۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

گزیده ای از بهترینهای سخنان بزرگان


مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم
مهم این است که در چه مسیری گام برمی داریم. ((هولمز))
اعتصام الملک : حقیقت گفت مرا برهنه بگذارید و پیرایه بر من مبندید زیرا من هیچگاه از برهنگی خود شرمسار نیستم.
ژان ژاك روسو : قلب، دانشمندترين فلاسفه و دانايان است, كسي كه صاحب قلب پاك باشد به نصيحت حكما احتياجي ندارد
توماس جفرسون : صداقت نخستين بخش كتاب عشق است
ویلیام تن : عقل بی عاطفه خطرناک است و عاطفه بدون عقل قابل اعتماد نیست، آدم کامل آنست که هم عقل دارد و هم عاطفه
باربارا دی آنجلیس : عشق همان چیزی است که به شما امکان می دهد بارها و بارها متولد شوید
وینه : زندگی به وجود آوردن اثری جاودان است .
ولتر : يك قلب پاك از تمام معابد و مساجد زيباي جهان زيباتر است.
سنت بور : تنها به قصد دست یافتن به امور محال است که بشر می تواند به بالاترین حد امور ممکن دست یابد.
چارلي چاپين: در دنيا جاي كافي براي همه هست پس بجاي اينكه جاي كسي را بگيري سعي كن جاي خودت را پيدا كني.
ارنست رنان : سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست
سر والتر اسکات : یک ساعت زندگی با افتخار و شکوه به یک قرن گمنام زیستن می ارزد
مولوی : چون بسی ابلیس آدم روی هست *** پس به هر دستی نباید داد دست
روسکین: سرانجام کشف شد که صاحب بیمارترین افکار و خشن ترین قلبها مردانی هستند که زود به زود عاشق می شوند.
مال اشربر: اگر کمتر به غیر ممکن عقیده مند باشیم خیلی کارها خواهیم کرد.
ايوان شفر:هرچه بيشتر انسان ها را مي شناسم، سگ ها را بيشتر ستايش مي کنم .
شکسپیر : عشق ، در واقع عذاب است، ولی محروم بودن از عشق مرگ است.
ویستون چرچیل : ماجرا جو و خطرناک باشید با روزگار به مقابله برخیزید و ترس به خود راه ندهید زیرا هر چه پیش آید خوش آید.
دیسرائیلی : جوانی که به بالا نمی نگرد ، نظرش به پایین می افتد و کسی که به را ه کمال نمی رود ، به پستی می گراید.
وین دایر : بیشتر مردم به پشت شیشه خودروهایشان این برچسب را می زنند:" امروز، اولین روز از بقیه زندگی من است." من ترجیح می دهم اینگونه تصور کنم:" امروز، آخرین روز زندگی من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگار دیگر هیچ فرصتی ندارم."
ژان پل ساتر : نبوغ ، جوهر تفکر است
اگوست کنت : چرا باید در انتظار بهشت موعود احتمالی باشیم ؟ما خود قادریم یک بهشت واقعی در عرصه زمین به وجود آوریم.
شوپنهاور : هوش و استعداد خود را پرورش ده ولی نه از راه مطالعه صرف بلکه به وسیله تفکر توام با عمل ، تمايل اکثر فضلا به مطالعه شبيه تلمبه است ، خالي بودن مغزهاي خودشان موجب می شود که افکار مردم ديگر را به سوي خود بکشند؛ هرکس زياد مطالعه کند به تدريج قدرت تفکر را از دست می دهد.
ویلیام جیمز : سگی که هم خانه من است نمی فهمد من که هستم و چه هستم اما احساس می کند که دوست اویم , مرتب دم خود را می جنباند و در ذهن من چون فرشته ای که در ماورای ابرهاست , تاثیر خوشی به جا می گذارد! او آرزو می کند کارخوبی انجام دهد.
نیچه : شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد.تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند.
لوبون : يكي از مهمترين راههاي خوشبختي حقـير شمردن مرگ است

ارد بزرگ : هنر ، ابزار فرهیختگان است
شوپنهاور : به من بگو قبل از آمدن به اين دنيا كجا بودي ، تا بگويم بعد از مرگ كجا ميروي
شاتوبريان : كسانيكه حقيقت را درك كرده اند با افرادي كه حقيقت را دوست دارند برابر نيستند

چارلز مورگان : هيچ چيز در زندگي شيرين تر از اين نيست كه كسي انسان را دوست بدارد. من در زندگاني خود هر وقت فهميده ام كه مورد محبت كسي هستم, مثل اين بوده است كه دست خداوند را بر شانه خويش احساس كرده ام
ضرب المثل هندی : سکوت هرگز اشتباه نمی کند و هر چه طولانی تر باشد ، بهتر قضاوت می کند

زرتشت : زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد که پندارتان , کردارتان وگفتارتان نیک باشد.
گوته : اگر هنري داري بياور و گرنه هنرنمايي مكن كه رسوائي ببارخواهد آورد
اري پيد : تجربه را در روي تختخواب نرم و متكاي پرقو نميتوان بدست آورد
ارد بزرگ : رازت را مگو ، و اگر گفتی با خواهش و التماس ، از شنونده مخواه که رازت را به دیگران باز نگوید
برنارد شاو: انقلاب ستمديدگان را آزاد نمي کند تنها استثمارگران را عوض مي کند.

فردریش نیچه : مردم دنیا دو دسته اند یکی زیر دستان و دیگر بزرگان اصالت ، و شرف متعلق به بزرگان است و آنها غایت وجودند و زیر دستان وسیله اجرای هدفهای ایشان هستند ترقی دنیا و بسط زندگی انسان بوسیله بزرگان و سرداران صورت می پذیرد که معدودند ، نیکی و راستی و زیبایی امور حقیقی و مطلق نیستند ، آنچه حقیقت دارد آن است که همه کس خواهان توانایی است و می خواهد زندگی خود را بالا ببرد ، غایت وجود " پیدایش مرد برتر است " و ترتیب زندگانی و اصول اخلاقی باید چنان باشد که مرد برتر ظهور کند .



هنری ترو : از این نکته مشوق تر نمی توان که بشر دارای قدرت انکار ناپذیری است که می تواند با یک مجاهدت آزادی زندگی خود را اعتلا دهد اگر کسی در جهت رویا و تخیل های خویش راه برود و کوشش کند و آن زندگانی ای را که در عالم خیال برای خود مجسم کرده است فراهم سازد با موفقیتی که در لحظه های عادی غیر منتظره است مواجه خواهد شد.



پاسکال : ما هرگز زندگی نمی کنیم ، بلکه امیدوار به زندگی هستیم .

ژان ژاک روسو : انسان همیشه برای چیزهایی که آرزو می کند قدرت کافی را داراست فقط سستی اراده است که نمی گذارد او در راه رسیدن به آرزوی خود گام بردارد .

سارا برنار : ازدواج چیزی جز یک دوستی که به تصویب پلیس رسیده است نیست .

ارسطو : دو چیز اندوه را از بین می برد یکی دیدار دوستان ، دیگر سخن دانایان و عالمان.

چارلز کیترنیک : مشکلی که خوب تشریح و حلاجی شده باشد نصفش حل شده است.

پنتاگوراس : در میان آتش و زنها افتادن هر دو یکی است.

ارنست رنان : سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست .

کانت : اگر از انسان آرزو و خواب گرفته شود ، بیچاره ترین موجود روی زمین است.

فلورانس نایتینگل : اگر قرار باشد من روزی تجربه شخصی خود ، درباره حس همدردی کتابی بنویسم ، کتاب خود را چنین شروع می کنم : در زنان حس همدردی مطلقا وجود ندارد.

سیسرون : هرگز نمی توان با آدمهای کوچک کارهای بزرگ انجام داد

سر والتر اسکات : یک ساعت زندگی با افتخار و شکوه به یک قرن گمنام زیستن می ارزد

سر والتر اسکات : کسی که شجاعت ندارد ، در او حقیقت نیز موجود نیست و کسی هم که حقیقت ندارد ، صاحب فضیلتی نیست.

ماکسیم گورکی : معنی زندگی را در قدرت باید جستجو کرد ، هرلحظه از زندگی، ما باید هدف عالیتری داشته باشیم.

روسکین : سرانجام کشف شد که صاحب بیمارترین افکار و خشن ترین قلبها مردانی هستند که زود به زود عاشق می شوند.

شاتو بریان : یک اراده خم نشونده ، بر همه چیز، حتی بر زمان قالب می آید.

پاتریک هنری : یا به من آزادی بدهید یا مرگ.

کوندیلاک : اگر می خواهید صلح را حفظ کنید با داشتن برتری و مزایا حاضر به پیکار باشید این نکته در کتابهای بسیاری به کار رفته ولی در عمل هنوز ناشناخته و مجهول است.

شوپنهاور : افراد پست و فرو مایه از خطاهای اشخاص بزرگ لذت فراوان می برند.

علی ابن ابی طالب : یک زن چیزی جز شوهر نمی خواهد ، ولی وقتی به او دست یافت همه چیز می خواهد.

امرسان : آنچه هستید شما را بهتر از آنچه می گویید معرفی می کند.

گوته : مرد عمل وجدان ندارد تنها مرد فکر است که با وجدان است.

گوته : اغراق گویی برای زنان خیلی طبیعی تر از راستگویی است.



فردریک شیللر : مافوق همه چیز داشتن، خیالهای بزرگ و قلب پاک است .

فردریک شیللر : در دنیا تنها کسی موفق می شود که به انتظار دیگران ننشیند و همه چیز را از خود بخواهد .

اسکاروایلد : نویسندگی مستلزم داشتن اطلاع و استعداد است ، سیاست نه علم می خواهد و نه استعداد ، کافی است که مرد سیاسی فقط پر رو باشد.

لاروشفوکو : دوری ، عشقهای معمولی را از بین می برد و عشق های بزرگ و جاودانی را شدید می کند مانند باد که شمع را خاموش و آتش را شعله ور می سازد

لاروشفوکو : اینکه ما فکر می کنیم بعضی چیزها محال است ، اغلب جهت آن است که برای خودمان عذری آورده باشیم

لاروشفوکو : گاهی از عقل برای گفتن واژه های ابلهانه استفاده می کنیم

لاروشفوکو : فقط یک چیز از رسوایی سیاسی بدتر است ! گمنامی سیاسی

لاروشفوکو : بهترین راه دشمن تراشی ، داشتن و بکار انداختن استعداد و لیاقت است.

لاروشفوکو : هر وقت می بینم مردم در امری با من هم عقیده اند یقین می کنم که در آن خصوص به خطا رفته ام

تی .اس.الیوت : هرکس نبوغی دارد ، اما اغلب فقط برای چند دقیقه

انوره دو بالزاک : استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد

ژان پل سارتر : انسان یک مشت عاطفه بیهوده است ، نفس دائما می خواهد خود را بنا کند ولی پیوسته این بنا فرو می ریزد

گوستاو لوبون : مقام هر فرد در زندگی ، مربوط بدانچه که می داند نیست ، بلکه مربوط است بدانچه که می خواهد و بدانچه که می تواند.

گوستاو لوبون : جریان تاریخ را تعصب ها به وجود می آورد نه منطق و عقل

گوستاو لوبون : تنها خرافات امپراطوریها را واژگون کرد

زرتشت : کار خوبی که برای دیگران انجام می دهید ، وظیفه و تکلیف نیست بلکه نوعی لذت است ، زیرا به سلامت و بشاشیت خاطر شما می افزاید .

زرتشت : صبر و تحمل موقعی خوب است که مبدا و اصل مشروع و منزهی داشته باشد ، و گرنه در مقابل حق کشی و تبعیض و بیدادگری صبر تعبیر می شود به ضعف و ضعف مقدمه فناست .

الین چانک : آدم شجاع یکبار می میرد ولی ترسو هزار بار .

ادوارد فیلیپس : مردی که اشتباه نکند ارزش کارهای بزرگ را نخواهد داشت .

مولیر : هر قدر کسی را بیشتر دوست داشته باشید کمتر مغرورش کنید.

ژرژ هگل : ملت ها احکام صحیح خود را از تاریخ دریافت می دارند.


پاتریک هنری : مرد بزرگ تنها به خود متکی است و جز از خود از هیچکس چیزی طلب نمی کند ولی مردان کوچک از دیگران توقع دارند .

آناتول فرانس : خنده بهترین اسلحه با زندگی است .

آناتول فرانس : قوه تخیل و خیالبافی مردمان حساس را به هنرپیشگی می کشاند و اشخاص متهور را قهرمان می سازد.

بودا : در تنی نحیف می تواند اندیشه های بزرگ مسکن گیرد.

دیسرائیلی : جوانی که به بالا نمی نگرد ، نظرش به پایین می افتد و کسی که به را ه کمال نمی رود ، به پستی می گراید.

دیسرائیلی : کسانی که دنیا را تکان داده اند در استعدادهای طبیعی نابغه نبوده اند ، بلکه بر عکس قوای عقلی آنان از حد معمول و متوسط تجاوز نمی کرده است ولی به یک صفت ممتاز بوده اند : ثبات و استقامت

نامه معروف چارلی چاپلین به دخترش را یک ایرانی نوشته !!!



نامه معروف چارلی چاپلین به دخترش را یک ایرانی نوشته
!!!

کمتر کسی پیدا میشه که نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش رو نخونده باشه . نامه ای که در کشور ما سی سال دست به دست چرخید . در مراسم رسمی و نیمه رسمی بارها از پشت میکروفن

خونده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خوندن اون به لبخند غمگین چاپلین فکر کردن که جهانی از معنا رو در خود داشت . اگر بعد از این همه سال بهتون بگن این نامه جعلی است چی میگین ؟؟! لابد عصبانی میشید و از سادگی خودتون خنده تون میگیره . حالا اگر بگن نویسنده واقعی این نامه سی ساله که فریاد میزنه این نامه رو من نوشتم نه چاپلین و کسی باور نمیکنه چه حالی بهتون دست میده ؟ فکر میکنید واقعیت داره ؟ خیلی ها مثل شما سی ساله به فرج ا... صبا نویسنده واقعی این نامه همینو میگن : واقعیت نداره !!!!!

فرج ا... صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است . او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار میاد .

.......... ماجرا برمیگرده به یه روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر .

فرج ا... صبا اینطور میگه : " سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد . به هر حال می خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد که در ستونی ، هر هفته ، نامه هایی فانتزی به چاپ میرسید . آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن میکرد . بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟ گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم . آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد . همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال . "

بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :" آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد .

حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!! "

بهرحال فرج الله صبا چوب خلاقیتش را می خورد. چرا که این نامه آنقدر صمیمی و واقعی نوشته شده که حتی یک لحظه هم به فکر کسی نرسیده که ممکن است دروغین باشد.
دروغین؟ اسم این کار را نمی شود جعل نامه گذاشت. مخصوصا آنکه نویسنده خودش هم تابحال صدهزار بار این موضوع را گوشزد کرده است. اما وای از آن روزی که این مردم بخواهند چیزی را باور کنند. این را ، فرج اله صبا می گوید

جرالدین دخترم ، اکنون تو کجا هستی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر ؟ این را میدانم . فقط باید به تو بگویم که در نقش ستاره باش و بدرخش . اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت داد ، بنشین و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد . به آسمان برو اما گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن . زندگی آنان که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی میلرزد ، هنرنمایی میکنند . من خود یکی از آنها بوده ام . جرالدین دخترم ، تو مرا درست نمی شناسی . در آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم . آن داستان هم شنیدنی است . داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیرد ، داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند ، چشیده ام. با این همه زنده ام و از زندگان هستم . جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب آن هنگام که از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند ، بپرس . حال زنش را بپرس . به نماینده ام در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت باید صورتحساب آن را بفرستی .

دخترم جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن . هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد ، دو پای او را میشکند . وقتی به این مرحله رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن . حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان میبخشم . انسان باش ، پاکدل و یکدل . زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن است .

پدر تو ، چارلی چاپلین
__________________

چاپلين سي سال است وبال گردنم شده
ماجراي نامه چارلی چاپلین به دخترش سی سال است با فرج الله صبا است. این کتاب به سه زبان ترکی استانبولی و آلمانی و انگلیسی ترجمه شده و بارها از روی آن نوار، دکلمه و گزارش های تلویزویونی تهیه شده است.
تهران_ ميراث خبر
سايت کتاب_ الهه خسروي يگانه: کمتر کسي پيدا مي شود که نامه تاريخي چارلي چاپلين به دخترش را نخوانده باشد. « دخترم جرالدين ! اينجا شب است. همه سربازان بي سلاح خفته اند...» نامه اي که حداقل به سه زبان زنده دنيا ترجمه شد و سي سال دست به دست چرخيد. در مراسم رسمي و نيمه رسمي بارها و بارها از پشت ميکروفن خوانده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خواندن آن به لبخند غمناک چاپلين انديشيدند که جهاني از معنا را در خود نهفته داشت. اگر بعد از اين همه سال به شما بگويند اين نامه جعلي است چه مي گوييد؟ لابد عصباني مي شود و از سادگي خودتان خنده تان مي گيرد. حالا اگر بگويند نويسنده واقعي اين نامه سي سال است که فرياد مي زند اين نامه را من نوشتم نه چاپلين و کسي باور نمي کند چه حالي به شما دست مي دهد؟ فکر مي کنيد واقعيت ندارد؟ ديگراني مثل شما هم سي سال است به فرج الله صبا نويسنده واقعي اين نامه همين را مي گويند: واقعيت ندارد. اگر چه سال ها پيش هوشنگ گلمكاني به داد اين همكار قديمي رسيد و در مجله فيلم اشاره كوتاهي به اين موضوع كرد(اين را بعدتر فهميدم)
فرج الله صبا نويسنده و روزنامه نگار کهنه کاري است. او سال ها در عرصه مطبوعات فعاليت داشته و امروز ديگر از پيشکسوتان اين عرصه به شمار مي رود. داستان اين سوءتفاهم که به قول خودش يک نوع خرافه روزنامه نگاري است ، براي نخستين بار نيست که از زبان او روايت مي شود اما اميدوار است که آخرين بار باشد. آخر حالا سي سالي مي شود که چاپلين وبال گردن او شده است.
***
سردبير مي گويد هيچ مي دانستي نامه چارلي چاپلين به دخترش که سال هاست در ايران دست به دست چرخيده جعلي است ؟ » شاخ هايم کم کم در حال سبز شدنند.
ـــ به فرج الله صبا زنگ بزن و ماجرا را زنده کن.
نه فايده اي ندارد. شاخ هايم ديگر درآمدند. فرج الله صبا استاد خيلي از ما روزنامه نگارهاي تازه به دوران رسيده است. چه در قالب تحريريه هاي مختلف و چه در کلاس هاي آموزش روزنامه نگاري مثل مرکز مطالعات و تحقيقات رسانه ها. يادم هست در همين کلاس هاي رسانه زماني که هيچ کس زويا پيرزاد و داستان هايش را نمي شناخت کتابش را دست گرفت و خط به خط برايمان خواند تا به ما موجز نويسي را ياد بدهد. بماند که کتاب را هم از او گرفتم و هنوز پس نداده ام. حالا باورم نمي شود دست به جعل چيزي مثل نامه چارلي چاپلين بزند. تلفن را که بر مي دارد تا خودم را معرفي مي کنم مي شناسد: هان! خسروي جان! حالت چطوره؟
من که جرات ندارم بحث جعلي بودن نامه را پيش بکشم. من و من مي کنم و آخر سر مي گويم : استاد! درباره نامه چارلي چاپلين مي خواستم...
با شلوغي و حرارت هميشگي اش حرفم را قطع مي کند تا بگويد: ول کن دختر! اين نامه چارلي چاپلين سي سال است بيخ گريبان ما را گرفته است و ول نمي کند. آن نامه را من نوشتم نه چاپلين خدا بيامرز. چارلي بيچاره روحش هم خبر نداشت. آن نامه فقط زاده تخيل من است.
و ماجرا آغاز مي شود. ماجرايي که باز مي گردد به يک روز غروب در تحريريه مجله روشنفکر: «سي و چند سال پيش در مجله روشنفکر تصميم گرفتيم به تقليد فرنگي ها ما هم ستوني راه بيندازيم که در آن نوشته هاي فانتزي به چاپ برسد. بهرحال مي خواستيم طبع آزمايي کنيم. اين شد که در ستوني هر هفته نامه هايي فانتزي به چاپ مي رسيد. آن بالا هم سرکليشه «فانتزي» تکليف همه چيز را روشن مي کرد. بعد از گذشت يکسال ديدم مطالب ستون تکراري شده. يک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اينقدر تکراري اند. گفتند: اگر زرنگي خودت بنويس! خب ، ما هم سردبير بوديم. به رگ غيرت مان برخورد و قبول کرديم. رفتم توي اتاق سردبيري و حيران و معطل مانده بودم چه بنويسم که ناگهان چشمم افتاد به گراوري که روي ميزم بود و در آن عکس چارلي چاپلين و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه اي از قول چاپلين به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار مي آورد زود باش بايد صفحه ها را ببنديم. آخر سر هم اين عجله کار دستش داد و کلمه فانتزي از بالاي ستون افتاد. همين شد باعث گرفتاري من طي اين همه سال».
بعد از چاپ اين نامه است که مصيبت شروع مي شود: «آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش مي کردند ، در راديو و تلويزيون صد بار آن را خواندند ، جلوي دانشگاه آن را مي فروختند ، حتي مرحوم مطهري در مقدمه کتابش «حقوق زن در اسلام» از آن استفاده کرد. هر چقدر که ما فرياد کشيديم آقا جان اين نامه را چاپلين ننوشته کسي گوش نکرد. بدتر آنکه به زبان ترکي استانبولي و آلماني و انگليسي هم منتشر شد. حتي در چند جلسه که خودم نيز حضور داشتم باز اين نامه را خواندند و وقتي گفتم اين نامه جعلي است و زاييده تخيل من ريشخندم کردند که چه مي گويي ما نسخه انگليسي اش را هم ديده ايم!»
صبا ، حالا نمي داند چرا يک ماهي هست که دوباره اين قضيه جان گرفته است. از من که مي پرسد به سردبير نگاه مي کنم و مي فهمم منبع خبرش را لو نخواهد داد. براي همين من هم اظهار بي اطلاعي مي کنم تا اينکه صبا مي گويد: «به گمانم چون در اين انتخابات اخير يکي از کانديداها از اين نامه استفاده تبليغاتي کرد دوباره اين موضوع باب شده و گرنه چند سالي بود که اين موضوع ديگر فراموش شده بود.»
بهرحال فرج الله صبا چوب خلاقيتش را مي خورد. چرا که اين نامه آنقدر صميمي و واقعي نوشته شده که حتي يک لحظه هم به فکر کسي نرسيده که ممکن است دروغين باشد.
دروغين؟ اسم اين کار را نمي شود جعل نامه گذاشت. مخصوصا آنکه نويسنده خودش هم تابحال صدهزار بار اين موضوع را گوشزد کرده است. اما واي از آن روزي که اين مردم بخواهند چيزي را باور کنند. اين را ، فرج اله صبا مي گويد.
ماخذ:
خبر گزاری میراث فرهنگی
http://www.chn.ir/News/?id=1654§ion=4


فرج الله صبا و نامه چارلی چاپلین
در انجمن ایران انگلستان /تبادل نظر پرنیان
http://www.tehranlondon.com/article.php?id=29421

براي امروز - روزنامه ابتکار

- اگر  از ترس هاي دروني خود رها شويم، حضور ما خود به خود موجب رهايي ديگران از چنگال ترس خواهد شد  .  (نلسون ماندلا) 
- ناملايمات  موثرترين آموزگار زندگي هستند. هنگام بروز مشکلات بايد شاد و شکرگزار باشيم. نه از اين جهت که رنج بردن خوب است، بلکه به خاطر پيامدهاي خوبي که دارد  .   (جو آن آندرسن) 
- تعداد  کساني که در کارها شکست مي خورند با تعداد کسانيکه کارها را بطور نيمه تمام رها مي کنند، رابطه مستقيم دارد. (جوزف مک کلندون)
- هرگز  مردي ولو بسيار نادان را نديدم که از وي چيزي نتوانسته ام بياموزم.    (گاليله)
- خواسته  مراد از مريد خاموشي و ژرف نگريست، و خواهش مريد از مراد، نشان دادن مسير پيشرفت.    (ارد بزرگ)
- ما  از جنس روياهايمان هستيم  .  (ويليام شکسپير)
- اگر  قرار باشد بايستي و به طرف هر سگي که پارس مي کند سنگ پرتاب کني، هرگز به مقصد نمي رسي  .  (لارنس استرن)
- هيچ چيز بهتر از کار کردن بجاي غصه خوردن، آدمي را به خوشبختي نزديک نمي سازد.    (موريس مترلينگ)
- چنان  باش که بتواني به هر کس بگويي: «مثل من باش  .  » (امانوئل کانت)
- يا چنان نماي که هستي، يا چنان باش که مي نمايي.    (بايزيد بسطامي) 


روزنامه ابتکار
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=59627

شعری از شاعر معاصر آقای وحيد پورزارع = ما گول خوردیم



معرفي وحيدپورزارع



معرفی آقای وحيدپورزارع
تاريخ تولد: چهار شنبه 1 بهمن 1359
کشور: ايران شهر: tehran

دستای تو دیگه دست یه مهربون نیست .....
حرفای تو دیگه حرف یه همزبون نیست ......

شعراز شاعر معاصر آقای وحيدپورزارع
ما گول خورديم »:
__________________________:
سرت را که بالا بیاوری
چیزی از نجابت ات کم نمی شود ،
خیالت راحت
فرشته های روی شونه هات
پیرتر از آنند ، که حساب و کتاب بیخودی خوبیت را
کف دست بنویسند !...
گناه اگر کنی
از آسمان ستاره می افتد ،
دامنت را بلند کن ،
به چیدن خوشه خوشه آمده ام !
دست پُر اگر از این سیاهی بر نگشتم
دراز می افتم رو به جاده ای که از روم
قطار بهشت بگذرد !
چقدر خندیدیم با دهان پر از زُهل
چقدر مُردیم با دهان پُر از گریه !
تمام آبهای خلیج و خزر
به سمت تو می ریزند
از تو آب می خورد این همه باغهای انگور وسیب
شرابی ام کن
پوست بکن سیب و لعنت به من اگر نخورم !
چرا زمان پرتاب نمی رسد؟
من با هیچ کس شوخی نمی کنم
حتی تو ، قدیسک ساعت دوازده !
روسری ات را بردار
هوای این نقطه از تهران
هوایی ات نمی کند !
به درد هیچ شیطانی نمی خوریم
معادلات جهان بگذار مجهول بماند
در کار ما حتی خدا !
نمی خواهم پاک بمیرم
وقتی خاک ناپاک است ،
برای این همه شرم ،
بی شرمی ام را متاسفم !
در ارتفاع هزار پایی زمین ایستاده ام
میترسم از پاهام
پا بده
این برج هر لحظه میریزد
به فاصله ی پلکی به هم زدن اما
جهان نمی ریزد !
دروغ محض است ،
قدیسک ساعت دوازده !
پرده بردار که دور تو بچرخم
با وضوی شراب از باغهای انگوریت !
سرم را که بالا بیاورم
تیغ و نفرین کتاب نا خوانده
میزد ..میبُرد از ته همه ی رگهای بسته ام را
ما گول خوردیم
باید از راهی که آمده بودیم
بر نمی گشتیم
حتی اگر قطار جهنم از جنازه هامان می گذشت
سرت را که بالا بیاوری
فرشته های جوان جانشین
نجابتت را می دزدند !
ما را به سمت هم پرت نمی کنند ،
و از دست سیب و شراب هم
کاری بر نمی آید
روسری ات را محکم بچسب
ما گول خوردیم !
شاعر معاصر آقای وحيدپورزارع

سایت بررسی سخنان و جملات حکیمانه ارد بزرگ


۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

دنيا خانه ی من است»/بخش اول/احمد افرادی به قلم آقای مهدی خطیبی



دنيا خانه ی من است»/بخش اول/احمد افرادی
* در موضوع آموزش (شعرنو) به قلم آقای مهدی خطیبی
____________________________
درود بر تمامی همراهان عزیز
در ادامه جمع خوانی و برای این که دوستان عزیز با شعر نیما بیشتر آشنا شوند به مرور مقالات ارزشمندی که در مورد گفتمان شعر نیمایی است ، حضورتان ارائه می شود امید است این مقالات حضور بیشتری بر سایت داشته باشند
با چنین امید
مهدی خطیبی
___________________________
معرفی نویسنده:

دوست خوبم احمد افرادی در سال 1331شمسی در ساری زاده شده است .
اودر سال 6 135دررشته مهندسی مکانیک ، از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل شد. مدتی در یکی دو کارخانه پست مدیریتی داشته است. آخرین شغل او ( همراه با گذراندن دوره ی تکمیلی on the job training) ، مهندسی هواپیما بود . احمد افرادی در سال 1365 به قصد ادامه ی تحصیل از کشور خارج شد و در حال حاضر در برمن آلمان زندگی می کند
«دنيا خانه ی من است»
درآمدی بر نوآوری‌های نيما
بخش اول__________________:
• همان گونه که انقلاب مشروطيت ـ در نگاه و نظر پيشگامانش ـ به انقلاب فرانسه و روشنفکران و متفکران عصر روشنگري اروپا نظر داشت، شعرنو فارسي ـ اعم از تجربه ی موفق نيما، که بر يک نظام معرفتي و نظري بنا شده بود و يا آن چه که به صورت پراکنده و گذرا در «محمد مقدم»، «تندرکيا»، «ش ـ پرتو» و«هوشتگ ايراني» مي‌بينيم ـ از تحولات شعري اروپا متأثر بود. نيما، به جد معتقد بود که نه تنها «انقلاب ادبي»، حتي هنر شاعري ـ از یک منظرـ در گرو اشراف به تحولات ادبي در سطح جهان است.

احمد افرادی
afradi@gmx.de
______________________
جنبش اصلاحاتي که از سوي ( عباس ميرزا ـ میرزا عیسی قائم فراهانی ) شروع شد و در میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام ، اميرکبير، سپهسالار، ملکم خان، مستشارالدوله و ديگران ادامه يافت، به رغم آن که نتوانست بنيادهاي نظم کهن را به تمامي براندازد، اما، درطول چند دهه، و نهايتاً در بستر انقلاب مشروطیت و پی آمدهای آن ، نظم جديدي را درعرصه‌هاي حيات انسان ايراني ايجاد کرد.
از ميان همة عوامل مؤثر در جنبش نوانديشي ایران ، ادبيات با طرح مسائل اجتماعي، انتقاد از استبداد و افشای خرافات، نه تنها نقشي استثنايي در تحول و نو کردن جامعه به عهده داشت، بلکه خود نيز، از اين رهگذر در معرض دگرگوني قرار گرفت.
جنبش مشروطه خواهی، که ـ صرفنظر از اهداف ضداستبدادي و قانون‌خواهانه ـ در آرمان‌هاي ـ بعضاً دور از دسترس ـ روشنفکران و پيشگامانش معني پيدا مي‌کرد، نگاهش به افق‌هاي روشن و گسترده در آن سوي مرزها بود و متأثر از ادبيات اروپا، نه تنها نقد جامعه بلکه نقد و بازنگري ادبيات گذشته را نيز در دستور کارش قرار داد.
« میرزا فتحعلی آخوندزاد ، آغاز گر نقد ادبی جدید [ در ایران ] است » . او اولين کسي بود که ـ حدود 130 سال قبل ـ در ايران از ژانر ادبي جديدي به نام «نقد ادبي» نام برد :
« « ... این قاعده در یوروپا متداول است و فواید عظیمه در آن مندرج . مثلأ وقتی شخصی کتابی تصنیف می کند ، شخص دیگری در مطالب تصنیفش ایرادات می نویسد به شرطی که حرف دل آزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در میان نباشد . و هرچه گفته آید، به طریق ظرافت گفته شود . این عمل را قریتقا ، به اصطلاح فرانسه کریتیک می نامند ... نتیجه ی این عمل این است که رفته رفته نظم و نثر و انشاء و تصنیف ، در زبان هر طایفه ی یوروپا سلاست به هم می رساند و از جمیع قصورات به قدر امکان مبرا می گردد [و] مصنفان و شاعران از تکلیفات و لوازم خود استحضار می یابند . اگر این قاعده به واسطه ی روزنامه ی طهران در ایران [ روزنامه ی ایران ، در تهران ] نیز متداول شود هر آینه موجب ترقی طبقه ی آینده ی اهل ایران ... خواهد شد » . 2
ميرزا آقاخان کرماني شاعر و نويسنده و متفکر عصر ناصري، با لحني تند و عصبي از خرافات عوام، تملق مديحه‌سرايان و اوضاع نابسامان عصر خود انتقاد مي‌کند. از جمله «در باره ارزش و تأثير شعر و شاعري، به مناسبت، از حکما و ادباي فرنگستان سخن مي‌گويد و افسوس مي‌خورد که مردم ايران معني واقعي شعر را نمي‌دانند و هر شاعر گداي گرسنة ی متملق اغراق‌گويي را که الفاظ قلنبه را بهتر به کار برد و عبارات را مغلق‌تر بيان نمايد او را شاعرتر و فصيح‌تر دانند و ملک‌الشعرايش لقب دهند...»3
پيشگامان عصر روشنگري ايران، که از طريق ادبيات اروپا، با انواع ادبي جديدي آشنا شده بودند، با درک نوين از ادبيات و کارکردهاي اجتماعي آن، دگرگوني و نوآوري در ادبيات فارسي را وجهه ی همت خود قرار دادند.
اين ضرورت را در اولين قدم‌هاي نوجويانه، قائم‌مقام فراهاني درک کرد و منشاء دگرگوني‌هايي در نثر فارسي شد؛ که در رضاقلي‌خان هدايت (صاحب مجمع‌الفصحاء)، ميرزاتقي سپهر(مؤلف ناسخ‌التواريخ) اديب‌الممالک فراهاني و محمدحسين فروغي ذکاء‌الملک و برخي ديگر ادامه يافت. به رغم آن که میرزا ابوالقاسم « قائم‌مقام ، به مقدار زيادي از عبارات متکلف و متصنع و مضامين پيچيده و تشبيهات بارد و نا به‌جا کاست و تا اندازه‌اي انشاء خود را ـ مخصوصاً در مراسلات خصوصي ـ به سادگي گفتار طبيعي نزديک ساخت»،4 اما شيوه ی نگارش او و ديگراني که نام برده شد، از سرچشمه همان نثر پيچيده ی پر تکلفِ سجع‌پردازانه ی و صاف‌الحضره، نويسنده تاريخ وصاف آب مي‌خورد .
از عهد ناصري به اين سو است که با رواج کار ترجمه، «مترجمان، خواه نا خواه از سادگي متون اصلي تبعيت کردند و با اين ترجمه‌ها... کوشش‌هايي که براي پيراستن زبان از الفاظ غليظ و ترکيبات ناهموار آغاز شده بود به ثمر رسيد و نويسندگي منشيانه و پر قيد و تکلف قديم، با آن سجع‌ها و مراعات النظيرها و استشهاد به احاديث و اقوال بزرگان عرب و عجم، در برابر سيل تجدد عقب نشست و جاي خود را به نويسندگي ساده و روان و موجز و مفهوم داد».5
شعر فارسي که در دوره صفوي به وضع رقت‌باري درآمده بود، راه برون رفت از بحران را در «بازگشت» به سبک و سياق عراقي و خراساني و مفاخر شعرفارسي، يعني سعدي، سنايي، فردوسي، منوچهري و... مي‌ديد. اما از آنجايي که«بازگشت ادبي»، بناي کارش بر تقليد از پيشينيان بود ـ نه جستجوي آفاقي نو و رها ساختن احساس و انديشه در مواجهه با زندگي و هستي ـ پيشاپيش محکوم به شکست بود. به قول اخوان ثالث، «نهضت بازگشت به سان کودتايي بود براي ساقط کردن سلطنت انحصاري دودمان سبک هندي... [که نه تنها] هيچ چهره درخشان‌تر از پيش پيدا نکرد ، سهل است که حتي مشتي آدم‌هاي دروغين به وجود آورد: سعدي دروغين، منوچهري دروغين و ديگر و ديگران»6
انقلاب مشروطيت ايران، حرکتي بود ضد استبدادي و تجددخواهانه. يعني، نه تنها بر آن بود تا حکومت قانوني و نظام پارلماني را جايگزين حکومت فردي کند، بلکه سر آن داشت که هستي انسان ايراني را دگرگون کرده و نگاهش را نسبت به زندگي نو سازد. اما، اين نگاه نو نسبت به زندگي و هستي، محصول و ماحصل زندگي ما نبود. به عبارت ديگر، تحولي که قرار بود در ايران آن روزگار ايجاد شود، ادامه دگرگوني‌هايي نبود که مي‌بايست در گذشته ما رخ داده باشد .
گرچه « با برآمدن پادشاهان بویه ای و استوارشدن خرد گرایی ـ که از ویژگی های سده های چهارم و آغاز سده ی پنجم [ هچری] بود ـ مقدمات تجدید وحدت سیاسی و فرهنگی ایران زمین ، در دوره ی اسلامی و با تکیه بر اندیشه ی ایرانشهری ( آبداده شده در چالش با فلسفه ی یونانی و دیانت اسلامی ) فراهم شد . اما با چیرگی ترکان [ و چندی بعد، مغول ها ]، وضعیتی تثبیت شد که تقدیر تاریخی ایران را ، به مدت هزار سال ، یعنی تا برآمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی [ مردم ایران] رقم زد » ( 7)
در واقع ـ از این زمان تا صدر مشروطيت ـ ایران زمین ، در چنبره ی ساختار سنتي ريشه‌دار وجان‌سختي گرفتار آمده بود که فرصت و قابليت دگرگوني بنیادی را ، از او سلب ‌کرد . اين که ما، امروز زبان رودکي و سعدي و حافظ را به راحتي مي‌فهميم، به همين معني اشاره دارد که در جامعه ايراني، در بستر زمان تحول چشمگيري رخ نداده بود، والا، اين دگرگوني در بستر زبان، به راحتي قابل مشاهده بود.8
در شرایطی این گونه ، ايستايي جامعه ايراني، در حوزه معرفت نيز ، نه عجیب بود و نه غیر محتمل.
اتفاقي نيست که، ما ـ اين اواخر ـ در فلسفه، فقط ملاصدرا و «حرکت جوهري» او را داريم. بگذريم از اين که خود ملاصدرا نيز، به نوعي ادامة شيوه تفکر پيشينيانش بود، نه باني سنتی نو در فلسفه و نگاهي، از منظري ديگر به هستي .
در واقع ، « واپسین فیلسوف ایرانی ، صدرالدین شیرازی ، در همان زمان که دکارت ، تأسیس فلسفه ی جدید را وجهه ی همت خویش قرارداده بود، آمیزه ای از فلسفه ، کلام و تصوف را در منطومه ای بسته فراهم آورد . .. [ و] همه ی نتایجی را که در درون چنین ترکیبی وجود داشت استنتاج کرد و اندیشه را در مسیر اجتناب ناپذیر تعلیقه و حاشیه راند » . 9
این گونه بود، که «حکمت متعاليه ملاصدرا»، «به عنوان بيان نهايي فلسفه و حکمت اسلامي... نقطه ی پاياني برانديشيدن فلسفي در ايران نهاد»؛ و «رئيس‌الحکما»ها، «سيدالحکما»ها و «خاتم‌الحکما»هاي بعد از او، کارشان «نه انديشيدن و نوانديشي و تازه‌انديشي بود و نه به مسائل سياسي توجه عميق داشتند... اينان در فن خود، استادان کم‌نظير، برجسته و نمونه‌اي بودند که ناقلان و حاملان حکمت پيشين به شمار مي‌آمدند و کورسوي اجاق حکمت‌اسلامي را در دوره قاجار روشن نگه مي‌داشتند».10
به گمان من، به دليل همين حضور ريشه‌دار ساختارهاي سنت، در همه عرصه‌هاي حيات انسان ايراني و اينجايي نبودن انديشة تحول است که انقلاب مشروطيت ، در حوزه‌هاي حقوقی و آزادي‌هاي سياسي، در نيمه راه متوقف مي‌شود.
به قول دکترآجوداني، «شايد [ بتوان ] يکي از جهات اصلي... ناکامي و شکست [ملت ايران را ، در ايجاد يک دولت ملي دموکراتيک و قانوني] در همان ناکامي‌هاي نظري و عملي انقلاب مشروطه » دانست » . 11
در جريان نهضت مشروطه‌خواهي، رويارويي با استبداد قجر به رويارويي با استبداد زبان هم کشيده مي‌شود.
زبان ـ اعم از نثر و شعر ( که پيشتر, مخاطبانش، شاه و درباريان بودند ) به ميان مردم مي‌آيد و وسيله‌اي براي تهييج و روشنگري مي‌شود؛ اما، ادبيات ـ به طور مشخص شعر ـ براي آن که مخاطبانش را در ميان مردم پيدا کند، مي‌بايست بر خلاف سنت ادبي پيش از مشروطيت 1 ـ از پيچيدگي و مغلق‌گويي رها شود، تا به قول اشرف‌الدين نسيم‌شمال، بتواند «به دل مردم بنشيتد و قلب‌ها را تسخير کند» 2ـ به واقعيت‌هاي عمومي و زندگي اجتماعي ـ سياسي مردم بپردازد. 3ـ از آفرينش‌هاي هنري و صناعات شعري و استفاده از واژگان اديبانه، در حد امکان چشم بپوشد تا زبان، شفاف شود و انتقال مفهوم به سادگي صورت پذيرد.
اين گونه است که شعر، شعارهاي مشروطيت را بر دوش مي‌کشد و پرچمي مي‌شود بر بام نظم تازه‌اي که مي‌خواهد در جامعه حاکم شود.
جريان تحول در شعر فارسي ـ که چند دهه قبل از انقلاب مشروطه آغاز شده بود ـ غالباً توسط شاعراني که خود در عداد پيشگامان نهضت بودند، پي گرفته مي‌شود. براي اين شعرا ، عالم و آدم مي‌بايست در خدمت انقلاب، مسائل انقلاب و برانگيختن مردم باشد. از اين‌رو، ادبيات مشروطه را شايد بتوان مقدمه‌اي بر رئاليسم اجتماعي ـ سياسي درتاريخ ادبيات ايران دانست.
ادبيات مشروطه، در کلام ايرج‌ميرزا، اديب‌المالک فراهاني، عارف، دهخدا، عشقي و ديگران شکل مي‌گيرد و از شعر و نثر پيش از مشروطيت متمايز مي‌شود. اما اين تمايز، عمدتاً 1ـ در موضوعاتي است که شعر به آن مي‌پردازد 2ـ واژگاني که شاعر به کار مي‌گيرد.
زبان شعر مشروطيت، چه به لحاظ ساختار و چه از نظر واژگان، گرايش به زبان کوچه و بازار دارد. واژگان اروپايي ـ گاه بر حسب نياز و گاه به بهانة نوگرايي ـ تدريجاً در شعر راه مي‌يابند. گرچه اندیشه ی برآمده از تحولات عصر روشنگری اروپا ، در نگاه شاعرنسبت به زندگي دگرگوني ايجاد کرد، اما اين دگرگوني ، با آن چه که بعدها در نگاه و نظر نيما نسبت به هستي ديده مي‌شود، تفاوت ماهوي دارد. در واقع، نوآوري‌هايي که در اين دوره ـ در صور خيال ـ مي‌بينيم ، متأثر از فضاي ضداستبدادي و آزادي‌خواهانه ـ بيشتر رنگ و بوی سياسي دارند تا بار شاعرانه، به معناي عام آن .
نوآوري در قالب شعر، عمدتاً در استفاده از قالب‌هاي مهجور مثل مسمط و مستزاد و... و «پس و پيش کردن» قافيه‌ها جلوه مي‌کند. نگاه انتقادي به جامعه و سنت‌هاي آن، همين‌طور برجسته کردن احساسات ميهني نيز، از ويژگي‌هاي شعر مشروطيت است.
نگاهي اجمالي به برخي از شعراي عصر روشنگری ايران:

ايرج ميرزا، شاعري است پايبند به عنعنات شعر کلاسيک ايران، که نوآوري‌اش به انتخاب مضامين تازه و ديد انتقادي نسبت به سنت، مسائل اجتماعي و سياسي و... محدود مي‌شود. او، به رغم آن که زباني نزديک به زبان گفتار را ، همراه با ضرب‌المثل‌ها و پاره‌اي از کلمات فرنگي وارد شعر مي‌کند، همچنان به قالب‌ها و قواعد شعر سنتي پايبند است و دگرگوني در صورت شعر را برنمي‌تابد؛ و در همين پیوند است که، در شعري طنزآميز، «انقلاب ادبي» را ريشخند می‌کند:

درِ تجديد و تجدد وا شد
ادبيات، شلم و شوربا شد

تا شد از شعر برون وزن و رَوي
يـافت کاخ ادبيات نوي

مي‌کنم قافيه‌ها را پس و پيش
تا شوم نابغة دورة خويش

همه گويند که من استادم
در سخن دادتجدد دادم

اين جوانان که تجدد طلبند
راستي دشمن علم و ادبند
...
بسکه در ليوِر و هنگام لِتِه
دوسيه کردم و کارتن تِرِته

بسکه نُت دادم و آنکِت کردم
اشتباه بروت و نت کردم . ( 12)
...
اديب‌الممالک فراهاني ، شاعري است مسلط به ظرافت‌ها و ظرفيت‌هاي شعر فارسي ـ با اشعاري دشوار و متکلف ـ که نوآوري‌اش در انتقاد از نابساماني‌هاي اجتماعي، نکوهش مضامين تکراري در اشعار سنتي، عِرق وطن و پند و اندرز در کسب دانش مدرن... خلاصه مي‌شود.
اديب‌الممالک، شعري دارد، که در آن برخي اصطلاحات سياسي و کلمات فرنگي را، يک‌جا جمع آورده است:

ترقي، اعتدالي، انقلابي، ارتجاعيون
دموکراسي و راديکال و عشقي اسکناسي را

انيورسيته و فاکولته در ايران نبد يارب
کجا تعليم دادند اين گروه ديپلماسي را13

نوآوري دهخدا بيشتر در نثر است، که در مقالاتي طنزآميز مثل «چرند پرند» نمود مي‌کند. نثر دهخدا نثري است ساده، همراه با اصطلاحات و ضرب‌المثل‌هاي عاميانه که به شکلي طنزآميز و با ریشخند ، نابساماني‌هاي اجتماعيِ آن سال‌هاي ايران را به تصوير مي‌کشد. دهخدا ـ آن گونه که خود مي‌گويد ـ رويکردش به شعر از سر تفنن است و «خود نمي‌دا[ند] که اين گفته‌ها شعر است يا نظم». اما، به رغم اين، در شرحي برمسمط معروف و زيباي «ياد آر زشمع مرده ياد آر»، به جد يا به طنز مي‌نويسد: «... به نظر خودم [اين شعر] تقريباً در رديف اول شعرهاي اروپا است. اگرچه دختري را که ننه‌اش تعريف کند، براي داييش خوب است».14
بيان فوق، مي‌تواند ناظر بر اين واقعيت باشد، که دهخدا تحولات شعري اروپا را پي مي‌گرفت .
يحيي آرين‌پور، در کتاب از صبا تا نيما ـ در مورد شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر» ـ بر اين باور است که «بعيد نيست، دهخدا، که زبان ترکي را به خوبي مي‌دانسته و روزنامة ملانصرالدين را مي‌خوانده و در اين زبان به سبک صابر[بيک] شعر مي‌ساخته، شعر... رجايي‌زاده اکرم[بيک] را در روزنامة ملانصرالدين ديده و وزن و ترکيب و مضمون آن را در ذهن داشته و بعد از آن الهامي گرفته... و قطعه خود را به تقليد يا به استقبال آن ساخته باشد... شعر دهخدا در فرم و سبک و وزن و ساختمان و حتي شماره مصراع‌ها نظيره و تقليدي است از [رجايي‌زاده اکرم بيک] شاعر ترک».15
قول آرين‌پور، در مورد تأثير پذيري دهخدا، از شاعر ترک را، محض يادآوري اين نکته آورده‌ام که، برخي تأثير پذيري‌هاي ما از غرب، به طور غيرمستقيم از طريق روسيه، ترکيه و مصر بود و از این نظر ، شهرهاي رشت و تبريز ـ به مثابه کانون‌هاي نشر تجدد ـ نقش مهمي در همه‌گير شدن انديشه‌هاي نو و تحولات آن سال‌ها داشتند.
سهم عارف، در نوآوري، عمدتاً در رواج تصنيف‌سازي است. شعر عارف، غالباً در قالب غزل سروده شده و از اين نظر فاقد نوآوري است. اما زبان اشعارش ساده و معطوف به اصطلاحات عاميانه و سياسي است. دلمشغولي عارف آزادي بود وعشق وطن. آن گونه که «بعد ازعشق وطن هم اگر سرگرمي به جايي يا دلباختگي به هوايي داشته ، بهانه [اش] اين بوده است:

مرا ز عشق وطن دل به اين خوش است که گر
زعشق هرکه شوم کشته زادة وطن است»16

استفاده خاص از نوع ادبي تصنيف، يکي از نوآوري‌هايي است که در روند نهصت مشروطيت، براي تحريک احساسات ميهني مؤثر مي‌افتاد. تصنيف ـ که حامل پيام انقلاب بود ـ بر سر زبان‌ها مي‌افتاد و همه‌گير مي‌شد. عارف قزويني(که خود خواننده و آهنگسازي چيره دست بود) و ملک‌الشعرا بهار، از نمونه‌هاي موفق تصنيف‌سازان آن دوره هستند. بديهي است که، براي القاء صريح پيام، تصنيف مي‌بايست به زبان مردم نزديک مي‌شد ، تا شمار بيشتري از آن‌ها را زير پوشش مي‌گرفت. اما، عمومي شدن زبان شعرـ براي انتقال روشن و صریح پيام سياسي ـ دو مشکل اساسي به بار آورد :
اولاً ـ مانع خلاقيت شاعر، در حوزة زبان شد؛ ثانياً ـ شعر را اسير روزمرگي ساخت و آن را در حد پيامي منظوم (شعار) تقليل داد.
ادوارد براون ، در کتاب « تاریخ ادبیات و مطبوعات ایران ، در دوره ی مشروطیت » ، می نویسد :
« و ما می بینیم که ادبا و شعرای عصر ، پی بدین نکته برده اند . یعنی اِبکار [ جمع بِکر] معانی را از آن دایره ی محدود بیرون آورده و خوان الوان نظم را پیش خاص وعام گسترده ، طبقه ی عامه را از ان برخوردارکرده اند . و اغلب موضوعات این ادبیات را از وقایع یومیه و راجع به مسائل معاشی و اجتماعی گرفته اند که هر یک از افراد می تواند بدون صعوبت درک نماید و اگر همین اشعار را ، که از ابتدای انقلاب [ مشروطه ی ] ایران تا امروز انشاء شده ، جمع آوری کنند ، تقریبأ تاریخ منظوم انقلاب را تشکیل خواهد داد .» 17

اما در اين ميان، شعرايي مثل اديب‌الممالک فراهاني و ملک‌الشعرا بهار، همچنان به ويژگي‌هاي شعر کهن فارسي و زبان آوری وفادار ماندند؛ و به رغم آن که ، در اشعارشان به موضوعات جاري سياسي ـ اجتماعي مي‌پرداختند، کلام‌شان حد بالايي از فخامت را به نمایش می گذاشت .
از عجايب است که بهار، به رغم آن که در قصيدة «يا مرگ يا تجدد»، در ضرورت تجدد سخت پاي مي‌فشارد، اما اعتقاد عملي‌اش به «تجدد ادبي» ، از طرح مسائل نو ، در قالب‌هاي کهنه فراتر نمی رود .
يا مرگ يا تجدد و اصلاح
راهي جز اين دو پيش وطن نيست
ايران کهن شده است سراپا
درمانش جز به تازه شدن نيست ( 18 )
در واقع ، می توان گفت که « تازه شدن » و « تجدد » ، از نگاه بهار ، در « اصلاح » معنا می یافت .
در دي ماه، 1294شمسي (تقريباً، 9سال پس از امضاء فرمان مشروطيت ، توسط مظفرالدين شاه) انجمن ادبي کوچکي، به نام «جرگة ادبي يا جرگة دانشوري»، به همت ملک‌الشعرا بهار در تهران تشکيل مي‌شود. هدف اين انجمن «ترويج معاني جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبي و لزوم احترام آثار فصحاي متقدم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايي بود». اين انجمن، حدود دو سال بعد، تحت نام «دانشکده» و با هدف «"تجديد نظر در طرز و رويه ی ادبيات ايران"، با احترام به اسلوب لغوي و تعبيرات اساتيد متقدم و مراعات سبک جديد و احتياج عمومي حال حاضر...» به کارش ادامه داد .19
طرفداران «انجمن دانشکده»، به قصد ايجاد تحول در ادبيات فارسي ، نشريه‌اي به همين نام ـ «دانشکده» ـ به سردبيري ملک ‌الشعرا بهار انتشار مي‌دهند ، که جمعي از نويسندگان جوان آن روزها ، از جمله عباس اقبال‌آشتياني، رشيد ياسمي، سعيد نفيسي، يحيي ريحان و... با آن همکاري مي‌کنند. بهار، در سر مقالة شمارة اول اين نشريه مي‌نويسد «... ما نمي‌خواهيم پيش از آن که سير تکامل به ما امري دهد، خود مرتکب امري شويم... اين است که... يک تجدد آرام آرام و نرم نرمي را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نمي‌کنيم که اين تجدد را تيشه عمارت تاريخي پدران شاعر و نياکان اديب خود قرار دهيم. اين است که ما فعلاً آن‌ها را مرمت نموده و در پهلوي آن عمارت، به ريختن بنيان‌هاي نوتری که با سير تکامل، ديوارها و جرزهايش بالا روند مشغول خواهيم شد» 20
از سوي ديگر، هواداران پرشور و متعصب «تجدد ادبي و اجتماعي» ايران ـ که به کمتر از يک انقلاب تمام‌عيار در ادب فارسي رضايت نمي‌دادند ـ نشرياتی به نام «آزادي ستان» و«تجدد»، به سردبيري تقي رفعت در تبريز انتشار دادند. اينان، به رغم « قال و مقال » ی که در مشاجرات قلمي ـ بر سر ضرورت دگرگوني بنيادي در ادبيات فارسي ـ با مجله دانشکده و ملک‌الشعرا بهار به راه انداخته بودند، نتوانستند از شعر سنتي چندان فاصله بگيرند ؛ و تجربيات شعري شان، چه از نظر فرم و چه به لحاظ مضمون، تفاوت زيادي با نمونه‌هاي شعر مشروطيت نداشت . در واقع ، نو آوری های آن ها ، عمدتأ در تغيير مکان قافيه‌ها خلاصه می شد .
_____________________:
اي بيستمين عصر جفا پيشة منحوس
اي عابدة وحشت و تمثال فجايع
برتاب زما آن رخ آلوده به کابوس
ساعات سياهت همه لبريز فضايع
جعفر خامنه ای (20 )
برخيز، بامداد جواني زنو دميد
آفاق خُهر را لب خورشيد بوسه داد...
برخيز! صبح خنده نثارت خجسته باد!
برخيز روز ورزش و کوشش فرا رسيد
تقي رفعت (21)
____________________
در اين ميان، خانم کسمايي، با بلند و کوتاه کردن مصراع‌ها، به تجربة جديدي دست مي‌زند، که مشابه آن در دو شعر «شکسته» ی به جا مانده از ابوالقاسم لاهوري (سنگر خونين و وحدت تشکيلات) نيز ديده مي‌شود. اين تجربة خانم کسمايي و ابوالقاسم لاهوتي را، شايد بتوان شکل خام و ابتدايي آن تحولي دانست که بعدها به دست نيماي بزرگ، در هيئتي نظام‌مند و سنجيده صورت پذيرفت. مقايسه ی تجربه ی خانم شمس کسمايي و ابوالقاسم لاهوتي، با تجربه ‌اي موفق از نيما ، مي‌تواند شاهدي بر اين مدعا باشد:

پرورش طبيعت
_____________________:
زبسياري آتش مهر و ناز و نوازش
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهاي افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت زکف داده گشتند مأيوس...
شمس کسمايي ( 22)
___________________
سنگر خونين (ترجمه شعري از ويکتورهوگو)
رزم آوران سنگر خونين شدند اسير
با کودکي دلير
به سن دوازده.
ـ آن جا بدي تو هم؟
ـ بله!
با اين دلاوران.

ابوالقاسم لاهوتي ( 23)

خانه‌ام ابري است
خانه‌ام ابري است
يکسره روي زمين ابري ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد مي‌پيچد.
يکسره دنيا خراب از اوست
و حواس من!
آي ني‌زن که ترا آواي ني برده‌ست دور از ره کجايي!

...
نيما يوشيج 24
____________________________


به قلم :اقای مهدی خطیبی
سایت شعرنو
http://shereno.com/news2.php?id=7188

ادامه دارد...

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

نصایح زرتشت به پسرش

روح خود را به خشم و کین آلوده مساز


هرگز ترش رو و بدخو مباش


در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند


اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده


چالاک باش تا هوشیار شوی


سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام برسانی


با هیچ کس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد


مغرور و خودپسند مباش زیرا انسان چون مشک پر باد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه





این یک مرثیه نیست - مروری بر موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان
نویسنده: مصطفی پورنجاتی
منبع:سایت وازنا


قرار است درباره‌ی «موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان»، با هم حرف بزنیم. من این موانع را متعدد می­دانم و همه را در شبکه­ای، پیوسته به هم می­بینم. آن‌ها را به چهار دسته تقسیم می­کنم: فردی، محیطی، خانوادگی و رسمی. این عنوان‌ها، البته تعریف­های خاص خود را دارند.
موانع فردی
خود مخاطبان: شاید چنین عنوانی در بحث موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان، عجیب باشد و شبیه تسلسل فلسفی. ظاهرا‌ً مثل این‌که بگوییم هوا گرم است؛ زیرا هوا گرم است! اما نه.

هر گونه الگوی ارتباطی چند جزء دارد و در مورد موضوع این نوشته، مخاطبان شعر با شاعران و معرفی­کنندگان آن، اجزای رابطه­اند. چگونه ممکن است ارتباطی شکل بگیرد، بدون خواست و تقاضای گیرندگان در این الگوی ارتباطی که مردم و مخاطبان باشند؟

چند درصد از مردم ما حاضرند به شکل مستمر و در سبد علایق و نیازهای روزانه­شان، کتاب شعر بگذارند؟ آیا جوّ شعرخواهی و شعرخوانی، فقط با مسئولیت و کوشش سرایندگان آثار و تبلیغ رسانه­ها و عواملی از این دست، شدنی است؟ نه. و البته این معضل، از فرزندان پدری است کهن­سال به نام کتاب­نخوانی مردمان ما. ما مردم هنوز نمی­دانیم و نچشیده­ایم که چگونه شعر، تلطیف روح، رفع خستگی، ایجاد سازگاری با وضعیت­های ناجور، و آرامش و شادی با خود می­آوَرَد. و بدین لحاظ به قول مولوی: تا نباشد ابر، کی خندد چمن؟/ تا نگرید طفل، کی جوشد لبن؟
موانع محیطی
یک. رسانه­ ها: بزرگ­ترین رسانه‌ی عمومی، صدا و سیما، در طول یک هفته، چند ساعت برنامه به شعر اختصاص داده است؟ از این حجم بسیار اندک ـ که گمان نمی­کنم بیش‌تر از دو سه ساعت باشد ـ چند دقیقه به شعر شاعران جوان که هنوز در مرز چاپ اولین مجموعه­ اند، و میان­سالان این راه و پیشکسوتان اختصاص دارد؟
جای این آرزو برای علاقه­مندان به شعر محفوظ است که: کاش یک دهم تبلیغی که با آن کیفیت نافذ برای «ایرانسل» می­شود، برای کتاب­های شعر می­شد..

از نظر موضوع و مضمون نیز، آیا صدا و سیما، جز به جریان شعر متعهد و انقلابی، یا گاهی شعر کلاسیک ایران در محدوده‌ی چند نام معروف، آنتن می­دهد؟

صفحات ادبی روزنامه­ ها هم بیش‌تر به درج خبر و گزارش­هایی درباره‌ی داستان و رمان‌های روز می­پردازند و شعر، تقریباً در سایه یا در محاق است. بگذریم که بارها دیده­ام فلان روزنامه‌ی معروف، صفحه‌ی ادبی­اش را هم چند مرتبه یکبار کرده، و مجال شعر را به تاریخ و سیاست وامی­گذارد..

درباره‌ی مجلات تخصصی شعر بگویم که گذشته از تعداد کم عناوین این نشریات ـ که گویا بر اساس آمار بانک اطلاعات نشریات کشور به ده عنوان هم نمی­رسند ـ با ورق زدن چند شماره از آن‌ها، در می­یابیم که عمدتاً ناشر شعر دایره‌ی بسته­ای از چهره­ها هستند؛ چهره­هایی که در شماره‌ی بعدی همان نشریه، شاهد کارهای قدیم یا جدیدشان خواهیم بود..

اکنون تنها رسانه ای که نمایشگر تنوع و تعدد سلایق شعری در گستره‌ی زبان فارسی است، اینترنت و در واقع، وبلاگ است. اما آیا دسترسی به اینترنت در کشور ما، همچون رادیو و تلویزیون و روزنامه، کاملاً همگانی، همیشگی، غیر تخصصی، و ارزان است؟ نه..

دو. ناشران: بسیاری از ناشران پُرکار و شناخته­شده، مجموعه شعر چاپ نمی­کنند. اما اگر اثر، داستان و رمان، تاریخی، یا روان­شناختی باشد ابراز تمایل می­کنند و چراغ سبز کمرنگی نشان می­دهند. ناشران شناخته­شده ـ که وقتی کارهای جدی­تر چاپ می­کنند اصطلاحا" به آن‌ها معتبر گفته می­شود ـ هاله­ای از اعتماد مخاطبان و نویسندگان را با خود دارند و طبیعی است هر کتابی توسط آن‌ها کار شود، بخت بیش‌تری برای پخش و فروش و اقبال مردم خواهد داشت. حالا ببینید که امروزه، دفترهای شعر جوانان نوقلم و کتاب­اولی را کدام ناشران چاپ می­کنند؟
آیا نگاه و چشمه و نی و ققنوس و مروارید و مرکز و هرمس؟ نه. اکنون بین شاعران، فقط نام چند ناشر پُرکار و معتبر، به عدد انگشتان یک دست، می­چرخد که آماده­اند با سرمایه‌ی صاحب اثر، کارشان را چاپ کنند: آهنگ دیگر، ثالث، آرویج، و یکی دو ناشر دیگر. این مؤسسات هم لابد با حجم گسترده‌ی آثار منتشر نشده روبرویند و خود من هم چند ماه است پشت همین ترافیک مانده­ام..

سه. مؤسسات پخش و کتاب­فروشی­ها: آن‌ها فقط به عنوان‌های چاپ چندم از نویسندگان مشهور، ویترین و قفسه و ویزیتور می­دهند و تازه­آمده­ها کم‌تر جایی در مغازه و دفتر آن‌ها دارند یا اصلا" ندارند..
موانع خانوادگی
یک. خود شاعران: شاعران جوان، در مورد انتشار شعرشان نیز مانند لحظه­های خلق شعر، به تنهایی و درون­گرایی گرایش بیش‌تری دارند، تا به حضور و شور اجتماعی برای معرفی شعرشان. تصور کنید که ده درصد از شاعران ناشناخته، تصمیم می­گرفتند با روزنامه­ها تماس بگیرند و درباره‌ی معرفی مجموعه شعرشان رایزنی کنند. یا هر شاعر جوانی تصمیم می­گرفت یکی دو معرفی کتاب برای شاعر دیگر بنویسد و در نشریات چاپ کند. آیا آن وقت هم فضای شعر، چنین فرو افتاده و سرد می­ماند؟ نه.

دو. منتقدان: بیش‌تر نویسندگانی که به شکل حرفه­ای و مستمر به کار تحلیل و نقد و معرفی مجموعه­شعرها مشغول­اند، بیش‌تر، مایل­اند به نام­های مشهور بپردازند و زیر آفتاب آن‌ها، پوستشان را برنزه کنند. گویا احساس این است که قلم­زدن برای جوان­ترها و ناشناخته­ها، اتلاف وقت و کاغذ است. بگذریم که از طرفی، دیگر توقع بجایی نیست که منتظر باشیم محمد حقوقی و عبدالعلی دستغیب بنشینند و برای یک خانم یا آقای شاعر بیست ساله تحلیل شعر بنویسند. این «بجا نبودن»، نه به این دلیل است که آن‌ها حقوقی و دستغیب هستند؛ به این علت است که باید آن‌ها را پیشکسوت بدانیم.
سه. پیشکسوتان: چه بسیار از آن‌ها که روی کتاب جوان‌ها امضا نمی­کنند و در سخنرانی­ها و میز و صندلی­هایی که در اختیارشان است، برای تازه­تر­نویس­ها خرج نمی­کنند. چند دفتر شعر چاپ اول از یک نویسنده‌ی کتاب­اولی دیده­ایم که با «تقریظ» و مقدمه‌ی یک شاعر صاحب­نام مزیّن شده باشد؟
چهار. دانشکده­های ادبیات: سخنی تکراری است نبود منابع و سرفصل­های ادبیات معاصر ایران و جهان در این دانشکده­ها. و خروجی­های چنین محیط­های آکادمیکی، قطعا" نمی­توانند با جریان شعر امروز آشنا باشند، چه رسد که تحلیلگر و منتقد و معرّف آن باشند یا در فضاسازی­ها و نظریه­پردازی­ها نقشی به عهده بگیرند. فعلاً این مسیر، برای کوفتن جاده­های نرفته، مسدود است، ولی نه به این علت که کارگران مشغول کارند.
موانع رسمی
نگاه حاکم بر وزارت ارشاد، سخنرانی­های مذهبی و رسانه­های رسمی حاکمیت جامعه، به شعر بی­اقبال است.
نشان‌هاش این که امسال برای شعر، سومین جشنواره‌ی بین­المللی فجر برگزار شد، و برای فیلم، بیست و هفتمین جشنواره.

در مورد رسانه­های مذهبی این‌که شما در عمرتان چند سخنران دینی دیده­اید که در خطابه‌اش، غیر از بخش ذکر مصیبت، شعر قرائت کند؟ حال آن‌که روزگاری بود که بیان ادبی و هنری، رسانه‌ی اصلی و یکه‌ی میدان تبلیغ دین بود: وقتی قرآن نازل می­شد. و مگر قرآن از ساختارهای زبانی برجسته­ای برخوردار نیست، چنانکه اعراب نامؤمن، از شنیدن آن می­پرهیختند تا مبادا زیر تأثیر و نفوذ کلام هنری قرار گیرند؟ آیا نهج­البلاغه، وجوه و قابلیت­های گسترده‌ی ادبی و بلاغی گوینده‌ی آن را بازنمی­تابد؟ نشاندن قرآن در کنار دیوان حافظ روی تاقچه‌ی خانه­های ایرانیان، چه مضمونی دارد؟

این نوشته، تمایل دارد به درکی متقابل برسد و با همه تفاهم داشته باشد.
«کتاب­نخوانی» مخاطبان و شعرنخوانی آن‌ها را درک می­کند؛ زیرا زمانه، اقتضا می­کند حداکثر انرژی، وقت و پول خود را صرف کسب درآمد کنیم تا پس­انداز که نه، نیازهای روزمره و اولیه‌ی خود را برآورده کنیم. پس حق می­دهم که دیگر مجالی برای رفتن به سراغ شعر نمانَد و این جور پیشنهادها، با واکنش تند مردم مواجه شود، شبیه این‌که: «ای آقا! دل‌ات خوش است».

صدا و سیما را درک می­کنم؛ زیرا پخش تیزرهای رنگارنگ مانند «ایرانسل»، درآمد کلان دارد؛ ولی تبلیغ فرهنگ و کتاب، نه. فرهنگی­ها همه­اش به دنبال گرفتن تخفیف پخش تیزر هستند، ولی اقتصادی­ها، راحت چک می­کشند. البته نگاه حاکم بر این رسانه‌ی عمومی نیز نگاه رسمی است (رجوع کنید به موانع رسمی در همین نوشته) و چاره چیست جز گاهی به ندرت گفتن در باب شعر متعهد یا مثلاً تمجیدی از ادبیات کلاسیک این سرزمین.

روزنامه­ها را درک می­کنم؛ زیرا این رسانه­های مردمی، باید در دکه­ها به فروش برسد. خوانندگانی که شعر نمی­خوانند، و بیش‌تر طرفدار رمان و سینمایند (یا این‌که نویسندگان و منتقدان این دو هنر فعال­ترند) باعث می­شوند صفحات ادبی هم بشود سینمایی و داستانی، یا حتی به سلیقه‌ی سردبیر بشود تاریخی یا سیاسی.

مجلات ادبی را درک می­کنم که کاملا" خصوصی­اند و همواره در حال نفس­تنگی اقتصادی و هزینه­ای. کسی که آگهی برایشان نمی­دهد چاپ کنند؛ پس می­کوشند با گروهی از دوستان و سلیقه­های مشابه خودشان، به هر حال ادامه‌ی حیات دهند و دیگر چه انگیزه­ای برای انعکاس صداهای متفاوت و تجربه­های در حال شکل­گیری در عالم شعر امروز؟!
ناشران و مؤسسات پخش و کتاب­فروشی­ها، این خانواده‌ی مظلوم هم که تکلیفشان تابع وضعیت کلّی فرهنگ است و علایق مطالعاتی مردم. با این اوضاع بی­حمایتی و کاغذ آزاد و نبود یارانه­های فرهنگی، همین که زود به زود تعطیل نمی­شوند، جای شکرش باقی است. آن‌ها را درک می­کنیم.

و اما شاعران. همین طور است. حق با آن‌هاست. وضعیت جوری است که گاهی ممکن است آدم­های هنرمند برای تبلیغ و فروش دفتر شعرشان، تنهایی­شان را به حراج بگذارند یا کاری کنند که در شأن و اندازه‌ی عزت و آبرویشان نیست. و البته به گمانم کمی هم درون­گرایی­های شاعران، افراط­گونه شده و حلقه­های ادبی مثلاً یا برگزار نمی­شود و یا بسیار کم­رونق است. دلم نمی­خواهد بیش از این، آن‌ها را درک کنم. جای تلاش جمعی و فردی آن‌ها، به شدت احساس می­شود.

درباره‌ی منتقدان این‌که، در کشوری مثل مملکت ما که به اهالی دانایی و ادبیات چندان ارجی نمی­گذارند، و وقت و هزینه­ها اجازه‌ی نوشتن و پژوهش آزاد و بی­دغدغه در زمینه‌ی راه­های نرفته و پژوهش­های تازه باقی نمی­گذارد، همان بهتر که مختصرِ عمر را با فکر کردن درباره‌ی بزرگ­ترها و زیر بالِ نام­آوری آن‌ها بگذرانیم.

پیشکسوتان. آن‌ها را درک می­کنم. چه بسیار از آن‌ها که عمری نوشته­اند و به هزار زحمت منتشر کرده­اند. فروش رفته؟ با چند هزار شمارگان؟ تا چاپ چندم؟ و حالا در سنین پنجاه و شصت و هفتاد، شهرت به سراغشان آمده است. دیگر چه انگیزه و فرصتی که همین اندک آوازه را خرج کم­سن و سال­ها کنند.

دانشکده­های ادبیات. آن‌ها را نمی­توانم درک کنم؛ مگر این که سایه‌ی سهمگین پیران و دلبستگان مطلق به ادب کلاسیک و مخالفان مطلق ادب امروز، مانع تدوین سرفصل­های معاصر شود، یا مسئله مربوط به اقتضائات وزارت علوم باشد، که نمی­دانم.

درباره‌ی نگاه وزارت ارشاد، چیزی ندارم بگویم؛ زیرا در فرهنگی­ترین دولت­هایمان نیز، گُلی درشت به سر شعر و شاعری زده نشده و به شکل نیمدار و کج­دار و مریز، افت و خیزهای بسیار آهسته­ای صورت گرفته است.
اما سخنرانان مذهبی. مگر آن‌ها چه تقصیری دارند؟ وقتی در آموزش­هایشان، در کتاب­های درسی، خبری از ادبیات فارسی به جز یک درس ساده نیست؟ و در آموزش­های تبلیغی­شان ایضا". بگذریم از معدود سخنرانان مذهبی که خلاف این حکم­اند.
***
این یک مرثیه نبود؛ مرور کوتاهی بود بر دردی مزمن، با نگاهی به علت­های احتمالی. نمی­دانم شما مخاطب کدام بخش این نوشته هستید، اما امیدوارم دست کم خود من، به عنوان یک سلول از پیکره­ای عظیم، در سلامت و پیشبرد فرهنگی آن، بویژه در شاخه‌ی شعر، اثرگذار و سودمند باشم..

چشم انتظار سکوت از دفتر ذات رویا _پائیز 81



خیره به آتش
رو به ششهای جنگل
تنها
در فکرم
به تولدِ رویایی تازه،
کاش می شد همچون باد
رها بودم
با پرنده های مهاجر
گاهی همسفر بودم
واندیشهء در انزوا آموختن را
اعتراف می کردم
به کارمای وجودم

تو ای سکوت
ای معشوق همیشه الهام بخش
همیشه به روح تو دلباخته ام
با تو آرامش را
در تاریکترین حالتها
در تاریکترین جاها نیز یافته ام
تو هرگز چشم انتظار کسی نیستی
همگان عاشق حسِ خویش
در خلوتِ زیبای تو و تو تنها نیستی
تو بگو چرا
روح مبهم دنیا
بالهای آزادی خواهی را
از ازل سوزانده بود
آیا تا بود همین بود؟
هر که خواستار پر واز بود
هرکه به فکر خوشبختی همگان بود
این دنیا برای دلهای خود خواه ..چرا.. هم پا بود
و برای جانهای ساد ه نجیب و بی ریا،
ای نازنین تو بگو،
من نمی دانم،
چگونه بود،چگونه بود؟
و این منم تنهای تنها در رویا هایم
پُر از سکوت پُر از سکوت پُر از سکوت
چرا هیچ کس پا به پای من
یار و یاور و همدم نبود
گویی رویا هایم در دورترین جای دنیاست
همچون ستاره ای خاموش و گمنام
در ژرف ترین سیاه چاله ای، تنهای تنهاست
خوشترین رویا هایم
انگار چیزی جز هذیان گویی نبود
سر به سر این دل وحشی گذاشتن
سر لوحهء هر دوستی با من بود
منم تنهای تنها
پر از سکوت پر از سکوت
رویای من که دور حلقهء زحل نبود
رویای من به روی همین کرهء خاکی بود


تو ای همدرد
هر جا هستی فریاد بزن
اگه هستی جواب بده
من اینجا تنهای تنهام

زمان سروده ی شاعر معاصر :م.نهانی



شاعر معاصر : م.نهانی
تاريخ تولد: شنبه 31 ارديبهشت 1362
کشور: ايران شهر: بی قافیه شعر می بارم در دنیای بی چتری...

ليست دفتر شعر ها م.نهانى
نوشته های ادبی م.نهانى
http://shereno.com/file.php?id=59252



زمان
___________:
زمان پوست می اندازد
تا عقربه بزرگ
با هم خوابی عقربه کوچک
ثانیه شمار نه ماهه ای را نزاید


زمان پوست می اندازد
شرط خواب
به گرفتاری شب و روز نیست
تا خورشید و ماه
شاه و ملیجک درد باشند


زمان پوست می اندازد
فرقی ندارد
از کجای لحاف پس بزنم
تکرار تن ات را
در مرور لحظه های بی آغوش


زمان پوست می اندازد...

شعر : م.نهانى

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

آشناتی یا سبک افراغ /سبکی از آقای فکری شاعر ونویسنده ی معاصر

گاه نمیخواهیم ببینیم گاه نمیخواهیم بشنویم وگاه نمیخواهیم بیآموزیم,
گاه ترجیح میدهیم هیچ بر اندیشه نیافزوده ,کورباشیم وکر باشیم
!درمقام حرفهای نسنجیده اما, همواره زبانی درچرخش
ودر آموزش ازدنیا وپیرامون خود, کودن!افسوس !.
فرزانه شیدا


سبک جدید واثری جدیداز آقای فکری

تاريخ تولدایشان : پنجشنبه 4 اسفند 1345
کشور: انگلستان شهر: لندن

ليست دفتر شعر ها فکری
نوشته های ادبی فکری
http://www.shereno.com/file.php?id=59038


گاه پیش می اید که ما در زندگی خود با مطالب ونوشته ها وآثار و یا چیزهای جدیدی مواجه و روبرومیشویم که برای همگان درک وقبول آن ساده نیست و بسیار دیده ایم که دراینگونه موارد برخوردهائی نیز رخ میدهد که هرکسی نظر خود را عنوان داشته وبر اساس آنچه خود می اندیشد موضوع ومتن و یا آنچه در دیدگاه او جدید است را به بررسی می نشیند درتمام جوامع دنیا همواره با آغوشی باز از هرچه نوین وجدید باشد استقبال میشود وهمواره نیز گروهی هستند که هرگز رضا به شکستن قالبها نمیشوند وحاضر نیستند هیچ چیز جدیدی را بیآزمایند ونه تنها خود اینکار را نمی کنند بلکه تلاشی سخت نیز خواهند داشت که دیگرا ن را نیز از آن محروم دارند وهمواره وهمیشه آن چیزی پیروز میشود که قادر باشد خود را معنا کند وهمیشه زمانی نیز میبرد تا ازگروه مردمان «آنان که باید» ,« آنچه را که باید» بپذیرند در زمانی که همواره وتا همیشه هستند کسانی که قادر بقول هیچ چیز جدیدی نیستند.
قالبها را بشکنیم وترس از شکستن نداشته باشیم چرا که جاهل آن کسی ست که حاضر به آشنائی با چیزهائی نباشد که قادر به فهم آن نیست و تاسف بیشتر دراین است که حتی تلاش نیز نکند که انرا درک کند واین جای تاسف دارد .
فرزانه شیدا
____________________________________
از دفتر افراغ اندیشه
به قلم اقای فکری:____________________________
در خيال جاهلان انديشه غر وب مى کند
يا که نورش زير خاکستر آتش خاموش مى شود
تکه ابرى زود گذر است جهل و نادانى
تا به اشراق انديشه معنا پیدا مى کند
نشد خاموش شمع فهم و ادارک
به فوت دهانى که خود راکند ضحاک
در هر ضربه کاوه به آهن انديشه شد حديد
ورنه می ماند داستانش قديم و نه عتيد
اگر امروز آغاز نمودم حرف و حديث
تا که افراغ کنم انديشه وبيايد جديد
از گلستان انديشه تو را گويم اى رفيق
نشو غافل از تفکر در اين سبک جديد
شاعر :جناب اقای فکری
__________________
باشگاه اندیشه ایران

با تير خرد، قلب جهل را نشانه می روم تا شايد در ريشه کن کردن بيماری فراگير نيانديشيدن سهمی هر چند ناچيز داشته باشم

شادروان دکتر شريعتي در کتاب «چه باید کرد؟» روشنفکر را این گونه معرفی می کند: "کجاي تاريخ قرار گرفته اي ؟ اگر اين را بفهمي روشنفکري ... روشنفكر در يك كلمه كسي است كه نسبت به “وضع انساني” خودش در زمان و مكان تاريخي و اجتماعي اي كه در آن است، خود آگاهي دارد و اين ” خود آگاهي ” جبرا و ضرورتا به او احساس يك مسئوليت بخشيده است... روشنفكر رسالتش رهبري كردن سياسي جامعه نيست. رسالت روشنفكر خودآگاهي دادن به متن جامعه است فقط و فقط همين و ديگر هيچ. اگر روشنفكر بتواند به متن جامعه خودآگاهي بدهد، از متن جامعه قهرماناني برخواهند خواست كه لياقت رهبری را خواهند داشت... روشنفکر یعنی يک انسان آگاه نسبت به ناهنجاري هاي اجتماعي ،آگاه به عوامل درست اين تضاد و ناهنجاري ،آگاه نسبت به نياز اين قرن و اين نسل و مسئول در ارائه راه نجات جامعه از اين وضع ناهنجار..."

روشنفکر کسی است دارای اندیشه و بینش گسترده نسبت به جامعه و پیرامون خود. روشنفکر کسی است که گستره بینش و افکار او به زمان کراندار نمی شود. روشنفکر خرد و اندیشه را اسیر و گرفتار چارچوب های فکری و سیاسی حاکم نمی کند. اندیشه و بیان او به مرزها و ملت ها کراندار نمی شود و ورای سرزمین ها می اندیشد. روشنفکر باید منتقد مردم باشد و با واپس گرایی های رخنه کرده در بستر جامعه مبارزه کند و با آگاهی دادن به جامعه و فراهم کردن زمینه رشد خود آگاهی، رهبران با درایت و بینش باز را پرورش دهد. روشنفکر منتقد دولتها نیست چون دولتها مجری تفکرات مردم هستند و برای تغییر رفتار دولت ها می بایست از تغییر رفتار مردم آغاز کرد. رفتار دولتها تابع شرایط محیطی است و از سیاست های منطقه ای و جهانی تاثیر می گیرد و هر آن انتظار می رود که با تغییر شرایط، دگرگون شود. انتقاد از سیاست های جاری وظیفه سیاستمداران و یا در زمینه های اجتماعی و اقتصاد وظیفه دانشمندان و نظریه پردازان آن علم است.

روشنفکر پیش از آن که سیاست های دولت را به نقد بکشد، سنجشگر رفتار و باورهای مردم است زیرا دولتمردان و سیاست گذاران نیز برخاسته از متن جامعه هستند. روشنفکر با باورهای نادرستی که سیاستمداران فاسد را پرورش می دهد مبارزه می کند نه با سیاست مدار فاسد. اگر بستر خرافه پروری و خرد ستیزی در جامعه پابرجا باشد، سیاستمداران و دولتمردان بی خرد و نادان بر مردم حکومت خواهند کرد و مبارزه با آنان راه به جایی نمی برد. یک روشنفکر در پی رویدادها و حوادث ناگوار، به شخص نمی نگرد و شخص را مقصر شکست و یا پیروزی نمی داند. روشنفکر روح حاکم در یک جامعه را به بوته نقد می کشد و از دل این بررسی ها، باورهای نادرست و خرافی را بیرون می کشد. روشنفکر باید چراغ راهنمای نسل آینده باشد نه فانوس دست سیاست مداران.

روشنفکر از سیاست گریزان است چون سیاست مدار به دنبال منافع شخص و یا حزبی است اما روشنفکر به دنبال منافع دراز مدت همه ملتهاست. روشنفکر مرز های جغرافیایی و سیاسی را درهم می شکند و اندیشه اش را به همه جا پرواز می دهد، اما سیاست مدار بر مرزها حکومت می کند. امروزه روشنفکر واقعی انگشت شمارند و این تعداد کم نیز زیر باران تیر زهرآلود نادانی و خرد ستیزی در حال جان دادن هستند. با خالی شدن عرصه، روشنفکر نماها که سوداگرانی بیش نیستند، برای رسیدن و به قدرت و شهرت گاهی لباس روشنفکری بر تن می کنند و گاهی لباس واپس گرایی.

روشنفکر دینی کیست؟

گروهی بر این باورند که روشنفکری و دینداری در تضادند و روشنفکر دینی معنایی ندارد! اما اگر کمی واقع بینانه به مسئله روشنفکری بیاندیشیم و رسالت یک روشنفکر را درک کنیم، خواهیم دید که روشنفکری و دینداری با هم در تعارض نیستند و می توان پیرو دینی بود و روشنفکر دینی هم شد. نمونه بارز روشنفکر دینی مارتین لوتر است که با شناخت اندیشمندانه زمان خود، تحولی بس شگرف را در دین مسیحی به وجود آورد. همانگونه که در میان دانشمندان علوم مختلف به روشنفکر نیازمندیم تا با درایت و بینش خود مانع ارتجاع و سکون شود، در بین دینداران نیز به روشنفکرانی که آزادانه می اندیشند نیاز مندیم. بیشینه متولیان دینی چارچوب های ذهنی قدیمی را برای خود ترسیم کرده اند و تلاش می کنند تا همه رویدادهای قدیم و جدید را از این چارچوب ذهنی بگذرانند و ثابت نگه داشتن ابعاد و اندازه این چارچوب، همان واپس گرایی است که دامن دینداران ما را گرفته است. اما روشنفکر دینی با اشراف کامل به فلسفه وجودی دین و بررسی نیازهای روز جامعه و همچنین فرهنگ و اندیشه حاکم، چارچوب ها را تغییر می دهد و ابعاد و اندازه آن را بر اساس خواست های روز مردم تنظیم می کند. این همان نگاه روشنفکرانه به دین است که بارها آقای محمد خاتمی در سخنرانی ها به آن اشاره کرده است.

فرهنگ و اندیشه وارسته یک ملت را روشنفکران رقم می زنند نه سیاستمداران. و برای رهایی یک ملت از یوغ نادانی، به روشنفکران نیازمندیم. یک روشنفکر می توان یک معلم باشد و یا یک نویسنده. روشنفکر حتی می تواند یک راننده تاکسی باشد و یا یک خواننده. اما مهم این است که روشنفکر به رسالت خود واقف باشد و برای تاثیر گذاری بر فرهنگ جامعه لحظه ای درنگ نکند. روشنفکر خفته، روشنفکر نیست. چون افکار سیال و در حرکت، لازمه روشنفکری است و خاموشی روشنفکر یعنی سکون و جمود. برای ساختن یک جامعه باید روشنفکران را باور کنیم و خود نیز به روشنفکری برسیم. برای رسیدن به روشنفکری، ذهن ها و اندیشه ها را از قید و بند های مرسوم باز کنیم و اجازه دهیم روح خرد و اندیشه به پرواز درآید. به تاریخ بنگریم و از او درس بگیریم و به دنیای پیرامون خود با دید باز و خوش بینی بنگریم. برای روشنفکر شدن بیش از همه به دوست داشتن نیازمندیم. جهان را با همه خوب و بدش دوست بداریم و با مهرورزی بدیها را به خوبی تبدیل کنیم.

ایرانی آزاد ایران آباد

موضوع: انديشه و فرهنگ
http://bashgah.pib.ir/157301/%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1+%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%9F+%D9%85%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%AF+%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA+%DB%8C%D8%A7+%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85%D8%9F.html

انديشه شهيد تقديم به خانواده معظم شهدا

قلم در دست و فشارش در ا نگشتانم می چکاند بر روی صفحه سفید زندگانیم روح اندیشه....

می نویسد به رنگ قرمز عشق ...
تا که وسعت دهد در فکر ....
سوال در من فريادی کشيد گر چنين است..
چرا خون عُشاق هر دم بر زمين است...
اه بغزش ترکيد وگفت....

به خاطر لاله ای نازنين است...
شنيد آن گل زيبا و رعنا و گفت...
که سر اين داستان در انديشه شهيد است...
چو ظالم اين حرف و حديث خوب رويان شنيد...
از حسد ماشه هفت ير و تزوير کشيد...
رسید آن دم قطره خون شاعر جاری....
در کوه و صحرا و ‌نهال اندیشه شد...
چو برومند شد این درخت سبز و ماندگار...
در هر میوه اش هزاران بذر اندیشه شد

به قلم جناب اقای فکری
وبا تشکر از ایشان

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان