بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هیچ*


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ _●

●_ فرگرد هیچ _●

_______ «حافظ» _______

ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد

دل رمیدهی ماراانیس ومونس شد

نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت

بغمزه مسئله آموز صد مدرّس شد

ببیوی اودل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد

بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن , که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست وجام اسکندر

بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طرب سرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی جیار منش مهندس شد

لب از ترشح مّی پاک کن برای خدا

که خاطرم به هزاران گنه مُوّسس شد

کرشمه ی تو شرابی بعاشقان پیمود

که علم بیخبر افتاد و عقل بی حس شد

چوزر عزیز وجودست نظم , من, آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که «حافظ» از این راه رفت ومفلس شد.

________*«حافظ» _________

در اندیشه ها ی آدمی همواره میان همه چیز وهیچ /هستی ونیستی /بودن یا نبودن.. وبسیاری از چیزها که یکدیگر را نفی میکنند , آدمی در سرگردانی اندیشه های خود درجستجوی جوابهای فلسفی ومنطقی وعقلانی وقابل قبولی میگردد که توسط آن قادر باشد در شخصیت خود باورها واندیشه های ثابتی را جای داده بر اساس آن زندگی کند واگرچه همواره نوع عقاید با عقیدهای بهتر ومنطقی تر میتواند دتغیییر شکل داده به شکل دیگری برای ما معنا پیدا کنداما هرآنچه وهرچیزی که در زندگی ما , معنائی را بخود گرفته است با کلمه و واژه ی« هیچ» در بسیاری مواقع به نیستی وانهدام ودور ریخته شدن میرسد اگرچه اگر انسان مثبت نگری باشیم که حتی با کلمه یهیچ هم میتوانیم جملاتی پند آموز وعمیق وزیبا بسازریم که یا گویای مهر ومحبتی باشد وکلام دل انگیزی یا منطقی را جلا دهد که توسط آن به انسان پند واندرز ویا حتی امیدی را بدهد برای مثال ما میتوانیم بنویسیم :

(«هیچ چیز ماندنی نیست »)= در رابطه بااین جمله نیز میتوانیم برداشتهای متفاوتی داشته باشیم از جمله اینکه فانی بودن دنیای انسانی را بپذیریم واینکه انسان تاابد با جسم خود دراین دنیا باقی نمی ماند .اما همین جمله در باب دنیا دیگر معنا ندارد دنیا همیشه هست وبااینکه دراین دنیا نیز بسیاری چیزها از بین میروند یا دوباره باز سازی میشوند یا دوباره رشد میکنند اما درباب دنیا میتوان گفت دردنیا هیچ چیز ماندنی نیست اما رشد ودوباره زندگی کردن بر همه چیز جز انسان وحیوانات وپرندگان وحشرات ودیگر نمونه هائی چون این.... همچنان دایره ی دوار سرنوشت وچرخه ی طبیعی خود را طی میکند وبه همین شکل گذری ست برعمر ما وروزتولدی دیگر و دیگر....مرگ احساسها و محبتها وعشق ها.....دنیائی در گذر مداوم استوار برچرخه ی طبیعت و زندگی ...

______ خاموشی شمع ______

یه سکوت و یه صدا , یه عبور ناگزیر لحظه ها

توی تقویم جدید... خط کشیدن روی اون شماره ها

توی خلوت و سکوت ,گذری از همه خاطره ها

و تو قانون زمین,گذر سالی و عمری بیصدا

فوتی کوتاه وبلــند,واسه خاموشی شمعی روی کیک

و دلی غرق سوال,«فوت خاموشی یک شمع « چرا ؟!

دل که میسوزد و میسوزد باز , همچو شمعی به نهانخانه عشق

دیده همواره به شب در پی نور, زندگی در پی خورشید, به فردا, دلشاد

شاید این عشق دگر رفته ز یاد,شاید این عشق دگر رفته زیاد!!!

کاش اما دل ما ,روشن از« شمع »محبت باشد

فوت خاموشی یک شمع چرا ؟... آه خاموشی یک عشق چرا ؟!

____ فرزانه شیدا ______

اما هیچ بودن وهیچ شدن هیچ ماندن وبر هیچ پایه ای نهادن چیزیست که میتوان گفت تنها از انسانی ساخته اسنت که خود را نیز هیچ میداند وبس در نتیجه در حال او نیز فرقی نمیکند دنیا باشد یا نباشد , تغییر کند یا ثابت باشد, رشد کند یا در نیمه راه رشد برای همیشه متوقف شود وبدون شک انسانی که دنیای او با چنین افکاری آلوده به ناامیدی وبی تفاوتی شده باشد در نهاد ودرون خود نیز بسوی هیچ راهی میگردد وبه هیچ نیز میرسد چراکه در گامهای خود هیچگاه نخواسته است چیزی جز آنچه باور دارد را تجربه کند دنیای چنین فرد ی دنیائی مملو از سیاهی هاست ونهاد وسرشت چنین آدمی هرگز در دیگری کششی را برای شناخت وآشنائی بااو ایجاد نمیکند .درواقع اینکه میگویند یک غمکین جمعی را غمگین میکند حقیقتی راستین است که هرچقدر هم دراین جمع نفر دوم خندان ومثبتی باشد که تلاش کند این حضور مایوس وغمگین وکسل کننده را در احساس جمعی حاضرین محو کند اما همانگونه که خنده مسریست وبر سرایت داشتن خنده اعتقاد ویقین حاصل گشته است درغمگین بودن نیز حالت سرایتی خود را داراست شما هرچقدر هم انسان مثبتی باشی وقتر ببینی هرچه میکنی هرچه میگوئی در حال چنین فردی موثر نیست اگر خود برای خود غمگین نشوی برای او خواهی شد واحساس تاسفی که در دل برای او خواهی داشت نیز خود نمونه وشکلی دیگر ازغم است که او بتو منتقل میکند ومعمولا افرادی که بسیار خود را غمشان میدهند ومدام آیه ی یاس هستند ومدام از زندگی در شکایتند معمولاانسانهائی هستند که چون خود رضایتی از زندگی ندارند توان دیدن خنده ی دیگران را نیز ندارند ازاینرو درجمعی نیز اگر حاضر شوند چون خود را شاد نمیبینند وچون نمیتوانند همپای دیگران شادی کنند گاه ناخود آگاه وگاهی نیز با آگاهی کامل جمع را با سخن ها وافکار یاس الوده وغم الوده خود بسوئی سوق میدهند که فضامملو از جوری تاثر انگیز شده ودیگران حتی اگر مایل نباشند شنونده چنین گفتگو هائی در جمعی باشند وترجیح بدهند شبی بهتر را داشته باشند به احترام او وسکوت وگوش کردن دیگران باین شخث,ساکت میمانند وشخص به نتیجه ی مثبت خود که جلب توجه کل حاضرین بخود وغمهای خود ایست میرسد. اما چنین فردی هم به شکلی نیازمند این است که مورد توجه بیشتری قرار گیرد واین عمل او نوعی نشان دهنهدی نیاز اوست به اینکه به او گوش دهند و.اورا درک کنند ویااو هم احساس شوند وهم از سوئی انسانی با روحی بیمار است که می بایست بجای تنها وتنها شنیدن هزارباره ی او از گله ها وشکایتهای مداوم اورا بهمتخصصی بسپاریم که میداند ازکدامین راه وارد شود که بااو بهنتیجه برسد چونمنوشما هر راه حل ودلداری وهرچه راهم کهبااو بگوئیم برای اوهر شکلی از چاره راهها راهم برشمریم بدون تردید بی نتیجه خواهد بود چراکهبنوعی او باین کار عادت کرده است که مدام ناله ی غم سرداده ومدام برای دیگرزان مرثیهی من بدبختم ودرناچاری مانده ام را سردهد چیزی که وقتتی به تکرار درزندگی دیگران اینگونه مرثیه خوانی ها اد امه وادامهخ پیداکند ودرتکرار مداوم باشد بی شک تولید روحی ضعیف ودلی ناامید وافسرده بر فرد ثالث وافراد دیگر نیز خواهد داشت. وچنین فردی را نیز شاید یک یا دوبار دیگر حتی مردم ودوستان به دوره ای دسته جمعی خود دعوت کنند اما باگذر چندزمانی وقتی اینگونه ناله کردنها واشک دراوردن های جمعی ادامه پیدا کند دیگر هرگز کسی دیگر حاضر نیست که در گردهمآئی های خود با دیگران که میتواند روز وشب وساعاتی شاد وخوب را به همراه داشته باشد با چنین فردی آن را شریک شده و به مرور از دعوت او به مجالس دست کشیده میشود وحتی اگر دیگران بدانند درمجلس فلانی این شخص نیز حضور دارد وقرار است بار مرثیه خوانی اورا شاهد باشند وشبی تنها به دلداری این یکنفر بگذرانند بدون اینکه هربار بحث را عوش هم میکننداواز شکل سخنها باز مسئلهرا بدرد وغم ومشکل خود باز میگرداند ومهلت نمیدهد نتادیگران کمی هم ازخود بگویند آنگاه اورا درکل از محدودهی رفت وآمد وخانه ومهمانی های خود وحتی دیگران حذف میکنند واو باز به همان دنیائی بازخواهد گشت که مدام از آن صحبت میکند:غم , تنهائی , درک نشدن وبدبختی واینکه یادتان نرود من بدبختم ودردینا غم عالم مال من است وبااین مرثیه ها هرکه هرچقدر هم تاب وتوان بیاورد سرانجام سعی میکند از یک فرسخی خانه ی این شخص هم رد نشود وحتی ب هجائی نرود که باز شاهد اینگونه مراسم غم آلود او وناله زدنهای او باشد وقصه ی صدباره اینرا بشنود که دنیا جای بدی ست وآدمها از دنیا نیز بدترنداو در زندگی بسیار بد آورده است ومیتوانست چینی وچنان باشد دنیابااو نبود ونیست وهمه چیز ضد اوست وخبر نداری که فلانی بامن چنین کرد ئدیگری مرا درک نکرد وآن یکی بمن پشت پازد وخبر نداری به بستر بیماری افتادم وقتی که فلان مورد در زندگی من پیش آمد وهیچکس هم بیاد من نبود سری بمن بزند و......با چنین شکلی از شکایات وناله فرد هرچقدرهم انسان مهربان وزحمت کشی در زندگی خود باشد اما بازباید مطمئن بود که هرگاه در انسانی تا این حد امواجی منفی قوی ومانا وتکراریست حال درهر زمینه ای ودر کل هرچیزی که در انسانی بیش از حد مجاز باشد که دنیای او. واطرافیان اورا تحت تاثیر خود قرار میدهد آنگاه چنین فردی نیاز مبرم به روانشناس دارد تا دکتر روانشناس بتوانداز راه درست , دیدگاه های این شخص را تغییر داده وبه باز سازی روحی و روانی وتفکری او بپردازد .این چیزی مشخص است که وجود چنین فردی نه تنها صدمه ای برخود اوخواهد بود ,بلکه صدماتی نیز به اطرافیان وجامعه ی او نیز وارد خواهد ساخت چراکه انسان عادی ومعمولی قادر نیست درزمانی بیش از حد معمولی وقانونی بدن خود در شرایط اندوه وغنم سرکند بی آنگکه خود غمگین واندوه زده وافسرده گردد به محدودهی زندانها اگر نگاه کنید تعداد افرادی که افسرده اند بسیار بیشتر از دیگر مکان هاست چراکه زندانیها درمحدودهی بسته ی زندان جز دیدن یکدیگر راه دیگری به بیرون وفضای باز تر با ادمیان بیشتر یا حتی تفکرز های بهتر ندارند ولی هم اوکه قرار است یک ماهی در زندان بماند باانکهن یک تا چندسال در زندان بوده ویاباید بماند در مجاورت کسی که برای تمام عمر قرار است انجا باشد یا اصلا محکوم به مرگ است فضا فضای غم است وبین این احساسات این افراد مختلف در شرایط مختلف یک چیز مشترک است این افرراد هم برای خود همئ برای ان دیگری هم از زندانی وبستهبودن خود در محیطی محدود هم از غم اینکه فضای شادی درمحدوده یاو پیدا نمیشد «دچارافسردگی های مزمن روحی » میشونمد وبسیارند کسانی درشرایط این افراد که پس از آزادی از زندان نیز قادر نیستند به حال اولیه باز گردند وهمیشه غمگینند فرد ازادی هم که خود را درقفس و زندان اندیشه ی خود باغمها ومشکلات به حبس روحی فرستاده است شرایط آنقدر ها هم متفاوت با زندگی واقهی نیست چراکه روحی که اسارنت وغم را بامور دارد زندانی وازادش هردو در اسارت روحی خود فرو رفته اند درواقع اگر میخواهید کسی یا کسانی را چنان وابسته بخود کنید که تا آخر عمر باور کنند که اگر تو نباشی او میمیرد کافیست دنیای پیرامون اورا محدود به خانه ی خود وفضائی کنیم که در آن فقط تو هستی وافکار توواجازه دین وشنیدن اخبار یا حتی فیلمی در تلوزیون را باو نداده و اجموقعیت اینکه از محدوده ی حیاط خانه انطرف تر برود را ،ازاوبگیریم واز رفقتوامد به فضاهای دیگر اورا منع کنیم ودردنیای خارج را براو ببندیم آنگاه هرروز وهررزو غمگین ترین ترانه های زندگی را از سی دی خانه برای او پخش کنیم .وهربار او نیازمند چیزیست برای بدست آورد ن آن اورا درانتظار بگذاریم .مدام بهانه بیاوریم کهدربدر دنبال خرید این چیزی که میخواهد هستیم اما انگار باید بیشتر بگردیم تا معادل همان راباقیمت خوب برایش تهیه کنیم که او خانواده هم ضرر نکند بااین شکل بحدی اورا منتظر بگذاریم ب که وقتی آنرا به کف آورد حتی ذوق کند که شما لطف کرده اید واینرا برای او تهیه کرده اید بی انکه بداند همه جا آنچه اونیز داشت بود اما شمابرای اوتهیه نکردید تا قدر شمارابداند وتوصر کند اگر سشیاست شمانبود وتوجه شما امروز مجبور بودی این چیز را حال شوکولاتی ست یا سیگاری یامواد غذائی ...هرچه که هست بی شما ممکن نبود بتواند پیدا کند.اینکار را باکودکی میشود کرد بدون اینکه هرگز دریابد که بیرون ازخانه آد میان دیگری نیز زندگی میکنند وچنین فجایعی نیز بسیار اتفاق افتاده است که درجامعه ای مردی وپدری , همسریا فرزند خودرا چنان تحت تاثیر رفتار واخلاق بد خود قررار میدهد که او بشدتازاو میترسد وآنگاه دردنیارا بروی او می بندد تا خود تنها کسی باشد که ازاین شخص بتواند استفاده کرده ونیازهای خو.د واورا تهیه سازد وممکن است چینی فردی خود نیز ازجمله افرادی باشد که درواقع خودرا هیچ نمیداند وازترس ازدست دادن محبت ان همسر ان فرزند به چنین کاری دست میزند که قدرت خودرا حفظ کرده بتواند براو وزند گی او حکومت کند.

وحال تصور کنید که در جامعه ای پر باشد از انسانهای نالان وغمناک یا کسانی که خودرا هیچکسی نمیدانند وترس هیسچ ماندن آنان با افسردگی نیز مخلوط گردد وچنیسن جامعه ای یا جامعهای ترسناک وپراز ظلمو ستم وکلاهبرداری وخودکشی ودیگر کشی خواهد شد یا پرازآدمیانی که جزمصرف کننده بودن هیچ ثمره ای در دنیای خود ندارند ونمیتوانند هم انسانهای مفیدی باشند چراکه موعیت اینکه کسی باشند را نه خودبخود داده اند نه اطرافیان وزندگی دراختیار او گذاشته است که کسی باشند وامیدی را داشته باشند که شاید توسط ان به شادیهای کوچک کمکم راه شادبودن در محدودهی بزرگتری را بیاموزد وپیدا کند درجائی که محیط مواقع خنده نیست مثلا دریک ختم چگونه انتطازر دارید شخصی در آن میان برخاسته وقهقهه سردهد وبعد هم تقاضای رقص باباکرم را از صاحب مجلس داشتهباشد این دقیقا همان فضای فکری آن شخص است اودرعزای نداشتههخا و.ناامیدیهای خود حتی درعزای زندهبود ن خود نشسته استوتوقع ندارد شما باو بخندید یاشماشاد باشید یا شما باشادبودن بتوانید اوراکنار زده وزندگی بهتری برای خود د اشته باشیدو آنوقت است که دنیا هرچقدر سبز کم کم در نگاه شما نیز خاکستری وسپس تیره تر وسرانجام سیاه خواهد شد ومروز زمان دیدگاه شما را که استارت وشروع بدبینی را آغاز کرده است کم کم وبه مرور به همان جایگاهی میرسد که ازاین شخص در زندگی دریافت کرده اید .چراکه انسان نمیتواند درهمه وقت وهمه زمان مثبت مطلق وکامل باشد وهستند بسیاری از چیزها که براساس موقعیتها می بایست منفی بودن شکل آنرا پذیرفته و قبول کنیم .وبرای مثال تاریکی شب را یکی زیبا میداند وبا ستاره وماه وحتی ابر وباران وبرف آن بسیار خود را خوش ودر ارامش روحی در سکوتی دلپذیر می بیند اما دیگری بعلت همان درون آزرده وغمناک آنرا سیاهی دنیا می بیند که امدن خورشی هم برآن چندان تغییر شایانی در دیدگاه او نخواهد داشت وباز باخود میاندیشد این نور هم پنهان کننده تاریکی ها وزشتی های زندگیست براین مطلب که شب درحقیقت سیاه است نمیتوانیم حرفی بزنیم اما شبهای برفی نه تنها سیاه نیست بلکه در سپیدی برف ودرنور چراغها ودر میان حالت گذر باد وگذر رهگذری که جای پای او سفید وزیبا بر صحنه ی خیابان وکوچه میماند در نگاه فردی منفی , هزار معنی تلخ دیگر را تداعی میکند ازجمله اینکه کسی درتنهائی شب دراین هوای برفی وسرد ازاین کوچه به غریبی گذشت درهمان زمان که فرد مثبت به شوقی آن برف ان بارش وباد وان جای پا را به زیبائی نگاه میکند وشاید بخود بگوید در این شب برفی زیبا کسی دارد ازاین برف درخیابان لذت میبرد وزیر آن راه میرود داشتن یا نداشتن چتر مهم نیست مهم این است که هوا برفیست اودرخیابان است وحال که هست از کجا معلوم از ان لذت نمیبرد من خود اینگونه هستم در هرکجا هرزمان باشم به بهترین شکل ازآن بهره میگیرم به زیباتری شکل آنرا برای خود معنا میکنم به احساسی زیبا انرا برای خود تعبیر میکنم شاید بر اساس درد پائی ودردی در بدن برایم مقدور نشود هفته ای را ازخانه خارج شوم ولی هرروز صبح که دراین روزها بر خاسته دوری درخانه ی خود زده ام در انجام یکایک کارهای خانه ام حتی با حضور ووجود درد در بدن باخود این تصضویر فکری این فکر ذهنی را داشته ام که براتی مثال اگر در آشپرخانه باشد با خود بگویم که من وقتی اینکار را انجام دهم وبه تمام کنم آشپزخانه مثل گل برق میزند وهمه چیز زیبا ومرتب میشد وازا« ریخت وپاش شب دیگر خبری نیست .وقتی به جمع کردن رختخواب میپردازم باخود میگویم همینکه تخت درسنت شد وروکش آن صاف ومرتب بروی آن کشیده شد پرده ها را باز میکنم ومیگذارم نور بداخل بیاید کمی هوا ی تازه را از پنجره بداخل خانه میاورم انوقت خانه از آن هوای دم کرده ی شبی پراز تنفس بدون گذر باد وهوای تازه بیرون آمده وهوای تازه بداخل می اید وگلدانهای خانه ام نیز نفس میکشند ومیدانم بسیاری صبح با کسالت ازخواب بیدارشده اولین چیزی که میگویند این است : اَه باز صبح شد یه عالم کار,روسرم ریخته تازه باید بیرونم برم.

هیچوقت چنین شروعی شروع خوبی نیست که چه با تنی سالم این را گفته با استقبال روز برویم چه سرماخورده باشیم ویا بدلیل ودلایلی در بدن خود احساس سلامت کامل نکنیم وآنگاه روز ما روبه نیستی خواهد رفت از هیچ به هیچ خواهیم رسید چراکه در نظر داریم باهمان یک جمله دقیقا به تکرار همان کارهائی بپردازیم که دیروز هم همان را کردیم ودست وروئی شستیم وصبحانه ای خوردیم وخانه ای تمیز کردیم وراهی کار شدیم

اما اگر با بیداری چشم, بیداری دل ونگاه را هم ببخشیم« هیچ »میتواند «همه چیز» باشد وبی اینکه کمترین تغییری در شکل روز ما صورت گرفته باشد وبرنامه دقیقا همان برنامه ی دیروز باشد اگر بااین دیدگاه برخیزیم که باخود بگوئیم امروز روز جدیدی ست ومنمیخواهم شکل کار کردنم بتا گوش دادن با رادیو باشد برخلاف همیشه که سکوت را دوست داشتم با صدای رادیو صبحانه بخورم یا پنجره ها رو بادوبوران هم بود باز میکنم شاید یکم عوض شدن هوای خونه, تنفس از یه هوای صحبگاهیبتونه روحیه ی بهتری بهم بده که همه اون کارا رو با احساس بهتری انجام بدم .اگر ج داریم که درکنار همه ی روزمرگی کارها چیزی بان بیافزائیم چرا به « هیچ» تن در دهیم؟؟ وبه یکنواختی چرا اگر فرزندی داریم امروز پیش از رفتن زودتر حرکت نکنیم وبااینکه او نیازی ندارد که تا دم مدرسه او کسی بااو برود امروز را تا دم مدرسه بااو برویم وبعد بدنبال کارخود برویم یا اگر باید درخانه روز را طی کنیم چرا بجای اینکه همیشه همان روتختی همیشگی را روی تخت بگذاریم از یک پارچه وحتی ملافهی سفید ساده ای جایگزین آن استفاده نکنیم .تصور میکند عید وتروتمیزی وجابجای خانه وتعویض پرده ونونوار کردن هم لباس خود هم زندگی وچیدن سفره هفت سین برای چیست؟ دقیقا برای همن تغییر دادن شکل روحیه ی خود وخانواده چرا همیشه یکجور ویک شکل باشیم در اروپا تعطیلات بسیاری هست که به مناشسبت آن رنگهای مختلفی را درخانه بکار میبرند وبمانند سفره ی هفت سین سفره های دیگری را بر میز ناهارخوری ورنگهای مخصوصی را برتای زدن پرده استفاده میکند وبرای مکثال کریسمس تمام رو میزی ها پرده ها روتختی ها حتی بشقاب ودستمال سفره کاغذی یا پارچه ای همه به رنگ قرمز وسبز وطلائی ونقره ای تغییر میکند گل مخصوص کرسیسم درخاک بروی میز قرار میگیرد درخت کریسمس گذاشته میشود مجسمه های بابا نوئل وفرشته وغیره در شکلها ودیزاینهای مختلف درهمه گوشه خانه قرار میگیرد شمع های قرمز وسبز بسیاری روشن میشود روی میز غذا جاشمعی هاوی به شکل ستاره یا فرشته یا بابانوئل یا گوزنهای بابا نوئل با شمعی افروخته میشود دیتمال کاغدی یا پارچه ای روی میز با بشقابهائی که رنک قرمز وسبز وطرحی از نماد کریسمس را دارد حال یا دخرت کریسمس برویس آن نقش بسته یا بابانودل با کالسکه وگوزنهایش یا ستاره وفرشته و.... وبدور آن حلقه ای ازهمینگونه دیزاین ها که به شکل زیبائی دستمال را طرح و.دیزاینی داده باشد حتی قاشق چنگالهای مخصوص با رنگها ودیزاین های مربوط به گریسمس همین برنامه در عید پامک با رنگ زرد وجوجه وتخم مرغ که نماد عید پاک است تکرار میشود وبسیاری ازاینگونه مراسم که خانه ومحیط خانه بطور کامل عوض میشود حتی رنگ لباسهای ایندوره نیز هماهنگ با مراسم میشود صرفنظر ازاینکه همین برنامه در خیابانها وفروشگاهها نیز با میسجشسمه جوجه وتخم مرغ وشکلات تخم مرعی وجوجه ای و....رنگهای زرد وتزئینات بسیار تکرار میشود همه ی اینها برای چیست شاید بگوئید خوب دلشان خوش است .چرا دل شما خوش نیست وازکجا میدانید همه ی آنان که هرسال این مراسم را وحتی زحمت چیدمان اینخانه وان مغازه را بخود میدهند دل یا زندگی یا درامد آنان بدتر ازشما نیست اما شما درهوای بهتر هم زندگی میکنید دربیشتر اروپا دراین زمانها دراین مراسم برف وبوران وسرمائی بیداد میکند که بر ای خرید کادو گذشتن از خیابانهای لیز چه با اتومبیل چه با پای خود ایستادن در پشت صفهای طویل دوران کریسمس چه برای مواد غذائی مخص.وص کریسمس وتعطیلات چندین روزه ی پشت هم که مغازه ها بسته است چه برای خرید وپیداکر دن کادو برای هریک هزارنفر درخانه وخانواده وفامیل وهمسایه وگذاشتن گل خشکی گرد با تزئینات قرمز وسبز وتوپهای نقره دوطلائی به درنماد کریسمس وحتی پادری جلوی در که بروی آن نوشته شده کریسمس مبارک خوش آ»دید همه وهمه برای کسی گذاشته شده که شاید وضع مالی یکسانی باتو دارد وشاید نمیتواند مهمانی را دعوت کند یا اصلا کسی را ندارد دعوت کند اما بااینحال همه ی این مراسم را بجا می آورد چراکه میداند این تغییر وتنوع برای خوداو روحیه او شروع بقیه روزهای او لازم وضروریست حتی اگر فردی کاملا تنها در کل دنیا باشد.

_____ خانه ی محزون______

خانه ای تنهاست ..چشم من اما

آشنا با گوشه های خانه محزون

آینه در کنج دیواری

در صدای بیصدائی ها

قصه گویداز جدائی ها

صندلی ها تکیه بر میز کنار خویش

خسته اند از انتظاری گنگ

بس اسیر حسرت یک جنبش کوتاه

ساکت و خاموش

پرده های پر غبار اما

آرزومند صفای نور خورشیدند

وه چه غمگینند

ساعتی..در تیک تاک غصه دار خویش

آن دل بی تاب عاشــــق را

آ ن نگاهشادو خندان را

بر تن آن عقربکهای خوش

دیروز میـجوید

لیک این صبح خوش امـروز

پیک شادی را هنوز ،اندر پس یک راز

بر تن این پرده های شیشه ی خاکی

از نگاه خانهی محزونی...فرو بسته ست

عقربکها نیز

بی خبر از معنی شادان خود هستند

تیک تاک لحظه ی دیدار....

می گشایم پرده را آرام

گوئیا اینک نگاه خانهء محزون

با شگفتی سخت ...حیران است

وه که این خانه بسی در هم پریشان است

آه ای تک خانه ء محزون... با سرشک چشم

میشویم غبار از شیشه ی غمناک

پاک میسازم تن افسره ات از خاک

میزدایم غصه را از این نگاه خاکی غمناک

صندلی ها جابجا گردید

از تب حسرت رها گردید

آه ای گلدان خالی پر کنم امروز

با گل سرخ و به صد گلبرگ

گل عروسی لابلای آن

میخک سرخی میان آن

نرگسی یاسی...با شکوفه های گیلاسی

در تو میریزم خنک آبی

بعد از آن گویا تو سیرابی

آب وجارو میکنم آنگه حیاطم را

آه اینک خانه ام زیبا و خندان است

وه چه شادان است

یار من آخر در این تک خانه مهمان است

آه ای زنگ در خانه...بیصدائی ها دگر مردند

بسکه هر دم سینه و قلب من آزردند

بیصدا بودند لبهای شکایت نیز...

در خموشی های اندوهی

اینک اما لحظه دیدار و گفتار است

...آه آمـــد....

این صدای پای او از پشت دیوار است

زنگ در ...آری صدای زنگ در آمد

میدوم من با شتابی تنــد

التهاب لحظه دیدار

باز شد این درب سنگین ... بار دیگر باز

زندگانی بار دیگر در دل این خانه شد آغاز

او در آمد با کلام ساده لبخند

با سلامی پاک...

آمدی ؟ مـن منتـظر بـودم

خانه هم در انتظارت بود

خوش درا محبوب من کاینجا

در تب دیدار تو عمریست میسوزد

دیرگاهی این دل و این خانه خالی

روز و شب در اتنظاری تلخ

دیده غمگین بدر دوزد

خوب بنگر خانه بی تاب است

چون دل من در هراسی تلخ میسوزد

تا مبادا "اینهمه " رویا و در خواب است

بعد از این اما ... بعد از این اما

بی تو هرگز سر نخواهم کرد

بی تو هرگز سر نخواهم کرد

______فرزانه شیدا________________

و میدانید که زندگی مجردی در اروپا برای پیر وجوان / زن ومرد بسیار عادیست وبدون نیاز بداشتن حتی همسری وخانواده ای برنامه هائی از سوی اداره ومحل کار مثل شام کریسمس با همکاران ویا برنامه چینی باهمان دوست وهمکار در سطحی که وضع مالی اجازه میدهد روز وبرنامه ی مراسم را برای همه به خوشی تبدیل می کند وباز دراینجا هم هستند انسانهای منفی که اینکارها را نکنند وتنهادرخانه بمانند وهیچکش از اطرافیان وآشنایان اوهم با شناختی که ازاو دارند اهمیت ندهند که او دوست دارد تنها باشد یا نه اهمیت بدهند که خوب اوخودش دوست دارد تنها باشد دعوت هم میکنند واو باز تنها درخلوتش مینشیند بی آنکه علت درست وحسابی براین انزوا داشته باشد نه تنی مریض داشته باشد نه اوضاع خراب مالی ودرنهایت هیچ نمیکنند جز درخلوت تنهائی به غم شنستنی بی دلیل که به هیچ کجا هم نمیرسد

درکنار آن هستند آنکه اگر هیچ هیچ هیچ نکنند وهیچ کسی نیز به آنان هیچ اهمیتی ندهد هیچ حاضر نیستند هیچکاری نکنند وهیچ جائی نروند وهیچ بهره ای از این ایام تعطیلات نبرند بلکه با تور گروهی به مسافرت گرمسیری میروند یا نه به تنهائی با بلیط هواپیما واتوبوس وقطاری و رزرو هتلی نه چندان سطح بالا یا با دادن غذا یا حتی بدونن پان راهی سفری یه به اسکی مشوند ودامنه ی کوهها یا به جائی گرم می بینید که برای هیچ شدن همه جور راهی هست برای همه جوره از هیچ چیزی برای خود ساختان همه همه جوره راهی هست این دیگر انتخاب منو شماست کدامین را برگزیده باشیم وچقدر از آن وبه چه شکل از آن بهره ببریم یا زندگی را در آن باخته وبرنده شویم. این دقیقا شرایط ومحیط وفضای روحی وروانی وفکری ماست که ازمنو شما کسی میسازد یا انسانی را به هیچبودنسوق داده درباور او مینشیند که هیچ است وهیچ راهی نیز ندارد وهرچه هست همین است که هست وباور نمیکند که میتواند جزاین باشد اگر فقط به فقط خود او اراده کند واگرهرکسی فقط اگر برای خود اراده کند که کسی باشد وچیزی را تغییر دهد دیگر نیازی بدیگری نیز نخواهد داشت . نیاز ادمیان شاید از روی گذر زندگیدر شکلهائی از زندگی به یکدیگر و به هم باشد اما برای ساختار کل زندگی کافیست هریک از افراد این زندگی خود اراده ای داشته باشد آنگاه همبستگی فکری وانجام دسته جمعی نیز مقدرو میگردد چراکه هریک فرد بخود ایماند ارد که میتواند به خواستهی خودهرچه که هست برسد تعییر خود زندگی روستا شهر ده جامعه حتی کشور خود که به همین شکل بوده است که بسیاری از کش.رها قادر بوده اند بسیار ترقی وپیشرفت کنند چه در زندگی فردی چه در جامعه چه در کشور خود پس از« خود» بخواهیم هیچ نباشیم چراکه ما هریک به تنهائی همه چیزیم وباهم بسیاریم .بسیار بیش ازاین که هستیم. اگر فقط به فقط این« باور» را درخود به خود وبه دنیای خود داشته باشیم .همین کافی ست!.

______حافظ ______

زاهد « خلوت نشین »دوش به میخانه شد

از سر پیمان برفت, باسّر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی , جام وقدح می کشید

باز بیک جرعه ای عاقل وفرزانه شد

شاهد عهد شباب, آمده بودش بخواب

باز به پیرانه سر عاشق ودیوانه شد

مغبچه ای میگذشت , راه زن دین ودل

در پی آن انشا ازهمه بیگانه شد

آتش رخسارگل خرمن بلبل بسوخت

چرهی خندان شمع, آفت پروانه شد

گریه ی شام وسحرشکر که ضایع نشد

قطرهی باران ما, گوهر یکدانه شد

نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری

حلق ی «اوراد» مامجلس افسانه شد

منزل «حافظ» کنون بارگه پادشاست

دلبر دلدار رفت, جان بر جانانه شد.

______* «حافظ»_______

- فریبکار و نیرنگ باز هیچ پایگاهی نخواهد داشت آخرین و ترسناکترین درسی که خواهد آموخت تنهایی ست . ارد بزرگ

-هیچ کدام از ما ، همه چیز را در اختیار نداریم پس به هم نیازمندیم برای برآوردن نیازهایمان باید به ادب میدان دهیم . ارد بزرگ

- هیچ گاه برای آغاز دیر نیست ، همین بس که به خود بگویم این بار کار ناتمام را ، پایان می دهم . ارد بزرگ

- هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند از پویندگی ما جلوگیری کند . ارد بزرگ

-هیچ فرازی در برابر آدم های پاکباخته توان ایستادگی ندارد . ارد بزرگ

__________________________

پایان _● فرگرد هیچ _●

_●به قلم فرزانه شیدا_●




برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *هیچ*



نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار