۱۳۹۴ خرداد ۵, سه‌شنبه

پروین اعتصامی - دیوان اشعار

رهائیت باید، رها کن جهانرا
نگهدار ز آلودگی پاک جانرا
بسر برشو این گنبد آبگون را
بهم بشکن این طبل خالی میانرا
گذشتنگه است این سرای سپنجی
برو باز جو دولت جاودانرا
زهر باد، چون گرد منما بلندی
که پست است همت، بلند آسمانرا
برود اندرون، خانه عاقل نسازد
که ویران کند سیل آن خانمانرا
چه آسان بدامت درافکند گیتی
چه ارزان گرفت از تو عمر گرانرا
ترا پاسبان است چشم تو و من
همی خفته می‌بینم این پاسبانرا
سمند تو زی پرتگاه از چه پوید
ببین تا بدست که دادی عنانرا
ره و رسم بازارگانی چه دانی
تو کز سود نشناختستی زیانرا
یکی کشتی از دانش و عزم باید
چنین بحر پر وحشت بیکرانرا
زمینت چو اژدر بناگه ببلعد
تو باری غنیمت شمار این زمانرا
فروغی ده این دیدهٔ کم ضیا را
توانا کن این خاطر ناتوانرا
تو ای سالیان خفته، بگشای چشمی
تو ای گمشده، بازجو کاروانرا
مفرسای با تیره‌رائی درون را
میالای با ژاژخائی دهانرا
ز خوان جهان هر که را یک نواله
بدادند و آنگه ربودند خوانرا
به بستان جان تا گلی هست، پروین
تو خود باغبانی کن این بوستانرا

پروین اعتصامی - دیوان اشعار

کار مده نفس تبه کار را
در صف گل جا مده این خار را
کشته نکودار که موش هوی
خورده بسی خوشه و خروار را
چرخ و زمین بندهٔ تدبیر تست
بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع
با هنر انباز مکن عار را
ای که شدی تاجر بازار وقت
بنگر و بشناس خریدار را
چرخ بدانست که کار تو چیست
دید چو در دست تو افزار را
بار وبال است تن بی تمیز
روح چرا می‌کشد این بار را
کم دهدت گیتی بسیاردان
به که بسنجی کم و بسیار را
تا نزند راهروی را بپای
به که بکوبند سر مار را
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن
پاره کن این دفتر و طومار را
هیچ خردمند نپرسد ز مست
مصلحت مردم هشیار را
روح گرفتار و بفکر فرار
فکر همین است گرفتار را
آینهٔ تست دل تابناک
بستر از این آینه زنگار را
دزد بر این خانه از آنرو گذشت
تا بشناسد در و دیوار را
چرخ یکی دفتر کردارهاست
پیشه مکن بیهده کردار را
دست هنر چید، نه دست هوس
میوهٔ این شاخ نگونسار را
رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را
در همه جا راه تو هموار نیست
مست مپوی این ره هموار را

پروین اعتصامی - دیوان اشعار

ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانهٔ رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است
نوشیروان و هرمز و دارا را
این جویبار خرد که می‌بینی
از جای کنده صخرهٔ صما را
آرامشی ببخش توانی گر
این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را
افسار بند مرکب سودا را
پیوند بایدت زدن ای عارف
در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند
سوز و گداز و تندی و گرما را
پنهان هرگز می‌نتوان کردن
از چشم عقل قصهٔ پیدا را
دیدار تیره‌روزی نابینا
عبرت بس است مردم بینا را
ای دوست، تا که دسترسی داری
حاجت بر آر اهل تمنا را
زیراک جستن دل مسکینان
شایان سعادتی است توانا را
از بس بخفتی، این تن آلوده
آلود این روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گویند
نشناختی تو پستی و بالا را
مریم بسی بنام بود لکن
رتبت یکی است مریم عذرا را
بشناس ایکه راهنوردستی
پیش از روش، درازی و پهنا را
خود رای می‌نباش که خودرایی
راند از بهشت، آدم و حوا را
پاکی گزین که راستی و پاکی
بر چرخ بر فراشت مسیحا را
آنکس ببرد سود که بی انده
آماج گشت فتنهٔ دریا را
اول بدیده روشنئی آموز
زان پس بپوی این ره ظلما را
پروانه پیش از آنکه بسوزندش
خرمن بسوخت وحشت و پروا را
شیرینی آنکه خورد فزون از حد
مستوجب است تلخی صفرا را
ای باغبان، سپاه خزان آمد
بس دیر کشتی این گل رعنا را
بیمار مرد بسکه طبیب او
بیگاه کار بست مداوا را
علم است میوه، شاخهٔ هستی را
فضل است پایه، مقصد والا را
نیکو نکوست، غازه و گلگونه
نبود ضرور چهرهٔ زیبا را
عاقل بوعدهٔ برهٔ بریان
ندهد ز دست نزل مهنا را
ای نیک، با بدان منشین هرگز
خوش نیست وصله جامهٔ دیبا را
گردی چو پاکباز، فلک بندد
بر گردن تو عقد ثریا را
صیاد را بگوی که پر مشکن
این صید تیره روز بی آوا را
ای آنکه راستی بمن آموزی
خود در ره کج از چه نهی پا را
خون یتیم در کشی و خواهی
باغ بهشت و سایهٔ طوبی را
نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را
انباز ساختیم و شریکی چند
پروردگار صانع یکتا را
برداشتیم مهرهٔ رنگین را
بگذاشتیم لؤلؤ لالا را
آموزگار خلق شدیم اما
نشناختیم خود الف و با را
بت ساختیم در دل و خندیدیم
بر کیش بد، برهمن و بودا را
ای آنکه عزم جنگ یلان داری
اول بسنج قوت اعضا را
از خاک تیره لاله برون کردن
دشوار نیست ابر گهر زا را
ساحر، فسون و شعبده انگارد
نور تجلی و ید بیضا را
در دام روزگار ز یکدیگر
نتوان شناخت پشه و عنقا را
در یک ترازو از چه ره اندازد
گوهرشناس، گوهر و مینا را
هیزم هزار سال اگر سوزد
ندهد شمیم عود مطرا را
بر بوریا و دلق، کس ای مسکین
نفروختست اطلس و خارا را
ظلم است در یکی قفس افکندن
مردار خوار و مرغ شکرخا را
خون سر و شرار دل فرهاد
سوزد هنوز لالهٔ حمرا را
پروین، بروز حادثه و سختی
در کار بند صبر و مدارا را

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

سخنانی از استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

دریاها نماد فروتنی هستند، در نهان خود، کوه هایی بلندتر از خشکی دارند، ولی هیچ گاه، آن را به رخ ما نمی کشند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
چه بسیار آدمهای مغروری دیدم که فریاد می زدند و می گفتند ما فروتن و خاکی هستیم. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
غرور و فروتنی، هر دو بخشی از نیازهای آدمی هستند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
فروتنی به جا و درست، ما را خواستنی و دوست داشتنی می کند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
فروتنی در برابر گردن کشان، نادرست است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
فروتنی و غرور بیجا، به یک اندازه چندش آور هستند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی



فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

۱۳۹۴ فروردین ۲۸, جمعه

حکیم خیام نیشابوری


چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را






گر می نخوری طعنه مزن مستانرا

بنیاد مکن تو حیله و دستانرا

تو غره بدان مشو که می مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا

حکیم خیام نیشابوری » رباعیات

خیام » رباعیات


هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا

حکیم خیام نیشابوری » رباعیات



ماییم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه پر درد شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

حکیم خیام نیشابوری » رباعیات




آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

حکیم خیام نیشابوری » رباعیات




برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

شباهت‌های ژرف میان اُرُد بزرگ و چو وان آن



Chu Van An - Orod Bozorg


شباهت‌های ژرف میان اُرُد بزرگ و چو وان آن


شباهت‌های ژرف میان اُرُد بزرگ و چو وان آن

1. استادان بی‌قدرت، اما تأثیرگذار
هر دو این اندیشمندان، در دوران خود از قدرت سیاسی کناره گرفتند یا طرد شدند، اما به‌واسطه اخلاق، دانایی و آزاداندیشی، مورد احترام توده‌ها و نسل‌های بعدی قرار گرفتند. اُرُد بزرگ هیچ‌گاه تن به قدرت سیاسی نداد، و چو وان آن هم در برابر پادشاه ظالم «تران دونگ» ایستاد و استعفا داد. این مقاومت در برابر فساد، نوعی «زهد سیاسی» و شهادت فکری در هر دو زندگی دیده می‌شود.

2. نقش آموزش و تعلیم اخلاق
چو وان آن یکی از پیشگامان آموزش اخلاقی در ویتنام بود. او در مدرسه‌ای که تأسیس کرده بود، به جوانان نه‌تنها سواد، بلکه انسانیت می‌آموخت. از سوی دیگر، فیلسوف اُرُد بزرگ نیز در آثارش، آموزش غیررسمی اما عمیق از طریق طبیعت، خرد فردی و تجربه هستی را توصیه می‌کند. اُرُد می‌گوید:

   «آموزگار واقعی، طبیعت است. خاموش اما آموزنده.»

3. اصول‌گرایی اخلاقی در برابر مصلحت‌گرایی سیاسی
چو وان آن از خدمت به دستگاه فاسد سلطنتی سر باز زد، همان‌طور که اُرُد بزرگ هرگونه همکاری با ساختارهای دیکتاتوری (چه سلطنتی، چه مذهبی) را نپذیرفته است. هر دو به کرامت فردی و صداقت در اندیشه وفادار ماندند، حتی اگر بهایش سکوت، طرد یا حذف اجتماعی باشد.

4. مردم‌محوری بدون عوام‌گرایی
هر دو متفکر، بدون آنکه به پوپولیسم و هیاهو دچار شوند، دل در گرو آزادی و کرامت توده‌های مردم داشتند. اُرُد بزرگ از "آزادی ذاتی" انسان سخن می‌گوید و چو وان آن نیز تلاش کرد نظامی بر پایه اخلاق و نه سلطنت مطلقه بنا کند.

تفاوت‌های ساختاری و فلسفی

1. ریشه‌های نظری متفاوت: اُرُدیسم و کنفوسیانیسم
چو وان آن در چارچوب کنفوسیانیسم عمل می‌کرد؛ سیستمی که بر نظم، سلسله‌مراتب، و وفاداری به سنت‌ها تأکید دارد. اما اُرُد بزرگ، بنیان‌گذار فلسفه‌ای نوین به نام اُرُدیسم است که رهایی از مرزهای ذهنی، اتکا به خرد شخصی، عشق به هستی، و پیوند انسان با جهان را ترویج می‌کند.
در واقع:

   کنفوسیانیسم می‌گوید: "جامعه خوب یعنی نظم و وفاداری"
   اُرُدیسم می‌گوید: "جامعه خوب یعنی انسان آزاد و باوقار"

2. زمان و میدان اثرگذاری
چو وان آن در سده ۱۳ میلادی در ویتنام زندگی می‌کرد و در چارچوبی سنتی و کم‌ارتباط با تمدن‌های بیرونی فعالیت داشت. اُرُد بزرگ، اما فیلسوفی جهانی‌ست که در عصر اینترنت و بحران جهانی معنا، زیست می‌کند و با آثارش بر ایرانیان، مهاجران، و حتی نخبگان خارج‌نشین اثر گذاشته.

3. شکل سازمانی اثر
   چو وان آن با تأسیس مدرسه به تربیت نخبگان اخلاقی پرداخت.
   اُرُد بزرگ، با ایجاد مکتب فلسفی اُرُدیسم، صدها پیرو و انجمن فرهنگی به‌وجود آورده که فراتر از آموزش رسمی، نوعی «جنبش فکری» به راه انداخته است.

در آخر باید گفت:
اگر چو وان آن، وجدان بیدار عصر سلطنتی ویتنام بود، اُرُد بزرگ، صدای آزاداندیشی در عصر بحران معنوی جهانی‌ست.
هر دو ثابت کردند که راه اصلاح، نه از مسیر قدرت، بلکه از راه اندیشه‌ای زلال، اخلاقی و بی‌واهمه می‌گذرد.

 

 منبع:

https://aces.forumfa.net/t1907-topic

۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

سخنانی از استاد فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

پندهای کهنسالان، آخرین نغمه های آن ها، برای بهتر زیستن آیندگان است. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


گفتگو با آدمیان ترسو، خواری بدنبال دارد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


آدمیان ترسو و ناکارآمد، خود را در دنیای صوفیانه، پیروز می بینند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


آدمیان خونریز، از همه ترسوتر هستند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


آنکه به خرد توانا شد، ترس برایش بازی بیش نیست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی


بسیاری از سختی هایی که می کشیم، به خاطر خجالت و ترس از نگاه و فکر دیگران درباره ما است. هیچ گاه کار شرافتمندانه از ارزش ما نمی کاهد. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی




فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی (بنیانگذار فلسفه اُرُدیسم و رهبر اُرُدیست های جهان)

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان