بهانه هایی برای نوشتن:حسین منزوی/مهدی خطیبی به قلم :اقای مهدی خطیبی
بهانه هایی برای نوشتن:حسین منزوی/مهدی خطیبی
به قلم: شاعر ونویسنده معاصر جناب اقای مهدی خطیبی
تاريخ تولد: شنبه 10 مهر 1355
کشور: ايران شهر: تهران
در 10مهر 1355 در تهران - شهر دود و دروغ - زاده شدم . دانش آموخته حقوق قضایی ، کتابدار (مدیر کتابخانه عمومی علامه دهخدا)، مدرس و ویراستار. برخی از کتاب های من که انتشار یافته است عبارتند از:
1. ترانه های آدم و حوا ، دفتر نخست ، انتشارات روزگار ، 1378.
2. آئینه دار آب ( نقد ، بررسی و گزیده آثار شیون فومنی) انتشارات روزگار، 1379.
3. شعر متعهد ایران ، چهره های شعر سلاح ، بررسی شعر سال های 1347 تا 1357 ، انتشارات آفرینش ، چاپ نخست 1383، چاپ دوم 1387.
4- ماه ماهی ( قصه شعر) تصویرگر : لیلی درخشانی ، انتشارات زیتون ، 1384.
در اشراق ماه ، انتشارات زیتون ، 1384
5. ترانه های آدم و حوا ، دفتر دوم ، انتشارات آفرینش ، 1384.
6. و هنوز عشق ، انتشارات آفرینش ، 1386.
7. بوتیمار بی اشگ ( قصه شعر ) تصویرگر: ساناز فلاحتی ، انتشارات آفرینش ، 1387
و...
¤¤¤¤
ليست دفتر شعر ها مهدی خطیبی
نوشته های ادبی مهدی خطیبی
¤¤¤¤
با درود و مهر
این نوشته را خیلی پیشتر زمانی که کتاب منزوی در ارشاد گیر کرده بود نوشتم . برخی اشارات نیز به غزل داشتم و سیر غزل امروز . گفتم دوستان سایت هم بخوانند . فقط یگانه نکته لازم به یادآوری آن که این متن در چند سایت چون گویا نیوز و عصر نو نیز باز نشر یافته بود .
با مهر
مهدی خطیبی
¤¤¤¤¤
به احمد افرادی که جان ِ نجیب مهربانیو جهان ِ روشن اندیشههای بکر است.
Heard melodies are swee
But those unheard are sweeter
Keats
آهنگهای شنیده شده، شیرین و دلنشیناند
اما آهنگهایی که ناشنیده ماندهاند، شیرینتر و دلنشینترند.
کیتس
1.
اکنون به زردی نشسته است از جِرم تدخیر و تدخین
انگشتهایی که روزی مثل قلم جوهری بود.
شاید بیش از صد بار است که غزل 271 از مجموعهی «از کهربا و کافور» [1] را میخوانم و هر بار با افسوسی تلخ با خود میگویم: شاعر چه دردمندانه و حسرتبار به گذشتهی شیریناش مینگریسته و اکنونِ خود را در قیاس گذشتهی شیریناش، نظاره میکرده است. ببینید چه معصومانه در این غزل میگرید:
دردا که دیری است دیگر شور سحرخیزیاش نیست
آن چشمهایی که هر صبح خورشید را مشتری بود
دردا که دیری است دیگر زنگ کدورت گرفته است
آیینهای کز زلالی صد صبح، روشنگری بود.
حسین منزوی در مجموعهی «از کهربا و کافور» که من آن را اوج غزلاش میدانم، در کنار تغزل عریان ِ اروتیک و پخته و نظامیافته، به حدیث نفسهایی صادقانه میپردازد و لحظههایی از مستی و راستی را نمایان میکند. لحظههایی که فارغ از قیل و قال و خیال دیگران، از خود میگوید، میگرید، میموید و غزلی به زمزمه میگوید. صداقتی که در برخی از غزلهای منزوی است، همواره برای من جالب بوده است و نشان از درونهای معصوم به عکس برونهای پوشیده ازغبار میدهد.
منزوی با «حنجرهی زخمی تغزل»، روایتی امروزین، دست کم در زبان و بیان، از طبیعت واقعی غزل، یعنی تغزل ارائه داد. و این آغاز، آغازی دیدنی بود:دریای شورانگیز چشمانت چه زیبـاسـتآنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
﷼
ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمهساران صاف سحر باصفاتر
﷼
مجال بوسه به لبهای خویشتن بدهیم
که این بلیغترین مبحث شناسایی است.
¤¤¤¤
اگرچه این آغاز، بر پایهی شرایط اجتماعی و رویکرد و نگاه شاعران به قالبی چون غزل بود. و همچنین تلاشهای مستمر و سختکوشانهی شاعرانی چون نیستانی، ذکایی و پیشتر تلاشهای مجدانهی شهریار و سایه که با حفظ سنت غزل فارسی و پیگیری برخی از ویژگیهای غزل مشروطه، در شهر شعر مشروطه ماندند و گامی به این سو ننهادند. گرایش و نگرهی عمومی شعر مشروطه بر زبان سادهای استوار بود که مجوز ورود واژگان و عبارات و تعابیر عامیانه و سیاسی روز را به دایرهی واژگانی غزل صادر میکرد. شهریار و سایه نیز با حفظ آیین غزل سنتی و با آن گرایش عمومی و نگرهی دورهی مشروطه، با غزلشان پلی شدند به سوی غزل امروز. دورهی مشروطه، دورهی بیداری نام گرفته شده است و در غزل نیز به راستی در این دوره، بیداری و حرکت آغاز میشود که البته بعدها با تلاش شهریار و سایه پُررنگتر و با کوششهای پشتازانهی نیستانی، ذکایی، منزوی و سپس سیمین بهبهانی، و محمدعلی بهمنی به اوج میرسد.
اما نقش منزوی، نقشی پُررنگ است. منزوی با درک معماری کلام حافظ، بیشترین تأثیر را از او پذیرفته است. الکساندر پوپ منتقد پُرنفوذ قرن 19 انگلیس بر این باور است که «واژه باید پژواک حس باشد» و پژواک حس منزوی همراه با درک صحیح از هنرمایههای شعر کلاسیک به او دریافتی داده است که در بیشترینهی غزلهایش، ساختی قدرتمند را در بیتبیت غزلهایش نمایان میکند .این را به راحتی میتوان با بررسی انواع گونهگون «هممعناییهای واژگانی» در غزل او جست.
به عقیدهی من، غزل منزوی نمونهی امروز غزل حافظانه در معماری کلام است اگرچه غزل ذکایی نیز نمونهی امروز غزل سعدیوار باز در معماری کلام، و غزل نیستانی نمونهی کامل غزل نیمایی در ساخت است. این سه تفنگدار که یک تناش اکنون در برونمرزان ایرانشهر میزید، آغازگران جدی غزل امروزند.
اما این نکته را نگفته رها نکنم که منزوی در یک بزنگاه تاریخی، پُرطرفدار شد و آن دو تن یکی با مرگ و دیگری با عدم حضورش از ذهنهای نقال ایرانی پر کشدیدند.
جوانان پُرشوری چون من، در زمانهای که سخن و فعل عاشقانه از مصادیق بارز منکرات بود، شاعری غزلسرا را یافتیم که از «مهربانی تنها» میگفت. شاعری که با دریافت قدرتمند از هنرمایههای غزل حافظ، غزلی با زبانی امروزین و بیانی تصویری و ملموس و تغزلی ناب و دست یافتنی را زمزمه کرد. به راستی مجموعهی «با عشق در حوالی فاجعه» چنین بود.
2.باری... اینها مقدمهای بود برای روایت یک خبر تلخ. دوست ناشرم به من خبر داد که پس از یک سال کش و قوسهای ارشادی، وزارت ارشاد دولت کریمه، هفتاد غزل از مجموعهی کامل شعرهای منزوی را حذف کرد. غزلهایی پُرشور که اتفاقاً با درنگهای هستیشناسانه، نگاه شاعر را اگرچه احساسی به جهان نشان میداد. چه میتوانم بگویم جز افسوس و خشمی که از نتوانستن، از قلمم جاری میشود. اما گویا صدای منزوی است که رندانه میخواند:
چه غم که عشق به جایی رسید یا نرسید
که آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است.
راستی را، شعر مانند نور است. یک روزن کافی است تا خود را عیان کند. و ابلها مردا که در برابر نور سد ببندد.
3.در این مجال مناسب است که به یک گردهمایی در پیوند با شعر منزوی نیز اشاره ای بکنم.
چهارمین آیین پاسداشت منزوی به کوشش جوانان پرشور زنجانی در زادگاه او برگزار شد. من به همت دوستان خوبم در انجمن اشراق زنجان دست مریزاد میگویم اما با مرور خبرهای این برنامه، غباری بر دلم نشست.
متأسفانه هنوز برای ایرانی، مسألهی نقد حل نشده است. معمولاً اینگونه گردهماییها چیزی جز ذکر خاطره و تعارفات معمول دوستانه نیست و این ریشه در تفکر نوجوانانهی ایرانی دارد. هنوز در ایران «شور» تفوق بر «شعور» دارد.
در جوامع توتالیتر و بدتر از آن در جوامعی که هم استبداد سایهگستر است و هم افراد آن جامعه، نگاهی سیاهـسفید به جهان و پیرامونشان دارند و با ذهنی نقال با مسائل گوناگون روبهرو میشوند، آیین پرستش یک رهبر، یک مراد، یک پدر، یک استاد، همواره یک سنت بوده است. این آیین پرستش تأییدی است بر این نظریهی فروید مبنی بر اینکه بیشتر این پرستندگان در طلب و جستوجوی دائمی پدر، مادر، استادی هستند که محور امنیت و ثبات احساسشان باشد، در نتیجه همواره خلأیی از ایمان و قبول و تقلید رفتار در آنها وجود دارد. اندوهناک است، اینان در زیر سایهای میزیند و در زیر سایهای نیز میمیرند.
حکایت غریبی است. خرد اندیشهورز و نقاد در این جامعه هیچ نقشی ندارد، تنها بر حسب شرایط، احساسی از قبول یا رد بر سطح فکرها جاری است. حکایت جامعهی ایرانی معمولاً، حکایت ندیم و سلطان محمود و بادنجان بورانی است. [2]
در این میان برخی سخنان در این گردهمایی بر زبان رانده شد که محل تأمل است. یکی از سخنرانان در بخشی از سخنرانیاش گفته است: «منزوی، تغییراتی بنیادی در مضمون شعر و غزل، ایجاد کرده است. غزل دیروز، غزل عرفانزدهای بود که با آسمان رابطه داشت و یا حداقل وانمود میکرد که رابطهای دارد [...]»
این سخن نمایانگر آن است که گویندهاش شناختی نادرست و حتا ابتدایی از سیر تحول غزل فارسی دارد. آیا ایشان غزلهای زمینی، عاشقانه و ملموس انوری را نخوانده، که به نوعی آغاز غزل عاشقانهی فارسی در قرن ششم است؟ نمونهی زیر شاید زمینهی جستوجوی بیشتری را برای حضرتش بگشاید:
کارم ز غمت به جان رسید است
فریاد بر آسمان رسید است
نتوان گلهی تو کرد اگرچه
از دل به سر زبان رسید است
در عشق تو بر امید سودی
صدبار مرا زیان رسید است
هر جا که رسم برابر من
اندوه تو در میان رسید است.
[3]
و حتی نمونهی برتر غزل عاشقانه، سعدی، که در دیواناش بیش از آنکه بتوان غزل عارفانه یافت، غزل عاشقانه است. غزلهایی فصیح، بلیغ، روان و زیبایی که غالباً همهفهم است. نمونهها بسیار است اما مگر میتوان از این بیت زیبا گذشت:
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت.
سخنران محترم خوب است نگاهی بر اینگونه غزلها بیندازد یا دستکم کتاب سیر غزل فارسی دکتر سیروس شمیسا را بخواند.
ایشان در ادامه میگویند: «اما منزوی، رابطهاش را با عرفان، به مفهومی که در گذشته وجود داشت، قطع کرد و بیشتر بر وجود عقل و انسان تکیه کرد. حتا در برخی موارد، میتوان غزل او را اومانیستی خواند [...]»
در اینکه منزوی رابطهاش را با عرفان قطع کرد، شکی نیست. اساساً پس از جنبش مشروطه، شعر با عرفان هیچگونه پیوندی برقرار نکرد اما این ادعا که منزوی در غزل بر «عقل و انسان تکیه کرد» و عنوان «غزل اومانیستی» محل درنگ است. به گمانم گویندهی این سخنان دستکم میبایست مصداقی را ذکر میکرد تا دلیلی بر سویهی عقلمدارانه و انسانگرایانهی غزل منزوی باشد اما من مخالف نظر ایشانم. ابتدا اجازه دهید برای اثبات مدعای خود به این مسأله بپردازم که منزوی چه شاعری است. بیشک منزوی یک شاعر رمانتیک است. از جمله مؤلفههای رمانتیسیسم گذشته از مقابله با خودکار بودن و سنگ شدن زبان، گرایش بر حسیت و شخصی کردن زبان است. فردگرایی و خردگریزی از جمله مؤلفههای اصلی رمانتیسیسم است. اساساً رمانتیسیسم اولیه، نتیجهی فردگرایی و اعراض از خرد جزمی بوده و تأکید بر فردیت، اهمیت تخیل و احساس و هیجان، دست یافتن به نوعی آزادی از قیود سنتی، نرمش، انعطاف، شور و هیجان و... داشته است اگرچه نوع ایرانیاش به منطق کلاسیسیسم نزدیکتر است.[4] باری، شعر غنایی از جمله دستاوردهای مهم جنبش رمانتیسیسم است که در برگیرندهی ایدهآلگرایی، احساسگرایی، الهام از افسانههای ملی کشور خویش، آزردگی از محیط، و توجه به طبیعت زیبا و زیباییهای طبیعت است.[5] اما غزل مهمترین قالب ادب غنایی در شعر فارسی است.
با توجه به این مقدمات و حتا غزل منزوی، ادعای سخنران که بر این باور است که غزل منزوی بر عقل و انسان تکیه دارد، به نظر من اشتباه است. اساساً غزل بیشتر از گونهی «غلبهی حس بر اندیشه» است و تحریککنندهی عواطف است. بنابراین بر سطح اثر میگذارد و بیشتر از آنکه انسان را در حرکتی پیش برد، بر سطحی از شور نگاه میدارد .غزل، شوری آتشین میآفریند.
دکتر روزبه در کتاب «سیر تحول در غزل فارسی» در مورد غزل منزوی مینویسد: «"فقراندیشه" عمدهترین معضل شعر منزوی و دیگر نوغزلپردازان رمانتیک این دوره است. نا برخورداری از بنیانهای اصیل فکری و فقدان تأمل و تعمق در پدیدهها از سویی، و گرایش مفرط به احساسات سطحی و رمانتیک از دیگر سو، "خلاء فکری" را در شعر نوگرایان روزگار ما شدت بخشیده است. از اینرو چنین آثاری فاقد روحی حرکتآفرین و تعالی بخشاند و تنها تأثیری سطحی و گذرا در لایههای رویین عواطف بر جای میگذارند؛ حال آن که رسالت شعر، نه تنها "تحریک" عواطف، بلکه "تسخیر" عواطف است.»[6]
البته این تسخیر نیز تفسیرشدنی است. تسخیر عواطف اگر بهمانند زندگی در یک آبگیر باشد، چیزی جز همان تحریک نیست بلکه وظیفه و کارکرد تسخیر پیش بردن است. بهسان حرکت از یک آبگیر به رود و سپس دریا. تسخیر، جایگاهی را میآفریند برای اندیشیدن.
اما اصطلاح غزل اومانیستی برای من موضوع بامزهای است. در ذهن خود مرور میکردم که humanisme از لحاظ لغوی و اصطلاحی چه معنایی دارد: مذهب اصالت بشریت، بشربینی [7] یا به تعبیر آقای پاشایی انسانگرایی یا انسانمداری. اما در اصطلاح در چهار مورد به کار رفته است:
نهضت نفسانی که به وسیلهی «انسانگرایان=les humanists)دورهی احیاء و تجدد بیان شده است. (پترراک petrarque پوگژیو pog-gio و غیره) و خصوصیتش در کوششی است برای بالا بردن مقام نفس انسانی و ارزش دادن به او، با گرهزدن فرهنگ جدید با فرهنگ باستان، از ورای قرون وسطا و مدرسی (اسکولاستیک) [...]
نامی که شیللر f.c.s.schiller به نظریهای داده و در آثار خود مطرح ساخته است و این نظریه را به اندرز و قول پروتاگوارس مرتبط میسازد: «انسان مقیاس تمام اشیاء است»[...]
نظریهای که بر حسب آن انسان، از نظر اخلاقی، باید منحصراً به آنچه از سنخ انسانی است بپردازد. انسانگرایی مفهوم عمومی زندگی را میرساند (سیاسی، اقتصادی، اخلاقی) بر اساس اعتقاد به رستگاری انسان تنها به وسیلهی نیروی انسانی [...]
با معنای تقریباً مخالف معنای پیشین، نظریهای که در انسان تأکید بر تقابل بین هدفهای طبیعی مخصوص انسان (هنر، علوم، اخلاق، مذهب) و هدفهای طبیعت حیوانیاش دارد؛ تقابل بین «ارادهی برتر» و «ارادهی پست»[...] [8]
حال من هر چه در کتابهای منزوی بیشتر میجویم، مفاهیمی از این دست کمتر مییابم یا بهتر است بگویم نمییابم. به گمانم این اصطلاح مانند بسیاری از اصطلاحات برساختهی امروزین از عوارض پفکی شدن انسانهایی است که نمیاندیشند بلکه اصطلاح درست میکنند. یا با یک مفهوم نزدیک به مفاهیم بالا در بیتی، به گمان کشفی تازه، عنوانی میسازند.
سخنران در ادامهی سخناناش میافزایند:
«او [=حسین منزوی] از اسطورهها استفاده کرده اما جهان پیراموناش را با عقل میسنجد، در حالی که نگرش و جهانبینی غزلسرایان دیروز، کاملاً اسطورهای است [...]»
ابتدا باید دید نگاه گوینده به اسطوره چیست؟ پاسخی نمیبینم. اما نکتهی محل بحث، بخش دوم سخنان اوست. سخنران، نگرش و جهانبینی غزلسرایان دیروز را کاملاً اسطورهای میپندارد. آیا منظورشان غیررئالیستی است؟ یا شاید منظورشان ذهنی subjective است تا عینی objective؟ البته در ذهن تقابلی شاعران جامعهگرای شعر نیمایی مثل اخوان، نگرش اسطورهای وجود دارد اما غزلسرایان دیروز... خود محل بحث است.
باری منزوی شاعر ارجمندی است. امیدوارم راه شک و جستوجو که اولین قدم مدرنیته است، در شعر منزوی ادامه یابد و دیگران نیز بر شعرهای نیمایی و نثر قدرتمند او درنگ کنند. با چنین امید!
_____________________________
پانوشت:
1. انتشارات کتاب زمان، چاپ نخست، ۱۳۷۷
۲. عبيد زاکانی در بخش حکايات فارسی میگويد: سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجانی بورانی پيش آوردند، خوشاش آمد، گفت: بادنجان طعامی است خوش. نديمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. چون سير شد، گفت: بادنجان سخت مضر چيزی است. نديم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: ای مردک نه اين زمان مدحش میگفتی؟ گفت: من نديم توام نه نديم بادنجان، مرا چيزی میبايد گفت: که تو را خوش آيد نه بادنجان را.
۳. ديوان انوری، مجلد دوم، به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی، چاپ چهارم: ۱۳۷۶غزل۲۲ ص۷۷۶
۴. دکتر علی تسليمی در کتاب گزارههايی در ادبيات معاصر ايران مینويسد: «فردريش گندولف تجربه را عنصر اساسی نوع غنايی میداند. همين عدم تجزبههای شاعرانه ـنه فقط عملیـ موجب شده که منطق رمانتيسم ايرانی، کلاسيک باشد». ص ۲۴
۵. برای تفصيل بيشتر بنگريد به:
1. سير رمانتيسم در اروپا، مسعود جعفری، انتشارات مرکز
2. انواع ادبی، دکتر سيروس شميسا، انتشارات فردوس
3. رمانتيسم، ليليان فورست، ترجمهی مسعود جعفری، انتشارات مرکز
4. هفتاد سال عاشقانه، محمد مختاری، انتشارات تيراژه
5. سير غزل در شعر فارسی، دکتر سيروس شميسا، انتشارات فردوس
6. در های و هوی باد، دکتر احمد ابومحبوب، انتشارات ثالث
6. بنگريد: سير تحول در غزل فارسی، ص ۲۰۵
7. فرهنگ علمی انتقادی فلسفه، اثر آندره لالاند، به ترجمهی دکتر غلامرضا وثيق، ذيل حرف h، ص۳۲۷
8. برای تفصيل بيشتر بنگريد:
1. فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، آندره لالاند، صص ۲۸ و ۳۲۷
2. فلسفه برای همه از سقراط تا سارتر، ت.ز.لاوين، صص ۳۱۱ تا ۲۴۵
3. فرهنگ انديشهی نو، اوليور استلی برس، ص ۱۳۰، ذيل انسانگرایی
مهدی خطیبی به قلم حناب آقای
سایت شعر نو
http://www.shereno.com/news2.php?id=7141
نظرات