بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *روزهای سخت*
- فرگرد روزهای سخت
کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر به لطف وخوشی
که فردا چو پیک اجل سر رسد به حکم ضرورت زبان درکشی
گلستان سعدی
در طول زندگی همواره انسانها با مسایل زیادی روبرومیگردند که هریک در
سازندگی شخصیت وزندگی او سهمی به سزا را بازی میکند
معمولا انسانها با تمامی تفاوتهای ذاتی واخلاقی ورفتاری درطول قرنها
بسیار تغییر کرده اند وروشهای زندگی نیز به نسبت اینکه چقدر فکر وذهن آدمی
پیشرفت نمود
تغییراتی را شاهد بود که در طی این سالها باوج خودرسید چیزی که واضح است
این است که روزگاری انسانی بمانند منو شما ,امروز خود را زمانی متفاوت
وپیشرفته میدانسته است
وصدسال دیگر نسل های آنزمان مسلما خود را ازما جلوتر دیده وزندگی امروز
برایشان شاید مضحک شاید بور نکردنی ویا سخت وطاقت فرسا به نظر بیاید
اما چیزی که همواره در درون انسانها یکسان باقی میماند
میل وعلاقه ی آدمی به دانستن وآموختن وجمله سوالاتی ست
که پیرامون هستی وبودن خود وطبیعت وجهان از خود می پرسد
ودرعین حال آدمی طی عمر کوتاه وبلند خود در زمانی که زندگی میکند
همواره با مواردی روبرو میشود که ممکن است درگذشته نیز رخ داده باشد
اما به نسبت زمان ومکان وپیشرفتهای آن لحظه در زندگی او به احتمال قوی
نوع واکنش او نیز متفاوت خواهد بود تصور کنید که درزمان غارنشینی انسان
که بسیاری از تجهیزات امروزی وجود نداشت وساده ترین نمونه ی آن
همان کبریت است که بعد از سالهای بسیار جایگرین سنگ چخماق گردید
وامروزه نیز بقدرت لیزر
هم آتش فراهم می آورند وفندکهای لیزری وبسیاری دیگر از تکنولژی قرن جدید...
وبراستی همه ی اینها چقدر میتواند برای انسان غار نشین تعجب آور
وغیر قابل باور باشد
کمااینکه هنوز در نقاطی مانند جنگلهای آمازون , افرادی هستند که بمانند دوران
اولیه تاریخ در نهایت سادگی با کمترین انمکانات زندگی میکنند
واز تمامی دنیا بی خبر مانده وهیچگونه ارتباطی با دنیای امروز ندارند
واز کمترین وساده تری
وسائل وتجهیزات هریک را باو نشان دهیم برای او بسیار جالب دیدنی وحتی
جاودوئی ست
کمااینکه در یک سری از فیلمهای فیلم سازان هالیوودی ازاین نوع
داستانها بسیار
ساخته اند که فردی اززمان گذشته به اینده سفر میکند
ویا برعکس چون فیلم معروف
(بَک ُتوُ دِ فُیوچِر*)بازگشت به آینده که تعداد زیادی ازان به نامهای بازگشت
وبرگشت ورجوع وغیره از گذشته به آینده وبرعکس در دنیا
ودر سینماهای دنیا پخش گردید که
توجه زیادی را نیز بخود جلب کرد چرا که ایده ی خوبی بود برای افکار منو شما
که گاه باخود اندیشه میکنم که اگر به زمان گذشته بر میگشتیم
چگونه میتوانست باشد یا سفری به اینده و....
بهر شکل آنچه بر گذشتگان گذشت بسیار متفاوت تر از امروز
ومربوط به همان زمان بوده است ودر اینده نیز به همین شکل خواهد بود
اما سختی های آدمی که با این گذر زمان نیز تغییر شکل یافته ونحوی عکس العمل وبازدهی وواکنش ما نیز متفاوت میگردداز جمله مسائلی ست که در پیرامون آن میخواهیم به بررسی سخنان * ارد بزرگ نشسته وآنرا از دید جامعه ی امروز بنگریم
ازجمله فرگرد سختی، که میتوان گفت شاید شکل مشکل وبقولی
طرح سوال یکی باشد
که در حال حاضر اتفاق افتاده ونیاز به حل باشد اما هرچه هست
فرمول ریاضی نیست
که ازروزاول تا بحال یک فرمول ساده یا سخت ,جوابگووباز کننده
چیستان آن مسئله ی
ریاضی یا برای همان سوال بوده وهست وخواهد بود. وهمچنین ا
نواع فرمولهائی که بنوعی با خلقت در ارتباط باشند ازاینرو
« فرومولهای پایه ای »
هرگزامکان تغییری برای آن وجود ندارد وکسی
قادر به تغییر آن نیست.
در نتیجه آنچه در اساس زندگی ما نقش عمده وپایه ای وستون
ارکان زندگی محسوب میشود ,همواره به همان شکل اولیه
باقی میماند
واین انسان است که در تغییر زندگی اگرچه در بسیاری از موارد
قادر به انجام کارهای قابل توجهی بوده است
اما رویهم رفته زندگی همواره از لحظه ی خلقت
در اختیار او قرار داشته است
تا بتواند چه امروز چه در گذشته آنرا تحول داده برای بهبود زندگی خود
از تمامی خلقت خداوند بهره بجوید اما براستی هریک ازما
تا چه حدی دراین خلقت دراین
تغییرات دستی داشته ایم؟ تا چه حدودهتر شدن شریک بوده ایم,
در ساختن وشکل گیری دنیا منو شما چقدر سهم داشته ایم
وبه چه شکلی وبه چه طریقی؟
کسی با کسی با تولید مواد اولیه همه ی کشف واختراعات /
کسی با استفاده از آن و کشف واختراعی تازه به جهانیان دادن-
دیگری یا ساختن راههای متصل بهم ,
برای ارتباطات بیشتر مردم / کسی با عمارات وساختمانها/
عده ای با خلق اثار نقاشی ,
چندین هزار تن با نوشتن کتب مختلف علمی /فرهنگی /اجتماعی
در هزاران رشته....
کسی با شعر /کسی با تولید کارخانه و تولید مواد غذائی /
مواد شیمیائی تمیز کننده ....
اینها هریک از بزرگترین تا کوچکترین سازنده دنیا وخلقت اولیه خداوند بوده اند
منو شما چه کرده ایم؟
هردم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت ودر خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
خجل آنکس که رفت وکار نساخت
کوسِ رحلت* زدند وبار نساخت (کو س رحلت:طبل حرکت وکوچ)
خواب نوشین بامداد رَحیل*(رحیل =کوچ کردن)
باز دارد پیاده را ز سَبیل
هرکه آمد عمارتی نوساخت
رفت ومنزل بدیگری پرداخت
وان دگرپخت همچنان هوسی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشآید این غدّار*(بی وفا)
نیک وبد چون همی ببآید مرد
خنک آن کس که گوی نیکی بُرد
برگ عیشی* به گور خویش فرست(*برگ عیش=توشه ی زندگی)
کس نیآید رپس زپیش فرِست
عمر برف است وآفتاب تموُز*(تموز=ماه رومیان مطابق تیرماه)
اندکی ماند وخواجه َغّره هنوز*(غرّه=مغرور)
ای تهیدست رفته در بازار
ترسمت پُر نیآوری دستار
هرکه مزروع خود بخوردبه خوید*(خوید=بر وزن بید =گندم وجو نارس*)
وقت خرمنش خوشه باید چید
گلستان سعدی
اما چیزی که تغییر شایانی نکرده است احساس آدمیست زیرا
عقل بشری بسیار عاقلانه تر وپیشرفته تر با مسائل روبرو میگردد
وحتی گاه که پای فیلم های دوران
گذشته می نشینیم
ویا درکتابی قصه واقعی زندگی فردی از گذشته را
مطالعه میکنیم یا از مادربزرگ
خودمان قصه ی کودکی او را میشنویم وماد اورا گاه نحوی عکس العمل ها
برایمان مضحک نیز هست
یا حتی طریقه تفکر آن شخص ودرعین حال درهمین زمان امروز نیز
چون گذشته باز
نوجوان وجوان ما مادر وپدر خود را متعلق به زمان گذشته
وتاریخی میداند که برای او
برای درک شدن کافی نیست و معتقد باین است که مثلا مادر پدر امروزه ی او
بسیار قدیمی فکر میکنند
و چنانچه هم ما چیزی نگوئیم یکدفعه دیدید همین فرزندان ما
و منو شما را با
دوران سنگی وغار نشینی وتاریخ قبل از مسیح
ویک کمی اینطرف آنطرف تر از ان , یکی کردند
وبد نیست در فرگرد روزهای سخت از موضوعی که بین منو پسرم
گذشت سخنی به میان بیاورم که در طی آن بسیاری مطالب درباب این
فرگرد واندیشه های من نیز گفته میشود
پسر من میگفت قبول کن حجم کتاب تاریخ من بسیار بیشتر از کتاب تاریخ
مدرسه ی تو شده است ومن بیشتر ازتو میدانم ! .
من نیز درجواب گفتم توهم قبول کن تعداد صدها کتاب
حجیمی که من خوانده ام خیلی بیشتر از یک عدد کتاب تاریخ جنابعالی بود
«این صدهای من به آن یکی کتاب تاریخ شما در! »!
واو به خنده ای گفت هرچه بگوئی محتوا بسیار متفاوت است
جواب من اما این بود که: اما توهرچه گِل را روی هم بگذاری
هرگز بدون داشتن وسیله ای دیگر قادر نیستی که یک کوزه
درست وحسابی درست کنی یا یک چیز خیلی تمیز از گِل بسازی
و اخرمجبور میشوی بالاخره یا به همان چوب ساده پناه ببری
وپایه ریزی کنی یا به دستگاه مخصوص کوزه گری ویا پیشرفته تر
از ان که درنهایت بتوانی کوزهای ساخته بمن بدهی
تا درنهایت ترا ترشی گذاشته نگهدارم , تا فردا بچه توبیاید و
بتو بگوید که ز زمان ما عقب مانده ای ودوران , دوران جدید تری است
که توازآن هیچ نمیفهمی!
« اصل پایه است جان من !»
اما او همچنان بر سر حرف خود ایستاده بود که: هرچه باشد
زمان بسیار متفاوت تر
ازامروز بوده است
ومن گفتم درست است منهم وقتی درجنگل پیش ازتولد تو
به بچه «دایناسورها » غذا میدادم ,
حدس میزدم روزگاری میرسد که پسرم در آپارتمان من
که پدرم درآمده تا برایش فراهم کنم با « دستگاه زمان» سروکله اش
پیدا شده بگوید :
عجب هیچ میدانی مامان جان که من روشنفکر ترم و تو عقب مانده ای !
آخر پسر عزیزوارم آنچنان حرف میزنی که انگار ما, متعلق به ماقبل تاریخیم و
فراموش شده نسل ها و جنابعالی که تنها یک نسل ازما جلوتری
اخر دنیای
تکنولوژی را تجربه میکنی,ولی یادت نرود که هنوز هم من زنده ام
درهمین نسل
وازهمه آنچه تو بهره میبری منهم , اما با سنی متفاوت به شکل خودم
استفاده میبرم
وازحق نگذریم انگار من بیشتر ازتو دارم استفاده میبرم که تمام مدت
جلوی کامپیوتر چمپاته زده ای وهمسایه ی مامان بزرگت را بروی
پشت بام زیر پشه بند از
« ساتا لایت وماهواره » چک میکنی که در کدامین نقطه زمین پشه بند
زده است
که« قرن, قرن تکتولژیست » ومیشوداز خانه ی خود در آن سر دنیا
پشت بام خانه کسی
را هم در نیمه دیگر کره خاکی دید وفهمید چند نفر درآن خانه ایستاده
یا دراز کشیده اند .
ولی بازهم اینها نشد دلیل!
وجنابعالی ,حالا این هم یادت باشد همین موبایلی که
امروز ژست آنرا برای ما « ماقبل تاریخی ها » می ایی که شما ازاین
دگمه خبر نداری که چه ها میکند
وچرا همه دگمه ها را بلد نیستید مگر میشود ادم تکنولژی داشته باشد
انوقت بدنبالش نرود که ببیند که این دگمه ها برای چیست.
بالاخره اسمان که به زمین می آید دکمه ها
را امتحان کنید نهایت چه میخواهد بشود خراب میشود دیگر بله
جانم خراب میشود
اما کی پولش را داد همان همدلش میسوزد نه تو که فقط کادو گرفتی
وحالا واسه خودمن
ژستشو میای واین بفرما چندمین موبایل توست نا من بفرمایم چقدر
بی چیز تر شده ام
در دنیای تکنولژی جنابعالی برای تجربه های تو! البته یاد بگیر عیبی ندارد
« برای رسیدن به یک آبادی یا باید ویرانه ای را ساخت یا ازاول
خراب کرد ومجدد ساخت»
« برای رسیدن به یک دانش در تحقیق ویادگیری گاه باید هزار راه رفت
هزار مورد را در آزمایشگاه را به اتش کشید گاهی هم خود آزمایشگاه
با ادمهایش به هوا رفتند
در پی یک تحقیق تا هزار واکسن را به موشهای بدبخت تزریق کرده تا
به نتیجه رسیدند
یا هزار فرمول شیمیائی را بهم مخلوط کرده وآغشته بهم کرده
ودرهم حل کردند تا
بخار جادو تولید شود پای شعبده بازها یکم جادوی این مدلی هم باشد
اما درکنارش
توانستند جیوه را هم پیدا کنند توانستند از هیدروزن استفاده های
مقبول کنند و....
منتها فرق من با پژوهشگران دنیا این است که من از جیب میدهم
پژوهش گر دانشگاه و دولت هم خرجش را میدهند هم وسایل مورد نیازش را
تامین میکنند اما باور کن
منوفقط دوتا جیب دارم ویک کیف پول وهیچکس هم برای پر کردنش
غصه نمیخورد الا من!
وباز فرامو ش نکن موبایل امروز تو یکروز اداره امنیت همان آمریکا
بعنوان بی سیم
از ان بطور شخصی خصوصی استفاده میکرد و وقتی بتو داد که دیگر خودش
احتیاج نداشت
وصدتا چیز دیگر ساخته بود که تا بیایند انرا دراختیار منو تو بگذارند
صدسالی میگذرد ومیرسد به بچه ی تو وامروز خودش
دیگرماهواره هایش به تعدا زیاد به هوا رفته و بسیاری از نیازهای امنیتی
از همان بالا هم میشود کنترل شود با سیستم
فرستنده ی ماهواره ای قوی که بتوانند ترا همین الان بامن دراینجا ببینند
ولی یادت نرهاون کسی اینها را ساخت که همسن منو پدر بزرگت بود
شایدم یکم تاریخی تر که بخوام برات تاریخشم در بیارم دودقیقه هم نمیکشه
با همون تکنولژی وامکانات امروزی با اینترنت ...
و وقتی تو هنوز مشغول نگاه کردن همان همسایه مادربزرگت
در زیر پش بندی
وهنوز تکنولوژی آنقدر پیشرفت نکرده که پشه اورا نخورده وهمچنان
مجبوراست از
پشت توری دنیا را ببیندوحتی اگر پماد فراری دادن پشه را هم که بوئی برای
خودش ندارد بزند
باز نمیتواند مطمئن باشد عوارض جانبی آنرا نگیرد و یهو خبر گزاری عالم پخش
نکند که آیمردم نزنید مصرف نکنید سرطان زاست که هر بیماری ای که
نمیدانند چیست یه اسم سرطان روی آن میگذارند وخیالشان راحت میشود.
ودرعین حال اقای من ,همان چپسی که دیروز سرما غر میزدی
چرا یادت رفت بخری
امروز بمن میگوئی مامان چیپس نخور آخه میگن سرطان زاست ,اونم بخاطر
نوع روغنش باز کسی از همسنهای ما وقتی اینو پیدا کرد که توهنوز
اندرخم کوچه ی عطار
توی همون کامیپوتر اخرین مدلت دنبال این میگردی که فرمول اولیه
ریاضیتو پیدا کنی که تا بابات نیاد
نمی تونی حل کنی وبنده ام که حساب وهندسه صفر !
پس یخورده لطفا یادت نره منم دایناسورا رو دوست داشتم اما موفق به
ملاقات با هیچکدوم نشدم ,نه پیش ازتولد تو نه بعدش !پس
( پایه ها رو فراموش نکن همون فرمول حل کننده گذشته ودیروزهمون مشکل
گشای اینده است
تا همیشه ی خدا, فرمول آب واکسیژن رو احدالناسی نمیتونه تغییر بده شاید
شبیه سازی
بکنه اما برای داشتن آب طبیعی نیاز به فرمول اولیه داره مگه اینکه خدا بخواد
خودش یه چیزی رو به روز کنه وهرکاریم بکنن محلول آب و اکسیژن
رو نمیتونن با چیز دیگه ای همانند کنند که تشکیل همون قطره بارون رو بده
هنوزم نمیتونن به اسمون بگن ببار ونبار که اقای همسایه میخوا د
رو پشت بوم بخوابه ستاره نگاه کنه
هنوزم اون آقا رو پشت بوم نمیتونه با کنترل تلوزیونش ابرو بزنه کنار !
حالا شاید بچه تو بتونه کمااینکه همین « بشرالناس امروزی »خودش با
همان پیشرفتاش
زد تمام فضای طبیعی رو هم به نابودی کشید انقدر که یخ های قطب شمال داره
تندتر آب میشه
وخدا میدونه بااین عناصر شیمیائی که جووهوا ی بیشتر کشورا رو عوض کرد
ویا باهمون اسپری های مو و پشه کش وغیره , زدن « اُزون هوا »
رو خراب کردن وسوراخی درخورشید بوجود آورند یا
پرتاب موشک های مختلف وامتحان بسیاری از
بمبها وسائل منفجر شونده جنگی و....
وچه میدونم چیزای اتمی در هوا وفضا چقدر ضرر تولید کردن
وچقدر هوا روبه شکلهای متفاوت تغییر دادند
اینها بماند که از یه طرف در تمیزی هوا انقدر اصراف کردن که
خورشیدم زیادی رو همون یخ های قطب داره می تابه وخدا پدر ایران زمین
روبیامرزه که لااقل این یه کارونکرد!!!
ومعلومنیست همین پیشرفتائی که باافتخار دم ازش میزنیم در اصل وواقعا ما رو
به کجامیبره
که نگیم واقعا آدمی با همه پیشرفتاش تخریب کننده ی زمین خداست
یا اباد کننده اش از جهتی انسان با همین امکاناتی که برای خودش
بوجود اورده شده :
یک تغییر دهنده ی زمین الهی
البته در ظاهر و به اسم « سود بشریت » اما دقت کنی میبینی
قربونش برم ازاینور هرچی میسازه با یه جنگ توی کشورای
خوب معلومه کجا ؟« جهان سوم »
برای بیشتر عقب انداختن اونها وهمیشه ابر قدرت بودن خودش
واستفاده وسواستفاده
ازمنابع طبیعی گاز ونفت ومعادن اون کشر جهان سومی یه روزگار خوشکل
برای مردمش میساره که بیا وببین وبعد جایزه صلح هی اینور اونور داره
پخش میشه که معلوم نیست اقا کدوم صلح!!!
میزنه درب وداغون میکنه وسالها طول میشکه ژاپن بشه
ژاپن قبل از بمب اتم
عراق بشه کشور ساده وومعمولی ای که زندگی توش مثه
همه کشورای دیگه به روال عادی میچرخید وشیعه وسنی
دشمن نشده بودن وامریکا تا میتونست نفت وبنزینش
رو استفاده کرد که بریزه توی همون تانکهائی که روزوشب از کوچه ی
مردم اونجا رد میشد وبماند چقدر خورد وبرد تا صدای جهانیان دراومد
که اقا بیا بیرون مملکت عراق مال تو نیست که رفتی توش بست نشستی!
وهزار ها دلیلی که یکدونه از اونهمه راست درنیومد
آورد اخرشم مجبور شد بکشه بیرون اما کی بعد اینکه حسابی
ازاونچه لازمه کشورش بود بخصوص در رکود اقتصاد جهانی
بود ودرحال ورشکستگی , استفاده شو کردو
نفعش رو برد
بعله دنیای پیشرفته امروز معلوم نیست بواقع درخدمت جهانیانه
یا انقراض بشر رو باعث خواهد گردید
در نتیجه اونقدرهاهم این پیشرفتها به مفع آدمی نبود شاید یه سری مشکلات
وسختیای زندگی رو کم کرد ومردم در رفاه نسبی زندگی میکنن میگم نسبی چون
زندگی این نیست
که یه سری یطرف تا میتونن ازهمه چی بهره مند باشند سری دوم
درآنسوی دیگه در هزار مشکل دست وپا بزنن وحتی اجازه پیشرفت
ورسیدن به تکنولژی بالاتر
روکه حق انسانی تک تک ماست ازما دریغ کنن وخود رو
صاحب اختیار دنیا بدونن
وعمده فروش جهانی که اقا من میسازم تو از جیبت مایع بزاربیا از من بخر !
درشرایطی که همه انسانهااز حق مساوی باید برخوردار باشن
ومی بایست که هرکسی میتونه وحق داره و وظیفه شه
حتی که برای رفاه قدمی برداره از خودش
وجامعه ودنیا توانائی هاشو دریغ نکنه چطور کشورای پیشرفته
که دم از
آزادی وحقوق بشر میزنن
میتونن بیان بگن تو حق رسیدن به این تکنولژی رونداری
وچرا میگن پسر جان
بعلت اینکه اگه منوشما اینو خودمون موفق به ساخت بشیم
کی خرج اونهمه بریز وبپاش اونها رو تامین کنه
کی جنسایی رو ازشون بخره که خودشون دیگه در مملکت
خودشون استفاده نمیکنن
چون بهترشودارن اما برای منو تو میسازن چون اقتصادشون
حکم میکنه بله کشاورز گندم میکاره نونوا نون میپزه
اما چه اشکالی داره کشاورز گندمش رو خودش اسیاب کنه,
و خودش آرد رو بده خانومش براش نون بپزه اگه امکاناتش رو داره
اگه براش بصرفه تره
اگه نیازش برطرف میشه مسلمه که هرکسی میخواد نیاز شخصی
خودشو برطرف کنه و نیاد به یه غریبه ای اونم اونور دنیا پولشو بده
که اون راحت تر زندگی کنه واین توی
شالیز پر از زالو با کمترین ها زندگی کنه اما هرچی بخوای من دارم !
ولی هرچی خواستی نساز زحمتشم بخودت نده بلکه بیا ازمن بخر
خوب بااین شرایط واین اوصاف در نهایت اینوبگم :
(« بگم دنیا همون دنیاست »)
(« تجربه ها همون تجربه ها »)
منتها ما فقط در اینکه
:«چه جوری حق همدیگرو باطل کنیم پیشرفته تر شدیم »
راحت تر کلاه سرهم میزاریم کلاه دیگری رو برمیداریم
وهزار اسم وتبصره وقانون بهش میچسبونیم ومیگیم باین دلیل
اون دلیل « زندگی » با گذشته بسیار فرق کرده ,
مردم در راحتی زندگی میکنن ,پیشرفتها غیر قابل انکاره !
اما یه چیز مشخصه
ادم بی پول با دنیا پیشرفت تکنولژی هنوزم بی پول و مونده
هنوزم سرگشنه زمین میزاره
حالا دنیا بره وروی اتمسفر زمین تو فضاروی حتی خورشید داغ
به این پیشرفت برسه که بدون هیچ پایه ای وستونی کاخ سفید بزنه وبگه :
آی مردم صفینه امریکائی کاخ سفید
«اوباما ی», زمان سال 2000 وخدا داند چند.....را میتوانید
بااولین پروازهای صفینه های
امروزی در کاخ سفید آسمانی ملاقات بفرمائید
بپرس:
« اساس قضیه بر پایه ی چیه !!؟ »
«اوباما یا اوبا ماها وبسیاری مثل اون, در پایه های قدرت دارن
اززندگی با همه ی پیشرفتاش چه روزمین خدا چه تو جت اختصاصی
خودشون در سمینارها ومجلس ها وگردهم آئیهای جهانی ,و..
.هترین استفاده رو میبرن بهترین غذا براشون سرومیشه
بهترین محل خواب رو دراختیادر دارن وقتی در سوی دیگه زمین
عده ای روزانه
از گرسنگی تلف میشوند بازم منوتو باید به صلیب سرخ کمک کنیم
تا مختصری برای
نجات تعداد محدودی بتونیم آب وغذائی تهیه کنیم
چون «اوباما : توی سال نو هم خوشکل شعر خودمون رو بخورد
خودمون داد و برامون خوند:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که درافرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار(( ««شماها»»رو نباید بماند قرار, اقاجان!!!! )!
:من که دارم کارمو میکنم شمام وظیفه هاتون یادتون نره
از جیب بیشتر مایه بزارین
منم میشینم فکر میکنم افغانستانو که برباد دادم رفت !
عراقم که دیگه هرچی داشت نداشت تاراج کردم
حالا کلی باید بدوه تازه بشه همون کشور دوران صدام که بود
وتا بیاد خرابیائی رو بسازه که من براش یادگاری گذاشتم از ساختمون
وجاده واب وزمین باز بالاخره
یه دیکتاتور دیگه براش پیدا میشه که من مجدد بیام بشم قهرمان
(همون هیرووئ خودشون)ونجات دهنده ی نسل انسان
و طرفدار اولیه ی «حقوق بشر» و مجدد بشم( هیرووو)
همون قرمان * دنیا دیدی که
جایزه صلحم بهم تعلق گرفت اونم همش دوروز بعد از خروج از عراق
و برم توش بازم نون مفت
بخورم ودم از ازادی ورهائی وحقوق بشر بزنم !ای بابا این ایران
هم حالیش نیست
بمب اتمی میزنه ها مردمممممم اینا میزنن دنیارو نابود میکنن من نبودم
بوش هم نبود
که زدیم دوتا جهان سومی رونابود کردیم حماقت خودشون بود که
نتونستن آزادی رودرکشورشون بدست بیارن ما مجبور شدیم بریم کمک.
سختیهای دنیارو مردم خودشون برا خودشون درست میکنن
من وهمه پرزیدنتای قبلی والا بیگناهیم
هدفمونم خیره ، شر که نیست!!
والا نمیدونم چی میشه که یهو تبدیل به شر میشه ودنیا صداش درمیاد !
پس خوبیام چی میشه کلی سربازام , شوکولات
به بچه های بیخانمان خیابونی دادن که خونشونو تانک من خراب کرد !
یذره هم نمک شناس باشید !
خوبیت نداره کهادم فقط عیب وایرادا رو بگه!
بالاخره نون ونمکی باهم خوردیم
البته بماند من بیشتر ازنون ونمک شما خوردم
درواقع بالا کشیدم!در جامه ی زیبای صلح وآزادی
در ردای حقوق بشر
که خودم جلو چشم همه دارم برعلیه ش ضد تمام
قوانینش سربازمو روی
سفره زمین توسیر میکنم با
دست پروده های کشاورز وکارمند کشور خود تو ...
دیروزها ژاپن, پهانه بهترازاینم پیدا نمیشه د
دیروز افغانستان, دیروز عراق
نوبت ایرانم میرسه درفکرشم با مسئله نگرانی برانگیز انرژی اتمی یادتونه !
گفتم که صدام هم بمب اتمی و شیمائی داره
داره ببخشید اگر پیدا نکردم اما جاش زدم پدر صدام وایل وتبارشو
که دراوردم هیچ ,مردمش روهمم کاری کردم تا دیگه توبه کننن
بگن امریکا بیاد کمک!!! هرکی فکر پیشرفته باید قدمشم خودش برداره اونی
که پیشرفتش رو ازدیگران میخواد ,آزادیش رو از دیگران طلب میکنه که :
امریکا من سروصدا کردم جنبه جهانی بهش بده منعکس کن وبیا کمک ازادی
رو باسم حقوق بشر
که باسمش دنیا اجازه میده تو هرکشوری میخوای بریزی وپدرشو دربیاری .
وقتشه عنوان کنی بنام «حقوق » بیای توی مملکت من ومنو نجات بدی !
بی اینکه فکرکنه هیچکس کس دیگه رو نجات نمیده اگه اون شخص « آزادی»
نیاز واقعیش بود ویانه هر «هدفی» در هر زمینه ای وقتیخودش قدمی برنمیداره
چطور انتظارداره دیگران کاسه داغ تر از آتش بشن بیان اونو نجات بدن
کی واقعا زندگیشومیزاره توی دست دیگران بگه تو نجات دهنده وسازنده ی
دنیای من باش والا زن وشوهرشم درکنارهم دنبال ایده الهائی میرن که متعلق
به شخص خودشونه ودر این وانفسای زندگی برای داشتن تفاهک بینشون از یه
سری چیزا میگذرن
یه سری دیگه رو مقدم قرار میدن که بتونن تفاهم ایجاد کنن ویه زندگی مسالمت امیز
داشته باشن
اما هرکسی توی زندگیش تکیه اش بدیگری باشه نه تنها هرگز
ایده الهای شخصیتی خودش
وقتیروبدست نمیاره بلکهمنتش رو از دیگران میکشه که بیا تو بمن آزادی بده
تو بمن رفاه بده حقشه استثمار بشه حقشه توی دیکتاتورزندگی کنه
چون اگه لیاقتشو داشت بدستش هم میآورد!!!!
البته هروقتم کم اوردین
ازخودتون نپرسین دنیا برایم چه کرد کشورم حتی برای من چه کرد بپرس خودم
برای کشورم چه کردم منکه کردم
هرکاری میشد برای پیشرفت جهانیان البته در آنور اب کرد یه دست که صدا نداره
مردم دنیا شما بلند شین تا من براتون کمک بفرستم شما بمیرید من بدونم دارید
میمیرید من نیام کمک اون دوتا ساختمون باقی مونده خرابیش پای من
نگران نباشید!!!
منو شماهم جای ایشان بودیم در جائی گرم ونرمی میگفتیم « حقوق بشر »
را باید حفظ کرد!
بمن که خیرش رسیده چرا به بقیه نرسه!!!
اما هرکی هرچی میخواد خودش باید قدم برداره خدا پارو برای همین داده!!!
عقلم برای همین !
حالا چرا همه بجای ما فکر میکند بماند که خود قصه ایست بسیار شیرین تر
و مفصل تر ازاین ...
ولی درنهایت حرف ادمها با هزار سختی رسیدن تا شما امروز با کامپیوتر اونور دنیا
رو ببینی
لااقل انقدر ارج بزاریم به کسانی که بیداری کشیدن شب وروز تحقیق کردن تا
«امروز شدامروز » با یه سری بدی های غیر قابل جبران
یه سری پشرفتهای اثر گذار
اما اینا همش وقت و زمانی رواستفاده کرده ,سختی های بدنبال داشته
تا دنیا شده اینکه هست ! وفردا هنم میشه بازم بهتر از امروز!
اما ما منو شما در اون واقعا سهمی داریم در بهتر شدنها
پیشرفتها و آسودگی زندگی؟
البته این غیر قابل انکار خواهد بود که از کمترین کار تابالاترین کارها در جهان
امروز ودیروز همه وهمه بی اثر نبوده ونیست
چراکه از آنکه رفتگری شهری را به عهده میگیرد
مثمر اثر است تاانکه صفینه ای به هوا میفرستد چراکه همه وهمه
در هرآن سطح باشیم
وقتی کاری شرافتمدانهبرای زندگی خود ودیگران انجاممیدهیم
مورد احترام دیگران نیز می بایست باشیم حال در هر شغل وحرفه ای
درهر مان ومقطعی
ومهم این است که بی هیچ توقعی همه ی انچه را انجام میدهیم
در نهایت صداقت ودرستکاری باشد
اما انکه زندگی خود وشهروند و کشور خود را باانجا کارهای خلاف قانون
با دزدی وسرقت وکلاهبرداری
پیش میبرد مطمئنا تنها شرم دنیای تمروز است وآنکه
اگرچه در دنیای امروز بیمار
محسوب میشود معتادیست که در اوججوانی درگوشه ی خیابانی جان می بازد
افسوس
که این نیز ازشدت سختس روزگار است وفقر واندوه زندگی!
افسوس بر ان جوان!
بر خانواده ی او! بر کشوراو! که چز جای افسوس نمیماند
زمانی که جوانی بهردلیل پرپر گردد وکسی اورا یاری نداده ازخویش نیز براند.
ودر نهایت ناامیدی ودلشکستگی جان ببازد به هیچ وبه هیچ به
یاری دودی و یا تزریقی . که درد است وهزارافسوس!
هرکه فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی , برود
لطف کن لطف , که بیگانه شود حلقه بگوش
گلستان سعدی
وحال ما در روزمرگی زندگی خود چه ناله ها که سر نمیدهیم
وچه غصه ها که نمیخوریم
بی ایکه یکی ازاینهمه جوابگوی درستی بر مشکل ما باشد ودل آب میکنیم
در مشکلات زندگی که زیاد وکم .
دلم گرفت
نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت
ازدیدن باریک شدن اندام « آرزو »
لاغر شدن های روزمره ی «امید »
رنگ پریده شدن« لبهای لبخند»
ضعیف شدن نور مردمک چشمان «هدف »
آشفتگی موهای سردرگم مانده درباد پریشانی
دستهای افتاده در آستین بلند:( نمیدانم ها*) ؟!
در چشمهای سرگردان سوال (چه کنم ها*)؟!
نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت
ازاینهمه سرگردانی
در کوچه راههای شهر رسیدن به «اوج »
وگم شدن های پا در کوچه های رسیده به بن بستِ «شکست»
نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت
از واژه واژه های گم شده در باد میان فریاد غم
از بیصدا شدن صدا در هیاهوی زندگی
از نشستن ورکود بر قبر آنچه ارزوئی بود
دلم گرفت از روزهای سخت
در پشت پنجره ی آخرین ترانه ی لالائی مادر
که آب شد دل برفی
وقتی که سوزش نامردمی به آتشش کشید
وقتی که خنده « تمسخر » شد
سخن ,«توهین»
قصه «فاجعه های روزگار امروز»
« مهربانی »بدنیا نیامده از رحم مادر
بعد از نُه ماهه های بسیار
وگهواره خالی « غصه ها» را
تکان دادنی با لرزش دستهای سرگشته ی دل
وخواندن لالائی سکوت
در خیره گی ُنگا ه مانده بر دیوارِ شگفتی
نمیدانم چرا یکهو دلم گرفته است
وقتی که تن آرزو امیدرا به سرنوشت نامرادی سپرد
روزهای سخت کمرصبر را شکست
وباارن سیل آسا ی اندوه
کشت هاییک عمر سوختن وساختن را
به سیلآب« شکست»
غرق کرد
نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت مه نشستیم
سکوت کردیم خاموش شدیم ناامید شدیم
بی تفاوت شدیم
وسرانجام در خود مردیم
راستی چرا یکهو دلم گرفت؟!
تومیدانی....؟!
فرزانه شیدا
وآنچه در تمامی مراحل زندگی یارای واقعی
ماست قناعت است
و صبر وشکیبائی در روزهای سختی ودرد:
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست
گُنج صبر اختیار لقمان است
هرکه را صبر نیست حکمت نیست
« گلستان سعدی »
((روزهای سخت گامهای آینده ما را استوارتر و تندتر می کند . ارد بزرگ ))
همواره وهمیشه همپای انسان هست وخواهد بود وشاعر مینویسد بردفتر
عاشقانه ی خیال , از آنچه درد درون سینه ی اوست برای دل خود برای دل توبرای
دل من:
یکی از شبها
آهای رهگذرا
جسدای زیر پا رو یه کمی نگا کنین
مگه شما نمی بینین؟
مگه شما نمی شنوین؟
مگه شما نمی دونین؟
جسمای خاکی مونو یه روزی از ما می گیرن
پس چرا حرص می زنین؟
ای خدا(معنی امید و) من از کی بپرسم بدونه؟
. . .
خونه عشق و نیاز
آدرسش کنار اون باد بادکای رنگی نیست
میدونم که راه خونش یه کم از ما دوره
اسمشو مرگ بذارم یا ابدیت
نمی دونم
نمی تونم
شایدم چشمای من خسته شده
چی بگم که از زمونه دل من خسته شده
بوسه بر این زندگی واسه من مثه یه قصه تکراری شده
کسی که یه روزی یار بودیم با هم
منو ول کرد
رفت توی آغوش مرگ
وفای یار من و اون واسه هم
از منم بیشتر شده
یعنی پیمان مقدسی که با هم بستن
خیال شکستنش یه باور واهی شده
. . . . .
واسه امشب بسه
میرم و قبل از خواب
دفتر ساده قلبم رو دوباره در خونش می برم
تا برام دعا کنه
که می خوام عهدی ببندم با دلم...
شاعر معاصر اقای :علی لهراسبی
((روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ ))
حالا براستی اینهمه پیشرفت در جهت مثبته یا منفی
متعلق به تعداد محدودیست یا همه ی دنیا این رو زمان مشخص میکنه!
توی کتاب تاریخی که بچه ات بیاد بگه
توعقب مونده ای وبرگه وتعداد اوراق اطلاعات من الان کلفت تر
از کتاب شماست
وبماند که من اصلا نمیدونم کتاب , چیه ! آخه تکنولوزی بازم پیشرفت کرد !
ومن روی هوا که نگاه میکنم عینک کامپیوتریم به چشمم خودش
هرچی روبخوام
برام میاره میخونه وفقط کافیه که من به موضوع ومطلب مورد علاقه ام
فکر کنم تا
کامپیوتر عینکم برام سایتش رو بااطلاعات کتمل بیاره بله پسر جان امروز
وفعلا که این
تکنولوژی جدید دنیا هم اومده برای من وتووخیلیها وتقریبا برای
همگان گرونه
اما یه روزی بوش وابومای اون زمان میان میگن بابا ما که داریم بدنیا
خدمت وکمک خودمونو میکنیم چی ازجون ما میخواید آخه!
((خارهای کوچک زخم به جان نمی زنند ، بلکه با او می آمیزد برای روزهای سختر . ارد بزرگ))
بالاخره به جهان سومیم یه روزی این تکنولوزی می رسه اما فقط از دستای ما
پیشرفته ترها , فقط حالا یه مدت دیرتر !
چراکه هرکه بامش بیش برفش بیشتر !
ما امریکائیا واروپائیا خوب معلومه بیشتر به تکنولوزی نیازمندیم
تا جهان سومی!!!
واشناتر با دنیای تکنولوزی هستیم تا اونی که خبر نداره که
اصلا همچین چیزی هم ساخته شده!
اینجوریاست بااینکه همه این وقایع وانتقادات در قالبی طنز گفته شد
اما باید قبول کرد او که سختی دنیا رو بیش از همه میکشه مردم عامی دنیان
که همیشه تکنولوزی جدید وقتی بدستشون میرسه
که بالاتر ازاونها جدیدتر وبهترشو برای خودشون پیدا کردن وهنوز
بقیه رو لایق استفاده نمیدونن و زمانیم که میگی میگن
هرانسانی میتونه باید بسازه
میای بسازی میگه ببخشیدا همینجور الکی که نیست اجازه گرفتی
از اینو ر ابیا هر کاری
دلت میخواد داری بر ای خودت میکنی بقالیمبخوای بزنی باید شهرداری
اجازه بده منکه
شهردار کشوردار دنیادار دنیاتم خوا چیکارس فعلا قدرت که دست منه
دیدی آدمم تونستم
بسازم روگوش موش آزمایشگاهی گوش آدمیزادم درآوردم
حالا قدرت من بیشتره یا قدرت خدائی که باهات یک کلمه حرف نمیزنه
اما ممنکه روزانه توسط رسانه ها دارم باهاتون حرف میزنم
کدوم کاری تره من یا خدا!!!!
درواقع اینکه اینبار به شکل طنز آلودی مسائل را عنوان کردم
این است که
حتما میدانید که بسیاری از طنزها در نهاد خود گویای مسائلی هستند
که راحت تر عنوان میگردد اگر به شکل طنز گفته شوند ودیگران نیز راحت تر پذیرش سخنی را به شکل طنز دارند
تا یک حالت خشک وجدی وکتاب مانند تجربه آموزش نیز اینرا ثابت نموده
که همراه با طنزیا موسیقی ودر نوشتن هابا ستفاده از رنگها کسالت
موضوع را از حالت بحثی خشک گرفته وبه شکلی درمیآورد که خواننده
علاقمند بدنبال کردن ماجرا باشد ازاینرو من مسئله را به شکل داستان واره ای
بازگو کردم که گفته باشم روزهای سخت همیشه هست
بسیارند کسانی که باعث این روزها هستند
بسیارند روزهائی که خودبا خود بد کرده وبرای خود مشکلاتی از سر ناسنجیده
فکر کردن یا تصمسیمات ناگهانی گرفتن درست می کنیم.گاه تنها فشارهای محیط اطراف بر جسم خسته ی کارکرده هرروز که بههیچ جا نمیرسد انقدر اندوه ورنج می آفریند که آدمی اگر بخود نباشد از پا میافتد اما هیشه باید بخاطر داشت خود در مقابله باروزهای سخت زندگی وآنچه پس از گذران آن که درنهایت صبوری وتحمل تلاش میکردم تا جا نمانم از پا نیافتم واستقامت خویش نبازم
آموخته ای را تجربه کردم که پس از گذر ازاین دوره سختی برایم آشکار شد وآن این بود که بسیاری از سختیها کشیدن ها لازمه ی زندگی من بود تا توان آنرا داشته بیارم باشم که باانچه پس ازان برایم اتفاق می افتاد
صبر وشکیبائی خویش را داشته وکامل استوار مانده وباآن بطریقه ای آرامتر منطقی تر وبدون خود باختن روح وامید ودل روبرو شده باان کنار بیایم چون بسیارند عوامل واتفاقاتی که در طی زندگی باعث ساختن روزهای سخت
بای هریک از ما میشوندوآنچه لازمه ی ایستادگیست همین است که باور کنیم
اگر چنین نشود در فردا که قرارا است بازر سخت تری را بردوش دل بکشیم
بی شک توانی نخواهیم داشت پس سازگاری با امروز روزهای سخت
تواننگری در روزهای سخت فردا را برما بخشیده وآدمی را
از ترکه ای خشکده در باد بودن
به تنه ی درخت محکمی تبدیل میکند که نه باد ونه طوفان فردا اورا نخواهد شکست!
((جنگ با روزهای سخت است که ما را پولادین می سازد . ارد بزرگ))
پایان فرگرد روزهای سخت
به قلم: فرزانه شیدا
منبع : بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *روزهای سخت*
http://greatorod.forumotion.ca/forum-f11/topic-t3-5.htm#24
نظرات