۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

در کوتاهی کلام بیتی - به قلم ف.شیدا

کویر

اندرین راه پر نشیب وفراز

بنگر آخر که دل کجا افتاد!

گوئیا در سفر به دریاها

بر کویری گذار ما افتاد!


17/11/1365جمعه


فرزانه شیدا
______________

* اسیر


این همون خط نگاهه


که طنابی شد واز چشمای من


رفت وگذر کرد


رفت ...وتا رسید به قلبم


بدلم پیچی دو دل رو...


اسیر دام نگات کرد!


بی رهائی...توُ اسارت...


دل من اسیر عشقه


ازهمون خط نگاهی


که توی دام اسارت


منو تا اخر دنیا


یه اسیر دربدر کرد


منو خسته از سفر کرد!


26 مهر 1383 ف.شیدا

******************
* باور*

______________

در باورم نیست فراموش شدن

در باور نیست ز خاطر رفتن

نه در راه بودن نه در جاده های زندگی


شاید با تو...شاید بااو


اما..اما... نه هرگز در نگاه خداوند


1383 مهر* ف.شیدا*

*******************

" شیدا"

_______________
از چه تا فکر تو آید به دلم؟
زود دلتنگ ود ل آزرده شوم
تو چه کردی به دلم کز یادت

اینچنین دلخور وافسرده شوم

آه نه...از غم و از ناکامی

یاد تو سینه ی من میسوزد
از چه با این دل زار و"شیدا"
باید از عشق تو سرخورده شوم؟

63/2/22 شنبه ف.شیدا

__________________

عمق نگاه

عمق نگاه ناز تو , رفتم وبی خبر شدم

هوش ز سر پریده تا جادوی آن نظر شدم

چونکه زتو جدا شدم , همچو کسی که مّی زده

از در خانه ی خودم , عابر رهگذر شدم

هیچ نمانده خاطرو, چه شد مرا , کجا شدم؟

بعد تو با عشق تو من, یکدل دربدر شدم

دگرمرا کسی ندید , میان شهر و کوچه ام

چونکه دگر ز درد تو راهی یک سفر شدم

ماند ن من چه فایده , بی تودر این دیار غم

چونکه بگوشه ی غمی , عاشق بی ثمر شدم

رومبراه خودولی , عشق ترا چه سان برم

منکه باوج درد وغم "بودم" وُ بس هدر شدم

1363/2/22 شنبه فرزانه شیدا

پر پرواز



دراین ویرانه سامانی

که کس کس را نمیداند

دلم از درد می میرد

تنم از غصه می نالد

دگر در کنج رویایم مرا

تاب و توانی نیست

دلم پرواز میخواهد

که رنگ تازه ای دارد

توهم این قلب ویران را

به کنج غصه ها منشان

که مرغ سینه ی ما را

سرای دیگری باید!

مرا در آبی روحم

هزاران بال پرواز است

بیا بگذار مرغ ِدل

پر پرواز بگشاید

پر پرواز بگشاید!


فرزانه شیدا 1383

همچون خدا رفتار کنه به قلم فرزانه شیدا



همچون خدا رفتار کن
همراه با یک عکس دیگر از عکس های پنجشنبه ای که گذشت توسط پسرم(۲۲)
با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند،
اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد *.سوامی راماتیرتا *
زمانی که فردی در زندگی روزمره خود بامردمان متفاوتی روبرو میشود
بی آنکه بتواند در افکار واندیشه های آنان اثر مفیدی داشته باشد و مجبور به سازش
باانواع تفکرها واندیشه ها نیز میگردد.

لذا درک همه جانبه افراد کاری بس دشوار وسخت می باشد که انسان ناگزیر به
سازش با آن است چراکه ما قادر نیستیم تمامی انسانها را آنگونه بسازیم
که خود میخواهیم تا در همه تفکرات باما یکسان ودر تفاهم باشند
ودر عین حال یگانگی ووحدت کامل فکری هرگز میسر نیست وهمیشه
هستند کسانی که به گونه ى خود فکر می کنند واگر چنین نبودزندگی بسیار کسل کننده
میشد ودیگر برای یادگیری وآموزش دلیلی باقی نمی ماند .
چراکه دیگر نیازی به آن احساس نمیشد !
یا در نظر بگیرید که منو شما نیازی به صحبت کردن با یکدیگر نداشته باشیم
چراکه تمامی افکارمان یکسان است وتصور این نیز خودگویای این است که
چقدر زندگی بی معنا میشد.
حال بااین تفاضیل برمیگردیم به سخن * سوامی راما تیرتا*
که میگوید: *با دیگران خدای گونه رفتار کن * آنگاه خود نیزخدای خود وزمینی که در آن زندگی
میکنی خواهی بود.

حال میپرسیم چگونه؟

__________________
بسیار ساده است شنیده ایم که می گویند: * دیگران همانگونه باتو رفتار می کنی باتو رفتار مي کنند.
درکنار آن شنیده ایم :
*دیگران آنگونه باتو رفتار میکنند که خود اجازه میدهی تا باتو رفتار کنند.
یا درجائی دیگر: * تو همان هستی که خود باور داری
همه این جملات باز میگردد به همین نکته که *سوامی * بر آن اشاره داشته است:
(( با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند،
اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد .)) * سوامي راما تيرتا
حال در چگونگی رفتار با توجه باینکه خدای گونه باشد باید دید به چه طریق میتوانیم چنین باشیم
از دیدگاه من:

1/هرگز کسی را خوار مکن

2/ همواره احترام دیگران رادر هر سنی که هستند نگاهدار

3/هرگز کسی را از بالا نگاه نکن کسی را خرد یا کوچک نشمار.
4/بخاطر داشته باش بزرگی دراین نیز هست که از کوچکتران نیز چیزی بیآموزیم
* نکته: با توجه به پیشرفت علم واینترنت باید بپذیریم که جوانان کنونی آموخته های بسیاری

را روزانه دریافت می کنند که در زمان ما یا پدران ومادران ما وجود نداشت یا تا این حد
زمان پیشرفت نکرده بود و دانش اجتماعی وشخصی فرد از پیشرفتهای روزمره بسیار
بالاتر از ده سال پیش است .
درنتیجه باید پذیرفت از نوجوانان وجوانان نیز میشود بسیار آموخت.*
5/بخاطر داشته باش که همیشه هستند کسانی که بیشتر ازتو میدانند
6/ همواره با دیگران هرچند ناآشنا دوستانه برخورد کن
7/ بیاد داشته باش بهترين زمان براي کنترل احساس لحظه ي شروع آن است ،
بخصوص در اولین برخوردها.
8/در برخورد اول همواره خوشرو وبه مهربانی رفتار کن چراکه اثر دیدار اولیه
تا همیشه در ذهن فرد باقی میماند.
9/دشمن خود را نیز ضعیف مپندار و بخاطر داشته باش انسان همیشه از جائی صدمه میخورد
که انتظارش را ندارد.

10/از یاد مبر که گفتار نیک-کردار نیک- پندار نیک
در تمامی ادیان وجود دارد وهریک بگونه خود آنرا عنوان کرده اند اما هدف یک
چیز بوده است = انسان خوبی باش !
وکسی که چنین باشد خود خدائی ست برزمین که دیگران نیز ازاو بد نمی بینند وازاو آموخته خود
نیز خدائی می کنند .
تبصره: **بااین توضیح که هدف از" خدائی کن "این نیست که خودرا بهتر از دیگران بدانیم
ویا مغرور بخویش باشیم**!

بلکه ما تنها ذره ای از وجود خداوندگاریم و اشرف مخلوقات زینرو ازجانب خداوند نیز مسئولیت
انسانی را ،بعنوان *اشرف مخلوقات * بدوش می کشیم .

بسیارند مواردی که دراین باب میتوان ذکر نمود اما:
نیکو بیاندیش نیکو رفتار کن ونیکوسخن بگو
آنگاه حرمت تو نیز برجای خواهد بود.
*واین خوددرحد خدا بودن است*.

هرچند به محاسن بزرگ خداوندگار بسیار راه خواهیم داشت تا نام خدائی برازنده ما گردد اما همینقدر
که انسانی صالح وخوب باشیم خود درنگاه پروردگار
نیز خدای روی زمین محسوب خواهیم شد .
واما شعری دراین باب:
-----------------------
"خدائی کن ":
من نمیگویم خدائی بر زمین
لیک در دنیا مقام خود ببین
"آدمی"! این اشرف ِ پرودگار
حُرمت خود را بدنیا پاس دار
مهربانی کن به خلق و بر بشر
آخر از رنجش نمی گیر ی ثمر
خود فُرومانی براهت هرزمان
گر برنجانی دلی را درجهان
اوکه در دنیا دلی بازنده است
"باغ " دنیا را جهنم بوده است!
زندگی آخر بهشت است ونه " نار "
از "دم آتش " , نمیگیری قرار
زین سبب در شادی دنیا بکوش
با جهان وآدمی , جانا , بجوش
خوش سخن باش ودلی غرق صفا
تا ببینی ؛خود؛ زاین عالم وفا
خود خدائی کن بروی این زمین
حُ رمت خود را چویک ؛انسان؛ ببین
(سروده ی ف.شیدا)
با امیدروزهای بهتر از این برای همگان در سراسر دنیا .شادمانه موفق وپیروز باشید.
فرزانه شیدا
در چهار شنبه 21 مرداد 1388
پایان

سایت خبری تحلیلی فانگار

آشنایی با اوا براون همسر هیتلر


آشنایی با اوا براون همسر هیتلر آشنایی با اوا براون همسر هیتلر



اوا براون دختر نجیب و زیبای بود که در روز 6 فوریه سال 1912 در شهر شلوغ مونیخ متولد شد او عاشق آلمان و حزب نازی بود این باعث شده بود که هنگامی که هیتلر رهبر حزب می آمد به عکاسخانه ایی که او در آن کار می کرد بیاید همه تلاش خود را می نمود تا بهترین و زیباترین عکس ممکن را از او بگیرد او می خواست در خطوط چهره آدلف هیتلر قدرت آلمان و عشق به سرزمین مظلومش که پس از جنگ جهانی اول دچار بحران و هزار مصیبت دیگر بود و مجبور بود طبق عهد نامه ورسای خراج به انگلیس و فرانسه بپردازد را نشان دهد او در هیتلر این توان را می دید که او می تواند کشورش را نجات بخشد . با این که هیتلر هنوز شناسنامه آلمانی نداشت او شیفته این مرد اتریشی شده بود .

http://photohostess.com/files/065ejhh1qkc2agvtmjqo.jpg

در سال 1932 هیتلر شناسنامه آلمانی گرفت و به تابعیت آلمان درآمد آلمانی که به خاطر آن پانزده سال قبل در جنگ جهانی اول در جنگ اول جهانی در جبهه فرانسه به مدت یک سال کور و زخمی شد .
همان سال هیتلر هنگامی که اوا براون فقط 20 سال داشت از او خواست که با هم زندگی کنند. این در حالی بود که هیتلر در آن زمان 43 سال داشت .

اوا با وجود مخالفت پدرش فریدریش براون پیشنهاد آدولف هیتلر را عاشقانه پذیرفت و از آن پس تا آخرین لحظه عمر در کنار او زندگی کرد.
یک سال بعد در ژانویه 1933 هیتلر پس از پیروزی در انتخابات به صدر اعظمی رسید و کابینه خود را با همکاری حزب دست راستی آلمان تشکیل داد. پس از اندکی با مرگ هیندنبورگ رئیس جمهور آلمان شد .
گرمای عشق اوا براون قلب زخمی هیتلر از عشق ناکام گذشته ژلی روبال ، گرمایی دوباره بخشید او تواناست دوباره استواری و اقتدار سیاسی و مبارزاتی خویش را بدست بیاورد .

هیتلر پس از به قدرت رسیدن هرگز اوا براون رادر امور دولتی و سیاست دخالت نمی داد و به ندرت در مراسم او را به همراه خود می‌برد و عملا اوا در سایه هیتلر زندگی می کرد.

اوا براون اغلب به اسکی و یا دوختن لباس برای عشقش می پرداخت و پناه آخر آدلف بود . این مسیر را تا آخرین لحظه عمر ادامه داد .

http://www.fantasticfiction.co.uk/images/x2/x14038.jpg

در هنگامی که سقوط برلین نزدیک شده بود، هیتلر مایل نبود اوا براون را به همراه خود به پناهگاه زیر زمینی ببرد، اما اوا اصرار کرد که می خواهد در کنار او بمیرد.

اوا 13 سال همسر غیر رسمی هیتلر بود .هیتلر در روز 29 آوریل سال 1945 در مراسمی ساده که در پناهگاه زیر زمینی و با حضور تعداد اندکی از جمله جوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات آلمان نازی و همسرش برگزارشد‌ ، به طور رسمی با اوا براون ازدواج کرد و روز بعد هر دو خودکشی کردند و اجساد آنان را در کنار هم آتش زدند تا به دست سربازان شوروی نیفتند. با وجود این ، سربازان شوروی بقایای اجساد نیمه سوخته آنها را به دست آوردند.

در روز 30 آوریل سال 1945 که پناهگاه هیتلر در شهر برلین از نزدیک زیر آتش ارتش سرخ بود، هیتلر با تپانچه خود خودکشی کرد و اوا در همان لحظه با خوردن سیانور روح عشقش را یک لحظه هم تنها نگذاشت گوبلز وزیر فرهنگ رژیم نازی طبق وصیت هیتلر پس از مردن آن دو ، اجساد آنها را در گودالی که از پرتاب بمب های متفقین پدید آمده بود آنها را با بنزین سوزاند و سپس خود همسر و فرزندانش به شکل دسته جمعی خودکشی کردند .

اوا براون هنگام مرگ فقط 33 سال داشت او فقط مدت 24 ساعت همسر رسمی عشقش بود.

نام اوا براون زنی که تنها 24 ساعت همسر قانونی آدولف هیتلر بود در کنار نام او در تاریخ ثبت شد . اوا براون دختری که همه وجودش برای تعالی آلمان در تب و تاب بود در تمام سالهایی که هزاران جنایت و انگ انگلیس و اسرائیل و آمریکا به هیتلر چسباندن نامش پاک ماند . چون قلب او سپید و پاک بود به قول متفکر فاخر حال حاضر کشورمان ارد بزرگ : ستایشگران میهن مردان و زنان آزاده اند . اوا براون ستایشگر کشورش بود و در این راه تا آخر راه را پیمود و برای همین امروز محبوب صدها میلیون آدم میهن میهن پرست در سرتاسر جهان است .

چند نکته دیگر از زندگی اوا براون :

نام کامل او " اوا آنا پائولا براون " است .

اوا به درس خواندن علاقه ای نداشت چون کتابهای تحصیلی شان را سراسر توهین به تاریخ کشورش می دید ( کتابهای درسی مردم آلمان توسط کشورهای پیروز جنگ جهانی اول نوشته شده بود ) و نهایتا در سال ۱۹۲۹ مدرسه را ترک کرد. پدرش به این مساله واکنش شدیدی نشان می دهد و در خانه مقررات به مراتب دست و پاگیرتری را به اجرا می گذارد.
تنگنای مالی باعث شد اوا براون در یکی از عکاسخانه های مشهور به نام هوفمن مشغول به کار گردد و در این عکاسخانه اوا برای اولین بار با آدولف ملاقات می کند.
پدرش معلم و مادرش خانه دار بود. پدرش فردریش فریتز براون و مادرش فرانزیسکا فانی کرانبرگر از خانواده های محترم ساکن منطقه باواریا بودند .
اوا براون دو خواهر دیگر بنامهای ایلزه و مارگارت داشت و فرزند دوم به حساب می آمد .
پدر اوا همیشه در آرزوی داشتن یک پسر بود و قبل از تولد او نام پسرش را رودلف انتخاب کرده بود .زندگی پنج نفره آنها بسختی اداره می شد اما پس از مدتی با ارثیه ای که از طرف یکی از اقوام به آنها تعلق گرفت صاحب زندگی نسبتا مرفهی شدند .

http://www.theage.com.au/ffximage/2006/06/16/EvaBraun_060616121033228_wideweb__300x205.jpg

http://basscreek.files.wordpress.com/2008/04/evabraun.jpg

http://www.fpp.co.uk/Hitler/Eva_Braun/images/Eva_Braun_1936_450.jpg

بيرجند پرتال - بزرگترين جامعه مجازي براي بيرجندي هاي سراسر دنيا

کنکاشی در افکار و آرمانهای ارد بزرگ
جعفر معروفی



« آزادي باجي به مردم نيست ! چرا که مال و داشته آنهاست »
اين سخن از آن مرديست که براي بسياری از جوانان نسل امروز الگو بوده و سخنانش حامل بغضها و درد های آنهاست .
ارد بزرگ در کتاب «آرمان نامه» مو به مو پرسش ها ، مشکلات و مصيبتهاي نسل امروز را پاسخ مي گويد .
از ريش سفيداني مي گويد که همانند « سقفي بر خانه نسل امروز » هستند و اينکه « زنجيره نسلهايند »و وظایف بسیاری بر دوش دارند .

و از آزادي
که نهايت آرزوي بشر است مي گويد : «رهايي و آزادي ، برآيند پرستش خرد است و دانايي »
از آزاديخواهان تجليل مي کند و مي گويد :« پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است » آزادي و پرستش میهن را راهی برای پيشرفت ما مي داند و مي گويد :« میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست »
و هشدار می دهد که :« آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد »

ارد بزرگ شجاعانه یک به یک عقایدش را می شکافد و نکته به نکته با مخاطب در میان می گذارد و در مورد میهن اینچنین می گوید :« میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است » او کار را در همین جا رها نمی کند و ختم کلامش بسیار محکم است و می گوید :« آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد »

آزادیخواهی و میهن پرستی دو رکن و ستون اندیشه او محسوب می شود اینچنین فکری بر سراسر کتاب آرمان نامه سایه افکنده است .

به خود بر می گردم به گذشته می نگرم به راهی که آمده ایم و آینده که چگونه مسیری خواهد بود و به آرمانهای ملت خویش ، آرمانهایی که برای غرب بسیار سنگین است و از هم اکنون با جعل اسامی ایرانی و ساختن فیلمهای 300 و اسکندر مقدونی و مواضع ضد ایرانی هویت تاریخی و فرهنگی ما را هدف قرار داده اند .
دشمنی آنان بیش از آنکه با نظام حاکمیتی ایران باشد دشمنی با هویت ملی و تاریخی ماست . آنها همواره از خروشیدن و برآمدن دوباره این ملت ترس و واهمه داشته اند . ارد بزرگ مستقیما به ما همان سو را نشان می دهد همان جایی که باعث سربلندی کشور ما در طول تاریخ بوده است . او از آرمان خواهی می گوید :« به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست »
و از شرایط امروز و فاصله تا هدف می گوید :« میان گام نخست و آرمان بازه ای نیست ، آنچه داریم اندازه نیروی کنونی ماست » و نهیب می زند :« کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست » او می داند جوان و دودمان آهنین ایرانی می تواند و در نهاد خود چنین قدرتی دارد که می گوید :« مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند »
آزادی و عشق به میهن را نهایت این راه می داند و آرمانی والا . آرمانی که نباید گم شود ، آرمانی که وظیفه همه است و می گوید :« مهم نیست تا چه میزان رشد کرده ایم ، مهم این است که از آرمان هایمان دور نشده باشیم »

ارد بزرگ تجلی تاریخی پر شکوه است در فرگرد سرآمدان کتاب آرمان نامه می گوید :« کورش نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند » اندیشه او همراز داستانهای شاهنامه است و خرد برایش شرط اول است همان خردی که در فرگرد آرمان به آن اشاره می کند و می گوید :« آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند » او فردوسی را راوی یک داستان ساده نمی داند و شاهنامه را بسیار فراتر از حماسه ایی ادبی می داند و می گوید :« ایرانیان نیک نامی و پاکی تبار گذشتگان خویش را در شاهنانه فردوسی می بینند و در هر دودمانی که باشند برآن راه خواهند بود »

براستی کدام یک از روشنفکران این سرزمین تا این حد حساب خود را با تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین روشن کرده اند بسیاری از آنها یا دچار تجدد شدند و یا گرفتار سحر کلام و آنچه پنهان ماند مظاهر بسیار روشن و آشکار ملت سرافراز ایران بود .
تنها نام انسان غیر ایرانی آرمان نامه نام مهاتما گاندیست :« بارزترین و گرامی ترین گرایش گاندی ، میهن پرستی او بود »
در عرصه سیاست جهانی هزاران نام برای گفتن وجود دارد اما ارد از گاندی سخن می گوید و کنش اجتماعی و سیاسی او را یادآور می شود . آرمانی که توانست کشور هفتاد و دو ملت را از دست استعمار پیر نجات بخشد .

ارد بزرگ اهل فریاد و جدل نیست او می گوید :« پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است » و براستی او یک شکافنده و اندیشمند است کسی که بدنبال خرد است و نه بلواهای سیاسی و ...

او به تاریخ گره خورده است و خود چه جالب می گوید :« آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند »
در طی سالهای گذشته کمترین گفتگو و صحبتی از او با رسانه ها دیده و یا شنیده ایم . شاید اصلا او به رسانه ها آنگونه که عده ایی برایش سینه چاک می دهند نمی نگرد و می گوید :« رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد »
پژواک مردم برای او بسیار مهمتر از آنچه وجود دارد می باشد .
و این همان آزادی است که ارد بزرگ از آن یادها کرده است . آنگاه که توده مردم به شکل های مختلف حرفهای خودشان را بزنند موجب گسترش و رشد آگاهی های یکدیگر در هر زمینه ایی می گردند . پس باید ندای مردم را شنید و مسیر را برای کاستن دردها و مشکلات فراهم نمود . برای این بزرگمرد ایرانی آرزوی طول عمر و سعادت بیشتر می کنیم .



منابع به ترتیبی که در متن بود :

* فرگرد آزادی - فرمان نخست
* فرگرد ریش سفید - فرمان هشتم
* فرگرد ریش سفید - فرمان ششم
* فرگرد آزادی - فرمان دوم
* فرگرد برآزندگان - فرمان سیزدهم
* فرگرد میهن - فرمان سیزدهم
* فرگرد میهن - فرمان دوازدهم
* فرگرد برآزندگان - قرمان هفدهم
* فرگرد میهن - فرمان نهم
* فرگرد آرمان - فرمان دهم
* فرگرد آرمان - فرمان شانزدهم
* فرگرد آرمان - فرمان هفدهم
* فرگرد آرمان - فرمان دوم
* فرگرد آرمان - فرمان ششم
* فرگرد سرآمدان - فرمان دوم
* فرگرد آرمان - فرمان هیجدهم
* فرگرد سرآمدان - فرمان نخست
* فرگرد سرآمدان - فرمان چهارم
* فرگرد ریشه ها - فرمان دوم
* فرگرد ریشه ها - فرمان پنجم
* فرگرد رسانه - فرمان دوم




فرگرد آرمان



آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند . ارد بزرگ


مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند . ارد بزرگ


میندیش که دیگران ، تو را به آرمانت خواهند رساند . ارد بزرگ


پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است . ارد بزرگ


تنها آرمانهای بزرگ است که به ما بینشی فرا دنیوی می دهد . ارد بزرگ


مهم نیست تا چه میزان رشد کرده ایم ، مهم این است که از آرمان هایمان دور نشده باشیم . ارد بزرگ


هدف آدمهای کارآمد ، پیدا نمودن راهی مناسب برای ساختن ایده هاست . ارد بزرگ


آنکه در بیراهه قدم بر می دارد آرمان و هدف خویش را گم کرده است . ارد بزرگ


سفر ، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ فردا . ارد بزرگ


به جای خود کم بینی و آرمان گریزی ، پای در راه نهیم که این تنها درمانگر دردهای زندگی ست . ارد بزرگ


اگر آرمان برایمان هویدا باشد ابزار های رسیدن به آن را خیلی زود خواهیم یافت . ارد بزرگ


آرمان ما باید دارای شور و برانگیختگی باشد . انگیزشی که آدمی را به هست و جوشش نیاورد ، خسته کننده است . ارد بزرگ


یادآوری آرمانها ، از بیراهه روی بازمان می دارد . ارد بزرگ


آرمان را نباید فراموش ساخت اما می توان هر دم ، به روشی بهتر برای رسیدن به آن اندیشید . ارد بزرگ


هیچ گاه از داشتن دشمن نترس ، از انجام ندادن درست آرمان های خویش بترس . ارد بزرگ


میان گام نخست و آرمان بازه ای نیست ، آنچه داریم اندازه نیروی کنونی ماست . ارد بزرگ


کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست . ارد بزرگ


آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . ارد بزرگ


اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست زیرا همواره دستخوش دگرگونی بدست جوانان پس از خود است ورود جوانان به آرامی ، آرمانهای نو پدید می آورد ، و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می گردد . ارد بزرگ


هرگز هنگام گام برداشتن به سوی آرمان بزرگ ، نگاهت به آنانی که دستمزد خویش را پیشاپیش می خواهند نباشد ! تنها به توانایی های خود اندیشه کن . ارد بزرگ


همیشه بدنبال سرنوشتی بهتر برای خود باش ، و اگر کسب دانش آرمانت است هر آنچه در این مسیر رنج ببری ارزشش را دارد . ارد بزرگ


آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران گردد آرمانی ارزشمند است که بهروزی ما و دیگران را در پی داشته باشد . ارد بزرگ


آدم های هدفمند فرمندند ، چرا که برآیند هدفمندی ، پاکی ست و پاکی شاهراه فرمندیست . ارد بزرگ


هدفمندان دارای دلدار ، فرهمندانند . ارد بزرگ


آنکه هدفش را ساده و باز نموده کمتر دچار سر در گمی می گردد . ارد بزرگ


زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید . تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد . ارد بزرگ


آدمیانی اندک ، تنها به هدف می اندیشند ! و بسیار کسان که هدفشان جز خانه نشین کردن همان گروه و دسته کوچک نیست . ارد بزرگ


گاهی هدف خود ، سد دید آدمیست باید دور شد و آنگاه برگشت چه درخشان هویداست . ارد بزرگ


برنامه داشتن ویژه گی آدمهای کارآمد است . ارد بزرگ


کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ، و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . ارد بزرگ



فرگرد عشق



عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارد بزرگ


عشق چنان شیفتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز ، گاهی هوس شنا در آن را می کنند . ارد بزرگ


نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ارد بزرگ


هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است . ارد بزرگ


کمک به همگان ، عشقی است که به برجستگان کمک می کند راه های سرفرازی را بیابند . ارد بزرگ

ماخذ : http://www.birjandportal.ir/showthread.php?t=5238

تارنگار آفتاب گردون - آرامش از دیدگاه بزرگان

قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند . جبران خلیل جبران


آنانیکه همیشه در آرامش هستند لاابالی ترین آدمهایند . ارد بزرگ


لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم . نادر شاه افشار


بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد. جبران خلیل جبران


ما باید طبیعت را به چشم مادرمان بنگریم و با آرامش خودمان را به او تسلیم کنیم تا بتوانیم خیلی راحت احساس کنیم که به جهان باز می گردیم همانطور که همه موجودات دیگر باز می گردند. همه ما در حقیقت جزء جدایی ناپذیر این کلیم. طغیان عبث است، ما باید خودمان را به این جریان بزرگ واگذاریم . هرمان هسه


آرامش اگر همیشگی باشد سستی و پلشتی در پی دارد . ارد بزرگ


از قضاوت کردن دست بکش تا آرامش را تجربه کنی. دیپاک چوپرا


ما در بین کسانی که با ما هم عقیده اند، احساس آرامش داریم، ولی وقتی بزرگ می شویم که بین کسانی باشیم که با ما هم عقیده نباشند. فرانک


تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. داستایوفسکی


اندیشه برتر در روزهای توفانی و آشوب و در همان حال خموشی و آرامش ، توانایی برتر خویش را از دست نمی دهد. ارد بزرگ


آرامش گهواره ای ست بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک . جبران خلیل جبران


به زیبائی بیاندیش ، نه برای انگیزش ، که در جهت تعالی . زیبائی به هر جا آرامش می آورد ، چه دست ساز انسان چه طبیعی. پاول ویلسون


وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است.لارو شفوکو


آرامش،زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. اپیکارموس


جایی که شمشیر است آرامش نیست . ارد بزرگ


دانش امروز فر بسیاری در پی داشته ، اما نیروی جاری سازی آرامش به روان ما را ندارد . امنیت را بزرگان خردمند به ما می بخشند . ارد بزرگ


آرامش مدام نیز کسل کننده است. گاهی طوفان هم لازم است . فردریش نیچه


می گویند رسیدن به آرامش هدف است باید گفت آرامش تختگاه نوک کوه است آیا کوهنورد همیشه بر آن خواهد ماند ؟ بیشتر زمان زندگی او در پایه و دامنه کوه می گذرد به امید رسیدن به آرامشی اندک و دوباره نهیب دل و دلدادگی به فرازی دیگر . ارد بزرگ


ماخذ : http://www.aftabgardoon.mihanblog.com/post/340

تارنگار ™..::HooD::.. - جملات بزرگان

بی خردی اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادی و رهایی است . فردوسی خردمند

آزادی متعلق به یک نفر نیست ، مال همه است . اسپنسر

آزادی باجی به مردم نیست ! چرا که مال و داشته آنهاست. ارد بزرگ

هرکس قادر به تملک و ارادۀ نفس خود باشد آزادی حقیقی را به دست آورده است . پرسلیس

آزادی تلاش خردمندانۀ آدمی در جستجوی علت حادثه هاست . هربرت مارکوزه

رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی . ارد بزرگ


ماخذ : http://hood.mihanblog.com/post/97

تالار گفتگوي پارسی فروم - داستان هاي كوتاه

فروتنی فریاپت

اردوان (سومین پادشاه اشکانی و فرزند تیرداد یکم) پادشاه ایران از بستر بیماری برخواسته بود با تنی چند از نزدیکان ، کاخ فرمانروایی را ترک گفته و در میان مردم قدم می زد . به درمانگاه شهر که رسیدند اردوان گفت به دیدار پزشک خویش برویم و از او بخاطر آن همه زحمتی که کشیده قدردانی کنیم.
چون وارد درمانگاه شد کودکی را دید که پایش زخمی شده و پزشک پایش را معالجه می نماید. مادر کودک که هنوز پادشاه را نشناخته بود با ناله به پزشک می گفت خدا پای فرزند پادشاه را اینچنین نماید تا دیگر این بلا را بر سر مردم نیاورد .
پادشاه رو به زن کرده و گفت مگر فرزند شاه این بلا را بر سر کودکت آورده و مادر گفت آری کودکم در میانه کوچه بود که فرزند پادشاه فریاپت با اسب خویش چنین بلای را بر سر کودکم آورد . پادشاه گفت مگر فرزند شاه را می شناسی ؟ و زن گفت خیر ، همسایگان او را به من معرفی نمودند . پادشاه دستور داد فریاپت را بیاورند پزشک به زن اشاره نمود که این کسی که اینجاست همان پادشاه ایران است .
زن فکر می کرد به خاطر حرفی که زده او را به جرم گستاخی با تیغ شمشیر به دونیم می کنند . پسر شاه ایران را آوردند و پدر به او گفت چرا این گونه کردی و فرزند گفت متوجه نشدم . و کودک را اصلا ندیدم . پدر گفت از این زن و کودکش عذرخواهی کن . فرزند پادشاه روی به مادر کودک نموده عذر خواست پادشاه ایران کیسه ایی زر به مادر داده و گفت فرزندم را ببخش چون در مرام پادشاهان ایران ، زور گویی و اذیت خلق خویش نیست .
زن با دیدن این هم فروتنی پادشاه و فریاپت به گریه افتاده و می گفت مرا به خاطر گستاخی ببخشید . و پادشاه ایران اردوان در حالی که از درمانگاه بیرون می آمد می گفت : فرزند من باید نمونه نیک رفتاری باشد نمونه…
اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد.
این داستان به ما می آموزد هیچ چیزی بالاتر و مهمتر از نیک رفتاری و فروتنی نیست .


آیا تکرار تاریخ ممکن است

مردی مقابل پور سینا ایستاد و گفت : ای خردمند ، به من بگو آیا من هم همانند پدرم در تهی دستی و فقر می میرم ؟ پورسینا تبسمی کرد و گفت : اگر خودت نخواهی ، خیر به آن روی نمی شوی . مرد گفت گویند هر بار ما آینه پدران خویشیم و بر آن راه خواهیم بود .
پور سینا گفت پدر من دارای مال و ثروت فراوان بود اما کسی جز مردم شهرمان او را نمی شناخت . حال من ثروت ندارم اما شهرت بسیار دارم . هر یک مسیر جدا را طی کرده ایم . چرا فکر می کنی همواره باید راه رفته را باز طی کنیم .
مرد نفسی راحت کشید و گفت : همسایه ام چنین گفت . اگر مرا دلداری نمی دادید قالب تهی می کردم .
پورسینا خندید و در حالی که از او دور می شد گفت احتمالا ترس را از پدر به ارث برده ایی و مرد با خنده می گفت آری آری…
متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است .
این سخن اندیشمند کشورمان نشان می دهد تکرار تاریخ ممکن نیست . حتی در رویدادهای مشابه ، باز هم کمال و افق بلندتری را می شود دید .



مزدور

روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت . فردای آن روز ، شاعری مدیحه سرای دربار ، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد .
که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود . یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید : چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!
ابوریحان گفت : یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است .
ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد .


آیا در پس مرگ زندگی ست

دوباره باید بر می خواست او کارهای ناتمام بسیاری بر دوش خود حس می کرد آیا از پس استقبال از مرگ ، می توانست زندگی را دوباره در آغوش گیرد ؟
او یا باید فنای تدریجی را می پذیرفت و یا مرگ سریع را ، و شاید هم در پس این مرگ سریع زندگی را بدست می آورد . بلاخره تصمیم خویش را گرفت و از حصار اردوگاه بردگی و مرگ به بیرون پرید و با چند نفر از مرگ رستگان عهد بست و ایران را نجات بخشید . بقول اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ : هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی .
آن کسی که از زندان بردگی بیرون جست و ایران را نجات بخشید نادرشاه افشار بود که در سن ۲۵ سالگی پس از سالها تحمل بردگی از حصار ازبکان بیرون آمده و کشور ایران را دوباره سرفرازی بخشید .
شاید اگر او از مرگ می هراسید هیچ گاه برای خود و کشورش آزادی و شرف به ارمغان نمی آورد …



امنیت در دستگاه دیوانی !

روزی مردی پیش قاضی آمده و گفت : ای قاضی نگهبان دروازه شهر هر بار که من وارد و یا خارج می شوم مرا به تمسخر می گیرد و در مقابل حتی نزدیکانم دشنامم می دهد . قاضی پرسید چرا ؟ این رفتار را می کند مگر تو چه کرده ایی آن مرد گفت : هیچ ، خود در شگفتم چرا با من چنین می کند .
قاضی گفت بیا برویم و خود با لباسی پوشیده در پشت سر شاکی به راه افتاده و به او گفت به دروازه شو تا ببینم این نگهبان چگونه است . به دروازه که رسیدند نگهبان پوز خندی زد و شروع کرد به دشنام گویی و تمسخر آن مرد بیچاره . قاضی صورت خویش را از زیر نقاب بیرون آورد و گفت مردک مگر مریضی که با رهگذران اینچنین می کنی سپس دستور داد او را گرفته و محبس برده و بر کف پایش ۵۰ ضربه شلاق بزنند .
سه روز بعد دستور داد نگهبان را بیاورند و رو کرد به او و گفت مشکل تو با این مرد در چه بود که هر بار او را می دیدی دیوانه میشدی و چنین می گفتی .
مرد گفت : هیچ
قاضی پرسید پس چرا در میان این همه آدم به او می گفتی ؟
گفت : چون می پنداشتم این حق را دارم که با مردم چنین کنم اما هر ضربه شلاق به یادم آورد که باید پا از گلیم خود بیرون نگذارم .
قاضی گفت : عجیب است با این که به تو بدی نکرده بود تو به او می تاختی ؟ چون فکر می کردی این حق را داری !؟
آن مرد گفت سالها به مردم به مانند زیر دست می نگریستم فکر می کردم چون مواجب بگیر سلطانم پس دیگران از من پایین تر هستند . این شد که کم کم به عابرین آن طور برخورد می کردم که دوست داشتم .
قاضی پس از آن ماجرا پنهانی در کار کارمندان و کارگزاران دستگاه دیوانی دقت کرد و دید اغلب آنها دیگر وظایف خویش را آن گونه که دستور گرفته اند انجام نمی دهند و هر یک به شیوه ایی به خطاکاری روی آورده اند . به محضر سلطان شد و شرح جریان را بگفت .
سلطان در دم دستور داد او را بگیرند و به محبس برده و ۵۰ چوب بر کف پای بیچاره قاضی بنوازند . چون قاضی را بار دیگر به پیشگاه سلطان آوردند سلطان گفت : خوب حالا فهمیدی در کار دیوانی دخالت کردن چه مزه ایی دارد . قاضی سر افکنده و گریان گفت : آری و سپاس از چوب سلطان که مرا به خود آورد .
قاضی چون از درگاه سلطانی برون شد با خود گفت : عجبا ! من به پیش سلطان شدم تا خطاهای عوامل حکومت را باز گویم و او به من فهماند زمان چقدر دستگاه و دیوان را عوض می کند . متفکر یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : ریشه رشد تبهکاری در امنیت بزهکار است . و اینچنین بود که قاضی دست از قضاوت شسته با خانواده عزم ترک دیار خویش کرد . چون از دروازه خارج می شد دید همان نگهبان بزهکار با ترکه ایی در دست ، مردم را مضحکه و مورد ریش خند قرار می دهد …



ماخذ : http://forum.p30parsi.com/showthread.php?p=96862

تارنگار آهنگ یادگیری - ارد بزرگ


http://tradea.org/uploads/p/pandha/514.jpg

توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید.





فهيم بخشی.( بیرجند)
ماخذ : http://fahim_b.persianblog.ir/post/999

طبیعت در ادبیات فارسی - پابلو نروادا - منتخب فرزانه شيدا

*پابلو نرودا *

شاعر شیلیایی، متولد 1904 با نام اصلی نفتالی ریکاردو ریس باسوالتو در پارال شیلی.
در تموکو دوران جوانی و نوجوانی را گذراند. از 1920 به

بعد نام پابلو نرودا را به احترام یان نرودا شاعر چک (1834 ـ 1891) برای خود برگزید.
در 1921 اولین کتابش به نام

«گرگ و میش سپیده‌دم» و یک‌سال بعد «بیست شعر عاشقانه» و «یک ترانه نومید»
را منتشر کرد .
که برایش شهرت به ارمغان آورد. در 1945 به سنای شیلی راه یافت
در حالی‌که پیش از آن به نهضتهای مردمی اسپانیا و فرانسه پیوسته بود.
در 1947 به علت سخنرانی اعتراض‌آمیز نسبت به رئیس‌جمهور وقت شیلی ـ بیده لا ـ شیلی را
مخفیانه ترک كرد و به اروپا رفت.

در 1952 به کشورش بازگشت و در 1971 جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد.
از آثار برجسته او می‌شود به:

تلاش انسان بی‌پایان
؛ اقامت در خاک،
اسپانیا در قلب من،
خشمها و محنتها،
آواز همگانی،
شعرهای ناخدا،
چکامه‌های بنیادین
، انگورها و باد
، صد شعر عاشقانه
، یادداشتهای ایسلانگرا،
کتاب سؤالها
، بودها و یادبودها
و دهها اثر دیگر اشاره کرد.
«بودها و یادبودها» مجموعه خاطرات ادبی و سیاسی شاعر است
که اتفاقاً به فارسی نیز ترجمه شده است.
نرودا در سال 1973 چند روز پس از کودتای پینوشه به علت سرطان خون
در ایسلانگرا فوت کرد.

شاید همین اندک برای معرفی نرودا کافی باشد.

بیوگرافی کامل‌تر از این را می‌توان در دیباچه هر کدام از کتابهایش و کامل‌ترین آنها
را در کتاب بودها و یادبودها به قلم خودش خواند.

در این کوتاه سخن برآنم به برشمردن برخی از دریافتهایم از شعر نرودا بپردازم:

*نرودا *شاعری‌ است جمیع الاطراف.
این گفته شاید برای او بیش از هر شاعر دیگری در دنیا صدق کند.

*نرودا *آنچنان عاشقانه می‌سراید که واژه‌ها تاب مستی شاعر را نمی‌آورند
و آنچنان از دردهای سرزمینش سخن می‌گوید که هر کلمه شلاقی می‌شود بر صورت متجاوز!

گاه آنچنان ساده شعر می‌گوید که چکامه‌های بنیادین شکل می‌گیرد
و گاه چنان حکیمانه و فلسفی با جهان رو‌به‌رو می‌شود که در شعر بلند
کتاب سؤالها و یا این همه نام می‌بینیم.

اما چیزی که مسلم است نرودا شاعر زمانه خویش است و از آن بالاتر انسان زمانه خویش.
نگاه لطیف و شاعرانه او گوشه گوشه جهان هستی را واکاوی می‌کند
و از دل هر جنبنده و ناجنبنده‌ای شعر بیرون می‌کشد!

مثال روشن این ادعا، چکامه‌های بنیادین‌اند که شاعر،
گوجه‌فرنگی و لیمو و شراب و ذرت و ماهی‌ت‍ُن و حتی کت‌وشلوار را
به چالش شعر می‌کشد و برای هر یک چکامه‌ای می‌نویسد!

چکامه‌هایی که شاید تنها شاعری چون *نرودا باید بپردازدشان تا به دامن ابتذال نیفتند
و هر یک در پس ظاهر ساده‌شان حکمتی عمیق را به تماشا بگذارند.

نخستین حکمت چنین اشعاری شاید این باشد که در همه مخلوقات عالم هزار حرف نگفته،
هزار تفسیر پنهان و هزار هزار درس آموختنی است اگر چشم و گوشت هوشیار باشند
و حساس و نه زیر غبار عادت و فراموشی!

از سوی دیگر *نرودا یک شهروند کاملاً سیاسی است.

گذشته از پستهای ریز و درشتش و نیز کاندیداتوری‌اش برای ریاست‌جمهوری
در سال 1969 و کناره‌گیری‌اش از انتخابات به نفع‌آلنده،
این ذهن شاعر است که به قدری درگیر اجتماع، میهن و دردهای انسانی است
که وقتی به سرایش شعری با رویکرد اجتماعی دست به قلم می‌برد،

سیاست نه به شکل یک شعار روشنفکرانه که به صورت مفهومی
که در عرصه زندگی انسان تأثیری مستقیم دارد، در سروده‌اش شکل می‌گیرد.

به عبارت دیگر او از سیاست نیز می‌گوید نه به خاطر ذات سیاست بلکه به خاطر تأثیراتش بر انسان،
و* نرودا* شاعری‌ست که کاملاً انسان‌مدار است.

و به همین دلیل است که عشق نیز با تمام نمودهای جسمی و روحی‌اش در شعر او
حضوری بسیار پررنگ دارد.
صد شعر عاشقانه او مصداق کاملی از تغزل عینی و حسی است
و درک او از معشوق درکی یگانه است
و سبب می‌شود که نام ماتیلده هم‌ردیف بلقیس نزار قبانی و آیدای بامداد و مانند آنها قرار گیرد
که البته تعداد این معشوقهای یگانه به‌رغم تعدد آثار تغزلی در دنیا چندان زیاد نیست،
چرا که اغلب، درک شاعر از عشق درکی یگانه و مختص او نیست
و لاجرم معشوق و در نتیجه عشق ماهیتی یگانه نمی‌یابند.

فرم در کارهای نرودا در خدمت محتوا و کارکرد اثر است.
مثلاً در صد شعر عاشقانه از فرم 14 مصراعی (سونات) استفاده می‌برد که فرمی مناسب
برای اشعار لطیف و تغزلی است.
در چکامه‌های بنیادین شیوه تقطیع و سرایش به گونه‌ای‌ست که شعر
در یک ستون روزنامه بگنجد!
چرا که شعرها برای نخستین بار در آنجا منتشر شده است و…

زبان* نرودا زبانی ساده و صمیمی است و کمتر به دام مغلق‌گویی می‌افتد.
تصاویر شاعر نیز کاملاً عینی‌اند و نرودا نیز مانند بسیاری از شاعران بزرگ
که حرفی برای گفتن دارند، خود را به ورطه ابهامهای مه‌آلود و لابیرنتهای معماگونه
و ذهنیتی مالیخولیایی نمی‌اندازد.
چرا که به گمان من، مضمون برای او اهمیتی بسیار دارد و خواننده را ارج می‌نهد.

نتیجه این ارج نهادن به مخاطب در داستان کوتاهی از زندگی او کاملاً هویداست که
با ذکر آن، این مقال را به پایان می‌برم:

*نرودا در خاطراتش می‌نویسد که در دوران جوانی و کمی پس از آنکه
مجموعه شفق را منتشر کرده بود
همراه دوستانش به کلوپی در پایین شهر وارد می‌شود و اتفاقاً ورودشان مصادف می‌شود
با درگیری دو تن از اوباش برجسته محل! ...
کلوپ به هم می‌ریزد
و نرودای جوان ـ شاید به واسطه همان سر پرباد جوانی!
ـ فریادکشان بر سر آن دو مرد تنومند،
آنها را به ترک محل امر می‌کند! ...
یکی از این دو ـ که به قول *نرودا قبل از چاقوکشی، بوکس‌بازی حرفه‌ای بوده
ـ به *نرودا هجوم می‌آورد که مشت سنگین رقیب اوباشش او را نقش بر زمین می‌کند! ...

کلوپ دوباره آرام می‌شود و رقیب از پا افتاده را بیرون می‌برند و رقیب پیروز
به شادمانی جمع باز می‌گردد که * نرودا او را نیز چنین خطاب می‌کند:

«همه‌تان گم شوید!... شما هم دست کمی از او ندارید!»...
ساعتی بعد به وقت ترک محل در آستانه در خروجی مرد قوی‌هیکل مست را می‌بیند
که در انتظار او ایستاده است!...
دوستان آماده گریختن‌‌اند و نرودای ـ به قول خودش پ‍َروزن!
ـ بی‌دفاع در برابر حریفی نابرابر!...
باقی را از زبان خود *نرودا بشنوید با کمی تلخیص:

... و من فکر کردم چه بی‌فایده است در برابر این هیولا عرض‌ اندام کردن.
درست مثل ببری که با بچه‌گوزنی روبه‌رو شود ... همان‌طور که شاخ به شاخ بودیم،
ناگهان دیدم که سرش را به عقب کشید و چشمانش را از هم گشود و آن حالت سبعیت
از دیدگانش محو شد و با شگفتی پرسید: شما * پابلو نرودا * هستید؟!

- «بله من خودم هستم»

بعد سر بزرگش را بین دو دست گرفت و گفت: «من چه آدم احمقی هستم.
اینجا با شاعری که او را ستایش می‌کنم روبه‌رو شده‌ام،
آن‌ وقت باید از من عملی ناشایست سر بزند»
و سرش را بین دو دست گرفت و خود را ملامت کرد:
«من چه آدم رذلی هستم! ...درست است که ما همه از یک قماشیم ...
ما تفاله‌های اجتماعیم ... اما به از شما نباشد،
در دنیا اگر یک آدم سالم باشد، نامزد من است. ...
نگاه کن * دُون پابلو!(دُون = آقا ی محترمانه*در زبان ایتالیائی )
این عکس اوست ...درست به قیافه‌اش نگاه کن! ...
من روزی به او خواهم گفت که عکس تو در دست دون پابلو بوده است ...
این او را خوشحال خواهد کرد ...»

و او عکس دخترکی خنده‌رو را که تبسمی کودکانه به لب داشت،
به دستم داد «نگاه کن دون پابلو! ...
شعر تو بود که واسطه عشق ما شد .... او مرا به خاطر شعر تو دوست دارد،
به خاطر شعر تو، که هر دو با هم آن را می‌خوانیم و از حفظ داریم».

و یک‌باره شروع کرد با صدای بلند به خواندن:
«در آستانه قلب تو
پسرکی افسرده‌حال چونان من زانو زده است
با دیدگانی دوخته به نرگس شهلای تو....»

درست در همین زمان در باز شد و دوستانم با تجدید قوا باز گشتند:
با قیافه‌های برافروخته، با مشتهای گره‌کرده و مهیا برای مقابله!

من با آرامی از در خارج شدم
و آن مرد همچنان در جای خود ترانه‌ام را مترنم بود و در جذبه سکر سرود ...

نرودا خود از این واقعه و دهها واقعه مشابه، آن‌گاه که ایتالیاییها
به نفع او و علیه نخست‌وزیرشان شعار می‌دادند،
شعرخوانی برای کارگران معدن و ترن‍ّم شعرهایش به وقت اعتصابهای کارگری
و مواردی از این دست، به عنوان
«زمانی که شعر به صحنه آمد و قدرت خود را نشان داد» نام می برد.

و این چنین است شاعری که تحسین منتقدان را تا آنجا بر می‌انگیزد
که جایزه نوبل را به او اختصاص می‌دهند،
چنان مورد توجه حتی فرودست‌ترین طبقات فرهنگی جامعه است که شعرش را از بر می‌کنند
و از آن تأثیر می‌پذیرند و به خاطر او و دکلمه شعرهایش، ساعتها بر زمین می‌نشینند
و به ترن‍ّمش گوش می‌سپارند.
او در میان مردم زیست و برای مردم شعر سرود و راز بزرگی و ماندگاری شاعر،
چیزی جز این نمی‌تواند باشد.

*منابع:ــــــــــ:

1.
یادها و یادبودها، پابلو نرودا، ترجمه هوشنگ باختری ، نشر پارسا 1378

2.
هوا را از من بگیر خنده‌ات را نه، پابلو نرودا، ترجمه احمد پوری، چاپ هفتم، نشر چشمه، 1381
3.
صد شعر عاشقانه، پابلو نرودا، ترجمه نازنین میرصادقی، نشر نگاه، 1379

4.
چکامه‌ها، پابلو نرودا، ترجمه نازنین میرصادقی، نشر نگاه، 1380

سیامک بهرام پور

"تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان
منتخب فرزانه شیدا / پنجشنبه 24 مرداد 1388
ماخذ:



ماخذ اوليه : تازه هاى ادبى به مديريت جناب آقاى مجتبى .م.:

* غوغای صبح *
آه...
...هوای پاک روستا
صمیمیت مردم دور از شهر
طبیعت پاک و بّکر...
لحظه ای بودن ...زیستن
بدون مشغله ودود
بدون اسارت در عقربه های ساعت...وسوسه ا م می کند
نه تنها مرا که بشریت را!
آخر دمی آسوده زیستن را...هرگز نمی تعتها ...روزها
در مشغله ی کار
تنها برای گذران * امور... یکسان شمرد!
زندگی ماست ...در گذر هر ثانیه ای
که عقربه ها ی ثانیه شمار...تکانی میخورند
ومیشمارند وشمردند ...
آوارگی روح مرا ...روح ترا
هستی را... وروح زکف داده را....
در بهای زیستنی ...که هرگز درنیافتیم
چگونه گذشت...
در مشغله ی بودنی پر تعجیل
که دیده بر خاک سپردیم...رو بسوی کار
تا بگذرد امّورات زندگی!!
ایکاش خدواند می گفت:
که راضی ست .... تا شاید دل نیز رضا می شد!
وزندگی آسان تر وبودن شاید شادتر
کاش خدا می گفت!!
فرزانه شیدا 8 مهرماه 1383

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان