۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

*تنهایی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تنهایی*

کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم آرمان نامه اردبزرگ●
● فرگرد تنهایی ●
انسان,درچندشکل میتواندانسانی تنهاباشد,یکی,اینکه کسی رادرزندگی خودنداشته باشدیااینکه دوست یادوستانی,رادرزندگی خودنداشته یافردی بسیار محجوب وخجالتی,وبدون اعتمادبنفس,باشدودرعین حال,چه,درمیانافرادخانواده,چه,درجامعه احساس تنهائی کندحتی با وجود داشتن خانواده ودوستانی,نمونه ی دیگر تنهابودن بدین شکل است که فرد,ازغمی به انزوارفته,وبا تنهائی خوکند وبخواهد که تنهانیز باشدوشخص بااین شکل,چنان دچاراندوه وافسردگی روحی میشودکه حتی باداشتن خانواده,واقوام ودوست وآشنابازتنهابودن,رابه اجتماع مردمی,غریبه وآشناترجیح داده,وباغم,واندوه,به خلوت خویش میشتابدودَرِدل وزندگی,خودرابرهمگان میبنند,همچنین تنهائی دیگری داریم,که نوعی دلخواسته ی دلپذیرانسانی,ازسوی خودشخص است, یعنی زمانیکه احساس میکندکه,نیازمندخلوت وتنهائی خویش است به میل واراده ی خودبه,خلوت رفته وزمانی که,درخلوت خودبنوعی,به,استراحت روحی وتمدید اعصاب خودرسیدمجددا,وبراحتی به جمع دیگران,بازمیگرددوزندگی عادی,خودرااز سر میگیردالبته شکل این تنهائی میتواندبرای ساعاتی وچندروزی باشدمیتواند طولانی ترنیز باشد.نمونه ی اول ودوم معمولا تنهائی های دردناکی ست که,بروی شخص اثری منفی گذاشته وحتی نیازمندبه,روانشناس ویاکمک ویاوری,ویاری,دیگر کسان نیزهستندتاازاین, انزواوبی کسی به شیوه وروشی بیرون آمده,وبه,زندگی,وجامعه,برگردندیادوست وآشنائی رابرگزیده وباایشان مراوده وارتباط رابرقرارکنند. لذاوقتی,اینگونه,افراد,بایک,دکترروانشناس به سخن نشسته,وروانشناسان,درعینِ ریشه یابی درموردحدود میزان ومحدوده ی,اندوه,واحساس روحی این فردتلاش راآغاز کرده,و به یاری,او میشتابندتاکه,اورادرجمع هاوگروههایی برده,ویابرنامه ریزی هائی بادلخواه خود و برای او ترتیب دهندتاکه,اوازاین,انزواوبی کسی بیرون بیاید ودرعین حال برای,آنکه کسی که بطور کل در دنیاکسی را نداشته وکاملا تنهاست که بهردلیل,اقوام وآشنائی رادرزندگی ندارداونیز قادرباشد خوف وترس تنهائی خودواحساس اندوه ناشی ازآن راازدل برهاند وتنهاراه وبهترین عمل,براری رهائی ازاینگونه تنهائیها بودن دراجتماع مردمی باکارکردن درمحیطهای کاریوارتباط با دنیای خارج ازمنزل,اوست وهمچنین بودن درمحیطهای شلوغ که حتی,اگراین محیط خیابانی باشدویاگوشه ی قهوه خانه وتریاومکانی عمومی که,بهرشکل انسان میتواندازتنهائی محض وسکوت خانگی خودرهائی یافته,وهمیشه نیز کسانی پیدامیشوند که به اینگونه افرادتوجه,میکنند وسرسخن راباایشان بازمینمایندالبته درخارج از کشور کمتر کسی با کسی بدون اشنائی حرف میزندامادرمحیط کارهمواره دوستیها کاریتولید میشود که خود نوعی رهائی از تنهاشدن هاست ولی, درخیابان کمترپیش میآیدکه کسی بدون دلیل بادیگری سرسخن رابرخلاف ایران,بگشاید چراکه ایران,مردمی گرم ومهربان داردکه حتی برای حرف زدن باهم,به دنبال دلیل,هم نمیگردندوبا لبخندی وسلامی باهم,آغازبه,سخن کرده وگاه کار به دوستی وآشنائیهای عمیقتری نیزکشیده میشودوازآنجاهم که,معمولاانسانهای تنها,نیز خوی واخلاق خودرادارا هستند وبیشتر هم افرادی, کمُرووخجالتی هستند وتعدادی هم نیز مغروروخودبین که دیگران را قبول نمداشته وهمین موجب تنهائی آنان میگرددوسرانجام میرسیم به گروه,شاعران ونویسندگان,نقاشان,و هنرمندان,که درخلوت ودر دنیای اندیشه,معمولا انسانهای اهل منطق وفلسفه وروحانی هستندکه,گروه متفکرین واندیشمندان جامعه را تشکیل میدهند ونوع تنهائی ایشان,ازنوع تنهائی غمبار ومصیبت زده دیگر کروه ها نیست ونوعی تناهئی برگذیده, است که خودبرزندگی خویش برگذیده وازاین تنهائی کمال استفاده ی مطلوب رانیز درزندگی خودمیبرندو,نه ازگروه,خجالتی وبدون اعتماد محسوب میشوند,ونه,ازافراد خودخواه وخودپسند وخود پرستی که,بنوعی مشغول بخودبوده,و خودودنیای شخصی خودرامیپرستند وجهان راهم بباد تمسخمر گرفته وهرگزحاضر نیستند کسی راهمسطح خودحساب کنند تابعنوان دوست درزندگی خودراه دهندکه اینگونه تنها بودن وتنهاماندن هموع دیگری از شکل غمناک تنهائویست بااین تفاوت که این اشخصاص مشکل روحی وفکری خودرا نمیشناسند وآنرا به نوعی انتخاب شخصی حساب میکنند که اکر رفتار درست ومنطقی داشتند اینوع تنها بودن را ایراد وعیب خود به حساب آورده وتلاش میکردند دوست ودئستانی را درکنار خود داشته باشند واز همفکری وهمیاری وساعات بودن با دیگران نیز لذت طبیعی وعادی آنرا ببرندومتاسفانه خود بزرگ بینی وخودپرستی وخود مشغولی ایشان مانع ازدیدن این عیب وایراد برآنان میشود وهمواره میز درپای سخن دنیاست که آنان را نمیفهمد ومردم ارزش وقت گذاشتن ندارند. اماگروه شاعران وهنرمندان وبزرگان علم واندیشه ومتفکرین دراصل تنهایی خودرابه شکلی روحانی وارزشمندارج نهاده واز بودرن درآن نه غمگین هستندنه,افسرده,بلکه حتی,ازآن لذت میبرندوخلوت وتنهائی ایشان محفل آرامش وجای همسخن بودن,ایشان با"قلم" ومهمانی داشتن بااندیشه وذهن ,آنان است تادرسکوت وآرامش قادربه تمرکز بوده باتمرکز فکری خودقادر باشند تفکرکرده یابنویسند ویابافکارخودمشغول شده,بازی کرد"هنر واثروکشف وخلاقیتی درهرزمینه ای را" بیافرینند ونوشته ای وکتابی واندیشه ای بدنیای خودببخشند وانسنهای درونگرائی هستند که هرچند درجمع ممکن است بسیار نیز اجتماعی وخوش برخورد وشاد باشند اماخلوتایشان تعلق خاصی به خود ایشان دارد که درآن شاید بطور کامل شخصیت دیگری ظهور کندکه سازنده ی افکار واندیشه ها واشعارودلنوشته ها ویا حتی کشف ها واختراعاتی ست که دنیای کنونی را تحت اختیار خود درآورده وامکانات رفاهی وهمچنین رشدفرکری واجتماعی رانیز باعث گردیده است,انسانهاهرنوع اسنانی هم که باشند با هر ایده واندیشه ودرهر جایگاهی عام یا خاص, درکل روزانه ودرطول زندگی, ازلحاظ روحی ساعاتی نیازمند"تنهائی" هستندکه,تابدون حضورشخص ثالثی باخود به آرامش فکری فرورفته وبادرون خودآرام بگیرندباافکارخودوحتی باخوب وبد ومشکلات زندگی خود,کناربیایند واین قانون زندگی انسانهادرتمامی دنیاست وهمگان میدانندکسی که مداوم مجبورباتماس وارتباط دائمی بادیگران,حتی عزیزان خانواده ی خودباشدمیتواندبه,مرورانسانی عصبی شود که قادربه کنترلِ,اعصاب خودنیست وهمگان درخانه وخانواده می بایست به خلوت یگدیگر نیزارج نهاده, تنهائی وسکوت لحظات نیاز یکدیگررابه,هماحترام نهاده داختیار یکدیگر قرار دهند وبا کاری وصدائی ومزتاحمتی این خلوت شاید یکساعته وچندساعته راخراب نکنند.دراین مواردنیزدر فرگردهای پیشین, سخن گفتیم وگاهی حس میکنم مطالب تبدیل به تکرار مکرّاتی ست که لزوم دوباره ای برگفتن مجددآنهانیستامانوع فرگرد ایجاب میکند توضیح روشنی برسخنهات ارائه شودتااگر کسی بدون خواندن فرگردی به سراغ فرگردکنونی,آمدحداقل بتواندازهمین یک بخش هم یک نتیجه گیری کلی برای خودبرروی همین فرگردداشته باشدوازیا ازتنهافرگردی که میخواند نتیجه ای نیز بگیرد که,درخود فرگرد روشن وواضح وبدون ابهام بازگوو شده است ورجوع دوباره به فرگردهای دیگریا خواندن تمامی فرگردهارانیازمند نباشدوهریک فرگرد گویای سخن خود باشد.امابهرشکل طی "فرگردهای کتاب آرمان نامه ی فیلسوف عزیزایران*ارد بزرگ* "نیزدقیقاهمان گروهی,ازتنهائی "مثبت" بهره ای "مثبت" نیز میبرند که در این شکل از "تنهائی"درحال,انجام دادن,کارمثبتی, درخلوت تنهائی خودباشند,حتی,اگر این سکوت وخلوت چشم برهم نهادن وکاوشی درخودنیز باشد بازدرروح انسان بی ثمرنیست چراکه لحظات اندیشه وفکر لحظات ارزشمندی درزندگی انسنن است که "اورامیسازد"وسکوت وتفکر برای هرانسانی لازم است تا فرصت بیابد نگاهی دوباره برزندگی خودد روزها وشکل زندگی خود به گونه ای ":مثبت " نیز داشته باشد چراکه سکوت وتنهائی و"راز سکوت وخلوت گرفتن"با خوددر شکلی درست ومثبت,همواره, جوابگوی بسیاری,ازسوالات آدمی درزندگی ماانسانهاست
*- تنها,«تنهایی »کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خردودانش .ارد بزرگ
ودر همین خلوتهاست که اشعار شاعران ونویسندگان ونقاشان و.... شکل میگیرد واحساس خلوت تنهائی انان نیز بما میرسد واز آن بهره مند میشویم وگاه لذت میبریم وگاه حتی احساس خوش همدلی را نیز با شاعر ونویسنده ونقاش ودیگر هنرمندان یا حتنی اندیشمندان درخود حس میکنیم
¤¤¤ سروده ی: «حمید مصدق »¤¤¤
نه... نه... نه
این هزار مرتبه گفتم نه
دیگر توان نمانده توانایی
در بند بند من
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت خود
خواب رفته است
و در تمام این شب تاریک
تاریک چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مکّرر
اندوه و رنج را
تکرار می کند
گفتی
امیدهاست
در نا امید بودن من
اما
این ابر تیره را
نم باران نبود و نیست
این ابر تیره را سر باریدن
انسان به جای آب
هرم سراب سوخته می نوشد
گلهای نو شکفته
این لاله های سرخ
گل نیست
خون رسته ز خاک است
باور کن اعتماد
از قلبهای کال
بار رحیل بسته
و مهربانی ما را
خشم و تنفر افزون
از یاد برده است
باورنمی کنی ؟
که حس پاک عاطفه در سینه مرده است
¤ «حمید مصدق »¤
بسیاردلپذیراست که شخصی قاد باشدبرای تنهائی وساعات تنهائی خودبرنانه ریزی مناسبی داشته باشدوهمواره,نیزبداند ساعت تنهائی وبیکاری خودرا,چگونه می بایست سرکندوچه کارهای متنوعی انجام دهدکه جنبه سرگرمی داشته باشدوخسته کننده نیزنباشدوحتی,ازآن لذت وافری درونی وروحی وجسمی,نیز تولید گرددکه بهتنایب نوع سرگرمی وکاری که انجام میدهد خستگی مشغله زندگی را درانسان بنوعی کم گرده وغذای روئحی اورا برای ادامه فراهم آورد,ویاباآن سودی مثبت نیز بدست آمده وکاری بهتناتسب اخلاقیات فردانجام گیردکه,موجب شعف وشادی درونی او گردد, من خود,از جمله کسانی هستم,که کمتربرای ساعات تنهائی خود بامعقوله ی « چه کنم» روبرومیشوم یعنی میشود گفت هرگز پیش نیامده است که ازخود بپرسم " حالا چه باید بکنم چون همواره وهمیشه برای خود انواع واقسام کارها را کنار گذاشته ام که دراین ساعات میبایست انجام دهم وحتی گاهی«چه کنم »من بدین اینگونه است که,ازخودبپرسم" چه کنم,که, وقت کنم که,تنهاباشم تاکه به,تمامی همان کارهائی برسم که دوست دارم انجام شودوچه رمانی رادر نظر بگیرم که تنها بودن من بروی, دیگران نیزاثر نگذاردوقادر باشم به کارهای خودبا فراغت خاطربرسم وهمیشه نیزبرای انجام یکایک آنهاوقت کم,میاوردمچراکه سرگرمی های بسیاری را برای خوددارم که یک بیک آنهاساعتها مرابخود مشغول میکندحال میخواهدکاری ازهنرهای دستی باشدونقاشی وشعرگفتنی یاکتاب خواندن وتماشاکردن برنامه ی موردعلاقه ای که,اگر وقت نداشته باشم که,درساعت خاص آنراتماشاکنم, حتما آنراضبط میکنم ویااگراینکارانکنم شماره پروگرام وبرنامه وساعت آنرامینویسم تا مجددآنرادراینترنت تماشاکنم ویابهرشکل که, باشدبرنامه های خودرابرنامه ریزی میکنم,که,به شکل زنده,برنامه ای,رااگرپخش زنده بوددرهمان ساعت پخش ببینم واستفاده ببرم چون برخی از برنامه ها تنها زمانی لطف داردکه بصورت زنده وهمزمان دیده شود مثل فوتبال,ومعمولانیزدوست دارم, که درزمان انجام این نوع کارهای شخصی, تنها باشم ومزاحم دیگران نیزنباشم وخلوت من نیز کاملا خالی ازبرو بیا باشد ,چراکه بخصوص موقع نوشتن یاانجام کارهای شخصی ویاهنرهای دستی چون تزئین گل خشک شده,وکارهائی که اکثرا خانمهابه,آن علاقمندندومن تقریبا باهمه ی آنهانیزدرحدنیازمندی اشنا هستم ویک بیک رانیز انجام میدهماما درعین حال نمیتوانم تحمل کنم که کسی مدام جلوی دست وپای من باشد یا زیادشلوغ کندیاحتی تمرکز فکریمرا بهم بزند یامدام ازمن انجام اینکاروآنکار را بخواهد با اینکه درخود بودن منبرای افرادخانواده نیز باعث شودکه وقتی بامن سخن میگویندمتوجه آنان نشوم درنتیجه خانواده خودرا عادت داده ام که زمانی که مشغول هستم هیچ توقعی ازمن نداشته باشندکه برای ایشان چیزی رادرخانه پیداکنم کهمثلا نمیدانند کجا گذاشته اندیااینکه به سخنانی گوش دهم که,احتیاج به توجه داردوهمیشهاگر چنین موردی پیش بیایدکه لازم باشدبا خانواده باشم هرچه هست رابطور کامل جمع میکنم وکنارمیگذارم,چون باین شکل نه برای من لطفی ولذتی داردکه فکرمرا دردوسه جاشمغول کنم وسرانجام دچاراسترس برای خودیاخانواده ام شوم, نه, گاهی هم آنان قادرندکه,تاتمام شدن کارمن بطورکامل,ازخواسته وحرف خودصرف نظر کنند و بگذرندوبسیار نیز پیش میاید زمانی رابطه فکری من باکاری که انجام میدهم اگر بسیار برایم مهم باشدمرابه شکلی دردرون خودم کلافه میکندوازاینکه دوباره بخواهم به همان منطقه ی فکری بازگردمبیاد اروده کجا بودم چه را مینوشتم چه میکردم,دچارمشکل میشوم درنتیجه ترجیح میدهم,کارهائی,ازاین دست را,که بایدکاملا تمرکزداشته باشم همیشه, به زمانی موکول کنم که کسی درخانه نیست یا همه درخواب هستندیا خود انقدر سرگم هستند که وقت, اینراندارندکه,ازمن چیزی تقاضا کنندوکاری رابخواهندومیدانم دراین زمانهادیگربامن کاری ندارند.مثل نوشتن همین کتاب یا گفتن شعری درخلوت افکارم. درنتیجه بایددرنظر داشت که برای تنهائی شخصی نباید خودخواه نیز بود وبایدحال دیگران رانیز درک کردوبموقع باآنان هماهنگ شدودرعین حال ازعصبی شدن نیزپرهیز کردوزمانی که چیزی وکاری راکنار بگذاریم فکر آنراهم می بایست کناربگذاریم تاباعث آزاروازیت فکری ومشغولیت ذهنی من نشودتاقادرباشم در راحتی فکر نیازخانه وخانواده رانیز برطرف کنم ملاحظه دیگران ر کردن از جمله چیزهائیست که یک یک خانواده می بایست درقبال هم,به آن احترام بگذارندودرک کنندکه حتی کودک دوساله نیز نیازمند ست زمانی که باعروسک وماشین خودبازی میکنند درلحظاتی حس کندکه کسی کاری باو نداردتا بتواندباآرامش وراحتی بدون سوال وجواب وحتی نازدادن دیگران باخودش وبا بازی خود سرگرم باشدوتفکران لابزمه ی سنخود شناسائی وشناخت از محیط اطراف وتجربیات مختص به سن خودرا نیز دراین فراغت از دیگران داشته باشد چراکه حتی یک کودک هم میتواندازمزاحمت مداوم مادرحین بازی کودکانه ی خودحتی,اگرخم شدن وبوسیدن اوباشددرزمانهائی که باتخود وبحال خوداست, ناراحت وعصبی شوددر نتیجه بایدبیاموزیم لحظات تنهائی برای,هر سنی لازم وضروریست تاشخص یا بگیردباخود ساعاتی رابدون مانیزسر کندوتمام مدت نیازنداشته باشدکه کسی دوروبراوومراقب اوباشد چراکه هرشخصی میبایست قادرباشددرمواقع ضروری ولازم به,روش خود ازخودمراقبت کندوکودک دوساله,وانسان کوچک راکه چنین قدرتی نداردهم می بایست بدون مزاحمت تنهادرسکوت زیر نظرداشته ومراقب بودکه خدای نکرده, بلائی بسرخودنیاوردیاکاری نکندکه فکر کوچک اوقادربه درک خطر آن نباشداین مسائل از عمده مسائلی است که درایران ودرمیان مردموخانواده ها,اصلا به, آن, اهمیت نمیدهندوحتی درک صحیحی نیزبراین مطلب ندارند وعلم ودانش نیاز ادمی برتنها بودن را کمتر شنیده یا یادگرفته اند,واگرحتی بگوئی لحظه ای میخواهم تنهاباشم گاه پیش میآیدکه,به همگان برمیخور که حتی با ناراحتی بپریند:حالا مگرما بتوچکارداشتیم!یا داریم که اگر اینجا باشیم مزاحم توهستیم؟ یایعنی میخواهی بگوئی بودن ما باعث مزاحمت برای توست وازاینگونه برداشتها که نه منصفانه است نه صحیح! وهیچ جای ناراحت شدن برای دیگران نیز نباید داشته باشد که فردی لحظاتی ازبودن درشلوغی وجمع احساس خستگی کند حتی اگر برای مدتی وهفته ای,مهمان خانه ای باشد,وازآن جهت که مسلم است که هیچکس, هرگزراضی نیست اطرافیان خودرابرنجاند خودراموظف به شنستن ساعتها میان افرادی میکند که گاهی حتی دیگر برای حرف زدن یا شنیدن هم یزی ندارد که بگوید یا نمیتواند بیشتر بشنودونیاز داردکمی درسکوت خود باشدواگرزمانی حس میکند, بایدباخود تنهاباشد بایداین حق وامکان رانیزداشته باشد که,زمان شخصی ومتعلق به خودرا وآزادی فردی خودرادرهرکجا که هست,اما درایران مهمان بودن,هم به نوعی یعنی اسارت که باید مداوم تابه مهماندار بودوجرایان رفتار کنی بی ادب وبیتربیت وغیراجتماعی وخودخواه شناخته میشویواین فشارهای فرهنگی ناشی ازاین یادگرفته ها بسیار باعث ناراحتی ما برای خودما شده است وهیچ راهی نیز برای رهائی ازآن نمیتوانیم پیدا کنیم که بخاطر آن به کسی چیزی برنخورد وازآدم ناراحت نشوند واینکه حتی درتمام مدت مجبوربه,بودن درمحیط شلوغ خانواده معمولا چندنفره رانداشته باشد واز جمکله مشکلات اینگونه برخوردها مهمان بودن درخانه ای ست که چون مهمانی باید تمام مدت درحال نشسته باشی تاموقع خواب وهرگزاجازه نداری بگوئی که میخواهی تنها باشی یا میخواهی اگر اتاقی دراختیارت گذاشته اند ساعتی دران بهتنهائی سرکنی وبدتراینکه درآن خانه عروش یا داماد هم باشی که انگار موظفی تماتم مدت درخدمت دیگران آماده به خدمت هم باشی وبه همه برمیخورد دراتاق خودرا بسته بخواهی درراحتی خیال کمی دراز کشیده یا کتابی بخوانی وشاید بگوسندخوب بشین همین جا بخوان یا حالا چثقدر مهم است که ادم درجمع این همه ادم بخواهد کتاب بخواند خب نخواند!یااین یعنی چه, یعنی ما آدم نیستیم که داریم حرف میزنیم اما او سرش درون کتابش است که چی بااو حرف نزنیم یااینکه با هزار قیافه یک ببخشید میگویدو,بلند میشودومیرودوپشت خود ,دراهم میبندد!وبه همه نیزبرمیخورددرجائی اگرمهمان چندساعته باشیم خب با خسته شدن,بلند شده,وبه خانهی خود میرویم,ونیازی نیست که حتی به زبان آورده شود که دیگر بهتراست باخودم تنهاباشم یا دیگر خسته شده ام وباید استراحت کنم.امااگر مهمان یکهفته ای, یک خانه باشید مشکلات شروع, میشودووای باینکه همخانه درخانه ای باشید که متعلق به شما هم نیست آنوثقت دیگر تمام مدت شمااسیر صاحبخانه ومقررات او خواهید شد وهرچه بگوئی هرچه انجام دهی هرچقدر درمهربانی وارامش باشد باز به همه برمیخوردیاجای حرف وحدیثی درپشت سررابرای انسان بدنبال خواهدداشت وحق تنهابودن باخودماننداین است که بگوئی میخواهم به توهین کنم,که میروم به یک اتاق دیگرکه تنها باشم وکمی,استراحت کنم,وکمتر سروصداشنیده درتمام روزرابشنوم تافکروبدن خسته ام رابقولی شارژوآماده برای بقیه ی روزکنم وعلت تنها,نداشتن فرهنگ روابط متقابلِ درست درمیان انسانهاست,و"درک حتی روح ودرون آدم,درمقام آدمی" است که بسیار هم موجه وقابل درک است اما چراهمه بخودمیگیرندباعث تعجب وشگفتی!بخصوص دراین رابطه شگفتی ادمی بیشتر میشود که ما حتی قادر به درک موقعیت یهک اانسان بیمارنیستیم که دکتر وبیمارستان وچندین وچند مرجع بیماری اورا نیز اعلام کرده اندونیازاو بهاستراحت وگاه, گاه حتی درطی رو چندین باربه رختخواب رفتن ونیازبه استراحتی بیشتر ازدیگران در ساعات مختلف عادی روز,اوراهم درک نمیکنیمودوسه باری که تکرارشدهزارحرف هم برای اوودرپشت سراو بدنبال دارد که میخواهد جلب توجه کند,اینکارا میکندکه,آدم راناراحت کنداینهم بهانه ی جدیدی برای اوست یا حتی رودرو باو میگویند زیاد باین مریضی فمکر میکنی محل نزار همینجا بشین وفکر کن هیچ دردی وناراحتی ای نداری یا توخیلیم حالت خوبه خیلیم سرحالی ادم مریض اینهمه نمیخنده انقدر شلوغ نیست انقدر....خدای من!طفلک فردبیمار هم که, دارواستفاده کرده است براساس همان داروهانیازی به سکوت دارد,حال خوبی هم نداردودرآن لحشه هر صدا پتکی برمغزاوست هرکاری درد بدن او,وهم نیازبدنی اودرشرایط بیماری ایجاب میکند درهرحالس که هست همه چیز را قطع کرده برود ودراز بکشدومیشودکه,درهمین لحظه باکمی دراز کشیدن ودرخلوت وتنهائی بودن مشکل سریعترحل شده وامکان بدتر شدن ازبین بروداما بدون اگاهی درست ازنوع بیماری هرفرد یکونیازهای این شخثص درخصوص همان بیماری, یک بیک,همه دکترخانوادگی,حاضر درمجلس زندگی میشوندوانواع چاره راهها وآزمایش ها را هم ردیف میکنند ومیپرسند اینکار آنکار را کرده ای ویا ابقتد وعرف نعنا و... بخورد شخص میدهند که دکتراو کاملا باوتمامی توضیحات را داده است که جان من احساس درد وخستگی کردی به عرق نعنا نیازنداری بروکپه مرگت رادودقیقه بگذاروآرام بگیرواستراحت کنکه تنها چاره همین است وبهتر میشوی من این راتجربه کرده,ومیدانم,چراکه خودبه بیماری "فیبرومیالژی" که کمترنوع وشکل وحالات آن برای کسی اشناست وکمترخودهم آنرابرای کسی عنوانکرده توضیح میدهم, هزارمدل ازاین رفتارهاراباخود دیده ام وکلی هم "عرق نعنا وبید مشک " روغن ماربروی عضله وچربی شتر بروی بدن وخوردن وزدن این وآن و....وغیره توسط خانواده یادوستان یاآشنایان اطراف خودم نیز,به بنده تجویز شده وبسیارچیزها نیز به خورد من بیچاره,داده اند که همه میدانم ازشدت دوست داشتن واز سر مهربانیست .امامتاسفانه دردما اگربا عرق نعناخوب شدنی بودمن حاضر بودم تمام تشنگی همه عمرم رافقط باعرق نعنا برطرف کگنم امادست ازسرم بردارندودرامنیت جانی ازدیگر شربتها وداروهای خانگی وعلفی وگیاهی ویونجه ای وغیره..باشم.ولی ...
واما در شرایط عادی هم این موضوع کاملا,برای همه درساده ترین مثالب اید مشخص باشدکه:وقتی ماشین بنزین تمام کنددیگرراه نمیرودویک انسان هم وقتی روحیه ای خسته داشته باشد قادر به بودن درمیان جمعی شلوغ حتی به, احترام نیست وچرا احترام رامادرفرهنگ خودبرای خودبلای جان همدیگر کرده ایم؟وباعث تولیداختلاف خودباهم کرده ایم ؟برای من همیشه جای سوال,داشته ودارد.چراکه من معتقدم احترام زورکی واجباری تنهانقش بازی کردن است واحترام آن است که مابه عمد کسی راخوارنکنیم وارزش شخصی اورا پائین نیاوریم وقلبا اورا پذیرفته ودوست داشته باشیم ویااگرعاشق جمال وکمالات اوهم نیستیم بااو دشمنی نیز نداشته ویکدوستی ورابطه ی ساده ومحترمانه رانیزباارزشی برای او قائل هستیم واین باید برای همگان دردرجه مقامی که درآشنائی باانسان قراردارند باید کافی ,قابل درک ومحترم باشدوتوقع نداشته باشند که مدام همگان رابه,احترام یکدیگرراما به دورغ ودوروئی حلوا حلوا کنند وقتی با ورود به آن یکی در باخودمیگویند :آخیش...یه جندساعتی,از شرش راحت شدم وبهتراست براستی صداقت عمل ورفتاروکردار داشته باشیم تا اینکه با درخواست احترامهای اجباری ودروغین زندگی رابهم تلخ کنیم.

¤ آبی مثل همیشه آبی:«حمید مصدق »¤
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو
من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو
پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد که بعد از تو نیستم
بعد از تو
آفتاب سیاه است
دیگر مرا
به خلوت خاص تو
راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم
مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه ... آبی
¤¤¤ «حمید مصدق »¤¤¤
.اینگونه مشکلات را در سفر میتوان احساس نمود و معمولا کسانی درک میکنند که چون من برای مدتی ازخارج به ایران میروندوبه اصرارزیادمجبور میشوند بدیدار فامیل دور ونزدیک درجاهای دور ونزدیک بروند که امکان برگشت به خانه نیز به سهولت نیست وگاه یکی دوروز وگاه به اصرار یکهفته ای رانیزباید ماندوحتی درخواست اینکه اجازه بدهیددرهتلی جا بگیرم وباشما هم باشم به همگان برمیخورددرحالی که انسان نیازمنداین است که برای مدت طولانی اگر جائی میماند برای خود هم اختیاری در بودن ونشستن وبرخاستن وخواب وبیداری خودراداشته باشد وچون مهمان هستی مجبوری تابع همه برنامه های ان خانه شوی واگر سعی کنی خوش باشی واهمیت نیز ندهی بالاخره درجائی پیش میاید که نیازداری لحظه ای خودت باشی وخودت ولی باید برای حفظ احترام مهماندارکه اونیز باحضور شمابه زحمت افتاده وبنوعی نیز برنامه عادی زندگی اونیز برهم خورده است سکوت کرده وتحمل کنی ونگذاری ونخواهی اورا ناراحت کنی که هیچ هدفی نیزجز خوش گذشتن به شماندارد.درنتیجه اینگونه رفتارهای جاافتاده درفرهنگ بیشتر وبدتر,تمام مدت بلای جان آدمیست ودرهیج کجاوحتی درکمتر فرهنگی میبینید که انسانها اینهمه همدیگر رامعذب خودوآداب وروسومی کنند که هیچ لزومی جز آزارتولید اختلافات ودرنهایت پشیمان شدن ازکرده را نداردوازهمین روست که من چندان علاقه ای به اینگونه سفرهاندارم وفکر میکنم انسان محترم تر میماند که کمتر این نوع دیدارها وسفرها را داشته باشد کهدرنهایت هم خستگی طرفین را تولید میکند هم ممکن است باعث کدورتی شود که تادیروز وجود نداشت ویاد ومهر وعلاقه ها درجای خود بود وافسوس که انسان گوئی برای نگهداشتن این محبتها بیشتر باید دوری کند تا همنشینی وباهم بودن را دنبال کند.وباز این برمیگردد به ایینکه ما چکونه بهم احترام میگداریم وتا چه حد یکدیگر را درک میکنیم وتا چه حد به روابط متقابل آشنائی داریم که کمتر باعث شویم کسی ازکتاا برنجد وچون این یکطرفه باشد فقط به همان یکطرف نیز فشار وارد میاید که تمام مدت سعی میکند جمعی را درارامش داشته باشدا انگاه که به هیچ وجه خوداو درک نمیشودوبایدمدام مراقب باشد که کسی ناراحت نشود پس چه بهتر اینگونه روابط درکل نباشد ودردسرها نیز کمتر شود. ومن بااینکه گاه حتی دلم میخواهد هربارکه به ایران امده دورایرانراهم بگردماما هرگز حتی اجازه آنرااز اقوام نگرفته ام که درمدت سفر خود گه برای تمدید اعصاب واستراحت بعداز یکسال کاری این سفررا برای تفذیح وراحتی انتخاب کرده ام دمی بحال خودباشم ویاتصمصم بگیرم جائی بروم که ایشان نباشند,چه برسد اینکه بخواهم تنها یاباخانواده شخصی خود به "ایران گردی" نیز بروم که بههمه برمیخوردکه آمدی ماراببنی یا بگردی!!! وگاه نیزبااین موضوع برخورد میکنی که هرکجا میخواهی بروی نیز میبایست گروهی باید همراه توباشند چراکه مدتهادور بوده ای همگان دلتنگ هستند وبه نوعی اجازه نداری ایران باشی وباز تنهاباشییا مهمانی کسی را رد کنی واین مکافاتی ست که مامسافران ایران رامجبور میکندبیا ازاین سفر چشم پ.شی کنیم یادرنهایت بفکرخریدخانه ای برای خوددرایران باشیم,که حداقل چندی درایران مهمان خودباشیم ومهمانی هم بدهیم تادیگران درساعاتی که برای ماهم مناسب است ماراببینندوتازه یک بیک نیز میبایست جواب اینکه بدیدارت آمده اندرادرمدت کوتاه بودن خود, بدهی وبدیدارشان ازسراحترام رفته واینگونه بازدید ایشان رانیزجوابگو باشیم.دیگردرعرض یک یادوهفته سفری که اینهمه راه آمدی, وقتی برای آدمی باقی نمیماند که شما برای خود درایران مسافرتی رابه شهرستانی ومحلهای دیدنی, هم برنامه ریزی کنی وبازنیز بارفتن به خانه تک تک ,انها بدهی بدون توجه باینکه شما مدت کوتاهی درانجا هستی وهزار کار هست که میخواهی انجام بدهی چه کاراداری چه دیگر کارهای شخصی وحتی بودن باخانواده شخحی خوددرکناردریانه بادوست واشنا وفامیل که خبر میشوند امروز برنامه ی دریا داریم.وهمین نکات است که زندگی راچنان به یکدیگر سخت میکنیم که هرگس ترجیح میدهدباپای خود به تنهائی برو,وبیرون هم نیایدشایدبیشتر برنجاند یا رنجیده شود وهمچنین به شکلی هم درامان ودرحال خودباشدوالبته,اگرچه انسان تمام عزیزان واشنایان ودوستان خودرادوست میدارداما جواب دادن به تمام توقعات برای یکنفر همیشه ومداوم نیز,مقدورنیست وهمیشه نیز دلخوری هائی پیش میایدکه انسان حتی از سفری که کرد پشیمان بازگردد.براستی چه خوب بودما نیز یا میگرفتیم که به, همدیگر به شکل درستی احترام بگذاریم نه به اجبار نه بخاطر رودرباسی نه روی احساس وجدانی, که اگر اینکاراکنم وآنگار را نکنم مبادا ناراحت شوند , میبادا به کسی بربخورد و.... وامثال اینهاکه جز سخت کردن وتلخ کردن زندگی برخودودیگران هیچ فایده ثمرواثری رانیز نداردو.روابط را نیز تیره وتار میسازدوخدا میداند بااین نوشته من هم اکنون چقدر برای خودم درمیان ایران وایرانی ودوست وآشنا مشکل ودردسر وناراحتی فراهم کرده ام که بایددرفردا جواب همه اینها راهم بدهم که ببخخشید ادم یا نمیگوید یا گفت برسرحرف خودهم میماندومن هم نیزبروی هرچه گفته ام درهرموردی همیشه ایستاده و خواهم ماند .
¤¤¤ تنهائی از: ف.شیدا ¤¤¤
ای فلک چند به آزار توو آرام و خموش
تا به کی مشتری میکده ی باده فروش؟
تا کجا همقدم اشک ، شتابان به گریز؟
او بدامن فتد من به لبهِ دره ی تیز
چند نیش همه یاران وغریبان به جفا؟
تا کجا می بریم دهر ؟! بدامان فنا؟
دشمنی از چه نمودی به منه بیکس و کار
در خزانم بنهی در دل گلهای بهار؟
خانه ام ازچه خراب است ودلم از چه پریش؟
غم به غمخانه ی ایام مراخوانده به خویش
همه جا از همه کس طعنه شنیدن به هزار
همه گل! لیک به یک شاخه سرشار ز خار
تن غـمدار به افـسردگی خویش ملول
هر چه پیش آمده از سوی منه خسته ، قبول
آنکه آنگونه مرادر دل خود جای نمود
از چه رودر غم ایام مرا یار نبود؟
آنکه رفته است به امید رسیدن به کمال
او نـداند که دگر رفته دلـم رو به زوال
لحظه ای اشک گریبان منه خـسته گرفت
لحظه ای درد مرا غافل و کت بسـته گرفت
هر کسی خنده به لب قلب نگون بار درید
وآن دگر اشـک مـرا دید و به شادی خندید
لب چو شد باز که گوید ز یکی زخم درون
هـر زبان تیر شــد و سینه ما چشمه خون
نه پناهی که درآن راحت جانی یابم
نه امیدی که ز آن تاب و توانی یابم
چـشم امیدم من آخر به خدا بود و خدا
غــیر او مـنکه ندیدم ز کسی مـهر و وفا
خود تقـلا کنم و جـان دهـم و زنـده شـوم
گــر بـمیرم نشود جز به خـدا بنده شوم
من ســتم دیدم و غـم دیدم و اندوه و بلا
در دلم عـشق خدا بود و نگه سوی خـدا
به همین عشق کشیدم همه جور به دهر
مـیروم آخر از اینجا ... روم آخر زین شهر
¤¤¤ فرزانه شیدا/ 1360¤¤¤
درعین حال بسیار مواقع انسان بخاطر میاوردکه چقدر زمانی که درتنهائیهای تلخ زندگی تنها مانده بودهمه ی این افراد اورا بیشتررها کرده بودندوهرگز شایدازاحساس وحال او نیز نمیپرسیدندوخو نیز گاه خاردل وچشم بودند ولی همیشه وهمواره درزندگی,درزمان خوشی همه متوقعند که به آنها سرزده شودآنهارا تحویل بگیریم به انها احترام بگدذاریم وحتی تابع فرهنگ دیدوبازدیدی باشیم که درناراحتی ومشکل وسختی ماحتی وجودخارجی نداشت نه فرهنگی بود نه آدابی وفقط زمانی همگان همدیگررامیخواهند که شخص درآرامش ززندگی میکندومشکلی برایشان ایجاد نکندوتاخوش هستی, همه میخواهند باانسان خوش باشندامادرغم هیچکس تنهائی آدمی راپرنمیکند هیچکس سراغی ازتو نمیگیردکه هیچ ,حتی فراموش وگاه خوارنیز میشوی ودقیقاازسوی همین کسانی که امروز حتی نمیگذارندبرای دمی ولحظه ای ازکناریکی ازایشان دورشوی چون مدتهاست تراندیده اندووقتی هرروز کنار ایشان بودی حتی ترانمیدیدندودرست عین همان مرگ میماند که وقتی دیگر رفتی ونبودی همه یادشان میاید که او که بود چگونه بود وغم میخورند ودربودن امادوست داشتن هاوعلاقه ها هم فراموش میشود. وهمگان علاقمندند این رابتو ثابت کنند چقدربرایت ارزش قائلندودوست دارنداماهمانگونه که از*ارد بزرگ میفرمایند: *- خویشتن و مردم راهنگامی می شناسی،که تنها شوی.ارد بزرگ
¤¤¤ تنها / سروده ی: «حمید مصدق »¤¤¤
دیدم در آن کویر
درختی غریب را
محروم از نوازش
یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار
زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
ایا دل سیاه تو
از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید
و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام
در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا
با خویش می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا
با خود نمی برد
¤ سروده ی: «حمید مصدق ¤¤
*- تنها تنهایی کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش .ارد بزرگ
*- خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی .ارد بزرگ
*- تنهایی برای جوان ارزشمند ، و برای پیر آزار دهنده است .ارد بزرگ
پایان فرگرد تنهائی ● به قلم : فرزانه شیدا●

*کار*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *کار*

*برو کار میکُن, مگو چیست کار
که سرمایه ی جاودانی ست , کار*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد کار●
¤« سعدی »"بوستان" ¤
ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش
به دل گفت کوی سگ این جاچراست؟
درآمد که درویش صالح کجاست؟
نشان سگ از پیش واز پس ندید
بجز عارف آن جا دگر کس ندید
خجل بازگردیدن آغازکرد
که شرم آمدش بحث آن رازکرد
شنید ازدرون عارف آواز پای
هلا گفت بر در چه پایی؟درآی
نپنداری ای دیدهٔ روشنم
کز ایدر سگ آواز کرد، این منم
چو دیدم که بیچارگی می‌خرد
نهادم ز سر کبر و رای و خرد
چو سگ بر درش بانگ کردم بسی
که مسکین تر از سگ ندیدم کسی
چو خواهی که در قدر والارسی
ز شیب تواضع به بالارسی
در این حضرت آنان گرفتندصدر
که خود را فروتر نهادندقدر
چو سیل اندر آمد به هول ونهیب
فتاد از بلندی به سر درنشیب
چو شبنم بیفتاد مسکین وخرد
به مهر آسمانش به عیوق برد
¤« سعدی »" بوستان " ¤
در دنیائی که هرروزه زندگی سخت ترومشکل ترمیگرددوانسان باهزاران شکل جدیدازنمونه ای پیشرفت روبرومیشودکه,آشنائی باهریک زمان خودراتقاضا میکندوباکمبودوقت وزمانی که دنیای ماشینی برانسانها تحمیل میکندماهرگزنمیتوانیم انسان بیکاره ای باقی بمانیم,وتوقع داشته باشیم,دنیابرای مابخوبی چرخیده,وبکام ماباشد.درنتیجه همگان برای زندگی,بهترموظفیم,درقبال خودوخانواده ی خویش که,درکار وحرفه,ودانش وشغلی خودراپیشرفت داده,وبنوعی جزئی,ازچرخه ی زندگی باشیم بخصوص که,دراین زمان کار یکنفردرخانه وخانواده جوابگوی نیازهای زندگی یک خانواده نیست وبسیاری ازخانواده های جوان نسل کنونی زن ومرد,درعرصه ی کاروتلاش همپا وپایاپای به خدمت به خانواده,وجامعه مشغولندودنیای فعلی نیز ایجاب میکندکه,همواره,دراین دانش روزانه باشیم که,مانیزمی بایست بادنیا خودرا,رشدوپیشرفت داده,وبنوعی باآنان بسازیم که تلخی زندگانی مانشودواززندگی خودبهره ای مثبت ودرست برده,وزندگانی افرادوابسته بخودرانیزدررفاهی,حتی متوسط نگاه,داریم بسیاراتفاق میافتدکه,درروزگار فعلی میبینیم رشداینترنت باعث گردیده,بسیاری,ازافرادمسن که آشنائی بادنیای کامپیوترواینترنت راندارندبا مشکلاتی مواجه شوند.این مشکل برای اروپاکمتراتفاق میافتدکه شخصی باکامیپوتربه,هیچ وجه,آشنائی نداشته باشد مگراینکه,درتمام طول زندگی یامردی باشد که,هرگزکارنکرده باشدوبا تحصیلات متوسطه ای به,کاری ساده مشغول باشد که,اونیز بازبگونه ای محتاج این,است که ازدیگران کمک بگیرد یاخانم خانه داری باشدکه بندرت, تفاق میافتد حتی یک خانم خاندارتحصیلی نکرده باشد ودرحدنیازباآشنائی باکامیپوتررا نداشته باشدواگرهم چنین باشد موقعیتهای زندگی,دراروپاکه تقریبا99درصدکارهای بیرون ازخانه بدون نیاز به مراجعه به مبدائی چون بانک واداره کاروغیره باکامیپوترانجام میشود وچنانچه کسی نیاز به یادگیری درحد سطحی نیز داشته باشد اداره کار بصورت رایگان وحتی باپرداخت حقوقی بایشان برای آنان,در کلاس موردنظر کامیپوتر جایگاهی تعین میکندچراکه بااینکار شخص میتواندخودامورداخلی زندگی خودراکه مربوط به استفاده ازکامیپوترباشدبدون نیاز بدیگران ایجادمزاحمت برای,اداره کاریامردم کارمندانجام دهد وتنهاعده ی معدودی از نسانهادرخارج ازشکرهستندکه معمولاازجمله خارجیان مهاجری هستندکه,ازکشورهای جهان سوم چون پاکستان وافغانستان وعراق ...به,اروپاواردشده اندوهمسران همچنان درخانه بسرمی برند ومردان وزنان پیردرمیان آنان نه قادربه یادگیری زبان هستندنه یادگیری کامیپوتروغیره که هربار با دنیای بیرون کاری داشته باشند دولت مجبوراست یک مترجم راباآنان راهی نمایدتا مشکلات ایشان رابرطرف نماید دوهمین مخارج وهزینه های اضافه ای رابر گردن دولت میگذاردکه,راضی نباشدازچنین کشورهائی افراد ناآزموده ویا مسن یامریض رابه جمع شهروندان خوداضافه کندچراکه هیچکس نیازبه,دردسرندارد بهرشکل حتی درداخل ایران نیزدرزمانی که خودمن شاغل بودم.زمانی که,درتمامی,آگهی های کاررسم شدکه بنویسند:مراجعین ومتقاضیان می بایست.آشنائی باتایپ برقی یاآشنائی باکامپیوترداشته باشندکه,درحدود 20/25 سال پیش بودبسیاری,ازدوستان خودم باپیدا کردن کارمشکل پیداکردندوباوجوداینکه درسمت کاری خود انسانهای مجربی نیزبودندمدتی را به بیکاری سرکردند تا با رفتن به اموزشگاهای کامپیوتر وغیره هبتوانند این مشکل را حل کنند ومجدد کاری بیابند حال امروز که زندگی با اینترنت وآشنائی با آن نیز یکی از موارد لازم زندگی محسوب میشود ودر بسیاری از ساده ترین کارها نیز انسان نیازمند است آشنائی سطحی با کامیپوتر داشته باشد پیدتکردن کار درجائی که خود کار با مشکل مواجه است درد دومی ایجاد کرده است چرا که چون همان روزکگار امروزه نیز هستند کسانی که نیاز مالی روزانه وهمچنین نداشتن موقعیت مالی یا سنی مناسب, ایشان رااز رفتن به کلاسهای متعدد باز میدارد وهمگی اینان بدون خواست قلبی محتاج افراد جوانتر خانواده میشوندَ چراکه درامر کار بانکی وبسیاری دیگر از کارهای همانند این که بتدریج رو به پیشرفتهای کامپیوتری میرود نیازمند یاری هستند ونمیتوان توقع داشت زن 50 وچند ساله ببالا ومرد 60 ساله ای تازه برود وکامیپوتر بیاموزد که البته یادگیری برای انسان درهمه سنی مقدور است اما زندگی پرازفشار وسخت معمولا برای سنین بالا وافراد مسن وپیر این حوصله وتحمل را برجا نگذاشته است که قادر باشند مجدد شاگرد کلاسی باشند ومشکلات بر انان بااین شکل رشد بسیار فشار میاورد .واز سودی فشار زندگی واز سوی دیگر اینگونه ناراحتی ها بر روح وجسم ایشان اثر بد گذشاته وزندگی بیشتر درنگاه آنان سخت میگردد آنهم زمانی که مشکلات متفرقه ومتعدد روزانه خئد گریبان گیر بسیاری در طول روز ودر طی زندگی برای آدمیست ومهزاران دلیلی میشود پیدا نمود تا در کسی افسردگی هاعمیق شده وبه عمی ماندنی برسد وراه جاره ای نیز نیابد ودرهمین راستا زندگی کردن هم برای مردم تبدیل به کار شود تا بهره بردن از زندگی.
¤¤¤ ز حال من چه می پرسی؟!!سروده ی فرزانه شیدا ¤¤¤
ز حال من چه می پرسی ، توای غافل ز غمگینان
منم تنها ترین تنها،‌ ز درد سینه ام بی جان
بّود روزم شب واین شب، بّود ظلمت گهی تاریک
حصار بی کسی دورم ، ره امید من باریک
سروده خنده ام: هق هق ، و سیل اشک من دریا
مرا آواره گی ؛گردش؛ ، سفر با قلب خوش ؛رویا؛!
سرایم دشت بی پیکر ‌، بخاک تشنه ای مفروش
چراغم در ؛سما ؛ ماهی ، که با ابری شده خاموش
نگاهم انتظاری تلخ، پناهم بی پناهی ها
سکوت دل همه فریاد ، گناهم بی گناهی ها
دلم یک شیشه ی نازک ، طپشهایش بسان سنگ
همه یاران من دشمن ، به ظاهر با دلم همرنگ!
سلام دیگران با من ،‌ بواقع همچو یک نفرین
سخن با قلب من طعنه، بظاهر با دلم غمگین!
محبت با دلم حیله، نوازش چون خراش چنگ
وفا با قلب من تزویر، صداقت با دلم نیرنگ
مرا نور جهان ظلمت ،درخشش تیغه ی خنجر
به محفل گفتگو ها جنگ ، مرا تنهائیم سنگر!
حراّرت بر دلم آتش ، نسیم صبح من طوفان
مرا همدر یک انسان! ولی در باطنش شیطان!
مرا عشق جهان ، هجران؛ سرای آرزو حرمان
مرا پیوند دل زنجیر ، سزای عاشقی زندان!
زحال من چه می پرسی ، ندانستن گهی خوب است
چه سودی پرسش از قلبی، که در فریاد وآشوب است!!
بحال خود رهایم کن ، که تا میرم به کنچ غم
چو پاسخ را نمیگیری، بُکن این پرسش خود کم!!!
جوابی را اگر خواهی... درون دیده ام بنگر
بخوان دل را، ز چشمانم ، سپس چون دیگران بگذر!!!
¤¤¤ سروده فرزانه شیدا ¤¤¤
بااینوصف می بینیم که زندگی خواهی نخواهی رشد میکند وعقب ماندن از آن جز فشارهای روزانه ی روحی بر انسان چیزی باقی نگذاشته است وفردی که هرگز محتاج کسی نمیشد وهرکز برای انجام کاری به سی رو نمی انداخت ومنت نمیکشید ناچار میشود به جوانی ونوجوانی حتی رو بیاندازد تا در زمینه های کامیپوتری او را یاری دهد وبااینوصف اینکه همان جوان ونوجوان قدرت مالی درخانواده نداشته باشد که این سیستم واین دانش را بیاموزد مشکل فردای او نیز دقیقا به همین شکل خواهد بودارد بزرگ نیز مدتها میگذرذ که ایشان پیش بینی این را گرده بودند که تعداد سایتهای کامیپوتری دراینترنت روزی از تعداد جمعیت کره زمین نیز بیشتر خواهد شد وما امروز شاهد همین موضوع هستیموجالبتر اینکه ایران یکی از کشورهائی ستکه جمعیت آن بیش از تمامی کشورها اقدام به باز کردن سایت دراینجا وآنجا کرده اند وبه نوعی رکوردی هم تامدتی زده بود وهر یکنفر تعداد زیادی سایت ووبلاگ برای خود دست وپا کرده ومیکند والبته که خودم یکی از آنها هستم که تعداد وبلاگهایم از ساعات روزانه ام بیشتر است ودرهریک نیز صرفنظر از شعر به موضوعاتی آموزنده ومتنوع نیز میپردازم ودررشته ای مختلف وگوناگون از سیستم وموبایل وبرق وتکنولژی گرفته تا قدرت فکر وفلسفه ومنطق وکهکشان واقیانوس هریک را روزانه در یکی از انها مینویسم واکثرا نیزمطالب روز ومطالب مورد نیاز را انتخاب کرده و درکنار شعرم استفاده میکنم بااینوصف تصور کنید دنیای اینترنت چقدر میتواند آموزنده باشد که شما بدون پرداخت مبلغ زیادی ورفتن به کلاسهای متعدد از امکانات ان برای اموزش اینترنت ویا زبان ویا خواندن مزالب روزمره استفاده کرده وفقط با یادگیری دست کامیپوتر ونه درحد حرفه ای بلکه درحد نیاز خود را بسیار پیشرفت دهید وحتی درخانه نشسته بصورت خانگی دانش اموز ودانجوی فلان رشته در مدرسه ای ودانشگاهی باشید که این امکان نیز پیدید امده است وبسیاری حتی بصورت آن لاین درخانه درس میخوانند ومعلم برای انان تدریس میکند ویا امتحان خود را نیز در خانه برای دانشگاه میدهند وبردن کامیپوتر« بَر بار=قابل حمل» یا «کیفی » یا « لپ تاپ» مشکلی حل شده است که آنرا به جلسه ی امتحان ندرسه ودانشگاه نیز ببرند چراکه سوالات امتحانی به شکلی طرح نمیشود که کسی با داشتن کتاب و« لپ تاپ» فرصت این را داشته باشد که درساعت امتحان تقلب کند وتمام زمان داده شده صرف این میشود که یا درخود « لپ تاپ» یا بر برگه امتحانی کامیپوتری فقط به بله ونه گرینه ها جواب دهند درنتیجه واباین اوصاف بزودی تصور اینکه کسی دردنیا باقی بماند که نتواند با کامیپوتر کارکند درست عین این است که بگوید من بلد نیستم دست وصورتم را بشورم واین حرف همتانقدر بد بنظر میاید که شخصی بداند شما هرگز بخاطر نداشتن آگاهی از بهداشت دست وصورت خود را میشورید درنتیجه در زمینه ی کار در روزگار کنونی تنها پیشنهادم به خانواده ها این است که بهرشکل که میتواند نوجوان وجوان خود را با این سیستم آشنا کنید تا لااقل آینده ی او دچار مشکلات کنونی شما نشود وفردا ی او نیز با این مسئله ومشکل روبرونباشد که محتاج دیپران برای انجام کاهرای شخصی خود شود چراکه همانگونه که پس از گذر سالهای طولانی چند سالی بیش نیست که کارت عابر وبانک اینتر نتی درایران راه اندازی شده بماند که تابستان گذشته که درایران بودم ,من هرکجا رفتم برق نبود ودستگاهها ی کامیپوتر خاموش بود و مدیر ومسئول بانک با کلی معذرتخواهی ازمن درخواست کردند ساعتی منتظر بمانم و ساعتها منتظر برگشت برق شدیم وهمه عاطل وباطل وبیکار چه تدر پشتمیزها چه روی صندلیهای انتظار درنوبت خود نشسته بودیم تا رحمت الهی شامل حال ما شده برق ادیسون خدا بیامرز به ما هم نمک نمکی برسد شاید کارمان راه بیافتد و کار بانکی خود راانجام داده پولی کشیده پولی واریز کنیم ومنکه ارز مسافرت رسیدذه بودم ومجدد دنیز مسافر بودمخسته ومانده جا مانده بودم که حال چگونه روی این صندلی پسارز ساعتها مسافرت خود را نشسته نگه دارم وبسیار باعث تعجب وتاسف من شد که اینگونه جامعه روزانه ازکار وزندگی خود عقب میماند وهمین مشکلات نیز در نظام کاری جامعه تاخیرهائی ایجاد میکند که بر صنعت وتولید وکار وچرخه ی مالی ایران تاپیر ناشایست وحتی زیان های مالی بزرگی را باعث میشود که عام ازآن بی خبرند و سرمایه های ملی ماست که بااین یک ساعت قطعی برق دود شده به هوا میرود وخود این ضعف بزرگی بر ای مملکتی ست که امید پیشرفت وباروری بدون یاری دیگر کشورها را دارد ومدام نیز ادعای این را دارد که نیازمند کشوری نیستیم برق را صاد ر میکند ومردم خود را با بی برقی با هزار مشکل مادی ومعنوی وروحی مواجه میکند وحتی زیانهای ملی ناشی از آنرا نیز پوشیده از اذهان عمومی نگاه میدارد وهدر رفتن کاز ازاین سوراخ وان سوراخ منازل هم جای خود دارد که نه خانه دار نه همسابه نه هم محلی نه اداره کاز هیچکدام توجهی به آن نشان نمیدهند وبایستی در گذر از یک محل جلوی دهان خود را بگیریم تا دچار مسمومیت نشویم وفرداست که این خانه با چند خانه مجاور آن به هوا میرود وحوادث مینویسد به اداره کار مربوط است اداره گار مینویسد همشهری بی توجه است وخبر نمیدهد صاحبخانه میگویدالبته اگر بامید خدا زنده باشد که اصلا خبر نداشت نشر گازی که احساس میکند از خانه ی اوست وخیال میکرده از لوله های خیابانیست وهمیسسن بی توجهی شهروند واداره حالت ودولت باعث مرگ ومیرهائی بی دلیل وفاجعه های بزرگی میشود که در هیچ کشوری باین شکل شاهد آن نخواهید بودمگر براستی وبناگاه لوله ای سوراخ شود وپیش از کشف آن کبریتی زده شود وگرنه چه اهالی خانه چه محل چه حتی رهگذر بلافاصله امر را به ان خانه وبه ادراه گاز تلفنی خبر میدهد واینگونه انسانی بودن چیزیست که ما در محیط کاروزندگی باید بیاموزیم تا کار وروال عادی زندگی ما کمی از دیگر کشورهای پیشرفته نیز نداشته باشد
¤¤¤ حالت: « مهدی اخوان ثالث »¤¤¤
آفاق پوشیده از فر بیخویشی است و نوازش
ای لحظه های گریزان صفای شما باد
دمتان و ناز قدمتان گرامی ،‌ سلام !‌ اندر ایید
این شهر خاموش در دوردست فراموش
جاوید جای شما باد
ای لحظه های شگفت و گریزان که گاهی چه کمیاب
این مشت خون و خجل را
در بارش نور نوشین خود می نوازید
او می پرد چون دل پر سرود قناری
از شهر بند حصارش فراتر
و می تپد چون پر بیمناک کبوتر
تن ،‌ شنگی از رقص لبریز
سر ، چنگی از شوق سرشار
غم دور و اندیشه ی بیش و کم دور
هستی همه لذت و شور
ای لحظه های بدینسان شگفت از کجایید ؟
کی ، وز کدامین ره ایید ؟
از باغهای نگارین سمتی ؟
از بودن و تندرستی ؟
از دیدن و آزمودن ؟
نه .... من
بس بودم و آزمودم ... حتی
گاهی خوشم آمد از خنده و بازی کودکانم
اما .... نه
ای آنچنان لحظه ها از کجایید ؟
از شوق اینده های بلورین /
یا یادهای عزیز گذشته ؟
نه ...آینده ؟ هوم ، حیف ، هیهات
و اما گذشته .... افسوس
باز آن بزرگ اوستادم
یادم آمد
چون سیلی از آتش آمد
با ابری از دود
بدرود ای لحظه ! ای لحظه !‌ بدرود
بدرود
¤¤¤ از: « مهدی اخوان ثالث »¤¤¤
همواره باید بخاطر داشت که زندگی را برای زندگی کردن می بایست دوست داشت اما رزمانی کهکار زندگی تبدیل باین میشود که فقط زندگی کنیم که زندگی کرده باشیم وشدت فشارها قدرت صبر وشکیبائی آدمی را به سوئی میبرد که دیگر قادر به تحمل کار زروزانه ی خود نیز نباشد انگاه دیگر زندگی معنای واقعی زندگی کردن را از دست داده است لذا برای جلوگیری ازاینگونه احساسات در روزانه ی زندگی خود لازم است هم با شوق بکاری مشغنول شویم که براستی آنرا دوست میداریم وهم اینکه اجازه نداریم کار ما بر احساسات داخلی زندگی ما وروزانه ی ما تاثیر منفی بگذارد وزمانی که بدون خانه وارد میشویم گرفتاری بیرون را پشت در گذاشته تلاش نمائیم با خانه وافراد خانواده در راامش سر کنیم تا تحمل فردا برای ما آسان شود زندگی به اندازه کافی برای فردای ما برنامه دارد که لزومی نداشته باشد شب وخوابد واستراحت خود را به افکار بیهوده بر خود خراب کنیم وهمیشه تلاض کنیم نگذاریم چیزی واحساسی بدورن دل ما راه یابد یعنی درحد کار به آن فکر کنیم نه آنکه آنقدر به افکار متفرقه وحتی جدی پروبال بدهیم که او حریف ما شده وتسلطی عمیق برما پیدا کنئ که قادر نباشیم لحظه ای از فکر آن خود را خارج کنیم واین خود قدرت فکری بزرگی میخواهد که قادر باشیم درمیان مشکلات ارامش خود را نیز حفظ کرده هرچه را درجای خود به آن فکر کنیم.
¤¤¤ از: « حمید مصدق »¤¤¤
با سروهای سبز جوان در شهر
از روز پیش وعده دیدار داشتم
دیوانگی ست
نیست ؟
اینک تو نیستی که ببینی
با هر جوانه خنجر فریادی ست
افسوس
خاموش گشته در من
آن پر شکوه شعله خشم ستاره سوز
ای خوبتربیا
این شعله نهفته به دهلیز سینه را
چون آتش مقدس زردشت برفروز
ای خوبتر بیا
که محنت برادر من غرق در الم
کوهی ست بر دلم
گفتی که
آفتاب طلوعی دوباره خواهد کرد
اینک امید من تو بگو آفتاب کو ؟
در خلوت شبانه این شهر مرده وار
هشدار گام به آهشتگی گذار
اینجا طنین گام تو آغاز دشمنی ست
یک دست با تو نه
یک دست با تو نیست
دیدم امید من برخسات
خشمنک
خندید
ندید و خیل خوف
در خلوت شبانه من موج می گرفت
با هق هق گریستن من
دیدم طنین خنده او اوج می گرفت
افروخت مشعلی
شب را به نور شعله منور ساخت
و پشت پلک پنجره ها داد بر کشید
از پشت پلکتان بتکانید
گرد فرون مانده به مژگان را
فریاد کرد و گفت
ای چشمهایتان خورشید زندگی
خورشید از سراچه چشم شما شکفت
اما
یک پنجره گشوده نشد
یک پلک چشم نیز
و راه
راهی نه جز ادامه اندوه
و خیل خواب خستگی و رخوت
افتاده روی پلک کسان چون کوه
¤¤¤ از: « حمید مصدق »¤¤¤

« حافظ» نیز غرلی ناب دارد ودر مورد « کار» اینچنین میگوید:
صبح ست ساقيا قدحي پر شراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن
زان پيش تر كه عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده ي صافي خراب كن

خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش مي طلبي ترك خواب كن
روزي كه چرخ از گل ما كوزه ها كند
زنهار كاسه ي سر ما پر شراب كن
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
با ما به جام باده ي صافي خطاب كن
كار صواب باده پرستي ست حافظا
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن* حافظ شیرازی*
*ـ کار مابرآیند خواست وبرنامه ماست آنکه خواست وبرنامه ایی ندارد کاری انجام نمی دهد . ارد بزرگ
*ـ آنانکه پژوهش کرده اند تنها کمی به داشته های درونی خویش و رازهای کیهانی آشنا شده اند و این رویکرد نمی تواند دستاویزی برای کوچک شمردن دیگر کسان گردد چرا که بسیاری به این رازها پی می برند بی کوچکترین بررسی و پژوهشی، آنها با کار و همچنین نگرش در نمایه های هستی به بسیاری از ناگفته ها پی می برند . ارد بزرگ
*ـ خوارترین کارفرما کسی است که با ندادن و یا کم کردن دستمزد زیر دست ، فرمانروایی می کند . ارد بزرگ
*ـ فرودستان ، در بهترین هنگامه هم ، بهانه های فراوان ، برای انجام ندادن کار های خویش دارند . ارد بزرگ
*ـ اگر آماده نباشیم ارزشمندترین زمان ها را نیز از دست خواهیم داد ، و کسی که آماده نیست بخت کمتری برای پیروزی خواهد داشت ، آمادگی یعنی بروز بودن در هر حرفه و کاری . ارد بزرگ
*ـ کار ، بهترین تسکین دهنده ، افکار پریشان ، و غم است . ارد بزرگ
¤¤¤ پایان فرگرد کار¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا¤¤¤
Farzaneh Sheida

*آرامش*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آرامش*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگردآرامش●
¤ بیاز سنگ بپرسیم¤
درون آینه ها
درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما
چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را
نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر
به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است
و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی !
گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام
ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود
از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که دراین خانه
سنگ می ترکد
در آن مقام که
خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر
بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد
که سنگ شدیم
دلم ازین همه
سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام
ما چه می داند
از آن که عاقبت کارجام
با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه
در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر
روی سنگ می ماند ؟
درون آینه ها
در پی چه می گردی ؟
¤¤¤سروده ی: فریدون مشیری ¤¤¤
داشتن آرامش در زندگی بمانندداشتن یکی ازموهبت های خدائی ست وانسانی که قادرباشد بادرون خوددر آرامش باشدهمواره زندگی خوبی رادریپیشروی خویش خواهد داشت. آرامش درزندگی انسان ازعمده چیزهائی ست که نقشی بسیاربزرگ رادرنحوه ی زندگی آدمی بازی مکیندچراکه بدون داشتن آرامش درونی وروحی وفکری وجسمی قادرنیستیم یک زندگی درست رابرای خویش بسازیمانسانهاکمتر به این مسئله توجه دارندکه,آرامش روحی بسیاردر زندگی آنان میتوانداثر گذاربوده,وحتی درجشم آنان نیز بخصوص درسالم بودن وحتی داشتن بیماریها اثر شایانن توجهی راداراباشد چراکه انسان سالم وبیمار چنانچه آرامش درونی نداشته باشد بیماری است وشخص بیمارنیز بیشترازآنچه هست دربیماری خوددچار کسالت ویادرد میشودچراکه روح آدمی پذیرای آنچیزی ست که ماباومیدهیم وزمانیکه روح رادرآرامش نگاه نداشته باشیم وباآشفتگیهای روزمره وفشارهای روزانه وحرص وجوش خوردن هاوغصه خوردنهای بادلیلی وبی دلیل روح خودراپریشان میکینم قادر نخواهیم بودکه بدرستی نیززندگی کنیم, ودر تصمیمات واعمال روزانه خودنیزدچاراشتباهات بیشتری میشویم ونمیتوانیم تمرگز فکری خودراحفظ کرده,ومسائل رابگونه ای بازنگری کنیم که نتیجه ی درست از بررسی وبازنگری,آن داشته باشیم,ودرنتیجه تصمیم درستی را نیزاتخاذ کنیم ازاینروآرامش درونی چیزیست که میتواندبعنوان یک "حُلاّل مشکلات" در زندگی ماحل کننده بسیاری ازواکنش های مادرزندگی باشد بزرگان میگویندآنکه باخودوب درون خوددرآرامش نیست, نمیتواند بادنیای خودنیزدرآرامش بسربرد.درنتیجه آنکس که باخودمشکل نداردوباخوددردرون خویش نیزآرام است ودنیارانیزبانگاهی آرام وباآرامش مینگردومشکلات نیزاوراازکوره بدرنمیکند.چنین شخصی «خودبرای خود» بهترین دوست خواهدبودچراکه همواره میتواندبر زندگی خودمسلط شده,وزندگی را بگونه ای آرام دنبال کندودرعین حال بهترین دوست انسان نیزمیتواند برای,ماباشدچراکه, او , باخود ودنیای خود در آرامش فکری بسر میبرد ودرعین حال مشکلی باخودودنیا ندارد که سرشاراز منفی گرائی ها یا بدبینی ها باشد وآنچه برای ما توصیه مینماید نیز با صداقت وپاکدلی وبدون ریشه های شخصیتی بدی ست که نمونه های آن را درافرادبدخو وبداندیش ومنفی گرا وخودخواه و...می بینیم که اثرسو برزندگی خود ودیگران دارند ,دوستی باچنین شخصی نیزمیتواند چون موهبتی باشد چراکه در کنار اوتجربه ی آرامش روحی شخصی خودرا نیز پیدا خواهیم کردودرزندگی خود نیز روحیه ی ارامی را خواهیم داشت , یاد خواهیم گرفت که چگونه آرام باشیمو چگونه بامسائل برخورد کنیم , چراکه دیدگاه وتفکر فکری وبرخوردهای,اوهمراه,بانگاه,آرام وآرامش بخش او به زندگی نگاهی مختص به اوست ودرنهایت راستی ودرستی وصداقت وزیبائی,درنتیجه اوشخصیتی راداراست درخورتوجه وتقدیر وبراحتی نیز میتواندبادیدگاهی زندگی رانگاه,کندکه بسیاری بعلت مشغله ی فکری وناراحتیهای روحی ودرونی ویاس وسرخوردگیهای خودقادربدیدن آن نیستندوحتی میتواندازبیرون "میدانگاهی"راکه شماداخل آن ایستاده اید حتی بهترازشمابنگردوبرافکاروتصمیمات شماوبخصوص خودروحیه ای مثبت بخشیده وتمامی راه زندگی نیزدرهمه ی مواردیاورخوبی خواهدبود.آشنائی باینگونه,افرادشایدبهترین چیزی باشد که,انسان درزندگی تجربه میکند شمابخواهیدیانخواهیددرکنارایشان نمیتوانیدآشفته وپریشان باشیدوحالت آرام وصبورودوست داشتنی ایشان شمارانیزدرعین داشتن هزارمشکل یاحتی بدترین مشکل آرام میکند.بزرگی فکراین افرادیکی,ازدلایلی ست که شمادرآنان آرامش وصبوری عمیق وخاصی رامشاهده خواهیدکردوحتی گاه,انسان دچارحسرت نیزمیشود وقتی که میبیند که,این شخص چقدرباصبوری وآرامش برزندگی خودوروزگارنگاه کرده,وچقدرتسلط عمیقی برآن داردوچه زیباباهرچه پیش میایدنیزکنار آمده وباآن بگونه ای برخورد میکندکه انگارهیچ اتفاقی نیافتاده است وهمین باعث میگرددکه,اوبراحتی هرمشکلی,راازسرخودبازمیکند وبرای آن نیز مدت زیادی نیزصرف نمیکندتاآنراحل کند وصبر شکیبائی وارامش او همیشه راه حلهای متعددی رادرنگاه اوخواهد آوردکه براحتی,درانتخاب آنان باآرامش یکی رابرگزیده,ومعمولا نیزموفق میشودچراکه,او حتی اگرموفق هم نشود خودرانمی بازد وپس اززمان کمی مجددآرامش وتفکر وتمرکز ثابت خودرابازیافته بکارهای خود بگونه ای مشغول میشودکه قادرباشد مجددچاره ای بر مسائل پیداکنداینگونه افرادمعمولا هیچ چیزقادرنیست آنها راازراهی که درپیش دارندبازداردوانسانهای مصممی نیزهستند که پشتکار فوق العاده زیادی نیزدارند وباآنکه سرشارازارامش هستند درعین حال,انسانهائی سخت کوش وتلاشگر ومفیدنیزهستنددرنتیجه دنیای ارامش دنیای سعادتی ست که هرکسی بتواندانرادر زندگی خود یافته, پیداودرروزمره ی زندگی خودآنرا جائی دهد ,انسان خوشبختی خواهدبود که باوجود داشتن تمامی مشکلات مشترک وهمسان باجامعه ی خودهمواره در ثبوت روحی واخلاقی به سر میبرد ومیتواند چاره ساز مشکلات دیگران نیزباشد.
_____ پشت تصویر سیاه زندگی* ____
پشت تصویر سیاه زندگی
همه چی آروم آروم فنا میشه
بخودم میخندم ازبس که دلم
باز میگه:دنیا پرازوفامیشه
طفلی دل!از بسکه ساده دل بوده
توخیالش رنگ بی وفائی نیست
همه دنیاش پر عاشقی شده
برااون دنیاواسه جدائی نیست
طفلی دل که صدبارم اگه شکست
باورش نبود جفا هم همینه
آسمونش اگه آفتاب ,اگه ابر
بخودش میگفت که" "زندگی اینه"
باورش نبود که آدما همه
با دلای سنگی شون زاده شدن
رسم عاشقی مرام دلهانیست
واسه دل شکستن آماده شدن
باورش نبودکه وقتی واسه عشق
همه هستی شو هم رومیکنه
آب ازآب تکون نمیخوره,آخه
هرکسی با بدیهاش خومیکنه
دیگه فرقی ام نداره دیگری
پیش پاش قلبشو قربونی کنه
شایدم توُی دلش بازم میگه
بهتره این دلو زندونی کنه
اگه,راستشو بخوای بهت بگم
گرچه,هرچیز ی یه اندازه داره
دل ما ولی توی زندون غما
حالا هرروز, تُرکی تازه داره
اما ماقربونی همین دلیم
اینه که, بازی دنیامال ماست
تا میشد هرکسی قلب ما شکست
شاهدحرفای من همون خداست
شاهدحرفای من همون خداست.
چهارشنبه 21 فروردین1387
________ فرزانه شیدا _______
ازاینرو ست که میگویند جائی که آرامش نباشد خوشبختی وراحتی وزندگی حتی وجودنداردچراکه افراد دراشفتگی هرگز توان زندگی درستی رانخواهندداشت وبهرسوکه نگاه کنند مشکلی برایشان وجوددارد که میبایست به حل آن بپردازندواین خودخستگی روحی ایجادکرده شادی وآرامش را,اززندگی آنان دورمیکند ونمیتوانند نه خودمشکل گشای خودباشند نه برای دیگران سودی داشته باشند چونکه,انقدرخودگرفتار واشفته اند که,دیگر جائی برای فکرکردن به دیگری یایاری بدیگران باقی نمیماند .انسانهای آرام معمولا دوستان بسیار زیادی رانیز درگِردخود خواهند داشت چراکه نیاز آدمی به ارامش همه را جذب چنسن ادمی میکندکه حضور وجوداو به,آنان نیزآرامش روحی میدهد حتی,اگر بااو درد خودرانیز بازگو نکنند.وصد البته برای هر چیزی دردنیا نیز شکل مثبت ومنفی وجود دارد آرامشی که ازروی نادانی باشد هرگز نمیتواند سودمند وزندگی بخش باشد واگرهمواره کسی درارامشی ناشی ازبی خیالی یا لاابالی گری بسر برد انگاه است که زندگی خودرارو به فنا برده وباعث خشم وناارحتی دیگران نیزخواهد شد.ارد بزرگ میفرمایند:آنانیکه همیشه در آرامش هستند لاابالی ترین آدمهایند.ارد بزرگ
البته بایداین تفکر اشتباه راازذهن خواننده ی این متن نیزدور کرد,که هدف ایشان از گفتن اینجمله این نیست که انسان نمی بایست "آرامش "داشته باشد که هدف آرامشی منفی,از سر نادانی ولاابالی گری وبیفکری هائیست که بسیاری ازانسانهارابه انسانهای بیکاره,وبه,اوباشی تبدیل میکند که زندگی دیگران را نیز درمحدوده ی وجود وحضورخود به مخاطره می اندازند
¤¤¤ .. وندانستن...¤¤¤
شست باران بهاران
هر چه هر جا بود
یک شب پاک اهورایی
بود و پیدا بود
بر بلندی همگنان خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش
تنها بود
ماه می تابید
و شب آرام و زیبا بود
جمله آفاق جهان پیدا
اختران روشنتر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا
جاودانی بیکران
تا بیکرانه ی جاودان پیدا
اینک این پرسنده می پرسد
پرسنده : من شنیدستم
تا جهان باقی ست مرزی هست
بین دانستن
و ندانستن
تو بگو ، مزدک !‌ چه می دانی ؟
آنسوی این مرز ناپیدا
چیست ؟
وانکه زانسو چند و چون
دانسته باشد کیست ؟
مزدک : من جز اینجایی
که می بینم نمی دانم
پرسنده : یا جز اینجایی
که می دانی نمی بینی
مزدک : من نمی دانم چه
آنچه یا کجا آنجاست
بودا : از همین
دانستن و دیدن
یا ندانستن سخن می رفت
زرتشت : آه ، مزدک !
کاش می دیدی
شهر بند رازها
آنجاست
اهرمن آنجا
اهورا نیز
بودا : پهندشت" نیروانا" نیز
پرسنده : پس خدا
آنجاست ؟
هان ؟
شاید خدا آنجاست
بین دانستن
و ندانستن
تا جهان باقی ست
مرزی هست
همچنان بوده ست
تا جهان بوده ست
¤« مهدی اخوان ثالث » ¤
البته مشخص است که دردانستن وندانستن فرقی هست, اینکه بدانیم از چه "آرامیم" یاازچه"پریشان" چگونه انسانی هستیم وآرامش وپریشانی ما دقیقااز چیست همه وهمه نماینده شناخت مااز خودماست درهمین راستاباز ارد بزرگ میفرمایند :آنانیکه همیشه درآرامش هستند لاابالی ترین آدمهایند .ارد بزرگ
وبازهدف ایشان این نیست که بگویند آشفته زندگی کردیا آشفته بودن درزندگی بهترازداشتن"آرامش" است بلکه ایشان ضد ومخالف آرام وآرامشی هستندکه,انسان راروبه تزلزل اخلاقی وباعث نادانی وکورچشمی آدمی دذهستی وبدون اوگرددوموجب شود که,انسانی چون یک شخص مزاحم همواره,درزندگی دیگران نقش فردی رابازی کندکه همگان باید باوبرسندویابایدخرج,اورابدهندوبه مسائل اوتوجه کنند ومشکلات اورانیزحل کنند ومتوقع است که همگان,می بایست همه ی کاروزندگی خودرارهاکنندوفقط بفکراوباشندهمه,الاخوداو!چنین آدمی مسلم است جزیک انسان وابسته وشخصیتی مبتذل وبیهوده هیچ چیزبرای ارائه ی شخصیت خودنداردومعمولا نیزتاآخرعمر بلای همگان وبقولی وبه زبان ساده تر آویزان دیگران است ووابستگی اوازسربیخیری یا بی توجهی او به خودبه زندگی وبه دیگران همیشه باعث میگردد که درجای ثابتی باقی مانده هرگز قدمی در زندگی ترقی نکند وهمیشه نیز دست نیاز بسوی دیگران دراز کند وحتی شرمی نیز ازاینکار احساس نمیکند اینگونه افراد معمولا با توقعات خود از خانواده وجامعه انقدرپیش میروند که گاه دیگران,رابه جان آورده,وحتی طردمیشوندوچون معمولا خانواده,وبخصوص والدین کمترقادر به طردفرزندیاعزیزی ازخودهستند ممکن است مثلا, پدرومادری تاآخرعمر خرج این فرزند راهم بکشد وزمانی که,اوبا دنیای خودپس از, نبود والدین روبروشدوتنهاماندآنگاه, شایدتازه بخودبیاید که ای وای نه کسی شده است ونه دیگرزمانی دارد تاکسی بشودوباز باهرچه بجامانده ازوالدین است مدتی راسرکرده وسرانجام نیزانسان بدبختی میشود که یایکنفر دیگه راپیدا میکن به اوآویزان شده بساطی راکه باوالدین داشت حال باهمسری ودوستی وآشنائی ازسرگیردیاکوچه گرد وویلان خیابان خواهدشد وپای حرف اوکه بنشینیداین او نیست که بادنیا نساخته است واگر بجائی نرسیده ازآن جهت است که,دنیاخوبی وخوشی اورانمیخواسته است واینجاهم بازدنیاست که باید بفکراوباشد نه اوبه فکردنیاوعمروهستی خود,وبازهم معتقد است که"آرامش دنیای" او که توسطدیگران برایش فراهم شده حق اوست درنتیجه "بهترین سعادت زندگی"اومحسوب میشودبی آنکه بدانداینگونه درآرامش بودن او,درواقع حق آنانی ست که چنین آرامشی رابرای,اوفراهم آورده اند تادرلاابلای گری او اوخودراآرام,ودرآرامش ببیند."آرامش کنونی او"بدبختی بسیاری ازانسانهای پیرامون او چه,درخانواده یاجامعه واجتماع وحتی کشوراوست.درموردجامعه ی خانواده و یاجوامع بزرگترنیز"اردبزرگ" میفرمایند:*آرامش اگرهمیشگی باشد سستی وپلشتی رادر پی دارد*.افرادیک خانواده,ویک جامعه,اگر به آرامشی نادرست مبنی برتنبلی,وازسرکوته فکری خودعادت کنند فاتحه ی آن خانه,وخانواده,و جامعه وملت و کشوررانیز بایدخواند.درواقع "جائی که صلح وآرامش نیست زندگی هم نیست "وهرچه شماسعی کنید خودبه زندگی سروسامان بدهیدنیز بازعوامل خارجی مانع آن خواهندشدکه شمایک زندگیِ راحت راداشته باشید ودرآرامش وراحتی فکرزندگی کرده"امورات"بگذرانید خانه ای که حتی متاسفانه معتادی رادردرون خود جای داده است نیز بگونه ای خانه ی شمشیر است که حال اووموقعیتهای اونیز چون شمشیریست که هم بردل اعضای خانواده زخم میزندهم خوداوهم زندگی اووخانوادگی اودرهمین بین درهرکجا شمشیرهائی امثال این درد موجود باشدزخمه ی دل وروح واحساس نیز هست واز آنجا ارامش رخت برخواهد بیست وشمااحساس خواهید نمودکه تلاش شما برای زندگی همواره به بن بست میرسد
¤ جایی که شمشیر است آرامش نیست .ارد بزرگ ¤
در نتیجه زندگی وقتی معنای واقعی خودراخواهدداشت که یاشکل درست "آرامش "رانیز درآن داشته باشیم ودرتمای محیطی که درزندگی باآن سروکارداریم قادربه ساختن محیطی آرام برخود ودیگران باشیم ودیگر موقعیتهای زندگی نیزاینگونه آرامشی راازماسلب نکنددرحقیقت برای بزرگان از سوئی آرامش وجود ندارد ازوسئی دیگر ارامشی عمیق را دارند که توضیح آن بحث مفصبلی را میطلبد که دراین جاتوضیح کامل آن مقدورنیست وباین بسنده میکنیم که ایشان,هرگز بخاطرداشتن آرامش ازکارهائی که بنظر ایشان مهم است وباید خودآنرا انجام دهند دست نمیکشندودرعین حال درآشفته ترین موقعیت قادرندآرامشی رابرای خود فراهم کنند که,درک آن بربسیاری نیزمشکل است .وگاه با بی احساس بودن یاخودنمائی کردن یا بی تفاوت بودن,درنظر عوام اشتباه گرفته میشود.درهمین موضوع می بایست گفت خانه روح ودل وفکری آرام است که روحی بزرگ واندیشه ای تعالی درآن زندگی کندآنگاه خانه ی زمینی مابرسطح خاک نیز "آرامش"خواهد داشت پی درتمامی فرگردها بیک نتیجهی واحد رسیدیم انسان برای یک زندگی مناسب ودرخور شان وشخصیت ومقام انسانی خوددردرجه ی اول می بایست فکرروح ودرون واندیشه ودل خودراوسعت بخشیده رشدداده,وبه مکانی برساند که قادرباشدبرتمامی مشکلات تسلط داشته باآن سازش کرده ویاباآن مقابله کندانسان متعالی کسی ست که خانه ای درآرامش دل وروح وزندگی داردوهمچننین دنیای امروز وفردای خودر نیز به آرامش میکشد وزندگی دیگران رانیز رونق وجلای خاصی بخشیده که توسط آن زندگی آرامبخش روح وقلب همگان باشد.
¤ قامت عشق ¤
بر دل و قامتت «ای عشق» اگرجا بشوم
غصه ای نیست اگر «واله و شیدا» بشوم
منتظر نیست دلم مهر تو دیدن شب وروز
بس مرا,زآنکه به شوق تو شکوفا بشوم
خوش دمّی را که غم عشق تو باشد بدلم
ورنه بی عشق تو آواره ی صحرا بشوم
یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۷
¤ فــرزانه شـــیدا¤
عشق ازجمله چیز هائی ست که آرامش روحی دلهارافراهم میسازدواگرعشقی باشدکه توسط آن آدمی روح وقلب خویش را به,آرامش عرش خداوندی برساند آنگاه,آرامشی راخواهد یافت که درآن همواره,عاشقانه میتواند آرامشی درخور تحسین نیزداشته باشددرزندگی عشق بعنوان درد خانمانسوزی شناخته شده است که,آدمی را دربدر وسرگردان میکند اماهمواره درزندگی شاعران ونویسندگان عشق وبوده,وهست که آنان راشاعر ونویسنده کرده,ومیکند ومعمولا عشقی زمینی که سرانجام آن شکست درونی قلب است همواره باعشق خداوندی آمیخته وجلائی دیگر به دل وروح بشری میبخشدوشاعرونویسندگانی چون شاعران ونویسندگان بزرگ شناخته شده ی دنیا رادرتاریخ زندگی ما,ماناوپایدارمیکندوقلم,این افراد که گاه فریادنیز میزند بازقلم "آرامشی" است برآنان که فریادرا نمیشناسندویا قدرت فریاد نداشته راه فریاد دل,را گم کرده اندوروح خویش را بی یاری قلم در سیاهی هائی میبینند ازاینکه توان ابراز آن رانیز ندارندوشاعر ونویسنده در جای ایشان فریاد میزندشاعرالنی چون شمس مولانا حافظ...شهریار ,مشیری ,نیماو...بسیاری دیگرازشاعران مطرح جامعه که با گذر سالیان سال نیز همواره وهمچنان,در جامعه مطرح بوده هستند وخواهند بود ."باشد که همواره "قلم" شنیده شود در صدای حق وعدالت ".
پایان فرگردآرامش●به قلم:فرزانه شیدا●


*نادان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نادان*

از:رباعیات سعدی
حرص فرزند آدم نادان
مثل مورچست درمیدان
این یکی مرده زیر پای دواب
آن یکی دانه می‌برد به شتاب
*سعدی

کتاب بعد سوم آرمان نامه


بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد نادان●
¤ سروده ی : حمید مصدق ¤
سفر نخستین با خود شبی
به سیر و سفر رفتم
با سایه ام
به گشت وگذر رفتم
با سایه گفتگوی من
آن شب ادامه داشت
شب با پیاله های
پیاپی
پایان نمی گرفت
هر جام
جام خاطره ای بود
در دل هزار پرسش
و بر لب سکوت تلخ
رفتیم رود را
به تماشا که او نشست
با اولین ستاره شب
آغاز گشته بود
با اولین پیاله
شب ما,شب ما را
به سوی صبح
سوی سپیده
سحری می برد
شب شهر خفته را
خاموش
زیر چتر سیاهش
گرفته بود
زاینده رود
در دل مرداب می نشست
که او برخاست
و دستهای نحیفش را
بر نرده های آهنی
ساحل آویخت
و سایه سیاهش
بر روی
آبهای روان ریخت
بانگی ؟
نه ناله ای
از سینه برکشید
و آن سکوت کامل ساحل را
آشفت
چونان نسیم
که برگ درختان را
پنداشتی که زمزمه سایه
در هیچ می نشست
گفتی که واژه ها
در حجم بی نهایت
نابود می شدند
و باز هم سکوت
گفتم : سکوت چیست ؟
آری سکوت تو
هرگز دلیل پایان نیست

خندید : خنده ؟...نه
که زهر خند
خفته به لب بود
این بار
گویی طنین صوت می آمد
از ژرفنای
چاه شگرفی مغموم
با واژههای درهم نامفهوم
گفتی نه گفتگوست
که نجوایی می گفت
گفتی سکوت ؟.... هرگز
گاهی سکوت
واژه گویایی ست
یک اسب شیهه می کشد
و سرنوشت ما
تغییر می کند
حاصل چه بود
آنهمه فریاد را
که من ؟
گر شیهه بود
شیون من شاید
اما شیون
به هیچ کار نیامد
و سوگواری
درماتم گلی که
به گرداب برگذشت
بیهوده
آن شب که دست من
از دشت چید
آن شقایق وحشی را
آنگاه
برگ درخت توتِ
دم دستش راچید
بامن
دشتی پر از شقایق
دشتی پر
از شقایق وحشی بود
آنگاه برگ درخت توت
رها بر آب می رفت
ما نیز بر ساحلی
که خلوت و خاموشی
و پاسی از شبانه
گذشته,رفتیم
نه رفتنی مصمم
که گامهای تفرج بود
بی آنکه قصد گردش وتفریحی
با مرد کشت سوخته ای
گرم گشت می رفتم
و انحنای گرده او
پنداشتی که بار مصیبت را
بر خویش می کشید
پرسیدمش که
رود آن خشمنک رود
گفتی چه شد ؟
به دامن مردابها نشست ؟
ناگاه ایستاد
چشمش به چشمِ
خسته ی من افتاد
بر دیدگانِ
خسته ی خواب آلود
می گفت
گفتی چه رود ؟
رود ؟ آن خشمنک رود ؟
لختی سکوت کرد
سپس افزود
...هیهات...
الحق که ما
چه پست و پلیدیم
و من علی الخصوص
من رود پاک را
در لحظه های خشم
در ذهن خود
به دامن مرداب برده ام
بیچاره من
که خرمن عمرم را
با دست خویشتن
در شعله های آتش خشمم
نشانده ام
بر کام ما نگشت
و نکردیم
کاری که چرخ نگردد
این گرد گرد چرخ
کهن گشت و کشت و گشت
ما روزهای معرکه
در خواب بوده ایم
آنگاه می گریست
که من گفتم
این جای گریه نیست
آرام گریه کن
که هق هق گریستن تو
سکوت را
دیدم صدای هق هق او
اوج می گرفت
گفتم : بگذر ز گریه مرد
آنجا نگاه کن
آن پرخروش رود خروشنده
اینک این خاموش
...
در پاسخم سرود
آری شگفت رود
اما شگفت نیست ؟
آن پرخروش
رود خروشنده ای
که در من بود؟
اینک این در بطالت
در یاس در کدورت خود
تنها
تابنده آفتاب
از ما دریغ داشت
طلوعش را
...آیا ....
این خیل خواب
در خور خرگوشان
از چشم خلق
خیمه نخواهد کند ؟
آنگاه می فروش
ما را به یک پیاله
محبت کرد
در امتداد رود
ما گفتگوکنان رفتیم
گفتم:هنوز هم ؟
شاید که آب رفته به جوی ‌آید
خندید یعنی ...
گیرم که آب رفته
به جوی آید...
با آبروی رفته چه باید کرد ؟
می گفت در سرزمین هرز
سرشاخه های سبز ... نمی روید
دیدم
ایمان به ناامیدی بسیار خویش
داشت که ترسیدم
از دور عابری
با سوزنک زمزمهای گرم
ناله بود
هر کاو نکاشت مهر
و ز خوبی گلی نچید
در رهگذر باد
نگهبان لاله بود
گفتم : شب دیرگاه شد
دستان سایه جانب من آمد
یعنی برو که رخصت رفتن داد
...رفتم
درانتهای جاده
نگاهم بر او فتاد
او بود از روی نرده خم شده
...روی رود
دیدم سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها
فرو میریخت
گفتم
برخیز و خواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را...
¤¤¤ سروده ی : حمید مصدق ¤¤¤
امروزه که دنیادرپیشرفتی, شگرف وهمراه بارشدی روزانه وحتی تغییرات جالب توجهی روبه جلو پیش میرود وآدمی درگیر مشکلات معنوی ومادی فراوان,درسرگردانی عاطفه هاواحساسات زندگی خویش را پیش میبرد, درتصورانسانی کمتر میگنجد که جهانی بااینهمه تغییرات پیش آمده درآن,هنوز انسانهای نادانی درخود داشته باشند که براستی نادان باشندودرشک این برجامیمانیم که نادانند یاخودرابه نادانی میزنندوتصوراینکه شاید دراین میانه بیشترازنادان بودن,آب زیرکاه بودنی درکاراست آدمی رادچار تردید میکندامادرهمین میان گاه با مسائلی مواجه میشویم ورویدادهای راازانسانهای نادان میبینیم که تا حدودی این شک رابرطرف مینماید ومطمئن میشویم که,آیا شخص موردنظرآب زیرکاه است ویااز سرنادانی کاری کرده است که جلب توجه کرده یاماجرائی رادرست کرده باشدوهیچ چیزنیز بدترازاین نیست که,احاطه شده,ازانسانهائی باشیم که,درنادانی های فکری زندگی میکنندواین گروه,ازانسانها
نیز خودبازبه دوگروه مشخص تقسیم میشوند انسانهای بیسواد ومعمولادورازدنیای دست جمعی شهری بزرگ یادر محدوده های کوچک ودوراز بسیاری ازامکانات زندگی وگروه,دوم انسانهای عامی که,از
نقطه نظر ودیدگاهای فکری واندیشه وذهنی رشد همسانی رابا جامعه ی بزرگان نداشته,ودردنیای عوامنیز ساده تر از دیگران درک میکنند ومیفهمند ودنیای معمولی وساده خودرا بااتفاقات ورویداد روزمره به نسبت تجربیات شخصی خودگذرانده وکمترنیزبه فکر تغییردنیای فکری خودهستندویااصلا دنیای اندیشه وتفکر رادنیای بزگترهای جامعه میدانندومعتقدند که آنان که میبایست دراین زمینه خودرارشدونمودهند,انسانهای مدیر ورئیس وبزرگان دولتی وکشوری هستنددردوران زندگی خودهرگز نیز پی نمیرند که چقدرازچیزهائی که میتوانست زندگی انان رابه سوی نیکبختی ببرد,بدورافتاده اندونه تنهادرزندگی خویش انسانهای کامیابی نخواهند شد که بردیگران نیز مشکلی هستندکه نمیتوان حتی بدانهااین موضوع رافهمانده,وایشان راروشن کردکه چقدراز دیدگاه عقلی وفکری درقهقهرائی عمیق ویاژرفی بسر میبرندوچقدرغافل وجامانده,از تمدن دنیای ذهنوفکرواندیشه ورشد,ازیکایک چیزهائی که امروزه لازمه زندگی است ج مانده,ومحروم بوده اندوبه مانند بادباک های سرگردانی هستندکه دربادبه هرسو کشیده میشوندوزندگیست که آنان راراه میبردوحماقتها نادانی های آنهاست که,روزگاروخاطره,واتفاقات زندگی آنان رارنگ زده و ثمره ی عمر, بودن: وزندگی آنان میشود.
______ بادبادک _____
در پژواک خاموشی که…
صدایم درپشت پرچین های
نامرادی,
...خموش میگردد
ای جاودانه
آسمان تا ابد آبی…
طوفان زده ...فریاد کن …
در حیرانی بادکنک های سرگردانی
که گم کرده راه ...حیرانند !!!
چهارشنبه دوم اسفندماه ۱۳۸۶
_____ فرزانه شیدا____
این گروه معمولا از زمره,انسانهای بیسوادی هستند که معمولا درجاهای کوچک نیز زندگی میکنندکه کمتر امکان پرورش ورشدداشته باشدوبراثر همان نادانی فکری دنی راساده می بینند ساده زندگی میکنند وبه سادگی نیز باهرچیز وهمه چیز خودراتطبیق داده وآنراعادی وشاید حتی مطلوب برای خویش تصور کنند ومتاسفانه دراثر نادانیهای خویش بسیارنیز ازدنیا ضربه میخورندواگردراین دنیای سادگی ونادانی وغفلت افراددیگری رانیزوابسته بخودداشته باشندهم زندگی آنان رابراثر نادانی های خویش تباه میکنندهم,از انجاکه قادر به درک آنان نیستند مشکل عمده ی زندگیِ,این افرادشده وچنانچه,این,اشخاص ازنزدیکان آنان باشندچون فرزندوخانواده ی درجه یک,این خانواده رانیز باخودبه منحلابی میکشندکه هرچه,آنان نیز بر دانش وعقل خویش بیافزایند,باز صدمات نادانی فرد مورد نظر از زندگی آنان رخت بر نمیبنندوهمیشه ازسوی او حتی شایدبی اینکه خوداو بخواهد یابداندد آسیبها وزیان ها ی زندگی بسرمیبرند.برای بالابردن سطح آگاهی ها,راهکارهای بسیاری نیز موجوداست که کمتر کسی بیرون ازرده رشته وشغل خود به,آن توجه میکندازجمله این متن یاور خوبی درراه زندگی ماست بانام: «هزارمین راه راانتخاب کنید»:"جان ماکسول" می‌گوید: "تفاوت بین افرادعادی وافرادموفق درنگرش آنهانسبت به شکست است."‌در حقیقت چیزی به نام "شکست" وجودندارد،هر چه هست نتیجه می‌باشد نتایجی که,ازاعمالمان می‌گیریم می‌تواند" مطلوب" ‌باشد (موفقیت)یا"نامطلوب" (شکست) نتایج نامطلوب، و(درس گرفتن )ازنتایج مطلوب ونامطلوب زندگی,که اینها,دروسی هستندکه, به مامیآموزندچگونه به موفقیت ‌برسیم.کسانی که به نتایج نامطلوب یابه شکست می‌رسند تجربه,نشان می‌دهند که برای رسیدن به موفقیت چیزهایی ‌هست که بایدیادبگیرندویاشایدبایداستراتژی وباورهای خودرابرای رسیدن به موفقیت اصلاح کنند.‌مهمترین نکته ای که درخصوص نتایج نامطلوب وجوددارداین است که,اگراز نتایج نامطلوب درس نگیریم وبدون فکردست به تلاش مجدد بزنیم، موفق نخواهیم شد.‌"ادیسون" برای اختراع لامپ، 999 بارتلاش کردوهر 999 بارتلاش وی به نتیجه نامطلوب منجر شدو‌وقتی برای هزارمین بارتلاش کرد،توانست لامپ رااختراع کند. خبرنگاری ازاو پرسید:" آقای ادیسون آیا ‌ناراحت نیستیدکه 999 بار شکست خوردید."ادیسون در جواب گفت: "‌من 999 بارتلاش کردم وبه "نتیجه ی ‌مطلوب" خودنرسیدم.امابه,این نتیجه رسیدم که 999 راه وجود دارد که با آنها نمی‌توان لامپ تولید کرد."‌وقتی به نتیجه نامطلوبی که ‌رسیدید, ناامید نشویدو تلاش های ادیسون رابه یاد بیاورید همچون او,امیدوارانه ‌دست به تلاشی مجدد بزنید. نتایج نامطلوب، راهنمای شمابرای رسیدن به نتایج مطلوب است؛ چراکه مدام د ‌حال درس گرفتن هستیدو باادامه مسیر حتمابه موفقیت خواهیدرسید. نتایج نامطلوب تجربه هایی مفیدهستند ‌که شمارا به نتیجه مطلوب ترورضایت ازخودمی رسانند. انسان های موفق به نتایج نامطلوب چون پلی برای رسیدن به ‌موفقیت نگاه می کنند،نه شکست وپایان تلاش درواقع نتایج نامطلوب به مامی گویند که چگونه به موفقیت ‌برسیم.به قول"ساموئل اسمایلز","مااز شکست ها درس می آموزیم، نه از موفقیت ها."‌شکست‌هاپایدار نیستند بلکه موقتی می‌باشند،چراکه بادرس گرفتن,ازآنها می توان به موفقیت رسید.‌شماناخدای کشتی زندگی تان هستید. "آیا ناخدااگر ببیند که کشتی داردبه گل می نشیند،دست روی دست می‌گذاردوهیچ تلاشی برای نجات کشتی اش نمی کند؟"یکی از مواردی که به ما نشان می دهد که باتسلیم نشدن می‌توان به هر موفقیتی رسید،جریان راه رفتن ‌کودکان نوپاست.حتما کودکان را دیده ایدکه چگونه سعی می‌کنند سرپابایستند،بااینکه بارها زمین می‌خورند ‌امادوباره وصدباره سرپا می‌ایستند.اگر کودکان مجددا تلاش نکنند که بایستند،چه,اتفاقی می‌افتد؟ هرگزنمی توانند ‌بایستندوراه بروند.پس کودکان تلاش خودرامی‌کنندونهایتاموفق می‌شوند. همین کودکان در سال های بعد به ‌کمک تلاش می توانندبر روی یک طناب در ارتفاع چند متری زمین نیز راه بروند.‌انسان‌های موفق برای رسیدن به هدف خود،بارها و بارها شکست خورده اندوازشکست های خود درس ها ‌گرفته اندونهایتا به هدف خودرسیده اند. شکست‌ها وسیله ای برای ناامید شدن نیستند بلکه وسیله ای برای ‌راهنمایی ماهستند. پس بهتر است شکست رامعلم خود بدانیم.‌این گفته معروف راهمیشه به یادداشته باشیدکه"تقریبا همه موفقیت های عظیم بر پایه شکست بنا‌شده اند."‌فقط دو دسته اندکه هیچ گاه شکست نمی‌خورندوهیچ‌گاه نیزبه موفقیت نمی‌رسند:دسته اول مردگان می‌باشندو دسته دوم کسانی هستند که دست به هیچ کاری نمی زنند. گر قرار باشددر ازای هر حرکت و تلاش نتیجه دلخواه ‌خودرادرحدبالا دریافت کنیم پس تجارب لازم راچگونه کسب کنیم.افرادمی توانند سلامت روح و روان خود را ‌با میزان پشتکاروامید خود محک بزنند و در صورت عدم انگیزه برای ادامه، آنرابا کمک و یاری ‌مشاوران تقویت نمایند.(پایان متن.)
همانگونه که مشاهده میکنید هزاران راه برای آموزش خوددر اختیارداریم که میتواند بخشی از نادانیهای فکری وذهنی واندیشه ماراچون چراغی روشن نموده وراهکارها ی جالبی نی برما عرض کرده وآموزننده راه ماباشند تالااقل در جایگاه والدین, گر روزی قرارگرفتیم توان این راداشته باشیم که نسل آینده ر نیز بسوی راههای درست اندیشه وبه رشد فکری ترویج نموده وآنان راهم درزندگی به خوشبختی هائی برسانیم که میتوانددنیایی راخوشبختی دهد.درفرگردهای پیشین نیز گفته شد که بسیارندوالدینی که خوددچار کمبودهای فکری ودانش اجتماعی هستند وروزگارخودرا که به سیاهی میکشندبر دیگران نیزعذاب جانگاهی میشوندکه,درجایگاه والدین طردآنان نیزازسوی فرزندان,امکان پذیرنیست ومعقوله ی احترام گذاشتن که از اداب ورسوم وسنن وجزءدین ماست دیگران رامجاب مبکندکه تنها به تحمل این افراددرجایگاه والدین بپردازندوخودنیز دچاز اندوه ویا حتی خشم ویاافسردگیهای روحی روانی شده,وازدنیا نیزتا سرحدمرگ سیرشوندونادانی افراد نزدیک آنان, امکان پیشرفتهای زندگی ایشان رانیز مسدودکردوهمواره تحت تاثیر اعمال ورفتار آنان هم شرمنده اطرافیان باشندهم شرمنده ی خودوهم آسیب پذیروزیان دیده بااینوصف زندگی باافراد نادان بسیار طاقت فرساست وبرای هیچکسی براحتی,مقدور نیست که,درزمانی طولانی تاب آورده لب ببنددوتحمل کندوهرکسی تلاش میکندلااقل بگونه ای ازآنان دور شودکه بقولی نه سیخ بسوزد نه کباب وخودنیزازکارهاوافکار واعمال آنان درآسایش ودرامان باشندوحتی شده بهترک شهری دست بزنند نیز اینکارامیکنند که بدون اینکه,آزاری برنادانی خویشاوندی وارد کرده باشند ازمصیبت حضوراوخودرا برهانندوهمیشه نیزدر ضرب المثلها شنیده ام که میگویند:« صددشمن دانابهترازیک دوست نادان است» چون یک انسان, بانادانی خود,گاه کارهائی میکندکه بسیاری مردم عاقل قادرنیستند مشکلی را که ازسوی این شخص فراهم شده جبران کنند که در ضرب المثل های ایرانی ازنام «نادان » بسیارمثل وتمثیلها برای ما بیادگارمانده است که یک یک گویای همین مطلبی است که شخص نادان یعنی بلا یعنی مصیبت یعنی گرفتاری وبدبختی هم اوهم دیگران.شنیده ایم که میگوید"گاه یک نادان سنگی به چاه می اندازد که صددانا قادر به بیرون آوردنِ,آن نیست .که,این از این دست نمونه هاست.در برنامه های تلوزیونی سریال حقیقی وواقعی ای پخش میشود از عملیات پلیس در روزانه های امریکا وبخشی دارد بعنوان نادان ترین خطاکاران ومجرمین , گاه دراین برنامه مجرمین نادان کارهائئی انجام میدهند که درحماقت محض ونادانی ست وبعلت همان نادانی ها بلافاصله نیز دستگیر میشوند از جمله آن دو مجرم دزدبودند که بجای آنکه صورت خودرابا ماسک یاجوراب یاکلاه بپوسانند وبه دزدی بروندبا ماژیک سیاهی که پاک نمیشودوماندگاراست صورت خودرارنگ کرده, واقدام بدزدی کردندوکلاه سیاه ولباس سیاهی راکه معمولا دزدان برای شناسائی نشدن می پوشند نیز پوشیدندواقادم به دزدی ازیک پمپ بنزین شبانه روزی کردندوبلافاصله پس ازخروج توسط ماموران پلیسی که توسط زنگ خطر( زنگی ست در داخل فروشگاه که مستقیم به اداره پلیس برای همینگونه مواقع نصب گرده است توسط فروشنده خبر به اداره پلیس خبر دزدی یا هرج ومرج یاوووداده میشود) بلافاصله درمحدوده ی همان مکان بعلت همان رنگ سیاه ماژیکی که پاک نمیشد شناسائی شده,ودستگیر شدند وعکس انان رانیز در اینترنت وتلوزیون زده بودند وبعنوان احمق ترین مجرماز آنان نام بردند.وانسان هرچه فکر میکند نمیتواند باور کندانسانهائی تااینحد احمق ونادان هنوز وجودداشته باشند که ندانند:« ماژیک پرماننت /* بارنگ ثابت وغیر قابل پاک شدن» رانمیتوانند مثل جوراب یا ماسک از صورت برداشته واز محل دور شوندوتازه نه همان موقع که ماهها حتی نیز طول میکشدکه,این رنگ پاک شودوخود این انها ر لو خواهد داد.وامثال اینگونه حماقتهای احمقانه حتی از سطح دانائی یک کودک نیز کمتر انسان را دچار شگفتی اعمال عقل وفکری انسانهای نادان میکند که براستی چگونه فکر میکنند چه فکر میکنند چگونه زندگی خود را حتی بااین درجه ی دانش عقلی زندگی میکنند ومیگذرانند ومسلم است که اگر بسوی خطا نیز بروند جز زندان جایگاه بهتری نخواهند داشت واگرچه درک یک فرد نادان برای انسان عاقل چندان نیست اما گاه اینگونه طرز تفکرها واینگونه اعمال تعجب آور باعقل هیچکسی جوردرنمیایدوبرای عاقل هم قابل درک نیست که چگونه میشوداینهمه احمق ونادان بودوبرای همین تحمل نادان وافرادی بااین میزان عقلی بسیار سخت خواهد بودچراکه نادان زبان درک ومنطق فهمیدن وفلسفهی مشخصی برای زندگی ندارد تا انسان قادر باشد به گونه ای اورا,آگاه کرده,وازنادانیهای فکری برهان وبسیاراوقات انسان از راهنمائی وهدایت انان دست میکشدومیگذارددردنیای خو باقی بمانند چون دنیای دیگری رابه این نوع انسانهادادن بیش ازهرچیز از آنجهت که قادر به درک آن نیستند (لااقل نه تا زمانی که بر دانش واگاهی خود افزوده باشند کاری سخت ومشقت بار است که هرکسی نه زمان ووقت آنرادارد نه تحمل آنرا.) گاهاامکان داردخود نیز کارهائی را انجام دهیم که چندی بعدبر حماقت انجام آن تفکری داشته وباخودازاینکه چه شد چنین شد به اندیشه رفته ودرباورخودحتی باور نداشته باشیم که روزی نیز هست که ممکن است شرایط چنان کند که دست به حماقتی بزنیم که بعدها برخود بخندیم یااز یادآن حتی,افسرده,ویاپریشان شویم مسلم است که انسانی که تجربیات تلخ وشیرینی رادر زندگی باخود میکشدوبا توجه به جائز الخطا بودن آأمی امکان انجام چیزهائی که نادانسته وبراثرنادانی بناگاه حال یه بر اثر خشم ویا شوک خوردن وهول شدن و دست وپای خودراگم کردن ویا گاه,ازسراینکه زیاددرموردش وقت برای فکرکردن نگذاشته وبعضی مواقع نیزحتی براثر کمبود وقت اشتاباهاتی رامرتکب میشویم ک یانااگاهانه نوعی نادانی راشکل میدهیم ونادرست عمل میکنیم یانه بلافاصله وشاید کمی بعدویاکمی دیرتر متوجه,آن شده وبه فکردرست کردن اشتباه خود باشیم وبه آن نیز پرداخته حل مشکل کنیم.اماانسان نادان حتی پی به اعمال حماقت آمیز خودنمیبرد تابرای درست کردن اشتباه وخطاویامشگلی که تولید کرده است قادرباشد که فکر کرده ویابه روبراه کردن اوضاع فکر کنداین است که تفاوت عاقل ونادان راآشکار میکند چون نادان همیشه تصورمیکند هرکاری راکه انجام میدهددرست است واگربدی وخوبی آنرا متوجه میشد شایدبسیاری ازکارها رانیز نمیکرداماآن انسان عاقل ودانابر اشتباهی که میکند تاسف خورده حماقتهای خودرا تجربه خویش ساخته و سعی میکند درگرباره,ودر راههای بعدی زندگی گرفتار چنین ضعفهائی لحظه ای نشودکه باعث گرددکه براساس شایدگاه خشم یاهول شدنی یاحتی تعجیل درکاری براثر نداشتن وقت باعث خرابکاری هاوساختن مشکلاتی برخودودیگران شودوآنراتاهمیشه چون تجربه ای تلخ به خاطر خواهد سپردتادیگر تکراردوباره ازخود درهمین زمینه را نبیند
¤ بامن تو نگو ¤
بامن تو نگو
از نقش هزارباره تقدیری
که برای ما رنگ خیال را
به رویاورویا را
به حقیقت مبدل میکرد،
درتلخ ترین کلام سرنوشت !
بامن تو مگو ...ا
ین بازی اوست
که دستهای سرگشتگی منو تو
دیگر نمیرسد
تا قطره های اشک را
ازچهره بزداید!.
نه....
این کلام خسته ی جامانده
درسکوت
بهتر آنکه
درسکوت سینه خاموش بماند
ورویابی فریاد را
به دنیائی بسپارم
که به فریادم کشید ...
بی آنکه توان فریادم باشد
نادانی را پشت کدامین چهره پنهان کنم
که اگر این نبود
امروز شاید اینجا ایستاده
در ماتم هزار باره شگفتی هایم
برحا مانده واز پا افتاده
دلشکسته دورانم نبودم
....بامن تو مگو....هیچ مگو.....
¤¤¤ فرزانه شیدا /1388/ اُسلُو- نروژ¤¤¤
در نتیجه انسان نادان نه خودپی به خطای خویش میبردنه هرچه به او بگویندقبول میکندونادانی خود را درک نکرده وحتی نمیپذیرد,که می بایست بررشد فکری خوددرزندگی پرداخته وتجدید نطری در روش وشیوه ی زندگی خودبنمایدوهمواره,ازجمله انسانی هانی خواهد بود که هم عمر خویش وهم وقت وعمر دیگران را بر بادداده زمان آنان وخودرا بیهوده تلف کرده مشکل سازخودودیگران میشود,وهرگز نیز گوش شنوائی ندارد چون اگرداشت هرگز تاینحددر کوته فکری ونادانی بجانمیماند وحتی گاهاین افراداشخاص مغروری هم هستند که برایشان مرغ یک پاداردوحاضر به شنیدن دیگران نیز نیستندوتصور میکننددنیای ساخته دست ایشان نیست که مشکل دارد دنیای دیگران است که دچارمشکل است وهمین نادانی آنان رابسوی نیستی میبردتا جائی که حتی گاه بسیارخسته ودرمانده بجامیمانند ونمیتواننداینرادریابند که مشکل بیش ازهرچیز دروجود خود آنان ونوع فکر وعملکرده,ودیدگاه آنان است که مشکل سازاودرزندگی میشودوزندگی بظاهر ساده ی او را دچار تشویش هاونگرانیهایی میکند که حتی قادر به حل آن نیست درنتیجه همیشه انسانی پرازمشکلات عدیده است که راه ِچاره ای نیز نمی یابدووچون بادرک قضایا مشکل داردنمیداندونمیتواند راه وچاه,رانیز ازهمتشخیص داده وجدا کندوبنوعی با "هرچه پیش آمد خوش آمد"در زندگی پیش میروند چراکه قادر به ارزیابی دنیای خود خواسته های خود سطح خواسته ها ونوع زندگی خود نیستند وحتی قدرت تشخیص را نیز ندارند که تفاوت بین دنیای خود ودیگران را فهمیده ومشابه سازی کنند ودریابند که میشد آنان نیز به شکل دیگران در رفاهی حداقل نسبی زندگی کنند درک آدمی ومیزان شعور فردی یکی ازعوامل بدبختی آدمیان در زندگی وسرنوشت آنان است که براحتی آنان راازپاانداخته به انسانهای درمانده ای مبدل میسازد که نمیدانندباخودودنیاچه کنندوهمین ندانم کاریهای زندگی آنان است که دنیار برای دیگران نیز زهر کرده ومشکل ساز بقیه نیز میشود.این افراد کمتر سکوت میکنند وکمتر نیز گوش میکنندومداوم نیز حرف میزنند بی انکه هم خودرابشنوند هم دیگران راویاحتی بیانکه متوجه نگاه دیگران بشنوند همچنتان به گفته وکرده یخویش ادامه میدهند تاجائی که هم خود خسته شده هم دیگراتن را عاصی ویاخشمگین کنند.درهمین راستامیتوان طبقه بندیهائی نیزبر نادانی برشمردکه به نسبت موقعیتها تغییر میکند یعنی بعضی بسیار نادانندکه ناشی ازبیسوادی ونداشتن تجربیات درست وحتی کمبودونداشتن افرادی مناسب درزندگی خود که راهنماومشوق آنان درتعلیم وتربیت صحیح باشد اینگونه بار آمده وبزرگ میشوندعده ای حتی تامرز دیپلم نیزتحصیل کرده,ویک زندگی عادی ومعمولی راچون عام میگذرانندامادیدگاهای فکری وسطح اندیشه آنان بحدی پائین است که نه تنهاازنادانی خودبی خبرندبلکه,دیگران نیزباور نمیکنند یک فردتحصیل کرده است بتواند انسانی نادان باشد ودرعین حال بعلت بی توجهی بدنیای پیرامون خوداز بسیاری رویدادهاواتفاقاواخبارهاوبسیاری چیزهاچون دیدگاههای وسیع تردانش فرهنک اجتماعی و...نیزدرزندگی خودبی بهره مانده اند
¤¤¤ از: رباعیات سعدی
گر دشمن من به دوستی بگزینی
مسکین چه کند با تو بجز مسکینی
صد جور بکن که همچنان مطبوعی
صد تلخ بگو که همچنان شیرینی*سعدی* ¤¤¤
این گروه افرادی هستند که درعین حال خورا انسان عاقلی تصورمیکنند که شاید دربسیاری موارد در نوع زندگی خود بعنوان یک فردشاغل درزندگی عاقلانه عمل کنندوموفق نیزباشندامابعلت کمبود بسیاری از دانشهاوبینش های فکری واندیشه,درجائی که میتوانستند خودراازمقام کنونی به سطح بالاتری نیزبرسانند همواره درجای خود درجا زدوبا نگاه رشدنیافته خودحتی دیگران رانیز محکوم به نادانی میکنندوبه ایرادگیری مداوم ازنگاه وطرزاندیشه وعملکرددیگران هم نشسته بدون آنگه کمبودهای خودرادریابند مدام به اظهار نظر کردن های بی پایه واساس ومبنی بر میزان دانش فردی خود وتجربیات شخصی خوددست زده وحتی مزاحم,زندگی شخصی دیگران نیز میشوند ومداوم با نظرات وپیشنهادات بیجاتوقع اینرادارند که دیگران ازآنان تبعیت کرده وبه آنان « چشم» نیز بگویند ویا بی چون چرا حرف انان ونظر انان را پذیرفته وانجام دهند یابقول خودشان انقدراحترام به,اوومقام اودرجایگاهی که درزندگی آدمی قراردارند «حال اشنائی ست یا ودوستی , یاجز اقوام به حساب میایند یاجزهمکاران...توقع دارد براوارج نهاده شود وخواسته ونظراواعمال نیز گرددوحتی انقدر اصرار میورزند که شماراتنگنای فشار خودنیزقرار میدهند و گاه حتی میخواهند شاهد این نیز باشند که شما حتما کاری را که او میگویدانجام دهی ,اینجاست که صد دشمن داشتن بهترازداشتن یکی ازاین افراددرکنارخودودرزندگی ماست.
¤ سروده ی : حمید مصدق ¤
گل خورشید وا می شد
شعاع مهر از خاور
نوید صبحدم میداد
شب تیره سفر می کرد
جهان ازخواب بر می خاست
و خورشید جهان افروز
شکوهش می شکست آنگه
خموشی شبانگاه دژم رفتار
و می آراست
عروس صبح رازیبا
وی می پیراست
جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار
زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا
و برق شادمانیها
به هر بوم و بری رخشید
جهان آن روز می خندید
میان شعله های روشن خورشدی
پیام فتح را با خود از آن ناورد
نسیم صبح می آورد
سمند خسته پای خاطراتم باز می گردید
می دیدم در آن رویا و بیداری
هنوز آرام
کنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشاید و چشم سرم بندد
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
سرشکی می فشانم من به یاد مادر ناکام
دریغی دارم از آن روزگاران خوش آغاز
سیه فرجام
هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
دریغا صبح هشیاری
دریغا روز بیداری حمید مصدق ¤¤¤
دنیا وشکل دنیای کنونی خودبه تنهائی قادراست روزهای بسیاری رابرای مابیافریند که سرشاراز مشکل وگرفتاری باشدواینکه مادر کنار خو فردوافراد نادانی رانگاهد داریم که مزاحم زندگی آدمی بوده یابا اعمال خودبرمانیز تاثیرگذار باشندوبرنوع زندگی مامشکل ساز, چیزیست که کمتر کسی خواهان است واین میشودکه نادان درنادانی برجامیماند وتنها نیززندگی خواهد کرد وعمری رانیز همانگونه سرکرده وسرانجام بی هیچ فایده ای چه برخود چه بدیگری به سرای باقی خواهدشتافت وگاه ضرر وزیان وناراحتی دیگران نیزخواهد بود که بارفتن بدیار باقی شاید عده ای نیز نفس راحت بکشندچراکه بدلایلی قادر به حذف این افراداز زندگی خودنیستند وچقدررنج آوراست انسان درچنین منطقه ای درافکاردیگران قرارداشته باشدکه حضوروبودن ورفتن زندگی او, بامرگ اومثل نفس راحتی برای دیگران باشدوهمگان راآسوده خاطر کند که بگویند:الهی شکر حرف که حالی او نمیشد,لااقل رفت ودیگر راحت شدیم که خود بسیار نمونه ی این را نیز دیده ام که متاسفانه برخلاف همه جا,مرگی آسایش دیگران هم میشودباشد تاغم دیگران.درنتیجه باز چون همی فرگردهااصرار وتکرارم براین است که انسان بیش ازهرچیزی به دانش فکری وبینشی وسیع نیازمند است ولازم نیست که حتما فیلسوف باشد وبزرگ جهانی, اماحداقل این وظیفه ایست برای زندگی خود واطرافیان ماکه سطح نگاه ودرک خودراهمزمان بازندگی ورشد روزانه ی آن پیشرفت بدهیم وحتی دیدن وخواندن رسانه ها نیزدراین زمینه میتواند کمک خوبی برای حداقل آگاهی هاباشد تا لااقل ازدنیاوآنچه پیرامون مامیگذرد بانگاه کردن وخواندن مطالب متفرقه ومتفاوت افزوده لااقل اگرهیچ نمیدانیم درمورد مسائلی که ازآن آگاهی نداریم خودرا پیشرفت داده یااگر نمیخواهیم چنین نیزبکنیم حداقل دراین موارد از اظهار نظرکردن وسخن گفتن واعمال بسیاری ازکارها درمقابل دیگران چشم پوشی کنیم تالااقل دیگران کمتر به ریشه ی فکری ما آشنا شده نادانی مارادریابندچراکه عاقلان وبزرگان حهان نیز میگویند:سکوت درجاهائی خوب است ولااقل عنق نگاه واندیشه آدمی داینگونه سکوت هاپنهان میماندوآبروئی نیز از کسی ریخته نمیشود من خود ارگر مواجه با مطلبی یا سوالی شومکه از ان اگاهی ندارم بی هیچیسرم وخجالتی عنوان میکنم که دراین زمینه نمیتوانم نظری بدهم چون چیزی ازآن نمیدانم وبنظرم اینکار خیلی ارزشمندترازایان است که اطلاعات نادرستی را سرهم کنم که بدرد هم نخورده ولی باعث سربلندی دروغین من شود که جواب سوالی را نمیدانم چراکه برای همگان بسیار چیزهاست که جواب انرا ندانیم وهیچ شرمی نیست اگر عنوان کنیم که نمیدانم واطلاعات غلطی به دیگران ندهیم.اما متاسفانه آدم نادان درسخن واظهار نظرمعمولا ازهمگان نیز پیشی گرفته واصراردردرستی فکرخودنیزداردکه همین نیزنماینده ی شعور فکری اوست دانا درامری اصرار نمیکند پیشنهاد میدهد آنهم وقتی که ازاو بخواهندوقتی جایگاه چنین پیشنهادی برایش فراهم باشد وقتی زمینه ی آن درست شده باشد وقتی بداند شنیده میشو درغیر اینصورت سکوت رانه از سرنادانی که برای نگهداشتن حرمت خودترجیح میدهدتااینگه با کس وکسانی سخن بگوید که قادر به فهمیدن دید ونگاه واندیشه ی او نیستند ویا انقدردرکوته فکری بسر میبرند که حرف اوراحمل برتوهین برخوددانسته یااینکه به مبارزه زبانی وعملی بااو درمحدوده های مختلف زندگی میپردازند چه درخانه وخانواده باشد چه محدوده های بزرگتر زندگی چون جامعه.
¤¤¤ *- چه بسیار آدمیان نادانی که مهربانی شایستگان را بر نمی تابند آنها در نهایت یا به بردگی تیزدندانان گرفتار آیند و یا چهره زشت تنهایی را آشکارا ببینند .ارد بزرگ
* -ره آورد گفتگو با نادان دو چیز است : نخست از دست دادن بخشی از عمر و دیگری گرفتار شدن ، به افکار پوچ و بی ارزش . ارد بزرگ
* - نادانی ، خودخواهی به بار می آورد . ارد بزرگ
* - نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است . ارد بزرگ ¤¤¤
¤¤¤ پایان فرگرد نادان ¤¤¤
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤

*بد اندیش*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بد اندیش*

کتاب بعد سوم آرمان نامه



●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ
● فرگرد بد اندیش ●
¤مقام انسانی *استاد شهریار¤
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای زچشمه ی نوشت چشم ودل چراغانی
سرفرازی وجاویددر کلاه درویشی
تا فرو نیآرد کس, سربه تاج سلطانی
تا به کوی میخانه,ایستاده ام دربان
همّتم نمیگیرد,شاه را,بدربانی
بال همّت وعشقم,خود به بام عرض افشان
تافرشته رشک آرد«برمقام انسانی»
غیر شربت توفیق,ای حکیم دانشمند
نسخه ای به قانون نیست,درشفای«نادانی»
تا کران این بازار,نقد جان به کف رفتم
شادیش گران دیدم انُدهَش به ارزانی
هرخرابه خود قصریست, یادگار صدخاقان
چون مداینش بشنو, خطبه های خاقانی
عقده ی سرشک ای گل,بازکن چو بارانم
چندگُو بگیرد دل,چون هوای بارانی
از غبار امکانت,چشمه ی بقا زاید
گر به اشک شوق ایدل,این غبار بنشانی
برشدن ز چاه شب ,ازچراغ ماه آموز
تا بخنده درآفاق,گل بدامن افشانی
شمع رشکبارم داد, درشب جدائی یاد
بازبان خاموشی,شیوه ی خداخوانی
زحصار گرودنم,شب دریچه ی بگشا
گورسیدی به خرگاهت, ناله های زندانی
گلّه اش به پیرامُن,زهره ام چراند شب
چندگو درایمن مرتع,نی زنّی وچوپانی
ساحل نجاتی هست,ای غریق دریا دل
تا خراج بستانی,زین خلیج طوفانی
وقت خواجه ی ماخوش, کزنوای جاویدش
نغمه ساز« توحید»است,ارغنون عرفانی
روی میند« حافظ»,« شهریار» بی مایه
تا کجابیانجامدانحطاط ایرانی
¤ سروده ی استاد شهریار¤
در جهانی که مازندگی میکینم جمعیت بزرگی ازانسانها با آئین ودین وکیش ومذهب ودیدگاها وفلسفه ای متعددی نیز ندگی میکننداماهمانگونه که درفرگردهای پیشین نیز گفته شد,درجمع ودرنام«آدمی» همگی یک فرم انسانی ودر جسم وروح وتاروپودروریشه ی بدن مشابهی رادارا هستیم که چون نمونه پرندگان وگیاهان از رنگهای مختلفیم.اماهمگی محتاج آب وهواوغذاوهر یک سازگاربانوعی زندگی هستیم باخلق وخوی مختلفی وتشابهات زیادی نیزدرنهادونوع اندیشه داشته,وبااحساسات چند گانه مشترک به,هرزبان ودین وآئینی هم که باشیم معنی بسیاری ازچیزها چون خنده وگریه برایمان یکسان ویک معناست ودراصل این عقل واندیشه وذهن آدمیست که حتی درکنترل احساسات,آدمی رادر زندگی پیش برده وبه جایگاهی میرساندکه بعنوان شخصیت اخلاقی اوشناخته میشودوازاوانسانی مجزارادرست میکندکه باوجودداشتن هماهنگی های طبیعی بادیگر آدمیان دارای,ذهن واندیشه ودیدگاه وتفکری مختص بخودبوده,وخودرابااین شکل بعنوان فردی مستقل درجهان ما نشان میدهد.ازاینروست که آدمیان همراه باتجربیات وساختارها وریشه های زندگی وهمچنین بامیزان رشد فکری ودانش وآموزشهای مداوم زندگی درطی عمردر اندیشه های خویش باورهائی راجا میدهند که براساس آن بدنیانگاه کرده,وبرمسائل مختلف عکس العملهای خاص ومختلف خودرانشان میدهندمادیده ایم که,درزمان ترس همگی,ازجا پریده یادر زمان تعجب همگی ناخودآگاه ابروی خودرابالا میدهیم وکمتر نشانه های رفتاری درکا هست که,ازاین دست بوده باشد وکاملا برخلاف دیگران عمل کنیم,مگرآنکه نوع اندیشه ومیزان تجربه ی زندگی ماازماانسانی دیگرراساخته باشد که نمونه دیدگاهای خودرابطور کلی درزندگی تغییر داده باشیم وبسیاریازچیزهای عامی ومعمولی دیگربرایمان پیش پاافتاد وبیهوده جلوه کندوبدون توجه نیزاز کنار آن بگذریم یااگر درمورد آن صحبتی از دیگری بشنویم دچار کسالت شده وحوصله شنیدن دنباله ی آنر نداشته باشیم.درست مثل کودکی تیزهوش که وقتی درکلاس سوم دبستان نشسته امابحد کلاس اول راهنمائی میفهمد قادر نیست دراین کلاس بند شده وچون دیگران عمل کند ومسلم است که,اوبرای معلم ودیگرانمکشلی میشودومعلم ودیگران نیزبرای اویک مشکل به حساب میآیند چون دیگر جای,اودراین مکان نیستومیبایستی به کلاسی سپرده شود که همسطح بااندیشه ودانش اوست اینگونه تفاوتهاست که آدمیان رادرکل درسطح های مختلف طبقاتی واجتماعی درزمینه دانشهای فکری قرارمیدهدوازهمین روست که خانواده ومعلمین ومدرسین موظفنددرتشخیص اینگونه افراددقیق بوده,وآنان رابه مراتب بالاترتحصیلی بفرستندویاورآنان باشند تادر پیشرفت فکری وذهنی خودبه مقامی برسد که شایسته ذهن تیزهوش اوست چراکه چنین فردی ازافرا بزرگ جامعه وفردی اثر گذاردر طبیعت واجتماع وکشوروحتی دنیای ماخواهد شدحال درنظر بگیریدکه دردنیائی باداشتن انواع انسانها ما طبقات فکری وطبقات مالی متفاوتی رانیز شاهدیم دراندیشه میزان روشنفکری وعامیانه بودن افکاررا نیز شاهدیم باتمامی این نکات مااخلاقیات وخصوصیتهای مختلفی رانیزاز فرد فردافراددردنیا ناظروشاهدخواهیم بو ونمونه های عمل وعکس العمل ودربسیاری ازموارد علت ومعلولهای بسیاری ازرفتارها کارهاوتفکرها رانیز دردنیای خودمی بینیم که به نسبت آن می بایست هم دراین دنیاجای خود ر به ثبت برسانیم هم جایگاه دیگرانی رابا تفاوتهای بسیاردرزندگی خودمشخص کنیم وبین حتی اشنایان ودوستان وهمکاران خودنیز طبقاتی برای خودوافراد قائل باشیم که توسط آن قادرباشیم خودرابا دنیای پیرامون خودهماهنگ کرده وکمتربادیگران دچارمشکل شویم وازاین میان افراد«بد اندیش» عاملان بسیاری ازاتفاقات وحادثه هاوماجراهادرزندگی ماخواهند بود.هرکسی بی شک درطول زندگی بابسیاری ازاین افرادروبرو کشته است میگویم بسیاری چرا کهدنیای کنونی چنان با آدمی بازی کرده است که انسان بدبودن رابنوعی برخوب بودن ترجیح داده است ودرنتیجه براساس سختیهای زندگی حتی منفی نگری وبداندیشی به شکلی یکی از رفتارهای عادی بسیاری,ازمردم شده است که بواسطه ی آن,دنیائی راتحت تاثیراعمال ورفتارخود قرار داده اند ومردمی که, دراین معقوله تلاش میکنند تا آنگونه زندگی کنند که شایسته وبایسته است همواره افراد صدمه خورده شکست دیده آسیب پذیری میشوند که به شکل حتی روزانه تحت تاثیر اینگونه افرادحتی بطور غیر مستقیم آسیب وزیان دیده وزندگی برهمگان بنوعی سخت شده است چراکه «اعتماد»,که"رکن اولیه"در هرجامعه کوچک وبزرگیست که میتواند هماهنگیهای فکری راایجاد کنداعتمادی که انسان در محدوده ی کاری جامعه میبایست درکارمندان فروشنگان وافراد اصلی جامعه ببیند که برخلاف قانون کاری راانجام نمیدهند که صدمات ملی آن گریبانگیر مردم آن ملت شود که درکوچکترین حجم آن,ازهمان بقال سرکوچه ای شروع میشود که مال وکالاوجنسی رابیش ازرقم تعیین شده میفروشد یادرپرداخت مابقی پول فرد خریدارکمتر باو یا به بچه ای پس میدهد که ازاو خرید کرده است وکارمند بانکی که وجدان کاری خودرازیر پامیگذاردوپس اندازمردم رابتدریج بصورت نامحسوسی ازآنان برداشت کرده وبه جیب خودمیریزدوامثال اینها وهمین موارد است که بداندیشی ملی دربین مردم وجامعه نیزرشد میکندچراکه اعتماد به یکدیگر درساده ترین شکل آن که,درهمه جای دنیا رُکنی مهم است ازبین رفته است .وتاتثر نامطلوب آن دوری انسانهاازیکدیگر بوده است واینکه یکدیگر را به هیچ دلیلی قبول نداشته باشندوهمیشه نگران این باشندکه کسی به ایشان صدمه ای نزندوناامنی خودراروزانه باخویش بکشد,واین احساس برای یک جامعه وچرخه ی درست آن جامعه, صدمات زیادی رابدنبال خواهدداشت.بهرحال درمقام روابط اجتماعی خود,هرچند ما انسانها میتوانیم فکرخودراباتعدادزیادی آدمی باافکار متفاوت وحتی خواسته ها وآرزوهای متفاوت یکی کنیم وبگونه ای باآنان کنار بیائیم,که حتی دوستان روزانه ی ماباشندکه ازحال هم نیز جویا میشویم اماهرچه باشدنمیتوانیم بابداندیشی یک انسان سر کنیم, بی آنکه زندگی خودراتلخ ببینیم وهمیشه دچار فشارهای عصبی وروحی باشیم ودرخودخشم یا اندوهی راحس نکنیم.
¤ تباه ¤
دردلم فرو ریزد, تلخیِ نِگاه تو
این جهان که میمیرد, درغرور و جاه تو
پیش پای افکارت مات مانده , حیرانم
این چگونه, دنیائی ست ,دیده ی سیاه تو
پای هرسخن این دل ,موج ِخشم میگیرد
دردرون سینه ی من,ازخطای, راه تو
وای ازاین سر خاموش,این نگاه دل مرده
روشنی قلبت کو؟ دردرون چاه تو!
رسم تازه ای رو کن درجهان بودن ها
تا مرا کند آرام, تا شوّد گواه تو
گر سخن نمیدانی, خامش ِسخن, بنشین
هم طلوع تو تار است هم شب و پگاه تو
میجهد زدل شعله ,درشرارافکارت
صد شراره ای مبینم,در میانِ«آه» تو
با خودم همی گویم او چگونه انسانی ست
دردلم ترا بخشم,یک به یک گناه تو
با دلم به خلوتها , گریه های چو نجوا شد
عمری خود زکف دادم,چون شدم تباه تو
¤ فرزانه شیدا /1388¤
که اگر خدای دانش نیز باشد «که اگربود بداندیش نمیشد»امابهرشکل شایدتحصیلات عالیه ای نیزداشته باشد امابازدرنهاد خوددنیای بسته ی خودرادارا باشد وفقط برای حرکت درزندگی ازروزنه ی دیدگاه فکری کوچکی بدنیابنگردکه,درآن همه ی آدمیان رامی بایست پائیده ومواظب باشدواعتمادکلی به هیچکس نداشته باشدمباداکه, زایشان صدمه,وآسیبی ببیند ودراصل خودبیش ازهرکسی آسیب رساننده,وزیان بخش جامعه ای ست چراکه هرکه باچنین افرادی درتماس مستقیم وغیر مستقیم روزانه باشدبی شک ازنحوه عملکردهای فکری او درزورمره زندگی بی نصیب نمانده وصدمه نوع فکراورانیزخواهد خوردواینگونه فکر وتحلیل کردن نیزخود درجای خود نماددیگری ازبداندیشی نسبت به آدمیان محسوب میشود,چراکه,دردنیای او همه دشمنندوهیچ کس خوب اورا نمیخواهد وتمامی دنیا رامی بایست پشت درخانه ی وزندگی ودل خودنگاهداشت.انسان بداندیش در واقع کوته فکرترین انسان روی زمین است, چراکه,اگرمیتوانست دیدگاه خودراگسترش دهدودریچه نگاه خودرا بگشایدآنگاه, میدیدکه دنیابه,آن تنگی وکوچکی که,اوتصور میکندنیست وبه,آن تاری وتیره گیهائی که میبندنیز رنگ نگرفته بلکه دنیائیست سرشارازرنگها که به یاری نورخورشید هریک درچشمان آدمی دیده ودراحساس آدمی نی دیدن این رنگهای زندگی درطبیعت زندگی حتی درطبیعت رنگ پوست آدمهاورنگ نگاه واندیشه ی هریک زیبائی ها لازمه رانیز کشف میکردومتوجه میشدکه این دقیقااوست که,دردنیای تیره یادر بیرنگی هادرمحدوده ی کوچک ذهنی وفکری خوداسیر است نه تمامی آدمیانی که روزانه دردنیای پهناور ازوجودوحضورهم بهترین لذتهارابرده,وحتی بیاری هم چرخه زندگی رانیز چرخانده وزندگی راروح وجان میبخشند واینگونه رفتار او نیز باعث میگردددیگران نیزدرمحدوده وپیرامون او خودراهشیار نگاهدارند چراکه میترسند کسی که تااینحد به بداندیشی فکرمیکندخودباو صدمه زده جای اینکه ازدیگران صدمه ببیند وهمین اعتمای فیالمابین رامیان آنهااز بین برده وبداندیشی نیزبیشتررنگ میگیردوشکل وواقعیت پیدا میکندتادوطرفه بهم هیچگونه,اعتمادی نکرده,واعتباری نیزبرهم قائل نباشندکه کاری,ازکارهای خودرا بهم سپرده یاازهم یاری بگیرند یاهمگام وهمقدم راهی راشروع داده به انتها برسانندواین یک ضعف اجتماعیست که دیگران نتوانند بهم اعتماد کنند وکارها بروی همم تلمبار شده وهرکسی نیز درمحدوده ی خود قادر نیست که یگانه ویک تنه همه ی امور را بعهده گرفته وباتمام برساند که درمحیط اجتماعیهمیاری وهم اندیشی وهمکاری ضرورت اجتماعی محسوب میشودکه درجوامع بسیار نیز به آن اهمیت داده میشودوحتیبرم=نامه ریزی هائی نیز براساس آن درست شده استکه نمونه ی کوچک آن دوربینهائی است که مثلا درمحیر کاری وبوتیکوغیره قرار میدهند که نه فروشنده بیش از حداز کسی پولی دریافت کند نهاگر کسی پول پرداخت نکرده خارج شد بتواند باعث ضرر فروشکاه شود یااگر کیفی .پولی گم شد بتواننددریابند چه کسی برداشته,امادرنهایت امرهمه درهمین محیط مثلافروشگاه چه خریدار چه فروشند بادرستکاری عمل میکنن برای فروشنده کارثابت اوآنقدرارزشمند هست که سر مبلغی کم, ریسک کرده ومنجر به,ازدست دادن کارثابت او شودوبرای خریدارحرمت واعتبارخریداربودنش انقدر,ارجمندوباارزش ,هست که برای مبلغی کم جیزی از فروشگاهی برداشت نکند مباد دراین شکل ابروی او به مخاطره بیافتد یااگر کیفی پیدا نمود به فروشنده بدهد چراکه مثلاآن کسی که شک میکندکه کیف اودراین اخرین مغازه که رفته است بایدگم شده باشدبه صاحب مغازه رجوع میکند وحتی میتواند به پلیس نیز گزارش دهدو فیلم برداشته شد درآنروزنیز چک وبررسی میشودوعامل اصلی نیزپیدامیگردد وحتی همین موضوع دراتوبوس نیز صحت داردکه چنانچه کیف عینک موبایل وهرچه راگم کنی میتوانی به حتی اتوبوس بعدی درجهت مخالف سوار شده به راننده بگوئی تابابی سیم بیکدیگر خبرداده واگر پیدا نشد به مرکز اتوبسرانی رفته واجناس پیدا شده های آنروز راچک میکنند خودمن موبایلم را به همین شکل پس گرفتم وبه اتوبوس دوم که مخالف جهت او میرفت سوار شده وگزارش گم شدن موبایل خودرادادم وراننده بااتوبوس اول تماس گرفته واونیز خبر داد که یک موبایل امروز توسط یک مسافر پیداوباو تحویل داده شده است ومن نوع مدل آنرا گفته در مسیری که همزمان بهم میرسیدند درسر ایستگاهی پیاده شده به اتوبوس اول رفتم وموبایلم را پش گرفتموبارهااجناس گمشده خودرا درجاهای مختلف بیاری فروشند ومردم وراننده گان پس گرفته وخشنود به خانه آمدم چراکه هیچکس حاضر نیست برای مبلغی وجنسی دردوربین فیلمبرداری ان محل به جرم دزدی شناخته شود وموقعیت خودراازدست بدهدودرستکاری راستگوئی صادق بودن ووجدان کاری داشتن ازجمله مواردوجنبه های مثبتی کاریست که بسیار درامور زندگی به مردم یاری میدهدوهمین حتی شدت بداندیشی مردم را نیز نسبت به یکدیگر میکاهد.درنتیجه بااین شکل ازقانون وبرنامه ریزی ها همه موطف بدرستکاری نیز میشوندچراکه آبروی هریک برای آنان,ارزشمند است فروشنده جای دیگری باوکارنخواهنددادچراکه,اگر معلوم شودکه,درفروشگاهی خطائی انجام داده,واین خطا توسط صاحب اصلی به اداره کار گزارش شود چه ازسوی فروشنده ی خود اوباشد چه از خریداد,اعتبار خریدار نیز ازبین میرود چون یکبار که مچ اورابگیرند دیگرهمواره وهمیشه درهمه جا,تحت نظرخواهد بودچراکه مثلا بعنوان دزد فروشگاهها عکس او به تمام مامورین فروشگاهای آن شهر داده میشود حتی اگر درتمام عمر خود فقط یکبار خطا کردهباشدواعتباراجتماعی اوبخطر میافتد.بهرحال درروزانه ی زندگی اجتماعی,هرگز شماحتی یک انسان بداندیش را پیدا نمیکنید که بدخواه دیگران نباشدودر دنیای خود همه چیز وهمه کس را درقعر سیاهی فکرخود با بدترین شکل مدفون نکرده باشد دراین افرادچون انسان بدخووخبرچین وبدنهاد مجموعه ای از زشتیهای فکری ومنفی گرائیهائی راشاهد خواهی بود که به عقل آدمیزادنیز نمیرسد برای این افرادزیباترین شعردنیا تمسخرانگیزترین آن است که میگوید :« بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند» چراکه,اوجز,اعضای بدن خود,بر بدنی وعقلی وانسانی دیگرارج نمینهدواصلا کسی را قبول نداردتاتوان ارزش گذاشت به او راداشته باشدواگر قادربودکه اینگونه فکرکند,که آدمیان همه از یک گوهرند آنگاه,سری سواازدیگرآدمیان نداشت که همه رابا بداندیشی خود محکوم نموده,ودنیارالایق تنها بودن آدمی دقیقا مانند خودبداندوفکر کند که هیچکس دردنیا بحد خودمن مهم نیست که بخواهم غصه اش را بخورم.که البته,این نیزهم از صدمات اجتماعی وروابط متقابلی سرچشمه گرفته است که شایداین شخص نیز پس ازبارها صدمه ی دیدن ارمردم, آسیب وزیانهائی درزندگی دیده باشد که اعتمادودوستی های خودرااز دست بدهد ویاداده باشدتادرنهایت بپذیرد که هیچکس برای دوستی یا همراهی قابل ومورد اعتممادنیست که البته وقتی صدمات روزانه باشد باید باو حق نیز,دادکه مراقب زندگی وروابط خود باشد چراکه دورادور او چیزی جزاین وجود نداشته است که جزاین بپندارد.در فرگردها بارهااشاره کردم آدمیان خودخواه وخود بین وخود پرست نمونه هائی از بداندیشان نیزبه شمار میروند که با بدترین خویی وبدترین مَنش اخلاقی ,عمری را زندگی میکنند هرگز دردنیای خود نفر ثالثی ندارند که برای او ارزشی قائل باشند واگر در دنیای قانون مدارزندگی,اومجبورمیشود کسی رادرجایگاهی قراردهد تنهااورا مجسمه ی آن جایگاه میکند که صدای کسی درنیاید حال میخواهداین مترسکی راکه درمقامی درزندگی خودعلم کرده,است همسراوباشد یاهمکاراو یازیر دست اویا...هرکه هست مترسکی است بازیچه ی دست او که بدون خواست او حق جابجا شدن درکشتزارفکر وعمل واندیشه ی,اوراندارندودیگر آدمیان کلاغها وملخ هاوآفتهای کشتزاراندیشه ی اوهستند که,اگر مراقبت نکند وبا"سم پاشی فکری خود"آنان راازخویش نراندواحساس ترس خواهد نمودکه کشت زندگیاو به بادفنارفته,وخودوزندگی اونیزچون باغبانی که کشتزار به آفت دیده است نابودشودبی آنکه بداند کشتزاراو حتی دراین دنیا نمیبایست جایی داشته باشد چراکه محصول حاصله ازاو جز نکبت وبدی وبداندیشی نیزنخواهد بودوهرکه,ازآن ثمری ببرددرزندگی دچارمسمویتهای فکری وذهنی وحتی صدمه وزیان درزندگی نیزخواهد شدوخدانکند چنین افرادی درمقام بزرگی جایگرین شوند که هیتلردنیا شده همه,را بدرون کوره خشم وانتقام وبدخواهی وبداندیشی خود,میاندازند مبادا که ,خودنابود شوند.
*- چه نشانی از بداندیش بجاست ؟ هیچ.ارد بزرگ
*- بد اندیشان وبد کرداران خیلی زوددر آتش افکار و کرداراشتباهشان خواهند سوخت.ارد بزرگ
*- روز های خوش برای کژاندیش بسیار کوتاه و روز کیفر بسیار دراز.ارد بزرگ
*- بداندیش همیشه ، کارش گره می خورد.ارد بزرگ
*- بداندیش نخستین و آخرین مردار کردار خویش است .ارد بزرگ

● پایان فرگرد بد اندیش ●به قلم : فرزانه شیدا


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان