۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رنج وسختی*


alt

بُعد سوم آ رمان نامه - 3
__________________


فرگرد رنج و سختی


*****


مقدمه:


در فرگرد عشق گفتیم که زندگی بدون عشق همانند زندگی بدون هواست که


انسان دچار خفقان روح ودرون میگردد

در فرگرد رنج ومشقت وسختی از * ُارد بزرگ*


زندگی را از دید گاه رنج واندوه آن به سخن می نشینیم:


*****
د رگذرگاه یکباره زندگی که انسان تنها برای یکبار مهلت زیستن را دارد

مسلما این زندگی تنها برای آنکه آفریده شویم , زندگی کنیم واز

دنیا رفته وفراموش شویم , نبوده است


من معتقدم حضور و وجود انسان, دلیلی از جانب خداوندگار دارد که


بر ما واجب است آنرا دریافته وبه آن عمل کنیم



بی شک اینکه در زندگی چگونه آدمی هستیم در راه زندگی


پشتوانه ی زندگی ما خواهد بود


اینکه در این گذرکاه کدامین راه را برگزینیم نیز
خود بخشی از زندگی ست که پرداختن به آن , خود کتابی قطور خواهد شد


اما این مسلم است که در این گذرگاه هزاران راه برما گشوده میگردد

که رفتن از هریک از آن در هستی ما نقشی ویژه واساسی دارد

مثال های بسیاری از نوع انتخابی که ما ,در زندگی خود کرده ایم را میتوان
در اکثر کتب مربوط به *راه زندکی *یا *راز موفقیت وامثال آن مشاهده نمود

اما بسیاری از مردم نیز اعتقادی به اینگونه کتابها نداشته وخودرا در حد کافی عاقل وبالغ و

باتجربه میدانند که نیازی درخواندن اینگونه آثار
در خود نمی بینند
غافل ازاینکه همه انسان ها توشه ای ا زاین دست از زندگی را باخود میکشند
که بواسطه همان اینگونه کتب تحریر گردیده است حا ل باید دید
که چه رخ میدهد که چنین انسان عاقل وبالغ وباتجربه ای بناگاه در
چاه یأس وناامیدی خودفروافتاده وقادر به بیرون کشیدن خود
ازاین معرکه رنچ ومشقت وسختی زندگی نیست
به فرموده ی ارد بزرگ:

گذشتن از سختی های پیش رو ، چندان سخت تر از

آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود . ارد بزرگ

من خود در این مورد بسیار در کتاب واژه های خود سخن گفته ام


اما مروری تعجیلی بر آن میکنم تا برای دوستانی که واژه ها را نخوانده اند مجهول باقی نماند:

ما انسانها در زمینه ی فراموش کردن شادیها و خوشی ها


وحتی پندها واندرزها هریک به نوعی نابغه ایم



اما در یادآوری غم واندوه وآنچه به روزگارمان آمده
میتوانیم برای تمام عمر برای فرزند ونوه واگر زنده بمانیم(برای شما:انشالله)


حتی* نتیجه ی *خود قصه های درد بگوئیم تا درخاطرشان بماند چقدر تجربه آموخته ایم


وموهایمان رنگی از آسیاب ندید که هیچ


چقدردرد ورنج مشقت زندگی بود که موسفید وروسفیدمان کرد!


اما چطور نتوانستیم این غم ورنج را جز به گذر زمان


وبه *حکمت دنیا بر خود آسان کنیم جای سوال دارد


چون اکثر آنهائی که بسیار رنج دیده اند باتمامی تجارب

اگر براستی ایستاده وراهی را برای رهائی یافته اند


آنگاه میتوان گفت که اینان انسانهائی موفق بوده اند
وچنانچه تنها با همان روز وحال گذشته همچنان درغم وفشار
وسختی سخن از این برانیم


که دخترم پسرم من چه ها که نکشیدم تا شدم اینکه شدم و
وقتی نگاه می کنی میبینی تغییر چشمگیری
از انروز تا بامروزدر زندگی این فرد حاصل نگشته است
جز اینکه فلان مشکل بمرورزمان به قدرت دنیا وخداوند حل گردیده است


آنگاه باید پرسید : میشود بفرمائید شما چه شدید؟؟؟


دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،

باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ

سازش با آنچه بر سرمان می اید جدا از تلاش برای بهتر نمودن آن است

اینکه دست بر دست نهاده انتظار بکشیم که همه چیز حل میگردد

مسلما عاقلانه نیست صرفنظر ازاینکه گاه مشکلی براستی از قدرت ما خارج باشد

بمانند بیماری یا مرگ وامثال اینها

به گفته یکی از بزرگان:

*من زمانی که میبینم دیگر قادر به حل کردن مشکلم نیستم آنرا بدست

زمان رها میکنم تا کائنات خود به حل آن بپردازد*

اما این به معنای اینکهتسلیم زندگی گردیم نیست

چراکه پیش ازآنکه بدانیم براستی راه حلی برای آن پیدا میشود یا خیر

اگر تنها بگوئیم خودش درست میشودیا بالاخره یکطوری میشود

کافی نیست

انسان میبایست گامی بردارد تا خدواند وکائنات نیز گامی برای او بردارند

*ازتو همت* ازخدا برکت*

واین

جمله ایست کوتاه وبسیار اما جامع وگویا برای آنکه بدانیم زندگی نشستن

ودست روی دست نهادن نیست

واین کلامی ست که از کودکی توسط والدین خود,دین خود, اجتماع

خودباآن بزرگ گشته ایم وبه کرّرات آنرا شنیده ایم

وقتی به افرادی که به نشستن وامید بستن باینکه بالاخره درست خواهد شد نگاه میکنیم

بسیار میبینیم که تغییری آنچنان دیدنی در هستی وزندگی آنان رخ نداده

اما در مقام سخن نظر ایشان این است که همینقدر که اینهمه سال زنده مانده ام


باید کافی باشد ! که حقیقتا چنین نیست


زنده بودن درمقام زنده بودن بیش ازاینها می بایست ارزش داشته باشد


وتلاش برای بهبود اوضاع نیز تنها باین ختم نمیشود که بگوئیم من طاقت میآوردم


خیر! بایستی گفت: حق من اینگونه بودن نیست!


ودرتلاش بود که راهی گشود برای آنکه اینگونه نباشم


بگذارید مثالهائی بیاورم از ترجمه ی کتاب ذرات طلائی دو:


ما باندازه کافی انسانهائی داریم که بگویند :همین است که هست


اما ما نیاز به به کسانی داریم که بگویند :میتواند اینگونه باشد!!!


*روبرت أوربین*


******

پر کردن زمان هرروز, بتو جوانی, سلامتی, استعداد, وامید خواهد داد


بدانگونه که همه زندگی تو چون اعجازی خواهد بود با دنیائی خاطرات خوب!


* پم برآ وُن*
و براستی نیز اینکه همواره در جای همیشگی خود کارهای
روزانه ومتدوال خود را انجام دهیم بامید آنکه سرانجام یکطوری میشود !
بمانند این است که
درسر زیر برف فرو برده از خود واطراف ومشکلات خود غافل شده
وگول زدن خود نیست
وازدقیقا از دست دادن لحظات وفرصتیهائی ست که برای بهتر زندگی کردن
وانجام دادن کاری مفید چه برای خود چه دیگری
میشد از آن استفاده کرد
چون براستی هر انسانی حق خوب زندگی کردن را دارد
اما زمانی که خود به خویش دل نمیسوزانی
چگونه انتظار خواهی داشت دیگری برتودل بسوزاند
یا خانواده وجامعه دستگیر تو باشند؟
حقی که من وشما از زندگی بما داده شده است زمانی
کاربرد دارد که در درجه ی اول خود خود را باورکنی وبرای بهزیستی خود ودیگران
تلاش نمائی
انچه مسلم است حق را به انسان نمیدهند
حق را باید گرفت
حق را باید بدست اورد
وتنها زمانی به چنین چیزی خواهی رسید که منطق واعمال تو
آنقدر قوی باشد که دیگران ناگزیر به این باشند که حق ترا قبول کرده
وبه آن تن در دهند درغیر اینصورت
هرچقدر در زندگی تلاش کنی تا اجازه میدهی
که برتو بد بگذرد
برتو بدنیز خواهد گذشت این قانون زندگیست.
وآنکه :
آنکه سختی نکشیده ، نرمی و بهکامی نخواهد داشت . ارد بزرگ
نیازی نیست که در هر قدم از زندگی بطور مدوامباخود بگوئیم
که من انسان بدشانسی هستم ویا غم همواره بدنبال من خواهد آمد
چراکه باور آن بیشتر اندوه وسختی انسان را افزون نموده وبر ما زندگی را دشوار میکند
برای یکبار نیز شده صبح که از خواب چشم میگشائید درزمان
ایستادن روبروی آینه برای آنکه آبی بر صورت زدن
بخود بگوئید: امروز روز خوبی ست ومن شاد خواهم بود
وهیچ جیز هیچ کس در هیچ موقعیتی قادر نخواهد بود باعث اندوه من شود
من اجازه نخواهم داد که اندوه گریبان مرا گرفته در رنج ومصیبت روزگار
مرا مچاله ی زندگی کند
که من چون بخواهم شادی از آن من است
باور کنید خرجی ندارد تنها امتحان کنید برای چندروز ونتیجه را
خود شاهد باشیدورضا نباشید که هرچه دنیا وزندگی میخواهد بر سر شما بیاورد
چرا که قدرت اولیه پس از خدا
دردستهای خود شماست:
اینگونه بودن!
_________________

صدایی خسته در صد واژه ی مبهم
وصدها واژه ای در سطر خیس قطره های اشک
میان خیسی هرخط دفتر . . .
در تب فریاد و چون سرخی غمبار شقایق ها
نگاهی غمزده خونین
درون سینه اش رنگ سیاهی های یک اندوه
و تکرار خطوط اشک
میان خط به خط دفتری خاموش
و اما بازهم خاموشی و اندوه
ودر صدها سوال مانده در تردید
به سرگردان سکوتی باز پیچیدن بخود . . .
در یاس نا سامان یک "بودن"
نیازی سخت درمانده به فریادی ز قعر سینه ای همواره در خاموشی مطلق
ویک نومیدی سخت وسیاه
از هرچه بودن در میان اوج نامردی
به قعر نامرادی ها اگر حق هم چنین باشد
چنین حق دل من نیست
نه حتی حق تو در بودنی تنها برای زنده بودن ها . . . فقط یکبار !
نه بار دیگری از روی دانش های عمری زندگی کردن . . .
( فقط یکبار ! )
ولیکن زندگانی ، زنده بودن نیست !
بسی بالاتر از این ، حق ِ بودن هاست !
و اما عشق . . .
گذار رودباری در رگ خونین قلبی پر طپش اما . . .
رسیدن تا به مردابی میان زندگانی بین آدمها !
ز دنیا حق من " اینگونه بودن "
باز هم ، حق دل من نیست . . . نه حتی تو !
خداوندی که جان بخشیده قلبی را
به هر تن در جهان خویش
تنی آزاده را روی زمین همواره می جوید
واما آدمی درحد جای خود گرفته حق بودن را ،
میان این زمینِ ِ تا ابد درگیر ناحقی !
نه دیگر ! حق تو یا حق من
"اینگونه بودن "نیست !

دقیقا همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند:

آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود .

ارد بزرگ

آنهائی که قادر بدوست داشتن نیستن از مهمترین بخش زندگی

محروم میمانند

چراکه بسیاری از آنچه در دورادور ما وجود دار د

تنها زمانی دیده میشه که شخص قادر به احساس آن باشد

وانسانی که ازمحبت وعشق بهره ای نبرده است

از دیدن واحساس اینگونه چیزها نیز محرومند

انسانهائی ازاین دست همیشه دچار مشکلات بیشتری هستند

چرا که دنیای آنان قانون دودوتا چهارتا را دنبال میکند

وهرگز نخواهد آمدکه دودوتای آنان بشود سه یا پنج !

اما دنیای عاشقان در بسیار اوقات پنج هم میشود!

واگه بزبانه عامیانه برایش سه هم شده حسابی سه میشود!

وشاید به سختی نیز صدمه ببیند!

اما در یه چیز میتواند مطمئن باشهد که

پای دل خود را خورده است

اینگونه بسادگی این مطلب را بیان کردم چراکه

دردنیای عامه معمولا همینگونه است که گفته شد

د ر رابطه با چنین اشخاصی میتوان گفت

لااقل اینگونه انسانها برای اینکه ادم بدی بوده اند صدمه ندیده اند

بلکه از آن جهت که احساس دل را مقدم تر از عقل خویش قرار داده است

شاید به ضربه ای دچار شود که باید گفت چنین انسانهائی حتی درقبال اینگونه

صدمات نیز نخواهند شکست چراکه در

باور خود براین عقیده اند

که من از سر خوبی دل وبه نیتی پاک چنین کردم

اما اگر قدر دانسته نشد خداوندی هست که خواهد دید

وباز مرا درمانده نخواهد گذاشت وبدینگونه به حسرت وتاسف

نخواهند نشست

اگرچه دنیای فعلی هرگز بادنیای انسانهای رومانتیک پابپا نمیرود

اما یک چیز درهمه اوقات صادقاست

انسان بااحساس لااقل دلش شادتر از دیگران است

چراکه تنها نمیاند وهمیشه وقتی محبتی دردرون اوهست

دور واطرافش پر مخواهد شد از انسانهائی که به این نوع افراد علاقمندند

چون یه به زبانی ساده بمانند همان یکی یکدانه های مادرهستند

وته تغاری های خدا .که خوش به سعادتشان باشد.

و از این دست آدمهاهم در این دنیا بسیار نادر بوده وکم پیدا میشوند

* دیروز ...امروز ...فردا*
_________


دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود


گریز از دیروزی که زندگیم را...

عبث کرده بود،بی آنکه عبث باشد!..


رنگ تیره ای، از گذشته را ، ثمره ی فردایم کرد!


چه با اشتیاق از میله های زندان ِگذشته گریخته بودم!

و چه تلخ دریافتم که هنوز ،در حصار گذشته ها،

درزنجیر مانده ام!



با عشق... بی عشق ,به جرم گناه آلوده ی!

دوست داشتن!!!



در اسارت بودم!هر چند که عشق ،



روزگاری معنای زیبای محبت بود...



بر هر چه در دنیاست!

و امروز ....دوست داشتن ، سمبل قلبی ...که هنوز

...بی مهری ندیده است!...

هر چند بسیار دیده بودم بی مهری را....اما دوست میداشتم!

آری دوست میداشتم ،لطف دوست داشتن را



آنهم درکدامین دنیا،در کدامین دنیا!!؟

دیروز, فردایم را بی ثمر خواندنم

امروز دریافتم, که بی ثمر نبود




امروز نیز، لبهای ِخاموش پر فریادم

در بیصدائی ها ،بر هم فشرده میشود


با پرده ی سکوتی که رو یاروی من...

و بر لبهای خموش من... فرمان خموشی صادر نموده است!


و رویایم را درهم می شکند...

رویای دوست داشتن را !



دیروز رنج می کشیدم،چرا که دوست می داشتم

امروز رنج می کشم.... زیرا می پرسند:


چرا دوست میدارم ؟!و من خاموشم! چرا که نمیدانم



دوست داشتن چه معنائی جز ؛دوست داشتن؛


میتواند داشته باشد!



و آنکه دوست میداشت...دیروز چرا،

مرغِ شکستهِ بال ِقفس دردانگیز ِعشق بود

و امروز چرا... بستهِ پر ِقفسِ ناباوری های،


دنیای بی محبت!

با من بگو.... چرا نا آشناست

دلهای امروز با محبت و عشق چرا تردید هاست

در معنای عشق؟! ...

لیک بر من شرمی نیست


اگردر دنیای.. خالی ازعشق "توانم" بود ...عاشقانه...


قلب ِ محبت باشم و ...دوست بدارم عاشقی را!



دنیای من آخر، دنیای محبت بود!

هرچند در نگاهها، ناشناس!

در باور ها ، پر تردید!!!




اما ...عشق را "توان"ِ آن است که،


بر گلبرگ گلی ...دلبسته باشد!...

اگر قلبی را... توان بخششی

از محبت و دوست داشتن باشد!



این نیز.. شاید...ساده نیست !!!

بر آنکه مهربانی را نمی شناسد




دیروز فردایم را بی ثمر خواندم


امروز دریافتم که بی ثمر نبود



قلبم ثمره ی دوست داشتن خویش را

دریافته بود،در تعلیم عاشقی !



دل ،خدای عشق خویش ... جُسته بود!

و او را،که خود بردل، عشقی بخشیده بود!


....

دیگر میدانستم... ازشهر ِ"بیهوده گی "گریخته ام



حتی اگر از دید دیگران ،راهی نپیموده باشم!



دیروز فردایم را بی ثمر خواندم

امروز دریافتم که بی ثمر نبود

عشق, گناه بی گناهیم بود

واگر از زندان ناباوری خویش،آزادم کرده اند،

یا بنام دیوانگی،میخواهند زندانی را ببخشند!

که گناهی نکرده بود!



من اما ...به سر بلندی....

از کنار اینان، خواهم گذشت



گناه من اگر گناهی باشد ،


جز دوست داشتن ،نبوده است



آری امروز یا فردایم ....از اثر دیروز

از احساس عشق در درونم،

در امروزمیتواند...


دردستهای دیگران، به ظلمت باشد


اما برای آنکه.... سراپا سوخته بود


ودیگر ،آتش نمی گرفت....مگر چه فرقی داشت؟!؟



من اماهرگز....


به ظلمت خوُ نخواهم کرد... که دوست داشتنم


هر گونه بود ،هر گونه هست



به هر چه خواهد بود....به هر که خواهد بود


روشنائی روح است و نورِ درون من !



ثروت من است ،در اوج تنگدستی

در دنیای مردمانِ خودباخته ای که

از عشق بی نصیب مانده اند

از بخشش ...بی خبر ...ا


ز خودِ خویش، لبریز...

از باور عشق ناکام!

مرا چه باک... مرا چه غم

آنگاه که خداوندم با من است

دیروز فردایم را بی ثمر خواندم


امروز دریافتم که بی ثمر نبود



*1364____* فرزانه شیدا‌*

رنج آدمی را نیرومند می سازد برسان کوهستان سخت . ارد بزرگ

اینچنین پابندم:

____________________

دیده ام خیره بر این کاغذ هاست
بر خطوطی که قلم بر آن زد
بر حروفی که گهی خط خورده
و به آشفتگی صدها حرف
که اگر باز نویسم آنرا
بازهم دل به پریشانی وغم
در پی حرف دگر میگردد
آن الفبائی را
که دبستان وکلاس
بمن آموخته بود
گوئیا گم کردم
دفتر وکیف و کتابم را هم
ودلم را پس از آن
خیره ام بر همه ء کاغذها
که من آخر ز چه رو
اینهمه کاغذ سرگردان را
اینچنین سال به سال
یک بیک می گردم
وتوان در من نیست
بگذرم از ورقی تا خورده
که درونش یکروز
در میان شعری
چشم گریانی را
کرده ترسیم تب احساسم
یا که در یک شب دیگر خطی
روی یک برگ تهی
با ز ترسیم شدو شعری شد
مانده در دفتر شعرم برجا
قدرتم نیست سپارم بر باد
چک نویسی حتی
که بر آن قطره اشکی افتاد
قدرتم نیست فراموش کنم
که به هر بیت وبه هر تک غزلی
که به هر نثر وبه هرواژه عشق
اینچنین پابندم
وتمامیت این برگ به برگ
از درخت دل پر باری بود
که به هر فصل که از راه رسید
از خود وبودن خویش
نقش خود ایفا کرد
لحظه ای سبز بهارانی بود
لحظه ای میوه به تابستان داد
در خزان
برگ وجودش خشکید
وتن لرزانی
در زمستانی شد
و هر آن دانه ءبرف
نزد او حرمت داشت
بر تنش جائی داشت
زندگی بود تمامیت این بودن ها
لیک من حیرانم
که کجاشد همه آن روز وشبی
که کنون در تقویم
بدلم میگوید
اینهمه سال گذشت
آه ای برگ سفید
که کنون منتظری
تا دگر باره به احساسی سبز
سردی بودن را
از تو واز دلها
بزدایم با شعر
از دل خود هم نیز
لیک ای برگ سفید
گوئیا هیزم تن میسوزد
شعله اش پیدا نیست
در دلم
روح الفبا هم نیز
خود شراری دارد
زندگی قصه یک پرواز است
لیک بر روی زمین
روح همواره ز جسم ,آسمان میخواهد
آسمانی که درآن
دل اگر بارانی
یا که در پائیز است
یا زمستان بدلش سردی داد
باز هم هیزم یک بودن بود
در درون آتش
بازهم هیزم یک بودن بود
گرچه تن سوخته اما سرشار
از همه احساسی
که بدل ره میداد
وبه آن دل می بست
اینچنین پابندم
اینچنین پابندم به هر آن لحظه خویش
اینچنین پابند است
دل به رویائی چند
که به عمرش همه روز
زندگانی بخشید
اینچنین پابندم ...اینچنین پابندم



_________________________

● دشواری ، به هدف ما ارزش می بخشد . دشواری بیشتر ،
ارزش فزونتر . ارد بزرگ
بیدار باشیم !
همیشه رنج وسختی درکمین آدمیست اما
چگونه با آن برخورد کنیم دقیقا همان راه حلی ست
که در مطب دکتران روانشناس بدنبال آن میگردیم یا
باداروهای پزشک اعصاب
به آرام بخشیدن آن می پردازیم
اما ما نیازی به هیچیک از این ها نخواهیم داشت
زمانی که بدانیم چگونه مغلوب غم واندوه خویش نگردیم
وآنکه قادر باشد دراوج غم خنده ای بر لب بگذارد ولبخندی نه
در قالب نقابی بر صورت
بلکه به قدرت ایمان درونی خویش
که براو میگوید: بازنده کسی است که قادر به تحمل اندوه ودرد خود نباشد و
تسلیم غم گردد
وهمواره برخود وزندگی واحساسات خویش تسلطی مثبت داشته
باشد بازنده نیست بلکه فردی ست که سرانجام به جائی خواهد رسید حتی اگر
درتمامی گامهای زندگی سختی بسیار دیده باشد.
وبزرگان نیزبه تکرار گفته اند:
* عاقل غم نمیخورد*
ارزش سختی های روزگار را باید دانست ، آنها آمده اند
تا ما را نیرومندتر سازند . ارد بزرگ


* بنویس*:
_______________________


قلمت را بردار


وبرای دل شب بازنویس


که اگر خسته نوشتم در شب


از سر غصه ی تاریکی نیست


روزگارم لبریز ...از تمامیت نور...


دیدگانم بیدار


دل من بس غمگین... دل من غمناک است....


واگر بیدارم


درگذر از همه شبها... هرشب....


کوچه ها خسته و بیدار زده


همدمم خواهد بود...


ماه ومهتاب کنار دل من


و به همپائی هر نقطه ز نور


در دل شب زده ی غمناکم


هم سخن گشته دلم...


با گل و کوکب و مهتاب و نسیم


آه افسوس ولی...


کس دراین خلوت تنهای سکوت


همصدا بامن وبا قلبم نیست


کوچه هم بس تنها...و دلم بس غمگین


آسمان گاه بگاه ،ابری وتیره و بارانی وتلخ


با دل من هم پاست .


لیک افسوس دلم...

همچنان غمزده در کوچه ی تنهائی ها


رهگذار شب غمناک ِدل است!


تو ولی ازدل من بازنویس :


آسمان تنها نیست ...


گل ز هر شبنم شب ،بوسه بخود میگیرد...


آسمان بوسه زنان دل اوست !


من ولی ...من ولی باز همان سرگردان...


من همان بیدارم!


با دلی بس تنها...رهروی تیره رهِ راهِ سحر


در هرآن ساعت غمناک ِگذر!


دل من همدم ِ تنهائی هاست


دل من بس تنهاست !


شنبه 19 آبانماه 1386

فرزانه شیدا

ولی در اوج تنهائی نیز انسان میتواند برخود خویش تکیه زند

وبرخدای خویش که در راه زندگی

نیز همواره یده ایم هیچکس به اندازه خود ما به یاری خداوندگار

قادر نخواهد بود

اندوه درونی ما را بشناسد وبه چاره

ی آن بپردازد چراکه هیچکسی بدرستی نمیتواند آنگونه که باید

ازدرون تو باخبر باشد

وباز این خود توهستی که میدانی چگونه و

باکدامین راه میتوانی به آرامش دل خودبرسی

وآنچه دکتر روانشناس واعصاب تو نیز

برای تو انجام میدهند چیزی نیست جز اینکه بتو یادآور شوند

که تا زمانی که خود از درون غمگین باشی

هرگز دنیای اطراف توزیبا نخواهد بود وهرگز حتی بهاران نیز گلی برای تو

نخواهد داشت زمانی که به اندوه چشم بر زمین غم خویش دوخته

از نگاه به اطراف از فرط افسردگی چشم پوشیده ای

مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ

_____________________

زندگی سخت است و دراین حرفی نیست

اما سخت تر میگردد اگر سخت نیز بگیری

دنیا را می بایست آسان گرفت لااقل بخاطر خود برخود.


*و کسی نیز بما گوش نکرد ....!*

______________


گفتی وباز شنیدم که دلت سخن از دلتنگی ست ..

سخن اینکه سکوت در دلت باز شکست

وتو گفتی با دل

هرچه در قلبت بود... لیک گوش همه این مردم دهر

خالی از گفت وشنودخالی از باورهاست

ودلی چون دل ماهرچه مینالد ومیگوید باز

کس به یک چشم ونگاه

به رخ خسته ما نیز نگاهی زسر شوق نکرد

من که فریاد زدم با دل خویش

منکه گفتم همه اندوه دلم

منکه هر روز و هرآ ن شب به غمی

واژه در واژه به تکرار امید

درقلم مُردم وبا اشک

به صبح دگری...

پای اندوه دلم باز کشید

وهنوزم که هنوزبیصدا مانده دلم

باهمه گفتن هاباهمه شعر وسخن

باهمه دفتر و گفتار وکتاب

هیچکس گوش شنیدن که نداشت

هیچکس غصه عالم که نداشت

همه کس غرقه به خویش

غرقه در دنیائیست

که در آن یاد دگر مردم دهر...

رفته دیگر ازیادومن افسوس ...

خدا

ازچه رو اینهمه غم را بدلم باز کشم

من که هر فریادم .... میخورد بردیوار!!!

منکه حتی به قلم ,اشک و به دل خون دادم

ما چه گفتیم مگرجز حقیقت جز عشق

جز محبت.... خوبی ...

ما فقط قصه تکرار همان دیروزیم

شنوائی به جهان نیست که نیست

رمز ویران سکوت ... عاقبت بر لب من نیز نشست ...

وسکوتم پس ازاین ...نه به فریاد و قلم

نه به اشک ونه به آه

با کسی هیچ نخواهد گفتن

من فقط تکرارم ...تو فقط تکراری

و کسی نیز بما گوش نکرد

و کسی نیز بما گوش نکرد!!!

،، دل من پرشده از گفتنها،، ،،

دل من پرشده از گفتنها،،

از: فــرزانه شــیدا

یکشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۸۶

________________

نه اور کنید که این دنیا نیست که سرد شده است

این ما آدمها هستیم که قلبهایمان از هم دور گردیده است

وموضوع زندگی تنها دارائی وفقر وثروت وپول نیست

که انسانها را ازهم دور کردهاست

این فقدان عاطفه هاست

که نمیگذارد نه نتها کسی به کسی نزدیک شود

بلکه حتی

از ترس صدمه دیدن میل کمک کردن رانیز درخویش نمی بیند

حتی بااینکه شاید قدرت انجام آنرا نیز داشته باشد ودردرون مایل به انجام آن باشد

در دنیای ساعتی امروزمانند این است که انسانها

به مانند "تیک تاک ساعت " قدم بقدم جلو میروند

وحاضر نیستند و نمیتوانند انحرافی بسوی چپ یا راست داشته باشند

ودایره وار زندگی را دور زده ودور میزنند

واینگونه میشود که هرکدام تبدیل میشویم

به ساعت هائی می که فقط وظیفه گذران شب وروز را

بخوبی از عهده برمیائیم

وحتی نیاز نداریم جر صدای قدمهای خود

در سکوت زندگی

چیز دیگری را بهم گفته یا اعطا نمائیم

متاسفانه این هدیه ی عصر جدید ماست

اما آیا می بایست فراموش کنیم

که دردرون ما احساس عطوفت ومهربانی وعشق نیز

از دردگاه تعالی خداوند بخشیده شده است!؟

برگ افتاد

___________

برگ افتاد ز آغوش درخت
مرغکي پر زد و بر شاخه نشست
باد در برگ درختان پيچيد ..
سيب سرخي در آب ...
در دل حوض سفيد ... همچنان ميرقصيد
عکس خورشيد چه لغزنده بر آب..
در گذر بود و... کنارش ابري
من ولی ... غرقه به يک برگ سفيد
بر دل و دامن دفتر...تنها....
غرقه در صحبت دائم با دل
منو خودکار سياه...
منو اين برگ سفيد ...
منو دنيائي حرف...
بارش اشک مداوم بر آن...
لحظه ای خيره به پائيزی سرد...
لحظه ای غرقه به خویش!
...
روز پائيز به همراهي باد
...در شتابي جدّي ...
در جدا کردن هر برگ ... پس از برگ دگر
گوئيا قصد سفر داشت که زود ...
تا زماني باقی ست
فصل پائيزي خود را اينجا
به هر آنکس که نگاهش ميکرد ...
باز پس داده و اثبات کند...
که دگر پائيز است.!
و منو دفتر من... بي هرآن پائيزي
فصل در فصل همه ؛بودن؛ را ...
در هرآن برگ... پس از برگ دگر
قصه گفتيم و کسي گوش نکرد!!
و کسي نيز نديد...که جهان‌ ِ دل ما
در کجا برفـی بود....
در کجا بارانی...
کي به پائيز رسيد
يا بهارانش را...در کجا سر ميکرد؟
...چه زمان طي ميکرد؟
...
مرحبا بر دل هر فصل جهان...
که اگر آمد و رفت ...لااقل در نگه مردم دهر
همه جا ديده شد و نقشي داشت....
در دل يک يک افراد جهان!
......آه و افسوس بما..
که بدون اثري...
آمده ... مانده و... آخر رفتيم


ف.شيدا 1383 مهرماه

____________________
دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،
باید بر ناراستی ها تاخت که این تنها راه ماندگاریست . ارد بزرگ
________________________

* همه جا بودم وهرجا به یه حالی*


همه جا بودم وُ , هر جا به یه حالی . . .!


از دل جنگل سبزی, تا رسیدنی به دریا
از بیابون تا به صـحرا


تا رسیدن ,توی کوچه های شهری ...تک و تنها


!همه جا بودم وُ . . . هر جا به یه حالی . . . !
از دل جنگل سبزی تا رسیدنی به دریا


از بیابون تا به صـحراتا رسیدن ,


توی کوچه های شهری تک و تنها !


در گذر از همه جایی


هـمه ی جاهای دنیازیر سایه ی درختی


بی هدف نشسته بر جا !
گاهی هم بالای ابرا !


گاهی توی جنگلایی . . . روی کوهها


گاهی روی دوش خورشیددر غروبی توی رویا!
گاهی رو بال پرنده... گاهی توُ صدای ِپرواز


گاهی بر دامن رودی که کشیده شد ,


روی خاکای نمناک


بعضی وقتا روی ساقه ی چمن ها


گاهی وقتا ,مثه سنگهای روی خاک


همه جا بودم وُ . . . هر لحظه تُو حالی !
...
گاهی خندون , گاهی گریون


گاهی مثل ِ قطره های ریز بارون


گاهی مثل َپر , روُ گودال ِ ,پُر از آب.



گاهی مثل دل گنجیشک


که پریده از صدایی ! . . .


یا مثه یه بچه ای که , با صدا پریده از خواب !


همه جا بودم و هر لحظه به حالی!


گاهی شبها روی انگشتای پَردار ِ


ستاره یا مثه "مِه" توی اَبرایی که , خالی از غباره
گاهی توی ذره های ,نقره ای دل ِ مهتاب


یا به همراهی شبنم, روی گُلهاکه هنوز ندیده آفتاب


گاهی مثل, دل ِ آهو که یه پاش اسیر دامه!


گاهی هم مثه یه لرزش... که توُ گریه ی صدامه


همه جا بودم و هر جا به یه حالی . . . !
گاهی دیدم توی دُنیام ... نه یه جنگل ، نه یه دریاست


نه یه کوهه . . .نه یه خورشید


نه یه آسمون که حتی , بشه از میون ابراش


یه شب مهتابی رو دید !


نه درختی ,واسه رفع خستگی هام , میشه پیـدا . . .


نه پرنده ای که با پرهای رویابشه


هـمراهش سـفر کرد وُ , رسید بالای ابرا !


آره دیدم گاهی دنیام, توی رویا هم


زمین و آسمونش, پُر ِ ابره


یا مثه بارون ِ پاییز ,


که میباره پشت هـم , قطره های ریز


مثه چـشم من, فقط ,خیسه و نمناک


بوی پاییزه وُ , بوی خیسی خاک!


دل منهم مثه اون ,آهو که افتاده به دامه


با همون لرزش تلخی , که با گریه توُ صدامه


مثـه قلب ِ بچه گنجیشک


که پریده روی شاخه, از صدایی


یا مثه بچه ای که, پریده از خواب


یه دل طپندس وُ , یک دل بی تاب !


یه دل طپندس وُ , یک دل بی تاب !!



نمیدونم! دل ِ شاعرم گرفته


یا که از دست دلم ، صبره که رفته ولی دنیام ,


با هر اون چیزی که داره


یا هر اون چیز که نداره ! . . .


مثه دنیای همه یه روز بهاره


گاهی پاییزه و بارونی میباره.


گاهی دل , یک دل آروم و صبوره



گاهی هم , یه خسته دل ، یه بیقراره !



ولی اما , توی دنیا م ,من به هر حالی که بودم



یا بهر جایی که رفتم , یا به هرجایی که بودم



همه چی دیدم و هر چی بود کشیدم . . .



همه جور آدمو دیدم !و به هر جا که رسیدم



همه جور بودم و . . .



هر لحظه به حالی


همه جا بودم و . . . هر جا به یه حالی


همه جا رفتم و . . . هر لحظه به حالی !


26/مهر 1383 فرزانه شیدا


آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود .
ارد بزرگ
گذر های زمان
______________


این گذر های زمان

انقدر ها که گمان میکردیم

تازه وبکر نبود

قصه تکرا ر همان

قصه دیروز وکسان دگر است

ما فقط بار دگر

روی سن رفته

چو آن بازیگرزندگی را

همه بازی کردیم

تا بدانیم همه , دنیا نیز

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

گه به لبخند وگهی در گریه

گاه افسرده دل وآزرده

گذری بیش نبود

گذری بی برگشت

نه بدان گونه که می باید بود

و گر امروز بپرسند مرا

ثروت و علم کدامین خواهی

خواهمت گفت: بدون تردید

که بدون دل و عشق

زندگی بی معناست

چه به ثروت باشد

چه بدانستن علم

گذر زندگی ماست که بی برگشتی

گر بدون دل عاشق باشد

بس تهی بس خالیست

و به ثروت و علوم

در تهی بودن قلبی خالی

انتهایش به خراب آباد است

ثمری نیست که نیست

گر که بی عشق دلی

در خرابات جهان راه برد

جسم خالی زهمه ایمان را

جسم خالی ز خدای دل ودهر

جسم خالی ز خدای دل را .

ف . شیدا

۱۷ /اردیبهشت/ ۱۳۸۴



دوستی با رنج ها و درد ها مانند دوستی با دشمن ستیزه جو ست ،


_______________________

مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد .
ارد بزرگ

یادبگیریم شکر گذار خداوندگار خویش باشیمدر شادی وغم ورنج ومشقت

در رهر روزه ی زندگی خویش که به سلامت از خانه بیرون رفته به سلامت باز میگردیم

که پدر ومادری داریم یا حتی یکی از ایندورا که شاید فرزندانی که بامید خدا به بیراهه نرفته اند

وبالاتر ازهمه خداوندی که همواره پناه ماست اینها تماما معجزات زندگیست

پس یادبگیریم بگوئیم خدواندا شکر تو

احساس
_____________

اگر توانست فر یاد زند فر یاد زد

اگر چشمانش خواست بگرید، گر یست

در آینه چو خود را دید

گر لب تمایل به لبخند داشت لبخندی زد

چو خواست دیده از خویش بر گیرد برگرفت

اما نمی توان گفت اسیر نفس خویش بود

که اسیران نفس بازیگران شیطانند و شادمان

او اما اسیر احساس بود و غمگین

گویند فرمان اشک و خنده ز

ادراک ذهنی ست

و دل بازیگر نقشی

باور ندارم اینرا

که دلشکستگی را

دل بود که احساس کرد

ذهن باور کرد

و چشم گریست

آندم که دل گفت : بمان ...مرو

ذهن گفت : برو گر بروی غنگین نخواهی شد

و رفتی و دریافتی که غمگین تری

آندم دل بود که گفت : غمگینم

نمیدانم ساید باید شاعر بود

یا در احسـاس آزاده

تا فرمان دل

فرمان تو باشد

اما میدانم آنجا که ذهن

فرمان دهد

احسـاس زنـدانی ست

و زندانی در همه جا زندانی ست

چه در اسارت عقل

چه در میان دیواری

من این میدانم

که با دل از ورای دیوار

از مرز آسمان

ار لابلای ابـر

و حتی ار آتش خورشید

میتوان گذشت

آنگاه که عقل میگوید ترا

راه گذری از دیوار نیست

به خورشید نمی توان نزدیک شد

بی پرو بال نمی توان پریــد

اسیــر نفــس نبوده ام هـرگـز

اسیــراحسـاسـم که مرا همه جا بـرد

گریانـم کـرد خنـدانم کـرد

ایــمانم داد

مهـر خـداونـد را بر من بخشیـد

خـوارم کـرد بلنــدم کـرد

هـر چـه بود

هـرگز ازا حســاسـم

نرنجیــدم

هـرگـز بر او نخنـدیدم

و هـرگـز از او

جــدا نگـردیـدم

چــرا کـه خــدایـم را

بــر مــن بخشیــد

کـه بیـــش از تمـامـی

آنان کـه بایــد یـارم بـــود!


فرزانه شید ا 25 مهر1383


برگرفته از : بُعد سوم آرمان نامه

ماخذ :


تارنگار دلنامه - ما همه نادريم


خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟
نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .
هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟
مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.
از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "
و به سخن ارد بزرگ : کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .
اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم " ما همه نادریم "

ماخذ : http://delname1.blogspot.com/2009/08/blog-post_23.html

تارنگار دلنامه - ما همه نادريم


خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟
نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .
هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟
مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.
از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "
و به سخن ارد بزرگ : کشوری که دارای پیشوایی بی باک است همه مردمش قهرمان و دلیر می شوند .
اگر خوب گوش هایمان را تیز کنیم فریاد های سربازان ایران را باز هم می شنویم " ما همه نادریم "

ماخذ : http://delname1.blogspot.com/2009/08/blog-post_23.html

تارنگار وبلاگ نگرش مثبت - فقر

تنبلي آنقدر آهسته راه مي رود كه فقر و خواري براي رسيدن به آن دچار مشكل نمي شوند.((بنجامين فرانكلين))

براي [ شخص ] قانع حتي فقر و گمنامي شيرين است و براي ناراضي حتي ثروت و افتخار، [ مايه ] رنج است.((مثل چيني))

فقر علت اصلي همه جنايتهاست. با وجود اين مي بينيم كه دولتها به جاي مبارزه با فقر و تنگدستي، با جنايت و جاني درگير مي شوند.((فتحي الرملي))

اگر شغلي داري كه هيچ گونه سختي در آن وجود ندارد، پس بدان كه در حقيقت شغلي نداري.((ماكلوم اس فوربس))

به نظر من اگر مرگ در دنيا نبود، بشر به آن محتاج بود و مي بايست آن را خلق كند تا از چنگال كسالتهاي زندگي رهايي يابد. در حقيقت بسياري از ما پيش از مردن، مرده هستيم؛ براي اينكه همه چيز خود را از دست داده ايم.((موريس مترلينگ))

كدام ملت از همه با سعادت تر است؟ ملتي كه داراي قانون باشد، از آن سعادتمندتر؟ ملتي كه قانون آن جريان دارد، از آن باسعادت تر؟ ملتي كه در قانونش تبعيض نيست و از آن هم سعادتمندتر؟ ملتي كه هيچگاه به قانون محتاج نيست.((از كتاب پرپر))

وقت، بزرگترين و گرانبهاترين چيزي است كه در عالم وجود يافت مي شود و هرگز قابل خريد و فروش نيست. ندارترين گداهاي عالم همان مقدار از وقت را در تصرف دارند كه براي پادشاه و يا رئيس جمهور قابل تصرف است. مردم مي توانند طلا يا چيز گرانبهاي ديگر را ذخيره كنند، ولي به هيچ وجه نمي توانند وقت را ذخيره نمايند.((دكتر ماردن))

اگر وجدان پاكي داري، پس چرا غصه مي خوري؟ چرا كه چيزي كم نداري.((مثل هندي))

من اگر تسليم مي شدم، افرادي كه به من متكي بودند از گرسنگي مي مردند. تصوير اين افراد جدي و تهيدست هميشه در ذهنم رژه مي رفت.((هوندا))

هرگز فقرا و بيچارگان را كوچك نشماريد و سرنوشت و داستان زندگي آنها را با ديده تحقير ننگريد. زيرا زماني مي توانيد بر خوشبختي هميشگي خود اميدوار باشيد كه دست مستمندان و بينوايان را بگيريد.((لافونتن))

كشورهاي پيشرفته از فقر درك و فهم، فقر اراده، تنهايي و فقدان عشق و معنويت رنج مي برند. امروزه بيماري وحشتناك تر از اين در جهان وجود ندارد.((مادر ترزا))

تنهايي و احساس ناخواسته بودن، ترسناك ترين فقر ممكن است.((مادر ترزا))

حكومت كشوري كه در آن گدايي به صورت حرفه در آيد، بد و فاسد است.((فرانسوا ولتر))

يكي از دلايل نويني كه موجب فقر ما است، نيازهاي جديد ما است.((فرانسوا ولتر))

جمهوري ها در نتيجه تجمل و پادشاهي ها در اثر فقر سقوط مي كنند.((منتسكيو))

مستمند كسي است كه دشواري و سختي نديده باشد.((ارد بزرگ))

هركس خود را نصيحت نكند، به نصيحت ديگران محتاج است.((سعدي))

در زندگي، ثروت حقيقي مهرباني است و بينوايي حقيقي، خودخواهي.((وينه))

حقيقت نيازمند نقد است نه ستايش.((نيچه))

حكيمان مال را از براي آن دارند كه محتاج فرومايگان نگردند.((ارسطا طاليس))

اگر براي انجام كاري بزرگ زمان نداري، بهتر است بي درنگ آن را به ديگران بسپاري.((فردوسي))

بخشش زودگذر توانگران بر تهيدستان تلخ است و همدردي نيرومندان با ناتوانان، بي ارزش؛ چرا كه يادآور برتري آنان است.((جبران خليل جبران))

ديوانگي محض است كه كسي براي آنكه ثروتمند بميرد، زندگي خود را چون فقرا و بيچارگان به سر آورد.((يورتن))

من به والدينم به چشم كودكاني خردسال مي نگرم كه نيازمند محبت هستند.((؟))

اگر به كسي اعتماد نداري از او دوري كن.((ناپلئون بناپارت))

آسياب و ساعت و زن هميشه نيازمند تعمير هستند.((پروربس))

چنين است طبيعت زن: دوستت ندارد تا دوستش داري و چو دوستش نداري دوستت دارد.((ميگوئل بوفلر))

تنها كساني كه بيش از ثروتمندان به پول مي انديشند فقرا هستند.((اسكار وايلد))

اگر برنده شوي نياز نداري كه شرح دهي ... اما اگر بازنده شوي بهتر است آنجا نباشي تا مجبور شوي شرح بدهي.((آدولف هيتلر))

زماني كه فكر مي كني توي آسمون يك ستاره هم نداري، يكي يه گوشه ي دنيا هست كه براي ديدنت لحظه شماري مي كنه!((ويليام شكسپير))

چون [ =اگر ] بخشنده اي به فرد نيازمند بخشش و كرم كرد، در دل احساس شادي و سرور كند و ببالد. اما نيكي كردن به كسي كه نياز ندارد روا نيست، چه او هرگز ارزش نيكي را نمي شناسد و همچنان كه از خار خشك گل نمي رويد، ارج نهادن به نيكي را نمي داند... .((جبران خليل جبران))

نيايش، كشش روح به سوي كانون غير مادي جهان است و اساس نيايش بر دو پايه استوار است: فقر و عشق.((الكسيس كارل))

دوست شما نيازمندي هاي پاسخ داده ي شما است.((رابرت كُنراد))

بهاي شكست بيشتر از بهاي پيروزي است. بهاي شكست، فقر، افسردگي، نااميدي و روحيه ي رنج كشيده است.((ويرجيل بري))

فقر و بيماري دردناكترين چيز نيست، بلكه از همه بدتر بيرحمي مردم نسبت به يكديگر است.((رومن رولان))

همكاري جهان با فن و صنعتي كه ما امروز داريم مي تواند فقر را از ميان بردارد و مي تواند مرتبه اي از سعادت و رفاه را براي همه ي نوع بشر فراهم كند كه بشر هرگز به خود نديده است.((برتراند راسل))

فقر در كوي هنرمندان و رنجبران راه ندارد و شادماني در خانه اي است كه مهرباني در آنجا حكومت مي كند.((ويليام شكسپير))

زندگي، وابستگي متقابل است؛ هيچ كس مستقل نيست؛ حتي براي لحظه اي نمي تواني تنها زندگي كني؛ به حمايت تمام هستي نيازمندي، هر آن دَم است و بازدَم؛ نه اين يك پيوند نيست، اين وابستگي متقابل محض است.((اشو))

گسيختن رشته ي علايق فرزندي، غريزه ي برخي از خانواده هاي بينوا است.((ويكتور هوگو))

فقر و مسكنت، مردها را به جنايت و زنها را به فحشا سوق مي دهد.((ويكتور هوگو))

در بينوايي همچنان كه در سرما نيز ديده مي شود، افراد به يكديگر فشرده مي گردند.((ويكتور هوگو))

احساس جدايي از خداوند، تنها كمبودي است كه شما براستي نيازمند برطرف شدن آن هستيد.((وين داير))

معماري ارگانيك نمي تواند نام شيوه اي خاص در معماري باشد، چرا كه معماري نيز مانند زندگي ناچار است در حوزه ي ارگانهاي موجود جلوه كند و اصولاً زندگي ارگانيك به معماري ارگانيك نيازمند است.((آلوار آلتو))

همرزمان هوشيار برگزين و اگر خصم بر تو تيز گرديد از او برمتاب. اما چون يقين كردي كه در برابر او تاب پايداري نداري به جنگ مكوش و با خصم پر توان مياشوب.((بزرگمهر))

آغوشت را به سوي دگرگوني بگشاي، اما از ارزش هاي خود دست بر ندار.((دالاي لاما))

اگر شخصي باعث رنج شما مي شود، به اين دليل است كه خود در كُنه وجود خود رنج مي كشد و رنج او لبريز مي شود. بنابراين، او سزاوار مجازات نيست، بلكه نيازمند كمك است؛ اين همان پيام او براي شما است.((تيك نات هان))

سياست، هنر به دست آوردن پول از ثروتمندان و راي از فقرا، به بهانه ي نگاهباني هر كدام از اين دو دسته از ديگري است.((اسكار آمرينگر))

وقتي ثروتمندان جنگ به پا مي كنند، اين فقرا هستند كه مي ميرند.((ژان پل سارتر))

ثروتمند حقيقي كسي است كه بخششي داشته باشد. كسي كه از اين عمل سر باز زند، مسكيني بيش نيست.((سوجين))

زماني كه همسرم با من است، حاضر نيستم فقر و تنگدستي خود را با ثروتمندي جا به جا كنم و او را از دست بدهم.((بوستر))

جهت تحقق آرزو، خواه امير باشي خواه گدا، در برابر طبيعت فرقي ندارد و براي همه يك بها معين شده است و آن، فداكاري و از خودگذشتگي است.((ماردن))

يك دوست مي تواند چيزهايي را كه دوست نداري به خودت بگويي، به تو گوشزد كند.((فرانس وارد ولر))

هميشه كمي بترس تا هرگز نيازمند نشوي زياد بترسي.((مثل فنلاندي))

كار و كوشش ما را از سه عيب دور مي دارد: افسردگي، دزدي و نيازمندي.((فرانسوا ولتر))

از بين بردن يك نظريه رايج عمومي، نيازمند [ گذشت ] قرنها است.((فرانسوا ولتر))

وقتي كه آش از آسمان مي بارد، گدا قاشق ندارد.((مثل دانماركي))

انسانيت نيازمند حقيقت است.((فرانسيس بيكن))

شاعر، آفريننده است و مانند همه آفرينندگان ديگر به مايه اي نيازمند است؛ اين مايه براي شاعر، تجربه هاي اوست.((هوكسلي))

فقرا نمي دانند كه تنها دليل آنها براي زندگي، تمايل ما به تظاهر در برخورداري از فضيلت سخاوت است.((ژان پل سارتر))

جوانمردي آن است كه نيازمندان را نرنجاني.((لقمان))

اغلب، فقرا براي همدردي و دستگيري از ديگران آمادگي بيشتري دارند.((شوپنهاور))

نياز و عسرت سد راه فقرا مي شود؛ كار ايشان جاي دانش را مي گيرد و ذهن و افكارشان را به خود معطوف مي سازد.((شوپنهاور))

مردمان زيادي هستند كه تلاش مي كنند فقر انديشه شان را زير انبوهي از كلمات بي مصرف پنهان كنند.((شوپنهاور))

لازم است بر سر نويسنده بي نام و نشان، يعني يك شارلاتان ادبي فرياد زد كه اگر شجاعت آن را نداري كه آنچه را درباره مردم مي گويي آشكارا تصديق كني بهتر است زبان تهمت خود را نگاه داري.((شوپنهاور))

اگر به گدايي بخشش كني، او را مثل خودت دوست خواهي داشت. پس تا تواني ببخش و بيهوده براي آيندگان دينار و درم ميندوز؛ زيرا اگر امروز شادمان باشي، به از آن است كه فردا بگويند: "فلان مردي توانگر بود."((گوته))

كسي كه بخشش مي كند، زماني به نشاط حقيقي دست مي يابد كه پس از جستجوي فراوان نيازمندي را پيدا كند كه عطاي وي را بپذيرد. تلاش براي يافتن چنين شخصي، لذت بخش تر از ايثار است.((جبران خليل جبران))

وقتي آنچه را داريم مي بخشيم، آنچه را نيازمند آن هستيم دريافت خواهيم كرد.((لاوس))

اگر روزي به چيزي نيازمند شدي، به ملك و مال و ديگر اسباب حشمت و بزرگي خويش مناز، به كار و پيشه اي بپرداز كه نامت سبك و ننگين نشود.((بزرگمهر))

مبارزه با مواد مخدر، فقر و گرسنگي براي جواني فرهيخته و روشن بين به همان كارآمدي تلاش براي ارتقاي سطح زندگي و احترام گذاشتن به حقوق و اموال يكديگر نيست..((وين داير))

ترسها، محروميتها، فقر، نيمه شبهاي جانكاه روح، ماجراها، مخاطره ها و اقدامهاي نافرجام براي من و تو به همان اندازه ضروري هستند كه نقيض آنها.((نيچه))

همه گدايان و نيازمندان بر اين باورند كه كوفتن در با سنگ هنگامي كه زنگ وجود ندارد، بي نزاكتي نيست، اما كسي به آنها حق نمي دهد.((نيچه))

امروز او فقير است، اما نه به اين دليل كه همه چيزش را گرفته اند، بلكه به اين دليل كه همه چيز را دور ريخته است. برايش چه اهميتي دارد! او به يافتن عادت دارد. اين فقرا هستند كه فقر داوطلبانه او را به خوبي درك نمي كنند.((نيچه))

اگر نيازمند مردم باشيد، امكان رهبري آنها را از دست مي دهيد.((جان ماكسول))

تعهد و احساس مسئوليت، نيروي تازه اي به ما مي بخشد. هر چه پيش آيد، بيماري فقر يا مصيبت، از هدف خويش دست نخواهيم كشيد.((اد مك الروي))

آفريدن چنان ثروتي است كه حرص و طمع را بي معنا مي سازد. وقتي ثروت كافي باشد، فقر از ميان خواهد رفت.((اشو))

هوشمندي خطرناك است. هوشمندي يعني اينكه خود مستقل مي انديشي، خود مستقل پيرامون را مي نگري، ديگر جزميات را باور نداري، فقط و فقط تجربه خود را مي پذيري.((اشو))

آرمان را نمي توان قرض گرفت، خريد يا گدايي كرد، بلكه بايد از درون انسان بجوشد و بالا بيابد.((جان ماكسول))

كاش مي توانستم كلاه در دست در خياباني شلوغ بايستم و از مردم، تمامي وقت هاي تلف شده ي آن ها را گدايي كنم.((برنارد برسون))

اگر پول در جيب نداري، عسل دردهان داشته باش.((مثل يوناني))

گداي نيك فرجام، به از پادشاه بدفرجام.((سعدي))

درمان فقر جسماني، ورزش؛ فقر روحاني، دين؛ فقر مالي، تلاش و فقر معنوي، دانش است.((روسو))

بهتر است مخالفت خود را با چيزي به صورت موافقت خود با چيزي ديگر بيان كنيد! به جاي مبارزه با جنگ، براي صلح بكوشيد، به جاي مبارزه با فقر، براي فراواني تلاش كنيد، و به جاي تكيه ي افراطي بر منع كردن از بدي، انجام كارهاي نيك را تبليغ كنيد.((وين داير))

همان طور كه از صد مرد احمق نمي توان يك مرد عاقل ساخت، صد مرد بزدل نيز نمي توانند تصميمي را كه نيازمند شجاعت است، بگيرند.((؟))

كساني را مي شناسيم كه براي آرايش ظاهري و داشتن لباسي گرانمايه، شكم خود را گرسنه نگاه داشته و خانواده خود را در تنگدستي مي گذارند و براي فريب دادن چشم ديگران، خود را دچار رنج و محنت مي كنند.((بنجامين فرانكلين))

در مكتب فقر و تنگدستي چه بسا به دليل عواطف و احساسات، فعاليتهاي نويسندگان، شعرا و مخترعان نامدار پرورش يافته است. بيشتر بزرگان علم فرزندان فقر و تنگدستي بوده اند.((غ-ذ))

معمولاً به گدايان و بينوايان كه ريزه خواران ديگرانند، چند شاهي مي دهيم و گمان مي كنيم به آنها كمك كرده ايم، نمي دانيم كه با اين كار، آنها را بدبخت تر و رشته گدايي را به گردنشان محكم تر مي سازيم. چه خوب [ بود ] اگر حس اعتماد و استقلال را كه در آنها به خواب رفته بيدار مي كرديم و راه زندگي را پيش رويشان مي گذاشتيم.((لردآويبوري))

گدا هر قدر گردنش را كج تر نگاه دارد، بيشتر دروغ مي گويد.((مثل اسكاتلندي))

گاهي كار فقر و بيچارگي به جايي مي رسد كه رشته ها و پيوندها را مي گسلد. اين مرحله اي است كه تيره بختان و سياهكاران چون بدانجا رسند، درهم آميخته و در يك كلمه كه كلمه شومي است، شريك مي شوند؛ اين كلمه «بينوايان» است.((ويكتور هوگو))

تفاوت دزد و پولدار در آن است كه دزد، مال ثروتمندان را مي دزدد و پولدار، پول فقرا را.((برناردشاو))

عادل باش، گرچه گدا باشي.((مثل فرانسوي))

بمير، اما گدا مباش.((مثل فرانسوي))

هنگامي كه فقر از در وارد شود، عشق از پنجره مي گريزد.((ويليام شكسپير))

انسان خود را نمي شناسد، مگر در هنگام فقر و بدبختي.((آلفرد دوموسه))

بهشت دولتمندان از دوزخ فقرا پديد آمده است.((ويكتور هوگو))

منتظر درخواست نياز از سوي حاجت مند مباش، بلكه شايسته است كه پيش از درخواست، كار او را انجام دهي و با همت خود نيازمندي او را برطرف كني.((افلاطون))

مردم بينوا و تيره بخت، درماني جز اميد ندارند.((ويليام شكسپير))

چه بسا آن كه به ظاهر آراسته و مايه حسرت شماست، درمانده و محتاج دلداري و ياري شما باشد.((حجازي))

من اگر در بهشت باشم، ولي به من بگويند حق نداري جهنم را به اين بهشت ترجيح دهي، از آن بهشت بيرون مي روم.((ژان روستان))

ماخذ : http://teamenergy.blogfa.com/post-8.aspx

تارنگار فردوسی ، نیای بزرگ ایرانیان - نظریه قاره کهن "ارد بزرگ"

“ارد بزرگ” Orod Bozorg

افشین عباسی : این روزها افکار بسیاری از جوانان معطوف به اندیشه های "ارد بزرگ" (Orod Bozorg) اندیشمند نامدار کشورمان است . برای آنهایی که اهل مطالعه هستند و چند چون افکار ، مسلما نظریه قاره کهن ارد بزرگ ذهنشان را بیش از هر چیز دیگر به خود مشغول نموده است .به طور خلاصه اگر بخواهیم در مورد نظریه قاره کهن صحبت کنیم باید بگویم که ارد بزرگ در آنجا به چرایی وجود قاره ها و چگونگی شکل گیری آنها اشاره می کند و در نهایت پرده از رازی شگرف بر می دارد او می گوید اروپا در زیر سیطره فرهنگ یونان است و در آسیا دو بخش فرهنگ چین و عرب دایه دار میدان هستند حال آنکه تمدن ایران باستان با این که حوزه تمدنی بسیار بزرگتر و غنی تری داشته است اما بخاطر بذر استعمار و خود خواهی بعضی از کشورها کم رنگ شده است . کشورهای محدوده قاره کهن عبارتند از : قزاقستان ، ازبکستان ، تاجیکستان ، قرقیزستان ، ازبکستان ، ترکمنستان ، افغانستان ، شمال باختری هندوستان ( سرزمین کشمیر ) ، پاکستان ، ایران ، عراق ، ترکیه ، سوریه ، لبنان ، قبرس ، نیمروزی ترین (جنوبی ترین ) بخش روسیه در میانه استراخان در شمال دریای خزر تا نیمروز اکراین ، آذربایجان ، ارمنستان و گرجستان .

http://bookdl.ir/myadmin/wp-content/uploads/2007/10/great-orod-ghareh-kohan-2.jpg

قسمت صورتی رنگ محدوده قاره کهن را به نمایش می گذارد

او معتقد است این حوزه که شامل بیست کشور می شوند باید تحت عنوان قاره کهن گرد هم آیند . البته ریشه بحث ارد بزرگ حماسی و تاریخی است . او در بخشی از نظریه خود چنین می گوید:

اگر به پیشینه فر و شکوه کشورهای قاره کهن نگاهی بیفکنیم خواهیم دید همه ما خویشاوندانی بسیار نزدیک هستیم به نیرنگهای گوناگون از هم بدور افتاده ایم و بدبختانه امروز هر یک سنگی به سینه می زنیم .

بی هیچ بزرگ نمایی استاد فردوسی والاترین خدمت را در همگرایی این سرزمین به خرج داده است . در اثر جاودانه او می خوانیم که فریدون پادشاه اساطیری سه فرزند داشت به نامهای تور و سلم و ایرج .

تور را به خاور (سرزمین امروزی چین ) و فرزندی را به باختر کشورش که اروپا باشد فرستاد و مرکز فرمانروایی خویش که قاره کهن است را به ایرج ، پاک ترین فرزندش سپرد . جالب است که بدانید نخستین کسی که از این میان کشته می شود همان ایرج است!
او با نیرنگ برادرانش در خاور و باختر کشته می شود . و گویا این آرزوی دیرین سلم و تور امروز به بار نشسته است !!!

فرزندان ایرج هنوز نتوانسته اند سرچشمه خرد جهان را در قاره کهن همگن کنند.

بزرگترین تحدیدی که امروزه بر کل منطقه قاره کهن سایه افکنده است بحث تجزیه طلبی است . نمونه های بارز آن در کشورهای پاکستان، افغانستان ، ترکیه ، عراق و گرجستان دیده می شود .

اجرای نظریه قاره کهن این خطر را به کلی از بین می برد و مجموع این بیست کشور را تحت یک قاره همانند قاره اروپا همگن و یکدست می کند .

همه ایرانیان بدنبال دیدن دوباره مجد و عظمت ایران هستند ایجاد این قاره که تنها بر بستر فرهنگ مشترک شکل می گیرد قسمتی از این خواست دیرین را تحقق می بخشد .

دکتر شیوا صولتی در رابطه با نظریه قاره کهن می گوید : به نظر من ارد بزرگ با این دیدگاه توانسته در حساس ترین مقطع تاریخی از تجزیه کشورهای این ناحیه و خرد شدن در فرهنگهای غیر بومی جلوگیری کند چین در قالب پیمان شانگهای و قراردادهای دو جانبه سعی در حضوری بلند مدت در این منطقه را دارد و از سوی دیگر عربها به جان مردم منطقه افتاده اند با القاعده و شبکه الجزیره ، و از سوی دیگر ، اتحادیه اروپا سعی در اختلاف افکنی در منطقه را دارد . درمان این همه سختی و پلشتی را می توان در این نظریه دید . ایران باید نقش محوری داشته باشد این تنها پیمانی خواهد بود که ما محور اصلی خواهیم بود و اگر ما نباشیم وضع هر روز بدتر از این خواهد شد …

این همان نکته ای است که من هم به آن اشاره نمودم امروز به خاطر سکوت و شاید عدم توجه نخبگان سیاست خارجی ما منطقه قاره کهن محل نقل انتقالات نظامی و گاها سیاسی شرق و غرب شده است حال آنکه ایران و دیگر کشورهای منطقه می توانند با تعامل بر روی تاریخ و فرهنگ مشترک این جریان را به سود کشورهای منطقه تمام کنند .

دکتر رحمت محمدی در مورد نظریه قاره کهن می گوید : به نظر من این نظریه می تواند یک همگرایی بزرگ در سطح منطقه و همین طور در داخل کشورها ایجاد کند .
به جرات می توان گفت این نظریه برجسته ترین نظر و دیدگاهی است که تا کنون برای مقابله با موج تجزیه طلبی مطرح شده است . ارد بزرگ از ریشه ها سخن می گوید ریشه های که هیچ یک از کشورهای منطقه با آن مشکلی ندارند او به زنجیره اتحاد به زیباترین شکل ممکن اشاره می نماید . او بر ما نهیب می زند مبادا گرفتار امپریالیسم شرقی شویم او از ما می خواهد دست به زانوی خویش بگیریم از ما می خواهد در تعاملی مشترک با کشورهای اطراف حقوق تاریخی خویش در سطح جهان را مطالبه کنیم . سخن او برای همه این کشورها نوید بخش و در عین حال می تواند کشورهای شرقی و حوزه جنوب خلیج فارس را به موضع گیری وا دارد . غرب چنانچه در طول تاریخ نشان داده بسیار اندک اما با فکر و منطق پیش خواهد آمد و انتظار نمی رود بتواند در کوتاه مدت بر پتانسیلی که به این شکل آزاد می گردد غلبه کند . پیدایش نظریه قاره کهن باعث ایجاد غرور ملی و جلوگیری از افسردگی جوانان منطقه خواهد شد و خواهد توانست موجب مجد و عظمت کشورمان شود .این حقیر هم با این نظریه کاملا موافقم. امیدوارم با تشکیل قاره کهن به عنوان ششمین قاره جهان ، آینده شکوهمندتری در انتظار کشور عزیزمان ایران باشد .

نظریه قاره کهن برای نقش آفرینی کشور ما به مراتب از گروه بندیهای حال حاضر منطقه ایی کارا تر و مفیدتر خواهد بود پیمان منطقه ایی اکو یا همان سازمان اکو ، پیمان شانگهای و غیره هیچکدام نمی توانند همچون اجرای نظریه قاره کهن تضمین کننده منافع ملی ما باشند .

منابع :

نظریه قاره کهن

دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا

ریشه گاه : افشین عباسی

ماخذ : http://sokhanma.blogfa.com/post-193.aspx

وبلاگ نگرش مثبت - اعتماد

به همه اعتماد داشتن خطرناك است، به هيچ كس اعتماد نداشتن خطرناكترين است.((آبراهام لينكلن))

تمام وعده ها و نويدهاي دنيا فريبي بيش نيست و بهترين دستور زندگي اين است كه اعتماد به نفس داشته باشي و در پرتو سعي و تلاش خود به مقامي برسي.((ميكل آنژ))

هر چقدر كارتان را بهتر انجام دهيد، خودتان را بيشتر دوست خواهيد داشت و اعتماد به نفس تان نيز بيشتر خواهد شد.((برايان تريسي))

راحت طلبي، دشمن شماره يك شهامت و اعتماد به نفس است.((برايان تريسي))

در هر زمينه اي هر چه بيشتر ياد بگيريد و دانش خود را بالا ببريد، اعتماد به نفس تان نيز بيشتر مي شود.((برايان تريسي))

ايستادگي در برابر سختي ها در شما اعتماد به نفس ايجاد مي كند و توانايي شما را نيز افزايش مي دهد.((برايان تريسي))

عقل بي عاطفه خطرناك است و عاطفه بدون عقل، قابل اعتماد نيست. آدم كامل آن است كه هم عقل دارد و هم عاطفه.((ويليام تن))

هر چه بيشتر بر بار حافظه بيفزاييد، حافظه تان قويتر مي شود و هر چه بيشتر به آن اعتماد كنيد، قابل اعتمادتر مي گردد.((توماس دوكوئين))

در برخي از موارد، فريب خوردن بهتر از بي اعتمادي است.((سرنگ))

هرگز به احساساتي كه در برخورد اول با كسي پيدا مي كنيد نسنجيده اعتماد نكنيد.((آناتول فرانس))

كسي كه به خود اطمينان دارد به تعريف كسي احتياج ندارد.((گوستاولوبون))

اگر به كسي اعتماد نداري از او دوري كن.((ناپلئون بناپارت))

كودكان اعتماد مي كنند، زيرا هرگز شاهد خيانت نبوده اند. معجزه آنگاه رخ مي دهد كه اين اعتماد را در نگاه پيري فرزانه ببينيم.((بوبن))

افراد و مديرانشان براي اطمينان از انجام درست كارها به ميزاني سخت كار مي كنند كه هرگز وقت ندارند ببينند آيا كارهاي درست را انجام مي دهند يا نه.((استفان كاوي))

بهترين دستور زندگي اين است كه اعتماد به نفس داشته باشيد.((ميكل آنژ))

هرگز اين چهار چيز را در زندگيت نشكن: اعتماد، قول، رابطه و قلب؛ زيرا اينها وقتي مي شكنند صدا ندارند، اما درد بسياري دارند.((چارلز ديكنز))

به پزشك خود ايمان داشته باشيد و به گفته هايش، كه جز دارويي شفا بخش نيست، اعتماد كنيد و جرعه ي تلخ او را با خاطري آسوده سركشيد.((جبران خليل جبران))

آرامش و اطمينان، بهترين موفقيت است.((اوستن))

پيروزي هاي كوچك به اعضاي كم استعدادتر تيم كمك خواهد كرد تا اطمينان كسب كرده و موفق شوند.((جان ماكسول))

اگر كسي با اطمينان به سمت روياهايش به پيش برود و بكوشد تا آنچنان زندگي كند كه هميشه تصورش را كرده است، با چنان موفقيتي به آنها خواهد رسيد كه در زمانهاي عادي، دست نايافتني به نظر مي رسد.((هنري تورئو))

هيچ ميزان توانايي شخصي نمي تواند عدم اطمينان را جبران كند.((واين اشميت))

تنها، كسي كه هنر دارد و كاري از او ساخته است مي تواند به فرداي خويش اطمينان كند.((سعيد نفيسي))

به شخصي كه به هيچ كس اعتماد ندارد اطمينان نداشته باشيد!((ويليام شكسپير))

در وجود مردم به دنبال عيب نگرد كه رسوايشان كني و خودت را بي اعتماد.((سعدي))

اگه خدا تو رو لبه ي پرتگاه برد بهش اعتماد كن؛ يا تو رو از پشت مي گيره، يا بهت قدرت پرواز مي ده.((؟))

اعتماد به نفس ضرورتاً تضمين كننده ي موفقيت نيست، اما عدم اعتماد به نفس به يقين باعث شكست مي شود.((آلبرت بندورا))

به آدمها اعتماد كن تا با تو صادق باشند.((رالف والدو امرسون))

نشاط و خوشدلي، اعتماد به نفس شما را تقويت و زندگي را دلپذيرتر مي سازد و باعث مي شود كه اطرافيان شما شادي بيشتري را احساس كنند. خوشدلي به معني خوش خيالي و فرار از مشكلات نيست، بلكه نشانه ي هوش و ذكاوت شما است.((آنتوني رابينز))

عشق، عشق مي آفريند. عشق، زندگي مي بخشد. زندگي، رنج به همراه دارد. رنج، دلشوره مي آفريند. دلشوره، جرات مي بخشد. جرات، اعتماد مي آورد. اعتماد، اميد مي آفريند. اميد، زندگي مي بخشد. زندگي، عشق به همراه دارد و عشق، عشق مي آفريند.((ماركوس بيكل))

آنچه فرد تحصيلكرده را از فرد خودآموخته مشخص مي سازد، وسعت دانش نيست، بلكه مراتب گوناگون نيروي حيات و اعتماد به نفس است.((ميلان كوندرا))

هميشه به خود اعتماد داشته باشيد. اگر يك بار كاري را با موفقيت انجام داده باشيد، باز هم مي توانيد.((آنتوني رابينز))

آيا شما موفق خواهيد بود؟ بله حتما، بله حتما! با اطمينان نود و هشت درصد و هشت و سه چهارم درصد.((دكتر سوئز))

دي رفت و باز نيامد، فردا را اعتماد نشايد، حال را غنيمت دان كه دير نپايد.((خواجه عبداله انصاري))

بالاترين پيماني كه مي توانيم با دوست خود ببنديم اين است: "بيا تا ابد اعتماد بين ما حاكم باشد."((رالف والدو امرسون))

با رشد يقين و اطمينان، شادماني رشد مي يابد و با رشد شك و ترديد، تنش، بي قراري و بدبختي. شك و ترديد در نهايت به رنج و عذاب و نگراني مي انجامد.((اشو))

پنج چيز است كه پنج چيز از آن نزايد: دلي كه خانه ي غرور است كانون محبت نشود. ياران دوران فرومايگي، نكوخويي ندانند و تنگ نظران ره به بزرگي نبرند. حسودان بر جمال و كمال جز به چشم كين ننگرند و دروغگويان از كسي وفا و اعتماد نبينند.((گوته))

هيچ كس به تصوير نقاش اعتماد نمي كند، اما مردم عكس را باور مي كنند.((انس آدام))

بزرگترين موفقيت عبارت است از اعتماد يا سازش كامل بين اشخاص صميمي.((رالف والدو امرسون))

خودستايي مايل است كه به وسيله ي شما اعتماد به خود را بياموزد. او از نگاههاي شما تغذيه مي كند و در دستهاي شما تعريف و تمجيد نسبت به خود را مي بلعد.((نيچه))

تمام چيزي كه در اين زندگي لازم داريد بي خبري و اعتماد به نفس است و موفقيت حتمي است.((مارك تواين))

به خويشتن اعتماد كن، آنگاه راه زندگي را خواهي يافت.((گوته))

به آدم اعتماد كنند، بهتر از آن است كه به آدم محبت كنند.((جرج مك دونالد))

هرگز فوايد بلندمدت قابل اعتماد بودن را دست كم نگيريد.((جان ماكسول))

قابل اعتماد بودن چيزي فراتر از پذيرش مسئوليت است. پذيرش مسئوليت بايد با قضاوت درست همراه باشد.((جان ماكسول))

اگر كسي پيوسته دستور كارش اين باشد كه منافع خودش را مقدم بر منافع تيم بداند، غير قابل اعتماد بودن خود را ثابت مي كند.((جان ماكسول))

قابل اعتماد بودن فراتر از توانمندي تنها است.((جان ماكسول))

زيانبارترين احساس پس از شكست، از دست دادن اعتماد به نفس و مشكوك شدن به توانايي و صلاحيت خويش است.((جان ماكسول))

هنر معاشرت با انسانها عمدتاً بر مهارتي استوار است (نياز به آموزشي طولاني دارد) كه به كمك آن قادريم غذايي را كه به طبخ آن هيچ اعتمادي نداريم بپذيريم و آن را ببلعيم.((نيچه))

نياز به كسب اطمينان در برابر نوسان هول انگيز ثروت باعث مي شود در برابر مرد ثروتمند و صاحب نفوذي كه آماده است تا سكه اي طلا پرتاب كند دستهاي آزاده ترين مرمان هم دراز شود.((نيچه))

نه اينكه ديگر به من دروغ نمي گويي، بلكه چون ديگر به تو اعتماد ندارم، اين موضوع برايم تكان دهنده است.((نيچه))

زندگي براي هيچ كس آسان نيست. اما كه چه؟ بايد پشتكار و از همه مهمتر اعتماد به نفس داشته باشيم. بايد باور كنيم كه هر يك براي انجام كاري استعداد داريم و آن كار بايد انجام شود.((ماري كوري))

هر بار كه در برابر ترس مي ايستيد، قدرت، شهامت و اعتماد به نفس پيدا مي كنيد. بايد كاري را انجام دهيد كه فكر مي كنيد نمي توان انجام داد.((النور روزولت))

اگر خود به خويشتن اعتماد نداريد، ديگران هم به شما اعتماد نخواهند كرد.((جان ماكسول))

كاركنان لغزش هاي صادقانه را تحمل مي كنند، اما اگر به اعتمادشان آسيب برسانيد، ديگر به سختي مي توانيد اعتماد آنها را به دست آوريد. مي توان سر رئيس را شيره ماليد، اما نمي توان سر همكاران و زيردستان را شيره ماليد.((مدير عامل پپسي كولا))

كاركنان لغزش هاي اتفاقي را به شرطي كه بر اساس توانايي رهبر باشد و او را در حال رشد و بالندگي ببينند، مي بخشند. اما به كساني كه در منش خود مرتكب لغزش مي شود اعتماد نمي كنند.((جان ماكسول))

بزرگترين توانايي، قابل اعتماد بودن است.((كورت برگ وال))

به هيچ دسته كليدي اعتماد نكنيد بلكه كليد سازي را فرا بگيريد.((آنتوني رابينز))

اعتماد به تدريج مي آيد و يكجا مي رود.((موار دفاست))

عشق هميشگي است، اين ما هستيم كه ناپايداريم. عشق متعهد است و مردم عهد شكن، عشق هميشه قابل اعتماد است، اما مردم نيستند.((لئوبوسكاليا))

به همه عشق بورز، به تعداد كمي اعتماد كن و به هيچ كس بدي نكن.((ويليام شكسپير))

جايي كه اعتماد نيست، سخن بيهوده است.((فرانتس كافكا))

از ارسطو پرسيدند بهترين سخن كدام است؟ در پاسخ گفت : آنچه موافق عقل باشد، گفتند پس از آن چيست؟ گفت : سخني كه شنونده بپذيرد، گفتند بعد از آن چه؟ گفت : سخني كه از سرانجام آن اطمينان داشته باشيم كه ضرري متوجه ما نخواهد ساخت، گفتند بعد از آن چيست؟ گفت : اگر سخن يكي از اين سه شرط را نداشته باشد از صداي چهارپايان پست تر است.((از قابوسنامه))

معمولاً به گدايان و بينوايان كه ريزه خواران ديگرانند، چند شاهي مي دهيم و گمان مي كنيم به آنها كمك كرده ايم، نمي دانيم كه با اين كار، آنها را بدبخت تر و رشته گدايي را به گردنشان محكم تر مي سازيم. چه خوب [ بود ] اگر حس اعتماد و استقلال را كه در آنها به خواب رفته بيدار مي كرديم و راه زندگي را پيش رويشان مي گذاشتيم.((لردآويبوري))

نداشتن انعطاف يكي از بدترين نقطه ضعف ها است. مي توانيد بياموزيد كه شتابزدگي را كنار بگذاريد، ترس را با اعتماد به نفس و تنبلي را با نظم و انظباط جايگزين كنيد. اما براي سرسختي و انعطاف ناپذيري ذهن پادزهري وجود ندارد. اين خصلتي است كه باعث مي شود شخص با دست خويش گور خود را بكند.((؟))

رايزني كه كار اجرايي مي كند، قابل اعتماد نيست.((اُرد بزرگ))

مردي كه ادعا مي كند، ديگر اعتقادي به عشق ندارد؛ كسي است كه ديگر عشق به او اعتمادي ندارد.((مارس كرانشه))


ماخذ : http://teamenergy.blogfa.com/post-11.aspx

شخصيت از ديدگاه اندیشمندان



مقصود واقعي از داشتن هدف آن است كه ضمن تعقيب هدف، شخصيت شما به عنوان يك فرد انساني نيز ساخته شود . پاداش واقعي شما شخصيتي است كه به عنوان يك انسان ، پيدا مي كنيد.
(( رابينز Robbins ))


استعداد در فضاي آرام رشد ميكند و شخصيت در جريان كامل زندگي .
(( گوته Goethe ))


اگر روانتان [شخصيت تان] در گفتگويي مورد حمله قرار گرفت شما با کلمات نمي توانيد بيزاري از واژها بجوييد ، تنها سکوت و ترک گفتگو ، نجات دهنده روان آسيب ديده شماست .
(( ارد بزرگ Orod Bozorg ))


شخصيت خودت را زير ذره بين ببرتا بتواني عوامل ناهنجارها را از آن خارج كني، بخصوص عواملي كه امكان دارد از آنها آگاه نباشي.
((جانسون Johnson ))


دوستت دارم ؛ نه به خاطر شخصيت تو ؛ بلکه به خاطر شخصيتي که در هنگام با تو بودن پيدا مي کنم .
(( مارکز Marquez ))


کارهاي تکراري ما نشانه شخصيت ماست .
(( ارسطو Aristotle ))


تجربه از ديدگاه اندیشمندان



«تجربه» يك معلم سخت‌گير است: اول امتحان مي‌كند، بعد درس مي‌دهد. ورنون لاو



گزينش مي تواند درست و يا نادرست باشد ، گزينش گري يک هنر است . بهره بردن از تجربه هاي ديگران مي تواند به گزينش راه درست کمک کند . ارد بزرگ



حتي ضرب المثل هاي کوتاه، بدنبال تجربه هاي طولاني ساخته شده اند. سروانتس



تجربه ميوه اي است که آن را نمي چينند مگر پس از گنديدن. ارسطو



با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنيد که چشمهايشان ، چهره ي سالها را ديده و گوشهايشان ، نواي زندگي را شنيده است . جبران خليل جبران



تجربه بالاتر از علم است . ابوعلي سينا



تجربه بهترين درس است هر چند حق التدريس آن گران باشد. کارلايل



تجربه به معلم سختگيري است . او اول امتحان ميکند و بعد درس مي دهد . کارايل



انسان ها به نسبت هر ظرفيتي كه براي كسب تجربه دارند عاقلند نه به نسبت تجاربي كه اندوخته اند . برنارد شاو



به تجربه آموختم که انسانها هرگز از تجربه چيزي نمي آموزند. برنارد شاو



کاش گوش به تجربه ها بسپاريم آموختن تجربه ها مانع از رسيدن به زاري و زبوني است. ارد بزرگ



تجربه نامي است که تمام افراد بر روي اشتباهات خود مي گذارند. اسکاروايلد



تجربه درسي است گرانبها که ارزش آن ازکليه دروس مهم اساتيد عاليقدر بالاتر است. سيسرون



تجربه را بر روي رختخواب نرم معطر و متکاي پر قو نمي توان بدست آورد . اوري پيد



تجربه ، مدرسه اي است که محصلين خود را با قيمتي گران ، بار مي آورد. فرانکلين



کسي که درد روشنگري و بازگويي تجربه را ندارد خود نيز زماني براي بهره از آن را نخواهد يافت . ارد بزرگ



انسان تنها يکبار زندکي ميکند درنتيجه , امکان آن بسيار کم خواهد بود که چيزي را دوبار تجربه کند که بيشترين شوق و هيجان را باو ميداد!!! . لانگه لونينگ


آرامش از ديدگاه اندیشمندان

قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت مي يابد ولي گوشهايتان در حسرت و آرزويند که آواي چنين شناختي را که بر قلبهايتان فرود مي آيد ، بشنوند . جبران خليل جبران


آنانيکه هميشه در آرامش هستند لاابالي ترين آدمهايند . ارد بزرگ


لحظه پيروزي براي من از آن جهت شيرين است که پيران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببينم . نادر شاه افشار


بجاست دوستي بخواهي که به روزهايت تلاش و به شبهايت آرامش بخشد. جبران خليل جبران


ما بايد طبيعت را به چشم مادرمان بنگريم و با آرامش خودمان را به او تسليم کنيم تا بتوانيم خيلي راحت احساس کنيم که به جهان باز مي گرديم همانطور که همه موجودات ديگر باز مي گردند. همه ما در حقيقت جزء جدايي ناپذير اين کليم. طغيان عبث است، ما بايد خودمان را به اين جريان بزرگ واگذاريم . هرمان هسه


آرامش اگر هميشگي باشد سستي و پلشتي در پي دارد . ارد بزرگ


از قضاوت کردن دست بکش تا آرامش را تجربه کني. ديپاک چوپرا


ما در بين کساني که با ما هم عقيده اند، احساس آرامش داريم، ولي وقتي بزرگ مي شويم که بين کساني باشيم که با ما هم عقيده نباشند. فرانک


تنها آرامش و سكوت سرچشمه‌ي نيروي لايزال است. داستايوفسكي


انديشه برتر در روزهاي توفاني و آشوب و در همان حال خموشي و آرامش ، توانايي برتر خويش را از دست نمي دهد. ارد بزرگ


آرامش گهواره اي ست بر دامن خاک و سنگ پله هايي به جانب افلاک . جبران خليل جبران


به زيبائي بيانديش ، نه براي انگيزش ، که در جهت تعالي . زيبائي به هر جا آرامش مي آورد ، چه دست ساز انسان چه طبيعي. پاول ويلسون


وقتي انسان آرامش را در خود نيابد ، جستجوي آن در جاي ديگر کار بيهوده اي است.لارو شفوکو


آرامش،زن دل‌انگيزي است كه در نزديكي دانايي منزل دارد. اپيكارموس


جايي که شمشير است آرامش نيست . ارد بزرگ


دانش امروز فر بسياري در پي داشته ، اما نيروي جاري سازي آرامش به روان ما را ندارد . امنيت را بزرگان خردمند به ما مي بخشند . ارد بزرگ


آرامش مدام نيز کسل کننده است. گاهي طوفان هم لازم است . فردريش نيچه


مي گويند رسيدن به آرامش هدف است بايد گفت آرامش تختگاه نوک کوه است آيا کوهنورد هميشه بر آن خواهد ماند ؟ بيشتر زمان زندگي او در پايه و دامنه کوه مي گذرد به اميد رسيدن به آرامشي اندک و دوباره نهيب دل و دلدادگي به فرازي ديگر . ارد بزرگ



خرد و خردمند از ديدگاه اندیشمندان

آنگاه که همه نيک سخن مي گويند، پليد انديشي عين خرد است . آلفرد مارشال


آزادي تلاش خردمندانه آدمي در جستجوي علت حادثه هاست . هربرت مارکوزه


آدم خردمند ، تار و پودهاي اصلي زندگي را مي يابد . ارد بزرگ


آن که در طلب کمال است بايد خرد ور و با دانش باشد . بزرگمهر


آن که پيروي خرد است دل به هوس نمي سپارد . بزرگمهر


آسودگي آدمي ، به گنج و دينار نيست که به خرد است و روشن بيني . ارد بزرگ


آنکه به خرد توانا شد ، ترس برايش نامفهوم است . ارد بزرگ


آنکه همه چيزش را به جهان مي سپارد و خود سخن تازه ايي ندارد نبايد مدعي داشتن خرد باشد و دانش . ارد بزرگ


آنکه زيبايي خرد را نديد ، گرفتار زيبايي آدميان شد و بدين گونه از هر چه داشت تهي گشت . ارد بزرگ


آناني که در کنار ما زندگي مي کنند اما کنشي ندارند و وارستگي را در پشت کردن به جهان مي دانند گوشه نشيني مي کنند و همه چيز را گذرا مي دانند تکه گوشتهاي هستند که هنوز از جهان حيواني خود به دنياي آدميان پا نگذاشته اند . آنکه ما را به اين جهان آورد فر و خرد را مايه رشد ما قرار داد ، بايد به آنان گفت خرد و دانش را انکار کردن با خوابيدن و مردن تميزي ندارد . ارد بزرگ


انسان خردمند فرصت ها رامي سازد،نه اينکه درانتظار آنها بنشيند . بيکن


اهل خرد ، پيشتاز روزگار خويش اند . ارد بزرگ


اهل خرد و فرهنگ هميشه زنده اند . ارد بزرگ


ارزش هر کس به قدر خرد اوست . بزرگمهر


بازده خرد براي اهل معنا ، کلام سکرآور است . ارد بزرگ


براي شناخت آدميان ، بجاي کنکاش در انديشه تک تک آنها ، بدنبال شناخت پيشواي انگاره و خرد آنها باشيد . ارد بزرگ


براي کسب خرد ، سختي را بر خود هموار کن . ارد بزرگ


براي دلهره شبانگاهان ، نسيم گرما بخش خرد را همراه کن . ارد بزرگ


با آدمي گفتگو کن که رسيدن به خرد و آگاهي انديشه اوست نه خويشتن خويش . ارد بزرگ


با خرد ، به سرچشمه پاکي بيانديش . آدمي گاهي مبدا را اشتباه مي گيرد ، برسان زماني که رودها را سر چشمه درياها مي نامد ، حال آنکه ابرها از درياها برمي خيزند و رودها و چشمه ها را لبريز مي کنند . ارد بزرگ


بي مايگي و بدکاري پاينده نخواهد بود ، گيتي رو به پويندگي و رشد است . با نگاهي به گذشته مي آموزيم آدميان، اشتباهاتي همچون : برده داري ، همسر سوزي و ... را رها نموده است ، خردورزي ! آدمي را پاک خواهد کرد . ارد بزرگ


بي خردي است، که بگويم کسي بدي را بي بهانه (دليل )انجام مي دهد . فردوسي خردمند


بي خردي اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادي و رهايي است . فردوسي خردمند


تنها تنهايي کارآمد است که همراه باشد با پژوهيدن و کاويدن در خرد و دانش . ارد بزرگ


خرد در پيکار با ديوان برنده ترين سلاح ها ااست در برابر شمشير تيز ديو ، خرد جوش است و جان بدان روشن . بزرگمهر


خرد بر سر جان چون افسري تابنده است و مدارا و مهرباني به قدر همسنگ خرد است . بزرگمهر


خرد در نظر گاه مردمان آزاده و نيکخو جهان پر از شادي و شکوه مي نمايد . بهره خردمندان و اميد واران هميشه شادکامي است . بزرگمهر


خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هويداست . فردوسي خردمند


خرد برترين هديه آسماني است . فردوسي خردمند


خرد ابتدا به انديشه پناه مي برد . ارد بزرگ


خردورزان هميشه به راه آزادگان و راستان مي روند . بزرگمهر


خود را به هوس نزريک مکن که خرد را از تو روي بر مي تابد. بزرگمهر


خردمند هر آنچه را که مي داند نمي گويد و هر آنچه را که بگويد مي داند. ارسطو


خردمند آن نيست که چون در کاري مي‌افتد بکوشد تا از آن کار بيرون آيد، خردمند آنست که بکوشد در کاري نيفتد . نصيحه الملوک


خردمندي که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد هرگز بد خو نمي شود . بزرگمهر


خرد ، آدمي را گرانبهاترين چيز است ، و خداوند خرد در هر دو جهان کامروا و سرافراز است . و اگر از خلعت خرد محروم بود دانش بجويد ، چه دانشور سرور سروران است . و اگر از آن هم بي بهره بود بايد دلير باشد و در ميدان نبرد بي باک باشد تا در نظر پادشاه گرامي ، و پيوسته شاد و فرمانروا باشد .و اگر اين نيز نداشت ديگر درخور زنده ماندن نيست ، و بهتر است که مرگ وي را دريابد . بزرگمهر


جام عمر را جز با مي دلدادگي به خرد و دانش پر مکن . ارد بزرگ


چراغ مايه دفع تاريکي است ، بدي جوهر تاريکي در زندگي آدمي است ، که از آن دوري بايد جست .فردوسي خردمند


راز اندوختن خرد ، يکرنگي است و بخشش . ارد بزرگ


ره آورد سفر در درون آدمي ، به جز خرد و پيشرفت نيست . ارد بزرگ


رايزني با خردمندان ، پيروزي در پي دارد . ارد بزرگ


رهايي و آزادي ، برآيند پرستش خرد است و دانايي . ارد بزرگ


ريگهاي ساحل خرد ، نشيمنگاه پندارهاي پاک و شبانه توست . ارد بزرگ


سخن هاي پست ، آدمهاي حقير را جذب و خردمندان را فراري مي دهد . ارد بزرگ


شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او ميدان بروز و رشد هنر را داده است . ارد بزرگ


شب زندگي براي خردمند ، همچون روز روشن است . ارد بزرگ


نيکي برآيند خرد است ، در دل و روان آدمي . ارد بزرگ


نتيجه گيري زود پس از رخدادهاي مهم زندگي از بي خردي است . ارد بزرگ


گوش شنونده هميشه در جست و جوي سخن خردمندانه و حکيمانه است . فردوسي خردمند


گفتگو با خردمندان و دانشوران ، پاداشي کمياب است . ارد بزرگ


گيتي در جنگ و آوردي بزرگ در گردش است . انديشه و تلاش خردمندان از يک سو و پوزخند اهريمن و روان ديوپيشگان از سوي ديگر ، معرکه اين جهان گذارا است . ارد بزرگ


دست استاد خويش را ببوس ، چون او هم پدر است هم پرورنده خرد . ارد بزرگ


ده چيز بر ده گروه خاصه بر دانش پژوهان نکوهيده است : دروغ گفتن به فرمانروا ، سپهبدي که زر بر سپاه خويش نپراگند ، مرد سپاهي که از پيکار بهراسد ، دانشمندي که چون چيزي در نظرش مطبوع افتد دل به هوس سپارد و از گناه نترسد ، پزشکي که خود بيمار و دردمند شود . تنک مايه اي که به دروغ به سرمايه و دارايي خويش نازد ، سفله اي که بر هر کس که چيزي دارد رشک برد ، خردمندي که زود خشم بود ، و به چيز کسان طمع ورزد ، کسي که رهنمايي از نادان اميد دارد ، و آنکه کارگاه و يا بنيادي عظيم را به کاهلي سپارد ، و بي خردي که خردجوي نباشد . بزرگمهر


در آيين خرد در هر کاري انديشه بايد . بزرگمهر


در نظر خردمند شاديي که غم به دنبال دارد بي ارزش است . بزرگمهر


درون ما با تمام جزئيات ، از نگاه تيزبين اهل خرد پنهان نيست . ارد بزرگ


دانش برترين داده هاي يزدان پاک است . خردمند هميشه سرور است . بزرگمهر


دانش امروز فر بسياري در پي داشته ، اما نيروي جاري سازي آرامش به روان ما را ندارد . امنيت را بزرگان خردمند به ما مي بخشند . ارد بزرگ


دشمني و پادورزي ، به آدم خردمند انگيزه زندگي مي دهد . ارد بزرگ


عظمت مردان بزرگ از طرز برخوردشان با مردات خرد آشكار مي شود . كارلايل


هيچ کس نمي تواند چيزي را به شما بياموزد جز آنچه که در افق ديد و خرد شما وجود داشته و شما از آن غافل بوده ايد . جبران خليل جبران


هيچ كس به خرد غايى نرسد، مگر آن را در خود جست وجو كند. اينشتين


هر آنکه خردمندتر است اهريمن بيشتر به او حمله مي کند . در ميدان جنگ و آورد او هزاران فتنه و افسون کشته شده را خواهي ديد . ارد بزرگ


هر افتادني همان برخاستن است. آن کس که به اين حقيقت ايمان دارد به راستي خردمند است. ولسواني


يوگا پيام خرد است و بشريت وارث اين پيام . دالايي لاما


يك انسان خردمند فرصتها و شانس ها را مي سازد , نه اينكه در انتظار آنها بنشيند . فرانسيس بيكن

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان