۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

تارنگار پابپا - زندگینامه غزاله علیزاده


شاید اگر غزاله علیزاده ( GHAZALEH ALIZADEH )همچنان زنده بود و آن حادثه شوم در اردیبهشت ماه 1375 اتفاق نمی افتاد و بیماری سرطان رهایش می ساخت داستان زندگی او نیز بکلی با آنچه بسیاری تصور می کنند متفاوت بود . زندگینامه ها باید در برگیرنده سیر تحولات اصلی زندگی و همچنین فکری اشخاص باشد . آنچه در بیوگرافی این بانوی ایرانی دیده نمی شود عشق سراسر پاک او نسبت به سرزمین مادریش ایران است . او حتی در سالهای پایانی زندگی خود از ملی سازی صنعت نفت می گوید و به آن می بالد .

غزاله علیزاده به یکی از دوستانش می گوید بعید نیست پس از مرگش او را هم همچون هدایت انسانی بی دین بنامند که از فرط بی دینی و لاقیدی مرده است . و متاسفانه بسیاری از آنانی که حتی به دفاع از او بر می خیزند به درستی نمی دانند او کیست . غزاله علیزاده یک نویسنده سطحی نگر نبود او فوق العاده عمیق و روشن بین بود او روشنفکر و نویسنده ای توانا بود و عشق به سرزمین ابا و اجدادی اش بر کسی پوشیده نبود . او عاشق فردوسی و نیچه بود . دو گفتار کوتاه از زبان او را با هم می خوانیم :

[[ رفتم فرانسه. از وقتی یادم می‌آید، بی‌قرار بوده‌ام. مثل آتشی در اجاق یا هیولایی اسیر قفس. می‌رفتم لب رود «سن»، معمولاً شب‌ها. آرنج‌ها را می‌گذاشتم روی حفاظ پل‌ها و خیره می‌شدم به موج‌ها. جاذبه‌ی آب مرا می‌کشید به سمت پایین. دانشکده را به ظاهر، روی سرم می‌گذاشتم. شیطنت پشت شیطنت، درگیری با اتباع سفارت، طرفداری از نهضت‌های آزادی‌بخش، سایه‌ی «ساواک»؛ اما از درون جوشش دل، آرامش نمی‌پذیرفت. احساس غربت، در هر شرایطی تسکین‌ناپذیر بود. چه در سرزمین خودم و چه در آن سوی مرزها.

روزی گورستان «پرلاشز» (Père Lachaise ) را دور می‌زدم. از کنار بناهای یادبود گرد گرفته و تارعنکبوت بسته می‌گذشتم، تا به مزار «صادق هدایت» رسیدم. آن وقت‌ها پُر از شمع و گل بود. همان دور و بر، مزار مارسل پروست ( Marcel Proust ) را کشف کردم. تخته‌سنگی سیاه. به نظر من، ناشناخته و قدر نیافته. سنگ را لمس کردم. «باغ کومبزه و کودکی» «مارسل» را به یاد آوردم، منقلب شدم. برگشتم سر مزار «هدایت» و چند شاخه گل از خرمن گل‌های او قرض گرفتم و برای «مارسل پروست» آوردم.

راهنما، توریست‌ها را می‌چرخاند. برای «پروست» یک جمله گفت: «سال تولد و مرگ و نام کتاب». برگشتم سر آرامگاه «هدایت». معرفی نویسنده‌ی بزرگ ایران، تراژدی بود، شوخی جهان پر از وهم. راهنما برای مسافران توضیح داد: «قبر یک نویسنده‌ی عرب که در فرانسه خودکشی کرده‌است». نفرت تسکین‌ناپذیر «هدایت» را به یاد آوردم.

از خودم چه بگویم؟ بگذارید زمان قضاوت کند. در گردونه‌ی سوگ‌های طنز‌آمیز زندگی، رسیده‌ام تا اینجا، به انتظار شوخیهایی که در راه هستند، با بود و نبود انسان ...

«باز سازی ملی شدن صنعت نفت»، روزی که ایران از زیر بار استعمار اقتصادی و فرهنگی انگلستان بیرون آمد و ما صاحب اختیار ثروت‌های ملی خود شدیم. پرچم‌های انگلیس را پایین آوردند و به جای آنها پرچم ایران را گذاشتند. پیشامدی که در تمام کشورهای جهان سوم، یگانه بود. در برابر این بازسازی، واکنش ما چه خواهد بود؟

مجلس شورای ملی آتش گرفت اما همه از قیمت دلار و طلا حرف زدند، یا به دعوای کوچک محفلی سرگرم شدند. ما طوری رفتار می‌کنیم که انگار هیچ گذشته‌ای نداریم. هر روز متولد می‌شویم، هر شب می‌میریم. تغییر طبیعی‌ است اما تا این حد سر به بیماری می‌زند.

***

«خلیفه عبدالرحمن در زندگی فقط چهارده روز خوشبخت بود، من همین‌قدر هم خوشبختی به خودم ندیدم». ]]


غزاله علیزاده در اوج بلوغ فکری خویش از میان ما رفت . ارد بزرگ ( OROD BOZORG ) متفکر و اندیشمند برجسته می گوید :

[ راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :
آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ]

غزاله علیزاده ۲۷ بهمن ۱۳۲۵ در مشهد زاده شد . در مدرسه گاه با بازیگوشی‌ها و شجاعت‌هایش دیگران را نگران می‌کرد اما شاگرد زرنگی نیز بود. از جوانی به گیاه‌خواری روی آورد. به خواست مادرش در رشته حقوق وارد دانشگاه تهران شد و با مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه و سینما در دانشگاه سوربن به فرانسه رفت. در واقع ابتدا برای دکترای حقوق به پاریس رفت ولی با زحمت زیاد رشته‌اش را به فلسفه اشراق تغییر داد و قصد داشت پایان‌نامه‌اش را درباره مولوی بنویسید، که با مرگ ناگهانی پدرش آن را نیمه‌کاره رها کرد .

نویسندگی خود را از دههٔ ۱۳۴۰ و با چاپ داستان‌های خود در مشهد آغاز کرد . تنها یادگار او و همسرش بیژن الهی ( BIJAN ELAHI ) دختریست به نامه سلمی ( SALMI ELAHI ) که در فرانسه تحصیل می کند .
غزاله علیزاده از بیماری سرطان رنج می‌بُرد ، او را در ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۷۵ در روستای جواهرده رامسر روستائیان بر درختی حلق‌آویز دیدند . گفته می شود او خودکشی کرده است و به این شکل داستان زندگی یکی از مهمترین بانوان نویسنده ایرانی پایان می یابد .

ماخذ : http://pabepa.tdblog.ir/post373.php



همچون خدا رفتار کن!

با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند،

اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد . *سوامي راما تيرتا*


زمانی که فردی در زندگی روزمره خود بامردمان متفاوتی روبرو میشود بی آنکه بتواند در افکار


واندیشه های او سهم مفیدی داشته باشد مجبور به سازش باانواع تفکر ها واندیشه ها نیز میگردد.

لذا درک همه جانبه افراد کاری بس دشوار وسخت می باشد که انسان ناگزیر به سازش با آن است

چراکه ما قادر نیستیم تمامی انسانها را آنگونه بسازیم که خود میخواهیم تا در همه تفکرات باما یکسان


ودر تفاهم باشند

ودر عین حال یگانگی ووحدت کامل فکری هرگز میسر نیست وهمیشه هستند کسانی که به گونه خود فکر

میکنند واگر چنین نبود زندگی بسیار کسل کننده میشد ودیگر برای یادگیری وآموزش دلیلی باقی نمی ماند .

چراکه دیگر نیازی به آن احساس نمیشد !

یا در نظر بگیرید که منو شما نیازی به صحبت کردن با یکدیگر نداشته باشیم چراکه تمامی افکارمان

یکسان استوتصور این نیز خودگویای این است که چقدر زندگی بی معنا میشد.

حال بااین تفاضیل برمیگردیم به سخن * سوامی راما تیرتا* که میگوید *با دیگران خدای گونه رفتار کن *

آنگاه خود نیزخدای خود وزمین ی که در آن زندگی میکنی خواهی بود.

حال میپرسیم چگونه؟

بسیار ساده است شنیده ایم که می گویند:

* دیگران همانگونه باتو رفتار می کنی

درکنار آن شنیده ایم :

*دیگران آنگونه باتو رفتار میکنند که خود اجازه میدهی تا باتو رفتار کنند

یا درجائی دیگر:

* تو همان هستی که خود باور داری

همه این جملات باز میگردد به همین نکته که *سوامی * بر آن اشاره داشته است:

(( با اين نگرش پيش برويد که همه چيز خداي گونه است و همه کس خداي گونه رفتار ميکند

، اگر شما همچون خدا با آنان رفتار کنيد .))* سوامي راما تيرتا

حال در چگونگی رفتار با توجه باینکه خدای گونه باشد باید دید به چه طریق میتوانیم چنین باشیم:

1/هرگز کسی را خوار مکن

2/ همواره احترام دیگران رادر هر سنی که هستند نگاهدار

3/هرگز کسی را از بالا نگاه نکن کسی را خرد یا کوچک نشمار.

4/بخاطر داشته باش بزرگی دراین نیز هست که از کوچکتران نیز چیزی بیآموزیم

* نکته: با توجه به پیشرفت علم واینترنت

باید بپذیریم که جوانان کنونی آموخته های بسیاری را روزانه دریافت می کنند که در زمان ما

یا پدران ومادران ما وجود نداشت یا تا اینحد زمان پیشرفت نکرده بود و دانش اجتماعی فرد از پیشرفتهای روزمره

بسیار بالاتر از ده سال پیش است درنتیجه باید پذیرفت از نوجوانان وجوانان نیز میشود بسیار آموخت.*

5/بخاطر داشته باش که همیشه هستند کسانی که بیشتر ازتو میدانند

6/ همواره با دیگران هرچند ناآشنا دوستانه برخورد کن

7/بیاد داشته باش بهترين زمان براي کنترل احساس لحظه ي شروع آن است بخصوص در اولین برخوردها.

8/در برخورد اول همواره خوشرو وبه مهربانی رفتار کن چراکه اثر دیدار اولیه تا همیشه در ذهن فرد باقی میماند.

9/دشمن خود را نیز ضعیف مپندار و بخاطر داشته باش ا نسان همیشه از جائی صدمه میخورد که انتظارش را ندارد.
10/از یاد مبر که گفتار نیک-کردار نیک- پندار نیک در تمامی ادیان وجود دارد وهریک بگونه خود آنرا


عنوان کرده اند اما هدف یک چیز بوده است انسان خوبی باش وکسی که چنین باشد خود خدائی ست برزمین که

دیگران نیز ازاو بد نمی بینند و ازاو آموخته خود نیز خدائی میکنند بااین توضیح که هدف از" خدائی کن "

این نیست که خود را بهتر از دیگران بدانیم ویا مغرور بخویش باشیم

بلکه ما تنها ذره ای از وجود خداوندگاریم واشرف مخلوقات زینرو ازجانب خداوند نیز مسئولیت انسانی


رابعنوان اشرف مخلوقات بدوش می کشیم .

بسیارند مواردی که دراین باب میتوان ذکر نمود اما:

نیکو بیاندیش نیکو رفتار کن ونیکوسخن بگو آنگاه حرمت تو نیز برجای خواهد بود واین خود


درحد خدا بودن است

هرچند به محاسن بزرگ خداوندگار بسیار راه خواهیمداشت تا نام خدائی برازنده ما گردد اما


همینقدر که انسانی صالح وخوب باشیم خود درنگاه پروردگار نیز خدای روی زمین

محسوب خواهیم شد . واما شعری دراین باب:


"خدائی کن "_______:

من نمیگویم خدائی بر زمین

لیک در دنیا مقام خود ببین

"آدمی" این اشرف پرودگار

حرمت خود را بدنیا پاس دار

مهربانی کن به خلق وبر بشر

آخر از رنجش نمیگیر ی ثمر

خود فرومانی براهت هرزمان

گر برنجانی دلی را درجهان

اوکه در دنیا دلی بازنده است

"باغ " دنیا را جهنم بوده است!

زندگی آخر بهشت است ونه "نار"

از"دم آتش "نمیگیری قرار

زین سبب در شادی دنیا بکوش

با جهان وآدمی , جانا , بجوش

خوش سخن باش ودلی غرق صفا

تا ببینی خود زاین عالم وفا

خود خدائی کن بروی این زمین

حرمت خود را چویک انسان ببین (سروده ی ف.شیدا)

به قلم: فرزانه شیدا /در چهار شنبه 21 مرداد 1388

اگر پرنده ای رادوست داری...رهایش کن!

جز اشک هیچ سخنی بر لب ندارم

جز سکوت هیچ ترانه ای بر لب

جز بغض هیچ بر تارهای صدا

جز غم هیچ در درون دل

جز تنهائی هیچ در زندگی

با من بگو چرا رفتی

که بی تو از نگاه زندگی نیز شرم میکنم

چرا که فصلها آمد و رفت اما من همچنان غمگینم

بگو چگونه پرنده زندگیم را تنها رها کنم

که او تنها آواز خوان عشق

در زندگیم بود

و قلبم چنین گفت

جز اشک هیچ سخنی بر لب ندارم

جز سکوت هیچ ترانه ای بر لب

جز بغض هیچ بر تارهای صدا

جز غم هیچ در درون دل

جز تنهائی هیچ در زندگی

با من بگو چرا رفتی

که بی تو از نگاه زندگی نیز شرم میکنم

چرا که فصلها آمد و رفت اما من همچنان غمگینم

بگو چگونه پرنده زندگیم را تنها رها کنم

که او تنها آواز خوان عشق

در زندگیم بود

فرزانه شیدا

بال پرواز

اگر گیرم ز عشقت بال پرواز
هـمين امشب بيايم سوی توباز
به نزدیکی تـو بنشينم آنگاه

بخوانم از دل غمگينم آواز
بگریم از دلم زار و پریشان

بنالم از دلم غـمگين و نالان
بريزم اشـکهااز عمق سينـه

ببارم بدتر از طوفان و باران
به آوازی غـمين و ناله ماننـد

چنان خوانم که کوهها هم بنالند
که زآن سنگین دل کوهی شود آب

اگر حرف غـمین دل بـدانند
ولی اکنون که بال و پر ندارم

بخلوت سوزم و در سينـه بارم
بياد آرم سخنهای تو هر شـب

چو شمعی سوزم و دم بر نيــارم
چه ميگويم؟ کدامين عشق و بالی

همه تنـها بود وهـم و خيالی
مرا از عشـق بال و پر نمانده

چگونه پر کشم با دست خالی!؟
مرا عشـق تو گر بال و پری داد

ز بنـد تو .. دل خود سازم آزاد
بهر ســو پر کشم با چشم گریان

چو عشق تو به من غم دادو فرياد
چو عشق تو به من غم داد وفرياد
یکشنبه ۲۶/۱۱/۱۳۵۹ فرزانه شیدا

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

سایت اکرم صادقی - دوست داشتن از ديدگاه بزرگان

دوست داشتن از ديدگاه بزرگان




اگر کسی ترا آنطور که ميخواهی دوست ندارد به اين معنی نيست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. گارسيا مارکز

اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . رابيندرانات تاگور

بهترين و حقيقی ترين دوستانم از تهی دستانند . توانگران از دوستی چيزی نمی دانند . موزارت

نهال دوستی واقعی ، آهسته رشد می کند. ژرژ واشنگتن

من آينده را دوست دارم چون بقيه عمرم را بايد درآن بگذرانم. کترينگ

تنها راه ماندگاری هر مراوده دوستانه ايی ، درک درست واقعيات طرف پيش رويمان است .. ارد بزرگ

راز خوشبختی در اين است که کاری را که مجبور به انجام آن هستيد دوست بداريد . هاکسلی

خدايا: به هرکه دوست می داريش بياموزکه: عشق از زندگی کردن بهتر است و به هرکه دوست تر می داريش بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر است. علی شريعتی

من در جهان يک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام ! ناپلئون

اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند . رابيندرانات تاگور

آخرين بار که به عشق و شور زندگی نهفته در وجود خود اجازه داديد تا بيرون آيد و کمی بازيگوشی کند کی بود؟ آخرين باری که از بازی با بچه هايتان به همان اندازه ی آنها لذت برديد ، کی بود؟ آخرين باری که از زنده بودن خود به هيجان آمديد کی بود؟ نگران نباشيد ديگران درباره شما چه فکر می کنند. به اين فکر نکنيد که آن چه را دوست داريد انجام بدهيد چقدر عملی ، مفيد ، يا موثر است. مضحک باشيد ، عاشق باشيد ، با شور و حال زندگی کنيد . خودتان باشيد . باربارا دی آنجليس

آنکه دوستی و همسر خواهی خويش را اينچنين بازگو می کند : بدنبال نيمه ديگر خود هستم .
براستی نيمه خود را نيز گم خواهد نمود . ارد بزرگ

دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی ديگری است. اسکات پک

در دردها دوست را خبر نکردن خود يک عشق ورزيدن است. علی شريعتی

دوستی با کار ، عشق به زندگی است . جبران خليل جبران

آنکه مدام از کمبودها و ناراستی های زندگی خويش سخن می گويد دوست خوبی برای تو نخواهد بود . ارد بزرگ

دوست برای آن است که نيازت را برآورد نه اينکه تهی بودنت را پر کند . جبران خليل جبران

وقتی انسان دوست واقعی دارد که خودش هم دوست واقعی باشد . امرسون

دو زن هرگز با يکديگر دوستی و محبت نمی ورزند مگر به خاطر توطئه بر عليه زن سوم . آلفونس کار

لبخند زن دردو موقع آسمانی و فرشته مانند است : يکی هنگامی که برای اولين بار با لبخند به معشوق می گويد دوستت دارم وديگر هنگامی که برای اولين بار به روی نوزادش لبخند می زند . ويکتور هوگو

دوستی تنها برآيند نياز ما نيست از خودگذشتگی نخستين پايه دوستی ست . ارد بزرگ

ميهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! اين خواستی است همه گير ، که اگر جز اين باشد بايد در شگفت بود . ارد بزرگ

برای من بزرگترين مسئله دو جانبه در زندگی اين است که عاشق کسی باشم که عاشقانه دوستم دارد! . ماريا مُراستُود

اهل سياست پاسخگو هستند ! البته تنها به پرسشهايی که دوست دارند !!!. ارد بزرگ

نفرت به همان اندازه دوست داشتن ، خوب است . يک دشمن می توان به خوبی يک دوست باشد . برای خود زندگی کن، زندگيت را بزيی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد . جبران خليل جبران

داشتن يا بدست آوردن کسی آنقدر ها مهم نيست آنچه مهم است اين است که عاشقانه يکديگر را دوست داشته باشند ! . اوآ سی دبرِرگ

دوستی مهم ترين نيکبختی انسان است. هيوم

دوستت دارم ؛ نه به خاطر شخصيت تو ؛ بلکه به خاطر شخصيتی که در هنگام با تو بودن پيدا می کنم . گابريل گارسيا مارکز

دوستی تنها برآيند نياز ما نيست از خودگذشتگی نخستين پايه دوستی ست . ارد بزرگ

دوستس مسئوليتی شيرين است. نه يک فرصت. جبران خليل جبران

مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی . کريستوف مارلو

عظمت بشر در آنست که پل است نه مقصد.بشر را از اين نظر ميتوان دوست داشت که يک مرحله تحول و يک دوره گذرانيست . نيچه

آن که طالب آسايش جان و تن است بايد شکيبا و بردبار باشد ، در دوستی و داد و ستد با مردم کژی و کاستی و فريبکاری نکند . چون گناهی از کسی بيند و بر او دست يابد ببخشد ، و کينه خواه و تيز خشم و دشمن سوز و نا بردبار نباشد . بزرگمهر

وقتی که شما به بدبينی عادت کنيد ، بدبينی به اندازه خوشبينی مطلوب و دوست داشتنی است . آرنالد بنت

آداب خوب و اخلاق ، دوستان قسم خورده اند و بزودی با يکديگر متحد می شوند . بارتول

اين سخن پذيرفته نيست که : “پيکر بزرگترين زندان روان بشر است” بايد گفت پيکر بهترين دوست و همدم زندگی اين جهانی روان است چرا که هميشه بدون کوچکترين بهانه ای بدنبال خواسته های او می دود . اين که گفته شود روان در بند بدن است و بايد زودتر آزاد شود تا به ديدار دلدار بشتابد ، اشتباه است چون هم او بدن را به روان هديه نموده است کسی که دلدار می خواهد بايد به خواست او تن دهد . ارد بزرگ

قلبی که دوست ندارد خاطره ای نيزندارد. شوفل کوينه

پادشاهان مردم دوست برگزيدگان پروردگارند . بزرگمهر

حقيقت را دوست بدار ولی اشتباه را عفو کن. ولتر

دوست بداريد ليکن عشق را به زنجير بدل نکنيد . جبران خليل جبران

آن انديشه هايی را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمی بهر تنها زيستن می بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو می گويد: انگارهء سومی نيز هست بودن يکجای هر دوی آنان … آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغی است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ . فردريش نيچه

هر قدر کسی را بيشتر دوست داشته باشيد کمتر مغرورش کنيد. مولير

من نميدانم که به چه مناسبت اموات بايد دارای مقام و احترام خاصی باشند.
برای چه وقتی يکنفر مرد تمام خطاها و اشتباهات او را فراموش کرده و در عوض درباره محاسن و مزايای او صحبت ميکنند ؟!؟!؟!
حتی اگر بعد از مرگ او خيانت ها و گناهان جديدی از مرده کشف شود او را می بخشند.

پس از اين قرار تا وقتی که شخص فوت ننمايد ما آنطور که شايد و بايد او را دوست نداريم.
حال خيلی غريب است که ما درباره آنهايی که زنده هستند اينطور رفتار نمی کنيم و اگر درباره آنها اينطور رفتار می کرديم زندگی ما در اين جهان خيلی لذت بخش می شد و بسياری از مصائب و بدبختی ها از بين می رفت !!! . موريس مترلينگ

هيچ چيز در زندگی شيرين تر از اين نيست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهميده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل اين بوده است که دست خداوند را بر شانه خويش احساس کرده ام . چارلز مورگان

من آينده را دوست دارم چون بقيه عمرم را بايد در آن بگذرانم . کترينگ

کسی را که دوست داری آزادش بگذار ،اگر قسمت تو باشد برمی گردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده است. شکسپير

در جوانی دوست نداشتن علامت بدی است . روح سالم هميشه يکنفر دوست را که لايق باشد ملاقات خواهد کرد ..ل – کارو

هرگز فرصت گفتن « دوستت دارم » را از دست مده . براون

از استثنائـات است که کسی را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چيزی را در ديگران دوست دارند که خود به آنها امانت می دهند : خودشان را ، تفسير و برداشت خودشان را از او …. گوته

به نظر من ما روزی خواهيم مرد که نخواهيم و نتوانيم از زيبايی لذت ببريم و در صدد نباشيم آن را دوست بداريم . آندره ژيد

برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کليسايت نيايش کنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد . من و تو فرزندان يک آيين هستيم ، زيرا راههای گوناگون دين انگشتان دست دوست داشتنی “يگانه برتر ” هستند ، همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست يافتن به همه چيز را رسايی و بالندگی جان می بخشد . جبران خليل جبران

مراقب باشيد چيزهايی را که دوست داريد بدست‌آوريد وگرنه ناچار خواهيد بود چيزهايی را که بدست آورده‌ايد دوست داشته‌باشيد. جرج برنارد شاو

می توان حقيقتی را دوست نداشت، اما نمی توان منکر آن شد. روسو

بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آيد . ارد بزرگ

دوست بداريد کسانی را که به شما پند می دهند نه مردمی که شما را ستايش می کنند. دور وبل

راز سعادت در اين است که کاری که به تو واگذارشده دوست بداری. هاکسلی

دوستی با مشکلات و درد ها مانند دوستی با دشمن ستيزه جو ست . بايد بر ناراستی ها تاخت که اين تنها راه ماندگاريست . ارد بزرگ

در اين جهان نياز به دوست داشتن و ستايش شدن بيش از نياز به نان است. مادر ترزا

شما قدرت و توان آن را داريد که زندگی ای رضايت بخش و سرشار از غنای روحی بيافرينيد شما توان آن را داريد که به زندگی خود معنا و هدفی برتر ببخشيد اين توان تنها در عشق و شور زندگی شما نهفته است . جرات و شهامت آن را به خود راه دهيد تا عشق و شور زندگی را با خود به هر کجا که می رويد ببريد.جرات و شهامت آن را به خود راه دهيد تا عشق و شور و زندگی تان را به هر کس که خواستيد و دوست داشتيد نشان دهيد . باربارا دی آنجليس

به شکوه و اعجاز هستی و جهان پيرامون خود نگاهی بياندازيد. همه جا را غرق در زيبايی خواهيد ديد. اين زيبايی ها عشق درون شما را صدا می زنند و فرا می خوانند . شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنيد و شکوه و جلال خود را به ياد آوريد . هرگاه به خود اجازه دهيد تا هستی و آفرينش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقيقتا نظاره کنيد، آن گاه به قطعيت اقتدار ، زيبايی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهيد برد زيرا شما نيز بخشی از همين شکوه و عظمت هستيد. گويی آفريدگار هستی به شما می گويد : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همين دليل اين همه زيبايی ها را برای تو آفريده ام . باربارا دی آنجليس

ديدار کسانی که دوستشان داری هميشه شادی آور است حتی درخواب . موتزارت


ماخذ : http://nokte.tumblr.com/post/68988085

تارنگار chitoz : سخنان بزرگان

1- پوزش خواستن از پس اشتباه ، زیباست حتی اگر از یک کودک باشد ( ارد بزرگ )

۲- قبول حقیقت از بیان حقیقت سخت‌تر است . ( هیچکاک )

۳- تمام روز را کار کنید و هر دقیقه را هم به حساب بیاورید . ( برایان ترسی )

۴- تاریخ تکرار بى پایان خطاهاى زندگى است. ( لورنس دورل)

۵- فرهنگ رودخانه اى است به قدمت تاریخ. ( یونگ)

۶- تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .( نادر شاه افشار )

۷- انسان آن قدر وقت ندارد که نیمی از عمرش را صرف نزاع و ستیزه کند .( لرد آوی یوری)


ماخذ : http://chitoz.vatanblog.com/-18181

روزنامه بين المللي اعتدال - سخنان حکیمانه

سخنان حکیمانه
جکسون براون : وقتي ارتباط عاشقانه ات به انتها ميرسد ، فقط به سادگي بگو"همه اش تقصير من بود .
گوته : اگر به مهماني گرگ مي رويد ، سگ خود را به همراه ببريد .
کريستيان بوبن : وقتي نانوا نان را با دقت و وسواس مي پزد و به دست مشتري ميدهد ، خدا با او در کنار تنور ايستاده است .
سه نه ک : من بين ديوانگي و مست فرقي نمي بينم جزاينکه ديوانگي مدت طولانيتري دارد .
نيوتون : گاه لازم است که انسان ديدگان خود راببندد ، زيرا اغلب خود را به نابينايي زدن نيز نوعي خوشبختي است .
سيسرون : نفرت همان خشم و غضب است که روي هم انباشته شده است .
ارد بزرگ : دوستان فراوان نشان دهنده کاميابي در زندگي نيست ، بلکه نشان نابودي زمان ، به گونه اي گسترده است.
نيوتن : کسي که فکر نمي کند ، به ندرت دم فرو مي بندد .
جبران خليل جبران : حيات درختان در بخشش ميوه است . آنها مي بخشند تا زنده بمانند ، زيرا اگر باري ندهند خود را به تباهي و نابودي کشانده اند.
سيسرون : هرگز نمي توان با آدمهاي کوچک کارهاي بزرگ انجام داد.
شکسپير : اگر قرار است براي چيزي زندگي خود را خرج کنيم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت يک لبخند و يا نوازشي عاشقانه کنيم .
گوته : استعداد در فضاي آرام رشد ميکند و شخصيت در جريان کامل زندگي .
فوخ : بيش از هر چيز نخست بدان که چه ميخواهي .
لومباردي : بردن ، همه چيز نيست ، اما تلاش براي بردن چرا .
بزرگمهر : ده چيز بر ده گروه خاصه بر دانش پژوهان نکوهيده است : دروغ گفتن به فرمانروا ، سپهبدي که زر بر سپاه خويش نپراگند ، مرد سپاهي که از پيکار بهراسد ، دانشمندي که چون چيزي در نظرش مطبوع افتد دل به هوس سپارد و از گناه نترسد ، پزشکي که خود بيمار و دردمند شود . تنک مايه اي که به دروغ به سرمايه و دارايي خويش نازد ، سفله اي که بر هر کس که چيزي دارد رشک برد ، خردمندي که زود خشم بود ، و به چيز کسان طمع ورزد ، کسي که رهنمايي از نادان اميد دارد ، و آنکه کارگاه و يا بنيادي عظيم را به کاهلي سپارد ، و بي خردي که خردجوي نباشد .
ارد بزرگ : گفتگو با آدميان ترسو ، خواري بدنبال دارد.
بزرگمهر : دل اهل دانش وقتي شاد مي گردد که بردبار بوده و مردم بي شرم را به خويش نزديک نکند.
سقراط : اگر خاموش بنشيني تا ديگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست که سخن بگويي و خاموشت کنند.
شکسپير : عادتمند کسي است که به مشکلات و مصائب زندگي لبخند بزند .
گوته : از استثنائـات است که کسي را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چيزي را در ديگران دوست دارند که خود به آنها امانت مي دهند : خودشان را ، تفسير و برداشت خودشان را از او ...
اسپانيولي : ماهي و مهمان دو روز اول خوب هستند ، از روز سوم بو مي گيرند .
زکرياي رازي : اگر همه مي توانستند از استعدادهاي خود درست بهره بگيرند، دنيا همان بهشت موعود مي شد که همه مي خواهند.
علي شريعتي : چه قدر نشنيدن ها و نشناختن ها و نفهميدنها که به اين مردم آسايش و خوشبختي بخشيده است.
ارد بزرگ : آنکه برنامه ها را از پايان به آغاز ، مورد گفتگو و ارزيابي قرار مي دهد بر راستي در حال سرپوش گذاري بر روي چيزي است .
بالزاک : يک اراده قوي بر هر سد و مانعي هر قدر هم قوي ، حتي بر زمان نيز غلبه مي کند.
حسين بهزاد : براي رسيدن به هدف اراده و توان و صبر نياز است.
جبران خليل جبران : اگر گام در معبدي نهادي تا اوج فروتني و هراس خود را اظهار کني ، براي هميشه برتري کسي نسبت به کس ديگر نخواهي يافت . براي تو کافي است که گام در معبدي نهي ، بي آنکه کسي تو را ببيند .
والتر : انسان در همان لحظه که تصميم ميگيرد آزاد باشد آزاد است .
براون : در روز عشاق براي دوستت کارتي بفرست و روي آن بنويس : " از طرف کسيکه فکر ميکند تو بينظيري " .
مارک تواين : جريان زندگي چيزي جز مبارزه ميان عاطفه وعقل نيست .
ارد بزرگ : قهرمان هاي آدمهاي کوچک ، همانند آنها زود گذرند .
علي شريعتي : اساسا ، خوشبختي فرزند نامشروع حماقت است. همه کساني که در جست و جوي خوشبخت بودن هستند بي خود تلاشي در بيرون از خويش نکنند اگر بتوانند " نفهمند" مي توانند " خوشبخت " باشند.
اسپنسر : آزادي متعلق به يک نفر نيست ، مال همه است .
گاليله : هر کس مرتکب اشتباهي شده ، اکتشافي هم نکرده است .
براون : با ديگران آنگونه رفتار کن که ميخواهي با تو رفتار شود .
گوته : نياسائيد ، زندگي در گذر است . برويد و دليري کنيد ، پيش از آنکه بميريد ، چيزي نيرومند و متعالي از خود بجاي گذاريد ، تا بر زمان غالب شويد .
ارد بزرگ : صدا زنده است يا مرده؟ رنگ ها بخشي از پيکره اي زنده اند يا مرده ؟ ! آذين بند و رخت چطور؟ !!!
اگر کسي در اين پرسش ها خوب بنگرد خواهد ديد همه آنها داراي روان و نيرو هستند . يک آواي زيبا مي تواند شما را از خود بي خود کند ، رنگي ويژه مي تواند شما را آرامش و يا به خشم در آورد و يا پديده هاي بي جاني همچون نامه و جامه و ... به صد زبان با شما گفتگو مي کنند ، همه آنها در حال سرودن آواز خوش دمادم زندگي اند ...
ارسطاطاليس : کسيکه پشت الاغ باد به غبغب بيندازد ، چون اسب سوار شود پاک ديوانه خواهد شد .
ارد بزرگ : هم رنگ ديگر کسان شدن ، باور هيچ کدام از بزرگان نبوده است .
چارلز مورگان : هيچ چيز در زندگي شيرين تر از اين نيست که کسي انسان را دوست بدارد. من در زندگاني خود هر وقت فهميده ام که مورد محبت کسي هستم, مثل اين بوده است که دست خداوند را بر شانه خويش احساس کرده ام .
بزرگمهر : خردمندي که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد هرگز بد خو نمي شود .
فردريش نيچه : بايد بر فريب حواس خود پيروز شويم .
کريستيان بوبن : لبخند، حتي زمانيکه بر لبان يک مرده مي نشيند ، بازهم زيباست .
کترينگ : من آينده را دوست دارم چون بقيه عمرم را بايد در آن بگذرانم .
سيسرون : براي آنکه عمر طولاني باشد ، بايد آهسته زندگي کنيم .
ارسطا طاليس : حکيمان مال را از براي آن دارند که محتاج لئيمان نگردند .
ارد بزرگ : آدم هاي بزرگ به خوشي هاي کوتاه هنگام تن نمي دهند .
جکسون براون : به گونه اي زندگي کنيد که وقتي فرزندانتان به ياد عدالت ، صداقت و مهرباني مي افتند ، شما در نظرشان تداعي شويد .
گوته : هرکس بايد روزانه يک آواز بشنود ، يک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقي بزند .


ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Mor/03/html/page5.html

روزنامه بين المللي اعتدال - سخنان حکیمانه

سخنان حکیمانه
جکسون براون : وقتي ارتباط عاشقانه ات به انتها ميرسد ، فقط به سادگي بگو"همه اش تقصير من بود .
گوته : اگر به مهماني گرگ مي رويد ، سگ خود را به همراه ببريد .
کريستيان بوبن : وقتي نانوا نان را با دقت و وسواس مي پزد و به دست مشتري ميدهد ، خدا با او در کنار تنور ايستاده است .
سه نه ک : من بين ديوانگي و مست فرقي نمي بينم جزاينکه ديوانگي مدت طولانيتري دارد .
نيوتون : گاه لازم است که انسان ديدگان خود راببندد ، زيرا اغلب خود را به نابينايي زدن نيز نوعي خوشبختي است .
سيسرون : نفرت همان خشم و غضب است که روي هم انباشته شده است .
ارد بزرگ : دوستان فراوان نشان دهنده کاميابي در زندگي نيست ، بلکه نشان نابودي زمان ، به گونه اي گسترده است.
نيوتن : کسي که فکر نمي کند ، به ندرت دم فرو مي بندد .
جبران خليل جبران : حيات درختان در بخشش ميوه است . آنها مي بخشند تا زنده بمانند ، زيرا اگر باري ندهند خود را به تباهي و نابودي کشانده اند.
سيسرون : هرگز نمي توان با آدمهاي کوچک کارهاي بزرگ انجام داد.
شکسپير : اگر قرار است براي چيزي زندگي خود را خرج کنيم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت يک لبخند و يا نوازشي عاشقانه کنيم .
گوته : استعداد در فضاي آرام رشد ميکند و شخصيت در جريان کامل زندگي .
فوخ : بيش از هر چيز نخست بدان که چه ميخواهي .
لومباردي : بردن ، همه چيز نيست ، اما تلاش براي بردن چرا .
بزرگمهر : ده چيز بر ده گروه خاصه بر دانش پژوهان نکوهيده است : دروغ گفتن به فرمانروا ، سپهبدي که زر بر سپاه خويش نپراگند ، مرد سپاهي که از پيکار بهراسد ، دانشمندي که چون چيزي در نظرش مطبوع افتد دل به هوس سپارد و از گناه نترسد ، پزشکي که خود بيمار و دردمند شود . تنک مايه اي که به دروغ به سرمايه و دارايي خويش نازد ، سفله اي که بر هر کس که چيزي دارد رشک برد ، خردمندي که زود خشم بود ، و به چيز کسان طمع ورزد ، کسي که رهنمايي از نادان اميد دارد ، و آنکه کارگاه و يا بنيادي عظيم را به کاهلي سپارد ، و بي خردي که خردجوي نباشد .
ارد بزرگ : گفتگو با آدميان ترسو ، خواري بدنبال دارد.
بزرگمهر : دل اهل دانش وقتي شاد مي گردد که بردبار بوده و مردم بي شرم را به خويش نزديک نکند.
سقراط : اگر خاموش بنشيني تا ديگران به سخنت آورند ، بهتر از آنست که سخن بگويي و خاموشت کنند.
شکسپير : عادتمند کسي است که به مشکلات و مصائب زندگي لبخند بزند .
گوته : از استثنائـات است که کسي را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چيزي را در ديگران دوست دارند که خود به آنها امانت مي دهند : خودشان را ، تفسير و برداشت خودشان را از او ...
اسپانيولي : ماهي و مهمان دو روز اول خوب هستند ، از روز سوم بو مي گيرند .
زکرياي رازي : اگر همه مي توانستند از استعدادهاي خود درست بهره بگيرند، دنيا همان بهشت موعود مي شد که همه مي خواهند.
علي شريعتي : چه قدر نشنيدن ها و نشناختن ها و نفهميدنها که به اين مردم آسايش و خوشبختي بخشيده است.
ارد بزرگ : آنکه برنامه ها را از پايان به آغاز ، مورد گفتگو و ارزيابي قرار مي دهد بر راستي در حال سرپوش گذاري بر روي چيزي است .
بالزاک : يک اراده قوي بر هر سد و مانعي هر قدر هم قوي ، حتي بر زمان نيز غلبه مي کند.
حسين بهزاد : براي رسيدن به هدف اراده و توان و صبر نياز است.
جبران خليل جبران : اگر گام در معبدي نهادي تا اوج فروتني و هراس خود را اظهار کني ، براي هميشه برتري کسي نسبت به کس ديگر نخواهي يافت . براي تو کافي است که گام در معبدي نهي ، بي آنکه کسي تو را ببيند .
والتر : انسان در همان لحظه که تصميم ميگيرد آزاد باشد آزاد است .
براون : در روز عشاق براي دوستت کارتي بفرست و روي آن بنويس : " از طرف کسيکه فکر ميکند تو بينظيري " .
مارک تواين : جريان زندگي چيزي جز مبارزه ميان عاطفه وعقل نيست .
ارد بزرگ : قهرمان هاي آدمهاي کوچک ، همانند آنها زود گذرند .
علي شريعتي : اساسا ، خوشبختي فرزند نامشروع حماقت است. همه کساني که در جست و جوي خوشبخت بودن هستند بي خود تلاشي در بيرون از خويش نکنند اگر بتوانند " نفهمند" مي توانند " خوشبخت " باشند.
اسپنسر : آزادي متعلق به يک نفر نيست ، مال همه است .
گاليله : هر کس مرتکب اشتباهي شده ، اکتشافي هم نکرده است .
براون : با ديگران آنگونه رفتار کن که ميخواهي با تو رفتار شود .
گوته : نياسائيد ، زندگي در گذر است . برويد و دليري کنيد ، پيش از آنکه بميريد ، چيزي نيرومند و متعالي از خود بجاي گذاريد ، تا بر زمان غالب شويد .
ارد بزرگ : صدا زنده است يا مرده؟ رنگ ها بخشي از پيکره اي زنده اند يا مرده ؟ ! آذين بند و رخت چطور؟ !!!
اگر کسي در اين پرسش ها خوب بنگرد خواهد ديد همه آنها داراي روان و نيرو هستند . يک آواي زيبا مي تواند شما را از خود بي خود کند ، رنگي ويژه مي تواند شما را آرامش و يا به خشم در آورد و يا پديده هاي بي جاني همچون نامه و جامه و ... به صد زبان با شما گفتگو مي کنند ، همه آنها در حال سرودن آواز خوش دمادم زندگي اند ...
ارسطاطاليس : کسيکه پشت الاغ باد به غبغب بيندازد ، چون اسب سوار شود پاک ديوانه خواهد شد .
ارد بزرگ : هم رنگ ديگر کسان شدن ، باور هيچ کدام از بزرگان نبوده است .
چارلز مورگان : هيچ چيز در زندگي شيرين تر از اين نيست که کسي انسان را دوست بدارد. من در زندگاني خود هر وقت فهميده ام که مورد محبت کسي هستم, مثل اين بوده است که دست خداوند را بر شانه خويش احساس کرده ام .
بزرگمهر : خردمندي که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد هرگز بد خو نمي شود .
فردريش نيچه : بايد بر فريب حواس خود پيروز شويم .
کريستيان بوبن : لبخند، حتي زمانيکه بر لبان يک مرده مي نشيند ، بازهم زيباست .
کترينگ : من آينده را دوست دارم چون بقيه عمرم را بايد در آن بگذرانم .
سيسرون : براي آنکه عمر طولاني باشد ، بايد آهسته زندگي کنيم .
ارسطا طاليس : حکيمان مال را از براي آن دارند که محتاج لئيمان نگردند .
ارد بزرگ : آدم هاي بزرگ به خوشي هاي کوتاه هنگام تن نمي دهند .
جکسون براون : به گونه اي زندگي کنيد که وقتي فرزندانتان به ياد عدالت ، صداقت و مهرباني مي افتند ، شما در نظرشان تداعي شويد .
گوته : هرکس بايد روزانه يک آواز بشنود ، يک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقي بزند .


ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Mor/03/html/page5.html

صدا و سیمای مرکز گیلان - ارد بزرگ

 آغاز هر روز، نو شدني دوباره است ، و زماني براي پويايي بيشتر

 اهل خرد و فرهنگ هميشه زنده اند

 پيران جهان ديده براي گفتگو مانع تراشي نمي کنند .

 از سفر کرده ، ارزش سرزمين مادري را بپرس

 آنگاه که نمي دانم چه مي گويم ، جز راستي چيزي بر زبانم جاري نيست .

 مرد دلير بهنگام ستيز و نبرد ، همراهانش را نمي شمارد .

 آسودگي آدمي ، به گنج و دينار نيست که به خرد است و روشن بيني .

 تنهايي براي جوان ارزشمند ، و براي پير آزار دهنده است .

 هر قدر به ديگران احترام بگذاريم ، به ما احترام خواهند گذاشت .

 اندرز پيران ، بيشتر زمان ها مملو از خون و درد است که بدبختانه جوان از فهم آن ناتوان است .

 چه نشاني از بد انديش بجاست ؟ هيچ .

 آنکه به خرد توانا شد ، ترس برايش نامفهوم است .

 نمي توان اميد داشت ، آدم هاي کوچک رازهاي بزرگ را نگاه دارند.

 نيرنگ پيران بدنهاد ، تنها با مرگ به پايان مي رسد .

 هنرمندان ناب ، هر روز در برابر ديدگان مردم نيستند .

 نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت دیگران .

 وزن يک تهمت ، سنگين تر از هزار هزار دشنام است .

 فرزند نانجيب ، آتش عمر پدر است .

 غروب جان آدمي ، سپيده دمي به جهان ديگر است .

 پيامد دانايي ، پذيرفتن بار ساماندهي ديگران است.

 يک آموزگار مي تواند با رفتار و گفتارش کشوري را دگرگون سازد .

 براي پرش هاي بلند ، گاهي نياز است چند گامي پس رويم .

ماخذ : http://guilan.irib.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=3452&Itemid=374

آنتونی رابینز وکتاب رایگان اوبه قلم فرزانه شیدا

ترجمه نوشته داخل کتاب: نام کتاب:نت ها ویاداشتهائی از یک دوست
یک راه ساده و پرسرعت برای تغییرمثبت در زندگی تو (*انتونی رابینز)
ترجمه نوشته داخل کتاب: نام کتاب:نت ها ویاداشتهائی از یک دوست
یک راه ساده و پرسرعت برای تغییرمثبت در زندگی تو (*آنتونی رابینز
*Gratis bok av Anthony Robbins
_______________________________________

ترجمه نروژ ی انگلیسی به
فارسی: آنتونی رابینز وکتاب رایگان او
Få Anthony Robbins` bok, "Notes From a Friend" gratis hjem til deg.
ترجمه:
کتابی که بصورت رایگان در اروپا وآمریکا میتوانید برای خود یا دوستان خوددانلود یا ارسال کنید
و متن یاد شد ه در بالا به زبان به انگلیسی:

URGENT: Unique Time Limited Opportunity, Act Now While Stocks Last...

Who Else Wants :
A FREE Copy of Anthony Robbins
?'
Highly Acclaimed,Best Selling Book "Notes From a Friend"

**** آنتونی رابینز کیست؟_____________________:
در سایتی که عکس و فیلم ویدئوی کوتاهی ازایشانرا نشان میدهددو به معرفی او, به زبان نروژی انگلیسی (آمریکائی)مى پردازد
ایشان را مردی که زندگی بهتر را آموزش میدهد معرفی مینماید:
(آموزش در تغییر وعوض کردن نوع وشکل زندگی بسوی خوشبختی وموفقیت*)
ـــــــــــــــــــــــ
ـ
:* آنتونی رابینز با بسیاری از بزرگمردان امریکاواروپا به درخواست آنان دیدار داشته است
از جمله با پرزیدنت آمریکا وسران ارتش امریکا ودارای شهرت جهانی می باشد .
بازدیدکنندگان زیادی از سراسر اروپا وآمریکا به دیدار او در شوهای تلوزیونی می آیند
وى خود می گوید:

هرکسی در زندگی حق این را دارد که هرگونه میخواهدهمه چیز را درک یا احساس کند
وازلحظات جادوئیزندگی بهره مند شود .
و همچنِن از عشق وهیجان های زندگی و زندگی خود را دوباره وبه بهترین وجه ساخته
و از شادی هاولذت های زندگی ِمثبت برخوردار شود .
در فیلم ترجمه متن ويدئوئى ذکر شده ،چندتن از علاقمندان او از وىبه خوبی یادکرده ومیگویند که
روش هاى وى زندگی آنان رادگرگون کردهوباعث گرديده است که زندگی خوبی را شروع کنند.

اوخود مردی ست شاد , متاهل ودارای دوفرزند زیبا، وزندگی موفقی را میگذراند.
او درکتاب خودبنام:* بسوی کامیابی * اعتراف میکند : که دراوایل زندگی مردی بازنده بوده است
که در ؛وان؛ حمام خانه ى اجاره اى وکثيف خود مجبور به شستن ظرفهای غذایش بوده ودر فقر
زندگی میکرده است تا آنکه با مفاهىم زندى نوىن آشنا مىشودوبه نوشتن تجربيات خود مى پردازد
وهمچنن امر باعث مشهوريت جهانى او ميگردد.

از جمله کتابهای منتشر شده او در ایران در 5 جلد به نام" بسوی کامیابی 1/تا5) می باشد که
پرفروشترین کتاب سال 1992 در ایران بوده است (اطلاع جدیدی از انتشار مجدد آن ندارم(ف.شیدا*)
من خود نیز هر 5 جلد از کتاب او= (*بسوی کامیابی *)رادر کتابخانه ام دارم
* وبراستی ایشان مشوق والگوی خوبی درزندگی برای شخص من بوده است.*ف.شیدا*

ترجمه ی متن ومطلب نروژی -انگلیسی/ به فارسی از : فرزانه شیداآدرس سایت یاد شده:

* ویدئو کوتاهی ازاو در این سایت موجود می باشد که در همین متن ترجمه گردیده است:







برگزیده ای از اشعار شاعران فرانسوی زبان










ترجمه- شکوه عمرانی (شیرین)


























بیوگرافی طاهربن جولون



طاهربن جولون نویسنده وشاعر مراکشی فرانسوی زبان در سال 1944 متولد شد.در سال 1971 با روزنامه ی لوموند اغاز به همکاری کرد.وی اثار بسیاری منتشر ساخته که در انهااز مسائل اجتماعی وسیاست بین المللی سخن می گوید












مدح دیگری

انی که در کوچه غربت قدم میزند
تویی
منم
خوب نگاه کن
کسی جز انسان نیست
چه اهمیتی دارد زمان، مشابهت
لبخنددر پایان اشگ غریب
آسمانی ابری در عمق چشمان دارد
هیچ درخت کنده شده
سایه نمی گستراند
میوه نمی دهد
تنهایی حرفه نیست
و نه صبحانه روی سبزه زار
ذوق خود آرایی غربت
و تقاضای پناهگاه، تحقیر
زخمی بلعیده با ارزوی اینکه
روزی با حیرت
اینجا یا انجا
خوشبخت شویم.

طاهربن جولون


بیوگرافی ورلن

ورلن شاعر فرانسوی در سال 1844 متولد شد.در سن 22 سالگی اولین اشعارش را به جاپ رساند.و با شاعر هم عصر خود ربو دوستی نزدیک داشت . از سال 1884 به شهرت رسید.و در سال 1896 وفات کرد




در شهر باران میبارد

او در دلم میگرید
همانند باران در شهر
چیست این فرسودگی
که درقلبم فرو میریزد؟

آه صدای آرام باران
روی زمین و پشت بام
برای قلبی که تنهاست
آه آواز باران

او میگرید بی دلیل
درین دل متنفر
ایا هیچ خیانتی؟
سوگواری بی دلیل

و این بدترین درد است
چون نمیدانم چرا
بدون عشق ، بدون تنفر
دلم اینقدر دردمند است
ورلن
.قهوه ای یا بور

گيسوانت قهوه اي يا بور
چشمانت سياه يا سبز
نميدانم، اما درخشش عميق چشمانت
را مي ستايم
و پريشاني آبشار گيسوانت را

شيرين یا تلخ
بي ريا يا با ريا
قلبت؟

نميدانم، اما من مديون طبيعتم
که قلبت را فرمانرواي من گردانيد
و بر من پيروز

وفا دار، بي وفا
چه فرقي مي کند؟
در واقع هميشه غیرتم را محو ميسازد
زيبايي تو در گرو بزرگترين ارزوهايم است
ورلن


بیوگرافی ماری بوتواری

ماری بوتواری در سال ۱۹۵۵ متولد شده و در پاریس بتدریس زبان فرانسه مشغول است.بعد از انتشار چندین کتاب شعرمجموعه ای از داستانهای کوتاه را منتشر کرده است.

او دنیا را با دیدی فلسفی مینگرد.خوشبختی برای او در زندگی معمولی هر روزی و در زمان حال خلاصه میشود.
برای او معنای زندگی مهم نیست. دوست داشتن مهم است
ماری بوتوری



رویای ماه


اگر ماه شادمانه ميدرخشد
انهنگام که تو در خوابی
برای کاشتن هزاران هزار خورشید است
در دشت آسمان برای فردا
اگر همه چیز در سکوت موج میزند
زمانیکه تو در خوابی،
برای تدارک هزاران پرنده است
در پهنه ی آسمان
و طلایی شدن بالهای سنجاقک ها
اگر ماه برویت اغوش میگشاید
زمانیکه تو در خوابی
برای اینست که با تو
هزاران هزار ستاره را
در خواب ببیند

ماری بوتوری



بیوگرافی پاتریسیا گونو

پاتریسیا گونو در حادثه ای در جاده جان خود را از دست داد.
افسوس که استعداد نویسندگی او از زمان مرگش کشف شد.وی هر کاری را شروع میکرد در ان موفق بود ولی خیلی زود از ان خسته میشد و همیشه بدنبال چیزهای تازه میگشت
ولی نمیدانیم چرا از شرکت در کارگاههای شعر در انترنت خودداری میکرد
نبوغ ادبی او جزو اسرار است. خوشبختانه شعر های ممتاز او را در دست داریم



مروارید طبیعی


می خواهم ستاره ها را
از آسمان بچینم
و انها را درراهی جمع کنم
که تو فردا کشف خواهی کرد

دلم میخواهد دانه ی شنی باشم
و لانه ام در میان بیابان
تا کنسرت خستگی ناپذیر
باد را بشنوم

دلم میخواهد امواج را
بیکدیگر پیوند دهم
ماهیگیران را همراهی کنم
شناگران را نوازش کنم


ابر سپیدی خواهم شد
در آسمان سنگین پرندگان دریایی
من به آرامی خواهم رفت
مروارید باران بر روی بال وپر


از پاتریسیا گونو





شادی های مفرد

بلبلیست در لباس نور
که آواز دل انگیزش
لبریز از شادیست
بالهای باد است
که غبار را میزداید
از دل لبریز از آرزوهای نارسم
برای ترسیم راهی
غرق در هوس های پر شور
همانجایی که میدرخشد
الماس جشمان آتش انگیزش
دسته گل تازه ی
اولین روز تابستان است
پیامبر لذت، جادوگر غیوراست
تا از عصمت مغرورانه ی خود
چشم بپوشم
پروانه ی باغهای شاد است
که شبانگاه کنار پلکهایم میرقصد
باله ای ابتدایی بر شادیهای مفردمان



پاتریسیا گونو




رویا


احساس گم گشتگی
بهمراه هجوم سردرد
در ساحل نا امیدی
و قلبی در قفس

امروز، طعم بهبودی را
خواهم چشید
به روی آینه ی آینده
لبخند میزنم
به شادیها که از
هر سو مرا بسوی خود میخوانند

با شگفتی، جشن بازار
دوره گردان شهر را
کشف میکنم
همسایه های مهربان، گلهای میان چمنزاران
هوایی فرحبخش از دور
همانند حوری دریایی

چیزی را باز نمی شناسم
پنداری دنیا عوض شده
کبوترها جای خود را
به دو مرغ ماهی خوار داده اند
آن شعبده باز با قدرت کیست؟
بتن ها جای خود را
به سبزه زاران سپرده اند
افسوس که رویایی بیش نیست
باران شروع به باریدن کرده است

پاتریسیا گونو



رنگین کمان لذت



آهنگ صدايت در گوشهايم

بوی خوش تو در خاطراتم

همه ی خاطراتی كه

فضارا می آرایند

مرواريدهای شادی

كه بسوی تو روانند

در انتظار ورودت

هر نشانی از تو

ذخیره ای از انرژیست

برای هماغوشی


خود را رها میسازم

تا میل تو مرا در خود غرق سازد

در موجی از لطافت

و در اقيانوسی از احساس

با گذشت هر ثانیه

بتو نزدیك تر میشوم

فرداهای روشن را كشف میكنم

از لرزشهای رها شده در بازوانم

زیباترین سمفونی هارا میسازم

و تو خواهی رقصید

در رنگین كمان لذتهای بی پایان


پاتریسیا گونو


خوشبختی

دوستان خوبی دارم
گاه به گاه
انها را می بينم
اما گاهی
چنان ازرده خاطر میگردم
که بایستی فاصله بگیرم
طبیعت مرا صدا میزند
تنها سگم همراه من است
باهم به جنگل میرویم
دوست دارم به صدای باد
گوش فرا دهم
علفهای خیس را
زیر پا له کنم
قارچهای وحشی را بچینم
پرندگان و قمریان را
به تماشا نشینم
و ستایش کنم
شکوه دنیایی جذاب و گیرنده را

هر صدایی مرا به خود می اورد
برگی که بر زمین می ریزد
صدای زمزمه ی آب
آواز یک کبوتر
تمام صداهای جنگل
از هماهنگی مطبوعی بر خوردارند

صدای ضربان قلبم را می شنوم
که همآهنگ با طبیعت میزند
احساس ارامش می کنم
در جان و در روحم
به خانه باز میگردم
در میان اتومبیلها

ترجمه از فرانسه
پاتریسیا گونو




الهام



شاعر
سعی تو
تیره میسازد
اثرت را
بجای محصور ساختن خود
از آغاز روز
برای سرودن شعری
با قافیه ی مخملی
نورانی گردان زندگیت را
و بیشتر و بیشتر لبخند بزن

گلهای سپید یاس را تنفس کن
با پرندگان وحشی هم آواز شو
کودکیت را بیاد آور
همراه با نوای دهل
ترس را خفه کن
و بذله گویی را زنده ساز
روی شاخ و برگ خاک
انجایی که روح میخشکد
روی درهای دلتنگی
شاعرمینویسد
در سایه ی شکست هایی که در سکوت میزیند
بین خنده و خواهش
کلمات، طعام نویسنده است
برای بیان خاطرات انبوهی که
عطراگین میسازد
روحش را
و شورانگیز
شعرش را

پاتریسیا گونو




شادی ناگهانی



امروز صبح خورشید

روی غم هایم نورهای شگفت انگیز شادی میپاشد

هدیه ای به اوازهای بهاری پرندگان

که خوشبختیشان را زمزمه میسازند



فرشته ی ناامیدی درقلبم فرو میریزد

دریایی از دردهای اشنا

ناگهان ناپدید میگردد

انهنگام که قهوه جوش

با بوی بخار جادوییش

مرا می خواند


رایانه در لحظه ی عبور

انبوهی از پیام های سری پرشور را می نمایاند

قلم من شعر میشود

ترانه ای پر شورو سرشار از لذت

اینده ای با شکوه را نوید میدهد

پاتریسیا گونو



پیام خدا


من خدای پر شکوه شما هستم

دنیا را طور ی دیگر بنا خواهم نهاد

گمراهی شما مرا به سرزمین نادانی کشانده



میخواهید ماه را از اسمان بردارید؟

نه،انسانی نیست

بار دیگر بر جایش خواهم گذارد

گرچه مزاحم

من دنیایی پر شور و شیرین بنا خواهم نهاد

شادیها یش را ستایش خواهید ستود

به شما میاموزم ترانه بسازید

در چمنزاران بیاسایید

خشونتها را نابود خواهم ساخت



هر انسانی به عزیزانش خواهد پیوست

دژخیمان نوازندگان موسیقی خواهند شد

و اغاز به رقصیدن خواهند نمود

افسوس گاهی اوقات

ناامیدی من تا حدیست

که آرام ارام میگریم

از اینکه فنا ناپذیرم

از بارانم دشتهای شما را

ابیاری خواهم نمود

با دریافت این پیام

سعی خود را اغاز خواهم ساخت

ویران سازید صندوق ها را

برای تقسیم عادلانه



ترجمه ی اثری از

پاتریسیا گونو


دندانهای زیبا

دندان، می نمایاند خود را
با لبخندی شیرین

همانند الماس مشرق زمین
دندانی که طبیعت
چه زیبا بهم پیوسته
دندان سپید همانند
برف و بلور
همانند عاج
خوش عطر
همانند صمغ معطر
دندانی که
که زیباییش سلطنتی است
و
همانند مروارید
دهانی زیبا میافریند
دندانی که
پنهان و نمایان میشود
زمانی که نمایان میشوی
ذره ای از وجود الهی هستی
اما زمانیکه پنهان میگردی
زیبایی رنگ میبازد
زیرا این افتخار تست
که همچون مرواریدی ناب بدرخشی
همچون سیارگان اسمان
و تابنده تر از ماه تابان
که در دنیا بی همتاست
و به زیبایی و کمال تست
از همان لحظات نخستین که تورا نگریستم
از شادی در پوست نمی گنجیدم

و اما
مواظب باش تو را نکشند
زیرا با کشیدن تو زیبایی را
در همه ی ابعادش خواهند کشید.

ترجمه از فرانسه
اثری از میشل دامبواز













موریس کارم در خانواده ای کم بضاعت بزرگ شد.زندگی سا ده ای که داشت الهام بخش اشعارش شد.از سال 1914 شروع به نوشتن کرد.زبان آهنگین او بسییاری از طبقات مردم را به خود جلب نمود.یکی از شاهکارهای هنری او مادر نام دارد .آثار موریس فرم شعری رها شده از قراردادهاو بیان شادی زندگی است.




آزادی

خورشيد را در گودی دستانت بگیر

کمی خورشید

و به دورها و دورها سفر کن

بسوی نوازش نسیم

بسوی رویاهای شیرین

بسوی همین لحظه ، همین ثانیه

جوانی کوتاه است


راههاییست که نمی شناسی

خیلی خیلی هواییست


هرگز افسوس مخور

برای انچیزی که دیگر

در دستان پر بارت نیست

نگاه کن ،نگاه کن

انجا افق میدرخشد

دورتر،همیشه دورتر قدم بردار

درحالیکه آوازی زیبا را

زیر لب زمزمه میکنی

دنیا متعلق به آنهاییست که

دستانی تهی دارند


ترجمه از فرانسه اثری از موریس کارم








همسر

خدای من
او چه مهربون بود
انهنگام که معشوقم بود
ولی اکنون همسر منه
اکنون مهربونی چه کمرنگ شده
انهنگام که معشوقم بود
بوسه های آتشین داشت
بوسه های لبریز از کاسه های احساس
که نفس را در قفس سینه ام حبس میکرد
بوسه هایی که دستهایم را سست و لرزان میکرد
اکنون اگر بیگناه ترین بوسه را بر لبانش بنشانم
با پشت دست خشک میکنه
و می گه:
< منو قرمز کردی شیطون>
آه
از وقتی همسر منه
مهربونی چه کمرنگ شده
انهنگام که معشوقم بود
با نرمش منو صدا میزد
کبوتر صورتی من، مرغابی ابی من
ولی اکنون
نه صورتیم، نه آبیم
نامم هم دیگه تو صندوق خاطراتش نیست
و مرا <ا> صدا میکنه
خدای من انهنگام که معشوقم بود
چه مهربون بود
فکر میکردم
این مهربونی پایان نداره
باهاش پیوند بستم
ولی اگه میدونستم
.........حتما
افسوس
از قبل نمیدونیم
اگه مطمئن نبودم که اون خودشه
امروز دیگه نمی شناختمش
دلم میخواد دوباره همه ی این نوازش ها و این لطافت هارا باز یابم.
و من انها را باز یافته ام! بدون شوخی !واقعا؟
من از دیروز یک معشوق دارم!


ترجمه از فرانسه اثری از یک ناشناس






بودلر شاعر فرانسوی درسال 1821 متولد شدو در سال 1867 وفات کرد.بودلر در اشعارش سعی کرده ارتباط بین بدی وخوبی را نشان دهد.خوشبختی و ایده ال دست نیافتنی - خشونت و لذت و همین طور دلتنگی و تمایل به مکانی دیگردر کتاب دعوت به سفر.



ارتفاع


بالای برکه ها، بالای دره ها

کوهها ، جنگلها، دریاها ،ابرها

بالای خورشید

بالای مرزها، ستاره ها،



ای روح من با چابکی عبور کن

و همانند شناگری ماهر

که امواج را نمی فهمد

شادی کنان عبور کن

از عظمتی عمیق

با لذتی وسیع



پرواز کن

دوراز بخارهای بیمارگون

و خود را در هوایی زیبا زلال ساز

و بنوش همانند شرابی ناب و الهی

آتش روشنی را که میدرخشد

در فضاهای صاف و پاک



در ورای همه ی دردها و غمها

خوشبخت آنیست که بتواند

با بالهایی قوی بسوی

دشتهای روشن و آرام پرواز کند



خوشبخت آنیست که افکارش همانند غزلاغ

بطرف آسمانها ازادانه پروازکند

بالهایش را بروی زندگی بگستراند

وبی درنگ بفهمد

زبان گلها و اشیا صامت را


بودلر




شامگاه

شب دل انگیز
دوست مجرم
ره می گشاید
اسمان همانند شریک جرم
به تیرگی میگراید
و انسان با بی صبری
خودرا به لباس حیوانی درنده میاراید
ای شب دوست داشتنی
دوست داشتنی برای آنی که
بازوانش بدون نیرنگ می گوید
امروزکار کردیم
شب چه آرامش بزرگیست
برای روحی که از دردی جانکاه در عذاب است
برای دانشمندی که پیشانیش پر بار است
و کارگر خمیده ای که بسوی خوابگاهش رهسپار است
اما اهریمنان بیدارند
از میان نوری که باد به ارمغان می آورد
روسپیگری در کوچه ها نمایان است
و در همه جا پنهانی راه می گشاید
همچون لانه ها ی مورچگان
دشمن هم در دل شهر در حرکت است
همانند کرمی که پنهان می دارد
غذایش را از انسان
صدای صوت مطبخ ها از گوشه و کنار
بگوش میرسد
ارکسترها مینوازند
میزهای میزبان
با بازی های لذت بخش تزیین میشوند
و دزدان بیرحم بزودی
کارشان را آغاز می کنند
و میگشایند به آرامی درها را
و می ربایند صندوق هارا
برای چند روز آذوقه
و هدیه ای ازبرای معشوقه
تفکر کن ای روح من
و ببند گوشهایت را بروی این صداها
اکنون زمانیست که درد بیماران بی حداست
شب تاریک گلویشان را میفشارد
و سرنوشتشان پایان می پذیرد
مریضخانه ها لبریز است
از آه و درد عطراگینشان
انها هرگز شیرینی کانونی گرم را نچشیدند
و هرگز هم فرصت زیستن نیافتند

ترجمه از فرانسه اثری از بودلر


ترانه ها

ریموند لوک در سال 1928 در مونترال متولد شد.و در 15 سالگی اولین ترانه هایش را نوشت و در سال 1956 با ترانه ی وقتیکه انسانها با عشق زندگی کنند شهرت زیادی کسب کرد



وقتی انسانها با عشق زندگی کنند


زمانیکه بشر شراب هستی بخش عشق را بنوشد

بینوایی بی معنا میشود

وسر اغاز روزهای زیبا

اما

ما پرواز خواهیم کرد

زمانیکه بشر شراب هستی بخش عشق را بنوشد

صلح زمین را بوسه میزند

سربازان نوازندگان گیتار میشوند

اما

ما پرواز خواهیم کرد

و از درخت پر بار زندگی

سهم ناچیزی خواهیم داشت

زمانیکه بشر شراب هستی بخش عشق را بنوشد

بینوایی بی معنا میشود

و اغاز روزهای زیبا



ریموند لوک




انریکو ماسیاس در سال 1938 در الجزاير متولد شد . از زمان تولدش متن ترانه هاي اينده اش را در
شکاف بین فرهنگ عرب و یهود موزیکی که پدرش او را با ان اشنا کرد. خورشید و کودکان الجزایر..... : خود حمل ميکرد
از زمان جوانی گیتار میزد و بلاخره به ارکستر ریموند لریس پیوست.با این وجود بخاطر تامین معاش شغل معلمی را انتخاب کردولی به کار یاد گیری موزیک ادامه داد.





کودکان همه ی کشورها


ای کودکان همه ی کشورها
دستان ستم دیده ی خود را بگشایید
بیافشانید بذر عشق را
و بیافرینید زندگی را
ای کودکان همه ی کشورها، از همه ی رنگها
در دلهای شماست کلید خوشبختی

در دستان شما خواهد بود
فردازمین ما
برای خروج از تاریکی ها
و آرزو برای دیدار روشنایی درچشمان شماست
که زنده است به زندگانی
بخشکانید اشکهایتان را
زمین بگذارید سلاح را
و بسازید بهشت جاودان را

بیاندیشیم به گذشته ی اجدادمان
و به عهدهایی که هرگز به ان وفا نکردند
حقیقت، دوست داشتن بدون مرز است
و هر روز بیشتر از دیروز
زیرا که خرد و پرمایگی را
یک آدرس بیش نیست: بهشت


انریکو ماسیاس


هانری سالوادر در سال 1917 در کاین متولد شد. پش اسپانیایی و مادرش اهل کراییب بود. در سن هفت سالگی به اتفاق پدر و مادرش به مترو پل میرود.در انجا موزیک را کشف میکند و تصمیم میگیرد
موزیسین بشود. در طول تمام فعالیت هنریش موزیک جاز جای مهمی را در اثار وی دارد.




گل کوچک عشق

اگر گلها همه میمیرند
در دلم خواهم کاشت
گلهایی را
که در چشمان تو روشن میشود

وقتی تو را عاشق بودم
در سرزمین شگفتی ها
از۱۶ بهار مان
ای گل کوچک عشق
تو همیشه شکوفایی

در پیچ و تاب هستی
تو ستاره ی سپید منی
ای گل کوچک عشق

در بیست سالگیم
لحظه ای می ایستم
برای بوییدن عطری
که عاشقش بودم

در دلم گل خواهی داد
در باغ بزرگ عشق
ای گل کوچک عشق

هانری سالوادر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان