۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

بیسمارک

اگر به جای اسلحه با معلم به جنگ دنیا می رفتیم ، همۀ دشمنان نابود می شدند . بیسمارک


این جمله رایش دوم ( بیسمارک) نقش ممتاز معلمین را در هدایت و همچنین رهبری یک جامعه بخوبی نشان میدهد . معلمین با فکر و اندیشه فرزندان میهن سر و کار دارند حال آنکه پدر و مادر با جسم و قلب او .
آموزگاران می توانند استعداد های نهفته دانش آموزان را بیدار سازند و از آنان قهرمانانی بسازند که خود رهبرانی جسور و نیرومند ، دانشمندانی خسته گی ناپذیر و حتی عوامی متناسب شرایط آینده جامعه باشند.
ارد بزرگ در این ارتباط به نکات جالبی اشاره می کند او می گوید : یک آموزگار می تواند با رفتار و گفتارش کشوری را دگرگون سازد . البته ارد بزرگ از آن دسته متفکرینی است که تمام وجوه یک بخش را توامان می بینند همو در جای دیگر می گوید : یک آموزگار خام می تواند مدتها شاگردان خویش را سرگردان کند .
هر دوی این جملات به ما نقش و جایگاه رفیع یک آموزگار را نشان میدهد نقشی که نمی تواند خنثی باشد .
این نقش یا موجب ترقی و بهروزی کشور و آیندگان می شود و یا موجب نابودی پتانسیل آنان و به تبع آن آیندگان می گردد .
نگاه صحیح به حرمت و جایگاه آموزگان در درجه اول متوجه خود آنان است .
آیا می دانند در چه راه مهمی پا نهاده اند ؟
آیا می دانند آیندگان در مورد عملکرد آنان چگونه قضاوت خواهند نمود ؟
نگاه بیسمارک به معلمین و آموزگاران متعهد و فداکار است . این نکته مهمی است که باید به آن توجه کرد .
آیا آموزگاران امروز ایران رهبران آینده را تربیت کرده اند ؟
این سئوالیست که باید از آنان کرد ؟...


گوشه دیگری از وین



مارك تواين

الماس را جز در قعر زمين نمي توان يافت و حقايق را جز در اعماق فكر نمي توان كشف كرد. مارك تواين

بسیاری از واکنش های ما در زمان حال ، نتیجه و باز خورد اتفاقاتیست که در گذشته دور و یا نزدیک برایمان رخ نموده است .
برای شناخت درست انسانها باید گذشته آنها را کاوید و اتفاقاتی را که در زندگیشان رخ نموده است را بررسی نمود شاید برای همین است که ارد بزرگ می گوید : کلید رازهای بزرگ ، در ژرفای کمی نیست . این مسئله باعث می شود بتوانیم واکنش های آنها را در مسیر آینده پیش بینی کنیم .
شناخت دقیق گذشته انسانها می تواند باز خورد رفتار آینده آنان باشد .
انسانها اهداف خود را بر اساس اتفاقاتی که در دوره کودکی و نوجوانی برایشان رخ داده است انتخاب و پیگیری می نمایند .
سالهای کودکی و نوجوانی برای بسیاری چندان ارزش و مفهومی ندارد حال آنکه فرد در همان سالهای بازی و جوشش در حال بررسی شرایط آینده خود است . و در حال یافتن نواقص و مشکلات شخصی و اجتماعی خود است او استعدادهای خود برای ظهور و بلوغ افکار فشرده اش محک می زند تا بدوران جوانی و جوشش برسد.
پتانسیل دوران نو رسی در نهایت در بزرگ سالی به شکل شرکت در برنامه های مختلف اجتماعی و یا برعکس آن ظهور پیدا می کند.
مارک تواین در این جمله خود اشاره به همین مسئله دارد . که باید نسبت به واکنشهای که از آدمها می بینیم کمی دقتمان را بیشتر کنیم و نگاه و قضاوتی سطحی نداشته باشیم .
این مسئله در رخدادهای کلان اجتماعی نیز خود را نشان می دهد . خواسته های امرور جوانان محصول برخورد دیروز مدیران کشور است . شما این جریان را می توانید در اتفاقات دهه های گذشته نیز ببینید هر وقت رفورم و حتی انقلابی رخ می نماید در هسته مرکزی آن نوجوانانی را می بینید که قبلا به خاطر عدم داشتن همین خواست ضربه خورده اند. آنان زمانی که به این خود باوری می رسند که می توانند ابراز نظر کنند به خیابانها می آیند و به شیوه های دموکراتیک و یا غیر آن نظر و خواست خود را آشکار می سازند .





Johann Strauss statue in Vienna's


کنفوسیوس

اشتباه را تصحيح نکردن خود اشتباه ديگريست. کنفوسیوس


چرا عده ایی اصرار بر آن دارند که راه اشتباه را ادامه دهند؟
و عده ایی براحتی مسیر اشتباهی را که رفته اند را رها نموده به سوی درستی و نیک رفتاری باز می گردند .
انسان موجود بسیار پیچیده ایی است .
بزرگترین مشکل آن است که عده ایی رشد و ترقی خویش را در به زحمت انداختن دیگران می بینند.
کسی را می شناختم که خود مدعی بود میداند انسان حقه باز و دغل کاریست ! اما در عین حال می گفت زندگی یعنی همین !
و کسی دیگر که می گفت یاد گرفته ام مانند سگ رفتار کنم دوست دارم همه از من فرار کنند . و اگر فرار نکنند پاچه آنان را خواهم گرفت !
براستی مگر نیکی و مصلحت جویی و ملاطفت چه بدی دارد که عده ایی باز هم مسیر بد را طی می کنند .
اشتباه اشتباست !!!
نباید گذاشت ادامه یابد.
کسی را می شناختم که با اندک کاری که از طرف دیگران بر خلاف میلش انجام می شد شروع می کرد به سر و صدا و گاها بد و بیراه گفتن . تا اینکه یکبار به خاطر همین کارش چند نفر ریختن بر سرش و حسابی ادبش کردند .
همو الان چنان آرام و محجوب است که همه دوستش دارند !
چرا در زمانی که می توانست خود را براحتی و بدون آنکه کتک بخورد اصلاح نکرد ؟!
باید یاد گرفت مسیر درست را در زندگی دنبال کرد و اشتباهات و لغزش ها را کم کرد ، بقول ارد بزرگ : زندگی میدان ادامه راه اشتباه نیست هر گاه پی به ناراستی راه خود بردیم باید به ریشه و بن پاکی خویش باز گردیم ، نه آنکه با اشتباهی دیگر آن را ادامه دهیم که برآيند آن ، از دست دادن همه عمر است .






Maria Theresia Statue in Vienna

رالف امرسون

مقیاس ارزش انسان اهمیتی است که به وقت خود میگذارد . رالف امرسون


همه از ارزش وقت و زمان سخن می گویند اما واقعا کمتر کسی تمام زمان خود را به شکل درست و هدفمند به کار می گیرد . برایان تریسی معتقد است باید به گونه ایی زندگی کنیم که انگار فرصت کافی برای انجام یک کار را به شکل محدود در اختیار داریم واضح تر آنکه این حرف به معنای داشتن استرسی دایمی می باشد او می گوید این استرس به ما کمک می کند تا امور خود را سریعتر انجام بدهیم و در نتیجه زودتر به موفقیت برسیم .

بسیاری وقت خود را با مجالس همگانی و دید و بازدیدهای کاذب پر می کنند و در نهایت نمی توانند مدارج رشد را طی کنند . ارد بزرگ در این ارتباط جمله جالبی دارد که : دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. همو در جای دیگر می گوید : با ولخرجی تنها مال نمی رود ، زمان ارزشش فراتر است ، و آن هم نابود می شود .

برای آنکه درست از لحظه ها بهره برد باید دانست که زندگی خودش یک فرصت است . محدوده ایی که انسان باید از آن به بهترین شکل ممکن بهره برد به قول مارون : زندگی بازیچۀ دست اقبال نیست ، بلکه فرصت عظیمی است که باید از ان استفاده کرد و مغتنمش شمرد .

برای همین است که اهل فکر و دانش از بسیاری امور بی ارزش کم می کنند تا بتوانند فرصت بیشتری را برای فکر و عمل خویش فراهم سازند بقول ارد بزرگ : مردمان توانمند در میان جشن و بزم نیستند . آنها در هر دم به آرمانی بزرگتر می اندیشند و برای رسیدن به آن در حال پیکارند .




گوشه ایی از شهر وین


فرانسيس بيكن

یك انسان خردمند فرصتها و شانس ها را مي سازد , نه اينكه در انتظار آنها بنشيند . فرانسيس بيكن

در همان اولین روزهای جوانی فرق آدمها کاملا روشن دیده می شود . آدمهای بارز و موفق رو به سوی آینده دارند و پیشرفت .
آنها منتظر فراهم شدن اوضا نمی شوند در هر لحظه فکری نو و مسیری جدید را جستجو می کنند تا بتوانند به ایده و نظر خویش دست یابند . آنان پیوسته در تلاشند و گویی ندای درونی آنها را به پیش می راند .
به قول اندرو متیوس : شانس هرگز کافی نیست .

از طرف دیگر آدمهای عادی همواره نق می زنند و شرایط را مناسب برای شروع فعالیت خود نمی دانند و در نهایت پتانسیل و انگیزه خود را نیز از دست داده و در پیچ و تاب زندگی ایده هایشان را فراموش می سازند.
ارد بزرگ جمله مشهوری در این زمینه دارد که : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .
پس شانس و فرصت ناگهانی نیست ! ابزار می خواهد تا به آن ابزار دست نیابیم اصل شانس هم اتفاق نمی افتد . بدین منظور باید تمام فکر و اندیشه مان را معطوف به خواست و هدف خویش بنماییم .




یک کافه در وین

جرج برنارد شاو

آنكه مي تواند ، انجام مي دهد،آنكه نمي تواند انتقاد مي كند. جرج برنارد شاو

وقتی این جمله را می خوانم ناخودآگاه به یاد صدها هزار منتقد سینما و یا فوتبال ! می افتم که همگی ده ها ساعت حرف برای انتقاد و نقد در آستین دارند.
اما خود آنها قالبا افرادی منزوی و غیر فعال هستند .
گویا ساخته شده اند که فقط انتقاد کنند .
و انتقادات آنها همیشه وجود دارد مگر برای اندک زمانی که ستاره ایی بدرخشد و اثری و یا بازی جاودانه ایی عرضه گردد .
برنارد شاو ماهیت واقعی منتقدین را افشا می کند و شخصا فکر می کنم اگر اهل عمل وقت خود را جهت پاسخ گویی به هجویات بگذارند دیگر توانی برای رشد و توسعه نخواهند یافت .
کسی که ابزار را شناخت و در امری حرفه ای شد را دیگر نمی توان با او همچون یک کارآموز برخورد کرد .
منتقدین عموما حرفه ایی ها را هم کارآموز می بینند . و سعی می کنند با ژستی عوام فریبانه با کوچک کردن آدمهای قوی خود را بزرگ جلوه دهند .
این حس را نمی توانم پنهان سازم که همیشه از منتقدین مدعی بیزار بوده و هستم.
بگذار بگوید فلانی ترسو بود و نگذاشت نقدش کنیم .
بله ترسویم و با اراجیف وقتم را تلف نمی کنم . احساس می کنم آدمهای نقاد انسانهایی کینه ایی هستند آنها با کینه ورزی خوراک برای مخاطب خویش فراهم می آورند نگاه مثبت و خیر اندیش کهنسالان آنقدر اندک و محدود است که در دریای انتقادات واهی گم می شود و گرنه بقول ارد بزرگ : نقد و ارزیابی بی کینه ، پاداشی است که ارزش آن را باید دانست .




http://www.horizoncon.com/Austria/Vienna_from_Reisenrad.jpg

نمایی دیگر از وین

موریس مترلینگ

اگر در اولين قدم، موفقيت نصيب ما مي شد، سعي و عمل ديگر معني نداشت. موريس مترلينگ



انسان موجودی کمال گراست همواره سعی می کند خیلی سریعتر به آرمانها و اهدافش برسد . اما این خواست همواره بسیار دورتر از باور اولیه ماست .
برای همین تجربه بسیار گرانتر از آنچه که هست بدست می آید . تا به زندگی خود و آمال و آرزوهایمان دست یابیم دیگر نیروی جوانی را دست داده ایم و فرصتی برای شروعی دیگر با آرمانهای جدید نمی توانیم داشته باشیم . آرزوهای ما زیاد نمی توانند تغییر کنند شاید به بلوغ بیشتری برسند اما چندان در محتوای آنها تغییر ایجاد نمی شود.
رسیدن به کمال مطلوب و طی مسیر رشد بسیار خسته کننده و طولانی است .
جوانان بواسطه خوی جوانی شان ! آن را ساده می گیرند ، اما در عمل رنج و مشقت بسیار می کشند .
عده ایی جوان نازک و نارنجی هم هستند که می خواهند یک شبه ره صد ساله بروند . موریس مترلینگ با این جمله به آنها می گوید آستین همت بالا بزنند و با سعی و عمل به دنبال آرزوهای خویش باشند .
این جمله در درون خود انرژی پنهانی نیز دارد که ما ایرانی ها با این مثال آن را به هم هدیه می دهیم که :

نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد




زمستان در وین

در کوتاهی کلام بیتی - به قلم ف.شیدا

کویر

اندرین راه پر نشیب وفراز

بنگر آخر که دل کجا افتاد!

گوئیا در سفر به دریاها

بر کویری گذار ما افتاد!


17/11/1365جمعه


فرزانه شیدا
______________

* اسیر


این همون خط نگاهه


که طنابی شد واز چشمای من


رفت وگذر کرد


رفت ...وتا رسید به قلبم


بدلم پیچی دو دل رو...


اسیر دام نگات کرد!


بی رهائی...توُ اسارت...


دل من اسیر عشقه


ازهمون خط نگاهی


که توی دام اسارت


منو تا اخر دنیا


یه اسیر دربدر کرد


منو خسته از سفر کرد!


26 مهر 1383 ف.شیدا

******************
* باور*

______________

در باورم نیست فراموش شدن

در باور نیست ز خاطر رفتن

نه در راه بودن نه در جاده های زندگی


شاید با تو...شاید بااو


اما..اما... نه هرگز در نگاه خداوند


1383 مهر* ف.شیدا*

*******************

" شیدا"

_______________
از چه تا فکر تو آید به دلم؟
زود دلتنگ ود ل آزرده شوم
تو چه کردی به دلم کز یادت

اینچنین دلخور وافسرده شوم

آه نه...از غم و از ناکامی

یاد تو سینه ی من میسوزد
از چه با این دل زار و"شیدا"
باید از عشق تو سرخورده شوم؟

63/2/22 شنبه ف.شیدا

__________________

عمق نگاه

عمق نگاه ناز تو , رفتم وبی خبر شدم

هوش ز سر پریده تا جادوی آن نظر شدم

چونکه زتو جدا شدم , همچو کسی که مّی زده

از در خانه ی خودم , عابر رهگذر شدم

هیچ نمانده خاطرو, چه شد مرا , کجا شدم؟

بعد تو با عشق تو من, یکدل دربدر شدم

دگرمرا کسی ندید , میان شهر و کوچه ام

چونکه دگر ز درد تو راهی یک سفر شدم

ماند ن من چه فایده , بی تودر این دیار غم

چونکه بگوشه ی غمی , عاشق بی ثمر شدم

رومبراه خودولی , عشق ترا چه سان برم

منکه باوج درد وغم "بودم" وُ بس هدر شدم

1363/2/22 شنبه فرزانه شیدا

پر پرواز



دراین ویرانه سامانی

که کس کس را نمیداند

دلم از درد می میرد

تنم از غصه می نالد

دگر در کنج رویایم مرا

تاب و توانی نیست

دلم پرواز میخواهد

که رنگ تازه ای دارد

توهم این قلب ویران را

به کنج غصه ها منشان

که مرغ سینه ی ما را

سرای دیگری باید!

مرا در آبی روحم

هزاران بال پرواز است

بیا بگذار مرغ ِدل

پر پرواز بگشاید

پر پرواز بگشاید!


فرزانه شیدا 1383

همچون خدا رفتار کنه به قلم فرزانه شیدا



همچون خدا رفتار کن
همراه با یک عکس دیگر از عکس های پنجشنبه ای که گذشت توسط پسرم(۲۲)
با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند،
اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد *.سوامی راماتیرتا *
زمانی که فردی در زندگی روزمره خود بامردمان متفاوتی روبرو میشود
بی آنکه بتواند در افکار واندیشه های آنان اثر مفیدی داشته باشد و مجبور به سازش
باانواع تفکرها واندیشه ها نیز میگردد.

لذا درک همه جانبه افراد کاری بس دشوار وسخت می باشد که انسان ناگزیر به
سازش با آن است چراکه ما قادر نیستیم تمامی انسانها را آنگونه بسازیم
که خود میخواهیم تا در همه تفکرات باما یکسان ودر تفاهم باشند
ودر عین حال یگانگی ووحدت کامل فکری هرگز میسر نیست وهمیشه
هستند کسانی که به گونه ى خود فکر می کنند واگر چنین نبودزندگی بسیار کسل کننده
میشد ودیگر برای یادگیری وآموزش دلیلی باقی نمی ماند .
چراکه دیگر نیازی به آن احساس نمیشد !
یا در نظر بگیرید که منو شما نیازی به صحبت کردن با یکدیگر نداشته باشیم
چراکه تمامی افکارمان یکسان است وتصور این نیز خودگویای این است که
چقدر زندگی بی معنا میشد.
حال بااین تفاضیل برمیگردیم به سخن * سوامی راما تیرتا*
که میگوید: *با دیگران خدای گونه رفتار کن * آنگاه خود نیزخدای خود وزمینی که در آن زندگی
میکنی خواهی بود.

حال میپرسیم چگونه؟

__________________
بسیار ساده است شنیده ایم که می گویند: * دیگران همانگونه باتو رفتار می کنی باتو رفتار مي کنند.
درکنار آن شنیده ایم :
*دیگران آنگونه باتو رفتار میکنند که خود اجازه میدهی تا باتو رفتار کنند.
یا درجائی دیگر: * تو همان هستی که خود باور داری
همه این جملات باز میگردد به همین نکته که *سوامی * بر آن اشاره داشته است:
(( با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند،
اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد .)) * سوامي راما تيرتا
حال در چگونگی رفتار با توجه باینکه خدای گونه باشد باید دید به چه طریق میتوانیم چنین باشیم
از دیدگاه من:

1/هرگز کسی را خوار مکن

2/ همواره احترام دیگران رادر هر سنی که هستند نگاهدار

3/هرگز کسی را از بالا نگاه نکن کسی را خرد یا کوچک نشمار.
4/بخاطر داشته باش بزرگی دراین نیز هست که از کوچکتران نیز چیزی بیآموزیم
* نکته: با توجه به پیشرفت علم واینترنت باید بپذیریم که جوانان کنونی آموخته های بسیاری

را روزانه دریافت می کنند که در زمان ما یا پدران ومادران ما وجود نداشت یا تا این حد
زمان پیشرفت نکرده بود و دانش اجتماعی وشخصی فرد از پیشرفتهای روزمره بسیار
بالاتر از ده سال پیش است .
درنتیجه باید پذیرفت از نوجوانان وجوانان نیز میشود بسیار آموخت.*
5/بخاطر داشته باش که همیشه هستند کسانی که بیشتر ازتو میدانند
6/ همواره با دیگران هرچند ناآشنا دوستانه برخورد کن
7/ بیاد داشته باش بهترين زمان براي کنترل احساس لحظه ي شروع آن است ،
بخصوص در اولین برخوردها.
8/در برخورد اول همواره خوشرو وبه مهربانی رفتار کن چراکه اثر دیدار اولیه
تا همیشه در ذهن فرد باقی میماند.
9/دشمن خود را نیز ضعیف مپندار و بخاطر داشته باش انسان همیشه از جائی صدمه میخورد
که انتظارش را ندارد.

10/از یاد مبر که گفتار نیک-کردار نیک- پندار نیک
در تمامی ادیان وجود دارد وهریک بگونه خود آنرا عنوان کرده اند اما هدف یک
چیز بوده است = انسان خوبی باش !
وکسی که چنین باشد خود خدائی ست برزمین که دیگران نیز ازاو بد نمی بینند وازاو آموخته خود
نیز خدائی می کنند .
تبصره: **بااین توضیح که هدف از" خدائی کن "این نیست که خودرا بهتر از دیگران بدانیم
ویا مغرور بخویش باشیم**!

بلکه ما تنها ذره ای از وجود خداوندگاریم و اشرف مخلوقات زینرو ازجانب خداوند نیز مسئولیت
انسانی را ،بعنوان *اشرف مخلوقات * بدوش می کشیم .

بسیارند مواردی که دراین باب میتوان ذکر نمود اما:
نیکو بیاندیش نیکو رفتار کن ونیکوسخن بگو
آنگاه حرمت تو نیز برجای خواهد بود.
*واین خوددرحد خدا بودن است*.

هرچند به محاسن بزرگ خداوندگار بسیار راه خواهیم داشت تا نام خدائی برازنده ما گردد اما همینقدر
که انسانی صالح وخوب باشیم خود درنگاه پروردگار
نیز خدای روی زمین محسوب خواهیم شد .
واما شعری دراین باب:
-----------------------
"خدائی کن ":
من نمیگویم خدائی بر زمین
لیک در دنیا مقام خود ببین
"آدمی"! این اشرف ِ پرودگار
حُرمت خود را بدنیا پاس دار
مهربانی کن به خلق و بر بشر
آخر از رنجش نمی گیر ی ثمر
خود فُرومانی براهت هرزمان
گر برنجانی دلی را درجهان
اوکه در دنیا دلی بازنده است
"باغ " دنیا را جهنم بوده است!
زندگی آخر بهشت است ونه " نار "
از "دم آتش " , نمیگیری قرار
زین سبب در شادی دنیا بکوش
با جهان وآدمی , جانا , بجوش
خوش سخن باش ودلی غرق صفا
تا ببینی ؛خود؛ زاین عالم وفا
خود خدائی کن بروی این زمین
حُ رمت خود را چویک ؛انسان؛ ببین
(سروده ی ف.شیدا)
با امیدروزهای بهتر از این برای همگان در سراسر دنیا .شادمانه موفق وپیروز باشید.
فرزانه شیدا
در چهار شنبه 21 مرداد 1388
پایان

سایت خبری تحلیلی فانگار

آشنایی با اوا براون همسر هیتلر


آشنایی با اوا براون همسر هیتلر آشنایی با اوا براون همسر هیتلر



اوا براون دختر نجیب و زیبای بود که در روز 6 فوریه سال 1912 در شهر شلوغ مونیخ متولد شد او عاشق آلمان و حزب نازی بود این باعث شده بود که هنگامی که هیتلر رهبر حزب می آمد به عکاسخانه ایی که او در آن کار می کرد بیاید همه تلاش خود را می نمود تا بهترین و زیباترین عکس ممکن را از او بگیرد او می خواست در خطوط چهره آدلف هیتلر قدرت آلمان و عشق به سرزمین مظلومش که پس از جنگ جهانی اول دچار بحران و هزار مصیبت دیگر بود و مجبور بود طبق عهد نامه ورسای خراج به انگلیس و فرانسه بپردازد را نشان دهد او در هیتلر این توان را می دید که او می تواند کشورش را نجات بخشد . با این که هیتلر هنوز شناسنامه آلمانی نداشت او شیفته این مرد اتریشی شده بود .

http://photohostess.com/files/065ejhh1qkc2agvtmjqo.jpg

در سال 1932 هیتلر شناسنامه آلمانی گرفت و به تابعیت آلمان درآمد آلمانی که به خاطر آن پانزده سال قبل در جنگ جهانی اول در جنگ اول جهانی در جبهه فرانسه به مدت یک سال کور و زخمی شد .
همان سال هیتلر هنگامی که اوا براون فقط 20 سال داشت از او خواست که با هم زندگی کنند. این در حالی بود که هیتلر در آن زمان 43 سال داشت .

اوا با وجود مخالفت پدرش فریدریش براون پیشنهاد آدولف هیتلر را عاشقانه پذیرفت و از آن پس تا آخرین لحظه عمر در کنار او زندگی کرد.
یک سال بعد در ژانویه 1933 هیتلر پس از پیروزی در انتخابات به صدر اعظمی رسید و کابینه خود را با همکاری حزب دست راستی آلمان تشکیل داد. پس از اندکی با مرگ هیندنبورگ رئیس جمهور آلمان شد .
گرمای عشق اوا براون قلب زخمی هیتلر از عشق ناکام گذشته ژلی روبال ، گرمایی دوباره بخشید او تواناست دوباره استواری و اقتدار سیاسی و مبارزاتی خویش را بدست بیاورد .

هیتلر پس از به قدرت رسیدن هرگز اوا براون رادر امور دولتی و سیاست دخالت نمی داد و به ندرت در مراسم او را به همراه خود می‌برد و عملا اوا در سایه هیتلر زندگی می کرد.

اوا براون اغلب به اسکی و یا دوختن لباس برای عشقش می پرداخت و پناه آخر آدلف بود . این مسیر را تا آخرین لحظه عمر ادامه داد .

http://www.fantasticfiction.co.uk/images/x2/x14038.jpg

در هنگامی که سقوط برلین نزدیک شده بود، هیتلر مایل نبود اوا براون را به همراه خود به پناهگاه زیر زمینی ببرد، اما اوا اصرار کرد که می خواهد در کنار او بمیرد.

اوا 13 سال همسر غیر رسمی هیتلر بود .هیتلر در روز 29 آوریل سال 1945 در مراسمی ساده که در پناهگاه زیر زمینی و با حضور تعداد اندکی از جمله جوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات آلمان نازی و همسرش برگزارشد‌ ، به طور رسمی با اوا براون ازدواج کرد و روز بعد هر دو خودکشی کردند و اجساد آنان را در کنار هم آتش زدند تا به دست سربازان شوروی نیفتند. با وجود این ، سربازان شوروی بقایای اجساد نیمه سوخته آنها را به دست آوردند.

در روز 30 آوریل سال 1945 که پناهگاه هیتلر در شهر برلین از نزدیک زیر آتش ارتش سرخ بود، هیتلر با تپانچه خود خودکشی کرد و اوا در همان لحظه با خوردن سیانور روح عشقش را یک لحظه هم تنها نگذاشت گوبلز وزیر فرهنگ رژیم نازی طبق وصیت هیتلر پس از مردن آن دو ، اجساد آنها را در گودالی که از پرتاب بمب های متفقین پدید آمده بود آنها را با بنزین سوزاند و سپس خود همسر و فرزندانش به شکل دسته جمعی خودکشی کردند .

اوا براون هنگام مرگ فقط 33 سال داشت او فقط مدت 24 ساعت همسر رسمی عشقش بود.

نام اوا براون زنی که تنها 24 ساعت همسر قانونی آدولف هیتلر بود در کنار نام او در تاریخ ثبت شد . اوا براون دختری که همه وجودش برای تعالی آلمان در تب و تاب بود در تمام سالهایی که هزاران جنایت و انگ انگلیس و اسرائیل و آمریکا به هیتلر چسباندن نامش پاک ماند . چون قلب او سپید و پاک بود به قول متفکر فاخر حال حاضر کشورمان ارد بزرگ : ستایشگران میهن مردان و زنان آزاده اند . اوا براون ستایشگر کشورش بود و در این راه تا آخر راه را پیمود و برای همین امروز محبوب صدها میلیون آدم میهن میهن پرست در سرتاسر جهان است .

چند نکته دیگر از زندگی اوا براون :

نام کامل او " اوا آنا پائولا براون " است .

اوا به درس خواندن علاقه ای نداشت چون کتابهای تحصیلی شان را سراسر توهین به تاریخ کشورش می دید ( کتابهای درسی مردم آلمان توسط کشورهای پیروز جنگ جهانی اول نوشته شده بود ) و نهایتا در سال ۱۹۲۹ مدرسه را ترک کرد. پدرش به این مساله واکنش شدیدی نشان می دهد و در خانه مقررات به مراتب دست و پاگیرتری را به اجرا می گذارد.
تنگنای مالی باعث شد اوا براون در یکی از عکاسخانه های مشهور به نام هوفمن مشغول به کار گردد و در این عکاسخانه اوا برای اولین بار با آدولف ملاقات می کند.
پدرش معلم و مادرش خانه دار بود. پدرش فردریش فریتز براون و مادرش فرانزیسکا فانی کرانبرگر از خانواده های محترم ساکن منطقه باواریا بودند .
اوا براون دو خواهر دیگر بنامهای ایلزه و مارگارت داشت و فرزند دوم به حساب می آمد .
پدر اوا همیشه در آرزوی داشتن یک پسر بود و قبل از تولد او نام پسرش را رودلف انتخاب کرده بود .زندگی پنج نفره آنها بسختی اداره می شد اما پس از مدتی با ارثیه ای که از طرف یکی از اقوام به آنها تعلق گرفت صاحب زندگی نسبتا مرفهی شدند .

http://www.theage.com.au/ffximage/2006/06/16/EvaBraun_060616121033228_wideweb__300x205.jpg

http://basscreek.files.wordpress.com/2008/04/evabraun.jpg

http://www.fpp.co.uk/Hitler/Eva_Braun/images/Eva_Braun_1936_450.jpg

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان