سرود ه ی بسیار زیبا از شاعر معاصر آقای بهرام ترکاشوند(عرفان*)
سرود ه ی بسیار زیبا از
تاريخ تولد: دوشنبه 5 مرداد 1360
کشور: ايران شهر: كرج
تمام نامراديهاي عالم را چشيده ام...
خواب شکارچی
شبي در بيشه اي بنشسته بودم
تفنگي را به دستم بسته بودم
به دنبال شكاري بهرِ شامم
كه شايد مرغكي افتد به دامم
تفنگِ آهنينم يارِ من بود
شكار مرغكان هم، كارِ من بود
به ناگه خواب، بر چشمم روان شد
دو دست پرگناهم نا توان شد..!!
به روي صخرهء صافي پريدم
به آرامي به رويش آرميدم
به فكر ديدنِ مهتاب رفتم
و بعد از لحظه اي در خواب رفتم
در آن شب، خوابِ كبكي را بديدم
از او اين گفته ها را من شنيدم:
سلام اي مردِ قاتل،مردِ سنگي
تو اي مردي كه همكار تفنگي..!!
منم آن كبك زيباي خرامان
كه مي گردي پِيَم در باغ وبستان
سخنها دارم اكنون با تو نامرد..!!
كه كردي روح و جسمم را پر از درد
مرا همچون تو روزي خانه اي بود
مرا چون تو دلِ ديوانه اي بود
به هنگامي كه غم هم پاي من بود
به زيرِ بالِ مادر جاي من بود
به هنگامِ نداري و فقيري
پدر ميكرد،از من دستگيري
درونِ لانه، همسر يارِ من بود
شفيقِ لحظه هاي تارِ من بود
تو كشتي مادرم را در شبي تار
الهي بينمت بر چوبهء دار..!!
پدر را غرقِ در خونش نمودي
به فكر بچه هايش هم نبودي
برادر را زدي با تيرِ خشمت
الهي كور گردد هر دو چشمت..!!
تمام بچه هايم را ربودي
الهي بچه ات ميرد به زودي...!!
مرا بي همسر وبي لانه كردي
تو صدها خانه را ويرانه كردي
ولي اين را بدان،اي مردِ بدخو
كه اين دوران نمي گردد به يك سو
تو هم روزي چو من آواره گردي
درون گورِ خود،صد پاره گردي..!!
رسد روزي كه با حسرت گزيني
تو مرگِ بستگانت را ببيني..!!
اگر از تيرِ تو،تازي بميرد...!!
فلك هم عاقبت جانِ تو گيرد...!!
اگر باشي تو عرفان هم در اين دير
اجل،عرفان دگر نشناسد از غير...!!
كنون خوش باش وبا خونم صفا كن..!!
قيامت را براي خود فنا كن...!!.
**********************
چو از خوابِ بَدم ،بيدار گشتم
به خود گفتم ،چه كج باشد سرشتم..!!
به ناگه، ديدگانم را گشودم
دگر آن قاتل قبلي نبودم...!!
همان دَم با خودم عهدي ببستم
همانجا هم تفنگم را شكستم...!!!!!!
شاعر معاصر آقای بهرام ترکاشوند(عرفان*)
تاريخ تولد: دوشنبه 5 مرداد 1360
کشور: ايران شهر: كرج
تمام نامراديهاي عالم را چشيده ام...
به تاري تبديل گشته ام....اما هرگز نبريده ام...
بهرام ترکاشوند(عرفان)
ليست دفتر شعر ها بهرام تركاشوند(عرفان)
نوشته های ادبی بهرام تركاشوند(عرفان)
ليست دفتر شعر ها بهرام تركاشوند(عرفان)
نوشته های ادبی بهرام تركاشوند(عرفان)
از سایت شعرنو
خواب شکارچی
شبي در بيشه اي بنشسته بودم
تفنگي را به دستم بسته بودم
به دنبال شكاري بهرِ شامم
كه شايد مرغكي افتد به دامم
تفنگِ آهنينم يارِ من بود
شكار مرغكان هم، كارِ من بود
به ناگه خواب، بر چشمم روان شد
دو دست پرگناهم نا توان شد..!!
به روي صخرهء صافي پريدم
به آرامي به رويش آرميدم
به فكر ديدنِ مهتاب رفتم
و بعد از لحظه اي در خواب رفتم
در آن شب، خوابِ كبكي را بديدم
از او اين گفته ها را من شنيدم:
سلام اي مردِ قاتل،مردِ سنگي
تو اي مردي كه همكار تفنگي..!!
منم آن كبك زيباي خرامان
كه مي گردي پِيَم در باغ وبستان
سخنها دارم اكنون با تو نامرد..!!
كه كردي روح و جسمم را پر از درد
مرا همچون تو روزي خانه اي بود
مرا چون تو دلِ ديوانه اي بود
به هنگامي كه غم هم پاي من بود
به زيرِ بالِ مادر جاي من بود
به هنگامِ نداري و فقيري
پدر ميكرد،از من دستگيري
درونِ لانه، همسر يارِ من بود
شفيقِ لحظه هاي تارِ من بود
تو كشتي مادرم را در شبي تار
الهي بينمت بر چوبهء دار..!!
پدر را غرقِ در خونش نمودي
به فكر بچه هايش هم نبودي
برادر را زدي با تيرِ خشمت
الهي كور گردد هر دو چشمت..!!
تمام بچه هايم را ربودي
الهي بچه ات ميرد به زودي...!!
مرا بي همسر وبي لانه كردي
تو صدها خانه را ويرانه كردي
ولي اين را بدان،اي مردِ بدخو
كه اين دوران نمي گردد به يك سو
تو هم روزي چو من آواره گردي
درون گورِ خود،صد پاره گردي..!!
رسد روزي كه با حسرت گزيني
تو مرگِ بستگانت را ببيني..!!
اگر از تيرِ تو،تازي بميرد...!!
فلك هم عاقبت جانِ تو گيرد...!!
اگر باشي تو عرفان هم در اين دير
اجل،عرفان دگر نشناسد از غير...!!
كنون خوش باش وبا خونم صفا كن..!!
قيامت را براي خود فنا كن...!!.
**********************
چو از خوابِ بَدم ،بيدار گشتم
به خود گفتم ،چه كج باشد سرشتم..!!
به ناگه، ديدگانم را گشودم
دگر آن قاتل قبلي نبودم...!!
همان دَم با خودم عهدي ببستم
همانجا هم تفنگم را شكستم...!!!!!!
شاعر معاصر آقای بهرام ترکاشوند(عرفان)
نظرات