۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

ترانه ی زیبای * شاپرکا بین گل شقایقا / شاعر معاصر احمد یزدانی




ترانه ی زیبای * شاپرکا بین گل شقایقا / شاعر معاصر احمد یزدانی

تاريخ تولد: سه شنبه 30 خرداد 1368

کشور: ايران شهر: کرج

دیگر میخواهم اینگونه بنویسم به سبک خط نویسان سرزمین غروب زده ی قلب به سبک عاشقانی که با مرگ در خیال دیدار بیشتری دارند تا با تولد در هوشیاری.میدانید زندگی را چگونه دوست دارم ؟دوست دارم شبی که در کلبه ی خود با تنهایی تنها هستم شعر بسرایم از او که سوم شخص تمام اشعار من است اری قرار بود که دیگر از معشوقم ننویسم و از دل خویش بنویسم و حال شروع میکنم و از دل مینویسم و دستانم را به اعماق قلبم فرومی برم و اشعار پوسیده و زنگار زده ی قلبم را که مچاله گشته اند را از بغچه ی تنهایی بر میدارم و میخوانم و به دور از قافیه ها و با جنگ با وزن و اهنگ ها ان را برای شما میخوانم www.2kolbe.blogfa.com
ليست دفتر شعر ها احمد یزدانی
نوشته های ادبی احمد یزدانی
از سایت شعرنو
www.shereno.com



شاپرکا بین گل شقایقا

رو خط اهن قطار یه شاپرک نشسته بود
انگار که بغض اسمون توی دلش شکسته بود

یه زخم کاری و عمیق نمک میذاشت رو بال اون
همون یه زخم شاپرک که نحسی بود تو فال اون

انگار که خسته بودنش از عاشقی بود و گلا
یه طوری باز نشسته بود شبیه اسمون جلا

همین که خواست گریه کنه دلش پر از گلایه شد
اسمون پر از غمش سقف بدون پایه شد

خراب شدش روی سرش مثل وفای روزگار
مثل فریب اون گلا که مونده بود به یادگار

میگفت خدا چرا همش منم جدا از عاشقا
جرا فقط پر میزنن شاپرکا بین گل شقایقا

صدای سوت سوت قطار چشای اونو تر میکرد
اون هدف خودکشیشو یه جوری تازه تر می کرد

امید زنده بودنو مچاله کرد گذاشت کنار
تا این که خوابوند سرشو رو ریل اهن قطار

یهو یه صحنه ای رو دید دلش از اون دلش برید
انگار که باز شقایقو گل عزیزشو می دید

درست میون سختی و سرمای سنگا ی کثیف
یه گل جونه کرده بود اما بودش خیلی نحیف

اون شاپرک دلش گرفت پر زد و رفت به اسمون
قطار بازم سوت کشیدو رفتش مثه ترانه امون

شاعر احمد یزدانی

ماهيت عشق /شهید مرتضی مطهری ارسالی آقای امید دارابی



اميد دارابی
تاريخ تولد: جمعه 30 تير 1368
کشور: ايران شهر:
در توضیحی مختصر می تونم بگم که هیچ ادعایی در شعرنویسی ندارم

ليست دفتر شعر ها اميد دارابی
نوشته های ادبی اميد دارابی
site:
shereno.com



ترجمه متن داخل عکس: عشق شروع وآغاز همه چیز است *ف.شیدا
ماهيت عشق
نوشته شده در 17/8/1388 - 16:17 توسط اميد دارابی در موضوع عمومی

در زبان عربی می‏گویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه‏ " است ، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " می‏گویند که به هر چیز برسد دور آن می‏پیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می‏رسد دور آن چنان می‏پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می‏کند و در اختیار خودش قرار می‏دهد.

یک چنین حالتی در انسان پیدا می‏شود و اثرش‏ این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج می‏کند، خواب‏ و خوراک را از او می‏گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می‏کند، یعنی‏ یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود می‏آورد، یعنی او را از همه‏ چیز می‏برد و تنها به یک چیز متوجه می‏کند به طوری که همه چیزش او می‏شود، یک چنین محبت شدیدی.

در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است. در حیوانات ، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند. یا همسرها نسبت به هم دارند. اگر غیرت دارند، اگر تعصب دارند، هر چه که نسبت به‏ اینها دارند، در حیوانات هم کم و بیش پیدا می‏شود. ولی این حالت به‏ این شکل ، مخصوص انسان است.

اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است. ابن سینا رساله مخصوصی دارد در " عشق " . همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات ، صفحات زیادی‏ حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت‏ چیست که در انسانها پیدا می‏شود ، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل می‏شود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست ؟

نظریات درباره ماهیت عشق
نظریات مختلفی در این باره داده شده است . بعضی خودشان را با این‏ کلمه خلاص کرده‏اند که این یک بیماری است، یک ناخوشی است، یک مرض‏ است. این نظریه ، می‏توان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلکه می‏گویند یک موهبت است.
مسأله اساسی در اینجا این است ‏که آیا عشق بطور کلی یک نوع‏ بیشتر نیست یا دو نوع است؟

نظریه اول
بعضی نظریات این است که عشق یک نوع‏ بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است، یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک‏ دارد و یک نوع هم بیشتر نیست، تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام‏ اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست.

مانند فروید ، این روانکاو معروف که‏ همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می‏داند علم دوستی را ، خیر را ، فضیلت را ، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می‏داند .ولی نظریه‏ او را امروز دیگر قبول نمی‏کنند.

نظریه دوم
گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است) دو نوع می‏دانند. مثلا ابوعلی سینا ، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا عشق را دو نوع می‏دانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی می‏دانند که اینها را عشق‏ مجازی می‏نامند نه عشق حقیقی و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق‏ نفسانی است ، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.

عشق جسمانی منشأش غریزه است، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم‏ پایان می‏یابد چون پایانش همین است، اگر مبدأش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهرا پایان می‏یابد، از آنجا آغاز می‏شود و به اینجا پایان می‏یابد. ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به‏ مرحله‏ای از عشق می‏رسد که مافوق این حرفهاست.

خواجه نصیرالدین از آن به‏ " مشاکله بین النفوس " تعبیر می‏کند ، که یک نوع همشکلی میان روحها وجود دارد، و در واقع اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای‏ عشق روحانی و معنوی هست که در واقع ، نفسی هم اگر اینجا وجود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است که روح انسان با او متحد می‏شود و به او می‏رسد و او را کشف می‏کند ، و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است. (فعلا ما داریم فرضیه‏ها و نظریات را می‏گوییم.)

در همین زمینه است که داستانها نقل می‏کنند، می‏گویند اینکه عشق می‏رسد به آنجا که عاشق ، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی‏تر می‏دارد، برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او در درون خودش با یک حقیقت دیگری با همان صورت معشوق که در روح او هست و در واقع صورت این شی‏ء ( معشوق ظاهری ) نیست ، صورت یک شی‏ء دیگر است خو می‏گیرد و با او هم خوش است.

این داستان را حتی در کتابهای فلسفی نیز نقل می‏کنند که مجنون بعد از اینکه آنهمه شعرها و غزلها در فراق لیلا و در عشق او گفته بود، روزی در بیابان ، لیلا آمد بالای سرش و او را صدا زد : مجنون سرش را بلند کرد ، گفت : کی هستی؟ گفت : منم لیلا ، آمده‏ام سراغت. ( به خیال اینکه دیگر حالا مجنون بلند می‏شود و این محبوبی را که در فراقش اینقدر نالیده چگونه‏ در آغوش می‏گیرد. )

گفت : نه ، برو : لی غنی عنک بعشقک : من به عشق تو خوشم و از خودت بیزارم.

اتفاقا نظیر همین قضیه در شرح حال شاعر معروف معاصر شهریار مطرح است. شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده ، در همین تهران در خانه‏ای‏ پانسیون بوده است. ( او تبریزی است. ) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه‏ می‏شود و چگونه هم عاشق می‏شود. آن دختر را به هر دلیل به او نمی‏دهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز ، کار و شغل و تحصیل بر می‏دارد و می‏افتد دنبال او. بعد از سالها در یکی از ییلاقات ، همان خانم با شوهرش‏ به او می‏رسند و با او ملاقات می‏کنند. آن خانم می‏آید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او می‏گوید : نه ، اصلا من به تو کاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته‏ام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم.

شعری هم در این زمینه دارد که‏ بعد از اینکه این خانم به سراغش می‏آید این شعر را می‏گوید، یعنی وصف‏ حال خودش را می‏گوید در حالی که بیان می‏کند که من چگونه به عشق او خو کرده‏ام و التفاتی به خود او ندارم.

حال این را اجمالا می‏گویم برای اینکه شما به گوشه‏ای از ادبیات عرفانی‏ اسلامی توجه کنید که این مسأله از آن مسائلی است که فوق العاده قابل توجه‏ و قابل تحلیل است.

پس این نظریه ، نظریه‏ای است که عشق را تقسیم می‏کند به عشق جسمانی و عشق نفسانی ، یعنی به نوعی عشق قائل است که هم از نظر مبدأ با عشق‏ جسمانی متفاوت است یعنی مبدأش جنسی نیست، ریشه‏ای در روح و فطرت‏ انسان دارد و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است چون عشق جنسی با اطفاء شهوت خاتمه پیدا می‏کند، ولی این عشق در اینجاها پایان نمی‏پذیرد.

قدر مسلم این است که بشر عشق را ستایش می‏کند، یعنی یک امر قابل‏ ستایش می‏داند، در صورتی که آنچه از مقوله شهوت است قابل ستایش نیست‏. مثلا انسان شهوت خوردن یا میل به غذا که یک میل طبیعی است دارد. آیا این میل از آن جهت که یک میل طبیعی است هیچ قابلیت تقدیس پیدا کرده‏؟

تا به حال شما دیده‏اید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کند؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد، مثل‏ شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حال این حقیقت ، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل‏ می‏دهد. این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است‏ که این پدیده چیست؟

فنای عاشق در معشوق



عجیب‏تر این است که بشر افتخار می‏کند به اینکه در زمینه معشوق ، همه‏ چیزش را فدا کند، خودش را در مقابل او فانی و نیست نشان بدهد ، یعنی‏ این برای او عظمت و شکوه است که در مقابل معشوق از خود چیزی ندارد، و هر چه هست اوست، و به تعبیر دیگر " فنای عاشق در مقابل معشوق " .


چیزی است نظیر آنچه که در باب اخلاق گفتیم که در اخلاق چیزی است که با منطق منفعت جور در نمی‏آید ولی فضیلت است، مثل ایثار و از خود گذشتن.

ایثار با خود محوری جور در نمی‏آید، فداکاری با خودمحوری جور در نمی‏آید ولی معذلک‏ می‏بینید انسان از جنبه خیر اخلاقی ، جود را ، احسان را ، ایثار را ، فداکاری را تقدیس می‏کند ، اینها را فضیلت می‏داند، عظمت و بزرگی‏ می‏داند. در اینجا هم مسأله عشق با مسأله شهوت متفاوت است، چون اگر شهوت باشد ، یعنی شیئی را برای خود خواستن. فرق بین شهوت و غیر شهوت‏ در همین جاست . آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله ، مسأله شهوت است‏ هدف تصاحب و از وصال او بهره‏مند شدن است، ولی در " عشق " اصلا مسأله‏ وصال و تصاحب مطرح نیست ، مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است ، یعنی‏ باز با منطق خود محوری سازگار نیست.

این است که این مسأله در این شکل ، فوق العاده‏ای قابل بحث و قابل‏ تحلیل است که این چیست در انسان؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه‏ می‏گیرد که فقط در مقابل او می‏خواهد تسلیم محض باشد و از من او ، از خود او و از انانیتش چیزی باقی نماند . در این زمینه مولوی شعرهای خیلی خوبی‏ دارد که در ادبیات عرفانی فوق العاده است:

عشق قهار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق


مسأله پرستش این است، یعنی عشق ، انسان را می‏رساند به مرحله‏ای که‏ می‏خواهد از معشوق ، خدایی بسازد و از خود ، بنده‏ای ، او را هستی مطلق‏ بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند . این از چه مقوله‏ای‏ است؟ واقعیت این حالت چیست؟

گفتیم که یک نظریه این است که می‏گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت‏ جنسی دارد ، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می‏کند و ادامه می‏یابد و تا آخر هم جنسی است.

نظریه دیگر همان نظریه‏ای است که عرض کردیم حکمای ما این نظریه را تأیید می‏کنند که به دو نوع عشق قائل هستند:

عشقهای جنسی و جسمانی ، و عشقهای روحانی ، و می‏گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد.

نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می‏کند که ما آن را " پرستش " می‏نامیم. این هم چیزی است‏ که با حسابهای مادی جور در نمی‏آید.

نظریه سوم
نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه ، آن نظریه‏ دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا می‏شود که با جنبه‏های جنسی‏ سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن‏ باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است ، گرسنگی یک حالت طبیعی است ، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی‏ هست و اگر چنین نباشد نیست ، در احتیاج جنسی هم همین طور است ، وقتی‏ که این احتیاج مادی باشد ، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه‏ نیست ، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست ، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت ، غیر جنسی‏ است ، یعنی به طور جنسی شروع می‏شود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می‏دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی‏ می‏شود.

ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره‏ عشق کرده است . او همین نظریه را انتخاب می‏کند و نظریه فروید را طرح و رد می‏کند . او می‏گوید:

حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می‏دهد ، یعنی دیگر از حالت جنسی بطور کلی خارج می‏شود.
او اساس نظریه فروید را صحیح نمی‏داند.

سخن ویلیام جیمز
ویلیام جیمز در کتاب دین و روان می‏گوید: به دلیل یک سلسله تمایلات‏ که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات‏ دیگری هم در ما وجود دارد که با حسابهای مادی و با حسابهای طبیعت جور در نمی‏آید و همین تمایلات است که ما را به ماوراء طبیعت مربوط می‏کند، که‏ توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده‏اند و معتقدند که این‏ حالت فنایی که عاشق پیدا می‏کند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر معشوق واقعی‏اش همین شی‏ء مادی و جسمانی می‏بود، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شیی‏ء به سوی فنای خودش تمایل پیدا می‏کند؟

ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این ( معشوق ظاهری‏ ) نمونه‏ای و مظهری از اوست و این در واقع با کاملتر از خودش و با یک‏ مقام کاملتر متحد می‏شود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش می‏رسد .

سخن راسل
غربیها اینگونه عشقها ( عشق روحانی ) را عشقهای شرقی می‏نامند و حتی تقدیس هم می‏کنند. برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق می‏گوید:

" ما امروزیها حتی در عالم تصور نمی‏توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می‏راندند بی آنکه کوچکترین التفاتی از محبوب‏ بخواهند درک بکنیم . "

می‏خواهد بگوید که ما معمولا در عشقهایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله‏ای و مقدمه‏ای برای وصال می‏دانیم. ( در این زمینه جمله‏های زیادی‏ دارد. ) می‏گوید در عشقهای شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است، و بعد خیلی هم تقدیس می‏کند، می‏گوید این عشقهاست که‏ به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می‏دهد.


منبع : کتاب فطرت ، شهید مرتضی مطهری ، ص 89

ارسالی آقای :اميد دارابی




وسروده ای از شاعر معاصر:
امید دارابی :بانام: لبخند
_________________________:

هنوز هم لبخند به لب داری؟
من نمیدانم
سهم کیست آن لبخند
ولی میدانم باز هم ،
آن لبخند
کسی را عاشق خواهد کرد
یادت نرود
یادت نرود که اینبار
َآن کس باید لایق لبخند تو باشد
آری
چه سخت است
که من اینجا
تنها هستم و
هنوز هم
به یاد می آورم
لبخندهایت را
...
شاعر امید دارابی

پيامی زيبا / نوشته شده توسط شکوفه جباری



پيام زيبا ۲/(فقط ۳۶۰ثانيه از تمام ساعات زندگيتو براى اين مطلب بگذار)
نوشته شده در 16/8/1388 - توسط شکوفه جباری در موضوع عمومی

فقط چند ثانيه از زندگيت را به خواندن اين شعر ببخش دوست من
بيشتر افراد اين شعر را به مادر ترزا نسبت مي دهند زيرا يک نسخه از آن در اتاقش نصب شده بود ولي در حقيقت کنت کيت در 19سالگي زماني که دانشجوي هاروارد بود آن را سروده و اين شعر براي اولين بار توسط انجمن دانشجويي هاروارد منتشر گرديد.

* سلوک خردمندانه *
مردم اغلب غير منطقي‌، خود محور ومتعصب هستند
در هر حال آنها را ببخش
اگر مهربان باشي
مردم تو را متهم مي کنند که پشت اين مهرباني ها
هدفهاي خودخواهانه پنهان شده است
در هرحال مهربان باش
اگر موفق شوي
دوستان دروغين ودشمنان واقعي به دست خواهي آورد
در هرحال موفق شو
اگر صادق وصريح باشي
ممکن است تو را فريب دهند
در هرحال صادق وصريح باش
چيزي را که براي ساختنش سالها تلاش کرده اي
مي توانند دريک شب نابود کنند
در هرحال تو بساز
اگر آرامش وخوشبختي بيابي
مورد حسد واقع مي شوي
در هرحال به دنبال خوشبختي باش
کار خوب تو امروز تو را
اغلب افراد فردا فراموش مي کنند
در هرحال تو کار خوبت را انجام بده
بهترين هايت را به دنيا بده
واين ممکن است هرگز کافي نباشد
در هرحال تو بهترين هايت را به دنيا بده
مي دوني در آخر
هرچه بود بين تو وخداست
در هرحال هيچ کدوم بين تو وآنها نبوده
*******************************
سبزي پرکنه زندگيتون
شادي بياد به خونتون
قهقهه ي خنده روي لباتون
يه دنيا اميد توي دلتون
يه دنيا آرزو تو چشماتون
نشينه بارون غم به نگاهتون
وخلاصه دعاي منو و تموم دوستان هميشه به يادتون
پشت وپناهتون

نوشته شده در 16/8/1388 - توسط شکوفه جباری در موضوع عمومی



شکوفه جباری

تاريخ تولد: جمعه 12 ارديبهشت 1365
کشور: ايران شهر: يزد

]چاپ رمان همسفر عشق در سال 1383با همکاري اداره فرهنگ وارشاد اسلامي استان يزد و کتاب در دست چاپ با عنوان شهاب آسماني وگرافيست

ليست دفتر شعر ها شکوفه جباری
نوشته های ادبی شکوفه جباری


site:

www.shereno.com

تحقیقات فلسفی/یادداشتی بر دوره بندی تاریخ اروپا



مرگ آلکستیس (The Death of Alcestis) اثر پیر پیرون (Pierre Peyron) در موزه لوور.شاید داستان آلکستیس زیباترین داستان عشق تمام تاریخ باشد. همانطور که پیش از این گفته بودم آپولو به سزای کشتن غولهای یک چشم (Cyclops) از سوی زئوس برای یکسال به زمین تبعید شد تا به انسانها خدمت کند. در این یکسال او چوپان پادشاهی بنام آدمتوس (Admetus) شد. آدمتوس رفتار بسیار دوستانه ای با آپولو داشت و آنها با یکدیگر دوست شدند. آدموتوس عاشق دختری با نام آلکستیس شد. اما این دختر خواستگارهای زیادی داشت و هنگامی که آدمتوس از پدر دختر خواستگاری کرد ، پدر برای اینکه درخواست او را رد کند از او درخواست غیر ممکنی کرد. درخواست این بود که آدمتوس برای ازدواج باید یک کالسکه را بوسیله شیر و خرس خرکت دهد و به خواستگاری بیاید. آدمتوس این مسئله را با آپولو در میان گذاشت و آپولو به رسم دوستی این خواسته را برآورده ساخت. آدمتوس با آلکستیس ازدواج کرد. آپولو که از دوستی با آدمتوس بسیار راضی بود سعی کرد خدمت دیگری نیز به او بکند. او از سرنوشت خواست تا موافقت کند زمان مرگ آدمتوس او نمیرد. سرنوشت به یک شرط موافقت کرد. به این شرط که کسی حاضر شود بجای آدمتوس بمیرد. آدمتوس قبول کرد و بالاخره زمان مرگ او فرا رسید. او از پدر و مادر کهنسال خود خواست تا موافقت کنند و بجای او بمیرند اما در کمال تعجب آنها موافقت نکردند. آدمتوس از سایر نزدیکان و دوستان خود نیز همین درخواست را کرد اما هیچکس حاضر نشد چنین فداکاری انجام دهد. آدمتوس که ناامید شده بود خود را برای مرگ آماده می ساخت اما همسر او آلکستیس حاضر شد بمیرد تا همسر او بتواند به زندگی خود ادامه دهد. آلکستیس مرد و آدمتوس زنده ماند. اما أدمتوس بسیار غمگین بود و به حاضر نشد بدون همسر فداکار خود زندگی کند. این عشق آنقدر خدایان را تحت تاثیر قرار داد که هرکولس به دنیای زیرین (Hades) رفت و با خدای مرگ مبارزه کرد تا او را راضی کند آلکستیس را بازگرداند. در تصویر پایین هرکولس در حال جنگ با تاناتوس (Thanatos) دیده می شود. پیام داستان این است که هیچ فداکاری بی پاسخ نمی ماند. مخصوصا اگر از روی عشق باشد.




ژوئن زبانه کش (Flaming June) .نقاشی زیر با داستان بالا ارتباطی ندارد.


دوره بندی در بررسی تاریخی اهمیت بسیار زیادی دارد. بعضی مفاهیم تاریخ اروپا برای ما که از فرهنگی کاملا متفاوت برخواسته ایم کاملا بی معنا است. برای همین قصد دارم در اینجا یک دوره بندی خیلی معمول و عادی از تاریخ اروپا را معرفی کنم و کمی توضیح دهم. آشکار است که این تنها تقسیم بندی ممکن نیست و تا حد زیادی هم قرار دادی است.

۱ ـ قرون وسطی (Middle Ages): قرون وسطی عموما به دورانی اطلاق می شود که از قرن پنجم میلادی و با تقسیم امپراطوری روم به بخش غربی و شرقی (۴۷۶ ب.م) آغاز می شود و تا رنسانس ادامه پیدا می کنند. در دوسوی این دوران دو فیلسوف بزرگ میسحی ایستاده اند : سنت آگوستین و توماس آکوئیناس

۱ ـ قرون وسطی (Middle Ages): قرون وسطی عموما به دورانی اطلاق می شود که از قرن پنجم میلادی و با تقسیم امپراطوری روم به بخش غربی و شرقی (۴۷۶ ب.م) آغاز می شود و تا رنسانس ادامه پیدا می کنند. در دوسوی این دوران دو فیلسوف بزرگ میسحی ایستاده اند : سنت
آگوستین و توماس آکوئیناس



یکی از مشهورترین آثار باقی مانده از قرون وسطی. موزائیک با نقش حضرت مسیح.

۲ ـ رنسانس (Renaissance): رنسانس که به زبان فرانسوی به معنای باز زائی یا همان نوزائی است دوران زمانی از قرن ۱۴ الی ۱۶ محسوب می شود. در این دوران که بیش از همه در شهرهای فلورانس و رم ایتالیا متبلور شد ، اندیشمندان و هنرمندان به میراث پیش از مسیحیت خود مانند روم و یونان مراجعه کردند. این دوران درواقع با پایان قرون وسطی همراه است.



دست نوشته قاعده نسبتها (Canon of Proportions ) اثر لئوناردو داوینچی. نماد دوران رنسانس

۳ ـ عصر روشنگری (The Age of Enlightenment): عصر روشنگری به قرن هجدهم اطلاق می شود که در آن محور تمامی شناخت بشر به عقلانیت منتقل شد. در این دوران کشفیات نیوتن در فیزیک باعث شد تا اندیشمندان سعی کنند در تمامی عرصه های دانش بشر مانند اخلاق و فلسفه و سیاست از همان الگوی نیوتنی که عقلانی محسوب می شد استفاده کنند. قانون اساسی آمریکا و انقلاب فرانسه از نقطه های اوج این دوران هستند



نقاشی نیوتن اثر ویلیام بلیک. توجه کنید که نیوتن در حال کشف اسرار جهان است. نشان دهنده نگرش عصر روشنگری.

۴ ـ رومانتیسیزم (Romanticism): رومانتیسیزم از انتهای قرن ۱۸ میلادی آغاز می شود و تا ابتدای قرن بیستم نیز ادامه دارد. عموما رمانتیسیزم را عکس العملی به عقل گرایی عصر روشنگری محسوب می کنند. در دوران رمانتیسیزم ایدئالهای روشنگری مانند عقل و دانش مورد انتقاد قرار گرفت و تاکید بر الهام و احساس و بازگشت به طبیعت ظهور کرد. اوج ادبیات رومانتیک در آثار *گوته مانند فاوست و در آثار فلسفی شوپنهاور و نیچه دیده می شود. ژان ژاک روسو در زمینه فلسفه سیاسی با ایده نیک بودن انسان اولیه یکی از پیشگامان رمانتیسیزم محسوب می شود.



سرگردان بر بالای دریای مه (Wanderer Above the Sea of Fog). نمونه ای از نقاشی رمانتیک. به تاکید بر مسئله ناشناخته توجه کنید. روح رمانتیسیزم رمز و ابهام و ترس است.


برگرفته از سایت:
analytic.blogfa.com/post-72.aspx

مینای خفته / سروده ای زیبااز شاعر معاصر * رها *



شاعر : رها

تاريخ تولد: جمعه 27 آذر 1366
کشور: ايران شهر: کاشمر
از نوشته های ایشان:
به نام آفریدگار انسانهای پاک
من اندیشمندی هستم که به دنیا مینگرم
و زیبایی زندگی را احساس می کنم
و خوب زیستن را آموختم
و پاک بودن را معنی زندگی خود می دانم...

ليست دفتر اشعار : رها
نوشته های ادبی: رها
در سایت شعر نو
نقاشی پایین : ژوئن زبانه کش (Flaming June)



سروده ی : مینای خفته

سروده هایم را به دست تقدیر بی سرنوشت می سپارم
تا نگاهی نو را استشمام کنم
که زندگی همه اش تغییر هایی پی در پی
در سکوت آبی دقایق است
و در جایی که جرات دیوانگی کم است
به مینای خفته در قلبم
رنگ تکرار میزنم
تا که شاید
تنها شاید...
لحظه ای دیگر زیسته باشم!
شاعر : رها

مجله الکترونیکی شعر وازنا-http://www.vazna.com



مطالبی درباره ی مجله ی وازنا _به تحریر مدیریت محترم وازنا":
http://www.vazna.com

درباره ی ما ...

مجله الکترونیکی « وازنا » مجله تخصصی شعر است . تخصصی نه به معنای دانشگاهی آن ، بلکه به این معنا که این مجله فقط به شعر می پردازد . نقد شعر ، معرفی کتابهای شعر ، اخبار شعر ، ترجمه شعر ، مباحث نظری مربوط به شعر و ... و مهم تر از همه خود شعر .

چرا « وازنا »
_____________
ما برای نام مجله دنبال یک واژه ی ساده که هم راحت نوشته شود و هم راحت خوانده شود ، در عین حال خوش آهنگ هم باشد ، تکراری هم نباشد و ... بودیم . فکر کردیم چه بهتر از این که به شعر نیما مراجعه کنیم و از میان ده ها واژه ای که نیما برای نخستین بار وارد شعر فارسی کرده است ، یکی را برگزینیم . به چند واژه رسیدیم ، بعضی ها تکراری بود ، یعنی دیگران استفاده کرده بودند ، بعضی ها تلفظ شان سخت بود ، بعضی ها بیش از سه هجا داشتند و ... تا این که به وازه ی « وازنا » رسیدیم و فکر کردیم این همان نامی است که در جستجویش هستیم . وازنا نام کوهی است در یوش ، رو در روی خانه ی نیما و نیما در شعر معروف « برف » از آن نام برده است .
صبح پیدا شده از آن طرف کوه « ازاکو » اما
وازنا پیدا نیست .


تحریریه « وازنا »
__________________________
ما یک گروه ده نفره ایم . گروهی که اغلب نفرات آن از طریق زنده یاد منوچهر آتشی به هم مربوط شده اند . بیش از نیمی از اعضای گروه از سال 81 عضو کارگاه شعر استاد آتشی در موسسه کارنامه بوده اند . پس از خاموشی چراغ تابناک کارگاه کوچک ما در آبان 84 ، نخستین جلسه را بی حضور استاد و با یاد او برگزار کردیم . جلسات بعدی را هم برگزار کردیم . اینبار با حضور حافظ موسوی که همه از قبل با او آشنا بودیم و استاد آتشی گاهی از او و شعرهایش برای ما گفته بود . حالا هم داریم جلسات هفتگی مان را برگزار می کنیم . دوستان دیگری هم به جمع اولیه افزوده شده اند . شده ایم یازده نفر که به ترتیب حروف الفبا عبارتند از : سوری احمد لو – علی ثباتی – مهسا حسنی – فاطمه جنتی – کتایون ریز خراطی – خانم کتابی – سعدی گل بیانی – حافظ موسوی و حسن ملایی
وازنا تریبون شاعران کارگاه شعر کارنامه
_________________________________
بی هیچ تعارف هدف اول ما در وازنا این است که کارهای خودمان را عرضه کنیم . وازنا تریبون اعضای کارگاه شعر کارنامه است . ما شعرها و مقالاتمان را در وازنا عرضه می کنیم و امیدواریم بتوانیم با مخاطبان اصلی خودمان که شاعران و علاقمندان شعر و ادبیات هستند ، ارتباط برقرار کنیم .

ما بسیار مایلیم که این ارتباط دو طرفه باشد . امیدواریم خوانندگان ، شاعران و منتقدان گرانقدر و همه ی کسانی که شعر برایشان « مسئله » است ، و مسئله مهمی هم هست ، در مورد کارهای ما اظهار نظر کنند . ما با آغوش باز از انتقادات استقبال می کنیم .

وازنا دریچه ای است برای گفتگو ما از شما دعوت می کنیم که در این گفت و گو شرکت کنید .
وازنا تریبون همه ی اهالی شعر
_______________________________
هدف دوم ما که باز هم بی هیچ تعارف مهم تر از هدف اول ما است این است که می خواهیم به سهم خودمان فضایی برای شعر و شاعان کشورمان فراهم کنیم .
ما می دانیم که شعر امروز فارسی طیف رنگارنگی از سلیقه ها را در بر می گیرد . ما هم سلیقه خودمان را داریم . اما معتقدیم شکوفایی شعر و ادبیاتمان در گرو تعامل همین سلیقه های رنگارنگ است .
بنابراین خواهیم کوشید سیمای واقعی شعر امروز ایران را – در حد خودمان – در وازنا نشان دهیم .
کتابهای جدید شعر را معرفی خواهیم کرد .
درباره ی بخش ادبی مجلات و روزنامه ها اظهار نظر خواهیم کرد . با شاعران و منتقدان به گفت و گو خواهیم نشست . ما هر چیزی را به شعر مربوط باشد به خودمان مربوط می دانیم .

اما ...
اما قطعا توان ما محدود است . ما که نمی توانیم همه ی این کارها را با اتکا به جمع کوچک خودمان به انجام برسانیم بنابراین دست یاری به سوی شما دراز می کنیم .

- برای ما شعر بفرستید .
- برای ما مقالات و ترجمه هایتان را بفرستید .
- نظرتان را درباره شعرها و مقالات وازنا برای ما بنویسید .
_ اشکالات کارمان را به ما یادآوری کنید . برای شکوفایی شعر و ادبیات ، _هیچ راهی دشوارتر و در عین حال ثمر بخش تر از راه گفت و گوی انتقادی وجود ندارد . با ما در این راه همراه شوید .

تحریریه وازنا
3/12/1384
سرمقالهی هفدهمین شماره وازنا:
http://www.vazna.com/article.aspx?id=2481
شاعر می‌میرد، شعر ماندگار است

نویسنده: حافظ موسوی

آبان امسال چهارمین سالگرد درگذشت منوچهر آتشی‌ست، باورم نمی‌شود که به همین زودی چهار سال از مرگ او گذشته و ما دوستان و شاگردان او چهار سال است که او را ندیده‌ایم.

ندیده‌ایم؟!... نه‌، این‌طور نیست. آتشی در سطر سطر شعرهایش حضور دارد. آتشی هنوز با ما و در ماست. با همان صدای خسته‌ی خشدار، با همان چشم‌های شوخ و نگاه‌های مهربان. با همان بی‌قراری‌ها، اضطراب‌ها و دل‌نگرانی‌هایش...

اما کاش بود و این روزها را می‌دید. آتشی این روزها را از پیش دیده بود. تساهلی که در او بود و ما را به خرده‌گیری و انتقاد از او وامی‌داشت، از جنس تساهل جنبش‌سبزی بود که او دیده بود، می‌دید و ما نمی‌دیدیم، یا دست کم خود من نمی‌دیدم. آتشی رخنه‌ی شعله‌های سبز را در حریم‌های ممنوعه دیده بود و به آن دل بسته بود و به سهم خود از نفس خویش در او می‌دمید و برای او اصلاً مهم نبود که چهار سال پس از مرگ او، کسی که بر مسند رسانه نشسته است درباره‌ی او چه خواهد گفت و چطور از آب گل‌آلود به گمان خود، ماهی خواهد گرفت. او نماند که این‌ها را ببیند، ولی دیده بود. اما کاش بود و می‌دید که هنوز کارگاه شعرش تعطیل نشده است و بچه‌ها، حتی جدی‌تر از قبل دارند کار می‌کنند و شعر می‌نویسند. کاش بود و می‌دید که کتاب‌های سوری، کتایون، سعدی و آذر درآمده است و بازتاب‌های درخوری یافته است.
دنباله متن در
http://www.vazna.com/article.aspx?id=2481
_______________________________********____________________

سرمقاله شانزدهمین شماره وازنا:

سوری احمدلو:
اساس شعر بر تفکر است و طبیعی‌ست که مقوله‌ی تفکر، اساس فلسفه است. اگر فلسفه دیریاب است، شعر هم گرچه در لباس واژه‌گانی ساده [و چه بهتر که با زبانی قابل ارتباط و دوست داشتنی] ارائه گردد، در محتوا چنان نیست که هر مخاطبی را با اندک توانی در زمینه‌ی درک مسائل مختلف، به خود جذب کند. در نتیجه از جرگه‌ی مقولات قابل فهم یا آسان‌یاب دور می‌گردد، و این دیگر مشکل شعر امروز نیست، که مشکل مخاطب است.

مطلب کامل در مجله وازنا


انزوا برادر من است – مصاحبه شهاب مقربین
سعدی گل‌بیانیه وازنا
www.vazna.com
می‌‌گویند جامعه‌‌ی ما ناموزون است. ما هر یک، به‌ عنوان افراد جامعه هم ناموزونیم. در بعضی رفتارها مدرن، در بعضی پسامدرن و در جاهایی سنتی هستیم. این ویژگی به همان خصیصه‌‌ی چسبنده بودن امر فرهنگ برمی‌‌گردد. در شعر هم اگر شاعر صادق و صمیمی باشد (یعنی ادا در نیاورد و نخواهد چیزی را که درونی‌‌اش نشده، به‌‌صرف مد روز بودن، ارائه کند)، تجربه‌‌های شاعرانه‌‌اش، گذشته از تجربه‌‌های زندگی، شرایط نشو و نما و صد البته آموخته‌‌هایش، از فرهنگ غالب بر شخصیت‌‌اش جدا نیست. و این همه را گفتم تا گفته باشم که من شعرم را می‌‌نویسم و می‌کوشم چیزی را بنویسم که در من هست؛ در من واقعی.

مطلب کامل
_____________در مجله وازنا____________

یادداشتی به یاد دوم مهر و تولد آتشی بزرگ
سوری احمدلو

[ای برگ‌های سبز/ دست مرا شفا دهید/ تا بوته‌های نور و طراوت را/ در غارهای وحشت و خاموشی/ به رشد آفتابی خویش/ یاری کنم./ ای آب‌های روشن/ چشم مرا شفا دهید/ تا از سراب‌های فریب‌‌آور/ سرچشمه‌های روشن پاکی را/ یاری کنم/] (دیدار در فلق)

مطلب کامل
_____در مجله وازنا__________________
گزارش رونمایی آخرین مجموعه شعر محمدعلی سپانلو، «قایق‌سواری در تهران»
بهار علیزاده

مراسم رونمایی آخرین مجموعه شعر محمدعلی سپانلو، «قایق‌سواری در تهران» که به‌تازگی توسط نشر افق منتشر شده، سه‌شنبه ۳۱ شهریور با حضور محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی، مدیا کاشیگر، محمود دولت‌آبادی، جواد مجابی، حافظ موسوی، شمس لنگرودی، هوشیار انصاری‌فر، فرزام شیرزادی و جمعی از اهالی فرهنگ و ادبیات برگزار شد.

مطلب کامل
______در مجله وازنا__________________
شرح حال و زندگی‌نامه‌ی ادوین آرلینگتن رابینسون
سوده جمالی

سبک شعری ِ رابینسون نشانگر ِ پایان ِ احساسی‌گری ِ باروک ِ در شعر ِ اواخر ِ قرن ِ نوزده است. مشهورترین شعرهایش روایت ِ مصائب ِ اشخاص در شهرهای کوچک را به نمایش در می‌آورد. اما او یک فیلسوف ِ روشمند نیست. با وجود ِ لحن ِ غم‌زده و کنایه‌آمیز و پایان‌های تراژیک ِ اشعارش، باور به خدایی متعالی و نیز به ارزش‌های انسانی به چشم می‌خورد.
مطلب کامل
________در مجله وازنا_______________

ترجمه‌ی مصاحبه‌ای با ادوین آرلینگتن رابینسون
زهره اکسیری
رابینسون: شعر زبانی‌ست که از طریق واکنشی کمابیش احساسی چیزی عموماً غیر ِ قابل ِ بیان را به ما می‌گوید. تمام ِ شعرهای واقعی، کوچک و بزرگ، این کار را انجام می‌دهند... به نظر ِ من شعر دو شاخصه دارد: شعر در نهایت غیر ِ قابل ِ تعریف و غیر ِ قابل تردید است. شعر ِ حقیقی شعری‌ست که غالباً به نوعی قطعیت معطوف است. تعریف ِ من از شعر را بر اساس ِ میزان ِ قطعیتی‌ست که می‌تواند تماماً در شعر ِ حقیقی وجود داشته باشد.
مطلب کامل
________در مجله وازنا_______

نگاهی بر بوطیقای ادوارد ارلینگتون رابینسون (۱۹۳۵-۱۸۶۹)
زهره اکسیری

اشعار ِ رابینسون را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد: اشعار ِ غنایی شامل ِ تصنیف‌ها، طرح ِ شخصیت‌ها و درام‌های روان‌شناختی، و نیز اشعاری که از هر جهت دراماتیک‌اند جز از نظر ِ فرمی. اما نه این درام‌ها را می‌توان بازی کرد و نه این سرودها را می‌توان آواز خواند. زاویه‌ی دید ِ شعر دراماتیک است و احساس ِ آن غنایی. رابینسون سادگی را در اشعار غنایی‌اش به اوج می‌رساند. او با نیرو و ضرافتی مثال‌زدنی اندیشه و احساس ِ انسان را استادانه بیان می‌کند. استعداد و توانایی ِ او در بازنمایی ِ تخیل ِ روحانی و گشودن ِ رشته‌های اندیشه و احساس قابل ِ تحسین است.
مطلب کامل
________در مجله وازنا____________
ترجمه‌ی شعر «ضیافت آقای فلاد» ادوین آرلینگتن رابینسون
سوری احمدلو

خوب جنابِ فلاد، ما خيلی وقته همو این جوری ندیدیم،
و خیلی هردو مون عوض شديم،
من از اون موقع که آخرين بار
...یک پیک با هم زدیم می‌ترسم. به خونه خوش آمدی!"
مطلب کامل
_______در مجله وازنا_______
ترجمه‌ی دو شعر از ادوین آرلینگتن رابینسون
زهره اکسیری

تنها یک صدا
که می‌شنوم چون میزانی
از موسیقی ِ همایونی ِ فراموش شده
که نواخته می‌شود وقتی انگشتان زیبای فرشته‌وار، ندانسته،
برگ‌های مرده را به تاج‌های گل، در جای خالی ِ گل رُز می‌بافند.
مطلب کامل
________در مجله وازنا________
ترجمه‌ی شعر «مینیور چیوی» اِدوین آرلینگتون رابینسون
هانا حقیقی

مینیور برای نبوده‌ها افسوس می‌خورد،
خیال‌بافی می‌کرد و از کار دست می‌کشید؛
رؤیای تب و کاملوت را می‌دید،
و نزدیکان پریامب را.
مطلب کامل
_____در مجله وازنا____________

ترجمه‌ی دو شعر از ادوین آرلینگتن رابینسون
فروغ رخشا

میان دیوارهای شکسته و خاکستری
بادها می‌وزند صفیرکشان و اندوه زده؛
همه رفته‌اند.
نه کسی امروز
تا سخن بگوید با آن‌ها از نیک وبد؛
نیست حرفی برای گفتن.
مطلب کامل
______در مجله وازنا___________
ترجمه‌ی شعر «بافه‌های گندم» ادوین آرلینگتن رابینسون
شادی عصاره‌پور

بدینسان بر زمینی که روزی خوش ندیده است،
روزها از پی روزها خوش می‌روند
هزار بافه‌ی طلایی خفته آن‌جا،
رخشنده و خاموش، نه بسی دور زمانی ـ
هزار دخترک مو طلایی انگار
از جایی که خفته بودند برخاستند و دور شدند.

مطلب کامل
_____در مجله وازنا_______________
ترجمه‌ی «ریچارد كوری» ادوین آرلینگتن رابینسون
علی مسعودی‌نیا

همچی كه ریچارد كوری پا می‌‌ذاشت تو میدون ِ شهرِ ما،
محوِ تماشاش می‌‌شدن جماعتِ توی خیابون:
از نوک پا تا فرق ِ سر یه پارچه آقا
خوش‌‌‌خلق و تر و تمیز، و به شكل شاهانه‌‌ای عینهو نی‌ قلیون

مطلب کامل
________در مجله وازنا________
هنر، هنرمند، تعهد
عباس گلستانی

عده‌ای مثل مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی معتقدند که هر گونه تلاش برای توضیح نظری و عقلانی آفرینش هنری، نشانه‌ای از زوال هنر است و عده‌ای دیگر مانند د. ژرمیک و روسکین به این اعتقاد دارند که هنر از حقایق عینی تهی‌ست و اصلا‌ً کاری به این موضوع ندارد که در بیرون از انسان چه واقعیت‌هایی وجود دارد بلکه آن‌چه مورد نظر است فقط جنبه‌ی روانی و ذهنی انسان و اشیاء است. گروهی دیگر هنر را یکی از شکل‌های وجدان اجتماعی تلقی می‌کنند.

مطلب کامل
______در مجله وازنا___________
یادداشتی بر کتاب «شعر و واقعیت + قطعات عمودی»

سعدی گل‌بیانی

شاید مهم‌ترین کتابی که بهروز صفدری (مترجمی که دانش‌‌آموخته‌‌ی جامعه‌شناسی و ساکن فرانسه است)، به فارسی برگردانده‌است «جامعه‌ی نمایش» اثر گی دو بور موقعیت‌‌گرای فرانسوی‌ست. از جمله‌‌ی کتاب‌های دیگری که صفدری ترجمه کرده‌است می‌‌توان «رسوایی شاعران» اثر بنژمن پره، «شرحی بر چنین گفت زرتشت» اثر پی‌‌یر اوبن سوفرن و «اینک آن انسان» اثر فردریش نیچه را نام برد. کتاب «شعر و واقعیت...» ترجمه‌ای‌ست از دو کتاب به همین نام نوشته‌‌ی روبرتو خوارز شاعر آرژانتینی و نشر بازتاب نگار آن را در سال ۱۳۸۷ روانه‌‌ی بازار کتاب کرده‌است.

مطلب کامل
______در مجله وازنا______________

ترجمه‌ی ترانه‌ای از باب دیلن، به همراه بیوگرافی مختصر
علی‌رضا ملیحی

برای این‌که بتونی صدای گریه‌ی مردم رو بشنوی،
مگه چند تا گوش باید داشته باشی؟
دیگه چند نفر باید بمیرن تا بفهمیم که جون آدم‌‌های زیادی گرفته شده؟
کسی به جواب این سؤالا دسترسی نداره، دوست من.
کسی به جواب اینا دسترسی نداره.
مطلب کامل
______در مجله وازنا___________
ترجمه‌ی شعر «مرا به یاد آور» کریستینا روزتی
سیاوش ضمیران

مرا به یاد آور
آن‌گاه که خواهم رفت
آن‌گاه که به سرزمین سکوت خواهم رفت
آن‌گاه که دستان تو دیگر
جایی برای آرمیدن من نخواهد بود

مطلب کامل
_______در مجله وازنا_______
ترجمه‌ی شعر «گفتگو با خاكستر پدرم كه در گنجه نشسته و گوش می‌كند» از لیزا زران، به همراه بیوگرافی مختصر
نسترن وثوقی

بدون چشم‌ها، پدرم هنوز به اطراف می‌نگرد
او می‌بیند که سعی می‌کنم چه کاری انجام دهم.
می‌بیند که بزرگ شده‌ام
با تأثیرپذیری کم‌تری از مرگ‌اش.
نیاز مرا برای جواب‌هایش، که فقط او می‌تواند برآورده کند، می‌فهمد
_دنباله ی متن در مجیه وازنا________
http://www.vazna.com/
__________________________________________________
ترجمه‌ی دو کوتاه‌سروده‌ از غادة‌السمان؛ چکامه‌‌سرای سوری
ستار جلیل زاده

خیره می‌شوم به تبرهایی که
در خواب‌اشان به سوی گردن‌‌ها روانه‌‌اند
و از دشتِ غربت‌‌ام،
یارانِ دیروزم را می‌‌خوانم،
و گردن‌‌ام را هراسان لمس می‌‌کنم
مطلب کامل در
http://www.vazna.com/
____________________________
ترجمه‌ی دو شعر از شاعر آمریکایی لی بلنتاین -Lee Ballentine
علی‌رضا زرین
بگذار دختران‌ات برقصند
و امواج گیسوان‌شان
از پشت‌شان فرو بریزد
و تالار را خفه کند
نوازندگان، هرزه درآیند

مطلب کامل
http://www.vazna.com/

معرفی کتاب «مرا گنجشک توی چشم بگیر»
سعدی گل‌بیانی

مجموعه شعر «مرا گنجشک توی چشم بگیر» سروده‌ی محمد ذوالفقاری، شاعر جنوبی‌ست. این مجموعه شعر ۲۲ قطعه شعر سپید را در بر‌می‌گیرد و توسط نشر داستان راهی بازار کتاب شده است.

مطلب کامل در:
http://www.vazna.com/

معرفی کتاب «یکی مرا به کلینیک معرفی کند»
سعدی گل‌بیانی

آدم این شعرها آدمی‌ست که می‌داند که سعی می‌کند تنهایی پوسیده‌اش را پشت رابطه‌های پوچ پنهان کند. آدمی ‌که می‌داند، پیچیدگی‌های زندگی مدرن، با کار و ترافیک و کوچه‌های دوست‌نداشتنی دودآلوده و سرگشتگی‌های فکری و آن معنای بلندی که دیگر نیست تا تو در سایه‌اش دراز بکشی پا روی پا بیندازی و کلاه‌ات را روی صورت‌ات بگذاری و چرتی بزنی، آن‌قدر مساله‌ی مزخرفی است که حتی اهمیت آن را ندارد که تلاش‌ات را برای پنهان کردن تنهایی‌ات جدی بگیری.

مطلب کامل
http://www.vazna.com/
معرفی کتاب «دلم گواهی باران نمی‌دهد به ابرها بگویید!»
سوری احمدلو

شعرها در بستری حسی اجرا می‌شود و مخاطب مشخصی دارد. نوعی بیان عاطفی و حدیث نفس که به اجراهایی قوی منجرنمی‌گردد، و یک‌نواختی و تکراری که بر شعرها حاکم است اغلب با اطناب همراه می‌گردد.

مطلب کامل
http://www.vazna.com/
معرفی کتاب «یک آدم با آرواره‌های معمولی»
سوری احمدلو

شعر از نشانه‌های شهری خود بهره می‌برد و اصول حاکم بر جامعه را با غفلتی که در نگاه اول به چشم می‌آید، همراه می‌کند. انسان بدل به عنصر بی‌ارزشی می‌گردد که گرچه این نگاه آزاردهنده است، اما ریشه در واقعیت دارد.

مطلب کامل
http://www.vazna.com/

معرفی کتاب «ساعت‌های بی‌خیزاب»
فروغ رخشا

داریوش معمار در مقدمه اين مجموعه می‌نويسد: "بنی‌‌مجیدی از نظر من شاعری‌‌ست که روح کلمات را دریافته است و در اکثر شعرهایش کودکی کنجکاو، حساس و عاصی‌‌ست. او با دقت در هرآن‌‌چه که جریان دارد،‌ از سیاست، جنگ، مرگ، زندگی، عشق، و نفرت گرفته تا نقش اشیاء و طبیعت در سیر این روند؛ وارد زبان شده و سعی کرده تا زندگی را با روان سرکش واژه‌‌ها پیوند زده و درنوردد..."
مطلب کامل
http://www.vazna.com/
______________________________
معرفی کتاب «بنفشه‌های لای برف»
فروغ رخشا

این مجموعه‌ی ۵۹ صفحه‌ای که مشتمل بر ۲۰ شعر است حکایت از شاعری می‌کند که با وسواس و گزینشی سخت این اشعار را به دست چاپ داده و مثل خیلی از شاعران جوان هیچ عجله‌ای برای چاپ همه‌ی چرکنویس‌هایش ندارد. در خوانش اول آن‌چه بیش از همه جلب توجه می‌کند حضور جدی موسیقی در شعر است که به طور خاص استفاده‌ی مکرر از هجاهای بلند ملاحت و اندوهی دلپذیر و حتی می‌شود گفت استعلاگونگی به این اشعار داده است.
مطلب کامل
http://www.vazna.com
__________________________
معرفی کتاب «بادام تلخ»
فروغ رخشا

بیش‌تر اشعار این مجموعه کوتاه هستند و گاهی گزاره‌هایی کوتاه به شعر نرسیده‌اند. فضای رمانتیک اشعار خواننده را به یاد اشعار فریدون مشیری می‌اندازد و شاعر گویی برای غیاب یا فقدانی و یا گذشته‌ای مرثیه می‌خواند.
مطلب کامل
http://www.vazna.com/
**************مجله الکترونیکی شعر وازنا
The Electronic Poetry Magazine
http://www.vazna.com/

شعر مسافر وگذر زمان از شاعر معاصر حميد جلالی


حميد جلالی

تاريخ تولد: چهار شنبه 16 فروردين 1351
کشور: ايران شهر: تهران


ليست دفتر شعر ها حميد جلالی
نوشته های ادبی حميد جلالی
در دفتر سایت شعرنو




مسافر


مسافری غريبم در هزار توی تاريک و روشن حيات.

مسافر زمين گهواره ايست که مادر پر مهر گيتی آنرا ميگرداند تا آرام گيرم.

و از تمام رخ ماه تا لبخندش ثانيه هايست که ميگذرند.....!

................

گذر زمان

لحظه ها خانه به دوشان غريبی هستند که کسی منتظر آنها نيست.

جای پاهای همين رهگذران خاموش روز روشن هم از اين پنجره ها پيدا نيست.....

از شاعر معاصر حميد جلالی

هنر و زیبایی از نگاه بزرگان 1



هنر مهمترین کار و فعالیت ماورای طبیعیِ مناسب برای زندگی است.
((نیچه))
اگر قرار باشد نظرم را در مورد دو کیفیت یک اثر هنری بگویم، می گویم که آن اثر باید توصیف ناپذیر و تقلید ناپذیر باشد. ((آگوست رنوآر))
در پلکان زندگی تنها پله محکم هنر است.
((تیم رابینز))
هنر ماندنی، زندگی گذرا، قضاوت سخت و فرصت گریزان است.
((گوته))
زندگی روح را تحقیر می کند و هنر به شما یادآوری می کند که شما روح دارید.
((استدلا آدلر))
هنر غبار زندگی روزانه را از روح می زداید.
((پیکاسو))
هنر با شکوه لحظه ای است اسیر ابدیت.
((هونکر))
هنر چیزی نیست جز پناهگاهی که افراد با هوش ساخته اند تا زمانیکه از یکنواختی زندگی سیر می شوند به آن پناه برند. ((سامرست موآم))
اگر در دوران جوانی می دانستم که شکوه و عظمت زیبایی ای که به ان عشق می ورزم روزی چنین دوباره قلب مرا از آن خود می کند و آتش بر می افروزد تا ابد مرا رنج خواهد داد، با چه لذتی خود را نا بینا می کردم.((میکل آنژ))
فرشته ای را در قطعه سنگ مرمری دیدم و آنقدر آن سنگ را تراشیدم تا او را آزاد کردم.((میکل آنژ))
اثر هنری واقعی چیزی نیست جز سایه ای از کمال خداوندی.
((میکل آنژ))
اگر مردم می دانستند که چه سخت کوشیده ام تا چنین تبحری را به دست آورم ، دیگر برایشان حیرت انگیز نبود.((میکل آنژ))
هنر دروغی است که حقیقت را بیان می کند.
((پیکاسو))
هنر آنچه طبیعت از تکمیل آن ناتوان است را کامل می کند.
((ارسطو))
در کار هنری می توان حقایق و جزئیات ﻣﻌﺘﺒر بیشتری یافت تا در کتابی تاریخی.
((چارلی چاپلین))
اگر از من بخواهند خیلی کوتاه واژه هنر را تعریف کنم چنین می گویم: خلق مجدد آنچه که حواس از طریق روح در طبیعت درک می کند.تقلید صرف از طبیعت، هر چه هم بی نقص باشد ،هیچ کس را شایستهء نام مقدس هنرمند نمی کند.((ادگار آلن پو))
وظیفهء همیشگی هنرمند:آشکار کردن راز.
((فرانسیس بیکن))
هنر سفری است به دنیایی نا شناخته که قدم گذاشتن در آن فقط از عهدء آنان بر می آید که خود را به خطر بیاندازند.((مارک روتکو))
گذشته آن است که از بودن در آن پشیمانیم. حال آن است که بهتر است در آن باشیم. آینده آن است که هنرمندان در آن به سر می برند. ((اسکار وایلد))
همه می خواهند به فهم نقاشی برسند. چرا هیچ کس تلاش نمی کند آواز پرندگان را درک کند؟ ((پابلو پیکاسو))
هنر معشوقه ای حسود است و اگر مردی استعداد نقاشی،شعر،موسیقی و معماری یا فلسفه داشته باشد،شوهری بد و مشکل ساز خواهد بود.((رالف والدر امرسون))
هنر در حد عالی خود می تواند پیش از فهمیده شدن ارتباطش را بر قرار کند.
((تی.اس.الیوت))
در هنر باید وجود ندارد ، هنر آزاد است.
((واسیلی کاندینسکی))
هر انسانی در کودکی هنرمند است مشکل این است که چه کنیم تا در بزرگسالگی هنرمند باقی بمانیم. ((پابلو پیکاسو))
اگر شوهر من روزی در خیابان زنی شبیه به نقاشی های خود را ببیند بیهوش می شود و به حال مرگ می افتد. ((همسر پیکاسو))

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

شب بخير : سرودهای زیبااز شاعر معاصر اشکان مازندرانی


سرودهای زیبااز شاعر معاصر اشکان مازندرانی

تاريخ تولد: شنبه 5 مرداد 1364
کشور: ايران شهر: زنجان

تندرستان را چه داند درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش

گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش

تا تو را حالی نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پیش

سوز من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضو ریش

ليست دفتر شعر ها اشکان مازندرانی
نوشته های ادبی اشکان مازندرانی
در دفتر سایت شعرنو



شب بخير
__________________:
شب
واژه ايست
دو حرفی
اما
پشت هر حرفش
هزاران
واژه در خوابست
چه راحت
چشم
به روی واژه ها
بستی!

شاعر معاصر اشکان مازندرانی

ميان باران ودريا سروده ی شاعر معاصر فرزادشجاع



شاعر معاصر فرزادشجاع

جمعه 10 ارديبهشت 1344

کشور: ايران شهر: برازجا ن

فرزادشجاع متولد 1344 درروستا ی دورودگاه از توابع شهرستان دشتستان استان بوشهرهم اکنون ساکن شهرکنگان می باشم مدت 19 سال است شعر می نویسم لیسانس هنرهای رزمی ازاولین دانشگاه بین المللی خاورمیانه وغرب آسیاونیزدانشجوی مقطع کارشناسی ارشد همین رشته وقوق لیسانس تربیت بدنی ازدانشگاه دوبلین کالیفرنیا امریکاکمربند سیاه دان پنج درسبک کیوکوشین نماینده سبک دراستان بوشهردارای مدرک داوری ومربیگری درجه یک ملی ازفدراسیون کاراته ایران هستم. اولین مجموعه شعرم به نام (با اشاره چشمانت )توسط نشرهمراه به چاپ رسید ودومین مجموعه شعرم به نام (قشنگترین گناه منی ) توسط انتشارات فراگاه روانه بازارکتاب شده است.

ليست دفتر شعر ها فرزادشجاع
نوشته های ادبی فرزادشجاع
در سایت شعر نو
ميان باران ودريا سروده ی شاعر معاصر فرزادشجاع



ميان باران ودريا

از فاصله های دور
نزدیکترین حرف هایم را به دامنت می ریزم
وقتی هنوز هم
هیچ اتفاقی را نمی شود پیش بینی نمود
امروز
وقتی کنار حرفهایم ایستادی
تمام مسافتها میان واژه هایت فروریخت
ومن
حس تازه ای را به خود پیوند زدم
تا دقیقه هایی که
میان باران و دریا
به هم پیوستند
شدم نگاهی که
میان آینه ها سرگردان می شود و
هیچکس آوازام را
به پروازهایت نمی دوزد
وقتی حوصله ام
وسعت آسمان ها را دررویاهایت رسم می کند .
شاعر معاصر فرزادشجاع

داریوش یکم- نویسنده : م.عروج


نویسنده : م.عروج ‎ق.ظ روز شنبه ٩ آبان ۱۳۸۸
تاریخ تمدن

تاریخ تولد: ۵۵١ قبل از میلاد

تاریخ درگذشت: ۴٨۶ قبل از میلاد

مرو دشت فارس - نقش رستم

بیوگرافی و زندگینامه

داریوش منتسب به یکی از خاندانهای فرعی سلسله هخامنشی است ، جد داریوش ( ارشام ) که در آن زمان زنده بود ، عنوان پادشاهی داشت و پدر داریوش ( ویشتاسب ) در پارت از حکام بود . کمتر پادشاهی در بدو جلوس به تخت شاهی مانند داریوش با مشکلات زیاد و طاقت فرسا روبرو بوده است . زیرا بعلت غیبت طولانی کمبوجیه از ایران که مدت 4 سال بطول انجامید و اخباری که در غیاب او منتشر می شد ، به تخت نشستن بردیای دروغین و کارهای او که در مدت 7 ماه برای جلب توجه مردمان ایالات کرده بود ، در نتیجه از نفوذ حکام مرکزی ، در ممالکی که تازه جزو ایران شده بودند کاست و حس استقلال طلبی آنها را تحریک کرد و هر کدام از ممالک تابعه در صدد بر آمده بودند که از ایران جدا شوند . هنگامی که مسئله گیومت مغ پیش آمد و به پادشاهی رسید موجب شد دیگران نیز به فکر سلطنت بیافتند .
داریوش در مدت قریب به دو سال مجبور بود با اغتشاشاتی که در همه نواحی مملکت او ایجاد شده بود بجنگد . داریوش برای جلب توجه قلوب مردم مصر ، به آنجا سفر کرد و در حدود 512 یا 513 ق. م اقدام به جنگ با سکاها کرد . لشکر عظیم ایرانیان از تنگه بُسفر گذشتند و تراکیه شرقی را مطیع ساختند و از دانوب عبور کردند . هدف این لشکرکشی ظاهرا برقراری امنیت در مرزهای شمالی هخامنشی بود . داریوش پس از چند هفته پیشروی در دشتهای روسیه ناگزیر بازگشت . در زمان داریوش هند غربی نیزتبعه ایران شد . مهم ترین وقایع سلطنت داریوش ، شورش شهرهای یونانی در مقابل حکومت ایران است که منجر به جنگهای مدی گردید . در لشکرکشی اول کاری از پیش نرفت . در لشکر کشی دوم ، ایرانیان در ماراتن توفیقی بدست نیاوردند . پیش از آنکه داریوش اقدام به جنگ سوم کندشورشی در مصر روی داد و توجه داریوش به آن معطوف شد . قبل از توضیح در مورد شورش مصر باید گفت که قشون ایران در جنگ ماراتن شکست نخورد بلکه عقب نشینی کرد و یکی از نواقص عمده سپاهیان ایران در زمان هخامنشی این بود که بجز آن قسمت زبده ، کع گارد جاویدان بود ، بقیه اسلحه دفاعی نداشتند . مثلا سپرهایشان از ترکه بید بافته شده بود . سربازان جاویدان هم معمولا در قلب سپاه جای می گرفتند و گاهی هم ، چنان که در ماراتن روی داد قلب قشون دشمن را می شکافتند . ولی چون جناحین لشکر ایران نمی توانستند به واسطه نداشتن سلاح همان قدر پیش روند سپاهیان جاویدان مجبور می شدند برای مساوی داشتن صف خود با باقی جنگجویان عقب بنشینند . زیرا اگر جز این می کردند ممکن بود که سپاهیان دشمن آنها را محاصره کنند . در مورد جنگ ماراتن هم احتمالا چنین شده است . اما در مورد شورش مصر باید گفت : بعضی از مورخان علت این شورش را مالیاتهای سنگینی که بر مردم مصر تحمیل می شده دانسته اند ، اما به احتمال قریب به یقین این علت درست نیست و این طغیان به دو علت روی داده است :
اولا مصریها بعلت داشتن تمدنی قدیمی و مهم ، ملتی بودند که علاقمند به آزادی و استقلال خود بودند ، یونانیها با استفاده از این روحیه مصریها آنها را بر ضد دولت مرکزی تحریک می کردند و علت آن این بود که اولا یونانیها از بزرگی و ثروت دولت هخامنشی وحشت داشتند ثانیا تمام ممالک ثروتمند و آباد آن زمان در حدود دولت ایران داخل شده بود ، پس مشخص می شود علت اصلی شورش مصریها در دوره هخامنشی احساسات ملی و مذهبی بوده که بوسیله یونانیها تحریک می شده است .
داریوش قبل از عزیمت به مصر خشایارشا را که از آتوسا دختر کوروش بود به ولیعهدی انتخاب کرد و به تدارک لشکرکشی به مصر مشغول شد که در سال 486 ق . م بعد از 36 سال سلطنت درگذشت و پسرش خشایارشا جانشین او شد . مقبره وی در نقش رستم واقع است .
اقدامات داریوش بزرگ
1 . تعدیل نظام مالیاتی ، که از ابتکارات گیومت بود را داریوش وسعت داد . پس تعدیل نظام مالیاتی یکی از کارهای وی بود
2 . اصلاح قوانین دادگستری ، داریوش قوانین مالکیت را هم تعدیل کرد که اگرچه بسود دولتی ها و منصوبین دربار بود اما همین تعدیل از یکسری هرج و مرج ها کاست
3 . تاسیس سپاه جاویدان ، عده این لشکر 10 هزار نفر بود و هیچگاه از تعداد آنها کم نمی شد چون فورا جاهای خالی را پر می کردند . بواسطه وجود این سپاه امنیت در تمام ممالک تامین می شد و بعلاوه یک سپاه 4 هزار نفری از پیاده و سواره ، از پایتخت و قصر سلطنتی محافظت می کردند .
4 . داریوش سیستمی را بوجود آورد به نام پیک و در واقع به معنای سیستم پستی یعنی خبررسانی سریع بوده است که در آن ، جاسوسان مطالب را سریعا جمع آوری کرده و به سازمان اطلاعات داریوش می رساندند .
5 . تا پیش از داریوش وضعیت معاملات چه در داخل و چه در خارج از کشور مشخص نیست اما آنچه که مشخص است . این سیستم ، سیستم داد و ستدی بوده است نه پولی . داریوش برای اینکه خود را با سیستم معاملات بین المللی وفق دهد اقدام به ضرب سکه طلایی بنام وِریک یا دِریک که مردم به هیچ وجه حق استفاده از ةآن را نداشتند و فقط دولت برای معاملاتش از این سکه استفاده می کرد . حتی ساتراپها هم از آنها استفاده نمی کردند بلکه از نقره و سایر فلزات استفاده می کردند .
6 . تاسیس سازمان چشم و گوش ( جاسوسی ) ، یعنی ماموران آن در هر کجا که بودند مثل این بود که چشم شاه می دید و گوش شاه می شنوید . آنها وضعیت پادگانها ، وضعیت مالی و ... را جمع آوری کرده و به نزدیکترین دفاتر جاسوسی می رساندند .
7 . داریوش عقیده داشت که ابتدا باید اقتصاد را درست کرد و بدین جهت از سارد تا شوش ، جاده شاهی را بوجود آورد که طول آن 2500 کیلومتر بوده است . و در طول مسیر ، بین صد تا صد و ده کاروانسرا وجود داشت ، یعنی فاصله بین هر کاروانسرا 25 کیلومتر بوده است . کار این کاروانسراها در موقع جنگ ، اختصاص به کاروانهای نظامی پیدا می کرد و در زمان صلح کار آنها حمایت از مال التجارهکاروانها ، دادن غذا و آذوقه به آنها و ... بود .
8 . داریوش در فاصله بین دریای سرخ و رود نیل ترعه ای بوجود آورد و در آن کتیبه ای نقش کرد . این ترعه همان کانال سوئز است .
9 . داریوش امپراطوری هخامنشی را به 20 تا 22 ساتراپ تقسیم کرد که در نتیجه آن ، هم از موضوع منطقه ای شدن مناطق جلوگیری می کرد و هم بیشتر و راحت تر ، مالیاتها را جمع آوری می کرد . هر بخش را به یک نفر شهربان سپرد که هم از نظر امنیتی ، دولت تامین باشد و هم از نظر مسایل دیگر . همچنین برای کمک به والیان و نیز برای اینکه کارها در دست یک نفر نباشد دو نفر از مرکز مامور می شدند ، یکی برای فرماندهی قشون محلی یا ساخلو و دیگری به اسم سردبیر و در واقع مفتش مرکز ایالات بود و مقصود از ایجا این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به والی صادر می گردد اجرا می شود یا نه .
10 . داریوش تعدادی از مخالفین خود را سرکوب کرد که برای تعداد آنها ، داریوش هیچگاه عدد درستی ذکر نکرده است ، اما آنچه مسلم است در زمان وی 19 منطقه طغیان کردند که داریوش می گئید من همه آنها را کُشتم .
11 . داریوش کاخهای شوش و تخت جمشید را ساخت .
نویسنده : م.عروج
از سایت :

http://shabtub.persianblog.ir/

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان