*تنهایی*
بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تنهایی*
بعُد سوم آرمان نامه اردبزرگ●
● فرگرد تنهایی ●
انسان,درچندشکل میتواندانسانی تنهاباشد,یکی,اینکه کسی رادرزندگی خودنداشته باشدیااینکه دوست یادوستانی,رادرزندگی خودنداشته یافردی بسیار محجوب وخجالتی,وبدون اعتمادبنفس,باشدودرعین حال,چه,درمیانافرادخانواده,چه,درجامعه احساس تنهائی کندحتی با وجود داشتن خانواده ودوستانی,نمونه ی دیگر تنهابودن بدین شکل است که فرد,ازغمی به انزوارفته,وبا تنهائی خوکند وبخواهد که تنهانیز باشدوشخص بااین شکل,چنان دچاراندوه وافسردگی روحی میشودکه حتی باداشتن خانواده,واقوام ودوست وآشنابازتنهابودن,رابه اجتماع مردمی,غریبه وآشناترجیح داده,وباغم,واندوه,به خلوت خویش میشتابدودَرِدل وزندگی,خودرابرهمگان میبنند,همچنین تنهائی دیگری داریم,که نوعی دلخواسته ی دلپذیرانسانی,ازسوی خودشخص است, یعنی زمانیکه احساس میکندکه,نیازمندخلوت وتنهائی خویش است به میل واراده ی خودبه,خلوت رفته وزمانی که,درخلوت خودبنوعی,به,استراحت روحی وتمدید اعصاب خودرسیدمجددا,وبراحتی به جمع دیگران,بازمیگرددوزندگی عادی,خودرااز سر میگیردالبته شکل این تنهائی میتواندبرای ساعاتی وچندروزی باشدمیتواند طولانی ترنیز باشد.نمونه ی اول ودوم معمولا تنهائی های دردناکی ست که,بروی شخص اثری منفی گذاشته وحتی نیازمندبه,روانشناس ویاکمک ویاوری,ویاری,دیگر کسان نیزهستندتاازاین, انزواوبی کسی به شیوه وروشی بیرون آمده,وبه,زندگی,وجامعه,برگردندیادوست وآشنائی رابرگزیده وباایشان مراوده وارتباط رابرقرارکنند. لذاوقتی,اینگونه,افراد,بایک,دکترروانشناس به سخن نشسته,وروانشناسان,درعینِ ریشه یابی درموردحدود میزان ومحدوده ی,اندوه,واحساس روحی این فردتلاش راآغاز کرده,و به یاری,او میشتابندتاکه,اورادرجمع هاوگروههایی برده,ویابرنامه ریزی هائی بادلخواه خود و برای او ترتیب دهندتاکه,اوازاین,انزواوبی کسی بیرون بیاید ودرعین حال برای,آنکه کسی که بطور کل در دنیاکسی را نداشته وکاملا تنهاست که بهردلیل,اقوام وآشنائی رادرزندگی ندارداونیز قادرباشد خوف وترس تنهائی خودواحساس اندوه ناشی ازآن راازدل برهاند وتنهاراه وبهترین عمل,براری رهائی ازاینگونه تنهائیها بودن دراجتماع مردمی باکارکردن درمحیطهای کاریوارتباط با دنیای خارج ازمنزل,اوست وهمچنین بودن درمحیطهای شلوغ که حتی,اگراین محیط خیابانی باشدویاگوشه ی قهوه خانه وتریاومکانی عمومی که,بهرشکل انسان میتواندازتنهائی محض وسکوت خانگی خودرهائی یافته,وهمیشه نیز کسانی پیدامیشوند که به اینگونه افرادتوجه,میکنند وسرسخن راباایشان بازمینمایندالبته درخارج از کشور کمتر کسی با کسی بدون اشنائی حرف میزندامادرمحیط کارهمواره دوستیها کاریتولید میشود که خود نوعی رهائی از تنهاشدن هاست ولی, درخیابان کمترپیش میآیدکه کسی بدون دلیل بادیگری سرسخن رابرخلاف ایران,بگشاید چراکه ایران,مردمی گرم ومهربان داردکه حتی برای حرف زدن باهم,به دنبال دلیل,هم نمیگردندوبا لبخندی وسلامی باهم,آغازبه,سخن کرده وگاه کار به دوستی وآشنائیهای عمیقتری نیزکشیده میشودوازآنجاهم که,معمولاانسانهای تنها,نیز خوی واخلاق خودرادارا هستند وبیشتر هم افرادی, کمُرووخجالتی هستند وتعدادی هم نیز مغروروخودبین که دیگران را قبول نمداشته وهمین موجب تنهائی آنان میگرددوسرانجام میرسیم به گروه,شاعران ونویسندگان,نقاشان,و هنرمندان,که درخلوت ودر دنیای اندیشه,معمولا انسانهای اهل منطق وفلسفه وروحانی هستندکه,گروه متفکرین واندیشمندان جامعه را تشکیل میدهند ونوع تنهائی ایشان,ازنوع تنهائی غمبار ومصیبت زده دیگر کروه ها نیست ونوعی تناهئی برگذیده, است که خودبرزندگی خویش برگذیده وازاین تنهائی کمال استفاده ی مطلوب رانیز درزندگی خودمیبرندو,نه ازگروه,خجالتی وبدون اعتماد محسوب میشوند,ونه,ازافراد خودخواه وخودپسند وخود پرستی که,بنوعی مشغول بخودبوده,و خودودنیای شخصی خودرامیپرستند وجهان راهم بباد تمسخمر گرفته وهرگزحاضر نیستند کسی راهمسطح خودحساب کنند تابعنوان دوست درزندگی خودراه دهندکه اینگونه تنها بودن وتنهاماندن هموع دیگری از شکل غمناک تنهائویست بااین تفاوت که این اشخصاص مشکل روحی وفکری خودرا نمیشناسند وآنرا به نوعی انتخاب شخصی حساب میکنند که اکر رفتار درست ومنطقی داشتند اینوع تنها بودن را ایراد وعیب خود به حساب آورده وتلاش میکردند دوست ودئستانی را درکنار خود داشته باشند واز همفکری وهمیاری وساعات بودن با دیگران نیز لذت طبیعی وعادی آنرا ببرندومتاسفانه خود بزرگ بینی وخودپرستی وخود مشغولی ایشان مانع ازدیدن این عیب وایراد برآنان میشود وهمواره میز درپای سخن دنیاست که آنان را نمیفهمد ومردم ارزش وقت گذاشتن ندارند. اماگروه شاعران وهنرمندان وبزرگان علم واندیشه ومتفکرین دراصل تنهایی خودرابه شکلی روحانی وارزشمندارج نهاده واز بودرن درآن نه غمگین هستندنه,افسرده,بلکه حتی,ازآن لذت میبرندوخلوت وتنهائی ایشان محفل آرامش وجای همسخن بودن,ایشان با"قلم" ومهمانی داشتن بااندیشه وذهن ,آنان است تادرسکوت وآرامش قادربه تمرکز بوده باتمرکز فکری خودقادر باشند تفکرکرده یابنویسند ویابافکارخودمشغول شده,بازی کرد"هنر واثروکشف وخلاقیتی درهرزمینه ای را" بیافرینند ونوشته ای وکتابی واندیشه ای بدنیای خودببخشند وانسنهای درونگرائی هستند که هرچند درجمع ممکن است بسیار نیز اجتماعی وخوش برخورد وشاد باشند اماخلوتایشان تعلق خاصی به خود ایشان دارد که درآن شاید بطور کامل شخصیت دیگری ظهور کندکه سازنده ی افکار واندیشه ها واشعارودلنوشته ها ویا حتی کشف ها واختراعاتی ست که دنیای کنونی را تحت اختیار خود درآورده وامکانات رفاهی وهمچنین رشدفرکری واجتماعی رانیز باعث گردیده است,انسانهاهرنوع اسنانی هم که باشند با هر ایده واندیشه ودرهر جایگاهی عام یا خاص, درکل روزانه ودرطول زندگی, ازلحاظ روحی ساعاتی نیازمند"تنهائی" هستندکه,تابدون حضورشخص ثالثی باخود به آرامش فکری فرورفته وبادرون خودآرام بگیرندباافکارخودوحتی باخوب وبد ومشکلات زندگی خود,کناربیایند واین قانون زندگی انسانهادرتمامی دنیاست وهمگان میدانندکسی که مداوم مجبورباتماس وارتباط دائمی بادیگران,حتی عزیزان خانواده ی خودباشدمیتواندبه,مرورانسانی عصبی شود که قادربه کنترلِ,اعصاب خودنیست وهمگان درخانه وخانواده می بایست به خلوت یگدیگر نیزارج نهاده, تنهائی وسکوت لحظات نیاز یکدیگررابه,هماحترام نهاده داختیار یکدیگر قرار دهند وبا کاری وصدائی ومزتاحمتی این خلوت شاید یکساعته وچندساعته راخراب نکنند.دراین مواردنیزدر فرگردهای پیشین, سخن گفتیم وگاهی حس میکنم مطالب تبدیل به تکرار مکرّاتی ست که لزوم دوباره ای برگفتن مجددآنهانیستامانوع فرگرد ایجاب میکند توضیح روشنی برسخنهات ارائه شودتااگر کسی بدون خواندن فرگردی به سراغ فرگردکنونی,آمدحداقل بتواندازهمین یک بخش هم یک نتیجه گیری کلی برای خودبرروی همین فرگردداشته باشدوازیا ازتنهافرگردی که میخواند نتیجه ای نیز بگیرد که,درخود فرگرد روشن وواضح وبدون ابهام بازگوو شده است ورجوع دوباره به فرگردهای دیگریا خواندن تمامی فرگردهارانیازمند نباشدوهریک فرگرد گویای سخن خود باشد.امابهرشکل طی "فرگردهای کتاب آرمان نامه ی فیلسوف عزیزایران*ارد بزرگ* "نیزدقیقاهمان گروهی,ازتنهائی "مثبت" بهره ای "مثبت" نیز میبرند که در این شکل از "تنهائی"درحال,انجام دادن,کارمثبتی, درخلوت تنهائی خودباشند,حتی,اگر این سکوت وخلوت چشم برهم نهادن وکاوشی درخودنیز باشد بازدرروح انسان بی ثمرنیست چراکه لحظات اندیشه وفکر لحظات ارزشمندی درزندگی انسنن است که "اورامیسازد"وسکوت وتفکر برای هرانسانی لازم است تا فرصت بیابد نگاهی دوباره برزندگی خودد روزها وشکل زندگی خود به گونه ای ":مثبت " نیز داشته باشد چراکه سکوت وتنهائی و"راز سکوت وخلوت گرفتن"با خوددر شکلی درست ومثبت,همواره, جوابگوی بسیاری,ازسوالات آدمی درزندگی ماانسانهاست
*- تنها,«تنهایی »کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خردودانش .ارد بزرگ
ودر همین خلوتهاست که اشعار شاعران ونویسندگان ونقاشان و.... شکل میگیرد واحساس خلوت تنهائی انان نیز بما میرسد واز آن بهره مند میشویم وگاه لذت میبریم وگاه حتی احساس خوش همدلی را نیز با شاعر ونویسنده ونقاش ودیگر هنرمندان یا حتنی اندیشمندان درخود حس میکنیم
¤¤¤ سروده ی: «حمید مصدق »¤¤¤
نه... نه... نه
این هزار مرتبه گفتم نه
دیگر توان نمانده توانایی
در بند بند من
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت خود
خواب رفته است
و در تمام این شب تاریک
تاریک چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مکّرر
اندوه و رنج را
تکرار می کند
گفتی
امیدهاست
در نا امید بودن من
اما
این ابر تیره را
نم باران نبود و نیست
این ابر تیره را سر باریدن
انسان به جای آب
هرم سراب سوخته می نوشد
گلهای نو شکفته
این لاله های سرخ
گل نیست
خون رسته ز خاک است
باور کن اعتماد
از قلبهای کال
بار رحیل بسته
و مهربانی ما را
خشم و تنفر افزون
از یاد برده است
باورنمی کنی ؟
که حس پاک عاطفه در سینه مرده است
¤ «حمید مصدق »¤
بسیاردلپذیراست که شخصی قاد باشدبرای تنهائی وساعات تنهائی خودبرنانه ریزی مناسبی داشته باشدوهمواره,نیزبداند ساعت تنهائی وبیکاری خودرا,چگونه می بایست سرکندوچه کارهای متنوعی انجام دهدکه جنبه سرگرمی داشته باشدوخسته کننده نیزنباشدوحتی,ازآن لذت وافری درونی وروحی وجسمی,نیز تولید گرددکه بهتنایب نوع سرگرمی وکاری که انجام میدهد خستگی مشغله زندگی را درانسان بنوعی کم گرده وغذای روئحی اورا برای ادامه فراهم آورد,ویاباآن سودی مثبت نیز بدست آمده وکاری بهتناتسب اخلاقیات فردانجام گیردکه,موجب شعف وشادی درونی او گردد, من خود,از جمله کسانی هستم,که کمتربرای ساعات تنهائی خود بامعقوله ی « چه کنم» روبرومیشوم یعنی میشود گفت هرگز پیش نیامده است که ازخود بپرسم " حالا چه باید بکنم چون همواره وهمیشه برای خود انواع واقسام کارها را کنار گذاشته ام که دراین ساعات میبایست انجام دهم وحتی گاهی«چه کنم »من بدین اینگونه است که,ازخودبپرسم" چه کنم,که, وقت کنم که,تنهاباشم تاکه به,تمامی همان کارهائی برسم که دوست دارم انجام شودوچه رمانی رادر نظر بگیرم که تنها بودن من بروی, دیگران نیزاثر نگذاردوقادر باشم به کارهای خودبا فراغت خاطربرسم وهمیشه نیزبرای انجام یکایک آنهاوقت کم,میاوردمچراکه سرگرمی های بسیاری را برای خوددارم که یک بیک آنهاساعتها مرابخود مشغول میکندحال میخواهدکاری ازهنرهای دستی باشدونقاشی وشعرگفتنی یاکتاب خواندن وتماشاکردن برنامه ی موردعلاقه ای که,اگر وقت نداشته باشم که,درساعت خاص آنراتماشاکنم, حتما آنراضبط میکنم ویااگراینکارانکنم شماره پروگرام وبرنامه وساعت آنرامینویسم تا مجددآنرادراینترنت تماشاکنم ویابهرشکل که, باشدبرنامه های خودرابرنامه ریزی میکنم,که,به شکل زنده,برنامه ای,رااگرپخش زنده بوددرهمان ساعت پخش ببینم واستفاده ببرم چون برخی از برنامه ها تنها زمانی لطف داردکه بصورت زنده وهمزمان دیده شود مثل فوتبال,ومعمولانیزدوست دارم, که درزمان انجام این نوع کارهای شخصی, تنها باشم ومزاحم دیگران نیزنباشم وخلوت من نیز کاملا خالی ازبرو بیا باشد ,چراکه بخصوص موقع نوشتن یاانجام کارهای شخصی ویاهنرهای دستی چون تزئین گل خشک شده,وکارهائی که اکثرا خانمهابه,آن علاقمندندومن تقریبا باهمه ی آنهانیزدرحدنیازمندی اشنا هستم ویک بیک رانیز انجام میدهماما درعین حال نمیتوانم تحمل کنم که کسی مدام جلوی دست وپای من باشد یا زیادشلوغ کندیاحتی تمرکز فکریمرا بهم بزند یامدام ازمن انجام اینکاروآنکار را بخواهد با اینکه درخود بودن منبرای افرادخانواده نیز باعث شودکه وقتی بامن سخن میگویندمتوجه آنان نشوم درنتیجه خانواده خودرا عادت داده ام که زمانی که مشغول هستم هیچ توقعی ازمن نداشته باشندکه برای ایشان چیزی رادرخانه پیداکنم کهمثلا نمیدانند کجا گذاشته اندیااینکه به سخنانی گوش دهم که,احتیاج به توجه داردوهمیشهاگر چنین موردی پیش بیایدکه لازم باشدبا خانواده باشم هرچه هست رابطور کامل جمع میکنم وکنارمیگذارم,چون باین شکل نه برای من لطفی ولذتی داردکه فکرمرا دردوسه جاشمغول کنم وسرانجام دچاراسترس برای خودیاخانواده ام شوم, نه, گاهی هم آنان قادرندکه,تاتمام شدن کارمن بطورکامل,ازخواسته وحرف خودصرف نظر کنند و بگذرندوبسیار نیز پیش میاید زمانی رابطه فکری من باکاری که انجام میدهم اگر بسیار برایم مهم باشدمرابه شکلی دردرون خودم کلافه میکندوازاینکه دوباره بخواهم به همان منطقه ی فکری بازگردمبیاد اروده کجا بودم چه را مینوشتم چه میکردم,دچارمشکل میشوم درنتیجه ترجیح میدهم,کارهائی,ازاین دست را,که بایدکاملا تمرکزداشته باشم همیشه, به زمانی موکول کنم که کسی درخانه نیست یا همه درخواب هستندیا خود انقدر سرگم هستند که وقت, اینراندارندکه,ازمن چیزی تقاضا کنندوکاری رابخواهندومیدانم دراین زمانهادیگربامن کاری ندارند.مثل نوشتن همین کتاب یا گفتن شعری درخلوت افکارم. درنتیجه بایددرنظر داشت که برای تنهائی شخصی نباید خودخواه نیز بود وبایدحال دیگران رانیز درک کردوبموقع باآنان هماهنگ شدودرعین حال ازعصبی شدن نیزپرهیز کردوزمانی که چیزی وکاری راکنار بگذاریم فکر آنراهم می بایست کناربگذاریم تاباعث آزاروازیت فکری ومشغولیت ذهنی من نشودتاقادرباشم در راحتی فکر نیازخانه وخانواده رانیز برطرف کنم ملاحظه دیگران ر کردن از جمله چیزهائیست که یک یک خانواده می بایست درقبال هم,به آن احترام بگذارندودرک کنندکه حتی کودک دوساله نیز نیازمند ست زمانی که باعروسک وماشین خودبازی میکنند درلحظاتی حس کندکه کسی کاری باو نداردتا بتواندباآرامش وراحتی بدون سوال وجواب وحتی نازدادن دیگران باخودش وبا بازی خود سرگرم باشدوتفکران لابزمه ی سنخود شناسائی وشناخت از محیط اطراف وتجربیات مختص به سن خودرا نیز دراین فراغت از دیگران داشته باشد چراکه حتی یک کودک هم میتواندازمزاحمت مداوم مادرحین بازی کودکانه ی خودحتی,اگرخم شدن وبوسیدن اوباشددرزمانهائی که باتخود وبحال خوداست, ناراحت وعصبی شوددر نتیجه بایدبیاموزیم لحظات تنهائی برای,هر سنی لازم وضروریست تاشخص یا بگیردباخود ساعاتی رابدون مانیزسر کندوتمام مدت نیازنداشته باشدکه کسی دوروبراوومراقب اوباشد چراکه هرشخصی میبایست قادرباشددرمواقع ضروری ولازم به,روش خود ازخودمراقبت کندوکودک دوساله,وانسان کوچک راکه چنین قدرتی نداردهم می بایست بدون مزاحمت تنهادرسکوت زیر نظرداشته ومراقب بودکه خدای نکرده, بلائی بسرخودنیاوردیاکاری نکندکه فکر کوچک اوقادربه درک خطر آن نباشداین مسائل از عمده مسائلی است که درایران ودرمیان مردموخانواده ها,اصلا به, آن, اهمیت نمیدهندوحتی درک صحیحی نیزبراین مطلب ندارند وعلم ودانش نیاز ادمی برتنها بودن را کمتر شنیده یا یادگرفته اند,واگرحتی بگوئی لحظه ای میخواهم تنهاباشم گاه پیش میآیدکه,به همگان برمیخور که حتی با ناراحتی بپریند:حالا مگرما بتوچکارداشتیم!یا داریم که اگر اینجا باشیم مزاحم توهستیم؟ یایعنی میخواهی بگوئی بودن ما باعث مزاحمت برای توست وازاینگونه برداشتها که نه منصفانه است نه صحیح! وهیچ جای ناراحت شدن برای دیگران نیز نباید داشته باشد که فردی لحظاتی ازبودن درشلوغی وجمع احساس خستگی کند حتی اگر برای مدتی وهفته ای,مهمان خانه ای باشد,وازآن جهت که مسلم است که هیچکس, هرگزراضی نیست اطرافیان خودرابرنجاند خودراموظف به شنستن ساعتها میان افرادی میکند که گاهی حتی دیگر برای حرف زدن یا شنیدن هم یزی ندارد که بگوید یا نمیتواند بیشتر بشنودونیاز داردکمی درسکوت خود باشدواگرزمانی حس میکند, بایدباخود تنهاباشد بایداین حق وامکان رانیزداشته باشد که,زمان شخصی ومتعلق به خودرا وآزادی فردی خودرادرهرکجا که هست,اما درایران مهمان بودن,هم به نوعی یعنی اسارت که باید مداوم تابه مهماندار بودوجرایان رفتار کنی بی ادب وبیتربیت وغیراجتماعی وخودخواه شناخته میشویواین فشارهای فرهنگی ناشی ازاین یادگرفته ها بسیار باعث ناراحتی ما برای خودما شده است وهیچ راهی نیز برای رهائی ازآن نمیتوانیم پیدا کنیم که بخاطر آن به کسی چیزی برنخورد وازآدم ناراحت نشوند واینکه حتی درتمام مدت مجبوربه,بودن درمحیط شلوغ خانواده معمولا چندنفره رانداشته باشد واز جمکله مشکلات اینگونه برخوردها مهمان بودن درخانه ای ست که چون مهمانی باید تمام مدت درحال نشسته باشی تاموقع خواب وهرگزاجازه نداری بگوئی که میخواهی تنها باشی یا میخواهی اگر اتاقی دراختیارت گذاشته اند ساعتی دران بهتنهائی سرکنی وبدتراینکه درآن خانه عروش یا داماد هم باشی که انگار موظفی تماتم مدت درخدمت دیگران آماده به خدمت هم باشی وبه همه برمیخورد دراتاق خودرا بسته بخواهی درراحتی خیال کمی دراز کشیده یا کتابی بخوانی وشاید بگوسندخوب بشین همین جا بخوان یا حالا چثقدر مهم است که ادم درجمع این همه ادم بخواهد کتاب بخواند خب نخواند!یااین یعنی چه, یعنی ما آدم نیستیم که داریم حرف میزنیم اما او سرش درون کتابش است که چی بااو حرف نزنیم یااینکه با هزار قیافه یک ببخشید میگویدو,بلند میشودومیرودوپشت خود ,دراهم میبندد!وبه همه نیزبرمیخورددرجائی اگرمهمان چندساعته باشیم خب با خسته شدن,بلند شده,وبه خانهی خود میرویم,ونیازی نیست که حتی به زبان آورده شود که دیگر بهتراست باخودم تنهاباشم یا دیگر خسته شده ام وباید استراحت کنم.امااگر مهمان یکهفته ای, یک خانه باشید مشکلات شروع, میشودووای باینکه همخانه درخانه ای باشید که متعلق به شما هم نیست آنوثقت دیگر تمام مدت شمااسیر صاحبخانه ومقررات او خواهید شد وهرچه بگوئی هرچه انجام دهی هرچقدر درمهربانی وارامش باشد باز به همه برمیخوردیاجای حرف وحدیثی درپشت سررابرای انسان بدنبال خواهدداشت وحق تنهابودن باخودماننداین است که بگوئی میخواهم به توهین کنم,که میروم به یک اتاق دیگرکه تنها باشم وکمی,استراحت کنم,وکمتر سروصداشنیده درتمام روزرابشنوم تافکروبدن خسته ام رابقولی شارژوآماده برای بقیه ی روزکنم وعلت تنها,نداشتن فرهنگ روابط متقابلِ درست درمیان انسانهاست,و"درک حتی روح ودرون آدم,درمقام آدمی" است که بسیار هم موجه وقابل درک است اما چراهمه بخودمیگیرندباعث تعجب وشگفتی!بخصوص دراین رابطه شگفتی ادمی بیشتر میشود که ما حتی قادر به درک موقعیت یهک اانسان بیمارنیستیم که دکتر وبیمارستان وچندین وچند مرجع بیماری اورا نیز اعلام کرده اندونیازاو بهاستراحت وگاه, گاه حتی درطی رو چندین باربه رختخواب رفتن ونیازبه استراحتی بیشتر ازدیگران در ساعات مختلف عادی روز,اوراهم درک نمیکنیمودوسه باری که تکرارشدهزارحرف هم برای اوودرپشت سراو بدنبال دارد که میخواهد جلب توجه کند,اینکارا میکندکه,آدم راناراحت کنداینهم بهانه ی جدیدی برای اوست یا حتی رودرو باو میگویند زیاد باین مریضی فمکر میکنی محل نزار همینجا بشین وفکر کن هیچ دردی وناراحتی ای نداری یا توخیلیم حالت خوبه خیلیم سرحالی ادم مریض اینهمه نمیخنده انقدر شلوغ نیست انقدر....خدای من!طفلک فردبیمار هم که, دارواستفاده کرده است براساس همان داروهانیازی به سکوت دارد,حال خوبی هم نداردودرآن لحشه هر صدا پتکی برمغزاوست هرکاری درد بدن او,وهم نیازبدنی اودرشرایط بیماری ایجاب میکند درهرحالس که هست همه چیز را قطع کرده برود ودراز بکشدومیشودکه,درهمین لحظه باکمی دراز کشیدن ودرخلوت وتنهائی بودن مشکل سریعترحل شده وامکان بدتر شدن ازبین بروداما بدون اگاهی درست ازنوع بیماری هرفرد یکونیازهای این شخثص درخصوص همان بیماری, یک بیک,همه دکترخانوادگی,حاضر درمجلس زندگی میشوندوانواع چاره راهها وآزمایش ها را هم ردیف میکنند ومیپرسند اینکار آنکار را کرده ای ویا ابقتد وعرف نعنا و... بخورد شخص میدهند که دکتراو کاملا باوتمامی توضیحات را داده است که جان من احساس درد وخستگی کردی به عرق نعنا نیازنداری بروکپه مرگت رادودقیقه بگذاروآرام بگیرواستراحت کنکه تنها چاره همین است وبهتر میشوی من این راتجربه کرده,ومیدانم,چراکه خودبه بیماری "فیبرومیالژی" که کمترنوع وشکل وحالات آن برای کسی اشناست وکمترخودهم آنرابرای کسی عنوانکرده توضیح میدهم, هزارمدل ازاین رفتارهاراباخود دیده ام وکلی هم "عرق نعنا وبید مشک " روغن ماربروی عضله وچربی شتر بروی بدن وخوردن وزدن این وآن و....وغیره توسط خانواده یادوستان یاآشنایان اطراف خودم نیز,به بنده تجویز شده وبسیارچیزها نیز به خورد من بیچاره,داده اند که همه میدانم ازشدت دوست داشتن واز سر مهربانیست .امامتاسفانه دردما اگربا عرق نعناخوب شدنی بودمن حاضر بودم تمام تشنگی همه عمرم رافقط باعرق نعنا برطرف کگنم امادست ازسرم بردارندودرامنیت جانی ازدیگر شربتها وداروهای خانگی وعلفی وگیاهی ویونجه ای وغیره..باشم.ولی ...
واما در شرایط عادی هم این موضوع کاملا,برای همه درساده ترین مثالب اید مشخص باشدکه:وقتی ماشین بنزین تمام کنددیگرراه نمیرودویک انسان هم وقتی روحیه ای خسته داشته باشد قادر به بودن درمیان جمعی شلوغ حتی به, احترام نیست وچرا احترام رامادرفرهنگ خودبرای خودبلای جان همدیگر کرده ایم؟وباعث تولیداختلاف خودباهم کرده ایم ؟برای من همیشه جای سوال,داشته ودارد.چراکه من معتقدم احترام زورکی واجباری تنهانقش بازی کردن است واحترام آن است که مابه عمد کسی راخوارنکنیم وارزش شخصی اورا پائین نیاوریم وقلبا اورا پذیرفته ودوست داشته باشیم ویااگرعاشق جمال وکمالات اوهم نیستیم بااو دشمنی نیز نداشته ویکدوستی ورابطه ی ساده ومحترمانه رانیزباارزشی برای او قائل هستیم واین باید برای همگان دردرجه مقامی که درآشنائی باانسان قراردارند باید کافی ,قابل درک ومحترم باشدوتوقع نداشته باشند که مدام همگان رابه,احترام یکدیگرراما به دورغ ودوروئی حلوا حلوا کنند وقتی با ورود به آن یکی در باخودمیگویند :آخیش...یه جندساعتی,از شرش راحت شدم وبهتراست براستی صداقت عمل ورفتاروکردار داشته باشیم تا اینکه با درخواست احترامهای اجباری ودروغین زندگی رابهم تلخ کنیم.
¤ آبی مثل همیشه آبی:«حمید مصدق »¤
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو
من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو
پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد که بعد از تو نیستم
بعد از تو
آفتاب سیاه است
دیگر مرا
به خلوت خاص تو
راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم
مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه ... آبی
¤¤¤ «حمید مصدق »¤¤¤
.اینگونه مشکلات را در سفر میتوان احساس نمود و معمولا کسانی درک میکنند که چون من برای مدتی ازخارج به ایران میروندوبه اصرارزیادمجبور میشوند بدیدار فامیل دور ونزدیک درجاهای دور ونزدیک بروند که امکان برگشت به خانه نیز به سهولت نیست وگاه یکی دوروز وگاه به اصرار یکهفته ای رانیزباید ماندوحتی درخواست اینکه اجازه بدهیددرهتلی جا بگیرم وباشما هم باشم به همگان برمیخورددرحالی که انسان نیازمنداین است که برای مدت طولانی اگر جائی میماند برای خود هم اختیاری در بودن ونشستن وبرخاستن وخواب وبیداری خودراداشته باشد وچون مهمان هستی مجبوری تابع همه برنامه های ان خانه شوی واگر سعی کنی خوش باشی واهمیت نیز ندهی بالاخره درجائی پیش میاید که نیازداری لحظه ای خودت باشی وخودت ولی باید برای حفظ احترام مهماندارکه اونیز باحضور شمابه زحمت افتاده وبنوعی نیز برنامه عادی زندگی اونیز برهم خورده است سکوت کرده وتحمل کنی ونگذاری ونخواهی اورا ناراحت کنی که هیچ هدفی نیزجز خوش گذشتن به شماندارد.درنتیجه اینگونه رفتارهای جاافتاده درفرهنگ بیشتر وبدتر,تمام مدت بلای جان آدمیست ودرهیج کجاوحتی درکمتر فرهنگی میبینید که انسانها اینهمه همدیگر رامعذب خودوآداب وروسومی کنند که هیچ لزومی جز آزارتولید اختلافات ودرنهایت پشیمان شدن ازکرده را نداردوازهمین روست که من چندان علاقه ای به اینگونه سفرهاندارم وفکر میکنم انسان محترم تر میماند که کمتر این نوع دیدارها وسفرها را داشته باشد کهدرنهایت هم خستگی طرفین را تولید میکند هم ممکن است باعث کدورتی شود که تادیروز وجود نداشت ویاد ومهر وعلاقه ها درجای خود بود وافسوس که انسان گوئی برای نگهداشتن این محبتها بیشتر باید دوری کند تا همنشینی وباهم بودن را دنبال کند.وباز این برمیگردد به ایینکه ما چکونه بهم احترام میگداریم وتا چه حد یکدیگر را درک میکنیم وتا چه حد به روابط متقابل آشنائی داریم که کمتر باعث شویم کسی ازکتاا برنجد وچون این یکطرفه باشد فقط به همان یکطرف نیز فشار وارد میاید که تمام مدت سعی میکند جمعی را درارامش داشته باشدا انگاه که به هیچ وجه خوداو درک نمیشودوبایدمدام مراقب باشد که کسی ناراحت نشود پس چه بهتر اینگونه روابط درکل نباشد ودردسرها نیز کمتر شود. ومن بااینکه گاه حتی دلم میخواهد هربارکه به ایران امده دورایرانراهم بگردماما هرگز حتی اجازه آنرااز اقوام نگرفته ام که درمدت سفر خود گه برای تمدید اعصاب واستراحت بعداز یکسال کاری این سفررا برای تفذیح وراحتی انتخاب کرده ام دمی بحال خودباشم ویاتصمصم بگیرم جائی بروم که ایشان نباشند,چه برسد اینکه بخواهم تنها یاباخانواده شخصی خود به "ایران گردی" نیز بروم که بههمه برمیخوردکه آمدی ماراببنی یا بگردی!!! وگاه نیزبااین موضوع برخورد میکنی که هرکجا میخواهی بروی نیز میبایست گروهی باید همراه توباشند چراکه مدتهادور بوده ای همگان دلتنگ هستند وبه نوعی اجازه نداری ایران باشی وباز تنهاباشییا مهمانی کسی را رد کنی واین مکافاتی ست که مامسافران ایران رامجبور میکندبیا ازاین سفر چشم پ.شی کنیم یادرنهایت بفکرخریدخانه ای برای خوددرایران باشیم,که حداقل چندی درایران مهمان خودباشیم ومهمانی هم بدهیم تادیگران درساعاتی که برای ماهم مناسب است ماراببینندوتازه یک بیک نیز میبایست جواب اینکه بدیدارت آمده اندرادرمدت کوتاه بودن خود, بدهی وبدیدارشان ازسراحترام رفته واینگونه بازدید ایشان رانیزجوابگو باشیم.دیگردرعرض یک یادوهفته سفری که اینهمه راه آمدی, وقتی برای آدمی باقی نمیماند که شما برای خود درایران مسافرتی رابه شهرستانی ومحلهای دیدنی, هم برنامه ریزی کنی وبازنیز بارفتن به خانه تک تک ,انها بدهی بدون توجه باینکه شما مدت کوتاهی درانجا هستی وهزار کار هست که میخواهی انجام بدهی چه کاراداری چه دیگر کارهای شخصی وحتی بودن باخانواده شخحی خوددرکناردریانه بادوست واشنا وفامیل که خبر میشوند امروز برنامه ی دریا داریم.وهمین نکات است که زندگی راچنان به یکدیگر سخت میکنیم که هرگس ترجیح میدهدباپای خود به تنهائی برو,وبیرون هم نیایدشایدبیشتر برنجاند یا رنجیده شود وهمچنین به شکلی هم درامان ودرحال خودباشدوالبته,اگرچه انسان تمام عزیزان واشنایان ودوستان خودرادوست میدارداما جواب دادن به تمام توقعات برای یکنفر همیشه ومداوم نیز,مقدورنیست وهمیشه نیز دلخوری هائی پیش میایدکه انسان حتی از سفری که کرد پشیمان بازگردد.براستی چه خوب بودما نیز یا میگرفتیم که به, همدیگر به شکل درستی احترام بگذاریم نه به اجبار نه بخاطر رودرباسی نه روی احساس وجدانی, که اگر اینکاراکنم وآنگار را نکنم مبادا ناراحت شوند , میبادا به کسی بربخورد و.... وامثال اینهاکه جز سخت کردن وتلخ کردن زندگی برخودودیگران هیچ فایده ثمرواثری رانیز نداردو.روابط را نیز تیره وتار میسازدوخدا میداند بااین نوشته من هم اکنون چقدر برای خودم درمیان ایران وایرانی ودوست وآشنا مشکل ودردسر وناراحتی فراهم کرده ام که بایددرفردا جواب همه اینها راهم بدهم که ببخخشید ادم یا نمیگوید یا گفت برسرحرف خودهم میماندومن هم نیزبروی هرچه گفته ام درهرموردی همیشه ایستاده و خواهم ماند .
¤¤¤ تنهائی از: ف.شیدا ¤¤¤
ای فلک چند به آزار توو آرام و خموش
تا به کی مشتری میکده ی باده فروش؟
تا کجا همقدم اشک ، شتابان به گریز؟
او بدامن فتد من به لبهِ دره ی تیز
چند نیش همه یاران وغریبان به جفا؟
تا کجا می بریم دهر ؟! بدامان فنا؟
دشمنی از چه نمودی به منه بیکس و کار
در خزانم بنهی در دل گلهای بهار؟
خانه ام ازچه خراب است ودلم از چه پریش؟
غم به غمخانه ی ایام مراخوانده به خویش
همه جا از همه کس طعنه شنیدن به هزار
همه گل! لیک به یک شاخه سرشار ز خار
تن غـمدار به افـسردگی خویش ملول
هر چه پیش آمده از سوی منه خسته ، قبول
آنکه آنگونه مرادر دل خود جای نمود
از چه رودر غم ایام مرا یار نبود؟
آنکه رفته است به امید رسیدن به کمال
او نـداند که دگر رفته دلـم رو به زوال
لحظه ای اشک گریبان منه خـسته گرفت
لحظه ای درد مرا غافل و کت بسـته گرفت
هر کسی خنده به لب قلب نگون بار درید
وآن دگر اشـک مـرا دید و به شادی خندید
لب چو شد باز که گوید ز یکی زخم درون
هـر زبان تیر شــد و سینه ما چشمه خون
نه پناهی که درآن راحت جانی یابم
نه امیدی که ز آن تاب و توانی یابم
چـشم امیدم من آخر به خدا بود و خدا
غــیر او مـنکه ندیدم ز کسی مـهر و وفا
خود تقـلا کنم و جـان دهـم و زنـده شـوم
گــر بـمیرم نشود جز به خـدا بنده شوم
من ســتم دیدم و غـم دیدم و اندوه و بلا
در دلم عـشق خدا بود و نگه سوی خـدا
به همین عشق کشیدم همه جور به دهر
مـیروم آخر از اینجا ... روم آخر زین شهر
¤¤¤ فرزانه شیدا/ 1360¤¤¤
درعین حال بسیار مواقع انسان بخاطر میاوردکه چقدر زمانی که درتنهائیهای تلخ زندگی تنها مانده بودهمه ی این افراد اورا بیشتررها کرده بودندوهرگز شایدازاحساس وحال او نیز نمیپرسیدندوخو نیز گاه خاردل وچشم بودند ولی همیشه وهمواره درزندگی,درزمان خوشی همه متوقعند که به آنها سرزده شودآنهارا تحویل بگیریم به انها احترام بگدذاریم وحتی تابع فرهنگ دیدوبازدیدی باشیم که درناراحتی ومشکل وسختی ماحتی وجودخارجی نداشت نه فرهنگی بود نه آدابی وفقط زمانی همگان همدیگررامیخواهند که شخص درآرامش ززندگی میکندومشکلی برایشان ایجاد نکندوتاخوش هستی, همه میخواهند باانسان خوش باشندامادرغم هیچکس تنهائی آدمی راپرنمیکند هیچکس سراغی ازتو نمیگیردکه هیچ ,حتی فراموش وگاه خوارنیز میشوی ودقیقاازسوی همین کسانی که امروز حتی نمیگذارندبرای دمی ولحظه ای ازکناریکی ازایشان دورشوی چون مدتهاست تراندیده اندووقتی هرروز کنار ایشان بودی حتی ترانمیدیدندودرست عین همان مرگ میماند که وقتی دیگر رفتی ونبودی همه یادشان میاید که او که بود چگونه بود وغم میخورند ودربودن امادوست داشتن هاوعلاقه ها هم فراموش میشود. وهمگان علاقمندند این رابتو ثابت کنند چقدربرایت ارزش قائلندودوست دارنداماهمانگونه که از*ارد بزرگ میفرمایند: *- خویشتن و مردم راهنگامی می شناسی،که تنها شوی.ارد بزرگ
¤¤¤ تنها / سروده ی: «حمید مصدق »¤¤¤
دیدم در آن کویر
درختی غریب را
محروم از نوازش
یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار
زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
ایا دل سیاه تو
از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید
و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام
در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا
با خویش می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا
با خود نمی برد
¤ سروده ی: «حمید مصدق ¤¤
*- تنها تنهایی کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش .ارد بزرگ
*- خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی .ارد بزرگ
*- تنهایی برای جوان ارزشمند ، و برای پیر آزار دهنده است .ارد بزرگ
پایان فرگرد تنهائی ● به قلم : فرزانه شیدا●
نظرات