۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

زبان نو و ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل )به قلم ابوالفضل داد /منتخب فرزانه شیدا

1- زبان نو و ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل )


معرفي: ( ابوالفضل دادا*) از زبان خود او:

- دوشنبه 2 بهمن 1346


- کشور ایران


- عاشقی سرمست


از وب سایت شعر نو




وسایت : مقاله هاى ادبى...




1- زبان نو ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل ) به قلم ابوالفضل دادا

بخش اول:


وقتي كه صحبت از شعر نو مي شود شايد در بعضي از ذهنهاي تازه به كار چنين تداعي گردد


كه اشعار بزرگان قرنهاي گذشته كهنه و مندرس و بسيار تكراري شده است


و ديگر براي مطالعه به درد نمي خورند. ولي در حقيقت اينطور نيست


و بر عكس اين عمل مي شود .



يعني اگر كسي نتواند مسلـّط به اشعار كلاسيكي باشد و نتواند از جلوه ها و زيبايي ها ي

آثار ديروزي


و عالم و علوم دانشمندان گذشته بهره بگيرد بعيد است كه ساختار شكني و نو آوري

در عالم شعر امروز را


بدان مفهومي كه فرهنگ و اصالت ما مي خواهد به نحو احسن به نتيجه برساند


و يا بعنوان مثال غزلي


مساوي يا شيرينتر از غزل هاي بزرگاني چون حافظ ، وصال ، بيدل ، مولانا و ...


خلق بكند.



منظور از شعر نو ، شعري است كه داراي تركيبات


، تشبيهات و تصاوير غير تكراري و بطور كلي


داراي زيبايي و خلا ّقيـّت در حدّ فهم به مردم امروز باشد.


شايد شاعري غزلي كلاسيكي خلق نمايد


كه در آن فقط دو مورد تركيب تازه وجود داشته باشد


كه همين غزل هم تازه و نو به حساب مي آيد


و الا ّ اگر قرار باشد تمام قافيه ها و تركيبات و تشبيهات بكار برده شده ي


ديروزي را از اشعار امروزي حذف كنيم چيزي به درد خور فرهنگ ما نمي ماند


، اصلا چنين كاري هم امكان ندارد،


پس بياييد در عرصه ي شكوفايي استعدادمان زياد ناشكرانه قلم


نرانيم و رقص در كلمات و نگاهمان


بيانگر احترام به ركن اساسي مليّت و اصالتمان باشد .


شما از شعرهاي امروزي يكي را برايم نشان بدهيد كه از اشعار ديروزي


بهره مند نشده اند .


همه ي تكراري ها را حذف كنيد ، از واژه هايي چون عشق و ساغر و جنون و ...


گرفته تا فعل شدن و شنفتن و گفتن و ... ببينيد چه مي ماند؟!!!



پس عنايت داشته باشيد كه عالم كهنه نشده است و احساس و انديشه ها معتبرند ،


ليكن طرحها و برداشتها و كيفيّت بيان در واژه هاي مصطلح امروزي و رقص و


عشوه ي كلمات است كه بطور متفاوت تغيير حالت و رنگ مي دهند.



من ديگر اينجا از واژه ي « كهنه » دلخوش نيستم و از به كار بردنش به نحوي


كه بعضي دوستان در كمال افاده در نظراتشان اعمال مي كنند خوشم نمي آيد.


اجازه بفرماييد بجاي واژه ي « كهنه » ، عبارت « ديروزي » بگذاريم .


يعني بجاي اينكه بگوييم واژه ي ( اندر ) كهنه و قديمي شده است،


بگوييم " واژه ي اندر" ،


ديروزي شده است .




يعني از سليقه ي زبان حال و امروزي خارج شده است .


باز اينطور گفتنش را هم احساس شرم مي كنم اما در هرحال


" اينجوري گفتن با ادبتر از كلام قبلي است" .


راستش را بخواهيد ، وقتي كه واژه ي ( كهنه ) را به كار مي بريم ،


من از بسياري از واژه ها و عبارتها كه سابقه ي طولانيتري دارند


و بسيار تكرار مي شوند خجالت مي كشم


، مثل سوره ، آيه ، عشق ، خدا ، ديوانه ، مستانه ، مي ، آدم ، بانو ، خمار ، تقلا ّ ، گل ، اعلا


، فرشته ، آسمان ، ساقي ، غيرت ، وصل ، عرفان ، معرفت ، سقوط ، عاطفه ، ناز ، بوسه ،


گلشن ، آغوش ، لب ، پاس ...


بايد بزرگان فرهنگ به اينگونه علّتهايي توجه مي كردند و پِشگيري مي نمودند .


حالا كه از پيشگيري گذشته است و رسيده به نقطه اي كه جرّاحي و عمل مي شود ،


بايد متحمّل عوارض زودگذرش هم باشيم .

زبان به پناه خدا سپرده شده است و هركس در خلوتي گرم!!!!


مگر خدا بيكار است زبان شما را هم نگاهدارد؟!!!



پس براي ما" تكليف است كه در حين انجام رسالتمان"


" احترام فرهنگ مقدّسمان" را


" پاس داشته و بر" بنيه ي اصالت اجدادمان"


پشت نكنيم.



همين واژه ي ( بانو ) را كه در غزل هاي امروزي با افاده هاي گوناگوني استفاده مي كنند


و احساس مي فرمايند كه هركسي اين چنين واژه هايي را در شعرش زياد بكار برد برايش


نو سرا مي گويند ، خودش از واژه هاي ديروزي ماست.




اگر امروز بخواهيم خودمان را گم بكنيم

و بسياري

از اين واژه هاي تر و آبدار ديروزي را


به آتش ِ اندر و سمندر بسوزانيم


و مطابق سليقه ي محدودي از چشم بيندازيم ،



به ريشه ي فرهنگ با اصالتمان


كه " شعر" يكي از مهمّترين و اصلي ترين ستونهايش


به حساب مي آيد ، بزرگترين خيانت و بي وفايي را كرده ايم .



در زبان مقدس فارسي ِ ما احترامات بخصوصي نهفته است


و بزرگاني كه عالم را سزاوار رهبري هستند در اين زبان حكمت و معرفت


يافته اند .


مگر مي شود


كه واژه هايي چون عرفان ، عشق ، خدا ، قرآن ، ساقي ، الستي ، ازل ،


بهشت ، پري ، حوري ، ديوانه ، آدم و... را از زبان غزل


حذف كرد ؟!!

( حالا اگر در داخل اينها واژه هايي عربي هست به حساب زبان غزلمان مي گذاريم


براي اينكه مصطلح شده اند ، به عنوان مثال الله و يارب و ساقي و ...


ديگر مصطلح شده اند و ذوب در زبان فارسي هستند )

و ما با اين عبارتها ي محترم و ديروزي انس گرفته ايم


چنانچه با قرآن و نماز انس گرفته ايم !


و داريم با آنها زندگي مي كنيم. نوجوانهاى ما مى آيند از امثال من و شما درس بگيرند ،


اگر راهمان اشتباه باشد پايه هاي نگاهشان کج گذاشته خواهد شد .

نمي دانم كدام تفكري و چه كساني نسل ما را اينگونه به حساسّيت انداخته است ؟!


بعضي ها با جسارت مي فرمايند كلماتي مثل گلشن و دوست و وصل و عاطفه و...


كهنه شده است و نبايد ديگر استفاده كرد و يا سعي شود كمتر استفاده گردد !!!.


عزيز من ! کجاى (گلشن) کهنه شده است ؟! کجاى (وصل) کهنه شده است ؟ !!


حالا اگر کسى بخواهد تکرارى نباشد کدام واژه را بکار ببرد که لذت


(وصل) و (گلشن) را بدهد؟!


بياييد به نسل عزيزمان خط درستي بدهيم و از فرهنگ با اصالتمان زده نگردانيم.


بياييد ابتدا فرهنگ نقد كردن را بياموزيم سپس به اين و آن راه و رسم نشان بدهيم.


قرار نيست بر هر واژه اى که زياد تکرار شده است کهنه بگوييم.
اين قرار و مدارها را چه کسى گذاشته است ؟!


واژ ه ي ( حق ) هم زياد تکرار شده است و همينطور


عبارتهاي خدا - يار - عشق - محبت – گل .....




چه كسي از اينها خسته شد ه است ؟! براى چه اينها بايد در محدوديت باشند ؟ !


آيا اگر به جاى ( ناز ) کلمه ى ( ولو ) و ( زل ) و به جاى
( آه ) کلمه ى ( آخش ) .....و.....


نوشته شودفرهنگمان ابهت و زيبايى زيادى را مالك مي شود؟! بياييد درست راهنمايى بکنيم ،

مثلا بگوييم : از گل و بلبل و گلشن و جنون و خمار
و ... ترکيبات و تشبيهات غير تكراري

و زيبايي خلق بكنيد نه اينکه بگوييم خود كلمه را کمتر به کار ببريد!!



اگر خوب دقّت بفرماييد مي بينيد


همه ي واژه هاي مصطلح امروزي كه تازه و نو ناميده مي شوند ،


مشتق از عبارتهاي ديروزي هستند ، چه از لحاظ ساختار فيزيكي


و چه از لحاظ ساختار دروني و مفهومي .

اگر امروز كسي كه ناتوان در خلق غزل است ،


بيايد رديف قافيه و اصول و تكنيك هاي توصيف شده


را بطور كلّي بكوبد و اوزان و مقررات هجايي را برهم زند و قوانين عروضي


را ناديده بگيرد و يك شعر شصت سطري ايجاد نمايد و خودش هم مدّعي شود


كه مثلا ً نو آوري و ساختار شكني كرده است و نام شعرش را هم ( غزل ) بگذارد ،


خدمت نكرده است .


اين نوع تازه نگري و ساختار شكني خدمت نشد ديگر ،


تمسخر دانش و معرفت و اهانت بر حافظان ريشه ي فرهنگ و ادب است .


به اين خاطر عرض كردم « ناتوان به خلق غزل » كه -
چون استاد غزل هيچوقت چنين جسارتي را به خود راه نمي دهد
و از دلش نمي آيد كه زيبايي غزلش را با به هم زدن نظام تعريف شده
از بين برده و از اقتدار و ركن ادب بيندازد.

اگر كسي نمي تواند خودش را به بزرگاني چون حافظ برساند
ديگر قرار بر اين نيست كه مقام آنها را پايين بياوردتا همسطح خودش بكن
د و يا حتّي از خودش هم پايينتر برساند .


البته اين را همه مي دانند كه شدني نيست ،


ولي در چشم بعضي ها كه چندان پخته در فرهنگ و اصالت نمي باشند مي شود


با يدك كشيدن ساختارشكني و نياز مثلا ً نسل نو كمي مانور داد .

( خاطر شريفتان باشد كه در مقاله ي بعدي ام اشاره خواهم داشت كه نسل نو از ما چه مي خواهند ) .

من در مطالعاتم مي بينم اكثر آنهايي كه مدّعي ساختار شكني و نو آوري
در عرصه ي شعر هستند ،

از انديشه هاي عميق بزرگان گذشته بهره مند شده و مديون نوآوري هاي
آنان هستندو البتّه بعضي ها را نيز مي شناسم
كه ادّعاي بزرگي كرده اند و با اينكه به شخصيّتهايي

چون حضرت حافظ ارادت هم نشان داده اند امّا نتوانسته اند مثلا ً


غزلي همسنگ غزل هاي ايشان خلق نمايند، معلوم مي شود كه خيلي


هم تلاش كرده اند ولي نتوانسته اند.


عنايت بفرماييد كه:


هر شعر براي خودش چهارچوبي دارد – از غزل گرفته تا شعر سپيد و آزاد و ...


همه براي خودشان يك پاره اصول و مقرّرات خاصّي دارند.


نمي شود بر ضدّ نظم و هماهنگي عمل نمود ،


براي اينكه آنوقت


خلقت عالم نيز زير سؤال مي رود .


من خودم بهترين نوآور و ساختار شكن هستم:


مي توانم تغيير قيافه بدهم و خوب برقصم.


مي توانم با آرايش هاي بهتري زيبايي هاي بيروني و دروني خود را


در شرايط جذّابي به ظهور برسانم.


مي توانم حركات زيباي ورزشي را در فنون غير تكراري در كاراته و تكواندو و ژيمناستيك و...


به نمايش بگذارم .


مي توانم لباس هاي رنگارنگي بپوشم و تعجّب و حيرت همه را بر انگيزم.
مي توانم با لهجه ي دلنشيني برايتان صحبت بكنم .
مي توانم براي همه عشق بورزم و ناز بكنم .
مي توانم سرمست شوم و در اوج عشق و هيجان در فضا بپرم.
و...و...و...و...و...
و...و...و...
و...و...
و...
امّــا ديـــگــر نـمـــــــــــي تـوانـم چـهار دست و پـا راه بروم ،



براي اينكه من از فرزندان حضرت آدم (ع) هستم



و مادرم حضرت حوّا (ع) را



نيز بسيار دوست دارم.

خسته نباشيد.

با احترام – ابوالفضل دادا


:::_____::_____:::


زبان نو و ساختارشكني در شعر ( جرّاحي و عمل )
" جرّاحي " ادامه دارد....
site:
از وب سایت شعر نو
وسایت مقاله ی ادبی :

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

میکائیل نجفی : سخنان بزرگان اهل قلم با ترجمه انگلیسی


مهاتما گاندی

پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آن است که بعداز هر زمین خوردنی برخیزی

 

 Victory is not never to fall, It is to rise after every fall

Mahatma Gandhi

 

الوین تافلر

بی سوادان قرن 21 کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی توانند بیاموزند،

آموخته های کهنه رادور بریزند ،ودوباره بیاموزند. 

 

The illiterates of The 21st century are not those who can't write and read
but those who are not able to learn, get rid of old learnings, and learn again

Alvin Toffler

 

 

 

انیشتین

یک فرد باهوش یک مسئله را حل می‌کند

 اما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری می‌کند

 

A clever person solves a problem
But a Wise one prevents facing it

Albert Einstein

 

 

 

ارد بزرگ

بی شرم ترین فرامانروایان آنهایی هستند که

 ناکارامدی و اشتباهات خود را به مردم نسبت می دهند


The most immodest rulers are those who
attribute their faults and insufficiencies to their people

Great Orod

 
 
 
 
 
انیشتین

به‌سختی می توان در بین مغزهای متفکر جهان کسی را یافت که دارای یک‌نوع احساس مذهبی مخصوص به‌خود نباشد، این مذهب با مذهب یک شخص عادی فرق دارد

You can hardly find someone among Geniuses around the world that doesn't have a kind of special religious feeling for him/herself

this religion is different from ordinary people's religion

 Albert Einstein

 

 

 

انیشتین

سه قدرت بر جهان حکومت می‌کند:

ترس،حرص و حماقت.

 

Three powers rule the world

Horro, Greed and Stupidity

Albert Einstein

 

 

 

دالایی لاما

این دین ساده من است:

 نیازی به مرجع تقلید ندارد. نیازی به فلسفه های بغرنج ندارد.

 دین من عقل من است و مرجع آن مهربانی.

 

This is my simple religion

It doesn't need to mimic. doesn't need complicated philosophies

My religion is my mind and kindness is its source

Dalai Lama

 

 

 

باب مارلی

می توان نژادپرستی و نفرت را با تزریق موسیقی و عشق در زندگی مردم درمان نمود

 

You can cure racism and hate by injecting music and love into people's lives

Bob Marley

 

 

 

توماس جفرسون

اگر کشوری توقع داشته باشه که هم نادان باشه و هم آزاد

چیزی رو انتظار داره که نه بوده و نه هیچ وقت خواهد بود

 

 If a nation expects to be ignorant and free

it expects what never was and never will be 

Thomas Jefferson

 

 

 

ویلیام وایت

از فردا نمی ترسم چراکه دیروز را دیده ام و امروز را دوست دارم

 

 I am not afraid of tomorrow, for I have seen yesterday and I love todayWhite

William Allen White

  

 

روجر بابسون

عاقلانه است که در ذهن داشته باشیم که نه موفقیت و نه شکست به منزله پایان نیستند.

 

It is wise to keep in mind that neither success nor failure is ever final

Roger Babson

 

 

 

اریک هافر

وقتی به خودمان دروغ می گوییم آن را بلند تر فریاد می زنیم

 

We lie loudest when we lie to ourselves

Eric Hoffer

 

 

 

هایزنبرگ

 چیزهایی وجود دارند که آنقدر جدی هستند که فقط می توان در موردشان جوک ساخت!

 

There are things that are so serious that you can only joke about them

 Werner Heisenberg

  

 

 مرلین منسن


من هرگز از خداوند یکتای حقیقی متنفر نبوده ام

من از آن خدایی متنفر بودم که از مردمش متنفر بودم




I never really hated the one true god, but the god of the people I hated

Marilyn Manson

 

 

 

رنه دکارت

در بین تمامی مردم تنها عقل است که به عدالت تقسیم شده

 زیرا همه فکر می‌کنند به اندازه کافی عاقلند

 

It is only intelligence that is divided equally between people
  because everybody thinks he/she is enough wise
 

René Descartes 

 

 

 

ویکتور هوگو

من نمی گویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد

 اما اعتقاد دارم باید برای بار دوم هم نگاه کرد ....

 

I don't say that you must not fall in love when you first look at someone
but I believe you must take a look for the second time

Victor-Marie Hugo 

 

 

 

دکتر شریعتی

نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگی ام را اجدادم!

دیگر بس است، راهم را خودم انتخاب می کنم....

 

My father chose my name,  and my last name was chosen by my ancestors

That's enough, I myself choose my way

Dr. Ali Shariati

 

 

 

مهاتما گاندی

تو باید تغییری باشی که آرزوی دیدنش را در جهان داری




بگرفته از وب سایت میکائیل نجفی


http://2263337.blogfa.com/











این مردم زمینی نویسنده : م.عروج از سایت: گوهر شب چراغ .-همراه با سروده ی فرزانه شیدا: من آن قوی ام

منم ...آری ..
.همان قوی سفید ِمانده در رنگ سیاهی ها ی یک"بودن"
،به اوج یک زمان تار و بی فردا...
اکه در آن " رنگ بودن ها"
،اصالت های رنگی ...ازهمه رنگینه ها بودن خود رازخاطر برد
ه در اندیشه های تلخ نومیدی!.
.بنام زندگی... حتی ..." کسی بودن "
ندارد حرمتی از تلخی چشمان بدخواهی!
من اما بر تن غمگین مردابی
به نیلوفر سلامی میکنم از مهر...
ومی پرسم زاو ...احوال ِتلخِ روزگارش را
... سوالی چند..
که اینک درمیان اینهمه گلها..
.تو ای زیباترین گل
مانده درمرداب تنهائی ..
بیا تنهابگو با من
ِزحال تلخ غمگین "جدا بودن "
....سری از دیگران حتی سوا بودن...
.وحتی بودنت را،دل سپردن...
تا فراموشی های بی مهری..
میان اینهمه هستی وبودن ها...
میان نرگس وآن لاله وگلهای دیگر نیز
که آغوشی ز باغ زندگی ....روزی بر آنها بود ..
.وپائیزی تن هریک، بسوی نامردای های بود
نرو به فرسودن ...
تنی پژمرده را درباغ ،نمایش میدهد هرروز...!!!
بگو نیلوفرم..بامن ... بگو ا ی مانده ی تنها:
(همیشه یکّه بودن در جهانی را ...
وآن تنهاترین بودن میان اینهمه گلها!!..
چه حالی میدهد در
" خلوت نیزاِر" تنهائی " ؟!
...منم چون تو...به شکل دیگر ی
بازیچه ی این روزگار تلخ بی حرمت
وگرچه درتنِ ِ ...زیبای قوئی...د ر سپیدی ها
تنی را میکشم در خلوت خاموش نیزاری......
رها دردیدگان آنکه
""معنای رهائی"" را
نمیداند!
ولی این قصه میدانم
که من ، قوی سپید رفته از یادم
و می بینم... که دیگر رسم پرواز ی ...
به کوچ زندگانی , درمیان اینهمه
چشمان باز وُخیره ای ...
بر یک خاک
نمیگیرد دگر شوقی ...برای لحظه ای حتی..
ه شوقی،آبی آن آسمان را
"یک نظر دیدن"!
که دیگر درنگاه اینهمه انسان
که ""رنگ خاک ""را بهتر شناسد
ازهمه رنگینه ی دنیا
" "بسی دل آشنا تر کرده بر رنگ سیاهی ها""
....دگر قوی سپیدی در تن پرواز
ندارد دیدنی در پهنه ی " یک آسمان پرواز"
و ا ی نیلوفر تنها... کنون شاید دگر
ختم
همه پروازهای قلب روشن بر د ل...هر قوی ِ تنهائی ست
ودر چشمان نیزاری
که در زردی چهر خود
" هراس باد" را "هرلحظه میلرزد "!!!
من آن قوی ام ...که میمیرم...
به تنهائی ....ه نیزاری!!!
فرزانه شید ا/2 د وم مهر ۱۳۸۸

گوهر شب چراغ

نویسنده : م.عروج

:::::::::::::::::::


اگر فکر می‌‌کنید که قرار است این نوشته را تا آخر بخوانید

پس لطفاً آن را با دقت بخوانید.

اگر حجم مطلب زیاد است آن را ذخیره کرده و سپس آف لاین بخوانید


تا دغدغه کاهش کارت اینترنتتان

باعث نشود سرسری آن را بخوانید.

اگر خواندید و برایتان مفید بود عاجزانه خواهش دارم خواندنش


را به دیگران نیز توصیه کنید.

دقت کنید این برای نگارش این مطلب از علوم الهیات، فلسفه،


روانشناسی و جامعه شناسی


و شاید علوم دیگری که من خبر ندارم کمک گرفته شده.


مطلب را از استادی شنیدم و سعی می‌‌کنم به


همان شیوایی استاد گرانقدرم برای شما بنویسم.


فقط یادتون باشه اگر گاهی اخلاقیات کنار گذاشته می شه


به اقتضای فهم کامل مطلبه و لاغیر...
امروزه نه تنها جامعه غرب که در آن بی ایمانی موج می‌زند،

بلکه مشرق زمین که مهد ادیان بزرگ الهی و به خصوص اسلام است

و از جمله کشور خود ما از پدیده ای به اسم فساد اخلاقی رنج می‌‌برند.

(این جمله خیلی کتابی شد اجازه بدین از اینجا به بعدش رو خودمونی بنویسم)

با هم تعارف که نداریم. کافیه یه نگاه به دور و بر خودمون بندازیم.

همین تهران خودمون. یه موقعی بود خیلی سال پیش اگه یکی سالم بود
و با خدا معلوم بود. هم از نوع پوشش و هم از نوع اخلاق و رفتار ولی امروز وقتی

یه جوونی رو تو خیابون می‌‌بینی اصلا نمی‌‌تونی تشخص بدی

فرد سالمی هست یعنی پایبند اخلاقیات هست یا نه.

البته از ظاهر که بخوای قضاوت کنی می‌‌تونی خیلی ها
رو بد و بدکاره بگیری ,در صورتی که نصف بیشترشون
هنوز سالم هستند.

__:: __ :: . پس مشکل کجاست؟.::؟_::__
تا اینجا داشته باشید تا بعد.

وقتی خدا می‌‌خواست جهان را خلق کند. خواست نماینده‌‌ای در زمین داشته باشد تا
وظیفه سنگین خلفة الله ای را به او بسپارد. این وظیفه به هرچه عرضه شد
هیچ کدام از موجودات تاب تحمل آن را نداشت.

ولی انسان از آنجایی که همه جا باید حماقت خودش رو نشون بده

این وظیفه رو با کمال میل پذیرفت.


آیه مربوطه در قرآن هست که الان یادم نیست.

ولی بیت حافظ مرتبط با این موضوع رو یادمه:


آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه کار به نام من دیوانه زدند


این بود که چیزی در وجود انسان به ودیعه گذاشته شد.

تا با فعال شدن آن چیز در وجودش بتواند خلیفة الله در زمین شود.


و تا زمانی که آن چیز فعال نشود انسان هیچ فرق فیزیکی با دیگر موجودات ندارد.

حتی قدرت تعقل و تفکر هم انسان را متمایز نمی‌‌کند.


زیرا که این قدرت‌‌ها به واسطه پیشرفته‌‌تر بودن فیزیک انسان است و نه چیز دیگری.

اگر قبول داشته باشیم که خدا ابتدا مرد را آفرید

( اشاره به آفرینش حضرت آدم )


پس این وظیفه سنگین ابتدا بر دوش مردها است.

آن چیزی که در وجود مردهاست.

را داخل جعبه‌‌ای فرض کنید که درش قفل است. و مردها نمی‌‌توانند


وظیفه والای هستی خود را به اجرا بگذارند


تا زمانی که قفل این جعبه باز شود.

اما کلید آن دست خود مرد نیست.

کلیدش در وجود زن‌‌ها گذاشته شده است.


این زن‌‌ها هستند که مردها برای باز کردن این قفل به آنها نیاز دارند.

البته زنها این کلید را به رایگان در اختیار مردها نمی‌‌گذارند.

بلکه مردها باید با آنها مثل یک موجود برابر با خود رفتار کنند.
ایراد کار همین جا است. وقتی مرد ( به طور عام )

به زن ( باز هم به طور عام )
به عنوان وسیله ای برای ارضای نیاز جنسی اش نگاه می‌‌کند.

وقتی در استخدام با انجام کار مساوی زن گاهی تا نصف مرد حقوق می‌‌گیرد.


وقتی روزنامه ها پر می‌‌شود از آگهی استخدام منشی از 8 تا 12 شب!!!

گاهی از شب تا صبح!!

وقتی دخترها و زن‌‌های ما برای اینکه دیده شوند مجبورند


تا آنجا که ممکن است لباس‌‌های تنگ و کوتاه بپوشند،

خود را هفت قلم آرایش کنند و برای هر مردی عشوه‌‌های دلبرانه بیایند.


فقط و فقط برای اینکه دیده شوند. و زمانی هم که دیده می شوند

فقط قسمت جنسیتی آنها مهم است،


تا زمانی که اوضاع چنین است و ارزش‌‌های والای انسانی در زنها دیده نمی‌‌شود،

زنها هرگز آن کلید را در اختیار مردها نمی‌‌گذارند.



_::_ می‌‌دانید آن کلید چیست؟ _::_


عشق پاکی است که یک زن باید بی دریغ نثار مرد کند.

__::__ چیزی شبیه عشق مادر به پسر.__::__

بخاطر همین است


که پسرها باید مادرانه تربیت شوند و نه پدرانه. دقت کنید.

بسیاری از معصومین ما از سمت دختر پپامبر هستند نه پسرش.

دقت کنید که یکی از والاترین القاب دختر پیامبر ام ابیها بوده است.

یعنی مادر پدر. یعنی آنکه عشق مادرانه نثار پدرش می‌‌کرده است.

وقتی ما با دخترها و زنهای مان به عنوان ماشین‌‌های ارضای میل جنسی
نگاه می‌‌کنیم


چطور انتظار داریم که این عشق مادرانه را که کلید قفلی است که


مردها به شدت برای رسیدن به جایگاهی که خداوند


بر دوش آنها گذاشته است به آن احتیاج دارند،


در اختیار مردها قرار دهند.


اگر این کلید در اختیار مردها قرار گیرد.
مردها نه تنها فقل جعبه‌‌ای را باز می‌‌کنند


که در وجودشان است و به واسطه آن چیزی که در آن هست می‌‌توانند


به بار سنگین خلیفة الله ای عمل کنند.


بلکه کلیدی از این جعبه خارج می‌‌شودکه قفلی را باز می‌‌کند


که بر جعبه‌‌ای است که در وجود زن‌‌ها است.


و درون این جعبه دقیقا همان چیزی است که زن‌‌ها بدان برای رسیدن


به خلیفة الله ای نیاز دارند.


در حقیقت این یک رابطه دو طرفه است.


مردها باید با زنها مثل یک موجود برابر در همه زمینه‌‌ها و
جدا از نگاه سوء به جنسیت آنها نگاه کنند
تا زنها کلید قفلی را در اختیار آنها بگذارند که در آن، هم چیزی است

که وظیفه اصلی مرد است و هم کلیدی که قفل وجودی زن را باز می‌‌کند


و در آن قفل کلید وجودی زن است. امیدوارم مطلب را روشن بیان کرده باشم.

اینکه مردها باید آغاز گر این رابطه دو طرفه باشند برای


این است که آنها ابتدا خلق شده اند و در طول تاریخ بشریت
مدام به زنها ظلم کرده اند و در حق آنها اجحاف کرده اند.


بند اول این نوشته خاطرتان هست؟


___:::___(مشکل کجاست؟)___:::_


مشکل اینجاست که زنها از آنجایی که سالیان سال به آنها
از سوی مردها ظلم و ستم شده است.


و همچنان هم می‌‌شود. فقط شکل این ستم فرق کرده است.

برای کنترل این حیوان وجودی مردها دیگر عشق جواب نمی‌‌دهد.

عشق پاکی که نمونه والایش عشق مادر به فرزند است.
در نتیجه مجبورند از قسمت‌‌های جنسیتی خود استفاده کنند.


زیرا این تنها چیزی است که مردان از زنانگی آنها برایشان باقی گذاشته‌‌اند.

این می‌‌شود که پوشش زنان ما روز به روز تنگ‌‌تر و کوتا‌‌ه‌‌تر می‌‌شود.

این معضل جامعه ما نیست. بلکه سرتاسر عالم گرفتار این معضل است.

علاجش تقوا و ایمان مردان و پسران ماست.

مردها باید بفهمند که زن نیز از همان دست موجودی است که خودشان هستند.

زن انسان درجه دو نیست. با آنها برابر است.

وقتی زنی ببیند مردش با او مثل کلفت خود و موجودی پست تر از خود با او رفتار نمی‌‌کند.

او هم عشق پاکش را نثار مرد می‌‌کند. نه اینکه زن مجبور باشد

جنسیت خود را به عنوان گرو از او دریغ کند تا او زنش را مثل خودش ببیند.

اگر این نشود. و مرد بفهمد که باید برای
زن شخصیتی برابر با خود ببیند.

زن هم عشقش را نثار او و فرزندانش به خصوص پسرانش

که به شدت به آن نیاز دارند می‌‌کند.

این عشق باعث می‌‌شود که پسران در آینده به زن به

عنوان موجودی برابر بنگرند.

اگر این فرایند دو طرفه درست و صحیح اجرا شود،

تمام دنیا در تمام جهات ایمن می‌‌شود.

امیدوارم که توانسته باشم آنچه را که استادم بیان کرد درست

و صحیح بیان کرده باشم و قابل فهم هم باشد.
تمام سعی ‌ام را کردم که آن را با کلماتی ساده و روان بیان کنم.

باز هم تاکید می‌‌کنم اگر فکر می‌‌کنید که این متن برای شما مفید بوده است

خواندنش را به دیگران هم توصیه کنید.
::__:: _ساحل وصخره_::__::
من یه دریای لطیف
تو ولی ساحل یک صخره ی سخت
تو تن نرم مرا می شکنی
من به فرسایش تومشغولم
لیک بااینهمه جنجال وستیز
ما بهم محتاجیم
ما بهم محتاجیم!!

ف.شیدا

متن از:
::**::**:: سایت: گوهر شب چراغ :::**:::**:::




به قلم:_::_* م .عروج*_::__**

با تشکر از ایشان و همچنین مطلب خوب ایشان

موفق باشید: فرزانه شیدا

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان