۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

عشق از سایت تبیان

عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد . مادر ترزا

عشق نخستین سبب وجود انسانیست .  وونارگ

عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد .  ارد بزرگ

عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد .  شکسپیر

عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی .  شانفور

عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست .  کوستین

عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .  جبران خلیل جبران

عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است  .  مادام دوژیرادرن

عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است .  زابوتن

عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است .  ژرژسان

عشق معجزه ایست . امیل زولا

عشق شیرینی زندگیست .  مارسل تینر

عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند  .  سنت بوو

عشق یکنوع تب و حرارت شدید است .  استاندال

عشق گل کمیابی است .  آندره توریه

عشق حادثه ایست .  کولارن

عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد . ریشله

عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . بوبن

عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . ایوانز

عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم .  کن بلانچارد

عشق یعنی ترس از دست دادن تو  . مثل ایتالیائی

عشق تاریخچه زندگی است.... اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست .  مادام دواستال

عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند .  لئوبوسکالیا

عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند . ویکتور هوگو

عشق رمز بزرگیست . افلاطون

عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد .  شانفور

عشق نبوغ عقل است. توسنل

عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار .  کراتس

عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود .  مادموازل دوسگوری

عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد . ولت

عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . آلفونس کار

عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند .  کرنی

عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است .  برنارد شاو

عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد .؟

عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد .  د. اسمیت

عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند .  مارکوس بیکل

عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند . ژرژسان



ماخذ : http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=934&articleID=407948






داستان کوتاه نشان لياقت عشق


فرمانروايي که مي کوشيد تا مرزهاي جنوبي کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهاي سرداري محلي مواجه شد و مزاحمتهاي سردار به حدي رسيد که خشم فرمانروا را برانگيخت و بنابراين او تعداد زيادي سرباز را مامور دستگيري سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نيروهاي فرمانروا درآمدند و براي محاکمه و مجازات با پايتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با ديدن قيافه سردار جنگاور تحت تاثير قرار گرفت و از او پرسيد: اي سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه مي کني؟
سردار پاسخ داد: اي فرمانروا، اگر از من بگذري به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسيد: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهي کرد؟
سردار گفت: آنوقت جانم را فدايت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخي که شنيد آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشيد بلکه او را به عنوان استاندار سرزمين جنوبي انتخاب کرد.
سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسيد: آيا ديدي سرسراي کاخ فرمانروا چقدر زيبا بود؟ دقت کردي صندلي فرمانروا از طلاي ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت: راستش را بخواهي، من به هيچ چيزي توجه نکردم. سردار با تعجب پرسيد: پس حواست کجا بود؟
همسرش در حالي که به چشمان سردار نگاه مي کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردي نگاه مي کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!


ماخذ : http://bazkhord.sepehrblog.ir/more-7826.html/






(مّی هستی *)

ازباده هستی چو مّی عشق چشیدیم
جز اشک وغم ورنج جهان ، گو که چه دیدیم؟!
هرروز ه گذر شد ، ره صدساله نرفته
در لحظه ودر ثانیه ها ، بین چه کشیدیم؟!
ای وای اگر باده هستی نکند مست
این روز وشب ؛بودن وهستی؛ رود از دست
آندم به چه مرحم دل خود شاد بسازیم
عمری چو جهان ساقی غمها شده وهست!!!
*پیری* چو رسد برره ما باک نداریم
ما ترس ز افتادن در خاک نداریم
عمری چو زمین خورده ی دهر ی سپری شد
ترسی دگر از بازی افلاک نداریم
فرزانه شیدا سروده ی بداهه همین حالا
اسمش روهم میزارم (مّی هستی *)
در چهار شنبه 25 شهريور 1388 - 00:23

بازیهای ورزشی تیس کوپان 291 سال پیش از المپیک در ایران


اونتاش گال پادشاه سرزمین ایلام ( نام قدیم سرزمین ایران ) در 1265 سال پیش از میلاد ، دو فرزند داشت به نامهای تیس و کوپان این دختر و پسر که دو قلو بودند همواره بر سر تواناییهای خویش جنگ و ستیز داشتند .
پدر یک دوره مسابقات ورزشی بین این دو برگزار نمود . پس از آن مسابقه پادشاه اونتاش گال بر آن شد این کار را به شکل بسیار گسترده تری انجام دهد و از این رو در همان محل که امروزه به نام تیس کوپان ( در نزدیکی بندر چابهار ) شهرت دارد مسابقات جهانی تیس کوپان را هر ساله برگزار می نمود یعنی 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان .
نکته مهم این است که این مسابقات ۷۱۵ سال یعنی تا پایان دودمان مادها در ایران ادامه یافت .






مسابقات تیس کوپان ( 1265 تا 550 پیش از میلاد مسیح )
اونتاش گال پادشاه ایران که در آن زمان ایلام نامیده می شد و حکومتش از شهر نیمروز (در افغانستان کنونی ) بود تا رود دجله ، پس از رسیدن به قدرت در سال 1265 پیش از میلاد دو کار بزرگ انجام داد اول آنکه شهری جدید به نام اونتاش بنا کرد و در آن زیگورات برپا ساخت ، دیگر آنکه مسابقات و آوردهای ورزشی برگزار می نمود که ورزشکاران از خاور و باختر جهان به تیس کوپان ( محلی در نزدیکی چابهار کنونی ) می آمدند تا آورد جانانه ایی را برگزار نمایند .
مسابقات تیس کوپان در سرزمین ایران باستان 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان برگزار می شد . و البته نکته اساسی در اینجا این بود که مسابقات تیس کوپان صرفا ورزشی بود اما در بازیهای المپیک یک جشن مذهبی بود که برای ادای احترام به زئوس (پادشاه خدایان یونان) در صحن مربوط به او برگزار می‌شد . و شرکت کنندگان آن مسابقات همه اهل شهر آتن بودند و حتی در حد کشور یونان هم نبود . اینجاست که به سخن ارد بزرگ اندیشمند برجسته بیشتر پی می بریم که : ایران زایشگاه تمدنهاست .
آوردهای تیس کوپان هر سال در فصل پاییز از پانزده مهر آغاز و تا سوم آبان ماه ادامه می یافت . باستانشناسان معتقدند پایان فصل تابستان و کشاورزی باعث می شد همه با خیالی آسوده در این مسابقات شرکت کنند این آوردها در نه دسته ، در رشته های کشتی ( تنها برای مردان ) ، تیر و کمان (زنان و مردان ) ، شنا ( فقط مردان )، چوگان (مردان و زنان ) و شمشیربازی ( تعدادی از شمشیر های چوبی آن مسابقات امروزه از تپه باستانی تیس کوپان بدست آمده ، شمشیر بازی هم برای زنان و هم مردان بود است ) ، وزنه برداری ( فقط برای مردان و به شیوه ای خاص ) ، دو ( زنان و مردان ) ، اسب دوانی ( مردان و زنان ) و پرتاب نیزه ( مردان و زنان ) برگزار می شد .
جوایز تنها به نفرات نخست داده می شد البته جوایز آن آوردها در نوع خود بی نظیر بوده است چرا که به هر یک از قهرمانان صدفی پر از مروارید اهدا می گشت صدف ها را از جزیره لاوان می آوردند .
* تیس کوپان را به این شکل هم می نویسند طیس کوپان


ماخذ : http://bazkhord.sepehrblog.ir/more-13328.html



جنگ خوب است یا بد ؟

بر دل مردم شهر نیشابور ترسی بسیار افتاده بود سپاه دشمن به نزدیکی شهر رسیده و تیراندازان و مردان نیزه بدست در پشت کنگره ها ایستاده و کمین گرفته بودند . ارگ فرمانروای شهر  پر رفت و آمدتر از هر زمان دیگر بود یکی از سربازان محکم درب خانه خردمند پیر شهر را می کوبید و در نهایت پیرمرد را با خود به ارگ برد فرمانروای شهر نگاهی به صورت آرام و نگاه متین پیر مرد افکنده و گفت می دانم که گلایه ها در سینه داری اما اکنون زمان این سخن ها نیست به من بگو در این زمان چه راهی در پیش روی ماست . شهر در درون سپاه فراوان دشمن گم خواهد شد . دشمن شهرهای بین راه را به آتش کشیده و سرها بریده است .  دیوارها و درهای شهر توان مقاومت زیادی ندارند . هیچ سپاهی هم به کمک ما نخواهد آمد ما هستیم و همین خونخواران پیش روی . لشکر آنها همچون نیزه ایی به سینه شهرمان فرود خواهند آمد.

ریش سفید شهر خنده اش گرفت : فرمانروا پرسید هنگامه جنگ و ستیز است نه جای خنده .
پیرمرد گفت فرمانروایی که می ترسد جان خویش را هم نمی تواند از مرگ نجات دهد چه برسد به مردم بی پناه را.
فرمانروا گفت سپاه دشمن در نزدیکی نیشابور است آن وقت من نهراسم .
ریش سفید گفت در این مواقع هر دو طرف سپاه به فرمانروای خویش و شجاعت او می اندیشند . مردم زندگی و امیدشان را در سیمای شما می بینند و سپاه دشمن هم به فرمانروای خویش .
فرمانروا اگر نباشد نه شهر باقی می ماند و نه سپاه دشمن. ریش سفید ادامه داد راه نجات ما از شمشیر های برهنه دشمن تنها و تنها در به زانو در آوردن فرمانروای آنها خلاصه می شود .  شما در درون شهر هستید و آنهم در مرکز شهر و آنها در بیابان و بدون دیوار ، حال فرمانروایی که امنیت ندارد شما هستید یا دشمن ؟.
فرمانروای نیشابور گفت اکنون در اطراف فرمانروای دشمن پنجاه هزار شمشیر بدست حضور دارند چگونه به او دست یابیم . ریش سفید گفت نیشابور شهری بزرگ است بگذار دور شهر حلقه بزنند به این شکل سپاه دشمن پراکنده می شود و تعداد نگهبانان فرمانروای آنان نیز بسیار کم خواهد شد . آن گاه در زمان مناسب عده ایی را با تن پوشهایی همانند سربازان دشمن به سراغ او بفرستید و سپس سر او را بر نیزه کرده بر برج و باروهای شهر بگردانید تا ترس بر جان آنان فرو افتد در غروب همان روز طبل جنگ را به صدا درآورد به گونه ایی که همه حتی سربازان ما هم بدانند فردا کارزار در راه است. فردایش چون سپیده خورشید آسمان دشت را روشن کند سپاهی نخواهید دید. 
در همین هنگام رایزنان دربار نیشابور وارد شده و پند و اندرز دادن را آغاز کردند آنها می گفتند جنگ به سود هیچ کس نیست خونریزی دوای درمان هیچ دردی نیست و قتل کردن عذاب دنیوی و اخروی خواهد داشت . فرمانروا رو به ریش سفید شهر کرده و گفت می بینی رایزنان شهر ما را . پیرمرد گفت نوک پیکان سپاه دشمن از همین جا آغاز می شود . فرمانروا با شنیدن این سخن دستور داد رایزنان ابله را به زندان بیفکنند .

اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : آنهایی که آمادگی برای پاسخگویی به تجاوز دشمن را با گفتن این سخن که : " جنگ بد است و باید مهربان بود ، درگیری کار بدیست"  را رد می کنند ، ساده لوحانی هستند که خیلی زود در تنور دشمن خواهند سوخت .

چهار روز گذشت دروازه های شهر نیشابور دوباره باز شد ، کشاورزان و باغداران به سوی محل کار خویش بازگشتند و زندگی ادامه یافت .
فرمانروای نیشابور تا پایان زندگی پیرمرد به خانه او می رفت و درس ها می آموخت .


ماخذ : http://bazkhord.sepehrblog.ir/more-14359.html





فرزانه شیدا کیست ؟

http://tradea.org/uploads/p/pandha/640.jpg

زندگینامه فرزانه شیدا :
فرزانه شیدا ، شاعر و سرآینده معاصر ایران بیش از سی سال است که شعر می سراید او متولد سال ۱۳۴۰ می باشد بیست سال است که در کشور سرد نروژ زندگی می کند آب و هوای بد نروژ برای سلامتی او مشکلاتی آفریده اما او در وادی اندیشه نخبگان و شعر بسیار پر تلاش است . چهار سال است که بر روی نوشته های حکمت آموز ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان در حال بررسی و پژوهش است او در آغاز با گردآوری کتاب سخنان ماندگار ارد بزرگ (آذر ماه ۱۳۸۴ ) و پس از آن کتابهای ذرات طلایی توجه بسیاری از علاقمندان به سخنان پندآموز و نصایح مشاهیر را به خود جلب نمود اما شاه بیت آثار او کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ است و تا این تاریخ تنها بخشهای از آن کتاب منتشر شده است و او همچنان در حال تحقیق و انتشار بخش های دیگر آن کتاب وزین است .
اشعار فرازنه شیدا بسیار روان ، ساده و دلنشین هستند .  توانایی او در علوم انسانی اعم از روانشناسی ، جامعه شناسی و فلسفه ، محتوای اشعارش را بسیار غنی نموده است .

برای این شاعر گرانمایه و همسر و دو فرزندش آرزوی کامیابی و بهروزی می کنیم .

و چند شعر از او :

میروم

میروم با گریه ها دریا بسازم
در قمار عشق تو جانم ببازم
میروم سیر ازهمه عمر وجوانی
بی تو باید تا ابد در غم گدُازم
میروم ویران کنم این سرنوشتم
تا دگر با بی وفائی ها نسازم
!!!
میروم در هجر تو… تنهای تنها
من چگونه با غم هجرت بسازم؟
میروم تنها بمیرم در غم ء دل
اینچنین پنهان کنم درد و نیازم
میروم آواز خوانان د دل ء شب
تا که در صحرا نوای غم نوازم
میروم با عشق تو صحرا به صحرا
با خد ا گویم فقط از درد و رازم
میروم سوی خدا زیرا که منهم
بندهء غمگین آن بند ه نوازم
میروم شاید بگیر د دست ما را
ا و فقط آگه بّود از سوز وسازم
میروم ویران کنم این زندگی را
تا امیدم را به نومیدی نبازم
میروم رنجیده از نیش رفیقان
من وفای این رفیقان را بنازم**
!! **
میروم یا جان دهم در راه عشقت
یا بدیدارت رسم ای دلنوازم
!!!
میروم اما وفادارم به عشقت
در جهان تنها توئی محبوب نازم
سروده : فرزانه شیدا
سی ویک فروردین ماه ۱۳۶۱




آزادی

در خیالی به بلندای امید

حیله ای بود و فریب

رفتن و جستن آن نام سپید

که به چشم منو تو

یک کبوتر شد و بر بام پرید

شرح آزادی انسان افسوس

در همه شهر و دیار

از سر بستن پرهائی بود

که ز قلب منو تو می ر وئید

دل ما زندانی ست

بر دل عاشق ما بالی نیست

دست ویران گر این عصر جدید

بندها بر دل عشاق کشید

روح آزادهء ما رفت بباد

آدمی بی دل و بی عشق دریغ

همه آن رشتهء پیوند برید

قرن آزادی انسان افسوس

عشق را از همه دلها دزدید

ما به بیگانه شدن خو کردیم

روح ما در خود و در خویش خزید

و جدا بودن ما

تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید

و کنون آزادیم

آه آری آزاد

تا در این قرن تمدن همگی

یکه باشیم و غریب

و هر آن دل که پری باز نمود

یا که در عشق طپید

قفسی بیش ندید

بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست

که غم خویش نداشت

غرقه در خویش نبود

از من خویش رهید

و به آن گلشن پیوند ز عشق

همچو خورشید دمید

سبزی عاطفه را رنگی داد

به سحرگاه محبت تابید

تا به همراه دل عاشق ما

به همان گرمی دیروز رسید

به همان شعله ی عشق

و به آن پیوندی ، که به آئین وجود

معنی بودن داد

و دگر باره به عشق

گرمی و لذت هستی بخشید

فرزانه شیدا ۱۳۸۳ سوم تیرماه




؛به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛
دل شکستن هنر نمی باشد تا توانی دلی بدست آور

برودیگر مرا حرفی بلب نیست
دلم میمیرد اما بر تو تب نیست!

برو کین ساحل ما موج غمهاست
مرا طوفان غم در سینه برپاست

برو… حتی نمیگویم که بازآ
نمیجویم ترا …دیگر بفردا…

برو دیگر نمیگیرم نشانت
زخاطر میبرم آن دیدگانت

مرا از اوج عشق وشور وشادی
فرو بردی به قعرنامرادی

مرا از آن بلندای محبت
رساندی تا سیاهی های محنت
کنون همچون غریقی کنج ساحل
فتادم از غمت غمگین وبیدل
مرا این عاشقی تا غم کشانده
ولی حرفی دگر بر لب نمانده!
اگر این تک نفس هم بی تو سرشد
بدان عشق توهم از سر بدر شد
کنون دیگر برو حرفی مرا نیست!
خدای ما …زقلب ما جدا نیست
خود او درمان کند اندوه دل را
اگرچه مانده ام غمگین وتنها!
چو نومیدی بدیدم از تو هم نیز
دگر صبرم شده از غصه لبریز
برو دیگر نمیخواهم بمانی
ولی باید فقط اینرا بدانی:

کسی هرگز چو من دیوانه ات نیست
به ؛ شیدائی؛ کسی ؛فرزانه ات ؛ نیست!

برو با قلب ما هم بی وفا باش
توهم چون دیگران جور وجفا باش
برو این زندگی را جستجو کن
تمام زندگی را زیر ورو کن

برو از کف بده این قلب ما را
نمی یابی چومن دیگر بدنیا

کنون با قلب ویران همنشینم
دگر با هجر تو "خلوت نشینم "

ترا از سوز قلبم با خبر نیست
ولی دل را شکستن هم هنر نیست!

بروکس همچومن دیوانه ات نیست؛
به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛

۱۳ فروردین ۱۳۸۷/۱۹ آپریل۲۰۰۸
سروده فـــرزانه شـــیدا





ستارخان کیست ؟

 ستار خان - چهره های ماندگار

در بين مرداني که براي دفاع از مشروطيت و حقوق ملت دست به شمشير برده و آنرا پس از استبداد صغير دو مرتبه بازگردانيدند، ستارخان سردار ملي مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطيت ايران است.

ستارخان پيش از مشروطيت از لوطيان تبريز بود. لوطيان تبريز از قديم طبقه خاصي را تشکيل ميدادند و اخلاق و عادات بخصوصي داشتند. با حکومت و مأمورين دولت هميشه مخالفت مي نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوي عده اي از آنان در عصيان طغيان نمودند و به مجازات رسيدند. پس از بروز اختلاف بين متشرعه و شيخيه، لوطي ها نيز دو دسته شدند و به مخالفت همديگر برخاستند.. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامين خياباني ديواني به زبان ترکي درباره وقايع لوطي هاي تبريز سروده که در عهد نادرميرزا مؤلف "تاريخ تبريز" با وصف چند دفعه چاپ کمياب بوده است. ستارخان از لوطيان بومي نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ايل محمدخانلو بود. خود به شيخيه اعتقاد داشت و روزگاري در اطراف شهر به سر مي برد. پنهاني به مشهد رفته و برگشته بود.

ستارخان پس از اعلام مشروطيت به شهر آمد و به اسب فروشي اشتغال ورزيد و سپس جزو مجاهدين مسلح گرديد. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ايالتي آذربايجان را که خود را به دنيا جانشين مجلس بمباردمان شده معرفي مي کرد، قبول کرد. در محله اميرخيز با قواي دولتي جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدين و سست شدن آنها، وي استقامت به خرج داد و تسليم نشد و محله اميرخيز را به تصرف قشون دولتي نداد. وقتي بر ايران گذشته است که مشروطيت فقط در محله اميرخيز تبريز وجود داشت و همه جاي ايران در دست پادشاه مستبد بود.

ژنرال قونسول روس به وي بيرق روسيه داده و تضمين مي کرد که اگر تسليم شود از تعرض محمدعلي شاه مصون باشد، اما او میهن پرست تر از آن بود که این پیشنهاد را قبول کند . آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدين محلات ديگر به جنبش آمدند و قواي دولت را عقب راندند. اين مقاومت به محمدعلي شاه معلوم ساخت که بلواي تبريز امري جدي است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گيرد و کار به جاهاي باريکتر بکشد. اين بود که عين الدوله را به محاصره تبريز فرستاد و از عشاير و خوانين نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوي ماکو را منهزم نمود و بعداً عين الدوله را عقب نشاند و بر تبريز مسلط شد.

پس از آنکه قشون روس وارد تبريز گرديد، وي به شهبندري عثماني (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پايتخت مشروطه پذيرايي گرم و باشکوه از وي به عمل آمد. ستارخان با شاه و نايب السلطنه در يک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت.

چون پس از فتح تهران به دست مليون، احتياجي به وجود مجاهدين نبود و اين جماعت با در دست داشتن اسلحه امنيت پايتخت را متزلزل مي کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدين را جمع کند. مجاهدين تهران به منزل ستارخان سردار ملي جمع شده، بناي مقاومت را گذاشتند. در نتيجه تيراندازي ها تيري به پاي او اصابت کرد و (بدين گونه پايي که در صحنه هاي آتش و خون دليرانه و بي تزلزل گام زده بود با تير دولت انقلابي از رفتار باز ايستاد و بنا به قول احمد کسروي "بدينسان يگانه قهرمان آزادي از پا درافتاد" - تاريخ هيجده ساله، ص 143) مجاهدين مغلوب شدند. در اثر آن تير مزاج ستارخان عليل شد. مرگ سردار ملي را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسي مطابق به 28 ذيحجه 1332 قمري نوشته اند. سردار هنگام پيوستن به جاودانگي 48 سال داشت. جسم بي روح وي را در مقبره طوطي در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شهر ري به خاک سپردند.. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسي وضع حقيرانه اي داشت. در اين سال پس از ميتينگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وي، يک آرامگاه موقتي ساخته شد. ولي يک سال بعد اين آرامگاه با خاک يکسان شد. بعدها به همت اميرخيزي و ديگران، سنگ قبري براي آرامگاه سردار تهيه شد که به قول سلام الله جاويد "اگر چه لايق آن مرحوم نبوده، ولي از هيچ بهتر است".

اين بود تاريخ زندگاني پرحادثه مردي که مشروطيت ايران را نجات داده است. در يک خانواده کوچک به دنيا آمد، در يک محيط فاسد تربيت شد، در يک ساعت بحراني دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطيت بود او از يک حرکت مترقي دفاع کرد و نامش جاويدان شد.  شاید این سخن ارد بزرگ اندیشمند بلند مرتبه کشورمان وصف حال چنین مردان آزاده ایی باشد که : برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند . و هم او باز می گوید : پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است .

درباره ستارخان خيلي چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستي نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادي نمي توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد. درباره او براي کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وي مردي شجاع و میهن پرست و نسبت به مشروطيت صميمي بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالي از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمي شد از وي متوقع بود و جوانمردي هائي هم داشته است.
دو برادر و يک برادرزاده او را سالداتهاي روس به دار زده اند، يعني در راه مشروطيت قرباني داده است؛ بنابراين سزاوار احترام است.


مطلب زیر هم از سایت ایراس تقدیم می گردد :


ستارخان سردار بزرگ ایران


تقدیم به روان پاک ستارخان , سردار بزرگ آذری ایران که آرزو داشت هفت کشور جهان همچون گذشته به زیر درفش شکوهمند ایران زمین باشد 
در بين مرداني که براي دفاع از مشروطيت و حقوق ملت دست به شمشير برده و آنرا پس از استبداد صغير دو مرتبه بازگردانيدند، ستارخان سردار ملي مقام اول را دارد؛ بحق او قهرمان مشروطيت ايران است. ستارخان پيش از مشروطيت از لوطيان تبريز بود. لوطيان تبريز از قديم طبقه خاصي را تشکيل ميدادند و اخلاق و عادات بخصوصي داشتند. با حکومت و مأمورين دولت هميشه مخالفت مي نمودند؛ چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوي عده اي از آنان در عصيان طغيان نمودند و به مجازات رسيدند. پس از بروز اختلاف بين متشرعه و شيخيه، لوطي ها نيز دو دسته شدند و به مخالفت همديگر برخاستند. اعمال و رفتار آنان مورد توجه طبقات مردم بود. محمدامين خياباني ديواني به زبان ترکي درباره وقايع لوطي هاي تبريز سروده که در عهد نادرميرزا مؤلف "تاريخ تبريز" با وصف چند دفعه چاپ کمياب بوده است. ستارخان از لوطيان بومي نبود، بلکه اصل او از قراجه داغ و از ايل محمدخانلو بود. خود به شيخيه اعتقاد داشت و روزگاري در اطراف شهر به سر مي برد. پنهاني به مشهد رفته و برگشته بود.
ستارخان پس از اعلام مشروطيت به شهر آمد و به اسب فروشي اشتغال ورزيد و سپس جزو مجاهدين مسلح گرديد. پس از بمباردمان مجلس، دعوت انجمن ايالتي آذربايجان را که خود را به دنيا جانشين مجلس بمباردمان شده معرفي مي کرد، قبول کرد. در محله اميرخيز با قواي دولتي جنگ نمود. با وصف شکست مجاهدين و سست شدن آنها، وي استقامت به خرج داد و تسليم نشد و محله اميرخيز را به تصرف قشون دولتي نداد. وقتي بر ايران گذشته است که مشروطيت فقط در محله اميرخيز تبريز وجود داشت و همه جاي ايران در دست پادشاه مستبد بود.
ژنرال قونسول روس به وي بيرق روسيه داده و تضمين مي کرد که اگر تسليم شود از تعرض محمدعلي شاه مصون باشد، اما او قبول نکرد. آنقدر مقاومت کرد تا مجاهدين محلات ديگر به جنبش آمدند و قواي دولت را عقب راندند. اين مقاومت به محمدعلي شاه معلوم ساخت که بلواي تبريز امري جدي است و ممکن است کار آن بلوا بالاتر گيرد و کار به جاهاي باريکتر بکشد. اين بود که عين الدوله را به محاصره تبريز فرستاد و از عشاير و خوانين نفر و اسلحه خواست. ستارخان بدواً اردوي ماکو را منهزم نمود و بعداً عين الدوله را عقب نشاند و بر تبريز مسلط شد. پس از آن، به زور از مردم اعانه خواست و مرتکب بعضي اشتباهات شد و مردم را ناراضي نمود. (موضوع اعانه جمع کردن ستارخان مربوط مي شود به خبردار شدن انجمن تبريز از بمباردمان مجلس و احتمال کودتا بر عليه مشروطيت نوپا. نخستين اقدام انجمن پس از اطلاع بر اين موضوع، پس از ارسال تلگرافها به ساير شهرها، در صدد اعزام نيروي مسلح به تهران درآمد. به دنبال اين تصميم دفتر اعانه اي براي تأمين هزينه اين اردوکشي داير گرديد.)
پس از آنکه قشون روس وارد تبريز گرديد، وي به شهبندري عثماني (قونسولخانه) پناه برد و بالاخره به طهران رهسپار شد. در پايتخت مشروطه پذيرايي گرم و باشکوه از وي به عمل آمد. ستارخان با شاه و نايب السلطنه در يک کالسکه نشسته، با جلال تمام وارد شهر گشت و در باغ اتابک منزل گرفت.
چون پس از فتح تهران به دست مليون، احتياجي به وجود مجاهدين نبود و اين جماعت با در دست داشتن اسلحه امنيت پايتخت را متزلزل مي کردند، دولت مشروطه بر آن شد که اسلحه مجاهدين را جمع کند. مجاهدين تهران به منزل ستارخان سردار ملي جمع شده، بناي مقاومت را گذاشتند. در نتيجه تيراندازي ها تيري به پاي او اصابت کرد و (بدين گونه پايي که در صحنه هاي آتش و خون دليرانه و بي تزلزل گام زده بود با تير دولت انقلابي از رفتار باز ايستاد و بنا به قول احمد کسروي "بدينسان يگانه قهرمان آزادي از پا درافتاد" - تاريخ هيجده ساله، ص 143) مجاهدين مغلوب شدند. در اثر آن تير مزاج ستارخان عليل شد. مرگ سردار ملي را عصر روز سه شنبه 25 آبانماه 1293 شمسي مطابق به 28 ذيحجه 1332 قمري نوشته اند. سردار هنگام پيوستن به جاودانگي 48 سال داشت. جسم بي روح وي را در مقبره طوطي در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شهر ري به خاک سپردند. آرامــگـــاه ســـردار تا سال 1324 شمسي وضع حقيرانه اي داشت. در اين سال پس از ميتينگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وي، يک آرامگاه موقتي ساخته شد. ولي يک سال بعد اين آرامگاه با خاک يکسان شد. بعدها به همت اميرخيزي و ديگران، سنگ قبري براي آرامگاه سردار تهيه شد که به قول سلام الله جاويد "اگر چه لايق آن مرحوم نبوده، ولي از هيچ بهتر است".
اين بود تاريخ زندگاني پرحادثه مردي که مشروطيت ايران را نجات داده است. در يک خانواده کوچک به دنيا آمد، در يک محيط فاسد تربيت شد، در يک ساعت بحراني دست به اسلحه برد. چون مدافع مشروطيت بود او از يک حرکت مترقي دفاع کرد و نامش جاويدان شد.
درباره ستارخان خيلي چيزها نوشته و گفته اند. در خارج از آذربايجان او را به درستي نشناخته اند. در خود آذربايجان نيز چون مردم عادي نمي توانستند بر خود هموار کنند که يک نفر اسب فروش بر يک شهر بلکه بر يک ايالت فرمانروا باشد. درباره او براي کوچک کردن او قصه ها ساختند و پرداختند. اما حقيقت قضيه اينکه وي مردي شجاع و نسبت به مشروطيت صميمي بود و چون از آن دفاع کرده، قهرمان مشروطيت به شمار رفته است و خالي از ضعف و نقص نبوده است. غير از آن هم نمي شد از وي متوقع بود و جوانمردي هائي هم داشته است. دو برادر و يک برادرزاده او را سالداتهاي روس به دار زده اند، يعني در راه مشروطيت قرباني داده است؛ بنابراين سزاوار احترام است.
 وطن دوستی سردار آذری را ببینید :



ستارخان : مشروطه خواه ، تفنگچی نیست بل آزادی خواه است اگر آزادی نباشد ایران به آشوب کشیده می شود قاجار ، مشروطیت را می پذیرد و یا از ایران می رود



ستارخان : ایرانیان حق دارند پادشاه خویش را خود انتخاب کنند و همین طور نمایندگان مجلس را



ستارخان : دولتین انگلیس و روس را از دخالت در امور خاریه ایران برحذر می دارم آنچه بین ماست داخلی است و هر تعرضی به ایران بیجواب نخواهد ماند



ستارخان : وطن پرست ترین کسی که شناخته ام همانا فردوسی ،  پیر مرد توسی است



ستارخان : شجاعت بدون هدف و آرمان ملی قدرتی محسوب نمی شود



ستارخان : یکی از بزرگترین آرزوهایم باز گرداندن باکو به سرزمینمان ایران است



ستارخان : در پاسخ به ظل السظان چنین جملاتی نوشت : اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد آن یک روز را هم برای استقلال و حفظ کرامت ایران خواهم جنگید حتی اگر لقب شورشی و ضد مملکت به من داده شود



ستارخان : در نامه ای برای فرمانده قشون روس در سرحد جلفا که به سوی تبریز در حرکت بودند چنین می نویسد:
بدان ایرانیان شاید تاب پاشاه ستمگری همچون محمد علی شاه قاجار را بیاورند اما نیروی بیگانه را جز با جام مرگ استقبال نخواهند نمود اگر برنگردید جنازه شما را برای خانوده تان خواهم فرستاد(آنگونه که نقل شده قزاقهای روس پس از دریافت نامه از جلفا عبور نکردند)



ستارخان : چارلز مارلینگ کاردار سفارت انگلیس در ایران در دسامبر سال 1907 میلادی در جلسه ای برای آنکه بداند بین دولت روسیه و ستارخان چگونه است این جملات را از فصل نهم وصیتنامه پطر ، فرمانروای روسیه (هم عصر نادر شاه ) می خواند که : " ممالک گرجستان و ولایات قفقاز شریان حیاتی ایران است و همینکه نوک نیش تسلط روسیه بر آن خلید فی الفور خون ضعف از رگ و دل ایران فوران خواهد کرد و چنان او را از حال خواهد برد که به طبابت هزار افلاطون اصلاح طبیعت او ممکن نشود ?. بر شما لازم است که بدون فوت وقت ممالک گرجستان و قفقاز را تسخیر نموده و فرمانفرمای ایران را خادم و نوکر مطیع خود سازید ."
و ستارخان می گوید فکر می کنم این هذیانهای آخر عمر پطر به دهان بسیاری خوش آمده است ! او خود تَرکه ایرانیان را که بدست جهانگشای عالم نادر قلی افشار بود را بارها خورد فرزندانش هم هنوز از زیر لاشه جد خویش بدر نیامده اند این چند صباحی هم که قفقاز از دست ما خارج شده نیز دوامی ندارد اگر عمر یاری کند ایران را به شکل سابق باز خواهیم گرداند .

ستارخان : اگر شاه ( محمد علی شاه ) غرورش را زیر پا می گذاشت با حقارت از تهران نمی گریخت .



ارد بزگ كيست ؟

 

آنچه باعث شده است اندیشه های ارد بزرگ مورد توجه جوانان قرار گیرد میل به دگرگونی و تغییر است ارد بزرگ مسیر باروری ملی و بالا بردن جایگاه اجتماعی ایرانیان را در عرصه های داخلی و بین المللی عنوان می کند . او از تلاش بی وقفه در حوزه های گوناگون داخلی یاد می کند که در نهایت به دو تعبیر کاملا آشکار می رسد اول احترام به آزادی و سپس ارزش نهادن به خواسته های ملی است .
در بعد بین المللی او خواستار بهم ریختن شرایط ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک حال حاضر ایران و منطقه است . او معتقد است نقشه قاره های جهان باید دگرگون شود و می گوید اروپا به خاطر پیشینه تمدنی خود که همان یونان باستان است توانست در قالب یک قاره کوچک اما کارآمد مسیر وحدت در حوزه های گوناگون را طی کند حال آنکه آسیا در دست دو حوزه چینی تباران و عربها تقسیم شده و حوزه تمدنی ایران باستان که از کشمیر تا مدیترانه است ناپدید و کم رنگ شده است . او معتقد است باید قاره ایی جدید به نام قاره کهن شکل گیرد که در برگیرنده حوزه تمدن ایران باشد تا ایران بتواند در آن قالب کارکردهای واقعی و تاریخی خویش را به نمایش بگذارد .
چنین خواستی و انجام آن گوشه گیری جوانان ایرانی را از بین می برد و خواسته های تجزیه طلبانه و منطقه گراییهای خرد و کوچک را کمرنگ می کند و موجب وحدت ملی می گردد .
ارد بزرگ همزمان با نظریه قاره کهن خود اندیشه تحقیر جهان از سوی دنیای غرب در قالب دهکده کوچک جهانی را نیز مورد نقد قرار داده و پایه های استدلالی آن را به چالش می طلبد و آشکار می نماید که این نظریه کاملا اشتباه و هدفمند از سوی دنیای غرب دنبال می شده است .
او نظریه دهکده کوچک جهانی مک لوهان کانادایی را عامل نابود سازی خرده فرهنگ ها و اندیشه های سرزمین های دیگر در درون بافت فکری جهان غرب می داند .
او می گوید غربی ها بدین خاطر بر طبل دهکده کوچک جهانی می کوبند که تصور می کردند با جهانی سازی اینترنت و همچنین زبان خود و تسلط بر سیستم سخت افزاری آن می توانند کشورهای دارای ریشه های باستانی همچون ایران را به وادادگی فرهنگی و هضم شدن در درون فرهنگ تهی خویش وادارند . حال آنکه این اتفاق نتیجه ایی کاملا عکس را به همراه داشته و ما شاهد رشد و انتشار اندیشه های باستانی و دارای ریشه فکری هستیم ارد بزرگ در نظریه کهکشان بزرگ اندیشه خود به برتری فرهنگ ایرانی بر اندیشه های مهاجم اشاره کرده است .
این سیر حرکتی و اندیشمندانه ارد بزرگ توانسته صدها هزار از وبلاگ نویسان ایران را همراه کند و در ضمن موجب فخر ملی گردد . از سوی دیگر اندیشه های او در کتاب آرمان نامه نیز توانسته خرد و آرمانهای تاریخی ایرانیان را زنده سازد .
این همه باعث شده است نسل امروز از وادی وحشتناک تصوف دور گشته و انرژی های جوانان ما را به بالفعل در آورد و این خود آینده ایی بسیار باشکوه برای ایران عزیز نوید می دهد  {1}

 

 


پادشاه روشنفکران و اندیشمندان امروز ایران کسی نیست جز ارد بزرگ . او مرجع خرد و دانش کهن ایران زمین است . آغشته ایسم های فرنگی نشده و در عین حال از صوفی گری بیزار است نگاه او چنان که در نظریه قاره کهن اش دیده می شود سازنده و  رو به جلو ست ..

بسیاری از روشنفکران قرن حاضر ، رشد خود را مدیون مچ گیریها و انتقادات بی پایه و اساس از این و آن هستند حال آنکه ارد بزرگ به جای این اعمال همواره مسیر درست را نشان می دهد و هدفش ساختن است نه تخریب کردن .
او با سخنان و نظریاتش روح امید و زندگی را بر قلب و روح جوانان نسل امروز می دمد .
ارد بزرگ دوست داشتنی ترین متفکر و اندیشمند حال حاضر حوزه تمدنی ایران است بسیاری از جوانان هر روز سخنان او را برنامه زندگی خویش قرار می دهند این از بازخورد و نگاه آنان در حجم گسترده سایتها و انجمنها اینترنتی قابل مشاهده است نشریات در کشورهای فارسی زبان هم از مشتریان دائمی اندیشه های این خردمند بزرگ هستند .
چه چیزهای باعث شده است ارد بزرگ بدین پایه دوست داشتنی باشد ؟
 آیا این اثر سخنان اوست که روان انسان را به هیجان می آورد و یا نظریه  عالی او که خواستار جدا شدن قاره کهن از آسیا و اروپاست و قاره کهن ، که اندیشه ایرانی برآن حاکم است را از کشمیر و پامیر تا مدیترانه میداند؟
ویا اهمیت دادن وی به میهن پرستی و آزادیخواهی که آن را دو رکن رشد می داند؟
ویا دوستی نزدیک او و شهید احمد شاه مسعود ؟
و یا توجه بسیارش به ادب و اخلاقیات ؟
و یا رد نظریه دهکده کوچک جهانی و اعتقاد به اینکه در دنیای امروز برتری از آن فرهنگ های متعالی همچون اندیشه ایرانی است ؟
و یا کتاب آرمان نامه که حاوی اندیشه های اوست و به شدت مورد استقبال قرار گرفته است؟…

هر چه که هست اندیشه او گویای یک گام رو به جلو درعرصه فرهنگ و اندیشه ایرانیست .
علاقه بزرگان و مردم کشورهای فارسی زبان نسبت به او هم خود حدیثی مفصلی است . در سایت هوادران رییس جمهور تاجیکستان نام او را می بینید تا نمایندگان ارشد و حتی هیئت رییسه مجلس افغانستان و حتی هواداران رییسان جمهور گذشته افغانستان ، همه جا یاد و نام اوست . در ایران هم که  از بزرگترین سایتهای اینترنتی حاضر تا وبلاگهای ساده همه جا با سخنان و اندیشه های او برخورد می کنید .

ارد بزرگ تمام این شهرت روزافزون خویش را مدیون همنوایی با تاریخ ، فرهنگ و مردم سرزمین خویش است . سرزمینی که به وسعت قاره کهن است .
نکته بارز عملکرد ارد بزرگ در آن است که به هیچ وجه خود را آغشته درگیریهای روزمره اجتماعی نمی کند و همواره همه را به نیک اندیشی و تحمل یکدیگر فرا می خواند .
این در حالی است که در همه جا از صوفی منشی جوانان انتقاد کرده و خواستار حرکت و جوشش نسل نوی ایرانی برای کسب افتخارات بی پایان است . {2} 
 

 

  اندیشمند و متفکر ایرانی که نظریات شگفت انگیز او موجب جلب و گرایش بسیاری از علاقمندان به علوم انسانی و بعضا علوم سیاسی شده است. ارد بزرگ به نوعی معمار است، او از آینده ایی سخن می گوید که می تواند ایران را به جایگاه اصلی خود باز گرداند. شاید مهمترین نظریه او یعنی قاره کهن خود به تنهایی بتواند بیشترین تغییرات را در سطح روابط خارجی ایران و ۱۹ کشور اطراف آن بوجود آورد. او به صراحت از تبانی شرق و غرب برای بلعیدن حوزه فرهنگی مرکز جهان (که ایران در قلب آنست) یاد کرده است نظریه او مبتنی بر سخن فردوسی است که می گوید سلم و تور دو فرزند فریدون که یکی بر غرب و دیگری بر شرق جهان حکومت می نمودند برای تصاحب سرزمین ایرج حاکم منطقه قاره کهن (نامیست که ارد بزرگ بر منطقه ای از کشمیر تا مدیترانه نهاده است) را می کشند. و او می گوید قاره کهن امروز توسط آسیا و اروپا بلعیده شده است. و چین با شروع بحث جاده ابریشم بدنبال افکار استعماری است حال آنکه این جاده، راه انتشار فرهنگ غنی ایران به شرق و غرب بوده است و نمونه آن افکار میترایزم و شاهنامه فردوسی ماست که هر دو را با جعل اسامی چینی ها از آن خود می دانند. او به ساختارهای سیاسی کشورهای محدوده قاره کهن نظری ندارد او همه را دعوت به همگرایی می کند او با دلایل بسیار ثابت می کند اگر این ۲۰ کشور دست در دست یکدیگر بگذارند ساختاری بسیار قدرتمندتر از اتحادیه اروپا خواهند یافت.

نقشی که ارد بزرگ برای ایران در قاره کهن قائل است نقشی فرهنگی و تاریخی نظیر یونان در اروپاست.
قاره کهن امروز اسیر آسیا و اروپاست.
تاریخ و فرهنگ در شرق به چین ختم می شود و در غرب به یونان.
یکی از وجوه جالب و بارز این نظریه ایجاد همگرایی بیشتر منطقه ایی است که خود موجب خلع سلاح تجزیه طلبان در سطح کشورهای منطقه می گردد.
ارد بزرگ با نظریه قاره کهن خود پرده از حقیقتی برداشته که تا کنون هیچ اندیشمندی به آن توجه نکرده بود . {3} 


 

 

ارد بزرگ GREAT OROD

ارد بزرگ (Orod Bozorg) اندیشمند برجسته فارسی زبان است که پیروان بسیاری در میان اهل اندیشه و دانش دارد . در تاجیکستان افکار او را همانند مادر تاجیکستان " گلرخسار صفی آوا " می دانند و در افغانستان او و احمدشاه مسعود را یک اندیشه و فکر مشترک می پندارند و دوستی نزدیک آن دو هم بر این باور افزوده است .
در نظریه " قاره کهن" ارد بزرگ ، پافشاری بسیار بر همگونی فرهنگ و تاریخ مشترک بیست کشور حوزه تمدنی ایران باستان می بینیم . ارد بزرگ در آنجا از استاد فردوسی یاد می کند . در داستان ایرج ، فزون خواهی شرق و غرب برای نفوذ در دایره تمدنی ایران دیده می شود . سلم و تور نماد این دو بخش هستند که برادر خویش ایرج را از پای در می آورند . متاسفانه دخالت های استعمار پیر انگلیس و پرورش افکار غلط باعث شده است که ایران باستان هزار پاره شود . پاکستان تاریخ خویش را از امویان و عباسیان آغاز می کند افغانستان و تاجیکستان هم که نیاز به گفتن ندارد آنسوی ایران در عراق ، سوریه و لبنان ، داستان وخیم تر و غمبارتر است .

گلرخسار صفی آوا ، ارد بزرگ و احمد شاه مسعود

صحبت بر روی نظریات ارد بزرگ به تنهایی درست نیست چون او در درجه اول یک اندیشمند و مصلح اجتماعی است . اندیشه های او به شکل جملات بسیار حکیمانه و خلاصه شده بر سر زبانهاست . کتاب "آرمان نامه" ارد بزرگ امروز پر خواننده ترین کتاب ایران است .
هر چند مردم مشهد او را همشهری خویش می نامند اما در واقع اصالت او و خاندانش از شهر شیروان در شمال خراسان ایران است .
بیشترین دشمنان او در بین پشتون های افغانستان هستند که او و احمدشاه مسعود را از بانیان تغییر نام افغانستان به خراسان می دانند . علی احمد قندهاری از پشتونهای فعال افغان می گوید : نقشه شوم عوض کردن نام افغانستان به خراسان از زمان مسعود جنگ سالار بیشتر رواج پیدا نموده ، فکر می کنم نباید مانند صنف اولی ها با این فرزندان ناخلف افغانستان برخورد کنیم مقاله و تحریر های بسیاری نوشته شده اما فکر می کنم ریشه این حرفها از فریبخوردگان افکار آدمهایی مانند ارد بزرگ باشند باید سارنوالی و ستره محکمهً افغانستان جلو چنین حرکات ماجرا جویانه را بگیرند. محترمان باور کنید این آدم های مرفوع القلم که حرجی بر آنها هم نیست ، می خواهند قوم ما را نابود کنند این قلم ها به بیراهه میروند افغانستان را می خواهند با همه عقده شان از هم بپاشند..
علی احمد قندهاری در جایی دیگر با حمله به نوشته ایی از شقایق شاهی " که به دفاع از شخصیت احمدشاه مسعود و ارد بزرگ برخواسته بود " می نویسد : احمدشاه یک جنایتکار و خائن بود و جماعت در پرده نشین ارد بزرگ هم فکر می کنند قوم افغان بر می گردد به دونیم صدسال پیش و استانی از ایران می گردند .

ارد بزرگ Orod Bozorg

متاسفانه جنگ های داخلی افغانستان موجب رشد افراطی گری قومی گشته و بدین گونه بسیاری از حرمت ها شکسته شده و آزاد مردانی همچون احمدشاه مسعود و ارد بزرگ مورد اهانت های بسیار قرار گرفته اند .

اما این تنش ها هیچ گاه نتوانست ارد بزرگ را از خط اصلی فکری خویش منحرف سازد او در نظریه کهکشان بزرگ اندیشه خود ،نظریه دهکده کوچک جهانی را رد می کند و آن را دست مایه دنیای غرب برای چنگ اندازی بسوی تمدنهای دیگر می داند . جهان غرب با استفاده از نظریه دهکده کوچک جهانی مک لوهان سعی نمود چنین وانمود کند که رهبری این دهکده را بر عهده دارد چون سخت افزار اینترنت و شبکه انتقال داده ها را در اختیار دارد حال آنکه با انتشار داده های فرهنگی ملل پیشرو ، تنها ابزاری شد برای تکثیر افکار بومی کشورهای دیگر .
در بخش پایانی نظریه کهکشان بزرگ اندیشه ، ارد بزرگ می نویسد : ( زمان رستاخیز اندیشه آدمیان فرا رسیده است پس برای پاسداشت داشته های خود باید بیشتر بدانیم ، براین باورم که نخبگان و اندیشمندان سرزمین من ایران می توانند پادشاهان کهکشان اندیشه فردا باشند. این سرزمین سرچشمه و رویشگاه اندیشه فرا است . در این ستیز بزرگ ، آنانی برنده اند که بن و پی استوارتری در دل تاریخ جهان داشته باشند و همچنین نو آوری و زایش همراه توده جوانان شان باشد . و سخن آخر آنکه : سرزمینی که فردوسی بزرگ را در دل تاریخ خویش دارد فرزندان برومند و خردمند برای این آورد و جنگ آسیم کم نخواهد داشت ).


چندی پیش در بخش آرمان نامه ارد بزرگ در پایگاه تاجیکستان برای دوست عزیزم قیوم نوشتم : وقتی از ارد بزرگ گفته می شود در یادم سیمای بانو گلرخسار صفی آوا نقش می گیرد . استادی در ایران و شاعر نامداری در تاجیکستان . یکی در عشق و یاد بدخشان و دوشنبه ، خجند و کولاب دیگری به یاد دماوند و شاهنامه و آرش .

Gulrukhsor Safieva - Orod Bozorg ارد بزرگ و گلرخسار صفی آوا

حالا که قیوم شعری زیبا تقدیم ارد بزرگوار نمود من هم شعری از گلرخسار تقدیم آن مرد بزرگ و همه همزبانان گرامیم می نمایم .

! ایران عزیز من
از با ختر و سغد م ، از وُست ام و از زند م ، رُخّـا ن بدخشا نم ، وُلکا ن دما وندم
من هجرم و من وصلم ، من نسخه نی ام ، اصلم
فرهنگ شرر دارم ، خون رگ و پیوندم/ یک ذره ز خورشیدم
یک غنچه ز امیدم/ یک نوده ز ده بیدم
یک حلقه ز دربندم/ از میهن گلنا رم ، از گلخن گلخا رم
ایران عزیز من! ای جان عزیز من
ای میهن سبز مهر، ای شهرگ نبض شعر
ای دور به جان نزدیک، ای نور دل و دیده
ایران عزیز من! ای جان عزیز من
قانون تو انشا کرد، قانون سعا دت را/ جمشید تو بینا کرد، کاخ فرّ ملت را
تیر نظر آرش، در سینه نها ن دارم/ شهنا مه عالم ساز، از فضل کیان دارم
ما را به دل تنگت، ای یار به هم آور، صد بار تو را میرم، یکبار به هم آور
بر گلشن گلخندت ، بر فرق دما وندت/ گلخار نمی زیبد، گلنار به هم آور
...پیوند نیا کا نی ، پیوند دل و جا نی / ایران عزیز من/ ای جا ن عزیزمن
شعر از : بانو گلرخسار صفی آوا (Гулрухсори Сафӣ)
پایگاه تاجیکستان  {4}   

 

 {1} http://forum.gigapars.com/showthread.php?s=2e278f1d3fa39e26410279af4b611623&p=159705#post159705 

 

 {2} http://www.98ia.com/Content-pa-showpage-pid-10.html 

 

 {3} http://forum.gigapars.com/showthread.php?p=159698#post159698  

 

 {4} http://tajikistan.yourbb2.com/cni-eon-ioe-t52.html



ماخذ : http://asan.blogsky.com/1388/04/14/post-108/



۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

فهرست عنوانها کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا


کتاب بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ به قلم فرزانه شیدا ، ارد بزرگ + Orod Bozorg + Great Orod
برای مطالعه هر بخش بر روی لینک های زیر کلیک کنید


محقق و شاعر کشورمان فرزانه شیدا از فرگرد برآزندگان ارد بزرگ می گوید

 



بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ 


ـــــــــــ* فرگر د برآزندگان* ــــــــــــ




(( زندگی چیست نمی دانم من 

من فقط میدانم زندگی سهم من از بودنم است )) 



(* شاعر: مهدی مقدسی- از سایت شعرنو*) 



با سلا م 

دراین بخش از فرگرد های ارد بزرگ در فرگرد برازندگان 
اولین سوالی که دراولین قدم , فکر را مشغول میکند , این خواهد بود 
که "برآزندگان " چه کسانی , ممکن است باشند. 
از دیدگاه من برآزندگان افرادی هستند که در 
صحنه ی زندگی سازنده ومهیا کننده ی زندگی بهتر برای مردم می باشند .

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ

این گروه شامل : بزرگان : اندیشمندان ، کاشفان ومخترعین، 
واستادان وعُلمای هرگونه دانش علم وپیشه وصنعت ..... می باشند 
و اینگونه افراد نیز چون فرگرد "مردان وزنان کهن" 
انسان هائی از میان خود ما هستند 
تفاوت" برآزندگان " این است که اینان در زندگی خود 
چه به فقر باشد چه به ثروت , هرگز هیچ چیز را مانع یادگیری خود نمیدانند 
وبسیار نیز کنجکاوند 
این گروه همواره دانشی بیشتر از یک یا دودانش را در زندگی خود دنبال میکنند 
علاقمندی های متنوعی دارند ، بموقع وبی موقع از هر گونه تفریحاتی که در آن شور
وانرژی وجودداشته باشد یا بگونه ای کنجکاوی وهیجانات درونی آنان را ارضا کند ، 
بهره مند میگردند 
و باوجود آن که ، درحین کار بسیارانسانهائی جدی وبا پشتکار 
هستند ،اکثرا انسانهای شوخ طبعی با "ظرافتهای دیدی وچشمی" درنگاه هستند 
و عمق مسائل را بگونه ای نگریسته و دنبال میکنند که " خود " به آن علاقمندند . 

شکل دیدگاه آنان معمولا با مردم عادی متفاوت است 

برای مثال: 

از آنجا که " زاویه ی دید " اینگونه افراد بدرون وبه علاقمندی های آنان باز میگردد ، 

لذا ممکن است همزمان با یک فرد عادی به یک منظره از طبیعت نگریسته ،

اما درزمانی که فرد عادی ، آب و رودخانه وآسمان وزمین را نظاره میکند 
واز آن لذت میبرد، نگاه فرد برآزنده در کنار دیدن تمامی اینها 
" بیشتر متوجه ی جزئیاتی ست که مورد علاقه ی اوست"! 
کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای 
برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ
وممکن است دراین میان بطور مثال: 
درهرنگاه بر زمینِ کنار رودخانه به سنگهای متفاوتی که برای مثال در آن
ذرات شیشه برق میزند یا رنگهایش در هر گوشه متفاوت است نیز دقت کرده 
حتی به جمع آوری وبازی با آن بپردازد ، یا به امواج دریا 
خیره شده اما در ذهن خود به "شدت بادی که در حال وزش است " 
تفکر کرده باخودبیاندیشد که چقدر میزان شدت باد می بایست 
وی باشد تا این امواج با سرعت بیشتری ، به ساحل برسد 

وهمواره دردرون ذهن واندیشه واحساس وافکارخود درحال تحقیق وبررسی

همه چیزهستند: 
**********
برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ 
و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . * ارد بزرگ 
********** 
ایشان گوئی در تمامی مدت زندگی خود، 
خود را در اسارت سوالات خویش می بینند ونیازمند آن هستند
که برای خودوافکار خود جوابی پیدا کرده علل ودلایل همه ی آنچه 
مورد علاقه آنهاست را جستجو کرده وتا حدامکان در مدت حیاط خود
بدنبال این هستند که هرچیز را تغییر داده واز آن چه خود وچه دیگران 
به بهترین شکل ممکن استفاده کنند : 
هرگز دل من زعلم محروم نشد 
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد 
هفتاد ودوسال فکر کردم شب وروز 
(""معلومم نشد " که هیچ معلوم نشد!!*) 
** خیام** 

ودرکنار این خصایص اخلاقی نیزدرحرفه وکار و سرگرمی ها ،

چنانچه حرفه ی اولیه آنان " رشته وعلومی خاص و مشخص شده "

باشد ، تفکر آنا ن بمانند اندیشمندی چون " شوپنهاور "که خود یکی ازاین افراد است

اینگونه است که " خود او" میگوید:


اگر ما چيزي را مي خواهيم, براي آن نيست که دليلي بر آن پيدا کرده ايم 
بلکه چون آن را مي خواهيم, برايش دليل پيدا مي کنيم.* شوپنهاور 

اما همواره " دیگر رشته های زندگی "را نیز پیگیری کرده وهمیشه با 
علاقمندی کامل آنچه را که در جستجوی آن هستند و پیدا کرده وهرروزه 
بر علم خویش میآفزایند ، 

ودرعین حال هیچ چیزی را مانع از فعالیت خود نمیدانند خواه روانی وروحی باشد 
خواه کمبودها جسمی و یا حتی آلام ودردها ومشکلات جسمی دیگر.... 

درواقع هریک ازاینها مزید برعلت شده تا بیشتر درپی رفع آن باشند وچاره راهی بیابند 

درهر دشتی که لاله زاری بوده ست 
از سرخی خون شهریاری بوده ست 
هرشاخ بنفشه کز زمین میروید 
خالی ست که بر رخ نگاری بوده ست 
(خیام*) 

برآزندگان ( زمانی هم که ، مخالفت اطرافیان و ناسازگاری وحتی تمسخرهم کیشان 
وهم مسلکان وحتی نزدیکان خود* را نسبت به علاقمندی ها یا اموری که درحال 
انجام آن هستند، ببینند ، بی هیچ واکنشی در دنیای خود، بکار خویش میپردازند 

وهیچ یک ازاین عوامل،قادر نیست" توجه وعلاقه " وحتی "مشغولیت ذهنی وفکری " 

آنان را از آنچه بدان مشغولند ،وا داشته یا آنرا کمتر کرده و ازبین ببرد.)


 اسارت


" اسارت " قصه ی زندان شدن نیست

گهی ، در اوج ِ آزادی اسیری

نه دیواری ، ز سنگ است و نه شیشه

ولی در" اندرون" ، پابند و گیری

" رهائی" ، هـمچو برگی در خزانی

ولی " سرگشته" د ر راه ُو مـسیری

ترا بادی برد هر سـو که خـواهد

نمی بینی ، کسـی دستش بگـیری

"اسارت قصه ی زندان شدن نیست"

اسـیری گر غــم ِ دنیا ، پذیری

دل و روحـت ، رهـا باید ز غــم کرد

نمی خـو اهی ا ـگر، از غـم ، بمیری

دلِ ِ آزاده ، آزاد ِ جـــهان اسـت

تو خود، از رنج این " غـمخانه" ، سیری

بـکوش امروز وُ بـگذ ر از گذشـته

که " شـادان دل" شـوی در روز پیری

و گرنه ، با غــم وُ رنــج ِ گذشـته

به هـر ، راهـی روی ، سـودی نگـیری

فرزانه شیدا - f sheida

****


اینان هرگزدر زندگی قادر نیستند در گوشه ای نشسته

وناظر گذرزندگی خود یا زندگی دیگران باشند

وحتی درحالت نشسته وآرام نیز

دردرون با " افکار پرهیجان یا سازنده یا جستجوگر خویش" مشغولند .


ــــــــ● ــــــ* میخواهم آرام بگیرم*ـــــــ● ـــــــــ


دراعماق کهکشان ...دراعماق دریا

در اعماق زمین نگریسته ام

امشب مرا "عمق دل" آشفته کرده است!

می بینم که در عمیق ترین لایه های قلبم

در سرخ ترین طپشهای دل

در شریان رود درون رگهایم

جنبش دیگری ست..با بیقراری وبی صبری!

بخود میگویم:آرام قلب من!

" دویدن" هرگز،

چه در عمق دل چه برروی زمین

جز طپیدنهای بیهوده نبوده است!

میخواهم پس اراین آرام وقدم زنان

راهی شوم!

از دویدنهای بیهوده وعاصی به جان آمده ام

ضربانهای تند قلبم مرا کلافه میکند

مرا کلافه کرده است!

کافی ست مرا...کافی

میخواهم آرامی بگیرم!

میخواهم " عصر دویدن"

را برای "دوندگان " دنیا ، وا گذارم

نمیخواهم " دونده ای " باشم

باشماره ای برسینه...در آرزوی " خط پایان "!

...وبردن " جام " که بی هیچ نگاه

به پیرامون خویش

تنها میدوید ...میدوید...میدوید!

و" حرمت جاده " را نیز نگاه نمیداشت!

من پایان نمی خواهم!

من در خط شروع ایستاده ام

هرکس میخواهد بدود...بگذار بدود!

من تنها زمانی خواهم رفت...که بدانم ....

بیهوده نیست!

"بُردن با تعجیل" لطفی ندارد مرا!

میخواهم ارام ، ازخط کشی ها عبور کنم

میخواهم در پارکینگ های زندگی

هرجا " جائی بود" پارک کنم!

میخوام"عبور" معنائی داشته باشد

"سفر" لطفی..،.."گذر" ارزشی!

میخواهم "بدون جام طلائی " برنده بودن

درعبوری آرام....پس از پارک اندیشه هایم

قدمی داشته باشم ...درطبیعت خداوند ... در راه ها !

دیگر ازچکش "طپش"برروی قلبم

به جان آمده ام!

میخواهم طپش قلبم

نوازشی بر روحم باشد

از شدت ارامش!

میخواهم ارام بگیرم...میخواهم

"بی تعجیل" زنده باشم

بدون دلهره زندگی کنم

ارام درگذر باشم...ارام در گذر!

میخواهم...آنگاه که مرا می بینی

تو نیز آرام بگیری!

ایدل...زین پس زندگی را

" آرام " زندگی کن ...دویدن کافی ست!

آرام بگیر ایدل آرام!

۲۳ تیرماه ۱۳۸۲/۲۰۰۳ 
فرزانه شیدا - f sheida


ازاینروست که برای برازندگان همیشه" خلوت وتنهائی ولحظات باخود بودن 
(" بهترین وامن ترین مکان برای" افکار و اجرای خلاقیت های " )
 آنان است

 میگویند 

میگویند...آری... بدون تردید میگویند

دو با دو میشود چهار!

دل ِمن" حساب وکتاب " نمیخواهد

" آمار" برایش مگیر

" سرشماری" نمیخواهم!

" محاسبه ی انسانها " ، درهرکجای دنیا که باشند

همیشه ، کسل کننده بوده است

نه فقط برای من ...برای مردم نیز!

بگذارید بجای " سرشمردن ها"

دلها را بشماریم

تعداد جمعیت کشور " ایکس /X "

میشود: یک ملیون " دل"

عاشقان را باید

به تولید دلهای کوچک، تشویق کنیم

تا تعداد عاشقان، با کمبود نسل مواجه نشود!

زیرا که نسل عاشقان ،رو به انقراض است!

....

آری...دنیا چنین زیباست

اگر شمارش دلها و عاشقان را شماره کنیم

دنیا آخر.... نیازمند عاشقان است

آری...دنیا اینچنین زیباست!

۲۴تیرماه ۱۳۸۲ فرزانه شیدا / f sheida 
Farzaneh Sheida 

و همچنین " قوه ای محرکه ای" که دروجود ایشان، آنان را وادار میکند,

که هرگز قادر نباشند لحظاتی را در بیهود گی سرکرده وبه اتلاف وقت بپردازند

وحتی سرگرمیهای آنان نیز بگونه ای هدفمند است وبطور مداوم به کاری وچیزی

مشغولند ،چه با افکار خود چه با سرگرمی ها چه باانجام اموری

که برای آنها مهم وضروری بشمار میرود

درواقع برای این افراد همیشه همه چیز مهم یا جدی ست

وحتی درحین شوخی ومزاح ،هم " هدف وفکر وریشه ای " در اعمال وسخنان آنان

موجود است، چراکه دردرون , همیشه درحال فکرکردن هستند

_____________________

* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟...

_____________________

از دیگر*" اشارات ونشانه های موجود در روحیه این افراد" : 

* دیدگاهی ست طنز گونه به امور جاری زندگی وهمچنین دیدی انتقادگرانه 
که ظرافتهای خاص خود را داراست ودرواقع اگر چنین
 " نگاه و طرزفکری " 
را دراختیار نداشتند با دیگر مردم هیچگونه تفاوتی نمیکردند وتمایز آنان دقیقا 
درهمین مرحله آشکار میشود که : برای آنان 

"هیچ چیز (همانگونه که هست*) ،نیست "!


یعنی آنان بدنبال دلایل همه چیز هستند و سوالات آنان در 

" چراها وبرای چه" خلاصه میگردد



* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟...

________________________________

ذهنیت وتفکر ونوع نگاه اینان همراه با " هوش سرشار این گروه " 
هرگز 
در" خویش درونی آنان " ودر وجود درونی وروح وفکر 
واندیشه های این افراد،آرام نمیگیرد ودرخواست ومیل درونی وباطنی آنان 
چون
 "محرکه ای که همیشه درجریان" 
باشد وبمانند برقی که همواره " کلید روشن شدن " آنان 
زده شده باشد یا متصل باشد 
و بمانند اینکه همیشه 
دوشاخه ی متصل به برق بوده باشند همواره ، 
درجریان زندگی ِ"زنده و مانا "، فعال هستند 
___________________________________

* برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است . ارد بزرگ 

___________________________________

 شب وعشق

پریشان بود... 
چون بادهای آشفته ی بیقرار 
عصیان داشت... 
چون تلاطم موج های دریای طوفانی.... 
بیقرار بود 
چون سرگشته موجی بی ساحل 
.... و نگاهش ،جوشش چشمه های درد را 
از عمق خموش سینه ی خویش... 
به فریاد آگهی میداد! 
آفتاب وجودش ...در جنگلهای دوردست 
و درختان درهم پیچشده.... گم میشد 
و غروب خاطرش 
در پشت کوهساران بلندوُ... 
قهوده ای وخاکی ، رنگ می باخت 
اما شبهایش ...آه شبهایش 
شب های او ... دریای آرام وعمیقی بود 
که بیصدا موجهای افکارش را 
به ساحل اندیشه های شبانه میکشید 
اینجا در عمق تاریک وپنهان ِشب 
گوئی در عمق یک دریا ... سکوت .... 
دور از هیاهوی روز...خود را باز میافت 
خودِ درونش را! 
و افکار او ، علفهای روئیده سبز زیر آب بودند 
که دریک سبزی ملایم ولطیف 
درموج اندیشه های آبگونه ی روح 
او را... آرام میبخشید! 
او عشق را ... در عمیق ترین 
عمق زندگی جستجو میکرد! 
نه در دل خاک 
در دل کهکشان ...یا عمق دریای آبی! 
گوئی , تن به آب سپرده 
دست در دست قطره های آب 
به دوردستهای اندیشه آدمی ... ره یافته بود. 
شب ِ او... شب دریائی افکاری بود 
که در انتهای خویش،به محبتی آرام دهنده 
وعشقی عمیق میرسید 
دریای خاطر او، حتی در طوفان نیز 
میتوانست ، عشق را ازاو باز پس گیرد 
درعاشقانه های درون او... 
عشق او دریائی بود! 
چون مرواریدی در صدف 
درعمق دریاها... 
بسی پنهان ...ودور از هر نگاه. 
عشق او...از آن او بود و بس . 
تنها از آن او! 

17 فروردین 1368 
ف . شیدا 

... اینان هموراه لحظات را در هر ثانیه اش با افکار وهیجانات 
وقوه ی محرکه ی درونی خویش ، زندگی میکنند 
بگونه ای که حتی گاه اگر ناچار به آرام گرفتن در جائی ومکانی باشند 
بسیار کسل و در درون آشفته خواهند شد وبدنبال راه گریزی از 
چنین مکانهائی میگردند 
برای این گروه هرگز معنای استراحت معنی واقعی خود را ندارد 
واستراحت نیز برای اینان بگونه ای بهره برداری از زمان برای یادگیری 
ویا انجام کاری تفننی "اما 
ثمر دهنده است "! درواقع 

"همیشه باید کاری انجام شود " 

* کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست .* ارد بزرگ 

واستثنا دراینگونه مسائل، کمتر ازآنان دیده میشود درواقع حتی بدرستی 
یادنگرفته اند که بدانند : 

"چگونه میشود استراحت کرد " ومعنای استراحت چیست!


واین گروه همان انسانهای بزرگی هستند که حتی درخیال وتفکر خود

از میوه ای عادی چون

" سیب در حمام خانه ی خویش 
" جاذبه زمین " را کشف میکنند !!! 

وهمان گروهی که بقولی" دود چراغ خورده اند"!

وچه فقرچه ساعت خواب , وزمان روز و شب ونیمه شب نیز برایشان بگونه ی

بقیه ی مردم عادی

" زمان ووقت آرمیدن " نیست

وانگار همیشه کمبود وقت دارند یا زمان

برایشان کوتاه تر از ۲۴ ساعت است وچیزی بیش از ۲۴ ساعت را

در دایره ی ساعت زندگی خود طلب میکنند.


* ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد .

ارد بزرگ 

*ــــــــــــــــــــــ* طغیان لحظه ها *ــــــــــــــــــــــ* 

در طغیان لحظه های درد ...

که فریاد سر نداده ی ،

عشق را فرو میخورد

و سکوت بر صدا چنگ می کشید!..

و گامهای ِ شتابنده ی ؛اشک ؛

راهروی ِ ؛صبر خویش را؛ می دوید ...

در ؛بی صبری ِهمیشه خاموش بودن؛! ...

در شکایت ِ ‌؛‌ِهمیشه؛ بیصدا ؛ گریستن ؛ !

.....

شبها را، تا صبح بدرقه کرده ام،

... بسیار!...آری بسیار!

کنون نشسته بر ایوان صبح ،

در بدرود با ستارگان شب ...

...آنچه باقی ست ،

دلی ست که هنوز , عـشق را جستجو میکند ! 

و بی آنکه بداند ، میدانست راه ِرفتن ،

اگرچه طولانی نمی بایست ،

تسلیم لحظه های نومیدی بود ...

اگر که میخواست از پای نیافتد !

اگر که میخواست بیهوده نباشد! 

چـراکـه ... زندگی معنایش هرگز باختن نبود

زندگی هرگز معنایش باختن نبود . 

*ـــــــــــ ۱۳۸۳ فرزانه شيد ا ـــــــــ* 

اینان گوئی از آ سمانها اجیر وموظف شده باشند 

"که تا زمانی که هستند" از پانشسته از کمترین


وکوچکترین لحظات زندگی خود، " بهره ای مناسب ببرند

" تا درنبود خود نیز مانا باشند ویا لااقل آنچه لازمه ی زندگیست 
ازخویشتن بجا گذاشته باشند. 
____________________

* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. * ارد بزرگ 
____________________

وگوئی بمانند پدر ومادری هستند که همیشه در فکر کودکان خود بوده

و درتلاشی شبانه روزی هستند , تا حداکثر آرامش ورفاه اجتماعی 
در زندگی خود و منو شما را فراهم آورند.


ما , منو شما , شاید دود چراغ را بخاطر قطع برق خورده باشیم ،اما آنان که از 
روزگاری و دوران پیش ازما ودرزمانهای گذشته بوده اند شاید از سر نیاز و

برای ادامه کار خویش وتحصیل وخواندن دود چراغ را خورده باشند 

اما این دسته که امروز نیز هستند نیز گاهی به شمع وچراغی 
پناه برده اند تا درخلوت خود وبدون آزار دیگران، توان آن را 
داشته باشند تا بگونه ای در آرامش روحی ، فکری وذهنی به 
مشغولیات خویش که همانا سازندگی وکشف و پدید آوردن وخلاقیت و 
پدیده های نو و نوآ وریست را در خلوت خود، جان ببخشند . 
__________________________________

* دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است 
به پهنه و گستره آسمانها . *
ارد بزرگ


_________________________________

" ذوق وعلاقمندی " این افراد " تا رسیدن به مرحله نهائی ونتیجه " 

آنگونه است که درصبوری کامل همه وهمه ی کشفیات ،اختراعات ، 
سازندگی ها ونوآوری های خود را در درون خود 
ریخته و نگاه داشته وبااینکه 

" شوق رسیدن به" مرحله نهائی" را دارند


اما همه را برای خود حفظ میکنند .


* برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان 
جز آهنگ خیزش و رشد نیست .


وبا شکیبائی تحمل میکنند تادرزمانی که "کار وهدف" 
سرانجام گرفت آنگاه،

" آنرا باتمامی اشتیاق خود با دیگران سهیم گردند "



و تارسیدن به هدف لحظه ای از کار بازنمانده و در

هرفرصتی به ادامه کار،تحقیق، تمرین ، یادگیری و آزمایش

و هزاره وهزاباره" تکرار" را نیز به جان میخرند و چیزی

بنام " ناامیدی" در وجود آنان , هرگز معنا ومفهوم قابل درکی ندارند


* برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . *


ودرعین حال هرچقدر هم دیگران بر آنان خرده گرفته و یا آنان را به هرشکلی 
منع از ادامه کار کنند چه با تمسخر چه با مخالفت وهرگونه رفتار منفی 
وسردی دهنده ای بخوبی قادر به مقاومت هستند 

* برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها در 
آمدگان و زندگان نمی بینند . *
ارد بزرگ 

....و: 


* برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است 
صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند . 
ارد بزرگ 
چراکه در درون چیزی بنام 

" باید " و "من میتوانم " و"من باید بتوانم "



باعث میگردد تا انرژی لازم بر ادامه کار در وجودشان حفظ شده

وهرگز کسی قادر نیست ایشان را از راه رفته باز گرداند وحتی اگربا

شکستهای پی درپی نیز روبرو گردد

باز اینرا نه هرگز شکست بلکه تجربه نامیده وبا اعتقاد به اینکه آنچه

میخواهد " باید بشود " وبرای ایشان

هیچ چیز هیچ وقت غیر ممکن نیست وکلمه ی

" هرگز نگو هرگز" و "غیر ممکن هم غیر ممکن نیست"


" شعارهای همیشگی " اینگونه افراد نابغه و خلاق دنیاست

که تا آخرین نفس پیش رفته وحتی اگر در ظاهر امر با مخالفان خود با سازگاری رفتار کرده واینگونه

وانمود کنند که به حرفهای آنان اهمیت میدهند و یا حتی عنوان واعتراف کنند که :

" آری چندین بار شکست خورده ام"! 

اما باز" معنای شکست خوردن" بر این افراد هرگز معنای 


" تمام شد" وباید " فراموش کرد"


یا بقولی :" از خیر آن گذشتن وزحمت بر خویش کم کردن" را ندارد.

و این تفاوت عمده برآزندگان با افراد عادی جامعه است .


* برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه 
راه های نارفته است .*

ارد بزرگ


_____________________


و به همین دلیل ، برای خود من این قشر از جامعه 
هیجان انگیز ترین ، جالبترین وجذابترین افراد جامعه هستند که 
خواندن زندگینامه آنان چه از گذشتگان چه معاصرین، همواره ودرهمیشگی 
زندگیم بسیار هیجان آور بوده وهست وبطور مداوم زندگی این برآزندگان را 
اگر جزمعاصرین باشند با علاقمندی هرچه بیشتر 
دنبال میکنم وسرنوشت آنان برای من از هر چیز دیگری 

در دنیا "مهمتر وجالبتر وخواندنی تر ودیدنی تر" است .

وبهترین استادان و آموزنده ما در راه زندگی. 

اینگونه انسانهای خلاق ونابغه گروه تشکیل دهنده ی علما واندیشمندان، 
استادان ، شاعران و نویسندگان جامعه هستند که همواره 
درحال سازندگی وخلاقیتند . 

وجا دارد که همه گونه امکانات رفاهی را برایشان فراهم گردد 
تا در انجام آنچه می بایست انجام دهند دستی باز وموقعیتی فراهم شده 
داشته باشند .

چراکه همگان مدیون این افراد هستند که با انجام کاراهای خود بنوعی به 
بشریت خدمت میکنند چه این خدمت در جنبه های 
کمک فیزیکی به انسان باشد چه عملی چه معنوی وروحی. 
واما یک نمونه بارز ومشخصه ازنوابغ تاریخ میتوان از: 
* موسیقدان آلمانی بتهون *را نام برد 
که با وجود کر بودن موسیقدان بزرگی بود 
و بهترین سمفونی زندگی خود را 
که "سمفونی نهم" نام دارد 
درزمانی نوشته واجرا کرد که بطور کامل شنوائی 
خویش را ازدست داده بود وزندگینامه او بعنوان یکی ازنوابغ دنیا 
بسیار خواندنیست و حتما جالب است بدانید بتهون آدمی 
بسیار بدخلق وشلخته بود: 
لینک زندگینامه بتهون: 
http://www.harmonytalk.com/archives/000314.html 
و همچنین لینک زندگینامه بتهون نوشته شده توسط یک پزشک: 
http://1pezeshk.com/archives/2007/03/post_450.html 

کنجکا وئی " برآزندگان " سرچشمه از قدرت استعداد ونبوغ وخلاقیتی ست 

که این گروه از مردان وزنان جامعه در وجود اندوخته اند وهرگز سیراب از آموزش بیشتردر همه

علوم وهنرهای دیگر نمیشوند وتا آخرین لحظات زندگی از هرامکانی برای یادگیری بیشتر استفاده

میکنند 

* برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان 
را بارور می سازند . 
ارد بزرگ 

از نمونه های بارز " ابوعلی سینا " را میتوان نام بردکه در دانش وعلم از بیشترین دانش 
زمان خویش بهره مند بود ودر طب و انواع گوناگون علوم تبحر داشت 

نمونه های دیگری که برازندگان میتوان نام برد : 

آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein ) است 
اودر(۱۴ مارس ۱۸۷۹ - ۱۸ آوریل۱۹۵۵) فیزیک‌دان نظری زادهٔ آلمان بود. 
او بیشتر به خاطر نظریه نسبیت و بویژه برای هم‌ارزی جرم 
و انرژی (E=mc۲) شهرت دارد. 
علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمده‌ای داشت. 
اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری 
و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. 
او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی 
شناخته می‌شود 
که به این جهان پا گذاشته‌اند. در فرهنگ عامه، نام
 «اینشتین» مترادف 
هوش زیاد و نابغه شده‌است 

* چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ارد بزرگ

نمونه ی دیگر " لئوناردو داوینچی" نقاش ایتالیائی ست که هم در علوم 
و 
علم آناتومی نیز شهرت داشت وهمچنین در نقاشی شهره زمان دیروز 
وامروز هستند: 
سایت (آناتومی و داوینچی *همراه با زندگینامه ی او ): 
http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

(بدن وعضلات بدن ورگها و تاروپود بدن انسانی ،اندام 
و تمامی آنچه سازنده ی بدن انسانی ست = علم آناتومی *) 
آناتومی بدن انسان = سایت علمی (آناتومی*): 
بخشی از زندگینامه ی او از سایت ذکر شده: 
http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

*"جورجیو وازاری*" در كتاب زندگی هنرمندان" 
چنین روایت می كند كه وقتی * وروكیو* 
ظرافت، زیبایی و روحانیت كار نوآموزش را دید گفت: 
دیگر هرگز دست به رنگ نخواهم زد. 

پس از شش سال كار با وروكیو، در سال 1472 *لئوناردو 
در انجمن سنت لوك پذیرفته شد. این انجمن متعلق به صنف داروگران، 
پزشكان و مقر هنرمندان بود و در بیمارستان سانتا ماریانووا قرار داشت. 
این طور به نظر می رسد كه لئوناردو از موقعیت مناسبی كه به سبب استقرار 
صنف پزشكان در انجمن پدید آمده بود، استفاده كرد 
و مطالعاتش را در زمینه آناتومی عمیق تر ساخت. 

منابع آگاه اظهار می كنند كه شاهكارهای برجسته آناتومی لئوناردو مانند 
" سنت ژرم (هیرونوموس قدیس) " در گالری *واتیكان و تابلوی 
" آنونسیاسیون عید تبشیر " كه در اوفیتزی 
قرار دارد،مربوط به همین دوران است. 
به دلیل شهرت لئوناردو 
به جذابیت و استعدادش در داستان سرایی، 
بذله گویی، تردستی و موسیقی 
احتمال می رود كه او بسیاری از سالهای نوجوانی اش را 
در خوشگذرانی به سر برده باشد. 
ازنقاشی های او: 
متانت مسیح، *پرسپكتیو و نظم بی همتای * لئوناردو با احساس آشفتگی 
و شوریدگی حواریون در تضاد است. 

به گفته ی تاریخ نویس گامبریج، شام آخر داوینچی، 
یكی از بزرگترین معجزات نبوغ انسان است.


جدا از نقاشی، لئوناردو به مطالعه ی آناتومی، نجوم، گیاه شناسی، 
زمین شناسی، پرواز، جغرافی و نقشه های اختراعات و ابداعات نظامی

نیز سرگرم بود.

او ابداع كننده ی طرح هایی برای هلیكوپتر، چتر نجات،

دوچرخه، موتور سه دنده و نردبان كشویی بلند است كه هم اكنون

به وسیله ی آتش نشان ها مورد استفاده قرار می گیرد

وبسیارند مثالهای آشنائی که منو شما هزاران باره از آنان شنیده ایم

ویا آثار واختراعات آنان را دیده ویا از آن در زندگی روزانه

استفاده برده ومی بریم.

●●●

اما چه چیز این افراد را ز دیگر مردم برتر کرده و متمایز میکند

جای سوال دارد...


* برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویش 
را تباه نمی سازند .* 
ارد بزرگ

●●

حال...آیا شنیده اید که 
بکارگیری دست راست وچپ ویا هردوباهم 
در فعال بودن بخشی از مغز 
(دست راست، سمت چپ مغز*) و(دست چپ ، سمت راست*) 
ودرصورت استفاده از هردودست 
(هردو بخش راست وچپ مغز) 
انسان فعال گشته و سلولهای تازه تری میسازد وحجم مغز نیز 
بالاتر میرود 
واگرچه بطور طبیعی سلولهای بدن همواره درحال بازسازی است اما در 
اثر فعالیتهای مغزی وهمچنین جسمی(ورزشهای وبدن سازی*) 
سلولهای وعضلات بدن افزایش یافته ، در" بدن " سلولهای قدیمی دفع گردیده

وهمواره باز سازی میشود .



زین سبب میگویند

انسانهائی ازاین دست بسیار نیز خلاق میباشند ونبوغ آنان معمولا

شگفت انگیز است وبه همین سبب" قدرت حافظه وخلاقیت " 
در افرادی که با هردودست کار میکنند بسیار بالاست 
واز هوش سرشاری برخوردارند ولی باید پرسید :

چرا عده ای اینگونه هستندوعام مردم نیستند

●●●



اما این را مسلم بدانید که هیچک ازعلوم ودانش 
ومهارتها در زندگی بخودی خود نیست صرفنظر از استعداد ذاتی 
اینرا نیز باید بدانیم 
که ماانسانها تنها با تمرین و تلاش وتکرار وادامه در آن میتوانیم 
بهترین ها باشیم 
ودر هرچه که اراده کنیم به آن دست یافته وآن فن وعلم ویا کار را برای 
خود آسان کرده وراحت از پش انجام هرچه میخواهیم بر بیائیم 
یک ضرب المثل نروژی میگوید: 
trening gjøre deg en master 

به معنای آنکه تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند



در نهایت سخن اینکه تمامی ما انسانها درصورت آنکه خود خواستار این باشیم

که در حرفه وعلم وهنری پیشرفته کرده وخود را به

جائی بر سانیم تنها کافیست در آن کار به تمرین ویادگیری مهارت های

آن بپردازیم واستعداد های درونی خود

را شکوفا کنیم مغز پذیرای تمامی آن چیزی ست که ما باو میآموزیم

ودر صورت آنکه میدانیم کدامین استعداددرما شکوفا تر است

میتوانیم در رشد آن تلاش کنیم بااین تذکر که بسیارند انسانهائی که

با وجود نداشتن استعداد درکار ورشته ای قادر به یادگیری

وانجام آن بصورتی همراه با مهارت نیز بوده اند .

واین خود نشانگر این است که :

(خواستن توانستن است*)!



اگر بگونه ای درست آنچه را که میخواهیم ، بیاموزیم، یاد بگیریم وانجام دهیم 
را با اشتیاق دنبال کرده ودانش آنرا بیاموزیم وبه تمرین وتمرین بپردازیم 
لذا من وشما نیز میتوانیم چون بخواهیم یکی از برازندگان تاریخ خود باشیم 
باامید موفقیت همگان در سراسر دنیا وگیتی 
پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است. 
ارد بزرگ

ضرب المثل نروژیرا فراموش نکن: 



معنا : " تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند!



تا دیداری دوباره در فرگرد بعدی :بدرود 
پایان: ** فرگرد برآزندگان **


**_____●_●_●_____**




به قلم :

ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ 


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان