای خانم مقابل

گذاشته ودیگرکاملا خاطر جمع باشد

که درحیاط دربسته ای

که آنان هستند هیچ چیز نمیتواند آرامش محیط را برهم زند

وخطر ی هم نیز متوجه بچه نیست.




- درنگاه خانوم دوم اما، تنها چهره ی زن نشسته درمقابل او نیست!
اودرعین حال که به سخنان این خانم گوش فرا داده و جواب نیز
میدهد تمامی مدت نگاهی هم بر فرزند خود دارد

 چرا که: احتیاط شرط عقل است ولااقل او میتواند بااین " مراقبتِ چشمی" اگر درجائی خطری را متوجه فرزند خود دید باو نهیب زده و او را متوجه کند . مثلا بگوید: زیاد داخل حوض خم نشو، ماهی ها همانجا هستند وجای دیگری نمیروند اما تو ممکن است بداخل حوض بیافتی! یا زیاد درحال دویدن به پله های زیر زمین نزدیک نشو یا مواظب باغچه باش گلهای رز خار دارد وممکن است بروی آن بیافتی!
البته این موضوع حمل براین مسئله نشود که مادر زیادی از حد آزادی بچه را درحیاط محدود میکند ومانع از تفریح فرزند خود میشود ...درجواب باید گفت گاه جلوی بعضی اتفاقات را نمیشود گرفت ودرتمام زندگی نیز قادر نیستیم همیشه بدنبال عزیزان خود باشیم وارا از سقوط یا هر واقعه دیگری آنان را بدور نگه داریم اما این در" ید قدرت ماست " که باو

- "احتیاط " را بیآموزیم
- توجه کردن به اطراف ومحیط بازی را بیآموزیم :

واین خود در زندگی او نقش مهمی را بازی خواهد کرد چراکه فرزند نیز، خواهد آموخت که درمحیطی که هست همه آنچه در انجا وجود دارد ، را دیده ومراقب رفتار واعمال خود باشد واز زیان ها وآسیبهای احتمالی درامان باشد .

همین مطلب در کل زندگی ما انسانها درهمه ی سنین نیز" نقش عمده ای " را بازی میکند

اما * انسانهای کهن* با تجربیات وهمچنین دقت در برابر عوامل خارجی ، همواره نوعی توجه ، نگاهی تیز بین ، اندیشه ای آماد وبه شکلی موشکافانه، احتمالات را درحد بالائی قادر بدیدن هستندهمانگونه که شاعر میگوید:

توُمو میبینی ومن پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو!


در نتیجه اینگونه افراد ، قادر هستند که هم خود وهم دیگران را ازپیامده ها وپیشآمدها وحتی خطرات احتمالی آگاه کرده و به دیگران هشیار های بموقع وپیش بینی شده ای را بدهند.


ودرعین حال اینگونه افراد هرگز در زندگی
به اینکه درجائی ایستاده و فقط ناظر آنچه میشود یا خواهد شد
باشند ، نخواهند بود چراکه همیشه بقولی به روز هستند
وهمواره دریک" هشیاری دائمی " زندگی میکنند


* نگاه مردان کهن ایستا نیست آنها دورانهای آینده را نیز به خوبی می بینند . ارد بزرگ

●*●* ●* ●*●*


بیــدار

بدل آرامشی در خواب می جستم که آنهم در پریشانی، مرا بیدار می سازد و می بینم که خواب دیگران ، مانند " ظلمت " سخت سنگین است ! و در آرامشی خفتن ،خیالم را تمسخر میکند، با نیشخند تلخ تاریکی !

شب آرام است و من ،با واژه هایم مانده ام تنها خیالم میرود همراه اندیشه ، بدنبال شب رویائی شاعر کمی تاریک میگردد

به ابری نور مهتابم ، وابر آرام
بیک بوسه، جدا میگردداز،آغوش ماه شب
ستاره در نگاهم میزند چشمک ، و بیدارم !

سکوتی سخت و سنگین است !



کسی شاید بغیر از دیدگانم ، باز بیدار است...
کسی شاید به شب با روح بیداری
درون خلسه ای نجوا به شب دارد



کسی شاید میان انتظار و لحظه دیدار
زمان خواب را رویا کند،در شوق بیداری



که فردا را ببیند در نگاه او
میان وعده گاهی ،روشن از آن دیده آرام
که بر او همچو آغوش است


دلی عاشق بیک رویا ، باوجی همچو پرواز است...


واوج عاشقی زیبا !
محبت در نگاهش رویش یک عشق
و عاشق زندگی کردن، چو یک رویاست
و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب
و آن بیــدارِ روح ِغرقه در افکار
که میجوید جواب از " هستی و بودن "


....



....و چشم شاعری، می بیند این شب زنده داری را...
که بیداری دلیلش هر چه هم باشد
میان زندگی ... با عشق و شور وُغم
" به عرفان میرسد احساس یک بیدار "!
و شب آرام به راز این سکوت خود



به دل گوید :




به آرامش دلت را آشنا گردان ، به آرامش
: تو معنایِ ِ" سکوت زندگی" دریاب
: و دل را هم" رها کن از اسارتها "!
مگیر از او نوای عاشقی ها را
مگیر از او طپش های محبت را


"خـدای عـشق "بـیدار است... و مـی بیـــند دل ما را !



1385/2/16 شنبه - فرزانه شیدا

------

برای روشن کردن اینکه چگونه چنین انسانهائی قادر بدیدن آینده هستند
مثالهای بسیاری میتوان زد که من بسادگی با ( حیاط ، مادر وفرزند)
آنرا توضیح دادم و حال در جنبه دیگرآنرا در باب زندگی در طبیعت ، دنیا واجتماع مثال خواهم زد:
چرا گفتم که مردان وزنان کهن همه به این دید به زندگی نگاه میکنند که :



" پیشـگیری بهـتر ازمـداواسـت "




انسانهای عاقل ودانا همگی میدانند که بسیاری از آنچه در زندگی برما میگذرد
نتیجه اعمالیست که دیروز خود ما، "استارت شروع" آنرا زده ایم!

برای مثال : من شروع بکاری جدید میکنم فرض بگیریم: نوشتن همین بعُد سوم آرمان نامه خوب من می توانم بدون اینکه به هیچ یک از مطالب ارد بزرگ در فرگردها نگاه کرده باشم، ودر مورد آن فکر کرده باشم ، هرچه دلم می خواهد بنویسم وآسمان وزمین را هم بهم ببافم وشما نیز نتیجه بگیرید که :خوب دیدگاه فرزانه شیدا درست یا غلط به " فرگردها " اینگونه است! که البته هرچه هم باشد شما بعداز یکی دو فرگرد این را درخواهید یافت که نویسنده آیا فقط خوشش میآید بنویسد یا براستی در باب هر فرگرد بدنبال مطالبی رفته است که لااقل در اثبات حرف خود بعنوان دلیل ومدرک آنرا ارائه داده وبدین شکل ثابت نماید که نوشته هایش نه فقط افکار وتفسیر شخصی اوست

بلکه در پی بهتر نوشتن ودرست نوشتن وگفتن سخنی که براساس علم ومدرکی باشد بسیار به جستجو پرداخته و اینترنت را هم زیر ورو میکند تا قادر باشد آنچه را که میگوید با اطمینان خاطر بگوید ودرصورتی که کسی سوالی را پرسید بتواند شاهد ومدرک خود را نیز ارائه دهد.


حال چه بادادن ادرس یک سایت چه بااشاره به کتاب فلان نویسنده ومحقق و...

یا برای مثال ارائه همان ترجمه که به یاری گرفته شد

تا سخن را علمی تر وبراساس گفتار یک فرد آگاه ار ائه شده باشد.




حال این عمل من میتواند به نسبت اینکه چگونه این کار را انجام

میدهم پیامدهای خودرا داشته باشد


برای مثال: اگر از دار و دیوار بگویم سرانجام کسی پیدا خواهد شد که بگوید: این مطالب به فرگردهای اُرد بزرگ چه ربطی داشت؟! و من نیز باید توانائی آنرا داشته باشم که جواب قانع کننده ای بدهم. همین مطلب درباب زندگی نیز نتیجه ی خود را نشان خواهد داد ومنو شما هرقدمی کهرگامی را که در زندگی برداریم می بایست جوابگوی آن در آینده نیز باشیم من وشما نمیتوانیم هیچ عملی را بدون اینکه پیگرد یا نتیجه ای در زندگی ما داشته باشد انجام دهیم دقیقا "هیچ عملی"! زیرا در فردا و دیگرفرداها اثر آنرا خواهیم دید من وشما اگر بجای نوشتن وخواندن همین متن، جلوی تلوزیون نشسته بودیم یا دراینترنت چرخی میزدیم هم ، باز کاری انجام داده بودیم،و حتی اگر از سر تفنن بوده باشد هم باز " کاری انجام شده " ! خواه منو شماچیزی زآن آموخته باشیم، خواه اینکه فقط برحسب سرگرمی اینکار را انجام داده باشیم اما زمانی را که دراین میان صرف کرده ایم بخشی از " لحظات زندگی" بود!

لحظات زندگی ما که یا به تفریح سر کردیم یا بگوشه ای نشستن یا دیدن تلوزیون خواه دیدن یک سریال طنز بوده باشد یا اخبار به هر شکل ....

 منو شمااین لحظات را زندگی کرده ایم و زمانی که به رختخواب میرویم، همینکه این روز را چگونه سر کردیم ؟ چه انجام دادیم وبه کجا رسیدیم ؟، یکی ازمهمترین بخش زندگی ما خواهد بود وروزی خواهد رسید که برای مثال: من یا شما بگوئیم اگر کمی بیشتر در زندگی به آنچه انجام دادم توجه کرده بودم اگر بجای گذران وقت آنرا به کاری صرف میکردم... شایدامروز بسیار بهتر ازاین زندگی میکردم! وچنانچه از امروز خود راضی باشید، براحتی سر بربالش نهاده باخود میگوئید:اگر هیچ نکردم ،لااقل آنچه را که دوست داشتم انجام بدهم وتمام کنم، تا بآخر انجام دادم وباتمام رساندم .
 آنتونی رابینز : من بیش ازهر چیز ، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند ، شرایط زندگیمان نیست ، بلکه تصمیمهای ماست انسانهای کهن دقیقا همینگونه فکر میکنند آنان میدانند درکجا چه موقع وچگونه کاری را انجام دهند واز آنچه در نهایت اعمال خود بآن میرسند نیز اگاهی دارند چراکه هرگز تن بکاری نمیدهند که دردی (مادی ومعنوی) را فراهم سازد که درفردا، نیاز به مداوای درد آن داشته باشند! بلکه چنانچه گامی را بردارند پیشاپیش تمامی مراحل اولیه ونیازهای آن ودانش آنرا نیز دنبال کرده ، آموخته وسپس گام خود برمیدارند وبا درنظر داشتن مراحل اولیه ی

" پیشگیری قبل از معالجه ومداوا"

را نیز مد نظر داشت هوگامهای خود را بدرستی وبااحتیاط وبا درنظر داشتن پیشآمد هایاحتمالی برداشته اند و اگرچه خدا نیستند که تمامیوقایع را بتوانند پیش بینی کرده یا آز ان اگاه باشند ،اما همانقدر که میدانند نتیجه اعمال انجام داده شده توسط خودودیگران چه اثر میتواند داشته باشد کافیست تا: * گامهای خود را پیش از برداشتن، اول محکم کرده، *سپس قدم بردارند!* وبقول عامه ی مردم :

 جائی نخوابند که آب زیرشان برود

بلکه مطمئن باشند که آنجائی که هستند وکاری که در آن رابطه انجام میدهند ،نتیجه درستی را بدنبال خود خواهد داشت و این" برخواسته ازتجارب زندگیست "!

 ازاینروست که میگویند همیشه به تجارب دیگران نیز توجه داشته باش ودرچیزی که درست بر ان آگاهی نداری از دیگران سوال کن یا بدنبال دانش آن برو تا در راه مجبور به ایستادن ویا حتی برگشتن و درنهایت شکستی نباشد. من پیش تر نیز از " آنتونی رابینر"سخن به میان آورده ام نویسنده ی ۵جلد کتاب موفق" بسوی کامیابی" که بارها وبارها درایران به چاپ رسید. آنتونی رابینز : من و شما نیز می توانیم زندگانی خود را به صورت یکی ازاین افسانه ها در آوریم ، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم اختیار اتفاقاتی را که در زندگیمان می افتد به دستگیریم.

------

دراینجا لازم میبینم توضیحی کوتاه درباره ی او بدهم : او جوانی بیکار، شکست خورده، فقیر ومآیوس بود که در یک اتاق اجاره ای کثیف زندگی میکرد امروز همان او فردی با طرفداران زیاد ، موفق وشناخته شده است از سخنان او نمونه ای میاورم که به فرگرد ما نیز ربط عمده ای دارد: او درکتاب خود میگفت: زمانی که در فقر وفلاکت زندگی میکردم وبالاجبار ظرفهای خانه ام را در وان کثیف وبدبوی تنها اتاقم می شستم، همیشه باخود میگفتم باید راهی برای بهتر شدن زندگی خویش، بیابم ودراین زمانها بهترین راهی که دراین زمان بفکرم رسید این بود که نگاه کنم و ببینم افراد موفق جامعه چگونه افرادی هستند بخصوص آنان که بی هیچ سرمایه ای خود را به جائی رسانده اند


*اگر نتوانیم به تبار خویش سامانی درست دهیم ، مانند این است که در خانه ایی بی دیوار زندگی می کنیم. ارد بزرگ


.....


و.... " آنتونی رابینر" ادامه میدهد که ...آنگاه من باید دقیقا پا برجای پای آنان بگذارم که شاید بتوانم موفق شوم وهمین فکر امروز مرا دراین مکان که ایستاده ام قرار داده است......



* مردان و زنان کهن در راه رسیدن به هدف ، یک آن هم نمی ایستند . ارد بزرگ
.....

بله به همین سادگی



: " آنتونی رابینر" مردی که دنیا اورا میشناسد

ومردم برای دیداراو حاضرند، ازهرکجای عالم که شده



راهی شوند تا فقط ،حتی شده لحظاتی کوتاه اورا ببینند.



چراکه او قادر به قبول ا ین نبود که بپذیرد:



هرآنچه قسمت وتقدیر براو



صلاح میدانست تا مردی ، فقیر و ناامید وبی سرنوشت



باشد، براوروانیست ومی بایست خود برای خود کاری انجام دهد:






قسمتم یعنی : خود من :




هـر چه بـودم ...هـرچـه دیدم
هــرچه را ، د ر ره کــشـیدم
از هــر آن جــائی گـذشتـــم
بـا هــر آن فــردی نشــستـم



گــررهـی، بر مــن نبــوده
یـا کـه شـد ، راهی گشوده
گـرکـه رفـتم، راهِ غــ م را
گـه به جمعی ، گـاه تنـها!!!


از" خـود‌ه ِ مـن" بـوده برمن
از" من ِ من" بـوده برمن!!!
....
زنـــدگی جــرمـی نــدارد
تـا به د ل رنـجی گـذارد!!!
دل به هــرراهـی کـه رفـته
شـوق ِآن،از"مـن " گـرفته!!!
....
هـرچـه بـوده ،بـوده ازمـن
هــرچـه بـوده ، بـوده ازمـن


گــر به غـــمها رهــسپارم
شــکوه ای از کـس، نـدارم
آخرایـن " انـدیشه ی مــن"
بوده چون " آیئـنه ی مـن"!!!




(قـسمـتم )، یعنـی خـود ِمــن!!!
(قـسمـتم )، یعنـی خـودِ مـن!!!




ــــــــــ ف. شــیدا / ۱۶ شهریور ۱۳۸۶ـــــــــــ



.... وبرمیگردیم به جمله ای که گفتم:
آنتونی رابینز:
پیش از برداشتن گامهایش در زندگی ، جای پای خود را محکم کرده بود،
اودقیقا براهی رفت که ا ز الگوی خود
که فرد موفقی بود ،برداشت کرده بود
وبه همین سبب پیشتراز انجام ، نتیجه را نیز میدانست!
این شخص یعنی" آنتونی رابینر" درواقع راهی را رفت
که دیگری شکستهایش را خورده بود
ورنجش را بجای او به تنهائی کشیده بود
درنتیجه برای آنتونی دیگر نیازی نبود که این شکستهارا مجددا
تجربه کند بلکه گامهای خود را بگونه ای برداشت که همان شخص
اولیه رفته بود،" اما باحذر کردن از گامهائی که
گاه باعث شکست مرد موفق ِاو" شده بود.


درواقع او


"از تجربه های ،یکبار تجربه شده ، به بهترین شکل استفاه کرده است "!


وخود را به مقامی رسانیده ،


که امروزه جز افراد شهیرو سرشناس جامعه آمریکا باشد.


....



اینگونه است که میگویند: تجارب دیگران را مورد توجه


قرار دهیم وآنچه آموختنی ست زآ نان بیآموزیم.


وهمینگونه است که جوانی چون " آنتونی رابینر"


خود میشود یکی از:



مردان کهن که ارد بزرگ ازاو سخن میگوید:



چو گرمای تن مردان و زنان کهن به آسمان پر کشید با یاد خویش


اندیشه هواخواهان خود را گرما دهند .

ارد بزرگ



********


دودمان بی نیا و مرد کهن ، به هزار آیین اهریمنی گردانده می شود. ارد بزرگ


**_*_____________*__**



*دل به تنگ آمده است :



مانده ام سرگردان ...ونمیدانم من
به چه اندیشه دلم خوش دارم
دیگر از هرچه دروغ است به جان آمده ام
دیگر از دیدن این چهره مردم به نقاب
اینهمه ضدیت حرف و عمل
اینهمه پشت هم از شاخ دروغ
برسرشاخه تزویر پریدن ...تا کی؟
من به جان آمده ام
دلم از هرچه دروغ است به تنگ آمده ..
فریادش نیست !!
بغض در راهروی سینه
چه آشوب زده حیران است
دیده ام اما خشک
ونگاهم خیره ، بر همه رفتن این روز وشب است
آه ای مردم دنیا چه شده ؟؟!!
از چه اینگونه به تزویر وریا پیوستید
از چه اینگونه دروغ
برلب وبر همه لبها جاریست
وخدایا تو بگو
چه شده با دل این مردم تو؟
دوستت دارم ها
جز هوس نیست بروی لب این مردم دهر
ومحبت ها نیز
همه الوده به تزویر وریاست
ودلم میسوزد
بر دل گنجشکی
مرغ عشقی به قفس
یا کبوتر هائی
که ز دست منو تو
دانه بر میچیند
و خیالش خوش بود
که کسی دانه او خواهد داد
وای برما که برخود هم نیز
دانهء درد وغمیم
چهره در پشت نقاب
خالی از هر احساس
بر دلی میتازیم
که محبتها را بی هرآن سود ونیاز
رایگان می بخشد
خسته ام از همه این بازیها
وز آن مردم بی تدبیری
که درون خود ودر فطرت خویش
همه را مردم نادان خواندند
و بصد بازی وصد ها تزویر
بر دل ساده او چنگ زدند
وگهی زندگیش را آسان
تا به سر منزل غوغا بردند
تا بدرگاه شکست!!!
وبه خلوتگه خویش
بردلش خندیدند
مانده ام شیطان کیست
اگر اینگونه کسی شیطان نیست
...آه .
آه بس خسته بسی دلگیرم
ودگر قدرت این نیست مرا
که بیک قطره اشک
دل زاندوه رهانم به دمی
قلب من پُر شده از بغض وسرشک
دیده اما خشک است
ولبم
بسکه گزیدم هر دم
همچو دل میسوزد!!!
دلم از هرچه زمین است دگر نومید است
آسمان باز بآغوشم گیر
ودگر باره تو بگذار که سر بردل ابر
لحظه ای زار زنم
دل به جان آمده است
دل به تنگ آمده است!


9 بهمن 1385 دوشنبه : فرزانه شیدا



پایان: ** فرگردمردان و زنان کهن **

به قلم: فــرزانه شـــیدا







---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------







- بعد دیگر فرگر د برآزندگان

(( زندگی چیست نمی دانم من من فقط میدانم زندگی سهم من از بودنم است ))

(* شاعر: مهدی مقدسی *)



دراین بخش از فرگرد های ارد بزرگ در فرگرد برازندگان اولین سوالی که دراولین قدم , فکر را مشغول میکند , این خواهد بود که "برآزندگان " چه کسانی , ممکن است باشند. از دیدگاه من برآزندگان افرادی هستند که در صحنه ی زندگی سازنده ومهیا کننده ی زندگی بهتر برای مردم می باشند .

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ

این گروه شامل : بزرگان : اندیشمندان ، کاشفان ومخترعین ، و استادان وعُلمای هرگونه دانش علم وپیشه وصنعت ..... می باشند و اینگونه افراد نیز چون فرگرد "مردان وزنان کهن" انسان هائی از میان خود ما هستند تفاوت" برآزندگان " این است که اینان در زندگی خود چه به فقر باشد چه به ثروت , هرگز هیچ چیز را مانع یادگیری خود نمی دانند و بسیار نیز کنجکاوند این گروه همواره دانشی بیشتر از یک یا دودانش را در زندگی خود دنبال می کنند علاقمندی های متنوعی دارند ، بموقع وبی موقع از هر گونه تفریحاتی که در آن شور و انرژی وجودداشته باشد یا بگونه ای کنجکاوی وهیجانات درونی آنان را ارضا کند ، بهره مند میگردند و با وجود آن که ، درحین کار بسیارانسانهائی جدی وبا پشتکار هستند ،اکثرا انسانهای شوخ طبعی با "ظرافتهای دیدی وچشمی" درنگاه هستند و عمق مسائل را بگونه ای نگریسته و دنبال میکنند که " خود " به آن علاقمندند . شکل دیدگاه آنان معمولا با مردم عادی متفاوت است

برای مثال:

از آنجا که " زاویه ی دید " اینگونه افراد بدرون وبه علاقمندی های آنان باز میگردد ، لذا ممکن است همزمان با یک فرد عادی به یک منظره از طبیعت نگریسته ، اما درزمانی که فرد عادی ، آب و رودخانه وآسمان وزمین را نظاره می کند و از آن لذت میبرد، نگاه فرد برآزنده در کنار دیدن تمامی اینها " بیشتر متوجه ی جزئیاتی ست که مورد علاقه ی اوست"!

------

* کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ

------

وممکن است دراین میان بطور مثال: درهرنگاه بر زمینِ کنار رودخانه به سنگهای متفاوتی که برای مثال در آن ذرات شیشه برق میزند یا رنگهایش در هر گوشه متفاوت است نیز دقت کرده حتی به جمع آوری وبازی با آن بپردازد ، یا به امواج دریا خیره شده اما در ذهن خود به "شدت بادی که در حال وزش است " تفکر کرده و باخودبیاندیشد که چقدر میزان شدت باد می بایست قوی باشد تا این امواج با سرعت بیشتری ، به ساحل برسد و همواره دردرون ذهن واندیشه واحساس وافکارخود درحال تحقیق وبررسی همه چیزهستند:

------

* برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . * ارد بزرگ

------

ایشان گوئی در تمامی مدت زندگی خود، خود را در اسارت سوالات خویش می بینند ونیازمند آن هستند که برای خودوافکار خود جوابی پیدا کرده علل ودلایل همه ی آنچه مورد علاقه آنهاست را جستجو کرده وتا حدامکان در مدت حیاط خود بدنبال این هستند که هرچیز را تغییر داده واز آن چه خود وچه دیگران به بهترین شکل ممکن استفاده کنند :


هرگز دل من زعلم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد ودوسال فکر کردم شب وروز

(""معلومم نشد " که هیچ معلوم نشد!!*)

** خیام**

ودرکنار این خصایص اخلاقی نیزدرحرفه وکار و سرگرمی ها ،

چنانچه حرفه ی اولیه آنان " رشته وعلومی خاص و مشخص شده "

باشد ، تفکر آنا ن بمانند اندیشمندی چون " شوپنهاور "که خود یکی از

این افراد است اینگونه است که " خود او" میگوید:

اگر ما چیزی را می خواهیم, برای آن نیست که دلیلی بر آن پیدا کرده ایم

بلکه چون آن را می خواهیم, برایش دلیل پیدا می کنیم.* شوپنهاور

اما همواره " دیگر رشته های زندگی "را نیز پیگیری کرده وهمیشه با

علاقمندی کامل آنچه را که در جستجوی آن هستند و پیدا کرده وهرروزه

بر علم خویش میآفزایند ،

ودرعین حال هیچ چیزی را مانع از فعالیت خود نمیدانند خواه روانی وروحی باشد

خواه کمبودها جسمی و یا حتی آلام ودردها ومشکلات جسمی دیگر....

درواقع هریک ازاینها مزید برعلت شده تا بیشتر درپی رفع آن باشند

وچاره راهی بیابند

درهر دشتی که لاله زاری بوده ست

از سرخی خون شهریاری بوده ست

هرشاخ بنفشه کز زمین میروید

خالی ست که بر رخ نگاری بوده ست

(خیام*)

برآزندگان ( زمانی هم که ، مخالفت اطرافیان و ناسازگاری وحتی تمسخرهم کیشان

وهم مسلکان وحتی نزدیکان خود* را نسبت به علاقمندی ها یا اموری که درحال

انجام آن هستند، ببینند ، بی هیچ واکنشی در دنیای خود، بکار خویش میپردازند

وهیچ یک ازاین عوامل،قادر نیست" توجه وعلاقه " وحتی "مشغولیت ذهنی وفکری "

آنان را از آنچه بدان مشغولند ،وا داشته یا آنرا کمتر کرده و ازبین ببرد.)

● اسارت

" اسارت " قصه ی زندان شدن نیست
گهی ، در اوج ِ آزادی اسیری
نه دیواری ، ز سنگ است و نه شیشه
ولی در" اندرون" ، پابند و گیری
" رهائی" ، هـمچو برگی در خزانی
ولی " سرگشته" د ر راه ُو مـسیری
ترا بادی برد هر سـو که خـواهد
نمی بینی ، کسـی دستش بگـیری
"اسارت قصه ی زندان شدن نیست"
اسـیری گر غــم ِ دنیا ، پذیری
دل و روحـت ، رهـا باید ز غــم کرد
نمی خـو اهی ا ـگر، از غـم ، بمیری
دلِ ِ آزاده ، آزاد ِ جـــهان اسـت
تو خود، از رنج این " غـمخانه" ، سیری
بـکوش امروز وُ بـگذ ر از گذشـته
که " شـادان دل" شـوی در روز پیری
و گرنه ، با غــم وُ رنــج ِ گذشـته
به هـر ، راهـی روی ، سـودی نگـیری

فرزانه شیدا - f sheida

****

اینان هرگزدر زندگی قادر نیستند در گوشه ای نشسته
وناظر گذرزندگی خود یا زندگی دیگران باشند
وحتی درحالت نشسته وآرام نیز
دردرون با " افکار پرهیجان یا سازنده یا جستجوگر خویش" مشغولند .

ــــــــ● ــــــ* میخواهم آرام بگیرم*ـــــــ● ـــــــــ

دراعماق کهکشان ...دراعماق دریا
در اعماق زمین نگریسته ام
امشب مرا "عمق دل" آشفته کرده است!
می بینم که در عمیق ترین لایه های قلبم
در سرخ ترین طپشهای دل
در شریان رود درون رگهایم
جنبش دیگری ست..با بیقراری وبی صبری!
بخود میگویم:آرام قلب من!
" دویدن" هرگز،
چه در عمق دل چه برروی زمین
جز طپیدنهای بیهوده نبوده است!
میخواهم پس اراین آرام وقدم زنان
راهی شوم!
از دویدنهای بیهوده وعاصی به جان آمده ام
ضربانهای تند قلبم مرا کلافه میکند
مرا کلافه کرده است!
کافی ست مرا...کافی
میخواهم آرامی بگیرم!
میخواهم " عصر دویدن"
را برای "دوندگان " دنیا ، وا گذارم
نمیخواهم " دونده ای " باشم
باشماره ای برسینه...در آرزوی " خط پایان "!
...وبردن " جام " که بی هیچ نگاه
به پیرامون خویش
تنها میدوید ...میدوید...میدوید!
و" حرمت جاده " را نیز نگاه نمیداشت!
من پایان نمی خواهم!
من در خط شروع ایستاده ام
هرکس میخواهد بدود...بگذار بدود!
من تنها زمانی خواهم رفت...که بدانم ....
بیهوده نیست!
"بُردن با تعجیل" لطفی ندارد مرا!
میخواهم ارام ، ازخط کشی ها عبور کنم
میخواهم در پارکینگ های زندگی
هرجا " جائی بود" پارک کنم!
میخوام"عبور" معنائی داشته باشد
"سفر" لطفی..،.."گذر" ارزشی!
میخواهم "بدون جام طلائی " برنده بودن
درعبوری آرام....پس از پارک اندیشه هایم
قدمی داشته باشم ...درطبیعت خداوند ... در راه ها !
دیگر ازچکش "طپش"برروی قلبم
به جان آمده ام!
میخواهم طپش قلبم
نوازشی بر روحم باشد
از شدت ارامش!
میخواهم ارام بگیرم...میخواهم
"بی تعجیل" زنده باشم
بدون دلهره زندگی کنم
ارام درگذر باشم...ارام در گذر!
میخواهم...آنگاه که مرا می بینی
تو نیز آرام بگیری!
ایدل...زین پس زندگی را
" آرام " زندگی کن ...دویدن کافی ست!
آرام بگیر ایدل آرام!

۲۳ تیرماه ۱۳۸۲/۲۰۰۳
فرزانه شیدا - f sheida


ازاینروست که برای برازندگان همیشه" خلوت وتنهائی ولحظات باخود بودن
(" بهترین وامن ترین مکان برای" افکار و اجرای خلاقیت های " ) آنان است

● میگویند

میگویند...آری... بدون تردید میگویند
دو با دو میشود چهار!
دل ِمن" حساب وکتاب " نمیخواهد
" آمار" برایش مگیر
" سرشماری" نمیخواهم!
" محاسبه ی انسانها " ، درهرکجای دنیا که باشند
همیشه ، کسل کننده بوده است
نه فقط برای من ...برای مردم نیز!
بگذارید بجای " سرشمردن ها"
دلها را بشماریم
تعداد جمعیت کشور " ایکس /X "
میشود: یک ملیون " دل"
عاشقان را باید
به تولید دلهای کوچک، تشویق کنیم
تا تعداد عاشقان، با کمبود نسل مواجه نشود!
زیرا که نسل عاشقان ،رو به انقراض است!
....
آری...دنیا چنین زیباست
اگر شمارش دلها و عاشقان را شماره کنیم
دنیا آخر.... نیازمند عاشقان است
آری...دنیا اینچنین زیباست!

۲۴تیرماه ۱۳۸۲ فرزانه شیدا / f sheida
Farzaneh Sheida

و همچنین " قوه ای محرکه ای" که دروجود ایشان، آنان را وادار میکند,

که هرگز قادر نباشند لحظاتی را در بیهود گی سرکرده وبه اتلاف وقت بپردازند
وحتی سرگرمیهای آنان نیز بگونه ای هدفمند است وبطور مداوم به کاری وچیزی

مشغولند ،چه با افکار خود چه با سرگرمی ها چه باانجام اموری که برای آنها مهم وضروری

بشمار میرود

درواقع برای این افراد همیشه همه چیز مهم یا جدی ستوحتی درحین شوخی ومزاح ،هم " هدف وفکر وریشه ای " در اعمال وسخنان آنان

موجود است، چراکه دردرون , همیشه درحال فکرکردن هستند
_____________________

* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟ ارد بزرگ

از دیگر*" اشارات ونشانه های موجود در روحیه این افراد" :

* دیدگاهی ست طنز گونه به امور جاری زندگی وهمچنین دیدی انتقادگرانه
که ظرافتهای خاص خود را داراست ودرواقع اگر چنین " نگاه و طرزفکری "را دراختیار نداشتند با دیگر مردم هیچگونه تفاوتی نمیکردند وتمایز آنان دقیقا
درهمین مرحله آشکار میشود که : برای آنان

"هیچ چیز (همانگونه که هست*) ،نیست "!

یعنی آنان بدنبال دلایل همه چیز هستند و سوالات آنان در" چراها وبرای چه" خلاصه میگردد

* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟... ارد بزرگ

ذهنیت وتفکر ونوع نگاه اینان همراه با " هوش سرشار این گروه "
هرگز در" خویش درونی آنان " ودر وجود درونی وروح وفکر
واندیشه های این افراد،آرام نمیگیرد

ودرخواست ومیل درونی وباطنی آنان چون "محرکه ای که همیشه درجریان"باشد وبمانند برقی که همواره " کلید روشن شدن " آنان زده شده باشد

یا متصل باشد و بمانند اینکه همیشه
دوشاخه ی متصل به برق بوده باشند همواره ،
درجریان زندگی ِ"زنده و مانا "، فعال هستند

* برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است . ارد بزرگ

● شب وعشقپریشان بود...
چون بادهای آشفته ی بیقرار
عصیان داشت...
چون تلاطم موج های دریای طوفانی....
بیقرار بود
چون سرگشته موجی بی ساحل
.... و نگاهش ،جوشش چشمه های درد را
از عمق خموش سینه ی خویش...
به فریاد آگهی میداد!
آفتاب وجودش ...در جنگلهای دوردست
و درختان درهم پیچشده.... گم میشد
و غروب خاطرش
در پشت کوهساران بلندوُ...
قهوده ای وخاکی ، رنگ می باخت
اما شبهایش ...آه شبهایش
شب های او ... دریای آرام وعمیقی بود
که بیصدا موجهای افکارش را
به ساحل اندیشه های شبانه میکشید
اینجا در عمق تاریک وپنهان ِشب
گوئی در عمق یک دریا ... سکوت ....
دور از هیاهوی روز...خود را باز میافت
خودِ درونش را!
و افکار او ، علفهای روئیده سبز زیر آب بودند
که دریک سبزی ملایم ولطیف
درموج اندیشه های آبگونه ی روح
او را... آرام میبخشید!
او عشق را ... در عمیق ترین
عمق زندگی جستجو میکرد!
نه در دل خاک
در دل کهکشان ...یا عمق دریای آبی!
گوئی , تن به آب سپرده
دست در دست قطره های آب
به دوردستهای اندیشه آدمی ... ره یافته بود.
شب ِ او... شب دریائی افکاری بود
که در انتهای خویش،به محبتی آرام دهنده
وعشقی عمیق میرسید
دریای خاطر او، حتی در طوفان نیز
میتوانست ، عشق را ازاو باز پس گیرد
درعاشقانه های درون او...
عشق او دریائی بود!
چون مرواریدی در صدف
درعمق دریاها...
بسی پنهان ...ودور از هر نگاه.
عشق او...از آن او بود و بس .
تنها از آن او!

17 فروردین 1368
ف . شیدا

... اینان هموراه لحظات را در هر ثانیه اش با افکار وهیجانات
وقوه ی محرکه ی درونی خویش ، زندگی میکنند
بگونه ای که حتی گاه اگر ناچار به آرام گرفتن در جائی ومکانی باشند
بسیار کسل و در درون آشفته خواهند شد وبدنبال راه گریزی از
چنین مکانهائی میگردند
برای این گروه هرگز معنای استراحت معنی واقعی خود را ندارد
واستراحت نیز برای اینان بگونه ای بهره برداری از زمان برای یادگیری
ویا انجام کاری تفننی "اما ثمر دهنده است "! درواقع

"همیشه باید کاری انجام شود "

* کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست .* ارد بزرگ

واستثنا دراینگونه مسائل، کمتر ازآنان دیده میشود درواقع حتی بدرستی
یادنگرفته اند که بدانند :

"چگونه میشود استراحت کرد " ومعنای استراحت چیست!

واین گروه همان انسانهای بزرگی هستند که حتی درخیال وتفکر خود
از میوه ای عادی چون

" سیب در حمام خانه ی خویش
" جاذبه زمین " را کشف میکنند !!!

وهمان گروهی که بقولی" دود چراغ خورده اند"!
وچه فقرچه ساعت خواب , وزمان روز و شب ونیمه شب نیز برایشان بگونه ی
بقیه ی مردم عادی

" زمان ووقت آرمیدن " نیست

وانگار همیشه کمبود وقت دارند یا زمان
برایشان کوتاه تر از ۲۴ ساعت است وچیزی بیش از ۲۴ ساعت را
در دایره ی ساعت زندگی خود طلب میکنند.

* ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد .

ارد بزرگ

*ــــــــــــــــــــــ* طغیان لحظه ها *ــــــــــــــــــــــ*

در طغیان لحظه های درد ...

که فریاد سر نداده ی ،

عشق را فرو میخورد

و سکوت بر صدا چنگ می کشید!..

و گامهای ِ شتابنده ی ؛اشک ؛

راهروی ِ ؛صبر خویش را؛ می دوید ...

در ؛بی صبری ِهمیشه خاموش بودن؛! ...

در شکایت ِ ‌؛‌ِهمیشه؛ بیصدا ؛ گریستن ؛ !

.....

شبها را، تا صبح بدرقه کرده ام،

... بسیار!...آری بسیار!

کنون نشسته بر ایوان صبح ،

در بدرود با ستارگان شب ...

...آنچه باقی ست ،

دلی ست که هنوز , عـشق را جستجو میکند !

و بی آنکه بداند ، میدانست راه ِرفتن ،

اگرچه طولانی نمی بایست ،

تسلیم لحظه های نومیدی بود ...

اگر که میخواست از پای نیافتد !

اگر که میخواست بیهوده نباشد!

چـراکـه ... زندگی معنایش هرگز باختن نبود

زندگی هرگز معنایش باختن نبود .

*ـــــــــــ ۱۳۸۳ فرزانه شید ا ـــــــــ*

اینان گوئی از آ سمانها اجیر وموظف شده باشند

"که تا زمانی که هستند" از پانشسته از کمترین

وکوچکترین لحظات زندگی خود، " بهره ای مناسب ببرند

" تا درنبود خود نیز مانا باشند ویا لااقل آنچه لازمه ی زندگیست
ازخویشتن بجا گذاشته باشند.

* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. * ارد بزرگ

... وگوئی بمانند پدر ومادری هستند که همیشه در فکر کودکان خود بوده

و درتلاشی شبانه روزی هستند , تا حداکثر آرامش ورفاه اجتماعی
در زندگی خود و منو شما را فراهم آورند.

ما , منو شما , شاید دود چراغ را بخاطر قطع برق خورده باشیم ،

اما آنان که از روزگاریپیشین واز دوران پیش ازما ودرزمانهای گذشته بوده اند

شاید از سر نیاز وبرای ادامه کار خویش وتحصیل وخواندن کتاب وبرگه ای

دود چراغ را خورده باشند

اما این دسته از برآزندگان که امروز نیز وجود دارند نیز گاهی

به شمع وچراغی پناه برده اند

تا درخلوت خود وبدون آزار دیگران، توان آن را
داشته باشند تا بگونه ای در آرامش روحی ، فکری وذهنی به
مشغولیات خویش که همانا سازندگی وکشف و پدید آوردن وخلاقیت و
پدیده های نو و نوآ وریست را در خلوت خود، جان ببخشند .

* دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است
به پهنه و گستره آسمانها . *ارد بزرگ

" ذوق وعلاقمندی " این افراد " تا رسیدن به مرحله نهائی ونتیجه "آنگونه است که درصبوری کامل همه وهمه ی کشفیات ،اختراعات ،
سازندگی ها ونوآوری های خود را در درون خود
ریخته و نگاه داشته وبااینکه" شوق رسیدن به" مرحله نهائی" را دارند

اما همه را برای خود حفظ میکنند .!

* برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان
جز آهنگ خیزش و رشد نیست . ارد بزرگ


وبا شکیبائی تحمل میکنند تادرزمانی که "کار وهدف"سرانجام گرفت آنگاه،

" آنرا باتمامی اشتیاق خود با دیگران سهیم گردند "

و تارسیدن به هدف لحظه ای از کار بازنمانده و در
هرفرصتی به ادامه کار،تحقیق، تمرین ، یادگیری و آزمایش ادامه داده
و هزاره وهزاباره" تکرار" را نیز به جان میخرند و چیزی

بنام " ناامیدی" در وجود آنان , هرگز معنا ومفهوم قابل درکی ندارند


* برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . *ارد بزرگ


ودرعین حال هرچقدر هم دیگران بر آنان خرده گرفته و یا آنان را به هرشکلی
منع از ادامه کار کنند چه با تمسخر چه با مخالفت ویاهرگونه رفتار منفی
وسردی دهنده ای , بخوبی قادر به مقاومت هستند

* برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها در
آمدگان و زندگان نمی بینند . *ارد بزرگ

....و:

* برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است
صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند . ارد بزرگ
چراکه در درون چیزی بنام

" باید " و "من میتوانم " و"من باید بتوانم "


باعث میگردد تا انرژی لازم بر ادامه کار در وجودشان حفظ شده
وهرگز کسی قادر نیست ایشان را از راه رفته باز گرداند وحتی اگربا
شکستهای پی درپی نیز روبرو گردد
باز اینرا نه هرگز شکست بلکه تجربه نامیده

وبا اعتقاد به اینکه آنچه

میخواهد " باید بشود "

وبرای ایشان

هیچ چیز

هیچ وقت

غیر ممکن نیست

وکلمه ی

" هرگز نگو هرگز" و "غیر ممکن هم غیر ممکن نیست"

" شعارهای همیشگی " اینگونه افراد نابغه و خلاق دنیاست

که تا آخرین نفس پیش رفته وحتی اگر در ظاهر امر با مخالفان خود با سازگاری رفتار کرده

واینگونه وانمود کنند که به حرفهای آنان اهمیت میدهند و یا حتی عنوان واعتراف کنند که :

" آری چندین بار شکست خورده ام"!

اما باز" معنای شکست خوردن" بر این افراد هرگز معنای

" تمام شد" وباید " فراموش کرد"

یا بقولی :" از خیر آن گذشتن وزحمت بر خویش کم کردن" را ندارد.

و این تفاوت عمده برآزندگان با افراد عادی جامعه است .


* برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه
راه های نارفته است .*

ارد بزرگ

و به همین دلیل ، برای خود من این قشر از جامعه
هیجان انگیز ترین ، جالبترین وجذابترین افراد جامعه هستند که
خواندن زندگینامه آنان چه از گذشتگان چه معاصرین، همواره ودرهمیشگی
زندگیم بسیار هیجان آور بوده وهست وبطور مداوم زندگی این برآزندگان را
اگر جزمعاصرین باشند با علاقمندی هرچه بیشتر
دنبال میکنم وسرنوشت آنان برای من از هر چیز دیگریدر دنیا "مهمتر وجالبتر وخواندنی تر ودیدنی تر" است .

وبهترین استادان و آموزنده ما در راه زندگی.

اینگونه انسانهای خلاق ونابغه گروه تشکیل دهنده ی علما واندیشمندان،
استادان ، شاعران و نویسندگان جامعه هستند که همواره
درحال سازندگی وخلاقیتند .

... وجا دارد که همه گونه امکانات رفاهی را برایشان فراهم گردد
تا در انجام آنچه می بایست انجام دهند دستی باز وموقعیتی فراهم شده
داشته باشند .

چراکه همگان مدیون این افراد هستند که با انجام کاراهای خود بنوعی به
بشریت خدمت میکنند چه این خدمت در جنبه های
کمک فیزیکی به انسان باشد چه عملی چه معنوی وروحی.
واما یک نمونه بارز ومشخصه ازنوابغ تاریخ میتوان از:
* موسیقدان آلمانی بتهون *را نام برد
که با وجود کر بودن موسیقدان بزرگی بودو بهترین سمفونی زندگی خود را
که "سمفونی نهم" نام دارددرزمانی نوشته واجرا کرد که بطور کامل شنوائی
خویش را ازدست داده بود وزندگینامه او بعنوان یکی ازنوابغ دنیا
بسیار خواندنیست و حتما جالب است بدانید بتهون آدمی
بسیار بدخلق وشلخته بود:
لینک زندگینامه بتهون:http://www.harmonytalk.com/archives/000314.html
و همچنین لینک زندگینامه بتهون نوشته شده توسط یک پزشک:http://1pezeshk.com/archives/2007/03/post_450.html

کنجکا وئی " برآزندگان " سرچشمه از قدرت استعداد ونبوغ وخلاقیتی ست

که این گروه از مردان وزنان جامعه در وجود اندوخته اند

وهرگز سیراب از آموزش بیشتردر همه

علوم وهنرهای دیگر نمیشوند

وتا آخرین لحظات زندگی از هرامکانی

برای یادگیری بیشتر استفاده میکنند

* برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان
را بارور می سازند . ارد بزرگ

از نمونه های بارز " ابوعلی سینا " را میتوان نام بردکه در دانش وعلم از بیشترین دانش
زمان خویش بهره مند بود ودر طب و انواع گوناگون علوم تبحر داشت

نمونه های دیگری که برازندگان میتوان نام برد :

آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein ) است
اودر(۱۴ مارس ۱۸۷۹ - ۱۸ آوریل۱۹۵۵) فیزیک‌دان نظری زادهٔ آلمان بود.
او بیشتر به خاطر نظریه نسبیت و بویژه برای هم‌ارزی جرم
و انرژی (E=mc۲) شهرت دارد.
علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمده‌ای داشت.
اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری
و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد.
او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی
شناخته می‌شود
که به این جهان پا گذاشته‌اند. در فرهنگ عامه، نام «اینشتین» مترادف
هوش زیاد و نابغه شده‌است

* چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ارد بزرگ

نمونه ی دیگر " لئوناردو داوینچی" نقاش ایتالیائی ست که هم در علوم
و علم آناتومی نیز شهرت داشت وهمچنین در نقاشی شهره زمان دیروز
وامروز هستند:
سایت (آناتومی و داوینچی *همراه با زندگینامه ی او ):http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

(بدن وعضلات بدن ورگها و تاروپود بدن انسانی ،اندام
و تمامی آنچه سازنده ی بدن انسانی ست = علم آناتومی *)آناتومی بدن انسان = سایت علمی (آناتومی*):
بخشی از زندگینامه ی او از سایت ذکر شده:http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

*"جورجیو وازاری*" در کتاب زندگی هنرمندان"چنین روایت می کند که وقتی * وروکیو*
ظرافت، زیبایی و روحانیت کار نوآموزش را دید گفت:
دیگر هرگز دست به رنگ نخواهم زد.

پس از شش سال کار با وروکیو، در سال 1472 *لئوناردودر انجمن سنت لوک پذیرفته شد. این انجمن متعلق به صنف داروگران،
پزشکان و مقر هنرمندان بود و در بیمارستان سانتا ماریانووا قرار داشت.
این طور به نظر می رسد که لئوناردو از موقعیت مناسبی که به سبب استقرار
صنف پزشکان در انجمن پدید آمده بود، استفاده کرد
و مطالعاتش را در زمینه آناتومی عمیق تر ساخت.

منابع آگاه اظهار می کنند که

شاهکارهای برجسته آناتومی لئوناردو مانند
" سنت ژرم (هیرونوموس قدیس) " در گالری *واتیکان و تابلوی
" آنونسیاسیون عید تبشیر " که در اوفیتزی
قرار دارد،مربوط به همین دوران است.
به دلیل شهرت لئوناردو
به جذابیت و استعدادش در داستان سرایی،
بذله گویی، تردستی و موسیقی
احتمال می رود که او بسیاری از سالهای نوجوانی اش را
در خوشگذرانی به سر برده باشد.
ازنقاشی های او:
متانت مسیح، *پرسپکتیو و نظم بی همتای * لئوناردو با احساس آشفتگی
و شوریدگی حواریون در تضاد است.

به گفته ی تاریخ نویس گامبریج، شام آخر داوینچی،یکی از بزرگترین معجزات نبوغ انسان است.

جدا از نقاشی، لئوناردو به مطالعه ی آناتومی، نجوم، گیاه شناسی،
زمین شناسی، پرواز، جغرافی و نقشه های اختراعات و ابداعات نظامی
نیز سرگرم بود.

او ابداع کننده ی طرح هایی برای هلیکوپتر، چتر نجات،
دوچرخه، موتور سه دنده و نردبان کشویی بلند است که هم اکنون
به وسیله ی آتش نشان ها مورد استفاده قرار می گیرد
وبسیارند مثالهای آشنائی که منو شما هزاران باره از آنان شنیده ایم
ویا آثار واختراعات آنان را دیده ویا از آن در زندگی روزانه
استفاده برده ومی بریم.

●●●

اما چه چیز این افراد را ز دیگر مردم برتر کرده و متمایز میکند
جای سوال دارد...


* برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویش
را تباه نمی سازند .* ارد بزرگ

●●●

حال...آیا شنیده اید که
بکارگیری دست راست وچپ ویا هردوباهم
در فعال بودن بخشی از مغز
(دست راست، سمت چپ مغز*) و(دست چپ ، سمت راست*)
ودرصورت استفاده از هردودست
(هردو بخش راست وچپ مغز)
انسان فعال گشته و سلولهای تازه تری میسازد وحجم مغز نیز
بالاتر میرود
واگرچه بطور طبیعی سلولهای بدن همواره درحال بازسازی است اما در
اثر فعالیتهای مغزی وهمچنین جسمی(ورزشهای وبدن سازی*)سلولهای وعضلات بدن افزایش یافته ، در" بدن " سلولهای قدیمی دفع گردیده

وهمواره باز سازی میشود .
زین سبب میگویند
انسانهائی ازاین دست

بسیار نیز خلاق میباشند ونبوغ آنان معمولا
شگفت انگیز است

وبه همین سبب" قدرت حافظه وخلاقیت "در افرادی که با هردودست کار میکنند بسیار بالاستواز هوش سرشاری برخوردارند ولی باید پرسید :
چرا عده ای اینگونه هستندوعام مردم نیستند

*●●*

این را مسلم بدانید که

هیچک ازعلوم ودانش
ومهارتها در زندگی بخودی خود نیست

صرفنظر از استعداد ذاتیاینرا نیز باید بدانیم که ماانسانها تنها با تمرین و تلاش وتکرار وادامه در آن میتوانیم
از بهترین ها باشیم

ودر هرچه که

* اراده کنیم*

به آن دست یافته وآن فن وعلم ویا کار را برای
خود آسان کرده وراحت از پس انجام هرچه میخواهیم بر بیائیم

یک ضرب المثل نروژی میگوید:trening gjøre deg en master

به معنای آنکه تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند


در نهایت سخن اینکه تمامی ما انسانها درصورت آنکه خود خواستار این باشیم
که در حرفه وعلم وهنری پیشرفته کرده وخود را به
جائی بر سانیم تنها کافیست در آن کار به تمرین ویادگیری مهارت های
آن بپردازیم واستعداد های درونی خود را شکوفا کنیم

مغز پذیرای تمامی آن چیزی ست که ما باو میآموزیمودر صورت آنکه میدانیم کدامین استعداددرما شکوفا تر است
میتوانیم در رشد آن تلاش کنیم

بااین تذکر که بسیارند انسانهائی که
با وجود نداشتن استعداد درکار ورشته ای قادر به یادگیری
وانجام آن بصورتی همراه با مهارت نیز بوده اند .

واین خود نشانگر این است که :

(خواستن توانستن است*)!


اگر بگونه ای درست آنچه را که میخواهیم ، بیاموزیم، یاد بگیریم وانجام دهیم
را با اشتیاق دنبال کرده ودانش آنرا بیاموزیم وبه تمرین وتمرین بپردازیم
لذا من وشما نیز میتوانیم چون بخواهیم یکی از برازندگان تاریخ خود باشیم

باامید موفقیت همگان در سراسر دنیا وگیتی


پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است. ارد بزرگ

ضرب المثل نروژی را فراموش نکن:

trening gjøre deg en master

معنا : " تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند!


پایان: ** فرگرد برآزندگان **

به قلم: فــرزانه شـــیدا







---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------







- بعد دیگر فرگر د اسطوره

اکنون در فرگر د اسطوره از خود می پرسیم :اسطوره کیست؟آیا با در نظر گرفتن فرگرده های مردان وزنان کهن و همچنین آگاهی ار اینکه برآزندگان چه کسانی هستند با خود به اندیشه فرو نخواهیم رفت که چه کسی اسطوره است و لزوما چه کسی نیز می بایست اسطوره باشد؟!


همانگونه که میدانید اسطوره های" افراد الگو" در جامعه اشخاص مشخصه ای هستند که جامعه افکار وعقاید آنان را می پذیرد
واز آنجا که دیدگاههای آدمیان متفاوت است لذا هر کسی اسطوره و الگوی خود را دنبال می کند و درعین حال اینکه چنین کسی چگونه افکاری را دنبال می ند بستگی به آن دارد که هدف ما از دنباله روی از یک اسطوره چه باشد بطور مثال آنکه در زمینه های دینی و مذهبی بدنبال الگوی مناسب است الگوی دینی خود را برمی گزیند و به همین شکل انتخاب ما با درنظر گرفتن ایده ها اسطوره ها والگو ها صورت میگیرد...

چرا که آدمی همواره در پی خویش میگردد در " خود واقعی درون خود" را تا دریابد چه را از زندگی طلب می کند و خواهان چیست وکدامین اندیشه و عملی رادر زندگی می پسندد می پدیزد، دوست دارد ویا قبول میکندتا بواسطه ی ان توشه ای برای راه رفتن خویش بردار د وتوان ادامه راه را داشته باشد.

در پی خویش

کوهساری سنگی ...در غروبی غمناک
منم اینجا تنها
ملتهب از فریاد!
آمدم تا که در این خلوت سرد
بر سکوت دل خود چیره شوم
آمدم تا که به فریاد بلند
بانک تکرار ( مرا) داد زنم !
من در این پیچ و خم سنگی کوه
رو به هرسوی غریب
ناشکیبا از درد
در پی خویش فراوان گشتم
و به نومیدی و یاس
چشمه را آینه خود کردم
لیک آخر ز چه رو
در پی اینهمه فریاد وفغان
گشتنی دور خود اندر دل کوه
گر یه ای ملتهب از جوشش درد
همچنان غمگینم
همچنان آشفته
و ز بودن خالی
اثری از من من نیست چرا
در پی چیست که میگردم من
کوله بارم خالیست
از امیدی که مرا راه برد !
و من اما مغموم بی هدف سرگردان
همچنان در راهم...و به شب نزدیکم.
لیک این خاکی کوه
اینهمه سردی و دل سنگی او
رنگ خاکستری چهره یاو
سبزی بودن را
از دل پر طپشم می دزدد
و سکوتش گوئی بر فغان دل من میخندد
از من من اثری نیست ولی
در من اما طپشی بیهوده ست

در تلاشی مغموم
(رفتن و جستن خویش )!
لیک آخر ز چه رو
همچنان در راهم
با کدامین شوقی
راه شب می پویم
کوله بارم خالیست
از امیدی که مرا راه برد!

ف.شیدا ۱۳۷۴
برای کسی که بدنبال الگوی خاص خود میگردد ازجمله اسطوره های دینی , مسلما بزرگان جامعه ی مذهبی را چون رهبر در دین مسلمانان و چون پاپ در دین مسیحیان , اسطوره خود قرار می دهد.

زمانی که به جنبه های سیاسی آن فکر می کند رئیس جمهوری وقت و همچنین روسای جمهوری و پادشاهان گذشته تاریخ خود را بررسی کرده کسی را بعنوان الگو انتخاب میکند.


زمانی که بدنبال اندیشه های بزرگ است نیز باز با دیدگاه درونی خود
درپی بهترین افراد سر شناس کشور وجهان

بدنبال اسطوره یااسطوره های مناسب میگردد.

اما چرا انسان نیازمند اسطوره است؟

مسلم است که همانگونه که ما در زندگی اول والدین

سپس معلم ودبیر واستاد را بعنوان راهنمای خود میشناسیم

در بعُد بزرگتر زندگی و زندگی کردن

نیز نیازمند کسی هستیم تا به کمک او وافکار او
شخصیت درونی خود را بنا سازیم

واز آنجا که انسان خواهان این است که

در زندگی خود انسانی موفق باشد


در نتیجه انتخاب یک اسطوره ی مناسب بعنوان الگوئی که انسان ازاو تبعیت کند
امریست بسیار جدی ومهم .


حال درنظر بگیرید که برای مثال وقتی کسی بدنبال سخنان بزرگ میرود
هدف او چه میتواند باشد مسلما تنها از سر تفریح وتفتنن نیست
وهدفی که شخص را بدنبال انسانها ی بزرگ واسطوره ها
می کشاند چیزی جز این نخواهد بود که فرد


بدنبال جوابهائی برای خود در زندگیست
و هرکسی بدنبال اینگونه اندیشه ها نیست
وشاید درتمام طول زندگی خود
تنها به آنچه در ضرب المثلها وتجربه های دیگران از زبان
دیگران نیز میشنوند اکتفا کرده به همین حدود نیز در زندگی خود
راضی باشد.*سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر
دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند . ارد بزرگ

اما هستند کسانی که بیش ازاینخواهان آن باشند که اگر درطول زندگی خود ازاین
گذرگاه یکباره زندگی ودر طی مسافت آن که

« عمر» نامید میشوداین راه را بگونه ای طی کنند که, درست آنرا پیموده باشند

ودر طول بودن خویش خواهان یادگیری بیشترو ترقی
وپیشرفت خود باشند

تا به خوبی وبدرستی راه رفتن زندگی را پیموده
وکمتر بدردسر ومشکل گرفتار شوند

ودقیقا در اینجاست

که الگوها واسطوره ها ارزش خویش را نشان میدهند.....

در طی زندگی روزانه نیز،وقتی که منو شما

(بخصوص در ایران که بسیار متداول تر است*)
در چهار خط صحبت خود سه تا (مثل ومتل وکنایه های*)

اندشمندانه آنان رابه یاری میگیریم تا سخن خودرا
تفهیم کرده ویا به مدد گفتن جوک وروایت
وحکایتی قصد گفتن مطلب خاصی را داریم
تا پیامی را غیر مستقیم وبا مدد از دیگران وتجربه ها
به شخص مقابل خود برساینم ,و
وقتی که ما در یک روز نیز بین کتب واشعار
وحتی در رسانه هائی چون

رادیو تلوزیون روزنامه ومجلات
به خواندن ودیدن وشنیدن
پرداخته و در جستجوی مطالب مختلفی هستیم که
بواسطه علاقمندی خود چیزی از آن یاد گرفته یا بدانیم,

در اصل هدف ما چیزی جز این نیست

که ازاینکار, گذشته از جنبه تفنن آ ن

نتیجه ای را نیز بگیریم
و مسلم است که حتی اگر بدیدن «کارتونی »

هم مشغول شویم
چیزی بطور ناخود آگاه یاد گرفته ایم

وهمان پیامی
که قصد یاد دادن آنرا به کودک داشته اند مجدد
برای ما یادآوری میشود .

ودرعین حال تاثیر اینگونه رسانه ها
خواه کتاب باشد خواه رادیو تلوزیون ویا روزنامه در
وجود ناخود آگاه ما چیزی از یادگیری انجام شده استکمااینکه اینروزها
میتوان درخواب با شنیدن»
« سی دی» های متعدد زبان« انواع زبان های دنیا»
را آموخت ویا با موزیکی آرام
فشارهای عصبی واسترس زای روزانه وزندگی
را درساعات خواب کم نمود یا
بر « قدرت اعتماد بنفس»
خویش افزود ه یا بر درد واندوه خود فائق آمد.


درنتیجه تاثیر اینگونه رسانه ها در نهاد ما، حتی بدون آگاهی
منو شما در مغز ودرضمیر ناخودا گاه ما ضبط وثبت شده

وماندگار میشود .


کمااینکه وقتی برای مثال

کسی , از خبر روز, برایمان سخن میگویدبلافاصله در ذهن ما تداعی روزنامه یا تلوزیون
یا متنی را که خوانده ایم میشود وبخاطر می آوریم که:
منهم امروز این آن را شنیده یا خوانده ویا دیده ام

درنتیجه ما حتی بدون خواست خود هم در روزانه ی زندگی
درحال یادگرفتنیم خواه مثبت باشد خواه منفی تاثیر آنچه روزانه
برما تاثیر میگذارد
ویا نگاه میبیند وگوش میشنود
تاثیری دائمی خواهد بود بر تمامی زندگی ما
ودرنهاد وذهن واندیشه ما

وهرچقدر هم بگوئیم که:

« من تحت تاثیر عوامل خارجی نیستم »

کافیست که دوسه روز خود را امتحان کنی

وبطور مداوم مثلا

فقط به فقط اخبار گوش کنید
وبعد از نهایت "سه روز" شما خود یک انبار اخبار هستید که
هرچقدرهم با بی توجهی به آن نگاه کرده باشید کافیست که
کسی اشاره ای به گوشه ای از آن کرده

آنگاه شما بلافاصله تصویری از مغز ارسال شده
دریافت گردیده وشما در تصور وفکر خود آنرا

مجددا ,خواهید گرفت
« تصویری» ازآن صفحه ی کتاب یا روزنامه
تصویری از لحظه ای که این وآن خبر را در رادیویا تلوزیون
گوش داده یا تماشا میگردید .


ما روزانه تحت تاثیر یکایک عواملی هستیم که چه مهم باشد
چه بی اهمیت
ذهن آنرا ثبت ودرحافظه ی پسین یا

« ضمیر ناخوداگاهِ » ما, آنرا انبار میکند

واثر آن در روز وروزهای بعد برما روشن میشود

واثرات آنچه دیده وشنیده ایم ,یا بر احساس اثری داشته است نیز

در باور ما ویا اندیشه ی ما جای میگیرد:
●●●●

● به خود سوزن بزن! آنگه خود داور باش
میان سینه فریاد یست

درون سینـه ام یک خــشم

و دردی مانده در بغــض گلویم با نگاهی تر

و چشمم ، خیره برآن آینه لبریز اندوه است

و بس رنجیده خاطر ،خیره مانده ،در نگاه من!

و فریاد است...

و اندوه است و

یک دل بس شـکسته غرقه در گفتار!
میان آینه با دیدگان تر نگاهش خیره مانده ،

در نگاه من گناهش بی گناهی هاست!

و از آن دل که جز عشقی ،

درونش نیست فقط مانده نگاهی تر میان آینه،

در خیرگی، بردیدگان من

چه گویم دیدگانم را

که میخواهد،جواب قلب من باشد؟!
که میخواهد نَگرید، بیش ازاین با درد


ومن در باور خود،هرچه میگردم

گناهی را نمی بینم که محکومش شوم ،

اینگونه با تلخی بد بینی

که( من جز من ) نبودم

در تمام زندگی با خود...

و یا بادیگری ،هر کس ،

که بااو ،هم سخن گشتم

و حتی باور من نیز

به بهت حیرتی بر من نظر دوزد!

و می پرسد مداوم،

پشت هم ،بی هر درنگی،

از منو از دل میان اینهمه

باید نباید ها گناهم چیست؟!

بجز یک همدلی ، یک دوستیی

ک مهربان دل، بودنی ،

در زندگانی من چه بودم؟!

باور من چیست؟!

مگر قلبی شکستم یا کسی رنجاندم، از ظلمی

مگر جز مهربانی راه دیگر، بوده در راهم؟!

مگر جز بر امیدی،

حرف دیگر بر زبانم بوده با،

هر یک دل نومید

مگر بر گریه و تنهائی قلبی

بجز یک مهربان بودم؟!

مگر هر دل نباید همدل و همراه و یاور واربپا خیزد،

برای یک دل دیگر به همراهی ، به دلداری ؟!

گناهم چیست؟!

دلی بودم بیک باور که دنیا،

مظهرِ عشق و محبت ، مهربانی هاست


خداوندا همه اینها،

همه اینها ،

چه شد در سینه ها،

آن باور زیبای ما، یک باور از رویاست ؟ !!

بگو این داوری ها چیست؟!

کجا ی زندگی گم شد،

همهایمان و باورها ؟!

کجای راه من، بوده خطا، در بازی اینها؟!

اگر شعری نوشتم شعر قلبم بود

اگر حرفی زدم آئین مهری در کلامم بود

اگر پندی دهم جز از رهِ یک مهربانی نیست

چه میگویند؟!! ،چه میخواهند؟؟!!

من اما ؛ من ؛ فقط بودم؛!


نه نیرنگی شناسم ،

در وجود خود نه ننگی را پذیرم بر دلم کین دل،

نشانش ،جز محبت نیست

و رنگ سرخ دل ،رنگی بجز رنگ صداقت نیست!

همه این داوریها،

از سیاهی های قلب ِمردمی،فانی ست

که قلبش آشنا با گفته های پاک یزدان نیست!!

من اما ؛ من؛ فقط بودم

و ؛من بودن؛ گناهی نیست !!

چو میدانم دلم از هر گناهی عاری و خالی ست.

((چنین بودن گناهی نیست ))!


و تو ای آنکه، بی رحمانه تازیدی

به قلب سرخ یک عاشق

که قلبش ماءمن ، عشق و عطوفت بود

تو خود را سوزنی زن

،تا که دریابی گناهت چیست!

که ناحق تاختن بر دیگری لطف و محبت نیست

و راه آن خداوندی که میگوئی

چنین ره نیست !!چنین ره نیست !!!

فرزانه شیدا ( ۱۳۸۴ )

درواقع از اسطوره ها یاد کرده ایم

واینکه نام *جوک را آوردم

برای مثال جوکهای ملانصرالدین که بسیار درجامعه ایرانی

شایع است اگر دقت کنید ملا بیش از آنکه جوک باشد اندیشمندیست

که ما بواسطه سخن وروایتهائی ازاو

بسیار برآموخته های افزوده ایم

چرا که در هر جوک ومتل وحکایت و روایتی ازاو

مطالبی نهفته است

که هدف از آن رساندن پیامی و تجربه ای

به منو شماست


ما اگر بخواهیم روزانه تنها به گفته های مردم کوچه وخیابان

اتکا کنیم همیشه مانند فرفره ای که اورا بحرکت در آورده باشند

بدون هیچ فایده واثری جز سرگیجه گرفتن، سرگردان بودن

وگردشی بدور خود بجائی نخواهیم رسید

وحال که یادی از ملانصرالدین شد وسخن بدینجا رسیذ

لازم میدانم برای گفته خود از روایتی از همان

ملانصرالدین برای شما بازگو کنم که در این روایت

نیز پیام همانی ست که من اکنون برای شما از آن سخن گفتم


● در راه بازار
روزی ملانصرالدین برای فروش اجناس خود راهی شهر گردید

وپسر خودرا نیز با خود همراه کرده

بار بردوش خر خویش نهاده و راهی شدند

در راه رفتن زمانی که ملاطناب خر را بدست کودک داده بود

مردم نیز دراه گذر بودند دراوائل راه مردی

به آهستگی به دیگری گفت:ملا عجب آدمیست !

با خر میرود اما کودک خود را بر آن سوار نمیکند

ملا کودک را باشنیدن این حرف بر پشت خر نشانیده

راهی شد چندقدمی انطرفتر زنی به همسرش گفت

ملا عجب آدم بی انصافیست

بر پشت خر اینهمه بار گذاشته است تاره فرزند خود را

هم بر کول این بدبخت زبان بسته نهاده است

ملا کودک را از پشت خر به زمین گذاشت

هنوز کمی نرفته بود که شنید

پیرمرد اینهمه راه تا شهر را میخواهد پیاده برود آنهم بااینکه خری

را باخود میکشد وخندید

ملا خود سوار بر خر شد

هنوز نرفته شخصی گفت ای بابا آدم انقدر خودخواه

خودش سوار بر خر شده کودکش باید پای پیاده

راه بیاید....


وملا درمانده بود که این میان کدامین کار را باید انجام دهد که در نگاه مردم

انسانی ،احمق ،دیوانه ،پیرمردی بی انصاف و خودخواه

بنظر نیاید

***وقتی من وشما نیز بدون داشتن یک منبع درست اندیشه

تنها به مردم وزبان وافکار آنان اکتفا کنیم

باتوجه به اینکه هرکسی ایده وطرزفکرودیدگاهی خاص را

در زندگی خود دنبال میکندهرگز قادر نخواهیم بود

دیدگاهی مستقل برای خود داشته باشیم

نیاز به اسطوره نیز تنها برای این نیست که فقط به فقط

هرآنچه آووآنان میگوید انجام دهیم وبدون هیچ اندیشه ای فقط تابع باشیم

بلکه منو شما شخصیت مجزای خویش وتفکر شخصی خود را دارا هستیم

وآنچه باعث میگردد که دنباله رو یک اسطوره باشیم

تفاهم فکری ما بااو یا آنان است

برای مثال اگر من ابوعلی سینا را وحرفها وروایتهای اورا الگو ی

خود قرار دهم .وبطور دربست تنها نگاهم باو باشد

وبدیگران وسخنان دیگر بزرگان ایران و دنیا وجهان توجهی نداشته باشم

بسیار امکان دارد که از مسائل مختلف بسیاری نیز غافل بمانم

فرض بگیرید *کانت یا * آبراهام لینکن یا دانته

یا امیل زولاو.....


هریک ازاینان در زندگی خود تجارب بزرگی داشته اندواز

انشانهای بزرگی هستند که نمونه شاهکارها ویا سخنان

ویا اعمال آنان تا همیشگی تاریخبرجای خواهد ماند

حال من تنها ابوعلی سینا را درنظر بگیرم واراین غافل بمانم که

دیگر سرآمدان وبزرگان واندیشمندان جهان چه میگویند

مسلم است که هریک در جنبه فعالیت خود چیزی برای گفتن داشته اند

چیزی برای یادگیری وبهتر زندگی کردن

و اینکه چرا اسطوره شده اند خود در عمل پیداست

زیرا که در طی زندگی خود ثابت کرده اند که تجارب آنان هدفمند

بوده ونتیجه ای مثبت راگرفته اند زینرو اگر من قصد

داشته باشم در طی زندگی خود انسانی باشم که

لااقل کمتر اشتباه میکند

وبحد خود قادر به فهم وادراک جهان پیرامون خود باشم
نیازمند آنم که نه تنها به همه اندیسمندان ایران وجهان
توجه داشته باشم بلکه آنچه را میآموزم در طی راه
در اختیار کسانی که نیازمند آن نیز هستند بگذارم
مانند فرزندانم یا عزیزانم
این بسیار درطول زندگی ما اتفاق خواهد افتاد که نیازمند
یاری از دیگران باشیم یا کسی ازما یاری بخواهد
وبهترین راه برای آنکه قادر باشیم جوابگوی خود ودیگران باشیم
داشتن اسطوره هائی ست که بهترین شکل افکار را بما ارائه میدهند
افکاری که در تبعیت از آن نه تنها
به اسارت دنیا وزندگی
نخواهیم بود بلکه حتی رستگاری ورهائی ما
ازافکار غلط بی مایه ایست که
درکوچه وبازار فراوان یافت میشود وبه پشیزی
خریداری نمیشود
ودردی نیز از دردهای انسانی را مداوا نمیکند
فرگرد اسطوره را درهمینجا به پایان میبرم
باامید بر آنکه اسطوره های زندگی را
آنگونه دنبال کنیم که باعث خوشبختی وسعادت وکامیابی
ما در زندگی باشد.

تا دیداری دوباره بدرود

پایان فرگرد اسطوره به قلم فرزانه شیدا
* اسطوره ها زاینده اند ! آنان برای فرزندان سرزمین خویش همواره امید
به ارمغان می آورند . *ارد بزرگ

به قلم: فــرزانه شـــیدا







---------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------




نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار