روزنامه بين المللي اعتدال - سخنان حکیمانه
سخنان حکیمانه
اُرد بزرگ : سرانجام يک گره در زندگي نادان ، دهها گره باز نشدني است .
بايرون : افتخار در خشک کردن قطره اشک است نه در جاري ساختن سيل خون .
سه نه ک : غالب اشخاص بدون اينکه مقصد معيني را تعقيب کنند زندگي مي نمايند و مثل پر کاهي که بر روي آب حرکت کند ، عمر خود را به آخر مي رسانند و جلو نمي روند ، جريان آب انها را مي برد .
اُرد بزرگ : دستمزد زيردست ، ترفندي براي بهره کشي بيشتر از او نيست .
جبران خليل جبران : گروهي از مردمند که اندکي از ثروت کلان خويش را مي بخشند و آرزويي جز شهرت ندارند . اين خودخواهي و اين شهرت پرستي که به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنان را ضايع مي سازد .
سامرست موام : درد پيري انحطاط روحي و جسماني آن نيست ، بلکه بار خاطرات آن است .
بلوتارک : براي شب پيري در روز جواني چراغي بايد تهيه کرد .
اُرد بزرگ : در پشت هيچ در بسته اي ننشينيد تا روزي باز شود . راه کار ديگري جستجو کنيد و اگر نيافتيد همان در را بشکنيد .
بايرون : همه خوشبختيها و موفقيت که به من روي آورده از درهايي وارد شده است که آنها را به دقت بسته بودم .
بزرگمهر : دل آدمي بنده آرزوست ، سرشتها يکسان نيست ، هر کس خويي دارد ، و جويا و خواهان چيزي است.
سيسرون : جنگ کشتارگاه کساني است که همديگر را نمي شناسند ، به نفع کساني است که يکديگر را مي شناسند ولي همديگر را نمي کشند . جنگ قوانين را خاموش مي کند .
اُرد بزرگ : دوستي که نوميدنامه مي خواند ، هميشه سوار تو و پيشدار دورخيزهاي بلندت خواهد شد .
بلز پاسكال : تمام شان و عظمت انسان در فكر است.
سعدي : هرکس خود را نصيحت نکند ، به نصيحت ديگران محتاج است .
جبران خليل جبران : شما دل به يار خود بسپاريد ، ولي نه براي نگهداري آن ، زيرا فقط گرمي زندگي است که مي تواند دلها را حفظ کند .
جبران خليل جبران : در ميان شما هستند کساني که خواسته اند براي گريز از تنهايي و بيقراري و يکنواختي ، به زياده گويي و ياوه سرايي روي آورند ، زيرا سکوت تنهايي تصوير روشني از ذات عريانشان را در برابر چشمانشان مي گشايد که با ديدن آن رعشه مي گيرند و به گريز پناه مي برند .
اُرد بزرگ : دست استاد خويش را ببوس ، چون او هم پدر است هم پرورنده خرد و راهنماي زندگي .
لامارتين : در آغاز هر کار مهم زن وجود دارد .
لاواتر: کسيکه همه سلاحهاي خود را رها کرده و ناله کنان مي گويد نمي توانم ، از من ساخته نيست و بدشانسم ، ترحم انگيزترين مخلوق دنياست .
لافونتن : قلب زن پرتگاهي است که عمقش را نمي توان تخمين زد .
بزرگمهر : خردمند هرگز غم آنچه را از دستش رفته نمي خورد ، حتي اگر عزيز ترين کسش مرد و وي را به خاک سپرد ، شکسته غم و درد نمي گردد ، ديگر آنکه مرد خردور از ناديدنيها چنان دل مي کند که باد از بيد مي گذرد .
اُرد بزرگ : دل کيهان را که بگشاييم اين سخن را خواهيم شنيد " هر کنشي واکنشي را در پي دارد " پس بر اين باور باشيد ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بي بازگشت نخواهد بود .
نادر نادرپور : گرچه دو مهفوم " زمان" و " تاريخ" ، مانند بسا مفاهيم ديگر، از ساخته هاي ذهن آدميزادند و در " طبيعت " وجود ندارند، اما ميان آنها تضادي هست که بر بسياري از آدميان آشکار نيست
عام ترين تعريفي که از مفهوم زمان به دست مي توان داد، " تکرار پديده هاي طبيعي بـــر ـ يا بـــراي ـ آدمي است". بعبارت ساده تر: اگر شما، دوبار يا چند بار شاهد روييدن جوانه ها بر درختان و يا دميدن خورشيد از مشرق و يا فرود آمدن برف از آسمان باشيد، احساس زمان مي کنيد و چون جـُـز در خيال و خاطره، به " گذشته " باز نمي توانيد گشت، " زمان " را رو به " آينده " مي بينيد
از همين تعريف، دو تبصره زاده مي شود: اول آن که چون مفهوم " زمان " ، از " تکرار پديده هاي طبيعي " بوجود مي آيد، يکنواخت است و دوم اين که: چون رو به " آينده " دارد، گــُـذراست. پس صفات اصلي " زمان " : يکنواختي و گذرايي است
و حال آنکه " تاريخ " به گونه اي از زمان اطلاق مي شود که " يکنواخت " و " گذرا" نيست. يعني به دليل وقوع حادثه اي مهم، از ميان برهه هاي ديگر مشخص شده و به همان دليل، در ذهن آدمي مانده است. پس صفات اساسي تاريخ " يکتايي " ( درمقابل يکنواختي زمان ) و " ماندگاري" ( در برابر گذرايي او ) است
بر مبناي همين صفات است که " زمان " را مـُولد زندگي جسماني و بروني انسان و " تاريخ " را محصول حيات معنوي و دروني او مي توان دانست و نيز، علوم و فنون و ادراکات بشري را با يکي از اين دو قلمرو، متناسب و يا سازگار مي توان يافت
" سياست " که بنا بر يک تعريف مشهور باستاني، " علم استفاده از ممکنات " است در قلمرو " زمان " قرار دارد، زيرا که همهء قوانين و وسائل آن، به زندگي جسماني و بروني آدميان مربوط است و عبارت "استفاده از ممکنات " ناظر به همين معني است
و برعکس، جاي " هنر" در حيطهء " تاريخ" است، چرا که نه تنها همه اصول و ضرورياتش از حيات معنوي و دروني بشر پديد آمده، بلکه هدفش ـ در ضمير نا آگاه انساني ـ غلبه بر دوصفت اصلي زمان، يعني يکنواختي و گذرايي بوده است
و از همين روست که هر اثر بزرگ هنري، در اوضاع و احوالي يگانه و تکرار ناپذير آفريده مي شود و در همهء اعصار، پايدار مي ماند و به همين سبب: " بي مانند " ( ضد يکنواخت) و جاودان (ضد گذرا) است
پس هنرمند نيز، به تبع "هنر"، در حيطهء " تاريخ " زيست مي کند و به ضرورتهاي آن پاسخ مي گويد و برخلاف او، سياستمدار، به تبع " سياست"، در قلمرو " زمان" بسر مي برد و به مقتضيات آن جواب مي دهد
جبران خليل جبران : به فرزند عشق خود توانيد داد، اما انديشه تان را هرگز ، که وي را افکاري ديگر به سر است ، تفکراتي از آن خويشتن.
ژرژ هگل : ملت ها احکام صحيح خود را از تاريخ دريافت مي دارند.
ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Kho/05/html/page5.html#36309
نظرات