۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

احساس

احساس:

اگر توانست فر یاد زند فر یاد زد

اگر چشمانش خواست بگرید، گر یست

در آینه چو خود را دید

گر لب تمایل به لبخند داشت لبخندی زد

چو خواست دیده از خویش بر گیرد برگرفت

اما نمی توان گفت اسیر نفس خویش بود

که اسیران نفس بازیگران شیطانند و شادمان

او اما اسیر احساس بود و غمگین

گویند فرمان اشک و خنده ز

ادراک ذهنی ست ... و دل بازیگر نقشی

باور ندارم اینرا ...


که دلشکستگی را

دل بود که احساس کرد

ذهن باور کرد

و چشم گریست

آندم که دل گفت : بمان ...مرو

ذهن گفت : برو گر بروی غنگین نخواهی شد

و رفتی و دریافتی که غمگین تری

آندم دل بود که گفت : غمگینم

نمیدانم شاید باید شاعر بود

یا در احسـاس آزاده ...

تا فرمان دل ... فرمان تو باشد

اما میدانم آنجا که ذهن ... فرمان دهد

احسـاس زنـدانی ست

و زندانی در همه جا زندانی ست

چه در اسارت عقل

چه در میان دیواری

من این میدانم ....

که با دل از ورای دیوار

از مرز آسمان...از لابلای ابـر

و حتی ار آتش خورشید... میتوان گذشت

آنگاه که عقل میگوید ترا

راه گذری از دیوار نیست

به خورشید نمی توان نزدیک شد

بی پرو بال نمی توان پریــد

اسیــر نفــس نبوده ام هـرگـز

اسیــراحسـاسـم که مرا همه جا بـرد

گریانـم کـرد خنـدانم کـرد

ایــمانم داد....

مهـر خـداونـد را بر من بخشیـد

خـوارم کـرد بلنــدم کـرد

هـر چـه بود....

هـرگز ازا حســاسـم نرنجیــدم

هـرگـز بر او نخنـدیدم

و هـرگـز از اوجــدا نگـردیـدم

چــرا کـه خــدایـم را بــر مــن بخشیــد


کـه بیـــش از تمـامـی آنان کـه بایــد

یـارم بـــود!

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

بی تو (ترانه) سروده ی فرزانه شیدا

رفتمو توُِ شهر عشقم دلمو تنها گذاشتم
ديگه حتي واسه موندن يه بهانه هم نداشتم
با همه روح و وجودم, يه دله شکسته بودم
آره دل شکسته بودم باتمامي وجودم
ميگن اين دوروز دنيا ,جاي غم خوردن ندار
چه جوري آروم بگيره اون دلي که بيقراره ؟!
شايد اين تاوون عشقه, که کنار تو نموندم
رفتم و با نااميدي ,دلو دنبالم کشوندم
گرچه شايد ديگه امروز , توي خاطرت نباشم
رفتم ..اما نتونستم خودم از فکرت جدا شم
بعد ِتو دنيا با قلبم ، سرياري هم نداشته
هرکي از پيشم گذشته , پا روي دلم گذاشته
بسکه قلب من شکسته , ديگه خردو خاکشيره
توي دستاي زمونه , بي تو قلب من اسيره
از خدا خواستم که قلبم , يکمي آروم بگيره
آخه قلب من ميدونه , آخر از غمت ميميره
يادته هميشه بامن , نغمه عشقو ميخوندي
کاش توهم بپاي حرفات , مثه قلب من ميموندي
من هميشه بيقرارم , خودتم اينو ميدوني
منو باش که فکر ميکردم تو پاي عشقت ميموني
هفتم بهمن از: ف.شيدا 1383

پس کوچه ها /ترانه

پس کوچه ها :

توی این پس کوچه ها در میون آدما
دنبال اون کسی ام که شده از من جدا
با صدای بیصدا می پرسم از آدما
پس کجا رفته کجا یار من اون بیوفا
میخونم زمزمه وار با دلی خسته و زار
آخه اون رفته کجا ، مردم از این انتظار
میگیرم سراغ یار از همه اهل دیار
تا که پیداش نکنم ندارم صبر و قرار
تو خزون و تو بهار میون هر رهگذار
میگیرم سراغشو از پیاده از سوار
باصدای خسته ای مثه مرغ بسته ای
گاهی آواز میخونم با دلشکسته ای:
عاشقی ویلــونیــه غـم و سرگردونیه
دل عاشق بــخدا هـــمیشه زندونیه
وقتی دل بستی به یار دیگه اسمشو نیار
چون جدائی برسه توئی اون عاشق زار
بایه قلب بیقرار
یه موقع میشی بیدار که شدی تنها و خوار
مـــیشی آواره شــهر ، دربـــدر دنـبال یـار
دیـگه رفـته یار تو ، دیـــگه بـــردار بارتو
برو تنهائی بمیر... نمیاد دلدار تو
نمیاد غمخوار تو
عاشقی و یلونیه غم و سرگردونیه
دل عاشق بخدا همیشه زندونیه
وقتی دل دادی بیار دیگه اسمشو نیار
چون جدائی برسه توئی قلبی بیقرار
توئی یک عاشق زار
۱۳۵۹فرزانه شیدا

من نفهمیدم چرا؟؟

من نفهمیدم چرا؟؟
عشق خودرا پس گرفتی... من نفهمیدم چرا؟؟
ترک ما کردی ورفتی...من نفهمیدم چرا؟؟
از دلم آسان گذشتی...من نفهمیدم چرا؟؟
چونکه رفتی برنگشتی...من نفهمیدم چرا؟؟
با دلم هرگز نگفتی...من چه کردم بی وفاااا‌
رو گرفتی وتو رفتی...همچو یک ناآشنا
عشق تو اما بدل ... هرگز نشد از من جدا
تا ابد تا زنده هستم.. .دوست میدارم ترا
یکشنبه۲۶بهمن ۱۳۵۹
سروده فرزانه شیدا

ترانه ی شب بارونی

قصه یک دل تنهاست ، قصه های منو بارون
هر دو دلگرفته از غم ، با چشائی زارو گریون

هر دو سینه ای پراز حرف هر دو در سکوت شبها
هر دو بیدارِ شبونه ، توی کوچه های تنها

اشکای من ، روی گونه ، هق هق تلخ خیابون
آخر عاشقی اینه ... گریه کردن زیر بارون

این منم که زیر بارون ، خاطراتُو مینویسم
منکه با قطره اشکم ، رهگذا ر شبِ خیسم

این منم که زیر بارون ..همه اشکام روونه
اما هیچکس زیر بارون راز اشکو نمیدونه

واسه این غریبه گشتن دیگه چتری هم نمیخوام
پا بپای سرنوشتم ، دیگه یکقدم ، نمیام

آره باورم نداری ، تو که ا شکامو ندیدی
تو که هر شب زیر بارون غم ِ عشقو نکشیدی

این منم ، که زیر بارون ، خاطراتوُ مینویسم
منکه با قطره اشکم ، رهگذا ر شبِ خیسم

کاش دوباره زیر بارون ، تو میومدی سراغم
تا ببینی مثه دیرو ز ، من هنوز یکدل داغم

ولی تو یک شب آروم ، زندگیمو ابری کردی
تو خودت گفتی که هرگز ، بدلم برنمیگردی

من از ا ونروز تا بامروز ، دلِِِیِ بارون زده هستم
تو منو تنها گذاشتی ، من زدم دلو شکستم

حالا خاطرات بارون ، شاید از یادِ تو رفته
دل منهم ، واسه هیچکس ، راز اون شبو نگفته !!

تو میدونی و دل من ، که برات شعری رو خوندم
شعر کوچه از ُمشیری تا بدونی چرا موندم!


با تو گفتم.... حذر از عشق... ندانم !
سفر از پیش تو هرگز ، نتوانم نتوانم !!!


آخه دل کجارو داره وقتی یک دله اسیره
دله من اسیر دامه ، خودشم بخواد نمیره

تو با عشقتم ، یه روزی ، هر دو پای منو بستی
فردا با، سنگ جدائی ، پر و بالمو شکستی

آره باورم نداری.... تو که اشکامو ندیدی
تو که هر شب زیر بارون غم عشقو نکشیدی

این منم ، که زیر بارون ، خاطراتوُ مینویسم
منکه با قطره اشکم ، رهگذار شبِ خیسم

کاش دوباره زیر بارون ، تو میومدی سراغم
تا ببینی ، مثه دیرو ز ، من هنوز یکدل داغم

من هنوز یکدل داغم .

ف . شیدااا-fsheida

بتو نامه مینویسم /ترانه

بتو نامه مینویسم از همه حرف نگفته
ازتموم لحظه هائی، که دل از جدائی گفته

بتو نامه مینویسم ، با یه بغض ِغم نشسته
با حریر آبی اشک ، با دلی که بد شکسته

بتو نامه مینویسم ، که بگم یدنیا اشکم
پای عاشقی همیشه ،دلی گریون ِ سرشکم

بتو نامه مینویسم : که دیگه خم شده پشتم
اما اشکامو واسه تو، پای هر شعری نوشتم

بتو نامه مینویسم ؛ که بدونی بیقرارم
توی زندگی وبودن ،چیزی جز تو کم ندارم

بتو نامه مینویسم که منو دوسم نداشتی
رفتی و رو قلب زارم ، داغ عشقتو گذاشتی

بتو نامه مینویسم ، که بیاد من نموندی
توی خاکسترِ غمها ، هیزم دلو سوزوندی

بتو نامه مینویسم ، که منو تنها گذاشتی
رفتی وُواسه دل من ، حتی فردائی نزاشتی

بتو نامه مینویسم ، که بدونِ تو هلاکم
اگه اینجوری بمونه، ‌باهمین دل زیرخاکم

بتو نامه مینویسم که زدل صبوری رفته
منکه صادقانه گفتم (واسه من جدائی سخته!)!


بتو نامه مینویسم ، تا بگم نرفته برگرد!
که دلم نمونه تنها ، غمزده با اینهمه درد

بتو نامه مینویسم تا اگه راهت جدا شد
تو بدونی تا همیشه ، روزگار من سیا شد

بتو نامه مینویسم ، که دل از توگرچه دوره
اما از درد جدائی، بی تو پاهام لب گوره

بتو نامه مینویسم : که* دوست دارم* همیشه
گرچه زندگی واسه من، بی تو زندگی نمیشه

بتو نامه مینویسم چون میدونم دیگه رفتی!
با نیومدن سراغم ! همه ی حرفاتو گفتی

گرچه بی توروزگارم مثه شبهام سوت وکوره
اما قلبت اگه شاده ! باشه ! اینجوری قبوله

بتو نامه مینویسم : پس بگم...خدا به همرات
مرگ من شاید بمونه ، توی خاطرات فردات

بتو نامه مینویسم با یه عشقی توُ دعاهام
ای خدا باشی کنارش‌گرچه من همیشه تنهام.

جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ ف. شیدا

پروانه ی تو/ ترانه

تویه شعری یه سرودی تو تمامی وجودی
بی تو دنیائی نداشتم اگه تو با هام نبودی
تو تـمام آرزوئی ته خط جستجوئی
باتوشیرین میشه دنیام بسکه شادوخنده روئی

تو برام عشق ونیازی گرچه قلبی پرّه رازی
میدونستی که با حرفات همه دنیامو میسازی؟!
دل یه پروانه ای شاده که بتو قلبشو داده
میدونی توُ باغ ٍٍ" یکدل" دو تا پروانه زیاده ؟

میدونی اشکا میریزه واسه عشقت که عزیزه
میدونی دلش گرفته بسکه با دل تـوُ ستیزه؟
اما توّ باغ محبت غرقه درغصه وحیرت
مّرده پروانه ی شادی وقتی شد یکدل حسرت

دیگه فردا رو نمیخواد روزو شبها رونمیخواد
تو اگه بادل نباشی دیگه دنیا رو نمیخواد
حالادنیام سوت وکوره شادیام از سینه دوره
بی تو آروم نمیگیرم گرچه دل خیلی صبوره

بی توهیچم ؛بی توپوچم دیگه سرگردون وتنهام
یه امــید نابسامون توی سرزمین غمهام
دیگه فردا رونمیخوام روزو شبها رونمیخوام
تو اگه با من نباشی دیگه دنیا رو نمیخوام
۱۳۸۷ ( فرزانه شیدا)

تارنگار Niloofaraneh - سخنان کوتاه و خواندنی بزرگان

هر افتادنی همان برخاستن است. آن کس که به این حقیقت ایمان دارد به راستی خردمند است. ولسوانی

وقتی انسان آنقدر ثروتمند شد که بتواند هر چه دلش می خواهد بخرد ، می بیند معده اش بیمار است و همه چیز را هضم نمی کند . شاتو بریان

آدمهای فرهمند و خودباور بدنبال کف زدن دیگران نیستند آنها به شکوه و ارزش کار خود باور دارند . ارد بزرگ

برتری همیشه منفور بوده است ، و هنگامیکه برتر از همه ای بیشتر منفوری .گراسیان

تکبر زائیده قدرت مادی است و تواضع زاییده ضعف معنوی . فردریش نیچه

پیمان با دستها و کاغذها بسته نمی شود پیمانها را با چشم ها هک می کنند . ارد بزرگ

مهم نیست کجا متولّد شدم و چگونه و کجا زندگی کرده ام. مهم این است که در آنجا که بوده ام چگونه رفتاری داشته ام . جوجیا اوکیف

بدگویی ، رسوایی در پی دارد . ارد بزرگ

در عالم چیزی بالاتر از محبت نمی بینم. بتهون

توانگر کسی است که به آنچه خداوند توانا نصیبش کرده خرسند باشد . زیرا شوریده بخت تر و پراکنده خاطرتر از آزمند کسی نیست . بزرگمهر


ماخذ : http://rangeniloofari.blogfa.com/post-65.aspx

سایت تبیان - ارد بزرگ می گه



همواره آدمیان محیط و چنبره بدی و پلیدی را با دانش و
اندیشه برتر خویش بسته و بسته تر می سازند .

اُرد بزرگ



سخنان حکیمانه فردوسی خردمند



دانایی توانایی به بار می آورد ، و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد . فردوسی خردمند

گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است . فردوسی خردمند

خرد برترین هدیه الهی است . فردوسی خردمند

خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هویداست . فردوسی خردمند

کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است . فردوسی خردمند

بی خردی اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادی و رهایی است . فردوسی خردمند

خرد مانند چشم هستی و جان آدمی است و اگر آن نباشد چگونه جهان را به درستی خواهی گذراند . فردوسی خردمند

اولین مرحله شناخت آفرینش همانا خرد است چشم و گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد .و افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای آموختن نباید از دست داد . فردوسی خردمند

خداوند درهای هنر را بر روی دانایان دادگر گشوده است . فردوسی خردمند

کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد . فردوسی خردمند

دانش ارزش آن را دارد که به خاطر آن رنج ها بکشی . فردوسی خردمند

به این زمین گرد که بسرعت می گردد بنگر که درمان ما در آن است و درد ما نیز ، نگاه کن و ببین که نه گردش زمانه آن را می فرساید و نه رنج و بهبودی حال بشر آن را به آتش می کشد ، نه آرام می شود و نه همچون ما تباهی می پذیرد . فردوسی خردمند

روح و روان و دل جهان روشن است و زمین را بی دریغ روشن می سازد خورشید از خاور برخاسته بسوی باختر که مسیری درست و بی نظیر است ای آنکه همچون آفتاب لبریز از نور و خردی تو را چه شده است که بر من نمی تابی ؟!! . فردوسی خردمند

چراغ مایه دفع تاریکی است ، بدی جوهر تاریکی در زندگی آدمی است ، که از آن دوری باید جست . فردوسی خردمند

بی خردی است، که بگویم کسی بدی را بی بهانه (دلیل )انجام می دهد . فردوسی خردمند

رنج منتهی به گنج را کسی خریدار نیست . فردوسی خردمند

اگر برای انجام کاری بزرگ ، زمان نداری .بهتر است بی درنگ آن را به دیگران بسپاری . فردوسی خردمند

کتاب زندگی گذشتگان ، جان تاریک را روشنی می بخشد . فردوسی خردمند

این جهان سراسر افسانه است جز نیکی و بدی چیزی باقی نیست . فردوسی خردمند

فرمان ایزد به جهانداران داد و دهش است . فردوسی خردمند

کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند . فردوسی خردمند

آنکه آفریننده و با فر است در این جهان رنج های بسیار خواهد خورد . فردوسی خردمند

از بزرگان تنها رنجهاست که باقی می ماند . فردوسی خردمند

جایگاه پرستش گران کوهستان است . فردوسی خردمند

آزادگان را کاهلی ، بنده می سازد . فردوسی خردمند

فرمانرویانی که گوش به فرمان مردم دارند در زندگی جز رامش و آوای نوش نخواهند شنید . فردوسی خردمند

کسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت . فردوسی خردمند

خسروی بزرگتر ، بندگی بیشتر می خواهد . فردوسی خردمند

ابلیس مانند نیکخواهان پیش می آید ، ابتدا عهد و پیمان می گیرد ، سپس راز می گوید . فردوسی خردمند

آنگاه که هنر خوار می گردد جادو ارجمند می شود . فردوسی خردمند

دیوان که فرمانروا و دست دراز شدند سخن از نیکی را هم باید مانند راز گفت . فردوسی خردمند

جز مرگ را ، هیچ کسی از مادر نزاد . فردوسی خردمند


سخنان به یاد ماندنی نادر شاه افشار

http://forum.iranblog.com/attachments/16508d1246901285-nadershah.jpg

میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند . نادر شاه افشار

سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار

تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . نادر شاه افشار

باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ . نادر شاه افشار

از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است . نادر شاه افشار

اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید . نادر شاه افشار

خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود . نادر شاه افشار

وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند . نادر شاه افشار

هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند … نادر شاه افشار

شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است . نادر شاه افشار

فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود . نادر شاه افشار

کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است . نادر شاه افشار

هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است . نادر شاه افشار

لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم . نادر شاه افشار

برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم . نادر شاه افشار

گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند . نادر شاه افشار

کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم . نادر شاه افشار

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان