۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

محقق و شاعر کشورمان فرزانه شیدا از فرگرد برآزندگان ارد بزرگ می گوید

 



بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ 


ـــــــــــ* فرگر د برآزندگان* ــــــــــــ




(( زندگی چیست نمی دانم من 

من فقط میدانم زندگی سهم من از بودنم است )) 



(* شاعر: مهدی مقدسی- از سایت شعرنو*) 



با سلا م 

دراین بخش از فرگرد های ارد بزرگ در فرگرد برازندگان 
اولین سوالی که دراولین قدم , فکر را مشغول میکند , این خواهد بود 
که "برآزندگان " چه کسانی , ممکن است باشند. 
از دیدگاه من برآزندگان افرادی هستند که در 
صحنه ی زندگی سازنده ومهیا کننده ی زندگی بهتر برای مردم می باشند .

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ

این گروه شامل : بزرگان : اندیشمندان ، کاشفان ومخترعین، 
واستادان وعُلمای هرگونه دانش علم وپیشه وصنعت ..... می باشند 
و اینگونه افراد نیز چون فرگرد "مردان وزنان کهن" 
انسان هائی از میان خود ما هستند 
تفاوت" برآزندگان " این است که اینان در زندگی خود 
چه به فقر باشد چه به ثروت , هرگز هیچ چیز را مانع یادگیری خود نمیدانند 
وبسیار نیز کنجکاوند 
این گروه همواره دانشی بیشتر از یک یا دودانش را در زندگی خود دنبال میکنند 
علاقمندی های متنوعی دارند ، بموقع وبی موقع از هر گونه تفریحاتی که در آن شور
وانرژی وجودداشته باشد یا بگونه ای کنجکاوی وهیجانات درونی آنان را ارضا کند ، 
بهره مند میگردند 
و باوجود آن که ، درحین کار بسیارانسانهائی جدی وبا پشتکار 
هستند ،اکثرا انسانهای شوخ طبعی با "ظرافتهای دیدی وچشمی" درنگاه هستند 
و عمق مسائل را بگونه ای نگریسته و دنبال میکنند که " خود " به آن علاقمندند . 

شکل دیدگاه آنان معمولا با مردم عادی متفاوت است 

برای مثال: 

از آنجا که " زاویه ی دید " اینگونه افراد بدرون وبه علاقمندی های آنان باز میگردد ، 

لذا ممکن است همزمان با یک فرد عادی به یک منظره از طبیعت نگریسته ،

اما درزمانی که فرد عادی ، آب و رودخانه وآسمان وزمین را نظاره میکند 
واز آن لذت میبرد، نگاه فرد برآزنده در کنار دیدن تمامی اینها 
" بیشتر متوجه ی جزئیاتی ست که مورد علاقه ی اوست"! 
کجاست سینه کش کوهستان سرد و بلندی که گامهای 
برآزندگان را بر تن خویش به یادگار نداشته باشد ؟ . ارد بزرگ
وممکن است دراین میان بطور مثال: 
درهرنگاه بر زمینِ کنار رودخانه به سنگهای متفاوتی که برای مثال در آن
ذرات شیشه برق میزند یا رنگهایش در هر گوشه متفاوت است نیز دقت کرده 
حتی به جمع آوری وبازی با آن بپردازد ، یا به امواج دریا 
خیره شده اما در ذهن خود به "شدت بادی که در حال وزش است " 
تفکر کرده باخودبیاندیشد که چقدر میزان شدت باد می بایست 
وی باشد تا این امواج با سرعت بیشتری ، به ساحل برسد 

وهمواره دردرون ذهن واندیشه واحساس وافکارخود درحال تحقیق وبررسی

همه چیزهستند: 
**********
برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ 
و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند . * ارد بزرگ 
********** 
ایشان گوئی در تمامی مدت زندگی خود، 
خود را در اسارت سوالات خویش می بینند ونیازمند آن هستند
که برای خودوافکار خود جوابی پیدا کرده علل ودلایل همه ی آنچه 
مورد علاقه آنهاست را جستجو کرده وتا حدامکان در مدت حیاط خود
بدنبال این هستند که هرچیز را تغییر داده واز آن چه خود وچه دیگران 
به بهترین شکل ممکن استفاده کنند : 
هرگز دل من زعلم محروم نشد 
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد 
هفتاد ودوسال فکر کردم شب وروز 
(""معلومم نشد " که هیچ معلوم نشد!!*) 
** خیام** 

ودرکنار این خصایص اخلاقی نیزدرحرفه وکار و سرگرمی ها ،

چنانچه حرفه ی اولیه آنان " رشته وعلومی خاص و مشخص شده "

باشد ، تفکر آنا ن بمانند اندیشمندی چون " شوپنهاور "که خود یکی ازاین افراد است

اینگونه است که " خود او" میگوید:


اگر ما چيزي را مي خواهيم, براي آن نيست که دليلي بر آن پيدا کرده ايم 
بلکه چون آن را مي خواهيم, برايش دليل پيدا مي کنيم.* شوپنهاور 

اما همواره " دیگر رشته های زندگی "را نیز پیگیری کرده وهمیشه با 
علاقمندی کامل آنچه را که در جستجوی آن هستند و پیدا کرده وهرروزه 
بر علم خویش میآفزایند ، 

ودرعین حال هیچ چیزی را مانع از فعالیت خود نمیدانند خواه روانی وروحی باشد 
خواه کمبودها جسمی و یا حتی آلام ودردها ومشکلات جسمی دیگر.... 

درواقع هریک ازاینها مزید برعلت شده تا بیشتر درپی رفع آن باشند وچاره راهی بیابند 

درهر دشتی که لاله زاری بوده ست 
از سرخی خون شهریاری بوده ست 
هرشاخ بنفشه کز زمین میروید 
خالی ست که بر رخ نگاری بوده ست 
(خیام*) 

برآزندگان ( زمانی هم که ، مخالفت اطرافیان و ناسازگاری وحتی تمسخرهم کیشان 
وهم مسلکان وحتی نزدیکان خود* را نسبت به علاقمندی ها یا اموری که درحال 
انجام آن هستند، ببینند ، بی هیچ واکنشی در دنیای خود، بکار خویش میپردازند 

وهیچ یک ازاین عوامل،قادر نیست" توجه وعلاقه " وحتی "مشغولیت ذهنی وفکری " 

آنان را از آنچه بدان مشغولند ،وا داشته یا آنرا کمتر کرده و ازبین ببرد.)


 اسارت


" اسارت " قصه ی زندان شدن نیست

گهی ، در اوج ِ آزادی اسیری

نه دیواری ، ز سنگ است و نه شیشه

ولی در" اندرون" ، پابند و گیری

" رهائی" ، هـمچو برگی در خزانی

ولی " سرگشته" د ر راه ُو مـسیری

ترا بادی برد هر سـو که خـواهد

نمی بینی ، کسـی دستش بگـیری

"اسارت قصه ی زندان شدن نیست"

اسـیری گر غــم ِ دنیا ، پذیری

دل و روحـت ، رهـا باید ز غــم کرد

نمی خـو اهی ا ـگر، از غـم ، بمیری

دلِ ِ آزاده ، آزاد ِ جـــهان اسـت

تو خود، از رنج این " غـمخانه" ، سیری

بـکوش امروز وُ بـگذ ر از گذشـته

که " شـادان دل" شـوی در روز پیری

و گرنه ، با غــم وُ رنــج ِ گذشـته

به هـر ، راهـی روی ، سـودی نگـیری

فرزانه شیدا - f sheida

****


اینان هرگزدر زندگی قادر نیستند در گوشه ای نشسته

وناظر گذرزندگی خود یا زندگی دیگران باشند

وحتی درحالت نشسته وآرام نیز

دردرون با " افکار پرهیجان یا سازنده یا جستجوگر خویش" مشغولند .


ــــــــ● ــــــ* میخواهم آرام بگیرم*ـــــــ● ـــــــــ


دراعماق کهکشان ...دراعماق دریا

در اعماق زمین نگریسته ام

امشب مرا "عمق دل" آشفته کرده است!

می بینم که در عمیق ترین لایه های قلبم

در سرخ ترین طپشهای دل

در شریان رود درون رگهایم

جنبش دیگری ست..با بیقراری وبی صبری!

بخود میگویم:آرام قلب من!

" دویدن" هرگز،

چه در عمق دل چه برروی زمین

جز طپیدنهای بیهوده نبوده است!

میخواهم پس اراین آرام وقدم زنان

راهی شوم!

از دویدنهای بیهوده وعاصی به جان آمده ام

ضربانهای تند قلبم مرا کلافه میکند

مرا کلافه کرده است!

کافی ست مرا...کافی

میخواهم آرامی بگیرم!

میخواهم " عصر دویدن"

را برای "دوندگان " دنیا ، وا گذارم

نمیخواهم " دونده ای " باشم

باشماره ای برسینه...در آرزوی " خط پایان "!

...وبردن " جام " که بی هیچ نگاه

به پیرامون خویش

تنها میدوید ...میدوید...میدوید!

و" حرمت جاده " را نیز نگاه نمیداشت!

من پایان نمی خواهم!

من در خط شروع ایستاده ام

هرکس میخواهد بدود...بگذار بدود!

من تنها زمانی خواهم رفت...که بدانم ....

بیهوده نیست!

"بُردن با تعجیل" لطفی ندارد مرا!

میخواهم ارام ، ازخط کشی ها عبور کنم

میخواهم در پارکینگ های زندگی

هرجا " جائی بود" پارک کنم!

میخوام"عبور" معنائی داشته باشد

"سفر" لطفی..،.."گذر" ارزشی!

میخواهم "بدون جام طلائی " برنده بودن

درعبوری آرام....پس از پارک اندیشه هایم

قدمی داشته باشم ...درطبیعت خداوند ... در راه ها !

دیگر ازچکش "طپش"برروی قلبم

به جان آمده ام!

میخواهم طپش قلبم

نوازشی بر روحم باشد

از شدت ارامش!

میخواهم ارام بگیرم...میخواهم

"بی تعجیل" زنده باشم

بدون دلهره زندگی کنم

ارام درگذر باشم...ارام در گذر!

میخواهم...آنگاه که مرا می بینی

تو نیز آرام بگیری!

ایدل...زین پس زندگی را

" آرام " زندگی کن ...دویدن کافی ست!

آرام بگیر ایدل آرام!

۲۳ تیرماه ۱۳۸۲/۲۰۰۳ 
فرزانه شیدا - f sheida


ازاینروست که برای برازندگان همیشه" خلوت وتنهائی ولحظات باخود بودن 
(" بهترین وامن ترین مکان برای" افکار و اجرای خلاقیت های " )
 آنان است

 میگویند 

میگویند...آری... بدون تردید میگویند

دو با دو میشود چهار!

دل ِمن" حساب وکتاب " نمیخواهد

" آمار" برایش مگیر

" سرشماری" نمیخواهم!

" محاسبه ی انسانها " ، درهرکجای دنیا که باشند

همیشه ، کسل کننده بوده است

نه فقط برای من ...برای مردم نیز!

بگذارید بجای " سرشمردن ها"

دلها را بشماریم

تعداد جمعیت کشور " ایکس /X "

میشود: یک ملیون " دل"

عاشقان را باید

به تولید دلهای کوچک، تشویق کنیم

تا تعداد عاشقان، با کمبود نسل مواجه نشود!

زیرا که نسل عاشقان ،رو به انقراض است!

....

آری...دنیا چنین زیباست

اگر شمارش دلها و عاشقان را شماره کنیم

دنیا آخر.... نیازمند عاشقان است

آری...دنیا اینچنین زیباست!

۲۴تیرماه ۱۳۸۲ فرزانه شیدا / f sheida 
Farzaneh Sheida 

و همچنین " قوه ای محرکه ای" که دروجود ایشان، آنان را وادار میکند,

که هرگز قادر نباشند لحظاتی را در بیهود گی سرکرده وبه اتلاف وقت بپردازند

وحتی سرگرمیهای آنان نیز بگونه ای هدفمند است وبطور مداوم به کاری وچیزی

مشغولند ،چه با افکار خود چه با سرگرمی ها چه باانجام اموری

که برای آنها مهم وضروری بشمار میرود

درواقع برای این افراد همیشه همه چیز مهم یا جدی ست

وحتی درحین شوخی ومزاح ،هم " هدف وفکر وریشه ای " در اعمال وسخنان آنان

موجود است، چراکه دردرون , همیشه درحال فکرکردن هستند

_____________________

* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟...

_____________________

از دیگر*" اشارات ونشانه های موجود در روحیه این افراد" : 

* دیدگاهی ست طنز گونه به امور جاری زندگی وهمچنین دیدی انتقادگرانه 
که ظرافتهای خاص خود را داراست ودرواقع اگر چنین
 " نگاه و طرزفکری " 
را دراختیار نداشتند با دیگر مردم هیچگونه تفاوتی نمیکردند وتمایز آنان دقیقا 
درهمین مرحله آشکار میشود که : برای آنان 

"هیچ چیز (همانگونه که هست*) ،نیست "!


یعنی آنان بدنبال دلایل همه چیز هستند و سوالات آنان در 

" چراها وبرای چه" خلاصه میگردد



* برآزندگان دستی و دامنی برای کاشتن دارند ! تا کدام فرزند برداشت کند ؟...

________________________________

ذهنیت وتفکر ونوع نگاه اینان همراه با " هوش سرشار این گروه " 
هرگز 
در" خویش درونی آنان " ودر وجود درونی وروح وفکر 
واندیشه های این افراد،آرام نمیگیرد ودرخواست ومیل درونی وباطنی آنان 
چون
 "محرکه ای که همیشه درجریان" 
باشد وبمانند برقی که همواره " کلید روشن شدن " آنان 
زده شده باشد یا متصل باشد 
و بمانند اینکه همیشه 
دوشاخه ی متصل به برق بوده باشند همواره ، 
درجریان زندگی ِ"زنده و مانا "، فعال هستند 
___________________________________

* برآزندگان گرما بخشند ، سخن و گفتار آنان راه روشن آیندگان است . ارد بزرگ 

___________________________________

 شب وعشق

پریشان بود... 
چون بادهای آشفته ی بیقرار 
عصیان داشت... 
چون تلاطم موج های دریای طوفانی.... 
بیقرار بود 
چون سرگشته موجی بی ساحل 
.... و نگاهش ،جوشش چشمه های درد را 
از عمق خموش سینه ی خویش... 
به فریاد آگهی میداد! 
آفتاب وجودش ...در جنگلهای دوردست 
و درختان درهم پیچشده.... گم میشد 
و غروب خاطرش 
در پشت کوهساران بلندوُ... 
قهوده ای وخاکی ، رنگ می باخت 
اما شبهایش ...آه شبهایش 
شب های او ... دریای آرام وعمیقی بود 
که بیصدا موجهای افکارش را 
به ساحل اندیشه های شبانه میکشید 
اینجا در عمق تاریک وپنهان ِشب 
گوئی در عمق یک دریا ... سکوت .... 
دور از هیاهوی روز...خود را باز میافت 
خودِ درونش را! 
و افکار او ، علفهای روئیده سبز زیر آب بودند 
که دریک سبزی ملایم ولطیف 
درموج اندیشه های آبگونه ی روح 
او را... آرام میبخشید! 
او عشق را ... در عمیق ترین 
عمق زندگی جستجو میکرد! 
نه در دل خاک 
در دل کهکشان ...یا عمق دریای آبی! 
گوئی , تن به آب سپرده 
دست در دست قطره های آب 
به دوردستهای اندیشه آدمی ... ره یافته بود. 
شب ِ او... شب دریائی افکاری بود 
که در انتهای خویش،به محبتی آرام دهنده 
وعشقی عمیق میرسید 
دریای خاطر او، حتی در طوفان نیز 
میتوانست ، عشق را ازاو باز پس گیرد 
درعاشقانه های درون او... 
عشق او دریائی بود! 
چون مرواریدی در صدف 
درعمق دریاها... 
بسی پنهان ...ودور از هر نگاه. 
عشق او...از آن او بود و بس . 
تنها از آن او! 

17 فروردین 1368 
ف . شیدا 

... اینان هموراه لحظات را در هر ثانیه اش با افکار وهیجانات 
وقوه ی محرکه ی درونی خویش ، زندگی میکنند 
بگونه ای که حتی گاه اگر ناچار به آرام گرفتن در جائی ومکانی باشند 
بسیار کسل و در درون آشفته خواهند شد وبدنبال راه گریزی از 
چنین مکانهائی میگردند 
برای این گروه هرگز معنای استراحت معنی واقعی خود را ندارد 
واستراحت نیز برای اینان بگونه ای بهره برداری از زمان برای یادگیری 
ویا انجام کاری تفننی "اما 
ثمر دهنده است "! درواقع 

"همیشه باید کاری انجام شود " 

* کمر راه هم در برابر آرمان خواهی برآزندگان خواهد شکست .* ارد بزرگ 

واستثنا دراینگونه مسائل، کمتر ازآنان دیده میشود درواقع حتی بدرستی 
یادنگرفته اند که بدانند : 

"چگونه میشود استراحت کرد " ومعنای استراحت چیست!


واین گروه همان انسانهای بزرگی هستند که حتی درخیال وتفکر خود

از میوه ای عادی چون

" سیب در حمام خانه ی خویش 
" جاذبه زمین " را کشف میکنند !!! 

وهمان گروهی که بقولی" دود چراغ خورده اند"!

وچه فقرچه ساعت خواب , وزمان روز و شب ونیمه شب نیز برایشان بگونه ی

بقیه ی مردم عادی

" زمان ووقت آرمیدن " نیست

وانگار همیشه کمبود وقت دارند یا زمان

برایشان کوتاه تر از ۲۴ ساعت است وچیزی بیش از ۲۴ ساعت را

در دایره ی ساعت زندگی خود طلب میکنند.


* ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد .

ارد بزرگ 

*ــــــــــــــــــــــ* طغیان لحظه ها *ــــــــــــــــــــــ* 

در طغیان لحظه های درد ...

که فریاد سر نداده ی ،

عشق را فرو میخورد

و سکوت بر صدا چنگ می کشید!..

و گامهای ِ شتابنده ی ؛اشک ؛

راهروی ِ ؛صبر خویش را؛ می دوید ...

در ؛بی صبری ِهمیشه خاموش بودن؛! ...

در شکایت ِ ‌؛‌ِهمیشه؛ بیصدا ؛ گریستن ؛ !

.....

شبها را، تا صبح بدرقه کرده ام،

... بسیار!...آری بسیار!

کنون نشسته بر ایوان صبح ،

در بدرود با ستارگان شب ...

...آنچه باقی ست ،

دلی ست که هنوز , عـشق را جستجو میکند ! 

و بی آنکه بداند ، میدانست راه ِرفتن ،

اگرچه طولانی نمی بایست ،

تسلیم لحظه های نومیدی بود ...

اگر که میخواست از پای نیافتد !

اگر که میخواست بیهوده نباشد! 

چـراکـه ... زندگی معنایش هرگز باختن نبود

زندگی هرگز معنایش باختن نبود . 

*ـــــــــــ ۱۳۸۳ فرزانه شيد ا ـــــــــ* 

اینان گوئی از آ سمانها اجیر وموظف شده باشند 

"که تا زمانی که هستند" از پانشسته از کمترین


وکوچکترین لحظات زندگی خود، " بهره ای مناسب ببرند

" تا درنبود خود نیز مانا باشند ویا لااقل آنچه لازمه ی زندگیست 
ازخویشتن بجا گذاشته باشند. 
____________________

* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است. * ارد بزرگ 
____________________

وگوئی بمانند پدر ومادری هستند که همیشه در فکر کودکان خود بوده

و درتلاشی شبانه روزی هستند , تا حداکثر آرامش ورفاه اجتماعی 
در زندگی خود و منو شما را فراهم آورند.


ما , منو شما , شاید دود چراغ را بخاطر قطع برق خورده باشیم ،اما آنان که از 
روزگاری و دوران پیش ازما ودرزمانهای گذشته بوده اند شاید از سر نیاز و

برای ادامه کار خویش وتحصیل وخواندن دود چراغ را خورده باشند 

اما این دسته که امروز نیز هستند نیز گاهی به شمع وچراغی 
پناه برده اند تا درخلوت خود وبدون آزار دیگران، توان آن را 
داشته باشند تا بگونه ای در آرامش روحی ، فکری وذهنی به 
مشغولیات خویش که همانا سازندگی وکشف و پدید آوردن وخلاقیت و 
پدیده های نو و نوآ وریست را در خلوت خود، جان ببخشند . 
__________________________________

* دارایی برآزندگان ، دلی سرشار از امید است 
به پهنه و گستره آسمانها . *
ارد بزرگ


_________________________________

" ذوق وعلاقمندی " این افراد " تا رسیدن به مرحله نهائی ونتیجه " 

آنگونه است که درصبوری کامل همه وهمه ی کشفیات ،اختراعات ، 
سازندگی ها ونوآوری های خود را در درون خود 
ریخته و نگاه داشته وبااینکه 

" شوق رسیدن به" مرحله نهائی" را دارند


اما همه را برای خود حفظ میکنند .


* برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان 
جز آهنگ خیزش و رشد نیست .


وبا شکیبائی تحمل میکنند تادرزمانی که "کار وهدف" 
سرانجام گرفت آنگاه،

" آنرا باتمامی اشتیاق خود با دیگران سهیم گردند "



و تارسیدن به هدف لحظه ای از کار بازنمانده و در

هرفرصتی به ادامه کار،تحقیق، تمرین ، یادگیری و آزمایش

و هزاره وهزاباره" تکرار" را نیز به جان میخرند و چیزی

بنام " ناامیدی" در وجود آنان , هرگز معنا ومفهوم قابل درکی ندارند


* برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید . *


ودرعین حال هرچقدر هم دیگران بر آنان خرده گرفته و یا آنان را به هرشکلی 
منع از ادامه کار کنند چه با تمسخر چه با مخالفت وهرگونه رفتار منفی 
وسردی دهنده ای بخوبی قادر به مقاومت هستند 

* برآزندگان سپاه یاران خویش را تنها در 
آمدگان و زندگان نمی بینند . *
ارد بزرگ 

....و: 


* برآزندگان چشم در دست پر از بذر خویش دارند و آسمانی که مهربان است 
صدای غرش باد هرزه گرد آنها را از راه خویش برنمی گرداند . 
ارد بزرگ 
چراکه در درون چیزی بنام 

" باید " و "من میتوانم " و"من باید بتوانم "



باعث میگردد تا انرژی لازم بر ادامه کار در وجودشان حفظ شده

وهرگز کسی قادر نیست ایشان را از راه رفته باز گرداند وحتی اگربا

شکستهای پی درپی نیز روبرو گردد

باز اینرا نه هرگز شکست بلکه تجربه نامیده وبا اعتقاد به اینکه آنچه

میخواهد " باید بشود " وبرای ایشان

هیچ چیز هیچ وقت غیر ممکن نیست وکلمه ی

" هرگز نگو هرگز" و "غیر ممکن هم غیر ممکن نیست"


" شعارهای همیشگی " اینگونه افراد نابغه و خلاق دنیاست

که تا آخرین نفس پیش رفته وحتی اگر در ظاهر امر با مخالفان خود با سازگاری رفتار کرده واینگونه

وانمود کنند که به حرفهای آنان اهمیت میدهند و یا حتی عنوان واعتراف کنند که :

" آری چندین بار شکست خورده ام"! 

اما باز" معنای شکست خوردن" بر این افراد هرگز معنای 


" تمام شد" وباید " فراموش کرد"


یا بقولی :" از خیر آن گذشتن وزحمت بر خویش کم کردن" را ندارد.

و این تفاوت عمده برآزندگان با افراد عادی جامعه است .


* برآزندگان بدنبال دگرگونی و رستاخیزند ، رشد در کمینگاه 
راه های نارفته است .*

ارد بزرگ


_____________________


و به همین دلیل ، برای خود من این قشر از جامعه 
هیجان انگیز ترین ، جالبترین وجذابترین افراد جامعه هستند که 
خواندن زندگینامه آنان چه از گذشتگان چه معاصرین، همواره ودرهمیشگی 
زندگیم بسیار هیجان آور بوده وهست وبطور مداوم زندگی این برآزندگان را 
اگر جزمعاصرین باشند با علاقمندی هرچه بیشتر 
دنبال میکنم وسرنوشت آنان برای من از هر چیز دیگری 

در دنیا "مهمتر وجالبتر وخواندنی تر ودیدنی تر" است .

وبهترین استادان و آموزنده ما در راه زندگی. 

اینگونه انسانهای خلاق ونابغه گروه تشکیل دهنده ی علما واندیشمندان، 
استادان ، شاعران و نویسندگان جامعه هستند که همواره 
درحال سازندگی وخلاقیتند . 

وجا دارد که همه گونه امکانات رفاهی را برایشان فراهم گردد 
تا در انجام آنچه می بایست انجام دهند دستی باز وموقعیتی فراهم شده 
داشته باشند .

چراکه همگان مدیون این افراد هستند که با انجام کاراهای خود بنوعی به 
بشریت خدمت میکنند چه این خدمت در جنبه های 
کمک فیزیکی به انسان باشد چه عملی چه معنوی وروحی. 
واما یک نمونه بارز ومشخصه ازنوابغ تاریخ میتوان از: 
* موسیقدان آلمانی بتهون *را نام برد 
که با وجود کر بودن موسیقدان بزرگی بود 
و بهترین سمفونی زندگی خود را 
که "سمفونی نهم" نام دارد 
درزمانی نوشته واجرا کرد که بطور کامل شنوائی 
خویش را ازدست داده بود وزندگینامه او بعنوان یکی ازنوابغ دنیا 
بسیار خواندنیست و حتما جالب است بدانید بتهون آدمی 
بسیار بدخلق وشلخته بود: 
لینک زندگینامه بتهون: 
http://www.harmonytalk.com/archives/000314.html 
و همچنین لینک زندگینامه بتهون نوشته شده توسط یک پزشک: 
http://1pezeshk.com/archives/2007/03/post_450.html 

کنجکا وئی " برآزندگان " سرچشمه از قدرت استعداد ونبوغ وخلاقیتی ست 

که این گروه از مردان وزنان جامعه در وجود اندوخته اند وهرگز سیراب از آموزش بیشتردر همه

علوم وهنرهای دیگر نمیشوند وتا آخرین لحظات زندگی از هرامکانی برای یادگیری بیشتر استفاده

میکنند 

* برآزندگان خواهند ساخت سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان 
را بارور می سازند . 
ارد بزرگ 

از نمونه های بارز " ابوعلی سینا " را میتوان نام بردکه در دانش وعلم از بیشترین دانش 
زمان خویش بهره مند بود ودر طب و انواع گوناگون علوم تبحر داشت 

نمونه های دیگری که برازندگان میتوان نام برد : 

آلبرت اینشتین (به آلمانی: Albert Einstein ) است 
اودر(۱۴ مارس ۱۸۷۹ - ۱۸ آوریل۱۹۵۵) فیزیک‌دان نظری زادهٔ آلمان بود. 
او بیشتر به خاطر نظریه نسبیت و بویژه برای هم‌ارزی جرم 
و انرژی (E=mc۲) شهرت دارد. 
علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمده‌ای داشت. 
اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری 
و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. 
او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانانی 
شناخته می‌شود 
که به این جهان پا گذاشته‌اند. در فرهنگ عامه، نام
 «اینشتین» مترادف 
هوش زیاد و نابغه شده‌است 

* چه فریست زندگی را آنگاه که : برآزندگان را نشناسی ؟ و در خود بپیچی ؟ارد بزرگ

نمونه ی دیگر " لئوناردو داوینچی" نقاش ایتالیائی ست که هم در علوم 
و 
علم آناتومی نیز شهرت داشت وهمچنین در نقاشی شهره زمان دیروز 
وامروز هستند: 
سایت (آناتومی و داوینچی *همراه با زندگینامه ی او ): 
http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

(بدن وعضلات بدن ورگها و تاروپود بدن انسانی ،اندام 
و تمامی آنچه سازنده ی بدن انسانی ست = علم آناتومی *) 
آناتومی بدن انسان = سایت علمی (آناتومی*): 
بخشی از زندگینامه ی او از سایت ذکر شده: 
http://forum.iranproud.com/l-onardo-daoynchy-t272611.html

*"جورجیو وازاری*" در كتاب زندگی هنرمندان" 
چنین روایت می كند كه وقتی * وروكیو* 
ظرافت، زیبایی و روحانیت كار نوآموزش را دید گفت: 
دیگر هرگز دست به رنگ نخواهم زد. 

پس از شش سال كار با وروكیو، در سال 1472 *لئوناردو 
در انجمن سنت لوك پذیرفته شد. این انجمن متعلق به صنف داروگران، 
پزشكان و مقر هنرمندان بود و در بیمارستان سانتا ماریانووا قرار داشت. 
این طور به نظر می رسد كه لئوناردو از موقعیت مناسبی كه به سبب استقرار 
صنف پزشكان در انجمن پدید آمده بود، استفاده كرد 
و مطالعاتش را در زمینه آناتومی عمیق تر ساخت. 

منابع آگاه اظهار می كنند كه شاهكارهای برجسته آناتومی لئوناردو مانند 
" سنت ژرم (هیرونوموس قدیس) " در گالری *واتیكان و تابلوی 
" آنونسیاسیون عید تبشیر " كه در اوفیتزی 
قرار دارد،مربوط به همین دوران است. 
به دلیل شهرت لئوناردو 
به جذابیت و استعدادش در داستان سرایی، 
بذله گویی، تردستی و موسیقی 
احتمال می رود كه او بسیاری از سالهای نوجوانی اش را 
در خوشگذرانی به سر برده باشد. 
ازنقاشی های او: 
متانت مسیح، *پرسپكتیو و نظم بی همتای * لئوناردو با احساس آشفتگی 
و شوریدگی حواریون در تضاد است. 

به گفته ی تاریخ نویس گامبریج، شام آخر داوینچی، 
یكی از بزرگترین معجزات نبوغ انسان است.


جدا از نقاشی، لئوناردو به مطالعه ی آناتومی، نجوم، گیاه شناسی، 
زمین شناسی، پرواز، جغرافی و نقشه های اختراعات و ابداعات نظامی

نیز سرگرم بود.

او ابداع كننده ی طرح هایی برای هلیكوپتر، چتر نجات،

دوچرخه، موتور سه دنده و نردبان كشویی بلند است كه هم اكنون

به وسیله ی آتش نشان ها مورد استفاده قرار می گیرد

وبسیارند مثالهای آشنائی که منو شما هزاران باره از آنان شنیده ایم

ویا آثار واختراعات آنان را دیده ویا از آن در زندگی روزانه

استفاده برده ومی بریم.

●●●

اما چه چیز این افراد را ز دیگر مردم برتر کرده و متمایز میکند

جای سوال دارد...


* برآزندگان به گفتار سخیف و کم ارزش زندگی خویش 
را تباه نمی سازند .* 
ارد بزرگ

●●

حال...آیا شنیده اید که 
بکارگیری دست راست وچپ ویا هردوباهم 
در فعال بودن بخشی از مغز 
(دست راست، سمت چپ مغز*) و(دست چپ ، سمت راست*) 
ودرصورت استفاده از هردودست 
(هردو بخش راست وچپ مغز) 
انسان فعال گشته و سلولهای تازه تری میسازد وحجم مغز نیز 
بالاتر میرود 
واگرچه بطور طبیعی سلولهای بدن همواره درحال بازسازی است اما در 
اثر فعالیتهای مغزی وهمچنین جسمی(ورزشهای وبدن سازی*) 
سلولهای وعضلات بدن افزایش یافته ، در" بدن " سلولهای قدیمی دفع گردیده

وهمواره باز سازی میشود .



زین سبب میگویند

انسانهائی ازاین دست بسیار نیز خلاق میباشند ونبوغ آنان معمولا

شگفت انگیز است وبه همین سبب" قدرت حافظه وخلاقیت " 
در افرادی که با هردودست کار میکنند بسیار بالاست 
واز هوش سرشاری برخوردارند ولی باید پرسید :

چرا عده ای اینگونه هستندوعام مردم نیستند

●●●



اما این را مسلم بدانید که هیچک ازعلوم ودانش 
ومهارتها در زندگی بخودی خود نیست صرفنظر از استعداد ذاتی 
اینرا نیز باید بدانیم 
که ماانسانها تنها با تمرین و تلاش وتکرار وادامه در آن میتوانیم 
بهترین ها باشیم 
ودر هرچه که اراده کنیم به آن دست یافته وآن فن وعلم ویا کار را برای 
خود آسان کرده وراحت از پش انجام هرچه میخواهیم بر بیائیم 
یک ضرب المثل نروژی میگوید: 
trening gjøre deg en master 

به معنای آنکه تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند



در نهایت سخن اینکه تمامی ما انسانها درصورت آنکه خود خواستار این باشیم

که در حرفه وعلم وهنری پیشرفته کرده وخود را به

جائی بر سانیم تنها کافیست در آن کار به تمرین ویادگیری مهارت های

آن بپردازیم واستعداد های درونی خود

را شکوفا کنیم مغز پذیرای تمامی آن چیزی ست که ما باو میآموزیم

ودر صورت آنکه میدانیم کدامین استعداددرما شکوفا تر است

میتوانیم در رشد آن تلاش کنیم بااین تذکر که بسیارند انسانهائی که

با وجود نداشتن استعداد درکار ورشته ای قادر به یادگیری

وانجام آن بصورتی همراه با مهارت نیز بوده اند .

واین خود نشانگر این است که :

(خواستن توانستن است*)!



اگر بگونه ای درست آنچه را که میخواهیم ، بیاموزیم، یاد بگیریم وانجام دهیم 
را با اشتیاق دنبال کرده ودانش آنرا بیاموزیم وبه تمرین وتمرین بپردازیم 
لذا من وشما نیز میتوانیم چون بخواهیم یکی از برازندگان تاریخ خود باشیم 
باامید موفقیت همگان در سراسر دنیا وگیتی 
پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است. 
ارد بزرگ

ضرب المثل نروژیرا فراموش نکن: 



معنا : " تمرین در هرچیزی ترا استاد میکند!



تا دیداری دوباره در فرگرد بعدی :بدرود 
پایان: ** فرگرد برآزندگان **


**_____●_●_●_____**




به قلم :

ــــــــــ* فرزانه شیدا/ f sheida*ــــــــــــ 


ابوریحان بیرونی گفت

روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت .

فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد.
که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود .

یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!

ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.

شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .

ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید :  هنرمند و نویسنده  مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است .

ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد .


http://bafroonews.blogfa.com/post-3419.aspx

پایگاه شهید صیاد شیرازی - سخنانی از بزرگان حال و قدیم

 انسان هر قدر بیشتر بداند به همان اندازه نقطه های استتار بدست می آورد . ل – فوئر باخ

از دانش آموختن هیچ زمان غافل ممان ، گرچه در این راه رنجها کشی ، مبادا که دلت از آموختن ناتوان و آشفته گردد . بزرگمهر

خردمند آن نیست که چون در کاری می‌افتد بکوشد تا از آن کار بیرون آید، خردمند آنست که بکوشد در کاری نیفتد . نصیحه الملوک

 اینکه بعضی ها می ترسند یا افسرده می شوند به این علت است که آنان سر رشته امور را از دست داده اند مسئولیت احساس  شان بابت احساس بدی که دارند مسئولیت را از سر خود باز می  کنند چون برای شان راحت تر است که دیگران را مسئول زندگی خود بدانند تا بگویند:باعث بروز چنین احساساتی خودم هستم. وین دایر

با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از بیماران ساخته است .  اُرد بزرگ

عقل بی عاطفه خطرناک است و عاطفه بدون عقل قابل اعتماد نیست، آدم کامل آنست که هم عقل دارد و هم عاطفه . ویلیام تن

افزونی دانش گذشته، افزونی تاریخ انسان را پژمرده خواهد ساخت و بزدل. در حالیکه انسان  باید قادر باشد گذ شته را در خد مت حال دربیاورد. البته اگر بتوانیم خوب یاد بگیریم که تاریخ را وسیله ای برای زندگانی قرار دهیم  . فردریش نیچه

آن که پند پذیر نیست ، در حال افتادن در چاله سستی و زبونی است . اُرد بزرگ

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران

تو، جدا از دیگران نیستی ، قضاوت در مورد کارهای خوب دیگران هم دست کمی از قضاوت در مورد کارهای بدشان ندارد. وین دایر

 برنامه ریزی، آوردن زمان آینده به حال است تا بتوانید اکنون برای آن کاری انجام دهیم. آلن لاکیس

جمال اگرچه مایۀ شرافت است ولی مقرون به هزاران شر و آفت است . شوپنهاور

دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو  و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . اُرد بزرگ

امید ، آهستگی و ملایمت زندگی را روشن و شیرین می کند ، خشم و تیزی مایه رنج و بلاست . آهسته رو از عیبجوی می گریزد و شرم و آهستگی را دوست می دارد . بزرگمهر

تنها ابزار موفقیت که قطعا به آن نیاز دارید ، صرف نظر از اینکه کارتان چیست ، این است که بیشتر و بهتر از آنچه از شما انتظار می رود کارایی داشته باشید و خدمات عرضه کنید. آگ ماندینو

دوستان عبارت از خانواده ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است . آلفونس کار

استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاهش یافت آنچه هست نمایان می شود . فردریش نیچه

نامداری بی نیک نامی ، به پشیزی نمی ارزد . اُرد بزرگ

زناشویی عبارتست از سه هفته آشنایی ، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل . ویلیام تن

اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند . جبران خلیل جبران

انسان در همان لحظه كه تصميم ميگيرد آزاد باشد آزاد است . والتر 

قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند . اُرد بزرگ

 اساسا ، خوشبختی فرزند نامشروع حماقت است. همه کسانی که در جست و جوی خوشبخت بودن هستند بی خود تلاشی در بیرون از خویش نکنند اگر بتوانند " نفهمند" می توانند " خوشبخت " باشند. علی شریعتی

زنان تحصيلكرده همسران خوبي از آب در مي آيند , زيرا براي اينكه توضيح بدهند كه چرا غذا شور يا بيمزه شده است كلمات بيشتري در اختيار دارند. باب هاپ

صدا زنده است یا مرده؟ رنگ ها بخشی از پیکره ای زنده اند یا مرده ؟ ! آذین بند و رخت چطور؟ !!!
اگر کسی در این پرسش ها خوب بنگرد خواهد دید همه آنها دارای روان و نیرو هستند . یک آوای زیبا می تواند شما را از خود بی خود کند ، رنگی ویژه می تواند شما را آرامش و یا  به خشم در آورد و یا پدیده های  بی جانی همچون نامه و جامه و …  به صد زبان با شما گفتگو می کنند ، همه آنها در حال سرودن آواز خوش دمادم زندگی اند …  اُرد بزرگ


عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .  جبران خلیل جبران

کسیکه پشت الاغ باد به غبغب بیندازد ، چون اسب سوار شود پاک دیوانه خواهد شد . ارسطاطالیس

هم رنگ دیگر کسان شدن ، باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است .  اُرد بزرگ

هيچ چيز در زندگي شيرين تر از اين نيست كه كسي انسان را دوست بدارد. من در زندگاني خود هر وقت فهميده ام كه مورد  محبت كسي هستم, مثل اين بوده است كه دست خداوند را بر شانه خويش احساس كرده ام . چارلز مورگان

خردمندی که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد هرگز بد خو نمی شود . بزرگمهر

باید بر فریب حواس خود پیروز شویم  . فردریش نیچه

حکیمان مال را از برای آن دارند که محتاج لئیمان نگردند . ارسطا طالیس

آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند .  اُرد بزرگ

تنها علاج عشق ، ازدواج است . آرت بوخونواله

با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنيد که چشمهايشان ، چهره ی سالها را  ديده و گوشهايشان ، نوای زندگی را شنيده است . جبران خلیل جبران

آدم بی مایه ، همه افراد را ابزار رسیدن به خواسته های خویش می سازد . اُرد بزرگ

کسی که برای خود احترام قائل است، از گزند دیگران در امان است. او کتی را بر بدن دارد که کسی را یارای پاره کردن آن نیست. هنری لانگ فلو

بزرگترین کارخانه نابودی توانمندیها ، آیین آموزشی نادرست است. اُرد بزرگ

تقريبا هر چيزي كه وجود دارد در معرض تاويل است؛ زندگي خود چيزي نيست جز ستيزه و جدال ارزش ها و مبارزه براي تاويل انديشه ها و آرمان ها . فردریش نیچه

اگر قدرت ندارید که با نیروی خود مشکل ها را در هم بشکنید لااقل مرد باشید که در برابر حوادث بایستید . حسن صباح

در سرزمین هرز سرشاخه های سبز نمی روید . حمید مصدق

باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند . فردریش نیچه

زمین نیز مانند ما در جستجوی خوراک است و از این مردم می‌خورد و می‌آشامد . ابوالعلاء معری

خردورزان همیشه به راه آزادگان و راستان می روند . بزرگمهر

آنکه  دیگران را ابزار  پرش خویش می سازد ، تنها خواهد ماند .  اُرد بزرگ

طبيعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زيبايی اش لذت بريم.چرا انسان بايد آنچه در طبيعت ساخته شده است را از بين برد ؟. جبران خلیل جبران

چنانکه برگ ناچیز درخت نمی تواند رنگ سبز خود را تغییر دهد و آن را به زردی درآورد ، جز با خواست طینت درخت و نوعی شناخت که در نهاد آن به کار گرفته شده است ، کسی هم که مرتکب گناهی می شود قادر نیست بدون خواست و اراده ناپیدای شما و نیز بدون آگاهیهای مرموز دل شما مرتکب بزهکاری شود ، زیرا شما همگی در یک قافله رو به سوی ذات الهی در حرکتید (راه شمایید و رهروان شما ) . جبران خلیل جبران

براي‌ ازدواج‌ كردن‌، بيش‌ از جنگ‌ رفتن‌، شجاعت‌ لازم‌ است‌. كريستين‌

اگر ایلخانان به تاریخ بها می دادند و از آن عبرت می گرفتند هیچگاه به ایران نمی آمدند و به  این سرنوشت شوم گرفتار نمی شدند . خواجه نصرالدین توسی

چون به کسی اجازه دادی که در حضورتو سخن بگوید بر او درشتی و تندی مکن و بمان تا سخنش را به پایان برد . بزرگمهر

مردمان توانمند  در خواب نیز ، رهسپار جاده پیشرفتند .  اُرد بزرگ

جهان هیولای انرژیست که آغاز و پایان ندارد وتنها خود را دگرگون می سازد . فردریش نیچه



پایگاه شهید صیاد شیرازی - سخنانی از بزرگان حال و قدیم

http://msqemamhasan.blogfa.com/post-20.aspx


سخنانی از بزرگان حال و قدیم

آرشیت : کدام رنج بی ثمر بوده است ؟


امیر کبیر : رنج بردن برای آبادی ایران بزرگترین جایگاه برای من است


بانو ورتا : رنج بال پرواز است اگر نباشد پروازی نیست


بزرگمهر :رنج را نمی شود خرید بلکه باید کشید و کسی که رنج نکشیده باشد فرمانروای دیگران نمی شود


دیاکو : آخرین یاور من در تمام آوردهای زندگیم رنجی بوده است که پیشتر کشیده بودم


ارد بزرگ : در هنگامه رنج و سختی می توانی آهنگ پیروزی های آینده خویش را بشنوی


خواجه نصیرالدین توسی : رنج اگر نبود شکوه کار خود را هیچگاه باور نمی کردیم


کوروش کبیر : آنکه رنج نبرده هیچ چیزی برایش ارزش ندارد




پایگاه شهید صیاد شیرازی - سخنانی از بزرگان حال و قدیم
ماخذ : http://msqemamhasan.blogfa.com/post-18.aspx

شعر گفتن به این سادگیها نیست!


خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) فرهاد عابديني،شاعر:
بسياري بر اين عقيده‌اند كه شعر امروز دچار نوعي بحران است و در كل حرف و حديث‌هاي فراواني در اين باره وجود دارد. اما مسئله بحراني را كه دوستان مطرح مي‌كنند قبول ندارم. ولي يك مقدار پيچيدگي‌هايي در شعر امروز پيش آمده كه يكي از آن‌ها مسئله پست‌مدرن است.
يك:
اتفاقاً چند سال پيش در گروه شعر معاصر تصميم گرفتيم سه، چهار جلسه از آقاي دكتر نوذري دعوت كنيم تا تشريف بياورند و براي دوستان صحبت كنند و مقوله پست مدرن را روشن كنند كه در كل پست‌مدرن چيست. چرا كه ايشان هفت،‌هشت كتاب راجع به پست مدرن ترجمه كرده‌اند و مي‌توانند در اين باره صحبت كنند. اما كلاً به آن صورت بحراني در شعر وجود ندارد و مشكلات شعر امروز سر آخر، رفع مي‌شود و زمان، قاضي خوبي خواهدبود، چرا كه تعيين مي‌كند كدام شعر ماندگار و كدام شعر ماندگار نخواهدبود.
دو:
متأسفانه بيشتر اوقات گرايش به شعرهايي كه به اصطلاح پست مدرن بوده، باعث شده مردم علاقه‌اي كه به شعرهاي دهه 40 و 50 داشته‌اند را نداشته باشند و به هر حال گسستي بين خواننده و شعر و شاعران ايجاد شود. اميدوارم با روشن شدن قضيه، مشكلات حل شود و مخاطبان شعر علاقه بيشتري به شعر پيدا كنند.
سه:
عده‌اي شعر كلاسيك ما را خوب درك كرده‌اند و شعر نيمايي را فهميده اند و از اين مراحل گذشته اند و آن‌وقت شعر پست مدرن سرودند. ولي تعدادي اصلاً حافظ و سعدي را نخوانده‌اند و جاي تعجب است كه شعراي معاصر ما را هم نمي‌شناسند، در اين شرايط است كه چهار خط مي‌نويسند و مي‌گويند شعر نو نوشته‌ام و دليل آن هم اين است كه پشتوانه فرهنگي ندارند و اگر اين پشتوانه را داشته باشند اين‌طور نخواهدشد. در كل شعر گفتن به اين آساني‌ها نيست! چرا،‌از يك نظر آسان است چون يك قلم مي‌خواهد، يك تكه كاغذ، ولي...
چهار:
بسياري از شاعران جوان امروز اسير فرم مي شوند.فرم و محتوا، لازم و ملزوم يكديگر ند. البته نبايد در شعر، محتوا را قرباني فرم يا برعكس فرم را قرباني محتوا كنيم. به هر حال شعر وقتي محتوا نداشته باشد همان مي‌شود كه چهار خط زير هم مي‌نويسند و مي‌گويند شعر نو است، ‌اما... شعر بايد داراي محتوا و طوري باشد كه با شما و من خواننده ارتباط برقرار كند و در آن سوي قضيه هم اگر فرم باشد و محتوا نداشته باشيم همان مي‌شود كه عرض كردم. در مورد خودم، اين شعر است كه خودش را به من تحميل و فرم را به من القا مي‌كند. يعني بعضي اوقات مي‌بينم كه شعرم به صورت رباعي درآمده و بعضي اوقات نيمايي و يا به شكل‌هاي ديگر درآمده است.



*************


منبع:://www.ibna.ir/vdchv-nk.23nkkdftt2.txt

« پرگار »ً




● زیر این گُنبد نیلی ، دلم از غم , فرسـود

حاصل من ز جهان , غصه ی این , عالـم بود
من چو " پرگار" به سرگشتگی ا م ، حیرانم!
بر دلم " طعنه ی تو "، صد غم ِ دیگر افزود
حق نباشد , که تو هم ، بر غم ِ ما , افزائی
بی تو وُ طعن ِتو هم ، سینه , نخواهدآســود!
زندگی , با من ِ دلـخسته ، اگر ، در قهر است
خود تواند, که کند ، "یک تـنه " دل را نابود
پس به آزار ِ منِ ِ، غـمزده , هّـمت , مَگمار..
زآنکه دل هم نشد از ( زندگی ِمن ) خـشنود!
" طـعن " تو، جز "غم وآزار " ندارد حاصل
جز،ز " رنجـیدگیِ من " نـبَریی ، زین ره سود
سرزنش کردن ما، چاره ی این مشکل نیست
نشو د، هر گره ِ کور، " بدین کار" گـشود!
من بسی , د ر غمِ این « روزِ سیه » غمناکم
گفته های تو هم ، از من ، همه آرام , ربود
روز وشب ،دیده چه غمبارو دلم، گریان است
کِی ولی اشک مرا ،دسـت تواز چهره زُدود !؟
گر کسی گشت "گرفتار " به پیچ و خم دهر
باید اورا، به« دق ِمرگ» گرفتار نمود؟؟!!!
بر کدامین , غم ِمن ، مرحم وُ دارو بودی؟
جز که هردم , لب تو ، زخمِ دل وُ سینه گشود
بدتراین است که " خود ازغم خود" می میرم
ا ز خد ا میطلبم ، تا ببرَد , ما را ، زود!
طعنهِ هر کس و نا کس ، دلم آزرد و درید
مُردم وُ با ز دلـم ، لب به کلامی , نگشود!
لحظه در لحظه , فقط از دلِ ِ تو , دور شدم
دل به هر ,یک قدمی، " راه ِجدائی " پیمود
خودهمی یافته ام :" زندگـیم پرگاریست " !!
قسمت ما, ز جهان، جز غم این دهر نبود!
پس ازاین,ازمن وُ ازاین دلِ من ،هیچ مَخوا
ه
ماکه رفتیم , جد ا! با تو وعـشق , بدرود!
ماکه رفتیم دگر، با تو عـشقت , بدرود!

سروده ی : فرزانه شیدا

چهارشنبه ۲۵شهریور ۱۳۶۶

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

گفتگو با یاسمین آتشی



یاسمین آتشی را با داستانهای کوتاهش می شناسیم . داستان های کوتاهی که از دل تاریخ ایران سخن می گویند و خواندن هر یک از آنها برای ما ایرانیان انرژی بسیار به همراه دارد . با او گفتگوی ترتیب داده ایم که نظر شما را به خواندن آن جلب می کنیم .

 گفتگو : هنگامه مسلمانی

 

خانم آتشی به عنوان اولین سئوال بفرمایید چه شد که به داستان کوتاه علاقه مند شدید ؟

داستان کوتاه می تواند مخاطب خویش را بدون بازی های کلامی به مضمون اصلی و واقعی خویش برساند . این کار موجب ایجاد انگیزه بیشتر مخاطب برای خواندن داستانهای بعدی می شود .

 

چرا مانند نویسندگان سرشناس این حیطه ، سوژه هایتان در متن زندگی روزمره نیستند ؟

واقعیت آنست که هر کشور و سرزمینی خواسته ها و شرایط خاص خودش را دارد به نظر من نسل امروز ایران بدنبال داستانهای تاریخی است .  وجود کتابهای قطور و سنگین آنها را از مطالعه فراری می دهد ! کاری که من می کنم این است که با مطالعه تاریخ و مطالب باستان شناسان سعی می کنم در طی داستانهایی خلاصه ، شیره و عصاره آن را تحویل جوان علاقه مند بدهم .

 

پس علت اصلی استقبال از آثار شما خلاصه گویی مباحث ناب تاریخی است ؟

دقیقا همین طور است ، من سعی می کنم انگشت بر روی مهمترین بخشهای تاریخ گذاشته و مواردی را مطرح کنم که نیاز به فهم آن در بین نسل جوان امروز وجود دارد  . بطور مثال وقتی از مجلس مهستان در دوره اشکانی می گویم و یا زمانی که از ارزش نهادن دیاکو اولین پادشاه ایرانی به حقوق زنان و یا از خصلت های پاک فرگون زیبا به عنوان یک زن ایرانی همواره بدنبال پشتوانه های تاریخی برای ارتقاء منزلت اجتماعی مردمم هستم .

 

بعضی می گویند شما پائولو کوئلیو ایران هستید علتش چیست ؟

آنها لطف دارند اما من به شخصه بسیار مبتدی و ضعیف تر از آن هستم که لایق عناوینی این چنین باشم .

 

چرا کمتر  آفتابی می شوید و علت این همه گوشه گیری چیست ؟

علت خاصی ندارد شاید به خاطر این است که زندگی خصوصی ، فرزندان و همچنین مطالعات و نوشتنم دیگر وقتی برای موارد  دیگر باقی نگذاشته است .

 

آیا همسر شما هم علاقمند به ادبیات هستند ؟ و آیا فرزندانتان به نوشتن می پردازند ؟

همسرم مرا درک می کند اما علاقمندیش به ادبیات محدود است دخترم فرحناز با این که سال اول راهنمایی است اما داستان های قشنگ و جالبی می نویسد و من هم تشویقش می کنم.

 

برگردیم به داستانها ، تقریبا در تمام داستانهای شما از اندیشمند کشورمان ارد بزرگ یاد شده است علت در چیست ؟

اگر خوب دقت کنید یکی از وجوه تمایز ادبیات ما با ادبیات غرب در همین است ما همواره در کتابهای گذشتگان خود نقل قول ها ، متل ها و حکایات جانبی را می بینیم . من هم سعی کردم این مسیر را همانند یک امضاء بر روی آثارم داشته باشم . من در مورد اندیشه ها و افکار ارد بزرگ مطالعات فراوانی داشته ام و به شخصه فکر می کنم ایشان بزرگترین متفکر حال حاضر ایران هستند . صدها جمله از ایشان را در حافظه دارم و سعی می کنم با جملات حکیمانه اشان وجه معنایی داستانهایم را بالا ببرم .

 

از این که می بینید داستانهای شما همه جا هست و گاها نام شما هم در زیر آن نیست ناراحت نمی شوید ؟

دیروز یکی از دوستان روزنامه جام جم را نشانم داد که یکی از داستانهایم در مورد ابومسلم خراسانی را به نقل از یک وب سایت اینترنتی و بدون نام من منتشر نموده بود دوستم معترض بود اما من خندیدم و گفتم مهم این است  که این حکایت منتشر شده . چون من برای دل و عشقم می نویسم و خودخواه هم نیستم .

 
 
به عنوان آخرین سئوال ، کدام داستان کوتاهتان را بیشتر می پسندید تا در پایان این گفتگو برای مخاطبین عزیز بگذاریم ؟

داستان " صدای جاودانه دختران ایرانی " را شخصا خیلی دوست دارم .


 

 

 

صدای جاودانه دختران ایرانی 

 

  

 سواره نظام مهرداد نخست ، خسته از جنگهای طولانی وارد شهر هیرکانی (گرگان) شد . 

آنها در شرق نیروهای متجاوز بدوی و در غرب دمتریوس را شکست سختی داده بودند . 

 مهرداد پادشاه اشکانی با لباسی ساده در شهر می چرخید و به گفتگوهای مردم گوش می داد نیم روزی که گذشت به گوشه دیواری تکیه داد تا خستگی از تن بدر کند از پنجره کوچک بالای سرش سخنان دخترانی را می شنید حرف های آنها با صدای فرش بافیشان به هم آمیخته بود . 

  یکی از آنها می گفت مهرداد اگر سخت است فرزندی دارد دلنرم . مهرداد با شمشیر پیمان بسته پس فرزند نرم خوی او با خرد و هوش دوستی کند . 

دختر دیگر گفت : آنکه پایه دستگاه دودمان را می ریزد نمی تواند نرم خو باشد او باید همانند پی ساختمان سخت و آهنین باشد پس جبر بر سختی اوست . 

و دختر کوچکتری که صدایش بسیار ضعیف می نمود ادامه داد : آنکه بر این زمین سخت ساختمان می سازد و خود نمایی می کند از جنس زیبایی است و زمین سخت را به آسمان می برد .  

مهرداد تکانی خورد با خود گفت چطور چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی می کنند و او خود نمی داند .  

آن شب تا به پگاه خورشید مهرداد اشکانی ، نخستن پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به حرفهای آنها اندیشید .  

در وجود خود سختی و قدرت پی ساختمان دودمان را می دید و در وجود فرهاد دوم (فرزندش) دانایی و هوش بنای ساختمان را .  

آن سه دختر به ریشه ها پرداخته بودند و مهرداد از این بابت در شگفت بود . به گفته ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی : پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانه ایی که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند سال ها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش می بافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا ( حکیم و دانشمند زن ابتدای دودمان اشکانیان ) . بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به خاطر آنکه مدام از بازگشت ایران و نجات از دست خارجیان یونانی سخن می گفتند هر پنج نفر آنها را زنده زنده در کف همان خانه در گودالی کشتند .

 مهرداد با شنیدن این سخنان ، بر آبادی آن خانه همت گمارد و آن خانه را مدرسه نمود در حالی که موبدان زرتشی اصرار بر آن داشتند که آن خانه آتشکده گردد و مهرداد نپذیرفت و گفت جای آتشکده در کوهستان است نه میان مردم .

 از آن زمان بزرگترین دانشمندان را برای تربیت و افزودن دانش فرهاد دوم بکار گرفت . 

برای همین فرهاد دوم در بسیاری از نبردها قبل از جنگ پیروز شده بود چون با دانش پشت سر دشمن خویش را خالی و سپس با تکانی آن را فرو می ریخت .  
فرهاد دوم برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه ( قسمت باقی مانده سلوکیان متجاوز )دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان یونان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.  

 



ماخذ : http://www.stillborn-mind.blogfa.com/post-22.aspx

●دکلمه ودانلود چند سروده از فرزانه شیدا توسط آقای مهدی لقمانی از سایت دفتر عشق

شــیدا
چو مست از باده ی دنیا ســرودم با دلی رسوا
اگر گفـــتم درونــم را بدون لحــظه ای پروا
بوّد شــاهد خــدای ما در این گنبدگه رویـا
همـیشه بوده ام شــیدا همیشه بوده ا م
شـیدا

ف.شیدا

دوشنبه 13 خرداد 1387
دکلمه و دانلود چند سروده از ف. شیدا توسط:

* ● آقای مهدی لقمانی ● *

● ● ●

با صدا ی آقای مهدی لقمانی سایت دفتر عشق

** سروده ها:**
_*_______________*__:
- آه ای عشق چرا؟!


_ آسمان مال من است


_ احساس


_ واژه ی رویا





مهدی لقمانی۞●(دفتر عشق)●۞





شعر كتيبه-مهدی اخوان ثالث و نقد آن.منتخب اقای احمد تمیمی

شعر كتيبه-مهدی اخوان ثالث و نقد آن.منتخب اقای احمد تمیمی

شعر كتيبه-مهدی اخوان ثالث

فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بودو ما اينسو نشسته ،
خسته انبوهي زن و مرد و جوان و پير همه با يكديگر پيوسته ،
ليك از پايو بازنجيراگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي به سويش
مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود تا زنجير
ندانستيم ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان و يا آوايي از جايي ، كجا ؟

هرگز نپرسيديم چنين مي گفت فتاده تخته سنگ آنسوي ،
وز پيشينيان پيري بر او رازي نوشته است ، هركس طاق هر كس جفت
چنين مي گفت چندين بار صدا ، و آنگاه چون موجي كه بگريزد ز خود
در خامشي مي خفت و ما چيزي نمي گفتيم و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم
پس از آن نيز تنها در نگه مان بود اگر گاهيگروهي شك و پرسش ايستاده بود
و ديگرسيل و خستگي بود و فراموشي و حتي در نگه مان نيز خاموشي
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود , شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد , يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگينتر از ما بود ،
لعنت كرد گوشش را و نالان گفت :‌

بايد رفت و ما با خستگي گفتيم:

لعنت بيش بادا گوشمان را چشممان را نيزبايد رفت و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي
كه تخته سنگ آنجا بود يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
كسي راز مرا داند كه از اينرو... به آنرويم بگرداند و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل
دعايي زير لب تكرار مي كرديم و شب شط جليلي بود پر مهتابه

، يك ... دو ... سه .... ديگر پارهلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پارعرق ريزان ،
عزا ، دشنام ، گاهي گريه هم كرديم هلا ، يك ، دو ، سه ،

زينسان بارها بسيار چه سنگين
بود اما سخت شيرين بود پيروزي و ما با آشناتر لذتي ،هم خسته هم خوشحال ز شوق
و شور مالامال یكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود به جهد ما درودي گفت و بالا رفت
خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند و ما بي تاب

لبش را با زبان تر
كرد ما نيز آنچنان كرديم و ساكت ماند نگاهي كرد سوي ما و ساكت مانددوباره خواند
، خيره ماند ، پنداري زبانش مردنگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم بخوان !


‌ او همچنان خاموشبراي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد پس از لختي در اثنايي

كه زنجيرش صدا مي كردفرود آمد ،

گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد نشانديم

شب دست ما و دست خويش لعنت كرد چه خواندي ، هان ؟ مكيد آب دهانش را و گفت آرام

نوشته بودهمانكسي راز مرا داندكه از اينرو به آرويم بگرداند

نشستيمو به مهتاب و شب روشن نگه كرديمو شب شط عليلي بود از این اوستا- مهدی اخوان ثالث
------------

تحليل و تفسير شعر «كتيبه» سرودة مهدي اخوان‌ثالث دكتر محمدرضا روزبه :پ


كتيبه را مي‌توان شكوهمندترين سرودة اخوان در تبيين و تجسم جبر سنگين بشري،

و به تبع آن يأس فلسفي و اجتماعي به شمار آورد.

مي‌توان كتيبه را اسطوره‌ انسان مجبور دانست كه مي‌كوشد تا از طريق احاطه و اشراف

بر اسرار فراسوي اين جهان جبرآلود، معماي ژرف هستي را كشف كند

اما آن‌سوي اين كتيبه نيز چيزي جز آنچه در اين رو ديده است، نمي‌يابد.

با توجه به نظام انديشگي شاعر، مي‌توان از چشم‌اندازهاي
عيني نيز به تماشا و تأويل «كتيبه» پرداخت.

از دريچه‌اي ديگر «كتيبه» مي‌تواند مظهر تلاش و تكاپوي مداوم و مستمر توده‌ها براي

برگرداندن سنگ جبر اجتماعي‌ـ سياسي دوران باشد.

«كتيبه» در ما و با ماست.

هر كس در زمان و مكاني كتيبه‌اي دورو در درون دارد كه از هر سو بازتابي يكسان دارد.

كتيبه تنديس هنرمندانه سرشت شاعر است كه با سرنوشت آدمي در گردونة رنج تاريخ
گره خورده است. گويي اخوان خود را عصارة رنج و شكنجه ی آدميان محبوس و مجبور
در تلاقي تنگ حلقه‌هاي زنجير تاريخ مي‌دانست.كتيبه روايتي است اساطيري‌ـ انساني:
اسطوره‌ پوچي، اسطوره جبر،‌ اسطوره شكستهاي پي‌درپي و به قولي:

«كتيبه، نمونه كامل يك روايت بدل به اسطوره گرديده است.»
1 محتواي شعر چنين است: اجتماعي از مردان، زنان، جوانان، بسته به زنجيري
مشترك در پاي تخته‌سنگي كوهوار مي‌زيند. الهامي دروني يا صدايي مرموز،
آنان را به كشف رازي كه بر تخته‌سنگ نقش بسته است، فرا مي‌خواند،
همگان،‌ سينه‌خيز به سوي تخته‌سنگ مي‌روند. تني از آنان بالا مي‌رود و
سنگ‌نوشتة غبارگرفته را مي‌خواند كه نوشته است:

كسي راز مرا داند
كه از اين رو به آن رويم بگرداند. جماعت، فاتحانه و شادمانه،‌ با تلاش
و تقلاي بسيار، مي‌كوشند و سر‌انجام توفيق مي‌يابند كه تخته‌سنگ را
به آن رو بگردانند. يكي را روانه مي‌سازند تا راز كتيبه را برايشان بخواند.
او با اشتياقي شگرف، راز را مي‌خواند،‌ اما مات و مبهوت بر جا مي‌ماند.

سرانجام معلوم مي‌شود كه نوشتة آن روي تخته‌سنگ نيز چيزي نبوده جز
همان كه بر اين رويش نقش بسته است: كسي راز مرا داند...؛
گويي حاصل تحصيل آنان، جز تحصيل حاصل نبوده است.

اخوان، اين ره‌يافت فلسفي‌ـ تاريخي را در قاب و قالب شعري تمثيلي در اوج
سطوت و صلابت عرضه داشته است. صولت و سطوت لحن شعر تا به انتها
از يك سو، فضاي اساطيري واقعه را و از ديگر سو، صلابت و عظمت تخته‌سنگ
را‌ـ كه پيام‌دار تقدير آدمي است‌ـ نمودار مي‌سازد.
اخوان بر پيشاني شعر، مأخذي تاريخي را كه ساختار شعر بر آن بنياد نهاده شده،
نگاشته است: اطمع من قالب الصخره، كه از امثال معروف عرب است.

شرح اين مثل و حكايت تاريخي در جوامع الحكايات عوفي چنين آمده است:
مردي بود از بني معد كه او را قالب الصخره خواندندني و در عرب به طمع
مثل به وي زدندي چنان‌كه گفتندي: اطمع من قالب الصخره
(يعني طمعكارتر از برگرداننده سنگ) گويند روزي به بلاد يمن مي‌رفت.


سنگي را ديد در راه نهاده و به زبان عبري چيزي بر آن نوشته كه:
مرا بگردان تا تو را فايده باشد! پس مسكين به طمع فاسد، كوشش بسيار كرد
تا آن را برگردانيد و بر طرف ديگر نوشته ديد كه رب طمع يهدي الي طبع:

اي بسا طمع كه زنگ يأس بر آيينة ضمير نشاند چون آن بديد و از آن رنج بسيار ديده بود،
از غايت غصه سنگ بر سر آن سنگ مي‌زد و سر خود بر آن مي‌زد تا آن‌گاه كه
دماغش پريشان شده و روح او از قالب جدا شد، و بدين سبب در عرب مثل شد.

2همچنين در كشف المحجوب هجويري آمده است:
«از ابراهيم ادهم(رح) مي‌آيد كه گفت: سنگي ديدم بر راه افكنده و بر آن سنگ نبشته
كه مرا بگردان و بخوان. گفتا بگردانيدمش و ديدم كه بر آن نبشته بود: كي انت لاتعمل
بما تعلم فكيف تطلب ما لاتعلم، تو به علم خود عمل مي‌نياري،
محال باشد كه نادانسته را طلب كني...»

3اخوان خود درباره اين مثل گفته است: اين را من از امثال قرآن گرفتم، ولي پيش از

او هم در امثال ميداني هم ديده بودم، جاهاي ديگر هم نقل شده كوتاهش، بلندش، تفصيلش
و به شكلهاي مختلف.4كتيبه از چند صدايي‌ترين نو‌سروده‌هاي روزگار ماست.
جبر مطرح‌شده در اين شعر، هم مي‌تواند نمود جبر تاريخ و طبيعت بشري باشد،
و هم نماد جبر اجتماعي‌ـ سياسي انسان امروز.
از منظر نخست، مي‌توان كتيبه را اسطوره‌ انسان مجبور دانست كه مي‌كوشد تا از طريق
احاطه و اشراف بر اسرار فراسوي اين جهان جبرآلود، معماي ژرف هستي را كشف كند
اما آن‌سوي اين كتيبه نيز چيزي جز آنچه در اين رو ديده است، نمي‌يابد.

كلام با طنين و طنطنه‌اي خاص، با لحني سنگين و بغض‌آلود آغاز مي‌شود كه نمايشگر
رنج و سختي انسان بسته به زنجير تاريخ و طبيعت است:فتاده تخته‌سنگ آن‌سوي‌تر،
انگار كوهي بودو ما اين‌سو نشسته، خسته انبوهي...لفظ آنسوي‌تر بيانگر فاصلة آدمي
با راز و رمز هستي است. طنين دروني قافيه‌هاي داخلي كوه و انبوه، عظمت و ناشناختگي
تخته‌سنگ‌ـ اين تنديس سترگ تقدير‌ـ را باز مي‌نماياند.

قافيه‌هاي دروني نشسته و خسته نيز رنج و خستگي نفس‌گير زنجيريان را تداعي مي‌كند.
همگان (زن و مرد و...) به واسطة زنجير به هم پيوسته‌اند، يعني وجه مشترك تمامي‌شان
جبر آنهاست، جبر جهل و جمود، شعاع حركت اين انسان مجبور نيز تا مرزهاي
همين جبر است و نه بيشتر تا آنجا كه زنجير اجازه دهد.«طول زنجير به طول بردگي است
و متأسفانه به طول آزادي نيز.»

5 لحن سنگين شعر، گوياي انفعال، درماندگي و دل‌مردگي
آدميان است در زير سلطه و سيطرة جبر حاكم. ناگاه الهامي ناشناخته در ناخودآگاه
وجود آدميان طنين‌انداز مي‌شود و آنان را به تحرك و تكاپو فرا مي‌خواند تا به قلمرو شعور
و شناخت رمز و راز هستي نزديك شوند.ندايي بود در رؤياي خوف و خستگي‌هامانو
يا آوايي از جايي، كجا؟ هرگز نپرسيديماما اينان ماهيت اين الهام را نمي‌دانند:
آيا صور و صفيري در عمق رؤياهاي اساطيري‌شان بوده يا آوايي از ناكجاهاي دور؟


نمي‌دانند، و نمي‌پرسند. زيرا هنوز به مرحلة شك و پرسش نرسيده‌اند.
صداي مرموز مي‌گويد كه پيري از پيشينيان، رازي بر پيشاني تخته‌سنگ نگاشته
است و هر كس به تنهايي يا با ديگري...، صدا تا اينجا طنين‌افكن مي‌شود.

و سپس باز مي‌گردد و در سكوت محو مي‌شود. دنبالة اين پيام را بعدها بر پيشاني
تخته‌سنگ خواهيم يافت كه: «كسي راز مرا ...» مصراع:


«صدا، و نگاه چون موجي كه بگريزد ز خود در خامشي مي‌خفت» به‌خوبي تموج و تلاطم صدا
را طنيني دور و مبهم نشان مي‌دهد. به دنبال صداي ناگهان، بهت و سكوت آدميان است كه
فضا را در برمي‌گيرد:و ما چيزي نمي‌گفتيمو ما تا مدتي چيزي نمي‌گفتيم...مرحلة پسين بهت
و سكوت، شكي خفيف است اما نه زبان، كه در نگاه.

تنها نگاه بهت‌آلود آدمي پرسشگر است. چرا؟ هنوز به مرحله شعور ناطقه نرسيده است؟

چون گرفتار ترس و ترديد است؟ يا...؛ آن‌سوي اين شك و پرسش دروني، همچنان خستگي
و وابستگي به جبر است و باز هم خاموشي و فراموشي.

تا آنجا كه همان خردك شعلة شك و پرسش نيز
كه در اعماق نگاه آدميان سوسو مي‌زد، به خاموشي و خاكستر مي‌گرايد:

خاموشي و‌هم، خاكستر وحشت! و اين هست و هست تا آن‌شب،‌ شب نفريني جبر:

شبي كه لعنت از مهتاب مي‌باريدو پاهامان ورم مي‌كرد و مي‌خاريد،يكي از ما كه
زنجيرش كمي سنگين‌تر از ما بود، لعنت كردگوشش را و نالان گفت: بايد رفت...

در چنين شبي كه زنجير جبر و جمود بر پاي زنجيريان خسته و نشسته سنگيني مي‌كند،
يكي از آنان كه درد جبر را بيش از همه حس مي‌كند، و طبعاً آگاه‌تر و آرمان‌خواه‌تر از بقيه است،
مي‌كوشد تا لايه‌هاي تو در توي راز را بشكافد و طرحي نو در اندازد.پس براي
حركت پيش‌قدم مي‌شود به تمامي القائاتي كه در طول تاريخ در گوش آدمي فرو خوانده‌اند،
لعنت مي‌فرستد و براي رفتن مصمم مي‌شود.

جماعت نيز كه اينك به مرزي از شعور و ادراك فردي و جمعي رسيده‌اند كه سوزش زنجير
را بر پاي و پيكر خود حس مي‌كنند با او همگام و هم‌كلام مي‌شوند.
آنها نيز قرنها چشم و گوششان آماج القائات يأس‌آور بسياري بوده است كه آنان را از نزديك شدن

به مرزهاي ممنوع بر حذر مي‌داشته است كه به «به انديشيدن خطر مكن!»6 القائاتي برخاسته
از آفاق تك‌صدايي و از حنجرة اربابان سياست.و رفتيم و خزان رفتيم، تا جايي كه تخته‌سنگ آنجا
بوداز اينجا به بعد، شعر، اوج و آهنگي دراماتيك مي‌يابد؛ آن‌سان كه همگرايي و
هماوايي زنجيريان را همراه با صداي زنجيرهاشان‌ـ طنين‌افكن مي‌سازد يك تن كه زنجيري
رهاتر دارد و طبعاً تدبيري رساتر، براي خواندن كتيبه از تخته‌سنگ بالا مي‌رود.

وسعت جولان او با وسعت جولان فكرش همسان و هم‌سوست؛ هر دو از حيطة آفاق موجود
و مسدود، فراتر و فراخ‌ترند، او كيست؟ پيرو ايدة همان دعوتگر نخستين به انقلاب،
همان‌كه زنجيري سنگين‌تر از ديگران داشت: يكي از فلاسفه، متفكران، مصلحان
و پيام‌آوران تاريخي؟ كسي از بسيار كسان كه در طول زنجير كوشيده‌اند تا از مرزهاي
مرسوم زيستن بگذرد و جهانهاي فراسو را از منظري تازه بنگرد؟ يا ... ؛ در هر حال،
اين فرد پيشتاز مي‌رود و مي‌خواند: «كسي راز مرا داند كه از اين رو به آن رويم بگرداند»

و اين مرزي است براي سودن و نياسودن، دعوتي است به دگر شدن و دگرگون كردن،
فراخواني است

به جدال با تقدير ازلي‌ـ ابدي، و اينك بايد حلقة اقبال نا‌ممكن را جنباند. هر راز و رمزي هست،
آن‌سوي اين سنگ جبر نهفته است.همگان براي نخستين بار به رمز كشف اين معماي تا ابد،
اين راز غبار‌اندود تاريخي، دست يافته‌اند، پس آن را شادمانه و فاتحانه، همچون دعايي مقدس
بر لب تكرار مي‌كنند و اين‌بار، شب نه ديگر لعنت‌بار، بلكه درياي‌ست عظيم و نوراني:

و شب، شط جليلي بود پر مهتاب.گويي اين شب، آيينه‌اي است در مقابل دنياي منبسط و منور

درون جماعت فاتح. اين‌گونه تعامل دنياي برون را در شعر نيما نيز به وضوح ديديم:

خانه‌ام ابري استيكسره روي زمين ابري‌ست با آندر سطر: و شب، شط جليلي بود پر مهتاب،

كيفيت توالي هجاها و موسيقي واژگان، فضايي شاد و پر اشراق آفريده‌‌اند كه با حالات روحي

افراد همگون است. سطور بعدي شعر، نمايش ديداري شنيداري تلاش و تقلاي دسته‌جمعي

زنجيريان است براي برگرداندن تخته‌سنگ و مقابله با جبر موروثي:هلا، يك... دو... سه

ديگربارهلا يك، دو، سه ديگربارعرق‌ريزان، عزا، دشنام، گاهي گريه هم كرديم.تكرار سطر نخست،
القاگر تداوم و توالي تاريخ اين كشش و كوششهاي جمعي است.

سطر سوم نيز نمايش رنجها،
نوميديها و ناكاميهاي آنان است در اين مسير. دست و پنجه افكندن با سنگ جبر و جبر سنگين،
با همه سختي و سهمناكي‌اش به پيروزي مي‌انجامد: پيروزي‌اي سنگين اما شيرين:
اين بار لذت فتح، آشناتر است. زيرا يكبار «هنگام آگاهي از سنگ‌نوشته»
اين شادكامي را تجربه كرده‌اند.

همگان مملو از شور و شادماني، خود را در آستانه فتح نهايي مي‌بينند.

شكستن طلسم تقدير، و رهايي از زنجير پير، همان‌كه زنجيري سبك‌تر دارد،

درودگويان به جد و جهد همگان فراز مي‌رود تا پيام‌آور رهايي و رستگاري باشد:

خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند:(و ما بي‌تاب)لبش را با زبان تر كرد

(ما نيز آن‌چنان كرديم)در همين بخش، حالت انتظار و بي‌تابي جماعت با بيان مصور
حركات طبيعي و بازتابهاي فيزيكي آنان مجسم شده است.

شعر، نمايشي‌تر مي‌شود و شاعر، با بهره‌گيري از شگرد «تعليق» گره‌گشايي از راز واقعه را
به تأخير مي‌افكند تا به اشتياق و هيجان خواننده و بيننده بيفزايد.

آرامش و ضربان كند سطرها، بهت و بيخودانگي «خوانندة رمز كتيبه» را مجسم مي‌سازد:

و ساكت ماند نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند دوباره خواند، خيره ماند، پنداري زبانش مرد..

.توالي موسيقي دروني قافيه‌هاي داخلي:
ماند، خواند، ماند، حالتي سرشار از حيرت و گيجي توأم با ضربان خفيف قلب را القا كرده‌اند.

صبر جماعت لبريز مي‌شود و از او مي‌خواهند تا راز بگشايد: «براي ما بخوان!»

خيره به ما ساكت نگه مي‌كرداما پاسخ او نگاهي بهت‌زده و حيرت‌آلوده است.
در اين سكوت سترون، جز صداي جرينگ جرينگ زنجيرهاي مرد، هنگام فرود آمدن،
چيزي به گوش نمي‌رسد، گويي تنها صداي رسا و رها، هنوز و همچنان طنين جبر است
كه در دهليز گوشها مي‌پيچد. فرود آمدن مرد، گويي فروريختن بناي آمال و آرزوهاي آدميان است.

مرد، ويران و مبهوت، پرده از آنچه كه ديده مي‌گشايد:نوشته بود/ همان/ كسي راز مرا داند
كه از اين رو...و فاجعه با همه ثقل و سنگيني‌اش بر روح و جان همگان فرود مي‌آيد.

طنين تكرار در گوشها مي‌پيچد و دلها و دستها ويران مي‌شوند.
سطر آخرين، زنجيرة توالي و تكرار تاريخ‌ـ تاريخ شكست آدمي را در برابر چشمان خواننده
تصوير مي‌كند.
گويي حيات سلسله‌وار بشر، سيري دوراني است بر مدار هميشگي دايره‌اي چرخان كه اشكال
و ابعاد مستدير حاصل از اين دوران آسياب‌گونه، پيوسته انسان محبوس و مجبور را به فراسوهاي
موهوم اين زندان گردان فرا خوانده است.اما سرنوشت آدمي، همانا پرواز در شعاع همين قفس
مات و مدور بوده است كه چرخ فلك‌‌وار، فراز و فرودي متوالي و متكرر دارد.

بند آخرين شعر، تصويري عميق و عاطفي است از افسردن و پژمردن جماعت گيج و گرفتار:
نشستيم وبه مهتاب و شب روشن نگه كرديمو شب، شط عليلي بوداين بار، شب مانند دريايي بيمارگونه
به نظر مي‌رسد كه همچنان بازتاب درون غم‌آلود و دردآميز مردمان است.

مردماني تنها و ترك‌خورده. بيهوده نيست كه شاعر در سطر دوم اين بند، فقط و فقط از يك «و»

عطف در ساخت يك مصرع مستقل بهره جسته است اين و او عطف، معطوف به تاريخ تنهايي و
تنهايي تاريخي ماست كه در گوشه‌اي كز كرده است، بودني است معطوف به زنجيرة سطرها و
سيطره‌هاي پيشين و پسين.اما با توجه به نظام انديشگي شاعر، مي‌توان از چشم‌اندازهاي
عيني نيز به تماشا و تأويل «كتيبه» پرداخت. از دريچه‌اي ديگر «كتيبه» مي‌تواند مظهر تلاش
و تكاپوي مداوم و مستمر توده‌ها براي برگرداندن سنگ جبر اجتماعي‌ـ سياسي دوران باشد كه
همواره، همچون كوهي مهيب، حضور و استبداد جمعي، آگاهي و عقلانيت فردي و جمعي، با صوت
و صفيري ناشناس، مردمان را به دگرگون‌سازي تقدير فرا مي‌خواند.

آزادانديشان، پيشگام اين انقلاب و دگرگوني مي‌شوند و مردمان نيز با عزم و پايداري
سترگ خويش، و با تحمل رنجها و شكنجه‌هاي مستمر، بار جنبشهاي اجتماعي را بر
دوش مي‌كشند، اما سرانجام آن روي سكة سهمگين سرنوشت، تصويري‌ست از روية هميشگي آن،
تجربة جنبش مشروطيت و انجاميدنش به استبداد رضاخاني، تجربة نهضت ملي مصدق
و سرانجام شكست آن با كودتاي 28 مرداد و ...،
مصاديق تاريخي اين‌سو و آن‌سوي كتيبة سرنوشت‌اند.

اما فراتر از همه اينها، «كتيبه» در ما و با ماست. هر كس در زمان و مكاني كتيبه‌اي دورو در درون
دارد كه از هر سو بازتابي يكسان دارد. آنجا كه اخوان مي‌گويد:نوشته بود:

همان، كسي راز مرا داندكه از اين‌رو به آن رويم بگرداندواژة «همان» چكيدة همة ديده‌ها
و شنيده‌هاست از تماشاي‌ـ هر دو سوي هستي. در اين «همان» همة تجربه‌هاي تلخ بشر
در مسير رسيدن به «آن» موعود مقدس نهفته است. اما هنوز و همچنان
«همان است و همان خواهد بود» اين دور تسلسل، به مثابة تقديري ازلي‌ـ ابدي
همزاد آدمي است.

اما آدمي به‌راستي تا به اين حد محكوم و مجبور است؟ آيا نمي‌توان... ؟

سرنوشت مردماني كه مي‌كوشند كوه عظيم جبر را جابه‌جا كنند، از منظري اساطيري، يادآور
اسطورة يوناني سيزيف است. سيزيف نيز به جرم فريب خدايان، محكوم است كه صخره‌هاي
عظيم جبر بشري را كه پياپي فرود مي‌آيند، به اوج بغلتاند و دوباره ... ،
بدين‌گونه تاريخ تلخ او، تكرار و تسلسل همين رنج ابدي است. بيهوده نيست كه

«آلبركامو»‌ـ نويسنده و فيلسوف نامدار فرانسوي‌ـ سرنوشت انسان قرن بيستم را شبيه سرنوشت
سيزيف مي‌داند كه بايد زندگي را همچون سنگ سيزيف بر دوش خود حمل كند.

7 «كتيبه» همچنين يادآور بن‌ماية داستان قلعه حيوانات اثر «جورج ارول» است كه در آن جنبش
آزادي‌خواهانه حيوانات در نهايت به استبداد تازه‌تري مي‌انجامد اين داستان به طور سمبوليك
فرجام انقلاب كمونيستي روسيه به رهبري لنين را كه به ديكتاتوري پرولتارياي استالين انجاميد
به نمايش مي‌گذارد... در نهايت، كتيبه، «دشنامي‌ است به تاريخ كه جماعات انساني را به دنبال
نخود سياه فرستاده است... »8
ساختار كلامي «كتيبه» تلفيقي است از اسلوب زبان پر صلابت كهن و برخي امكانات زبان امروز
از رهگذر همين تلفيق، شاعر هم در تكوين فضايي تاريخي‌ـ اساطيري توفيق يافته است و
هم در تجسم فضايي عيني و عاطفي. از وجوه ديگر ساختار اين شعر، روح روايي‌ـ دراماتيك
آن است كه قدم به قدم به پيوند روحي مخاطب با زنجيرة حوادث و حالات شعر مي‌افزايد؛
به نحوي كه مخاطب در جريان سيال كنش و واكنشهاي جسمي و روحي كاراكترهاي شعر،
نقشي فعال مي‌يابد. نقاشي و نمايش دقيق حالات و حوادث، نيز در فرآيند مشاركت خواننده
با متن نقشي بسزا ايفا مي‌كند.

وزن سنگين شعر (مفاعيلن و مفاعيلن..) با هنجاري موقر و مناسب با روايت، به‌خوبي كندي

حيات و حركت آدميان را در چنبرة جبر تاريخ و اجتماعي، مجسم كرده است؛ كما اينكه كميت طولي
سطرها همواره با كشش صوتي كلمات، با هنجار حوادث و نيز با حالات كارآكترها داراي تناسب
ساختاري است مثلاً پراكندگي و ناهمگوني طولي مصراعها در ابتداي شعر از سويي، و پيوستگي
و تساوي طولي آنها در بخش دوم شعر (به هنگام اتحاد و حركت جماعت) از ديگر سو،
مبين پراكندگي و پيوستگي افراد در دو برهة خاص از واقعه است در سراسر شعر، خط مستقيم
روايت شاعرانه بر بستر وحدت داستاني نيز به تشكل ارگانيك اجزاي شعر مدد رسانده و مانع
تشتت درونة متن شده است. اخوان در سرودن «كتيبه» از اسلوب «روايت و مكالمه»
به‌طور هم‌زمان بهره جسته است. او بدون هيچ پيش‌زمينه و پيش‌ساختاري وارد حيطة
متن مي‌شود و روايت داستاني را به پيش مي‌برد. روند داستاني‌ اثر، بر اساس شگرد حركت
از آرامش به اوج و سپس بازگشت به آرامش اوليه است. كما اينكه «ولاديمير پروپ»
استاد مردم‌شناسي دانشگاه لنينگرادـ نيز تغيير موقعيت يا رخداد را از عناصر اصلي
روايت مي‌داند.

9

عنصر مكالمه (Dialogue) نيز در شعر به تكوين فضايي حسي و ملموس بر بستر درام،

ياري رسانده است؛ يا آنجا كه در اواخر شعر، عمل داستاني عمدتاً بر پاية مكالمات به پيش مي‌رود
و شاعر خود به عنوان «داناي كل دخيل» در عرصة روايت و ديالوگها حضور دارد و با مراقبتي
هوشيارانه تعادلي ساختمندانه
بين سه عنصر روايت، مكالمه و تصوير برقرار ساخته است.

با اين‌همه، در آثار اخوان، غلبة روح روايي بر روند تصويري به وضوح نمايان است.

به همين جهت برخي معتقدند كه اخوان در عرصة اشعار روايي، بعضاً از منطق شعري
فاصله مي‌گيرد و آگاهانه يا ناخودآگاه به ورطة نظم و سخنوري در مي‌غلتد.

هر چند كه او خود مي‌گويد: «من روايت را به حد شعر اوج داده‌ام اما شعر را
به حد روايت تنزل نداده‌ام.»

10 بي‌شك سلطه و سيطرة روح روايت بر آثار اخوان از ذائقه تاريخ‌مدارانه او
نشئت مي‌يابد و همواره او را با سيمايي پيرانه و پدرانه بر منبر نقل و حكايت به
تماشا مي‌گذارد، بي‌هيچ پروايي از اينكه چنين هيئت و هويت معهود و موقري،
او را از چشم‌اندازهاي تازه و تابناك محروم سازد گويي او بر اين باور است كه:

«در گرايش به سوي نو و تازه، عنصري از جواني و خامي نهفته است.»

پس پيري و پختگي خود را پاس مي‌دارد.سخن آخر اينكه: كتيبه تنديس هنرمندانه
سرشت شاعر است كه با سرنوشت آدمي در گردونة رنج تاريخ گره خورده است.
گويي اخوان خود را عصارة رنج و شكنج آدميان محبوس و مجبور در تلاقي تنگ
حلقه‌هاي زنجير تاريخ مي‌دانست. اين سرشت و سرنوشت او بود كه همواره آن
روي كتيبه تقدير را آن‌گونه بنگرد و بخواند كه اين رويش را.

آيا نمي‌توانست «ديگر» ببيند و «دگرگون» بخواند؟ نه، نمي‌توانست، يا شايد هم نمي‌خواست،
در هر حال اين نتوانستن يا نخواستن، تقدير شاعرانة او بود.

هستي، براي او سكه‌اي دو رو بود كه در هر دو رويش «پوزخند تاريخ» نقش بسته بود،
و او تا آخرين لحظة عمرش نشنيد يا نشنيده گرفت اين دعوت را كه:
سنگي‌ست دو رو كه هر دو مي‌دانيمشجز «هيچ» به هيچ رو نمي‌خوانيمش
شايد كه خطا ز ديدة ماست، بيايك بار دگر نيز بگردانيمش
11پانوشت:1ـ رضا براهني، ناگه غروب كدامين ستاره (يادنامة اخوان ثالث)،

ص 1282ـ سديد الدين محمد عوفي، جوامع الحكايات... ،

ص 2873ـ علي‌بن عثمان هجويري، كشف‌المحجوب،

ص 124ـ صداي حيرت بيدار،

ص 2665ـ رضا براهني، طلا در مس، ج1،

(چ1371) ص2676ـ سطري از شعر «در اين بن‌بست» از احمد شاملو،

ترانه‌هاي كوچك غربت

ص 357ـ ر.ك: بررسي تطبيقي قهرمانان پوچي در آثار كامو، سارتر
و سال بلو، عقيلي آشتياني،

ص88ـ رضا براهني، طلا در مس،

ج1، ص2729ـ دستور زبان داستان، احمد اخوت،

ص1910ـ صداي حيرت بيدار،

ص20011ـ اسماعيل خويي، گزينة اشعار، ص296

منبع نقد : مجله شعر (بر گرفته از سایت http://www.iranpoetry.com/)

منتخب : آ قای احمد تمیمی از سایت شعرنو :

http://www.shereno.com/index.php

چــرا تکــرارم نمیـــکنی...؟!


● چــرا تکــرارم نمیـــکنی...؟!

چرا دیگر تکرارم نمیـکنی...؟!
چرا در واپسـین لحظه های عاشــقی
در میان یادها وخاطره ها...

آندم که بر شانه های پـرواز نشسـته ای
تا " دورشدن " را بیآموزی!!
در میان خیالت...مرغک دلم را ،
هـمراه خـویش نـُبردی؟
نمیدانستی مگر، عاشقانه میخواهمت ؟!
... پس ازاین اما...دیگر،بالهای پروازم ،
گشوده نخواهد شد...در آبی ِ بیکرانِ عشق
...اما...آه...
چرا دیگر تکرارم نمیکنی؟

مگر نبود آن" لحظـه های قسـم"
آن لحظه لحظه ی سرودن ِ ترانه های عاشقی
در... بند... بندهای " پیوند"
در عاشقانه واژه های
" باتو میمـانم" ..."بی تو میمیرم " !!!
اما...چرا....چرا چهره ام را،
که تا همیشه ، آینه ی خویش میخواستی
..حتی...لحظه ای ،درخـاطرت نبود؟!چرا...؟
چگونه توانای رفتنت بود؟!
چگونه پرواز را"در فصل کوچ"....
بی من... به بالهای رفتن سپرده ای؟!
چرا امروز تکرارم نمیکنی
آری نامم را...عشــقم را...قلبم را
چرا تکرارم نمـیکنی ؟....
آخر مگر، چـه شد ؟!!!

دوشنبه 23 شهريور 1388
سروده ی فــرزانه شیـدا
f sheida


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان