۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

بعُد سوم فر گرد پیمان


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا



عیب آنان مکن که پیش ملوک

پشت خم می‌کنند و بالا راست

هر که را بر سماط بنشستی

واجب آمد به خدمتش برخاست

چون مکافات فضل نتوان کرد

عذر بیچارگان بباید خواست

*بوستان سعدی

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد پیمان _●


هر که با پاکدلان صبح وصفائی دارد

دلش از پرتو اسرار صفائی دارد

زُهد با نیت پاک است, نه با جامه ی پاک

ای بس آلوده که پاکیزه ردائی دارد

شمع خندید, به هر بزم , از آن معنی سوخت

خنده , بیچاره ندانست که جائی دارد

سوی بتخانه مرو,پندر *بِرهَمن مشنو..« *بَرهمَن =اهریمن*»

بت پرستی مکن, این ملک خدائی دارد

هیزم سوخته شمع ره ومنزل نشود

باید افروخت چراغی که *ضیاعی دارد

پرپ نزدیک چراگاه وشبان رفته بخواب

بّره دور از رمه وعزم چرائی دارد

مور هرگز بدر قصر سلیمان نرود

تا که در لانه ی خود برگ ونوائی دارد!

گهر وقت بدین خیرگی از دست مده

آخر این دُّر گرانمایه بهائی دارد

فرخ آن شاخک نورسته که در باغ وجود

وقت رسَتن, هوش نشو نمائی دارد

«صرف باطل نکند عمر گرامی « پروین»

آن که چون پیر خرد راهنمائی دارد

________ * پروین اعتصامی ________

هرگاه که در زندگی به روزهائی برخورد میکنیم که تصمیم می بایست بر اساس اندیشه واحساس باشد

اندیشه ای آگاهانه واحساسی عمیق آنگاه انسان در شرایطی قرار میگیرد که می بایست بر تثبت آنچه در نظر او مهم وماندنی ست پیمانی نیز بنند وبر عهدی وقراری قولی داده وآنرا بر اساس قراردادی زبانی با کتبی برای خود وشحض متقابل در مرزی قرار دهد که آنرا ثبت وماندگار کند ما در زندگی اوناع قراردادها وپیمانها وپیوند های را با یکدیگر میگذاریم گاه در شکلی ساده ودوستانه وبا کلامی ختم میشود که قولی را بهم داده وبر آن بمانیم گاه شکل این پیمان اداری شده ومی بایست بر زیر آنچه بدان میپردازیم امضائی نیز بگذاریم وگاه سخن از عشق واز پیمانی آسمانی که در این راستا هم به سخن عهد وپیمانی می بندیم هم به شکلی که خدواند راضی باشد بران عهد وپیمان اجر نهاده ود ر مکان اول نامزد شده حلقه ای به رسم وفا وپیمان بر دست نهاده وبه واسطه حرمت دینی ووظیفه ی دینی خوداین عهد را با عقدی دائمی استحکام دائم بخشیده وآنرا دائمی میکنیم. در زندگی نیز همواره چون دیگر مسائلی که برای انسان بطور مداوم پیش میاید پیمان وپیمان شکن هم بنوعی جزئی از زندگی ما محسوب میشووند وکمتر کسی ست که بگوید در زندگی خوئد هرگز پیمانی را چه با دلیل چه بی دلیل چه برحسب خواست فمکری واحساسی خود چه براساس اجباری نشکسته است یا هرگز در زندگی با کسی برخورد نداشته است که عهد وقولی را باو داده باشد وتوان اجرای آنرا به هر دلیل نداشته باشد وبه حکم زندگی یا بدی این فرد اینن پیمان شکسته گردد وهمواره نیز بسیار بزرگان گفته اند که انسان پیمان شکن انسان قابل اعتمادی نیست وهمانگونه که در فرگرد دوستی نیز گفته شد بزرگان میگویند همه چیز زندگی خود را بی دریغ در اختیار دوست قرار بده الا اعتماد 100% صدردصد وکامل خود را که انسان چه دوست باشد چه دشمنی درقالب دوست چه ذاتی دشمن صفت میتواند با شکست عهدی زندگی دیگری را تا ابد به رنج وشکست مبدل کرده افسردگی دائمی روحی شود که به اعتماد باو وبدست او کار خود یا زندگی خود یا قلب خویش را سپرده است وگاه آنکاری که به چنین شخصی واگذار میشود هم بسیاتر جنبه کاری داشته وبه زندگی فرد مربوط میشود هم جنبه احساسی ومعنوی که این گونه اعتمادها معمولا ختم به خیر نمیشود ودراین میان یکی بشدت صدمه خواهد دید لذا چنانچه فردی برما چنین ظلمی روا کرد که اعتماد واحساس واعتقاد مارا بخود به بازی بگیرد وبا زندگی وقلب وروح آدمی بازی کرده وزندگی او را تحت الشعاع عمل ناجوانمردانه خود قرار داد بهترین راه این است که اول حق خود را باز طلبی وسپس برای همیشه اورا از محدوده ی زندگی خود دور نمائی چراکه چنین فردی ارزش اعتماد دوباره ودوستی ترا ندارد وهر دلیلی که برای پیمان شکنی خود داشته باشد اگر آمیخته با دروغ باشد وکار ترا چه به عمد چه به سهل انگاری خود به نقطه ای برساند که این کار در زندگی تو مواردمنفی ودردناک احساسی عاطفی را باعث گردد

ــــــــــــــــــــــــ

امید خلق برآور چنانکه بتوانی

به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست

که گر ز پای درآیی بدانی این معنی

که دستگیری درماندگان چه مصلحتست

ــــــــــ*بوستان سعدی ـــــــــ

مسلم است که چنین شخصی دیگر درجایگاه دوست جائی را نمیتواند داشته باشد ونباید هم داشته باشد با پیمان شکن بخشش نیز روا نیست چراکه بر اساس هرچه باشد او لیاقت این را ندارد که از مهر واعتماد دوباره تو برخوردار شود وچون چنین کنی مجدد نیز ضربه ی آنرا به شکلی دیگر درجائی دیگر خواهی خورد وهمواره نیز درخطر دلشکستگی دوباره وپیمان شکنی مجدد او خواهی بود انسانی که راه درست زندگی را بداند وبر امانت دیگری چه آن امانت دل باشد وروحی , چه زمینی چه خانه ای چه پول و کاری وشغلی اگر معنای امانت بداند زمانی که کسی قولی داده وپیمانی وعهدی را می بندد درنهایت امانت ـداری تلاش میکند که لااقل برای حفظ آبروی خود نیز شده این امانت را خوب پاس بدارد درست عمل کرده وانسان دیگری را دچار درد ومصیبت وغم ومکشل نکند وچون این نکرد ومشکلی حاصل شد که بر زندگی فرد دوم تاثیر ناروائی گذاشته زندگی اورا به غم واندوه وشکست مبدل کرد وسرمایه روحی ومعنوی ومالی اورا به بازیچه گرفت ,آنگاه ازاین فرد بهتراست که تا جائی که میشود دوری بجوئیم که چنین شخصی اگر انسان بود اگر انسانیت میشناخت با آبرو وزندگی تو بازی نمیکرد, اگر معنای محبت ترا میفهمید اگر اعتماد ترا ارج مینهاد ,اگر امانت داری ,خوب بود به هیچ شکلی برای تو تولید اشکال نمیکردواین خود نماینده ی شخصیت کسی است که نمیبایست اعتباری براو گذاشته واورا جدی بگیریم یا براوشخصیت وانسانیتی قائل باشیم که انسان درستکار اینگونه رفتار نمیکند واینگونه خصلتی ندارد.

دیده ایم که گاه فردی انقدر مومن ودرستکار است که ما براحتی تمام خانه ومدارک وطلا وزندگی خود را در سفری باو میسپاریم وبا خیال راحت به سفر میرویم اینکه دزدی در لحظه ی غفلتی نیز به آن خانه آمده سرمکایه زمندگی اورا بر باد فنا داده با خود ببرد گاه اتفاقیست کهمی افتد اما اینکه بازگردی وببینی نه خانه ای هست نه پولی نه دیگر ارامشی در زندگی که از کف دادن این سرمایه بلای جان تو گردد واگر همسری داری براین اعتماد تو بطور مداوم سرزنشی باشد آنپگاه است که اسنان باید بگوید لعن ونفرین بتو دوستی که نه لیاقت دوستی داشتی نه حرمت دوستی نگاهداشتی نه انسان بودی نه مسلمان نه امانت دار نه خدا شناس که اگر این بودی چنین نتیجه ی اعتماد نبود که چنان چون چشم از آنچه برتو سپرده شده بود مراقبت ومحافظت میکردی که کودک خود را انسان در زندگی حمایت میکند ویا زندگی خود را مال خود .ودارئی خود را لذا دوستی ودشمنیس که چنین با تو کرئد هرگز نیز نباید بپرسد چرا برمن شک کردی که دلیل هرچه باشد نتیجخه وقتی برباد رفتن تو روح تو دلشکستگی تو از دست رفتن سرمایه تو وبرباد رفتن آارمش تو باشد دآن شخص دیگر به پشیزی ارزشی نخواهد داشت که حتی لایق نام دوستی باشد چه برسد براینکه دوست ما محسوب شود پیمان شکن کسی ست که تدراول با خدا دشمن استدر دومین کاک با انسان در سومین کاک با زندگی وچنیم فردی انسانم مفلوک وبدبختی ست که سرمایه شخص دیگری را خواه سرمایه روحی وعاطفی اوباشد خواه سرمایه مالی ودارائی او , بی هیچ اندوهی بر بادد میدهد ویا سرمایه زندگی خود میکند وبا کلاهبردای وسواستفاده از اعتماد وعلاقه ودوستی کسی اورا به خاک سیاه نشانده خود زندگی خویش میکند وازان منبع خیانت زندگی میگذراند ودلشاد است که توانست کسی را بدوشد ویا پولی به سهولت ازاو گرفته وخود گذران خود در راحتی کرده واورا به فلاکت روهائی بنشاتند که تاسف اشتباه خود خورده که بااو پیمانی بسته ودر ورنج روزهائی را متحمل میشود که نامردمی این شخص بی کفایتی این انسان .بی خدای این فرد زندگیش را به نابودی کشیده وجالب ترآن است که همچنان این فرد سعی کند بر خوبی ودرستی خود نیز اصرار کرده همه ی انچه شده است را به گردن قضاوتقدیر وسرنوشت بیاندازد وخود را از هر اشتباهی مبرا کند درزمانی که زندگی دوست دیروز خود را به تباهی کشیده است ازچنین ادمی فرسنگها چه قلبی وروحی چه مکانی باید انقدر دور شد که دیگر کامل از صدمه شوم این انسان در امان بود که خدا نبخشد آنکه را باعث اندوه دلی شود که جز محبت واعتماد ودوتس به چیزی دیگری فکر نمیکرده نمیکند.واین خطا نیز خطائی یکطرفه نیست که اعتماد بی دلیل به شخص اشتباه به ادم نادرست خودبی اندیشه خو.د را به فلاکت انداختن است و ارج نهادن بر چنین فردی سادگی وحماقت ودلشکستگیس واندوه نیز سرانجام این خطا .زمانی که تو در وهله ی اول اعتماد میکنی که برگی را امضا کنی کاری را باو بسپتاری دردرجه ی اول تو دل را به میسان گذاشته ای وباقی کارها تنها کاغذبازی دنیای امروزیست مهم این است که پیمان شکن نه اجر وارزش این میداند نه قدر وارزش برای ان کاغذ قائل است که درهردوشکل آنچه برای او مهم است اگر احساسی باشد سواستفاده از قلبی ست واگر کاری واداری باشد بدست آوردن سرمایه ای راحت وبدون زحمت با پا گذاشت بروی دل وسر دیگری وخود بالا کشیدن به شکلی تنفر آمیز که متاسفانه اینروزها بسیار خود شغلی شده وافتخاری که باد یگری برای سود خود هرچه میخواهی بکنی وبدون نگاه به پشت سر بر او وآنچه براو روا داشته ای خود بالا بکشی که چنین کسی باوج نیز برسد روزی با مغز برزمین خدا خواهد افتاد که خداوند برحق است ودنیا دار مکافات و«آه» دلشکسته دامن گیر هستی وزندگی او. در مثال میگویند برای خیلی ها «تومن» به معنای تو ومن است ووقتی میگوئیم «دل ودوست» از یک سر آغازند وشاید از تبارنیز باشند .

درانجا که دل بدست دوست میشکند وپیمانی بدست دوست از بین رفته دلشکستکی ببار می آورد باید گفت دل بدوست مده که شاید دوستی را در پای منفعت خود به مردابی بکشاند که حباب درون آن تو باشی که لحظه به لحظه نیست ونابود میشوی. حتی در عشق نیز بسیار مکیشود در نتیجه های امروزی این را گفت که:عشق شطرنج معشوق است وعاشق « مات » آن!

____راز____

گفتم بدل «رازت » بگو

اوگریه کرد ! بی گفتگو

گفتم دلا « رازت » چه شد؟

گفتا: به اشک من بجو . ف.شیدا

___________________

بهتر دیده ی خود را باز نگهداشته که همین ازاین پس چنین صدماتی را شاهد نباشیم وهم آنکه ساده نباشیم ودرمهر خود نیز بدیگری اصراف نکنیم چراکه همگان لایق مهر نیستند وهمگان ارزش دوستی ندارند. وبهتر آن است که چون چینی اتفاقی در زندگی متا رخ داد دردرجه اول خود را از منبع آن دور کنیم درگام دوم خود را از رنج آن که چون ادامه یابد فنای قلب وروحی خواهد بود وچون مقدور نباشد که خود رااز از چنین مشکلی رهلائی بخشد وهرروز سهمی از این دیروز بد زندگی او را تخحت الشعاع قرار داده روزگار را براو تلخ سازد وازدرناچاری راهی بر جبران نیابد .یا از شدت اندوه به مرگ خویش راضیس شده خود را از بین ببرد واز درد شکست خودکشی کرده وبر زندگی خود خاتمه دهد تفاوتی نمیکند زنده ای مرده باشد یا زنده ای که خود را کشت .آنگاه است که خشم خدا باید به فریاد آن کسی برسد که باعث چینن دردی شد که بی شک خدا نخواهد گذشت دلی را تا بدین حد رو بسوی رنجی بردن وشکستن وبرباد دادن.که امید چنین نیز شده وانکه باعث دردیست جواب خویش را نیز به زودی از خداوند وکائنات وزندگی باز پش گیرزد شاید که بار اخرین او باشد که با زندگی فردی بازی کرد.ایکاش هرگز چنین افرادی بر سر راه انسان خوبی قرار نگیرند وهرگز قدرتی دراین دنیا نیابند که چون چنین شود شیاطین روی زمین در لباس انسانی قدرتی گرفته اند وبسیار انسانها در خطر صدمه وآسیب اینگونه افراد خواهند بود.فرد پیمان شکن انسانی بی ارزش است وشیطانی در لباس آدمی.

__________دلشکسته ________

میدانم !نشسته در گوشه ی اندوه, ...

!هنوز سرگردانی! ...

میدانم در عبورِ لحظه های غمگینت

که به هزارباره ، زندگی را،

در مرور گذرهای تلخ وشیرین

به انتها برده ای ...

هنوز سرگردان نقش " هستی" , "نقش آدمی "

از طلوع دوباره ی ، روزگار درد،

... دلگیری !

میدانم صداقت وسادگیت را ، به یغما می برند,

هربار که , ترا در بازی فریب ،می شکنند.

میدانم که هربار در کنج ِ ،هزار باره ی گریه هایت ,

باخود گفتی: بار آخرست اینبارَ، شکستن بدست خلق !

وباز ....وباز هم ، هربار،

دل سپردی، به ذات وجودِ تبّرک یافته ی انسانی

که درتصور تو ، لایق مهر بود ویاوری

....وهربار شکسته تر از پیش

باز آمدی!....

،وقتی که دریافتی

"وجودی " دیگر ،تبرک انسانی را باور، ندارد

" تا به باور ، "خود" بنشیند !...

تا باور کند که حضور و وجود

نه برای خرابی وویرانی ست ,

که برای ساختن های زندگی ست

برای ساختن خود ودنیائی ...

نه دلی را،

در قعر نامردی ونامردی ،

به ویرانی کشیدن !

نه پیمانی را ، که به لطف ،که به مهر ،که به عشق

بااو بسته شد

زیر پای نادانی , بی مهری ویا فریب

له کردن وُ...

روزگاری را بر تلخی روزگار

... بر کام دلی زهر آگین کردن .!

میدانم دلشکسته ای !

از اینکه دوباره و هرباره وهزارباره

باور کردی آدمی،" انسان" است

دریغ که این تنها ، نامی ست بر او ! نه بیش!

دریغ "آدمی" در پوسته ی تن بشری

شیطان را فرمان میبرد، نه خداوند را!

میدانم دلشکسته ای ...میدانم!

____ * فرزانه شیدا چهارشنبه 25 آذر1388 ___

با اینوصف بسیارند آدمیانی که در بی صفتی و نامردی های خود بر دیگران وزندگی آنان صدمه میزنند اما انسان اگرچه همیشه د ر طول زندگی از چنین انسانها و ستم ها ونامردمی های آن در آمان نمیماند اکا اگر چنین شد بهتر است پس از دوری کردن ازاینگونه انسانها ,شاید دیگر جبران بخش مادی آن ممکن نباشد اما حداقل برای جبران خسارت های قلبی وورحی نیز شده سعی نمائیم بر اندوه آن غلبه یافته وبر روح خود ارامشی را بجوئیم حال به هر گونه که میسر است فرقی نمیکند مهم این است که اینگونه انسانها در دنیای ما وجود دارند وبسیار نیز از خطا وظلمی که بر دیگران روا داشته اند جان سالم بدر برده همچنان به خیانت وفریب دیگری ودیگری مشغولند

_____خطی سیاه _____

رویا زده در فریبی بنام وصل

درکوچه های عشق در پی امید گشته ام

از رهگذار خسته وعابر ز کوچه ها

پر سیده ام نشانه عشق وگذشته ام

گوئی نشان عشق , سوالی بجا نبود

چون در نگاه همه خنده میدوید

گوئی در پی این راه پای من

در انتهای خویش به ویرانه می رسید

در این گذار همه اندیشه های تلخ یاس

پا بر پلکان فریاد سینه می گذاشت

دستی بدفتر عمر بر سر امید وآرزو

« خطی سیاه» ز حرمان وغم نگاشت

_____ فرزانه شیدا - 1366 _____

هرچند که من معتقدم هرکسی درهمین دنیا هرچه کند به همان شکل, جواب اعمال خویش را پس میدهد اما چندان نیز خرده بر آدمی نمیگرم که با حضور وجود چنین انسانهائی در جامعه و پیرامون خود از نزدیک شدن با مردم یا اعتماد کردن بدیگران دوری کنند وبااینکه قدرت مالی آنان در حد ونسابی هست که بدیگران یاری دهند از ترس صدمه خوردن وآسیب دیدن شخصی ازاینکار صرفه هنظر کنند وبسیاری از تقاضا های کمک را نیز رد کنند چراکه آنکه تقاضای یاری میدهد در درجه ی اول می بایست خود را بدیگران ثابت کرده باشد که حرف او سند بر درستی او باشد وچون چنین کسی نبود وبسیار خطاها ازاو دیده شده باشد پاسخی بدرخواست او داده نمیشود واگر فردی ناشناس باشد انسان چون شناخت ندارد نمیتواند چشم بسته یاری اورا جوابگو باشد واز سوئی دیگر اگر آدمی تحقیق هم کرده باشد وتمام ایل وتبار این شخص را هم بشناسد بازهم دلیل بر این نمیشود که این شخص خود به شخصه انسان درستی باشد که بسیارند فرزندانی که باعث سرشکستگی والدین خود هستند با اعمال ناشایستی که باخود ودیگری انجام میدهند ازجمله بدترین آنها اعتیاد ودردرجات دوم وسوم کلاهبرداری که خود شکل رسمی پیمان شکنی ست و جزای قانونی دارد ودلشکستن قلبی که اگرچه بر شکستن دلی قانونی نیست که وان آن باشد که بدادخواهی به قانون پناه ببریم آما قانون خدائی هست که میتوان به محکمه ی او این درد واین دلشکستگی را سپرد وسرانجام شاهد رای خداوند نیز بود .

دل شکستن هنر نمی باشد تا توانی دلی بدست آور

**

دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست

هرکه را هیچ به کف نیست بدل آهی هست

_____ سکوت ____

بر پیکر این زندگی , رنگ سیاهی از جفاست

یگرنگی وصدق وصفا, چون زر بدنیا کیمیاست

یک کلبه میخواهم فقط, در قلب جنگلزار دور

ای ناجی عاشق دلان , آن کلبه ی تنها کجاست؟!

این پرهیاهو زندگی, از آن اغیار است وبس

راه منو این مردمان , در زندگی ازهم جداست!

انجا که باشد خلوتی, گیرد جلا روح بشر

آخر بدامان «سکوت» رازی نهان و پر بهاست

زین پس روم در خلوتم,در مکتب تنهائیم

ما را خوش آن تک خلوتی, درگوشه های انزواست

دنیائی از ارامش است, از هر هیاهوئی تهی

هرجا که ره یابد سکوت, دل از هر آن بندی رهاست

همواره در عمرم « سکوت» , دل را کشیده کشدسوی خویش

در گوشه ای , در خلوتی, آنجا که دور از هر صداست

چون « شاعرم» روحم مرا, رو سوی خلوتها کشد

گویا در آن خلوت کسی, با روح وقلبم آشناست

درسم دهد, پندم دهد, قلب مرا سازد ز خویش

شاید مرا درخلوتم , یار بزرگی چون خداست

______* فرزانه شیدا /12/5/1364 -شنبه مردادماه_____

_*استوارترین پیمانها آنهایست که با اندیشه مان پذیرفته ایم . ارد بزرگ

_*ارزش پیمان شکن ، باندازه کفن هم نیست . ارد بزرگ

_*پیمان ها در هنگامه نیازها بسته می شود ، و آنگاه که پاره شود چیزی جز پلشدی و زبونی بر جای نمی ماند . ارد بزرگ

_* پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند . ارد بزرگ

_* میدان پیمان های گسسته ، همچون مردابی دهشتناک است که باید از آن گریخت .ارد بزرگ


●_ پایان * فرگرد پیمان_●

_____به قلم فرزانه شیدا_____


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیمان*


بعُد سوم فر گرد آغاز


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا




●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

● _ فرگرد آغاز _●


از زمان تولد تا لحظه ی مرگ هرروز وهر شب ,در هر ثانیه ولحظه ودمّی خود آغازیست برزندگی دوباره , دوباره گی زیستن وبر شکل زندگی رنگ تازه ای بخشیدن .شاید بگوئید زمانی که زندگی من شکل گرفته وریشه خود را دوانیده و سالها نیز بدین منوال سپری شده است وچگونه ممکن است در لحظه ای ودمی وروزی امکان داشته باشد گکه تغییری اساسی در آن داده شود آیا هرگز باین فکر کرده اید که در بلاهای آسمانی چگونه تمام هستی یک کش.ر یک جامعه وهزاران مردم تغییر کلی کرده ودوباره سازی آن اجبار میگردد همین خود مثال خوبیست که باخود فکر کنیم وقتی خداوند این آفریننده ی جهان واین خالق بی همتا که خود میگوید آدمی ذره ای از وجود والای اوست , میتواند در ثانیه ای زندگی هزاران نفر وکشور وطبیعتی را زیر ورو کند


بااین وصف ما چگونه نمیتوانیم تنها یک زندگی یعنی فقط زندگی خودراتغییردهیم ؟

در زندگی بیشترین چیزهائی که انسان را دست .پا بسته نگاه میدارد وابستگیوعادتها واینکه انسانی تا چه حد قدرت ازخود گذشتن را داشته یا توان ریسک کردن را .درواقع انسانی که مهاجرت میکند انسان مقتدریست که همه ی آنچه را که سالها داشته با تمامی وابستگیها ودلبستگی ها وسالهای بسیار زحمت کشیدن برای ساختن زندگی فعلی باز این قدرت را درخود میبیند که ازهمه ی آنچه دارد چشم پوشی کند وبه مکانی ناشناس وجدید رفته وازنو چون دانه ای کاشته شده درخاک شروه به رشد ونمو کرده تا روزی دراین مکان جدید نهالی وبوته ای ویا درختی شود که دیگر ریشه ای محکم داشته ونیازی به تزرس از بادهای سهمگین اتفاقات زندگی را نداشته باشد واین آغاز این شروع کار ساده ای نیست

اینکه انسان بداند در این شکل جدائی وپاک باختگی کامل می بایست در مکانی جدید ازنو خود وجودئی خویش را بسازد وحتی خود را به خود ودیگران بعنوان فردی تلاشگر وانسانی ارزشمند ثابت کند ,اینکه مجبور باشد از صفرو نقطه شروع آغاز کندو چون یک کودک اول زبانی را بیاموزد واگر هیچ زبانن دیگری که یاور او باشد نداند ومدتی با زبانی اشاره ودست وپا بخواهد حرف بزند وحتی درحد بیرون کشیدن گلیم خود از آب از فرهنگ وزبان وکشور جدید وجای جدید هیچ نداند اینکه دراین مکان وجامعهی فعلی چه میان مردم روستائی ست چه میان مردم کشوری پذیرفته شود وامکان زندگی باو داده شود تا قادر باشد نیازهای شخصی خود وخانواده ی خود را دراین غریبستان بی زبانیها فراهم کند چیز ساده ای نیست وبنظر من هرانسانی که چنین کرد وبرروی پای خود استوار شد وازخود وزندگی وخانواده ی خود کسی را و چیزی را ساخته و با بازسازی دوباره ,آنهم در جائی غریب برای خود کسی شده وشهروندی وجز مردمی در یک کشور ودر نهایت پاکی ودرستی به کمالی رسید حتی اگر درمیانگین زندگی باشد آنگاه این انسان مرد باشد یا زن * نوجوانی باشد یا جوانی فرق نمیکند,چراکه اینجا دیگر سن سخن نمیگوید اینجا قدرتِ آغاز توانائی بر پای خود ماندن , اینجا خودباوری واعتماد بنفس , اعتقاد به خویش وبه توانائی خود, تحمل وصبر وشکیبائی وبسیاری دیگر از خصلتهای حسنه وخوب ومفید ودرخور تامل ویادگیری است که در جای خودحرف میزند. وانسانی را به ما نشان میدهد که برای خود کسی ست. انسانی که توان آنرا داشته است از غریبی وبی کسی خود برای خود کسی بسازد و یک زندگی خودساخته راسامان داده وخودرا به بالا کشیده ودرمانده برجای نماند. البته بسیارند انان که این راه را رفته هنوز سرگردان زندگی جدی د خود در سردرگمی برجای مانده اند ونه راه پس داشته نه راه پیش وازشرم بازگشت بسوی آنان که روزی توسط او ترک شده اند عمری به غم وتنهائی سر میکنند اما به خانه وخانواده باز نمیگردند وبه اشتباه تصور میکنند اینگونه بلاتکلیف زیستن بهتر از ان است که شرمدنه باز کگردند درصورتی که از هر:جا شروع کنی آغاز مهم است خواه باز گردی به نقطه ی اول وآغاز کنی خواه در آنجا که هستی شروه دئوباره زندگی خود را به آغازی دیگر به سرانجام برسانی .اما متاسفانه برای این گروه که در خارج از شکرو نیز بسیارند واز کشورهای مختلفی نیز هستند که سالهاست در سرگردانی بدون داشتن کار وسرپناه در خفا وبه سختی زندگی میکنند بسیار است که نتوانسته اند به هیچ شکلی اقامت خوتد را ثبت کرده وبه زندگی عادی برسند وآغازی بر شروع راه آمده داشته باشند وسرگردان بر جای مانده اند ولی باز از ترس سرزنشها وخوار شدنها در میان اشنا وغریبه درصورتی که اگر به آغاز اعتقاد داشت درهرکجا که بود چه کشور خود چه کشور غریب چه در شکست بازها وبارها در هرکجا که بود دست از باور خود بر نمیداشت که هرروز آغازیست برای «من بودن» وبرای کسی بودن . بسیارند که میگویند« شعار دادن ساده است» و درعمل باید توان آنرا داشت درست است این شعاری بیش نخواهد بود که من در بطالت راه رفته ومدام بگویم من روزی کسی خواهم شد وبه شعارهای بسیار به گول زدن خود بپردازم شعار وقتی ارزش دارد که عمل نیز باآن همراه شود که یکبار نیز گفتیم خداوند انسانی را که شکست خویش را باور میکند ودر اطلاح آن نمی کوشد ودر بهتر شدن اوضاع خویش گامی برنمیدارد دوست ندارد خدواند شکستخوردگان را وقتی یاری میدهد که بداند با اعتماد باو بخود خویش دوباره برخواهند خاست ومجدد زندگی را از سر خواهند گرفت که او نیز در بزرگی رحمت وحکمت خویش گفته است درهرزمان هرجا در خوشی در بدبختی در غم در شادی درناتوانی ودر بیماری

«ازتو همت از من بر کت!»

خداوند همواره میگوید : چون تو گامی برداری دستت را خواهم گرفت وهمراه تو خواهم آمد چون تو ارده کنی یاریت میدهم چون تو بخواهی درخواسته های تو,امیدت را افزون کرده قدرتت را بسیار میکنم اما چگونه ترا بسازم ,در زمانیکه در وقتی که تو درگوشه تنهائی وافسوس ودریغ خود نشسته ای وتنها بر حال خود «آه» میکشی بی هیچ تلاشی؟

آنگاه چگونه ازمن توقع داری من دلسوز تو باشم وقتی توخود بخود وبه زندگی خود دلسوز نیستی ؟من بتو عقل داده جان داده قدرت داده دست و پا داده ام وتو بی استفاده از هیچیک ازاینان نشسته ای ودست بدامان من ازمن معجزه ای می طلبی,آنهم در زمانی که در آنگوشه ی دنیا کودکی بیش از تو نیازمند دادرسی من است واشک او دعای او ازسر کوچکی وبی قدرتی وبی کسی ست وقتی تو میتوانی خود بپا خواسته کسی باشی چگونه توقع داری من بتو یاری دهم بی انکه تو خود بخود خویش یاری داده باشی که حداقل از ایسن غم خود را بیرون کشیده بخود بگوئی هستم باید باشم بدونم برای من وحتی شده فقط برای من باید مثمر ثمر باشد وقتی تو خود خودرا باور وقبول نداری چگونه منتظری خدایتو ترا بپذیرد خدا بخشنده ورحمان است درست اما به همان بخشندگی ورحمت بود که تنی وعقلی وجانی بتو بخشید برای آنکه تحرک هریک ازاین داده ترا در زندگی پیش برد ونیازمند این نباشی که من کالسکه وجود ترا برای تو راه برده ترا به جائی برسانم آنگاه که تو از کالسکه کودکی عقل وروح خود بیرون نیامده سعی نمیکنی راه رفتن را بیآموزی سخن گفتن را یاد بگیری دویدن را امتحان کنی سختی کشیدن را تحمل کنی تا خود برای خود کسی شوی من اگر برای کسی که اینگونه رفتار میکند دنیارا نیز بسازم واز آن او کنم باز منتظر خواهد بو د کسی لقمه ای گر فته در دهان او بگذارد چون یاد نگر فته است که زندگی را زندگی کند.

خود سازی شکلی از سپاس ازخداوندنیز هست وبهره گرفتن,ازطلوع روز وآغاز صبح خود بهره وری از آغازهاست ,که هرروز دراختیار منو شما قرار میگیرد وزمانی سپاس این نعمت واین برکت را به جا آورده ایم که در گذر روز کاری انجام داده باشیم هرچند ساده اما بی ارزش درمقاتم همسری یا مادری یا زنی یا مردی , فرزندییا شهروندی وانسانی مفید درجامعه ای حتی حتی حتی اگر آنچه میگنیم آوردن لبخندی بر لبی باشد وشاد کردن دلی در غمی خود نیز اغازی برای ائووبرای ماست که بدانیم نگو بوده ایم نیکو عمل کرده ایم وخدای خویش را از خود رضا کرده ایم که خدمت به خلق به هرکه باشد سیاه وسفید بزرگ وکوچک خود عبادت است وستایش پرودرگاری که نعمت بودن را بمنو شما اعطا نموده است/وزمانی دعا نیز در وقت سحر ودر شبانگاه اثری دارد وثمری که خود برخود نیز کوششی در بهبودی اوضاع کنی وآغازی دوباره بر پیروزی بر غم ومشکلات آنگاه شادی را نیز خواهی دید واز برکت وتعمت اونیز برخوردار خوادهی شد:

____ بد نیست نگاهی بر سروده ی * حافظ داشته باشیم ____


عشقم بکامست از لعل دلخواه

کارم بکامست الحمدالله

ای بخت سرکش , تنگش ببرکش

گه جام سرکش گه لعل دلخواه

مارا برندی افسانه کردند

پیران جاهل شیخان گمراه

از دست زاهد کردیم توبه

وز فعل عابد استغفرالله

جاناا چه گویم شرح فراقت

چشمی وصد نم جانی وصد آه

کافر مبیناآد این غم که دیدست

ازقامتت سرو از عارضت ماه

شوق لبت برد از یاد حافظ

درس شبا نه ,ورد سحرگاه

_________حافظ شیرازی____


وحافظ نیز دراینجا میفرماید که از تلاشم به هرچه بود رسیدم حتی به حیله دشمنان اما درنهایت اگرچه غمی نیسز هست اما نباید دعای شب وورد سشحرگاه وسخن باخداوند ودرخواست ازاو را فراموش کرده ز خاطر ببریم که هرچه هست به یمن قدرت وبرکت ونعمت اوست وتلاش ما.

آغازها برای همین هاست برای اینکه من از بودن خود برای خود در رفاه خودواطرافیان خود وجامعه ی خود کسی بسازم که سودی داشته باشد وارزشی وقتی ارزشی برخود ووجود وخواسته ی خود قائل نیستیم ازخداوند چه میخواهیم؟ چگونه متوقه هستیم او که درخلقت خود سهم زنده بودن را به رحمت خویش بمن وشما داده است تا اخرین گام چون له له ای چون مادر یا پدری همواره مارا کودک بداند وهرگز امید بزرگ شدن ما را نداشته باشد امید ایستادن ما بروی پا وشکل گرفتن ما در زندگی که خدای یکتا اگرچه در همه ی لحظات زندگی شاهد توست حامی توست یاور توست .اما اونیز ناامید میشود,همانند یک پدر یک مادر حتی یک «له له» وقتی ببیند تو همیشه میخواهی چون کودکی باشی آویزان به او ودر صدد نجات ویاوری مداوم,چون طفلی ازاو واین خیانتی ست بخود به جامعه به زندگی به هستی وحتی به رحمت بزرگ خداوند که این رحمت: بخشیدن زندگی بتوست که میتوانست درجای تو کسی دیگر راآورده که توان زندگی بهتر را درخود ببیند.همواره ناامیدان وافراد منفی ,میگویند: کاش خداوند چنین کرده بود وبجای من کسی را دیگر زاده شده بود که توان زندگی را نیز درخود میدید من قادر نیستم زندگی راتحمل کنم وچیزی ازخود بسازم وکسی برای خود یا دیگری باشم.واین جای بسی تاسف دارد که چون به او مینگری نه معلول جسمی ست نه معلول عقلی نه فر دی بی دست وپاست نه حتی آدمی بیعرضه اما بااین طرز تفکر هم معلول جمسی وعقلی ست ,هم انسانی بی مقدار هم فردی بی ارزش که براستی نیز جز پرکردن جای فردی دیگر حضورو وجوداوازآغاز تا پایان نیر ثمری نداشته وتخواهد داشت تنها فضائی از جسمی بیهوده پرکشته است که نه قدر خود میداند نه قدر زندگی .آغاز برای اوبا پایان, مساوی ویکیست .آغاز برای اوحتی دیده نمیشود فهمیده نمیشود درک نمیگردد

آغاز برای او انقدر غیر قابل دیدن است که نمیداند اگر فقط هم اکنون برخیزد وازخانه به بیرون رود همین خود اغازیست برهزار دیدنی هزار ها دیدن انسانهائیست در مشغله ی زندگی در شور وحال وحتی فشارهای زندگی اما هرچه هست اینان زندگی میکنند او زندگی را تلف میکند وبس ارزش حیوانی که صبح برمیخرد وبدنبال سیرکردن شکم خود میرود صدبرابر بیشتر از انسانی ست که درگوشه ی تنهائی وبی ثمری خویش نشسته است وبی هیچ تلاش وحتی داشتن امیدی که راهبر او شود تنها وفقط به فقط امید یاری ورحمت وبرکت خداوند را دارد ودستی دراز کرده بسوی او و والدین یا خویشان خویشیا مردمان غریب واشنا در گذر زندگی نفرت باری که بی شک احدی نیز براو ارزشی قائل نیست که بجای خودرن نان از بازوی خویش منت دیگری میکشد وشرم دیگری میخورد اما از خدای خود وازخود شرم نمیکند که برخیزد وبرای خود کسی باشد ردتنی سالم ودست وپائی پیر یا جوان اما هنوز قادر به انجام کاری.


_____آغاز____ف.شیدا___


بر پیکر مرکبار هستی خویش چشم دوخته ام,به تمنای آنچه مرا

از سنگفرش حادثه بر پا داشت

به تمنای آنچه تسلیمم را خواهان نبود .میرفتم لیک

نه در جستجوی از دست رفته ای خویش

که بارها بر زمینم کوبید...نیرفتم تنها برای آنکه

شاید... روزنه ی امیدی یافته

در پس دیوار های زندگی ,آرامشی یابم

ودرسایه ی دیواری که زمانی مانع من بود

اندکی بیآسایم

در جیتجوی آرامشی که هرگز نیافتم

بدنبال تسکینی که درد را

در آن , قدرت رخ کشیدنی نبود .

بیزار از ناامیدیهای تلخ درونم

گریزان ازیاس محنت بار وغمزده ی اندرون خویش

...میگشتم ...درجستجوی , امیدی که هرگز به ناامید نیآنجامد و

میرفتم. اماسنگین ز غصه ها ورنجهای درون

چه دردناک بود لحظات ناامیدی

چه تلخ بود ناامیدانه

بر هرچه هست ونیست نگریستن

وبر ناامیدی خویش , فائق نیآمدن

افسوس که الفبای زبان مرا, قدرت تحریری نداشت

زیرا فریادی ست در گلوی آنکس که ...

زبانش را یارای حرکتی نیست.

آری میرفتم به تمنای باز یافتن آنچه که تنم را ,

یارای حرکتی دگرباره می بخشید

به تمنای آنچه که خونم را, حرارت ودمای بودن میداد...

قلبم را به طپشی شور انگیز وامیداشت...

و«آغاز » را جستجو میکرد

میرفتم خسته پای ووامانده تن

لیک در پی رهائی روحی

که باسارتم آگه بود

پس کجاست نور خدا

تا روشنائیم بخشد

و«آغازین » طلوع صبحم را حرارت خورشیدی.

« چراکه من در انتها... درآغازم»

___فرزانه شیدا/ 16/3/1365___


شروع روز یعنی آغاز و آغاز یعنی برکت ودرک این برکت یعنی خوشبختی واستفاده ازاین آغازها یعنی رسیدن به اوج معنویت مادی ومعنوی آغاز یعنی عشق بیخود به زندگی به مردم به دنیا وبالاتر ازهمه تشکر وسپاس ازخدائی که هرروز راآغاز منو تو کرده وهرروز را برکت بخشیده که بگام تو دست تو و یاری تو بخود ,بمن ,بدیگری برای خود کسی باشی و از خویش نیز راضی. و سربلند خود وخانواده وجامعه وبالاتر ازهرچه وهرکس خدای خود. بگذاریم هرروز آغاز هرروز ِآغاز دوباره زندگی باشد برای ساختن شادی ورسیدن به انتهای شب در ثمره ای باارزش که اگر به لبخندی وبه شوقی ومهری بگذرد بی شک بی ثمر نبوده است


__________حافظ شیرازی_________

سالها دفتر ما در گرو صهبا بود

رونق میکده ودرس و.دعای ما بود

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان

هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

دفتر دانش ما جمله بشوئید به مّی

که فلک دید م ودر قصد دل دانا بود

از بتان آن طلب از حسن شناسی ایدل

کاین کسی گفت که در غلم نظر بینا بود

دل چو پرگار بهرسو دورانی میکرد

واندر آن دایره سرگشته ی پا برجا بود

مطرب از دردمحبت علمی می پرداخت

که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود

میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جو

برسرم سایه ی آن سرو یکی بالا بود

پیر گلرنگ من اندر حق ارزق پوشان

رخضت خبث نداد ارنه حکایتها بود

قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد

کین معامل به همه عیب نهان بینا بود

___________از حافظ شیرازی_________


هرروز آ؛ازیست چه بر انکه داراست چه بر او که درنداری وفقر بسر میبرد که هرآنگونه باشیم ودرهر موقعیت ومکان وشان ومنزلتی اسنانی هستیم که میبایت وجود وحضور ما ثمری داشته باشد به نیکی وخیر برای خود وهمگان واز خاطر نباید برد که او نیز که متمول ودراست نیز وظایفی بعنوان اسنان بردوش خویش دارد که دستگیر ناتوانی باشد وباعث لبخندی بر لب کودکی پیر جوانی وئهمه وهمه چون در همبیستگی آنسانی دردهروز آغازی باشیم بر هدایت درست زندگی در محدوده ی کوچک وبزرگ بودن خود دنیا در چرخه ی خویش نیز آغازهای بسیار مفیدی به برکت الهی بر آدمی خواهد داشت که چنین است زندگی با هر دست بدهی با آن دست نیز پیش خواهی گرفت چه به نیکی باشد چه به دشمنی چه به مهربانی باشد چه به ظلم وستم هیچکش ارزاین قانون طبیعت مبرا نیست درهرمقامی که میخواهد باشد در اوج روشنیها یا درقعرسیاهی ها

ما هستم که باشیم اما هستیم که بیهوده نباشیم.

¤¤¤¤¤

____از کتاب احمد شاملو مجموعه ی آثار_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان____


* سروده ی *اکتا ویو پاز *


« میان رفتن وماندن» ...

روز شفافیتی ست استوار ...گرفتار در لق لق ی

میان رفتن وماندن

همه طفره آمیز است آنچه از روز به چشم می آید:

افق دسترس است ولمس ناپذیر

روی میز...کاغذها...کتاب ولیوانی...

هرچیز در سایه ی نام خود ارمیده است

خون در رگهایم ارامتر وارامتر بر میخیزد

هجاهای سرسختش را

در شقیقه هایم تکرار میکند.

چیزی بر نمی گزیند نور,

اکنون کار دیگر گونه کردن دیواری است

که تنها زمان ِ فاقدِ تاریخ می زید.

....عصر فرا میرسد

عصری که هم اکنون خلیج است

وحرکت آرام اش, جهان را می جنباند

...

ما نه خفته ایم نه بیداریم

فقط هستیم...فقط میمانیم.

لحظه از خود جدا میشود

درنگی میکند وبه هیات گذرگاهی

در می آید که ما

از آن , همچنان در گذریم .


سروده ی *اکتا ویو پاز .

____ترجمه ی احمد شاملو_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان____


ـ*‌ ستایش ، هنگام نو رُستن را . ارد بزرگ

ـ* آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر . ارد بزرگ

ـ*‌‌هر آن می تواند آغازی دوباره در زندگی ما باشد ، پس هیچ وقت پایانی پیش روی ما نیست .ارد بزرگ

ـ* تنها آغاز ها را باید جشن گرفت چرا که شیره جهان در رشد و زایندگیست . ارد بزرگ

ـ*هیچ آغازی را مزاری نیست چرا که همواره در حال دگرگونی و رشد است .ارد بزرگ


●_ پایان * فرگرد آغاز_●

____به قلم فرزانه شیدا _____



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آغاز*





بعُد سوم فر گرد خرد و دانش


جلد نخست کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد دوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد سوم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا

جلد چهارم کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا




●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

● _ فرگرد خرد و دانش _●


ــــــــــ *دل بی درد و رها/سروده ی ف.شیدا ـــــــــ


گر بود چنین قلبی از عقل جدا باشد

آنرا که بوّد روحی غافل نشود از غم

گر روح ندارد او نامش نبّود آدم

گر کودک و گر پیر یست گر مرد و یا یک زن

هر دل به مرام خود دارد غم این برزن


اورا که به غهمایش پیوسته فرو رفته

هر دم به خدای خود رنج وغم دل گفته

آری شب بیداری از یک دل غمدار است

از غصه بسی دلها غمدیده و بیدار است

اینگونه دلی هر شب دستی بدعا دارد

نجوای دلش هر شب رو سوی خدا دارد

_______سروده ی: فرزانه شیدا_______

در بیشتر فرگرد هائی که تاکنون از آن سخن رفت همواره به نقش عقل وخرد تکیه بسیار شد

وبارها نیز ذکر گردید که هرگز کسی به دانش وآگاهی مورد لزوم زندگی خود نمیرسد مگر آنکه بواسطه ی یادگیری .دین وتقوا ودانش معنوی وروحی وعلمی وبه روز کردن دانشهای زندگی خود در سطحی قرار گیرد که همگام با دنیا وجامعه پییش رود این گفته بر اساس اینکه ما هرگز در طول زندگی نیاز به دانائی های بسیار در زمینه های مختلف نیستیم تصوری عامی ست که عموم مردم تصور میکند که تا همان مقدار مدرکی که بدست آورده اند درهمان یک رشته ی تحصیلی می بایست جوابگوی نیاز زندگی آنان باشد در صورتی که زندگی وسعت زیادی دارد باین معنی که انسان هرروزه به مسائلی برخورد میکند که داشتن اگاهی هائی در آن نه تنها بسیار باو کمک خواهد کرد بلکه باعث میگردد بسیاری از مشکلات ناشی ازاین رویاروئی با با یکیدیگر روبرومیشوند کمبودی از

لحاظ سطح تحصیلی در هیچ یک از عالمان فن اعم از استادان ومعلمین و ... غیره نباشد

ودر سطح کاری نیز به صورت برنامه ریزی برای کارمندان خود در رشته های مهندسی

تهسیلات سفر به کشورهای دیگر ویادگیری دستگاهها وفنون جدید آنرا بیاموزند که جنانچه

این دستگاها یا این پژوهشهای علمی در کشور خود ایشان مورد استفاده قرار گرفت نیازی

باین نباشد که کسی از انوسی کشور های دیگر برای تعمیر آن بیابد ودر حد بالای تحصیلی این اموزشها را بهکارمندان خود می آموزند که هم قادر به بهره کیری از دستگاهای جدید باشند

وهم اینکه لیسانسه فن بااین به روز بودن ها شاید بتواند خود نیز مکخترع فردای همان کشور باشد وچیزی به فکر وذهن او برسد که برای جوامع دنیا مثمر ثمر باشد.

درنتیجه بکارگیری خرد ودانش در سطح جهانی وبه روز کردن دانسته ها یکی ازعوامل مهم

ومورد توجه تمامی ملل دنیاست وسفرهای ذدکر شده نیز با هزینه هائی که به هر مکان دولتی سالیانه تعلق میگیرد پرداخت شده وهمگان در یک سطح ویک دسته بندی بعنوان مهندس مکانیک

یا الکترونیک , دکتر وپرستار , استادان و معلمین ... , قرار خواهند داشت واین نحو وروش خوبی برای این است که تمامی کشورها قادر باشند از اختراعات و.دستآوردها وکشفیات ودستگاهای روز جهان استفاده کرده وبا اینگونه همکاری های تحصیلی واموزشی از وجود یکدیگر بهره ای مثبت گرفته ودر سطح بین اللملی دانشی آموخته واستفاده میشود واین از مزایای خوبی برای مردمان

ملل جهان است که برای مثال بزرگترین دستگاه عکسبرداری دنیا را در بیمارستان خود دارا باشند ودکتری که قادر باشد از این دستگاه را استفاده کند ومهندسی که قادر باشد درصورت نیاز آنرا

تعمیر نماید واینگونه امکانات در سطح کشوری وجهانی به هیچ شکلی برای کسی فراهم

نخواهد شد مگر در ترویج آموزش همگانی وکه دولت واداره جات دولتی با هماهنگی با دیگر کشورها قادر باشند , افراد خود را آزموده وآموزش کافی را باو داده و یادیگری دانش اورا برای او به رایگان اما درخدمت مردم در اختیار هر فرد قرار دهند

وفردی از مردم کشور خود را داشته باشند که به کمک او دانشی مورد استفاده قرار گیرد ,

دستگاهی استفاده شده وکاری انجام گردد واز یک فرد دکتر مهندس و..کسی را بسازند که در صورت نیاز برای انجام هر رشته ای که در اداره جات ومناطق دولتی وجود دارد از وجود او

استفاده کرده وهیمن افراد برای نیاز ملی در سطح کشور در همه شهرستانها کافی باشد.

بدینمعنی که برای مثال ازهمه شهرستانها وهر اداره ای فردی به فردی پیشنهاد سفر تحصیلی

داده میشود با تامین مخارج که چنانچه رفته بیاموزد امتحان داده وبا مدرک باز گردد کل هزینه پرداختی باهمین کار درایسنده جبران میشود چراکه دیگر لارم نیست از کشورهای دیگر هزینه

کرده فرد مورد نیاز را دعوت نمایند تا کاری را انجام دهد یا دستگاهی را تعمیر کند و... با ذکر این مطالب روشن است که وقتی انسان بطور مداوم درتعلیم وتربیت وهمچنین مسافرت به کشور گوناگون باشد وبا آنسامهای بسیاری در افکار وسنن وفرهنگ مختلف اشنا شود خودبخود تبدیل به ادمی خردمند میگردد که هم در کمال دانش وعلم است هم خرد ودانائی او رشد فراوان می یابد .

اما زمانی که چنین امکاناتی فراهم نباشد وشخص تنها کشور خود مردم خود ودانش خود را

درا باشد به چه گونه می بایت خود را رشد دهد مسلم است که کتابهای فراوانی در هر رشته

وعلمی یافت میشود ودرعین حال روابط با مردمان مختلف وعلاقمند ی نشان دادن حتی جهت تمرین به رشته های متنوع خود میتواند سود مند باشد اما آنچه بش از هرچیز ما باید بیآموزیم این است که خود وبخصوص کودکان خود را به کتاب خوانی عادت بدهیم واینکار باهمان قصه های شبانه ای که مادر وپدر برای کودک میگویند وهمجنین در سنین بالاتر بردن او به کتابفروشی که حتی ازروی عکس یکی دوکتاب برگزیند وبدلخواه خود آنرا انتخاب کند وخواندن آن برای او در سنین رشد بیشتر تهیه کتب مختلف که از جمله علاقمندی های اوباشد درکنار آن خرید مجلات متنوع وبدون مجله های متنوع با رنگها وشکلهای مختلف درخانه طی ماهها وباز در کناری تمامی اینها بردن اوبه دیدار چیزهائی که علمی را باو میآموزد وهمه وهمه در تربیت اوبرای اینکه خود دنباله رو اعمال شما بدئوده وعلاقمند به مطالبی گردد موثر خواهد بود واگرچه مشغله های زندگی بسیار وقت انسانی را معطوف بکار ومشکلات زندگی میکند اما کمترین کاتری که میتوانیم انجام دهیم نوشتن نام او در کنابخانه ایست وبردن او یبرای اینکه کتابی را گرفته بخانه بیاورد ویاددادن این مطلب درمورد کتاب باو چه درباب کتاب شخصی چه کتابخانه باینکه کتاب چیز باارزشی ست وگفتن اینکه میدانم تواینرا پاره نمیکنی.کتابت رو میدونم خط خطی نمیکنی وآنرا خوب نگه میداری و...یاد آوری مداوم اینکه چه کتابهائی داری؟ نام هایش چیست ؟چه خوانده ای؟کتابهایت را دوست داری؟ وتشویق او همه وهمه باعث میگردد که کودک خودبخود چه جهت جلب رضایت وشاد کردن شماچه بادقت وتوجه

به کتابهای خود برای حفظ نام کتاب وتعداد آنها وچه بر حسب عادت علاقمند گردد که کتابهائی داشته بخواند ووقتی این تبدیل به عادت گردد دیگر میتوان مطمئن بود که در سنین بالاتر نیازی باین نیست که بدنبال او راه بیافیتم تا او کتابی تهیه کند که خود او اینکارا خواهد کرد ودرعین حال ما نیز گاه گداری باو کتابی بدون اینکه مناسبتی برای اینکار باشد برای او بخریم وباو هدیه دهیم من خود زندگی وعلاقه به کتابم را مدیون همینگونه توجهات خانواده بودم واینکه از دیگر فرزندان خانواده بیشتر علاقمند به نوشتن وخواندن داشتم , بعلت همین توجه وقت که پدرومادرم بود.

اینکه والدین دریابند کدامین کودک چه نیازی دارد واورا در همان زمینه ی استعدادی ودر زمینه ای که نیاز اوست کمک ویاری دهند و اورا تشویق کنند که کاری را که خوب است انجام داده وپروبال به این شکل از پرورش این شکل آموزش , باو داده واو را یاری کنند که اونیز خودسازی را بگونه ای شروع کند که مطابق با شخصیت وذات درونی اوست.

خواه میل به خواندن ونوشتن باشد خواه به نقاشی وهنرهای دیگر خواه فن وحرفه ای حتی

برخلاف میل ما وسلیقه ی ما چراکه میل وسلیقه ی او ذات ونیتاز درون اوست نه فقط خواسته ی بچگانه وکودکانه او.!ایمکونه کمکهای والدین نیزدر ساختن شخصیت او بی ثمر نبوده وبا رسیدگی

به نیازهای او برای مثال, اگر نیازبه خواندن بیشتر را داردبا خرید مجلات وروزنامه وکتاب ودردسترس قرار دادن آن اورا یاری دهند وخانه ای که اینگونه چیزها در آن یافت گردد

بشکل عادی وروزمره کتاب خوانی وآموزش از طریق خواندن خود بمانند صبحانه خوردن کاری

عادی وعادت میشودوافراد خانواده پیوندی عادی با خواندن پیدا کرده وبی هیچ تلاش مصرانه ویا زحمت وقت گیری که خارج از محدوده ی زمانی زندگی وکار ما باشد خانواده رشد فکری خود را طی میکند که حتی خواندن حوادت روشنامه جحل جدولی در آن خود آموزشی ست در رشته ای

وزمینه ای از زندگی و زمانی که شما ببینید در موقع بیکاری بسیار مجلات درخانه هست وکتب مختلف وببینید پدر روزنامه میخواند ووالدین برای شما هرهفته مجلات هفتگی وروزنامه های روز حتی یکی از آن را تهیه کرده وگاه بگاهی کتابهائی هم فراهم می کنند شوق خواندن ودرنهایت رسیدن به مرحله یادگیری ازکتاب شکل گرفته است ودیگر حتی نیازی نیست برای درس خواندن هم به کودک خود بگوئیم>درس بخوان کمااینکه خواندن مجله وروزنامه هم در تعلیم وتربیت کشورهای دیگر جز برنامه های هفتگی وماهانه شاگردان در همه سطوح علمی ست .

خرد ودانش چیزی است که هر انسانی میبایست از ان بهره مند باشد ودرست بمکانند همان نان وابی ست که ر.وح بشری را جوابگو خواهد بود بسیار دیده ایم از ده ها وروستاهای جهان ودورافتاده تریمن محل های زندگی کودکانی به رشد وبالندگی میرسند ورسیده اند که در دنیا وجامعه سرشناس شده اند وعلت این بوده است که عده ای حس کنجکاوئی خودر توقویت نموده به هرشکل که درتوان اوست ودر محدوده ی زندگی او امکتان پذیر است بدنیال سوالات خود میرود وروزی برای گرفتن یک کتاب حتی حاضر میشود مسافتی طولانی را حتی پیاده طی نماید تا به شهر رسیده کتابی را برای خود فراهم کند چه بسیار دیده ایم که فرزندی جای آنکه همانند دیگر کودکان با بقیه درجمع مهمانی وگردهم آئی ها جای بازی درحیاط وبودن در جمع کودکان ترجیح میدهد درجمع بزرگان نشسته به سخنان آنان گوش دهد وچه بسیار باو میگویند برو بازی کن این حرفا بدرد تو نمیخورد وجای تو

اینجا نیست واین حرفها متعلق به بزرگترهاست درصورتی که کمتر اتفاق میافتد درجمعی که

زن ومرد بدور هم نشسته اند صحبتها بگونه ای باشد که حضور بچه ای زشت باشد ومعمولا کودکانی که, نشستن با بزرگان را دوست میدارند بچه های هستند که سخن بزرگان ومحیط بزرگتر

را دوست میدارند واین نماینده ی هوش وذکاوت اوست وعلت این است که این کودک با

بازی کردن, یمانند دیگر کودکان ,تمایلات نیاز های درونی خود را تکمیل شده نمی بینید وچون دیگرکودکان نیازمند این نیست که بازی های طولانی درساعتهای طولانی داشته باشد بلکه بدنبال چیزی بالاتر از یک بازی کودکانه سات او میخواهد بیآموزد وعلت جز این نمیتواندئ باشد که نیاز آموختن در او بحدی ست که حتی از بازی کودکاانه خود میگذرذ گاهی میگویند بچه ایست که بیش از اندازه کنجکاو است وحتی نام زشت فضول را نیز به او اطلاق میکنند واین نهایت بی انصافیست

که ما کودک کنکاو خود را اینگونه بخوانیم وهوش وذکاوت اورا به حساب این بگذاریم که دوست دارد به همه چیز دخالت کند اتفاقا این دخالت این توجه به مسائل بزرگترها خود گویای این است

که او هوشیار تر زاآن است که کودکانه وهمسن خود رفتار کند ودرک وشعور او بیش از

سن اوست که قادر است مائل بزرگتران را درک کند ویا حتی نظر بدهد وبدبختانه طی سنتها

نظر دادن فردی کوچکتر درخانه وخانواده عیب زشت ودخالت درکار بزرگان شمرده میشود

درحالی که بسیارند چیزهائی که ما میتوانیم ازاو بیآموزیم کمترین آن این است که کودک

کمتر از ما ذهنی آلوده به کینه ویا تجربه شکستن ودرنهایت ترسیدن از مسائل را دارد .

درنتیجه گاه نظر ساده ی او که بیطرفانه و درکمال پاکی ونظافت اندیشه است ممکن است

بسیار بیشتر بکار ما بیاید تا نظر منو شما که در پیچ وخم زندگی آنقدر خوب وبد دیده ایم

که نمیتوانیم بطور کامل روح خود را از این تجربه ها خالی کرده تصمیمی بگیریم یا فکری را به مرحله ی عمل بگذاریم که تاثیر این تجربه ها وترس ها برروی آن نباشد.

ـــــــــــ همزاد عاشقان جهان -قیصر امین پورــــــــ

پاره ای از یک منظومه


هر چند عاشقان قدیمی

از روزگار پیشین

تا حال

از درس و مدرسه

از قیل و قال

بیزار بوده اند

اما

اعجاز ما همین است :

ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه

در یک کتابخانه ی کوچک

بر پله های سنگی دانشگاه

و میله های سرد و فلزی

گل داد و سبز شد

آن روز، روز چندم اردی بهشت

یا چند شنبه بود

نمی دانم

آن روز هر چه بود

از روزهای آخر پاییز

یا آخر زمستان

فرقی نمی کند

زیرا

ما هر دو در بهار

- در یک بهار -

چشم به دنیا گشوده ایم

ما هر دو

در یک بهار چشم به هم دوختیم

آن گاه ناگهان

متولد شدیم و نام تازه ای

بر خودگذاشتیم

فرقی نمی کند

آن فصل

- فصلی که می توان متولد شد -

حتما بهار باید باشد

و نام تازه ی ما ، حتما

دیوانه وار باید باشد

فرقی نمی کند

امروز هم

ما هر چه بوده ایم ، همانیم

ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم

ما

همزاد عاشقان جهانیم ...*شعراز قیصر امین پور ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و مانیز به عنوان والدین در شناخت کودک خود مسئولیم و باید حتما در زمینه ی اخلاقی

و رفتاری کودکان خود دقت داشته باشیم ودر یابیم علاقمندی فرزند مابه نشستن در جمع

بزرکان از روی چیست دریابیم چرا دوست دارد درجمع بزرگترها باشدبه چه فکر میکند

وقتی از بازی میگذرد ومیان ما می نشیند چه چیزهائی دراین نشیت ها اورا جلب میکند

وباور کنید زمانی که جوابهای اورا که صادقانه وکودکانه خواهد بود بشنوید هرگز فکر

نمیکنید که او بچه ایست که مرز نمیشناسد که این مرز شکنی فعلی او نیز از سر

هشیاری اوست وذکاوتی که هر خانواده ای ارزومند است فرزند او داشته باشد.

وچنین بچه ای بی شک بسیار باهوش فعال وبادقت وموشکاف است وحیف است که

اورا از محیطی که بیشتر با روحیه ی کنجکاو او تطابق دارد دور نگه داشته ازاو بخواهیم

بازی کند آنهم بازی هائی که حتی ممکن است برای او مسخره واحمقانه جلوه کند

درحالی که دوست همسن او بااین بازی انقدر سرگرم میشود که بزور میشود موقع ناهارو

شام وخواب اورا از بازی کردن دور کرد همیشه اینرا باید دانست کودکی که تمامی

ساعات خود را بی وقفه به بازیگوشی میگذراند اگرچه ممکن ایست اینهم بنوعی از

هوش سرشار او باشد که درجائی بند نمیشود اما حتی بازی های کودکان را هم میشود

بگونه ای پرورش داد که هم این کودک بازگوش قادر به یادگیری خرد ودوانشی باشد

هم انکه بازی برای او حدودی دارد وترجیح میدهد که از جمع بزرگان استفاده ببرد

واگرتوجه کنید چنین کودکی حتی درگرفتن دوست دوستانی بزرگتر ازخود را ترجیح میدهد

وآمد وشد باآنان بیشتر برای او لذت دارد تا بازی با کودکان همسن.

واگرچنین بچه ای در خانه شماست اورا بهرشکل که میبایست پرورش دهید ونیاز دانستن

اورا درهر زمینه ای رشد داده وامکانات یادگیری را برای او فراهم کنید و..

اگرچه بسیار میبینیم که خانواده ها چه حتی برای بازی کودکان را سرزنش میکنند و

حتی او را به تنبیه میگیرند یا بخاطر آنکه زیاد درگوشه ای بحال خود است ا ورا دعوا میکنند

اما باید دراصل ووطیفه ایست .

در واقع که دریابیم کودک ما چگونه فرزندیست ونیازهای او چیست وعلت کارهای او را

ریشه یابی کنیم این فرزند مسات ومسلم است که اینده او به شادی باشد یا غم شادی و

غم فردای خود ما خواهد بود پس بعنوان والدین موظفیم استعدادهای بچه خود را درهرچه

هست حتی اگر ان رشته را خود دوست نمیداریم در پرورش آن اورا یاری کنیم چراکه شاید

مادر وپدر موسیقی را مناسب ندانند که فرزند آنان بجای لیسانس ودکترای فلان، فن موسیقی

بیاموزد هنر بیاموزد اما ازمیان همین افراد باهمین علاقمندیهائی که بنظر شما جزئی و

پیش وپا افتاده وبدون اینده است ونان درآر نیست انسانهائی برخاشته اند که دردنیا مشهور

شده ونام آنان بر سر زبانهاست مخالفت با استعدا کودک در زمینه های هنری نقاشی موسیقی متاسفانه در ایران بسیار بین خانواده ها متداول است وهمه در هر سطحی از زندگی مادی که باشندتوقع دارند دکتر ومهندسی فرزند آنان باشد تا هنرمندی که نقاشی میکند ونان ندارد بخورد درشکلی که آنکه براستی هنرمند باشد اگر براستی علاقمند به هر هنر ورشته ای هم که

باشد دانش آنرا تا اخرین مرحله ی یادگیری دنبال میکند چه شما بخواهید چه نه آنکه هدف خود

را تعیین کرده است وعلمی و.صنعنی وهنری هدف اوست جنگیدن بااو تنها آزار رساندن

به روح ومشکل ساز شدن برای پیشرفت اوست وشما جراینکه تصوری ازخود بعنوان

یک مزاحم یک مخالف دائمی برای او درست کنید نه تنها به جائی نمیرسید که مهر اورا

هم از دست میدهید وزمانی میرسد که او علی الرقم میل باطنی ودرونی پیش روی شما

بایستد وبگوید من تصمیم خود را گرفته ام این رشته را دنبال کنم من تصمیم این است

که ازدواج کنم من میخواهم فلان کاررا بکنم ومیکنم دراین شکل براستی شما به چه رسیده اید جزاینکه با دلخوری طرفین اورا ومحبت اورا نیز ازدست داده اید وباعث شده اید که

درتصور ائو شما جای راهنما همراه وپشتیبان دیوار باشید وسنگ راه او چوب لای چرخ امید وخواسته های او یک خانواده واقعی یک پدرومادر دلسوز چینین نمیکنند بلکه سعی میکنند

وطیفه ای را انجام دهند که بر عهده ی آنان ووطیفه ی اول واخر انان است هدایت کودک

بسوی آنچه ارزوی اوست چه در درس چه کار چه علاقمندیها متا موطفیم بالای سر کودکان

خود باشیم اما حق نداریم بخاطر خواسته شخصی خود اورا از دانش وهنر وعلاقمندیهای ذاتی او

دور نگه داریم ذات او خواهان علم است حال درهر رشته ای که میخواهد باشد هدف این

است که وقتی منو شما درجای والیدن دیگر حضور نداشتیم بتوانیم مطمئن باشیم که او ادمی

هست که چون چیزی را بخواهد بدان دست می یابد ویاد گرفته است که ازآنچه بدان علاقمند است

به نحو احسن استفاده ببرد وخود را به جائی برساند هرکه درراه خرد ودانش بایستد دشمن

آدمیست حتی اگر پدرومادر خود انسان باشند هرکه مانع پیشرفت استعدادهای ذاتی فرزند

وژن های او باشد که اورا ناخودآگاه بسموی حرفه ای میکشد که خدا باو بخشیده است

شیطان زندگی او دشمن واقعی اوست چراکه اوهرگز دلشاد زندگی نخواهد کرد

اگر دربهترین رشته دنیا حسرت این رابخورد که کاش میگذاشتند پیانو بیاموزم جای اینکه

اینهمه برگه ومدرک لیسانس ودکترا در رشته هائی جمع کنم کخه پشیزی برایم نمی ارزد

وهیج دلخوشی وعلاقمندی وحسی نسبت به آنان ندارم واین دربالاترین مقام خرد ودانش

برای یک شخص تحصیل کرده یک سرخوردگی یک اندوه یکگ شکسست است حال هر

چقدر شما برای دیگران بگوئید فرزندمن این است وآن است و فلان مدرک رادراست اما

چه سود فرزندشما در اوج مدرک ودانش غمگین است ونامراد .

شما دلیل این غم واین نامرادی ایا اگر بدانید شما خود باعث غم فرزند وشکست های او

افسردگی های او هستید براستی میتوانید ازخود بعنوان والدین راضی وخشنود باشید

میتوانید بازهم به دوق وشادی برای این وان بگوئید من توانستم فرزندکم را ادمی تحصیل کرده

بار بیاورم که ازفلان دانشگاه بافلان نمره فارغ التحصیل شده است ؟!

فارغ التحصیل از چه؟ سرخوردگی! دلشکستگی! نامرادی وازدستت دادن زمان شادی

نتیجه روحی مدرکیست که لیسانس ودکترا ومهندسی ست

اما بی ارزش وبی هیچ علاقمندی وپر ازاحستاس باید ها که باید این مدرک را میگرفتم

از من میخواستند که این مدرک را داشته باشم وگرفتم به چه قیمتی اما؟؟!!!

____ سروده ای از : حمید مصدق____

مبهوت

در این جهان چون برهوت مبهوت

آه ای پدر مگر

گندم چهقدر شیرین بود ؟

و سیب سرخ وسوسه حوا را

در دامن فریب چرا افکند ؟

نفرین به دیو وسوسه

نفرین به هوشیاری

آری عقاب شیطان را

من در بهشا دیدم

و نیز رنج آدم و حوا را

دراین زمین زندان

و رنج جاودانه انسان

دیدم مرا

این غرق در ملال

دیو محیط من این دوی اضطراب

می کاهد از درون چو چناران دیرسال

ناگه

مشام جان را

از باغ عشق رایح ای مست می کند

گفتی که باغ عشق بهشت است

در باغ عشق او

از پله های مرمر

با قامتی بلندتر از افرا

می آمد

و عطر روحپرور اندامش

ذرات نور را

در شور و شوق و وسوسه می آورد

دیدم که دستهای سپیدش

انبوه گیسوان سیاهش را

آشفته می کند

دیدم که انعطاف نگاهش

پرواز پاک چلچله ها بود

ناگاه دیدگان چو گشودم

چه وحشتی

دیدم فریب بود فروپوش دهشتی

دیدم که با تمام ظرافت او

ازهم گسیخت

ریخت فروریخت

هیچ شد

چه خوابهای نغز طلایی را

پنداشتم

نقش حقیقتی ست

چه جامه های فاخر

بر قامت بلند تمنا

در هاله های رویا

بردوخته

چه شعله های سرکش

در باغهای پندار افروخته

چه صادقانه و معصوم

در شعلههای سرکش آن عشق

سوخته بودم .*حمید مصدق

___________________________

فرزند خود را به آرزوی خواسته های خود مینشانیم چون معتقدیم او صلاح خود وزندگی خود را نمیداند واصرار براین میکنیم که درشته ای ادامه دهد یا رشته ای را برگزیند که دوراز استعداد یا حتی علاقمندی اوست راهی که به افسردگی او ختم گشته ودیگر دردرون خود ما را بعنوان کسی که بفکر خوشبختی او هستیم قبول نداشته وروزگار خود را بربادرفته ی خواسته های ما میبینید وآنچه را که عشق او بود از دست رفته میپندارد ویا درنیمه راه رفتن همه چیز را رها میکند ودیگر به هبچ چیز ادامه ممیدهد حتی دبه علاقمندیها چون نمیخوادهد بیشتر باما درگیسر شود ویانه به میل شما تا ته رفته بعد ازاوال بدون شما شروع میکند وبه رشته ی خود میرود تا به شما ثابت کند که میتوانست در آن رشته پیروز شوید یانه به شکا ثابت کند کاری را که میخواهد میکند ونتایج همه یکسان است او را وادار کرده ایم با سرخوردگی ولج باما به ماقبله برخاسته برعلیه ما شوشرش کنه اما باچه ؟ افسوس با علاقمندی خود که حق میسلم او بود ازاولین کام بدون درگیری باما بدون افسردگی دیدن بدون اتلاف وقت این میان شاید بخود بگوئید دورشته را بدست آورد وبد نشد اما شما عمر او را تلف کرده اید رشته ای را بیآموزد که هرگز ازآن به شوق استفاده نخواهد کرد وشایدهرگز هم بدنبال کار در پآ« رشته نباشد یا کار هم باشد او نخواهد آن کار را داشته وتقاضا دهد یا عمکری آنرا انجام دهد آنهم زمانی که و وقتی که دررشته ای که میتوانست دران گل کرده برای خود کسی شود ویا لااقل روزهای زندگیش را که یکبار بیشتر نیست به شوق برای رفتن به کلاس ویادگیری دانش خود برخیزد اما شما دراوج محبت خود که هدف اصلی شما نیز این بوده که او درزندگی نیز درمانده نشود درمانده ترین انسان ودلشکسته ترین مرد وزن را به جامعه تقدیم کرده اید که روزانه خرد وعلم ودانش وقدرت فکری خودرا صرف چیزی میکند که علاقه ای بان ندارد ومسلما بمرورز نیز افسرده تر شده اطرافیانن همکاراونیز درمکی باینداو فردی غمگین وبی علاقه بدین رشته است وحتی دچار خشمهای درونی میشود که هم او هم اطرافیان او ازجمله شما را بسیار ازار خواهد داد آیا واقعا راضی هستمی درخانه ی خود لیسانسه ای افسرده داشته باشیم؟؟!!

دانش ویادگیری دانش وخرد زیباست اگر گه درراهی صرف شود کهاز آن بهره ای درست ومقبول گرفته شود وعشقی دران نهفته باشد درغیر اینصورت شما چون خود یک ماشین بدنیای بیرون وبه جامعه خود وبه نسل اینده بخشیده اید نه یک انسان فرهیخته دانا آموزش دیده تحصیل کرده

فقط به فقط یک انسان اتوماتیک وخودکار ومصنوعی در ظاهروشکل آدمی وخالی ازهر شوق بودن در زندگی وکارواگر اینرا براستی موفقیت میدانید دکه فرزند شما فقط پروفسور ودکتر واستاد باشد وغمیگین پس موفق باشید اما به وضوح معلوم است هم شما شکست خودره ای هم متاسفانه او!

گوهر لطایف / در ستایش خرد و دانش

گوهرِ عقل___________

;گر خداوند آسمان را داده است ;مالِ قارون ترا و ملک عزیز

;گر نداری هنر، نداری جاه ;ور نداری خرد، نداری چیز

«افلاطون» گفته است: بزرگ ترین گوهر، خرد است و گفتارِ خوب و زبانِ شیرین.

حکما گفته اند: خرد، مُظاهر و معاون مردم است، در وقتِ سختی و دشواری و هرکه

استظهارِ خودْ خرد را داند، به آرزو و مرادِ خود برسد و هرکه به مشورتِ خرد کار کند، هرگز پشیمان نشود.

;خرد چون نداری بیاموزدت ;چو پژمرده گردی برافروزدت

;خرد بی میانجی و بی رهنمای ;بداند که هست این جهان را خدای

بزرگی گوید: هنرِ مرد از نیکبختی و هنر نیکبختی از فردست، و هنر فردْ سلامت یافتن است و هنرِ سلامت، گذاشتن این جهان است به رضای خدای.

رهنمونِ بزرگ_____________

حکمای پارس گفته اند که خرد رهنمونی بزرگ است و پشتی قوی است و کلید دانش هاست و خوی نیکْ کار بندِ خرد است و چون خردمند را کاری پیش آید، خرد را معاون خود گرداند تا از آن مشقّت برهَد و از مضایقْ خلاص و نجات یابد.

معاونِ جان_______________

حکیمان گفته اند: هرچیز را آلتی هست و آلت دانایانْ خرد است؛ و هرکسی را معاونی هست

و معاونِ جانْ خرد است؛ و هرکسی را آرامشی هست و آرامش پرهیزگارانْ خرد است؛

و هرکسی را انبازی هست و انباز حکیمانْ خرد است؛ و خرد را بر بیناییِ چشمْ بباید گزیدن

که خدای تعالی خرد را برای آن به مردم داده است تا هرچه به چشمِ سر نتواند دیدن،

به چشم خرد باز بیند.

;خرد بهتر از چشم و بینایی است ;نه بیناییْ افزون ز دانایی است

بزرجمهر گوید: بزرگ ترین گوهری، خرد است و نیکوترین پیرایه ای، شرم است و مهربان ترین دوستی، دانش است و بزرگ ترین تصنّعی، رِفق است.

خصایلِ اهلِ خرد____________

در خصایل اهل خردْ و آن ده خصلت است:

خصلت اول: ترسیدن است از خدای تعالی در سِرّ و علانیه؛ و پیغمبر صلی الله علیه و آله

می فرماید: ترسیدن از خدایْ، سر جمله حکمت هاست. و از فواید وی آن است که هرکه از

خدایْ بترسد خدای تعالی هیبت او در دل خلایق نهد و هرکه از خدای نترسد، خدای تعالی او را

در چشم مردم خوار و حقیر گرداند. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: هرکه از خدای تعالی بترسد جمله چیزها را ازو بترساند و هرکه از خدای تعالی نترسد، خدای تعالی او را از جمله

چیزها بترساند.


خصلت دوم: عقل را بر هوای نفس چیره داشتن است. و خدایْ می فرماید: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی یعنی متابعتِ نفس مکن. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید:

آفَةُ الدِّینِ الْهَوی، یعنی آفتِ دین داریْ متابعتِ هواست.

* * *

خصلت سوّم: سخن را راست و به اندیشه گفتن است. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید:

« فاضل ترین زبان ها زبان راست گفتارست.»

و حکما گفته اند: «هرکه راستی را شعار خود گرداند، خدایْ در سِرّ و علانیه بر وی راست آرَد.»

خصلت چهارم: تدبیر کردن در کارهاست. و رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: اَلتَّدْبِیرُ نِصفُ الْمَعِیشَةِ و می فرماید: لا عَقْلَ کَالتَّدبیر. یعنی تدبیر کردن، یک نیمه معیشت است.

و هیچ عقلی بهتر از آن نیست که زر به آتش بَرَند تا از غَشّ پاک گردد. و از فواید او آن است که هرکاری که به اندیشه آغاز کنند غالب و ظاهرْ آن باشد که به مقتضای ارادتْ به اتمام انجامد وهرکاری که از سَرِ شتاب و بی اندیشه آغاز کنند، حاصلِ وی جز ندامت و پشیمانی نبود.

خصلت پنجم: تجرُبَت کردن و با خداوندانِ تجربت مشورت کردن. رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: لا حکیمَ اِلاّ ذوتجرِبَةٍ؛ یعنی حقیقتِ کار نداند الاّ آن کس که تجربه کرده باشد و کیفیّت آن دانسته. و عرب مثال زده است: بر تو باد که با خداوندان تجربتْ مشورت کنی.

و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: هیچ استظهاری بهتر از مشورت نیست.

و حکیمی گوید: هرچیز را به خرد حاجت است و خرد را به آزمایش حاجت است، و از فواید او

آن است که تا کسی را در بیشتر افعال نیازمایند، بر وی اعتماد نشاید کردن و ایمن نشاید بودن

که ایمنی از آزمایش توان یافتن.

* * *

خصلت ششم: گفتار خوب و زبان شیرین است. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است:

گفتار نیکو گفتن به مثابت صدقه دادن است.

و از فواید او آن است که هرکه را زبانِ شیرین و گفتار خوب بود دوستی او در دل مردم ظاهر

شود و مردم با وی دوستی و برادری کنند. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است:

هرکه را گفتار وی آهسته و خوب بود واجب شود با وی دوستی کردن.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته است: هرکه را گفتارِ خوب و زبانِ شیرین بود، برادران او بسیار شوند.

خصلت هفتم: شرم داشتن است. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: الحیاءُ مِنَ الایمان؛ و فرموده است: اَلْحیاءَ خَیرٌ کُلُّهُ؛ یعنی حیا از ایمان است و حیا در جمله احوالْ نیکوست و همگی حیا نیکوست.

و از فواید او آن است که هر که را که حیا نبود از او وفا توقع نشاید داشت و بر وی اعتماد نباید کرد. ارستطالیس گفته است: با کسانی دوستی باید کردن که ایشان را حیا بود و آن کسی را که حیا و شرم نبود از وی دوستی نیاید.

خصلت هشتم: وفق و مدارا کردن است. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: رأسُ العَقْلِ بَعدَ الایمانِ المُداراة. یعنی سَرِ خِرد بعد از ایمان به خدای تعالی، مدارا کردن است با مردم. و از فواید او آن است که هرکه رِفْقْ و مدارا عادت کند، به وسیلت صبر و آهستگی بهره خویش از دنیا با آسودگی یابد و به آخرت نیز ثواب بی نهایت یابد. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: هرکه را بهره ای از رفق بدادند او را بهره نیکی از دنیا و آخرت داده باشند.

* * *

خصلت نهم: تواضع کردن است علما و پیران را از برای شرفِ علم و پیری. رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: مَنْ تواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّه َ، یعنی هرکه برای خدای تعالی تواضع کند خدای عزّوجل وی را بزرگ گرداند و رفعتش زیادت کند. و از فواید او آن است که هرکه پیران را تواضع کند به شَرَفِ پیری برسد و در وقت پیریْ بزرگ و گرامی بود. و رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: گرامی نداشت هیچ جوانیْ پیری را از برای شرفِ پیری او الاّ که خدای عزّوجل برگُمارد کسانی

را که در وقت پیری او را گرامی و عزیز دارند. و درین حدیث هم بشارت است که متواضعان

به پیری رسند و هم بشارت است که در وقت پیری گرامی باشند.

خصلت دهم: آنکه هرکاری که آن کار در نفس خودْ واجب نباشد و اقدام بدان در متعارَفِ خلقْ

مستحبّ نباشد و هیچ غرضی، حالی یا مالی بر وی موقوف نباشد، ترک آن کار بکند تا به

حُسنِ اسلام موصوف باشد.

چراغ روشن________________

دانش چون چراغِ روشن است که اگر چه بسیار چراغ ها ازو برافروزند، از وی هیچ کم نشود.

چینیان گفته اند که: دانشْ آرایش دین و دنیاست و همه چیزها چون بسیار شود خوار و ارزان


گردد، مگر دانش که هر چند بیشتر، عزیزتر.


;گهر گرچه بالا، نه بیش از هنر ;ز بهرهنرشد گرامی گهر

حکما گفته اند: دانش به هنگام سختیْ دستگیر مرد است و به هنگام درماندگیْ یار و رفیق است و معاون و مُظاهر است.

ماخذ:پایگاه حوزه:


http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4711&id=37500

در سروده ی ده فرمان من که یکبار پیش از این در فرگردها از آن استفاده نموده ام تمامی این خصلتهای نام برده برشمرده شده است اما لزومی به دوباره نویسی آن نمی بینم در نتیجه نگاهی خواهیم داشت بر سروده ی حافظ


جوزا سحر نهاد حمایل برابرم

یعنی غلام شاهم وسوگند میخورم

ساقی بیا که از مئدد بخت کارساز

کامی که خواستم ز خدا شد میسرم

جامی بده که باز بشادی روی شاه

پیرانه سر هوتای جوانیست در سرم

راهم مزن به وصف زلال خضر که من

ازجام شاه جرعه کش حوض کوثرم

شاها اپر به عرش رسانم سریر «فضل»

مملوک این جنابم ومسکین این درم...


____ ودر سروده ای دیگر میفرمانید____:

سالها پیروی مذهب رندان کردم

تا بفتوی «خرد» حرص به زندان کردم

من بسرمنزل عقنا نه بخود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

...

صبح خیزی وسلامت طلبی چون حافظ

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

پربدیوان غزل صدر نشینم چه عجب

سالها بندئگی صاحب دیوان کردم

_____حافظ_____


.بااین غزل نیز حافط میگوید در بنده کی خداوند برخرد افزودم واگر ازاین بندگی به صدر نشینی وبزرگی نیز رسیده باشم عجب نیست چراکه برخود افزودم ودربانی خدایم را کرده ام که ضاحب خانه ی شعر ومعرفت وعشق وزندگی بود.

____________

اما ما مردم براستی چرا چیزی را که درک نمیکنیم هرگز نیز تلاش نمیکنیم که انرا درک کنیم ؟چرا وقتی قادر به درک مسائل از دیدگاه دیگران نیستیم نه درمورد آن فکر میکنیم نه سعی میکنیم که علتهای او را دریابیم یا معنای آنرا برای خود جستجو نمیکنیم یاچرا باخود فکر نمی کنیم که شاید این من هستم که اشتباه میکنم شاید درجائی این منم که درست نگاه نمیکنم شاید این من باشم که اشتباه میکند نه فرد دیگری نه فرد متقابل من , و خواسته ها , نظر ات ودیدگاههای دیگری شاید بهینه تفکریست که بهتر ازمن به نتیجه میریسد شاید این نظریه این فکر جدید به سرمنزل مقصود برسد درجایگاهی که نظریاتی که تاکنون داشته ایم وهنوز به انجام کاملی نرسیده است را همچنان پاس بداریم وبرآن تعصب داشته وبر حفظ آن بکوشیم.

ما باید سعی کنیم همدیگر را بفهمیم چه در محیط خانه وخانواده چه در زندگی چه درعالم علم وادب وهنر وخرد واندیشه وقبول کنیم که : گاه نمیخواهیم ببینیم گاه نمیخواهیم بشنویم وگاه نمیخواهیم بیآموزیم, گاه ترجیح میدهیم هیچ بر اندیشه نیافزوده ,کورباشیم وکر باشیم !درمقام حرفهای نسنجیده اما, همواره زبانی درچرخش

ودر آموزش ازدنیا وپیرامون خود, کودن!افسوس !

.سبک واثری جدیداز آقای فکری بانام افراغ اندیشه دردنیای ادب نیز گویا به همین مشکلات دچار گشته استوچون نمیدانند چه میگوید بسیاری بخود گرفته پآنرا توهینی بخود تلقی میکنند ومن نمیدانم چرا زمانی که من این را خواندم احساس نکردم که کسی مرا جاهل خوانده باشد اما دیگرانی همیشه هستند که هرچه را در موقعیتهای به حساب خود می گذارند بی آنکه فکر کنند این شعر چه میگویدوچه هدفی را دنبال میکند.همیشه پیش می آید که ما در زندگی خود با مطالب ونوشته ها وآثار.. و یا چیزهای جدیدی مواجه و روبرومیشویم که برای همگان درک وقبول آن ساده نیست و بسیار دیده ایم که دراینگونه موارد برخوردهائی نیز رخ میدهد که هرکسی نظر خود را عنوان داشته وبر اساس آنچه خود می اندیشد موضوع ومتن و یا آنچه در دیدگاه او جدید است را به بررسی می نشیند درتمام جوامع دنیا همواره با آغوشی باز از هرچه نوین وجدید باشد استقبال میشود وهمواره نیز گروهی هستند که هرگز رضا به شکستن قالبها نمیشوند وحاضر نیستند هیچ چیز جدیدی را بیآزمایند ونه تنها خود اینکار را نمی کنند بلکه تلاشی سخت نیز خواهند داشت که دیگرا ن را نیز از آن محروم دارند وهمواره وهمیشه آن چیزی پیروز میشود که قادر باشد خود را معنا کند وهمیشه زمانی نیز میبرد تا ازگروه مردمان «آنان که باید» ,« آنچه را که باید» بپذیرند در زمانی که همواره وتا همیشه هستند کسانی که قادر بقول هیچ چیز جدیدی نیستند.

قالبها را بشکنیم وترس از شکستن نداشته باشیم چرا که جاهل آن کسی ست که حاضر به آشنائی با چیزهائی نباشد که قادر به فهم آن نیست و تاسف بیشتر دراین است که حتی تلاش نیز نکند که انرا درک کند واین جای تاسف دارد .

____از دفتر افراغ اندیشه ، به قلم اقای فکری:______


د ر خیال جاهلان اندیشه غر وب مى کند

یا که نورش زیر خاکستر آتش خاموش مى شود

تکه ابرى زود گذر است جهل و نادانى

تا به اشراق اندیشه معنا پیدا مى کند

نشد خاموش شمع فهم و ادارک

به فوت دهانى که خود راکند ضحاک

در هر ضربه کاوه به آهن اندیشه شد حدید

ورنه می ماند داستانش قدیم و نه عتید

اگر امروز آغاز نمودم حرف و حدیث

تا که افراغ کنم اندیشه وبیاید جدید

از گلستان اندیشه تو را گویم اى رفیق

نشو غافل از تفکر در این سبک جدید

____شاعر :جناب اقای فکری - انگلستان / لندن____

چراامروزه در مقابل خردودانش امروزی دنیای فعلی, ناتوانی های فکری مردمان در بسیاری از کشورها, بسیار تر از دیروز شده است؟! آیا هرگز به این اندیشه فرو رفته اید که این میان

چه چیز کم است که ما قادر نباشیم متنی مطلبی ویا موضوعی را درک کنیم ویا معنائی را درست برداشت نکنیم علت در هیچ چیز نیست جز همینکه دردنیای محدودی قرار گرفته باشیم وسعی نکنیم که آنرا وسعت دهیم وسعی نکنیم بیشتر بیآموزیم وبه نام دکتر ومهندس ولیسانسه بودن خود آکتفا کنیم وخود را خود آموخته ای کامل وتکامل یافته ای تصور کنیم که نیاز بیشتری به آموزش نداردویا حتی دراین تفکر باشد که زمان آموختنم را آموخته ام !و امروز وقت بکار گرفتن آموخته هاست!

وچه خطاست این تفکر! آنهم در دنیائی که هرروز شکل تکامل وپیشرفت به سرعت برق

در جریان پیشرو یست واین کارما جز حماقت ما نیست که تکامل وپیشرفت زندگی را شاهد باشیم وهمچنان خود را پیشرفته دنیای کگنونی بدانیم دزرزمانی که لای کتاب جدیدی را باز نمیکنیم

ودانستنی های جدی درا یا نمی بینیم یا جحتی از وجود وکشف واختراع آن بی خبریم.

خرد ودانش چیزی نیست که اتمام وآخر داشته باشد دانش وآموزش دوعلم وتربیت چیزی نیست

که به بستن کتابی با هر قطر ووزنی تکمیل شده تکامل کامل انسانی را باو ببخشد تکامل حتی تا روزهای واپیسن واخرین زندگی میتواند ادامه داشته باشد چه در فکر ونیروی اندیشه چه در زندگی .ما به یمن وبرکت دانش وخرد است که در زندگی خود میتوانیم آسوده تر زندگی کنیم

ومسائل متنوع زندگی را به صورتی سهل تر وآسان ترو راحت تراز سر گذرانده وکمترمشکلات وندانم کاریهای که ما باعث دردسر ما میشود دچار گردیم.

_______________________

*خرد و دانش ابزار پیراستن اشتباهات است و خردمندان ابزار دونپایگان نمی شوند . ارد بزرگ

*خرد در بستری طوفان زده رشد نمی کند . دانش را می آموزی اما خرد ، برآیند اندیشه و آموخته های ماست . ارد بزرگ

*تنها آشیانه خرد ، راستی و درستی ست . ارد بزرگ

*خرد ابزار توانایست و خردمند با فر دانش و اندیشه پاک خویش می آفریند ، او زایشگر رخدادهای امروز و فرداهاست . ارد بزرگ

* جام عمر را جز با می دلدادگی به خرد و دانش پر مکن . ارد بزرگ

●_ پایان * فرگرد خرد واندیشه_●

_________به قلم فرزانه شیدا __________





منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خرد و دانش*



افشین عباسی : بهترین راه حل برای مقابله با تجزیه طلبی

این روزها افکار بسیاری از جوانان معطوف به اندیشه های "ارد بزرگ" (Orod Bozorg) اندیشمند نامدار کشورمان است . برای آنهایی که اهل مطالعه هستند و چند چون افکار ، مسلما نظریه قاره کهن ارد بزرگ ذهنشان را بیش از هر چیز دیگر به خود مشغول نموده است .به طور خلاصه اگر بخواهیم در مورد نظریه قاره کهن صحبت کنیم باید بگویم که ارد بزرگ در آنجا به چرایی وجود قاره ها و چگونگی شکل گیری آنها اشاره می کند و در نهایت پرده از رازی شگرف بر می دارد او می گوید اروپا در زیر سیطره فرهنگ یونان است و در آسیا دو بخش فرهنگ چین و عرب دایه دار میدان هستند حال آنکه تمدن ایران باستان با این که حوزه تمدنی بسیار بزرگتر و غنی تری داشته است اما بخاطر بذر استعمار و خود خواهی بعضی از کشورها کم رنگ شده است . کشورهای محدوده قاره کهن عبارتند از : قزاقستان ، ازبکستان ، تاجیکستان ، قرقیزستان ، ازبکستان ، ترکمنستان ، افغانستان ، شمال باختری هندوستان ( سرزمین کشمیر ) ، پاکستان ، ایران ، عراق ، ترکیه ، سوریه ، لبنان ، قبرس ، نیمروزی ترین (جنوبی ترین ) بخش روسیه در میانه استراخان در شمال دریای خزر تا نیمروز اکراین ، آذربایجان ، ارمنستان و گرجستان .

http://bookdl.ir/myadmin/wp-content/uploads/2007/10/great-orod-ghareh-kohan-2.jpg

قسمت صورتی رنگ محدوده قاره کهن را به نمایش می گذارد

او معتقد است این حوزه که شامل بیست کشور می شوند باید تحت عنوان قاره کهن گرد هم آیند . البته ریشه بحث ارد بزرگ حماسی و تاریخی است . او در بخشی از نظریه خود چنین می گوید:

اگر به پیشینه فر و شکوه کشورهای قاره کهن نگاهی بیفکنیم خواهیم دید همه ما خویشاوندانی بسیار نزدیک هستیم به نیرنگهای گوناگون از هم بدور افتاده ایم و بدبختانه امروز هر یک سنگی به سینه می زنیم .

بی هیچ بزرگ نمایی استاد فردوسی والاترین خدمت را در همگرایی این سرزمین به خرج داده است . در اثر جاودانه او می خوانیم که فریدون پادشاه اساطیری سه فرزند داشت به نامهای تور و سلم و ایرج .

تور را به خاور (سرزمین امروزی چین ) و فرزندی را به باختر کشورش که اروپا باشد فرستاد و مرکز فرمانروایی خویش که قاره کهن است را به ایرج ، پاک ترین فرزندش سپرد . جالب است که بدانید نخستین کسی که از این میان کشته می شود همان ایرج است!
او با نیرنگ برادرانش در خاور و باختر کشته می شود . و گویا این آرزوی دیرین سلم و تور امروز به بار نشسته است !!!

فرزندان ایرج هنوز نتوانسته اند سرچشمه خرد جهان را در قاره کهن همگن کنند.

بزرگترین تحدیدی که امروزه بر کل منطقه قاره کهن سایه افکنده است بحث تجزیه طلبی است . نمونه های بارز آن در کشورهای پاکستان، افغانستان ، ترکیه ، عراق و گرجستان دیده می شود .

اجرای نظریه قاره کهن این خطر را به کلی از بین می برد و مجموع این بیست کشور را تحت یک قاره همانند قاره اروپا همگن و یکدست می کند .

همه ایرانیان بدنبال دیدن دوباره مجد و عظمت ایران هستند ایجاد این قاره که تنها بر بستر فرهنگ مشترک شکل می گیرد قسمتی از این خواست دیرین را تحقق می بخشد .

دکتر شیوا صولتی در رابطه با نظریه قاره کهن می گوید : به نظر من ارد بزرگ با این دیدگاه توانسته در حساس ترین مقطع تاریخی از تجزیه کشورهای این ناحیه و خرد شدن در فرهنگهای غیر بومی جلوگیری کند چین در قالب پیمان شانگهای و قراردادهای دو جانبه سعی در حضوری بلند مدت در این منطقه را دارد و از سوی دیگر عربها به جان مردم منطقه افتاده اند با القاعده و شبکه الجزیره ، و از سوی دیگر ، اتحادیه اروپا سعی در اختلاف افکنی در منطقه را دارد . درمان این همه سختی و پلشتی را می توان در این نظریه دید . ایران باید نقش محوری داشته باشد این تنها پیمانی خواهد بود که ما محور اصلی خواهیم بود و اگر ما نباشیم وضع هر روز بدتر از این خواهد شد …

این همان نکته ای است که من هم به آن اشاره نمودم امروز به خاطر سکوت و شاید عدم توجه نخبگان سیاست خارجی ما منطقه قاره کهن محل نقل انتقالات نظامی و گاها سیاسی شرق و غرب شده است حال آنکه ایران و دیگر کشورهای منطقه می توانند با تعامل بر روی تاریخ و فرهنگ مشترک این جریان را به سود کشورهای منطقه تمام کنند .

دکتر رحمت محمدی در مورد نظریه قاره کهن می گوید : به نظر من این نظریه می تواند یک همگرایی بزرگ در سطح منطقه و همین طور در داخل کشورها ایجاد کند .
به جرات می توان گفت این نظریه برجسته ترین نظر و دیدگاهی است که تا کنون برای مقابله با موج تجزیه طلبی مطرح شده است . ارد بزرگ از ریشه ها سخن می گوید ریشه های که هیچ یک از کشورهای منطقه با آن مشکلی ندارند او به زنجیره اتحاد به زیباترین شکل ممکن اشاره می نماید . او بر ما نهیب می زند مبادا گرفتار امپریالیسم شرقی شویم او از ما می خواهد دست به زانوی خویش بگیریم از ما می خواهد در تعاملی مشترک با کشورهای اطراف حقوق تاریخی خویش در سطح جهان را مطالبه کنیم . سخن او برای همه این کشورها نوید بخش و در عین حال می تواند کشورهای شرقی و حوزه جنوب خلیج فارس را به موضع گیری وا دارد . غرب چنانچه در طول تاریخ نشان داده بسیار اندک اما با فکر و منطق پیش خواهد آمد و انتظار نمی رود بتواند در کوتاه مدت بر پتانسیلی که به این شکل آزاد می گردد غلبه کند . پیدایش نظریه قاره کهن باعث ایجاد غرور ملی و جلوگیری از افسردگی جوانان منطقه خواهد شد و خواهد توانست موجب مجد و عظمت کشورمان شود .این حقیر هم با این نظریه کاملا موافقم. امیدوارم با تشکیل قاره کهن به عنوان ششمین قاره جهان ، آینده شکوهمندتری در انتظار کشور عزیزمان ایران باشد .

نظریه قاره کهن برای نقش آفرینی کشور ما به مراتب از گروه بندیهای حال حاضر منطقه ایی کارا تر و مفیدتر خواهد بود پیمان منطقه ایی اکو یا همان سازمان اکو ، پیمان شانگهای و غیره هیچکدام نمی توانند همچون اجرای نظریه قاره کهن تضمین کننده منافع ملی ما باشند .

منبع : قاره کهن ghareh kohan

http://gharehkohan.wow3.info/forum-f6/topic-t8.htm

ارد بزرگ

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود .
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند . نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .
و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید .

برگرفته از :
http://arfaei39.blogfa.com/post-647.aspx


ترانه ای از = ترانه سرا:احمد یزدانی بنام باغبون پیر



این ترانه ی باغبان پیر خودم را تقدیم تموم باغبونهای مهربون میکنم:

يه روز يه مرد پيری نشست کنار افرا

تکيه زدش به غمها دلش رو زد به دريا


خدا رو هی صدا زد بعد اون رزُ دعا کرد

که باز دلش گرفت و فقط خدا٬خدا کرد

به جای اسمونها بارونی شد به رويا

هجم تموم قلبش پر شد از اون گل سرخ


تا اونجا که رزش رو نداد به جای دنیا

حالا که نيستش اون گل نميدونه که حتی

شريکی هست هنوزم که دردشُ بدونه

يا عاشقونه از عشق برای اون بخونه

چه رسميه زمونه رفت و اونم شدش گُم

مثله تمومه گلها که ميفروخت به مردم

سرش رو زد به ديوار اونم شدش يه تنها

مريض شد و سکوتش هديه شدن به شبها

فقط يه دست زخمی که پينه بسته حالا

شده يه سهمی از اون٬ گذشته ی با گلها

همين جا بود که دستو٬ گذاشت به روی پلکش

دوباره باغبون شد گلا رو کاشت رو چشمش

گذشت و باغبون رفت به زير هجم سنگا

حالا کنار قبرش سبز شده اون قشنگا

به اون ميگن باغبون نه من که تازه بستم

بارغم سفر رو با این گلا به دستم

ترانه سرا:احمد یزدانی
باامید موفقیت ایشان
ماخذ:
http://uthd.blogfa.com/

جنگ خوب است یا بد؟

جنگ خوب است یا بد؟


بر دل مردم شهر نیشابور ترسی بسیار افتاده بود سپاه دشمن به نزدیکی شهر رسیده و تیراندازان و مردان نیزه بدست در پشت کنگره ها ایستاده و کمین گرفته بودند . ارگ فرمانروای شهر پر رفت و آمدتر از هر زمان دیگر بود یکی از سربازان محکم درب خانه خردمند پیر شهر را می کوبید و در نهایت پیرمرد را با خود به ارگ برد فرمانروای شهر نگاهی به صورت آرام و نگاه متین پیر مرد افکنده و گفت می دانم که گلایه ها در سینه داری اما اکنون زمان این سخن ها نیست به من بگو در این زمان چه راهی در پیش روی ماست . شهر در درون سپاه فراوان دشمن گم خواهد شد . دشمن شهرهای بین راه را به آتش کشیده و سرها بریده است . دیوارها و درهای شهر توان مقاومت زیادی ندارند . هیچ سپاهی هم به کمک ما نخواهد آمد ما هستیم و همین خونخواران پیش روی . لشکر آنها همچون نیزه ایی به سینه شهرمان فرود خواهند آمد.
ریش سفید شهر خنده اش گرفت : فرمانروا پرسید هنگامه جنگ و ستیز است نه جای خنده .
پیرمرد گفت فرمانروایی که می ترسد جان خویش را هم نمی تواند از مرگ نجات دهد چه برسد به مردم بی پناه را.
فرمانروا گفت سپاه دشمن در نزدیکی نیشابور است آن وقت من نهراسم .
ریش سفید گفت در این مواقع هر دو طرف سپاه به فرمانروای خویش و شجاعت او می اندیشند . مردم زندگی و امیدشان را در سیمای شما می بینند و سپاه دشمن هم به فرمانروای خویش .
فرمانروا اگر نباشد نه شهر باقی می ماند و نه سپاه دشمن. ریش سفید ادامه داد راه نجات ما از شمشیر های برهنه دشمن تنها و تنها در به زانو در آوردن فرمانروای آنها خلاصه می شود . شما در درون شهر هستید و آنهم در مرکز شهر و آنها در بیابان و بدون دیوار ، حال فرمانروایی که امنیت ندارد شما هستید یا دشمن ؟.
فرمانروای نیشابور گفت اکنون در اطراف فرمانروای دشمن پنجاه هزار شمشیر بدست حضور دارند چگونه به او دست یابیم . ریش سفید گفت نیشابور شهری بزرگ است بگذار دور شهر حلقه بزنند به این شکل سپاه دشمن پراکنده می شود و تعداد نگهبانان فرمانروای آنان نیز بسیار کم خواهد شد . آن گاه در زمان مناسب عده ایی را با تن پوشهایی همانند سربازان دشمن به سراغ او بفرستید و سپس سر او را بر نیزه کرده بر برج و باروهای شهر بگردانید تا ترس بر جان آنان فرو افتد در غروب همان روز طبل جنگ را به صدا درآورد به گونه ایی که همه حتی سربازان ما هم بدانند فردا کارزار در راه است. فردایش چون سپیده خورشید آسمان دشت را روشن کند سپاهی نخواهید دید.
در همین هنگام رایزنان دربار نیشابور وارد شده و پند و اندرز دادن را آغاز کردند آنها می گفتند جنگ به سود هیچ کس نیست خونریزی دوای درمان هیچ دردی نیست و قتل کردن عذاب دنیوی و اخروی خواهد داشت . فرمانروا رو به ریش سفید شهر کرده و گفت می بینی رایزنان شهر ما را . پیرمرد گفت نوک پیکان سپاه دشمن از همین جا آغاز می شود . فرمانروا با شنیدن این سخن دستور داد رایزنان ابله را به زندان بیفکنند .
اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : آنهایی که آمادگی برای پاسخگویی به تجاوز دشمن را با گفتن این سخن که : " جنگ بد است و باید مهربان بود ، درگیری کار بدیست" را رد می کنند ، ساده لوحانی هستند که خیلی زود در تنور دشمن خواهند سوخت .
چهار روز گذشت دروازه های شهر نیشابور دوباره باز شد ، کشاورزان و باغداران به سوی محل کار خویش بازگشتند و زندگی ادامه یافت .
فرمانروای نیشابور تا پایان زندگی پیرمرد به خانه او می رفت و درس ها می آموخت.
ياسمين آتشي

منبع
سايت علمي نخبگان جوان http://njavan.ir/forum/showthread.php?p=81670

خورشيد سربازان اشك نهم

مهرداد دوم اشكاني با سپاهش از كنار باغ سبزي مي گذشت سايه درختان باغ مكان خوبي بود براي استراحت.
فرمانروا دستور داد در كنار ديوار بزرگ باغ لشكريان كمي استراحت كنند. باغبان نزديك پادشاه ايران زمين آمده و از او و سربازان دعوت كرد كه به باغ وارد شوند. مهرداد گفت ما بايد خيلي زود اينجا را ترك كنيم و همين جا مناسب است. باغبان گفت ديشب خواب مي ديدم خورشيد ايران در پشت ديوار باغم است و امروز پادشاه كشورم را اينجا مي بينم. مهرداد گفت اشتباه نكن آن خورشيد من نيستم آن خورشيد سربازان ايران هستند كه در كنار ديوار باغت نشسته اند.
از اين همه فروتني و بزرگي پادشاه ايران زمين اشك در چشمان باغبان گرد آمد.
مهرداد دوم (اشك نهم) بسيار فروتن بود و همواره در كنار سربازان خويش و بدور از تجملات بود. انديشمند كشورمان ارد بزرگ مي گويد: فرمانرواي شايسته ارزش سربازان را كمتر از خود نمي داند.
اشك نهم به ما آموخت ارتش ايران يگانه و يكتاست.


برگرفته از : سایت ایرانیان انگلستان

http://tehranlondon.com/article.php?id=42798

سروده ای زیبا از شاعر عزیز وگرانقدر آرش بهروزی با نام کبوتر




دروود شیدای گرامیم
نوشته ای که برایتان نگاشتم ، بالاخره الان تمام شد و تقدیم به شما در اولین روز سال جدید میلادی...اگه یکم چهرمو پاپانوئلی مجسم کنید احتمال داره برگ سبزم دلنشین بشه... یه چیزی یادم رفت بگم ، طوطی شیرین سخنم تو این کار، خیلی کمکم کرد ، میدونید که زرتشت و خیلی دوست داره

کبوتر
من کبوتر هستم پَر دارم

دل ، بر صاحب اختر دارم

هیچ بی تار ! نرفتم به حرا

هیچ گفتار سروشی نشنیدم زفضا

اژدری از دستم، نگرفت شکل عصا

جسدی از نَفَسم هیچ کجا

نشد از جا بر پا

و کتابی که پر از شور ونوا

حامل پهنه ی رازی باشد

نه نوشتم به خدا

من مسافر هستم ، بَرّ دارم

عشق در سینه اطهر دارم

می چکانم به دل گند م ها

سفره هاي نان را

بهترين حاصل" هوم" کاشته ام

درزمین فردا

رود پر برکتی و خرم ِ مهر

پهن کردم به روان آریا

شسته ام با کف پیرایش آب

گیسوان دریا

من زَرتَشْتَر هستم فرَ دارم

خرد نیک و فروهر دارم


با تشکر از محبت شما جناب آقای آرش بهروزی

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خوار نمودن*

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

● _ فرگرد خوار نمودن _ ●

_____گلستان سعدی*____

آن کس که خطای خویش بیند که رواست

تقریر مکن صواب نزدش که خطاست

آن روی نمایدش که در طینت اوست

آیینهٔ کج جمال ننماید راست

_______ *سعدی_______

«نام انسان» نماد خوبی وپاکی ودرستی ست .بعنوان اشرف مخلوقات با ذکر آنچه خداوند به تکرار به بندگان خود فرموده است آدمی ذره ای از ذات تعالی وبزرگ اوست واحساسات درون وجود وذات بشر نیزباز ذره ای ازآن چیزیست که در خداوندگار عالم موجوداست ازاینروانسان در مقام والائی چه در دیدگاه خداوند چه در عالم قراردارد از این جهت,همگان درجایگاهخود محترموارزشمند هستندواین ماانسانهاهستیم که برای خودودیگران مرزهایانسانی تعیین کرده ایم ویکدیگررادرمکانهائی قرار میدهیم که شاید شایسته ی ذات انسانی نیست وازهمین اینروست که خداوند برای آنکه بشردرظلمت سیاه نادانی باقی نماندوهمواره بهرشد وتعلیم وتربیت روح واندیشه آدمی را, بشارت داده وبه تعلیم دادن خود تاکید داده شده است .خداوندهمواره خواستاراین بوده است که انسان «حریم انسانی»خود ودیگرانرا حفظ نموده در تلاش باشد روح خودرا جلا بخشیده,ذهن خودرا روشن ساخته وقلب خود رادرپاکی عمل واندیشه نگاهداردودر نگاهداشتن «حرمت انسانی خود ودیگران» همواره کوشا باشد.به دین اسلام وهمچنین هر دینی که دردنیا بنگرید می بینید نماد خوب بودن وپاک بودن وآزموده شدن وتعلیم وتربیت فکر وعقل ونهاد وذات واندیشه چیزی ست که به تکرار از آدمی خواسته شده است از این رو انسانی که معمولا یک شبه راه صدساله رامیرود کمتر قدرت وحتی تحمل نگه داشتن جایگاه ومقام وحتی ثروتی را دارد که به این راحتی بدست اورسیده است وسرانجام کمبود علم ودانش ونداشتن تجربیاتی که باعث گردد تا بدانائی در باب مسائل باآنها برخورد کند باعث شکست ویا حس سرخوردگی او میگردد .انسان درهمه چیز میتواند آدم قابلی باشد واستعداد همه چیز را درخود بیازماید اما این بطول زمان نیاز دارد وآنان که خودرادرجایگاهی میبینند دکه دردرون میدانند شایسته ی آن نیز نیستند معمولا اشتباهات زیادی را در رابطه با زندگی ومردم انجام میدهند که همین اعمال ها ورفتارها پایه های آنان را دزجایگاهی که قرار دارد سست کرده وسرانجام چون کشتی بگل نشسته ای حتی از مرحمت خداوند وحتی آدمی بی بهره شده وهمگان اورا خوار میکنند وعلت این است که اینگونه افراد بات دیدن موقعیتها خود را باخته وبه خوار کردن ودلیل شمردن وتحقیر کردن دیگران می پردازند وانقدر خودرادرموقعیت فعلی خود گم میکنند که از خاطر می برند که این همان اوست که روزگاری اروزی جا ومقامی برتر وبالاتر را داشت متاسفانه انسانهای بسیاری چه در برابر خدا چه در برابر دیگر مردم نمک نشناس وبی چشم وروهستند وخدا آنروزی را نیاورد که اینگونه انسانهای پشت صفت ودُون مایه ای جایگاهی را دراین دنیا بدست آورند که مردمی در زیر دستان اینان اسیر خواری ذات پشت آنان شوند چرا که دیگر این عده خدا را هم بنده نیستند چه برسد باینکه بخواهند بر انسان ودیگر مردمان ارج بگذارند ودنیا فقط یکدنیاست وایسن دنیا را نیز تنها متعلق به خویش میداند وکاملا فرتاموش میکند که دنیا بر ای همیشه برای او ماندگار نیست وبه همان سهولت که چیزی را به کف آورد به همان سهولت ان وحتی عمر وزندگی خود را زکف میدهد وتمامی این رفتارها ناشی از نادانی ونداشتن علم کافی واندیشه رشد یافته در زندگیست که خواری فکر باعث خواری درعمل میبشود وحقارت درون باعث اینکه دیگران را نیز حقیر بدارد وخوار کند.اما دنیا بسیار آموختنی دارد که برای « انسان بودن» آموختن هریک آن وظیفه شرعی وبخصوص انسانی ماست که بدرستی ونیکی آنرا بیآموزیم واز خطای عمل دوری کنیم واز منابعی استفاده کینم که بدانیم تفسیر وتوضیح وعملی که بما می آموزد خود به مغلطه بردن فکر ما وگول زدن روح وبه بازی گرفتن احساس واندیشه ی ما نیست.شاعران بزرگ وامداری چون سعدی چون مولانا چون شمس تبریزی , حافظ و....بساری دیگر پندها واندرزهای ارزشمندی را به انسان داده اند دکه خواندن هریک از آنان نیز خالی از این نیست که علمی از علوم انسان بودن را آموخته در زندگی کمتر به خزا رفته کمتر دیگران را ازخود جدا بداریم وکمتر مغرور بخود کشته وبا تواضع وفروتنی همگان را دوست داشته بر اهل قشری از جامعه درهر زنگ وپوستی دردنیا وجهان وکشور خود ازد هر مملکتی ارج وارزش نهاده برای نهاد وسرشت پاک وبزرگ انسانی ارزش معنوی قائل شده واندیشمندانه وعاقلانه در زندگی خود با یکدیگر رفتار کرده حق هریک انسان را محترم بداریم وحقوق انسانی دیگران را ارج گذاشته وبر خواست خداوندی به نیکی وپاکی درعمل ورفتار وگفتار وخلوص نیت در دنیا با دیگر انسانهای روی زمین زندگی کرده همه را با خود یکسان دانسته وبر همگان محترمانه عشق بورزیمونفس واندیشه خویش را پاکیزه ومنزّه داشته در اخلاص روح واندیشه. در نزد خداوندگار خود سر بلند باشیم ودر قبال وجدان خود سرافراز.

_______پند واندرزی از: * گلستان سعدی_______

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری

درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد

تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند

نوبت به دیگری بگذاری و بگذری

دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک

با کس به سر همی نبرد عهد شوهری

آهسته رو که بر سر بسیار مردمست

این جرم خاک را که تو امروز بر سری

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت

دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟

این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب

دل می‌برد به غالیه اندوده چادری

هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند

در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری

مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف

با نفس اگر برآیی دانم که شاطری

با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد

این بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری

هشدار تا نیفکندت پیروی نفس

در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز

در کار آخرت کنی اندیشه سرسری

دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست

ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری

تا جان معرفت نکند زنده شخص را

نزدیک عارفان حیوانی محقری

بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست

ور صورتش نماید زیباتر از پری

گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود

نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری

چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر

دریاب وقت خویش که دریای گوهری

پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد

لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری

گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست

بشناس قدر خویش که گوگرد احمری

ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس

کی بر هوای عالم روحانیان پری؟

باز سپید روضهٔ انسی چه فایده

کاندر طلب چو بال بریده کبوتری

چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب

در اوج سدره کوش که فرخنده طایری

آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود

بیدار باش تا پی او راه نسپری

در صحبت رفیق بدآموز همچنان

کاندر کمند دشمن آهخته خنجری

راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود

راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری

گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر

در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم

چون کبر کردی از همه دونان فروتری

از من بگوی عالم تفسیرگوی را

گر در عمل نکوشی نادان مفسری

بار درخت علم ندانم مگر عمل

با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

علم آدمیتست و جوانمردی و ادب

ورنی ددی، به صورت انسان مصوری

از صد یکی به جای نیاورده شرط علم

وز حب جاه در طلب علم دیگری

هر علم را که کار نبندی چه فایده

چشم از برای آن بود آخر که بنگری

امروزه غره‌ای به فصاحت که در حدیث

هر نکته را هزار دلایل بیاوری

فردا فصیح باشی در موقف حساب

گر علتی بگویی و عذری بگستری

ور صد هزار عذر بخواهی گناه را

مر شوی کرده را نبود زیب دختری

مردان به سعی و رنج به جایی رسیده‌اند

تو بی‌هنر کجا رسی از نفس‌پروری

ترک هواست، کشتی دریای معرفت

عارف به ذات شو نه به دلق قلندری

در کم ز خویشتن به حقارت نگه مکن

گر بهتری به مال، به گوهر برابری

ور بی‌هنر به مال کنی کبر بر حکیم

کون خرت شمارد اگر گاو عنبری

فرمانبر خدای و نگهبان خلق باش

این هر دو قرن اگر بگرفتی سکندری

عمری که می‌رود به همه حال جهد کن

تا در رضای خالق بیچون به سر بری

مرگ آنک اژدهای دمانست پیچ پیچ

لیکن تو را چه غم که به خواب خوش اندری

فارغ نشسته‌ای به فراخای کام دل

باری ز تنگنای لحد یاد ناوری

باری گرت به گور عزیزان گذربود

از سر بنه غرور کیایی و سروری

کانجا به دست واقعه بینی خلیل‌وار

بر هم شکسته صورت بتهای آزری

فرق عزیز و پهلوی نازک نهاده تن

مسکین به خشت بالشی و خاک بستری

تسلیم شو گر اهل تمیزی که عارفان

بردند گنج عافیت از کنج صابری

پیش از من و تو بر رخ جانها کشیده‌اند

طغرای نیک‌بختی و نیل بداختری

آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای

روزی نکرد چون نکشد غل مدبری

زنهار پند من پدرانه است گوش گیر

بیگانگی مورز که در دین برادری

ننگ از فقیر اشعث اغبر مدار از آنک

در وقت مرگ اشعث و در گور اغبری

دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت

دامن‌کشان سندس خضرند و عبقری

روی زمین به طلعت ایشان منورست

چون آسمان به زهره و خورشید و مشتری

در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر

خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری

گه گه خیال در سرم آید که این منم

ملک عجم گرفته به تیغ سخننوری

بازم نفس فرو رود از هول اهل فضل

با کف موسوی چه زند سحر سامری؟

شرم آید از بضاعت بی‌قیمتم ولیک

در شهر آبگینه فروشست و جوهری

____*گلستان سعدی____

انسان در نماد شخصیتی خویش خصلتهای متفاوتی را از خود نمودار میسازد که گاه در جایگاه انسانی برازنده ی نام انسانی نیست یکی از این نماد ها غرور وکبر بیهوده ای ست که به اتکای به آن همواره دیگران را از بالا نگریسته وهمگان را کمتر وپائین تر از خود میبینید وبر همین اساس بخود اجازه میدهد که هر کسی را که همگان را خوار کرده وپشت وکوچک بشمارد درصورتی که انسانی با کمالات وبا اخلاقیات حسنّه و دانش وآگاهی ودانائی بخوبی میداند که همگان ارزشمندند وهیچکس برتر یا سرتر از دیگری نیست ودرنگاه خداوند نیز همه به یکسان دیده شده وبه یکشان از لطف ومرحمت وبرکت او بهره مند میشوند وبااینکه گاه مردمان میگویند خدا یکی را ازاول خوشبخت بدنیا می آورد دیگری راازاول تا به آخر خوشبخت این تصوری ست که عاقلان وانسان های دانا هرگز آنرا باور نداشته و میدانند که هرکسی نان بازو وعمل خود را میخورد وهرچه بیشتر درزندگی تلاشی درست را انجام دهی موفق تری وحال آنکه انسانهائی کهاز مقامی پست به جایگاهی بزرگتر میرسند معمولا از نمونه افرادی میشوند که حقارتهای کشیده دردوران پستی وکمبود هخا ی ناشی از آن آنان را چنان در دنیای دون وپست خود بتاز نگاه میدارد که کمی قدرت وکمی شهرت وکمی احترام باعث میگردد که خویش را باخته تصور کنند براستی بزرگی از بزرگان عالمند وهمگان زیر دستان او وهمین تفکر است که بیش از هرکه خود اورا خوارمیدارد

______ غافل ز خویش ________

کسی که دلی را, شکسته , خوار میدارد

نگاه خسته دلی را ,به گریه , زار میدارد

کسی که راه محبت , نمی شناسد باز

اسیرِ پستیِ دل مانده , بی خبر زین« راز »


که دل شکستن عالم, نه ذاّت انسانی ست

مُریدِ پَستِ جفا بودنی, ز نادانی ست !

کسی که غافل از خود وبی خبر ز یاد خداست

چه ساده برده ز خاطر که زندگی فانی ست


واو که به دنیا, ستم روا دارد

به نقش حقارت « خودی » جدا دارد

کسی که به پندار او, همه خوارند

عداّوتی به حقارت , به آن خدا دارد


سرشت خشم وعداوت ز ذات حیوان است

ندیده نقش وجودش که روح حرمان ا ست

ز دونی وپستی ,به خود نمی بیند

که او به نقش حقارت « خود» ازاسیران است

____سروده ی : فرزانه شیدا_______

*- خوار نمودن هر آیین و نژادی به کوچک شدن خود ما خواهد انجامید . ارد بزرگ

*- تنها کسی که موجب خواری همیشگی ما می گردد خود ما هستیم . ارد بزرگ

*- سرچشمه خوار کردن دیگران ، از بی شرمی و بی ادبی ست . ارد بزرگ

*- کسانی که دیگران را با بی ارزشترین واژه ها به ریشخند می گیرند ابلهانی بیش نیستند . ارد بزرگ

*- آنانی که چیزی برای گفتن ندارند با لودگی و ریشخند تلاش می کنند خودی نشان دهند . ارد بزرگ

¤¤¤¤¤¤¤¤¤

●پایان جلد چهارم بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●فرگرد خوار نمودن ●

به قلم : فرزانه شیدا


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خوار نمودن*

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان