پیام آور
پیام آور
پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com
ارد بزرگ میگوید: پیام آوران باورهای پست، بزرگترین پیروزیهای تاریخ مردم خویش را به ریشخند گرفته اند
ز دیهگان و از ترک و از تازیان / نژادی پدید آید اندر میان
نه دیهگان، نه ترک و نه تازی بود / سخنها به کردارِ بازی بود
زیان کسان از پی سود خویش / بجویند و دین اندر آرند پیش
هر کشوری در فراز و نشیب تاریخ خویش پیروزیها و شکست هایی را تجربه کرده است. پیروزیها را پاس داشته و از شکستها پند گرفته است. در این میان خودباوری ملی تا بدانجا مهم است که در گوشه کنار جهان، گاهی حتا شکست ها را چونان پیروزی وانمود کرده اند. برای نمونه، باختریان شکست ماراتون را در تاریخ ملی و در تاریخ ورزش جهان همانند پیروزی یونان بر ایران به رخ همگان کشیده اند. اما در دل جهان، یعنی ایران، سخن به گونه ی دیگر است. روشنفکران ایران، دستاوردهای میهنی خویش را به دو گونه ای متفاوت سنجیده اند. نخستین گروه یا روشن اندیشان، بر پیروزیها میبالند و بر شکستها آگاهند اما در تلاشند تا چراییِ آن را در یابند:
ز هر کشوری موبدی سالخورد / بیاورد و این نامه را گِرد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان / وز آن نامداران و فرخ مهان
که "گیتی به آغاز چون داشتند / که ایدون به ما خوار بگذاشتند؟
چگونه سرآمد به نیک اختری / بر ایشان همه روز گُندآوری؟"
اما دومین دسته، آنانی هستند که دستاوردهای بزرگ ایران را به ریشخند گرفته اند و از شکستهای آن، چون ابزاری برای سرکوب میهن گرایی بهره برده اند. "ابلهان با روان نازک و نرم و رمانتیک، دشمنانه دستاوردها و پیروزیهای میهن خویش را به چالش گرفته اند (اُرُد بزرگ)".
در تاریخ جهان، جابجایی مرزها و نابود شدن تمدنها گردشی بسیار ساده و باورپذیر دارد. چه بسیار فرهنگهایی که برای همیشه از آستانه ی تاریخ پاک شدند و از آنها نامی هم نمانده است. چه بسیاری دیگر که در مرزهایی نو، با سرزمینهای دیگر آمیخته و خویشتن خویش را از یاد برده اند. در این میان، "ایران" هرگز به چنین فرسایشی تن در نداده است. ایران از آغاز با تاریخ بوده و تا پایان نیز با آن همراهی خواهد کرد. اما سخن اینجاست؛ در روزگاری که فرمانروایان ایران برای جهان نسخه مینوشتند دم زدن از "همراهی با تاریخ" سخنی باورپذیر مینمود، اما در چند سده ی کنونی که کشورمان از هر زمانی در گذشته تنگدست تر و ناتندرست تر بوده آیا باز شدنی است در "پاسداری از خویشتن میهن" داد سخن راند؟ در اندیشه ی نو اندیشان کنونی ایران، پدید آمدن چنین پرسشی، به همراه پاسخی نادرست، موجب شده تا ایشان برای کشور خویش نسخه هایی بی پیوند با آنچه نیاز دارد بپیچند.
یکی از ویژگیهای جهان نوین، مرزناشناسی داده ها و اندیشه هاست. سیر اندیشه ها و داده ها به هر سو روان هستند.
در میان آنها "جریان های آلوده به مرداب [نیز] خواهند رسید، [که] سخن گفتن از آنها زندگیمان را تباه میسازد (اُرُد بزرگ)" برخی، این جریان ها را با آغوش باز پذیرا میشوند، و چون سمی بر پیکره ی میهن خویش تزریق میکنند. چرا که "ریشه ی آدمهای سست بنیاد، همانند درختانِ ریشه در مرداب، لرزان است (اُرُد بزرگ)". آنها همان گونه که از داشته های میهنی خویش آگاه نیستند، دوای درد آن را نیز نمیدانند. گاهی نیز همچون دوا فروشان دوره گرد نسخه ی دیگر را برای دیگری میپیچند.
«یکی از زهرآیینها، رونوشت برداری از شیوه ی شهریاری در کشورهای دیگر برای کشور خود است. بر اساس خواندن کتابهای یونانیان و رومیان، مردم زیر فرمان پادشاهی میگویند، کشتن شاه قانونی است(Regicide) و زیردستان به این هوده میرسند که در دولت مردم سالار از آزادی برخوردارند، اما در حکومت پادشاهی همگی برده اند؛ این زهر با گازگرفتگی سگ هار همسانی دارد .(Hydrophobia)
این فرد پیوسته از تشنگی رنج میبرد، با این حال از آب بیزار است و در چنان حالتی، گویی زهر میخواهد وی را به سگ دگردیسه کند. به همین سان زمانی که حکومت پادشاهی به دست چنان نویسندگان طرفدار شهریاری مردم سالارانه که پیوسته چون سگ بدان چنگ و دندان نشان میدهند به ژرفی گزیده شود، در آن حال کشور به چیزی جز پادشاهی نیرومند نیاز ندارد و با این حال مردم با اینکه از هستی وی بهره مندند، به شوند ترس از خودکامگان یا (Tyrannophbia) یعنی ترس از شهریاری نیرومند، از وی بیزارند (رویه 296، 297 لویاتان، تامس هابز)»
"ابلهان در سرزمینهای کوچک [اند] [که] همواره سنگ کشورهای بزرگ را به سینه میزنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و ناموس خود میکنند (اُرُد بزرگ)"
گفتار درباره ی پیام آوران باورهای پست، زخمی را بر پیکره ی تاریخ ایران میگشاید، که آسیب شناسی آن به ویژه در سده ی کنونی، میتواند راهگشای بسیاری از مشکلات فرهنگیمان شود. این زخم نه از شمشیر فاتحان ایران در "ایسوس"ها و "فتح المبین"ها، بلکه از خامه به دستانی است که به جای "بازگشت به خویشتن"، تلاش کردند برای ایران هویتی جز آنچه بوده و هست بسازند. زخمی که اینان بر پیکره ی پهلوان-کشور خویش زدند از زخم قلم هرودوت ها و ماراتون نویسان و الکساندر سازان سهمگین تر بوده است.
هنرمند و نویسنده ی مزدور، از هر کشنده ای زیانبارتر است (اُرُد بزرگ)
یکی از آنها نوشت: کوروش پسر زنی یهودی بود که در جوانی ل… میداد و توانست از راه راهزنی به شاهی برسد.
دیگری نوشت: کردار کوروش در پاس داشتن آیینهای بابلیان و مصریان همچون رفتار فریبنده ملکه ی انگلیس در هند بود که روبروی موشها و گاوها زانو میزد تا بتواند بهتر کشور آنها را بچاپد !!
آن یکی هم گفت: زنجیره ی دادگری انوشیروان را تنها، خری باور کرد
در اسطوره های ایران، چنین رویه ای را در زمان جمشید پادشاه پیشدادی میبینیم. در زمانی که مردم به شوند پلشتی ناشی از 300 سال خوشی بی رنج و کار دچار هرج و مرج میشوند، زهرآیین گفتار ضحاک و چه بسا روشنفکران قوم، موجب میشود به گازگرفتگی مارهای وی دچار گردند. مارهای ضحاک نماد اندامواره های دولتی هستند که بر دوش مردم سنگینی کرده اما با این از پیکره ی مردم تغزیه میشوند، چون جوخه های ترور از میان خود مردم قربانی میگیرند.
این چنین روشنفکران، هنگامی که سخن از پیروزی های بی خونریزی و برق آسای کوروش و داریوش میشود چهره شان سیاه و سفید میشود و این پرسش را به پیش میکشند که از بن داریوش و کوروش چه حقی داشتند به دیگر کشورها یورش ببرند؟؟!
یا هنگامی که از شکوه و بزرگی "پارسه" میگوییم، گرچه در تاریخ خوانده است، پادشاه ایران برای ساختن تخت جمشید به همه ی کارگران مزد داده است و حتی زنان، حق زایمان میگرفته اند و بیمه تامین اجتماعی داشته اند آه و ناله سر میدهند که ای داد و بیداد، آوای ناله ی بردگانی که زیر دیوارهای تخت جمشید با زجر جان داده اند را میشنوند،.
یا زمانی که بر بزرگی و شکوه ساسانیان زبان میگشاییم، فریاد و فغان سر میدهند که مگر نمیدانی مردم چه زجرهایی که از دست موبدان نکشیدند. گرچه میدانند حتی اگر هم چنین باشد، مردمان دیگر گیتی در آن دوران وضعیتی بدتر از ایران داشته اند، به گفته ی دیگر، ایرانیان نسبت به دیگران در خوشی میزیسته اند.
چنین دگراندیشانی برای باشندگان سرزمینشان چیزی مگر ناامیدی و افسوس از زندگانی و پدید آوردن حس بیچارگی در آنها به ارمغان نمی آورند. آنان سازنده نیستند چراکه سازندگی از زایندگی درونی میآید، حال آنکه از دیدگاه آنان ایران همیشه مصرف کننده نظریات دیگران بوده است. حتا از خود هنری نیز نداشته که شایسته گفتن باشد. چنین مردمانی، از دیدگاه فردوسی بزرگ، "اندر زمانه، رسیده نو اند" یا به گفته ی استاد " اسلامی ندوشن": براین باورند که زندگی به تازگی، دراین چند قرن و به دست باختریان به هستی درآمده است.
حال آنکه هگل مینویسد: امپراتوری پارسیان، آن آفتابی بود که بر همه ملتها و کشورها و قوم ها به یکسانی میتابید تا همه ی آنها را به یکسان بارور سازد. این دولت، نخستین نماد عقل در تاریخ است.
باورمندی به تاریخ و هویت خویش، راز پایداری ماست زیرا:
"روزی که میهن و کشور خویش را از یاد ببریم، امنیت خویش را از دست داده ایم (اُرُد بزرگ)
برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com
پژوهش و نگارش : مسعود اسپنتمان
sepitemann@yahoo.com
ارد بزرگ میگوید: پیام آوران باورهای پست، بزرگترین پیروزیهای تاریخ مردم خویش را به ریشخند گرفته اند
ز دیهگان و از ترک و از تازیان / نژادی پدید آید اندر میان
نه دیهگان، نه ترک و نه تازی بود / سخنها به کردارِ بازی بود
زیان کسان از پی سود خویش / بجویند و دین اندر آرند پیش
هر کشوری در فراز و نشیب تاریخ خویش پیروزیها و شکست هایی را تجربه کرده است. پیروزیها را پاس داشته و از شکستها پند گرفته است. در این میان خودباوری ملی تا بدانجا مهم است که در گوشه کنار جهان، گاهی حتا شکست ها را چونان پیروزی وانمود کرده اند. برای نمونه، باختریان شکست ماراتون را در تاریخ ملی و در تاریخ ورزش جهان همانند پیروزی یونان بر ایران به رخ همگان کشیده اند. اما در دل جهان، یعنی ایران، سخن به گونه ی دیگر است. روشنفکران ایران، دستاوردهای میهنی خویش را به دو گونه ای متفاوت سنجیده اند. نخستین گروه یا روشن اندیشان، بر پیروزیها میبالند و بر شکستها آگاهند اما در تلاشند تا چراییِ آن را در یابند:
ز هر کشوری موبدی سالخورد / بیاورد و این نامه را گِرد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان / وز آن نامداران و فرخ مهان
که "گیتی به آغاز چون داشتند / که ایدون به ما خوار بگذاشتند؟
چگونه سرآمد به نیک اختری / بر ایشان همه روز گُندآوری؟"
اما دومین دسته، آنانی هستند که دستاوردهای بزرگ ایران را به ریشخند گرفته اند و از شکستهای آن، چون ابزاری برای سرکوب میهن گرایی بهره برده اند. "ابلهان با روان نازک و نرم و رمانتیک، دشمنانه دستاوردها و پیروزیهای میهن خویش را به چالش گرفته اند (اُرُد بزرگ)".
در تاریخ جهان، جابجایی مرزها و نابود شدن تمدنها گردشی بسیار ساده و باورپذیر دارد. چه بسیار فرهنگهایی که برای همیشه از آستانه ی تاریخ پاک شدند و از آنها نامی هم نمانده است. چه بسیاری دیگر که در مرزهایی نو، با سرزمینهای دیگر آمیخته و خویشتن خویش را از یاد برده اند. در این میان، "ایران" هرگز به چنین فرسایشی تن در نداده است. ایران از آغاز با تاریخ بوده و تا پایان نیز با آن همراهی خواهد کرد. اما سخن اینجاست؛ در روزگاری که فرمانروایان ایران برای جهان نسخه مینوشتند دم زدن از "همراهی با تاریخ" سخنی باورپذیر مینمود، اما در چند سده ی کنونی که کشورمان از هر زمانی در گذشته تنگدست تر و ناتندرست تر بوده آیا باز شدنی است در "پاسداری از خویشتن میهن" داد سخن راند؟ در اندیشه ی نو اندیشان کنونی ایران، پدید آمدن چنین پرسشی، به همراه پاسخی نادرست، موجب شده تا ایشان برای کشور خویش نسخه هایی بی پیوند با آنچه نیاز دارد بپیچند.
یکی از ویژگیهای جهان نوین، مرزناشناسی داده ها و اندیشه هاست. سیر اندیشه ها و داده ها به هر سو روان هستند.
در میان آنها "جریان های آلوده به مرداب [نیز] خواهند رسید، [که] سخن گفتن از آنها زندگیمان را تباه میسازد (اُرُد بزرگ)" برخی، این جریان ها را با آغوش باز پذیرا میشوند، و چون سمی بر پیکره ی میهن خویش تزریق میکنند. چرا که "ریشه ی آدمهای سست بنیاد، همانند درختانِ ریشه در مرداب، لرزان است (اُرُد بزرگ)". آنها همان گونه که از داشته های میهنی خویش آگاه نیستند، دوای درد آن را نیز نمیدانند. گاهی نیز همچون دوا فروشان دوره گرد نسخه ی دیگر را برای دیگری میپیچند.
«یکی از زهرآیینها، رونوشت برداری از شیوه ی شهریاری در کشورهای دیگر برای کشور خود است. بر اساس خواندن کتابهای یونانیان و رومیان، مردم زیر فرمان پادشاهی میگویند، کشتن شاه قانونی است(Regicide) و زیردستان به این هوده میرسند که در دولت مردم سالار از آزادی برخوردارند، اما در حکومت پادشاهی همگی برده اند؛ این زهر با گازگرفتگی سگ هار همسانی دارد .(Hydrophobia)
این فرد پیوسته از تشنگی رنج میبرد، با این حال از آب بیزار است و در چنان حالتی، گویی زهر میخواهد وی را به سگ دگردیسه کند. به همین سان زمانی که حکومت پادشاهی به دست چنان نویسندگان طرفدار شهریاری مردم سالارانه که پیوسته چون سگ بدان چنگ و دندان نشان میدهند به ژرفی گزیده شود، در آن حال کشور به چیزی جز پادشاهی نیرومند نیاز ندارد و با این حال مردم با اینکه از هستی وی بهره مندند، به شوند ترس از خودکامگان یا (Tyrannophbia) یعنی ترس از شهریاری نیرومند، از وی بیزارند (رویه 296، 297 لویاتان، تامس هابز)»
"ابلهان در سرزمینهای کوچک [اند] [که] همواره سنگ کشورهای بزرگ را به سینه میزنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و ناموس خود میکنند (اُرُد بزرگ)"
گفتار درباره ی پیام آوران باورهای پست، زخمی را بر پیکره ی تاریخ ایران میگشاید، که آسیب شناسی آن به ویژه در سده ی کنونی، میتواند راهگشای بسیاری از مشکلات فرهنگیمان شود. این زخم نه از شمشیر فاتحان ایران در "ایسوس"ها و "فتح المبین"ها، بلکه از خامه به دستانی است که به جای "بازگشت به خویشتن"، تلاش کردند برای ایران هویتی جز آنچه بوده و هست بسازند. زخمی که اینان بر پیکره ی پهلوان-کشور خویش زدند از زخم قلم هرودوت ها و ماراتون نویسان و الکساندر سازان سهمگین تر بوده است.
هنرمند و نویسنده ی مزدور، از هر کشنده ای زیانبارتر است (اُرُد بزرگ)
یکی از آنها نوشت: کوروش پسر زنی یهودی بود که در جوانی ل… میداد و توانست از راه راهزنی به شاهی برسد.
دیگری نوشت: کردار کوروش در پاس داشتن آیینهای بابلیان و مصریان همچون رفتار فریبنده ملکه ی انگلیس در هند بود که روبروی موشها و گاوها زانو میزد تا بتواند بهتر کشور آنها را بچاپد !!
آن یکی هم گفت: زنجیره ی دادگری انوشیروان را تنها، خری باور کرد
در اسطوره های ایران، چنین رویه ای را در زمان جمشید پادشاه پیشدادی میبینیم. در زمانی که مردم به شوند پلشتی ناشی از 300 سال خوشی بی رنج و کار دچار هرج و مرج میشوند، زهرآیین گفتار ضحاک و چه بسا روشنفکران قوم، موجب میشود به گازگرفتگی مارهای وی دچار گردند. مارهای ضحاک نماد اندامواره های دولتی هستند که بر دوش مردم سنگینی کرده اما با این از پیکره ی مردم تغزیه میشوند، چون جوخه های ترور از میان خود مردم قربانی میگیرند.
این چنین روشنفکران، هنگامی که سخن از پیروزی های بی خونریزی و برق آسای کوروش و داریوش میشود چهره شان سیاه و سفید میشود و این پرسش را به پیش میکشند که از بن داریوش و کوروش چه حقی داشتند به دیگر کشورها یورش ببرند؟؟!
یا هنگامی که از شکوه و بزرگی "پارسه" میگوییم، گرچه در تاریخ خوانده است، پادشاه ایران برای ساختن تخت جمشید به همه ی کارگران مزد داده است و حتی زنان، حق زایمان میگرفته اند و بیمه تامین اجتماعی داشته اند آه و ناله سر میدهند که ای داد و بیداد، آوای ناله ی بردگانی که زیر دیوارهای تخت جمشید با زجر جان داده اند را میشنوند،.
یا زمانی که بر بزرگی و شکوه ساسانیان زبان میگشاییم، فریاد و فغان سر میدهند که مگر نمیدانی مردم چه زجرهایی که از دست موبدان نکشیدند. گرچه میدانند حتی اگر هم چنین باشد، مردمان دیگر گیتی در آن دوران وضعیتی بدتر از ایران داشته اند، به گفته ی دیگر، ایرانیان نسبت به دیگران در خوشی میزیسته اند.
چنین دگراندیشانی برای باشندگان سرزمینشان چیزی مگر ناامیدی و افسوس از زندگانی و پدید آوردن حس بیچارگی در آنها به ارمغان نمی آورند. آنان سازنده نیستند چراکه سازندگی از زایندگی درونی میآید، حال آنکه از دیدگاه آنان ایران همیشه مصرف کننده نظریات دیگران بوده است. حتا از خود هنری نیز نداشته که شایسته گفتن باشد. چنین مردمانی، از دیدگاه فردوسی بزرگ، "اندر زمانه، رسیده نو اند" یا به گفته ی استاد " اسلامی ندوشن": براین باورند که زندگی به تازگی، دراین چند قرن و به دست باختریان به هستی درآمده است.
حال آنکه هگل مینویسد: امپراتوری پارسیان، آن آفتابی بود که بر همه ملتها و کشورها و قوم ها به یکسانی میتابید تا همه ی آنها را به یکسان بارور سازد. این دولت، نخستین نماد عقل در تاریخ است.
باورمندی به تاریخ و هویت خویش، راز پایداری ماست زیرا:
"روزی که میهن و کشور خویش را از یاد ببریم، امنیت خویش را از دست داده ایم (اُرُد بزرگ)
برگرفته از : واکاوی فلسفه ارد بزرگ
http://greatorod.wordpress.com
نظرات