بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *شایستگان*

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند زاستادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ماراچه رسد

چون آب برآمدیم و چون باد شدیم

* خیام

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_فرگرد شایستگان _●

در فرگرد شایستگان چون به سخنان ارد بزرگ دراین بخش توجه کنیم خود گویای این است که « شایستگان» افرادی هستند که در زندگی ما بسیار ارزشمند ومورد احترامند واز گروه بزرگان وسر آمدان ومنتخب شدگانی هستند که در زندگی نام آور شده وهمواره یاد آنان ماندگار وجاوید خواهد بود این گروه از مردمان بمانند تمامی دیگر فرگردهای یاد شده از افرادی در میان ما هستند که البته هیچکسی که دراین دنیا از کره مریخ وسیاره دیگری نیامده است که به جائی رسیده باشد وشهره ای شده باشد بلکه تلاش وخواسته ی شخصی او، سازنده موقعیت فعلی وامروزی او بوده است که نامی در میان نام آوران تاریخ برای خود داشته باشد .ما نیز نیازمند چنین انسانهائی هستیم که زمین وزمان در قدرت آفرینش آنان به شکل سهل تر ومثمر ثمری تری چرخیده وآسایش قلبی وروحی وزندگی ما نیز ,از تلاش بی شائبه ی ایشان فراهم میشود

____________________

*ـ شایستگان آنانی هستند که آفریننده و منجی اند . ارد بزرگ

____________________

هرکسی برای آنکه قادر باشد بدیگران نیز یاری رسانده ودر زندگی انسانی,« اثر گذار »درزندگی خود ودیگران باشد ,می بایست در طول زندگی خود اول به جلای شخصیت وساختار اولیه ی خود رسیدگی نموده خود را به اوج معرفت وکمالی برساند که در خور شخصیت ومقام اوست .درواقع آنچه ما از خود میخواهیم وآنچه که ما از خود میسازیم دقیقا آن چیزی ست که در نهاد خود هستیم .یعنی نهاد ما رهنمون ما بسوی کمال فکری واندیشه ی ماست ,عده ای باین ندا گوش فرا داده ,درخواست درونی خود ,با جامه ی عمل پوشاندن این درخواست درونی , به ترقی ورشد خود وذهن ودنیای خویش می پردازند, دیگری زندگی را به همین گونه که هست پذیرفته و ازخود بیش از انچه هست تقاضائی ندارد! که اینگونه افراد نیز بااین تابع موقعیت فعلی بودن ورضا یت از مکان خود داشتن وقانع بودن به آنچه هست ,همواره از بسیاری داشته های زندگی خود ,چه از لحاظ روحی وفکری وذهنی ,چه از نظر مادی ودارادی های بیشترودررفاه بودنی بهتر, محروم میشوند وهرگز نیز در نمی یابند که آنچه در درون آرزو میکنند درواقع آن چیزی ست که می بایست باشند,و اگر آرزو میکنند که ثروتمند ترین آدم دنیا باشند ,لااقل برای اینکه از مکان فعلی گامی بسوی این آرزو برداشته باشند ,می بایست بدنبال این نیز باشند که از کمترین موقعیت تا بیشترین موقعیتها ی موجود استفاده کنند. در فرگردهای بسیاری نوشته ام که زندگی با همه مشکلات وگرفتاری ها با وجود ازدیاد فقر وبیکاری شدید وبالابودن هزینه ی زندگی, باز میتواند برای کسی که براستی خواهان موقعیتی درجامعه برای خود است ,حتی بدون داشتن کمترین سرمایه ای, راهگشا باشد, به روز بودن وحضور ذهن داشتن ودقت ,از چندین مواردی ست که میتواند بخوبی ,شکل موقعیتها را برای انسان معلوم کند تا از کمترین سخن وشنیده ها وخوانده هاودیده های روزانه ی خود, راه حل های مناسب زندگی را برای خود بیابد, اما هشیاری برای استفاده ازاین موقعیتها تنها زمانی درمنو شما موجود خواهد بود که اندیشه وفکر خود را نیز غنی کرده باشیم تا دیدگاه ما راحت تر به استفاده ازاین چاره راها برخواسته وراه حل هائی را برای پیش رفتن وموفق شدن در پیش روی ما بگذارد .مسلم است آنکه با کشف چیزی کوچک در امروز سرانجام درجایگاه کاشفی بزرگ قرار دارد و چیزهای بسیاری را نیز کشف واختراع کرده است ,در مرحله ی اول کسی چون منو شما بود حال ممکن است این فرد یک پسر یا دختر دبستانی باشد که بسیار جلوتر از دیگر انسانهابه هشیاری فکری خود رسیده است ودر این هشیار بودن خود زودتر از بسیاری از مردمان که شاید مدارکی را هم دارا هستند آرزوی خود وراهِ رفتن خود را شروع به رفتن کرده ودریافته است که ازخود ودنیای خود چه میخواهد ,آنهم درزمانی که جوانی با چندین وچند مدرک با کیفی سامسونت با ژست وشال وکلاه مهندسی ازاین سازمان به آن شرکت از این محل کار بدیگری سرگردان است وهمچنان با جواب نه در برابر تقاضای کار خود روبرو میشود یا بلیط فروشی درگوشه خیابان ،راضی به این است که شب همینقدر جان داشته باشد که نانی گرم را به خانه برساند ونان وپنیری را با خانواده معمولا چندین نفره خود بر سر سفره ای محقرانه نشسته وزندگی راسر کند ,تا فردای دوباره ی کار !.در صورتی که شایستگی او در زندگی شاید بسیار بیش ازاین بود و عمری به کمترین راضی بودن را برگزیدن ,نتیجه ی کار امروز او شد

______راه زندگانی_____

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را

به یاد یار دیرین , کاروان گم کرده را مانم

که شب درخواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود وماراهم شبانی وشکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل, شبیخون خزانی را

چه بیداریِ تلخت بوداز خواب خوش مستی

که در کامم به زهر آلود, شهّد شادمانی را

سخن بامن نمیگوئی , الا ای همزبان ای دل

خدارا با کّه کوشم, شکوه ی بی همزبانی را؟!

نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده

به پای ِ سرو خود دارم, هوای جانفشانی را

به چشم آشمانب , گردشی داری بلا ی جان

خدا را برمگردان, این بلای آسمانی را

نمیری « شهریار» از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند« عمر جاودانی » را!

_________*استاد شهریار*_________

در اینجاست که میبینیم که براستی « شایستگان،» شایسته ی مقام خود هستند ،چراکه به کم بودن خود رضا نیستند ،به قانع بودن از محیط وزمان ومکان تن در نمیدهند وقناعت ورضایت به هرچه هست را به شکلی معقول میشناسند واز آن بهره ی شایسته نیز میبرند. درواقع قناعت زمانی معنای واقعی خود را پیدا میکند که درانجام چیزی وکاری از دورریز وزیاده روی واصرافی درکاری وچیزی جلوگیری کنیم وزمانی شکل ومعنای واقعی خودرا دارد که فردی برای خانواده ای که نان آور آن است با هرآن زحمتی که می کشد , روزی ودارائی ونان او به شکلی استفاده گردد که بدور ریخته نشود ولااقل اگر امکان این نیز هست که از گوشه ی این سفره کسی دیگرنیز , حتی پرنده ای سیر شود انرا از او دریغ نکند.دراین زمینه وبا انجام اینکار نیزفرد بنوعی در دنیای خود شایستگی خود را به خداوند خود نیز اثبات میکند که در هر انچه دارد درآن قناعتی مثبت (قناعت ونه خساست وخسیس بودن!) میکند که دیگری نیز از ان سودی برده ,شاید که روزگار بر نیازمندی باین کمترین کار ما, بهتر بگذرد وبه لطف خدمتی هرچقدر ناچیز و کوچک , یاری بزرگی در شرایطی سخت به فردی کرده باشیم.اگر همه ی ما در زندگی اینگونه به زندگی خود ودنیای خود نگاه میکردیم میدیدم که بسیار شایسته تر ازاین هستیم که اکنون هستیم ومیتوانیم در شرایطی شایسته تراز دنیای کنونی وفکری خود در موقعیتی شایسته تر هم زندگی کنیم واز هرآنچه در پیرامون ماست به نحوی بهره برده واستفاده ببریم که لااقل درون تشنه ی ما سیراب شده ولبخند واقعی بر لبان ما نقش ببندد, لبخندی که شایسته ی آنیم وحق ماست که از خود ودنیای خود خشنود باشیم وبه رضایتی ازخود وزندگی خود لبخندی بر لب داشته باشیم وخنده ای از دل , که ناشی از رضایت ما باشد ,از آنچه انجام داده, به سر انجام رسانده ایم وبعد ازاین نیز در نظر داریم که ادامه دهیم ,تا بیش ازاین باشیم که هستیم. ومیخواهیم آن باشیم که باید باشیم وتاج وتخت خود به دیگری نمی بخشیم که بگوئیم توتاجدار من باش ,من ترا خدمت میکنم که در زندگیِ همه کس, بر تخت سلطنت زندگی خود, پادشاه زندگی خویش است وملکه ی سرزمین ودنیای آرزوها وزندگی خود.ودراین میان شاعر ونویسنده نیز دنیای خود را با دیگر مردم شریک میشود تا باو نیز بازگوید که زندگی درکف دستان توست وآنچه را که لازم است بگوئی بگو آنچه را لازم است انجام دهی , بده وآنچه را باید بر زندگی خود اضافه کنی وبه خود ودیگری ببخشی و برای خود آنرازخود ودیگری نیز دریغ مدارودر.دنیای خود فراهم کن چراکه دنیا از آن توست ,اگر فقط اراده کنی وبخواهی و به امید این وآن نباشی .

که توخود بر زندگی خود پس از خداوند قادر مطلقی وبس واینکه بگذاری دیگری زندگی ترا تحت سلطه بگیرد اسارت توست.

__________________

*‌ـ‌ بخشیدن تخت و اورنگ به خویشاوندان ، از زبونی است . ارد بزرگ

__________________

ما براستی با خود وزندگی خود چه میکنیم ,اگر همواره درگوشه ی غمها نشسته وبر آنچه از دست رفته یا بدست نیامده افسوس میخوریم در جائی که باخود به اندیشه بنشینیم که این خود آزاری فکری نه تنها مارا به راه حل مثبت وچاره راهی نمی رساند, که با حس مداوم ناامیدی بیشتر وبدتر قدرت ونیروی فکری خود را ازخود سلب کرده واز راه حل ها وتلاش ها بدور می افتیم ومی بایست درجای آن باخود وذهن ودل واندیشه خود به سخن نشسته وباآن کنار بیائیم وراه حلی بجوئیم, حتی اگر این راه حل به, تنهائی, این باشد که بخود بگوئیم : باشد اگر هیچ ندارم مانعی ندارد , نداشته باشم! اما هرگز بخود اجازه نمیدهم این داشته ها ونداشته ها, شادی وخرسندی امروز مرا تحت تاثیر قرارداده وباعث شود خود را به دنیای یاس وناامیدی تسلیم کنم .وحتی همین شکل تفکر نیز بسیار موثر است. زمانی که تو در محدوده ی زندگی خود به هیچ چاره راهی نمیرسی ونشستن وغم خوردن نیز شایستگی های ذهنی وروحی وفکری واحساسی ترا تحتا لشعاع خود قرار میدهد ,چگونه میخواهی در زندگی خود ,از خود احساس رضایت کنی؟ چه برسد باینکه روزگاری, خود را دراین زندگی, شایسته ی حتی زندگی کردن بدانی ,نه حتی شایسته ی شایسته بودن وبه مقامی رسیدن.!

__________حرف حق________

چون گذارم سری به بالینی

بینم ای دل که زارو غمگینی

خود ندانم که راز شبها چیست

گو به شبها مگر چه می بینی


این شرار نهفته در دل چیست ؟

روشنی بخش این شررها کیست ؟

او که بر تو عیان شود هر دم

آگه از درد جانفزایم نیست ؟!


در کدام آتشی به شب سوزی

دیده بر تیره گی شب دوزی

گه به گه زیر لب به خود گوئی

می رسد نوبت منم روزی


قلب من در پی چه می گردی ؟!

از چه رو شب , لبالب از دردی ؟

گه پریشان شوی گهی آرام

گه چو شعله ,گهی چو یخ ,سردی؟


با چه چیزی, به شب, گلاویزی

بر رخم , اشک آتشین , ریزی

«او که آید», چرا , بیکباره

خنده ها ر ا, به گریه آمیزی ؟


آنکه با او به شب سخن گوئی

گو به ما هم نشان دهد روئی

در پی اش دیدگان من هر شب

جستجو می کند به هر سوئی !


او که دائم به گوش تو خواند

خواب خوش را زچشم ما راند

آنکه گوید سخن به تو هر شب

گوئیا درد ما نمی داند !


ما بدل , آرزوی شب داریم

تا که در بستری به سر آرید

شب که آید رسم به نومیدی

چون دگرباره خسته و زاریم!


« او که خود را »بتو عیان سازد

جنگ را بر سر چه آغازد ؟

گوئیا شب در این نبرد و ستیز

گه برنده شود گهی بازد


گو به آن شب رسیده غمبار

خسته گان را به حال خود بگذار

دل ! چرا هم سخن شدی با او؟

دید جان را به خواب خوش بسپار


روز و شب را , تفاوتی باید

کی ز جان خستگی بدرآید ؟

روزوشب گشته ام اسیر غمت

بر غم وغصه , چاره ای باید!


دل !تو هم این میان گُنه کاری

تو چه کاری به کار او, داری ؟

گر سخن گویدت ,تو ساکت باش!

دست از او میشود که برداری؟

...

دل بیکباره پر زغم خندید

درد تلخی به سینه ام پیچید

همچو طفلی لجوج و نا آرام

پای خود را به سینه ام کوبید !


گفت: ای دلیل غمهایم

ای که کردی به سینه ات جایم

غم بدوشم گذاری و آنگاه

می گذاری به غصه تنهایم ؟!


آن دو چشمی که از تو شد گریان

این دلت ,«من : که گشته ام نالان

هر دو از « دست تو : پر از رنجیم

ای تو خودخواه جاهل و نادان !


خود مزن اینچنین به نادانی

بهتر از هرکسی تو میدانی

آنکه گشته عذاب جان و دلت

«آن توئی , تو »! ( نه , راز پنهانی) !!


اولین دم چه کس نگارت دید

دیده بود و تنت ز آن لرزید

«تو» به من گفته ای که عاشق شو

عقلمان هم به ریشمان خندید !


نکند تو ,کنون پشیمانی

بلبلی کردی و نمی خوانی

چون هوا پس , شده بمن گوئی

چیزی از ماجرا نمی دانی ؟


این شکایت بدیگران بنما!

گو به آن کس , که بوده از تو جدا

رنگ ما می کنی ؟! عجب کاری

بّه که گویم ترا : که ایوالله !


آنچه آید سراغ من ,« عشق» است

آنچه گشته چو داغ من,« عشق »است

شب ندارد تفاوتی با روز

در شب من «چراغ من عشق است »

...

در جدالم به هر شبی با غم

شب به شب در میان جور و ستم

این میان گر که من شوم پیروز

غم چو آهو کند زقلب تو رم !


آنگه از خستگی جنگ و نبرد

از جدالی که دل برای تو کرد

هردو از پا فتاده ,می خوابیم

غرق رنج وُ لبالب از تب و درد


من به هر شب چنین گرفتارم

با غم و رنج و غصه بیدارم

من ز هر چه شب است و خاموشی

تا ابد غمگنانه , بیزارم !


پرسی از من, چرا تو,غمناکی؟

آنکه جنگد , شبان به بی باکی

آن « منم ,من» که پر ز اندوهم

وه برویت ! تو گشته ای شاکی ؟!


من چگونه ز دست « تو » نالم؟

من ز « تو» اینچنین غمین حالم

از هماندم که عاشقم کردی

همچو مرغی شکسته ای بالم !

...

چونکه دل اینچنین جوابم داد

گفتم ای دل ! مکن ز غمها یاد

راست گوئی !« منم » که درد توأم

از منو عشق آتشین فریاد

...

دانم ای قلب من که حق داری

سرم دارم ز روی تو باری

عهد بندم که بعد از این با عشق

لحظه ای هم نباشدم کاری !


بعد از این پا بپای تو در غم

همچو یاری کنا ر تو هستم

بر همه عالم و جهان سوگند

دیده بر روی عاشقی بستم

____ فرزانه شیدا _ 1362 آبان _____

در دین اسلام ودر قرآن دعائی آمده است که میفرماید :


«خداوندا به من این قدرت را بده که هر آنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم و دانش این را نیز بر من عطا بفرما که آنچه را ,که قادر به تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم. »


در دین های بسیاری چون زرتشت ودین مسیحیت وبسیاری از دیگر دین های موجود در دنیا همین جمله گاه به همین شکل گاه با واژه هائی دیگر از زمانهای پیش از اسلام وجود داشته است باید از خود علت را پرسید وبه ریشه ودرون مایه ی این جملات اندیشه کرد درهمین جملات بسیاری چیزها موجود است که بمن وشما آموزش این را میدهد که «من باید خود را تغییر دهم وجهان خود را نیز به شکلی که برایم مصلحت است به تغییراتی برسانم که بودن برای من در آن ودر زندگی خود برایم خوش آیند بوده واز زندگی بهره ی مناسبی ببرم ».درکنار آن ذکر گردیده است که در دنیا هستند چیزهائی که در« یّد قدرت انسان »نیست که به تغییرعمقی آن بپردازد مثل گردش روزوشب, زمان وکره زمین ودستیابی به انتهای کهکشان یا عمق عمیقترین اقیانوسها* ,حتی با کشف بهترین تجهیزات ,فشار هوا واکسیژن در آن مناطق آنقدر غیر طبیعی ست که انسان با هیچ وسیله ای قادر نبوده است که درآن محدوده گام نهاده وزنده بماند .


این از جمله مواردیست که هرچقدر هم کشف واختراع برای آن انجام شده ودرحال انجام است اما هنوز به نتیجه ی نهائی یا مساعدی که رفع اشکال کند ,نرسیده است وهنوز مخترعین وکاشفان باین منطقه از دانش علمی نرسیده اند که چیزی بسازند که بدن آدمی قادر باشد درفضائی غیر معمول با فشاری چون ,آب یا هوا یا بدون جاذبه وبسیاری از دیگر موارد که هر یک درجایگاه خود سوالی برای انسان شده است, برخود ودیگران این موقعیت را بوجود بیاورد که تغییری در آن تولید کند یا حتی در شکل سازمان داده شده ی بدن خود که توان داشته باشد درچنین موقعیتهائی خود را زنده نگاهدارد چراکه بدن بر اساس آن ساخته نشده است واینکه انسان خود با پای خود بدورن یک اتاق فریزری وسرد رفته وتلاش کند بدن خود را با آن سازش دهد که این از عقل بدوراست ونمیبایست انسان به دنبال ناشدنی هائی برود, بدون اینکه برای بودن در موقعیت آن,تدبیری اندیشه باشد وموقعیت آنرا, حداقل برای تحمل بدنی خود با موقعیت ذکر شده, پیش بینی کرده وچیزی ساخته باشد ,که بوسیله آن بتواند درمحیط نامناسب آن , تاب آورده وزنده بماند. در نتیجه دراین جمله باین میرسیم که ما شاید در زندگی , برخود و بر محیط پیرامون خود ,وتا حدودی در طبیعت وزمین واسمان قادر بوده ایم راهائی برای ورود پیدا کنیم اما هرگز نمیتوانیم بدون آنچه لازمه ی درست کردن محیط مناسب برای ما در آنجاست , محیط یاد شده را تحمل کنیم وبرای مثال در فضا و کهکشان ودریا در عمق آبها واقیانوس ها ودریاها انسان ناگزیر است برای داشتن هوا وتحمل بدنی با لباس های مخصوص واکسیژن پا باین محدوده گذاشته وبدن بدون نشان دادن عکس العملی در آن تاب تحمل بیاورد چراکه بدون آن منو شما نمیتواینم درعمق آبها در سطح زمین شنی آن یا در فضای بی وزنی کهکشان وفضا برای خود, قدم بزنیم وشعر بابا طاهر عریان را زمزمه کنیم ومثنوی بخوانیم ! البته طی آخرین خبرها جدیدا کشفی به عمل آمده است که انسان توانائی این را نیز یافته است که بر آخرین سطح در آخرین عمق اقیانوس بر سطح زمین شنی آن ,توانائی آنرا داشته باشد که قادر باشد در آن محیط زنده بماند وبه تحقیقان علمی بپردازد. واین کشف نیز باعث گردیده است که از طریق محقیقن وعالمان علوم مربوط به آن به بسیاری از ناشناخته های عمق ,عمیق دریا ها وحتی بسیاری از جانوارن دریائی وخزه ها ودیگر آفرینش های خداوندی را ,که از وجود وحضور آن بی خبر بوده ایم باز یافته وبه تحقیق وشناخت وشناسائی یکایک آن بپردازند .


بااینوصف می بینیم که این کشف نیز ازلحظه ای که بدست انسان درست شد تا زمانی که در زمینه های مختلف علمی تمامی ناشناخته ها ی عمق دریاها بر انسان شناخته وعلم وآشنائی با موجودات آبزی در آن محدوده نیز برما مشخص شود ,سالها وسالهای دیگری را نیز باید به تلاش وتحقیق نشسته واز علوم گوناگون, عالمان هریک ازعلوم, به تحقیق وبررسی دریائی آن بپردازند که عمر بسیاری از آدمیان تا رسیدن به تمامی این دانش وشناخت قد نمیدهد .وبا دانش اینکه «یونیورس» یا دنیا وجهان آنقدر گسترده بوده وهست که هنوز ما نمیدانیم که آیا در دیگر منطقه ای در مدار نوری دوردستی درکهکشان ,آیا زمین دیگری هست وانسانهای دیگری وسیاره ای که در آن انسانها زنده ای چون ما زندگی کنند؟ باید اینرا نیز بپذیریم که رسیدن به محدوده ای تا این حد دور نیز نیاز به کشف واختراعات بسیاری دارد که سالها بطول خواهد انجامید واینگونه دانش ها نیز توسط شایستگان دنیائی انجام میشود که تاکنون قار بوده اند بسیاری از موارد مجهول زندگی را برما روشن کرده ودلیل ودلایل وعلت ومعلولی بر آن ارائه داده ودرعین حال آگاهی وآشنائی بسیاری از محدوده ی کاری خود چه در باب آفرینش چه در باب موجودات زنده را بما بدهند, که علم امروز را درحد کمال فعلی برای ما ساخته باشد وساخته است . بااین وصف که شاید هزار سال دیگر, نوشته های امروز من بسیار احمقانه بنظر بیاید که نوشته ام که به آخرین نقطه های کهکشانی وبه عمق فضا راه نیافته ایم ومردمان آینده در زمان خود, دیگرطرح چنین موضوعی , برایشان شوخی خنده آوری باشد وبراحتی تاکسی های فضائی را گرفته به سیاره زمین دوم برای تعطیلات به مسافرت بروند. که چنین چیزی ناممکن نیست چرا که وقتی از قّوه تخیل درکتاب کودکی, کاشفی چیزی میسازد که آن تخیل ورویا را به حقیقت میرساند ,از کجا معلوم آیندگان به آن درجه از علم نرسیده باشند که دیگر از فضا ویونیورس وطبیعت زمین ودریا واقیانوس وکهکشان وزمین وفضا هیچ چیزی بر بشر پوشیده نمانده باشد وقدرت عقل ودانش انسانی بدرجه ای از کمال برسد که پس از آن دیگر بسیار کشفهای امروز پیش وپاافتاده نیز ,بنظر بیاید ,کمااینکه بسیارند بسیاری از اختراعات گذشته که با بّه سازی و تنوع های زمانی به درجه ای رسیده اند که یا از رُده تولید خارج شده ,نیازی دردنیای فعلی بر آنها نیست یا اینکه انقدر پیشرفته شده است ,که شکل اولیه ی ساخته شده ی آن حتی احمقانه نیز بنظر میرسد که روزی کسی مثلا ازچاقوئی تراشیده شده از سنگ برای شکار استفاده میکرد ولی امروز این سر کرّه زمین می ایستند واز آسمان واز طریق ساتالایتهای فضائی با لیزرهای قوی درآن سر دنیا شلیک کرده وفلانی را به قتل میرساند وشکار آدمی بیش از شکار حیوانات برای رفع نیاز بشری جالب وهیجان انگیز شده است ودراین میان نیاز انسانی مطرح نیست قدرت وخودنمائی صلاح های جنگیست که برای پز دادن بهم بکار برده میشود تاابگویند ببین تو داری با تیر کمون هنوز به گنجیشکای بدبخت سنگ میزنی وقتی من لیزری ,از آسمون جدوآباد فلانی راهم میتوانم به باد فنا بدهم اونم چی با تکان دادن سرانگشتی بروی یک شاستی که روی آن نوشته شده است «شلیک»!


ولی بازهستند چیزهائی که هرچه کنیم قدرت نزدیکی به آن را نخواهیم داشت مانند خورشید که نزدیکی به آن غیر ممکن است وشاید روزگاری نیز بیاید که چیز دیگری کشف شود که نزدیک شدن به خورشید وبرداشتن کمی اکسیژن وهلیم وهیدروژن ودیگر گازهائی که در روشن بودن این آتش گرد ومدور موثر بوده است امکان پذیر گردد تا کاشفان دنیا باین نکته نیز دستیابی پیدا کرده ودانش آن را بیابند که چگونه این آتش مدور اینهمه سال و با چه نیروئی و یا تا چه مدتی از چه زمانی و.... وجود داشته, دارد ,خواهد داشت. وعلم بیشتری بر خورشید وقدرت نزدیکی بر آن بیابند.اما بهر شکل امروز که تمامی این دانستهای لازم ومملزوم برای ما کامل نیست باز برمیگردیم به جمله ی ذکر شده وآن اینکه« آنچه را که قادر به تغییر آن نیستم به همانگونه که هست بپذیرم وبی جهت با مخالفت با آن یا غصه خوردن بیهوده یا ناامید ساختن خود زندگی را برخود ودیگران تلخ نکنم» .


ولی درهر شکل بااین دعا:


«خداوندا به من این قدرت را بده که هر آنچه را که قابل تغییر است تغییر دهم و دانش این را نیز بر من عطا بفرما که آنچه را ,که قادر به تغییر آن نیستم ,همانگونه که هست بپذیرم. »


درواقع به بشر چیزهای مهمی گفته شده است که باید بدانها توجه داشت ,ازجمله این نیز بما درهمین دعا گفته میشود که در زمانهائی از زندگی ,که اتفاقات ناگواری در زندگی ما رخ میدهد وقادر نیستیم برای جبران آن کاری انجام دهیم ,می بایست بر غم آن چیره شده وآن را بپذیریم. مانند اینکه شخصی خدای ناکرده عزیزی یا فرزند دلبند خود را از ست بدهد ,اما همچنان دراندوه از داشتن او زندگی خویش را به گریستن وبیاد اوغصه خوردنی سپری کند یا در جایگاه مادی قضیه شخصی تمامی دارائی خود را,از کف داده وسالها زحمتش به یک شب بربادرفته و ورشکسته شده است وبا موقعیت فعلی یا دیگر بیش ازاین مبلغی در زندگی او وجود ندارد که قدرت این را داشته باشد که استارت وشروع دوباره زندگی را زده از نو به بازسازی از دست رفته ها بپردازد یا دیگر توان جسمی وبدنی او چنین قدرتی را براو برجا نگذاشته است وعمری براو گذشته است وبرای دوباره ساختن همه انچه سالها زحمت آنرا کشیده است دیگر توان بدنی وذهنی رابر او برجای نگذاشته است . هرچند که من معتقدم انسان تا اخرین لحظه ی زندگی تا زمانی که فکر او قادر به فکر کردن است وعقل او سالم است میتواند بدن خودرا نیز با شرایط فعلی به گونه ای دیگر وقف داده از راه دیگری زندگی را بیآزماید که شادی این دگر اندیشی واین راه نوین وتازه در زندگی او ,شادیهای دیگری را فراهم آورد که اورا بیشتر از سابق به زندگی علاقمند ساخته ویا باعث شادی وخوشبختی او شود وحال اگر شخصی هست که با ورشکستگی واز کف دادن های مادی ومعنوی به منطقه ای از احساس میرسد که دیگر تاب توان ویارای مقاومت آنرا ندارد ,(دراصل شکست خویش را بدرستی« نپذیرفته است»). ما همانگونه که می بایست برنده خوبی باشیم, می بایست در «شکست» نیز «بازنده ی خوبی» باشیم وبپذیریم که همیشه انسان نمیتواند درهمه چیز وهمه راه موفق صددر صد باشد وگاه باید پلکانی پائین تر از کمال آن چیز بایستد یا اصلا از رفتن بسوی آن منصرف شده وراه دیگری را بیآزماید واینکه بارها وبارها دیده ایم که تاجران وثروتمندان بزرگ دنیا بعلت ورشکستگی خودکشی کرده وجان باخته اند که این نماینده روح ضعیف انسانی ست. از نظر من کسی که مال باخته وفرزند باخته میگردد ,گرچه چیز کمی نیست واندوه ودرد آن تا آخرین لحظه ی عمر برای مادر وپدروکسانی که عزیزی و دلبندی را زکف داده اند خواهد ماند ,اما خداوند نیز جان هرکسی را که باو بخشیده خود نیز مدت وطول عمر او را نیز تعیین میکند واگر صلاح ومشیعت زندگی از دیدگاه خدا بر آن بوده که فرزندی از کف رود می بایست باین فکر کردکه اگر او زنده میماند اما در زندگی بدرد وبیماری بدی دچار میشد آیا راضی بودیم که هرروزه وهمه روزه شاهد زجر فرزنده خود باشیم اما به خودخواهی اینکه دلمان نشکند که مبادا او را ازدست بدهیم همچنان از خداوند بخواهیم او با همین درد وزجر زنده بماند ودرجائی که این اوست که درد میکشد مادر یا پدر همچنان خواهان باشند که فقط زنده باشد که هیچ مادر وپدری طاقت رنج وزجر فرزند خود را نخواهد آورد وشاید پیش از اینکه او دنیا را ترک گوید خود از غم او دنیا برود. پس هرچه مربوط به تقدیر مرگ وزندگیست , از کف منو شما خارج است وکاری نیز جز پذیرش آن عاقلانه ومنطقی نیست .چراکه در جائی تلاش ما با حکم قانون خداوندی مغایر است ونمی بایست با تلاش بیهوده وجنگ با مقدراّتی که بدین شکل بر زندگی آدمی از سوی خداوند تعیین گردیده جنگید وستیز کرد ونیروی خود را به بیهوده در بیراهه ای بی نتیجه از بین بردوبرای انکس که مال از کف میدهد نیز دنیا به آخر نرسیده است !اما شرم از زندان وخواری ست که اورا به سوی خودکشی میکشاند. و من همواره در فکر خود ,خودکشی را »حماقت انسانی» دانسته ام در زمانی که بسیاری میگویند : شجاعت وشهامت کشتن خود را ندارم, ولی اگر داشتم یکروز در این دنیا نمی ماندم !! من حقیقتا معتقدم که اگر کسی تااینحد ضعیف النفس است که با از کف دادن عشقی ویا خدای ناکرده فرزندی یااز کف دادن ثروت ومالی یا حتی تمام زندگی خود بدانگونه که مجبور به شروع کردن از صفر باشد و ازسر نومیدی خود را باخته و رو به سوی مرگ میشتابد, چه در دیدگاه خداوند چه در مقابل عقل سلیم آدمیان نه تنها شجاع ویا با شهامت یا از خود گذشته نیست ,که جز یک ترسوی ضعیف النفس وبی اراده و بدون ایمانی که به خداوند خویش بدرستی ایمان ندارد , بیش نیست که حماقت خودکشی کردن را شهامت خود میداند! چراکه معتقدم که شهامت در زیستن ای ست وتاب آوردن و تلاش برای ساختن وبازسازی آنچه زکف رفته واگر آنچه زکف داده ایم جبران پذیر نیست ,قبول واقعیت وادامه ی زندگی وساختن با مقّدرات و ساختاردوباره ی زندگی وهمگام شدن وبهزیستی درست ومثبت درخود وزندگی ودنیائی که در آن سر میکنیم .واگر خداوند از کف دادن چیزی را چه مادی چه معنوی بر بنده خود مقدر میکند, باید دانست که دراین مرحله از زندگی نیز خداوند از سوئی درحکم الهی به امتحان خداوندی خود بر روی بشری نشسته است .


شاید بپرسید خداوند رحمان والرحیم چگونه بر زجر وشکستن دل پدرو مادری رضا میشود که خداوند بر هیچ بنده ای غمی را رضا نیست وهرگز از اشک بنده خود شاد نمیشود که اگر چنین بود درگاه خود را برای دعاهای آدمی باز نمی گذاشت تا بااو درد دل بازبگوئیم وازاو مدد بجوئیم وزمانی که رفتن وماندن فردی را مقّدر میکند بی تردید, درماندن آن شخص برای خود او ,دراین دنیا ,مصلحتی نیست ورفتن ورهائی روح اوست, از دنیائی که شاید اگر درآن میماند, هرروزه زندگیش به درد وزجر واندوه وغمی هولناک وبسیار بد وغیر قابل تحمل میگذشت ,که نه خود او تاب آنرا داشت نه اطرافیان او . با این حساب برآنچه خداوند بر ما تعیین میکند زمانی که پای مرگ وزندگی درمیان است واو قادر مطلق, بهترین راه عقلانی آدمی ,پذیرش آن چیزی ست که خداوند با بزرگی ودانش ونیروی خود بر آدمی مصلحت دانسته است وبدون شک هرگز بی دلیل نبوده ونیست



*ـ شایستگان بردبارند و امیدوار . ارد بزرگ


اگر دقت کرده باشید درطول فرگردهای اندیشمند بزرگ عزیزمان ارد بزرگ من همواره تلاش داشته ام زمانی که او به بررسی وبازگوئی انواع انسانها دست زده است ودر میان نسل جوان ایران وجهان محبوبیتی را کسب نموده وایده ها وعقاید وتفکر او الگوی جامعه ونسل جوان شده است من نیز مداوم اینرا گفته باشم که: تمامی بزرگان عالم در هر اسمی که هستند شایسته یا سرآمد یا اندیشمند یا پیران یا..... («یکی ازاینهمه میتوانی تو باشی »*)!.آری میتوانی تو باشی که درتصور خود دراین اندیشه ای که اینان ازما بهترانند ودراصل اینان خواسته اند ازما بهتر باشد وشایسته تر!. پس چه فرقی میان منو تو با شایستگان وجود دارد که هیچ چیز نیست ,مگر, همین تفکر که او خود را به مقام شایسته بودن میرساند ومن به تعریف او مینشینم وتو به خواندن او میپردازی, در زمانی که او همچنان شایستهوماندگار وجاوید باقی خواهد بود اگر هست همچنان در تلاش است اگر دیگر نیست جاودانه ی تاریخ است .ومنو شمااما هرچقدرهم در زندگی خود انسانهائی بسیار خوب ودرستی باشیم ,باز در محدوده ی زندگی خود با همه تلاشهای مثبت ومنفی تنها در یادکسانی باقی خواهیم ماند که از نزدیکان واطرافیان منو شما بوده اند ونهایت اینکه که چهارتا انطرفتر از کوچه وخیابان ما اثری داشته باشیم که از آنسو هم دوسه نفری نام مارا پس ازما بر زبان بیاورد که :آدم خوبی بود روحش شاد ودرآرامش باد.!شما را نمیدانم من باین راضی نیستم که من ,خود, بیش ازاین ازخود ,طلب میکنم وبیش ازاین ازخود انتظار دارم وامید دارم که در زندگی خود تا آنجا که برمن مقدور استدر زندگی راههای آنرا نیز بیابم که بیشتر در زندگی خود پیش رفته , جلو افتاده وبه خودسازی خود تا آن منطقه از بودن برسم که خود را دراین بودن شایسته ی بودن بدانم.



ــــــــ چه بما میگذرد ؟!ـــــــــــ


چه بما میگذرد؟! جز همان ابهامی که بدلهای همهو « شاعر» دهر ...


روز و شب واژه گفتن داده ست... ؟!


چه بما میگذرد...


جز همان نقش توّهم هائی که به قلب منو تو...


قلم سبزی داد ,تا چه بد یا که چه خوب...« حرف گفتن باشیم»!.


_____ ف.شیدا شنبه 21اردیبهشت 1387______


ودراین لازم به ذکر اسن که بدانیم میان شایستگان مردمانی هستند در سطح بالائی بینائی ودانش, دانشی که شاید وقتی در پای صحبت آنان می نشینیم قادر به درک بسیاری از دانسته ها ودیدگاهها وافکار او نباشیم واین از این جهت است که انسان شایسته درمقام بالائی از انسانیت ودانش ایستاده است و در مرحله ای, که او را به پیامبری ,در میان مردم نزدیک میکند ودانش فکری وعلمی او در سطحی ست که بسیاری میتوانند اورا الگوی زندگی خود قرار دهند. دربسیاری از فرگردها نیز عنوان کردم که انسان دانا واندیشمند وشایسته ودانشمند وفیلسوف وعالمان دیگر دنیا......همه وهمه دنیا را ازدیدگاه وسیع تری میبینند ودر نهاد ودرون وفکر ایشان, زندگی وطبیعت وخلقت وآفرینش وانسان وموجودات زنده ,شکل دیگری دارند شکلی ارزشمند تر از آنکه به تصور انسانی عادی وعامی قابل درک باشد وبتواند علت آنرادریابد.شایستگان از جمله تمامی افرادی هستند که ارد بزرگ از یک یک آنان در طول فرگرد آرمان نامه به نامهای مختلف سخن گفته است ودرک چینین افرادی که البته نه فضائی هستند ونه درشکل وظاهری متفاوت ,آنقدر برای بسیاری از مردمان در سطح جهان دشوار است که گاه ترجیح میدهند بر گفته های او بدون درک واقعی تنها, سری تکان داده وبی آنکه ماهیت واقعی افکار وذهن واندیشه ی او را دریافته باشند, باین اکتفا کنند که بگویند : ایشان آدم بزرگیست ودر میان ما از افرادیست که باید اورا به حرمتی بیشتر وارزشی بالاتر بشناسیم. درجائی که درک گاه یکی دوسخن این بزرگان شایسته , میتوانست دگرگونی زندگی بسیاری ,دردنیا وعالم باشد واو نیز میگوید دقیقا همانگونه وبدآنگونه که توان گفتن آنرا دارد , اما متاسفانه اینکه چقدر درک وفهمیده میشود, در کل جهان آشکار است, که بسیارند که ,بسیار چیزها را در کنار دارند و نمیبینند و نمیخوانند و نمی فهمند ونمیخواهند که یاد بگیرند, بخوانند, بفهمند ورشد کنند. که در جایگاه زندگی آنان همینقدر که نانی فراهم است وخنده ای برلب دیگر زندگی روبراه است وباید گفت خدارا شکر. که خداوند این شکرانه را نیز خواهد دید این سپاس را نیزدر نظر خواهد داشت اما یقین بدانید سری تکان داده وخواهد گفت :

(« بشر! ای بهترین مخلوق من ! ای اشرف مخلوقات من افسوس که تو, نمیدانی که من ترا برای بیش ازاینها آفریده ام ,خیلی ,خیلی ,خیلی بیشتر ازاین ها ,که هستی, یا شده ای!در زندگی تلاش کن شایسته باشی چرا که شایسته آفریده شده ای»)


¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

*‌ـ شایستگان بالندگی و رشد خود را در نابودی چهره دیگران نمی بینند. ارد بزرگ

* - شایستگان با گذشت هستند و بخشنده . ارد بزرگ

*- شایستگان چهره ایی گشاده دارند ، نگاهی مهربان ، دستی نوازشگر و نوایی پندآموز . ارد بزرگ

● _ پایان فرگرد شایستگان _●

_______ _● به قلم : فرزانه شیدا _● _______




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *شایستگان*


نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار