۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

آسمان (شعرسپید)

آسمان اين گسترده آبي و پر پرواز

گويا خانه من بود

يا مأنوس با دلم

ميخواستم سر بر سينه اش نهاده

با ابرهايش همراه شوم درروزهاي باراني

گرمي خورشيد را همد ل باشم در روزهاي آفتابي

ميخواستم با بادها در سفر با

ابرهاي روان همراه گردم

ميخواستم آينه ام دريا باشد

يارم پرنده

همزبانم خورشيد وماه

ستاره ها دوستان شب مهتابي ام

ميخواستم طبيعت را سخاوت اسمان باشم

که در شب بوسه اي بر گل بود با شبنم

تشنگي ميگرفت از سبزي دنيا

با باران

ميخواستم آسمان باشم

گسترده اي سخاوتمند و آبي

که آزاد بود و رها

بي انتها بود و بيکرانه

آسمان

روحم را طلب ميکرد

من روح خويش به او مي بخشيدم

اما

دنيايم خاکي بود

در کره اي مدور محدود در مرزها

با رسوم خاکي

من از اينجا نيستم شايد

قلبم اسمان را فرياد ميزند

روحم آسمان را ميجويد

و اگر جايي باشد در زمين مرا

شايد قطعه اي درخاک خواهد بود

براي مردن

من آسمان را زندگي ميکنم

فرزانه شیدا/ف.شیدا

آزرده دل

اگر آزرده مرا میخواهی

بهترین روز همین امروز است

دل که افتاده بپایم بسکوت

همچو ماهی که ز تنگ افتاده

میزند پر پر خاموش و غمین

در کف خاک ، قلب ماهی وش من

زندگی گربهء وحشی سیاه

منتظر بود چنین روزی را

آب شفاف که بود تک امید ماهی

عاقبت از نگهش جاری شد

قطره در قطره ء اشک

تنگ خالی به چه خواهد ارزید

ماهی دل به زمین افتا ده است

و دگر آب حیات تنگ خالیست فقط

آب جاری شده بر روی زمین

دگر این پایان است

بر امیدی که بهر قطرهء اشک

ار نگاهش افتاد

قلب ماهی وش من

میزند پر پر خاموش و غمین

در کف خاک

قلب آزردهء منهم گوئی

زندگانی ز نگاهش افتاد

قلب آزردهء من

قلب آزردهء من
فرزانه شیدا /ف.شیدا

آزادی


در خیالی به بلندای امید

حیله ای بود و فریب

رفتن و جستن آن نام سپید

که به چشم منو تو

یک کبوتر شد و بر بام پرید

شرح آزادی انسان افسوس

در همه شهر و دیار

از سر بستن پرهائی بود

که ز قلب منو تو می ر وئید

دل ما زندانی ست

بر دل عاشق ما بالی نیست

دست ویران گر این عصر جدید

بندها بر دل عشاق کشید

روح آزادهء ما رفت بباد

آدمی بی دل و بی عشق دریغ

همه آن رشتهء پیوند برید

قرن آزادی انسان افسوس

عشق را از همه دلها دزدید

ما به بیگانه شدن خو کردیم

روح ما در خود و در خویش خزید

و جدا بودن ما

تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید

و کنون آزادیم

آه آری آزاد

تا در این قرن تمدن همگی

یکه باشیم و غریب

و هر آن دل که پری باز نمود

یا که در عشق طپید

قفسی بیش ندید

بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست

که غم خویش نداشت

غرقه در خویش نبود

از من خویش رهید

و به آن گلشن پیوند ز عشق

همچو خورشید دمید

سبزی عاطفه را رنگی داد

به سحرگاه محبت تابید

تا به همراه دل عاشق ما

به همان گرمی دیروز رسید

به همان شعله ی عشق

و به آن پیوندی ، که به آئین وجود

معنی بودن داد

و دگر باره به عشق

گرمی و لذت هستی بخشید

فرزانه شیدا- Farzaneh Sheida
- 1375
آخـرین بـرگ دفتـرمـن بـود

ایـن بــرگ کــه

خــزان برگــهای دفتــرم شــد !

زمستــان سرد و ساکت لــبهایــم را

به استــقبال رفتــه ام

در سـردی خزان بی تو بودن

گوئی بـرگ زردیســت

افتــاده از نگاه عشــق

امــا

دفــتری دیگــر خواهــم گشــود

تا شایــد بهــار را سلام گــوید

و چون هـــمیشه

همدم شبـــهایم شــود

تا در جــشـن شبـانــهء

منو آســمان و شــب

قلــم را بیــاری خویش باز خوانم

و باز قــطره ای

از چــای ســـرد شده بنوشم

و باز بــگویــم

در واژهای... در نوشتــه های غمنـاک

در قطره های اشــک

بــی تو هیچــم

و تابستــان عشـــقــم را

باز پـس میخواهــم

گرمــای محبتـت را

خورشــید گرما بخش امیــدم را

در کجــا بجــویــم

دفتــری را کــه بـرگ بهـارین و

آغــاز دوباره عشــق باشد

تا دوباره بنــویســم

دوســتت دار!

بــــرگـــــرد!

تا دوباره بـرگــــها

رنگ خــزان جــدائی نـــگیــرنــد

و خــندان باشنــد از با تو بــودنـها

تا شــایــد روزی

بازگــردی و باز خــوانی

که عشـق بی تو نیــز با من بــود

آری دفتــری دیــگر خواهــم گشــود

باز با عشــق تو

حتــی در بـــی تـــو بــودنـــهــا

فرزانه شیدا(ف.شیدا)

آخر چرا

بــا مــن بــگو آخــــر چــرا ؟

آرامشــــم و یـــران شــــده

آرام دل آرام جــــان

در قــلـب مــن حیـــران شده

در خــــلوت تنـــهائـــیـم

هـــر لـــحظه مـی بارم ز دل

هـــر روز هــر لــحظه چـــرا ؟

بر دیـــده خــــون دارم زدل ؟

دل در هـــوایـــت مـــیطـــپد

روحـــم تـــرا دارد طلــــب

با مــن بــمان ای هــمنفس

در زنــدگــی در روز و شـب

دل میـــطپد از عشــق تـــو

گـــر تــاکنــون هـم زنــده ام

بــاور نـــمیــــداری مـــگر

عشـــق تــرا مــن بنـــده ام

از مــن جـــدا هــرگـز مشـو

تــا ایــن طـــپش مـانـد بـدل

گــر تـــو روی دل میشــــود

از ایـــن طپیـــدنـــها خجــــل

هــرگز نــمی خــواهم ز تــو

یک لــحظه هم غافل شـوم

بــا روح جــانــــم بـا تــوام

همــراه تــو کامل شـوم

فرزانه شیدا / FSheida

آب رونده


به من گفتا کسی در بیقراری
اگر دردی درون سینه داری
مگو راز دل خود را به هر کس
برو تنها بگو بر آب جاری
بخنده گفتمش : یارا کجایی
به بیداری چنین صحبت نمایی
تو بنداری که درمانم به آب ست
ولی زین ره نبرده کس بجایی
بمن گفتا : بلی آب رونده
مکن بر پند من اینگونه خنده
که پندم را اگر اجرا نمایی
سبک گردد دلت همچون پرنده
تو اکنون راز حرفم را ندانی
چو تو ناپخته و خام و جوانی
ولی چون عمر تو گیرد فزونی
به حرفم می رسی روزی زمانی
چنین گفت و شد از این دیده پنهان
بهاری رفت و شد سوز زمستان
زمانی رفت و نوروزی دگر شد
ولی من همچنان سر در گریبان
چنان شد این دله سرگشته بی تاب
که افتادم من از آرامش و خواب
چو در نزدم ندیدم همزبانی
نگاهم ناگهان افتاد بر آب
نشستم بر لبه آب رونده
بدرد و سینه ای زار و کشنده
بدو گفتم زاندوه دل خویش
که چون ماری دو سر بود و گزنده
بدو گفتم که بغض جانفزایی
گشوده در دله افسرده جایی
زغم آهی نیاید بر لب من
و یا تک ناله ای از غم صدایی
همی گفتم بر او بر سینه ای ریش
حکایت ها زرنج و غصه ی خویش
بدو گفتم هر آن در سینه می سوخت
که تا ببینم چه آید عاقبت پیش
به زاری دیده ام بارید چون ابر
تو گویی بوده بر خاموشیم جبر
دگر میلی به خاموشی ندیدم
که بر جان آمدم از اینهمه صبر
لبم را بهر گفتنها گشودم
زبانم را دگر مالک نبودم
لبم بر دل ، دلم از فرط اندوه
سخنها گفت و من زاری نمودم
نمی دیدم چو یک بیگانه آنجا
نیامد بر لبم از گفته پروا
سخنها گفتم از دل ، با دل آب
چو دانستم نگردد سینه رسوا
نمی دانم چه سان روزم گذر کرد
مرا تاریکی و ظلمت خبر کرد
دل دنیا نشد غافل ز کارش
لباس روشنی از تن بدر کرد
اگرچه روز خود کردم فراموش
ولی این سینه شد آرامو خاموش
ز آن سنگینی بار غم و درد
نمی دیدم نشانی بر دل و دوش
نگه کردم بروز خود زآغاز
عیان شد بر دلم معنای آن راز
که آن آب روان این رود جاری
نگوید حرف تو در هر دیاری
نسازد نام تو رسوا بدنیا
نگردد بر دلت مانند خاری
که این آب روان انسان نباشد
که از بهر دلت دشمن تراشد
به رخ هر دم نیآرد گفته هایت
که قلبت را به زخمی نو خراشد
زسوی او همیشه در امانی
که او بهتر بود از یار جانی
زیاران د دم قهر و جدایی
تو نتوانی دمی ایمن بمانی
ولی آب روان قلبت گشاید
میان صحبتت هرگز نیآید
گذارد سینه را خالی نمایی
ترا آسوده از غم می نماید
چو آبی راز دار سینه ات گشت
چو گفتی حرف دل بشنید و بگذشت
نگوید حرف قلبت را دگربار
چو راهی شد به هر کوی و به هر دشت
نباشد همچو انسان پست و بدخو
نمی سازد ترو شرمنده در رو
چو انسان شادی از رنجت ندارد
نباشد پشت سر نامرد و بد گوووو
شنبه دی ماه 1362

روزنامه بين المللي اعتدال - سخنان حکیمانه

سخنان حکیمانه
ارد بزرگ : ريش سفيد داراترين به انديشه است نه به دارايي و اندوخته " .
فردوسي خردمند : " چراغ مايه دفع تاريکي است ، بدي جوهر تاريکي در زندگي آدمي است ، که از آن دوري بايد جست " .
دموستن : " آنکه تخم بدي را مي فشاند ، بدون شک همه محصول آن را درو مي کند " .
فردريش نيچه : " آيا برده هستي؟
پس دوست نتواني بود
آيا خودکامه هستي؟
پس دوستي نتواني داشت
در زن دير زماني است که برده اي و خودکامه اي نهان گشته اند از اين رو زن را توان دوستي نيست او عشق را مي شناسد و بس " .
فردريش نيچه : " آنچه در انسان بزرگ است اين است که او پل است نه غايت " .
زکرياي رازي : " طول کشيدن معالجه را دو سبب خواهد بود : ناداني پزشک ، يا نافرماني بيمار " .
ارد بزرگ : " کين خواهي از خاندان يک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نيروي انسانهاي فرهمند " .
ديوژن : " دو گوش داريم و فقط يك زبان، براي اينكه بيشتر بشنويم و كمتر بگوييم " .
دوگلاس مك آرتور : " گذشت زمان آدمي را پير نمي سازد، بلكه ترك آرمانها و كمال مطلوبهاست كه ما را فرتوت و افتاده مي كند " .
داويد هيوم : " خوشبختي مانند پروانه اي است ، اگر او را دنبال کنيد از شما فرار مي کند ولي اگر آرام بنشينيد روي سر شما خواهد نشست " .
فردريش نيچه : " آن كه بر فراز بلندترين كوه رفته باشد ؛ خنده مي زند بر همهء نمايش هاي غمناك و جدي بودن هاي غمناك " .
ژان روستان : " من اگر در بهشت باشم ولي به من بگويند تو حق نداري جهنم را به اين بهشت ترجيح بدهي از آن بهشت بيرون مي روم " .
فردوسي خردمند : " اين جهان سراسر افسانه است جز نيکي و بدي چيزي باقي نيست " .
ژرژ هربرت : " يک مادر خوب به صد استاد و آموزگار مي ارزد " .
داويد وايت " تا بدبختي را نشناسيم هيچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختي را ياد نمي گيريم " .
ژان داويد :" راز بزرگ زندگي در شکيبايي است و نبايد به خاطر يک آينده ي مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد " .
ژوبرت : " براي ياد گرفتن آنچه مي خواستم بدانم احتياج به پيري داشتم ، اکنون براي خوب به پا کردن آنچه که مي دانم ، احتياج به جواني دارم " .
فردريش نيچه : " آن انديشه هايي را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمي بهر تنها زيستن مي بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو مي گويد: انگارهء سومي نيز هست بودن يکجاي هر دوي آنان ... آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغي است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ " .
فردريش نيچه : " آدمي به خاطر نياز به مراقبت و کمک ديگران با آنها ارتباط برقرارمي کند " .
کالوس کاستاندا : " هيچ چيز عوض نمي شود ! شما ديدتان را عوض کنيد رمز کار اين است " .
ارد بزرگ : " تنهايي براي جوان ارزشمند ، و براي پير آزار دهنده است " .
فردوسي خردمند : " کتاب زندگي گذشتگان ، جان تاريک را روشني مي بخشد " .
کاترين پندر : " خدا را شکر کنيد که نعمات و موهبت هايش به علت بينش محدود ما متوقف نمي شود " .
كلود مونه : " براي هر كس زمان معيني وجود دارد كه قابل انتقال نيست " .
ديده رو : " هنرمند، اشيا را با خورشيدي روشن مي کند که از آن طبيعت نيست " .
جبران خليل جبران : " آموختن تنها سرمايه اي است که ستمکاران نمي توانند به يغما ببرند " .
مولير : " پول با شادماني کم داخل کيسه مي شود ولي با غم زياد از ان خارج مي گردد " .
جبران خليل جبران : " آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هويتش همنواست همانند کشتي است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزاير و درياها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، اي بسا که غرق نشود و به قعر دريا فرو نرود " .
بزرگمهر : " دوستان براي نخجير دشمنان چون تير و پيکان اند " .
مارک تواين : " تختخواب خطرناکترين جاي دنياست، چون صدي نود مردم در آن مي‌ميرند " .
مارسل آشار : " زنها علاقه زيادي به رياضيات دارند ، زيرا آنها سن خود را تقسيم بر دو و قيمت لباسهايشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه مي کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترين دوستان خود مي افزايند " .
مولير : " شوهر داروئي است كه تمام دردهاي دخترانرا علاج مي كند " .
تواين مارک: " زن عاقل به تربيت همسرش همت مي گمارد, و مرد عاقل مي گذارد كه زنش اورا تربيت كند " .
ارد بزرگ : " فرمانرواياني که يک شبه داراي توان مي شوند ، با تلنگري فرو مي ريزند " .
بودا : " زندگي انسان مانند شبنمي است که از برگ گلي مي لغزد و فرو مي چکد " .
سيسرو : " انسانها در هيچ يک از ويژگي هايشان به اندازه نيکي کردن به همنوعان خود خداي گونه نيستند "
سوامي راما تيرتا : " با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند، اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد " .
ويليام بليک : " ديدي جهان در مشتي شن ، و سپهر در گلي خودرو ، بي نهايت در کف دستهايت گير و جاودانگي را در ساعتي به دست آر " .
گاليله : " قدرزمان حال را بدانيد كه گذشته بر نمي گردد و آينده شايد نيايد "

ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Tir/13/html/page5.html

روزنامه بين المللي اعتدال - سخنان حکیمانه

سخنان حکیمانه
ارد بزرگ : ريش سفيد داراترين به انديشه است نه به دارايي و اندوخته " .
فردوسي خردمند : " چراغ مايه دفع تاريکي است ، بدي جوهر تاريکي در زندگي آدمي است ، که از آن دوري بايد جست " .
دموستن : " آنکه تخم بدي را مي فشاند ، بدون شک همه محصول آن را درو مي کند " .
فردريش نيچه : " آيا برده هستي؟
پس دوست نتواني بود
آيا خودکامه هستي؟
پس دوستي نتواني داشت
در زن دير زماني است که برده اي و خودکامه اي نهان گشته اند از اين رو زن را توان دوستي نيست او عشق را مي شناسد و بس " .
فردريش نيچه : " آنچه در انسان بزرگ است اين است که او پل است نه غايت " .
زکرياي رازي : " طول کشيدن معالجه را دو سبب خواهد بود : ناداني پزشک ، يا نافرماني بيمار " .
ارد بزرگ : " کين خواهي از خاندان يک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نيروي انسانهاي فرهمند " .
ديوژن : " دو گوش داريم و فقط يك زبان، براي اينكه بيشتر بشنويم و كمتر بگوييم " .
دوگلاس مك آرتور : " گذشت زمان آدمي را پير نمي سازد، بلكه ترك آرمانها و كمال مطلوبهاست كه ما را فرتوت و افتاده مي كند " .
داويد هيوم : " خوشبختي مانند پروانه اي است ، اگر او را دنبال کنيد از شما فرار مي کند ولي اگر آرام بنشينيد روي سر شما خواهد نشست " .
فردريش نيچه : " آن كه بر فراز بلندترين كوه رفته باشد ؛ خنده مي زند بر همهء نمايش هاي غمناك و جدي بودن هاي غمناك " .
ژان روستان : " من اگر در بهشت باشم ولي به من بگويند تو حق نداري جهنم را به اين بهشت ترجيح بدهي از آن بهشت بيرون مي روم " .
فردوسي خردمند : " اين جهان سراسر افسانه است جز نيکي و بدي چيزي باقي نيست " .
ژرژ هربرت : " يک مادر خوب به صد استاد و آموزگار مي ارزد " .
داويد وايت " تا بدبختي را نشناسيم هيچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختي را ياد نمي گيريم " .
ژان داويد :" راز بزرگ زندگي در شکيبايي است و نبايد به خاطر يک آينده ي مبهم زمان حال را بر خود تلخ کرد " .
ژوبرت : " براي ياد گرفتن آنچه مي خواستم بدانم احتياج به پيري داشتم ، اکنون براي خوب به پا کردن آنچه که مي دانم ، احتياج به جواني دارم " .
فردريش نيچه : " آن انديشه هايي را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمي بهر تنها زيستن مي بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو مي گويد: انگارهء سومي نيز هست بودن يکجاي هر دوي آنان ... آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغي است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ " .
فردريش نيچه : " آدمي به خاطر نياز به مراقبت و کمک ديگران با آنها ارتباط برقرارمي کند " .
کالوس کاستاندا : " هيچ چيز عوض نمي شود ! شما ديدتان را عوض کنيد رمز کار اين است " .
ارد بزرگ : " تنهايي براي جوان ارزشمند ، و براي پير آزار دهنده است " .
فردوسي خردمند : " کتاب زندگي گذشتگان ، جان تاريک را روشني مي بخشد " .
کاترين پندر : " خدا را شکر کنيد که نعمات و موهبت هايش به علت بينش محدود ما متوقف نمي شود " .
كلود مونه : " براي هر كس زمان معيني وجود دارد كه قابل انتقال نيست " .
ديده رو : " هنرمند، اشيا را با خورشيدي روشن مي کند که از آن طبيعت نيست " .
جبران خليل جبران : " آموختن تنها سرمايه اي است که ستمکاران نمي توانند به يغما ببرند " .
مولير : " پول با شادماني کم داخل کيسه مي شود ولي با غم زياد از ان خارج مي گردد " .
جبران خليل جبران : " آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هويتش همنواست همانند کشتي است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزاير و درياها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، اي بسا که غرق نشود و به قعر دريا فرو نرود " .
بزرگمهر : " دوستان براي نخجير دشمنان چون تير و پيکان اند " .
مارک تواين : " تختخواب خطرناکترين جاي دنياست، چون صدي نود مردم در آن مي‌ميرند " .
مارسل آشار : " زنها علاقه زيادي به رياضيات دارند ، زيرا آنها سن خود را تقسيم بر دو و قيمت لباسهايشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه مي کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترين دوستان خود مي افزايند " .
مولير : " شوهر داروئي است كه تمام دردهاي دخترانرا علاج مي كند " .
تواين مارک: " زن عاقل به تربيت همسرش همت مي گمارد, و مرد عاقل مي گذارد كه زنش اورا تربيت كند " .
ارد بزرگ : " فرمانرواياني که يک شبه داراي توان مي شوند ، با تلنگري فرو مي ريزند " .
بودا : " زندگي انسان مانند شبنمي است که از برگ گلي مي لغزد و فرو مي چکد " .
سيسرو : " انسانها در هيچ يک از ويژگي هايشان به اندازه نيکي کردن به همنوعان خود خداي گونه نيستند "
سوامي راما تيرتا : " با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند، اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد " .
ويليام بليک : " ديدي جهان در مشتي شن ، و سپهر در گلي خودرو ، بي نهايت در کف دستهايت گير و جاودانگي را در ساعتي به دست آر " .
گاليله : " قدرزمان حال را بدانيد كه گذشته بر نمي گردد و آينده شايد نيايد "

ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Tir/13/html/page5.html

سایت آفتاب - سخنانی به یاد ماندنی از ارد بزرگ



▪ آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . ارد بزرگ
▪ درون ما با تمام جزئیات ، از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست . ارد بزرگ
▪ بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت . ارد بزرگ
▪ آهنگ دلپذیر ، ریتم و آوای طبیعت است. ارد بزرگ
▪ بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند. ارد بزرگ
▪ هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی . ارد بزرگ
▪ خودبینی ، خواستگاهش درون است که آدمی را شیفته خویش می سازد و وارون بر این خواستگاه افتادگی پیرامون ماست ، که همگان را به سوی ما می کشاند . ارد بزرگ
▪ در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری . ارد بزرگ
▪ بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ
▪ میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ
▪ آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟ ارد بزرگ
▪ آنکه نمی تواند از خواب خویش برای قراگیری دانش و آگاهی کم کند توانایی برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ
▪ گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
▪ بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم . ارد بزرگ
▪ وارونگی آدمیان و جانوران در پویایی اندیشه و دانش است ولی آدمی هر دم می تواند به رفتار و خوی بسیار بربرگونه دست یابد و دست به هر بزهی بزند که پلیدترین جانوران هم در بایسته ترین هنگامه از انجام آن می پرهیزند . ارد بزرگ
▪ هنر خوراک روان و هنرمند آفریننده آن است . بارگاه هنر با هیچ جایگاهی درخور ارزیابی نیست . ارد بزرگ
▪ شورشهای آدمیان ، با بسامدهای پر نیروی کیهان خیلی زود به سامانه درست خویش باز می گردد . ارد بزرگ
▪ سازگاری با زیستگاه و تلاش برای بهتر شدن جایگاه کنونی ویژگی ناب آدمهای پاک است . ارد بزرگ

سایت جاودانه‌ها

ماخذ : http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=114561

سایت آفتاب - سخنانی به یاد ماندنی از ارد بزرگ

▪ آنکه پرسشهای پراکنده در وادی های گوناگون را همزمان می پرسد ، تنها می خواهد زمان و نیروی استاد را تباه کند . ارد بزرگ
▪ درون ما با تمام جزئیات ، از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست . ارد بزرگ
▪ بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت . ارد بزرگ
▪ آهنگ دلپذیر ، ریتم و آوای طبیعت است. ارد بزرگ
▪ بی پایبندی به نظم در گیتی ، ویژگی آدمهای گوشه گیر است که عشق و احساس را سپر دیدگاههای نادرست خود می کنند. ارد بزرگ
▪ هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی . ارد بزرگ
▪ خودبینی ، خواستگاهش درون است که آدمی را شیفته خویش می سازد و وارون بر این خواستگاه افتادگی پیرامون ماست ، که همگان را به سوی ما می کشاند . ارد بزرگ
▪ در خواب می توانی نیروی روان خویش را بنگری . ارد بزرگ
▪ بدبخت کسی است که نمی تواند ناراستی خویش را درست کند . ارد بزرگ
▪ میان اشک مرد و زن فاصله و بازه ای از آسمان تا زمین است . ارد بزرگ
▪ آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟ ارد بزرگ
▪ آنکه نمی تواند از خواب خویش برای قراگیری دانش و آگاهی کم کند توانایی برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ
▪ گیتی همواره در حال زایش است و پویشی آرام در همه گونه های آن در حال پیدایش است . ارد بزرگ
▪ بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم . ارد بزرگ
▪ وارونگی آدمیان و جانوران در پویایی اندیشه و دانش است ولی آدمی هر دم می تواند به رفتار و خوی بسیار بربرگونه دست یابد و دست به هر بزهی بزند که پلیدترین جانوران هم در بایسته ترین هنگامه از انجام آن می پرهیزند . ارد بزرگ
▪ هنر خوراک روان و هنرمند آفریننده آن است . بارگاه هنر با هیچ جایگاهی درخور ارزیابی نیست . ارد بزرگ
▪ شورشهای آدمیان ، با بسامدهای پر نیروی کیهان خیلی زود به سامانه درست خویش باز می گردد . ارد بزرگ
▪ سازگاری با زیستگاه و تلاش برای بهتر شدن جایگاه کنونی ویژگی ناب آدمهای پاک است . ارد بزرگ

سایت جاودانه‌ها

ماخذ : http://www.aftab.ir/lifestyle/view.php?id=114561

وبلاگ رسمي دانشجويان رشته علوم كامپيوتر دانشگاه پيام نور سنندج - سخنان حکیمانه و پند های بزرگان


سخنان حکیمانه و پند های بزرگان
موضوع: سخنان بزرگان



آه ؛ ای مجنون مهربان ؛ ای شیدای اعتماد ! تو همیشه همین سان بوده ای . تو همیشه با اعتماد به هر چیز هراسناک نزدیک شده ای . تو همیشه می خواهی هر غولی را بنوازی. هرم نفسی گرم و کمی موی نرم بر پنجه ؛ همین بس تا تو یکباره آمادهء عاشق شدن و به دام انداختن اش شوی .زرتشت

عشق خطری است در کمین تنهاترین کس. عشق به هر چیزی که زنده باشد و بس ! براستی ؛ خنده آور است جنون و فروتنی من در عشق ! . فردریش نیچه


ره آورد سفر در درون آدمی ، به جز خرد و پیشرفت نیست . اُرد بزرگ


آدم بی فضیلت و بی هنر را ستودن چنان است كه به او دشنام دهند . لاروشفوكولد


آدم پرحرف تخم میكند و آدم خاموش درو میكند. اقلیدس


آدم تبهكار میرود ولی شر او باقی می ماند. شكسپیر


آدم خشمگین نمیتواند حقیقت را بگوید. ضرب المثل چینی


انسان از حشرات هم کوچکتر است ، چون آنها برای کشتن ما فقط نیش می زنند ، ولی ما برای کشتن آنها تمام وجودشان را له و نابود می سازیم . موپاسان


هر قدر کسی را بیشتر دوست داشته باشید کمتر مغرورش کنید. مولیر


پیام آوران باورهای پست و خُرد بزرگترین پیروزیهای تاریخ مردم خویش را با گفتاری پست به ریشخند گرفته اند . اُرد بزرگ


در جوانی دوست نداشتن علامت بدی است . روح سالم همیشه یکنفر دوست را که لایق باشد ملاقات خواهد کرد .ل – کارو


اگر از طبقه‌ بالا زن‌ بگیرید، به‌جای‌ خویشاوند ارباب‌ خواهید داشت‌. لئوپول

بیش از حد عاقل بودن کار عاقلانه ای نیست . مارون


شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد. مارسل پروست


تن پوشی زیباتر از سرشت و گفتار نیکو سراغ ندارم . اُرد بزرگ


دین تحقق پندار است و پهنه پندار . جبران خلیل جبران


تجربه بهترین درس است هر چند حق التدریس آن گران باشد. کارلایل


نشان دوست نیكوآن است كه خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشكار نكند. پور سینا


جوانی ستاره ای است که فقط یکبار در آسمان عمر طلوع می کند . ژوبرت


کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن نخستین گام های قهرمانی است . اُرد بزرگ


یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن . ژرژ هربرت


کیهان دارای ساختاری هدفمند است . این ساختار به آن پویایی بخشیده ، و برآیندی شگرف ، در آن بر جای می گذارد . اُرد بزرگ


هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید . جبران خلیل جبران


شخص باید لایق ستایش باشد ولی از آن بگریزد . فنلون


انسان چیزی است که بر او چیره می باید شد . فردریش نیچه


تهمت و دروغ را دشمن سفارش می دهد و منافق می سازد و عوام فریب آن را پخش می کند و عامی آن را می پذیرد . علی شریعتی


انسان نمی تواند از غرایز خود فرار کند ، وقتی از خطر جانی دور شود دوباره به غرایزش برمی گردد . فردریش نیچه


اشخاصی كه بدبختانه به لذات شدید و حاد خو گرفته اند دیگر از لذات معتدل حظ نمیبرند و همواره با اضطراب دنبال شادی و نشاط میگردند . فنلون


ستایشگر همیشه بر ستایش شونده در حال پیشی گرفتن است . او یاد می کند و دلدار برآورده می سازد . اُرد بزرگ


همین قدر که برای بدست آوردن آرزوئی اراده کنیم ، یک گام بلند در راه نیل بدان برداشته ایم . سی فوستر


خودستایی مایل است که بوسیلۀ شما اعتماد به خود را بیاموزد . وی از نگاههای شما تغذیه می کند و در دستهای شما تعریف و تمجید نسبت به خود را می بلعد . نیچه


برای دلهره شبانگاهان ، نسیم گرما بخش خرد را همراه کن . اُرد بزرگ


اگر بزرگی و عظمت را آرزو می کنی آن را فراموش کن و دنبال حقیقت برو ، آنگاه به هر دو خواهی رسید ، هم حقیقت و هم عظمت ... سنگا

انسان ها به نسبت هر ظرفیتی كه برای كسب تجربه دارند عاقلند نه به نسبت تجاربی كه اندوخته اند . برنارد شاو


انسان ها مانند خطوط انگشتان هیچ كدام به هم شبیه نیستند ادیسون


اگر دیگران را با زیباترین منشها و صفات بخوانیم چیزی از ارزش ما نمی کاهد بلکه او را دلگرم ساخته ایم آنگونه باشد که ما می گویم . اُرد بزرگ


مردآن است كه هر بار او را بیازمایند زودجوش بی غش تر از پیش ار بوته ی آزمون بیرون آید . رومن رولان


مرد اصیل اگر ذلیل بشود رذیل نمی شود . رومن رولان


مردان بزرگ همچون كوه اند كه هر چه از آن ها دورتر می شویم عظمت آن ها بیشتر آشكار می گردد . لرد جوی


مردان بلند نام و با افتخار هرگز نمی میرند زیرا كه گوهرشان قلوب نسل های آینده است . توسیدید


مردان شجاع فرصت می آفرینند ترسوها و ضعفا منتظر فرصت می نشینند . گوته


آدمهای آرمانگرا هنگامیکه به نادرست بودن آرزویی پی می برند بر ادامه آن پافشاری نمی کنند . اُرد بزرگ


مرد خشمگین پر از زهر است و زندگی را زهرآگین می كند . كنفوسیوس


مرد عاقل كسی است كه كم گوید و زیاد شنود . سقراط


مرد كامل آن است كه دشمنان از او در امان زیست كنند نه آن كه دوستان از او هراسان باشند . سقراط


ماخذ : http://taxi-pnu.blogfa.com/post-863.aspx

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان