بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *روان*
خدا
¤ سروده ی : « ندا» :
از شاعرارجمند معاصر « آیا»/هیچستان¤
کسی در من خسته جان در نداست
امانم نبخشد که جانت ز ماست
همه روز و شب بامن او در نبرد
که ای بی کران این کرانت چه جاست ؟
رها کن« تن » وُ سوی من باز گرد
ترا «غفلتستان» نه دیگر رواست
نبینی تو در کوه خود باز خورد؟
کلام تو هشدار ! گفتار ماست
اگر گرم سوزان اگر سرد برد
نه از تو بل از ماست بی بیش و کاست
بهل هر چه جز ما ببر این نبرد
که بردن کنون چون تویی را بجاست
کسی که او نهاد ه است درمان و درد
بود فانی و باقی از کبریاست
شکر
¤ سروده ی»: از شاعرارجمند معاصر « آیا»/هیچستان¤
● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد روان ●
*- برای آنکه روانت را بپروری ، ابتدا با خود یکی شو . ارد بزرگ
¤ غزلی در اوج سروده ی:« فریدون مشیری » ¤
ته بود خیال تو همزبان با من
که باز جادوی آن بوی خوش طلوع تو را
در آشیانه خاموش من بشارت داد
زلال عطر تو پیچید در فضای اتاق
جهان و جان را در بوی گل شناور کرد
در آستانه در
به روح باران می ماندی
ای طراوت محض
شکوه رحمت مطلق ز چهره ات می تافت
به خنده گفتی : تنها نبینمت
گفتم : غم تو مانده و شب های بی کران با من ؟
ستاره ای ناگاه
تمام شب را یک لحظه نور باران کرد
و در سیاهی سیال آسمان گم شد
توخیره ماندی بر این طلوع نافرجام
هزار پرسش در چشم روشن تو شکفت
به طعنه گفتم
در این غروب رازی هست
به جرم آنکه نگاه تو برنداشته ام
ستاره ها ننشینند مهربان با من
نشستی آنگه شیرین و مهربان گفتی
چرا زمین بخیل
نمی تواند دید
ترا گذشته یکروز آسمان با من ؟
چه لحظه ها که در آن حالت غریب گذشت
همه درخشش خورشید بود و بخشش ماه
همه تلالو رنگین کمان ترنم جان
همه ترانه و پرواز و مستی و آواز
به ه ر نفس دلم از سینه بانگ بر می داشت
که : ای کبوتر وحشی بمان بمان با من
ستاره بود که از آسمان فرو می ریخت
شکوفه بود که از شاخه ها رها می شد
بنفشه بود که از سنگ ها بیرون میزد
سپیده بود که از برج صبح می تابید
زلال عطر تو بود
تو رفته بودی و شب رفته بود و من غمگین
در آسمان سحر
به جاودانگی آب و خاک و آتش و باد
نگاه می کردم
نسیم شاخه بی برگ و خشک پیچک را
به روی پنجره افکنده بود از دیوار
که بی تو ساز کند قصه خزان با من
نه آسمان نه درختان نه شب نه پنجره آه کسی نمی دانست
که خون و آتش عشق
گل همیشه بهاری است
جاودان با من
¤ سروده ی : :« فریدون مشیری » ¤
*- نیکی برآیند خرد است ، در دل و روان آدمی . ارد بزرگ
روان « آدمی» دردرون جسمی فانی همواره نیازمند ایت است که چون جوانه ای در زیر خاک توسط دانش وپرورش فکر وروح وذهن واندیشه از طریق آنان ابیاری شده وکود پرورشی آنرا با افکار واندیشه ای عمیق وزیبا وباارزش به جوانه ی روح و روان برسانیم تا آنکه شادهد رشد ونمو فکر واندیشه خود باشیم برای اینکار در درجه اول ساختار خویش را برپایه ی « خودسازی» خویش میبایست بنا کرده وتلاش کنیم از معرفت وفللسفه ومنطقی غنی برای پرورش خود بهره مند شویم .انسانی که بخوایت خداوند اول از هرچیز میبایست خود را دوست بیدارد تا در « بودن » خویش ارزشهای جائیگاهی را که خدا برروی زیمن باو بخشیده است بداند می بایست در فکر زندگی خود از تمامی دیدگاههائی باشد که روح روان اندیشه وافکار اورا بسوی معنویت فکری وباورهای درست میکشاند لذا دانش وعلومی که دراین زمینه بیاری بخش آدمیان هستند بهترین منبع برای پرورش روح وروان وفکر ماست .
¤ *- پرتگاه می تواند به وجدآورنده روان و یا کشنده جسم باشد . ارد بزرگ ¤
اندیشمندان و بزرگان اهل علم ودانش فکری وشاعران ونویسندگان .وهمچنین درعلوم روانشناسی وجامع شناسی وانسان شنماسی وفرهنگ شناسی نویسندگانی که دراین زمینه تلاشی سخت را برای بشریت بعهده گرفته اند ,از جمله کسانی هستند که اندیشه و افکار وروح وروان خویش را در خدمت بشریت بکار برده ومیبرندوبا عشقی که بدنیا وانسانیت دارند, درتلاشند تا دنیا را در قالب ابیات ونوشته ها وجملات وسخنان خود با قلم خود که زبان روح وروان واندیشه ایشان است , برای دیگران به همانگونه ای معنا کنند که خود میبینند واحساس میکنند وامید وارند که آنچه مینویسند همانگونه درک شود که می بایست درک گردد لذا درک کعنای کلمات وواژه ها در هر جائی وهر شکلی از زندگی روح وروان روشن وبازی را طلب میکند که قادر باشد حتی در میان تشبیهات ومثالها آنچه را که برای گفتن بر دفتری وکاغذی وکتابی نقش بسته میشود دریافته وبه معنای عمیق آن تفکر کنند وبرای بیشتریت درک ذهنی وروحی خویش به روشنگرائی درون وروان خود بپردازنداندیشه های ناب چون اندیشه ی فیلسوف واندیشمند عزیزمان *ارد بزرگ از جمله نمونه هائی ست که میتوانیم بیاری آن الگوی مناسبی را در زندگی برای راه زندگی خود برگزیده ازآن ثمره ای مثبت ببریم وچون یک یکاین سخنان بزرگ را از ایشان درگامهای رفتن خویش با خود همراه کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که به بیراهه های زشتی وپلیدی ونامردادی وناکامی قدم نگذاشته که بسوی معرفت ودانش وجلای روح خویش روان هستیم.
¤ عشق یعنی ...سروده ی: فرزانه شیدا ¤
عشق یعنی عشق زیبای خدا
راه خود روسوی حق راه وفا
عشق یعنی یاری ودلدادگی
یاوری بر مردمی, در سادگی
شاه خوبان باش وبر دنیا امیر
دست محرومان دنیا را بگیر
عشق یعنی ازخودم بیرون شدن
در ره و راه خدا مجنون شدن
عشق یعنی« پای» همراهی شدن
در رهی در« یاوری» راهی شدن
عشق یعنی دل سپردن با وجود
روح خود را بر خدا ,هردم سجود
مهربان قلبی به تن, عقلی سلیم
عشق یعنی دستگیری از یتیم
در ید قدرت گرفتن دهر را
تا که مهرت پرکند این شهر را
عشق یعنی یاد زیبای خدا
تا ببینی« او »چه میخواهد زما
¤¤¤ سروده ی: فرزانه شیدا ¤¤¤
ازنمونهدانشهائی که به روح وروان انسان بطور گشترده ای میپردازد ومعنای جسمیت را با معنویت آدمی وجسم وجان را دروابستگی عمیق با روح معنا میکند وبسیاری از دلایلی روحی روانی وجسمی را بر انسان باز گشوده وحتی به مشکلات روحی وجسمی انسان نیز جواب میدهد علم روانشناسی ست که بوضوح در تشریح آدمی درنماد انسانی وروحی او در تحقیق روزانه روانشناسان بزرگ دنیا به نتیجه های شگرف وباارزشی منجر شده است که بسیاری از سوالات آدمی را پاسخگوست برای مثال به مقاله ای از دکتر روانشناس« دکتر نهضت فرنودی» درمورد روح وروان نگاهی میکنیم:
« دکتر نهضت فرنودی»: " لازمه مادیتّ ( غیبت اجزاءاز یکدیگر) در برابر لازمه غیر مادی حضور است. به عبارت دیگر شأن ماده غیاب و احتجاب است و در برابر انسانها خود آگاهی دارند( یا می توانند داشته باشند) یعنی خودشان نزد خودشان حضور دارند و این حضور و با خبری با هیچ وسیله مادی تفسیر نمی شود(شیوه های مادی یعنی جریانهای بیو الکتریک نورونی، مغزی و داد و ستد های بیوشیمائی عصبی و غیرو...) پرسش مهم این است که نفس و بدن چگونه و با چه نیروئی به هم پیوسته اند و چه چیز این پیوستگی را پایدار می سازد. آیا آشنائی روح و بدن همچون آشنائی زندانی با زندان بان خویش است؟ یا همچون آشنائی دو دوست صمیمی است. امری جبری( غیر طبیعی) است یا یک امر طبیعی .
تعبیرات گذشتگان که روح و بدن همچون مرغ و قفس اند، سئوالات پیچیده دیگری را به میان می آورد:
1- روح در زندان مادی در بند است؟
2- آیا اگر روح در زندان ماده تصور شود این اعتراف به مادی بودن نیست؟
3- سوال دیگر این خواهد بود که چه زمان این مرغ به این قفس رانده شده است:
در جنینی؟ قبل از جنینی؟ بعد از تولد؟
4- آیا برای هر مرغی قفسی جداگانه وجود دارد یا هر مرغی را به هر قفسی می توان فرستاد؟
ملاصدرا فیلسوف حکمت متعالیه با نظریه حرکت جوهری و حدوث و پیدایش نفس در دامان ماده و بقاء و ثبات آن بی واسطه ماده، مشکلات مرغ و قفس را حل کرده(نقل به معنا از کتاب نهاد نا آرام جهان نوشته عبدالکریم سروش) توضیحاً اشاره می کنیم که حرکت جوهری ملاصدرا به معنای تحول باطنی و جوهری طبیعت است که در بالاترین سطح موجب تولّد روح و نفس می شود و این مولود بی نیاز از مادر طبیعت بر خود استوار می گردد.
تن چو مادر طفل جان را حامله مرگ درد زادن است و زلزله «مولانا»
1- در مغرب زمین ابتدا دکارت به عنوان پدر علم و پدر فلسفه جدید قائل به ثنویت و دوگانه انگاری جسم و روح یا ماده و غیر مادّه شد. تفکیک ثنوی به منظور فراهم آوردن تسهیلات در مطالعه و پیشرفت علم به وجود آمد و به دنبال آن صفات روحی از صفات مادی تفکیک شد و ماده موضوع پژوهشی علمی قرار گرفت.
«دکارت » معتقد بود: که در انسان هر دو جوهر مادی و جوهر روحی وجود دارد اما در طبیعت حتی در حیوانات صرفاً مکانیسم های مادّی یا (اتوماتان Auto matan) حضور دارند.
2- نظریه دیگری که بعدها مطرح شد نظریه اپی فنامنالیسم Epiphenomenalism یا اصالت پدیدار ثانوی است که قائل به وجود روح یا ذهن که همچون سایه نشأت گرفته از مغز و بدون «بارِ عِلّی» یعنی چیزی که دارای موجودیت مستقل باشد، نیست.
3- نظریه دیگر متعلق به رفتار گرایان مانند واتسون و اسکینراست، که این نظریه هم واگشت گرایانه است یعنی از اشاره به احساس و اندیشه دست باید شست و فقط به مطالعه آن بخشی از انسان باید پرداخت که اولاً قابل سنجش و اندازه گیری هستند و ثانیاً مشاهده پذیر می باشند. جالب است که این دو پژوهشگر هر دو روانشناس هستند و بعد از فروید یعنی پدر روانشناسی و روانکاوی مدرن سخن می گویند. در حالی که فروید آشکار اعلام کرد بخش خود آگاهی و رفتاری انسان بخش بسیار کوچکی از اوست در برابر تمام وجود او که ناخودآگاهی را نیز در بر می گیرد و این دو جنبه را به کوه یخ شناوری تشبیه کرد که بخش عظیم آن زیر اقیانوس پنهان است و ما فقط نوک آن را می بینیم.
هم اصالت پدیدار ثانوی و هم رفتارنگری هر دو وواگشت گرایانه( Reductionistic) یا فروکاهشی است.
تفاوت رفتارنگری و پدیدار ثانوی در این است که در اولی رفتار مبنا و پایه مطالعه و بررسی ولی در دومّی نبضش های بیو الکترونیکی مغز و مبنای مطالعه است. ولی هر دو مبتنی بر متافیزیک ماتریالیسم است. «هربرت فیگل »می پرسد چرا در حین تکامل چیزی به نام ذهن یا Mind به وجود آمد؟ یعنی چرا و به چه هدف و مقصودی چنین پدیده غیر مادی ظاهر شده. به عبارت دیگر اگر ذهن سایه ماده است آیا می شود چیزی با ویژگیهای کاملاً مغایر از اصل زاده او باشد؟
4- نظریه دیگر مطرح، نظریه پاراللیسم Parallelism است که خود دو شعبه می شود
الف: همه جانی یا همه روانی جهانی(Panpsychism) همه جانی یا همه روانی به این معنا است که تمام ذرات هستی حتی ماده آغازه هایی ذهن مند دارند ولی اشتداد آن در جلوه های هستی متفاوت است.
ب: همه جانی و همه روانی محدود یا ( Limited Panpsychism) می باشد و معنای آن این است که ذهن مندی در سطوح بالای سازمان یافتگی اتفاق می افتد. به عبارت ساده تر پیشرفتگی سازمان مغز رابطه ای مستقیم با پیچیدگی ذهن دارد.
پدیده ذهنی روانی در سطوح عالی تر سازمان عصبی رخ می نماید.
5- نظریه های دو جنبه ای، دو زبانی، دو محمولی است.
نظریه دو زبانی یعنی منطق مفاهیم ذهنی و روانی با منطق مفاهیم جسمانی متفاوت است. اولّی زبان عاملی و از درون و دومی زبان مشاهده گر و از بیرون. پیروان نظریه دو زبانی بر این باورند که این دو جنبه با هم در تضاد نیستند و جمع پذیرند. زبان عامل همچون حرف کسی است که از تپه ای بالا می رود و خود می داند که این راه را به منظور دیدن دریا از بلندی انجام می دهد و زبان مشاهده گر همچون توجیه عالم مشاهده گری است که به فیزیولوژی این حرکت توجه دارد و بیان می کند که در این سفر گلیکوژن خون و بازی ماهیچه و چفت و بست استخوانهای چه نقشی دارند و بدیهی است که این دو بیان در تضاد با یکدیگر نیستند.
6- نظریه دیگر از هانری برگسن متفکر قرن بیستم است که در تحلیل خود در کتاب Matter & Memory یا ماده و یاد چنین می گوید که: نوعی از تفاوت بین روح و سازمان مغز وجود دارد.
یکی «پن فیلد و دیگر اِکلسEccles » که هر دو« فیزیولوژیست مغز »هستند بر این باورند که : یک عنصر روحانی که ماهیتی متفاوت دارد قادر به کنترل مکانیسم مغزی است و اراده انسان می تواند مدارهای عصبی را به بندد یا باز کند بی آنکه از قوانین فیزیکی سرپیچی کرده باشند.
البته مبانی افکاری مشابه پن فیلد و اِکلسی که دانشمندان قرن اخیر هستند را در ادبیات عرفانی سرزمین خودمان نیز بسیار سراغ داریم- به عنوان مثال از« مولانا» می توانیم « اشعاری» را در این زمینه ارائه کنیم:
چون نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر از چه؟ زانکه فزون دارد خبر
وز ملک جان خداوندان دل باشد افزون تر تحیر را به هِل
اقتضای جان چو ای دل آگهی است هر که آگه تر بود جانش قوی است.
و در جای دیگر می گوید:
جان چه باشد با خبر از خیر و شر شاد از احسان و گریان از ضرر
چون سّر و ماهیت جان مخبر است هر که او آگاه تر با جان تر است
اقتضای جان چون ای دل آگهی است هر که آگه تر بود جانش قوی است
روح را تأثیر آگاهی بود هر که را این بیش الّهی بود
خود جهان جان سراسر آگهی است هر که بی جان است از دانش تهی است. ¤ پایان مقاله ¤
می بینید که چقدر جسم وروح دروابستگی به یکدیگر هستند وتا چه حد حالات روحی و تاثیرات روانی ناشی از آن درانسان بر جسم او تاثیرگزار بوده وچه فعل انفعالاتی در بدن, با تحریکات روح وروان وتحریک احساسات, در جسم به صورتی شیمیائی را باعث میگیرد که انسان در ممقابل آن عکس العمل های عملی واحساسی خود را نشان میدهد که « اشک ریختن » یکی ازاین نمونه هاست که با حالات روحی وتحریکات روانی وعصبی منجر به نوعی انفعالات شیمیائی گشته وبدن با اشک و گریستن, آنرا نشان میدهد. ودیگر نمونه های احساسی چون خنده وشوق یا خشم و عصبانیت...ونظیر آن.
¤ « چهار» شاعر :« ع.م. آزاد »¤
من از شوق لبخند تو، لبخند زنان
چه سرودها که نخواندم
چه فخرها که به نرگس نفروختم!
آه ، افسوس ــ
که آن دل شادان سخت بپژمرد!
....
من متولد پاییزم
فصل ِ دلسردی عشق
فصل ِ افتادن ِ برگ
فصل ِ تولد ِ رنگ!
در همان یک قدمی ها
من یخ زده بودم
دلِ من به گرمای دلت خوش بود و نمی دانست
که دلت سنگ است و خالی از هر عاطفه ای!
و تـو هم، متولد پاییز
تو هم سـرد!
تو هم باد
¤ شاعر :« ع.م. آزاد »¤
دانایان واندیشمندان جهان روح وروانی آرام تر از دیگر انسانها دارند وبا انکه دیدگاه وسیع وباز ایشان تمامی آنچه را که دیگر افراد بدان توجهی ندارند می بیند وخوانده ایم که بزرگان بسیار گریه میکنند اما در عین حال دانش فکری واندیشه ی والای ایشانبه قدرت نیروی همان دانش وآموزشی که بخود داده اند , قادر به صبوری وشکیبائی بیشتری هستند چراکه در گذر عمر خویش با کسب تجربیات گوناگون وبا پشتکاری واقعا بی نظیر روح وروان خویش را نیز ساخته وجلا داده وقدرتی برآن بخشیده اند که کمتر کسی را درلباس ایشان میتوان یافت که براحتی ناامید شده وروح وروان خویش را بدست روزگار داده وازخود به بیهوده بیرون شود وبا اینکه در هر دانش وعلوم وحرفه ای که باشند, خصوصیاتی متعلق به همان رشته را نیز دارا هستند وحساسیتهای روحی خاص خود رادارا هستند ایشان میبینند احساس میکند , غرقه در آن میشود وبا روح وروان خویش با آن آمیخته میگردند وآنگاه درک زیبای اندیشه ی ایشان رنگ شعر به خویش میگیرد شعری که درقالب هرچه باشد احساسی زیبا را تداعی کرده واحساسی زیباتر را بما القا میکند:
¤غزلک شاعر مهرداد شیدا¤
آنجا باغ بود
و سایه گل
و عشق
و بوی واژه سرخ پیراهنت
میخواهم برای تو از شاخه های گل شعر بسرایم
همین اکنون شروع کردم
همین اکنون ترا به راز گل سرخ میرسانم
با انگشت اشاره تو
تا خط آبی آسمان میروم
برای یافتن راز پنهان ستاره
برای دیدن مهتابی چشمان تو
برای نوشتن یک نامه عاشقانه
گاهی ضریب هوشی من به زیر صفر می رسد
اما از تو گفتن دوباره
مرا به رهایی می رساند
از دهان تو شنیدن یک غزل
بند دلم پاره می شود
بخوان غزلک نباید بشکنی
بخوان غزلک ...بخوان برای من
فوریه ۲۰۰۶ ...///کانادا
¤ /شاعر:« مهرداد شیدا»¤
در وادی احساس ودر نمایش روح ووران این نویسندگان وشاعران دنیا هستند که روح وروان احساسی وحساس آنان شاهکارهای بسیاری آفریده است وآثار ایشان دردنیا نیز شناخته میشود , احساسات درونی ایشان همواره به گونه ای زیبا ودرعین حال اثر گزار ودیدنی , همواره بیش از دیگران تحریک میشوند اما جنبه های مثبت این حالات روحی همواره بوجود آمدن آثاری ست که در تاریخ به یادگار ایشان باقی مانده است وما نیز از آن بهره مند میشویم .
¤ پندارها ,«شاعر: فریدون توللی »¤
پنداشتم که این دل ِ غم فرسود
مردست و دیگرش تب و تابی نیست
پنداشتم که پیک ِ جوانی را
دیگر توان ِ شور و شتابی نیست
پنداشتم گذشته سرابی بود
و آینده نیز شاخه ی بی بارست
وان عشقها که شهپر ِ جان می سوخت
خاکستری ز خرمن ِ پندارست
پنداشتم جهان ِ سبک رفتار
بازار ِ گرم هرزگی و خامیست
وین روز و شب که زندگیش خوانند
زنجیر ِ نامرادی و ناکامیست
پنداشتم که زیر و بم ِ امّید
دیریست تا به سینه ی من مردست
وان دلفروز گلبن ِ شادی بخش
پژمرده شاخسارش و افسردست
پنداشتم دلی که به حسرت سوخت
بر رنج ِ عشق ، ره نگشاید باز
وان آرزوی تشنه ی رامش سوز
تابم به چیرگی نرباید باز
دردا که هر چه بر دل ِ خونین رُست
شاخ ِ فریب و خوشه ِ رؤیا بود
وان ساحل ِ مراد ، چو دیدم باز
گرداب ِ عشق و پهنه ی دریا یود
چشم ِ تو ای ستاره ی بخت آویز
زد شعله بر سراسر ِ پندارم
وز خواب ِ سردمهری و بیزاری
بیدار کرد و سوخت دگر بارم
¤ شاعر:«فریدون توللی »¤
با دانش براینکه روان آدمی همانگونه که ارد بزرگ میفرمایند سرزمینی گسترده ودنیائی دیدنی ست اما همگان بر آن تسلزط نداشته وتنها آنانی قدرت بدست گرفتن روح وروان واندیشه ی خویش را دارند که آنرا نیز چون دانش زندگی با دانش وپرورش خود کسب کرده اند وبرای آنکه قادر باشیم ما نیز این قدرت را بر خود وبر دورن خویش داشته باشیم تنها نیازمند پرورش ذهن ورشد فکری خود هستم در غیر اینصورت براحتی در مقابل زندگی وفشارهای آن از پا در خواهیم آمد واز خود بیخود شده وحتی شاهد بوده ایم که بسیاری روان خویش میبازند واز شوکها وفشارهای روحی در آسایشگاههای روانی بسر میبرند.
*- سرزمین روان ما بسیار بزرگتر و باشکوه تر از جهان پیرامون ماست . کسانی را بدان راه دهیم که سزاوار آن باشند . ارد بزرگ
لذا لازمه ی داشتن روح وروانی قدرتمند داشتن فکر واندیشه ای قدرتمند است .انسان براحتی از پا درنخواهد آمدوقتی که خویشتن خویش را بشناسد واهداف بزرگی نیز برای زندگی خود درنظر گرفته باشد و برای آن برنامه ریزی وتصمیماتی را نیز گرفته وهربا دررسیدن به آن اندیشه ی خویش را بکار گرفته وروح وروان فعال وآرزومند خویش را آماده ی دیدن انواع مشکلات نیز کرده باشد. در عین حال جوهر وجودی وعنصر روحانی درونی انسان از« آدمی» درنوع وشکل اندیشه های او
با پرورشی که انسان خود برای آن تلاش میکند قدرت شگرفی به انیان میبخشد که توسط آن بر آدمی مقدرو میشود که شاهکار های بزرگی را نیز ازخویش برجای نهاده و دنیا نیز از تاثیر آن بی بهره نماندونمونه شاهکارهای انسانی وهمچنین اختارعات وکشفیاتی که هریک بنوعی شاهکار دست بشر است تماما بقدرت همین روح وروان شکل گرفته ای است که درون مایه ی فکری وذهنی انسانی را به رشدی میرساند که قادر باشدبه دنیای خود اثر وهنر وامکاناتی راساخته و ببخشد که در زندگی عام وخاص اثری بزرگ داشته باشد.
¤ به شیدائی کسی فرزانه ات نیست* از: ف.شیدا ¤
برودیگر مرا حرفی بلب نیست
دلم میمیرد اما بر تو تب نیست!
برو کین ساحل ما موج غمهاست
مرا طوفان غم در سینه برپاست
برو... حتی نمیگویم که بازآ
نمیجویم ترا ...دیگر بفردا...
برو دیگر نمیگیرم نشانت
زخاطر میبرم آن دیدگانت
مرا از اوج عشق وشور وشادی
فرو بردی به قعرنامرادی
مرا از آن بلندای محبت
رساندی تا سیاهی های محنت
کنون همچون غریقی کنج ساحل
فتادم از غمت غمگین وبیدل
مرا این عاشقی تا غم کشانده
ولی حرفی دگر بر لب نمانده!
اگر این تک نفس هم بی تو سرشد
بدان عشق توهم از سر بدر شد
کنون دیگر برو حرفی مرا نیست!
خدای ما ...زقلب ما جدا نیست
خود او درمان کند اندوه دل را
اگرچه مانده ام غمگین وتنها!
چو نومیدی بدیدم از تو هم نیز
دگر صبرم شده از غصه لبریز
برو دیگر نمیخواهم بمانی
ولی باید فقط اینرا بدانی:
کسی هرگز چو من دیوانه ات نیست
به ؛ شیدائی؛ کسی ؛فرزانه ات ؛ نیست!
برو با قلب ما هم بی وفا باش
توهم چون دیگران جور وجفا باش
برو این زندگی را جستجو کن
تمام زندگی را زیر ورو کن
برو از کف بده این قلب ما را
نمی یابی چومن دیگر بدنیا
کنون با قلب ویران همنشینم
دگر با هجر تو "خلوت نشینم "
ترا از سوز قلبم با خبر نیست
ولی دل را شکستن هم هنر نیست!
بروکس همچومن دیوانه ات نیست؛
به شیدائی: کسی ؛؛فرزانه ات ؛؛نیست؛
۱۳ فروردین ۱۳۸۷/۱۹ آپریل۲۰۰۸
¤ سروده ی:« فـرزانه شـیدا» ¤
حتی در رابطه با احساسات عاشقانه نیز بزرگان واندیشمندان عالم بهتر از عوام قادر به بازگوئی احساس بوده اند ودرعین حال درنشان دادن عشق نیز درعمل انسانهای موفقی بوده اند چراکه عشق به هدف سرانجام باعث گردیده است که از ایشان هم شاهکار وهم اختراعات وکشفیاتی را شاهد باشیم هم این نکته را نیز بیآموزیم که عشق ایشان چقدر ممکن است قدرت معنوی وروانی قوی ونیرومندی را داشته باشد که تا اینحد به پشتکار وهمّت وتلاش ایشان در زندگی انرژی لازمه را میبخشد که با هرچه در سرراه ایشان قرار میکردد مبارزه کرده واز پیچ وخمهای بسیار بگذرند تا درنهایت نتیجه ی عمل خویش را ببینند وهدف را دردست داشته واز احساس روحی روانی وحس ارضا شدن درونی را در نتیجه تلاش ورسیدن به هدف با تمامی دل احساس کرده واز خود خویش راضی باشند تا قادر به برداشتن کامهای بعدی در زندگی خود واثر آن در زندگی ما باشند درنتیجه جسم وروان وروح در رابطه ای مستقیم بایگدیگر نیرومند گشته وانسان را به پیش میبرد البته در صورتی که خود نیز در رشد وپرورش آن تلاش خویش را کرده باشیم وتنها به نوع زندگی ساده با ادراک عامیانه دلخوش نکرده وبیش ازاین از خود ودنیای خویش توقع داشته باشیم که این توقع از نهاد ودرون وذاتی برمیخیزد که خودرا شناخته باشد وبداند که برای او هدف در زندگی فقط زندگی کردن نیست که عاشقانه زیستنی ست در دنیائی که به عشق آن توان آنرا داشته باشد که ازخود کسی بسازد وازخویش اثر ویا نامی برجای بگذارد.
● فریاد گریان عشق از ف.شیدا ●
با من حتی به سکوت
عشق و رویا و خیال
همچو یک نغمه
که آید ز بهشت
روز وشب ساز محبت میزد
تا نگاهم
به محبت يکروز
همره عشق...
وسرمست امید
تا به آن وادی
رویائی رفت
در پي عشق درون دلها
تا ببینم که هنوز
عاشقی میخواند
ليک افسرده دلم
باز آمد
همه دلها به سکوت
يا بسي تنها بود
عشق رنجيد و خزيد
کنج قلبم غمگين
و دگر نغمه عشق
رو به خاموشی رفت
و سپس
شورش فریادی شد
و پریشان,دل من
باز آمد
پس از آن عشق فقط
گریان بود
و بسي غمزده وقهر آلود
دگر او ميدانست
که تمناي دل انسان نيست
عشق شاید هر روز
از کنار تو هم آرام گذشت
در تو هم عشق نديد
لیک بامن این عشق
جسم انسانی شد
تا که فریاد شدم
و دلم سخت گریست
وای اگر عشق نیابد قلبی
و به فقری برسد
آنزمان میگرید
تو ولي باز ز خود مي پرسي :
از چه من غمگينم
____پنجم خرداد1385/فرزانه شیدا
بزرگان واندیشمندان عالم حتی در قالب شکست نیز خود خویش را نباخته بر ایمان درونی خود به عشق وخواسته ها وآرزوهای خویش پابند باشد وتلاش خویش را همواره در درون نیروی زندگی خود بداند که بی آن زندگی را کسل کننده وبیهوده دانسته وهمین احساس باعث است که باعث میگردد بزرگان در شکست نیز ازپا نمانده باز اقدام باین کنند که دوباره وصدباره درجان بخشیدن به آرزوها واهداف خویش ادامه دهندوراههای دیگر را نیز به امتحان وسنجش نهاده وتا رسیدن به قله های پیروزی با قدرتی شگرف راه خویش را طی کرده به نتیجه برسند.
درنتیجه روح وروان آدمی زمانی با جسم هماهنگ گشته وبیاری انسان برای رسیدن به اهداف او خواهد شتافت که اندیشه های درون ذهن خویش را به رشدی مثبت رسانده وتلاش کنیم دیدگاههای فکری خود را پرورش دهیم.
¤ *- روان سوار بر روان خویشتن خویش باشید ، پادشاهی بر سپاهی بی گزند ، اگر نگاهتان بر بوسه گاه زمین آسمان گره خورده باشد هیچ فراز و فرودی دلتان را نمی لرزاند . ارد بزرگ
*- ناراستی ها پیشاپیش رو به مرگ و نیستی اند مگر آنکه ما آنها را در اندیشه و روان خویش زنده نگاه داریم !. ارد بزرگ
*- سرزمین روان ما بسیار بزرگتر و باشکوه تر از جهان پیرامون ماست . کسانی را بدان راه دهیم که سزاوار آن باشند . ارد بزرگ
* روان دانایان فربه تر از دیگران است این نیرویست که دانش به آنها بخشیده است .ارد بزرگ
*- بدن ایستگاه روان نیست. بدن هدیه و ابزار روان است . ارد بزرگ
*- گاهی تنها راه درمان روانهای پریشان ، فراموشی است. ارد بزرگ
*- پرتگاه می تواند به وجدآورنده روان و یا کشنده جسم باشد . ارد بزرگ
*- برای ماندگاری ، رویایی جز پاکی روان نداشته باش . ارد بزرگ
*- نیکی برآیند خرد است ، در دل و روان آدمی . ارد بزرگ
*- هر چه بلند پروازتر باشید تپش دلتان کمتر خواهد شد . فشار و دردهای روانیتان نیز . ارد بزرگ
*- در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری . ارد بزرگ
*- خودخواهی ، کاشی سادگی روانت را ، خواهد شکست . ارد بزرگ
*- برای آنکه روانت را بپروری ، ابتدا با خود یکی شو . ارد بزرگ
*- روان مردگان و زندگان در یک ظرف در حال چرخش اند . ارد بزرگ
*- اگر شیفته کارت نباشی ، روانت بیمار می شود و در نهایت پیکرت از پای در خواهد آمد . ارد بزرگ ¤
______پایان فرگرد روان ______
¤¤¤ نویسنده : فرزانه شیدا ¤¤¤
برگرفته : http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_02.html
نظرات