آزادی


در خیالی به بلندای امید

حیله ای بود و فریب

رفتن و جستن آن نام سپید

که به چشم منو تو

یک کبوتر شد و بر بام پرید

شرح آزادی انسان افسوس

در همه شهر و دیار

از سر بستن پرهائی بود

که ز قلب منو تو می ر وئید

دل ما زندانی ست

بر دل عاشق ما بالی نیست

دست ویران گر این عصر جدید

بندها بر دل عشاق کشید

روح آزادهء ما رفت بباد

آدمی بی دل و بی عشق دریغ

همه آن رشتهء پیوند برید

قرن آزادی انسان افسوس

عشق را از همه دلها دزدید

ما به بیگانه شدن خو کردیم

روح ما در خود و در خویش خزید

و جدا بودن ما

تا به بیگانگی مادر و فرزند رسید

و کنون آزادیم

آه آری آزاد

تا در این قرن تمدن همگی

یکه باشیم و غریب

و هر آن دل که پری باز نمود

یا که در عشق طپید

قفسی بیش ندید

بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست

که غم خویش نداشت

غرقه در خویش نبود

از من خویش رهید

و به آن گلشن پیوند ز عشق

همچو خورشید دمید

سبزی عاطفه را رنگی داد

به سحرگاه محبت تابید

تا به همراه دل عاشق ما

به همان گرمی دیروز رسید

به همان شعله ی عشق

و به آن پیوندی ، که به آئین وجود

معنی بودن داد

و دگر باره به عشق

گرمی و لذت هستی بخشید

فرزانه شیدا- Farzaneh Sheida
- 1375

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار