۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

جملاتی از جبران خلیل جبران

استقبال از سخنان ارد بزرگ مرا بر آن داشت تا قسمتی از سخنان زیبا و ماندگار جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله ( 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آینده گان در میان گذاشت باز گویم و بدین شکل یادش را گرامی دارم.

1-
چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.

2-
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

3-
تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.

4-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .

5-
نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.

6-
این کودکان فرزندان شما نی اند،
آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.

7-
شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.
پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.


ادامه مطلب را در آدرس زیر بخوانید :

http://muovafaghiat.blogsky.com/1386/04/02/post-22/

آنچه محمد صالح ابوسعیدی درباره تربیت فرزند گفت

محمد صالح ابوسعیدی : این را باید بدانیم که سرنوشت بچه بدست خود ما و مسئول انحراف و بد اخلاقی او نیز خود ما هستیم

محمد صالح ابوسعیدی : ارزش فرد بستگی به پرورش ماهرانه قوا و استعدادهای طبیعی او در خردی دارد .

محمد صالح ابوسعیدی : خوب یا بد بچه هر چه هست مخلوق رفتار ماست . هر موقع که می خواهیم به بچه خود پر خاش کنیم و او را سرزنش دهیم باید اول بخود پرخاش کنیم که چون یک حیوان با بچه رفتار کرده و او را بیچاره ساخته ایم.

محمد صالح ابوسعیدی : میزان بدبختی و مصیبتی که در اثر بی خبری از احتیاجات اساسی بچه ناشی می شود خارج از حد تصور است . بسیاری از اشتباهاتیکه ما در زندگی می کنیم فقط بخود ما صدمه می زند اما اشتباهاتیکه والدین در مورد تربیت اولاد مرتکب می شوند نه تنها بخود آنها و اولا آنها بلکه به جامعه نیز ضررهایی جبران ناپذیر وارد می آورد.

محمد صالح ابوسعیدی : والدینی که سعی می کنند از هرچه خود محروم بوده اند اولاد را با نصیب سازند از این حقیقت غافل هستند که آنچه که مطلوب آنها در کودکی بوده مناسب حال بچه نیست . متوجه نمی شوند که بچه به نسلی غیر از نسل آنها تعلق دارد و حال و مقتضیات آن تغییر می کند . آنچه یک زمان مطلوب است ، زمان دیگر از نظر می افتد . والدینی که متوجه این تغییرات و تحولات نیستندو بخواهند هوی و هوسهای خود را بر بچه تحمیل کنند رشد طبیعی او را متوقف می سازند...

محمد صالح ابوسعیدی : بهتر از هر نوع تنبیه این است که رویه ای پیش گیریم تا بچه فرصت شرارت را نداشته باشد ، علت اصلی شرارت بچه ها اغلب نداشتن مشغولیت و سرگرمی است که از هر عذابی برای بچه سخت تر می باشد.

ادامه مطلب را در آدرس زیر بخوانید :

http://muovafaghiat.blogsky.com/1386/04/02/post-39/

شناخت زن و مرد نوشته ایی از ربابه (فرزانه) دریاباری


اساسا وضع زن با مرد در اصل خلقت متفاوت است و به همین دلیل این زن است که خودآرایی می کند برای جلب مرد. مرد هرگز با خودآرایی نمی تواند نظر زن را به خود جلب کند. زن و زیور، زن و آرایش دو موجود توأم با یکدیگرند. اگر زن دارای جسم و جان و خلق و خوی مردانه بود محال بود که بتواند مرد را به خدمت خود وادارد و مرد را شیفته وصال خود نماید، و اگر مرد همان صفات جسمی و روانی زن را می داشت ممکن نبود زن او را قهرمان زندگی خود حساب کند و عالی ترین هنر خود را صید و شکار و تسخیر قلب او به حساب آورد. مرد جهانگیر و زن مردگیر آفریده شده است.
قانون خلقت زن و مرد را طالب و علاقه مند به یکدیگر قرار داده است، اما نه از نوع علاقه ای که به اشیاء دارند. علاقه ای که انسان به اشیاء دارد از خودخواهی او ناشی می شود، یعنی انسان اشیاء را برای خود می خواهد، به چشم ابزار به آنها نگاه می کند، می خواهد آنها را فدای خود و آسایش خود کند، اما علاقه زوجیت به این شکل است که هر یک از آنها سعادت و آسایش دیگری را می خواهد و همواره از گذشت و فداکاری درباره دیگری لذت می برد. در اینجا بد نیست از دیدگاه های متنوع و بعضا متفاوتی در مورد زن از زبان بزرگان، دانشمندان و فلاسفه معروف مطلع شویم.


زن شاهکار خلقت است
برنارد شاو

زیباترین خوی زن ، نجابت اوست
ارد بزرگ

در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل
مالرب

انتقام شیرین است مخصوصا برای زنان !
بایرون

تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است
امرسون

زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست
آناتول فرانس

اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟
ناپلئون

مردها را شجاعت به جلو می‌راند و زنها را حسادت
برنارد شاو

به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن !
فردریش نیچه

مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان
رومن رولان

اگر از طبقه‌ بالا زن‌ بگیرید، به‌جای‌ خویشاوند ارباب‌ خواهید داشت‌
لئوپول

مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند
کونته ورسیه

با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد
بردون

خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند
رابیندرانات تاگور

زن همیشه سن خود را از تاریخ ازدواج حساب می کند ، نه تاریخ تولد
ارهارد

هرچه ایمان مرد به هوشش بیشتر شود زن بهتر میتواند گولش بزند
لرد بایرن

زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است
گوته

زنانیکه می خواهند مرد باشند ، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند
الکساندر دوما

برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و ...
مارکوس آنا

زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود
هرود

منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود
لامارتین

چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش
ویلیام شکسپیر

جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترین غرایز خود دور می شود
فردریش نیچه

شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است
جورج ولز

زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی‌توانند خود را زیبا جلوه دهند
برنارد شاو

هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است
شیلر

زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد و مرد عاقل می گذارد که زنش او را تربیت کند
مارک تواین

هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود میداند
جونسون

مردانیکه بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی میکنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن میتازند
ارد بزرگ

زنان بخوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر میگویند تا در حفظ آن شریک باشند
داستایوفسکی

اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد
کمتر دچار گسست می شوند
ارد بزرگ

زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمایشگر پاکی ،
نمونه عطوفت و چشمه عنایت است
اقبال لاهوری

آیندۀ اجتماع در دست مادران است. اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود ،
تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد
ابوفور

به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ،
به همان اندازۀ قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است
میشله

آیا برده هستی؟ پس دوست نتوانی بود. آیا خودکامه هستی؟ پس دوستی نتوانی داشت
در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامگی نهان گشته اند
از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس
فردریش نیچه

زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هر چه عاطفه ،
مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد
آلفونس دوده

زنان تحصیلکرده همسران خوبی از آب در می آیند ، زیرا برای اینکه توضیح بدهند
که چرا غذا شور یا بیمزه شده است کلمات بیشتری در اختیار دارند
باب هاپ

کسانیکه ازدواج کرده اند خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است ، زیرا می خواهند فقط و فقط خودشان از این موهبت تمتّع گیرند
دیسرائیلی

خودپسندی زنان بزرگترین علت بد بختی ایشان و زوال خانواده هاست.
هیچ چیز به اندازۀ خودپسندی زن ها بنای خانواده ها را ویران نکرده است
چارلی چاپلین

کشتن میل ستیزه جوئی در بسیاری زنان کاری بی اثر است و درست مانند آن است
که سعی کنی با فشار بادکنکی را در زیر آب نگه داری که خواهی دید دوباره بیرون می زند!
ورا هتریکس

زن ها علاقۀ زیادی به ریاضیات دارند ، زیرا آنها سن خود را تقسیم بر دو و قیمت لباسهایشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه می کنند
و پنجاه سال هم بر سن بهترین دوستان خود می افزایند
مارسل آشار

برگرفته از :
http://robabnaz7.persianblog.ir/post/15

تا حالا زندگی کردی؟؟!! ارسالی اقای توکل مشکوه {مشکات}

تا حالا زندگی کردی؟؟!!
ارسالی از طرف آقای: توکل مشکوه {مشکات}

تاريخ تولد:
پنجشنبه 14 شهريور 1347
کشور:ايران/ شهر:شیراز

آنچه در من جاریست
بغض دیروز من !
اندیشه فردای من است
نا امیدی مرگ است
باز امید به اوست
هر چه داریم از اوست: توکل مشکوه {مشکات}





تا حالا زندگی کردی؟!




بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم.




در واقع، در طول سي سال گذشته،




هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم،




به ياد ويلان مي‌افتم ...



ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا،




جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت




. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت




و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...





روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت،




به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را




تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.





ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت




تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد




، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد




، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش.



من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم.




بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است.




روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم




، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود




و سيگار برگ مي‌کشيد.




به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.


کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن،




عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را




سر و سامان بدهد




تا از اين وضع نجات پيدا کند؟





هيچ وقت يادم نمي‌رود.




همين که سوال را پرسيدم،




به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب،




آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد




: کدام وضع؟





بهت زده شدم.




همين‌طور که به او زل زده بودم،




بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:


همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!




ويلان با شنيدن اين جمله




، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:



تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟



گفتم: نه !



گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟


گفتم: نه !



گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟


گفتم: نه !



گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟



گفتم: نه !



گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟



گفتم: نه !



گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟



با درماندگي گفتم: آره، .... نه، ... نمي دونم !!!





ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد.




نگاهي تحقيرآميز و سنگين ...





حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم.




به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود




و تاکسي رسيده بود.






ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت.






جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.



ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟



جواب دادم: نه !





ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني.





ارسال شده توسط:




آقای مشکوة توکلی


سهراب سپهري از دیدگاه روانشناختی

سهراب سپهري از دیدگاه روانشناختی
________________________________________
تحليل زندگي سهراب از منظر روانشناختي كاري دشوار است. هر چند كه سروده هايش در دسترس است و زندگي او به وسيله افراد مختلف نقل شده و او توسط افراد گوناگوني توصيف شده است اما براي داشتن يك تحليل روانشناختي عميق نياز به اطلاعات جامعتري است. تحليل مختصر پيش رو بر اساس سروده هاي خود سهراب و شنيده ها از افراد معتبري است كه با سهراب زندگي كرده اند يا با او در ارتباط بوده اند. مهمترين ويژگي اين شنيده ها آن است كه همه افراد بر خصوصيات مثبت سهراب تمركز داشته اند و به طور معناداري از سهراب «خوب مي گويند». با در نظر گرفتن اين ويژگي كه در گفته هاي افراد مختلف به وفور ديده مي شود تحليل مختصر و کلی از سهراب سپهري ارائه مي شود که به طور قطع انعکاس دهنده تمام شخصیت سپهری نیست.
سهراب سپهری را شاعر طبیعت و امید نامیده اند. توصیف طبیعت و استفاده از مضامینی که با طبیعت گره ناگسستنی خورده اند در سراسر شعر سهراب دیده می شود. این نزدیگی و انس با طبیعت شاید ریشه در کودکی سهراب داشته باشد. سهراب کودکی خود را در باغ بزرگ اجدادی که پر از گل و گیاه و درخت بود، گذرانید و در باغی زندگی می کرد که به گفته خواهرش شمارش درختان آن کار ساده ای نبوده است. سر تاسر کودکی سهراب و خواهرو برادر هایش لبریز از بوی گلهای داوودی، شب بو، زنبق و اطلسی بوده است و انعکاس این دوران زندگی با طبیعت را می توان به وضوح در اشعار سهراب مشاهده کرد.
سهراب دوران کودکیش را با نشاط و دوست داشتنی توصیف می کند. کودکی سهراب با طبیعت آمیخته بود و ارتباط نزدیکی با آن داشته است. او در 14سالگی از یک خانه پر از درخت به خانه ای نقل مکان می کند که از هیچ گل و درختی خبری نیست. در این برهه از زمان است که ارتباط او با طبیعت کم می شود اما علاقه اش افزون می گردد. بازگشت به دوران کودکی در اغلب ابیات شعر سهراب دیده می شود و این بازگشت در اشعار او انعکاس یافته است.
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود
باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را درآن روز ،می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت،صفی ازنور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود، زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود
او در بازگشت به این دوران از روز های خوب کودکی به نیکی یاد می کند و باغ اجدادیش را به تصویر
می کشد و شادی ها، شیطنت ها و بازی ها و غم های کودکیش را در قالب اشعار لطیفش نمایش می دهد. به نظر می رسد برای سهراب دوران کودکی، دوران کم تنش و کم اضطرابی است که سهراب با بازگشت به آن دوران خوب، تلاش می کند تا به غم های احتمالی روزگار بزرگسالی کمتر مجال بروز دهد.
روایت است که سهراب برای خودش عروسکی داشت که لابلای گل های باغ پدری با آن بازی می کرد. بازی با عروسک یک پسر، معمولاً از سوی خانواده ها منع می شود و این تمایل وجود دارد که پسر با اسباب بازی های پسرانه بازی کند كه این تمايل در شكل افراطي خود منجر به کلیشه سازی جنسیتی می شود که گاهی مانع رشد کودک است اما این موضوع در مورد سهراب وجود نداشته و این کلیشه سازی جنسیتی در او ایجاد نشده تا روح لطیف او پرورش بیابد. این موضوع در اشعار سهراب نيز انعکاس می یابد به طوریکه در شعرهای سهراب عمدتاٌ تصاویر زنانه ای از طبیعت به تصویر کشیده می شود و این حالت تا آخرین اشعارش ادامه می یابد و در آخرین اشعارش او تلاش می کند تا از تصاویر زمخت استفاده کند. به نظر می رسد در شخصیت سهراب بر اساس نظریه یونگ دوجنسي بودن رواني شخصيت پذیرفته شده است. این موضوع یعنی پذیرش دوگانگی جنسی- روانی از گامهای مهم و از دشوارترین گامها در فرایند تفرد است که طی آن فرد دوگانگی جنسی- روانی خود را می پذیرد و ویژگیهای جنس مخالف را نیز بروز می دهد و دلیلی برای آنکه فقط مردانه یا فقط زنانه عمل کند نمی یابد. تفرد در نظریه یونگ به این معنا است که فرد بتواند استعدادهایش را پرورش دهد و به انطباق هشیاری و نا هشیاری دست یابد.
الگو برداری و همانند سازی با والدین می تواند یکی از عوامل مهم در گرایش سهراب به هنر و ادبیات و موفقیت در این زمینه باشد. پدر سهراب سپهری، همان گونه که در «صدای پای آب» خود سهراب عنوان می کند، خطی خوش داشته و با منبت کاری آشنا بوده و تار را خوب می نواخته و خوب می ساخته. مادر وی نیز اهل شعر و ادب بوده است. همیشه پس از صرف شام، کتاب خوانی دسته جمعی شروع می شد. خانواده سپهری از یک کتاب فروشی، رمان های بزرگ دنیا را قرض می گرفتند و همراه با مادر به ترتیب آنها را می خواندند. به این ترتیب کودکانی هم که می توانستند بخوانند، داستان ها را می شنیدند و لذت می بردند. حافظ خوانی و مشاعره هم کاری بود که مادر سهراب هیچ وقت از آن غفلت نمی ورزید. زندگی در خانواده ای که با هنر و ادبیات ارتباط نزدیکی داشته اند و مطالعه جزء سبک زندگی و عادتهای زندگی آنها بوده است، و دیدن اینکه مثلاً پدرش تار می نواخته یا مادرش شعر می خوانده، ممکن است در سهراب نگرشی مثبت نسبت به هنر و ادبیات ایجاد کرده باشد چرا که در کودکی چیزی خوب است که والدین به عنوان منبع قدرت آنرا انجام می دهند. ممکن است این نگرش در دوره های بعدی زندگی تعدیل شود اما این امکان نیز وجود دارد که به علایق کودک در آینده تبدیل شود. به هر حال اگر سهراب با استعداد هنری و ادبی در خانواده ای به جز خانواده خودش پرورش می یافت شاید سرنوشت دیگری در انتظارش بود و شاید این استعدادها به این شکل تجلی نمی یافت


از خصوصیات سهراب احساس نزدیکی و تمایل به درک احساسات دیگران و تمایل به کمک کردن به آنها ذکر شده که همه در قالب علاقه اجتماعی که از ویژگی های افراد خود شکوفا است قابل تفسیر است.
یکی از خصوصیات افراد خود شکوفا خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن آنها است. رفتار افراد خود شکوفا بی پرده، مستقیم و طبیعی است.این افراد به ندرت احساس های خود را مخفی می کنند یا نقش بازی می کنند.این ویژگی در سهراب قابل مشاهده است. نقل است که صراحت لهجه و شجاعت او را همگان قبول داشتند. او با آن که بسیار کم حرف وخجول بود، از چیزی نمی ترسید و به همین دلیل هنگامی که دانشجویان رتبه اول را به حضور شاه بردند و شاه از او نظرش را درباره نقاشی های اتاق خاتم خواست، سهراب با صراحت به او گفت که خوب نیستند. همه از پاسخ سهراب به هراس افتادند زیرا کسی قدرت انتقاد از شاه و تالارهایش را نداشت، اما پاسخ سهراب بقدری کوتاه و صریح بود که شاه هم آن را تصدیق کرد.
خصوصیت ديگری که مزلو برای افراد خودشکوفا قائل بود تمرکز بر مشکلات خارج از خودشان است. افراد خود شکوفا احساس می کنند رسالتی دارند که نیروی خود را صرف آن می کنند و احساس عمیق تعهد می کنند وآرمان های بلند در سر دارند. این خصوصیت در اشعار شهراب انعکاس یافته است به طوریکه چنین می سراید:
...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
هر چه دشنام از لبها خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
پذيرش واقعيت مرگ و برخورد با آن به طوريكه ديگران به جاي آنكه به سهراب روحيه بدهند روحيه مي گرفتند نيز ويژگي روزهاي پايان عمر سهراب است. در حاليكه سهراب به بيماري سرطان مبتلا شده بود، همه تلاش مي كردند تا او چيزي از موضوع نفهمد. اما سهراب كه از موضوع با خبر شده بود در برابر در خواست مادرش براي مراجعه به پزشك براي معاينه عمومي مخالفت كرده و گفته است: « من خودم خوب مي دانم كه چه هنگام مي ميرم». از ديدگاه اصالت وجودي بزرگترين عامل اضطراب زا براي انسانها مرگ است. انسانها تلاش مي كنند تا با روشهاي مختلفي اين اضطراب را از خود دور كنند. يكي از اين روشها كه به نظر مي رسد سهراب از آن استفاده كرده است احساس كنترل بر اين پديده است. سهراب با گفتن اين جمله كه من خودم مي دانم كي مي ميرم و با ايجاد احساس كنترل و استثنايي بودن در خود موفق شده تا نگراني و اضطرابي كه مرگ غير قابل اجتناب براي هر انساني ايجاد مي كند را كاهش دهد.
در طول زندگي سهراب آن صفتي كه بارز و عيان است، خصوصياتي كه در وصف انسانهاي خود شكوفا نقل مي شود. خلاقيت، تجربه هاي عرفاني يا اوج، انسان دوستي، تمركز بر مشكلات خارج از خود همه از ويژگيهايي است كه از سهراب توسط افراد گوناگون نقل شده است. در ديدگاه يونگ به نظر مي رسد كه سهراب به يكپارچگي ناخودآگاه و خودآگاه تا حدود زيادي دست يافته و به فرآيند تفرد در طول زندگي اش نزديك شده است. شايد عدم ترس او از مرگ و پذيرش واقع بينانه آن نشان از آن باشد كه سهراب هرچند طول عمر زيادي نداشته است اما از عرض زندگي خود و دستاوردهاي آن راضي و خشنود بوده است و از ديدگاه اريكسون آنهايي كه از گذشته و دستاوردهاي زندگي خود راضي اند و به آن مي بالند در برابر پديده مرگ برخورد واقع بينانه و بدون تنشي خواهند داشت چراکه عمر رفته را بدون حاصل نمی بینند و چیزی دارند که بتوانند به آن ببالند.

منبع : منتال هلس

عرفان و سهراب سپهری
نگاه اسطوره اي سهراب سپهري به انسان و هستي
بابك صحرانورد



ماکس هورکهایمر یکی از اعضای بلند پایه مکتب فرانکفورت آلمان معتقد بود که درعصری که سخن از حذف فردیت ها ست باید به ارزش فردیت ایمان داشته باشیم. او خود را با چیزی که آن را ” گرایش به سمت جهانی عقلانی شده، خودکار و کاملاً اداره شده” می نامید در تعارض می دید. عقیده داشت درعصری که تمایل به حذف استقلال فرد وجود دارد جز تمایلات مذهبی، هیچ امیدی برای آزادی ولو محدود وجود ندارد. ۱
این نوع تفکرغربی همزاد خاصی در ایران و در آثار یکی از شاعران معاصر ما به نام سهراب سپهری دارد وهدف این مقاله نیز نگاه اسطوره ای سهراب سپهری به انسان و هستی و برخورد و تلاقی اندیشه ی شعری سهراب با عارفان شرقی چون لائوتسه و بودا است. گفته شده که شعرهای سهراب بشدت متأثر از افکارعارف هندی کریشنا مورتی ست. اما در واقع خود کریشنا مورتی نیز اساس اندیشه هایش را از فلسفه ی این دو عارف کسب کرده است. بدین ترتیب افکار مورتی نیز شرحی امروزی و مدرن از اندیشه های این دواستاد است .
سپهری در فصلی از زندگی خود به واسطه ی نقاشی سفری به ژاپن کرده است و قطعاً در آن دیار بوده که با اندیشه های چین و هند باستان و متفکران آن سرزمین آشنا شده است.

لائوتسه، بودا و سپهری

مروری دقیق در شعرهای سهراب نشان می دهد که نوع جهان بینی یا هستی شناسی او( نحوه نگرش شاعر به هستی و پدیده های آن) ازچه جایگاهی برخوردار است و تلاقی آنها با اندیشه ها و دغدغه های کدامین متفکران همسو ست.
اگر بخواهیم مضمون کلی آثار او بخصوص در چهار مجموعه آخر را به شکل یک روایت ساده داستانی بدون تعلیق بنویسیم این متن به دست می آید:
قهرمان شعرهای سپهری سالکی ست در جاده معرفت به قصد دریافت همه ی چیزها که درقلب هستی و انسان در جریان است و سلوک او نیزدر پی معنا دادن از طریق کشف و شهود ضمیرش معنا می یابد. او رونده ای ست که طی طریق کرده و زمان ها را در نوردیده است، اگر چه ازگذشته بریده و سودای آینده را نیز ندارد در زمان اکنون به سر برده و شارح بودن خود است. نگاه او به بیرون و درون، نگاهی در لحظه و خالی از واسطه است:
سفر مرا به زمین های استوایی برد/ و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند/ چه خوب یادم هست/ عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:/ وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت. ۲

و در این سفر خواهد آموخت که :
و من مفسر گنجشک های دره گنگم؟ / و گوشواره عرفان نشان تبت را/ ولی مکالمه، یک روز، محو خواهد شد / و شاهراه هوا را / شکوه شاه پرک های انتشارحواس/ سپید خواهد کرد. ۳

این منش و سلوک در واقع به کهن ترین تفکر مشرق زمین یعنی تفکر تائو در نوشته های استاد کهنسال چینی یعنی لائوتسه باز می گردد. لائوتسه اساساً مرد انتقاد بود. حرفهای پوچ و عقیده های بی مغز و بی معنی را با قضاوتی سخت و تند نابود می کرد. از تمدن عهد خود بیزار بود و خود را به آغوش آسایش بخش عرفان، تصوف و تفکر باطنی انداخته بود. تعلیمات او به نوعی شکاکی و بدبینی نیز منجر شد که ندای بازگشت به طبیعت را درمی داد و همچون ژان ژاک روسو می خواست انسان را دوباره به دنیای جنگل برگرداند.

لائوتسه فلسفه ی تائو(طریقت) را بنیاد نهاد وهمه ی آثار مکتوب را رد کرد و معتقد بود دانش فضیلت نیست ، زیرا برخی از شرورترین افراد جهان مردم تحصیل و دانشمند بوده اند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌( یاد آور این شعر حافظ: تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست ) او معتقد بود به کار بستن تائو برای روشن فکر شدن نیست، بلکه برای ساده ماندن است. ۴
در چین توجه به انسان جلب نظر می کند و به همین دلیل فکر چینی کاملاً به طرف اخلاق و جلوه ی خارجی و عینی اشیاء متوجه می شود. تعلیم لائوتسه هدف حکمت و فلسفه را نیل به زندگی معقول می شمرد و نیل به این مقصود را موقوف به درک مفهوم تائو می پنداشت. این تائو که او آن را “نظم کل” یا “نظام عالم” تلقی می کرد ظاهراً قبل از لائوتسه هم درحکمت چینی شناخته شده بود ولی او اولین کسی بود که آن را مبنای یک تعلیم اخلاقی منظم ساخت و نوعی اخلاق رواقی از آن به وجود آورد که توانست صلح و آرامش را در بین انسان ها تضمین کند.۵

لائوتسه استدلال می کند که انسان شرطی شده است و معتقد است خود یک پدیده بیگانه درذهن است. باید دست از تعبیر و تفسیر برداریم. باید در خویش تأمل کرد. این رقابت و مقایسه است که زندگی انسان را تباه می کند .
آیا می توانید دیگران را دوست بدارید/ آیا می توانید از ذهن خود دست بکشید؟/ وقتی مردم برخی چیزها را زیبا می دانند / چیزهای دیگر زشت می شوند. / وقتی مردم برخی چیزها را خوب می دانند / چیزهاتی دیگر بد می شوند / سخت و ساده یکدیگر را پشتیبانند ۶
دهانت را ببند،/ حواست را نادیده بگیر،/ زندگی ات را فراموش کن،/ گره هایت را باز کن، / نگاهت را نرم و لطیف کن، / و گرد و خاکت را بتکان؛/ این هویت اصلی توست./ چون تائو باش ۷
و در نمونه ای دیگر:
تائو همیشه در آرامش است / بدون رغابت غلبه می کند / بدون سخن گفتن پاسخ می دهد / تائو مرکز هستی است./ تائو گنج انسان نیک است/ و پناه انسان بد ۸

و سهراب در تاکید گفتار او مبنی بر اینکه نباید بین نگرنده و نگریسته چیزی واسطه باشد واز ذهنیت سازی دست بکشیم، می گوید:
پرده را برداریم:/ بگذاریم که احساس هوایی بخورد./ بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند./ بگذاریم غریزه پی بازی برود./ کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد. ۹

شعرهای مسافر، صدای پای آب و حجم سبز در واقع شرح کشاف و استعاری کتاب لاتوتسه به نام تائو ت چنگ می باشد که شاید یکی از اولین کتاب هایی باشد که اندیشه هایش را به شکل و سیاق شعربیان کرده است.
شاعرعارف ما از شهر واز قیل و قال دنیای درهم و برهم بیزار است و خودرا به آغوش پاک و بی آلایش طبیعت و روستا در افکنده تا جانش را مهیای دریافت های نورانی الوهی کند.

می خواهد نگاهی باشد مابین خود و طبیعت به عنوان مظهر و مخلوق ذات برتر و هیچ واسطه ای را بر نمی تابد. در فلسفه ذن بودا نیز سالک می آموزد که به پدیده ها بدون واسطه و آموزش های قبلی بنگرد چرا که همین واسطه ها او را از دریافت های خالص و ناب دور می سازد.
مولفه هایی چون آب، روشنایی، گل سرخ، رفتن و بودن، برگ درختان، .. همه برگرفته از قاموس تفکر لائو تسه و بودا می باشد که سهراب با نگاهی آشنایی زدایانه وعمقی استعاری به آنها طراوتی دیگر بخشیده است.

پیرو آئین بودا، زندگی را ” شدن” پویا می بیند و نه ” بودن” ساکن و راکد. همه ی پدیده های جهان را فانی و دستخوش دگرگونی دایم می یابد . همه چیزها یا در حال به وجود آمدن و تولد هستند و یا در حال تخریب و انهدام و مرگ. بر طبق این آئین، دلبستگی به هر چیز ناپایدار، مولد رنج است. اما می توان رنج را باز داشت. روش بازداشتن رنج از طریق پیروی از اصول هشتگانه است.

پس یک بودایی با توان عملکرد کامل یک انسان اخلاقی، هشیار، هماره در کسب دانش کوشا و از بند طلب و آرزو آزاد است . پیروان بودا بیش از آنکه تحت تأثیر عواطف خود باشند، به دنبال درک و مفهوم همه چیزند. آئین بودا طریقی تنهاست که به شدت انفرادی است و در جهت درونی هدایت می شود. آئینی است که “خود” سندیت و درستی را تصدیق می کند و نیازی به اعتبار دیگری ندارد. ۱۰

من به مهمانی دنیا رفتم:/ من به دشت اندوه، / من به باغ عرفان،/ من به ایوان چراغانی دانش رفتم./ رفتم از پله مذهب بالا/ تا ته کوچه شک / من به دیدار کسی رفتم درآن سرعشق ۱۱

در مکاتب دراویش کردستان چنین موضوعی نیز صدق می کند. دراویش مکتب قادریه که سلسه آنها به عبدالقادر جیلانی یا گیلانی می رسد اساس اعتقادشان بر مستی روح و نشئه الهی و شادی، جنبش و رقص است. درویش یا سالک با این شیوه در صدد دریافت جرعه ای از نور معرفت است. اما دراویش مکتب نقشبندیه بر خلاف انها معتقدند سالک باید چشم جان خود را بر تمامی این مسائل بسته نگه دارد و تماماً به ریاضت نفس، قبض، انزوا، دوری و کناره گیری از مردم مشغول باشد تا از چشمه ی الهی فیضی به او برسد.
از نظر سهراب همه چیز خلق شده با هدف خاصی و همه باید خوب و انسان باشند. شعر سپهری در زمانه ی کشتن فردیت ها و جنگ و خونریزی شعری آرامش بخش است. و به اعتقاد دشمنانش شعری عوامانه شعر و البته فریب کارانه چرا که چشم خود را به روی بی عدالتی ها بسته و می گوید همه خوبند. شما اشتباه فکر می کنید. ” چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.” ۱۲

اندیشه اسطوره ای

انسان پیش از مدرنیته بطور غالب شیوه ” اندیشیدن اسطوره ای” داشت.
کاسیرر آن را” اندیشه اسطوره ای mythical thinking” خواند. که در نظریه او شکلی از اندیشه بود و به این ترتیب دو”جهان بینی” شکل گرفت که یکی بر”جهان بینی اسطوره ای” و دیگری بر”جهان بینی تجربی – علمی” استوار می شد. اولی اندیشه ای افسانه ای و رویایی یا گمان پردازانه و تصوری بود که شاید بیشتر از ذهنیت خرد گریز انسان بر می خواست و دومی اندیشه ای مبتنی بر واقعیت عینی و ملموس، تجربه پذیر و قابل سنجش و تکرار به شمار می آید. ۱۳
نگاه کلی و اسطوره ای او به انسان این است که او به انسان خوب جهانی بدون توجه به نیازهای روانشناختی و اجتماعی نظردارد، همچون سقراط که در پی ساختن انسان تئوری زده بود که نیچه بر این کار سقراط رخنه گرفت. نگاه سهراب در کل به انسان یک نگاه خاص در یک دوره زمانی خاص نیست. او به انسان در کل تاریخ بشریت می نگرد. انسان اسطوره ای روئین تن .

شعربلند صدای پای آب، و شعرهای کوتاه پشت دریاها، واحه ای در لحظه، نشانی، پیغام ماهی ها، آب و تعدادی دیگر ازمجموعه شعرحجم سبز و مسافر سرشار از حس اندیشه ی اسطوره ای است:

قایقی خواهم ساخت/ خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب/ که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق / قهرمانان را بیدار کند. / قایق از تور تهی / و دل از آرزوی مروارید/ همچنان خواهم راند ۱۴

اگر شعری از اورا بخوانید، متوجه می شوید که هرکلمه یا واژه به دقت درکنارکلمه ی دیگر گذاشته شده تا منظور شاعر را به ما بفهماند. نگاه سپهری به مقوله ی شعر قطعاً با نگاه شاعری چون شاملو بسیار متفاوت است. سپهری شاعر را فرزانه و خردمندی می داند که باید زشتی ها و پلشتی های واقعیت این دنیا را زیبا نشان دهد. برداشت شاملو از انسان، انسان اجتماعی است که با هیچ حکومت و نهاد قدرتی سر سازش ندارد. انسانی که بیشتر از آنکه به خود متعهد باشد به ملت و جامعه اش تعهد دارد و در این رهگذر از مرگ و سفر و غربت لب به شکوه می گشاید.

اما سپهری انگار در هوایی دیگر سیر می کند:
هر کجا هستم، باشم / آسمان مال من است./ پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است./ چه اهمیت دارد/ گاه اگر می رویند/ قارچ های غربت؟ ۱۵

شعر سهراب واقعیت را به همان شکلی که هست، وا می گذارد، بی آنکه چون روشنفکری دگراندیش آن را به بوته نقد بکشاند؛ چراکه هیچ چیز نازیبایی در آن نمی بیند، چرا که بر اساس اصول انسانی و اخلاقی او این انسان است که باید شعور الوهی خود را با طبیعت یکسان کند و خود را درگیر مسایلی دون و پست همچون برقراری عدالت اجتماعی، سیاست و مفاهیمی از این قبیل نکند. این گونه زیستن خواهی نخواهی در قدم اول دل گسستن و طلب چیزی نکردن را به ذهن متبادر می کند. در این زمانه پر تلاطم که شعر از رنج انسان می گوید، شاعر در ذات خود یک آنارشیست است که سعی در بازنمایی همه ی آن چیزهایی ست که تا به حال دیگران از آن دم نزده اند اما با زبان خاص خود که مختص دوره زمانی هم باشد.
شعر او صمیمی ست. این درست است اما شعر سهراب در فرم یک نقیضه می سازد چرا که اگر ما بندی از یکی از شعرهای مجموعه حجم سبز یا شعر مسافر را برداشته و به صدای پای آب بچسبانیم باز همین حس در شعر می تراود و اصولا نوع شعر سهراب و تفاوتش با دیگران هم این می باشد.

کلام واپسین

شعرسپهری نوعی واپس گرایی و حسرت به آرامش های از دست رفته را درمخاطبان خاص خود بیدار می کند که ریشه در شکست های فلسفی و اجتماعی دارد. جامعه ای که یک دوره اضمحلال وعقب ماندگی فرهنگی را آزموده، اکنون برای تسلی چنین شکست ها یی رو به سوی شعرهای او، روانشناسی فردی، آثار و نوشته های عرفای معاصرچون اشو و کریشنا مورتی و حتی روانکاوی اریک فروم و کارل هورنای می آورد و سعی دارد این تجربیات تلخ را در پس این گونه آثار پنهان کند.
در حقیقت گرایش به عرفان درعصرمدرنیسم به نوعی بازتاب وضع و موقعیت انسان معاصر است . انسانی که تمام زندگی خود را آنچنان صرف صدای درون می کند که دیگر فریاد بیرون را نمی شنود. گریز به خیال، عشق، رفتن و مهاجرت کردن از نوع انفسی، از مولفه های شعر سهراب به شمار می روند .
شعر سپهری بخصوص بعد از انقلاب ایران وارد قشر گسترده تری از شعرخوانان شد. تسلی بخش برخی از افرادی که در طلب آرامش و سکون درونی، ازهیاهوی انقلاب، گریزی همیشگی به شعرهای او می زدند و درد تنهایی و غربت خود را با خواندن ” صدای پای آب” و”حجم سبز” او تسکین می دادند.
واقعیت این است که حرف زدن در مورد شعر سهراب بسیار ساده تر از شعر فروغ و نیما و شاملو ست.
فرهنگ وا‍ژگان شعرسپهری از آسمان به زمین افتاده و سپهری پیش از آنکه این واژه ها در کوچه ها و خیابان های ماتم زده و تاریک روشن بریزند و رنگ تعهد اجتماعی به خود بگیرند، آنها را درسبد واژه های خود ریخته، رنگ عرفان و اخلاق مدرن به آنها زده، صیقلی نو داده و با ذهن شفاف خود آمیخته و آنگاه به تابلوهایی به اشکال مجرد در آورده است. سپهری در دهه ۳۰ و ۴۰ که اوج خفقان های سیاسی و اجتماعی بود و هنرمندان با زبان استعاره درآن روزگار یاس،‌ لولی وشانه سرود غم انسان سر می دادند و جوی های خون از دشنه ی جلادان راه افتاده بود، حدیث شقایق و زندگی و صلح سر می داد. انگار ” مردی که در غبار گم شد” ۱۶ را ندیده بود و”در گلستانه”۱۷ چیزی جز زمین نشئه شده از برکات الوهی را نمی دید.



تهران- پاییز و زمستان ۱۳۷۵
بازنویسی نهایی و ویرایش: فروردین ۱۳۸۸

پانوشت ها:
۱- مقدادی، بهرام:” فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی”، انتشارات فکر روز ، تهران ۱۳۷۸
۲- سپهری، سهراب:”شعر مسافر “، هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
۳- همان
۴- صحرانورد، بابک:”حکمت شرق؛ با نگاهی به فلسفه چین و هند باستان، بابک صحرانورد، سایت اینک فلسفه، فروردین۱۳۸۸
۵- همان
۶-لائوتسه:” تا ئوت چنگ”، ترجمه ی فرشید قهرمانی، انتشارت مثلث، تهران ۱۳۸۴
۷- همان
۸- همان
۹ - سپهری، سهراب:” شعر بلند صدای پای آب” هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
۱۰- مینگ، دووی، استریک من، مایکل، رینولز، فرانک:” کنفوسیوس ، دائو و بودا”، ترجمه غلامرضا شیخ زین الدین، نشرمروارید، ۱۳۸۴
۱۱ - سپهری، سهراب:” شعر بلند صدای پای آب ” هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
۱۲- همان
۱۳- کاسیرر، ارنست:” فلسفه صورت های زبان”، ‌ترجمه یدالله موقن، انتشارات هرمس، تهران ۱۳۷۸
۱۴- سپهری، سهراب:” شعر پشت دریاها”، مجموعه شعر حجم سبز، انتشارات کتابخانه طهوری ، تهران ۱۳۷۰
۱۵- سپهری، سهراب:” شعر بلند صدای پای آب ” هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰
۱۶- نام مجموعه شعری از نصرت رحمانی که دردهه سی و در اوج خفقان ها بر سر زبان ها بود.
۱۷- نام شعری از سهراب سپهری از مجموعه “حجم سبز”، هشت کتاب، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران ۱۳۷۰

منبع:http://adambarfiha.com

اهانت به مشاهیر ایران زمین و سکوت سایت های خبری به اصطلاح مستقل

طی یک ماهه اخیر موجی سازماندهی شده از سوی کشورهای بیگانه که توسط تجزیه طلبان داخلی به نمایش در می آید مدام در مقالات و نوشته های مختلف شخصیت های بزرگ و غیر قابل انکاری همانند حکیم فردوسی و ارد بزرگ را مورد شدیدترین واژه های اهانت آمیز خود قرار داده اند . آنچه آنها می کنند جای تعجبی ندارد چون بدنبال نابودی ایران زمین هستند و در نهایت می دانند کشوری که فرهنگش خدشه یابد رو به ضعف می گراید و آماده تجزیه می شود . دوست هم اندیش و میهن پرستم فهیمه سرابی نوشته است خبر این حملات و لینک اهانت های آنها را در اختیار سایتهای : تابناک ، الف ، گویا نیوز، میزان ، فردا و... قرار داده است اما تنها سایت الف به این اعتراض لینک داده است و بقیه آنها تا این لحظه که من این متن را می نویسم سکوت کرده اند ! باید از این سایت های به اصطلاح مستقل پرسید توهین به بزرگترین شاعر تاریخ ایران و جهان و همچنین بزرگترین اندیشمند حال حاضر ایران برای شما این قدر کم اهمیت است !!! شما که دائما این روزها در حال مچ گیری از رقبای سیاسی خویش هستید برایتان اعتراض در مقابل این حرکات های فرهنگی ، بی ارزش جلوه می کند ! می دانید اگر فرهنگ نابود شود کشتی و عرشه ایی برای قدرت نمایی شما نیز باقی نمی ماند ؟

در نهایت ضمن ابراز تاسف از این همه بی مبالاتی سایتهای مطرح کشورمان نظر شما را به لینک های زیر جلب می کنم که پر است از اهانت به فرهنگ ، تاریخ و مشاهیری همچون حکیم فردوسی و ارد بزرگ ، تا اگر شما مخاطب گرامی دستی در نوشتن دارید در اعتراض به این حملات شوم در هر جایی که لازم می دانید اعتراضیه ایی بنویسید :



http://milliharakat.com/articleno812.php اهانت هاي اوجالان ساوالان

http://milliharakat.com/articleno836.php نوشته اهانت آميز بوزقورد موغانلي

http://www.cloob.com/club/article/show/clubname/zahtabi/articleid/538712/ نوشته اهانت آميز در کلوپ زهتابی

http://dusunce.blogfa.com/post-208.aspx ارد بزرگ!!! و پان فارس هاي کوچک!!!! - ابراهيمي

http://dusunce.mihanblog.com/post/5 دوشونجه

http://dusunce.turkblog.com/2009/09/21/httpdusunceblogfacompost-208aspx همان مطلب

http://www.cloob.com/club/post/show/clubname/azerbayijanilar/topicid/1959314 همان مطلب

http://dusunce.blogfa.com/post-218.aspx دوشونجه

http://dusunce.mihanblog.com/post/6 دوشونجه

http://www.cloob.com/club/post/show/clubname/azerbayijanilar/topicid/1959309 همان

http://groups.yahoo.com/group/AzerNews/message/32349 مسير ارتباطات گروهي آنها

http://far.baybak.com/shomareh_782.azr اوجالان ساوالان



مطلبی که قبلا در اعتراض به این جریانها نوشته بودم در لینک زیر موجود است :




۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

سه اندیشمند و سه سخن

فردریش نیچه FRIEDRICH NIETZSCHE


آنچه ناگزير و حتمي الوقوع است مرا خشمناک نمي کند. عشق به سرنوشت در اعماق دل من نهفته است . فردريش نيچه

ارد بزرگ OROD BOZORG


دشمنی و پادورزی ، به آدم خردمند انگیزه زندگی می دهد . ارد بزرگ


جبران خلیل جبران  GIBRAN KHALIL GIBRAN


همدیگر را دوست بدارید اما از عشق زنجیر مسازید . جبران خليل جبران


سه اندیشمند و سه سخن

فردریش نیچه


خطر خوشبختي در اين است که آدمي در هنگام خوشبختي هر سرنوشتي را مي پذيرد و هرکسي را نيز . فردريش نيچه

ارد بزرگ


شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند . ارد بزرگ


جبران خلیل جبران


حقيقت برخي آدم‌ها آن نيست كه بر شما آشكار مي‌كنند، بلكه آن است كه از آشكار كردنش بر شما هراس دارند . جبران خليل جبران


هیچ گاه امید کسی را ناامید نکن ، شاید امید تنها دارایی او باشد . ارد بزرگ




دارایی زیاد برای یک جوان می تواند ابزار سرگردانی باشد . ارد بزرگ


نوازش و دلربایی زیاد ، پیشاپیش بستر مرگ را فراهم کند !. ارد بزرگ


هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ، شاید امید تنها دارایی او باشد . ارد بزرگ

و من زاده شدم..


کلبه ی دل
دیر زمانی ست
کلنگی و متروکه شده
آگهی دادم برای مزایده!

دلالان محبّت آمدند
با هوس کوبیدن آنجا
و ساختن هرزه خانه یی
برای فروش تن!
یا ساختن برجی بلند
که در هر طبقه اش بتی ست از من!
هیاهو بالا گرفت
بر سر قیمت
هیاهویی بسیار برای هیچ!

ناگهان
گیوتین لبهای زنی
سر همه ی صداها را قطع کرد
سپس کوبیدن چکش و انگشت اشاره یی
که حکایت از برنده شدن او می داد..

و من زاده شدم!
از دستان زنی
که کلبه ی دل را خریدار شد
و آن را آکنده از کتاب و گُل نمود
علامت تعجب سبز بر سرم
از این کار او

نزدیکم آمد
ظرافت انگشتانش با نرمه ی گوشم در بازی
طراوت لبهایش بر گوشم
شبنم زمزمه را جاری می کرد
در دهلیزهای آن
و پژواک این کلمات او
در سرسرای سرم
طنین انداز:
زندگی،
مرد،
کتاب،
گُل..
و دیگر هیچ!


تاسف خواجه نصیرالدین طوسی بر حال عباسیان

alt

خواجه نصیرالدین توسی را گفتند آنگاه که خلافت 525 ساله عباسیان را سرنگون نمودی بر چه حال آنها بیشتر متاسف شدی ؟ گفت اینکه هر چه دفتر و دیوان بود به پیش خاندان آنها تقسیم گشته و از اهل اندیشه هیچ آنجا ندیدمی . حکومت داری با خویشان ره به سوی نیستی بردن است .
ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید : بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت .
دودمان عباسیان زنجیره ایی از خویشاوندان در هم تنیده بود که با تدبیر ایرانیان ( ابومسلم خراسانی ) برای مهار تازیان بر روی کار آمده و از آنجای که به سرکشی و ظلم روی آورد با تدبیر ایرانی ( خواجه نصیر الدین توسی ) نابود گشت .



منبع
http://www.iran20.com/blog.php?user=AHMAD10200&blogentry_id=33156

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان