۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فروتنی* 1

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

●فرگرد فروتنی _● بخش نخست :

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

یک روز زبند عالم آزاد نِی ام

یک دم زدن از وجود خود شاد نِی ام

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نِی ام* خیام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

●بخش اول : دردنیای بزرگان واندیشمندان وعالمین جهان وایران همواره افراد بزرگی را مشاهده میکنیم که سرشار ازعلم ودانش وفضلیت هستند اما چیزی که در یک یک آنان جالب ومشترک است این است که در مقام و جایگاهی که هستند برخلاف آن اوجی که در آن قرار دارند همواره سرشار از فروتنی وتواضع هستند اگر به علتها توجه کنیم در می بایم که این بزرگان با آنکه سالها عمر وتجربه در جمع آوری دانش خود بکار برده اند اما همگی براین اندیشه اند که هنوز بسیار چیزهاست که میبایست بیآموزند ودر مقابل دانش ومنطق وفلسفه ی دنیا وجهان ویونیورس وکائنات هنوز حتی اندک چیزی نیآموخته وهنوز بسیار است آنچه می بایست یاد گرفته بیآموزند ودرعین حال میدانند که دنیا واسرار آن بحدی زیاد است که عمر آدمی به آن نمیرسد که خود را در نقطه عظف ویا در مرکز دایره ی زندگی یا دراوج واقعی دانش ها بدانند وهمین دانش وآگاهی ست که باعث میگردد که هرگز در قبول اینکه در مقام بزرگی هستند را قبول نداشته وحتی در جامعه نیز چون بنامهای بزرگی آنان را خطاب میکنند گاه علنی گاه دردل این القاب را بسیار بزرگتر از خود میبینند چراکه در برابر مدم عامی دانش آنرا دارند که بدانند هنوز هیچ نمیدانند واگرچه شاید در مقام انسانی خود از بسیاری ازمردم بالاتر قرار گرفته باشند ودانش وعلم آموخته واندوخته های علمی واندیشه هی آنان بسیار باشد اما همانند ضرب المثلی که میگوید: هرچه درخت پر بار تر باشد سر افتاده تر است.

این انسانهای بزرگ نیز در فروتنی وتواضع از شدت دانش است که انسانهائی فروتن ودر حد بسیار زیاد متواضع میشوند ونام بزرگ فیلسوف واندیشمند وپروفسور واستاد را در مقابل دنیائی پراز اسرار شایسته ی خود نمیدانند وحتی شاید اینرا نیز در ذهن داشته باشند که درمیان انسانهائی در طبقه ای همانند او هستند بسیار کسانی که از او آزموده تر وبهتر هستند .در واقع تواضع وفروتنی نیز نوعی دانش است چراکه انسان با علم به آنچه در دنیاست در می یابد که برای زیستن وادامه ی حیات بسیار می بایست کوشش وتلاش کند وخود را آزموده ودر دنیا آزموده شود وهرچه میداند وآموخته است شاید باز کفاف همه ی سوالهای زندگی را ندهد واگرچه انسانهای بزرگ بهتر از مردم عام جواب سوالات خود را میدانند اما تفاوت آنان با مردم عامی دراین است که اگر چیزی بر آنان سوال شده باشد بدنبال آن نیز رفته وآنرا نیز در کاوش وتحقیق خود تا گرفتن جواب دنبال میکنند.اما مردم معمولی به دوسه باری پرسیدن ازاین ومآن واینکه یا جوابی پیدا میکنند یا نه ووقتی جواب گرفتند یا نگرفتند همین حد جستجو وکاوش را کافی دانشته وحتی مطلب وسوال را به فراموشی میسپارند درواقع انسان ها ی زیادی تا زمانی که دچار درگیری وگرفتاری وسختی هائی نشود کمتر بدنبال کشف دنیا ویادگیری دانش زمین وزمان میکنند وهمی حد که در روزانه زندگی آنچه میدانند کفاف زندگی آنان را بکند برای هریک کافیست وچون بپرسی چرا بدنبال این سوال وآن جواب نمیروی راحت میگویند: ای بابا نه وقت داریم نه حوصله اما حالا که اینجا نشسته ام اگر تو چیزی دراین باب میدانی برایم بگو! وجالبی اینجاست که شاید درآن موقع در مورد انچه میدانیم شروع به صحبتی کنیم ومواردی را نیز مثال بزنیم اما نتیجه همیشه یکسان است آنکه خود بدنبال جواب سوالخود نمیرود معمولا یا تا انتهای پاسخ تو دوام نمی آورد یا به شکلی ونوعی موضوع را عوض میکند چرا که کمتر انسانی پیدا خواهی نمود که بحث وتبادل نظر را راهی برای سرگرمی بداند ودرمجلس ویا مهمانی ها راضی باشد که این ساعات به بحث درموارد مهم وحتی دانشه ها وعلوم باشد یا در زمینه ی فلسفه ومنطق زندگی. وبدینگونه است که در جوامع دنیا تعداد افراد خاص ودانشمند واندیشمند گاه انگشت شمار است ودر برابر کل مردم سرزمین ودنیا وجهان این افراد مجزا گذاشته میشونمد ونام نوابغ واندیشمند وفیلسوف و...را بر خود می گیرند .واین یکی از دلایلی ست که همین بزرگان بسیار بیشتر از معرفت های انسانی بهره مند هستند تا مردم عام .

________________

عمر بکذشت به کُوچیدن ایامی چند

بسته این قافله صبحی دوسه با شامی چند

صبح وشاهی به حساب است, که چون حافظ نقد

صرف ساقی کنی وخرج گلندامی چند* شهریار

______________

چراکه دانش مردم عام دانش جمعی ست بدینگونه که دانش وتجربه ای که مردم عامی میآموزرند یک دانش اجتماعی به فراخور نوع کار واجتماعی ست که در آن زندگی یا کار میکنند ودرهمین حد نیز آموزشهائی می بینند وتجربه هائی کسب میکنند که در بسیاری موارد نیز زندگی کوچک ومتوسط وحتی تاحدود متوسطی سطح بالای اورا از لحاظ طبقه ی ذهنی و فکری از بزرگان عالم جدا میکند.مهمو.لا هرجا حرف از طبقه میزنیم و میگوئیم که فلانی در طبقه ی پائین تر یا بالاتری از فلان کس قرار دارد , افکار عموم بسوی طبقه ی مادی کشیده میشود درصورتی که طبقه ی فکری وذهنی وسطح اندیشه ی آدمیان در هر سه طبقه نیز میتواند درحد زیادی یکسان باشد. بدین معنی که تا زمانی که کسی بیش از اطلاعات عمومی جامعه که روزانه آنرا دریافت میکند ودر سطح معمولی ارتباز با مردم است وبدون خواندن روزنامه ومجلات یا خواندن کتابی ودرکل استفاده از رسانه های ملی خود زندگی را در محدوده ی ساده خانه ومحل ومحیط کار ورفت وآمد شهری میگذراند مجموعه دانش او یک نوع دانش عمومی اجتماعی ست که میتوان آنرا دانش عامی در زندگی روزمره نامید یعنی این گروه که تنها به رفت وباز گشتی به خانه ومحل کار وارتباط ساده ی مردمی روزگار میگذرانند معمولا با افکار عمومی جامعه سروکار دارند درنتیجه آنچه روزانه از زندگی یاد گرفته ودر فکر واندیشه خود با دیدگاه خود جایگزین میکنندافکاری عامی ودر سطح عمومی ست ودراین میان کمتر این مردم با افرادی رفت وآمد ونشت وبرخاست میکنند که اهل فلسفه ومنطق وگردهم آئی هائی باشند که در ان به بحث وصحبت درموارد سنگین تری زندگی صورت میگیرد واگر این قشر جامعه که درچنین حال وهوائی زندگی میکنند در کنار زندگی خانوادگی وعمومی خود به نشست وبرخاست با گروه آزموده تر جامعه باافرای بپردازند که اندیشه وتفکر خود را بسط داده وبه گسترش آگاهی فکری خود علاقمند ومشغولند واز بودن در چنین محافلی لذت میبرند مسلما پایه ای بالاتر از دیگر مردم جامعه قرار دارند ودرکل هرچه شکل یادگیری وسعت بیشتری داشته باشد شخص در سطح بالاتر فکری قرار میگیرد.اما معمولا درجامعه عامی زمانی که حرف از طبقه زده میشود افکار بلافاصله بسوی طبقه مادی کشیده میشود درصورتی که ما طبقه ی دومی نیز دارم که در آن طبقات فکری جامعه دسته بندی میشوند وهیچ ربطی نیز به ثروت ودارائی ندارد ممکن است یک تاجر ومرد وزنی ثروتمند در محدوده ی کاری خود دانش گسترده ای داشته باشد اما اینگونه آگاهی ها معمولا بیشتر برای همان کاری مورد استفاده خواهد بود که به بیشتر در زمینه ی تجارت است اما شکل آگاهی های زندگی هریک بنوعی سازنده ی شخصیت بشر هستند وممکن است فرد تاجر وثرزوتمند آدم گجته وآدم شناس وتاجر قابلی هم باشد ما در زمینه های فلسفی ومنطق ودانش های پایه ای زندگی در کمبود دانش باشد.هدف از گفتن این مطالب این است که بگوئیم هرچه دانش فردی گسترده تر باشد وزمینه ی آموزش های فکری واندیشه وسعت بیشتری داشته باشد خصلت وخوی آدمی ساختار عمیق تری گرفته وشخص دیدگاه های بزرگتر واندیشمندانه تری را دارا خواهد بود در دنیای بزرگان هیچکس کوچک وبی ارزش نیست هیچکس تحقیر نمیشود هیچکس توهین نمی بیند وحتی انکس که دیوانه شده باشد یا دیوانه بدنیا آمده باشد جایگاه انسانی خود وارزشهای انسانی خود را دارد چراکه دیدگاه بزرگان انقدر گسترده هست که بدانند هرکه با هرچه آفریده شد ودر رویاروئی با زندگی هرچه از سر گذراند حتی اگر عمری مداوم شخصی بود که به علل گوناگون شکست خورده باشد باز درجایگاه انسانی خود نباید تحقیر یا حتی سرزنش شود زیرا که هرانسانی در زندگی بارها وبارها طعم شکست را میکشد تا به پیروزیهایئی حتی درحد نسبی برسد بزرگان عالم اگر انسنهائی فروتن ومتواضع هستند ازهمین جهت است که خود در زندگی برای رسیدن به هر جایگاهی بسیار وبارها طعم شکستهای متعدد را چشیده اند تا تجربیات زندگی خود را تکمیل کرده وراههای دیگری را به ازمایش نشسته اند که همین گوناگونی راههای رفتن علم زندگی آنان را بیشتر کرده فازایش داده ودیدگاه وسیعی را در مقابل آنان گسترده است به شکلی که بسیاری مواقع درک حرفهای ایشان برما مقدور نیست وعقل ساده ی ما قادر به درک عمق مطالبی نیست که شایسد حتی بسادگی عنوان شده باشدمعمولا در مجلس وجمعی که تعدادی ار اینگونه افراد هستند ممکن است شاهد حضور یکی دونفری باشیم که تمام مدت سعی در بزرگ نمائی خود داشته برای آنکه خودرا همسطح آن جمع احساس کنند حتی به غّلوها وساختن افسانه هائی ازخود می پردازند یا اگر فردی شکست خورده باشند مدام سعی میکنند عنوان کنند که آن دوران طی شده ودر غلتک زندگی افتاده وراه وچاه زندگی خوئد را پیدا کرده اند ,بی آنکه بدانند درجمع بزرگان کسی خوار نمیشود وکسی بخاطر زندگی ونوع زندگی او مورد سرزنش قرار نمیکیرد وهرگز بخاطر شکست های او بدیده ی تحقیر یا کم بودن وبی ارزش بودن باو نگاه نمیشود حتی اگر عامل شکستهای او خود او ونداشتن دانش زندگی باشد .تواضع وفروتنی دراصل از بزرگی نهاد آدمی ست شما درمیان انسانهائی که عمری به تحقیر وسرزنش سر کرده اند یاتحقیر شده اند یا تحقیر کرده اند هرگز انسان بزرگ وفروتنی را پیدا نمیکنید هرگز درمیان انسانها قلب مهربانی را نخواهید یافت که انسان کوچکی باشدبی شک انسان مهربانم انسانی فروتن وانسانی متواضع انسانی با اندیشه ای بزرگ است چراکه شکل مهربانی وخوش قلبی او که همگان را بیک چشم مینگرد وبر مهر ومحبت خود میان کسی با دیگری , فرق نمیگذارد خود گویای این است که بینش او بر آدمی بینشی بزرگ وهمراه بااحترام است وفرقی میان افراد حتی از لحاظ سنی نیز نمیگذارد چراکه از کودک هم میشود بسیار چیز ها آموخت مانند همان سادگی واخلاص عملی که درپامی نهاد او همواره بجا مانده است .برای مثال در کشورهای غربی هرگز کسی را که بعلت نوشیدن نوشابه های غیر مجاز مست گردیده وخطائی مرتکب شده یا راه میرود وبدوبیراه میگوید را کتک نمی زنند واگر ببینند که او بخاطر مصرف چنین چیزی عقل وهوش خود را باخته است وممکن است خطری برای خود ودیگران باشد تا بهتر شدش حال او اورا تحت نظر خود در بازداشت نگه میدارند بی آنکه صدمه ای باو بزنند چراکه میدانند عقل او اکنون در دست خود اونیست ودرحالت وشرایطی نیست که درک کند درست مانند این است که شما دیوانه ای را ببینید واورا بخاطر دیوانه بودن ودیوانگی کردن بباد کتک گرفته وتا میخورد اورا به جرم دیوانگی کتک بزنید درصورتی که وقتی عقلی بهردلیل قادر به کار کردن نیست انسان اگر انسان باشد سعی میکند این انسان را حمایت کند ونگذارد او بخود یا دیگری صدمه بزند چراکه وجود هریک انسان ارزشمند است که اگر نبود خلق نمیشد که اگر نبود از سوی خداوند بدنیا نمی آمد واگر نبود در دنیا زندگی نمیکرد وحتی اینکه کسی به خطای خود انقدر مست وازخود بیخود گردد حال با هرچه که مصرف کرده است اگرچه خطای اوست که نمیداند ازدیاد مصرف هرچیزی تولید مسمومیت در بدن کرده وحتی باعث مرگ میشود بخصوص دخانیات غیر قانونی یا مشروبات الکی .اما باز هیچکس را به جرم اینکه اکنون درحال خود نیست نه مردم خیابانی آزار میدهد نه پلیس وهرچقدر او راه برود وزمین وزمان را به بدوبیراه بگیرد همه چون براین امر آگاهند که اودرحال خود نیست هرچه بد هم بگوید اهمیت نمیدهند وناراحت نمیشوند وحتی اگر او سعی کند با کسی عمدا هم درگیر شود کسی بااودرگیر نمیشود وهمگان سعی میکنند فقط کار بکاراو نداشته باشند واگر او دراین میان بناگاه از شدت مصرف مواد مخدر و...از هوش برود هرکه در نزدیک او باشد بلافاصله با اورژانس تماس گرفته وموظف است تا رسیدن آمبولانس بالای سر ائو بماند وهرچه از دستاو برمی آید را نیز انجام دهد همه ی اینها از دانش انسانی آدمیان است که میدانند حتی با عاقل نیز درگیر شدن وکتک کاری کردن کارعقلانی وشایسته شخصیت یک انسانن نیست که تا ته ماشین این یکی به آن یکی میخورد پیاده میشوند وتا میتوانند همدیگر را بباد کتک میگیرند.اینگونه رفتارها هیچ دلیلی ندارد جز کمبود فرهنگی در یک جامعه تا بدین وسیله بتواند , به انسان بیآموزد که تو درجایگاه خود باارزش ومحترمی و همشهری وهم محل تو نیز باارزش ومحترم, وهر گونه که خود رفتار کنی دردرجه ی اول نماینده بزرگی روح وشخصیت توستوهرچه ببینی عامل رفتاریست که خود از خودبرزو داده ای کسی بی دلیل بیاتو نمیجنگد مگر دلیلی برای آن به دست کسی داده باشی ورنجش وخشمی ایجاد کرده باشید .درنتیجه انسان فروتن انسانی بزرگ است وبا شخصیت.

«وجود خدا» اثری از جان هیگ با برگردان عبدالرحیم گواهی کتاب دیگری است که نشر علم منتشر کرده است. جان هیک فیلسوف و متکلم مشهور قرن بیستم انگلستان، است که آثار متعددی درباره ادیان نوشته و این کتاب را هم برای دو گروه نوشته است: یکی برای استفاده در کنار دوره های دانشگاهی در موضوع فلسفه دینی و دیگری خطاب به گروه روزافزون خوانندگان اهل تعقل و غیردانشجویی که جدا از هرگونه مقصود آموزش رسمی، به واسطه اهمیت ذاتی موضوع به سراغ این کتاب می روند.

«جهان انسان شد و انسان جهانی» اثر شیخ آبر، محی الدین ابن عربی با ترجمه قاسم انصاری است که نشر علم منتشر کرده است. عنوان اصلی کتاب مذکور «التدبیرات الالهیه فی اصلاح مکله الانسانیه» است که بعد از کتاب های فصوص الحکم و فتوحات مکیه از مهم ترین و معتبرترین کتاب های ابن عربی است و در این مورد می گوید: این کتاب اندک حجم و لطیف مایه و بسیار فایده و افزون علم را از دانش لدنی و القاب عدنانی که در امام مبین نام برده شده است و شک و تردید و حدس و تخمین در آن نیست، بیرون آوردم.


________

John جان هیک = فروتنی در پیشگاه حقیقت دینی ؛ مروری بر اندیشه های جان هیک

جان‌ هیک‌، بی‌تردید از تاثیرگذارترین‌ و برجسته‌ترین‌ فیلسوفان‌ دین‌ در جهان‌ معاصر به‌ شمار می‌آید. هیک‌ با تاثیرپذیری‌ از اندیشه‌های‌ فلسفی‌ کانت‌ تلاش‌ دارد تا از طریق‌ ایده‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌، مبنایی‌ برای‌ گفت‌وگو و همزیستی‌ ادیان‌ پی‌ریزی‌ کند.

«جان هیک»‌ در 1922 در یورکشایر انگلستان‌ زاده‌ شد و نخستین‌ آموزش‌های‌ دینی‌ را در حلقه‌ کشیشان‌ پرسبیتری‌ فراگرفت‌. اگرچه‌ - آن‌ گونه‌ که‌ خود وی‌ نقل‌ می‌کند - در آغاز زندگی‌اش‌ به‌ رهیافتی‌ مطلق‌گرا از مسیحیت‌ گرایش‌ داشت‌، اقامت‌ در ادینبورگ‌ و ایجاد فرصت‌ پژوهش‌ و مطالعه‌ در فلسفه‌ دین‌ و دیدار با پیروان‌ ادیان‌ دیگر در آن‌ سامان‌ و بعدها در "آکسفورد"، ذهنیت‌ وی‌ را تغییر داد. در این‌ هنگام‌ جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ درگرفته‌ بود و هیک‌ که‌ به‌ واسطه‌ جنگ‌، درس‌ و بحث‌ را رها کرده‌ بود، به‌ جرگه‌ معترضان‌ این‌ فاجعه‌ پیوست‌. او در سال‌ 1953 میلادی‌ رسما به‌ کسوت‌ کشیشان‌ پرسبیتری‌ درآمد. سپس ‌، به‌ سمت‌ استادی‌ در امریکا منصوب‌ شد ؛ نخست‌ در دانشگاه‌ "کورنل‌" و سپس‌ در مدرسه‌ "پرینستون‌". در همین‌ مدرسه‌ بود که‌ اندیشه‌های‌ کثرت‌گرایانه‌ دینی‌ و الهیات‌ آزادمنشانه‌ وی‌ موجی‌ از مناقشه‌ها و بحثها را برانگیخت‌. «هیک‌» مدت‌ پانزده‌ سال‌ کرسی‌ فلسفه‌ دین‌ در دانشگاه‌ "بیرمنگام‌" انگلیس‌ را در دست‌ داشت‌. او در این‌ زمان‌ چه‌ به‌ لحاظ‌ دانشگاهی‌ و چه‌ از نظر ارتباطات‌ محلی‌ و اجتماعی‌ تاثیر بسزایی‌ بر پیرامون‌ خود گذاشت‌. وی‌ تاکنون‌ سخنرانی‌های‌ زیادی‌ در سطح‌ جهان‌ انجام‌ داده‌ و کتاب‌ها و مقالات‌ بی‌شماری‌ در باب‌ فلسفه‌ دین‌، کثرت‌گرایی‌ دینی‌، معنای‌ حیات‌، گفت‌وگوی‌ ادیان‌، اخلاق‌ جهانی‌، رهایی‌ و رستگاری‌ و... نگاشته‌ است‌. «جان‌ هیک«‌ به‌ نثری‌ روان‌، روشن‌ و درعین‌ حال‌ استوار می‌نویسد. او هم‌اینک‌ عضو "مؤسسه‌ پژوهش‌های‌ پیشرفته‌ در هنر و علوم‌ اجتماعی‌" در دانشگاه‌ بیرمنگام‌ است‌.


فلسفه‌ ادیان‌ و کثرت‌گرایی‌ دینی‌ :

جان‌ هیک‌، شاخص ترین‌ نظریه‌پرداز کثرت‌گرایی‌ دینی‌ و بسترساز گفت‌وگوی‌ میان‌ ادیان‌ در غرب‌ بوده‌ است‌. مشاهده‌ و بررسی‌ سیر زندگانی‌ او نشان‌ از تحول‌ ژرف‌ اعتقادی‌ و درونی‌ وی‌ همگام‌ با گسترش‌ نظریه‌ها و اندیشه‌هایش‌ می‌دهد. بدین‌ معنا که‌ او نخستین‌ گام‌ اساسی‌ را در نقد تفسیرهای‌ انحصارگرایانه‌ دینی‌ از اعتقادات‌ مسیحی‌ برداشت‌. هیک‌ که‌ در آغاز زندگی‌ - به‌ تعبیر خودش‌ - یک‌ مسیحی‌ از نوع‌ انجیلی‌ و بنیادگرا بود و به‌ تبع‌ آن‌، حقانیت‌ را تنها از آن‌ مسیحیت‌ می‌دانست‌، بعدها چنان‌ دستخوش‌ تغییر شد که‌ از آن‌ به‌ نوگروی‌ دینی‌ به‌ مسیحیت‌ نام‌ می‌برند.

ورود به‌ عرصه‌ مطالعات‌ فلسفی‌ در 1967 در بیرمنگام‌ و آشنایی‌ و برخورد وی‌ با جماعت‌های‌ هندو، سیک‌ و مسلمان‌ و تامل‌ در باورها و مراسم‌ عبادی‌ آنها، او را روزبه‌روز به‌ این‌ نکته‌ آگاه‌ کرد که‌ ادیان‌ دیگر نیز بهره‌هایی‌ از حقیقت‌ برده‌اند و این‌ اندیشه‌ که‌ آنها برخطا هستند و راهی‌ ناصواب‌ می‌پیمایند، نادرست‌ است‌. از این‌ رهگذر نخستین‌ پرسش‌ فلسفی‌ در ذهن‌ هیک‌ نقش‌ بست‌: چگونه‌ می‌توان‌ حقانیت‌ برابر همه‌ ادیان‌ را پذیرفت‌؟ هیک‌ در کتاب‌ خداوند نامهای‌ بی‌شماری‌ دارد، می‌گوید: "... حضور گاه‌ به‌ گاه‌ در مسجد، کنیسه‌، معبد و... آشکار می‌سازد که‌ اساسا آن‌ چیزی‌ در آنها رخ‌ می‌دهد که‌ در کلیسای‌ مسیحی‌. بدین‌ معنا که‌ موجودات‌ انسانی‌ روح‌ و ذهن‌شان‌ را به‌ واقعیت‌ برتر الهی‌ می‌گشایند، (همان‌ چیزی‌) که‌ به‌ عنوان‌ یک‌ امر شخصی‌ و خیر، شناخته‌ شده‌ و لازمه‌ راستکاری‌ و عشق‌ میان‌ آدمیان‌ است‌."

این‌ بیانات‌ بروشنی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ او بتدریج‌ به‌ ایده‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ نزدیک‌ می‌شود، تا اینکه‌ در سال‌ 1973 با نگارش‌ کتاب‌ خداوند و جهان‌ ادیان‌ این‌ چرخش‌ کامل‌ می‌شود. این‌ کتاب‌ دیدگاه‌های‌ کثرت‌گرایانه‌ جان‌ هیک‌ را پایه‌ریزی‌ کرد. به‌ نظر وی‌ باید به‌ ادیان‌ جهان‌ چونان‌ "پاسخ‌های‌ متعدد انسان‌ به‌ واقعیت‌ الهی‌ نگریست‌." اما کامل‌ترین‌ پیشرفت‌ این‌ دیدگاه‌ را می‌توان‌ در کتاب‌ تفسیری‌ از دین‌ مشاهده‌ کرد. هیک‌ در این‌ کتاب‌ ابتدا با ارائه‌ نظریه‌ای‌ جامع‌، پدیده‌ دین‌ را توضیح‌ می‌دهد. از نظر هیک‌ "دین‌، یعنی‌ فهم‌ جهان‌ همراه‌ با شیوه‌ مناسب‌ زندگی‌ مطابق‌ آن‌، که‌ مستلزم‌ اشاره‌ای‌ فراتر از جهان‌ طبیعی‌ به‌ خدا، خدایان‌، وجود مطلق‌ یا نظم‌ و یا فرایندی‌ متعالی‌ است‌". چنان‌ که‌ مشاهده‌ می‌شود در این‌ تعریف‌ ادیانی‌ مانند بودایی‌ که‌ در ظاهر به‌ وجودی‌ متعالی‌ نظر ندارد و یا هندوییسم‌ که‌ آیینی‌ غیروحدانی‌ است‌، لحاظ‌ شده‌اند.

به‌ نظر هیک‌ باید ادیان‌ را در متن‌ فرهنگ‌ و تاریخی‌ که‌ ظهور و گسترش‌ یافته‌اند، بررسی‌ کرد. از این‌ رو آن‌ حقیقت‌ برتر به‌ طور تاریخی‌ و فرهنگی‌ مشروط‌ شده‌ است‌. هیک‌ در این‌ باره‌ دو نکته‌ اساسی‌ را استخراج‌ می‌کند:

1. از حدود سال‌ 800 پیش‌ از میلاد مسیح‌ که‌ "عصر خلاقیت‌ دینی‌" نام‌ دارد، با شخصیت‌های‌ بزرگی‌ چون‌ زردشت‌، لائوتسه‌، کنفوسیوس‌، بودا، پیامبران‌ یهود و درنهایت‌ مسیح‌ (ع‌) و محمد (ص‌) روبه‌رو می‌شویم‌. این‌ سیر نشان‌ از گسترش‌ و پراکندگی‌ پروژه‌ حقیقت‌یابی‌ دارد.

2. نکته‌ دوم‌ که‌ از مورد اول‌ استنتاج‌ می‌شود، این‌ است‌ که‌ ادیان‌ دوره‌های‌ تاریخی‌ متفاوت‌، مفاهیم‌ گوناگونی‌ را در رابطه‌ با امر مطلق‌ و حقیقی‌ پدید آورده‌اند. از این‌ رو ادیان‌ در جوامع‌ و فرهنگهای‌ مختلف‌ و بر حسب‌ نیازهای‌ متنوع‌ رشد کرده‌اند.

«هیک‌ »در مقاله‌ای‌ با عنوان‌ "در باب‌ درجه‌بندی‌ ادیان‌" می‌گوید: "نمی‌توان‌ اعتقاد داشت‌ که‌ همه‌ ادیان‌ در یک‌ سطح‌ برابر از ارزش‌ و اعتبار هستند اما هیچ‌ کس‌ هم‌ قادر به‌ درجه‌بندی‌ آنها نیست‌."

اما این‌ نکته‌ که‌ ادیان‌ متفاوتی‌ با اعتقادات‌ و دکترین‌های‌ گوناگونی‌ وجود دارند، از نظر الهیاتی‌ چگونه‌ قابل‌ فهم‌ است‌؟ این‌ مسئله‌ موقعی‌ حاد می‌شود که‌ بدانیم‌ ادیان‌ بیان‌کننده‌ مسائل‌ متضاد و گاه‌ متناقضی‌ هستند. هیک‌ برای‌ حل‌ این‌ معضل‌ به‌ دو نکته‌ مهم‌ اشاره‌ می‌کند:

اول‌ آنکه‌ خداوند یا امر مطلق‌، نامتناهی‌ و فراسوی‌ فهم‌ ماست‌. به‌ نظر وی‌ اگر بتوانیم‌ خداوند را کاملا توصیف‌ کنیم‌ و وجود درونی‌ و حدود بیرونی‌ وی‌ را توضیح‌ دهیم‌، آن‌ دیگر خداوند نیست‌. خداوندی‌ که‌ بتوانیم‌ با ذهن‌مان‌ به‌ وجود وی‌ رسوخ‌ کنیم‌ و با کشتی‌ اندیشه‌هایمان‌ به‌ کرانه‌های‌ آن‌ برانیم‌، صرفا تصویری‌ جزئی‌ و محدود است‌.

دوم‌ آنکه‌، وقتی‌ به‌ نیایش‌ها و راز و نیاز سنت‌های‌ دینی‌ متفاوت‌ نظر می‌افکنیم‌، متوجه‌ نوعی‌ همپوشانی‌ وهم‌آمیزی‌ بین‌ آنها می‌شویم‌. این‌ مسئله‌ نکته‌ای‌ اساسی‌ در تفکر جان‌ هیک‌ است‌. از دیدگاه‌ هیک‌ روایات‌ متعدد از واقعیت‌ الهی‌ درست‌ هستند، به‌رغم‌ اینکه‌ همه‌ آنها در تمثیل‌ها و قیاس‌های‌ ناقا بیان‌ شده‌اندوهیچ‌ کدام‌ حقیقت‌ کامل‌ نیستند. بنابراین‌ مفاهیم‌ متفاوت‌ خداوند به‌ عنوان‌ یهوه‌، الله‌، کریشنا، یاراما آتما، تثلیث‌ مقدس‌ و نیز مفاهیم‌ گوناگون‌ ناشی‌ از ساختار پنهان‌ واقعیت‌ همچون‌ صدور ازلی‌ برهمن‌، یا فرایند کیهانی‌ گسترده‌ منجر به‌ نیروانا که‌ بیانگر تصاویر قدسی‌ هستند و هیچ‌ کدام‌ ذاتا کامل‌ و به‌ نحو جامعی‌ مطابق‌ با سرشت‌ نامتناهی‌ آن‌ واقعیت‌ غایی‌ نیستند. البته‌ «هیک‌» تاکید می‌کند که‌ هر مفهومی‌ از خداوند یا وجود متعالی‌ معتبر نیست‌ بلکه‌ تنها آن‌ مفهومی‌ که‌ از تجربه‌ وحیانی‌ و از طریق‌ یک‌ سنت‌ بزرگ‌ عبادی‌ آزموده‌ شود و ایمان‌ انسان‌ را در طول‌ سده‌های‌ متوالی‌ تداوم‌ و استمرار بخشد، به‌ طور محتمل‌ مواجهه‌ اصیل‌ با واقعیت‌ الوهی‌ را بازمی‌نمایاند. از این‌ رو نگاه‌ هیک‌ به‌ چگونگی‌ ظهور و گسترش‌ امر الوهی‌ یا قدسی‌ تنها منحصر به‌ ادیان‌ توحیدی‌ نیست‌. او مانند اکهارت‌ میان‌ خداوند و امر الوهی‌ قائل‌ به‌ تفکیک‌ می‌گردد. بر این‌ اساس‌ در کتاب‌ خداوند نامهای‌ بی‌شماری‌ دارد معتقد است‌ که‌ امر الوهی‌ یا الوهیت‌ تنها یکی‌ است‌ اما در زمینه‌های‌ فرهنگی‌ متعدد، نمودهای‌ گوناگونی‌ داشته‌ است‌. در همین‌ رابطه‌ هیک‌ در باب‌ ادیان‌ غیرتوحیدی‌ می‌نویسد: "به‌ بیان‌ خیلی‌ محتاطانه‌، تصور می‌کنم‌ که‌ معنای‌ الوهیت‌ به‌ عنوان‌ امری‌ غیرشخصی‌ می‌تواند بازتاب‌ جنبه‌ای‌ از همان‌ واقعیت‌ نامتناهی‌ باشد که‌ به‌عنوان‌ امر شخصی‌ در تجربه‌های‌ دینی‌ توحیدی‌ با آن‌ مواجهیم‌."

«هیک‌ »حتی‌ در توجیه‌ اعتقادات‌ هندوها نسبت‌ به‌ "نیگونا برهمن‌" و "ساگونا برهمن‌" تلاش‌ می‌ورزد تا از چشم‌اندازی‌ کثرت‌گرایانه‌ به‌ آنها بنگرد و حتی‌ به‌ نحوی‌ عمومیت‌ بخشد و آنها را به‌ عنوان‌ دو نحوه‌ متفاوت‌ رویارویی‌ آدمی‌ با امر الوهی‌ بشناساند. بدین‌ معنا که‌ اولی‌ را نمایانگر خدای‌ شخصی‌ و دومی‌ را نمایانگر خدای‌ غیرشخصی‌ می‌داند. هیک‌ بر این‌ هر دو جنبه‌ تاکید می‌کند.

به‌ طور خلاصه‌، هیک‌ فلسفه‌ دین‌ خود را برمبنای‌ اصل‌ حقیقت‌محوری‌ که‌ همان‌ امر قدسی‌ یا الوهی‌ باشد، استوار می‌سازد. به‌ نظر وی‌ فلسفه‌ وجودی‌ همه‌ ادیان‌ فرارفتن‌ از خودمحوری‌ به‌ سوی‌ حقیقت‌محوری‌ است‌. از این‌ رو هر دینی‌ که‌ معتقدان‌ خود را بدین‌ حقیقت‌ رهنمون‌ سازد، از حقانیت‌ برخوردار است‌. به‌ قول‌ هیک‌ همه‌ ادیان‌ در طول‌ تاریخ‌ ثابت‌ کرده‌اند که‌ قلمروهایی‌ هستند که‌ در آنها انسانها قادرند در مسیر تبدیل‌ خودمحوری‌ به‌ خدامحوری‌ پیشرفت‌ کنند. پس‌ نه‌تنها باید حقانیت‌ ادیان‌ دیگر را پذیرفت‌ و راه‌ نجات‌ را منحصر به‌ خود ندانست‌، بلکه‌ باید اذعان‌ کرد که‌ چه‌ بسا دیگران‌ از ما به‌ حقیقت‌ نزدیکترند. اما اگر ادیان‌ بیانگر آن‌ حقیقت‌ غایی‌ هستند، چگونه‌ می‌توان‌ ادعاهای‌ حقانیت‌ متناقض‌ در آنها را فهمید؟ اگر هر یک‌ از ادیان‌ حقیقت‌ واحدی‌ را بیان‌ می‌کنند، پس‌ چرا در ظاهر با هم‌ متفاوت‌، متضاد و بعضا متناقضند؟ به‌ بیان‌ دیگر فرضیه‌ کثرت‌گرایانه‌ جان‌ هیک‌ باید توضیح‌ دهد که‌ چگونه سنت‌های‌ دینی‌ گوناگون‌ می‌توانند ادعاهای‌ حقانیت‌ متضادی‌ داشته‌ باشند، اما در همان‌ حال‌ تجلی‌ اصیل‌ آن‌ واقعیت‌ متعالی‌ هم‌ باشند؟ این‌ مسئله‌ ما را به‌ نقطه‌ چالش‌برانگیز دیدگاه‌های‌ هیک‌ سوق‌ می‌دهد. بهتر است‌ ابتدا به‌ فهم‌ مبانی‌ فلسفی‌ کثرت‌گرایی‌ از دیدگاه‌ هیک‌ نظری‌ بیندازیم‌.

مبانی‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ ــــــــــــــ

:فرضیه‌ کثرت‌گرایی‌ دینی‌ جان‌ هیک‌ که‌ برخاسته‌ از دیدگاه‌ واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ اوست‌، بر چهار اصل‌ استوار است‌: 1. همه‌ انسانها ذاتا دینی‌ هستند، 2. تنوع‌ اساسی‌ باورهای‌ دینی‌، 3. وهمی‌ و خیالی‌ نبودن‌ اعتقادات‌ دینی‌ و 4. همه‌ سنت‌های‌ دینی‌ داعیه‌ تغییر مثبت‌ در زندگانی‌ پیروانشان‌ را دارند.

دو اصل‌ نخست‌ برای‌ همه‌ آشکار و واضح‌ است‌. بحث‌ هیک‌ از سومین‌ اصل‌ آغاز می‌شود ؛ یعنی‌ اینکه‌ باورهای‌ دینی‌، از جنس‌ توهمات‌ نیستند. شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ دیدگاه‌ هیک‌ نقطه‌ مقابل‌ دو رهیافت‌ دیگر، یعنی‌ طبیعت‌گرایی‌ و مطلق‌گرایی‌ است‌. از دیدگاه‌ طبیعت‌گرایان‌ همه‌ گزاره‌های‌ دینی‌ در باب‌ واقعیت‌ غایی‌ نادرست‌ و برخطا هستند. تنها چیزی‌ که‌ هست‌، طبیعت‌ است‌. گرچه‌ هیک‌ می‌پذیرد که‌ جهان‌ می‌تواند مطابق‌ با الگوی‌ طبیعت‌گرایانه‌ تفسیر شود اما به‌ این‌ موضوع‌ که‌ اعتقادات‌ دینی‌ اموری‌ وهمی‌ هستند، باور ندارد. از سوی‌ دیگر، هیک‌ به‌ دیدگاه‌ غیر واقع‌گرایی‌ دینی‌ نیز انتقاد می‌کند. از نظر وی‌، گرچه‌ غیر واقع‌گرایان‌ به‌ مفید بودن‌ اعتقادات‌ دینی‌ نظر دارند، آن‌ اعتقادات‌ را مستقل‌ از ذهن‌ آدمی‌ نمی‌دانند. طبق‌ دیدگاه‌ این‌ گروه‌ مثلا اگر مسلمانان‌ روزی‌ پنج‌ بار به‌ درگاه‌ خداوند نماز می‌گزارند، چیزی‌ مستقل‌ از دریافت‌شان‌ را نمی‌پرستند. به‌ بیان‌ دیگر غیر واقع‌گرایان‌ برای‌ اعتقادات‌ دینی‌ جدا از ذهن‌ فرد، استقلال‌ و ارزش‌ قائل‌ نیستند. خلاصه‌ آنچه‌ واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ هیک‌ را از این‌ گروه‌ متمایز می‌کند، این‌ است‌ که‌ وی‌ برای‌ ابژه‌های‌ اعتقادات‌ دینی‌ خودپایندگی‌ ذاتی‌ مستقل‌ از ذهن‌ انسان‌ قائل‌ است‌. موضع‌ دیگر «جان‌ هیک‌ »در ارتباط‌ با مطلق‌گرایان‌ است‌. مطلق‌گرایان‌ می‌گویند که‌ تنها یک‌ سامانه‌ دینی‌ حقیقی‌ وجود دارد و دیگر ادیان‌ غیرحقیقی‌ هستند. به‌ نظر هیک‌ مطلق‌گرایی‌ تنها هنگامی‌ پذیرفتنی‌ به‌ نظر می‌آید که‌ فرد با تکیه‌ بر سنت‌های‌ دینی‌ خودش‌ سخن‌ می‌گوید، اما اگر نظر مطلق‌گرایان‌ را دربست‌ بپذیریم‌، باید انتظار ارائه‌ دلایل‌ تجربی‌ را هم‌ داشته‌ باشیم‌. در صورتی‌ که‌ مسئله‌ از این‌ قرار نیست‌. مثلا برخی‌ مطلق‌گرایان‌ مسیحی‌ معتقدند که‌ تنها دینی‌ از حقانیت‌ بیشتری‌ برخوردار است‌ که‌ کارآمدی‌ بیشتری‌ در ظهور قدیسان‌ داشته‌ باشد. اما هیک‌ این‌ مسئله‌ را رد می‌کند و معتقد است‌ که‌ هدف‌ اصلی‌ هر سنت‌ دینی‌ ایجاد یک‌ دگردیسی‌ اخلاقی‌ در فرد است‌.

بنابراین‌ - همان‌ گونه‌ که‌ اشاره‌ شد - کثرت‌گرایی‌ دینی‌ هیک‌ ریشه‌ در واقع‌گرایی‌ انتقادی‌ وی‌ دارد. هیک‌ در برابر طبیعت‌گرایان‌، غیرواقع‌گرایان‌ و مطلق‌گرایان‌، ادیان‌ را شیوه‌های‌ مختلف‌ تجربه‌، دریافت‌ و زیست‌ در ارتباط‌ پویا با واقعیت‌ الوهی‌ که‌ فراتر از ذهن‌ آدمی‌ است‌، می‌داند. بر این‌ بنیاد، هسته‌ اصلی‌ فرضیه‌ کثرت‌گرایانه‌ دینی‌ هیک‌ بیان‌ این‌ نکته‌ است‌ که‌ واقعیت‌ غایی‌ یا - به‌ تعبیر وی‌ -"امر واقع‌" بنیان‌ همه‌ تجربه‌های‌ دینی‌ است‌.

پرسش‌ دیگری‌ که‌ در اینجا مطرح‌ می‌شود این‌ است‌ : ادیان‌ چگونه‌ می‌توانند امر واقع‌ را تجربه‌ کنند، در صورتی‌ که‌ برداشت‌هایی‌ متفاوت‌ و بعضا متناقض‌ از آن‌ دارند؟ هیک‌ با وام‌گیری‌ از اندیشه‌های‌ ایمانوئل‌ کانت‌ می‌کوشد به‌ این‌ پرسش‌ پاسخ‌ دهد. وی‌ با تمایزگذاشتن‌ میان‌ واقعیت‌ غایی‌ همچون‌ "امری‌ درخود" و واقعیت‌ غایی‌ آن‌ گونه‌ که‌ در فهم‌ ما ظاهر می‌شود، به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ می‌کند که‌ همه‌ ادیان‌ فهم‌ خاص‌ خود را متناسب‌ با زمینه‌های‌ تاریخی‌ و فرهنگی‌شان‌ از آن‌ "امر واقع‌ در خود" ارائه‌ داده‌اند، اما "امر واقع‌" به‌ دلیل‌ "در خود بودن‌" حقیقتش‌ را بر هیچ‌ دینی‌ نگشوده‌ است‌.

از این‌ رو هیچ‌ یک‌ از سنت‌های‌ دینی‌ به‌ "امر واقع‌ درخود" مستقیما دسترسی‌ ندارند. تنها هر یک‌ بر اساس‌ ظرفهای‌ تاریخی‌ و محدود خود دریافتی‌ از آن‌ را نمایانده‌اند. به‌ نظر هیک‌ دریافتهای‌ ادیان‌ از "امر واقع‌" چونان‌ یک‌ عدسی‌ عمل‌ می‌کند. به‌ این‌ شکل‌ که‌ این‌ عدسی‌ مفهومی‌، واسطه‌ انتقال‌ آن‌ می‌شود. بنابراین‌ هر نامی‌ را که‌ بر این‌ "امر واقع‌ در خود" گذاشته‌ایم‌، ضرورتا انضمامی‌، تاریخی‌ و مآلا محدود است‌. از این‌ رو یهوه‌، الله‌، کریشنا، پدر آسمانی‌، زئوس‌ و... محصول‌ حضور این‌جهانی‌ حقیقت‌ الوهی‌ یا "امر واقع‌ در خود" هستند. با توسل‌ به‌ این‌ بیان‌ می‌توان‌ گفت‌ تثلیث‌ مسیحی‌ همان‌ قدر تجلی‌ اصیل‌ "امر واقع‌" به‌شمار می‌رود که‌ شیوا در تفکر هندو. از این‌ رهگذر، هیچ‌ یک‌ از آنها توهم‌ نیستند. نکته‌ دیگری‌ که‌ باید در اینجا به‌ آن‌ اشاره‌ کرد، نحوه‌ بیان‌ "امر واقع‌ در خود" است‌. به‌ نظر هیک‌ آن‌ عدسی‌ای‌ که‌ ادیان‌ از طریق‌ آن‌ به‌ کشف‌ "امر واقع‌" می‌رسند، اسطوره‌ است‌. تنها اسطوره‌ می‌تواند محمل‌ این‌ واقعیت‌ قرار گیرد. از نظر هیک‌ ادیان‌ از طریق‌ اسطوره‌زایی‌ در خود، بیان‌ "امر واقع‌" را ممکن‌ می‌سازند. هیک‌ در تعریف‌ اسطوره‌ می‌گوید: از نظر من‌ اسطوره‌ داستان‌ یا روایتی‌ نیست‌ که‌ لفظا حقیقی‌ باشد، بلکه‌ اسطوره‌ وضعیت‌ مناسبی‌ نسبت‌ به‌ موضوعش‌ برمی‌انگیزد. از این‌رو اسطوره‌ چیزی‌ است‌ که‌ بدرستی‌ ما را به‌ آنچه‌ نمی‌توانیم‌ از آن‌ به‌ بیان‌ غیراسطوره‌ای‌ سخن‌ بگوییم‌، رهنمون‌ می‌سازد. به‌ طور خلاصه‌ دیدگاه‌ کثرت‌گرایانه‌ جان‌ هیک‌ را می‌توان‌ بدین‌ گونه‌ طبقه‌بندی‌ کرد:1. واقعیتی‌ الهی‌ یا "امر واقع‌ در خود" وجود دارد که‌ منبع‌ غایی‌ همه‌ تجربه‌های‌ دینی‌ بشر است‌. 2. هیچ‌ سنت‌ دینی‌، دریافت‌ مستقیمی‌ از "امر واقع‌ در خود" ندارد. 3. هر سنت‌ دینی‌ شیوه‌ اصیلی‌ ارائه‌ می‌دهد که‌ در آن‌ "امر واقع‌ در خود" دریافت‌ و تجربه‌ می‌شود. 4. "امر واقع‌ در خود" از هر توصیفی‌ چه‌ مثبت‌ و چه‌ منفی‌ فراتر می‌رود و 5. دریافتهای‌ هر دینی‌ از "امر واقع‌ در خود" لزوما تاریخی‌ - فرهنگی‌ بوده‌ و به‌ تبع‌ آن‌ محدود و ناقص است‌.



تواضع و فروتنی از دیدگاه اسلام:ــ منابع :اخلاق در قرآن جلد دوم ، مکارم

شیرازی، ناصری":




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فروتنی* در دو بخش

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آینده یک نظام سیاسی*


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●
●فرگرد آینده یک نظام سیاسی ●
همانگونه که براي گذران زندگي خود نيازمند برنامه ريزي و چهارچوبي هستيم نظام و اساس يک کشور نيز همواره در تمامي ممالک دنيا داراي برنامه ريزي ها و هدف گذاريهاي خاصي است اين برنامه را در قانون اساسي کشورها مي بينيم . قانون اساسي به مردم کشورها کمک مي کند بر اساس آن بتوانند کارکردهاي مديران را رصد کنند و نيز نقش مشارکتي خود در تعيين سرنوشت خويش را بدانند . قانون اساسي موجب مي شود نظام کشوري بدرستي گردانده واز پايه واساس نقش دولتي خود را اجرا کرده و زمينه هاي يک زندگي خوب را براي ملت ومردم فراهم آورد نياز مبرمي باين موضوع وجود دارد که پايه هاي اوليه نظام بدرستي پايه گزاري شده باشند وسود ملي و مردم نيز در درجه ي اول در قانون اساسي آن کشور رعايت شده باشد
_______از غزلیات سعدی:________
چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست
مجموعتر از ملک رضا مملکتی نیست
گر منزلتی هست کسی را مگر آنست
کاندر نظر هیچکسش منزلتی نیست
هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که ازین به صفتی نیست
پوشیده کسی بینی فردای قیامت
کامروز برهنست و برو عاریتی نیست
آنکس که درو معرفتی هست کدامست؟
آنست که با هیچکسش معرفتی نیست
سنگی و گیاهی که در آن خاصیتی هست
از آدمیی به که درو منفعتی نیست
درویش تو در مصلحت خویش ندانی
خوش باش اگرت نیست که بی‌مصلحتی نیست
آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست
بر خون که دلارام بریزد دیتی نیست
راه ادب اینست که سعدی به تو آموخت
گر گوش بداری به ازین تربیتی نیست
_______* سعدی*________
اين خود موجب قدرت ملي در سطوح جهاني مي گردد تا دولتها در برابر کشورهاي زورگو سرپا ايستاده واز نظام ملي و سياسي خود دفاع نمايد به مردم هرکشوري همانگونه که در فرگرد انتخابات ذکر شد براي انتخاب افراد مجلس مي بايست هم آگاهي کامل داده شود و هم در آزادي کامل در فکر و در انديشه برخوردار باشند و اختيار تصميم گيري را نيز آزادانه داشته باشند تا کساني را انتخاب نمايند که از لحاظ عقيدتي و فکري مناسب باورها وانديشه هاي آنها باشد , با اينوصف متوجه مي شويم که معتمدين مردم که راي آنها را کسب کرده اند بر اساس نقشه راه هر کشور که همان قانون اساسي است پيش مي روند . قانون براي همه يکسان بوده و همه در برابر آن مسئولند . دولتمردان بايد بدانند مردم همچون مديراني به آنها کار را سپرده اند تاآنها توانائي هاي خود را براي انجام امور کشور بکار گيرند .


________*شهریار*________
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه ی خورشید خاور است
کافر نّه ایم وبر سرمان شور عاشقی ست
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است
آتش مزن به خرمن دلها که تخت جم
آیینه ی شکسته ی بخت سکندر است
بر سر درِ عمارتِ مشروطه , یادگار
نقشِ به خون نشسته ی عدل ِ مظفر است
هرجا که دلشکسته ای ودود ِ آه بّود
گر عیش شحنه آینه باشد , مُکّدر است
کیفر مده,به مافر عاشق ای صنم که کفر
با کافر از ندامت کوبنده , کیفر است
ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم
ما را سریر دولت باقی مُسخّر است
راه دیار مشرق وغرب زهم جداست
عاشق از اینوری ومنافق از آنور است
راه خدا پرسیتی ازاین دلشکستگی ست
اقلیم خودپرستی , از آن راه دیگر است
بگذر ز دشمنان که به محشر شود عیان
کاسباب ارتقای ستمکش, ستمگر است
در کفّه ی ترازوی حکمت, بوّد نصیب
تا فرقدان مراتب, رزق مُقدّر است
آنجا که دب به قیمت پستان نمیخرند
پستانکار نه دایه بود , دایه مادراست
یک شعر عاقلی ودگر شعر, عاشقی ست
« سعدی » یکی سخنور و« حافظ» قلندر است
بگذار, «شهریار» به گردون زند سریر
کز خاک پای « خواجه ی شیراز» افسر است
_______*شهریار*________
عشق به وطن ومیهن را زخاطر نبیریم که مام وطن چشم به منو شما دارد وملتی ودولتی میتواند به سرافرازی برسد که هماهنگ وهمدل باشند:

سروده ا ی زیبا که توسط آقاي سالار عقيلي اجرا شد است
نام جاويد وطن
صبح اميد وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن اي هستي من


شور و سرمستي من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

بشنو سوز سخنم
که نوا گر اين چمنم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با يک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با يک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ايران جوان
ز صلابت ايران جوان
ز صلابت ايران جوان
سروده ا ی زیبا که توسط آقاي سالار عقيلي اجرا شد است

=====
شواهدی که نمایشگر ماندگاری و جوانی نظام سیاسی هستند :* اردبزرگ

1- همبستگی و از خود گذشتگی ملی بین توده
2- همراهی اهل فرهنگ و اندیشه با دستگاه اداره کشور
3- بالندگی و پیدایش اهل خرد
4- گردش نخبگان در اداره کشور بدون چالش گسترده داخلی
5- مهم بودن رخدادهای درونی کشور برای مردم
6- رشد سرودهای حماسی و ملی
7- امید به آینده نزد توده مردم
8- مردم اداره کنندگان کشور را پیشرو و پاک می بینند
9- بها دادن به هم دیگر برای اداره کشور بر اساس تواناییها
10- در اندیشه جوانان ، قهرمانان زنده و در زمان حال هستند .
11- دلگرمی همگانی نسبت به گذشتن از چالش های پیش روی کشور
12- پرهیز جوانان از گوشه نشینی و انزوا
13- همراهی مردم با نخبگان دستگاه فرمانروایی
شواهدی که نمایشگر فروپاشی و پیری نظام سیاسی هستند :
1- رشد هزل و جک بین مردم
2- رشد بی تفاوتی بین هنرمندان و اهل فرهنگ نسبت به دستگاه اداره کشور
3- منزوی شدن خود خواسته اهل خرد
4- سردی همگانی نسبت به رخدادهای سیاسی کشور
5- مهم شدن تحولات برون مرزی برای مردم
6- پناه بردن به غزلیات و شعر های بی بنیاد و سکر آور
7- عدم امید به آینده نزد توده
8- لکه دار شدن بزرگان و سروران توده ملت ( آنهایی که زمانی توانایی بسیج همگانی را داشته اند )
9- رشد طایفه گری در درون سیستمهای اداری و خصوصی کشور
10- پناه بردن جوانان به ابرمردان تاریخ برای پوشش ضعفهای زمان خودشان
11- نگاه شک آلود و تیره مردم به رخدادهای کشور
12- رشد گسترده صوفی منشی
13- سیر قهقرایی و دشمنی بین نخبگان مورد تایید ساختار سیاسی و توده مردم .*ارد بزرگ

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤


وطن در قلب هر وطن پرستی عزیز ومحترم است باامید اتینکه وطن عزیز ما ایران نیز در نهایت شادی وسربلندی همواره موفق بوده درجهان نام آور باشد باامید بر آورده شدن این آرزو
_____قلب ایران من :_________
به نقش دلم نقش یک گربه بود
که هرکس زآن قوّت اورا ربود!
سـخن از دلــم بود و ایران من
که شد همچو این قلب ویران من
بگفـتند این گربه بس بی حـیاست
به پای محبــت بسی بی وفـاست
روایــــت به تاریخ ما این نبـود
وگر اجنــبی پا به ایران گشــود
قـدم در قـدم گفته تاریخ ما
که دشـمن شده درجهان میخ ما!
چو ایران ندارد ز هرکس هراس
شمال وجنوبش ویا ترک وفارس
ز کَّـرد وز ایـرانی وهرکه هست
هـمین مردمی پای ایران نشـست!
جوانـش چو ایرانی باخـداسـت
حـساب وکتابش زکافر جـداسـت
وگر گــربـه ایم وّ دراین سرزمـین
دراین جـایــگه حـرمت خود ببـین
توایـرانی و قـلب تو آریــاسـت
حـساب توازکل عـ-الم جـــداسـت
چـوگفتـی منـم مرد ایران زمین
ویا شیر زن ؛ مــام؛وّ همــپای دین
به ایران خـود قــلب آزاده باش
که ایران نبـیند ز دشـمن خــراش
وگررفته راهی ...مشوخوار وپست
که ایران نگاهش به دست تو است!
مــنوتو اگــر درجهان ما شـویم
به عشــق و محــبت اهورا شـویم
فرزانه شیدا/یکشنبه 21 تیر 1388
___________________________
پایان ● فرگرد آینده یک نظام سیاسی●
به قلم : فرزانه شیدا

برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آینده یک نظام سیاسی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هیچ*


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد هیچ _●

_______ «حافظ» _______

ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد

دل رمیدهی ماراانیس ومونس شد

نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت

بغمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

ببیوی اودل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد

بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن , که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست وجام اسکندر

بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طرب سرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی جیار منش مهندس شد

لب از ترشح مّی پاک کن برای خدا

که خاطرم به هزاران گنه مُوّسس شد

کرشمه ی تو شرابی بعاشقان پیمود

که علم بیخبر افتاد و عقل بی حس شد

چوزر عزیز وجودست نظم , من, آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که «حافظ» از این راه رفت ومفلس شد.

________*«حافظ» _________

در اندیشه ها ی آدمی همواره میان همه چیز وهیچ /هستی ونیستی /بودن یا نبودن.. وبسیاری از چیزها که یکدیگر را نفی میکنند , آدمی در سرگردانی اندیشه های خود درجستجوی جوابهای فلسفی ومنطقی وعقلانی وقابل قبولی میگردد که توسط آن قادر باشد در شخصیت خود باورها واندیشه های ثابتی را جای داده بر اساس آن زندگی کند واگرچه همواره نوع عقاید با عقیدهای بهتر ومنطقی تر میتواند دتغیییر شکل داده به شکل دیگری برای ما معنا پیدا کنداما هرآنچه وهرچیزی که در زندگی ما , معنائی را بخود گرفته است با کلمه و واژه ی« هیچ» در بسیاری مواقع به نیستی وانهدام ودور ریخته شدن میرسد اگرچه اگر انسان مثبت نگری باشیم که حتی با کلمه یهیچ هم میتوانیم جملاتی پند آموز وعمیق وزیبا بسازریم که یا گویای مهر ومحبتی باشد وکلام دل انگیزی یا منطقی را جلا دهد که توسط آن به انسان پند واندرز ویا حتی امیدی را بدهد برای مثال ما میتوانیم بنویسیم :

(«هیچ چیز ماندنی نیست »)= در رابطه بااین جمله نیز میتوانیم برداشتهای متفاوتی داشته باشیم از جمله اینکه فانی بودن دنیای انسانی را بپذیریم واینکه انسان تاابد با جسم خود دراین دنیا باقی نمی ماند .اما همین جمله در باب دنیا دیگر معنا ندارد دنیا همیشه هست وبااینکه دراین دنیا نیز بسیاری چیزها از بین میروند یا دوباره باز سازی میشوند یا دوباره رشد میکنند اما درباب دنیا میتوان گفت دردنیا هیچ چیز ماندنی نیست اما رشد ودوباره زندگی کردن بر همه چیز جز انسان وحیوانات وپرندگان وحشرات ودیگر نمونه هائی چون این.... همچنان دایره ی دوار سرنوشت وچرخه ی طبیعی خود را طی میکند وبه همین شکل گذری ست برعمر ما وروزتولدی دیگر و دیگر....مرگ احساسها و محبتها وعشق ها.....دنیائی در گذر مداوم استوار برچرخه ی طبیعت و زندگی ...

______ خاموشی شمع ______

یه سکوت و یه صدا , یه عبور ناگزیر لحظه ها

توی تقویم جدید... خط کشیدن روی اون شماره ها

توی خلوت و سکوت ,گذری از همه خاطره ها

و تو قانون زمین,گذر سالی و عمری بیصدا

فوتی کوتاه وبلــند,واسه خاموشی شمعی روی کیک

و دلی غرق سوال,«فوت خاموشی یک شمع « چرا ؟!

دل که میسوزد و میسوزد باز , همچو شمعی به نهانخانه عشق

دیده همواره به شب در پی نور, زندگی در پی خورشید, به فردا, دلشاد

شاید این عشق دگر رفته ز یاد,شاید این عشق دگر رفته زیاد!!!

کاش اما دل ما ,روشن از« شمع »محبت باشد

فوت خاموشی یک شمع چرا ؟... آه خاموشی یک عشق چرا ؟!

____ فرزانه شیدا ______

اما هیچ بودن وهیچ شدن هیچ ماندن وبر هیچ پایه ای نهادن چیزیست که میتوان گفت تنها از انسانی ساخته اسنت که خود را نیز هیچ میداند وبس در نتیجه در حال او نیز فرقی نمیکند دنیا باشد یا نباشد , تغییر کند یا ثابت باشد, رشد کند یا در نیمه راه رشد برای همیشه متوقف شود وبدون شک انسانی که دنیای او با چنین افکاری آلوده به ناامیدی وبی تفاوتی شده باشد در نهاد ودرون خود نیز بسوی هیچ راهی میگردد وبه هیچ نیز میرسد چراکه در گامهای خود هیچگاه نخواسته است چیزی جز آنچه باور دارد را تجربه کند دنیای چنین فرد ی دنیائی مملو از سیاهی هاست ونهاد وسرشت چنین آدمی هرگز در دیگری کششی را برای شناخت وآشنائی بااو ایجاد نمیکند .درواقع اینکه میگویند یک غمکین جمعی را غمگین میکند حقیقتی راستین است که هرچقدر هم دراین جمع نفر دوم خندان ومثبتی باشد که تلاش کند این حضور مایوس وغمگین وکسل کننده را در احساس جمعی حاضرین محو کند اما همانگونه که خنده مسریست وبر سرایت داشتن خنده اعتقاد ویقین حاصل گشته است درغمگین بودن نیز حالت سرایتی خود را داراست شما هرچقدر هم انسان مثبتی باشی وقتر ببینی هرچه میکنی هرچه میگوئی در حال چنین فردی موثر نیست اگر خود برای خود غمگین نشوی برای او خواهی شد واحساس تاسفی که در دل برای او خواهی داشت نیز خود نمونه وشکلی دیگر ازغم است که او بتو منتقل میکند ومعمولا افرادی که بسیار خود را غمشان میدهند ومدام آیه ی یاس هستند ومدام از زندگی در شکایتند معمولاانسانهائی هستند که چون خود رضایتی از زندگی ندارند توان دیدن خنده ی دیگران را نیز ندارند ازاینرو درجمعی نیز اگر حاضر شوند چون خود را شاد نمیبینند وچون نمیتوانند همپای دیگران شادی کنند گاه ناخود آگاه وگاهی نیز با آگاهی کامل جمع را با سخن ها وافکار یاس الوده وغم الوده خود بسوئی سوق میدهند که فضامملو از جوری تاثر انگیز شده ودیگران حتی اگر مایل نباشند شنونده چنین گفتگو هائی در جمعی باشند وترجیح بدهند شبی بهتر را داشته باشند به احترام او وسکوت وگوش کردن دیگران باین شخث,ساکت میمانند وشخص به نتیجه ی مثبت خود که جلب توجه کل حاضرین بخود وغمهای خود ایست میرسد. اما چنین فردی هم به شکلی نیازمند این است که مورد توجه بیشتری قرار گیرد واین عمل او نوعی نشان دهنهدی نیاز اوست به اینکه به او گوش دهند و.اورا درک کنند ویااو هم احساس شوند وهم از سوئی انسانی با روحی بیمار است که می بایست بجای تنها وتنها شنیدن هزارباره ی او از گله ها وشکایتهای مداوم اورا بهمتخصصی بسپاریم که میداند ازکدامین راه وارد شود که بااو بهنتیجه برسد چونمنوشما هر راه حل ودلداری وهرچه راهم کهبااو بگوئیم برای اوهر شکلی از چاره راهها راهم برشمریم بدون تردید بی نتیجه خواهد بود چراکهبنوعی او باین کار عادت کرده است که مدام ناله ی غم سرداده ومدام برای دیگرزان مرثیهی من بدبختم ودرناچاری مانده ام را سردهد چیزی که وقتتی به تکرار درزندگی دیگران اینگونه مرثیه خوانی ها اد امه وادامهخ پیداکند ودرتکرار مداوم باشد بی شک تولید روحی ضعیف ودلی ناامید وافسرده بر فرد ثالث وافراد دیگر نیز خواهد داشت. وچنین فردی را نیز شاید یک یا دوبار دیگر حتی مردم ودوستان به دوره ای دسته جمعی خود دعوت کنند اما باگذر چندزمانی وقتی اینگونه ناله کردنها واشک دراوردن های جمعی ادامه پیدا کند دیگر هرگز کسی دیگر حاضر نیست که در گردهمآئی های خود با دیگران که میتواند روز وشب وساعاتی شاد وخوب را به همراه داشته باشد با چنین فردی آن را شریک شده و به مرور از دعوت او به مجالس دست کشیده میشود وحتی اگر دیگران بدانند درمجلس فلانی این شخص نیز حضور دارد وقرار است بار مرثیه خوانی اورا شاهد باشند وشبی تنها به دلداری این یکنفر بگذرانند بدون اینکه هربار بحث را عوش هم میکننداواز شکل سخنها باز مسئلهرا بدرد وغم ومشکل خود باز میگرداند ومهلت نمیدهد نتادیگران کمی هم ازخود بگویند آنگاه اورا درکل از محدودهی رفت وآمد وخانه ومهمانی های خود وحتی دیگران حذف میکنند واو باز به همان دنیائی بازخواهد گشت که مدام از آن صحبت میکند:غم , تنهائی , درک نشدن وبدبختی واینکه یادتان نرود من بدبختم ودردینا غم عالم مال من است وبااین مرثیه ها هرکه هرچقدر هم تاب وتوان بیاورد سرانجام سعی میکند از یک فرسخی خانه ی این شخص هم رد نشود وحتی ب هجائی نرود که باز شاهد اینگونه مراسم غم آلود او وناله زدنهای او باشد وقصه ی صدباره اینرا بشنود که دنیا جای بدی ست وآدمها از دنیا نیز بدترنداو در زندگی بسیار بد آورده است ومیتوانست چینی وچنان باشد دنیابااو نبود ونیست وهمه چیز ضد اوست وخبر نداری که فلانی بامن چنین کرد ئدیگری مرا درک نکرد وآن یکی بمن پشت پازد وخبر نداری به بستر بیماری افتادم وقتی که فلان مورد در زندگی من پیش آمد وهیچکس هم بیاد من نبود سری بمن بزند و......با چنین شکلی از شکایات وناله فرد هرچقدرهم انسان مهربان وزحمت کشی در زندگی خود باشد اما بازباید مطمئن بود که هرگاه در انسانی تا این حد امواجی منفی قوی ومانا وتکراریست حال درهر زمینه ای ودر کل هرچیزی که در انسانی بیش از حد مجاز باشد که دنیای او. واطرافیان اورا تحت تاثیر خود قرار میدهد آنگاه چنین فردی نیاز مبرم به روانشناس دارد تا دکتر روانشناس بتوانداز راه درست , دیدگاه های این شخص را تغییر داده وبه باز سازی روحی و روانی وتفکری او بپردازد .این چیزی مشخص است که وجود چنین فردی نه تنها صدمه ای برخود اوخواهد بود ,بلکه صدماتی نیز به اطرافیان وجامعه ی او نیز وارد خواهد ساخت چراکه انسان عادی ومعمولی قادر نیست درزمانی بیش از حد معمولی وقانونی بدن خود در شرایط اندوه وغنم سرکند بی آنگکه خود غمگین واندوه زده وافسرده گردد به محدودهی زندانها اگر نگاه کنید تعداد افرادی که افسرده اند بسیار بیشتر از دیگر مکان هاست چراکه زندانیها درمحدودهی بسته ی زندان جز دیدن یکدیگر راه دیگری به بیرون وفضای باز تر با ادمیان بیشتر یا حتی تفکرز های بهتر ندارند ولی هم اوکه قرار است یک ماهی در زندان بماند باانکهن یک تا چندسال در زندان بوده ویاباید بماند در مجاورت کسی که برای تمام عمر قرار است انجا باشد یا اصلا محکوم به مرگ است فضا فضای غم است وبین این احساسات این افراد مختلف در شرایط مختلف یک چیز مشترک است این افرراد هم برای خود همئ برای ان دیگری هم از زندانی وبستهبودن خود در محیطی محدود هم از غم اینکه فضای شادی درمحدوده یاو پیدا نمیشد «دچارافسردگی های مزمن روحی » میشونمد وبسیارند کسانی درشرایط این افراد که پس از آزادی از زندان نیز قادر نیستند به حال اولیه باز گردند وهمیشه غمگینند فرد ازادی هم که خود را درقفس و زندان اندیشه ی خود باغمها ومشکلات به حبس روحی فرستاده است شرایط آنقدر ها هم متفاوت با زندگی واقهی نیست چراکه روحی که اسارنت وغم را بامور دارد زندانی وازادش هردو در اسارت روحی خود فرو رفته اند درواقع اگر میخواهید کسی یا کسانی را چنان وابسته بخود کنید که تا آخر عمر باور کنند که اگر تو نباشی او میمیرد کافیست دنیای پیرامون اورا محدود به خانه ی خود وفضائی کنیم که در آن فقط تو هستی وافکار توواجازه دین وشنیدن اخبار یا حتی فیلمی در تلوزیون را باو نداده و اجموقعیت اینکه از محدوده ی حیاط خانه انطرف تر برود را ،ازاوبگیریم واز رفقتوامد به فضاهای دیگر اورا منع کنیم ودردنیای خارج را براو ببندیم آنگاه هرروز وهررزو غمگین ترین ترانه های زندگی را از سی دی خانه برای او پخش کنیم .وهربار او نیازمند چیزیست برای بدست آورد ن آن اورا درانتظار بگذاریم .مدام بهانه بیاوریم کهدربدر دنبال خرید این چیزی که میخواهد هستیم اما انگار باید بیشتر بگردیم تا معادل همان راباقیمت خوب برایش تهیه کنیم که او خانواده هم ضرر نکند بااین شکل بحدی اورا منتظر بگذاریم ب که وقتی آنرا به کف آورد حتی ذوق کند که شما لطف کرده اید واینرا برای او تهیه کرده اید بی انکه بداند همه جا آنچه اونیز داشت بود اما شمابرای اوتهیه نکردید تا قدر شمارابداند وتوصر کند اگر سشیاست شمانبود وتوجه شما امروز مجبور بودی این چیز را حال شوکولاتی ست یا سیگاری یامواد غذائی ...هرچه که هست بی شما ممکن نبود بتواند پیدا کند.اینکار را باکودکی میشود کرد بدون اینکه هرگز دریابد که بیرون ازخانه آد میان دیگری نیز زندگی میکنند وچنین فجایعی نیز بسیار اتفاق افتاده است که درجامعه ای مردی وپدری , همسریا فرزند خودرا چنان تحت تاثیر رفتار واخلاق بد خود قررار میدهد که او بشدتازاو میترسد وآنگاه دردنیارا بروی او می بندد تا خود تنها کسی باشد که ازاین شخص بتواند استفاده کرده ونیازهای خو.د واورا تهیه سازد وممکن است چینی فردی خود نیز ازجمله افرادی باشد که درواقع خودرا هیچ نمیداند وازترس ازدست دادن محبت ان همسر ان فرزند به چنین کاری دست میزند که قدرت خودرا حفظ کرده بتواند براو وزند گی او حکومت کند.

وحال تصور کنید که در جامعه ای پر باشد از انسانهای نالان وغمناک یا کسانی که خودرا هیچکسی نمیدانند وترس هیسچ ماندن آنان با افسردگی نیز مخلوط گردد وچنیسن جامعه ای یا جامعهای ترسناک وپراز ظلمو ستم وکلاهبرداری وخودکشی ودیگر کشی خواهد شد یا پرازآدمیانی که جزمصرف کننده بودن هیچ ثمره ای در دنیای خود ندارند ونمیتوانند هم انسانهای مفیدی باشند چراکه موعیت اینکه کسی باشند را نه خودبخود داده اند نه اطرافیان وزندگی دراختیار او گذاشته است که کسی باشند وامیدی را داشته باشند که شاید توسط ان به شادیهای کوچک کمکم راه شادبودن در محدودهی بزرگتری را بیاموزد وپیدا کند درجائی که محیط مواقع خنده نیست مثلا دریک ختم چگونه انتطازر دارید شخصی در آن میان برخاسته وقهقهه سردهد وبعد هم تقاضای رقص باباکرم را از صاحب مجلس داشتهباشد این دقیقا همان فضای فکری آن شخص است اودرعزای نداشتههخا و.ناامیدیهای خود حتی درعزای زندهبود ن خود نشسته استوتوقع ندارد شما باو بخندید یاشماشاد باشید یا شما باشادبودن بتوانید اوراکنار زده وزندگی بهتری برای خود د اشته باشیدو آنوقت است که دنیا هرچقدر سبز کم کم در نگاه شما نیز خاکستری وسپس تیره تر وسرانجام سیاه خواهد شد ومروز زمان دیدگاه شما را که استارت وشروع بدبینی را آغاز کرده است کم کم وبه مرور به همان جایگاهی میرسد که ازاین شخص در زندگی دریافت کرده اید .چراکه انسان نمیتواند درهمه وقت وهمه زمان مثبت مطلق وکامل باشد وهستند بسیاری از چیزها که براساس موقعیتها می بایست منفی بودن شکل آنرا پذیرفته و قبول کنیم .وبرای مثال تاریکی شب را یکی زیبا میداند وبا ستاره وماه وحتی ابر وباران وبرف آن بسیار خود را خوش ودر ارامش روحی در سکوتی دلپذیر می بیند اما دیگری بعلت همان درون آزرده وغمناک آنرا سیاهی دنیا می بیند که امدن خورشی هم برآن چندان تغییر شایانی در دیدگاه او نخواهد داشت وباز باخود میاندیشد این نور هم پنهان کننده تاریکی ها وزشتی های زندگیست براین مطلب که شب درحقیقت سیاه است نمیتوانیم حرفی بزنیم اما شبهای برفی نه تنها سیاه نیست بلکه در سپیدی برف ودرنور چراغها ودر میان حالت گذر باد وگذر رهگذری که جای پای او سفید وزیبا بر صحنه ی خیابان وکوچه میماند در نگاه فردی منفی , هزار معنی تلخ دیگر را تداعی میکند ازجمله اینکه کسی درتنهائی شب دراین هوای برفی وسرد ازاین کوچه به غریبی گذشت درهمان زمان که فرد مثبت به شوقی آن برف ان بارش وباد وان جای پا را به زیبائی نگاه میکند وشاید بخود بگوید در این شب برفی زیبا کسی دارد ازاین برف درخیابان لذت میبرد وزیر آن راه میرود داشتن یا نداشتن چتر مهم نیست مهم این است که هوا برفیست اودرخیابان است وحال که هست از کجا معلوم از ان لذت نمیبرد من خود اینگونه هستم در هرکجا هرزمان باشم به بهترین شکل ازآن بهره میگیرم به زیباتری شکل آنرا برای خود معنا میکنم به احساسی زیبا انرا برای خود تعبیر میکنم شاید بر اساس درد پائی ودردی در بدن برایم مقدور نشود هفته ای را ازخانه خارج شوم ولی هرروز صبح که دراین روزها بر خاسته دوری درخانه ی خود زده ام در انجام یکایک کارهای خانه ام حتی با حضور ووجود درد در بدن باخود این تصضویر فکری این فکر ذهنی را داشته ام که براتی مثال اگر در آشپرخانه باشد با خود بگویم که من وقتی اینکار را انجام دهم وبه تمام کنم آشپزخانه مثل گل برق میزند وهمه چیز زیبا ومرتب میشد وازا« ریخت وپاش شب دیگر خبری نیست .وقتی به جمع کردن رختخواب میپردازم باخود میگویم همینکه تخت درسنت شد وروکش آن صاف ومرتب بروی آن کشیده شد پرده ها را باز میکنم ومیگذارم نور بداخل بیاید کمی هوا ی تازه را از پنجره بداخل خانه میاورم انوقت خانه از آن هوای دم کرده ی شبی پراز تنفس بدون گذر باد وهوای تازه بیرون آمده وهوای تازه بداخل می اید وگلدانهای خانه ام نیز نفس میکشند ومیدانم بسیاری صبح با کسالت ازخواب بیدارشده اولین چیزی که میگویند این است : اَه باز صبح شد یه عالم کار,روسرم ریخته تازه باید بیرونم برم.

هیچوقت چنین شروعی شروع خوبی نیست که چه با تنی سالم این را گفته با استقبال روز برویم چه سرماخورده باشیم ویا بدلیل ودلایلی در بدن خود احساس سلامت کامل نکنیم وآنگاه روز ما روبه نیستی خواهد رفت از هیچ به هیچ خواهیم رسید چراکه در نظر داریم باهمان یک جمله دقیقا به تکرار همان کارهائی بپردازیم که دیروز هم همان را کردیم ودست وروئی شستیم وصبحانه ای خوردیم وخانه ای تمیز کردیم وراهی کار شدیم

اما اگر با بیداری چشم, بیداری دل ونگاه را هم ببخشیم« هیچ »میتواند «همه چیز» باشد وبی اینکه کمترین تغییری در شکل روز ما صورت گرفته باشد وبرنامه دقیقا همان برنامه ی دیروز باشد اگر بااین دیدگاه برخیزیم که باخود بگوئیم امروز روز جدیدی ست ومنمیخواهم شکل کار کردنم بتا گوش دادن با رادیو باشد برخلاف همیشه که سکوت را دوست داشتم با صدای رادیو صبحانه بخورم یا پنجره ها رو بادوبوران هم بود باز میکنم شاید یکم عوض شدن هوای خونه, تنفس از یه هوای صحبگاهیبتونه روحیه ی بهتری بهم بده که همه اون کارا رو با احساس بهتری انجام بدم .اگر ج داریم که درکنار همه ی روزمرگی کارها چیزی بان بیافزائیم چرا به « هیچ» تن در دهیم؟؟ وبه یکنواختی چرا اگر فرزندی داریم امروز پیش از رفتن زودتر حرکت نکنیم وبااینکه او نیازی ندارد که تا دم مدرسه او کسی بااو برود امروز را تا دم مدرسه بااو برویم وبعد بدنبال کارخود برویم یا اگر باید درخانه روز را طی کنیم چرا بجای اینکه همیشه همان روتختی همیشگی را روی تخت بگذاریم از یک پارچه وحتی ملافهی سفید ساده ای جایگزین آن استفاده نکنیم .تصور میکند عید وتروتمیزی وجابجای خانه وتعویض پرده ونونوار کردن هم لباس خود هم زندگی وچیدن سفره هفت سین برای چیست؟ دقیقا برای همن تغییر دادن شکل روحیه ی خود وخانواده چرا همیشه یکجور ویک شکل باشیم در اروپا تعطیلات بسیاری هست که به مناشسبت آن رنگهای مختلفی را درخانه بکار میبرند وبمانند سفره ی هفت سین سفره های دیگری را بر میز ناهارخوری ورنگهای مخصوصی را برتای زدن پرده استفاده میکند وبرای مکثال کریسمس تمام رو میزی ها پرده ها روتختی ها حتی بشقاب ودستمال سفره کاغذی یا پارچه ای همه به رنگ قرمز وسبز وطلائی ونقره ای تغییر میکند گل مخصوص کرسیسم درخاک بروی میز قرار میگیرد درخت کریسمس گذاشته میشود مجسمه های بابا نوئل وفرشته وغیره در شکلها ودیزاینهای مختلف درهمه گوشه خانه قرار میگیرد شمع های قرمز وسبز بسیاری روشن میشود روی میز غذا جاشمعی هاوی به شکل ستاره یا فرشته یا بابانوئل یا گوزنهای بابا نوئل با شمعی افروخته میشود دیتمال کاغدی یا پارچه ای روی میز با بشقابهائی که رنک قرمز وسبز وطرحی از نماد کریسمس را دارد حال یا دخرت کریسمس برویس آن نقش بسته یا بابانودل با کالسکه وگوزنهایش یا ستاره وفرشته و.... وبدور آن حلقه ای ازهمینگونه دیزاین ها که به شکل زیبائی دستمال را طرح و.دیزاینی داده باشد حتی قاشق چنگالهای مخصوص با رنگها ودیزاین های مربوط به گریسمس همین برنامه در عید پامک با رنگ زرد وجوجه وتخم مرغ که نماد عید پاک است تکرار میشود وبسیاری ازاینگونه مراسم که خانه ومحیط خانه بطور کامل عوض میشود حتی رنگ لباسهای ایندوره نیز هماهنگ با مراسم میشود صرفنظر ازاینکه همین برنامه در خیابانها وفروشگاهها نیز با میسجشسمه جوجه وتخم مرغ وشکلات تخم مرعی وجوجه ای و....رنگهای زرد وتزئینات بسیار تکرار میشود همه ی اینها برای چیست شاید بگوئید خوب دلشان خوش است .چرا دل شما خوش نیست وازکجا میدانید همه ی آنان که هرسال این مراسم را وحتی زحمت چیدمان اینخانه وان مغازه را بخود میدهند دل یا زندگی یا درامد آنان بدتر ازشما نیست اما شما درهوای بهتر هم زندگی میکنید دربیشتر اروپا دراین زمانها دراین مراسم برف وبوران وسرمائی بیداد میکند که بر ای خرید کادو گذشتن از خیابانهای لیز چه با اتومبیل چه با پای خود ایستادن در پشت صفهای طویل دوران کریسمس چه برای مواد غذائی مخص.وص کریسمس وتعطیلات چندین روزه ی پشت هم که مغازه ها بسته است چه برای خرید وپیداکر دن کادو برای هریک هزارنفر درخانه وخانواده وفامیل وهمسایه وگذاشتن گل خشکی گرد با تزئینات قرمز وسبز وتوپهای نقره دوطلائی به درنماد کریسمس وحتی پادری جلوی در که بروی آن نوشته شده کریسمس مبارک خوش آ»دید همه وهمه برای کسی گذاشته شده که شاید وضع مالی یکسانی باتو دارد وشاید نمیتواند مهمانی را دعوت کند یا اصلا کسی را ندارد دعوت کند اما بااینحال همه ی این مراسم را بجا می آورد چراکه میداند این تغییر وتنوع برای خوداو روحیه او شروع بقیه روزهای او لازم وضروریست حتی اگر فردی کاملا تنها در کل دنیا باشد.

_____ خانه ی محزون______

خانه ای تنهاست ..چشم من اما

آشنا با گوشه های خانه محزون

آینه در کنج دیواری

در صدای بیصدائی ها

قصه گویداز جدائی ها

صندلی ها تکیه بر میز کنار خویش

خسته اند از انتظاری گنگ

بس اسیر حسرت یک جنبش کوتاه

ساکت و خاموش

پرده های پر غبار اما

آرزومند صفای نور خورشیدند

وه چه غمگینند

ساعتی..در تیک تاک غصه دار خویش

آن دل بی تاب عاشــــق را

آ ن نگاهشادو خندان را

بر تن آن عقربکهای خوش

دیروز میـجوید

لیک این صبح خوش امـروز

پیک شادی را هنوز ،اندر پس یک راز

بر تن این پرده های شیشه ی خاکی

از نگاه خانهی محزونی...فرو بسته ست

عقربکها نیز

بی خبر از معنی شادان خود هستند

تیک تاک لحظه ی دیدار....

می گشایم پرده را آرام

گوئیا اینک نگاه خانهء محزون

با شگفتی سخت ...حیران است

وه که این خانه بسی در هم پریشان است

آه ای تک خانه ء محزون... با سرشک چشم

میشویم غبار از شیشه ی غمناک

پاک میسازم تن افسره ات از خاک

میزدایم غصه را از این نگاه خاکی غمناک

صندلی ها جابجا گردید

از تب حسرت رها گردید

آه ای گلدان خالی پر کنم امروز

با گل سرخ و به صد گلبرگ

گل عروسی لابلای آن

میخک سرخی میان آن

نرگسی یاسی...با شکوفه های گیلاسی

در تو میریزم خنک آبی

بعد از آن گویا تو سیرابی

آب وجارو میکنم آنگه حیاطم را

آه اینک خانه ام زیبا و خندان است

وه چه شادان است

یار من آخر در این تک خانه مهمان است

آه ای زنگ در خانه...بیصدائی ها دگر مردند

بسکه هر دم سینه و قلب من آزردند

بیصدا بودند لبهای شکایت نیز...

در خموشی های اندوهی

اینک اما لحظه دیدار و گفتار است

...آه آمـــد....

این صدای پای او از پشت دیوار است

زنگ در ...آری صدای زنگ در آمد

میدوم من با شتابی تنــد

التهاب لحظه دیدار

باز شد این درب سنگین ... بار دیگر باز

زندگانی بار دیگر در دل این خانه شد آغاز

او در آمد با کلام ساده لبخند

با سلامی پاک...

آمدی ؟ مـن منتـظر بـودم

خانه هم در انتظارت بود

خوش درا محبوب من کاینجا

در تب دیدار تو عمریست میسوزد

دیرگاهی این دل و این خانه خالی

روز و شب در اتنظاری تلخ

دیده غمگین بدر دوزد

خوب بنگر خانه بی تاب است

چون دل من در هراسی تلخ میسوزد

تا مبادا "اینهمه " رویا و در خواب است

بعد از این اما ... بعد از این اما

بی تو هرگز سر نخواهم کرد

بی تو هرگز سر نخواهم کرد

______فرزانه شیدا________________

و میدانید که زندگی مجردی در اروپا برای پیر وجوان / زن ومرد بسیار عادیست وبدون نیاز بداشتن حتی همسری وخانواده ای برنامه هائی از سوی اداره ومحل کار مثل شام کریسمس با همکاران ویا برنامه چینی باهمان دوست وهمکار در سطحی که وضع مالی اجازه میدهد روز وبرنامه ی مراسم را برای همه به خوشی تبدیل می کند وباز دراینجا هم هستند انسانهای منفی که اینکارها را نکنند وتنهادرخانه بمانند وهیچکش از اطرافیان وآشنایان اوهم با شناختی که ازاو دارند اهمیت ندهند که او دوست دارد تنها باشد یا نه اهمیت بدهند که خوب اوخودش دوست دارد تنها باشد دعوت هم میکنند واو باز تنها درخلوتش مینشیند بی آنکه علت درست وحسابی براین انزوا داشته باشد نه تنی مریض داشته باشد نه اوضاع خراب مالی ودرنهایت هیچ نمیکنند جز درخلوت تنهائی به غم شنستنی بی دلیل که به هیچ کجا هم نمیرسد

درکنار آن هستند آنکه اگر هیچ هیچ هیچ نکنند وهیچ کسی نیز به آنان هیچ اهمیتی ندهد هیچ حاضر نیستند هیچکاری نکنند وهیچ جائی نروند وهیچ بهره ای از این ایام تعطیلات نبرند بلکه با تور گروهی به مسافرت گرمسیری میروند یا نه به تنهائی با بلیط هواپیما واتوبوس وقطاری و رزرو هتلی نه چندان سطح بالا یا با دادن غذا یا حتی بدونن پان راهی سفری یه به اسکی مشوند ودامنه ی کوهها یا به جائی گرم می بینید که برای هیچ شدن همه جور راهی هست برای همه جوره از هیچ چیزی برای خود ساختان همه همه جوره راهی هست این دیگر انتخاب منو شماست کدامین را برگزیده باشیم وچقدر از آن وبه چه شکل از آن بهره ببریم یا زندگی را در آن باخته وبرنده شویم. این دقیقا شرایط ومحیط وفضای روحی وروانی وفکری ماست که ازمنو شما کسی میسازد یا انسانی را به هیچبودنسوق داده درباور او مینشیند که هیچ است وهیچ راهی نیز ندارد وهرچه هست همین است که هست وباور نمیکند که میتواند جزاین باشد اگر فقط به فقط خود او اراده کند واگرهرکسی فقط اگر برای خود اراده کند که کسی باشد وچیزی را تغییر دهد دیگر نیازی بدیگری نیز نخواهد داشت . نیاز ادمیان شاید از روی گذر زندگیدر شکلهائی از زندگی به یکدیگر و به هم باشد اما برای ساختار کل زندگی کافیست هریک از افراد این زندگی خود اراده ای داشته باشد آنگاه همبستگی فکری وانجام دسته جمعی نیز مقدرو میگردد چراکه هریک فرد بخود ایماند ارد که میتواند به خواستهی خودهرچه که هست برسد تعییر خود زندگی روستا شهر ده جامعه حتی کشور خود که به همین شکل بوده است که بسیاری از کش.رها قادر بوده اند بسیار ترقی وپیشرفت کنند چه در زندگی فردی چه در جامعه چه در کشور خود پس از« خود» بخواهیم هیچ نباشیم چراکه ما هریک به تنهائی همه چیزیم وباهم بسیاریم .بسیار بیش ازاین که هستیم. اگر فقط به فقط این« باور» را درخود به خود وبه دنیای خود داشته باشیم .همین کافی ست!.

______حافظ ______

زاهد « خلوت نشین »دوش به میخانه شد

از سر پیمان برفت, باسّر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی , جام وقدح می کشید

باز بیک جرعه ای عاقل وفرزانه شد

شاهد عهد شباب, آمده بودش بخواب

باز به پیرانه سر عاشق ودیوانه شد

مغبچه ای میگذشت , راه زن دین ودل

در پی آن انشا ازهمه بیگانه شد

آتش رخسارگل خرمن بلبل بسوخت

چرهی خندان شمع, آفت پروانه شد

گریه ی شام وسحرشکر که ضایع نشد

قطرهی باران ما, گوهر یکدانه شد

نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری

حلق ی «اوراد» مامجلس افسانه شد

منزل «حافظ» کنون بارگه پادشاست

دلبر دلدار رفت, جان بر جانانه شد.

______* «حافظ»_______

- فریبکار و نیرنگ باز هیچ پایگاهی نخواهد داشت آخرین و ترسناکترین درسی که خواهد آموخت تنهایی ست . ارد بزرگ

-هیچ کدام از ما ، همه چیز را در اختیار نداریم پس به هم نیازمندیم برای برآوردن نیازهایمان باید به ادب میدان دهیم . ارد بزرگ

- هیچ گاه برای آغاز دیر نیست ، همین بس که به خود بگویم این بار کار ناتمام را ، پایان می دهم . ارد بزرگ

- هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند از پویندگی ما جلوگیری کند . ارد بزرگ

-هیچ فرازی در برابر آدم های پاکباخته توان ایستادگی ندارد . ارد بزرگ

__________________________

پایان _● فرگرد هیچ _●

_●به قلم فرزانه شیدا_●




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هیچ*



بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *شایستگان*

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند زاستادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ماراچه رسد

چون آب برآمدیم و چون باد شدیم

* خیام

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_فرگرد شایستگان _●

در فرگرد شایستگان چون به سخنان ارد بزرگ دراین بخش توجه کنیم خود گویای این است که « شایستگان» افرادی هستند که در زندگی ما بسیار ارزشمند ومورد احترامند واز گروه بزرگان وسر آمدان ومنتخب شدگانی هستند که در زندگی نام آور شده وهمواره یاد آنان ماندگار وجاوید خواهد بود این گروه از مردمان بمانند تمامی دیگر فرگردهای یاد شده از افرادی در میان ما هستند که البته هیچکسی که دراین دنیا از کره مریخ وسیاره دیگری نیامده است که به جائی رسیده باشد وشهره ای شده باشد بلکه تلاش وخواسته ی شخصی او، سازنده موقعیت فعلی وامروزی او بوده است که نامی در میان نام آوران تاریخ برای خود داشته باشد .ما نیز نیازمند چنین انسانهائی هستیم که زمین وزمان در قدرت آفرینش آنان به شکل سهل تر ومثمر ثمری تری چرخیده وآسایش قلبی وروحی وزندگی ما نیز ,از تلاش بی شائبه ی ایشان فراهم میشود

____________________

*ـ شایستگان آنانی هستند که آفریننده و منجی اند . ارد بزرگ

____________________

هرکسی برای آنکه قادر باشد بدیگران نیز یاری رسانده ودر زندگی انسانی,« اثر گذار »درزندگی خود ودیگران باشد ,می بایست در طول زندگی خود اول به جلای شخصیت وساختار اولیه ی خود رسیدگی نموده خود را به اوج معرفت وکمالی برساند که در خور شخصیت ومقام اوست .درواقع آنچه ما از خود میخواهیم وآنچه که ما از خود میسازیم دقیقا آن چیزی ست که در نهاد خود هستیم .یعنی نهاد ما رهنمون ما بسوی کمال فکری واندیشه ی ماست ,عده ای باین ندا گوش فرا داده ,درخواست درونی خود ,با جامه ی عمل پوشاندن این درخواست درونی , به ترقی ورشد خود وذهن ودنیای خویش می پردازند, دیگری زندگی را به همین گونه که هست پذیرفته و ازخود بیش از انچه هست تقاضائی ندارد! که اینگونه افراد نیز بااین تابع موقعیت فعلی بودن ورضا یت از مکان خود داشتن وقانع بودن به آنچه هست ,همواره از بسیاری داشته های زندگی خود ,چه از لحاظ روحی وفکری وذهنی ,چه از نظر مادی ودارادی های بیشترودررفاه بودنی بهتر, محروم میشوند وهرگز نیز در نمی یابند که آنچه در درون آرزو میکنند درواقع آن چیزی ست که می بایست باشند,و اگر آرزو میکنند که ثروتمند ترین آدم دنیا باشند ,لااقل برای اینکه از مکان فعلی گامی بسوی این آرزو برداشته باشند ,می بایست بدنبال این نیز باشند که از کمترین موقعیت تا بیشترین موقعیتها ی موجود استفاده کنند. در فرگردهای بسیاری نوشته ام که زندگی با همه مشکلات وگرفتاری ها با وجود ازدیاد فقر وبیکاری شدید وبالابودن هزینه ی زندگی, باز میتواند برای کسی که براستی خواهان موقعیتی درجامعه برای خود است ,حتی بدون داشتن کمترین سرمایه ای, راهگشا باشد, به روز بودن وحضور ذهن داشتن ودقت ,از چندین مواردی ست که میتواند بخوبی ,شکل موقعیتها را برای انسان معلوم کند تا از کمترین سخن وشنیده ها وخوانده هاودیده های روزانه ی خود, راه حل های مناسب زندگی را برای خود بیابد, اما هشیاری برای استفاده ازاین موقعیتها تنها زمانی درمنو شما موجود خواهد بود که اندیشه وفکر خود را نیز غنی کرده باشیم تا دیدگاه ما راحت تر به استفاده ازاین چاره راها برخواسته وراه حل هائی را برای پیش رفتن وموفق شدن در پیش روی ما بگذارد .مسلم است آنکه با کشف چیزی کوچک در امروز سرانجام درجایگاه کاشفی بزرگ قرار دارد و چیزهای بسیاری را نیز کشف واختراع کرده است ,در مرحله ی اول کسی چون منو شما بود حال ممکن است این فرد یک پسر یا دختر دبستانی باشد که بسیار جلوتر از دیگر انسانهابه هشیاری فکری خود رسیده است ودر این هشیار بودن خود زودتر از بسیاری از مردمان که شاید مدارکی را هم دارا هستند آرزوی خود وراهِ رفتن خود را شروع به رفتن کرده ودریافته است که ازخود ودنیای خود چه میخواهد ,آنهم درزمانی که جوانی با چندین وچند مدرک با کیفی سامسونت با ژست وشال وکلاه مهندسی ازاین سازمان به آن شرکت از این محل کار بدیگری سرگردان است وهمچنان با جواب نه در برابر تقاضای کار خود روبرو میشود یا بلیط فروشی درگوشه خیابان ،راضی به این است که شب همینقدر جان داشته باشد که نانی گرم را به خانه برساند ونان وپنیری را با خانواده معمولا چندین نفره خود بر سر سفره ای محقرانه نشسته وزندگی راسر کند ,تا فردای دوباره ی کار !.در صورتی که شایستگی او در زندگی شاید بسیار بیش ازاین بود و عمری به کمترین راضی بودن را برگزیدن ,نتیجه ی کار امروز او شد

______راه زندگانی_____

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را

به یاد یار دیرین , کاروان گم کرده را مانم

که شب درخواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود وماراهم شبانی وشکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل, شبیخون خزانی را

چه بیداریِ تلخت بوداز خواب خوش مستی

که در کامم به زهر آلود, شهّد شادمانی را

سخن بامن نمیگوئی , الا ای همزبان ای دل

خدارا با کّه کوشم, شکوه ی بی همزبانی را؟!

نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده

به پای ِ سرو خود دارم, هوای جانفشانی را

به چشم آشمانب , گردشی داری بلا ی جان

خدا را برمگردان, این بلای آسمانی را

نمیری « شهریار» از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند« عمر جاودانی » را!

_________*استاد شهریار*_________

در اینجاست که میبینیم که براستی « شایستگان،» شایسته ی مقام خود هستند ،چراکه به کم بودن خود رضا نیستند ،به قانع بودن از محیط وزمان ومکان تن در نمیدهند وقناعت ورضایت به هرچه هست را به شکلی معقول میشناسند واز آن بهره ی شایسته نیز میبرند. درواقع قناعت زمانی معنای واقعی خود را پیدا میکند که درانجام چیزی وکاری از دورریز وزیاده روی واصرافی درکاری وچیزی جلوگیری کنیم وزمانی شکل ومعنای واقعی خودرا دارد که فردی برای خانواده ای که نان آور آن است با هرآن زحمتی که می کشد , روزی ودارائی ونان او به شکلی استفاده گردد که بدور ریخته نشود ولااقل اگر امکان این نیز هست که از گوشه ی این سفره کسی دیگرنیز , حتی پرنده ای سیر شود انرا از او دریغ نکند.دراین زمینه وبا انجام اینکار نیزفرد بنوعی در دنیای خود شایستگی خود را به خداوند خود نیز اثبات میکند که در هر انچه دارد درآن قناعتی مثبت (قناعت ونه خساست وخسیس بودن!) میکند که دیگری نیز از ان سودی برده ,شاید که روزگار بر نیازمندی باین کمترین کار ما, بهتر بگذرد وبه لطف خدمتی هرچقدر ناچیز و کوچک , یاری بزرگی در شرایطی سخت به فردی کرده باشیم.اگر همه ی ما در زندگی اینگونه به زندگی خود ودنیای خود نگاه میکردیم میدیدم که بسیار شایسته تر ازاین هستیم که اکنون هستیم ومیتوانیم در شرایطی شایسته تراز دنیای کنونی وفکری خود در موقعیتی شایسته تر هم زندگی کنیم واز هرآنچه در پیرامون ماست به نحوی بهره برده واستفاده ببریم که لااقل درون تشنه ی ما سیراب شده ولبخند واقعی بر لبان ما نقش ببندد, لبخندی که شایسته ی آنیم وحق ماست که از خود ودنیای خود خشنود باشیم وبه رضایتی ازخود وزندگی خود لبخندی بر لب داشته باشیم وخنده ای از دل , که ناشی از رضایت ما باشد ,از آنچه انجام داده, به سر انجام رسانده ایم وبعد ازاین نیز در نظر داریم که ادامه دهیم ,تا بیش ازاین باشیم که هستیم. ومیخواهیم آن باشیم که باید باشیم وتاج وتخت خود به دیگری نمی بخشیم که بگوئیم توتاجدار من باش ,من ترا خدمت میکنم که در زندگیِ همه کس, بر تخت سلطنت زندگی خود, پادشاه زندگی خویش است وملکه ی سرزمین ودنیای آرزوها وزندگی خود.ودراین میان شاعر ونویسنده نیز دنیای خود را با دیگر مردم شریک میشود تا باو نیز بازگوید که زندگی درکف دستان توست وآنچه را که لازم است بگوئی بگو آنچه را لازم است انجام دهی , بده وآنچه را باید بر زندگی خود اضافه کنی وبه خود ودیگری ببخشی و برای خود آنرازخود ودیگری نیز دریغ مدارودر.دنیای خود فراهم کن چراکه دنیا از آن توست ,اگر فقط اراده کنی وبخواهی و به امید این وآن نباشی .

که توخود بر زندگی خود پس از خداوند قادر مطلقی وبس واینکه بگذاری دیگری زندگی ترا تحت سلطه بگیرد اسارت توست.

__________________

*‌ـ‌ بخشیدن تخت و اورنگ به خویشاوندان ، از زبونی است . ارد بزرگ

__________________

ما براستی با خود وزندگی خود چه میکنیم ,اگر همواره درگوشه ی غمها نشسته وبر آنچه از دست رفته یا بدست نیامده افسوس میخوریم در جائی که باخود به اندیشه بنشینیم که این خود آزاری فکری نه تنها مارا به راه حل مثبت وچاره راهی نمی رساند, که با حس مداوم ناامیدی بیشتر وبدتر قدرت ونیروی فکری خود را ازخود سلب کرده واز راه حل ها وتلاش ها بدور می افتیم ومی بایست درجای آن باخود وذهن ودل واندیشه خود به سخن نشسته وباآن کنار بیائیم وراه حلی بجوئیم, حتی اگر این راه حل به, تنهائی, این باشد که بخود بگوئیم : باشد اگر هیچ ندارم مانعی ندارد , نداشته باشم! اما هرگز بخود اجازه نمیدهم این داشته ها ونداشته ها, شادی وخرسندی امروز مرا تحت تاثیر قرارداده وباعث شود خود را به دنیای یاس وناامیدی تسلیم کنم .وحتی همین شکل تفکر نیز بسیار موثر است. زمانی که تو در محدوده ی زندگی خود به هیچ چاره راهی نمیرسی ونشستن وغم خوردن نیز شایستگی های ذهنی وروحی وفکری واحساسی ترا تحتا لشعاع خود قرار میدهد ,چگونه میخواهی در زندگی خود ,از خود احساس رضایت کنی؟ چه برسد باینکه روزگاری, خود را دراین زندگی, شایسته ی حتی زندگی کردن بدانی ,نه حتی شایسته ی شایسته بودن وبه مقامی رسیدن.!

__________حرف حق________

چون گذارم سری به بالینی

بینم ای دل که زارو غمگینی

خود ندانم که راز شبها چیست

گو به شبها مگر چه می بینی


این شرار نهفته در دل چیست ؟

روشنی بخش این شررها کیست ؟

او که بر تو عیان شود هر دم

آگه از درد جانفزایم نیست ؟!


در کدام آتشی به شب سوزی

دیده بر تیره گی شب دوزی

گه به گه زیر لب به خود گوئی

می رسد نوبت منم روزی


قلب من در پی چه می گردی ؟!

از چه رو شب , لبالب از دردی ؟

گه پریشان شوی گهی آرام

گه چو شعله ,گهی چو یخ ,سردی؟


با چه چیزی, به شب, گلاویزی

بر رخم , اشک آتشین , ریزی

«او که آید», چرا , بیکباره

خنده ها ر ا, به گریه آمیزی ؟


آنکه با او به شب سخن گوئی

گو به ما هم نشان دهد روئی

در پی اش دیدگان من هر شب

جستجو می کند به هر سوئی !


او که دائم به گوش تو خواند

خواب خوش را زچشم ما راند

آنکه گوید سخن به تو هر شب

گوئیا درد ما نمی داند !


ما بدل , آرزوی شب داریم

تا که در بستری به سر آرید

شب که آید رسم به نومیدی

چون دگرباره خسته و زاریم!


« او که خود را »بتو عیان سازد

جنگ را بر سر چه آغازد ؟

گوئیا شب در این نبرد و ستیز

گه برنده شود گهی بازد


گو به آن شب رسیده غمبار

خسته گان را به حال خود بگذار

دل ! چرا هم سخن شدی با او؟

دید جان را به خواب خوش بسپار


روز و شب را , تفاوتی باید

کی ز جان خستگی بدرآید ؟

روزوشب گشته ام اسیر غمت

بر غم وغصه , چاره ای باید!


دل !تو هم این میان گُنه کاری

تو چه کاری به کار او, داری ؟

گر سخن گویدت ,تو ساکت باش!

دست از او میشود که برداری؟

...

دل بیکباره پر زغم خندید

درد تلخی به سینه ام پیچید

همچو طفلی لجوج و نا آرام

پای خود را به سینه ام کوبید !


گفت: ای دلیل غمهایم

ای که کردی به سینه ات جایم

غم بدوشم گذاری و آنگاه

می گذاری به غصه تنهایم ؟!


آن دو چشمی که از تو شد گریان

این دلت ,«من : که گشته ام نالان

هر دو از « دست تو : پر از رنجیم

ای تو خودخواه جاهل و نادان !


خود مزن اینچنین به نادانی

بهتر از هرکسی تو میدانی

آنکه گشته عذاب جان و دلت

«آن توئی , تو »! ( نه , راز پنهانی) !!


اولین دم چه کس نگارت دید

دیده بود و تنت ز آن لرزید

«تو» به من گفته ای که عاشق شو

عقلمان هم به ریشمان خندید !


نکند تو ,کنون پشیمانی

بلبلی کردی و نمی خوانی

چون هوا پس , شده بمن گوئی

چیزی از ماجرا نمی دانی ؟


این شکایت بدیگران بنما!

گو به آن کس , که بوده از تو جدا

رنگ ما می کنی ؟! عجب کاری

بّه که گویم ترا : که ایوالله !


آنچه آید سراغ من ,« عشق» است

آنچه گشته چو داغ من,« عشق »است

شب ندارد تفاوتی با روز

در شب من «چراغ من عشق است »

...

در جدالم به هر شبی با غم

شب به شب در میان جور و ستم

این میان گر که من شوم پیروز

غم چو آهو کند زقلب تو رم !


آنگه از خستگی جنگ و نبرد

از جدالی که دل برای تو کرد

هردو از پا فتاده ,می خوابیم

غرق رنج وُ لبالب از تب و درد


من به هر شب چنین گرفتارم

با غم و رنج و غصه بیدارم

من ز هر چه شب است و خاموشی

تا ابد غمگنانه , بیزارم !


پرسی از من, چرا تو,غمناکی؟

آنکه جنگد , شبان به بی باکی

آن « منم ,من» که پر ز اندوهم

وه برویت ! تو گشته ای شاکی ؟!


من چگونه ز دست « تو » نالم؟

من ز « تو» اینچنین غمین حالم

از هماندم که عاشقم کردی

همچو مرغی شکسته ای بالم !

...

چونکه دل اینچنین جوابم داد

گفتم ای دل ! مکن ز غمها یاد

راست گوئی !« منم » که درد توأم

از منو عشق آتشین فریاد

...

دانم ای قلب من که حق داری

سرم دارم ز روی تو باری

عهد بندم که بعد از این با عشق

لحظه ای هم نباشدم کاری !


بعد از این پا بپای تو در غم

همچو یاری کنا ر تو هستم

بر همه عالم و جهان سوگند

دیده بر روی عاشقی بستم

____ فرزانه شیدا _ 1362 آبان _____

در دین اسلام ودر قرآن دعائی آمده است که میفرماید :


«خداوندا به من این قدرت را بده که هر آنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم و دانش این را نیز بر من عطا بفرما که آنچه را ,که قادر به تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم. »


در دین های بسیاری چون زرتشت ودین مسیحیت وبسیاری از دیگر دین های موجود در دنیا همین جمله گاه به همین شکل گاه با واژه هائی دیگر از زمانهای پیش از اسلام وجود داشته است باید از خود علت را پرسید وبه ریشه ودرون مایه ی این جملات اندیشه کرد درهمین جملات بسیاری چیزها موجود است که بمن وشما آموزش این را میدهد که «من باید خود را تغییر دهم وجهان خود را نیز به شکلی که برایم مصلحت است به تغییراتی برسانم که بودن برای من در آن ودر زندگی خود برایم خوش آیند بوده واز زندگی بهره ی مناسبی ببرم ».درکنار آن ذکر گردیده است که در دنیا هستند چیزهائی که در« یّد قدرت انسان »نیست که به تغییرعمقی آن بپردازد مثل گردش روزوشب, زمان وکره زمین ودستیابی به انتهای کهکشان یا عمق عمیقترین اقیانوسها* ,حتی با کشف بهترین تجهیزات ,فشار هوا واکسیژن در آن مناطق آنقدر غیر طبیعی ست که انسان با هیچ وسیله ای قادر نبوده است که درآن محدوده گام نهاده وزنده بماند .


این از جمله مواردیست که هرچقدر هم کشف واختراع برای آن انجام شده ودرحال انجام است اما هنوز به نتیجه ی نهائی یا مساعدی که رفع اشکال کند ,نرسیده است وهنوز مخترعین وکاشفان باین منطقه از دانش علمی نرسیده اند که چیزی بسازند که بدن آدمی قادر باشد درفضائی غیر معمول با فشاری چون ,آب یا هوا یا بدون جاذبه وبسیاری از دیگر موارد که هر یک درجایگاه خود سوالی برای انسان شده است, برخود ودیگران این موقعیت را بوجود بیاورد که تغییری در آن تولید کند یا حتی در شکل سازمان داده شده ی بدن خود که توان داشته باشد درچنین موقعیتهائی خود را زنده نگاهدارد چراکه بدن بر اساس آن ساخته نشده است واینکه انسان خود با پای خود بدورن یک اتاق فریزری وسرد رفته وتلاش کند بدن خود را با آن سازش دهد که این از عقل بدوراست ونمیبایست انسان به دنبال ناشدنی هائی برود, بدون اینکه برای بودن در موقعیت آن,تدبیری اندیشه باشد وموقعیت آنرا, حداقل برای تحمل بدنی خود با موقعیت ذکر شده, پیش بینی کرده وچیزی ساخته باشد ,که بوسیله آن بتواند درمحیط نامناسب آن , تاب آورده وزنده بماند. در نتیجه دراین جمله باین میرسیم که ما شاید در زندگی , برخود و بر محیط پیرامون خود ,وتا حدودی در طبیعت وزمین واسمان قادر بوده ایم راهائی برای ورود پیدا کنیم اما هرگز نمیتوانیم بدون آنچه لازمه ی درست کردن محیط مناسب برای ما در آنجاست , محیط یاد شده را تحمل کنیم وبرای مثال در فضا و کهکشان ودریا در عمق آبها واقیانوس ها ودریاها انسان ناگزیر است برای داشتن هوا وتحمل بدنی با لباس های مخصوص واکسیژن پا باین محدوده گذاشته وبدن بدون نشان دادن عکس العملی در آن تاب تحمل بیاورد چراکه بدون آن منو شما نمیتواینم درعمق آبها در سطح زمین شنی آن یا در فضای بی وزنی کهکشان وفضا برای خود, قدم بزنیم وشعر بابا طاهر عریان را زمزمه کنیم ومثنوی بخوانیم ! البته طی آخرین خبرها جدیدا کشفی به عمل آمده است که انسان توانائی این را نیز یافته است که بر آخرین سطح در آخرین عمق اقیانوس بر سطح زمین شنی آن ,توانائی آنرا داشته باشد که قادر باشد در آن محیط زنده بماند وبه تحقیقان علمی بپردازد. واین کشف نیز باعث گردیده است که از طریق محقیقن وعالمان علوم مربوط به آن به بسیاری از ناشناخته های عمق ,عمیق دریا ها وحتی بسیاری از جانوارن دریائی وخزه ها ودیگر آفرینش های خداوندی را ,که از وجود وحضور آن بی خبر بوده ایم باز یافته وبه تحقیق وشناخت وشناسائی یکایک آن بپردازند .


بااینوصف می بینیم که این کشف نیز ازلحظه ای که بدست انسان درست شد تا زمانی که در زمینه های مختلف علمی تمامی ناشناخته ها ی عمق دریاها بر انسان شناخته وعلم وآشنائی با موجودات آبزی در آن محدوده نیز برما مشخص شود ,سالها وسالهای دیگری را نیز باید به تلاش وتحقیق نشسته واز علوم گوناگون, عالمان هریک ازعلوم, به تحقیق وبررسی دریائی آن بپردازند که عمر بسیاری از آدمیان تا رسیدن به تمامی این دانش وشناخت قد نمیدهد .وبا دانش اینکه «یونیورس» یا دنیا وجهان آنقدر گسترده بوده وهست که هنوز ما نمیدانیم که آیا در دیگر منطقه ای در مدار نوری دوردستی درکهکشان ,آیا زمین دیگری هست وانسانهای دیگری وسیاره ای که در آن انسانها زنده ای چون ما زندگی کنند؟ باید اینرا نیز بپذیریم که رسیدن به محدوده ای تا این حد دور نیز نیاز به کشف واختراعات بسیاری دارد که سالها بطول خواهد انجامید واینگونه دانش ها نیز توسط شایستگان دنیائی انجام میشود که تاکنون قار بوده اند بسیاری از موارد مجهول زندگی را برما روشن کرده ودلیل ودلایل وعلت ومعلولی بر آن ارائه داده ودرعین حال آگاهی وآشنائی بسیاری از محدوده ی کاری خود چه در باب آفرینش چه در باب موجودات زنده را بما بدهند, که علم امروز را درحد کمال فعلی برای ما ساخته باشد وساخته است . بااین وصف که شاید هزار سال دیگر, نوشته های امروز من بسیار احمقانه بنظر بیاید که نوشته ام که به آخرین نقطه های کهکشانی وبه عمق فضا راه نیافته ایم ومردمان آینده در زمان خود, دیگرطرح چنین موضوعی , برایشان شوخی خنده آوری باشد وبراحتی تاکسی های فضائی را گرفته به سیاره زمین دوم برای تعطیلات به مسافرت بروند. که چنین چیزی ناممکن نیست چرا که وقتی از قّوه تخیل درکتاب کودکی, کاشفی چیزی میسازد که آن تخیل ورویا را به حقیقت میرساند ,از کجا معلوم آیندگان به آن درجه از علم نرسیده باشند که دیگر از فضا ویونیورس وطبیعت زمین ودریا واقیانوس وکهکشان وزمین وفضا هیچ چیزی بر بشر پوشیده نمانده باشد وقدرت عقل ودانش انسانی بدرجه ای از کمال برسد که پس از آن دیگر بسیار کشفهای امروز پیش وپاافتاده نیز ,بنظر بیاید ,کمااینکه بسیارند بسیاری از اختراعات گذشته که با بّه سازی و تنوع های زمانی به درجه ای رسیده اند که یا از رُده تولید خارج شده ,نیازی دردنیای فعلی بر آنها نیست یا اینکه انقدر پیشرفته شده است ,که شکل اولیه ی ساخته شده ی آن حتی احمقانه نیز بنظر میرسد که روزی کسی مثلا ازچاقوئی تراشیده شده از سنگ برای شکار استفاده میکرد ولی امروز این سر کرّه زمین می ایستند واز آسمان واز طریق ساتالایتهای فضائی با لیزرهای قوی درآن سر دنیا شلیک کرده وفلانی را به قتل میرساند وشکار آدمی بیش از شکار حیوانات برای رفع نیاز بشری جالب وهیجان انگیز شده است ودراین میان نیاز انسانی مطرح نیست قدرت وخودنمائی صلاح های جنگیست که برای پز دادن بهم بکار برده میشود تاابگویند ببین تو داری با تیر کمون هنوز به گنجیشکای بدبخت سنگ میزنی وقتی من لیزری ,از آسمون جدوآباد فلانی راهم میتوانم به باد فنا بدهم اونم چی با تکان دادن سرانگشتی بروی یک شاستی که روی آن نوشته شده است «شلیک»!


ولی بازهستند چیزهائی که هرچه کنیم قدرت نزدیکی به آن را نخواهیم داشت مانند خورشید که نزدیکی به آن غیر ممکن است وشاید روزگاری نیز بیاید که چیز دیگری کشف شود که نزدیک شدن به خورشید وبرداشتن کمی اکسیژن وهلیم وهیدروژن ودیگر گازهائی که در روشن بودن این آتش گرد ومدور موثر بوده است امکان پذیر گردد تا کاشفان دنیا باین نکته نیز دستیابی پیدا کرده ودانش آن را بیابند که چگونه این آتش مدور اینهمه سال و با چه نیروئی و یا تا چه مدتی از چه زمانی و.... وجود داشته, دارد ,خواهد داشت. وعلم بیشتری بر خورشید وقدرت نزدیکی بر آن بیابند.اما بهر شکل امروز که تمامی این دانستهای لازم ومملزوم برای ما کامل نیست باز برمیگردیم به جمله ی ذکر شده وآن اینکه« آنچه را که قادر به تغییر آن نیستم به همانگونه که هست بپذیرم وبی جهت با مخالفت با آن یا غصه خوردن بیهوده یا ناامید ساختن خود زندگی را برخود ودیگران تلخ نکنم» .


ولی درهر شکل بااین دعا:


«خداوندا به من این قدرت را بده که هر آنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم و دانش این را نیز بر من عطا بفرما که آنچه را ,که قادر به تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم. »


درواقع به بشر چیزهای مهمی گفته شده است که باید بدانها توجه داشت ,ازجمله این نیز بما درهمین دعا گفته میشود که در زمانهائی از زندگی ,که اتفاقات ناگواری در زندگی ما رخ میدهد وقادر نیستیم برای جبران آن کاری انجام دهیم ,می بایست بر غم آن چیره شده وآن را بپذیریم. مانند اینکه شخصی خدای ناکرده عزیزی یا فرزند دلبند خود را از ست بدهد ,اما همچنان دراندوه از داشتن او زندگی خویش را به گریستن وبیاد اوغصه خوردنی سپری کند یا در جایگاه مادی قضیه شخصی تمامی دارائی خود را,از کف داده وسالها زحمتش به یک شب بربادرفته و ورشکسته شده است وبا موقعیت فعلی یا دیگر بیش ازاین مبلغی در زندگی او وجود ندارد که قدرت این را داشته باشد که استارت وشروع دوباره زندگی را زده از نو به بازسازی از دست رفته ها بپردازد یا دیگر توان جسمی وبدنی او چنین قدرتی را براو برجا نگذاشته است وعمری براو گذشته است وبرای دوباره ساختن همه انچه سالها زحمت آنرا کشیده است دیگر توان بدنی وذهنی رابر او برجای نگذاشته است . هرچند که من معتقدم انسان تا اخرین لحظه ی زندگی تا زمانی که فکر او قادر به فکر کردن است وعقل او سالم است میتواند بدن خودرا نیز با شرایط فعلی به گونه ای دیگر وقف داده از راه دیگری زندگی را بیآزماید که شادی این دگر اندیشی واین راه نوین وتازه در زندگی او ,شادیهای دیگری را فراهم آورد که اورا بیشتر از سابق به زندگی علاقمند ساخته ویا باعث شادی وخوشبختی او شود وحال اگر شخصی هست که با ورشکستگی واز کف دادن های مادی ومعنوی به منطقه ای از احساس میرسد که دیگر تاب توان ویارای مقاومت آنرا ندارد ,(دراصل شکست خویش را بدرستی« نپذیرفته است»). ما همانگونه که می بایست برنده خوبی باشیم, می بایست در «شکست» نیز «بازنده ی خوبی» باشیم وبپذیریم که همیشه انسان نمیتواند درهمه چیز وهمه راه موفق صددر صد باشد وگاه باید پلکانی پائین تر از کمال آن چیز بایستد یا اصلا از رفتن بسوی آن منصرف شده وراه دیگری را بیآزماید واینکه بارها وبارها دیده ایم که تاجران وثروتمندان بزرگ دنیا بعلت ورشکستگی خودکشی کرده وجان باخته اند که این نماینده روح ضعیف انسانی ست. از نظر من کسی که مال باخته وفرزند باخته میگردد ,گرچه چیز کمی نیست واندوه ودرد آن تا آخرین لحظه ی عمر برای مادر وپدروکسانی که عزیزی و دلبندی را زکف داده اند خواهد ماند ,اما خداوند نیز جان هرکسی را که باو بخشیده خود نیز مدت وطول عمر او را نیز تعیین میکند واگر صلاح ومشیعت زندگی از دیدگاه خدا بر آن بوده که فرزندی از کف رود می بایست باین فکر کردکه اگر او زنده میماند اما در زندگی بدرد وبیماری بدی دچار میشد آیا راضی بودیم که هرروزه وهمه روزه شاهد زجر فرزنده خود باشیم اما به خودخواهی اینکه دلمان نشکند که مبادا او را ازدست بدهیم همچنان از خداوند بخواهیم او با همین درد وزجر زنده بماند ودرجائی که این اوست که درد میکشد مادر یا پدر همچنان خواهان باشند که فقط زنده باشد که هیچ مادر وپدری طاقت رنج وزجر فرزند خود را نخواهد آورد وشاید پیش از اینکه او دنیا را ترک گوید خود از غم او دنیا برود. پس هرچه مربوط به تقدیر مرگ وزندگیست , از کف منو شما خارج است وکاری نیز جز پذیرش آن عاقلانه ومنطقی نیست .چراکه در جائی تلاش ما با حکم قانون خداوندی مغایر است ونمی بایست با تلاش بیهوده وجنگ با مقدراّتی که بدین شکل بر زندگی آدمی از سوی خداوند تعیین گردیده جنگید وستیز کرد ونیروی خود را به بیهوده در بیراهه ای بی نتیجه از بین بردوبرای انکس که مال از کف میدهد نیز دنیا به آخر نرسیده است !اما شرم از زندان وخواری ست که اورا به سوی خودکشی میکشاند. و من همواره در فکر خود ,خودکشی را »حماقت انسانی» دانسته ام در زمانی که بسیاری میگویند : شجاعت وشهامت کشتن خود را ندارم, ولی اگر داشتم یکروز در این دنیا نمی ماندم !! من حقیقتا معتقدم که اگر کسی تااینحد ضعیف النفس است که با از کف دادن عشقی ویا خدای ناکرده فرزندی یااز کف دادن ثروت ومالی یا حتی تمام زندگی خود بدانگونه که مجبور به شروع کردن از صفر باشد و ازسر نومیدی خود را باخته و رو به سوی مرگ میشتابد, چه در دیدگاه خداوند چه در مقابل عقل سلیم آدمیان نه تنها شجاع ویا با شهامت یا از خود گذشته نیست ,که جز یک ترسوی ضعیف النفس وبی اراده و بدون ایمانی که به خداوند خویش بدرستی ایمان ندارد , بیش نیست که حماقت خودکشی کردن را شهامت خود میداند! چراکه معتقدم که شهامت در زیستن ای ست وتاب آوردن و تلاش برای ساختن وبازسازی آنچه زکف رفته واگر آنچه زکف داده ایم جبران پذیر نیست ,قبول واقعیت وادامه ی زندگی وساختن با مقّدرات و ساختاردوباره ی زندگی وهمگام شدن وبهزیستی درست ومثبت درخود وزندگی ودنیائی که در آن سر میکنیم .واگر خداوند از کف دادن چیزی را چه مادی چه معنوی بر بنده خود مقدر میکند, باید دانست که دراین مرحله از زندگی نیز خداوند از سوئی درحکم الهی به امتحان خداوندی خود بر روی بشری نشسته است .


شاید بپرسید خداوند رحمان والرحیم چگونه بر زجر وشکستن دل پدرو مادری رضا میشود که خداوند بر هیچ بنده ای غمی را رضا نیست وهرگز از اشک بنده خود شاد نمیشود که اگر چنین بود درگاه خود را برای دعاهای آدمی باز نمی گذاشت تا بااو درد دل بازبگوئیم وازاو مدد بجوئیم وزمانی که رفتن وماندن فردی را مقّدر میکند بی تردید, درماندن آن شخص برای خود او ,دراین دنیا ,مصلحتی نیست ورفتن ورهائی روح اوست, از دنیائی که شاید اگر درآن میماند, هرروزه زندگیش به درد وزجر واندوه وغمی هولناک وبسیار بد وغیر قابل تحمل میگذشت ,که نه خود او تاب آنرا داشت نه اطرافیان او . با این حساب برآنچه خداوند بر ما تعیین میکند زمانی که پای مرگ وزندگی درمیان است واو قادر مطلق, بهترین راه عقلانی آدمی ,پذیرش آن چیزی ست که خداوند با بزرگی ودانش ونیروی خود بر آدمی مصلحت دانسته است وبدون شک هرگز بی دلیل نبوده ونیست



*ـ شایستگان بردبارند و امیدوار . ارد بزرگ


اگر دقت کرده باشید درطول فرگردهای اندیشمند بزرگ عزیزمان ارد بزرگ من همواره تلاش داشته ام زمانی که او به بررسی وبازگوئی انواع انسانها دست زده است ودر میان نسل جوان ایران وجهان محبوبیتی را کسب نموده وایده ها وعقاید وتفکر او الگوی جامعه ونسل جوان شده است من نیز مداوم اینرا گفته باشم که: تمامی بزرگان عالم در هر اسمی که هستند شایسته یا سرآمد یا اندیشمند یا پیران یا..... («یکی ازاینهمه میتوانی تو باشی »*)!.آری میتوانی تو باشی که درتصور خود دراین اندیشه ای که اینان ازما بهترانند ودراصل اینان خواسته اند ازما بهتر باشد وشایسته تر!. پس چه فرقی میان منو تو با شایستگان وجود دارد که هیچ چیز نیست ,مگر, همین تفکر که او خود را به مقام شایسته بودن میرساند ومن به تعریف او مینشینم وتو به خواندن او میپردازی, در زمانی که او همچنان شایستهوماندگار وجاوید باقی خواهد بود اگر هست همچنان در تلاش است اگر دیگر نیست جاودانه ی تاریخ است .ومنو شمااما هرچقدرهم در زندگی خود انسانهائی بسیار خوب ودرستی باشیم ,باز در محدوده ی زندگی خود با همه تلاشهای مثبت ومنفی تنها در یادکسانی باقی خواهیم ماند که از نزدیکان واطرافیان منو شما بوده اند ونهایت اینکه که چهارتا انطرفتر از کوچه وخیابان ما اثری داشته باشیم که از آنسو هم دوسه نفری نام مارا پس ازما بر زبان بیاورد که :آدم خوبی بود روحش شاد ودرآرامش باد.!شما را نمیدانم من باین راضی نیستم که من ,خود, بیش ازاین ازخود ,طلب میکنم وبیش ازاین ازخود انتظار دارم وامید دارم که در زندگی خود تا آنجا که برمن مقدور استدر زندگی راههای آنرا نیز بیابم که بیشتر در زندگی خود پیش رفته , جلو افتاده وبه خودسازی خود تا آن منطقه از بودن برسم که خود را دراین بودن شایسته ی بودن بدانم.



ــــــــ چه بما میگذرد ؟!ـــــــــــ


چه بما میگذرد؟! جز همان ابهامی که بدلهای همهو « شاعر» دهر ...


روز و شب واژه گفتن داده ست... ؟!


چه بما میگذرد...


جز همان نقش توّهم هائی که به قلب منو تو...


قلم سبزی داد ,تا چه بد یا که چه خوب...« حرف گفتن باشیم»!.


_____ ف.شیدا شنبه 21اردیبهشت 1387______


ودراین لازم به ذکر اسن که بدانیم میان شایستگان مردمانی هستند در سطح بالائی بینائی ودانش, دانشی که شاید وقتی در پای صحبت آنان می نشینیم قادر به درک بسیاری از دانسته ها ودیدگاهها وافکار او نباشیم واین از این جهت است که انسان شایسته درمقام بالائی از انسانیت ودانش ایستاده است و در مرحله ای, که او را به پیامبری ,در میان مردم نزدیک میکند ودانش فکری وعلمی او در سطحی ست که بسیاری میتوانند اورا الگوی زندگی خود قرار دهند. دربسیاری از فرگردها نیز عنوان کردم که انسان دانا واندیشمند وشایسته ودانشمند وفیلسوف وعالمان دیگر دنیا......همه وهمه دنیا را ازدیدگاه وسیع تری میبینند ودر نهاد ودرون وفکر ایشان, زندگی وطبیعت وخلقت وآفرینش وانسان وموجودات زنده ,شکل دیگری دارند شکلی ارزشمند تر از آنکه به تصور انسانی عادی وعامی قابل درک باشد وبتواند علت آنرادریابد.شایستگان از جمله تمامی افرادی هستند که ارد بزرگ از یک یک آنان در طول فرگرد آرمان نامه به نامهای مختلف سخن گفته است ودرک چینین افرادی که البته نه فضائی هستند ونه درشکل وظاهری متفاوت ,آنقدر برای بسیاری از مردمان در سطح جهان دشوار است که گاه ترجیح میدهند بر گفته های او بدون درک واقعی تنها, سری تکان داده وبی آنکه ماهیت واقعی افکار وذهن واندیشه ی او را دریافته باشند, باین اکتفا کنند که بگویند : ایشان آدم بزرگیست ودر میان ما از افرادیست که باید اورا به حرمتی بیشتر وارزشی بالاتر بشناسیم. درجائی که درک گاه یکی دوسخن این بزرگان شایسته , میتوانست دگرگونی زندگی بسیاری ,دردنیا وعالم باشد واو نیز میگوید دقیقا همانگونه وبدآنگونه که توان گفتن آنرا دارد , اما متاسفانه اینکه چقدر درک وفهمیده میشود, در کل جهان آشکار است, که بسیارند که ,بسیار چیزها را در کنار دارند و نمیبینند و نمیخوانند و نمی فهمند ونمیخواهند که یاد بگیرند, بخوانند, بفهمند ورشد کنند. که در جایگاه زندگی آنان همینقدر که نانی فراهم است وخنده ای برلب دیگر زندگی روبراه است وباید گفت خدارا شکر. که خداوند این شکرانه را نیز خواهد دید این سپاس را نیزدر نظر خواهد داشت اما یقین بدانید سری تکان داده وخواهد گفت :

(« بشر! ای بهترین مخلوق من ! ای اشرف مخلوقات من افسوس که تو, نمیدانی که من ترا برای بیش ازاینها آفریده ام ,خیلی ,خیلی ,خیلی بیشتر ازاین ها ,که هستی, یا شده ای!در زندگی تلاش کن شایسته باشی چرا که شایسته آفریده شده ای»)


¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

*‌ـ شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند. ارد بزرگ

* - شایستگان با گذشت هستند و بخشنده . ارد بزرگ

*- شایستگان چهره ایی گشاده دارند ، نگاهی مهربان ، دستی نوازشگر و نوایی پندآموز . ارد بزرگ

● _ پایان فرگرد شایستگان _●

_______ _● به قلم : فرزانه شیدا _● _______




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *شایستگان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خنده*

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _ ●

● _ فرگرد خنده _●

زیبائی زندگی در زیبا دیدن است./ف .شیدا_ ●

تا زمانیگه نگاه ما بر زندگی نگاهی زیباست ودیدگاه ما بر دنیای پیرامون ما نگاهی ست با ستایش خداوند در خلقت وآفرینش زیبائی ها هرگز نمیتوانیم حتی درغم نیز از این طبیعت زندگی ازاینهمه ززیبائی وعظمت زیبای آن چشم برداریم مگر دیدخود را روبه سیاهی ها معطوف داشته ناامیدانه نگاه کنیم وبعلت مشکلات وغمهای زندگی , که در زندگی همه نوع انسانی در سراسر دنیا وجود دارد,خود را سرگرم فشارها وغمهای زندگی کرده واز خود ودنیای پیرامون خود غافل شویم, یا باتمامی شگفتی های زیبای خود آنقدر دیدنی ست که غم نیز نمی بایست توان آنرا داشته باشد که برما مستولی شده ودنیای واقعی را در دیدگاه ما به شکلی درآورد که اینهمه رنگ را خاکستری وسرانجام تیره ببینیم دنیائی که از عمق کهکشان ها گرفته تا وصعت نامحدود کهکشان پراز زیبائی هائیست که بسیاری از آنها را هنوز ندیده ایم وبسیاری دیگر برما هنوز مجهول وناشناس هستند. وقتی خورشید وماهی وحتی سیاره زمین بی هیچ پایه ای در کهکشانی معلق است وهمواره وهرروزه زندگی برروال عادی وروزمره خود همچنان پایدار برجاست براستی چگونه میتوانیم از قدرت خداوندی که اینهمه را بر جای خود نگاه داشته است ناامید شویم که اگر ایمان به حضور وجود خداداشته باشیم هیچ غمی غم نیست وهیچ مشکلی پایان عالم نیست . وزمانی که دنیای ما سرشار از این گویائیست که هرچه هست وهرچه نیز رخ د هد دوباره زندگی به روال عادی برمیگردد چه باشیم وچه نباشیم چرخه ی زمین خواهد چرخید چگونه میتوانیم فراموش کنیم که عمر ما که تنها یکبار قدرت استفاده از آن را داریم برای ابد ماندنی نیست واین روزها وشبها را به بطالت وغم خوردنهائی بگذرانیم که میشد به خنده سر کرد وبه شادی گذراند حتی دراوج غم.با دوستی سخن میگفتم باو گفتم: هیچ میدانی چرا خندیدن خوب است ویا چرا بهتر است که آدمی در زندگی فیلم های طنز دیده به سریالهای کمدی نگاه کند با مردم شاد نشست و برخواست کرده و تا میتواند بخنند وزندگی را حتی با دید طنز آلود آن دیده ووبازگو کند وهمچنین از گفتن حرفها ی خنده دار یا جوک لذت ببرد وبگذارد اطرافیان آدمی نیز در حضور او شاد باشند؟ درجواب شانه ای بالا انداخته گفت:من فکر میکنم که آدمی الکی خوش بودن خود یه جور سبکسری باشد , آدم عاقل حرفی بیخود وبی دلیل نمیزند وهر حرفی باید علتی وفایده ای داشته باشد.گذشته ازآن,آدم به چه چیزی بخندد و چراخنده ای دروغین چرا آدم نباید بتواند راستی بخندد ودلخوش به خدنه های دورغین باشد و بدورغ تظاهر به شادی کند؟! لبخندی زده وگفتم در علم روانشناسی برای همه ی اینها دلایلی میآورد که شاید بد نباشد داز آن بدانی انجام یک یک اسنکارها که بنظر توبیهوده ودروغین است در واقع فرمان دادن به عقل برای شادبودن است وباعث روحیه ای بهترومقاومت بیشتروداشتن تحمل بیشتر برای زندگی بکار گرفته میشد چراکه اساس روانشناسی در بیشترین موارد بر قاعدع ی «تلقین» استوار است وچرا «تلقین» چون هرچه را بخود بگوئی وبگوئی عقل باور میکند وعقل از حال وهوای تو کم کم شادی را در وجود تومستقر میکند به شکلی که تو شاید هیچ تغییر مثبتی در زندگیت رخ نداده باشد ولی روحیه ای خوب داری وهیچ چیز این روحیه را بهم نمیزند شاید لحظه ای براثر جروبحثی یادیدن صحنه ای یا گفت وشنودی اندوهناک شود,امااین احساس لحظه ایست ومجدد بر میگردی به عالم اندیشه ی خود عالمی کهدر آن تو خنده را دوای همه ی دردها میدانی کما انیکه ثابت شده است که : «خنده شفای همه ی دردهاست» و«خنده درمانی» نیز یکی دیگراز روشهای درمانی درعلم روانشناسی ست بدین گونه که کلاسی میکذارند وسعی میکنند انسانهای گوشه گیر افسرده وانزواطلب رادرآنجا دور هم با عده ای که شاد وخندان هستندرادریکجا جمع میکنندوهدف روحیه گرفتن وساعاتی رابدون فکر به عالم غم ودلیل ودلایل اندوه به خندیدن میگذرانند ادمهای شاد این جمع انسانهائی هستند که برای شادی خود شاید دلیلی هم ندارند ویااگرهم دارند, اماباز نمیگذارند واجازه نمیدهند محیط غم برآنان سلطه یافته وروح آنان را تسخیر کندواجازه نمیدهند مسائل مختلفه ی زندگی برروی آنان اثر آنچنان عمیقی بگذارد که روحیه ی انان را تزلل داده و باعث ضعیف شدن بیشتر اعصاب ودرنتیجه فرورفتن روحی به افسردگیهای مزمن دائمی شود واما توازکجا میدانی که انسانهای بزرگ یا عاقل چنین نمی کنند؟! من هرکه را میشناسم که اسمی ورسمی ومقامی دارد آدمی خندان است گفت : خوب آدم دارا وسرشناس و بدون غم چرا خندان نباشد.درجواب گفتم : او میخندند نه از سر متمول بودن یا سرشناس بودن یا بقول تو,الکی خوش بودن ویا حتی بی غم بودن که هیچکس کامل نیست هیچکس بی غم نیست هیچ انسانی بدون مشکل در کل جهان پیدا نمیکنی درهرمقام ومرتبه ای که باشد . هرکس بنوع خود مشکلاتی دارد وتنها شکل مشکلات با یکدیگر فرق میکند تازه آنکه بامش بیش برفش بیشتر درشادی وغم آنکه بیشتر دارد مشکلات بیشتری هم دارد در ثروت ونداری هم هرکدام را بیشتر داشته باشی مشکلات همان را هم بیشتر خواهی داشت پس ثروتمند وفقط عاقل ونادان همه وهمه به شکل خود هم با غم ومشکل مواجه اند هم از نعمت اکش وخنده به یکسان برخوردار این منو شما هستیم که یکی رابر دیگری ترجیح میدهیم,مثلا ترجیح میدهیم وقتی درخانه تنها شدیم,آهنگی غمناک بگذاریم وهای های گریه کنیم, یانه ,آهنگی شاد بگذاریم وهمراه باریتم آهنگ خودمان نیز بخوانیم وشادشویم , یا در تلوزیون ,به فیلم کارتون :«پسر شجاع» نگاه کنیم یا بنشینیم وکارتون زنبور«هاج زنبور عسل» راکههمچنان دنبال مادرش میگرددوآخر معلوم نمیشود پیدا میکند یا نه!,را نگاه کنیم وجالب اینست که به خورد بچه ی خودمان هم,این غصه را میدهیم که فرزندم: ببین زنبوره مامانشو طفلک بیچاره !گم کرده!حتی خاطرم هست فرزند من یکبار ازمن پرسید: مامان بالاخره, آخرش این «هاج» مامانشو پیدا میکنه یانه توکه بزرگی تهش این کارتون رو دیدی ,بالاخره هاج مامانشو پیدا کرد؟!...وازهمین معلوم است که فرزند ما در درون تخیل خود با «هاج» زندگی میکند به او فکر میکند ونگران حال اوست وبهترین راه این است که بگوئی :آره.آخه مامانش خودشم دنبال «هاج » میگشت وآخر هم پیداش کرد,تا که طفل بداند که اگرفرزندی حتی زنبوری گم هم بشود ,فراموش نشده است وفراموش نمیشودومادرهمیشه بدنبال او میگردد...وخاطرم هست که پرسید : مامان !«هاج» اصلا چرا گم شد؟مگه مامانش مواظبش نبود؟ مگه مامانها نباید مواظب باشن که بچه گم نشه؟ بچه که همه ی راهها رو بلد نیست نمیتونه تاکسیم بگیره پول نداره بره خونه بگیره هم نمیدونه به تاکسیه بگه برو خونمون اونکه خونه مارو بلد نیست !.....توجه کنید دنیای طفل پراز نگرانی وسوال میشود, بی آنکه دلیلی برآن وجود داشته باشد واگر سرگرمیست چرا چیزهائی را یاد نمیدهد که بچه در موقع لزوم به آنها احتیاح دارد تابداند ویاد بگیرد که مثلا اگر گم شد چه باید بکند .من که در آن زمان درایران بودم وفرزندم بیش از دوسال نداشت ولی بخوبی هم حرف میزد وهم میفهمید , درجواب به او گفتم که : چون آدم هرجاکه فهمید گم شده, باید همونجا واسته از جاش هم تکون نخوره ,چون مادر پدر تمام اونجا رو صدبارهم شده , بالا پایئن میان ومیرن و میگردن وتا پیدات نکنن نمیرن خونه تا وقتی حتما پیداش کنن وهم به مردمی که اونجا هی میگن ومیپرسن هم اگه پلیسی دیدن بهش میگن بچه هم اگه پلیسی دید باید بگه واگه دم در مغازه ایه باید به اون اقا یا خانومی که توی که مغازه س بدون اینکه بره تو تا یوقت مادر پدرش ازاونجا رد شدن اونو ببین , ازهمون جلوی در مغازه خبر بده گم شده اونوقت بزرگا خودشون یه کاری میکنن که مادر پدر بچه اونو پیدا کنن توام سعی کن وقتی با من یا دیگران درجائی هستی ازاونی که باهاشی دور نشی ,درجای شلوغ دست اورا,ول نکنی, یکدفعه بسوی خیابان به میان ماشینها ندوئی وخودت را به کشتن ندهی ,والدین همیشه مراقب تو هستند درصورتی که تو یکدفعه بی خبر کاری نکنی که مادر تو فرصت نکند جلوی خطر را برای تو بگیرد مثل دویدنن بی خبر بسوی خیابان پر از ماشین یادویدن میان لابلای مردم در پیاده روئی شلوغ یادیدن مغازه ای شلوغ وبدون خبر به مادر داخل شدن به آن مغازه وقتی که مادر نمیداند تو کجائی چطور بداخل آن مغازه بیاید وتورا پیدا کند . ما با کارتونی اینهمه غم به فرزند میدهیم که او هم برای « هاج» میخورد هم برای بچه های گم شده دنیا هم برای خودش که اگر گم شد چه میشود ایا اوهم باید دربدر دنبال مادرش بگردد اگر پیدا نکند چه میشود چطور زندگی کند زنده میماندوبی آنکتوجه کنیم که برای کودک ودر ذهن کوچک ونادان اوهیچ چیز در دنیا غمناکتر از ازدست دادن پدرومادر نیست ودیدن اینکه بچه ای دیگر حتی اگر دردنیای تخیل او زنبوری باشد بی مادر است ودربدر مادرش شده است.اینهمه تاثر بیخود به فرزند میدهیم, که چه بشود نمیدانم!!شاید بگوئید خوب اگراین کارتون پخش نمیشد, بچه هم این سوالات را نمی پرسید ویاد نمیگرفت .چرا برای یاددادن چیزهای ضروری زندگی به فرزند باید از ملودراماتیک ترین کارتون استفاده کننیم وقتی هزار کارتون خنده دار هست که کلی هم چیز به بچه یاد میدهد ما ازکودکی غم را خودمان به فرزند می آموزیم با رفتار بی حوصضله یا غمناک خود با سری سریالهای بیهوده ی وقت گیر بی نتیجه وبدون اثر وبدون اینکه چیزی جز تولید اندوه در پیام خودداشته باشد وتمام مدت بانی غم برای خود وفرزندان خود هستیم چراکه مانیز از خانواده خود راه غم خوردن های بیهوده را یاد گرفته ایم کودکی که در خانواده افسرده بزرگ شود که مادر عصبی ست پدر خشمگین یا خسته وهردوهم هرکاری او بکند برای زدن او آماده بهخدمتند اما برای شادی او وقت ندارند, چگونه میتواند فرزندی خندان باشد نه ترسو وگوشه گیرو خجالتی وگریزان از جمع که بزرگنیز میشود کلی باید روی خود کار کند یا دیگران اورا کمک کنند تا بشود انسانی اجتماعی وشاد که شاید این نیز هرگز برای او به نتیجه نرسد وعمری به اندوه بدون داشتن لذت خنده ی واقعی بسر ببرد وسرانجام ترک دنیا کند. اینکه ما چشم خود وکودکان خود را بروی حقایق وتلخی های زندگی ببندیم یک چیز است که البته بی خبر نگاه داشتن کودکان کاری خطاست اما باید در ذهن داشته باشیم که روح وقلب کودک کوچک وحساس است وباید بگونه ای مسائل باو گفته شود که بر روح حساس او اثر سو ء نگذاشته باعث دلواپسی ها ونگرانی های بیمورد او نشود واشتباه است اگر بدون توجه مطالبی را باو بگوئیم که فکر وذهن اورا متوجه اندوه وغم وافسردگیها ونگرانی هائی کند که حتی لزومی بر آنان نیست ,اینکه به آنها این را بیاموزیم که دنیا سرشار از خوبی وبدی است نیز می بایست با دقت وظرافت انجام گیرد وذهن کودک را مغشوش نکند.درواقع ما بزرگترها اول باید خود یاد بگیریم که چگونه شاد باشیم وچگونه با مسائل روبرو شویم تا قادر باشیم به کودکان خود نیز بدرستی تعلیمی بدهیم که بجای تعلیم وتربیت تبدیل به مشکل ومصیبت وناراحتی نشود چراکه بسیاری ازکودکان شاید قادر نباشند احساس خود را بازگو کنند یا کودکی کم صحبت وکم رو باشند که از گفتن اندوه خود بپرهیزند دراین شکل اگر دردل او چیزی انباشته شود که ما از آن بی خبر بمانیم آنگاه اثر بد آن باعث میشود او هموراه اندوهگین باشد واز لذت شادی وخنده در زندگی خود محروم شود وفردا اونیز تبدیل به پدرو مادری شود که قبل از فرزند خود نیازمند تربیت دوباره ی زندگی برای حس شادیها وزیبا دیدن های زندگیست.واما کسی در راه شادیهای زندگی وموفقیتهای آن به شادی میرسد که خود دارای روحیه ای مقاوم باشد و با تلاش وسعی در راه زندگی خود, دیگر خود او , جزء قصه ی غمناک زندگی نباشد واگر خواسته وناخواسته دراین موقعیت قرار گرفت وچنین شد, بتواند خود را بگونه ای بیرون بکشد چیز دیگریست.که میبایست به شکلی درست وبرنامه ریزی شده با دانائی ذهن والدین صورت گیرد که بدانند هرچه میگویند باید بگونه ای باشد که دوباره در شکل دیگر تولید نگرانی وترس برای فرزند نکند.وخود نیزاینکه بیهوده بنشینیم ودستمال بدست غمناکترین فیلم رومانتیک دنیا را نگاه کنیم وقتی هیچ اتفاقی در زندگی رخ نداده است که اینگونه اشک بریزیم درواقع غم دنیا را بدل خود بخشیده ایم که غمی نداشت اما برای فلان هنرپیشه که درناز ونعمت زندگی میکند ودر فیلم شما ومن بدبخت ترین ودلشکسته ترین وعاشق ترین تنها مانده ی دنیاست زار زار گریسته ایم .برای چه گاه دراین گریه,اندوه زندگی خود را خالی میکنیم گاه خود را درجای او میگذاریم ودرک دقیق او باعث اشک ما میشد گاه هماهنگی ها وشباهتهائی بین او وزندگی خود میبینیم وبحال خود اشک میریزیم که ای وای منم عین این کشیدم .خوب چرا؟ فیلم کمدی چه اشکالی داشت که ددوقیقه بجای اینهمه حرام کردن چشم واشک وروح خود ودستمال کاغذی به طنز ان بنگری وبخندی؟به حماقتهای بازیگر وبه نکته های طنزو دیدنی. دیدن وشنیدن ورفتن به جاهائی که بصورتی بودن در آن شرایط بما خنده ای میبخشد یا فکررا چنان مشغول میکند که قادر به فکرکردن های بیهوده ی بی سرانجام نباشیم وازاینروست که عالمین روانشناسی معتقدند انسانهای افسرده نباید در تنهائی سر کنند وانسانهای خجالتی می بایست سعی کنند بیشتر درجمع ها وجوامع عمومی ظاهر شوندوتلاش کنند چون دیگران در جمع نقشی داشته وحرفی بزنند وبا جمع در گفتگو ها همراهی کنند ما زمانی میخندیم که دلیلی برای خنده داشته باشیم ومسلما نشستن درتنهائی وسکوت خانه بدون هیچ صدا دیوانگی میخواهد که باخود بخندیم اما میتوان حتی اگر برق هم قطع بود .امکان گوش دادن به آهنگی وبرنامه ای در تلوزیون نبود وامکان خواندن کتابی در نور کم بجای آن به چیزهائی فکر کنیم که وقتی اتفاق افتاد به آن خندیدیم ومسلم بدانید مجدد میخندید چراکه اگر مطلبی روزی باعث خنده شما شد فکر مجدد به آن مجدد باعث برگشت روح شما به همان لحظه ی خاطره وهمان ساعت بازگشتی خواهد داشت وهمان شور خنده مجدد در شما بوجود می آید من در فرگردهای خود نوشتم که آدم خندانی هستم ولی درعین حال من باهمه نمی خندم وتنها با کسانی میخندم که بدانم جنبه ی این را دارند که با آنها شوخی شده ویا ساعتی را به خنده وگفتن از مسائل خنده اور یسر کینم درخانواده ی مادری من همه ی اهل خانواده وقتی بدورهم باشیم تنها کاری که میکنیم گفتن وخندیدن استوحتی اگر روزها وروزها درکنار هم ودور هم جمع شویم از لحظه لحظه ی آن بخوبی استفاده میکنیم وقدر باهم بودن را نیز میدانیم شاید چون تعدادی ازما ازهم جدا شده به خارج مهاجرت کرده ایم ومعنای این را میدانیم که باهم بودن ودرکنار هم بودن چه نعمتی ست اما تا خاطرم هست همیشه هربار مهمانی خانوادگی بود وهمه دورهم بودیم باوجود اینکه هریک بحد خود در زندگی با خوب وبد زندگی مواجه هستیم اما در لحظه ی باهم بودن باهم هستیم ودنیای بیرون از محیط وجود ندارد آنچه وجود دارد ما هستم وما با همه حرفای شادی که به شوخی وخنده میتوانیم باهم بزنیم وحتی سربسر هم گگذاشته بدون اینکه یکی دیگری را برجاند تنها ساعات باهم بودن را به خوش بودن وشاد بودن وازحضور هم لذت بردن میگذرانیم اما چرا واقعا چرا چیزی باید ازما گرفته شود تا آنچه را که همیشه داشته ایم قدر بدانیم دل و لب ما همیشه میتواند شاد وخندان باشد همواره میتوانیم در کنار هم و حتی در دوریها ودربی هم بودنها, بهیاد همدیگر به یاد لحظه های شاد و به یاد همین روزهای شادی وساعاتی که باهم داشته ایم خوش وشادمان باشیم . برای پرواز می بایست پرها را گشود وگاهی که طو فانی درآسمان زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سر گذراند شاید باید ,چندی آرام گرفت , وبا زمان تجدید عهد کرده بااو کنار آمد اما در هر لحظه ی زندگی میبایست گشوده بال دنیای اندیشه ی خود باشیم و باز می بایست درهمیشه زندگی :پرواز را به خاطر سپرد ,زیرا که : پرنده مردنی ست وعمر انسان : فانی!

_____ پرنده مردنی ست ، the bird is mortal_____

دلم گرفته است....دلم گرفته است

به ایوان میروم وانگشتانم را

بر پوست کشیدهی شب میکشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب , معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی

گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار

پرنده مردنی ست.

ترجمه شعر:_______

I am depressed

O , so depressed

I go tothe porch and extend my fingers over the tout shin of night

The lamp that link are dark O , so dark

no one will introduce me to the sparrows gathe

no one wil escort me to the sunlight

commit flight to memory ,

for the bird is mortal

_________فروغ فرخزاد ______

برای پرواز می بایست پرها را گشود وگاهی که طو فانی درآسمان زندگی ما برپا میشود میبایست ,طوفان را نیز از سر گذراند شاید باید ,چندی آرام گرفت , وبا زمان تجدید عهد کرده بااو کنار آمد اما همواره می بایست برای پرواز روح واندیشه ی وقلب خود راهی برای پرواز ورهائی پیدا نمود حتی اگر آشفتگی آسمان روح وقلب ما از بشر نیز طوفانی باشد باز می بایست پروازرا به بالهای وجود وانئدیشه .وروحی داد که وسعت آسمانش پرواز میخواهد تا انسان از حضور ووجود خویش بهره ای درست برده وبالهای اندیشه ی خود را به وسعت ها ی آسمان زندگانی آشنا کند تا توان بودن وراه زندگی کردن را بیآموزد .اگرچه بسیارندآنان که بر پروازها ,قفس های بسیار میسازند ونوگ بال پرواز را چیده , پرنده ای را زندانی میکننداما روح ودل زندان نمی شناسد که همواره به لطف خدا آزاد است وازاد نیز آفریده شده است:

______ *پرواز *_____

« پرواز» مگر« آسمان » نمیخواهد

دشت بی انتهای آسمان...با ابرهای طوفانی

به باد فروخته است؟!

واز چه رو « صدای پرواز» را

در رعد وبرق ابرهای خشمگین

بیصدا نموده است...

پرنده , بی آسمان...در شاخه ی ,کدامین ,

درخت طوفان زده

آرام خواهد بود

وقتی که آسمان

پرواز نمیخواهد

______ فرزانه شیدا امرداد / 1374 ______

دنیا همیشه هست با همه ی غمهایش اما دنیا همیشه برای ما نیست اگر این روزها را اینگونه به اشک دل ونستن درکنج غم سرکنیم .غم گاهی انسان را از پا می اندازد وزمانی بطول می انجامد تا انسان خود را باغمی وقف داده حضور این غم را اگر چاره ای بر آن هست چاره یابی کند اگر چاره ای نیست بپذیرد و به آن خهود را بگونه ای عادت دهد که روزگارش به نومیدی نرسد.گریه کردن نیز بد نیستو گاهی حتی لازم وضروریست ونوعی تخلیه ی اندوه درون از فشارهای روحی اما هر چیزی جایگاه خودش را دارد اگر براستیدر محدوده ای اززمان انسان نیاز به گریستن را حس میکند همانگونه که از قدیم گفته اند خوب است سری به گورستان بزند یا به بیمارستان یا به پرورشگاه .چرا چون آنجاست که در مییابیم هستند کسان دیگری که هرروز در ناراحتی وتنهائی ودردهای واقعی بسر میبرند کشانی که منو شما میتوانیم بجای نشستن وزار زدن بر غم خود بحال آنان تاثیری داشته باشیم ومثلا به کسی سر بزنیم کهدر بیمارستانی تنهاست وهیچکس برای او گلی نمیبرد وکسی را ندارد که اینکارا بکند یا به کودکانی سر بزنیم ودرحد وسع خود برای آنان شوکولات ببریم یا کنی چندتائی حتی ازهمان توپ پلاستیکی بخریم وبرایشان ببریم اگر که خود نیز دستمان چندان باز نیست واپر هست چرا از لطف خنده به دیگری نیز نصیبی نرسانیم حتی با کادوئی بسیار کوچگ.چرا وقتی که بی هیچ مناسبتی یک کادو خریداری میکنی وبدیدار دوستت میروی میبینی که او بسیار شاد شد علت این نست که او توقعی ازتو دارد دقیقا برای همین شاد شد که ازتوقع اینکاررا آنهم بدون هیچ مناسبتی نداشت وازاینکه درفکر او بودی وبی آنکه حتی بداند به خانه ی او میروی برایش کادوی میگیری ومیبری حتی فرق نمیکند قیمت آن چقدر باشد که دوست تو ترا میشناسد ومیداند وقتی برای او بدون مناسبت چیزی بخری وببری هدفت به خیر وشادی بوده است وهمین برای لبخند او وشادی دل او کافیست وحال اگر اینکار برای کسی باشد که براستیس نیازمنداست اجر آن نیز از دیدگاه خداوند پوشیده نمیماند وکائنات نیز مهر ترا بگونه ای جبران میکند وحتی اگر جبرانی هم نبینی بخاطر داشته باش کمترین فایده ی اینکار تو این بود که دردل شاد شدی که کاری را میکنی که هدف آن شاد کردن دیگریست حتی اگر ادم قدر ناشناسی باشد وبه سردی بااینکارتو برخورد کند ومهم این است که خنده زمانی در لبی جایگزین میشود که دلی با آن همگام باشد چه آن دل دردرون سینه ی تو طپش داشته باشد چه در سینه ی دیگری.اما افسوس که دنیا رو به سردی گرائیده است وفراموش کرده ایم چقدر ساده میتوانیم خد ودیگران را شاد کنیم حتی حتی حتی با جمله ای به کوتاهی اما به مهر.

__________ عشق یعنی :__________

عشق یعنی عشق زیبای خدا

راه خود روسوی حق راه وفا

عشق یعنی یاری ودلدادگی

یاوری بر مردمی, در سادگی

شاه خوبان باش وبر دنیا امیر

دست محرومان دنیا را بگیر

عشق یعنی ازخودم بیرون شدن

در ره و راه خدا مجنون شدن

عشق یعنی« پای» همراهی شدن

در رهی در« یاوری» راهی شدن

عشق یعنی دل سپردن با وجود

روح خود را بر خدا ,هردم سجود

مهربان قلبی به تن, عقلی سلیم

عشق یعنی دستگیری از یتیم

در ید قدرت گرفتن دهر را

تا که مهرت پرکند این شهر را

عشق یعنی یاد زیبای خدا

تا ببینی« او »چه میخواهد زما

2009-12-17/دوشنبه 30 آذر 1388/فرزانه شیدا

____________________

اما زمستان دلها ,افسوس که زمستانی ماندنی شد که دیگر کمتر بهاری بخود می بیند:

____ *زمستان= WINTER____

سلامت را نیمخواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

Nobady dont reply to your greeting,

Every bady are heedless

کسی سر برنیآرد , کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را

Som one no words And see of friend.

نگه جز پیش پا را دید, نتواند , که ره تاریک ولغزان است

The path is and slippery

Eye cant see but front foot.

Andyour love hand reachout one, Their hand reachout reluctantly.

وگر دست محبت سوی کس یازی, به اکراه آورد دست از بغل بیرون

for cold is so harch cold.

که سرما سخت سوزان است.

Breath , come out of your chest,Enchanged to dark a cold.

نفس کز گرمگاه سینه ات اید برون, ابری شود تاریک

Like waLL stands forward your eyes.

چو دیوار ,ایستد ,در پیش چشمانت.

.It`s breath , then what expect of for or close friends

نفس کاینست, پس دیگر چه داری چشم, زچشم دوستان دور یا نزدیک.

O, My generous Messiah !O, old dirty clith Chiristion.

It`s so cruelly cold...oh

مسیحای جوانمردمن! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرداست....آی....

May your breath warm and happy days.!

Replay my greeting, open the door!

دمت گرو وسرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی, در بگشای!

It`s me, quest of every night, so sadgipsy.

It`s me, annoyed trampled roch.

It`s me,low creation abuse , rough melody.

منم من , میهمان هر شبت, لولی وش مغموم

منم من, سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم , دشنام پست آفرینش , نغمه ی ناجور.

I `m neitherbhite nor black ,I`m colourless , just colourless.

Come open the door. open my cheerless heart.

نه از رومم ,نه از زنگم, همان بیربک , بیرنگم

بیا بگشای در , بگشای دلتنگم....

O Host! quest of year and month queivers

Brhind the door like waves.

حریفا! میزبانا! میهمان سال وماهت , پشت در چون موج میلرزد.

Not is hailstone, no death, the thou hear sound,

Its converstion of cold and tooth

... تگر گی نیست ,مرگی نیست ,صدائی گر شنیدی

صحبت سرما و دندان است

Why your say; time passed , Did aown is,

morn come in? It deceive thou .

this is not redness after dawn on sky.

چه میگوئی, که بیگه شد , سحر شد , بامداد آمد!

فریبت میدهد , بر آسمان این سرخی بعد از

سحرگه نیست.

Nobady dont reply to your greeting

It`s miserable ,doee closs,

سلامنت را نمیخواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر, درها بسته,

Pepple heedless , hands hidden.

Breath cloudy , fatigued and sad hearts,

Trees like crystalline skeletons,

Low spirited earth,rooftop of heaven short,

سرها در گریبان , دستها پنهان

,نفس هاابر , دلها خسته وغمگین

درختان اسکلتهای بلور پاجین,

زمین دلمرده , سقف آسمان کوتاه,

Dusty sun adn moon

Winter is.

غبار آلوده مهر وماه

زمستان است

______* اخوان ثالث ______

واما ضرب المثلی ست که میگوید:

* هرکه:« برفش بیش بامش بیشتر همان »*: دارا وثروتمند وتاجر ومالدا ر هم در جای خود مشکلات بیشتری برای همان دارائی دارد همان آدم سرشناس مشکلاتی در زمینه کاری خود دارد که بر اساس آن باید حفظ آبرو وحرمت کند یکی از دارائی زیاد دچار مشکلاتی در رابطه باهمان زیادی داشتن دارد .آن یکی دانش که بیش از اندازه آموخته است مسلما بهتر همه چیز را دیده غم واندوه بیشتری را احساس میکند چون بسیار چیزها که شاید درنگاه دیگری پنهان است او معنای آنرادریافته غصه اش میگیرد وچنین انسانی فقط غم خود را نمیخورد که غم دنیائی را نیز میخورد.اما موضوع بر سراین است که همه وهمه اگر عاقل باشند میدانند غم دنیا خوردن بی ثمر است وبیش از دیگران میخندد چون نیاز او به خنده بیش از دیگران است چرا که مشکلات او بسیار است وبرای آنکه دراین میان صبر واستقامت خود را زکف ندهد به سخن گفتنی باخنده , نشستن در جمعی وخندیدن, دیدن طنزی وخنده ای کردن و.... دست میزند چراکه اپر چنین نباشیم تاب دنیا از عهده ما خارج است وچرا فکر میکنی اگر خندیدم بهانه ای بر ان نبود الکی خندیدن است .تازه چرا بایدآنرادروغی یا بقول تو « الکی » تصور کنی مگر نخندیدی ومگر این خنده مصنوعی بود وقتی حرفی شنیدی وخندیدی یا فیلمی دیدی جوکب گفتی سخنی به طنز ابراز کردی اینها همه ساختار ونگاه درونی تو ازخود توست چرا فکر نمیکنی من خندیدم چون خنده داشت من حرفی خنده دار زدم,چون بنظرمن صحبتی خنده دار بودوچرا دیگری هم بامن نخندد لحظه ها را بهتر نیست که با خنده سپری کینم تا زانوی غمی به بغل گرفته وچه کنم چه کنمی راه بیاندازیم که حتی کمترین کمکی به ما نمیکند وقتی خدائی هست که شیر نوزاد را پیش از تولد در سینه ی مادر او پیش از آمدن ,فراهم کرده وروزی اوپیشاپیش داده شده چرا معتقد نباشیم روزی ما نیز به هر شکل هست فراهم میشود که چون این فکر کنیم این نیز خواهد شد چرا فکر نکنیم خنده که میگویند شفای هر درد است بهترین کاریست که الان باید انجام دهم چرا نه دلیلی بیآور که من قبول کنم .میگویند الکی خوش است بیخودی سرخوشی بیهوده میکند .دیگران نیز اگرمیتوانند خود نیز چنین کنند چه ایرادی دارد جهان پر باشد,ازمردمانی که حتی گرفتار خندان هستند تا مردمانی که دراوج دارائی یاد گرفته اند گریه زازی وچه کنم چه کنم را راه انداختهو بی دلیل برسر وصورت خود زده ویا به انزوا رفته وخلوتی گرفته واز هرچه در جهان وپیرامون اوست برای او دوری جوید وآنوقت با اینکارها کدامین راه را پیدا میکند وبه کجا میرسد و کجا را میگیرد ؟غمگین به افسردگی میرسد ,اما شخصی که شاد است لااقل خود نمی بازد لااقل دراندوه فرونمیرود با خود به صورتی مدارا میکند وبا زندگی هم همینطور ولااقلاین حُسن را دارد که بدون نیاز به دیگران ویا دلداری از دیگران آموخته و یادگرفته است که خودبه آنچه هست ونیست بسازد وبر آن حتی بخئدد وخود را , دلداری بدهد .حالکدامین موفقترند؟؟!!! کدام برنده تر است کدامین بازنده؟! آیا واقعا فکر میکنی گوشه یغم گرفتن وسر درگریبان فرو برودن بیشتر ترا به جائی میرساند یا اینکه وقتی میتوانی راه حلی پیدا کنی سعی کنی با حضور ذهن وبا امید بدنبال آن راه باشی ووقتی نمیتوانی حداقل با آنچه هست مدارا کنی وبا آن بسازی وزندگی را برخود تلخ نکنی .من فکر میکنم اسنان باید بیآموزد که طپش از خدا به خود اتکا کند اما ما تا زمانی که سوی عزیزان خود دوره شده ایم کمتر یاد میگیریم که بخوداتکا کنیم ودر غم خود یاد بگیریم دلداری دهنده ی خد باشیم وشاید باید غربت را شناخت تا یادگرفت چگونه باید بخود تکیه کرد وامید پس از خدا فقط به فقط بخود داشت وبس.


این دیدگاه ماست که دنیا را رو به سردی برده است وهمگان هم با قلب خود غریبه گشته ایم که نیازمند مهر ماست هم با دیگری وهم به جهان ودنیای پیرامون خوداینروزها ما در تشیع جنازه انسانی خود هرروز تا شب به قبرستان ناامیدی رفته جسم مایوس خود را به خاک می سپاریم وبه او میگوئیم : امروز هم گذشت باز تو خاک شدی وبازتو در قبر امیدهایت نه عشق ومحبت راستینی دیدی نه خواهی دید.همه چیز در رنگهای تصنعی زیبا بود اما حقیقی نبود!باز مثل همیشه !افسوس براین زندگی که انسان این نماد عشق ومحبت ،در کالبد روزمره گی تنها پوست خود چروک میکند وموی خود سفید ...ولی خالی از هر مهری ...وفقط به فقط روز را شبکرده قبرستان آرزوهایش را پر میکند از جسم خود درهرشب ناامیدی تازه ی دیگر وچون بپرسد چرا؟ نمیداند چرا!.وهمانگونه که گفتم شاید را نیز دوباره باید بیآموزیم ویاد بگیریم که زندگی را میتوان با لطف خنده ها در هم آمیخت واز زندگی آنگونه که خداوند میخواهد بهره بگیریم خداوند هرگز به غمواندوه قلبی رضا نیست وچون به طبیعت بنگری وزیبائی ها را ببینی در خواهی یافت که همه چیز از صدای بال پرنده تا نغمه های دلانگیز وچهچه ی پرندگان از صدای آبشار تا صدای باد در لابلای درختان از سرسبزری دنیا تا روشنائی آفتاب بر گلبرگ گلها و.... هزار زیبائی دیگر که همه شادی را بیاد میآورند وارمغان آورنده شادیها هستند پس چرا غمگین باشیم وقتی خداوندی هست که با اعتماد باو میشود شاد بود واز زندگی زیبائی که بما بخشیده است درست استفاده کر د . خنده را پیشه زندگی خود کن تا هم قلب تو آرامش وشادی را باز یابد وهم اطرافیان تو از سرور روح تو شادی را حس کرده در لبخند وخنده ی تو همراه باشند

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

چه زیبایند آنانی که همیشه لبخندی برلب دارند . ارد بزرگ

آنکه همیشه لبخندی بر لب دارد شادی را به همگان هدیه می دهد . ارد بزرگ

خنده های بلند و پیگیر ، نفیر فرا رسیدن هنگامه رنج و سختی ست. ارد بزرگ

خنده در ورای خود رازها در سینه دارد . ارد بزرگ

خنده طبیعی زیباست و نوای زندگیست . ارد بزرگ


پایان فرگرد خنده

________● _ به قلم : فرزانه شیدا_● ________


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *خنده*

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان